آیه 81 سوره بقره

از دانشنامه‌ی اسلامی
(تغییرمسیر از آیه ۸۱ بقره)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
مشاهده آیه در سوره

بَلَىٰ مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولَٰئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ ۖ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ

مشاهده آیه در سوره


<<80 آیه 81 سوره بقره 82>>
سوره : سوره بقره (2)
جزء : 1
نزول : مدینه

ترجمه های فارسی

آری، هر کس اعمالی زشت اندوخت و کردار بدش به او احاطه نمود چنین کسانی اهل دوزخ‌اند و در آن آتش پیوسته معذّب خواهند بود.

[نه چنین است که می گویید] بلکه کسانی که مرتکب گناه شدند وآثار گناه، سراسر وجودشان را فرا گرفت، آنان اهل آتشند و در آن جاودانه اند.

آرى، كسى كه بدى به دست آورد، و گناهش او را در ميان گيرد، پس چنين كسانى اهل آتشند، و در آن ماندگار خواهند بود.

آرى. آنان كه مرتكب كارى زشت شدند و گناهشان گرد بر گردشان بگرفت، اهل جهنمند و جاودانه در آن.

آری، کسانی که کسب گناه کنند، و آثار گناه، سراسر وجودشان را بپوشاند، آنها اهل آتشند؛ و جاودانه در آن خواهند بود.

ترجمه های انگلیسی(English translations)

Certainly whoever commits misdeeds and is besieged by his iniquity—such shall be the inmates of the Fire, and they will remain in it [forever].

Yea! whoever earns evil and his sins beset him on every side, these are the inmates of the fire; in it they shall abide.

Nay, but whosoever hath done evil and his sin surroundeth him; such are rightful owners of the Fire; they will abide therein.

Nay, those who seek gain in evil, and are girt round by their sins,- they are companions of the Fire: Therein shall they abide (For ever).

معانی کلمات آیه

سيئه: سىء وصف است به معنى بد و قبيح، مؤنث آن سيئه است، آن پيوسته وصف آيد مثل خصلت سيئه، عادت سيئه. اگر متعدى باشد به معنى بدى آور و محزون كننده است، آن در قرآن مجيد بيشتر در آثار گناه به كار رفته است.

خطيئة: خطأ و خطيئه به معنى اشتباه و گناه است، خطاء به معنى گناه آنست كه كار ناشايست را از روى عمد بكنند «قاموس قرآن».[۱]

تفسیر آیه

تفسیر نور (محسن قرائتی)


«81» بَلى‌ مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ‌

آرى، هر كس بدى كسب كند و گناهش او را فراگيرد (و آثار گناهان سراسر وجودشان را بپوشاند)، آنها اهل آتش‌اند و هميشه در آن خواهند بود.

نکته ها

برخلاف گمان بنى‌اسرائيل كه خيال مى‌كردند كيفر خداوند درباره‌ى آنان با كيفر الهى نسبت به ديگران تفاوت دارد، اين آيه مى‌فرمايد: همه در برابر قانون يكسان هستند و اگر آثار گناهان، چنان انسان را احاطه كند كه فرصت توبه و بازگشت نداشته باشد، براى هميشه در جهنّم خواهد بود.

پیام ها

1- در برابر خيالات و موهومات، با صراحت و قاطعيّت برخورد كنيد. «بَلى‌ مَنْ»

2- كيفر و پاداش براساس آرزو نيست، بلكه براساس عمل است. «بَلى‌ مَنْ كَسَبَ»

جلد 1 - صفحه 148

3- آن دسته از گناهان كيفر دارند كه آگاهانه و از روى عمد و اختيار مرتكب شده باشيم، نه بر اساس جهل يا جبر. «كَسَبَ»

4- گناهكار به خيال كسب سود و بهره، گناه مى‌كند. «كَسَبَ سَيِّئَةً»

5- هر گناهى، آثار و عوارضى دارد كه آن عوارض مى‌تواند انسان را در خود غرق كند. «أَحاطَتْ»

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



بَلى‌ مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (81)

تفسير اثنا عشرى، ج‌1، ص: 186

بَلى‌ مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً: بلى، هر كس كسب كند به سوء اختيار خود صفت قبيحه را كه شرك به خدا باشد، وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ‌: و فراگيرد به او گناهان او، كه فرو رود در معصيت الهى و رجوع نكند به ايمان و توبه، تا بميرد؛ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ: پس آن گروه موصوفه به كفر و شرك ملازمان آتش جهنم باشند؛ چنانچه در دنيا ملازم موجبات عذاب بودند، از كفر و مخالفت، كه نتيجه مكتسبات آنها است. هُمْ فِيها خالِدُونَ‌: ايشان در آتش جهنّم دائم و باقى هستند كه خلاصى از عذاب براى آنها نخواهد بود و هميشه معذّبند، به سبب كفر و شرك كه به سوء اختيار كسب كرده‌اند.

