دعای ۳۷ صحیفه سجادیه/ شرحها و ترجمهها (بخش سوم)
فَسُبْحَانَک! مَا أَبْینَ کرَمَک فِی مُعَامَلَةِ مَنْ أَطَاعَک أَوْ عَصَاک: تَشْکرُ لِلْمُطِیعِ مَا أَنْتَ تَوَلَّیتَهُ لَهُ، وَ تُمْلِی لِلْعَاصِی فِیمَا تَمْلِک مُعَاجَلَتَهُ فِیهِ. أَعْطَیتَ کلًّا مِنْهُمَا مَا لَمْ یجِبْ لَهُ، وَ تَفَضَّلْتَ عَلَى کلٍّ مِنْهُمَا بِمَا یقْصُرُ عَمَلُهُ عَنْهُ.
وَ لَوْ کافَأْتَ الْمُطِیعَ عَلَى مَا أَنْتَ تَوَلَّیتَهُ لَأَوْشَک أَنْ یفْقِدَ ثَوَابَک، وَ أَنْ تَزُولَ عَنْهُ نِعْمَتُک، وَ لَکنَّک بِکرَمِک جَازَیتَهُ عَلَى الْمُدَّةِ الْقَصِیرَةِ الْفَانِیةِ بِالْمُدَّةِ الطَّوِیلَةِ الْخَالِدَةِ، وَ عَلَى الْغَایةِ الْقَرِیبَةِ الزَّائِلَةِ بِالْغَایةِ الْمَدِیدَةِ الْبَاقِیةِ.
ثُمَّ لَمْ تَسُمْهُ الْقِصَاصَ فِیمَا أَکلَ مِنْ رِزْقِک الَّذِی یقْوَى بِهِ عَلَى طَاعَتِک، وَ لَمْ تَحْمِلْهُ عَلَى الْمُنَاقَشَاتِ فِی الْآلَاتِ الَّتِی تَسَبَّبَ بِاسْتِعْمَالِهَا إِلَى مَغْفِرَتِک، وَ لَوْ فَعَلْتَ ذَلِک بِهِ لَذَهَبَ بِجَمِیعِ مَا کدَحَ لَهُ وَ جُمْلَةِ مَا سَعَى فِیهِ جَزَاءً لِلصُّغْرَى مِنْ أَیادِیک وَ مِنَنِک، وَ لَبَقِی رَهِیناً بَینَ یدَیک بِسَائِرِ نِعَمِک، فَمَتَى کانَ یسْتَحِقُّ شَیئاً مِنْ ثَوَابِک، لَا! مَتَى؟
هَذَا -یا إِلَهِی- حَالُ مَنْ أَطَاعَک، وَ سَبِیلُ مَنْ تَعَبَّدَ لَک؛ فَأَمَّا الْعَاصِی أَمْرَک وَ الْمُوَاقِعُ نَهْیک فَلَمْ تُعَاجِلْهُ بِنَقِمَتِک، لِکی یسْتَبْدِلَ بِحَالِهِ فِی مَعْصِیتِک حَالَ الْإِنَابَةِ إِلَى طَاعَتِک، وَ لَقَدْ کانَ یسْتَحِقُّ فِی أَوَّلِ مَا هَمَّ بِعِصْیانِک کلَّ مَا أَعْدَدْتَ لِجَمِیعِ خَلْقِک مِنْ عُقُوبَتِک. فَجَمِیعُ مَا أَخَّرْتَ عَنْهُ مِنَ الْعَذَابِ وَ أَبْطَأْتَ بِهِ عَلَیهِ مِنْ سَطَوَاتِ النَّقِمَةِ وَ الْعِقَابِ تَرْک مِنْ حَقِّک، وَ رِضًى بِدُونِ وَاجِبِک.
فَمَنْ أَکرَمُ -یا إِلَهِی- مِنْک، وَ مَنْ أَشْقَى مِمَّنْ هَلَک عَلَیک، لَا! مَنْ؟ فَتَبَارَکتَ أَنْ تُوصَفَ إِلَّا بِالْإِحْسَانِ، وَ کرُمْتَ أَنْ یخَافَ مِنْک إِلَّا الْعَدْلُ، لَا یخْشَى جَوْرُک عَلَى مَنْ عَصَاک، وَ لَا یخَافُ إِغْفَالُک ثَوَابَ مَنْ أَرْضَاک، فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ هَبْ لِی أَمَلِی، وَ زِدْنِی مِنْ هُدَاک مَا أَصِلُ بِهِ إِلَى التَّوْفِیقِ فِی عَمَلِی، إِنَّک مَنَّانٌ کرِیمٌ.
ترجمهها
ترجمه انصاریان
پس منزّهی تو، چه آشکار است بزرگواریت در معامله باکسی که تو را اطاعت کرده یا عصیان نموده: مطیع را در مقابل آنچه خود برایش فراهم آوردهای پاداش میدهی، و معصیت کار را در آنچه تعجیل در کیفرش به دست توست مهلت میدهی، به هر یک از آن دو نفر عطایی نمودهای که مستحق آن نبوده، و به هر یک تفضّلی فرمودهای که عملش از آن قاصر است،
و اگر مطیع را بر آنچه حضرتت او را بر آن گماشتهای (نه بر عمل خودش) جزا میدادی، بیم آن بود که ثوابت را از دست بدهد، و نعمتت از او زایل شود، ولی تو به بزرگواری خود در برابر مدت کوتاه از دست رفتنی به مدّتی طولانی و همیشگی، و در مقابل مدت نزدیک گذرا با مدت دامنهدار جاوید او را پاداش دادی،
سپس در برابر رزقی که از سفره نعمت تو خورده تا به سبب آن بر طاعتت نیرو گیرد با او معامله پایاپای نکردی، و از او بازپرسی دقیق درباره ابزاری که آنها را سبب رسیدن به مغفرتت قرار داده ننمودی، و اگر با مطیع چنین رفتار مینمودی تمام حاصل دسترنج و سعی و زحمت او در مقابل کوچکترین نعمتها و عطاهایت از دست میرفت، و در پیشگاه مقدّست به خاطر سایر نعمتهایت در گرو میماند، پس چه زمانی شایستگی چیزی از ثواب تو را میداشت، نه، هیچ گاه!!
این است -خدای من- حالِ آن کسی که تو را فرمان برده، و سرنوشت کسی که به عبادت تو اقدام نموده، و اما آن که از تو نافرمانی کرده و نهی تو را مرتکب شده پس عجله - در انتقام از او نکردی، تا مگر به جای حال معصیت تو حال برگشت به طاعت تو گزیند، در صورتی که او در اولین باری که بر عصیان تو همّت نموده مستحق تمام عقوبتهایی که برای جمیع بندگانت مهیا نمودهای گشته، پس هر عذابی که از او به تأخیر انداختهای، و هر سطوت انتقام و عقابی که از او بازپس داشتهای حق قطعی توست که وامی گذاری، و به کمتر از آنچه استحقاق توست رضا دادهای.
پس -ای خدای من- کریمتر از تو کیست؟ و بدبختتر از کسی که به سبب مخالفت با تو هلاک شده، چه کسی است؟ نه، هیچ کس! پس تو والاتر از آنی که جز به احسان وصف شوی، و منزّه از آنی که جز از جهت عدل از تو بترسند، بیم جور و جفا به معصیت کار از تو نمیرود، و ترس واگذاشتن پاداش کسی که تورا به عبادت خشنود ساخته درکار نیست، پس بر محمد و آلش درود فرست، و آرزوی مرا برآور، و هدایتت را آن گونه بر من افزایش ده که به سبب آن توفیق در کار خویش یابم، زیرا که تو بخشنده کریمی.
ترجمه آیتی
خداوندا، منزهى تو. وه که چه آشکار است نشان کرم تو در معامله با آن که اطاعتت کند یا معصیتت ورزد: فرمانبردار را پاداش نیکو مى دهى و حال آنکه تو خود توان فرمانبردارى اش داده اى و کیفر گناهکار را با آنکه در مواخذتش قدرت دارى به تاخیر مى افکنى.
هر دو را چیزى عنایت مى کنى که نه سزاوار آن بوده اند و اعمالشان از احسانى که در حقشان روا مى دارى قاصر است.
بار خدایا، اگر آن را که فرمانبردار توست، به مقتضاى عملش- که تو خود بر آنش گماشته اى- پاداش مى دادى، بیم آن بود که ثواب تو از دست بدهد و نعمتى که عنایتش داشته اى زایل گردد. ولى تو به کرم خود، در برابر اندک زمانى عبادت در این دنیاى فانى، پاداشى طولانى و جاویدان مى دهى و در برابر اعمالى زودگذر ثوابى بى پایان و بى زوال عطا مى فرمایى.
فراتر از این، از بنده ى خود که از روزى تو خورده است و هم بدان توان طاعتش بود عوض مطالبه نکرده اى. براى رسیدن به آمرزش تو ابزارى به کار داشته که تو بر سر آن بر او تنگ نگرفته اى. بار خدایا، اگر نه چنین کرده بودى، بنده ى تو همه ى آنچه را به رنج فراهم کرده و به کوشش فرا چنگ آورده بود در برابر کمترین انعام و احسانت از دست مى داد و خود در گرو دیگر نعمتهایت در نزد تو باقى مى ماند. پس در این حال چه وقت مستحق چیزى از ثواب تو مى بود؟ هیچگاه.
اى خداى من، این حال کسى است که تو را فرمان برده باشد و راه کسى است که تو را عبادت کرده باشد. اما در کیفر آن کس که در امر تو عصیان ورزیده و مرتکب مناهى شده، تعجیل نکردى باشد که از معصیت تو دست بردارد و به طاعت تو باز گردد، حال آنکه در همان نخستین گناه، مستحق همه عقوبتهایى بود که براى همه ى آفریدگانت مهیا داشته اى.
بار خدایا، اگر کیفر گناهان را به تاخیر افکنده اى و در خشم و انتقام و عقاب درنگ کرده اى، چشم پوشى توست از حق تو، و خشنودى توست، بى آنکه چنین خشنودى بر تو لازم آمده باشد.
پس اى خداوند، چه کسى از تو کریم تر است؟ چه کسى شقى تر است از آن شوربخت که پاى در راه خلاف رضاى تو نهد و خود را به هلاکت رساند. نه هیچ کس. بار خدایا، تو فراتر از آن هستى که جز به احسانت وصف کنند و کریم تر از آن هستى که جز به سبب دادگرى، از تو بیمناک شوند. از جور تو بر کسى که عصیان مى کند حیفى نیست و کسى که به راه رضاى تو مى رود از آن بیم ندارد که در پاداش او غفلت ورزى. پس بر محمد و خاندانش درود بفرست و آنچه مرا آرزوست بر من ارزانى دار و بر هدایت من بیفزاى تا توفیق عملم نصیب گردد. انک منان کریم.
