عبادت/روح عبادت (شهید مطهری): تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(ویرایش)
 
سطر ۱: سطر ۱:
'''روح عبادت ،یاد خدا'''
+
'''روح عبادت، یاد خدا'''
  
روح عبادت یاد پروردگار است. روح عبادت این است كه انسان وقتی كه عبادت می كند، نمازی می خواند، دعایی می كند و هر عملی كه انجام می دهد، دلش به یاد خدای خودش زنده باشد: وَ أَقِمِ اَلصَّلاةَ لِذِكْرِی <ref> سوره طه ،آیه 14 </ref> قرآن می گوید نماز را بپا بدار، برای چه؟ برای اینكه به یاد من باشی. و در جای دیگر قرآن كریم می فرماید: إِنَّ اَلصَّلاةَ تَنْهی عَنِ اَلْفَحْشاءِ وَ اَلْمُنْكَرِ وَ لَذِكْرُ اَللّهِ أَكْبَ <ref> سوره عنکبوت ،آیه 45 </ref>. در این آیه خاصیت نماز ذكر می شود، البته نماز حقیقی، نماز واقعی، نمازی كه با شرایط و آداب صحیح صورت گرفته باشد. می فرماید اگر واقعاً انسان نمازخوان باشد و نمازِ درست بخواند خود نماز جلو انسان را از كار زشت و منكرات می گیرد. محال است كه انسان نماز درست و مقبول بخواند و دروغگو باشد. محال است كه انسان نماز صحیح و درست بخواند و دلش به طرف غیبت كردن برود
+
روح [[عبادت]] یاد [[الله|پروردگار]] است. روح عبادت این است که انسان وقتی که عبادت می کند، نمازی می خواند، دعایی می کند و هر عملی که انجام می دهد، دلش به یاد خدای خودش زنده باشد: «وَ أَقِمِ اَلصَّلاةَ لِذِکرِی».<ref> سوره طه ،آیه ۱۴ </ref> [[قرآن]] می گوید [[نماز]] را بپا بدار، برای چه؟ برای اینکه به یاد من باشی. و در جای دیگر قرآن کریم می فرماید: «إِنَّ اَلصَّلاةَ تَنْهی عَنِ اَلْفَحْشاءِ وَ اَلْمُنْکرِ وَ لَذِکرُ اَللّهِ أَکبَر».<ref> سوره عنکبوت ،آیه ۴۵ </ref> در این [[آیه]] خاصیت نماز ذکر می شود، البته نماز حقیقی، نماز واقعی، نمازی که با شرایط و آداب صحیح صورت گرفته باشد. می فرماید اگر واقعاً انسان نمازخوان باشد و نمازِ درست بخواند خود نماز جلو انسان را از کار زشت و منکرات می گیرد. محال است که انسان نماز درست و مقبول بخواند و دروغگو باشد. محال است که انسان نماز صحیح و درست بخواند و دلش به طرف [[غیبت (گناه)|غیبت]] کردن برود.
  
روایتی است از امام صادق علیه السلام كه در كتاب معروف مصباح الشریعه نقل شده است. ما كتابی داریم به نام «مصباح الشریعه» كه بسیاری از علمای بزرگ این كتاب را معتبر می دانندگو اینكه بعضی از علما مثل مرحوم مجلسی چندان معتبر نمی دانند به اعتبار اینكه مضامین آن یك سلسله مضامین عرفانی است. ولی كتاب معروفی است. مثل حاجی نوری، سید بن طاووس و دیگران از این كتاب نقل می كنند. در این كتاب احادیث زیادی هست. مردی است به نام فضیل بن عیاض، معاصر با امام صادق علیه السلام. او ازمعاریف است. یكی از مردانی است كه دورانی از عمر خودش را به گناه و فسق و فجور و دزدی و سرقت و این حرفها بسر برده است، بعد یك انقلاب روحی عجیبی پیدا می كند و تتمه ی عمر خودش یعنی نیمی از آن را در تقوا و زهد و عبادت و در معرفت و حقیقت خواهی بسر می برد.
+
'''معنای ربوبیت'''
 +
 
 +
روایتی است از [[امام صادق علیه السلام|امام صادق]] علیه السلام که در کتاب معروف [[مصباح الشریعة (کتاب)|مصباح الشریعه]] نقل شده است. ما کتابی داریم به نام «مصباح الشریعه» که بسیاری از علمای بزرگ این کتاب را معتبر می دانند، گو اینکه بعضی از علما مثل مرحوم [[علامه مجلسی|مجلسی]] چندان معتبر نمی دانند به اعتبار اینکه مضامین آن یک سلسله مضامین [[عرفان|عرفانی]] است. ولی کتاب معروفی است. مثل [[محدث نوری|حاجی نوری]]، [[سید بن طاووس]] و دیگران از این کتاب نقل می کنند. در این کتاب احادیث زیادی هست. مردی است به نام [[فضیل بن عیاض]]، معاصر با امام صادق علیه السلام. او از معاریف است. یکی از مردانی است که دورانی از عمر خودش را به گناه و [[فسق]] و فجور و دزدی و سرقت و این حرفها بسر برده است، بعد یک انقلاب روحی عجیبی پیدا می کند و تتمه ی عمر خودش یعنی نیمی از آن را در [[تقوا]] و [[زهد]] و عبادت و در معرفت و حقیقت خواهی بسر می برد.
 
   
 
   
كتاب مصباح الشریعه كتابی است كه این مرد مدعی است كه من رفتم خدمت امام صادق و مسائلی از امام سؤال كردم و امام این جوابها را به من داد. بدیهی است مردی اینچنین عارف و بامعرفت و باتقوا و زاهد وقتی نزد امام صادق برود، خیلی فرق می كند با فلان ساربان كه مثلاً مسئله ای از شكّیات می خواهد بپرسد و نزد امام صادق می رود. قهراً سؤالات او در یك سطح بالاتر است و جوابهای امام هم از جوابهایی كه به دیگران می دهد در یك سطح بالاتر است. طبعاً كتاب در یك سطح بالاتری قرار می گیرد. مثلاً امام صادق در این كتاب اسرار وضو و اسرار نماز را بیان می كند.
+
کتاب مصباح الشریعه کتابی است که این مرد مدعی است که من رفتم خدمت امام صادق و مسائلی از امام سؤال کردم و امام این جوابها را به من داد. بدیهی است مردی اینچنین عارف و بامعرفت و باتقوا و زاهد وقتی نزد امام صادق برود، خیلی فرق می کند با فلان ساربان که مثلاً مسئله ای از شکیات می خواهد بپرسد و نزد امام صادق می رود. قهراً سؤالات او در یک سطح بالاتر است و جوابهای امام هم از جوابهایی که به دیگران می دهد در یک سطح بالاتر است. طبعاً کتاب در یک سطح بالاتری قرار می گیرد. مثلاً امام صادق در این کتاب اسرار [[وضو]] و اسرار نماز را بیان می کند.
 +
 
 +
جمله ای که محل شاهد من است در آن کتاب است و این جمله را شاید کم و بیش در کتابهای عرفانی دیده باشید. امام صادق به فضیل فرمود: «یا فُضَیلُ اَلْعُبودِیَّةُ جَوْهَرَةٌ کنْهُهَا الرُّبوبِیَّةُ» (خیلی جمله ی عجیبی است و از یک نظر جمله ی زننده ای هم هست). فضیل! آیا تو می دانی که عبودیت چیست؟ آیا می دانی عبودیت چه گوهری است؟ عبودیت گوهری است که ظاهرش عبودیت است و کنه و نهایت و باطنش، آخرین  منزل و هدف و مقصدش ربوبیت است. ممکن است بگویید یعنی چه؟ آیا امام جعفر صادق خواسته بفرماید که عبودیت اولش بندگی است و آخرش خدایی؟ آیا می خواهد بگوید که یک بنده از بندگی به خدایی می رسد؟ نه، در تعبیرات [[ائمه اطهار|ائمه]] هرگز چنین تعبیراتی نمی آید. اهل [[عرفان]] برای اینکه مردم دیگر را دست بیندازند، معانی ای که در نظر می گیرند با یک تعبیراتی می گویند که دیگران تکان بخورند و ناراحت بشوند.
  
'''حدیثی از امام صادق علیه السلام'''
+
اصلاً معنی ربوبیّت یعنی تسلط، خداوندگاری، نه خدایی. فرق است میان خداوندگاری و خدایی. خداوندگاری یعنی صاحب بودن، صاحب اختیار بودن. در قضیه ی [[اصحاب فیل|اصحاب الفیل]] که [[ابرهه]] آمد و می خواست [[کعبه|کعبه]] را خراب کند و غارت می کردند، شترهای جناب [[عبدالمطلب|عبدالمطّلب]] را هم که در بیابان بود گرفته و با خودشان برده بودند. عبدالمطّلب رفت نزد ابرهه. قیافه و عظمت و شخصیت عبدالمطّلب خیلی ابرهه را گرفت به گونه ای که با خود فکر کرد که اگر این مرد بزرگ شفاعت کند و از من بخواهد که متعرض کعبه نشوم و آن را خراب نکنم خراب نمی کنم. ولی برخلاف انتظار او عبدالمطّلب وقتی که لب به سخن گشود فقط درباره ی شتران خودش صحبت کرد، درباره ی کعبه یک کلمه هم صحبت نکرد. ابرهه تعجب کرد، گفت من تو را خیلی آدم بزرگی حساب می کردم، من خیال کردم تو آمده ای برای اینکه برای کعبه شفاعت کنی، حالا می بینم آمده ای برای شترهای خودت شفاعت می کنی. او هم جواب خوبی داد، گفت: «اَنَا رَبُّ الْاِبِلِ وَ لِلْبَیْتِ رَبٌّ» من خداوندگار شتران هستم و آن خانه هم از خود خداوندگاری دارد.
  