ممكن است مراد به اين جماعت مؤمنين باشند كه دائم در معصيت بوده به حدى كه ظلمت گناه، قلب او را احاطه كند. در اين صورت عاقبتش وخيم خواهد بود. چنانچه زراره از حضرت باقر عليه السلام روايت نموده كه فرمود: نيست بنده‌اى مگر آنكه در قلب او نقطه سفيدى باشد؛ وقتى معصيت كند نقطه سياهى در آن پيدا شود، اگر توبه كند آن سياهى برطرف گردد و اگر متمادى در گناه بوده باشد، آن سياهى كم‌كم زياد شود تا فراگيرد سفيدى را؛ پس در اين حال صاحب اين قلب هرگز به خير بازگشت نخواهد كرد «1». پس مؤمن بايد از عاقبت امر انديشناك باشد.

بعد از بيان شآمت عاقبت كفار، حسن سعادت اهل ايمان را بيان مى‌فرمايد، تا داعى بندگان باشد به ايمان و به جا آوردن اعمال شايسته:


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


بَلى‌ مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (81)

ترجمه‌

آرى هر كس كسب كند گناهى را و احاطه نمايد بر او خطاى او پس آنگروه اهل آتشند آنان در آن جاويدانند..

تفسير

خطيئات بصيغه جمع نيز قرائت شده است يعنى مستولى شد بر او و شامل شد تمام احوال او را تا گشت صاحب معصيت مانند كسيكه غرق شود در درياى گناه كه خالى نباشد هيچ يك از جهات شش‌گانه‌اش از معصيت و در تفسير امام (ع) است كه گناه محيط بشخص عبارت از آنستكه صاحب گناه را از تمام دين خارج نمايد و بيرون آورد او را از ولايت خداوند و ايمن نمايد او را از غضب خدا و آن شرك بخداوند است و كفر باو است و به نبوت محمد (ص) و ولايت على (ع) و جانشينان او و هر يك از اينها گناهى است كه احاطه ميكند بر او يعنى باعمالش پس باطل ميكند اعمال او را و از بين ميبرد و گفته شده است تحقيق اين امر چنانست كه همانا كسيكه گناهى از او سر زند و توبه نكند ميكشاند آن گناه او را بمعاودت در مثل خود و فرو رفتن در او و ارتكاب بزرگتر از آن تا مستولى شود بر او گناهان و تصرف نمايد مجامع قلبش را پس ميگردد بالطبع مايل بمعصيت و نيكو ميداند آنرا و اعتقاد پيدا ميكند كه لذتى نيست در غير معصيت و دشمن ميدارد كسيرا كه منع كند او را از گناه و تكذيب ميكند كسيرا كه نصيحت نمايد او را در ترك گناه چنانچه خداوند فرموده پس بود عاقبت آنانكه كار بد كردند آنكه تكذيب كردند آيات الهى را پس آنانكه اين گناه محيط را مرتكب شدند اهل آتشند دائما چون نيت آنها اين بود كه اگر هميشه در دنيا باشند معصيت خدا را نمايند هميشه پس به نيت‌هاى خودشان مخلد در آتش شدند اين علت خلود را در كافى از حضرت صادق (ع) هم نقل نموده و در توحيد از حضرت كاظم (ع) نقل نموده كه در آتش مخلد

جلد 1 صفحه 120

نميكند خداوند مگر اهل كفر و انكار و اهل ضلال و شرك را و در كافى از امام باقر يا صادق عليهما السلام نقل نموده كه وقتى كه انكار امامت امير المؤمنين (ع) را نمودند اهل آتشند و آنان در آن جاويدانند و در نفحات روايت فرموده كه چون آن مدت متصور آنها تمام شد موكلان جهنم بآنها ميگويند اى دشمنان خدا آن مدت تمام شد و عذاب شما تمام نشد يقين كنيد كه مخلديد گويا تا آنوقت شك آنها باقى ميماند پناه ميبريم بخداوند از اثر جهالت و شك و بى‌اعتنائى بامر آخرت.

