دعای ۳۷ صحیفه سجادیه/ شرحها و ترجمهها (بخش دوم)
تَشْکرُ یسِیرَ مَا شَکرْتَهُ، وَ تُثِیبُ عَلَى قَلِیلِ مَا تُطَاعُ فِیهِ، حَتَّى کأَنَّ شُکرَ عِبَادِک الَّذِی أَوْجَبْتَ عَلَیهِ ثَوَابَهُمْ وَ أَعْظَمْتَ عَنْهُ جَزَاءَهُمْ أَمْرٌ مَلَکوا اسْتِطَاعَةَ الِامْتِنَاعِ مِنْهُ دُونَک فَکافَیتَهُمْ، أَوْ لَمْ یکنْ سَبَبُهُ بِیدِک فَجَازَیتَهُمْ!
بَلْ مَلَکتَ -یا إِلَهِی- أَمْرَهُمْ قَبْلَ أَنْ یمْلِکوا عِبَادَتَک، وَ أَعْدَدْتَ ثَوَابَهُمْ قَبْلَ أَنْ یفِیضُوا فِی طَاعَتِک، وَ ذَلِک أَنَّ سُنَّتَک الْإِفْضَالُ، وَ عَادَتَک الْإِحْسَانُ، وَ سَبِیلَک الْعَفْوُ،
فَکلُّ الْبَرِیةِ مُعْتَرِفَةٌ بِأَنَّک غَیرُ ظَالِمٍ لِمَنْ عَاقَبْتَ، وَ شَاهِدَةٌ بِأَنَّک مُتَفَضَّلٌ عَلَى مَنْ عَافَیتَ، وَ کلٌّ مُقِرٌّ عَلَى نَفْسِهِ بِالتَّقْصِیرِ عَمَّا اسْتَوْجَبْتَ،
فَلَوْ لَا أَنَّ الشَّیطَانَ یخْتَدِعُهُمْ عَنْ طَاعَتِک مَا عَصَاک عَاصٍ، وَ لَوْ لَا أَنَّهُ صَوَّرَ لَهُمُ الْبَاطِلَ فِی مِثَالِ الْحَقِّ مَا ضَلَّ عَنْ طَرِیقِک ضَالٌّ.
ترجمهها
ترجمه انصاریان
عمل اندک را که بپذیری از باب فضل پذیرفتهای، و طاعت مختصر را مزد میدهی، تا آنجا که گویی شکر بندگانت که بدان سبب پاداششان را واجب ساختهای و اجرشان را از آن رو بزرگ ساختهای مسئلهای است که در برابر تو قدرت روی برتافتن از آن را داشتهاند و از این جهت پاداششان دادی، یا گویی سبب آن شکر به دست تو نبوده و بدین خاطر به ایشان اجر بخشیدی،
بلکه ای خدای من مالک امر ایشان بودهای پیش از آنکه ایشان مالک عبادت تو شوند، و مزدشان را پیش از اینکه به طاعتت اقدام کنند آماده کردهای، زیرا که آئینت انعام، و عادتت احسان، و راهت عفو و بخشش است.
از این رو همه آفریدگان معترفاند که تو درباره هر که عقوبتش کنی ستم نکردهای، و شاهدند که هر که را ببخشی در حقّش تفضل فرمودهای، و همگان درباره خویش به تقصیر نسبت به آنچه سزاوار آنی معترفند.
بنابراین اگر شیطان ایشان را از طاعتت نفریبد هیچ عصیان گری تو را معصیت نکند، و اگر شیطان باطل را در نظرشان به صورت حق جلوه ندهد هیچ گمراهی از راه تو منحرف نشود.
ترجمه آیتی
بار خدایا، در برابر اندک سپاسى جزاى فراوان دهى و در برابر اندک طاعتى ثواب بسیار چنان که گویى شکرگزارى بندگانت- با آنکه در برابر آن برایشان ثوابى مقرر داشته اى و اجرى عظیم داده اى- چیزى است که آنان را در برابر تو یاراى سر برتافتن از آن بوده است که پاداششان مى دهى، یا آنکه خود سبب آن نبوده اى که اکنون جزایشان عطا مى فرمایى!
نه چنین است -اى خداوند من- که زمام کار بندگان تو به دست تو بوده پیش از آنکه توان عبادتشان باشد و ثواب ایشان را مهیا کرده اى پیش از آنکه به اطاعتت روى آرند. زیرا شیوه ى تو بخشندگى است و خوى تو نیکوکارى است و راه و آیین تو بخشایندگى.
بار خدایا، همه ى آفریدگان معترفند که هر که را عقوبت کنى بر او ستم نکرده اى و همگان بر این گواهند که هر که را از عذاب رهایى بخشى در حق او احسان کرده اى و همه اقرار مى کنند که حق عبادت و شکر تو را آن چنان که در خور آن هستى به جاى نیاورده اند.
بار خدایا، اگر آدمیان را شیطان نفریفته و از طاعت تو بازنداشته بود، هیچ گنهکارى جامه ى جان به گناه نمى آلود و اگر باطل را در چهره ى حق جلوه نمى داد هیچ گمگشته اى راه تو گم نمى کرد.
ترجمه ارفع
به شکر مختصر بنده ات پاداش فراوان مى دهى و فرمانبردارى کم را پاداش مى دهى تا اینکه گویا شکر بندگانت که پاداششان را بر آن واجب کرده ای و جزاى آنان را از آن بزرگ نموده ای کارى است که بدون تو بر باز نگهداشتن از آن قدرت دارند به همین جهت آنها را پاداش مى دهى و یا سبب آن شکرگزارى در اختیار تو نبوده بنابراین آنها را پاداش داده اى!
بلکه ای خداى من تو همه امورشان را در اختیار دارى پیش از آنکه چیزى را مالک شوند و در اختیار گیرند و ثواب ایشان را آماده کرده ای قبل از آنکه در گرو دستوراتت درآیند و این بدین خاطر است که تو سنت خیر رساندن دارى و عادت تو بر احسان و راهت بر عفو و بخشش است.
الها تمامى موجودات اعتراف دارند که تو بر هر که کیفر دهى ستم روا نمى دارى و همگى شاهدند که تو به خاطر فضل و کرمت براى آنان عافیت مى خواهى و همه اقرار دارند که نسبت به آنچه سزاوارى کوتاهى کرده اند.