جمله ای كه محل شاهد من است در آن كتاب است و این جمله را شاید كم و بیش در كتابهای عرفانی دیده باشید. امام صادق به فضیل فرمود: یا فُضَیلُ اَلْعُبودِیَّةُ جَوْهَرَةٌ كُنْهُهَا الرُّبوبِیَّةُ (خیلی جمله ی عجیبی است و از یك نظر جمله ی زننده ای هم هست. ( فضیل! آیا تو می دانی كه عبودیت چیست؟ آیا می دانی عبودیت چه گوهری است؟ عبودیت گوهری است كه ظاهرش عبودیت است و كنه و نهایت و باطنش، آخرین  منزل و هدف و مقصدش ربوبیت است. ممكن است بگویید یعنی چه؟ آیا امام جعفر صادق خواسته بفرماید كه عبودیت اولش بندگی است و آخرش خدایی؟ آیا می خواهد بگوید كه یك بنده از بندگی به خدایی می رسد؟ نه، در تعبیرات ائمه هرگز چنین تعبیراتی نمی آید. اهل عرفان برای اینكه مردم دیگر را دست بیندازند، معانی ای كه در نظر می گیرند با یك تعبیراتی می گویند كه دیگران تكان بخورند و ناراحت بشوند.  
+
کلمه ی «ربّ» یعنی خداوندگار، صاحب. ما به خدا هم که می گوییم رَبّ، از باب اینکه خداوندگار و صاحب حقیقی تمام عالم و تمام عالمهاست. می گوییم: اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ اَلْعالَمِینَ * سپاس خدای را که خداوندگار و صاحب است، صاحب تمام عالمها.  
  
اصلاً معنی ربوبیّت یعنی تسلط، خداوندگاری، نه خدایی. فرق است میان خداوندگاری و خدایی. خداوندگاری یعنی صاحب بودن، صاحب اختیار بودن. در قضیه ی اصحاب الفیل كه ابرهه آمد و می خواست كعبه را خراب كند و غارت می كردند، شترهای جناب عبدالمطّلب را هم كه در بیابان بود گرفته و با خودشان برده بودند. عبدالمطّلب رفت نزد ابرهه. قیافه و عظمت و شخصیت عبدالمطّلب خیلی ابرهه را گرفت به گونه ای كه با خود فكر كرد كه اگر این مرد بزرگ شفاعت كند و از من بخواهد كه متعرض كعبه نشوم و آن را خراب نكنم خراب نمی كنم. ولی برخلاف انتظار او عبدالمطّلب وقتی كه لب به سخن گشود فقط درباره ی شتران خودش صحبت كرد، درباره ی كعبه یك كلمه هم صحبت نكرد. ابرهه تعجب كرد، گفت من تو را خیلی آدم بزرگی حساب می كردم، من خیال كردم تو آمده ای برای اینكه برای كعبه شفاعت كنی، حالا می بینم آمده ای برای شترهای خودت شفاعت می كنی. او هم جواب خوبی داد، گفت: «اَنَا رَبُّ الْاِبِلِ وَ لِلْبَیْتِ رَبٌّ» من خداوندگارشتران هستم و آن خانه هم از خود خداوندگاری دارد.  
+
پس اصل معنی «ربّ» یعنی صاحب و خداوندگار، و ربوبیّت یعنی خداوندگاری نه خدایی. فرق است میان خدایی و خداوندگاری. هر کسی مالک هر چیزی که هست، ربّ و خداوندگار آن چیز هم هست.
 +
حال معنی این حدیث چیست که امام فرمود عبودیت یک جوهره ای است که نهایت و کنهش ربوبیّت است. نکته ی بسیار جالبی است. عبودیت، بندگی خدا خاصیتش این است که هرچه انسان راه بندگی خدا را بیشتر طی کند بر تصاحب و قدرت و خداوندگاری اش افزوده می شود، چطور؟ من در این جلسه فقط یک موضوع کوچکش را برایتان عرض می کنم؛ فهرستی از بعضی مسائل دیگرش را عرض می کنم ولی یک موضوعش را بسط می دهم.
  
كلمه ی «ربّ» یعنی خداوندگار، صاحب. ما به خدا هم كه می گوییم رَبّ، از باب اینكه خداوندگار و صاحب حقیقی تمام عالم و تمام عالمهاست. می گوییم: اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ اَلْعالَمِینَ *سپاس خدای را كه خداوندگار و صاحب است، صاحب تمام عالمها.
+
'''اولین درجه ربوبیّت: تسلط بر نفس'''
  
پس اصل معنی «ربّ» یعنی صاحب و خداوندگار، و ربوبیّت یعنی خداوندگاری نه خدایی. فرق است میان خدایی و خداوندگاری. هر كسی مالك هر چیزی كه هست، ربّ و خداوندگار آن چیز هم هست.  
+
اوّلین درجه ی ربوبیّت و خداوندگاری که در نتیجه ی عبودیت پیدا می شود این است که [[انسان]] ربّ و مالک نفس خودش می شود، تسلط بر نفس خودش پیدا می کند. یکی از بیچارگیهای ما که کاملاً احساس می کنیم این است: زمام نفس خودمان در اختیار ما نیست، اختیار خودمان را نداریم؛ اختیار زبان خودمان را نداریم، اختیار شهوات خودمان را نداریم، اختیار شکم خودمان را نداریم، اختیار دامن خودمان را نداریم، اختیار چشم خودمان را نداریم، اختیار گوش خودمان را نداریم، اختیار دست خودمان را نداریم، اختیار پای خودمان را نداریم؛ و این نهایت بدبختی است. ما می رویم در این خیابانها ولی این چشم در اختیار ما نیست، ما در اختیار این چشم هستیم؛ یعنی این ما هستیم که این چشم دلش می خواهد چشم چرانی کند، دلش می خواهد به نوامیس مردم نظر شهوت بکند.  
حال معنی این حدیث چیست كه امام فرمود عبودیت یك جوهره ای است كه نهایت و كُنهش ربوبیّت است. نكته ی بسیار جالبی است. عبودیت، بندگی خدا خاصیتش این است كه هرچه انسان راه بندگی خدا را بیشتر طی كند بر تصاحب و قدرت و خداوندگاری اش افزوده می شود، چطور؟ من در این جلسه فقط یك موضوع كوچكش را برایتان عرض می كنم؛ فهرستی از بعضی مسائل دیگرش را عرض می كنم ولی یك موضوعش را بسط می دهم.
 
  
'''اولین درجه ی ربوبیّت: تسلط بر نفس'''
+
ما مالک زبان خودمان نیستیم، اختیار زبان خودمان را نداریم. وقتی که گرم می شویم به حرف زدن، به اصطلاح چانه مان گرم می شود، نمی فهمیم که چه می گوییم. مجلس گُل انداخته، حالا که مجلس گل انداخته است نه راز خودمان را می توانیم نگه داریم نه راز مردم را؛ نمی توانیم عیب پوش مردم باشیم، نمی توانیم از مردم غیبت نکنیم... اختیار گوش خودمان را نداریم. هرچه که گوشمان از آن خوشش بیاید، مثلاً از [[غیبت (گناه)|غیبت]] خوشش می آید ما هم تسلیم هستیم، از لهو و لعب خوشش می آید ما هم تسلیمش هستیم. اختیار دستمان را نداریم. اختیار پای خودمان را نداریم. اختیار غضب خودمان را نداریم. می گوییم (خود من یکی از آن اشخاص هستم) آقا دیگر عصبانی شدم، هرچه به دهانم آمد گفتم. عصبانی شدم یعنی چه؟! عصبانی شدم یعنی من یک آدمی هستم که مالک نفس خودم نیستم، همین قدر که عصبانی شدم اختیار من دیگر دست اوست، هرچه که به دهانم می آید چون عصبانی هستم می گویم. آن دیگری مالک شهوت خودش نیست. آیا نباید انسان مالک نفس خودش باشد؟ اصلاً تا ما مالک نفس خودمان نباشیم آیا می توانیم مسلمان باشیم؟ نه، مسلمان باید مالک نفس خودش باشد.
  