تحقيق دقيق بدانكه حكما قاعده را تأسيس نموده‌اند كه قسر دوام ندارد يعنى چيزيكه مخالف طبع باشد جاويد نميماند و بايد بالاخره هر چيز باصل خود رجوع نمايد و الا اهمال در طبايع لازم آيد و باين سبب جمعى از آنها انكار خلود در عذاب را نموده‌اند و گفته‌اند كفار در آتش هستند ولى معذب نميباشند بلكه بعضى از عرفاء گفته‌اند براى آنها عذاب عذب ميشود بطوريكه اگر نسيم بهشت بر آنها بوزد بدشان ميآيد مانند جعل كه از بوى گل متأذى ميشود و با بوى سرگين خوش است و شيخ اعرابى در فصوص گفته اما اهل آتش مئالشان به نعيم است لكن در آتش و بر آنها برد و سلام است و در جاى ديگر گفته ثنا بصدق وعد است نه وعيد بلكه ثنا بتجاوز و گذشت است و گفته است خدا فرموده من تخلف از وعده خود نميكنم نفرموده تخلف از وعده و وعيد خود نمينمايم چون وعده غالبا در خير استعمال ميشود و وعيد مخصوص بشرّ است بلكه فرموده از سيئات ميگذرم و بعضى تأييد نموده‌اند از او بروايت شيخ صدوق ره در كتاب توحيد از حضرت صادق كه كسيكه وعده داد خدا او را كه ثواب دهد بر عملى آن منجز است بر خدا و كسيكه از خداوند باو وعيدى رسيده باشد بر عملى كه عقاب كند او را خداوند در آن مختار است و در فتوحات گفته خداوند ارحم الراحمين است ما راضى نميشويم كه كسى را دائما عذاب كنيم خداوند از ما به بندگانش مهربانتر است بطريق اولى راضى نميشود و معطى كمال احق است بآن ميخواهد اشاره نمايد بآنكه يك جزء از صد جزء رحمت حق است كه بتمام اهل عالم از اولين تا آخرين قسمت شده و حيوانات هم از آن سهم برده‌اند و اگر كسى يك عمر نافرمانى نمايد ما را، ما راضى نميشويم بيش از يكعمر او را عذاب كنيم پس چگونه حق راضى ميشود هميشه او را عذاب فرمايد

جلد 1 صفحه 121

و صدر المتالهين فرموده رحمت الهى وسعت دارد بر هر شى‌ء و عذاب الهى بهر كس خواسته باشد ميرسد و از براى هر موجودى نهايتى است كه بايد بآن برسد و وجود اشقيا هم لازم است و الا نظم عالم بهم ميخورد و هر شى‌ء وقتى بغايت خود رسيد ملائم با او است و همه موجودات مظاهر اسماء و صفات الهى هستند هو اللّه الرحمن الرحيم العزيز القهار و در حديث است كه اگر شما گناه نميكرديد خداوند شما را ميبرد و و قومى ميآفريد كه گناه كنند و استغفار نمايند پس خداوند آنها را بيامرزد و در حديث وارد شده كه آخر كسيكه شفاعت ميكند ارحم الراحمين است ولى انصاف آنستكه هيچيك از اين ادله برابرى با ظواهر ادله خلود نمى‌نمايد كه دلالت بر خلود در عذاب دارد اگرچه در اين آيه تصريح بعذاب نشده و از اين قبيل است موارد ديگرى كه تهديد بذكر آتش شده است ولى معلوم است كه تهديد نميشود مگر بآتشى كه عذاب باشد و آتشيكه عذب باشد قابل تهديد بآن نيست چنانچه يهود هم كه ميگفتند ما چند روزى بيشتر در آتش نيستيم مقصودشان اين بود كه ما چند روزى بيشتر معذب نيستيم و خدا هم كه در اين آيه ميخواهد ادعاى آنها را رد نمايد بايد بفرمايد خير هميشه معذبيد و الا اگر مطابق حضرات بخواهد بفرمايد كه مدتى معذبيد در آتش و بعد برد و سلام و عذب ميشود كه بر وفق ادعاء آنها حكم كرده و سوق آيه دلالت دارد بر آنكه ملاك تجرى آنها را ميخواهد نفى فرمايد نه صرف مقاله آنانرا، علاوه بر اينها آيات و اخبار صريحه در عذاب دائم هم هست كه انشاء اللّه تعالى در موقع خود بيان ميشود و اينكه گفته‌اند ثناء بصدق است در وعد نه وعيد بلكه بتجاوز است در وعيد بنظر حقير بيوجه است زيرا ثناء بصدق است مطلقا چه وعد باشد چه وعيد و منافات با تجاوز هم ندارد مگر ممكن است تصور نمود العياذ باللّه خداوند دروغ بگويد بلى اگر بفرمايد چنين عملى از هر كس صادر شود استحقاق چنين عقوبتى دارد يا جزايش اين است چنانچه در باب قتل نفس فرموده ممكن است عفو فرمايد ولى اگر بفرمايد چنين عقاب را مينمايم البته خواهد فرمود چنانچه ظاهر اين ادله است و اينكه خداوند فرموده من تخلف از وعده خود نميكنم و لفظ وعيد را اضافه نفرموده است براى آنستكه وعد اعم است از وعده خير و شر نه براى آنستكه وعد اختصاص بخير دارد چنانچه‌