الها اگر شیطان درباره ى بندگى تو آنها را فریب ندهد هیچکس نافرمانى ات نمى کند و اگر باطل را به صورت حق براى ایشان جلوه ندهد هیچکس از راه تو گمراه نمى گردد.
ترجمه استادولی
اندک کارى را که بپذیرى (یا: اندک شکرى را که از تو شود) سپاس مى نهى، و اندک طاعتى را که از تو به عمل آید پاداش مى دهى، تا جایى که گویا شکرگزارى بندگانت- که بدان خاطر به آنان پاداش مى دهى و اجر عظیم به آنان عطا مى کنى- امرى است که توا ن بجا آوردن یا نیاوردنش در اختیار آنهاست و تو مدخلیتى ندارى، از این رو پاداششان مى دهى، و یا سبب آن به دست تو نبوده، و به این خاطر جز ایشان مى دهى.
حال آن که- اى خداى من- تو زمام امرشان را به دست داشته اى پیش از آن که به عبادتت پردازند، و پاداششان را آماده ساخته اى پیش از آن که به طاعتت دست یازند، زیرا سنت تو بخشش، و عادت تو احسان، و راه و روش تو عفو و بخشایش است.
از این رو همه آفریدگان معترفند که تو نسبت به کسى که او را عقوبت کنى ستمکار نیستى، و گواهند که تو در حق کسى که او را عافیت بخشى به فضل و بخشش رفتار کرده اى، و همگى به تقصیر خود در اداى آنچه تو شایسته آنى اقرار دارند.
بنابراین اگر شیطان از اطاعت تو فریبشان نمى داد هیچ کس تو را نافرمانى نمى کرد، و اگر باطل را در نظرشان به صورت حق جلوه نمى داد هیچ کس از راه تو منحرف نمى گشت.
پس منزهى تو! چه آشکار است کرم تو در رفتار با کسى که تو را فرمان برده و یا نافرمانى کرده است! از فرمانبر در چیزى که خود برایش فراهم ساخته اى قدردانى مى کنى، و نافرمان را در آنچه مى توانى به کیفرش شتاب کنى مهلت مى دهى.
ترجمه الهی قمشهای
(اى خدا) ما اندک شکرى که (در مقابل نعم بى شمارت) به جاى آریم باز جزا و پاداش مى دهى و اندک طاعتى که (از وظایف بندگى است) انجام دهیم ثواب عطا مى کنى تا به حدى که گویا شکر و طاعت بندگانت را بر خود ثواب و پاداش لازم و واجب فرموده اى و یا بندگانت بر آن شکر و طاعت بدون توفیق تو خود قدرت و تمکن داشته اند
(در صورتى که بى توفیق تو ابدا قادر بر شکر و طاعتت نیستند) و همان اندک شکر و طاعت هم به قدرت و توانائى (و احسان و توفیق) تو بوده
پیش از آنکه آن طاعت به جاى آرند تو (طاعت) و ثواب آن را به کرمت مقدر و مقرر فرموده اى پیش از آنکه به طاعتت قیام کنند و البته چنین است (که توفیق طاعت و اعطاى سعادت بر آن بسیار پیش از زمان طاعت و شکر آنها بوده زیرا سنت (ازلى و ذاتى تو فضل و کرم است و عادت همیشگى و ابدى تو جود و احسان است و طریقه نیکوى تو عفو و بخشش است)
بارى اى خداى من تمام خلائق مقر و معترفند که هر کس را تو عقاب کنى محققا به او ظلم و بیداد نکرده اى (بلکه خود مستوجب آن عقاب بوده) و به هر کس عافیت و سلامت بخشى همه خلق گواهند که تو به او فضل و کرم فرموده اى (نه آنکه خود استحقاق داشته) و تمام بندگان در حق خود در انجام وظیفه شکر و طاعت شکرى که تو مستوجب آنى همه به تقصیر معترفند (که مقصر و قاصر و عاجز و ناتوانند از اداء وظیفه ى بندگى و شکرگزارى)
پس اگر بندگان را از راه طاعتت شیطان به خدعه و فریب دور نمى کرد هیچ کس از طریق طاعتت (که عین سعادتست) به راه عصیان نمى رفت و اگر دیو رجیم باطل را در نظرشان به صورت حق جلوه گر نمى ساخت احدى از راه تو گمراه نمى شد (و هرگز از راه سعادت به راه شقاوت و ضلالت نمى شتافت).
ترجمه سجادی
اندک کارى را که پذیرفتى، جزا مى دهى و بر اندک طاعتى که از تو شود، پاداش مى دهى. تا اینکه گویا شکرگزارى بندگانت -که پاداش آنها را لازم گرداندى و جزاى آنان را بزرگ نمودى- کارى است که آنان بدون تو، توانایى خوددارى از آن را داشتند. پس از این رو آنها را مزد داده اى یا سبب آن در تصرّف تو نبوده، پس ایشان را پاداش داده اى.
بلکه اى خداى من، تو زمام امرشان را به دست داشته اى، پیش از آنکه بر عبادت تو توانایى داشته باشند و پاداششان را آماده نموده اى، پیش از آنکه در طاعتت وارد شوند. زیرا سنّت تو بخشش و عادت تو احسان و راه تو بخشایش است.
پس همه آفریدگان اعتراف مى کنند که تو هر که را عقوبت نمودى، ستمگر نیستى. و گواهند که تو هر که را عافیت بخشى، به فضل رفتار نموده اى. و همگى به تقصیر خود در اداى آنچه تو شایسته آنى، اقرار دارند.
پس اگر شیطان آنها را از اطاعتت فریبشان نمى داد، هیچ گناهکارى نافرمانى تو را نمى کرد. و اگر او باطل را براى ایشان به صورت حق جلوه نمى داد، هیچ گمراهىْ از راه تو گمراه نمى شد.
ترجمه شعرانی
اندک سپاس را مى پذیرى و به طاعت کم پاداش بسیار مى دهى. گویا سپاس بندگان را که پاداش آن را لازم شمردى و مزد بزرگ دادى مى توانستند بى مشیت تو از آن باز ایستند ازینرو آنان را پاداش دادى، یا آنکه سبب آن به اختیار تو نبود و بر آن جزا مرحمت فرمودى.
