عزالدين يحيى

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

ولادت و خاندان

شرف‌الدين محمد -پدر عزالدین یحیی- كه در كتب شرح حال و نسب شناسى، با كنيه مرتضى شهره است، در زمره سادات اهل فضل، راوى حديث و حامى فرهنگ و انديشه مى باشد. وى در مناطق مركزى ايران - خصوصاً رى و قم - نقابت (رياست عامه) سادات را بر عهده داشت و ايشان بر حسب مصالحى با وارد شدن در دستگاه زمامداران وقت يعنى سلجوقيان با اعمال نفوذ خود به اصلاح امور شيعيان مى پرداخت. آن بزرگمرد پيوند سببى هم با سلاطين اين سلسله برقرار كرده بود. ايشان دختر خواجه نظام‌الملك طوسى را به همسرى برگزيد؛ چنان كه ابوالحسن بيهقى نيز آن را بيان كرده است.[۱] عبدالجليل رازى هم مى گويد: «خواجه طوسى، دختر خود را به سيد مرتضى داد».[۲]

سيد شرف‌الدين محمد چندين دختر داشت ولى از فرزند پسر محروم بود. پس از مدتى كه همسرش وجود عزالدين يحيى را در خويش احساس كرد و حامله گرديد، او نمى دانست كه اينك صاحب پسرى خواهد شد؛ تا آن كه شبى سيد شرف‌الدين در رؤياى صادقه حضرت رسول اكرم صلی الله علیه و آله را مشاهده كرد؛ در عالم خواب خطاب به خاتم پيامبران گفت: «يا رسول اللّه، اين كودك را كه عيالم باردار است، چه نام نَهم؟» آن مصطفى الهى فرمود: «يحيى». چون نوزاد ديده به جهان گشود و چشم والدين به جمالش روشن گشت، نام يحيى را برايش برگزيدند. اما وقتى كه اين طفل بالندگى يافت و از شربت نوشين شهادت كامياب شد، پدر به رازى كه حضرت محمد صلی الله علیه و آله او را يحيى ناميد، پى برد. چه اين يحيى هم، چون يحيى فرزند زيد فجيعانه كشته شد.[۳]

يحيى در خانواده اى به رشد و شكوفايى رسيد كه جويبار فضيلت و معرفت از آن جارى بود و پدرى به تربيت او همت گماشت كه به قول سيد حسن صدر، از بزرگان سادات عراق به شمار رفته و نقابت سادات قم و رى، به عهده اش بود. او كه در فنون دانش‌هايى چون نحو، لغت، ادب، شعر، سيره و تاريخ انديشه‌ورزى صاحب نظر بود. خطبه ها، مكاتبات و نوشته هاى لطيفى از خود به يادگار گذاشته است. وى برخى نوشته هاى خود را در مسير سفر حج براى شيخ طوسى خوانده است. باخرزى كه او را در سال 434 ق ملاقات كرده او را به خوبى و معرفت ستوده است.[۴]

كمالات و فضایل عزالدین یحیی

سيد عزالدين يحيى پس از گذراندن دوران نوجوانى و جوانى خويش همچون پدر و برخى اجدادش، راه معرفت را پيش گرفت و در طريق كسب كمالات گام نهاد. وى با پيمودن مسير تقوا به فضايلى آراسته گرديد و با توانايى علمى و اخلاقى خود بر افزايش اقتدار جامعه تشيع اهتمام ورزيد و به حفظ ارزش هاى مهم از قرآن و عترت پرداخت. او مقدسات دينى را پاس مى داشت و از پدرش مرتضى سيد شرف‌الدين محمد و از استادان حديثش روايت مى نمود.[۵]

عزالدين يحيى رياست نقيبان رى، قم و آمل را عهده‌دار گشت. مشاهير معاصر وى از او باعظمت ياد كرده اند و از پيوند او با زمامداران وقت و نفوذ قوى اش در دستگاه ادارى و سياسى حكام سلجوقى، سخن گفته اند.[۶]

عباسقلى خان سپهر در اثر معروف خود مى نويسد: «و از بنى احمد الدخ، حمزة بن احمد است كه به «قمى» معروف مى باشد و او را فرزندانى بر جاى ماند كه از جمله ايشان، ابوالحسن على الزكى، نقيب رى است و او پسر ابوالفضل محمد شرف، فرزند ابى‌القاسم على نقيب، پسر محمد بن حمزه مذكور است و او را اعقاب باشد و از آن جمله نقباء و ملوك رى باشند، از آن جمله عزالدين يحيى بن ابى‌الفضل... كه نقيب رى و قم و جاى ديگر بود...».[۷]

عزالدين يحيى به دليل اقتدار سياسى و اخلاق ويژه اى كه داشت، خانه اش محل امنى براى افراد مشهورى بود كه از سوى گروه‌ها، طوايف و افراد حكومتى تحت تعقيب بوده و متوارى مى شدند.

