آیه 84 سوره مائده

از دانشنامه‌ی اسلامی
(تغییرمسیر از آیه ۸۴ مائده)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
مشاهده آیه در سوره

وَمَا لَنَا لَا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَمَا جَاءَنَا مِنَ الْحَقِّ وَنَطْمَعُ أَنْ يُدْخِلَنَا رَبُّنَا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِينَ

مشاهده آیه در سوره


<<83 آیه 84 سوره مائده 85>>
سوره : سوره مائده (5)
جزء : 7
نزول : مدینه

ترجمه های فارسی

و (گویند) چرا ما ایمان به خدا و کتاب حق که ما را آمده است نیاوریم در صورتی که امید آن داریم که خدا ما را داخل در زمره صالحان گرداند؟

و بر پایه چه عذر و بهانه ای به خدا و آنچه از حق برای ما آمده ایمان نیاوریم؟ و حال آنکه امید داریم که پروردگارمان ما را در زمره شایستگان درآورد.

و براى ما چه [عذرى‌] است كه به خدا و آنچه از حق به ما رسيده، ايمان نياوريم و حال آنكه چشم داريم كه پروردگارمان ما را با گروه شايستگان [به بهشت‌] درآورد؟

چرا به خدا و اين آيين حق كه بر ما نازل شده است ايمان نياوريم و طمع نورزيم در اينكه پروردگار ما ما را در شمار صالحان آورد؟

چرا ما به خدا و آنچه از حق به ما رسیده است، ایمان نیاوریم، در حالی که آرزو داریم پروردگارمان ما را در زمره صالحان قرار دهد؟!»

ترجمه های انگلیسی(English translations)

Why should we not believe in Allah and the truth that has come to us, eager as we are that our Lord should admit us among the righteous people?’

And what (reason) have we that we should not believe in Allah and in the truth that has come to us, while we earnestly desire that our Lord should cause us to enter with the good people?

How should we not believe in Allah and that which hath come unto us of the Truth. And (how should we not) hope that our Lord will bring us in along with righteous folk?

"What cause can we have not to believe in Allah and the truth which has come to us, seeing that we long for our Lord to admit us to the company of the righteous?"

معانی کلمات آیه

«مَا لَنَا»: ما چرا نباید. چه چیز ما را از آن باز می‌دارد که. «یُدْخِلَنَا»: ما را به بهشت داخل سازد. مفعول دوم، واژه (الْجنّة) بوده و محذوف است.

نزول

محل نزول:

این آیه در مدینه بر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نازل گردیده است. [۱]

شأن نزول آیات 83، 84 و 85:

شأن و نزول آيات: 82 (كه قبلاً گفته شده) و 83 و 84 و 85 چنين است: هنگامى كه اذيت و آزار قريش به رسول خدا صلی الله علیه و آله و ياران او قبل از هجرت به شدت خود رسيد، پيامبر به ياران خود دستور فرمود كه به طرف حبشه از مكه بيرون روند و به جعفر ابن ابى‌طالب پسرعموى خود دستور داد كه با آنان به حبشه رود و اينان هفتاد نفر بودند كه از راه دريا رهسپار حبشه شدند. وقتى كه قريش از اين تصميم اطلاع حاصل كردند، عمرو بن العاص و عمّارة بن الوليد را مأمور كردند كه به حبشه بروند و مسلمين را برگردانند. اين دو نفر با عده اى با كشتى از راه دريا به سوى حبشه رفتند، عمارة جوانى زيباروى و عياش و خوشگذران بود وقتى كه سوار كشتى شدند به نوشيدن شراب پرداختند. در بين راه مست شدند و عمّارة در حال مستى عمرو بن عاص و ديگران را مجبور كرده بود كه او را ببوسند. عمروعاص نيز كه مست شده بود از قبول آن امتناع كرد و كارشان به مشاجره كشيد، عمروعاص كه در صدر كشتى نشسته بود از اثر كشمكش با عمّاره به دريا درغلطيد با زحمت زياد او را از غرق شدن نجات دادند.

