آیه 74 سوره کهف

از دانشنامه‌ی اسلامی
(تغییرمسیر از آیه ۷۴ کهف)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
مشاهده آیه در سوره

فَانْطَلَقَا حَتَّىٰ إِذَا لَقِيَا غُلَامًا فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئًا نُكْرًا

مشاهده آیه در سوره


<<73 آیه 74 سوره کهف 75>>
سوره : سوره کهف (18)
جزء : 15
نزول : مکه

ترجمه های فارسی

و باز هم روان شدند تا به پسری برخوردند، او پسر را (بی‌گفتگو) به قتل رسانید. باز موسی گفت: آیا نفس محترمی که کسی را نکشته بود بی‌گناه کشتی؟ همانا کار بسیار منکر و ناپسندی کردی.

پس [هر دو] به راه افتادند تا [زمانی که] به نوجوانی برخوردند؛ پس [بنده ما] او را کشت. موسی گفت: آیا شخص بی گناهی را بدون آنکه کسی را کشته باشد، کُشتی؟ به راستی که کاری بسیار ناپسند مرتکب شدی!

پس رفتند تا به نوجوانى برخوردند. [بنده ما] او را كشت. [موسى به او ] گفت: «آيا شخص بى‌گناهى را بدون اينكه كسى را به قتل رسانده باشد كشتى؟ واقعاً كار ناپسندى مرتكب شدى.»

و رفتند تا به پسرى رسيدند، او را كشت، موسى گفت: آيا جان پاكى را بى‌آنكه مرتكب قتلى شده باشد مى‌كشى؟ مرتكب كارى زشت گرديدى.

باز به راه خود ادامه دادند، تا اینکه نوجوانی را دیدند؛ و او آن نوجوان را کشت. (موسی) گفت: «آیا انسان پاکی را، بی آنکه قتلی کرده باشد، کشتی؟! براستی کار زشتی انجام دادی!»

ترجمه های انگلیسی(English translations)

So they went on until they came upon a boy, whereat he slew him. He said, ‘Did you slay an innocent soul, without [his having slain] anyone? You have certainly done a dire thing!’

So they went on until, when they met a boy, he slew him. (Musa) said: Have you slain an innocent person otherwise than for manslaughter? Certainly you have done an evil thing.

So they twain journeyed on till, when they met a lad, he slew him. (Moses) said: What! Hast thou slain an innocent soul who hath slain no man? Verily thou hast done a horrid thing.

Then they proceeded: until, when they met a young man, he slew him. Moses said: "Hast thou slain an innocent person who had slain none? Truly a foul (unheard of) thing hast thou done!"

معانی کلمات آیه

زكية: پاك. منظور، پاك بودن از جنايت است، زكاة در آيه 81 به معنى پاكى است.

نكر: (بر وزن قفل): منكر و ناپسند.[۱]

تفسیر آیه

تفسیر نور (محسن قرائتی)


قالَ لا تُؤاخِذْنِي بِما نَسِيتُ وَ لا تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْراً «73»

(موسى) گفت: مرا به خاطر فراموشى‌ام مؤاخذه مكن و از اين كارم بر من سخت مگير.

فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا لَقِيا غُلاماً فَقَتَلَهُ قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُكْراً «74»

پس به راه خود ادامه دادند تا به نوجوانى برخورد كردند، پس خضر او را كشت. موسى گفت: آيا بى‌گناهى را بدون آنكه كسى را كشته باشد، كشتى؟ به راستى كار زشت و منكرى انجام دادى!

نکته ها

نه انبيا فراموشكارند، نه فراموشى قابل انتقاد و مؤاخذه است. بنابراين در جمله‌ى‌ «لا تُؤاخِذْنِي بِما نَسِيتُ»، مراد از نسيان، رها كردن قرار تبعيّت و سكوت، به دليل كارهايى بود كه به نظر موسى خلاف شرع مى‌آمد.