بلکه اى خداى من! اختیار آنان پیش از آنکه بدست خودشان باشد بدست تست و ثواب آنها را پیش از آنکه به طاعت پردازند آماده ساخته اى، چون سنت تو انعام کردن و عادت تو احسان و طریقه ى تو بخشش است.
همه آفریدگان اعتراف دارند که اگر آنها را عقاب فرمائى ستم نکرده اى، و گواهى دهند که اگر بر کسى ببخشائى تفضل فرموده اى، و هر کس درباره ى خود اقرار مى کند که از آنچه سزاوار تست کوتاهى کرده است.
و اگر نه این بود که شیطان فریب مى دهد و از طاعت باز مى دارد هیچکس معصیت تو نمى کرد و اگر باطل را به صورت حق جلوه نمى داد هیچکس از راه گمراه نمى شد.
ترجمه فولادوند
در برابر سپاس اندک اجر فراوان بخشى و در برابر طاعتى خرد ثواب بسیار دهى، چنانکه تا آنجا کار رسد که گویى شکرانه ى بندگانت که تو خود اجر ثواب دادن بر ایشان واجب فرموده اى و پاداش ایشان را بس بزرگ مقرر فرموده اى چیزى بوده است و آنها را خود توانایى امتناع بوده است
ولى همه خود به دست تو بوده و ایشان را پاداش بخشیده اى، بلکه مالک کل امر آنها خود تویى پیش از آنکه حائز مرتبه ى عبادت تو شوند، تا آنجا که پیش از آنکه به طاعتت روى آرند پاداش آنها را آماده ساخته اى و این امر خود از آن روى است که آیین تو دهش و خوى تو بخشش و راه تو گذشت است
و همه ى آفریدگان اعتراف مى کنند که، هر که را تو به کیفر رسانده اى ستم نورزیده اى و نیز دانند که هر که را تو توفیق عافیت داده اى نسبت به او احسان نموده اى و همه در پیش خود معترفند که در مقام تو بس کوتاه آمده اند و آنچه سزاوار تو بوده به جاى نیاورده اند
و اگر شیطان آنها را به ترفند از طاعتت نمى فریفت هیچ سرکشى سر به عصیان برنمى آورد و اگر وى باطل را در نظرشان به صورت حق نمى آراست هیچ گمراهى از راه تو به بیراهه نمى رفت.
ترجمه فیض الاسلام
جزاى بسیار مى دهى عمل اندکى را که پذیرفته اى، و طاعت و فرمانبرى کمى را پاداش مى دهى تا اینکه گوئیا شکر بندگانت که پاداششان را بر آن لازم گردانیده اى و جزاى آنان را از آن بزرگ نموده اى کارى است که بى (قدرت و توانائى دادن) تو بر امتناع و باز ایستادن از آن قدرت دارند پس از اینرو آنها را پاداش داده اى، یا سبب آن سپاسگزارى به دست تو نبوده پس از اینرو اینان را مزد داده اى!
چنین نیست بلکه- اى خداى من- تو کار ایشان را مالک و قادر بوده اى پیش از آنکه بر بندگى تو توانا شوند، و پاداششان را آماده نموده اى پیش از آنکه به فرمانبریت درآیند، و این براى آنست که طریقه ى تو انعام، و روش تو احسان و نیکى، و راه تو عفو و گذشت است
از اینرو همه ى آفریدگان اعتراف دارند که تو هر که را کیفر نمائى ستمکار نیستى، و گواهند هر که را (از ناپسندیها) عافیت و رهائى داده اى درباره ى او احسان نموده اى (نه آنکه شایستگى داشته) و همه درباره ى خود به ناتوانى از آنچه (شکر و سپاس که) سزاوارى اقرار دارند
پس اگر شیطان آنها را از طاعت و پیرویت نفریبد گناهکارى تو را نافرمانى نمى کرد، و اگر او باطل و نادرستى را براى ایشان به صورت حق و درستى درنمى آورد گمراهى از راه تو گمراه نمى گشت.شرحها
دیار عاشقان (انصاریان)
طاعت اندک را مزد مى دهى تا آنجا که گوئى شکر بندگانت که مزدشان را در برابر آن واجب کرده اى و جزاى ایشان را عظیم ساخته اى امرى است که قدرت روى برتافتن از آن را داشتند، و از این جهت پاداششان دادى، یا گوئى سبب آن به دست تو نبوده و بدین خاطر ایشان اجر بخشیدى،
بلکه اى خداى من مالک امر ایشان بوده اى پیش از آنکه ایشان مالک عبادت تو شوند، و مزدشان را پیش از آنکه به طاعت درآیند آماده کرده اى، زیرا که آئین تو اِنعام و عادتت احسان و طریقتت عفو است،
لذا همه آفریدگان معترفند که تو درباره هر که عقوبتش کنى ستم نکرده اى، و گواهند که هر که را ببخشى درباره اش تفضل فرموده اى، و همه درباره خویش به تقصیر از آنچه سزاوار آنى معترفند،
و اگر شیطان ایشان را از طاعتت نفرمایید هیچ نافرمانى تو را معصیت نکند، و اگر این دشمن خطرناک باطل را در نظرشان به صورت حق جلوه ندهد هرگز گمراهى از راه تو منحرف نگردد.
شرح صحیفه (قهپایی)
«تشکر یسیر ما شکرته و تثیب على قلیل ما تطاع فیه».
اى: تشکر یسیر جنس العمل الذى من شانه ان یشکره. و یکون شکره سبحانه لما من شانه ان یشکره متحقق الوقوع. عبر عنه -علیه السلام- بصیغه الماضى، کما فى النسخه المرویه.
یعنى: جزا دهى اندک چیزى را که مشکور شوى به آن. یعنى اندک چیزى که به عمل آرند از حسنات، تو در مقابل آن جزا دهى ایشان را. و ثواب دهى بر اندک طاعتى که مطاع شوى در آن طاعت.
«حتى کان شکر عبادک الذى اوجبت علیه ثوابهم و اعظمت عنه جزاءهم، امر ملکوا استطاعه الامتناع منه دونک فکافیتهم».