پس از رسيدن به حبشه نزد نجاشى رفتند در حالتى كه هداياى زيادى از براى نجاشى با خود همراه آورده بودند، هداياى مزبور را به نجاشى دادند، نجاشى هم هدايا را قبول كرد. عمروعاص به نجاشى گفت: اى پادشاه عده اى از قوم ما كه از آئين و دين ما برگشته اند و به خدايان ما دشنام مي‌دادند، اينك نزد تو آمده اند و به ديار تو پناهنده شده اند. از تو مي‌خواهيم كه آن‌ها را به ما بازدهى، نجاشى كس فرستاد و جعفر بن ابى‌طالب را خواست به جعفر گفت: به حرف‌هاى اينان گوش فرادار كه چه مى گويند. مگر چكارى كرده ايد كه مي‌خواهند تو و همراهان تو را به آن‌ها بازدهم، جعفر گفت: اى پادشاه از اينان بپرس كه آيا ما برده آن‌ها هستيم؟ نجاشى از عمروعاص پرسيد. عمروعاص گفت: نه، اينان برده نيستند بلكه آزادگانند. سپس جعفر گفت: اى پادشاه از اينان سؤال كن كه آيا از ما طلبكارند كه مطالبه مى كنند؟ نجاشى از عمروعاص پرسيد. در جواب گفت: نه، آنان مديون و مقروض ما نمى باشند. سپس جعفر گفت: اى پادشاه پس براى چه ما را از شما مطالبه مى كنند؟ آيا غير از اينست كه اينان ما را در شهر خود مورد ايذاء و اذيت و شكنجه قرار مي‌دادند و ما به خاطر خلاصى از آزار ايشان بدين جا پناه آورده ايم؟

عمرو عاص گفت: اى پادشاه اينان با آئين و كيش ما مخالفت كردند و خدايان ما را دشنام دادند و باعث تفرقه جماعت ما گرديدند، از تو مي‌خواهيم كه آن‌ها را به ما بازگردانى تا اختلاف و تفرقه در ميان ما از بين برود، جعفر گفت: اى پادشاه مخالفت ما با آن‌ها اين است كه خداوند پيامبرى در ميان ما مبعوث كرد كه ما را به پرستش خداى يگانه دعوت كرده و ما را از شرك و بت‌پرستى بازداشته است و به ما دستور داده كه نماز بخوانيم و زكات بدهيم و ظلم و جور را حرام نموده و خونريزى و غارت را از ميان ما برداشته است و نيز زنا و ربا و خوردن گوشت مرده و خون و گوشت خوك را بر ما حرام نموده است و ما را به عدل و داد و احسان و نيكوئى به يكديگر و دستگيرى از بينوايان وادار مي‌نمايد و به خاطر اين پيامبر فحشاء و منكر و ستم و خون يكديگر ريختن از ميان ما رخت بربسته است.

نجاشى گفت: براى اين كار خداوند عيسى را مبعوث نموده است. سپس رو به جعفر كرد و گفت: آيا از كتاب آسمانى كه براى پيامبر شما آمده است، چيزى از حفظ دارى؟ جعفر گفت: آرى، سپس سوره مريم را قرائت كرد تا اين كه به اين آيات رسيد «وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا؛ اى مريم شاخ درخت را حركت ده تا از آن براى تو خرماى تازه فرو ريزد»، «فَكُلِي وَاشْرَبِي وَ قَرِّي عَيْناً فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنْسِيًّا؛ پس از اين خرما تناول كن و (از اين چشمه) آب بياشام و چشم خود را (به عيسى) روشن بدار و هر كس از جنس بشر را ببينى (با اشاره) به او بگو كه من براى خدا نذر روزه سكوت كرده ام و با هيچ كس (تا مادامى كه روزه هستم) هرگز سخن نخواهم گفت».

نجاشى وقتى كه اين آيات را شنيد، منقلب شد و گريه كرد و گفت: به خدا قسم كه سخن حق است. در اين ميان عمروعاص به سخن آمد و گفت: اى پادشاه اين گفتار مخالف آئين و كيش ما است، از تو مي‌خواهيم كه آنان را به ما بازدهى، نجاشى كه منقلب شده بود از سخنان عمروعاص به خشم افتاد و دست خود را بلند كرد و سيلى محكمى به صورت عمروعاص نواخت و گفت: خاموش باش به خدا قسم اگر از اينان به بدى ياد كنى، خود را هلاك خواهى كرد. عمروعاص در حالتى كه از اثر سيلى محكم خون از صورت وى جارى بود، سكوت اختيار كرد و از آن پس سخنى نگفت.