اوّلین درجه ی ربوبیّت و خداوندگاری كه در نتیجه ی عبودیت پیدا می شود این است كه انسان ربّ و مالك نفس خودش می شود، تسلط بر نفس خودش پیدا می كند. یكی از بیچارگیهای ما كه كاملاً احساس می كنیم این است: زمام نفس خودمان دراختیار ما نیست، اختیار خودمان را نداریم؛ اختیار زبان خودمان را نداریم، اختیار شهوات خودمان را نداریم، اختیار شكم خودمان را نداریم، اختیار دامن خودمان را نداریم، اختیار چشم خودمان را نداریم، اختیار گوش خودمان را نداریم، اختیار دست خودمان را نداریم، اختیار پای خودمان را نداریم؛ و این نهایت بدبختی است. ما می رویم در این خیابانها ولی این چشم دراختیار ما نیست، ما در اختیار این چشم هستیم؛ یعنی این ما هستیم كه این چشم دلش می خواهد چشم چرانی كند، دلش می خواهد به نوامیس مردم نظر شهوت بكند.ما مالك زبان خودمان نیستیم، اختیار زبان خودمان را نداریم. وقتی كه گرم می شویم به حرف زدن، به اصطلاح چانه مان گرم می شود، نمی فهمیم كه چه می گوییم. مجلس گُل انداخته، حالا كه مجلس گل انداخته است نه راز خودمان را می توانیم نگه داریم نه راز مردم را؛ نمی توانیم عیب پوش مردم باشیم، نمی توانیم از مردم غیبت نكنیم... اختیار گوش خودمان را نداریم. هرچه كه گوشمان از آن خوشش بیاید، مثلاً از غیبت خوشش می آید ما هم تسلیم هستیم، از لهو و لعب خوشش می آید ما هم تسلیمش هستیم. اختیار دستمان را نداریم. اختیار پای خودمان را نداریم. اختیار غضب خودمان را نداریم. می گوییم (خود من یكی از آن اشخاص هستم) آقا دیگر عصبانی شدم، هرچه به دهانم آمد گفتم. عصبانی شدم یعنی چه؟ ! عصبانی شدم یعنی من یك آدمی هستم كه مالك نفس خودم نیستم، همین قدر كه عصبانی شدم اختیار من دیگر دست اوست، هرچه كه به دهانم می آید چون عصبانی هستم می گویم. آن دیگری مالك شهوت خودش نیست. آیا نباید انسان مالك نفس خودش باشد؟ اصلاً تا ما مالك نفس خودمان نباشیم آیا می توانیم مسلمان باشیم؟ نه، مسلمان باید مالك نفس خودش باشد.
+
'''دومین درجه: مالک خاطرات نفس بودن'''
  
'''دومین درجه: مالك خاطرات نفس بودن'''
+
تازه من تا این درجه گفتم. یک درجه برویم بالاتر، مالک خاطرات نفس خودمان، خاطرات ضمیر خودمان [باشیم]. این مسئله را کاملاً توجه بفرمایید. همانهایی از ما که مالک چشم خودمان هستیم، مالک زبان خودمان هستیم، اراده مان قوی است، مالک دست خودمان هستیم، مالک پای خودمان هستیم، مالک شهوت خودمان هستیم، مالک عصبانیت خودمان هستیم، مالک یک موضوعی نیستیم؛ هیچ کدام از همین افرادی که اینجا نشسته ایم (شاید در اینجا [[اولیاء الله|اولیاء اللّه]] باشند، من نمی دانم) مالک خاطرات ذهنی و خاطرات نفسانی خودمان نیستیم. یعنی چه؟ یعنی این تداعی معانی ای که در ذهن ما رخ می دهد بدون اینکه اختیارش دست ما باشد. از این شاخ می رود به آن شاخ، از آن شاخ می رود به آن شاخ، ... قوه ی خیال ما حکم یک گنجشک را دارد. گنجشک را بالای درخت دیده اید، می رود روی این شاخه، فوراً می رود روی شاخه ی دیگر و باز می پرد روی شاخه ی دیگر. قوه ی خیال ما دائماً از این شاخه به آن شاخه می پرد. به ما می گویند خواهش می کنم ده دقیقه تمرکز ذهن برای خودت ایجاد کن که فقط درباره ی یک موضوع بیندیشی. اگر توانستیم؟!
  
تازه من تا این درجه گفتم. یك درجه برویم بالاتر، مالك خاطرات نفس خودمان، خاطرات ضمیر خودمان [باشیم. ] این مسئله را كاملاً توجه بفرمایید. همانهایی از ما كه مالك چشم خودمان هستیم، مالك زبان خودمان هستیم، اراده مان قوی است، مالك دست خودمان هستیم، مالك پای خودمان هستیم، مالك شهوت خودمان هستیم، مالك عصبانیت خودمان هستیم، مالك یك موضوعی نیستیم؛ هیچ كدام از همین افرادی كه اینجا نشسته ایم (شاید در اینجا اولیاء اللّه باشند، من نمی دانم) مالك خاطرات ذهنی و خاطرات نفسانی خودمان نیستیم. یعنی چه؟ یعنی این تداعی معانی ای كه در ذهن ما رخ می دهد بدون اینكه اختیارش دست ما باشد. از این شاخ می رود به آن شاخ، از آن شاخ می رود به آن شاخ، . . . قوه ی خیال ما حكم یك گنجشك را دارد. گنجشك را بالای درخت دیده اید، می رود روی این شاخه، فوراً می رود روی شاخه ی دیگر و باز می پرد روی شاخه ی دیگر. قوه ی خیال ما دائماً از این شاخه به آن شاخه می پرد. به ما می گویند خواهش می كنم ده دقیقه تمركز ذهن برای خودت ایجاد كن كه فقط درباره ی یك موضوع بیندیشی. اگر توانستیم؟ ! به ما و شما می گویند نماز كه می خوانی تمركز ذهن و حضور قلب داشته باش. لا صَلوةَ اِلاّ بِحُضُورِ الْقَلْب نماز بدون حضور قلب قبول نیست؛ صحیح است، یعنی به تو نمی گویند چرا نماز نخواندی، اما قبول نیست یعنی تو را به جایی نمی برد، خاصیتی برای تو ندارد. تا گفتیم اللّه اكبر، اگر فرض كنید مغازه دار هستیم مثل این است كه قفل درِ مغازه مان را باز كردیم، حمد و سوره را می خوانیم اما دلمان در مغازه است، دلمان در اداره است، دلمان در فلان مِلكمان است، دلمان دنبال فلان شهوت است، یك وقت متوجه می شویم كه گفتیم السلام علیكم و رحمة اللّه و بركاته. از بس هم زیاد نماز خوانده ایم قهراً عادت شده است، اشتباه نمی كنیم، به طور خودكار از اللّه اكبر تا السلام علیكم می رویم و تمام می كنیم بدون اینكه هیچ بفهمیم؛ و حال آنكه در نماز باید حضور قلب و تمركز ذهن باشد. نگویید نشدنی است. خیر، شدنی است، خیلی هم شدنی است، با عبودیت (اَلْعُبودِیَّةُ جَوْهَرَةٌ كُنْهُهَا الرُّبوبِیَّةُ) . اگر شما كوشش كنید در راه عبودیت قدم بردارید واقعاً می توانید نمازی بخوانید كه اگر پنج دقیقه طول می كشد در تمام این پنج دقیقه فقط متوجه خدا باشید، ده دقیقه نماز می خوانید متوجه خدا باشید، اصلاً ذهنتان از غیر خدا به هیچ چیزی منصرف نشود؛ نیم ساعت، یك ساعت [به همین حال باشید، ] بعد مثل بعضی از اولیاء اللّه باشید كه از اول شب تا صبح یكسره عبادت كنید و ذهنتان به هیچ چیزی غیر از خدا التفات پیدا نكند، آنچنان غرق بشوید كه حتی اگر بیایند بیخ گوش شما داد و فریاد هم بكنند شما نشنوید و نفهمید و متوجه نشوید، اینقدر ذهن شما متمركز بشود.
+
به ما و شما می گویند [[نماز]] که می خوانی تمرکز ذهن و حضور قلب داشته باش. «لا صَلوةَ اِلاّ بِحُضُورِ الْقَلْب»، نماز بدون حضور قلب قبول نیست؛ صحیح است، یعنی به تو نمی گویند چرا نماز نخواندی، اما قبول نیست یعنی تو را به جایی نمی برد، خاصیتی برای تو ندارد. تا گفتیم اللّه اکبر، اگر فرض کنید مغازه دار هستیم مثل این است که قفل درِ مغازه مان را باز کردیم، [[سوره حمد|حمد]] و [[سوره]] را می خوانیم اما دلمان در مغازه است، دلمان در اداره است، دلمان در فلان مِلکمان است، دلمان دنبال فلان [[شهوت رانی|شهوت]] است، یک وقت متوجه می شویم که گفتیم: السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته. از بس هم زیاد نماز خوانده ایم قهراً عادت شده است، اشتباه نمی کنیم، به طور خودکار از اللّه اکبر تا السلام علیکم می رویم و تمام می کنیم بدون اینکه هیچ بفهمیم؛ و حال آنکه در نماز باید حضور قلب و تمرکز ذهن باشد. نگویید نشدنی است. خیر، شدنی است، خیلی هم شدنی است، با [[عبادت|عبودیت]] (اَلْعُبودِیَّةُ جَوْهَرَةٌ کنْهُهَا الرُّبوبِیَّةُ). اگر شما کوشش کنید در راه عبودیت قدم بردارید واقعاً می توانید نمازی بخوانید که اگر پنج دقیقه اول می کشد در تمام این پنج دقیقه فقط متوجه [[الله|خدا]] باشید، ده دقیقه نماز می خوانید متوجه خدا باشید، اصلاً ذهنتان از غیر خدا به هیچ چیزی منصرف نشود؛ نیم ساعت، یک ساعت [به همین حال باشید،] بعد مثل بعضی از اولیاء اللّه باشید که از اول شب تا صبح یکسره عبادت کنید و ذهنتان به هیچ چیزی غیر از خدا التفات پیدا نکند، آنچنان غرق بشوید که حتی اگر بیایند بیخ گوش شما داد و فریاد هم بکنند شما نشنوید و نفهمید و متوجه نشوید، اینقدر ذهن شما متمرکز بشود.
 