جلد 1 صفحه 122

از مراجعه بموارد استعمال آن بدست ميآيد و در لغت تصريح بتعميم شده است نهايت آنكه وقتى مقابل با وعيد ذكر شود در خير استعمال ميشود مانند فقير و مسكين كه گفته اند وقتى مجتمع شوند متفرق ميشوند و وقتى متفرق شوند مجتمع ميگردند چنانچه در فارسى خوردن اعم است از اكل و شرب، لذا منوچهرى گفته اسبى كه صفيرش نزنى مى نخورد آب نه ما كم از اسبيم و نه مى كمتر از آبست، ولى اگر با آشاميدن مقارن در ذكر شود بمعنى اكل است گويا خود ابن اعرابى هم ميداند لذا ميگويد بيشتر در خير استعمال ميشود نهايت آنكه اظهار حق برايش صرفه ندارد و در اصول ثابت شده است كه مطلق بمقدمات حكمت دلالت بر عموم مينمايد و شيخ استاد ما ره آن مقدمات را هم لازم نميداند و اينكه گفته خداوند ارحم الراحمين است صحيح است ولى اشد المعاقبين هم هست و اينكه رحمت ما ذره از رحمت او است متين است ولى غضب ما هم رشحه از غضب او است و اما اگر كسى يك عمر معصيت ما را كند ما يك عمر بيشتر او را عقاب نميكنيم براى آنستكه اگر كسى يك عمر اطاعت ما را هم بنمايد ما يك عمر بيشتر باو احسان نميكنيم حاصل آنكه ما همه چيزمان محدود است و همه چيز حق نامحدود و افعال خدا را بافعال ما نميتوان قياس نمود بعلاوه افعال ما مانند افعال حق متقن و متين نيست ما ممكن است بدون استحقاق هم تفضل و ترحمى نمائيم ولى خداوند تفضلش هم بايد بمستحق تفضل برسد لذا قبلا متذكر شدم كه بايد استحقاق و قابليت شفاعت و تفضل را هم در دنيا تحصيل نمود كفار چون كفران نعم نامتناهى حق را نموده‌اند استحقاق عقوبت نامتناهى را پيدا كرده‌اند و گناه بتمام مجامع قلب و مراتب وجود آنها احاطه نموده است جائى براى تفضل نسبت بآنها باقى نمانده و زنگار كفر قابليت افاضه را از آنها سلب كرده ولى شيعيان چون اعتقادشان حق است اگر معصيت كار هم باشند باز هم محلى براى تفضل دارند و روزنه از قلبشان براى استفاضه باز است و گناه احاطه تامه بآنها ننموده لذا ببركت ائمه اطهار كه همه چيزشان را در راه محبت خدا صرف نمودند مشمول فضل الهى ميشوند اگرچه استحقاق عذاب دائم را هم براى كفران نعم نامتناهى پيدا كرده باشند با آنكه قصد ندارند هميشه معصيت نمايند و اهل خلاف با كفار شريكند در استحقاق عذاب براى كفران بزرگترين‌