از جمله فضايل اين سيد جليل، آن است كه دانشمند بزرگ و محدث نامى، شيخ منتجب‌الدين، كه استاد ارباب دانش و يگانه عصر خود بوده، كتاب فهرست را به درخواست عزالدين يحيى نگاشته است؛[۸] زيرا به نظر او پس از شيخ طوسى جاى فهرستى اين چنين خالى بوده است. اين كتاب در رى تنظيم گرديد و حاوى اطلاعات مهمى درباره اوضاع عالمان شيعه در قرن پنجم و ششم هجرى قمرى مى باشد.

ناگفته نماند كه منتجب الدين كتاب «الاربعين عن الاربعين من الاربعين» را كه در ضمن آن چهل حديث در فضايل حضرت على علیه‌السلام را از چهل نفر از راويان و اصحاب پيامبر صلی الله علیه و آله نقل كرده، براى عزالدين يحيى تأليف كرده است.[۹]

عزالدین از ديدگاه علما

مؤلف كتاب الحصون المنيعه پس از ستودن عزالدين يحيى مى نويسد: «سيد عزالدين على فرزند سيد الامام ضياءالدين فضل الله حسينى راوندى، الحسيب والنسيب را به نام پرافتخار وى به نظم درآورد. بخت همچنان يارش بود و اقبال مدد كارش و پيوسته از مراتب عزت و اقتدار فرامى رفت؛ تا آن كه روزگار چنان كه عادتش است، حال وى بگردانيد و كارش به شهادت انجاميد».[۱۰]

ابن الفوطى بعد از آن كه نسب عزالدين يحيى را تا جدش محمد بن حمزه علوى قمى ذكر مى كند، مى گويد: «شيخ ما جمال الدين ابوالفضل، فرزند مهنا عبيدلى در مشيخه خود از او سخن گفته و فرموده كه او نقيب قم، مازندران و عراق عجم بود و داراى مقام بالا و حشمت عالى بود».[۱۱]

ابن طقطقى تحت عنوان «زيارت سيد نصيرالدين ناصر بن مهدى العلوى رازى»، ضمن شرح احوالش مى گويد: «وى از سوى عزالدين مرتضى، نيابت نقابت سادات را عهده‌دار بود و اين عزالدين نقيب از دانشمندان صاحب مجد است و از سادات بزرگ مى باشد».[۱۲]

هندوشاه نخجوانى در ترجمان حال سيد نصيرالدين مذكور، درباره عزالدين يحيى مى نويسد: «و در عجم سيدى بزرگوار بود و از قم با حشمتى ظاهر و رياستى زاهد. او را عزالدين المرتضى گفتندى و نقابت بلاد عجم داشت و نصيرالدين مهدى نيابت او مى كرد».[۱۳]

سيد عليخان مدنى در وصف او مى گويد: «سيد جليل، ابوالقاسم يحيى فرزند ابى الفضل محمد بن على است» سپس عبارت منتجب الدين را در وصفش آورده و مى افزايد: «بدون اغراق او در اقتدار و رياست امور، عظمت داشت و چون ماه در آسمان مى درخشيد. رياست آل ابوطالب در رى، قم و آمل را به او تفويض كرده بودند. وى دانشور فاضل و سترگى بود كه با بزرگان، دانشمندان و مشاهير دمساز مى گشت».[۱۴]

ميرزا عبدالله افندى اصفهانى از عزالدين يحيى به عنوان دانشورى نامدار و فاضلى ارجمند نام مى برد كه قدرت شيعه در عصر او گرداگرد وجودش مى جوشيد.[۱۵] شيخ حر عاملى نيز تقريباً همين مضامين را در وصف او نقل كرده است.[۱۶]

محدث قمى هم بعد از ستايش او مى گويد: «اين فاضل كبير از والدش شرف الدين محمد روايت كرده، و او همان است كه منتجب الدين، فهرست خويش را برايش تدوين كرد و از خود اين سيد، پدر و جد او ثنايى بليغ و مدحى طولانى آورده است».[۱۷]

شهادت عزالدین

وقتى علاءالدين تكش خوارزمشاهى (568-596 ق)، همدان و سلسله جبال آن را به تصرف درآورد، حكومت آن را به قتلغ اينانچ سپرد. وى بيشتر اقطاع آن نواحى را به امرايش واگذار كرد و دو پسرش، يونس خان و محمدخان را براى ساماندهى امور، در آنجا باقى گذاشت. در اين هنگام خليفه عباسى، نزديك شدن او را خطرناك دانست و بدبينى دوجانبه عميقى ايجاد شد. با مرگ پسر شمله، مؤيدالدين بن القصاب، وزير خليفه، خوزستان را تصرف كرد و در سال 591 ق اين ولايت به قلمرو قتلغ اينانچ، كه با شمس الدين ميانچق - سپاهسالار خوارزمى - به نزاع برخاسته بود، پيوست. سرانجام هر دوى آنان به جبال هجوم بردند و فرزند خوارزمشاه را، از همدان و رى به قومس و گرگان، عقب راندند.[۱۸]