ترجمه ارفع
پس منزهى تو و چه اندازه کرم و بزرگواریت در معامله با آنهایى که فرمانبرداریت کرده و یا نافرمانیت نموده اند روشن و آشکار است. آنکه فرمانت را برده از آنچه برایش آماده ساخته ای پاداش مى دهى و نافرمان را با اینکه قادر به شتاب هستى کیفرش را به تاخیر مى اندازى.
به هر دو یعنى فرمانبردار و نافرمان عطا مى کنى در حالى که استحقاق ندارند و به هر کدام از آنها چیزى لطف مى فرمایى که کارشان در مقابلش ارزش ندارد.
و اگر فرمانبردار را به کارى که بر او تکلیف کرده ای پاداش مى دادى چیزى نمانده بود که ثواب را از دست بدهد و به نعمت تو نایل نگردد ولکن تو مطابق با کرمت کارهاى او را که در مدت کمى بجا آورده در جهان آخرت به زندگى جاوید پاداش عنایت نمودى و کارهایى که پایانش نزدیک و از بین رفتنى است به پاداشى همیشگى پاسخ دادى.
و از بنده ات از آنچه که به کرمت ارتزاق مى کند تا قدرت بر بندگى ات را داشته باشد توقع عوض نداشته و او را در ابزار و وسایلى که راهى به آمرزشت مى باشد سختگیرى ننموده ای و اگر با او چنین مى کردى آنچه برایش زحمت کشیده و آنچه برایش تلاش کرده در مقابل کوچکترین الطافت از دست رفته بود. و مدیون بقیه نعمت هایت مى گشت. پس در چه موقع لایق ثواب تو باشد راستى چه موقع؟!
اى خداى من این است حال آنکه ترا فرمانبر است و راه کسى که ترا بندگى کرده است و اما آنکه فرمانت را تخلف نموده و به آنچه را که نهى فرموده ای عمل کرده در کیفرش شتاب نکردى شاید از حال معصیت به حال توبه و بندگى ات برگردد و بى شک در همان اولین بارى که مرتکب معصیت تو شد سزاوار کیفرى بود که براى همه آفریدگانت آماده ساخته اى،
بنابراین همه آنچه را که از عذاب برایش به تاخیر انداختى و هر آنچه از حق خود چشم پوشى کردى رضا به چیزى است که کمتر از استحقاق خود مى باشد
اى خداى من چه کسى از تو بزرگوارتر و چه کسى نگون بخت تر از آن است که بر خلاف رضاى تو نابود گردد، نه کیست که نگون بخت تر باشد؟ زیرا تو بزرگتر از آنى در حالى که به احسان و لطف توصیف شده ای و والاتر از آنى که جز از عدل از تو بترسند.
الها ترس از آن نیست که بر گنهکار ستم کنى و جاى نگرانى نیست که پاداش آنکه رضایت را جلب کرده بدون ثواب بگذارى، پس بر محمد و آل او درود فرست و به من هم آنچه آرزومندم، عطا فرما و با راهنمایى هایت مرا به توفیق در انجام اعمال صالحه برسان زیرا که نعمت دهنده فراوان و کریمى.
ترجمه استادولی
هر یک از آن دو را چیزى عطا مى کنى که در حقش لازم نیست، و به هر یک تفضلى مى فرمایى که عملش کمتر از آن است.
و اگر بنا بود فرمانبر را بر کارى که (او نکرده بلکه) خود عهده دارش بوده اى جزا دهى چه بسا پاداش تو را از دست مى داد و نعمتت از کفش مى رفت، ولى تو با کرم خود او را در برابر عمل کوتاه مدت زودگذر پاداش دراز مدت جاوید دادى، و در برابر عمل نزدیک مدت زوال پذیر پاداش دراز مدت پایدار عطا کردى.
وانگهى او را در برابر آنچه از روزى تو خورده و بر طاعت تو توانایى یافته تقاص نکرده اى، و با او نسبت به ابزارى که با به کار بردن آنها به آمرزش تو نایل آمده مناقشه و سخت گیرى ننموده اى، و اگر با او چنین مى کردى، این تقاص و حساب کشى همه آنچه را که او برایش زحمت کشیده و کل آنچه را که در راه آن تلاش نموده به عنوان جزاى کوچک ترین لطف و بخشش تو از میان مى برد، و خودش در پیشگاه تو در گرو سایر نعمت هایت بر جاى مى ماند. پس کى چنین بنده اى مستحق ثوابى از سوى توست ؟! هرگز، هیچ گاه!
خداى من! تازه این حال کسى است که تو را اطاعت کرده، و راه کسى است که تو را بندگى نموده، اما کسى که از فرمان تو سرپیچى کرده و آنچه را که نهى کرده اى بجا آورده، باز در کیفر او شتاب نکردى تا حال نافرمانى از تو را با حال بازگشت به فرمانبرى تو عوض کند، حال آن که او در همان آغاز که تصمیم به نافرمانیت گرفت سزاوار همه عقوبت هایى بود که براى همه آفریدگانت فراهم کرده اى.
پس همه عذاب هایى که از او به تأخیر افکنده اى و نقمت ها و کیفرهاى سختى که در انجام آنها کندى کرده اى، دست کشیدن از حق مسلم و راضى شدن به غیر حق واجب خودت بوده است.
پس اى خداى من، از تو کریم تر کیست؟ و شقى تر از کسى که در اثر نافرمانى تو به هلاکت افتاده چه کسى است؟! نه، هیچ کس! پس تو والاتر از آنى که جز به احسانت توصیف کنند، و کریم تر از آنى که جز از عدالتت ترسند، بیمى از ظلم تو بر کسى که نافرمانیت کرده نمى رود، و ترسى از نادیده گرفتن پاداش کسى که خشنودیت ساخته وجود ندارد، پس بر محمد و آل او درود فرست، و آنچه آرزو دارم به من ببخش، و چندان بر هدایتم بیفزا که بدان سبب به توفیق در عمل دست یابم، که تو بسیار نعمت دهنده و کریمى.
ترجمه الهی قمشهای
اى پروردگار عالم تو پاک و منزهى (و از هر عیب و نقص مبرائى) چقدر بر همه عالم لطف و کرمت نسبت به اهل طاعت و معصیت روشن و آشکار است مطیعان را پاداش مى دهى بر عملى که خود بر آنها قدرت و شوق و موفقیت عطا کردى) و اگر الهام و اشتیاق و نیرو بر طاعت را تو در آنها ایجاد نمى کردى هرگز به طاعتت موفق نمى شدند) و اهل عصیان را هم مهلت دادى به حلم و بردبارى در صورتى که مالک (و ذیحق و قادر) بر تعجیل عقوبتشان بودى عقابشان را (از کرم) به تاخیر انداختى (تا پشیمان شوند و به درگاه کرمت باز آیند و عفوشان فرمائى)
پس اى خدا تو بر هر یک از اهل طاعت و عصیان آنچه را لازم و واجب نبود (و حقى هیچ نداشتند) به آنها عطا فرمودى و با هر دو طایفه با فضل و کرم (نه به عدل و صرف) رفتار کردى چون به هر یک چیزى که استحقاق نداشت کرم فرمودى
و اگر مى خواستى عدالت کنى اما اهل طاعت بر عملشان با آنکه به الهام و شوق و نیروى تو موفق شدند اجرى مستحق نمى شدند و از نعمت ثوابت ذیحق نبودند اما اهل عصیان با اول معصیتى که مرتکب مى شدند مستحق هلاکت و عذاب بودند لیکن تو (اهل طاعت را) پاداش عملى که در مدت کوتاه فانى (چند روزه دنیا) به جاى آورند اجر و پاداش طولانى فناناپذیر (بهشت ابد) عطا کردى (و بر عمل موقت ناچیزى نعمت جاوید جنت و اجر باقى آخرت بخشیدى)
و هنوز عوض رزقى که به آنها دادى و آنها به رزق تو بر طاعتت قدرت یافتند بازخواست نکردى باز بر اسباب و آلاتى که بر آنها در راه طاعتت مهیا کردى تا آن طاعت وسیله ى آمرزش آنها شود بر آنها به مناقشه (و محاسبه نپرداختى) (و با آنها سخت گیرى در حساب کارشان نفرمودى و) بار سنگین مناقشه تحمیلشان نکردى و اگر به مناقشه (از نعمتهائى که براى طاعتت به آنها دادى) مواخذه مى کردى تمام رنج و زحماتشان در راه طاعتت و جمیع سعى و کوشش آنها در مقابل کوچکترین نعمت و احسانت هیچ بود (البته عمل و سعى بنده در مقابل نعم بى حد و حصر الهى چه قابلیت دارد که موازنه شود یا در حساب آید) و هنوز بنده مطیع هم در گرو سایر نعمتهائى که به او براى ابقاء حیواتش عطا کرده اى ماخوذ خواهد ماند در این صورت کى و کجا کمترین اجرى از تو به استحقاق طلبکار بود هرگز و ابدا چیزى مستحق نبود.
پروردگارا باز این حال اهل طاعت و عبادت بود (که هر ثواب و اجر و هر نعمت به آنها دادى صرف لطف و کرم و احسان بود) اما با اهل عصیان هم که مخالفت امر و نهیت کردند (با آنها هم کرم کردى و) تعجیل در عقاب و انتقامشان نفرمودى تا آنکه حال نافرمانى و عصیانشان را بدل به توبه و انابه کنند تا به روى به عفو و کرم ببخشى و از او درگذرى و البته آن بنده عاصى (که با امر و نهیت مخالفت ورزیده) در اولین مرتبه که به معصیت اهتمام مى کرد بر تمام عقاب و انتقامى که براى همه ى خلق مهیا کردى بدون مهلت مستحق و سزاوار بود
پس تو آنچه را مهلتش دادى و به تاخیر افکندى از عقاب سخت و قهر و سطوت و انتقام سریع همه را از کرم خود بر او بخشیدى و از او راضى شدى بدون استحقاق او بر تو.