لفظه «کان» هنا للتحقیق. و هو احد من معانیه کما صرح به صاحب مغنى اللبیب فیه. و لفظه «دون» بمعنى عند.
(یعنى:) تا آنکه به تحقیق که شکر بندگان تو که واجب ساخته اى بر آن شکر ثواب دادن ایشان را و عظیم گردانیده اى از آن شکر جزاى ایشان را، امرى است که مالک شده اند بندگان تو استطاعت امتناع از آن شکر را نزد جلال و بزرگى تو با وجود این مکافات داده اى ایشان را و ثواب داده اى بر آن شکر ایشان را.
«او لم یکن سببه بیدک فجازیتهم».
فى نسخه الاصل بهمزه الاستفهام و الواو و «یکن» على یاء الغیبه. فاسم «لم یکن» «سببه»، و خبره «بیدک». و فى بعض النسخ: «تکن» للخطاب و الجمله- و هى «سببه بیدک»- فى موقع الخبر. اى: لم تکن على هذه الصفه، و هى کون سبب ذلک الامر- و هو شکر عبادک ایاک- بیدک، فجازیتهم. و فى بعض النسخ ب«او» العاطفه و «یکن» على صیغه الغیبه.
یعنى: و آیا نیست سبب شکر بندگان تو به دست تو- به طریق استفهام انکارى، یعنى به دست توست یا: آیا نیستى تو چنین که سبب آن شکر به دست تو باشد؟! یا: (یا) نیست چنین که سبب شکر به دست تو باشد. یعنى سبب آن به دست تو است- و با وجود اینکه سبب به دست توست، جزا داده اى ایشان را.
«بل ملکت -یا الهى- امرهم قبل ان یملکوا عبادتک، و اعددت ثوابهم قبل ان یفیضوا فى طاعتک».
لفظه بل للاضراب.
و یفیضو، اى: یسرعوا. قاله المطرزى فى المغرب.
(یعنى:) بلکه قادر و مالک بودى -اى خداى من- امر و کار ایشان را پیش از آنکه قادر گردند بر عبادت تو، و مهیا گردانیدى ثواب ایشان را پیش از آنکه شتاب و سرعت نمایند در طاعت تو.
«و ذلک ان سنتک الافضال، و عادتک الاحسان، و سبیلک العفو».
و این چیزها -که مذکور شد از پیش، از مجازات و مکافات بى آنکه بندگان استحقاق آن داشته باشند- به جهت آن است که طریقه ى تو فضل و بخشش کردن است، و عادت تو به نیکویى کردن است، و طرز و طریقه ى تو عفو نمودن است.
«فکل البریه معترفه بانک غیر ظالم لمن عاقبت».
پس جمیع مردمان معترفند به آنکه تو بیدادگر نیستى مر آن کسى را که عقاب کرده اى.
«و شاهده بانک متفضل على من عافیت».
و گواهند جمیع مردمان به آنکه تفضل کننده اى بر آن کس که رستگارى داده اى او را از بدیها بى آنکه استحقاق آن داشته باشد.
«و کل مقر على نفسه بالتقصیر عما استوجبت».
اى: استوجبته. فحذف العائد لظهوره.
(یعنى:) و همه ى خلایق اقرار کننده اند بر نفس خویش به تقصیر و کوتاهى نمودن از آنچه تو سزاوار آنى- از طاعات و عبادات و حق عبودیت تو را به جا آوردن.
«فلولا ان الشیطان یختدعهم عن طاعتک ما عصاک عاص».
پس اگر نه آن بودى که دیو رجیم فریب دادى بندگان تو را، از فرمانبردارى تو عصیان نورزیدى تو را هیچ عاصى.
«و لولا انه صور لهم الباطل فى مثال الحق ما ضل عن طریقک ضال».
و اگر نه آن بودى که مصور ساختى از براى مردمان باطل را در صورت حق، گمراه نشدى از راه تو هیچ گمراهى.
شرح صحیفه (مدرسی)
شکر اول به معنى جزاء و شکر نمودن ثانى بر معنى خود است.
یعنى: جزاء مى دهى اندک چیزى را که شکر کردى او را نسبت شکر به خدا و حال آنکه او شان عبد است اشاره است به اینکه عبد قابل ثناء نیست مگر اینکه خداوند او را شکر نام نهاد و قبول نمود یا آنکه وجود ثناء به تقدیر آن بود پس اسناد مجازى است و در نسخه ى شهید ما تشکر به است و معنى او واضحست، و انسب است به فقره ى لاحقه.
یعنى: ثواب مى دهى بر اندک چیزى که اطاعت شدى در آن.
الاعراب:
شکر اسم کان، الذى صفت آن، امر خبر کان. دون به معنى غیر از این فقره غرض آن است که تو بر قلیل و اندک ثواب و جزا دادى گویا چنان توهم شود که شکر بندگان دست خودشان است مى توانند که امتناع کنند بدون تو یا سبب آن دست تو نیست پس بر ایشان جزاء و مکافات مى دهى که جاى آورند.
به عبارت روشن از بسکه بر ایشان انعام شد به واسطه ى اندک گویا شکرشان امرى است که مالک شدند قدرت امتناع از آن را بدون تو پس جزا دادى ایشان را از براى شکر.
بل: نفى مالکیت ایشان است مر امرى را ایشان عدم صرف هستند.
فاض: شرع
یعنى بلکه مالک بودى تو اى خداى من امر آنها را پیش از اینکه آنها مالک شوند عبادت تو را مهیا نمودى ثواب آنها را پیش از اینکه شروع کنند در فرمانبردارى تو.
مشارالیه ذلک مهیا نمودن ثواب است سنت و سبیل طریقه ى احسان و افضال یکى هستند.
ترجمه و شرح صحیفه (امامی و آشتیانی)
تو آن قدر با عظمت و پر لطف و محبتى که: (از شکر و سپاس کم تشکر (و نعمت مى بخشى) (تشکر یسیر ما شکرته).
(و در برابر اطاعت اندک مزد و ثواب عنایت مى کنى) (و تثیب على قلیل ما تطاع فیه).