بدين ترتيب وزير خليفه با يارى قتلغ اينانچ، كه ميانه اش با علاءالدين تكش بر هم خورده بود، كرمانشاهان، آوه، ساوه و رى را از يونس پسر تكش بگرفت و خوارزميان را تا خوار رى عقب نشاند.[۱۹]

در تاريخ طبرستان آمده است: «ميانچق، قتلغ اينانچ را بكشت و سرش را به خوارزم فرستاد و همدان و ولايات آن نواحى را تصرف كرد. در اين حال عزالدين يحيى كه مشاهده كرد شيعيان رى و حومه بر اثر اين نزاع ها در فشار و اذيت هستند و امنيت از قلمرو آنان رخت بربسته است، از دربار خلافت خواست تا اين شورش را فرونشاند. ناصرالدين، مؤيدالدين بن القصاب را با لشكرى زياد به عراق فرستاد تا به رى آمدند و خوارزميان به كلى گريخته و كشته شدند. چون خوارزمشاهيان بار ديگر اقتدار يافتند، سيد عزالدين يحيى را دستگير كردند كه اين همه فتنه و آشوب را ايجاد كرده است، او را دست بسته نزد علاءالدين تكش بردند، از او پرسيده شد: «سيد! خود را چگونه مى بينى؟» او جواب داد: «چنان مى بينم كه حسين بن على را». تكش در خشم و عصبانيت غوطه خورد و دستور داد تا سر از تن اين سيد جليل القدر جدا ساختند. سر پاكش را به رى فرستادند و در مدرسه عمادوزان، كه دشمن آن شهيد بود، آويختند. بعدها پيكر و سر او را در جوار بارگاه مطهر حضرت معصومه سلام الله علیها دفن كردند و شيعيان عراق عجم و نواحى مركزى در فقد او به سوگوارى پرداختند و به تجليل از مقامش مبادرت ورزيدند و شاعران برايش مرثيه ها ساختند؛ چنانچه امام افضل الدين علامه ماهبارى در ثنايش سرود:

سلام اللّه ما طلع الثريا * على المظلوم عزالدين يحيى

شهيد كالحسين بغير جرم * قتيل مثل هابيل و يحيى[۲۰]

در تجارب السلف مى خوانيم: «چون وزير ابن القصاب بيشتر عراق عجم را بگرفت، سلطان علاءالدين تكش، سيد عزالدين را به مواطئه و موافقت او متهم كرد و چون به عراق آمد، وزير خوارزمشاهى وفات يافته بود. سيد عزالدين را بگرفت و بفرمود بر صورت ذبحش بكشتند و پسرش به بغداد گريخت».[۲۱]

ابن اثير در ذيل حوادث سال 591 ق مى گويد: «چون خوارزمشاه به سوى همدان رفت، وزيرش در اوائل شعبان اين سال مرده بود، بين لشكريان خليفه و سپاه او در نيمه شعبان نزاع درگرفت و افراد زيادى از طرفين كشته شدند. افراد خليفه شكست خوردند و غنايم زيادى از آنان به خوارزميان رسيد».[۲۲] از اين عبارات برمى آيد كه عزالدين يحيى در سال 591 يا 592 ق، كشته شده؛ زيرا پس از استيلاى تكش بر رى، دستور كشتن او صادر شده است.

مؤلف الحصون الشيعه مى گويد: «سبب شهادت عزالدين يحيى آن بود كه چون سلطان خوارزمشاه، تكش، بر رى و خطه مجاور آن استيلا يافت، هر چه از بزرگان و شخصيت هاى برجسته ديد، بكشت و اين بزرگوار از آنان بود كه طعمه شمشير او شدند و بيدادگرانه به خون آرميدند».[۲۳]

راوندى نوشته است: «عراقيان با مويدالدين نيز نساختند و بر وى عصيان كردند و به شهر رى در حصار شدند و جنگ مى بود و عزالدين نقيب محل هاى ايشان را دروازه ها بگشود و لشكر بغداد در رى رفتند و بيشتر لشكريان را بغارتيدند و...».[۲۴]