بارى (اى خداى مهربان) از تو کریمتر در عالم کیست (که همه کارت عنایت و لطف و کرم با اهل طاعت و معصیت است) و از آن کس شقى تر کیست که با چنین خداى کریمى راه مخالفت و طریق شقاوت پیموده است ابدا از او شقى تر در عالم نخواهد بود (زیرا آنکه با همه لطف و کرم و احسان بى انتهاى خداى خود باز راه شقاوت پیش گرفت ذات و سرشتش لایق سعادت نبود و چنین کس شقى ترین خلق است.) بارى اى خداى (بزرگ) تو پاک و منزهى و متعالى تر از آنکه جز به کرم و احسان (و لطف و جود و بخشش) تو را به وصفى توصیف توان کرد و بزرگوارتر از اینکه جز از عدل تو کسى بترسد (یعنى بندگان باید از عدل و داد تو نسبت به اعمالشان از تو بترسند زیرا قهر و انتقام و عذاب سخت که بر اعمال بدشان کنى به عدل مى کنى و هرگز تو خداى مهربان ذره اى به خلق ظلم نخواهى کرد بلکه خلق به کردار زشت بر خود ظلم و ستم مى کنند و مستحق عقاب و عذاب مى گردند و با همه عفو و مغفرت و لطف و احسانت باز به کفر و عناد و لجاج خود راه شقاوت پویند و از لطف و رحمتت خود را محروم سازند پس معصیتکاران از عدل تو و از گناه و عصیان خود باید بترسند و ایمنى از عذاب تو طلبند) و گرنه تو را بر اهل عصیان مثقال ذره اى جور نخواهد بود و اهل طاعت که به راه رضاى تو رفتند هم نباید تصور کنند که تو هرگز اجرشان را فراموش خواهى کرد. بارى اى خداى مهربان بر محمد و آل پاکش درود فرست و به من هم آنچه آرزومندم عطا فرما و هم (از لطف و کرم) هدایتت را بر من بیفزا که آن هدایت مرا به هر عمل خیر موفق مى سازد اى خدا همانا تنها توئى که عطایت بى حساب و کرمت بى انتهاست.
ترجمه سجادی
پس منزّهى تو! چه آشکار است کرم تو در رفتار با کسى که تو را اطاعت کرده یا نافرمانى کرده است، از فرمانبر در آنچه تو برایش فراهم نموده اى، تشکر مى کنى و گنهکار را در آنچه توانایى شتاب در کیفرش را دارى، مهلت مى دهى.
هر یک از آن دو را چیزى عطا کرده اى که برایش لازم نبود و به هر یک از آنان چیزى تفضّل نموده اى که عملش کمتر از آن است.
و اگر (بنا بود) فرمانبر را بر آنچه تو او را بر آن گماشته اى، جزا دهى، چه بسا پاداش تو را از دست مى داد و نعمت تو از دستش مى رفت. ولى تو او را با کرمت در برابر عمل کوتاه مدّتِ زودگذر، پاداش درازمدّتِ همیشگى دادى و در برابر عمل نزدیک مدّتِ زوال پذیر، پاداش درازمدّت پایدار عطا نموده اى.
سپس از او در آنچه از روزى تو خورد، و بر طاعتت نیرو گرفت، تقاص نخواستى. و نسبت به ابزارى که با به کار بردن آنها، به آمرزش تو نائل شد، حسابکشى سخت نکردى. و اگر با او چنین رفتار مى نمودى، همه آنچه براى آن تلاش نموده و همه آنچه در آن کوشیده، در برابر کوچک ترین احسان هاى تو و نعمت هایت از دست رفته بود. و در حضور تو براى باقى نعمت هایت در گرو مى ماند. پس کى (چنین بنده اى) مستحقّ ثوابى از سوى تو مى شد؟ نه! هیچ گاه!
اى خداى من، این وضعیت کسى است که از تو اطاعت نموده و راه کسى است که در بندگى تو کوشیده. و امّا آنکه امر تو را سرپیچى کند و نهى تو را به جا آورد، پس به کیفرش شتاب نکردى تا حال خود را در نافرمانى ات به حال طاعتت عوض کند و حال آنکه او در آغاز که همّت نافرمانى تو نمود، همه عقوبت هاى تو را که براى همه آفریدگانت آماده ساختى، سزاوار مى شد.
پس هر عذابى که از او به تأخیر انداخته اى و هر کیفر و عقابى که در انجام آن کندى نموده اى، ترک کردن حقّ خود و راضى شدن به کمتر از شایستگى خودت بوده است.
پس اى خداى من، کریم تر از تو کیست؟ و شقى تر از کسى که بر اثر نافرمانى ات به هلاکت افتاده، کیست؟ نه! هیچ کس؟ پس والاتر از آنى که جز به احسان وصف شوى و کریم تر از آنى که جز از عدالتت ترسند. بیمى از آن نیست که بر کسى که تو را معصیت کرد، ستم کنى و ترسى نیست که پاداش آنکه تو را خوشنود گردانْد، فروگذارى. پس بر محمّد و خاندانش درود فرست و آرزویم را به من ببخش و هدایت خود را برایم بیفزا، که با آن به توفیق در عملم برسم. که تو بسیار نعمت دهنده کریم هستى.
ترجمه شعرانی
پاکا خداوندا! کرم تو در معامله مطیعان و عاصیان روشن و هویدا است، مطیع را جزا مى دهى به کارى که تو خود او را توفیق داده اى و گناهکار را مهلت مى دهى با آنکه مى توانى در عقوبت او شتاب فرمائى
هر یک را چیزى بخشیدى که مستحق نیست و بر هر یک تفضل فرمودى به قدرى که عمل او از آن کمتر است.
و اگر پاداش مطیع را به قدر کارى که توفیقش داده اى عطا کنى شاید مستحق ثواب نباشد و نعمت تو هم از دست او برود، اما تو به کرم خود در ازاى مدت کوتاه گذران به مدت دراز بى پایان مزد دادى و در مقابل مسافت اندک و پایان پذیر به قدر مسافت بسیار و بى کران ثواب ارزانى داشتى.
آنگاه آنچه از روزى تو تناول کرده و بدان بر طاعت تو نیرو گرفته است در شمار نیاوردى و در گردن او تاوان ننهادى و در اسبابى که براى حصول آمرزش تو به کار برده است خرده گیرى نکردى و اگر این جمله را در شمار مى آوردى همه رنج او به هدر مى رفت و همه کوششهاى او در ازاى خردترین نعمت و احسان تو محسوب مى گشت و باز خود او گروگان دیگر نعمتهاى تو مى ماند تا چه رسد که مستحق چیزى از ثواب تو باشد! نه! کى چنین شود؟
اى خداى من! این حال آن کس است که اطاعت تو کرد و بندگى نمود، اما گناهکار که فرمان تو نبرد و به مناهى دست آلود در کیفر او شتاب نفرمودى شاید از معصیت به انابت آید و طاعت کند، و آن هنگام که آهنگ مخالفت کرد سزاوار هر عقابى بود که براى بندگان مهیا ساخته اى.
پس هر چه در عقوبتى تاخیر کردى و از قهر و عذاب درنگ فرمودى از حق خود درگذشتى و به کمتر از واجب خشنود گشتى.
پس اى خداى من! کیست کریمتر از تو و بدبخت تر از بنده اى که با وجود چون تو مولائى هلاک شود؟ بدبخت تر از او نیست! بدبخت تر از او کیست؟ بزرگترى از آنکه تو را به غیر نیکى ستایند، و کریمترى از آنکه از ستم تو ترسند، بیم آن نیست که بر عاصى ستم روا دارى و ترس آن نه که پاداش مطیعان را فروگذارى. درود بر محمد و آل او فرست و آرزوى مرا برآور و مرا بیشتر راه نماى که در عمل توفیق یابم که توئى بخشنده و کریم.
ترجمه فولادوند
پاکا که تویى! چه روشن است کرم تو در رفتار با فرمان بردار یا عاصى درگاهت! فرمان پذیر را در برابر آنچه خود براى او فراهم گردانیده اى پاداش مى بخشى و عاصى را در آنچه شتاب در باز خواست وى در دست توست مهلت مى بخشى.
به هر یک از آندو چیزى عطا فرمودى که لایق نبوده اند و تو خود در حق ایشان تفضل فرموده اى چرا که در عمل کوتاه آمده بودند،
و اگر فرمان پذیر را به صرف کردارش- که فرع سرپرستى تو بود- پاداش مى بخشیدى این بیم مى رفت که ثوابت را از کف بدهد و نعمتت از او زائل گردد ولى تو به سائقه ى دهش خود در برابر مدتى کوتاه و از میان رفتنى، به زمانى بس دراز و جاودانى پاداش دادى و در برابر اعمالى گذرنده ثوابى زائل نشدنى و ماندگار عوض بخشیدى
و علاوه بر این از بنده ى خود که از روزى تو خورده و آن را دستمایه ى طاعت تو کرده عوض نخواستى و براى رسیدن به آمرزشت از ابزارهایى که تو خود به او داده بودى چیزى به روى او نیاوردى و بر او تنگ نگرفتى و اگر با او چنین کرده بودى دستاورد رنج وى- که تازه فرع کوچکترین نعمتها و احسانهاى تو بود- یکسره بر باد مى رفت و خود در پیشگاه تو براى سایر دهشهایت در گرو مى ماند، پس درین حال کى در خور ثواب تو بود و هرگز شایسته ى آن نبود. تازه این حسب حال کسى است،
اى خداى من! که ترا فرمان برده باشد و راه کسى است که در پرستش تو کوشیده باشد. اما کسى که از فرمان تو سرکشى کرده و آنچه را تو باز داشته اى مرتکب شده باشد، باز تو در کیفرش شتابزدگى به خرج ندادى تا شاید حال سرکشى خود را در فرمان پذیریت، به توبه بدل سازد. قطعا او نیز در همان آغاز امر که با تو از در عصیان در آمد سزاوار همان کیفرى بود که تو براى همه ى آفریدگانت آماده کرده بودى.
پس تو هر عذابى را که درباره ى او به تاخیر افکندى و هر تنبیه و عقوبتى را که از وى بازداشتى خود نوعى ترک حق از جانب تو و رضا دادن از ناحیه ى تو بود بى آنکه بر تو واجب آید!
پس بار خدایا، کیست که از تو بزرگوارتر باشد؟ و کیست بدبخت تر از آن کس که در راه مخالفت تو هلاک گردد؟ هیچکس! تو بزرگ تر از آنى که جز به کرامت و دهش توصیف شوى و بزرگوارتر از آنى که جز در رابطه با عدل از تو بترسند. بیم آن نمى رود که تو بر سرکش هم جور ورزى و پاداش کسى را که در خشنودى تو در کوشیده است تباه سازى.
درود بر محمد و خاندان وى، آرزویم برآور و چنان بر هدایتم بیفزاى که توفیق کار بستن در کار خود را بیابم، همانا تویى منت گزار بزرگوار.