جلد 1 صفحه 123

نعم الهى كه ولايت است و عدم قابليت تفضل براى تسخير شيطان تمام مملكت وجودشان را و اعراض از اهل بيت عصمت و بمنع ايشان از حقشان و ممتنع شدن خلق بتبع از منافع كامله آنذوات مقدسه و رضاى آنها بفعل پيشينيانشان پس خداوند بايد بمقتضاى عدلش با آنها رفتار فرمايد و مخلد در آتش باشند و در اينمقام شيخ اعرابى حرف ديگرى هم زده و آن آنستكه اصحاب شى‌ء بمأنوسين با شي‌ء اطلاق ميشود بنابر اين آيه دلالت دارد بر آنكه آنها با آتش خوشند و چون بترهات قلندرانه اشبه بود از مقالات عالمانه، حقير ذكر نكردم گويا خداوند ميخواهد بيان خوشى آنها را بفرمايد و اينكه فعلا اشاره نمودم براى آن بود كه بدانيد علم و عرفان جز با توسل بباب علم و معرفت براى كسى حاصل نميشود اما روايت صدوق ره هم دلالت بر عدم خلود نميكند زيرا فرمودند نسبت بوعيد اختيار با خدا است و واجب نيست ما هم از اينجهت قبول داريم كه ممكن است عفو فرمايد ولى در مورد قابل و در جائيكه نفرموده باشد عقاب ميكنم كه ظاهرش آنستكه عفو نمى‌كنم و چون صادق است لا بد عفو نميفرمايد بلكه در جائيكه فرموده باشد جزاى چنين عملى چنين عقابى است چنانچه بيان شد حضرات ميخواهند بگويند محال است عقاب دائم اين خلاف ظاهر اين روايت است كه اگر بخواهد ميكند و اگر نخواهد نميكند بلكه ظاهر روايت بنظر حقير بيان سبقت رحمت بر غضب است امام ميخواهد بفرمايد وعد با وعيد اجمالا تفاوت دارد آن همه جا منجز است و اين گاهى در مورد قابل عفو ميشود پس دائره رحمت اوسع است از دائره غضب و اما جواب فرمايشات صدر المتالهين آنستكه وسعت رحمت بر هر شى‌ء بمعنى وسعت رحمت رحمانيه است بر كائنات و نسبت بمؤمن و كافر يكسان است و رحمت رحيميه مخصوص است باهل ايمان چنانچه در شرح بسمله ذكر شد و چون رحمت قدر مشترك است اشكالى ندارد و رسيدن هر شى‌ء بغايت خود مفاد كلمه استرجاع است و مربوط بعدم دوام قسر نيست و بودن موجودات مظاهر اسماء و صفات الهى مؤكد دوام است و اگر وجود اشقيا نباشد نظم دنيا بهم نميخورد بلكه نظم كامل وقتى است كه همه مردم خوب باشند چنانچه بعد از ظهور ولى عصر انشاء اللّه اينطور خواهد شد و اينكه خداوند خلق ميفرمايد قومى را كه گناه كنند براى آنستكه غفاريتش ظاهر شود نه آنكه‌