   
 
   
دو مرحله از تسلط . یك درجه ی از تسلط كه اقل درجه ی تسلط است و اگر این برای انسان پیدا نشود باید انسان یقین داشته باشد عبادتهایش مقبول درگاه الهی نیست، تسلط بر نفس است، همان چیزی است كه قرآن در باب نماز می گوید: إِنَّ اَلصَّلاةَ تَنْهی عَنِ اَلْفَحْشاءِ وَ اَلْمُنْكَرِنماز جلو فحشاء و منكر را می گیرد. نماز چگونه جلو فحشاء و منكر را می گیرد؟ نماز مگر پلیس است كه وقتی شما می خواهید بروید دنبال یك كار زشت بیاید با باتومش جلو شما را بگیرد؟ نه، نماز عبودیت و بندگی است. نتیجه ی این عبودیت، ربوبیت و تسلط است و اقلّ درجه ی تسلط، تسلط بر نفس است.  
+
یک درجه ی از تسلط که اقل درجه ی تسلط است و اگر این برای انسان پیدا نشود باید انسان یقین داشته باشد عبادتهایش مقبول درگاه الهی نیست، تسلط بر نفس است، همان چیزی است که قرآن در باب نماز می گوید: «إِنَّ اَلصَّلاةَ تَنْهی عَنِ اَلْفَحْشاءِ وَ اَلْمُنْکرِ» نماز جلو فحشاء و منکر را می گیرد. نماز چگونه جلو فحشاء و منکر را می گیرد؟ نماز مگر پلیس است که وقتی شما می خواهید بروید دنبال یک کار زشت بیاید با باتومش جلو شما را بگیرد؟ نه، نماز عبودیت و بندگی است. نتیجه ی این عبودیت، ربوبیت و تسلط است و اقلّ درجه ی تسلط، تسلط بر نفس است.  
 +
 
 +
'''مفهوم تقوا'''
  
'''تقوا'''
+
[[تقوا]] یعنی چه؟ یعنی خود نگهداری. خود نگهداری یعنی چه؟ یعنی تسلط بر نفس.
 +
اِنَّ تَقْوَی اللّهِ حَمَتْ اَولیاءَ اللّهِ مَحارِمَهُ وَ اَلْزَمَتْ قُلوبَهُمْ مَخافَتَهُ.<ref> نهج البلاغه فیض الاسلام، خطبه ی ۱۱۳ </ref> [[امام علی علیه السلام|علی]] علیه السلام می فرماید تقوای الهی یک خاصیتش این است که انسان را از محرمات الهی نگهداری می کند.
  
تقوا یعنی چه؟ یعنی خود نگهداری. خود نگهداری یعنی چه؟ یعنی تسلط بر نفس.  
+
خاصیت دیگرش این است که خوف خدا را در دل انسان جایگزین می سازد. قرآن در باب [[روزه]] می گوید: «یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا کتِبَ عَلَیْکمُ اَلصِّیامُ کما کتِبَ عَلَی اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِکمْ لَعَلَّکمْ تَتَّقُونَ» ([[سوره بقره|بقره]]/۱۸۳) ای مردم باایمان، برای شما روزه فرض شده است همچنان که برای پیشینیان شما فرض شده بود، چرا؟ قرآن فلسفه را هم ذکر می کند: «لَعَلَّکمْ تَتَّقُونَ» برای اینکه در شما روح تقوا و ملکه ی تقوا پیدا بشود. ملکه ی تقوا یعنی چه؟ یعنی تسلط بر نفس. تسلط بر نفس همان است که امام صادق فرمود ربوبیت (اَلْعُبُودیّةُ جوهَرَةٌ کنْهُهَا الرُّبوبیَّة). پس اگر ما [[ماه رمضان]] را گذراندیم، شبهای احیایی را گذراندیم، روزه های متوالی را گذراندیم و بعد از ماه رمضان در دل خودمان احساس کردیم که بر شهوات خودمان بیش از پیش از ماه رمضان مسلّط هستیم، بر عصبانیت خودمان از سابق بیشتر مسلّط هستیم، بر چشم خودمان بیشتر مسلّط هستیم، بر زبان خودمان بیشتر مسلّط هستیم، بر اعضا و جوارح خودمان بیشتر مسلّط هستیم و بالاخره بر نفس خودمان بیشتر مسلّط هستیم و می توانیم جلو نفس امّاره را بگیریم، این علامت قبولی روزه ی ماست.  
اِنَّ تَقْوَی اللّهِ حَمَتْ اَولیاءَ اللّهِ مَحارِمَهُ وَ اَلْزَمَتْ قُلوبَهُمْ مَخافَتَهُ <ref> نهج البلاغه فیض الاسلام، خطبه ی 113 </ref>. علی علیه السلام می فرماید تقوای الهی یك خاصیتش این است كه انسان را از محرمات الهی نگهداری می كند.  
 
  
خاصیت دیگرش این است كه خوف خدا را در دل انسان جایگزین می سازد. قرآن در باب روزه می گوید: یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَیْكُمُ اَلصِّیامُ كَما كُتِبَ عَلَی اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ(بقره/183) ای مردم باایمان، برای شما روزه فرض شده است همچنان كه برای پیشینیان شما فرض شده بود، چرا؟ قرآن فلسفه را هم ذكر می كند: لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ برای اینكه در شما روح تقوا و ملكه ی تقوا پیدا بشود. ملكه ی تقوا یعنی چه؟ یعنی تسلط بر نفس. تسلط بر نفس همان است كه امام صادق فرمود ربوبیت (اَلْعُبُودیّةُ جوهَرَةٌ كُنْهُهَا الرُّبوبیَّة) . . پس اگر ما ماه رمضانی را گذراندیم، شبهای احیایی را گذراندیم، روزه های متوالی را گذراندیم و بعد از ماه رمضان در دل خودمان احساس كردیم كه بر شهوات خودمان بیش از پیش از ماه رمضان مسلّط هستیم، بر عصبانیت خودمان از سابق بیشتر مسلّط هستیم، بر چشم خودمان بیشتر مسلّط هستیم، بر زبان خودمان بیشتر مسلّط هستیم، بر اعضا و جوارح خودمان بیشتر مسلّط هستیم و بالاخره بر نفس خودمان بیشتر مسلّط هستیم و می توانیم جلو نفس امّاره را بگیریم، این علامت قبولی روزه ی ماست. اما اگر ماه رمضانی گذشت و تمام شد و حظّ ما از ماه رمضان- آن طور كه پیغمبر اكرم فرمود كه بعضی از مردم حظّشان از روزه فقط گرسنگی و تشنگی است- فقط این بوده كه یك ماه یك گرسنگیهایی و یك تشنگیهایی كشیدیم (اغلب هم از بس كه سحر و افطار می خوریم تشنه و گرسنه هم نمی شویم ولی لااقل بدحال می شویم) ، یك بدحالی پیدا كردیم و در نتیجه ی این بدحالی قدرت ما بر كاركردن كمتر شد و بعد آمدیم روزه را متهم كردیم كه روزه هم شد كار در دنیا؟ ! (آن كه محصل و دانشجوست گفت من در تمام این ماه رمضان قدرت درس خواندنم كم شد و آن كه اهل كار دیگری است گفت قدرت فلان كار من كم شد، پس روزه بد چیزی است) ، این علامت قبول نشدن روزه ی ماست؛ درصورتی كه اگر انسان در ماه رمضان روزه گیر واقعی باشد، اگر واقعاً به خودش گرسنگی بدهد و همین طور كه گفته شده است سه وعده غذا را تبدیل به دو وعده كند، یعنی قبلاً یك صبحانه ویك ناهار و یك شام می خورد، حالا دیگر ناهار نداشته باشد، افطارش فقط به اندازه ی یك صبحانه ی مختصر باشد، بعد هم سحر نه خیلی زیاد بر معده تحمیل كند بلكه یك غذای متعارف بخورد، بعد احساس می كند كه هم نیروی بدنی اش بر كار افزایش پیدا كرده است و هم نیروی روحی اش بر كار خیر و برای تسلط بر نفس. این حداقل عبادت است.
+
اما اگر ماه رمضانی گذشت و تمام شد و حظّ ما از ماه رمضان -آن طور که [[پیامبر اسلام|پیغمبر اکرم]] فرمود که بعضی از مردم حظّشان از روزه فقط گرسنگی و تشنگی است- فقط این بوده که یک ماه یک گرسنگیهایی و یک تشنگیهایی کشیدیم (اغلب هم از بس که سحر و افطار می خوریم تشنه و گرسنه هم نمی شویم ولی لااقل بدحال می شویم)، یک بدحالی پیدا کردیم و در نتیجه ی این بدحالی قدرت ما بر کارکردن کمتر شد و بعد آمدیم روزه را متهم کردیم که روزه هم شد کار در دنیا؟! (آن که محصل و دانشجوست گفت من در تمام این ماه رمضان قدرت درس خواندنم کم شد و آن که اهل کار دیگری است گفت قدرت فلان کار من کم شد، پس روزه بد چیزی است)، این علامت قبول نشدن روزه ی ماست؛ درصورتی که اگر انسان در ماه رمضان روزه گیر واقعی باشد، اگر واقعاً به خودش گرسنگی بدهد و همین طور که گفته شده است سه وعده غذا را تبدیل به دو وعده کند، یعنی قبلاً یک صبحانه و یک ناهار و یک شام می خورد، حالا دیگر ناهار نداشته باشد، افطارش فقط به اندازه ی یک صبحانه ی مختصر باشد، بعد هم سحر نه خیلی زیاد بر معده تحمیل کند بلکه یک غذای متعارف بخورد، بعد احساس می کند که هم نیروی بدنی اش بر کار افزایش پیدا کرده است و هم نیروی روحی اش بر کار خیر و برای تسلط بر نفس. این حداقل عبادت است.
 