كنيزى كه بالاى سر نجاشى بود و مگس را با وسائلى از او دور مي‌كرد نظرش دائم به سوى عمّارة كه جوانى زيباروى بود، دوخته شده بود و به خاطر زيبائى به او علاقه‌مند گرديد. عمروعاص كه بعد از سيلى خوردن با عمّاره از بارگاه نجاشى مراجعت كرد به اين نكته پى برد. به عمارة گفت: اكنون كه اين كنيز به تو تمايلى پيدا كرده كس بفرست و او را نزد خود بياور، عمّاره فرداى آن روز پنهانى كس فرستاد و كنيز را نزد خود طلبيد.

عمروعاص گفت: از او بخواه كه مقدارى از عطريات مخصوص پادشاه را براى تو بياورد، كنيزك به خاطر عمّاره مقدارى از عطريات مخصوص نجاشى را براى او آورد. عمروعاص از اين عمل نظر سوئى نسبت به عمّاره داشت و منظورش اين بود كه انداخته شدن در دريا را به توسط عمّاره تلافى كند لذا وقتى كه عطر مخصوص نجاشى را بدست آورد، نزد نجاشى رفت و گفت: اى پادشاه احترام تو بر ما لازم و واجب است و وظيفه ما ايجاب مى كند كه از هر حيث حرمت و بزرگداشت پادشاه را مراعات كنيم ولى متأسفانه يكى از دوستان ما (اشاره به عمّاره نمود) نسبت به ساحت مقدس پادشاه بى‌احترامى كرده و از راه گول زدن كنيز عطر مخصوص پادشاه را گرفته و خود استعمال كرده است سپس عطر مخصوص را به پادشاه نشان داد.

نجاشى از اين عمل عمّاره سخت به غضب افتاد و در صدد شد كه عمّارة را به قتل رساند. در اين ميان به فكرش افتاد كه اينان اگر تقصيرى هم كرده باشند ميهمان هستند و به كشور نجاشى وارد شده اند. لذا از كشتن عمّاره چشم پوشيد و دستور داد ساحران را جمع‌آورى كردند سپس به ساحران گفت: مي‌خواهم با اين جوان كارى بكنيد كه از كشتن سخت تر

باشد. ساحران عمّاره را گرفتند و در سوراخ نره او سيماب يا جيوه دميدند و از آن به بعد از اثر اين عمل، عمّاره با مردم مأنوس و معاشر نمى گشت و در بيابان با وحوش شب و روز مى گذرانيد و به همين كيفيت بود تا وفات يافت (و نيز گويند قريش او را به مكه آوردند و در مكه با اين كيفيت وفات يافت).

پس از چندى عمروعاص به مكه بازگشت و موضوع جعفر و احترام نجاشى را از او براى قريش گفت، اين ببود تا اين كه كار رسول خدا صلی الله علیه و آله بالا گرفت و با قريش صلح نمود و خيبر را فتح كرد و جعفر بن ابى‌طالب در حالتى كه عبدالله پسرش در حبشه از اسماء بنت عميس متولد شده بود به مدينه نزد پيامبر آمد و گويند: در همين وقت نيز براى نجاشى فرزندى بوجود آمده بود و دستور داد كه نام فرزندش را محمد نهادند.

نجاشى بعد از اين جريان سى نفر از قسّيسين را نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله به مدينه فرستاد و به آن‌ها دستور داد كه با دقت تمام، رفتار و كردار پيامبر اسلام را زير نظر بگيرند و كيفيت زندگى و چگونگى نبوت و رسالت او را و نيز كتاب آسمانى قرآن را بررسى نموده و خبر آورند.