جلد 5 - صفحه 205

«ارهاق»، هم به معناى فراگير شدن با قهر و غلبه است و هم به تكليف كردن به كار سخت گفته مى‌شود.

از كلمه‌ى «غلام» و «زَكِيَّةً» استفاده مى‌شود كه نوجوان به تكليف نرسيده بود. كلمه «نكر» از «امر» شديدتر است، زيرا در مورد سوراخ كردن كشتى فرمود: «شَيْئاً إِمْراً»، ولى در مورد كشتن نوجوان فرمود: «شَيْئاً نُكْراً».

پیام ها

1- معلّم و استاد مى‌تواند شاگرد خود را مؤاخذه كند. «لا تُؤاخِذْنِي»

2- در تعليم وتربيت نبايد كار را بر شاگردان سخت گرفت. «لا تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْراً»

3- معلّم و استاد، پس از پذيرش اشتباه وعذرخواهى شاگرد، تعليم و ارشاد را ادامه دهد. «فَانْطَلَقا»

4- معلّم بايد شاگرد را به تدريج با معارف آشنا كند. «فَانْطَلَقا» (موسى گام به گام با اسرار آشنا مى‌شود.)

5- مراعات محكمات، مهم‌تر از تعهّدات اخلاقى است. «أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً» موسى به خاطر اينكه قتل را از منكرات مى‌دانست، نهى از منكر را برخورد لازم ديد و نهى كرد و از تعهّد اخلاقى كه داده بود، دست برداشت.

6- قانون قصاص، در دين موسى نيز بوده است. «أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ» اعتراض موسى اين بود كه چرا نوجوانى را كه قاتل نبوده كشتى؟

7- گاهى آنچه نزد كسى «معروف» است، نزد ديگرى «منكر» جلوه مى‌كند. «جِئْتَ شَيْئاً نُكْراً»

جلد 5 - صفحه 206

جزء «16»

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا لَقِيا غُلاماً فَقَتَلَهُ قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُكْراً (74)

فَانْطَلَقا: پس از كشتى بيرون آمده برفتند تا به دهى رسيدند، در خارج شهر، جمعى پسران بازى مى‌كردند. حَتَّى إِذا لَقِيا غُلاماً: تا چون بديدند پسرى را نيكو صورت و سبز خط و سرو قامت و در گوشهاى او دو درّه سبز، نامش خيشور يا خوشبور، و نام پدرش سلاس يا كماردى، و نام مادرش ماهويه يا رحمى.

نكته: ايراد به صيغه تثنيه، مراد موسى و خضر باشند، و عدم ذكر يوشع يا به جهت تابع بودن او به موسى، و يا به سبب تأخر او از ايشان.

خلاصه خضر آن غلام را در پس ديوارى برد. فَقَتَلَهُ‌: پس كشت او را. نزد بعضى بالغ، و نزد جمعى نابالغ، و در كيفيت كشتن آن حديثى به نظر نرسيد، و لكن گفته‌اند او را خفه نمود، يا سر او را به ديوار زد و شكست، يا پاى بر او زد.

قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً: گفت موسى آيا كشتى نفس پاك از گناه را، بِغَيْرِ نَفْسٍ‌: به غير نفسى كه او كشته باشد، يعنى به حسب ظاهر او پاك بود از قتل به غير حق، و بى‌قصاص، پس چگونه او را كشتى.

نكته: تغيير نظم به آنكه در اول خرق سفينه را جزا، و اعتراض موسى را مستأنف گردانيده، و در اينجا قتل او را از جمله شرط و اعتراض را جزا قرار داده، به جهت آنست كه قتل افحش باشد؛ پس اعتراض بين آن دو دخالتش بيشتر.

بنابراين سزاوار باشد كه آن عمده كلام واقع شود، و لذا تفصيل داد به قوله: لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُكْراً: هر آينه بتحقيق آوردى چيزى ناپسنديده و ظاهر القبح در شريعت.