جلد 1 صفحه 124

آنها را مجبور بگناه نمايد العياذ باللّه و الا نبايد عذاب كند و اگر هم نكند استغفار ايشان و مغفرت خداوند آنها را معنى ندارد و آخر كسيكه شفاعت ميكند ارحم الراحمين است بر فرض صحت چون مراد از شفاعت عفو است لا بد به اين معنى است كه شفاعت شفعا منتهى بعفو او ميشود و دلالت بر مقصود ايشان ندارد فقط باقى ميماند قاعده عدم دوام قسر كه گمان ميكنم مراد ايشان از وصول هر شى‌ء بغايت خود و ملائمت آن با او همان اصل است كه از اصول مسلمه حضرات است كه ما در اين كتاب بناء بر تعرض اين قواعد و خدشه در آنها را نداريم لذا اجمالا عرض ميكنم اين قاعده و ساير قواعدشان از قبيل عدم جواز امساك فيض بر مبدء فياض و عدم جواز فصل بين علت و معلول و عدم جواز صدور واحد از كثير و كثير از واحد و عدم جواز انقطاع فيض و عدم جواز خلأ و عدم جواز خرق و التيام در افلاك و تركب جسم از هيولى و و صورت و تناهى ابعاد و قاعده امكان اشرف و بسيط الحقيقة كل الاشياء و وجوب ادوار و اكوار و غير اينها از قواعديكه اثباتش احتياج بمقدمات كثيره دقيقه عقليه دارد كه خطا در آنها زياد است بطوريكه مانع از وثوق بدليل ميشود و انسان احتمال ميدهد يكى از آنها خطا باشد و تشخيص نميدهد كدام است يا بمجرد ادعا و بقول خودشان بذوق التاله اثبات نموده‌اند هيچكدام براى نتايجى كه از آنها گرفته‌اند چندان اطمينان بخش نيست كه موجب تصرف در ظواهر ادله قطعيه شرعيه شود لذا بسيارى از اين اصول را حضرات متكلمين مخصوصا علامه حلى عليه الرحمه به بيان اوفى رد فرموده و بعضى‌ها را هم حكماء اروپا بر طبق كشفيات جديده منكر شده‌اند و ميگويند خلافش را حس نموده‌اند و ما بگفته هيچيك از علماء جديد و قديم دست از ظواهر اخبار و آثار ائمه اطهار برنميداريم مگر با برهان واضحى كه علم قطعى از آنحاصل شود كه در اينصورت ناچار تأويلى در آنها مينمائيم آنهم بقدر ضرورت مثلا در همين موضوع بر فرض تسلم قاعده عدم دوام قسر ميگوئيم مخلد در نار و عذابند ولى ادراك معذب بودن خود را نمينمايند چون بعد از سالهاى متمادى سوختن و مأيوس شدن از رحمت و بسته شدن در بهشت و جهنم و كشته شدن مرگ ناچار تن بقضاى الهى ميدهند و انس ميگيرند مانند كسيكه از اول عمر محبوس و معذب باعمال شاقه باشد

جلد 1 صفحه 125

و مأيوس از خلاصى شود البته آنشدت اول را ندارد و مانند كسانيكه خو كرده‌اند بصفات ذميمه و اعمال قبيحه مانند بخل و حسد و حب رياست و نظر بازى و شهوت رانى و امثال اينها و ملتفت نيستند چقدر از اين اخلاق و اعمال در عذابند بلكه بخيال خودشان لذت ميبرند در صورتى كه بيچاره بزحمت زياد مالى جمع نموده و نخورده و بكسى نداده و ببدترين انحاء اعاشه گذران نموده و همه مردم حتى اهل بيت و دوستان و همسايگان خود را متنفر از خود نموده و بالاخره يا ظالمى مالش را برده يا سارقى دزديده يا سوخته يا غرق شده يا مرده و ديگرى خورده و خودش در عذاب و زحمت بوده ولى ملتفت نبوده و بيچاره حسود در آتش حسد ميسوزد و ميسازد و خودش را بخطرات مياندازد كه ديگرى را مانند خود كند و موفق نميشود و چون ملائم با طبع او است ملتفت نيست كه اين عذاب از حسد است بايد او را از خود دور كند همچنين طالب رياست ممكن است خودش و دنيائى را آتش بزند و بسوزاند و ملتفت نباشد ميسوزد و ادراك عذاب خود را نكند چنانچه در اين زمان ميبينيم چند نفر رياست طلب عالمى را ويران نموده‌اند و بواسطه حب غلبه ادراك نميكنند كه چه بر سر خودشان و اهل عالم آورده و ميآورند و كسانيكه عادت بنظر بازى و تعدى بناموس مردم نموده‌اند دائما در عذابند هر كس را مى‌بينند ميخواهند و ميسر براى آنها نميشود نه لذت از آسايش ميبرند نه لذت از صحبت نه از علم نه از عبادت شبها تا صبح نميخوابند و اغلب در كوچه و خيابان ويلان و سرگردانند و بهزار مرض مبتلا ميشوند و عذاب الهى را در دنيا و آخرت مى‌چشند ولى چون ملائم با طبعشان است ادراك نميكنند حتى روايت دارد اينها در جهنم هم مشغول بنظر بازى هستند يعنى زنان زانيه و مردان زناكار وقتى مقابل با يكديگر ميشوند پناه ميبريم بخدا به بينيد اين صفات و ملكات رذيله وقتى در نفس رسوخ پيدا كرد تا كجا با انسان همراه است تا ميتوانيد نگذاريد اين صفات ملكه شود و با مراجعه باهلش يعنى اطباء روحانى معالجه كنيد تا موفق بتصفيه و بازگشت بحق شويد بنابراين آنها در آنجا هم معلوم ميشود از اين عمل لذّت ميبرند با آنكه معذّبند چنانچه در دنيا هم حالشان همين بود پس ميتوان گفت عذاب دائم است اگرچه ادراك نيست ولى حق همانستكه عذاب دائم‌