   
 
   
قرآن و نهج البلاغه و امام جعفر صادق و امام زین العابدین هرچه كه كلمات را متفرّق و به زبانهای مختلف گفته باشند ولی وقتی كه شما نگاه می كنید می بینید همه یك حقیقت را دریافته اند و یك حقیقت را ذكر می كنند. ما در دو آیه از آیات قرآن اینچنین می خوانیم، یعنی در دو جا این آیه تكرار شده است: یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ اَلصَّلاةِ <ref> سوره بقره،آیه 153 </ref> ای اهل ایمان! از نماز و از صبر- كه به روزه تفسیر شده است- كمك بگیرید. این تعبیر خیلی عجیب است! به ما می گویند از نماز استمداد كن، از روزه استمداد كن، یعنی تو نمی دانی كه این نماز چه منبع نیرویی است! این روزه چه منبع نیرویی است! اگر به شما گفتند نماز بخوانید، شما را به یك منبع نیرو هدایت كرده اند و اگر گفته اند روزه بگیرید شما را به یك منبع نیرو هدایت كرده اند. برای اینكه بر نفس و روح خودتان مسلط بشوید نماز بخوانید، روزه بگیرید. اَلْعُبودیَّةُ جَوْهَرَةٌ كُنْهُهَا اَلرُّبوبیَّةُ.
+
[[قرآن]] و [[نهج البلاغة|نهج البلاغه]] و امام جعفر صادق و [[امام سجاد علیه السلام|امام زین العابدین]] هرچه که کلمات را متفرّق و به زبانهای مختلف گفته باشند ولی وقتی که شما نگاه می کنید می بینید همه یک حقیقت را دریافته اند و یک حقیقت را ذکر می کنند. ما در دو [[آیه]] از آیات قرآن اینچنین می خوانیم، یعنی در دو جا این آیه تکرار شده است: «یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ اَلصَّلاةِ»<ref> سوره بقره،آیه ۱۵۳ </ref> ای اهل ایمان! از نماز و از صبر -که به روزه [[تفسیر قرآن|تفسیر]] شده است- کمک بگیرید. این تعبیر خیلی عجیب است! به ما می گویند از نماز استمداد کن، از روزه استمداد کن، یعنی تو نمی دانی که این نماز چه منبع نیرویی است! این روزه چه منبع نیرویی است! اگر به شما گفتند نماز بخوانید، شما را به یک منبع نیرو هدایت کرده اند و اگر گفته اند روزه بگیرید شما را به یک منبع نیرو هدایت کرده اند. برای اینکه بر نفس و روح خودتان مسلط بشوید نماز بخوانید، روزه بگیرید. اَلْعُبودیَّةُ جَوْهَرَةٌ کنْهُهَا اَلرُّبوبیَّةُ.
 
   
 
   
حال آیا این ربوبیت و تسلط به همین جا خاتمه پیدا می كند؟ نه، درجات و مراتب دارد. به هر درجه كه شما در مسیر عبودیت جلو بروید ربوبیت پیدا می كنید و به اصطلاح ولایت یعنی تسلط پیدا می كنید. از این درجه ای كه عرض كردم یك درجه بالاتر، به آنجا می رسید كه مالك خاطرات نفس خودتان می شوید.  
+
حال آیا این ربوبیت و تسلط به همین جا خاتمه پیدا می کند؟ نه، درجات و مراتب دارد. به هر درجه که شما در مسیر عبودیت جلو بروید ربوبیت پیدا می کنید و به اصطلاح [[ولایت|ولایت]] یعنی تسلط پیدا می کنید. از این درجه ای که عرض کردم یک درجه بالاتر، به آنجا می رسید که مالک خاطرات نفس خودتان می شوید.  
  
 +
'''درجات بالاتر'''
  
'''درجات بالاتر'''
+
بالاتر از این هم درجه ای هست؟ بله، یک انسان مستجاب الدعوه -لااقل درباره ی خودتان- می شوید. حتی می توانید روی بدن خودتان اثر بگذارید، اعجاز کنید، کرامت کنید، در نتیجه ی عبودیت که «جوْهرةٌ کنهها الرُّبوبیَّة» نتیجه ی عبودیت تسلط است. 
  
بالاتر از این هم درجه ای هست؟ بله، یك انسان مستجاب الدعوه- لااقل درباره ی خودتان- می شوید. حتی می توانید روی بدن خودتان اثر بگذارید، اعجاز كنید، كرامت كنید، درنتیجه ی عبودیت كه جوْهرةٌ كنهها الرُّبوبیَّة نتیجه ی عبودیت تسلط است.  
+
آیا بالاتر از این هم هست؟ بله، اما این بالاتر، برای فهمها و فکرهای ما خیلی زیاد است، خیلی از اشخاص نمی توانند باور کنند که انسانی در اثر عبودیت و بندگی خدا و تذلّل، در اثر این که صراط عبودیت را طی کرده است، برسد به جایی که در جهان هم بتواند تصرف کند، یعنی بتواند یک بیماری را از راه روحی معالجه کند، یک کور مادرزاد را شفا بدهد، یک پیس را شفا بدهد (آن طور که قرآن درباره ی [[حضرت عیسی علیه السلام|عیسی بن مریم]] نقل می کند) البته به اذن اللّه؛ خدا به آنها چنین قدرتی داده است. اذن خدا همان قدرتی است که خدا افاضه می کند: «وَ تُبْرِئُ اَلْأَکمَهَ وَ اَلْأَبْرَصَ بِإِذْنِی وَ إِذْ تُخْرِجُ اَلْمَوْتی بِإِذْنِی»<ref> سوره مائده، آیه ۱۱۰ </ref> یا در آیه ی دیگر: «وَ أُحْیِ اَلْمَوْتی بِإِذْنِ اَللّهِ».<ref> سوره آل عمران،آیه ۴۹ </ref> این یک درجه ی بالاتر است.  
  
آیا بالاتر از این هم هست؟ بله، اما این بالاتر، برای فهمها و فكرهای ما خیلی زیاد است، خیلی از اشخاص نمی توانند باور كنند كه انسانی در اثر عبودیت و بندگی خدا و تذلّل، در اثر این كه صراط عبودیت را طی كرده است، برسد به جایی كه در جهان هم بتواند تصرف كند، یعنی بتواند یك بیماری را از راه روحی معالجه كند، یك كور مادرزاد را شفا بدهد، یك پیس را شفا بدهد (آن طور كه قرآن درباره ی عیسی بن مریم نقل می كند) البته به اذن اللّه؛ خدا به آنها چنین قدرتی داده است. اذن خدا همان قدرتی است كه خدا افاضه می كند: وَ تُبْرِئُ اَلْأَكْمَهَ وَ اَلْأَبْرَصَ بِإِذْنِی وَ إِذْ تُخْرِجُ اَلْمَوْتی بِإِذْنِی <ref> سوره مائده، آیه 110 </ref> یا در آیه ی دیگر: وَ أُحْیِ اَلْمَوْتی بِإِذْنِ اَللّهِ <ref> سوره آل عمران،آیه 49 </ref>. این یك درجه ی بالاتر است
+
[[امام علی علیه السلام|علی]] علیه السلام از آن عبدها و بنده هایی است که به این خداوندگاری نائل شده است. اما اشتباه نکنید، خیال نکنید این عبودیت که نتیجه اش خداوندگاری و تسلط است، نتیجه اش خودبینی و [[غرور]] و منیّت هم هست؛ ابداً، خودبینی با عبودیت سازگار نیست. آن بنده ای که بندگی کند برای ربوبیّت، کارش به جایی نمی رسد. عبودیت جز تذلّل و خاکساری چیز دیگری نیست. علی علیه السلام در مناجاتهای خودش عرض می کند: خدایا! «کفی لی فَخراً اَنْ اَکونَ لَک عَبْداً وَ کفی لی عِزّاً اَنْ تَکونَ لی رَبّاً». خدایا! این افتخار برای من بس که بنده ی تو باشم و این عزت و شرافت برای من بس که تو رب و خداوندگار و پروردگار من باشی. 
  