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً (65) قالَ لَهُ مُوسى‌ هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى‌ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً (66) قالَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً (67) وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى‌ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً (68) قالَ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصِي لَكَ أَمْراً (69)

قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلا تَسْئَلْنِي عَنْ شَيْ‌ءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً (70) فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا رَكِبا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَها قالَ أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً (71) قالَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً (72) قالَ لا تُؤاخِذْنِي بِما نَسِيتُ وَ لا تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْراً (73) فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا لَقِيا غُلاماً فَقَتَلَهُ قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُكْراً (74)

قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً (75)

ترجمه‌

پس يافتند بنده‌اى از بندگان ما را كه داده بوديم او را رحمتى از جانب خودمان و آموخته بوديم او را از نزدمان دانشى‌

گفت باو موسى آيا پيروى‌

جلد 3 صفحه 439

كنم ترا براى آنكه بياموزى مرا از آنچه آموخته شدى دانش نافعى‌

گفت همانا تو هرگز نتوانى با من صبر نمودن‌

و چه گونه صبر ميكنى بر آنچه احاطه ندارى بآن از راه دانش‌

گفت زود باشد كه بيابى مرا اگر بخواهد خدا صبر كننده و نافرمانى نكنم مر تو را در كارى‌

گفت پس اگر پيروى كنى مرا پس مپرس از من از چيزى تا ابتدا كنم براى تو از آن به بيانى‌

پس رفتند تا وقتى كه سوار شدند در كشتى شكاف داد آنرا گفت آيا شكاف دادى آنرا تا غرق كنى اهلش را بتحقيق بجا آوردى كار ناشايسته‌اى‌

گفت آيا نگفتم همانا تو هرگز نميتوانى با من صبر نمودن‌

گفت مؤاخذه مكن مرا بآنچه فراموش كردم و مينداز مرا از كارم بمشقّت‌

پس رفتند تا وقتى كه ملاقات نمودند پسرى را پس كشت او را گفت آيا كشتى نفس پاكى را بغير عوض نفسى بتحقيق بجا آوردى كار ناپسندى‌

گفت آيا نگفتم مر ترا همانا تو هرگز نميتوانى با من صبر نمودن.

تفسير

در آيات سابقه نتيجه مسافرت حضرت موسى با يوشع عليه السّلام براى تحصيل علم بيان شد كه ملاقات حضرت خضر بود در ساحل دريا كنار سنگى لذا خداوند فرموده پس يافتند موسى و يوشع بنده‌اى از بندگان ما را كه داده بوديم باو منصب نبوّت را از جانب خودمان كه رحمتى برتر و بالاتر از آن نيست با عمر طولانى و تعليم نموده بوديم باو رشحه‌اى از رشحات علم غيب را كه مخصوص بما است در مجمع از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه نزد خضر علمى بود كه نوشته نشده بود براى موسى در الواح تورية و موسى گمان ميكرد كه تمام علوم در الواح براى او نوشته شده و پس از سلام و جواب و شناسائى و اكرام از طرفين موسى عليه السّلام بحضرت خضر گفت آيا اجازه ميفرمائى پيروى كنم از تو و چندى مصاحب با تو باشم كه بياموزى بمن از آنچه خدا بتو آموخته از علم باطن چيزيرا كه خير و صلاح دنيا و آخرت من در آن باشد حضرت خضر فرمود تو استطاعت و توانائى بر صبر و تحمّل مشاهده ناملايمات همراهى مرا ندارى چون حضرت خضر مأمور بكمك درماندگان و دستگيرى از ضعفاء و فقراء در باطن بود و حضرت موسى مأمور بظاهر و اصلاح امور دنيا و آخرت مردم در نتيجه متابعت از شرع و شريعت و هر يك مقامى را بر حسب استعداد خودشان واجد بودند كه ديگرى استعداد