جلد 1 صفحه 126

است و ادراك هم ميكنند چون با عدم ادراك عذاب حقيقى نيست و اللّه اعلم.

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


بَلي‌ مَن‌ كَسَب‌َ سَيِّئَةً وَ أَحاطَت‌ بِه‌ِ خَطِيئَتُه‌ُ فَأُولئِك‌َ أَصحاب‌ُ النّارِ هُم‌ فِيها خالِدُون‌َ (81) وَ الَّذِين‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ أُولئِك‌َ أَصحاب‌ُ الجَنَّةِ هُم‌ فِيها خالِدُون‌َ (82)

(بلي‌ كساني‌ ‌که‌ بدي‌ كسب‌ كنند و گناهشان‌ آنان‌ ‌را‌ فرو گيرد ‌پس‌ اينان‌ ياران‌ آتش‌ و ‌در‌ ‌آن‌ جاويدانند، و كساني‌ ‌که‌ ايمان‌ آورند و اعمال‌ شايسته‌ انجام‌ دهند اينان‌ ياران‌ بهشت‌ و ‌در‌ ‌آن‌ جاويدانند) كلمه‌ بلي‌ ‌براي‌ جواب‌ قول‌ آنهاست‌ ‌که‌ گفتند لَن‌ تَمَسَّنَا النّارُ و فرق‌ ‌بين‌ بلي‌ و نعم‌ اينست‌ ‌که‌ بلي‌ جواب‌ نفي‌ ‌ يا ‌ استفهامي‌ واقع‌ ميشود ‌که‌ ‌بر‌ سبيل‌ جحد و انكار ‌باشد‌ و معني‌ ‌آن‌ ابطال‌ نفي‌ ‌است‌ مانند زَعَم‌َ الَّذِين‌َ كَفَرُوا أَن‌ لَن‌ يُبعَثُوا قُل‌ بَلي‌ وَ رَبِّي‌«1» و أَ لَست‌ُ بِرَبِّكُم‌ قالُوا بَلي‌«2» ‌که‌ ‌در‌ ‌آيه‌ اول‌ مفاد ‌آن‌:

بلي‌ يبعثون‌ و ‌در‌ دوم‌ بلي‌ انت‌ ربنا ‌است‌.

و نعم‌ ‌براي‌ تصديق‌ مقول‌ قول‌ ‌است‌ اعم‌ ‌از‌ اينكه‌ خبر ‌باشد‌ ‌ يا ‌ استفهام‌ مثبت‌ ‌باشد‌ ‌ يا ‌ منفي‌ ‌باشد‌ مانند فَهَل‌ وَجَدتُم‌ ما وَعَدَ رَبُّكُم‌ حَقًّا قالُوا نَعَم‌«3» و بلي‌ ‌در‌ ‌آيه‌ مورد نظر ‌براي‌ ابطال‌ نفي‌ جمله‌ لن‌ تمسنا النار ‌است‌ ‌يعني‌ ‌اينکه‌ گفتار ‌شما‌ باطل‌ ‌است‌ و حقيقت‌ اينست‌ ‌که‌ ‌هر‌ كس‌ بدي‌ كسب‌ كند و گناه‌ باو احاطه‌ نمايد اهل‌ دوزخ‌ و ‌در‌ ‌آن‌ جاودان‌ ‌است‌.