علی از آن عبدها و بنده هایی است كه به این خداوندگاری نائل شده است. اما اشتباه نكنید، خیال نكنید این عبودیت كه نتیجه اش خداوندگاری و تسلط است، نتیجه اش خودبینی و غرور و منیّت هم هست؛ ابداً، خودبینی با عبودیت سازگار نیست. آن بنده ای كه بندگی كند برای ربوبیّت، كارش به جایی نمی رسد. عبودیت جز تذلّل و خاكساری چیز دیگری نیست. علی علیه السلام در مناجاتهای خودش عرض می كند: خدایا! كَفی لی فَخراً اَنْ اَكونَ لَكَ عَبْداً وَ كَفی لی عِزّاً اَنْ تَكونَ لی رَبّاً. خدایا! این افتخار برای من بس كه بنده ی تو باشم و این عزت و شرافت برای من بس كه تو رب و خداوندگار و پروردگار من باشی. ما برای علی علیه السلام خیلی مقامات قائل هستیم و باید هم قائل باشیم. اصلاً مسئله ی ولایت كه می گویند، بدون ولایت تكوینی- در یك حدودی- اساساً ولایت نیست. اشتباه كرده اند، نفهمیده اند، سواد ندارند كسانی كه منكر ولایت تكوینی شده اند و حتی ولایت تكوینی را نمی فهمند كه چیست؛ یك چیز دیگر را پیش خودشان جاهلانه فرض و تصور كرده اند و همانها را هم مرتب به مردم گفته اند، در كتابهایشان هم نوشته اند چون شعورشان به این مسائل نمی رسد. آنها اساساً انسان و خدا را نمی شناسند. در این جور مسائل اظهارنظر كردن، فرع بر دو مسئله است: اول شناختن خدا، دوم شناختن انسان و استعدادهای درونی انسان و معنی تقرب انسان به خدا و معنی عبودیت و معنی عبادت. علی كه اینچنین محبوب است به خاطر عبودیت است.  
+
ما برای علی علیه السلام خیلی مقامات قائل هستیم و باید هم قائل باشیم. اصلاً مسئله ی [[ولایت|ولایت]] که می گویند، بدون [[ولایت تکوینی]] -در یک حدودی- اساساً ولایت نیست. اشتباه کرده اند، نفهمیده اند، سواد ندارند کسانی که منکر ولایت تکوینی شده اند و حتی ولایت تکوینی را نمی فهمند که چیست؛ یک چیز دیگر را پیش خودشان جاهلانه فرض و تصور کرده اند و همانها را هم مرتب به مردم گفته اند، در کتابهایشان هم نوشته اند چون شعورشان به این مسائل نمی رسد. آنها اساساً انسان و خدا را نمی شناسند. در این جور مسائل اظهارنظر کردن، فرع بر دو مسئله است: اول شناختن [[الله|خدا]]، دوم شناختن [[انسان]] و استعدادهای درونی انسان و معنی تقرب انسان به خدا و معنی عبودیت و معنی عبادت. علی که اینچنین محبوب است به خاطر عبودیت است.  
  
 
==پانویس==
 
==پانویس==
<references/>
+
<references />
  
 
==منبع==
 
==منبع==
  
آزادی معنوی،استاد مطهری، در دسترس در[http://www.mortezamotahari.com/fa/bookview.html?BookId=410&BookArticleID=130395 شهید مطهری]، بازیابی: 4آذر 1392
+
[[آزادی معنوی (کتاب)|آزادی معنوی]]، استاد مطهری، در دسترس در پایگاه [http://www.mortezamotahari.com/fa/bookview.html?BookId=410&BookArticleID=130395 شهید مطهری]، بازیابی: 4 آذر 1392.
 
 
  
 
[[رده:گفتارهای شهید مطهری]]
 
[[رده:گفتارهای شهید مطهری]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۴ مارس ۲۰۲۰، ساعت ۰۷:۱۲

روح عبادت، یاد خدا

روح عبادت یاد پروردگار است. روح عبادت این است که انسان وقتی که عبادت می کند، نمازی می خواند، دعایی می کند و هر عملی که انجام می دهد، دلش به یاد خدای خودش زنده باشد: «وَ أَقِمِ اَلصَّلاةَ لِذِکرِی».[۱] قرآن می گوید نماز را بپا بدار، برای چه؟ برای اینکه به یاد من باشی. و در جای دیگر قرآن کریم می فرماید: «إِنَّ اَلصَّلاةَ تَنْهی عَنِ اَلْفَحْشاءِ وَ اَلْمُنْکرِ وَ لَذِکرُ اَللّهِ أَکبَر».[۲] در این آیه خاصیت نماز ذکر می شود، البته نماز حقیقی، نماز واقعی، نمازی که با شرایط و آداب صحیح صورت گرفته باشد. می فرماید اگر واقعاً انسان نمازخوان باشد و نمازِ درست بخواند خود نماز جلو انسان را از کار زشت و منکرات می گیرد. محال است که انسان نماز درست و مقبول بخواند و دروغگو باشد. محال است که انسان نماز صحیح و درست بخواند و دلش به طرف غیبت کردن برود.

معنای ربوبیت

روایتی است از امام صادق علیه السلام که در کتاب معروف مصباح الشریعه نقل شده است. ما کتابی داریم به نام «مصباح الشریعه» که بسیاری از علمای بزرگ این کتاب را معتبر می دانند، گو اینکه بعضی از علما مثل مرحوم مجلسی چندان معتبر نمی دانند به اعتبار اینکه مضامین آن یک سلسله مضامین عرفانی است. ولی کتاب معروفی است. مثل حاجی نوری، سید بن طاووس و دیگران از این کتاب نقل می کنند. در این کتاب احادیث زیادی هست. مردی است به نام فضیل بن عیاض، معاصر با امام صادق علیه السلام. او از معاریف است. یکی از مردانی است که دورانی از عمر خودش را به گناه و فسق و فجور و دزدی و سرقت و این حرفها بسر برده است، بعد یک انقلاب روحی عجیبی پیدا می کند و تتمه ی عمر خودش یعنی نیمی از آن را در تقوا و زهد و عبادت و در معرفت و حقیقت خواهی بسر می برد.

کتاب مصباح الشریعه کتابی است که این مرد مدعی است که من رفتم خدمت امام صادق و مسائلی از امام سؤال کردم و امام این جوابها را به من داد. بدیهی است مردی اینچنین عارف و بامعرفت و باتقوا و زاهد وقتی نزد امام صادق برود، خیلی فرق می کند با فلان ساربان که مثلاً مسئله ای از شکیات می خواهد بپرسد و نزد امام صادق می رود. قهراً سؤالات او در یک سطح بالاتر است و جوابهای امام هم از جوابهایی که به دیگران می دهد در یک سطح بالاتر است. طبعاً کتاب در یک سطح بالاتری قرار می گیرد. مثلاً امام صادق در این کتاب اسرار وضو و اسرار نماز را بیان می کند.

جمله ای که محل شاهد من است در آن کتاب است و این جمله را شاید کم و بیش در کتابهای عرفانی دیده باشید. امام صادق به فضیل فرمود: «یا فُضَیلُ اَلْعُبودِیَّةُ جَوْهَرَةٌ کنْهُهَا الرُّبوبِیَّةُ» (خیلی جمله ی عجیبی است و از یک نظر جمله ی زننده ای هم هست). فضیل! آیا تو می دانی که عبودیت چیست؟ آیا می دانی عبودیت چه گوهری است؟ عبودیت گوهری است که ظاهرش عبودیت است و کنه و نهایت و باطنش، آخرین منزل و هدف و مقصدش ربوبیت است. ممکن است بگویید یعنی چه؟ آیا امام جعفر صادق خواسته بفرماید که عبودیت اولش بندگی است و آخرش خدایی؟ آیا می خواهد بگوید که یک بنده از بندگی به خدایی می رسد؟ نه، در تعبیرات ائمه هرگز چنین تعبیراتی نمی آید. اهل عرفان برای اینکه مردم دیگر را دست بیندازند، معانی ای که در نظر می گیرند با یک تعبیراتی می گویند که دیگران تکان بخورند و ناراحت بشوند.

اصلاً معنی ربوبیّت یعنی تسلط، خداوندگاری، نه خدایی. فرق است میان خداوندگاری و خدایی. خداوندگاری یعنی صاحب بودن، صاحب اختیار بودن. در قضیه ی اصحاب الفیل که ابرهه آمد و می خواست کعبه را خراب کند و غارت می کردند، شترهای جناب عبدالمطّلب را هم که در بیابان بود گرفته و با خودشان برده بودند. عبدالمطّلب رفت نزد ابرهه. قیافه و عظمت و شخصیت عبدالمطّلب خیلی ابرهه را گرفت به گونه ای که با خود فکر کرد که اگر این مرد بزرگ شفاعت کند و از من بخواهد که متعرض کعبه نشوم و آن را خراب نکنم خراب نمی کنم. ولی برخلاف انتظار او عبدالمطّلب وقتی که لب به سخن گشود فقط درباره ی شتران خودش صحبت کرد، درباره ی کعبه یک کلمه هم صحبت نکرد. ابرهه تعجب کرد، گفت من تو را خیلی آدم بزرگی حساب می کردم، من خیال کردم تو آمده ای برای اینکه برای کعبه شفاعت کنی، حالا می بینم آمده ای برای شترهای خودت شفاعت می کنی. او هم جواب خوبی داد، گفت: «اَنَا رَبُّ الْاِبِلِ وَ لِلْبَیْتِ رَبٌّ» من خداوندگار شتران هستم و آن خانه هم از خود خداوندگاری دارد.