اينان به مدينه وارد شدند و خدمت پيامبر رسيدند، رسول خدا صلی الله علیه و آله آن‌ها را به اسلام دعوت فرمود و آيات قرآن را بر آن‌ها تلاوت نمود و از جمله آيات اين آيه را براى آنان قرائت فرمود: «إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتِي عَلَيْكَ وَ عَلى والِدَتِكَ إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلًا وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَالتَّوْراةَ وَالْإِنْجِيلَ وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِي وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْنِي وَ إِذْ كَفَفْتُ بَنِي إِسْرائِيلَ عَنْكَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ؛ اى پيامبر مردم را متذكر (حكايت عيسى و معجزات او) گردان كه خداوند به عيسى پسر مريم گفت: به خاطر آور نعمتى كه به تو و مادرت عطا كرديم، آن‌گاه كه تو را به تأييد روح قدسى توانا ساختيم كه در گهواره با مردم سخن گفتى و آن‌گاه به تو تعليم كتاب و حكمت دادم و به تو علم تورات و انجيل آموختم و هنگامى كه از گل شكل مرغى را به دستور من ساخته و در آن دميدى تا به امر من مرغى گرديد و آن‌گاه كه كور مادرزاد و پيسى را به امر من شفا دادى و مردگان را به امر من از قبر بيرون آوردى و آن‌گاه كه دست ستم بنى‌اسرائيل را از تو كوتاه كردم و آن‌گاه كه با معجزات روشن به هدايت آن‌ها آمدى و كافران بنى‌اسرائيل (براى انكار تو) گفتند: اين معجزات حيرت‌انگيز جز سحرى آشكار نخواهد بود».(آيه 110 همين سوره)

اينان وقتى آيات را شنيدند تحت تأثير كلام خدا واقع شدند و گريستند و به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ايمان آوردند و سپس نزد نجاشى مراجعت كردند و اخبار رسول خدا را به او گفتند و آنچه پيامبر از براى آن‌ها از آيات تلاوت كرده بود، براى نجاشى قرائت كردند. نجاشى به گريه افتاد و قسّيسين نيز گريستند و نجاشى اسلام اختيار كرد ولى در حبشه اسلام خويش را آشكار نمى ساخت و گويند نجاشى به عزم ديدار پيامبر از حبشه به سوى مدينه حركت كرد ولى در بين راه كه با كشتى از راه دريا حركت مي‌كرد وفات يافت و اين آيات نازل گرديد.[۲]

نام پادشاه حبشه اصحمة بوده است كه در عربى به معنى عطيّه است و هر وقت نجاشى مزبور و قوم او آيات قرآن را مى شنيدند از اثر شادى و سرور اشك از ديدگان آنان سرازير مى گشت.

و برخى معتقدند كه اين آيه درباره طايفه اى از يمن نازل گرديده كه نزد ابوبكر آمدند و گفتند: قرآن را براى ما بخوان. ابوبكر چند آيه از قرآن را براى آن‌ها قرائت كرد و آنان گريستند،[۳] نظير اين شأن و نزول در آيه 68 سوره آل عمران نيز ذكر گرديده است.[۴]

تفسیر آیه

تفسیر نور (محسن قرائتی)


وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ وَ نَطْمَعُ أَنْ يُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِينَ «84»

و (مى‌گويند:) چرا به خداوند و حقّى كه (از سوى او) براى ما آمده ايمان نياوريم؟ در حالى كه اميد داريم پروردگارمان ما را همراه صالحان وارد (بهشت) سازد.

فَأَثابَهُمُ اللَّهُ بِما قالُوا جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنِينَ «85»

پس خداوند به پاس اين سخن (و گواهى‌شان) به ايشان باغهايى كه از پاى (درختانش) نهرها جارى است پاداش داد، همواره در آن ماندگارند و اين است پاداش نيكوكاران.

وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ «86»

و كسانى كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند، آنان اهل دوزخند.

نکته ها

كسانى كه پس از فهميدن حقّ، شجاعانه وصريح وبا صداقت به آن اقرار كنند و از جوّ وهم كيشان نهراسند، از بهترين نيكوكارانند. چون هم به خود نيكى كرده و خويشتن را از عذاب‌

جلد 2 - صفحه 359

دوزخ رهانده‌اند، هم با اقرارشان، راه را براى ديگران گشوده‌اند.

پیام ها

1- بعد از شناخت حقّ، «مِمَّا عَرَفُوا» هيچ عذرى براى ردّ آن نيست. «وَ ما لَنا ...»