و بعضي‌ گفتند مراد ‌از‌ سيئة شرك‌ ‌است‌ و بعضي‌ گفتند گناه‌ كبيره‌ ‌است‌ و بعضي‌ گفتند اصرار ‌بر‌ گناه‌ ‌است‌ و گفتند مراد ‌از‌ احاطه‌ خطيئة كثرت‌ معصيت‌ ‌است‌، و حق‌ ‌در‌ مقام‌ اينست‌ ‌که‌ مراد ‌از‌ احاطه‌ خطيئة ‌اينکه‌ ‌است‌ ‌که‌ معصيت‌ بحدي‌

1‌-‌ سوره‌ تغابن‌ ‌آيه‌ 7

2‌-‌ سوره‌ الاعراف‌ ‌آيه‌ 171

3‌-‌ سوره‌ اعراف‌ ‌آيه‌ 24

جلد 2 - صفحه 77

‌بر‌ قلب‌ احاطه‌ و استيلاء پيدا كند ‌که‌ نور ايمان‌ ‌را‌ ‌از‌ دل‌ ببرد زيرا ‌هر‌ ‌که‌ كسب‌ سيئه‌ كند و ‌از‌ ‌آن‌ توبه‌ ننموده‌ و اصرار كند ‌بر‌ قلب‌ ‌او‌ سياهي‌ پيدا شود و ‌هر‌ چه‌ بيشتر اصرار كند ‌آن‌ سياهي‌ بيشتر شود ‌تا‌ بحدي‌ ‌که‌ گناه‌ تمام‌ قلب‌ ‌او‌ ‌را‌ سياه‌ نمايد و ‌در‌ ‌اينکه‌ حالت‌ ‌است‌ ‌که‌ همه‌ دل‌ ‌او‌ ‌را‌ فرا گرفته‌ و ديگر نور رستگاري‌ ‌در‌ جبين‌ ‌او‌ نيست‌ و البته‌ چنين‌ كسي‌ ‌در‌ عذاب‌ دوزخ‌ جاودان‌ ‌است‌ ولي‌ ‌اگر‌ گناه‌ تمام‌ قلب‌ ‌او‌ ‌را‌ فرا نگرفته‌ ‌باشد‌ و نور ايمان‌ و ‌لو‌ بمقدار اندكي‌ ‌در‌ دل‌ ‌او‌ ‌باشد‌ مخلّد ‌در‌ عذاب‌ نخواهد ‌بود‌، ‌پس‌ ممكن‌ ‌است‌ مراد ‌از‌ سيئه‌ مطلق‌ معصيت‌ و گناه‌ ‌باشد‌ و مراد ‌از‌ خطيئه‌ حالتي‌ ‌باشد‌ ‌که‌ ‌بعد‌ ‌از‌ كسب‌ سيئه‌ ‌بر‌ قلب‌ عارض‌ ميشود و ‌اگر‌ ‌بعد‌ ‌از‌ كسب‌ سيئه‌ توبه‌ كند ‌آن‌ حالت‌ محو ميشود و ‌اگر‌ اصرار نمايد همي‌ زياد ميشود ‌تا‌ بحدي‌ ‌که‌ بمرتبه‌ احاطه‌ ‌بر‌ قلب‌ برسد و اما تفسير ساير جملات‌ ‌اينکه‌ دو ‌آيه‌ ‌در‌ ذيل‌ آيات‌ مشابه‌ ‌آنها‌ سبق‌ ذكر يافت‌«1».

برگزیده تفسیر نمونه


(آیه 81)- در این آیه یک قانون کلی و عمومی را که از هر نظر منطقی است بیان می‌کند می‌گوید: «آری! کسانی که تحصیل گناه کنند و آثار گناه سراسر وجودشان را بپوشاند آنها اهل دوزخند، و همیشه در آن خواهند بود» (بَلی مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ فَأُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ).

مفهوم احاطه گناه این است که انسان آن قدر در گناه فرو رود که زندانی برای خود بسازد، زندانی که منافذ آن بسته باشد.

زیده تفسیر نمونه، ج‌1، ص: 93

سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید:

تفسیر های فارسی

ترجمه تفسیر المیزان

تفسیر خسروی

تفسیر عاملی

تفسیر جامع

تفسیر های عربی

تفسیر المیزان

تفسیر مجمع البیان

تفسیر نور الثقلین

تفسیر الصافی

تفسیر الکاشف

پانویس

  1. تفسیر احسن الحدیث، سید علی اکبر قرشی

منابع