عباس اقبال در خاتمه ترجمه تاريخ يمينى مى نويسد: «موقعى كه سپاهيان مويدالدين بن القصاب به يارى قتلغ اينانچ و امراى عراق، به آبه (آوج) و رى، آمده بودند و بين اين وزير و امراى عراقى اختلاف شد، (عزالدين يحيى) دروازه هاى رى را به روى سپاهيان وزير خليفه گشود و لشكر بغداد در رى ريختند و قتلغ اينانچ و امراى عراق منهزم گرديدند و در نتيجه سراج‌الدين قيماز و نورالدين قرا كشته شدند و در سال 592، موقعى كه تكش خوارزمشاه به رفع مؤيدالدين وزير، به عراق آمد و سپاهيان او را مغلوب كرد، عزالدين يحيى را هم به جرم موافقت با او كشت».[۲۵]

بنا به تصريح مؤلف تاريخ طبرستان، عزالدين يحيى در شهر مقدس قم دفن شده است. لذا بقعه امامزاده يحيى در تهران، واقع در محله عودلاجان، خيابان 15 خرداد شرقى، كوى معروف به امامزاده يحيى[۲۶] كه داراى حرمى هشت ضلعى است، با عزالدين يحيى مناسبتى ندارد و عبارت منقوش بر بدنه صندوق اين امامزاده با مشخصات نسبى اين سيد بزرگ، مطابقت ندارد، از مقبره واقعى عزالدين يحيى اطلاع كافى در دست نيست و تنها در برخى منابع ذكر شده كه در سال 895 ق. عضدالدوله ملكشاه، صندوقى براى قبرش تهيه كرد.[۲۷]

از جمله كسانى كه به مدح عزالدين يحيى پرداخته اند، كمال الدين اصفهانى مى باشد كه در فرازى از قصيده خود او را چنين مى ستايد:

پناه دين ملك السادة مرتضى كبير * كه در جهان فتوت خدا يگان آمد

سپهر مرتبت و فضل عزدين يحيى * كه امر جزمش تفسير كن فكان آمد

شعاع رتبت او ديده دوز اختر شد * حريم درگه او كعبه امان آمد

مكارمى كه ز اسلاف او خبر بوده است * ز خلق و سيرت پاكش همه عيان آمد[۲۸]

پانویس

  1. تاريخ بيهق، ابوالحسن بيهقى، ص 74.
  2. النقض، شيخ عبدالجليل رازى، با تعليقات محدث ارموى، ص 280.
  3. شهيدان راه فضيلت، ص 96؛ منتهى الامال، حاج شيخ عباس قمى، ج دوم، ص 427.
  4. نك: دمية الْعِقَرْ.
  5. شهيدان راه فضيلت، ص 94.
  6. تشيع در رى، رسول جعفريان، ص 66.
  7. ناسخ التواريخ، عباسقلى خان سپهر، ج دوم، حضرت امام سجاد علیه‌السلام، ص 707.
  8. منتهى الآمال، ج 2، ص 103.
  9. تعليقات محدث ارموى بر ديوان قوامى رازى، ص 229.
  10. شهيدان راه فضيلت، ص 95 و 94؛ رياض العلماء، ج 5، پاورقى مترجم، 530.
  11. مجمع الاداب فى تلخيص معجم الالقاب، ابن فوطى، ذيل عزالدين ابومحمد يحيى.
  12. الفخرى، ابن طقطقى، ص 213.
  13. تجارب السلف، نخجوانى، ص 333.
  14. تعليقات محدث ارموى بر ديوان قوامى رازى به نقل از نسخه خطى الدرجات الرفيعه، ص 40 و 39.
  15. رياض العلماء و حياض الفضلا، ميرزا عبدالله افندى اصفهانى، ترجمه محمدباقر ساعدى، ج 5، ص 528.
  16. امل الآمل، شيخ محمد بن الحسن (حر عاملى)، ج دوم، ص 348.
  17. فوائد الرضويه، محدث قمى، ص 712 و 713.
  18. تاريخ ايران از آمدن سلجوقيان تا فروپاشى دولت ايلخانان، گردآورنده: جى.آ.بويل، ترجمه حسن انوشه، ج 5، ص 180.
  19. تاريخ ايران زمين، محمدجواد مشكور، ص 258.
  20. تاريخ طبرستان، ابن اسفنديار، ص 159-161.
  21. تجارب السلف، ص 214.
  22. شهيدان راه فضيلت، ص 95.
  23. شهيدان راه فضيلت، ص 95.
  24. راحة الصدور و آيت السرور در تاريخ آل سلجوق، محمد بن على بن سليمان الراوندى، ص 378.
  25. نك: مجله يادگار، سال اول، شماره چهارم، «خاتمه ترجمه تاريخ يمينى»، ص 69.
  26. نك: آثار تاريخى تهران، سيد محمدتقى مصطفوى، ص 426.
  27. تاريخ تهران، ج اول، ص 27؛ رياض العلماء، ترجمه ساعدى، ج 5، ص 530، پارقى مترجم.
  28. ديوان كمال الدين اسماعيل اصفهانى، ص 92-94.

منابع