ترجمه فیض الاسلام
پس منزه و پاکى تو (شگفتا) چه روشن و هویدا است کرم و بزرگواریت در معامله و رفتار با کسى که تو را اطاعت و فرمانبرى کرده یا معصیت و نافرمانى نموده است: فرمانبر را براى آنچه خود براى او آماده نموده اى (شکرى که توانائى بر آن را تو به او عطا کرده اى) پاداش مى دهى، و گنهکار را در آنچه (گناهى که کرده) به شتاب در کیفر او توانائى مهلت مى دهى
به هر یک از فرمانبر و گنهکار چیزى (پاداش و مهلت) عطا فرموده اى که سزاوار آن نیست، و بر هر یک از آنها چیزى احسان نموده اى که عمل و کردارش از آن کوتاه است (عملش در برابر آنچه به او عطا کرده اى ارزشى ندارد)
و اگر فرمانبر را بر آنچه (عملش که) تو او را بر آن وادار نموده اى (قدرت بر آن را به او داده اى) پاداش مى دادى نزدیک بود که پاداش تو را نیابد، و نعمت و بخششت از دست او برود (چون کسى به عمل و کردار دیگرى سزاوار پاداش نمى گردد) ولى تو به کرم و بزرگواریت او را بر عمل در مدت کوتاه نیست شدنى (دنیا) به پاداش در مدت دراز همیشگى (آخرت) و بر کردارى که پایانش نزدیک و زایل شدنى است به پاداشى که پایانش طولانى و جاودانى است پاداش داده اى (حضرت صادق- علیه السلام- فرموده: اینکه اهل آتش «دوزخ» همیشه در آتش اند براى آنست که نیت و قصدشان در دنیا این بوده که اگر در آن جاوید مى بودند، همیشه خدا را معصیت مى کردند، و اینکه اهل بهشت همیشه در بهشت اند براى آنست که قصدشان در دنیا چنین بوده که اگر در آن جاوید مى بودند همیشه خدا را اطاعت مى نمودند، پس اهل آتش و بهشت به سبب قصدشان جاوید مى باشند
سپس از او در آنچه از روزى تو خورده که به وسیله ى آن بر طاعت و فرمانبریت توانائى یافته عوض نخواسته اى، و او را در آلات و ابزار (قواى ظاهرى و باطنى و آنچه متعلق به پیکر انسان است) که به کار بردن آنها را وسیله ى رسیدن به آمرزش تو قرار داده سختگیرى ننموده اى، و اگر با او چنین رفتار مى نمودى آنچه (عبادت و بندگى که) براى آن رنج کشیده و آنچه در آن کوشش نموده در برابر کوچکترین احسانها و نعمتهایت از دست رفته بود، و در نزد تو براى باقى نعمتهایت در گرو مى بود (و چیزى نداشت که در برابر آنها بدهد تا از گرو رهائى یابد) پس (چون چنین است) کى چیزى از پاداش تو را سزاوار مى باشد؟! نه (سزاوار نمى باشد)! کى (سزاوار مى باشد)؟!
این- اى خداى من- حال و چگونگى کسى است که فرمان تو را برده، و روش کسى است که در بندگیت کوشش داشته، اما کسى که امر تو را بجا نیاورده و نهیت را مرتکب گشته پس در کیفرش شتاب نکردى تا حال خود را در معصیتت به حال توبه و بازگشت به طاعتت تغییر دهد، و حقا در نخست چیزى که به نافرمانى تو قصد نمود همه ى کیفرهایت را که براى همه ى آفریدگانت آماده ساخته اى سزاوار مى شد
پس هر کیفرى را که از او به تاخیر انداختى و هر عذاب و شکنجه ى خوارکننده اى را که از او باز پس داشتى، چشم پوشى از حق خود و رضا و خشنودى به کمتر از استحقاق خویش مى باشد
از اینرو کیست کریم و بزرگوارتر از تو- اى خداى من- و کیست بدبختتر از کسى که برخلاف رضاى تو تباه گردد؟ نه (کسى بدبختتر نیست)! کیست (که بدبختتر باشد)؟ زیرا تو بزرگترى (یا خیر و نیکیت بیشتر است) از اینکه جز به احسان و نیکى وصف شوى، و (از نقائص) منزه و پاکى که جز از عدل (تو) از تو بترسند (در دعاى حضرت امیرالمومنین- علیه السلام- است: اللهم احملنى على عفوک، و لا تحملنى على عدلک یعنى بار خدایا مرا به عفو و گذشتت واگزار و مرا بر عدلت وامگزار) ترس از آن نیست که بر کسى که تو را معصیت کرده ستم کنى، و پاداش آنکه را که تو را خشنود گردانیده (امرت را بجا آورده و از نهیت دورى گزیده) فروگزارى (بلکه ترس از عدل تو است) پس بر محمد و آل او درود فرست، و آرزویم (رفتار تو با من از روى عفو و گذشت) را به من ببخش، و هدایت و راهنمائى خود را بر من بیافزا که به وسیله ى آن به توفیق در کردارم (به آنچه موافق رضاى تو است) برسم، زیرا تو بسیار نعمت دهنده ى بزرگوارى.شرحها
دیار عاشقان (انصاریان)
"پس منزّهى تو، چه آشکار است کرمت در معامله کسى که تو را اطاعت کرده یا عصیان نموده. مطیع را در برابر خود برایش فراهم ساخته اى پاداش مى دهى، و معصیتکار را در آنچه بازخواستش به دست توست مهلت مى دهى، به هر کدام از آن دو عطائى نموده اى که مستوجب آن نبوده و بر هر یک تفضلى کرده اى که عملش از آن قاصر است، و اگر مطیع را بر آنچه خودت او را بر آن گماشته اى پاداش مى دادى بیم آن بود که ثوابت را از دست بدهد، و نعمتت از او زایل گردد، ولى تو به کرم خود او را در برابر مدت کوتاهِ تمام شدنى به مدتى طولانى و جاودانى، و در مقابل مقصد نزدیک گذرا با مقصد ادامه دار و ماندنى پاداش دادى، آنگاه در برابر رزقى که از خون نعمت تو خورده تا به وسیله آن بر طاعتت نیرو گیرد، با او رفتار پایاپاى ننمودى، و از او باز پرسى درباره ابزارى که آنها را وسیله رسیدن به آمرزشت قرار داده نکردى، و اگر با او چنین رفتار مى کردى تمام حاصل دسترنج و سعى و کوشش وى در برابر کوچک ترین نعمت ها و عطایایت از دست مى رفت، و در پیشگاهت براى سایر نعمت هایت در گرو مى ماند.
پس چه زمانى شایستگى چیزى از ثواب تو را مى داشت؟ نه، هیچگاه!! اى خداى من این حال کسى است که تو را اطاعت نموده و سرنوشت کسى که به عبادتت قیام کرده، ولى آن که نافرمانى تو را نموده، و نهى تو را مرتکب شده، پس شتاب و عجله در انتقام وى ننمودى، تا مگر بجاى معصیت تو حال بازگشت به طاعتت را برگزیند، در حالى که او در اولین لحظه اى که بر نافرمانى تو همت گماشته مستوجب تمام عقوبت ها که براى همه بندگانت مهیا کرده اى گشته، پس هر عذابى که از او به تأخیر افکنده اى و هر سطوت انتقام و عقابى را که از او بازپس داشته اى، ترک بخشى از حق تو و رضا دادن به کمتر از استحقاق توست.
پس کیست کریم تر ازتو اى خداى من، و کیست بدبخت تر از کسى که به خاطر مخالفت تو هلاک شد؟
والاتر از آنى که جز به احسان توصیف شوى، و منزّه تر از آنى که جز از جهت عدل از تو ترسیده شود، نه بیم ستم به معصیتکار از تو مى رود، و نه ترس فروگذارى پاداش کسى که تو را خوشنود ساخته است.
پس بر محمّد و آل محمّد درود فرست، و آرزویم را برآور، و هدایتت را چندان بر من بیفزاى که به وسیله آن به توفیق در کار خویش دست یابم، زیرا که تو نعمت بخش و کریمى".
اى خوشا روز که پیش چو تو سلطان میرم *** پیش کانِ شکر تو شکر افشان میرم
صد هزاران گل صد برگ ز خاکم روید *** چونکه در سایه آن سرو گلستان میرم
اى بسا دست که خایند حریصان حیات *** چونکه در پاى تو من دست فشانان میرم
شربت مرگ چو اندر قدح من ریزى *** بر قدح بوسه دهم مست و خرامان میرم
چون خزان از خبر مرگ اگر زرد شوم *** چون بهار از لب خندان تو خندان میرم
بارها مُردم و من وز دم تو زنده شدم *** گر بمیرم ز تو صد بار بدان سان میرم
من پراکنده بُدَم خاک بُدم جمع شدم *** پیش جمع تو نشاید که پریشان میرم
همچو فرزند که اندر بر مادر میرد *** در بر رحمت و بخشایش رحمان میرم
چه حدیث است کجا مرگ بود عاشق را *** این محال است که در چشمه حیوان میرم
شرح صحیفه (قهپایی)
«فسبحانک ما ابین کرمک فى معامله من اطاعک او عصاک! تشکر للمطیع ما انت تولیته له. و تملى للعاصى فیما تملک معاجلته فیه».
سبحان مصدر و لا یستعمل الا محذوف الفعل، منصوبا على المصدریه. اى: اسبح الله سبحانا و انزهه عما لا یلیق بجلاله.
و «ما» تعجبیه مبتدا و الماضى بعدها خبرها -على مذهب سیبویه- او موصوله و الخبر محذوف- کما هو مذهب الاخفش فى ما التعجبیه. اى: الذى اظهر کرمک شىء عظیم.
و «تولیته له»، اى: اقمته فى امره.
و «تملى» على صیغه المضارع من باب الافعال ماضیه املى. یقال: املى الله له: امهله.
یعنى: تنزیه مى کنم تو را و به پاکى یاد مى کنم -اى پروردگار من- از آنچه لایق جناب تو نیست. چه ظاهر و هویداست کرم تو در معامله ى تو با آن کس که اطاعت و فرمانبردارى تو نموده یا عصیان تو ورزیده! جزا مى دهى شکر مطیع را آنچه تو او را به آن کار قائم ساخته اى و فروگذار مى کنى و مهلت مى دهى عاصى را در عقوبت نمودن او که مالک و قادرى شتاب کردن آن را.
«اعطیت کلا منهما ما لم یجب له. و تفضلت على کل منهما بما یقصر عمله عنه».
یقصر -بالتخفیف من باب الاول- اى: یعجز و یضعف. و قصر عنه، اى: عجز. و «عمله» بالرفع على الفاعلیه، اصل الکتاب.
و بالتشدید من باب التفعیل روایه ع بروایه ش. و على هذا فاذا قرى «عمله» بالرفع على انه هو الفاعل، کان «عنه» بمعنى فیه. و اذا قرى منصوبا على المفعول، کان معنى تقصیره جعله قاصرا عنه.
فاما «یقصر» بکسر الصاد و التخفیف و نصب «عمله» بالمفعولیه -على ما ربما ینسب الى س- فلیس على قانون اللغه. اذ جمیع تصاریف هذه الصیغه، لازمها و متعدیها، یبنى المضارع فیها على ضم العین ایا ما کان ماضیها.
یعنى: اعطا کردى هر یک از این مطیع و عاصى را آنچه واجب نشده بود مر او را. و تفضل نمودى بر هر یک از ایشان آنچه عاجز و ضعیف بود کردار او در آن- یا: آنچه گردانیده بود خود را عاجز از آن.