جلد 3 صفحه 440

تحمّل آنرا نداشت لذا حضرت موسى نميتوانست امريرا كه ظاهرا با موازين شرع منطبق نيست مشاهده نمايد و ساكت باشد چون طبعا غيور و متعصّب در دين و حفظ نواميس الهى بود و در روايات ائمه اطهار به اين معنى تصريح شده كه موسى مأمور بامرى بود كه خضر طاقت آنرا نداشت و خضر مأمور بامرى بود كه موسى طاقت آنرا نداشت و موسى اعلم از خضر بود ولى چون در دل او خطور نمود كه واجد تمام علوم است و ممكن بود از اين راه غرورى عارض او شود خدا خواست باو ارائه دهد كسى را كه اعلم از او است در خصوص علمى كه مخصوص بخدا است و رشحه‌اى از رشحات آنعلم را باو عنايت فرموده تا معلوم شود كه شخص بهر مرتبه‌اى از علم و دانش برسد باز واجد تمام علوم نيست و بايد دست از تحصيل علم بر ندارد و در مقام طلب علم از رنج مسافرت و تحمّل ذلّت و فروتنى مضايقه ننمايد لذا حضرت موسى با آنكه پيغمبر الو العزم و افضل و اعلم از حضرت خضر بود چون براى تحصيل علم مخصوصى نزد او حاضر شده بود با كمال خضوع و خشوع خواهش نمود كه تبعيّت او را بپذيرد براى كسب علم و بعد از آنكه حضرت خضر فرمود تو طاقت صبر بر تبعيّت مرا ندارى چون نمى‌توانى به بينى و ساكت باشى اموريرا كه با ظاهر شرع منطبق نيست ولى در باطن داراى مصلحت است و تو احاطه علمى بر اسرار و مصالح خفيّه آنها ندارى با كمال ادب جواب داد انشاء اللّه تعالى صبر خواهم نمود و نافرمانى از من مشاهده نخواهى فرمود و خضر فرمود پس اگر حاضر براى پيروى من شدى نبايد امرى را كه مشاهده كنى از من صادر ميشود مورد انكار و اعتراض قرار دهى تا من خودم سرّ و حكمت آنرا براى تو بيان كنم و حضرت موسى قبول كرد و در واقع ملتزم شد كه اشكالى بكارهاى او ننمايد تا وقتى كه حضرت خضر خودش صلاح بداند كه بيان سرّ آنرا بنمايد و ظاهرا از اينجا يوشع از آن دو پيغمبر خدا جدائى اختيار نمود و مراجعت كرد و آن دو در ساحل دريا سير مينمودند تا آنكه خواستند با كشتى مسافرت بجائى نمايند كشتيبان حضرت خضر را شناخت و هر دو را بدون گفتگو سوار بر كشتى نمود و چون آن دو بزرگوار در كشتى نشستند و براه افتاد حضرت خضر شكاف و شكستى در كشتى احداث فرمود و جاى آنرا مسدود نمود بقدريكه آب وارد كشتى نشود و حضرت موسى برآشفت و بالحن عتاب آميزى باو