این لطف و مرحمت (تا آنجا رسیده که گویا شکرگزارى بندگانت- که ثواب را بر آن واجب کرده اى و اجر جزایشان را عظیم ساخته اى- امرى است که آنان توان امتناع از این سپاس را دارند و قدرت امتناع به دست آنان است، نه تو، لذا به آنان پاداش عنایت کرده اى) (حتى کان شکر عبادک الذى اوجبت علیه ثوابهم، و اعظمت عنه جزاءهم امر ملکوا استطاعه الامتناع منه دونک فکافیتهم).
(یا احیانا خیال مى شود که سبب آن به دست تو نبوده و لذا آنان را اجر و جزا داده اى) (او لم یکن سببه بیدک فجازیتهم).
ولى همه مى دانیم که چنین نیست (بلکه -اى خداى من- تو مالک امر آنان بوده اى پیش از آنکه آنان مالک عبادت تو گردند) (بل ملکت -یا الهى- امرهم قبل ان یملکوا عبادتک).
(و مزد و ثوابشان را آماده و شمارش کرده اى پیش از آنکه در راه اطاعت تو اقدام کنند) (و اعددت ثوابهم قبل ان یفیضوا فى طاعتک).
(و این بدان خاطر است که راه و رسم تو انعام است، و عادت تو احسان، و راه و طریقه ى تو عفو و بخشش) (و ذلک ان سنتک الافضال، و عادتک الاحسان، و سبیلک العفو).
(به همین جهت است که همه ى مخلوق معترفند که هر کس را عقوبت کنى ظالم و ستمکار نیستى) (فکل البریه معترفه بانک غیر ظالم لمن عاقبت).
(و همه شاهد و گواهند، که هر کس را تو عافیت دهى درباره اش تفضل و احسان کرده اى) (و شاهده بانک متفضل على من عافیت).
(و همه ى افراد درباره ى خویش نسبت به آنچه از جانب تو مستوجب شده اند به تقصیر خود معترفند) (و کل مقر على نفسه بالتقصیر عما استوجبت).
(حقیقت این است اگر شیطان آنان را از اطاعت تو نمى فریفت هیچ کس تو را عصیان نمى کرد) (فلو لا ان الشیطان یختدعهم عن طاعتک ما عصاک عاص).
(و اگر او باطل را در چهره ى حق براى آنان تصویر نمى کرد، هیچ کس از راه تو گمراه نمى شد) (و لولا انه صور لهم الباطل فى مثال الحق ما ضل عن طریقک ضال).
ریاض السالکین (سید علیخان)
ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، ج۵، ص:۲۴۹-۲۳۸
تشکر یسیر ما شکرته، و تثیب على قلیل ما تطاع فیه، حتّى کأنّ شکر عبادک الّذی أوجبت علیه ثوابهم، و أعظمت عنه جزاءهم، أمر ملکوا استطاعة الامتناع منه دونک فکافیتهم، أو لم یکن سببه بیدک فجازیتهم.
وصفه تعالى بالشکر، قیل: المراد به مجازاته على الیسیر من الطاعه بالکثیر من الثواب، لانه یعطى بالعمل فى ایام معدوده نعما فى الاخره غیر محدوده. و من جازى الحسنه باضعافها صح ان یقال: انه شکر تلک الحسنه.
و قیل: المراد به قبول الیسیر من الطاعه و الثناء على فعلها و فاعلها، و قد وصف سبحانه تعالى نفسه بالشکور فى غیر موضع من القرآن المجید، فقال فى سوره فاطر: «انه غفور شکور»، و قال فیها: «ان ربنا لغفور شکور»، و قال فى سوره الشورى: «و من یقترف حسنه نزد له فیها حسنا، ان الله غفور شکور».
قال العلامه الطبرسى: اى شکور للطاعات، یعامل عباده معامله الشاکر فى توفیه الحق حتى کانه ممن وصل الیه النفع فشکره.
و قال فى سوره التغابن: «ان تقرضوا الله قرضا حسنا یضاعفه لکم و یغفر لکم و الله شکور حلیم».
قال القاضى: اى یعطى الجزیل بالقلیل.
و قد تواترت النسخ المشهوره من الصحیفه الشریفه بضبط «شکرته» بفتح الشین المعجمه، و الکاف، و تاء الخطاب على البناء للفاعل.
فالمعنى تشکر یسیر ما قبلته من العمل، و اثنیت علیه، اى تجازى بالکثیر علیه.
و ما قیل: ان المعنى: تشکر یسیر الشکر، فلیس بظاهر، الا ان یضبط «شکرته» بالبناء للمفعول، و لم نقف علیه فى شىء من النسخ.
و قول بعضهم: المراد انه یشکر یسیر ما شکره -اى شکرناه به، لان شکرنا بامره، و لان اسبابه و التوفیق له منه فکانه هو الشاکر لنفسه- لا یخفى ما فیه من التعسف.
و فى نسخه الشهید رحمه الله: «تشکر یسیر ما تشکر به» بالبناء للمفعول فى الثانى، و هو اظهر فى المعنى، و انسب لما بعده.
و اثابه اثابه: اعطاه ثواب عمله، اى جزاءه و منه قوله تعالى: «فاثابهم الله بما قالوا جنات». و اکثر ما تستعمل فى المحبوب، و قد تستعمل فى المکروه على الاستعاره، کاستعمال البشاره فیه، و منه قوله تعالى: «فاثابکم غما بغم».
و قوله: «فیه» ظرفیه مجازیه، اى تعطى الثواب على قلیل العمل الذى تطاع فیه، جعل العمل کانه ظرف و محله الطاعه.
و «حتى» حرف ابتداء، و الجمله بعدها مستانفه لا محل لها من الاعراب، خلافا للزجاج زعم انها فى محل جر ب«حتى»، و یرده ان الحروف الجاره لا تدخل عامله الا على مفرد، و موول به، و فائده حتى هنا التعظیم.
قال الرضى: فائده حتى الابتدائیه، اما التحقیر، کقوله:
فواعجبا حتى کلیب تسبنى؛
او التعظیم، کقوله:
فما زالت القتلى تمج دماءها * بدجله حتى ماء دجله اشکل
قلت: و وجهه انها غایه لما قبلها، اما فى نقص او زیاده فجاء من النقص التحقیر، و من الزیاده التعظیم.