«و لو کافات المطیع على ما انت تولیته لاوشک ان یفقد ثوابک، و ان تزول عنه نعمتک».
اى: لو کافات المطیع على قدر طاعته، لفقد ثوابه و نعمته لانه ما اطاعک الا بتولیتک امره و عونک ایاه.
یعنى: اگر مکافات دادى مطیع را بر آنچه تو متولى امر او شدى و قائم گردانیدى او را بر کار او، هر آیینه نزدیک بودى که فاقد ثواب و جزاى طاعت خود باشد و زایل شدى از او نعمت تو. چه، به عون تو شده و او را دخلى نبوده.
«و لکنک بکرمک جازیته على المده القصیره الفانیه بالمده الطویله الخالده، و على الغایه القریبه الزائله بالغایه المدیده الباقیه».
المدیده: الطویله.
(یعنى:) و لیکن تو به کرم خود پاداش دادى او را بر مدت کوتاه فانى- که عمل کرده در این نشئه ى دنیا- به مدتى دراز جاویدان- که بودن اوست در بهشت- و بر غایتى و نهایتى نزدیک زایل شونده، به غایتى دور و دراز باقیه- که زوال پذیر نیست.
«ثم لم تسمه القصاص فیما اکل من رزقک الذى یقوى به على طاعتک، و لم تحمله على المناقشات فى الالات التى تسبب باستعمالها الى مغفرتک».
«تسمه» -بفتح تاء الخطاب للمضارعه و ضم السین- اى: لم ترده و لم تکلفه القصاص و لم تلزمه ایاه. و قد فصلنا القول فى تفسیره فیما سبق.
و القصاص: العوض المساوى للشىء. و المراد هنا مطلق العوض.
و حمل على نفسه فى السیر، اى: جهدها فیه.
و المناقشه فى الاصل: الاستقصاء فى الحساب. و فى الحدیث: «من نوقش فى الحساب عذب».
یعنى بعد از آن تکلیف نکرده اى و لازم نساخته اى او را قصاص- و قصاص در لغت به معنى مقاصه است، یعنى: گرفتن چیزى در عوض چیزى، یعنى عوض و بدلى- در آنچه خورده از روزى تو آنچنان روزى که قوت و توانایى یافته به سبب آن بر طاعت تو، و سخت گیرى نکرده اى و نکوشیده اى بر سختى کردنها در آلات و ادواتى که سبب ساخته به کار داشتن آنها به آمرزش تو.
«و لو فعلت ذلک به، لذهب بجمیع ما کدح له و جمله ما سعى فیه، جزاء للصغرى من ایادیک و مننک، و لبقى رهینا بین یدیک بسائر نعمک».
الکدح: العمل و السعى و الکد.
و الایادى: جمع الایدى. و الایدى جمع الید بمعنى النعمه.
و المنن: جمع المنه بمعنى النعمه ایضا.
و الرهین فعیل بمعنى المفعول. اى: مرهونا.
و السائر بمعنى الباقى.
یعنى: و اگر کردى این مناقشات و سختگیریها را با او، هر آیینه بردندى جمیع آنچه کار کرده بود و رنج برده بود از براى آن و تمام آنچه سعى کرده بود در آن، جزاى کوچکترین نعمتى از نعمتهاى تو و عطایاى تو، و باقى ماندى به گرو باقى نعمتها در برابر تو.
«فمتى کان یستحق شیئا من ثوابک؟! لا! متى؟!».
اى: لا یستحق شیئا! متى یستحق؟!
(یعنى:) پس چه وقت سزاوار مى شود چیزى را از ثواب تو؟! هرگز نخواهد شد! که خواهد شد؟!
و از مشایخ عظام مسموع شد که وقف بر هر یک از کلمه ى «ثوابک» و کلمه «لا» و «متى» موروث السماع است از ائمه ى روات این کتاب مستطاب.
«هذا -یا الهى- حال من اطاعک، و سبیل من تعبد لک».
این است -خداوندا- حال کسى که اطاعت و فرمانبردارى تو نموده و راه آن کسى که بندگى نموده است تو را.
«فاما العاصى امرک و المواقع نهیک، فلم تعاجله بنقمتک لکى یستبدل بحاله فى معصیتک حال الانابه الى طاعتک».
پس اما آن کسى که عصیان ورزیده امر تو را و انداخته است خود را در چیزهایى که از آن منع نموده اى، پس شتاب نکردى او را به عقاب خود به سبب آن است که بدل نماید حال خود را در معصیت به حال رجوع و بازگشت نمودن به طاعت تو.
«و لقد کان یستحق فى اول ما هم بعصیانک کل ما اعددت لجمیع خلقک من عقوبتک».
هم، اى: قصد.
(یعنى:) به تحقیق که بود این عاصى در اول عصیانى که ورزیده تو را و قصد کرده آن را، سزاوار آنکه جمیع آنچه مهیا کرده اى به همه ى خلقان خود از عقوبات خود، او را باشد.
«فجمیع ما اخرت عنه من العذاب، و ابطات علیه من سطوات النقمه و العقاب، ترک من حقک، و رضى بدون واجبک».
پس جمیع آنچه واپس انداخته اى از او عذاب را از زمانى که سزاوار عذاب شده، و مهلت داده اى بر او از سختگیریهاى عقوبت و عقاب خود، دست بازداشتى است از حق تو و خشنودیى است بى آنکه واجب باشد تو را این خشنودى.
«فمن اکرم یا الهى منک؟! و من اشقى ممن هلک علیک؟! لا! من؟!».
اى: لا یکون احد اشقى ممن هلک علیک! و من الذى یکون اشقى منه؟! و قیل: معناه: لا یهلک احد علیک! و من الذى هلک علیک؟! و لیس بشى ء، اذ لیس فیه تاکید و هو المقصود هنا.
و هذا فى علم البدیع یسمى بصیغه الاکتفاء، کما مر فى دعاء التحمید. و هو ان یاتى المتکلم بنثر او نظم محذوف الجواب و یکتفى بالمعلوم فى الذهن عن اتمامه، لدلاله القرائن علیه. و من امثلته القرآنیه:(و لو انهم رضوا ما آتاهم الله و رسوله) الایه. فجواب لو محذوف تقدیره: لو انهم رضوا ما آتاهم الله و رسوله، لکان خیرا لهم. و کذا جواب لو محذوف فى قوله تعالى:(کلا لو تعلمون علم الیقین)، اى: لو علمتم الشى ء حق علمه، لارتدعتم. و امثله هذا النوع المسمى بالاکتفاء کثیره.
یعنى: پس کیست کریمتر- اى خداى من- از تو؟! و کیست بدبخت تر از آن کسى که هلاک شد بر تو؟! یعنى عصیان تو ورزید. یا کلمه ى «على» در «هلک علیک» به معنى «مع» باشد، همچو قول خداى تعالى:(و لقد اخترناهم على علم على العالمین) و قول خداى تعالى:(افرایت من اتخذ الهه هواه و اضله الله على علم)، اى: مع علم. اى: و من اشقى ممن هلک معک؟!
یعنى: کیست شقى تر از آن کس که هالک شد با تو؟! یعنى با آنچه تو متصفى به آن از رافت شامله و عنایت بالغه. و به چند وجه دیگر بیان کرده در دعاى تحمید که اول دعاهاست.
و همچنین خواننده ى دعا را وقف بر هر یک از کلمه ى «علیک» و «لا» و «من» بر قیاس ماسبق مستحسن است.
«فتبارکت ان توصف الا بالاحسان. و کرمت ان یخاف منک الا العدل».
تبارکت، اى: تعاظمت و تعالیت.
و کرم -بضم العین- بمعنى شرف.
یعنى: بزرگترى از آنکه موصوف شوى مگر به نیکویى کردن و احسان. و شریفترى از آنکه ترسیده شوند از تو مگر از عدل و داد تو.
«لا یخشى جورک على من عصاک».
ترسیده نشوند جور و بیداد تو را بر آنکه عاصى شد تو را. یعنى بیداد نمى کنى بر عاصى، بلکه او را به تفضل خود عفو مى کنى، یا آنکه اگر مواخذه کنى او را، جور نخواهد بود بلکه محض عدل خواهد بود.
«و لا یخاف اغفالک ثواب من ارضاک».
و ترسیده نشوند از فروگذاشتن تو ثواب آن کس که تو را خشنود ساخته. یعنى اهمال نمى کنى ثواب او را و پاداش عمل او خواهى داد.
«فصل على محمد و آله، وهب لى املى. و زدنى من هداک ما اصل به الى التوفیق فى عملى. انک منان کریم».
پس رحمت کن بر محمد و آل او، و ببخش مرا آنچه امید من است. و زیاد کن مرا از راه نمودن تو مرا آنچه برسم به آن هدایت به توفیق یافتن در اعمال خود آنچه موجب رضاى تو در آن باشد. زیرا که تو نعمت دهنده اى و کریمى که به نهایت نمى رسد کرم و عطاى تو.
شرح صحیفه (مدرسی)
اللغه:
ابین: از بیان به معنى آشکار،
شکر: جزاء.
تولیته: یعنى مباشرت نمودن و منصرف ساختن.
املاء: مهله دادن است.
الاعراب:
ما ابین صیغه ى تعجب است. فاء فسبحانک تفریع بر سابق است.
یعنى: پس منزه و پاکى چه قدر آشکار است کرم تو در معامله هر که اطاعت تو نمود یا عصیان تو نمود جزا مى دهى از براى مطیع آنچه را که تو او را متولى و متصرف ساختى او را براى او و مهلت مى دهى عاصى را در آنچه مالکى که زود بگیرى او را تشکر و تملى بدل یا عطف بیان است از جهت ما ابین کرمک زیرا آشکار بودن کرم و بزرگى آن است که ثناء نماید مطیع را با اینکه تمام مال التجاره مطیع از او است و مهلت دهد گناهکار را با اینکه قدرت دارد که تعجیل نماید در عقوبت او.
این فقره بیان است ایضا در بیان کرم یعنى عطا نمودى هر یک از آنها را بر آنچه واجب نبود براى او و تفضل نمودى بر هر یک از آنها به آنچه کوتاه است عمل از او.
یعنى: اگر جزاء مى دادى مطیع را به آنچه خود مباشر بودى او را هر آینه امید بود که نیابد ثواب تو را و زایل شود از او نعمت تو به واسطه ى آنکه چیزى نیست که در مقابل او ثواب و نعمت داده شود.
یعنى: و لکن به کرم خود جزاء دادى او را بر مدت کم فانى به مدت طولانى همیشه بر نهایت نزدیک زایل به نهایت کشیده ى باقى.
اللغه:
لم تسمه: اى لم تلزمه.
حمل: واداشتن.
مناقشات: جمع مناقشه تنگ گیرى نمودن.