کلمه ی «ربّ» یعنی خداوندگار، صاحب. ما به خدا هم که می گوییم رَبّ، از باب اینکه خداوندگار و صاحب حقیقی تمام عالم و تمام عالمهاست. می گوییم: اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ اَلْعالَمِینَ * سپاس خدای را که خداوندگار و صاحب است، صاحب تمام عالمها.

پس اصل معنی «ربّ» یعنی صاحب و خداوندگار، و ربوبیّت یعنی خداوندگاری نه خدایی. فرق است میان خدایی و خداوندگاری. هر کسی مالک هر چیزی که هست، ربّ و خداوندگار آن چیز هم هست. حال معنی این حدیث چیست که امام فرمود عبودیت یک جوهره ای است که نهایت و کنهش ربوبیّت است. نکته ی بسیار جالبی است. عبودیت، بندگی خدا خاصیتش این است که هرچه انسان راه بندگی خدا را بیشتر طی کند بر تصاحب و قدرت و خداوندگاری اش افزوده می شود، چطور؟ من در این جلسه فقط یک موضوع کوچکش را برایتان عرض می کنم؛ فهرستی از بعضی مسائل دیگرش را عرض می کنم ولی یک موضوعش را بسط می دهم.

اولین درجه ربوبیّت: تسلط بر نفس

اوّلین درجه ی ربوبیّت و خداوندگاری که در نتیجه ی عبودیت پیدا می شود این است که انسان ربّ و مالک نفس خودش می شود، تسلط بر نفس خودش پیدا می کند. یکی از بیچارگیهای ما که کاملاً احساس می کنیم این است: زمام نفس خودمان در اختیار ما نیست، اختیار خودمان را نداریم؛ اختیار زبان خودمان را نداریم، اختیار شهوات خودمان را نداریم، اختیار شکم خودمان را نداریم، اختیار دامن خودمان را نداریم، اختیار چشم خودمان را نداریم، اختیار گوش خودمان را نداریم، اختیار دست خودمان را نداریم، اختیار پای خودمان را نداریم؛ و این نهایت بدبختی است. ما می رویم در این خیابانها ولی این چشم در اختیار ما نیست، ما در اختیار این چشم هستیم؛ یعنی این ما هستیم که این چشم دلش می خواهد چشم چرانی کند، دلش می خواهد به نوامیس مردم نظر شهوت بکند.

ما مالک زبان خودمان نیستیم، اختیار زبان خودمان را نداریم. وقتی که گرم می شویم به حرف زدن، به اصطلاح چانه مان گرم می شود، نمی فهمیم که چه می گوییم. مجلس گُل انداخته، حالا که مجلس گل انداخته است نه راز خودمان را می توانیم نگه داریم نه راز مردم را؛ نمی توانیم عیب پوش مردم باشیم، نمی توانیم از مردم غیبت نکنیم... اختیار گوش خودمان را نداریم. هرچه که گوشمان از آن خوشش بیاید، مثلاً از غیبت خوشش می آید ما هم تسلیم هستیم، از لهو و لعب خوشش می آید ما هم تسلیمش هستیم. اختیار دستمان را نداریم. اختیار پای خودمان را نداریم. اختیار غضب خودمان را نداریم. می گوییم (خود من یکی از آن اشخاص هستم) آقا دیگر عصبانی شدم، هرچه به دهانم آمد گفتم. عصبانی شدم یعنی چه؟! عصبانی شدم یعنی من یک آدمی هستم که مالک نفس خودم نیستم، همین قدر که عصبانی شدم اختیار من دیگر دست اوست، هرچه که به دهانم می آید چون عصبانی هستم می گویم. آن دیگری مالک شهوت خودش نیست. آیا نباید انسان مالک نفس خودش باشد؟ اصلاً تا ما مالک نفس خودمان نباشیم آیا می توانیم مسلمان باشیم؟ نه، مسلمان باید مالک نفس خودش باشد.

دومین درجه: مالک خاطرات نفس بودن

تازه من تا این درجه گفتم. یک درجه برویم بالاتر، مالک خاطرات نفس خودمان، خاطرات ضمیر خودمان [باشیم]. این مسئله را کاملاً توجه بفرمایید. همانهایی از ما که مالک چشم خودمان هستیم، مالک زبان خودمان هستیم، اراده مان قوی است، مالک دست خودمان هستیم، مالک پای خودمان هستیم، مالک شهوت خودمان هستیم، مالک عصبانیت خودمان هستیم، مالک یک موضوعی نیستیم؛ هیچ کدام از همین افرادی که اینجا نشسته ایم (شاید در اینجا اولیاء اللّه باشند، من نمی دانم) مالک خاطرات ذهنی و خاطرات نفسانی خودمان نیستیم. یعنی چه؟ یعنی این تداعی معانی ای که در ذهن ما رخ می دهد بدون اینکه اختیارش دست ما باشد. از این شاخ می رود به آن شاخ، از آن شاخ می رود به آن شاخ، ... قوه ی خیال ما حکم یک گنجشک را دارد. گنجشک را بالای درخت دیده اید، می رود روی این شاخه، فوراً می رود روی شاخه ی دیگر و باز می پرد روی شاخه ی دیگر. قوه ی خیال ما دائماً از این شاخه به آن شاخه می پرد. به ما می گویند خواهش می کنم ده دقیقه تمرکز ذهن برای خودت ایجاد کن که فقط درباره ی یک موضوع بیندیشی. اگر توانستیم؟!

به ما و شما می گویند نماز که می خوانی تمرکز ذهن و حضور قلب داشته باش. «لا صَلوةَ اِلاّ بِحُضُورِ الْقَلْب»، نماز بدون حضور قلب قبول نیست؛ صحیح است، یعنی به تو نمی گویند چرا نماز نخواندی، اما قبول نیست یعنی تو را به جایی نمی برد، خاصیتی برای تو ندارد. تا گفتیم اللّه اکبر، اگر فرض کنید مغازه دار هستیم مثل این است که قفل درِ مغازه مان را باز کردیم، حمد و سوره را می خوانیم اما دلمان در مغازه است، دلمان در اداره است، دلمان در فلان مِلکمان است، دلمان دنبال فلان شهوت است، یک وقت متوجه می شویم که گفتیم: السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته. از بس هم زیاد نماز خوانده ایم قهراً عادت شده است، اشتباه نمی کنیم، به طور خودکار از اللّه اکبر تا السلام علیکم می رویم و تمام می کنیم بدون اینکه هیچ بفهمیم؛ و حال آنکه در نماز باید حضور قلب و تمرکز ذهن باشد. نگویید نشدنی است. خیر، شدنی است، خیلی هم شدنی است، با عبودیت (اَلْعُبودِیَّةُ جَوْهَرَةٌ کنْهُهَا الرُّبوبِیَّةُ). اگر شما کوشش کنید در راه عبودیت قدم بردارید واقعاً می توانید نمازی بخوانید که اگر پنج دقیقه اول می کشد در تمام این پنج دقیقه فقط متوجه خدا باشید، ده دقیقه نماز می خوانید متوجه خدا باشید، اصلاً ذهنتان از غیر خدا به هیچ چیزی منصرف نشود؛ نیم ساعت، یک ساعت [به همین حال باشید،] بعد مثل بعضی از اولیاء اللّه باشید که از اول شب تا صبح یکسره عبادت کنید و ذهنتان به هیچ چیزی غیر از خدا التفات پیدا نکند، آنچنان غرق بشوید که حتی اگر بیایند بیخ گوش شما داد و فریاد هم بکنند شما نشنوید و نفهمید و متوجه نشوید، اینقدر ذهن شما متمرکز بشود.

یک درجه ی از تسلط که اقل درجه ی تسلط است و اگر این برای انسان پیدا نشود باید انسان یقین داشته باشد عبادتهایش مقبول درگاه الهی نیست، تسلط بر نفس است، همان چیزی است که قرآن در باب نماز می گوید: «إِنَّ اَلصَّلاةَ تَنْهی عَنِ اَلْفَحْشاءِ وَ اَلْمُنْکرِ» نماز جلو فحشاء و منکر را می گیرد. نماز چگونه جلو فحشاء و منکر را می گیرد؟ نماز مگر پلیس است که وقتی شما می خواهید بروید دنبال یک کار زشت بیاید با باتومش جلو شما را بگیرد؟ نه، نماز عبودیت و بندگی است. نتیجه ی این عبودیت، ربوبیت و تسلط است و اقلّ درجه ی تسلط، تسلط بر نفس است.

مفهوم تقوا

تقوا یعنی چه؟ یعنی خود نگهداری. خود نگهداری یعنی چه؟ یعنی تسلط بر نفس. اِنَّ تَقْوَی اللّهِ حَمَتْ اَولیاءَ اللّهِ مَحارِمَهُ وَ اَلْزَمَتْ قُلوبَهُمْ مَخافَتَهُ.[۳] علی علیه السلام می فرماید تقوای الهی یک خاصیتش این است که انسان را از محرمات الهی نگهداری می کند.