و علیه و عنه متعلقان بالمصدرین بعدهما کقول کعب:
فى خلقها عن بنات الفحل تفضیل؛
و وجب الحق یجب وجوبا: لزم و ثبت، و اوجبته ایجابا: اثبته و الزمته، اى جعلته لازما ثابتا.
و اعظم الله له الاجر اعظاما: جعله عظیما.
و الامر: لفظ عام یطلق على الافعال و الاقوال کلها، و منه قوله تعالى: «الیه یرجع الامر کله».
و ملکت الشىء ملکه -من باب ضرب- ملکا و ملکا، بالفتح و الکسر، تمکنت من التصرف فیه من غیر مانع، و الجمله- فى محل الرفع- نعت لامر.
و الاستطاعه: استفعاله من الطوع، و هو الانقیاد، فهى فى الاصل بمعنى طلب انقیاد الشىء و تاتیه، ثم استعملت فى القدره التامه التى یتمکن بها الانسان مما یریده. و عرفت بانها عرض یخلقه الله فى الانسان، یفعل به الافعال الاختیاریه.
و امتنع من الشىء و عنه امتناعا: کف عنه.
و دون: بمعنى التجاوز کما مر مرارا، فهى ظرف مستقر وقع حالا من ضمیر العباد فى ملکوا، اى ملکوا استطاعه الامتناع منه حال کونهم متجاوزین لک، اى مستبدین بها من غیر ان یکون لک مدخل فى حصولها لهم.
و «الفاء» من قوله: «فکافیتهم» سببیه عاطفه على محذوف تقدیره «ففعلوه فکافیتهم»، کقوله تعالى:«اضرب بعصاک الحجر فانفجرت» اى ضرب فانفجرت، و تسمى فصیحه، لافصاحها عن المحذوف وقس على ذلک قوله: «فجازیتهم».
و المکافاه: المجازاه، و اصله الهمز. و کلمه «او» للایذان بتساوى الامرین فى الاستقلال بوجه التشبیه، و بصحه التشبیه بکل واحد منهما و بهما معا، کقوله تعالى: «او کصیب من السماء».
و جمله «لم یکن» -فى محل رفع- وصف لموصوف محذوف، و التقدیر: او امر لم یکن سببه بیدک، یقال: الامر بید فلان، اى فى تصرفه.
و حاصل معنى هذا الفصل من الدعاء ان احسانه تعالى الى عباده فى مقابله شکرهم له، و انعامه علیهم بازاء طاعتهم و عبادتهم ایاه، انما هو تفضل منه تعالى، اذ کان ایقاع الشکر و الطاعه و العباده منهم باقداره لهم على ذلک و توفیقه ایاهم له، لان کل فاعل سواه انما یستحق القدره على الفعل من جوده تعالى، لالذاته استقلالا و تفردا به، على ما علم فى مظانه. و مع ذلک فقد جعل سبحانه ثوابهم على شکره، و جزاءهم على طاعته ثوابا واجبا و اجرا مستحقا، فاشبه شکرهم و طاعتهم امرا استقلوا لذواتهم بالقدره على ایجاده، و کانوا یستطیعون ان لا یوجدوه، و ان یمتنعوا منه، او امرا استبدوا بتسبیب سببه فى ایقاعه، فاستوجبوا بذلک الثواب، و استحقوا به الجزاء. و لیس الامر کذلک، بل هو سبحانه الذى اقدرهم على ذلک، و وفقهم له، وقادهم بزمام اللطف و العنایه الیه. فلو ارادوا ان یمتنعوا منه، و ان لا یفعلوه بدون ما رکبه فیهم من الاسباب ما استطاعوا، و کان اسباب صدوره منهم و حصوله عنهم بقدره و اعداده عز و جل، فانى لهم الاستقلال و الاستبداد فى نسبته الیهم؟!
و من هنا قال موسى علیه السلام: «الهى امرتنى بالشکر على نعمک، و شکرى ایاک نعمه من نعمک». و علیه قوله تعالى: «یمنون علیک ان اسلموا قل لا تمنوا على اسلامکم بل الله یمن علیکم ان هداکم للایمان ان کنتم صادقین».
و انما قال علیه السلام: «امرا ملکوا استطاعه الامتناع منه دونک» و لم یقل: ملکوا استطاعه ایجاده دونک، للمبالغه فى تحقق عجزهم، لان من لا یملک استطاعه الامتناع من الشىء فهو عن استطاعه فعله و ایجاده اعجز. و هذا لاینافى الاختیار کما سنبینه.
و اما قول بعضهم: معنى قوله علیه السلام: «امر ملکوا استطاعه الامتناع منه دونک» ان لهم ان یترکوا شکرک لاستغنائهم و علمهم بکرمک فلا ینتقص من ثوابهم شىء، او معناه انت المالک للثواب، و لک ان تثیبهم من غیر شکر، لکن لکثره صدور هذا التفضل منک صاروا کانهم مالکین لتحصیل الثواب من غیر شکر، و قادرین على ذلک، فهو تخییل عجیب، و توهم غریب، و کانه اراد بهذا التاویل الذى لا یدل علیه منطوق الکلام و لا مفهومه، التفادى عما یوهمه ظاهر العباره من نفى اختیار العبد.
و یکفى فى التفصى عن ذلک ان مراده علیه السلام عدم استطاعتهم على کف انفسهم عنه بدون ما اوجده سبحانه فیهم من الحیاه و الاله و العقل و الهمه الى غیر ذلک من الاسباب التى هى منه سبحانه. و فى ذلک مندوحه عن هذا التاویل البارد. و الله یقول الحق، و هو یهدى السبیل. و الى ابطال الشبه المذکوره اشار علیه السلام بقوله: «بل ملکت یا الهى...».
«بل» حرف اضراب، و معناها هنا ابطال ما قبلها من کون شکرهم امرا ملکوا استطاعه الامتناع منه دونه تعالى، او لم یکن سببه بیده سبحانه، اى لیس الامر کذلک، بل کنت مالکا امرهم قبل تمکنهم من عبادتک و ایجادهم لها.
و توسیط النداء لمزید الخضوع و الابتهال. و الغرض انهم لم یقدروا على عبادتک، و لا استطاعوا فعلها الا باقدارک لهم علیها، و توفیقک ایاهم لها، و لو شئت ما فعلوها، اذ کل موجود سواه فهو فى تصریف قدرته و مشیئته قبل وجوده و بعده، لانهما مستند وجوده.