آلات: اسباب.
یعنى: پس لازم نکردى بر او عوض آنچه را که خورده است از روزى تو آن قدرى که قوت یافته است به او بر طاعت تو، حمل نمى کنى او را بر تنگ گیریها در آلات که وسیله جسته است در واداشتن آنها به سوى آمرزش تو.
کدح: یعنى مشقت.
جمله: یعنى مجموع.
ایادى: جمع اید به معنى نعمت.
رهین: گرو،
سایر: بقیه.
الاعراب:
جار مجرور فاعل ذهب جزاء تمیز.
یعنى: اگر این کار به او مى نمودى یعنى قصاص روزى تو مى نمودى اگر مناقشه مى نمودى در آلات که وسیله جست از براى مغفرت هر آینه مى رفت همه مشقت و سعى او عرض کوچکترین نعمتى از نعم تو، و باقى مى ماند گرو سایر نعم تو.
این عبارت بنابر ظاهر و فرض اگر انسان او را عمل باشد از جانب خود و منسوب به او باشد بدون مدخلیت خدا در آن و الا عبد او را چیزى اصلا نیست تا اینکه در عوض نعمت کوچک دهد.
پس چه زمان خواهد سزاوار شد چیزى را از ثواب تو نه خواهد هیچ زمان بود لامتى تاکید است.
این است اى خداى من حال آنکه مطیع تو است یعنى چیزى ندارد.
مواقع: یعنى واقع سازنده غرض آن است که به معاصى هم نعمت دادى که تعجیل غضب او نفرمودى تا اینکه حال معصیت خود را بدل کند به حال بازگشتن به سوى طاعت.
هر آینه به تحقیق که سزاوار بود در اول که قصد نمود معصیت تو را همه ى چیزهائى را که مهیا نمودى از براى خلق خود مع ذلک تعجیل در عقوبت او ننمودى .
از این فقره چنان استفاده شود که اگر تمام عذابى که خدا خلق نموده وارد سازد بر یک نفر از بنده ى عاصى خود هر آینه استحقاق او را دارد بلکه در مفتاح الفلاح در دعاى نماز شب از حضرت امیر (ع) نقل مى نماید دعائى که تمام عذاب بر او وارد شود وراء او معذبى نباشد مع ذلک معامله فضل با او نموده نه عدل.
اللغه:
ترک: خبر جمیع.
ابطاء: کندى.
سطوت: قهر و غضب.
یعنى: جمیع چیزهائى که تاخیر انداختى از او از عذاب و کندى نمودى به او از غضبها و عقوبات دست برداشتن از حق تو است و خشنود شدن به غیر واجب تو است.
الاعراب:
علیک مى شود حال باشد از براى فاعل هلک، و مى شود کلمه ى على به معنى مع بوده باشد یا به معنى من.
یعنى: کیست بدبخت تر از آنکه هلاک شد با تو یعنى با اینکه با تو است عنایت و لطف و مهربانى.
یعنى: نیست کسى که هلاک شود بر تو این نحو کلام در اصطلاح اهل بدیع اسم او اکتفاء است و آن این است که بیاورد متکلم در نثر یا در شعر محذوف الجواب و اکتفاء کند به معلوم در ذهن از اتمام او به واسطه ى دلالت لفظ.
بزرگى از اینکه ترسیده شود از تو مگر عدل تو این است که خدایا معامله فضل نما به امانه به عدل، عدل او را بالنسبه به ما طاقت نیست.
یعنى: ترسیده نشود ظلم تو بر کسى که معصیت نموده است تو را و ترسیده نمى شود غفلت نمودن تو ثواب کسى که خوشنود نموده تو را.
فصل على محمد و اله وهب لى املى و زدنى من هداک ما اصل به الى التوفیق فى عملى انک منان کریم.
ترجمه و شرح صحیفه (امامی و آشتیانی)
بنابراین اعتراف مى کنیم (که تو از هر عیب و نقصى منزهى) (فسبحانک!).
(راستى کرم و بزرگوارى تو در معامله با کسى که اطاعت و یا عصیانت کرده چه روشن و آشکار است) (ما ابین کرمک فى معامله من اطاعک او عصاک!).
(تو از شخص مطیع در برابر آنچه خود برایش فراهم ساخته اى تشکر کرده و پاداش مى دهى) (تشکر للمطیع ما انت تولیته له).
(و عاصى و گناهکار را نسبت به آنچه شتاب و عجله اش در بازخواستش در اختیار تو است مهلت مى بخشى) (و تملى للعاصى فیما تملک معاجلته فیه).
(و به هر دو گروه چیزى را عطا کرده اى که مستوجب آن نیستند) (اعطیت کلا منهما ما لم یجب له).
(و بر هر کدام از این دو انعام و تفضلى فرموده اى که عملشان از آن قاصر است) (و تفضلت على کل منهما بما یقصر عمله عنه).
حقیقت آن است که: (اگر مى خواستى مطیع را در برابر عملش با- اینکه خود وسائلش را فراهم کرده اى- به او اجر و پاداش دهى، بیم آن بود که ثواب تو را از دست بدهد و نعمت تو از او زایل گردد) (و لو کافات المطیع على ما انت تولیته لاوشک ان یفقد ثوابک، و ان تزول عنه نعمتک).
ولى هرگز تو چنین نیستى (بلکه تو با لطف و کرمت او را در برابر (عمل در) مدتى کوتاه و فانى، مدتى طولانى و جاودانى جز او پاداش بخشیدى) (و لکنک بکرمک جازیته على المده القصیره الفانیه بالمده الطویله الخالده).
(در برابر عمل زودگذر پاداش مستمر و دائم عنایت کرده اى) (و على الغایه القریبه الزائله بالغایه المدیده الباقیه).
(در برابر روزى که از تو خورده تا قدرت بر اطاعتت پیدا کرده مطالبه ى عوض و بها نکرده اى) (ثم لم تسمه القصاص فیما اکل من رزقک الذى یقوى به على طاعتک).
(و هیچگونه سختگیرى در محاسبه ى به کارگیرى ابزارى که با استعمال آنها به مغفرت تو راه یافته، به خرج نداده اى) (و لم تحمله على المناقشات فى الالات التى تسبب باستعمالها الى مغفرتک).
(که اگر چنین مى کردى یکسره حاصل دسترنج او و نتیجه ى تمام تلاشهایش در برابر کوچکترین نعمتها و عطایاى تو از دست مى رفت) (و لو فعلت ذلک به لذهب بجمیع ما کدح له و جمله ما سعى فیه جزاء للصغرى من ایادیک و مننک).
(و سرانجام خود در پیشگاه تو در برابر سائر نعمتهایت گروگان مى ماند) (و لبقى رهینا بین یدیک بسائر نعمک).
با این حساب یعنى اگر قرار باشد نعمتها و ابزار و وسائلى که تو براى امکان عبادت، اطاعت و شکر در اختیار بنده قرار داده اى محاسبه و سختگیرى در کار آید (او کى و چه وقت مى تواند مستحق دریافت چیزى از ثواب تو گردد؟) (فمتى کان یستحق شیئا من ثوابک؟).
(مطمئنا هیچ زمانى پیش نخواهد آمد) (لا! متى؟!).
زیرا همواره براى انجام اطاعت و عبادت به ابزار و امکانات نیاز است، چنانچه ابزار و امکانات محاسبه شود چیزى براى بنده باقى نمى ماند، بلکه بدهکار نیز مى شود (آرى اى خداى من این است حال کسى که بخواهد تو را اطاعت کند و راه عبادت تو را بپوید) (هذا یا الهى حال من اطاعک و سبیل من تعبد لک).
به دنبال این قسمت سخن از کسى به میان آورده که سر به فرمان نبوده مى گوید: (اما به آنکه امر و فرمانت را عصیان کرده و نهى تو را مرتکب شده، در کیفر و انتقامش عجله و شتاب نکرده اى، باشد که حالش دگرگون گردد، از معصیت تو روى برتابد و حال انابه و بازگشت به طاعتت را بازیابد) (فاما العاصى امرک و المواقع نهیک فلم تعاجله بنقمتک، لکى یستبدل بحاله فى معصیتک حال الانابه الى طاعتک).
مى دانیم که: (این بنده ى عاصى در همان اولین لحظه اى که تصمیم عصیان تو را گرفت استحقاق هر عقوبتى را که براى همه ى مخلوقت فراهم کرده اى یافته است) (و لقد کان یستحق فى اول ما هم بعصیانک کل ما اعددت لجمیع خلقک من عقوبتک).
بنابراین (هر عذابى را که از او به تاخیر انداخته اى و هر نقمت و عقابى را که از او باز پس داشته اى، ترک حق خود و رضایت دادن به کمتر از استحقاق تو است) (فجمیع ما اخرت عنه من العذاب، و ابطات به علیه من سطوات النقمه و العقاب ترک من حقک، و رضى بدون واجبک).
با این تفصیل (چه کسى- اى خداى من!- کریمتر و بزرگوارتر از تو و چه کسى بدبخت تر از آن است که در راه مخالفت تو هلاک گردد؟) (فمن اکرم یا الهى منک، و من اشقى ممن هلک علیک!؟).
(نه، هیچ کس از تو گرامى تر و از او بدبخت تر نیست) (لا! من؟).
پس باید همه اعتراف کنیم و بگوئیم بار خداوندا (تو پر برکت تر و بالاتر از آنى که جز به احسان، توصیف شوى) (فتبارکت ان توصف الا بالاحسان).
(و گرامى تر از آنى که جز از ناحیه ى عدالت، کسى از تو خوف و ترسى به دل راه دهد) (و کرمت ان یخاف منک الا العدل).
(هرگز بیم ظلم و جور از تو نسبت به کسى که عصیانت نموده نمى رود) (لا یخشى جورک على من عصاک).
(و هیچگاه خوف از فراموشى ثواب کسى که تو را خشنود کرده، در (انسان) راه نمى یابد) (و لایخاف اغفالک ثواب من ارضاک).
بنابراین (پس بر محمد و آلش درود فرست و آرزوى مرا برآور) (فصل على محمد و آله، وهب لى املى).
(و هدایتت را چندان بر من بیفزاى که به وسیله ى آن به توفیق در کار خود دست یابم که تو منعمى و کریمى) (و زدنى من هداک ما اصل به الى التوفیق فى عملى، انک منان کریم).
ریاض السالکین (سید علیخان)
ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، ج۵، ص:۲۶۹-۲۴۹
«فسبحانک ما أبین کرمک فی معاملة من أطاعک أو عصاک، تشکر للمطیع ما أنت تولّیته له، و تملی للعاصی فیما تملک معاجلته فیه، أعطیت کلّا منهما ما لم یجب له، و تفضّلت على کلّ منهما بما یقصر عمله عنه».
«الفاء» للترتیب الذکرى.