خاصیت دیگرش این است که خوف خدا را در دل انسان جایگزین می سازد. قرآن در باب روزه می گوید: «یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا کتِبَ عَلَیْکمُ اَلصِّیامُ کما کتِبَ عَلَی اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِکمْ لَعَلَّکمْ تَتَّقُونَ» (بقره/۱۸۳) ای مردم باایمان، برای شما روزه فرض شده است همچنان که برای پیشینیان شما فرض شده بود، چرا؟ قرآن فلسفه را هم ذکر می کند: «لَعَلَّکمْ تَتَّقُونَ» برای اینکه در شما روح تقوا و ملکه ی تقوا پیدا بشود. ملکه ی تقوا یعنی چه؟ یعنی تسلط بر نفس. تسلط بر نفس همان است که امام صادق فرمود ربوبیت (اَلْعُبُودیّةُ جوهَرَةٌ کنْهُهَا الرُّبوبیَّة). پس اگر ما ماه رمضان را گذراندیم، شبهای احیایی را گذراندیم، روزه های متوالی را گذراندیم و بعد از ماه رمضان در دل خودمان احساس کردیم که بر شهوات خودمان بیش از پیش از ماه رمضان مسلّط هستیم، بر عصبانیت خودمان از سابق بیشتر مسلّط هستیم، بر چشم خودمان بیشتر مسلّط هستیم، بر زبان خودمان بیشتر مسلّط هستیم، بر اعضا و جوارح خودمان بیشتر مسلّط هستیم و بالاخره بر نفس خودمان بیشتر مسلّط هستیم و می توانیم جلو نفس امّاره را بگیریم، این علامت قبولی روزه ی ماست.

اما اگر ماه رمضانی گذشت و تمام شد و حظّ ما از ماه رمضان -آن طور که پیغمبر اکرم فرمود که بعضی از مردم حظّشان از روزه فقط گرسنگی و تشنگی است- فقط این بوده که یک ماه یک گرسنگیهایی و یک تشنگیهایی کشیدیم (اغلب هم از بس که سحر و افطار می خوریم تشنه و گرسنه هم نمی شویم ولی لااقل بدحال می شویم)، یک بدحالی پیدا کردیم و در نتیجه ی این بدحالی قدرت ما بر کارکردن کمتر شد و بعد آمدیم روزه را متهم کردیم که روزه هم شد کار در دنیا؟! (آن که محصل و دانشجوست گفت من در تمام این ماه رمضان قدرت درس خواندنم کم شد و آن که اهل کار دیگری است گفت قدرت فلان کار من کم شد، پس روزه بد چیزی است)، این علامت قبول نشدن روزه ی ماست؛ درصورتی که اگر انسان در ماه رمضان روزه گیر واقعی باشد، اگر واقعاً به خودش گرسنگی بدهد و همین طور که گفته شده است سه وعده غذا را تبدیل به دو وعده کند، یعنی قبلاً یک صبحانه و یک ناهار و یک شام می خورد، حالا دیگر ناهار نداشته باشد، افطارش فقط به اندازه ی یک صبحانه ی مختصر باشد، بعد هم سحر نه خیلی زیاد بر معده تحمیل کند بلکه یک غذای متعارف بخورد، بعد احساس می کند که هم نیروی بدنی اش بر کار افزایش پیدا کرده است و هم نیروی روحی اش بر کار خیر و برای تسلط بر نفس. این حداقل عبادت است.

قرآن و نهج البلاغه و امام جعفر صادق و امام زین العابدین هرچه که کلمات را متفرّق و به زبانهای مختلف گفته باشند ولی وقتی که شما نگاه می کنید می بینید همه یک حقیقت را دریافته اند و یک حقیقت را ذکر می کنند. ما در دو آیه از آیات قرآن اینچنین می خوانیم، یعنی در دو جا این آیه تکرار شده است: «یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ اَلصَّلاةِ»[۴] ای اهل ایمان! از نماز و از صبر -که به روزه تفسیر شده است- کمک بگیرید. این تعبیر خیلی عجیب است! به ما می گویند از نماز استمداد کن، از روزه استمداد کن، یعنی تو نمی دانی که این نماز چه منبع نیرویی است! این روزه چه منبع نیرویی است! اگر به شما گفتند نماز بخوانید، شما را به یک منبع نیرو هدایت کرده اند و اگر گفته اند روزه بگیرید شما را به یک منبع نیرو هدایت کرده اند. برای اینکه بر نفس و روح خودتان مسلط بشوید نماز بخوانید، روزه بگیرید. اَلْعُبودیَّةُ جَوْهَرَةٌ کنْهُهَا اَلرُّبوبیَّةُ.

حال آیا این ربوبیت و تسلط به همین جا خاتمه پیدا می کند؟ نه، درجات و مراتب دارد. به هر درجه که شما در مسیر عبودیت جلو بروید ربوبیت پیدا می کنید و به اصطلاح ولایت یعنی تسلط پیدا می کنید. از این درجه ای که عرض کردم یک درجه بالاتر، به آنجا می رسید که مالک خاطرات نفس خودتان می شوید.

درجات بالاتر

بالاتر از این هم درجه ای هست؟ بله، یک انسان مستجاب الدعوه -لااقل درباره ی خودتان- می شوید. حتی می توانید روی بدن خودتان اثر بگذارید، اعجاز کنید، کرامت کنید، در نتیجه ی عبودیت که «جوْهرةٌ کنهها الرُّبوبیَّة» نتیجه ی عبودیت تسلط است.

آیا بالاتر از این هم هست؟ بله، اما این بالاتر، برای فهمها و فکرهای ما خیلی زیاد است، خیلی از اشخاص نمی توانند باور کنند که انسانی در اثر عبودیت و بندگی خدا و تذلّل، در اثر این که صراط عبودیت را طی کرده است، برسد به جایی که در جهان هم بتواند تصرف کند، یعنی بتواند یک بیماری را از راه روحی معالجه کند، یک کور مادرزاد را شفا بدهد، یک پیس را شفا بدهد (آن طور که قرآن درباره ی عیسی بن مریم نقل می کند) البته به اذن اللّه؛ خدا به آنها چنین قدرتی داده است. اذن خدا همان قدرتی است که خدا افاضه می کند: «وَ تُبْرِئُ اَلْأَکمَهَ وَ اَلْأَبْرَصَ بِإِذْنِی وَ إِذْ تُخْرِجُ اَلْمَوْتی بِإِذْنِی»[۵] یا در آیه ی دیگر: «وَ أُحْیِ اَلْمَوْتی بِإِذْنِ اَللّهِ».[۶] این یک درجه ی بالاتر است.

علی علیه السلام از آن عبدها و بنده هایی است که به این خداوندگاری نائل شده است. اما اشتباه نکنید، خیال نکنید این عبودیت که نتیجه اش خداوندگاری و تسلط است، نتیجه اش خودبینی و غرور و منیّت هم هست؛ ابداً، خودبینی با عبودیت سازگار نیست. آن بنده ای که بندگی کند برای ربوبیّت، کارش به جایی نمی رسد. عبودیت جز تذلّل و خاکساری چیز دیگری نیست. علی علیه السلام در مناجاتهای خودش عرض می کند: خدایا! «کفی لی فَخراً اَنْ اَکونَ لَک عَبْداً وَ کفی لی عِزّاً اَنْ تَکونَ لی رَبّاً». خدایا! این افتخار برای من بس که بنده ی تو باشم و این عزت و شرافت برای من بس که تو رب و خداوندگار و پروردگار من باشی.

ما برای علی علیه السلام خیلی مقامات قائل هستیم و باید هم قائل باشیم. اصلاً مسئله ی ولایت که می گویند، بدون ولایت تکوینی -در یک حدودی- اساساً ولایت نیست. اشتباه کرده اند، نفهمیده اند، سواد ندارند کسانی که منکر ولایت تکوینی شده اند و حتی ولایت تکوینی را نمی فهمند که چیست؛ یک چیز دیگر را پیش خودشان جاهلانه فرض و تصور کرده اند و همانها را هم مرتب به مردم گفته اند، در کتابهایشان هم نوشته اند چون شعورشان به این مسائل نمی رسد. آنها اساساً انسان و خدا را نمی شناسند. در این جور مسائل اظهارنظر کردن، فرع بر دو مسئله است: اول شناختن خدا، دوم شناختن انسان و استعدادهای درونی انسان و معنی تقرب انسان به خدا و معنی عبودیت و معنی عبادت. علی که اینچنین محبوب است به خاطر عبودیت است.

پانویس

  1. سوره طه ،آیه ۱۴
  2. سوره عنکبوت ،آیه ۴۵
  3. نهج البلاغه فیض الاسلام، خطبه ی ۱۱۳
  4. سوره بقره،آیه ۱۵۳
  5. سوره مائده، آیه ۱۱۰
  6. سوره آل عمران،آیه ۴۹

منبع

آزادی معنوی، استاد مطهری، در دسترس در پایگاه شهید مطهری، بازیابی: 4 آذر 1392.