جلد 3 صفحه 441

گفت كشتى را شكستى براى آنكه اهلش را غرق كنى كار ناشايسته بزرگى كرد خضر فرمود نگفتم تو طاقت صبر بر رفاقت با من را ندارى و حضرت موسى زبان بعذر خواهى گشود و گفت مگير مرا بآنچيزى كه از روى غفلت و فراموشى از من سر زد و ميفكن مرا در مشقّت خجلت و شرمسارى و مؤاخذه بر خلاف عهدى كه سهوا از من صادر شد چون عصمت انبياء از سهو و نسيان در احكام شرعيّه و اموريست كه موجب سلب اطمينان از اقوال و افعال ايشان شود نه در اين قبيل موارد كه مورد ابتلاء عموم نيست خصوصا در جائيكه منشأ آن عدم توجّه و تذكّر براى استغراق در مشاهده انوار غيبيّه الهيّه باشد و حضرت خضر صرف نظر فرمود و مسافرت دريا بپايان رسيد و بخشكى رسيدند و با يكديگر در ساحل دريا راه مى‌پيمودند ناگاه پسرى را كه با چند پسر ديگر مشغول بازى بود حضرت خضر بدون سؤال و تفتيش حال كشت و حضرت موسى عنان صبر و شكيبائى را از دست داد و شديدا برآشفت و گفت آيا كشتى نفس پاك و پاكيزه از گناهى را بدون مجوّز شرعى كه قصاص است و قتل نفس در مقابل قتل نفس واقع شود الحق كار ناشايسته و ناروا و منكرى كردى حضرت خضر فرمود همانا عقلها حاكم بر فرمان خدا نيست فرمان خدا حاكم بر عقلها است تسليم باش در برابر آنچه مى‌بينى و صبر كن بر آن آيا نگفتم بتو همانا تو طاقت صبر بر تبعيّت از مرا ندارى و چون حضرت موسى در دفعه دوم عتاب خود را شديدتر كرده بود حضرت خضرهم كلمه بتو را بر جمله سابق در جواب زياد فرمود تا حضرت موسى متوجّه شود كه خلاف قرار داد از او مكرّر صادر شده و بيشتر مورد ملامت است و ظاهرا ايندفعه حضرت موسى قرار را فراموش نكرده بود ولى يكدفعه از مشاهده قتل ناگهانى آن طفل بى‌گناه از حال طبيعى خارج شد و نتوانست خود ا نگهدارى كند.

جلد 3 صفحه 442

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


فَانطَلَقا حَتّي‌ إِذا لَقِيا غُلاماً فَقَتَلَه‌ُ قال‌َ أَ قَتَلت‌َ نَفساً زَكِيَّةً بِغَيرِ نَفس‌ٍ لَقَد جِئت‌َ شَيئاً نُكراً (74) قال‌َ أَ لَم‌ أَقُل‌ لَك‌َ إِنَّك‌َ لَن‌ تَستَطِيع‌َ مَعِي‌َ صَبراً (75)

‌پس‌ باتفاق‌ حركت‌ كردند و ‌از‌ كشتي‌ پياده‌ شدند و رفتند ‌تا‌ رسيدند بغلامي‌ ‌که‌ ‌با‌ ساير غلمان‌ مشغول‌ لعب‌ ‌بود‌ ‌پس‌ ‌او‌ ‌را‌ خضر كشت‌ موسي‌ ‌گفت‌ آيا كشتي‌ نفس‌ زكيّه‌ ‌را‌ بدون‌ اينكه‌ ‌او‌ كسي‌ ‌را‌ كشته‌ ‌باشد‌ ‌هر‌ آينه‌ بتحقيق‌ مرتكب‌ شدي‌ امر منكري‌ ‌را‌ زيرا قتل‌ نفس‌ يكي‌ ‌از‌ معاصي‌ كبيره‌ ‌است‌ ‌هم‌ حق‌ ‌النّاس‌ ‌است‌ ‌که‌ اولياء مقتول‌ حق‌ دارند قصاص‌ كنند.

وَ لَكُم‌ فِي‌ القِصاص‌ِ حَياةٌ يا أُولِي‌ الأَلباب‌ِ بقره‌ آيه 179 ‌ يا ‌ ديه‌ كامله‌ بگيرند هزار دينار ‌ يا ‌ هزار گوسفند ‌ يا ‌ هزار حله‌ ‌ يا ‌ صد شتر و ‌هم‌ حق‌ اللّه‌ ‌است‌ وَ مَن‌ يَقتُل‌ مُؤمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُه‌ُ جَهَنَّم‌ُ خالِداً فِيها نساء آيه 93.