و سبحانک للتعجب من عموم کرمه تعالى و عظمه. و افاده هذا اللفظ للتعجب مر بیانه فى الروضه الثالثه عشره.
و «ما ابین» صیغه التعجب. و «ما» فیها اسم فى محل رفع على الابتداء.
و اختلفوا هل هى نکره تامه بمعنى شىء، و ابتدى بها لتضمنها معنى التعجب، و ما بعدها خبرها فموضعه رفع؟ او هى موصوله بمعنى الذى، و ما بعدها صلتها فلا محل لها من الاعراب، و الخبر محذوف وجوبا و التقدیر: الذى ابان کرمک شىء عظیم، و بان الامریبین و تبین و استبان: اتضح و انکشف، و الاسم البیان.
و الکرم هنا عباره عن التفضل و السبق بالانعام، و ایثار الصفح عن الجانى، و الاحسان الى المسىء.
و المعامله: مفاعله من العمل، و هو الفعل عن قصد.
و «او» من قوله: «او عصاک» للایذان بتساوى المعاملتین فى بیان الکرم المتعجب منه، و ان کل واحده منهما مستقله بظهوره، فان تعجب منه فى کل منهما کان فى محله، و ان تعجب منه فیهما جمیعا فکذلک.
قوله علیه السلام: «تشکر للمطیع ما انت تولیته»، جمله مستانفه استئنافا بیانیا، کانه سئل: کیف بان کرمى فى معامله من اطاعنى او عصانى؟ فقال: تشکر للمطیع... الى آخره، اى تجازى المطیع بالکثیر على العمل الذى انت تولیته، اى قمت به لاجله، یقال: ولیت الامر، و تولیته، اى قمت به «و الذى تولى کبره» اى ولیه وقام به.
و الغرض انه تعالى هو الذى اقدر المطیع على الطاعه له، و وفقه بلطف عنایته لها، ثم شکره علیها. و هذا منتهى الکرم و غایه الجود.
و الاملاء: التاخیر و الامهال، یقال: املیت له: اذا انظرته، و امهلته، و منه قوله تعالى: «و املى لهم ان کیدى متین» اى امهلهم.
و عاجله بذنبه اذا اخذه به، و لم یمهله.
اى تمهل العاصى، و لا تاخذه بذنبه سریعا، و انت قادر على معاجلته، و عدم امهاله احسانا الیه، و رفقا به.
قوله علیه السلام «اعطیت کلا منهما» الى آخره. فصل الجمله عما قبلها، لما بینهما من کمال الاتصال لکونها او فى بتادیه المراد، فتکون بدل اشتمال. و یجوز ان تکون استئنافا ثانیا -کالاولى- على وجه التعلیل لبیان کرمه فى معامله من اطاعه او عصاه.
و لا یخفى ما فى التعبیر عن الشکر و الاملاء بصیغه المضارع الموذنه بالاستمرار، و عن الاعطاء و التفضل بصیغه الماضى الداله على الوقوع و الانقضاء من اللطف، فانه یوذن بان الشکر و الاملاء مستمران، و ان التفضل و الاعطاء قد جرى بهما قلم القضاء، فلا مثنویه فى ذلک و هکذا فلیکن حسن البیان.
و المکافاه: مفاعله من الکفو و هو المثل و المساوى، فاصل کافاته: ساویته. ثم اتسع فیه فاستعمل بمعنى المجازاه.
قال الزمخشرى فى الاساس: کافاته ساویته، و هو مکافى له. و کافاته بصنعه: جازیته جزاء مکافئا لما صنع، اى مساویا له.
و لما کان ما تولاه سبحانه لا یقتضى مکافاه بالثواب علیه، لان الانسان لا یستحق بعمل غیره ثوابا، کان معنى المکافاه علیه عدم الاثابه به، لان معنى المکافاه: المساواه بمقابله الفعل بالفعل، و عدمه بعدمه.
فمعنى قوله علیه السلام «لو کافات المطیع على ما انت تولیته»: لو لم تثبه على ما انت تولیته، بل کافاته علیه بعدم الاثابه علیه لعدم قیامه به، و صدوره عنه لاوشک ان یفقد ثوابک.
و ما وقع لاکثر الاصحاب فى ترجمه هذه العباره -بان المعنى لو جازیت المطیع على مجرد عمله دون ما انت تولیته، او فیما انت تولیته- بمعزل عن مدلولها، و ان کان معنى صحیحا فى نفسه.
و اللام من قوله: «لاوشک» لام جواب «لو» لا جواب قسم مقدر، خلافا لابن جنى. و اوشک. فعل ماض من افعال المقاربه الداله على قرب ثبوت خبرها لاسمها، فمعنى او شک قرب ودنى، فاذا قلت او شک زید ان یقوم، کان معناه قرب ودنا قیامه. و قال بعضهم: معناها مقاربه الاسم للخبر. فمعنى او شک زید ان یقوم: قارب زید القیام او قرب زید من القیام. و اذا بنى اوشک على اسم قبله -کعباره الدعاء- جاز فیه الوجهان:
احدهما: اسناده الى ضمیره. فیکون اسما له، و جعل ان و الفعل فى موضع نصب على انه خبر له.
و الثانى: تفریغه عن الضمیر و اسناده الى ان و الفعل، فیکون ان و الفعل اسما موولا مکتفى به عن الخبر. و محله الرفع على الفاعلیه.
و یکون اوشک على الاول فعلا ناقصا، و على الثانى فعلا تاما. و تقدیر عباره الدعاء على الاول: لاوشک المطیع ان یفقد ثوابک، و على الثانى لاوشک فقدان المطیع ثوابک، اى: لقرب ودنا فقدانه لثوابک.
و استشکل الاول بان ان و الفعل فى تاویل المصدر، فیلزم الاخبار بالحدث عن الذات. و اجیب بانه من باب زید صوم و عدل، او على تقدیر مضاف، کانه قیل: لاوشک امر المطیع ان یفقد. و الاولى ما ذهب الیه سیبوبه على ما نقله عنه ابن مالک من ان ان و الفعل لیس خبرا، بل هو مفعول به منصوب على نزع الخافض، و الفعل تام بمعنى قرب.
و التقدیر فى عباره الدعاء: لقرب المطیع من ان یفقد ثوابک، ثم حذف الجار توسعا. او یجعل الفعل بمعنى قارب فلا حذف، و المعنى قارب المطیع فقدان ثوابک.
و فى عبارته علیه السلام شاهد على امرین:
احدهما: ورود اوشک بصیغه الماضى، و فیه رد على الاصمعى و ابى على حیث انکرا ذلک، کما حکاه عنهما ابن مالک و غیره. و شاهده ایضا من الشعر قول الشاعر:
و لو سئل الناس التراب لاوشکوا * اذا قیل هاتوا ان یملوا و یمنعوا
الثانى: کون او شک للمقاربه، بمعنى کاد، و هو مذهب اکثر المتاخرین، و جماعه من المتقدمین، و فیه رد على الشلوبین و تلامذته حیث ذهبوا الى انه للترجى بمعنى عسى، فان الترجى لا یلائم عباره الدعاء.
قوله علیه السلام «و لکنک بکرمک جازیته» الى آخره الواو للعطف عند الجمهور.
و قال الرضى: یجوز کونها عاطفه للجمله على الجمله.
و جعلها اعتراضیه اظهر من حیث المعنى. و دخولها على «لکن» مشدده و مخففه جائز لا واجب.
و معنى «لکن» الاستدراک، و فسر بان ینسب لما بعدها حکم مخالف لما قبلها، و لذلک قالوا: یجب توسطها بین متغایرین معنى، اى فى النفى و الاثبات کعباره الدعاء، فان معنى قوله علیه السلام: «و لکنک بکرمک جازیته» و لکنک لم تکافى المطیع على ما تولیته بل جازیته الى آخره.
و قال جماعه منهم صاحب البسیط: هى بعد لو و جوابها للتوکید لا للاستدراک، اذ فائدتها تاکید ما افادته لو من الامتناع. و الاول هو المشهور.
و الباء من قوله: «بکرمک» للسببیه متعلقه بالفعل بعدها و تقدیمها مع مجرورها لافاده الاختصاص، اى بسبب کرمک لالامر آخر، و یجوز ان تکون للملابسه، فتکون مع مجرورها ظرفا مستقرا متعلقه بحال محذوفه، و التقدیر: و لکنک ملتبسا بکرمک جازیته.
و المده: البرهه و الطائفه من الزمان تقع على القلیل و الکثیر.
و القصر: خلاف الطول، و هما من الاسماء المتضائفه التى تعتبر بغیرها.
و فنى الشىء یفنى فناء -من باب رضى-: عدم بعد الوجود.
و خلد یخلد خلودا -من باب قعد-: طال بقاوه.
قال الراغب: کل ما یتباطا عنه التغیر و الفساد تصفه العرب بالخلود، لقولهم للایام: خوالد، و ذلک لطول مکثها لا لدوام بقائها، ثم استعیر للبقاء دائما، و الخلود فى الجنه بقاء الاشیاء على الحاله من غیر اعتراض الکون و الفساد علیها. انتهى.
و غایه الشىء: مداه و منتهاه. و الکلام على حذف مضاف، اى على ذى الغایه القریبه الزائله بذى الغایه المدیده الباقیه، اذ الغایه لا یتعلق بها جزاء، و انما یتعلق بالمغیا.
و المراد بالجزاء على المده القصیره بالمده الطویله، الجزاء على العمل فیها بالثواب علیه فى المده الطویله، فهو من باب اطلاق اسم المظروف على الظرف، و هو شائع فى الاستعمال.
و اما قوله علیه السلام: «و على القریبه بالغایه المدیده» فلا یتعین ان یراد بالغایه الزمان ایضا اطلاقا لاسم الجزء على الکل بل العمل نفسه و الثواب نفسه، فکانه قال: و جازیته على العمل ذى الغایه القریبه الفانیه بالثواب ذى الغایه المدیده الباقیه. ثم من المتعین کون المراد بالغایه فى المجازى به مدته، و انما عبر عنها بالغایه على سبیل المشاکله، لوقوعها فى صحبه ذى الغایه، و الا فلا غایه له، بدلیل وصفها بالبقاء. لان المراد به البقاء الاخروى، و هو التابید لا الى منتهى و لا غایه، و لو لا ذلک لاستحال الکلام.
و المدیده: الطویله، و منه فى الحدیث: «تزوجت امراه مدیده» اى طویله.
تبصره:
روى ثقه الاسلام فى الکافى بسنده عن ابى عبدالله علیه السلام انه قال: انما خلد اهل النار فى النار لان نیاتهم کانت فى الدنیا ان لو خلدوا فیها ان یعصوا الله ابدا، و انما خلد اهل الجنه فى الجنه لان نیاتهم کانت فى الدنیا ان لو بقوا فیها ان یطیعوا الله ابدا، فبالنیات خلد هولاء، و هولاء، ثم تلا قوله تعالى: «قل کل یعمل على شاکلته» قال على نیته. و الله اعلم.