2- هم نشينى با صالحان، آرمانى مقدّس است. «مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِينَ»

3- نشانه‌ى آرزوى صحيح، ايمان و اقدام عملى است. وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ‌ ... وَ نَطْمَعُ‌

4- ايمان به خداوند، از ايمان به وحى جدا نيست. «نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ»

5- پاداش ايمان، بهشت است. «أَنْ يُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِينَ» (بنابر اينكه مفعول محذوف در «يُدْخِلَنا» كلمه «الجنة» باشد)

6- يكى از راه‌هاى كمال، بازگشت به وجدان خويش وسؤال از خود است. وَ ما لَنا ... فَأَثابَهُمُ اللَّهُ بِما قالُوا در آيه ديگر مى‌خوانيم: وَ ما لِيَ لا أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي‌ ... «1»

7- اقرار زبانى به توحيد، رسالت پيامبر و حقّانيّت قرآن، امرى ضرورى است. «فَأَثابَهُمُ اللَّهُ بِما قالُوا ...»

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)


وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ وَ نَطْمَعُ أَنْ يُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِينَ (84)

شأن نزول‌ «1»- در خبر است كه يهود، رفقاى جعفر را سرزنش كردند چه زود ايمان آورديد، مدتهاست ما را دعوت مى‌كنند، قبول نمى‌كنيم. بنا به قولى اهل حبشه، نجاشى را گفتند ايمان آورده‌اى به كسى كه او را نديده‌اى؟ حق تعالى مى‌فرمايد كه ايشان در جواب گفتند:

وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ‌: و چيست ما را كه ايمان نياوريم به خدا. وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِ‌: و به آنچه به ما آمد از حق يعنى كتاب و پيغمبر صلى اللّه عليه و آله. وَ نَطْمَعُ أَنْ يُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِينَ‌: و حال آنكه‌

«1» مجمع البيان، ج 2 ص 233.

تفسير اثنا عشرى، ج‌3، ص: 163

طمع داريم آنكه داخل فرمايد ما را پروردگار ما در بهشت با گروه صالحان كه امت حضرت رسالت صلى اللّه عليه و آله باشند. استفهام براى انكار و استبعاد است مر انتفاى ايمان را با قيام داعى، كه آن طمع است در اجتماع با صلحا و دخول در مداخل آنها.


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ وَ نَطْمَعُ أَنْ يُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِينَ (84)

ترجمه‌

و چيست براى ما كه ايمان نياوريم بخدا و آنچه آمد ما را از حق با آنكه توقّع داريم كه داخل نمايد ما را پروردگار ما با گروه شايستگان.

بيان‌

استفهام انكارى است و استبعاد است از عدم ايمان با وجود مقتضى كه اميد

جلد 2 صفحه 257

بهشت و دخول در زمره سعدا است و عدم مانع از آن و واو در و نطمع حاليه است و تفصيل در آيه بعد بيايد انشاء اللّه تعالى ..

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


وَ ما لَنا لا نُؤمِن‌ُ بِاللّه‌ِ وَ ما جاءَنا مِن‌َ الحَق‌ِّ وَ نَطمَع‌ُ أَن‌ يُدخِلَنا رَبُّنا مَع‌َ القَوم‌ِ الصّالِحِين‌َ (84)

و چه‌ باعث‌ ميشود ‌که‌ ‌ما ايمان‌ بخدا و آنچه‌ ‌از‌ حق‌ ‌بر‌ ‌ما ثابت‌ ‌شده‌ و ‌در‌ دلهاي‌ ‌ما آمده‌ و جا گرفته‌ نياوريم‌ و توقع‌ داريم‌ ‌که‌ ‌خدا‌ قبول‌ فرمايد و ‌ما ‌را‌ ‌با‌ صلحاء محشور گرداند ‌در‌ بهشت‌ جاويدان‌ ‌در‌ قيامت‌.