جلد 12 - صفحه 387

(مسئله‌) مهمّه‌ و ‌آن‌ اينست‌ ‌که‌ حضرت‌ موسي‌ ‌در‌ موضوع‌ متحير ‌بود‌ يكي‌ آنكه‌ طالب‌ ‌بود‌ ‌با‌ خضر مصاحبت‌ كند و ‌از‌ علم‌ ‌او‌ استفاده‌ كند ديگر آنكه‌ امري‌ ‌که‌ ‌بر‌ خلاف‌ دستورات‌ الهي‌ دارد نميتواند صرف‌ نظر كند لذا فَانطَلَقا حَتّي‌ إِذا لَقِيا غُلاماً فَقَتَلَه‌ُ.

حضرتش‌ نتوانست‌ خودداري‌ كند قال‌َ أَ قَتَلت‌َ نَفساً زَكِيَّةً چون‌ حفظ نفس‌ ‌از‌ اوجب‌ واجبات‌ ‌است‌ و قتل‌ ‌او‌ اعظم‌ عقوبات‌ ‌است‌ بغير نفس‌ كسي‌ ‌را‌ نكشته‌ ‌بود‌ ‌ يا ‌ اينكه‌ صغير ‌بود‌ و تكليف‌ نداشت‌ و مورد مؤاخذه‌ نبود لذا ‌گفت‌ لَقَد جِئت‌َ شَيئاً نُكراً منكر باين‌ بزرگي‌ قال‌َ أَ لَم‌ أَقُل‌ لَك‌َ إِنَّك‌َ لَن‌ تَستَطِيع‌َ مَعِي‌َ صَبراً خضر همان‌ كلام‌ اول‌ ‌را‌ تكرار كرد ‌گفت‌ آيا نگفتم‌ بشما ‌که‌ ‌شما‌ نميتواني‌ ‌با‌ ‌من‌ صبر كني‌ زيرا تكليف‌ ‌شما‌ ‌غير‌ ‌از‌ دستورات‌ ‌من‌ ‌است‌ ‌با‌ ‌هم‌ سازش‌ ندارد جمع‌ ‌بين‌ ‌اينکه‌ دو ممكن‌ نيست‌ مرا مأمور كرده‌اند باموري‌ و ‌شما‌ مأمور بامور ديگري‌ هستي‌ طالب‌ هستي‌ ‌با‌ ‌من‌ باشي‌ و صبر كني‌ لكن‌ قال‌َ أَ لَم‌ أَقُل‌ لَك‌َ چند مرتبه‌ بشما گفتم‌ ‌که‌ إِنَّك‌َ لَن‌ تَستَطِيع‌َ مَعِي‌َ صَبراً حضرت‌ موسي‌ ‌عليه‌ السّلام‌.

برگزیده تفسیر نمونه


(آیه 74)- سفر دریایی آنها تمام شد از کشتی پیاده شدند، «و به راه خود ادامه دادند، در اثناء راه به کودکی رسیدند ولی (آن مرد عالم بی‌مقدمه) اقدام به قتل آن کودک کرد»! (فَانْطَلَقا حَتَّی إِذا لَقِیا غُلاماً فَقَتَلَهُ).

در اینجا بار دیگر موسی از کوره در رفت، منظره وحشتناک کشتن یک کودک بی‌گناه، آن هم بدون هیچ مجوز گویی غباری از اندوه و نارضائی چشمان او را پوشانید، آن چنان که بار دیگر تعهد خود را فراموش کرد، زبان به اعتراض گشود، و «گفت: آیا انسان بی‌گناه و پاکی را بی‌آنکه قتلی کرده باشد کشتی؟!» (قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ).

«به راستی که چه کار منکر و زشتی انجام دادی» (لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکْراً).

آغاز جزء شانزدهم قرآن مجید

ادامه سوره کهف

سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید:

تفسیر های فارسی

ترجمه تفسیر المیزان

تفسیر خسروی

تفسیر عاملی

تفسیر جامع

تفسیر های عربی

تفسیر المیزان

تفسیر مجمع البیان

تفسیر نور الثقلین

تفسیر الصافی

تفسیر الکاشف

پانویس

  1. تفسیر احسن الحدیث، سید علی اکبر قرشی

منابع