و اعددت الشىء اعدادا: هیاته.
و افاض فى الامر افاضه: دخل فیه.
و مضمون هذه الفقره تقریر لما قبلها، لان اعداده سبحانه ثوابهم قبل افاضتهم فى طاعته قاض، بان قضاءه قد جرى بتوفیقهم للدخول فى الطاعه قبل دخولهم فیها، و بان لطفه قد اخذ بعنان مشیئتهم الیها، و اقام جواد ارادتهم علیها، و الا لم یکن لاعداد الثواب فائده.
و الواو من قوله: «و ذلک» استئنافیه. و الاشاره الى ما ذکر من شکره تعالى لیسیر الشکر، و الاثابه على قلیل الطاعه على وجه الایجاب، مع ان وقوعهما من الشاکر و المطیع انما هو باقداره و لطفه و توفیقه سبحانه. و ما فى اسم الاشاره من معنى البعد للایذان بکون ذلک فى الغایه القصوى من العظم و الجلاله.
و هو مبتدا خبره قوله: «ان سنتک الافضال» اى لان سنتک او بان سنتک الافضال، و التقدیر: و ذلک واقع لاجل ان سنتک الافضال، او بسبب ان سنتک الافضال. و حذف الجار مطرد مع «ان و ان» المصدریتین.
و السنه: الطریقه التى یسلکها الحى فى افعاله، و السیره التى یکون علیها.
و الافضال: مصدر افضل علیه، اذا اعطاه ما لا یلزمه ان یعطیه.
و العاده: اسم لتکریر الفعل من عاد یعود.
و الاحسان: مصدر احسن، اى فعل الحسن، فان کان الفعل متعدیا الى الغیر، قیل: احسن الیه، و ان کان لازما بالفاعل، قیل: احسن.
و السبیل: الطریق الذى فیه سهوله، و یستعار لسیره الحى التى یکون علیها فى افعاله.
و العفو: ترک المواخذه بالتقصیر و الذنب.
و مدار هذه الفقرات ان افاضته تعالى شابیب کرمه، وجوده على عباده غیر موقوف على الاستحقاق و الاستیجاب، بل هى شانه و دیدنه.
و فیه رد على من زعم ان الثواب مترتب على العمل ترتب الشبع على الاکل و الله اعلم.
«الفاء»: سببیه، اى فبسبب کون سنتک الافضال، و عادتک الاحسان، و سبیلک العفو، کل البریه معترفه بانک غیر ظالم، الى آخره، لجزم العقل بان من شانه ذلک لا یرید ظلما، فضلا عن ان یوقعه.
و «کل» هنا لاستغراق افراد المضاف الیه. و هو مبتدا خبره قوله: «معترفه». و تانیثه باعتبار المعنى، او لاکتساب المضاف التانیث من المضاف الیه، لصحه الاستغناء بالمضاف الیه عن المضاف، کما یقال: سقطت بعض اصابعه.
و فى نسخه ابن ادریس «و کل معترف و شاهد» و هو احسن.
و عافاه الله: وهب له العافیه من المکروه دنیویا کان او اخرویا. و بین عاقبت و عافیت من البدیع جناس التصحیف.
فان قلت: کیف یصح هذا الاستغراق و کثیر من الناس لا یعترف بوجوده فضلا عن عدله وجوده؟
قلت: یجوز ان یکون الاستغراق عرفیا، فالمراد بالبریه الموحدون منهم، و ان یکون حقیقیا، و المراد بالاعتراف اعم من ان یکون صریحا او لزوما و اضطرارا. اما الاول: فهو الاعتراف من المومنین. و اما الثانى: فهو الشامل لکل احد مومنا کان او کافرا، و ذلک ان العقول متفقه على وجود الصانع سبحانه، و الانقطاع الیه عند تضائق حلق البلاء علیه، کما اشار الیه سبحانه بقوله: «و اذا مسکم الضر فى البحر ضل من تدعون الا ایاه»، و هذا امر مجبول علیه کل احد، و لا تجد احدا الا و فزعه و انقطاعه الى خالقه من کون فى نفسه و طبعه.
و قد نبه بعضهم على هذا المعنى فقال: التوکل على الخالق و الانقطاع الیه من طباع الخلق للعجز المعجون بجبلتهم، و الحاجه المرکبه فى طبیعتهم. و مما یدلک على ذلک انک لو فاتحت الامه البلهاء، و المراه الورهاء، و الشیخ المنجد، و الشاب الغریر، و البدوى القح، و الفارسى الاعجم، و الهندى الابکم، و الرومى الطمطمانى، و الکیس الزکى، و الغمر الغبى، لوجدت فى اثناء حدیثهم، و اعراض کلامهم، تسلیما الى غیرهم، و تفویضا الى سواهم، و انقطاعا عن اصابتهم باستطاعتهم، و لوذانا بما یجدون المراد بتسهیله علیهم و لا شک ان هذا اصل فى الجوهر، و اول فى الکون.
و من الظاهر البین ان ذلک یستلزم ضروره الاعتراف بکون هذا المنقطع علیه و المفزوع الیه قادرا غیر عاجز، و قویا غیر ضعیف، و غنیا غیر فقیر، و عالما غیر جاهل، و مالکا غیر مملوک، و ربا غیر مربوب، فلزم بحکم العقل الاذعان له بان افاضته سجال خیره على غیره لاعن حاجه به الیه، و لا غرض یعود نفعه علیه، بل هو افضال منه و احسان، و من شانه ذلک، فلا داعى له الى الظلم لمن عاقب، سوى العدل، و لا غرض له بمعافاه من عافى سوى الفضل، فصح الاستغراق الحقیقى فى کلامه علیه السلام. و نظیر قوله تعالى فى محکم کتابه: «و له من فى السموات و الارض کل له قانتون» و قوله: «یسئله من فى السماوات و الارض».
و لک حمل الاعتراف على کونه یوم القیامه، کما حمل بعض المفسرین قوله تعالى: « کل له قانتون» على ذلک. و الله اعلم.