وَ ما لَنا لا نُؤمِن‌ُ بِاللّه‌ِ دفع‌ دخل‌ ‌است‌ ‌يعني‌ ‌اگر‌ كسي‌ بگويد ‌که‌ چرا ايمان‌ آورديد ‌با‌ اينكه‌ ‌شما‌ قسيسين‌ بوديد و ‌از‌ علماء نصاري‌ و ‌در‌ ميان‌ ‌آنها‌ عزت‌ فوق‌ عزت‌ داشتيد ‌که‌ الان‌ ‌هم‌ كشيش‌ ‌در‌ نزد ‌آنها‌ احترامش‌ بيشتر ‌از‌ رئيس‌ جمهور ‌است‌ (جواب‌) اينكه‌ ‌بعد‌ ‌از‌ ثبوت‌ حق‌ نبايد انسان‌ آخرت‌ ‌خود‌ ‌را‌ بدنيا بفروشد رياست‌ و عزت‌ و جاه‌ و مال‌ دنيا فاني‌ و زائل‌ ‌است‌ و آخرت‌ باقي‌ و ثابت‌ و نجات‌ و سعادت‌ ‌آن‌ نشئه‌ منوط بايمان‌ بخدا ‌است‌ و ‌به‌ ما جاءَنا مِن‌َ الحَق‌ِّ ‌که‌ رسالت‌ حضرت‌ خاتم‌ و قرآن‌ و ساير عقائد حقه‌ ‌باشد‌ و ‌ما بواسطه‌ ايمان‌ وَ نَطمَع‌ُ أَن‌ يُدخِلَنا متعلق‌ محذوف‌ ‌است‌ ‌يعني‌ ‌در‌ جنب‌ و سعادت‌ مَع‌َ القَوم‌ِ الصّالِحِين‌َ ‌از‌ امة مرحومه‌ پيغمبر اسلام‌ صلّي‌ اللّه‌ ‌عليه‌ و آله‌ و سلّم‌، و طمع‌ گر چه‌ ‌از‌ صفات‌ خبيثه‌ ‌است‌ لكن‌ طمع‌ بمال‌ مردم‌ و توقع‌ ‌از‌ ‌آنها‌ و اما طمع‌ ببهشت‌ و بالطاف‌ و عنايات‌ خداوند همان‌ رجاء ‌است‌ و بسيار ممدوح‌ ‌است‌ و گذشت‌ ‌در‌ كلام‌ امير المؤمنين‌ ‌عليه‌ ‌السلام‌

(‌ما عبدتك‌ خوفا ‌من‌ نارك‌ و ‌لا‌ طمعا ‌من‌ جنتك‌ بل‌ وجدتك‌ اهلا للعبادة فعبدتك‌

معني‌ ‌اينکه‌ نيست‌ ‌که‌ ‌من‌ خوف‌ ‌از‌ آتش‌ ندارم‌ ‌ يا ‌ طمع‌ ببهشت‌ ندارم‌ بلكه‌ خوف‌ و طمع‌ ‌علي‌ ‌از‌ همه‌ بيشتر بوده‌ بلكه‌ مراد اينست‌ ‌که‌ عبادت‌ تو ‌از‌ ‌اينکه‌ جهات‌ نيست‌ بلكه‌ يافتم‌ ‌که‌ سزاوار پرستش‌ هستي‌ ‌براي‌ ‌او‌ ‌است‌

451

برگزیده تفسیر نمونه


(آیه‌ 84)

آنها بقدری تحت تأثیر آیات تکان دهنده این کتاب آسمانی قرار می گرفتند که می گفتند: «چگونه ممکن است ما به خداوند یگانه و حقایقی که از طرف او آمده است ایمان نیاوریم در حالی که انتظار داریم ما را در زمره جمعیت صالحان قرار دهد» (وَ ما لَنا لا نُؤمِنُ بِاللّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الحَقِّ وَ نَطمَعُ أَن یدخِلَنا رَبُّنا مَعَ القَومِ الصّالِحِینَ).

سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید:

تفسیر های فارسی

ترجمه تفسیر المیزان

تفسیر خسروی

تفسیر عاملی

تفسیر جامع

تفسیر های عربی

تفسیر المیزان

تفسیر مجمع البیان

تفسیر نور الثقلین

تفسیر الصافی

تفسیر الکاشف

پانویس

  1. طبرسی، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج ‌3، ص 231.
  2. تفاسير على بن ابراهيم و برهان.
  3. تفسير كشف الاسرار.
  4. محمدباقر محقق،‌ نمونه بينات در شأن نزول آيات از نظر شیخ طوسی و ساير مفسرين خاصه و عامه، ص 304.

منابع