قوله علیه السلام: «و کل مقر على نفسه بالتقصیر عما استوجبت» اى من الطاعه و العباده، اقرارا مستمرا بلسان المقال او الحال، فانهم و ان بالغوا و اجتهدوا کانوا مقصرین، غیر بالغین کنه عبادته سبحانه و حقیقتها، اذ لا قدر لها فى جنب نعمه علیهم سابقا و لاحقا، بل هى بمعزل عما یجب لعظمته و جلاله و کبریائه، و اذا کانت الملائکه المقربون، و الانبیاء و المرسلون یقولون: سبحانک ما عبدناک حق عبادتک، فما الظن بسواهم؟!
و الى هذا المعنى اشار امیرالمومنین علیه السلام بقوله فى بعض خطبه: وتا الله لو انماثت قلوبکم انمیاثا، و سالت عیونکم من رغبه الیه، او رهبه منه دما، ثم عمرتم فى الدنیا ما الدنیا باقیه ماجزت اعمالکم عنکم و لو لم تبقوا شیئا من جهدکم انعمه علیکم العظام، و هداه ایاکم للایمان.
قوله علیه السلام: «فلو لا ان الشیطان یختدعهم» الى آخره.
لولا: حرف الامتناع وجود الشىء لوجود غیره، و الممتنع هو الجواب، و الوجود هو وجود الاسم الواقع بعدها.
و «ان» و معمولها فى عباره الدعاء فى محل رفع على الابتداء عند الجمهور.
فقیل: الخبر کون مطلق محذوف وجوبا، و التقدیر: لولا اختداع الشیطان لهم کائن او ثابت.
و قال سیبویه: لا حاجه الى الخبر لاشتمال صله «ان» على المسند و المسند الیه. و ذهب المبرد و الزجاج و الکوفیون الى ان الرفع على الفاعلیه ب«ثبت» محذوفا، اى لولا ثبت ان الشیطان یختدعهم.
و ماوقع لبعضهم: من ان «ان و ما بعدها» فى تاویل مصدر مرفوع بالابتداء، و جمله یختدعهم الخبر- و حیث لم یکن التعلیق على نفس الشیطان، بل على اختداعه لم یستغن عن الخبر، و لم یجب حذفه- خبط صریح ناشى عن فهم قریح. فان الموول بالمصدر المرفوع بالابتداء هو اسم ان و خبرها معا، اعنى الشیطان و جمله یختدعهم، و التاویل لولا اختداع الشیطان. فکیف تکون جمله یختدعهم خبرا؟ و هل یصدر مثل هذا الکلام الا عن ذهن مووف؟ نسال الله العافیه.
و خدعه خدعا- من باب نفع- و اختدعه اختداعا فانخدع: اراد به المکروه من حیث لا یعلم. و قیل: او همه خلاف ما یرید به من المکروه لیوقعه فیه من حیث لا یحتسب.
و قال الراغب: الخدع و الخداع انزال الغیر عما هو بصدده بامر یبدیه على خلاف ما یخفیه.
و تعدیته ب«عن» لتضمینه معنى الصد او المنع، اى یختدعهم صادا لهم، او مانعا عن طاعتک.
و قوله علیه السلام: «ما عصاک عاص» هو جواب لولا.
قال ابن هشام: و زعم ابن الطراوه ان جواب لولا ابدا هو خبر المبتدا، و یرده انه لا رابط بینهما.
قوله علیه السلام: «و لو لا انه صور لهم الباطل» الى آخره صورت الشىء تصویرا: جعلته ذا صوره. و صوره الشىء ما به الشىء بالفعل.
و الباطل: نقیض الحق. و عرف بانه الذى لا یکون صحیحا باصله.
و المثال بمعنى الصوره.
و الحق لغه: الثابت الذى لا یسوغ انکاره، و عرفا: الحکم المطابق للواقع، یطلق على الاقوال و الاعتقادات و الملل باعتبار اشتمالها على ذلک، و یقابله الباطل.
و الضلال: العدول عن الطریق المستقیم.
و طریقه تعالى: سبیله الذى نهج لعباده من الایمان به و توحیده و طاعته و عبادته و سائر ما دعا الیه، و امر به.
و قیل: سبیله تعالى کل عمل خالص، سلک به طریق التقرب الى الله، باداء الفرائض و النوافل، و انواع التطوعات. و اضافته الیه تعالى لانه المبین له، او لانه الموصل الیه سبحانه.
تبصره:
قال بعض العلماء: ان اصل الضلال و العمى و الجهل من الشیطان. و هو اول من سلک سبیل الغى و الضلال، و طرده الحق عن عالم رحمته، و وقع علیه اسم ابلیس، و هو جوهر نطقى شریر متولد من طبقه ناریه دخانیه، لها نفس ملکوتیه، ظهرت بجهه ظلمانیه، ردیه، شانه الاغواء، و سبیله الاضلال، کما قال تعالى حکایه عن اللعین: «فبعزتک لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین» و قوله: «فبما اغویتنى لاقعدن لهم صراطک المستقیم»، و ذلک لان له سلطنه بحسب الطبع على الاجسام الدخانیه و البخاریه و نفوسها الجزئیه، و الطبائع الوهمانیه، و تطیعها تلک النفوس و القوى الوهمانیه لمناسبه النقص و الشراره، و کونه مجبولا على الاغواء او الافساد و الاستکبار و ادعاوه العلو، کما فى قوله سبحانه: «استکبرت ام کنت من العالین» انما هو بمقتضى طبعه الغالب علیه الناریه الموجبه للاهلاک و العلو.
و وجه تاثیره فى نفوس الادمیین:
اما من جانب الموثر، فللطافته و سرعه نفوذه فى عروقهم، و لطائف اعضائهم، و اخلاطهم التى هى محال الشعور و الاعتقاد، و اقتداره على اضلالهم بالوسوسه و الاضلال.
و اما من جانب القابل، فلقصور القوى الادراکیه لاکثر الناس و ضعفها عن المعارضه و المجاهده مع جنوده و اعوانه من القوى الشهویه و الغضبیه و غیرهما، لا سیما الوهمیه الا من عصمه الله تعالى من عباده المخلصین الذین ایدهم الله بالعقل، و هداهم الى الصراط المستقیم، «اولئک حزب الله الا ان حزب الله هم المفلحون».