«ثم» هنا للترتیب فى الذکر، و التدرج فى درج الارتقاء، و ذکر ما هو الاولى ثم الاولى من غیر اعتبار التراخى و المهله بین تلک الدرج، ولان الثانى بعد الاول فى الزمان. فان عدم سومه القصاص على ما اکل من رزقه، و عدم حمله على المناقشات فى الالات متقدم على المجازاه المذکوره، کما هو ظاهر. لکن لما کان الغرض ترتیب تفضله تعالى بذکر الاخص فالاخص و الاعجب فالاعجب جاء ب«ثم» تنبیها على ذلک، و نظیر ذلک قوله تعالى: «خلقکم من نفس واحده ثم جعل منها زوجها».
قال الزمخشرى: هما آیتان من جمله الایات التى عددها دالا على وحدانیته و قدرته تشعیب هذا الخلق -الفائت للحصر- من نفس آدم، و خلق حواء من قصیراه، الا ان احداهما جعلها الله عاده مستمره، و الاخرى لم تجربها العاده، و لم یخلق انثى غیر حواء من قصیرى رجل، فکانت ادخل فى کونها آیه، و اجلب لعجب السامع، فعطفها ب«ثم» على الایه الاولى للدلاله على مباینتها لها فضلا و مزیه، و تراخیها عنها فیما یرجع الى زیاده کونها آیه، فهو من التراخى فى الحال و المنزله لامن التراخى فى الوجود. انتهى.
و لم تسمه القصاص: اى لم ترده منه. قال فى الاساس: و من المجاز سمت المراه المعانقه: اردتها منها و عرضتها علیها.
و القصاص: مصدر قاصه مقاصه و قضاصا -من باب قاتل-.
قال الزمخشرى: قاصصته بما کان لى قبله: اى حبست عنه مثل ذلک، ماخوذ من مقاصه ولى القتیل القاتل.
فمعنى عباره الدعاء: لم تحبس علیه من الجزاء مثل ما اکل من رزقک.
و قوى بالشىء -من باب رضى- و تقوى به: استعان به، و الروایه فى الدعاء وارده بالوجهین.
و حملته على الامر: الزمته به، کانک جعلته راکبا علیه.
و المناقشه: الاستقصاء فى الحساب.
قال فى الفائق: ناقشه الحساب اذا عاسره فیه و استقصى، فلم یترک قلیلا و لا کثیرا، و اصل المناقشه من نقش الشوکه و هو استخراجها کلها و منه: انتقشت منه جمیع حقى. انتهى.
و الالات جمع آله، و هى الاداه التى یعمل بها.
و قال فى القاموس: هى ما اعتملت به من اداه تکون واحدا و جمعا، او هى جمع بلا واحده، و جمعها آلات. انتهى.
و عرفت بانها ما یوثر الافاعل فى منفعله القریب بواسطته.
و تسببت الى الشىء: توصلت الیه بسبب، و تسببت بکذا الى بکذا: جعلته سببا الى الوصول الیه.
و المعنى: انک لم تلزمه المناقشه، و لم تستقص فى محاسبته على الالات التى توصل بسبب استعمالها الى فوزه بمغفرتک مع ان الالات من مخلوقاتک، لا مدخل لعمله فیها، و لولاها لم یمکنه التوصل الى مغفرتک.
و المراد بالالات جمیع القوى الظاهره و الباطنه و الجوارح و الامور و الاشیاء المتعلقه بنفسه و بدنه و الخارجه عنه. و بالجمله جمیع ماله مدخل فى القیام بالعمل من جوهر و عرض.
و الکدح: العمل و السعى و الکسب و الکد، یقال: کدح لکذا و فیه یکدح -باب منع- اى عمل له و سعى و کسب و کد و جهد.
و «جزاء» -بالنصب- یحتمل المصدریه و الحالیه و المفعول لاجله.
و الصغرى: مونث الاصغر من الصغر باعتبار القدر و المنزله.
و «من» بیانیه.
و الایادى: جمع ید، بمعنى النعمه و الاحسان، مستعاره من الجارحه.
و المنن: جمع منه، و هى النعمه الثقیله.
و الرهن: ما یوضع ثقه للدین. و اصله الحبس، و لذلک کان معناه شرعا: حبس الشىء بحق یمکن اخذه منه کالدین، یقال: رهنت الشىء رهنا، فهو رهین و مرهون، ثم استعمل فى کل شىء لزمه امر لا یمکنه انفکاکه منه.
قال جار الله فى قوله تعالى: «کل امرى بما کسب رهین»: اى مرهون. کان نفس العبد رهن عند الله بالعمل الصالح الذى هو مطالب به -کما یرهن الرجل عبده بدین علیه- فان عمل صالحا فکها و خلصها و الا اوبقها. انتهى.
و لما کانت النفوس بهذا المعنى مرهونه بنعمه من نعم الله تعالى لا یفکها الا الشکر بالطاعه و العمل الصالح، و لیس له من ذلک الا ما لولا مسامحته سبحانه له، و عدم استقصائه علیه لذهب بجمیع عمله و طاعته فى مقابله اصغر نعمه و مننه، لاجرم یبقى رهینا بسائر نعمه تعالى مطالبا بها لا انفکاک له منها، و لذلک فزع رسول الله صلى الله علیه و آله الى ربه فى فکاک رهانه حیث قال: «فک رهانى، و ثقل میزانى».
ففزع صلى الله علیه و آله الیه سبحانه ان یکون هو الذى یتولى فکاک رهانه لعلمه علیه السلام بعجزه عنه، فما الظن بغیره.
و قوله: «بین یدیک» اى بحضرتک بحیث لا یمکنه فکاک نفسه بوجه، و بین الیدین مستعار مما بین الجهتین المسامتتین لیدى الانسان، و هو من باب التمثیل، و قد سبق الکلام على ذلک مبسوطا فاغنى عن الاعاده.
قوله علیه السلام: «فمتى کان یستحق من ثوابک شیئا لا متى». «الفاء» فصیحه، اى اذا کان الامر هکذا متى کان یستحق.
و «متى» ظرف یکون استفهاما عن زمان فعل فیه او یفعل.
و لیس الاستفهام هنا على حقیقته، بل الغرض منه استبعاد کونه مستحقا للثواب حینئذ و نفیه کقوله تعالى: «انى لهم الذکرى» فى استبعاد الاتعاظ.
و «لا» من قوله: «لا متى» نافیه، و مفادها اما النفى صریحا لما افهمه الکلام السابق من نفى الاستحقاق لزوما، فان الاستفهام عن زمان الشىء یستلزم الجهل بزمانه، و الجهل به یستلزم استبعاد وقوعه، لان ما هو قریب الوقوع ینبغى ان یکون معلوما، فلا داعى الى الاستفهام عنه، و استبعاد وقوع الشىء یستلزم نفیه. و اما الاحتراز عما قد یتوهم او یسبق الى الذهن من ان الاستفهام على صرافته، فجاء بالنفى نصا على المقصود.
و التقدیر على الوجهین، لا لم یکن یستحق من ثوابک شیئا و انما حذف المنفى راسا، لان «لا» من الحروف التى تودى معنى الجمله و تحذف معها فى الغالب، و نظیره قول بعضهم فى قوله تعالى: «لا اقسم بیوم القیامه و لا اقسم بالنفس اللوامه». ان «لا» نافیه، و منفیها انکار البعث المعهود من الکافرین، کانهم انکروا البعث، فقیل: لا، اى لیس الامر کذلک، ثم استونف القسم فقیل: اقسم بیوم القیامه کقولک: لا و الله ان البعث حق.
و قوله: «متى» استفهام انکار مستانف، اى متى کان یستحق؟ و مفاده تقریر النفى السابق و تاکیده، و هو الذى یسمى الانکار الابطالى، لانه یقتضى ان ما بعده منفى، غیر واقع، و ان مدعیه کاذب، و التقدیر: متى کان یستحق، اى لم یکن یستحق. و انما آثر تقریر النفى ب«متى» لیکون بوجه برهانى و هو الاستدلال بانتفاء اللازم على انتفاء الملزوم.
و بیانه: ان استحقاق شىء من الثواب یستلزم زمانا ضروره. و هو معدوم، اذ لو کان موجودا لکان معلوما غیر مجهول، فلم یحتج الى الاستفهام عنه. فاذا لم یکن له زمان وجب ان لا یکون له وجود اصلا، اذ لابد لکل حادث من زمان یقع فیه. و هذا معنى قولهم: الانکار بمتى و این بمعنى انه لیس، لان زمانه و مکانه لیس، فهو انکار على وجه برهانى، و انما حذف الجمله بعد متى، لدلاله ما قبله علیه، و قد مر نظیر هذه العباره فى الدعاء الاول و ذکرنا فیه وجوها اخر، غیر انه کان قد بقى فى النفس منه شىء فاستوفیناه هنا بحمد الله تعالى.
قوله علیه السلام: «هذا یا الهى حال من اطاعک»، الاشاره الى ما فصله علیه السلام من تفضله تعالى على المطیع و مسامحته له، و عدم استحقاقه -لولا ذلک- شیئا من ثوابه سبحانه.
و سبیل من تعبد لک: اى سیرته و حالته و طریقته، و منه قوله تعالى: «قل هذه سبیلى ادعو الى الله على بصیره انا و من اتبعنى».
و تعبد الرجل: بالغ فى العباده و اجتهد فیها.
و فى الصحاح: التعبد: التنسک، و هو التطوع بقربه، و الله اعلم.
«الفاء: للعطف و الترتیب الذکرى. و «اما»: حرف متضمن لمعنى الشرط و فعله، و لذلک یجاب بالفاء. و فائدته تاکید ما صدر به، و تفصیل ما فى نفس المتکلم من الاقسام، نحو: هولاء فضلاء، اما زید ففقیه، و اما عمرو فمتکلم، و اما بکر فمحدث. ثم قد تذکر الاقسام جمیعا کالمثال، و قد یقتصر على واحد منها استغناء بکلام یذکر بعدها او قبلها فى موضع القسیم.
فالاول: کقوله تعالى: «هو الذى انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هن ام الکتاب و اخر متشابهات فاما الذین فى قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنه و ابتغاء تاویله و ما یعلم تاویله الا الله و الراسخون فى العلم یقولون آمنا به کل من عند ربنا»، فاستغنى بقوله: و الراسخون فى العلم عن ذکر قسیم فاما الذین فى قلوبهم زیغ، فکانه قیل: و اما الراسخون فى العلم فیقولون آمنا به.
و الثانى: کعباره الدعاء، فان ذکر حال المطیع قبل اما اغنى عن ذکر قسیم ما بعدها، و قد یستغنى بذکر احد القسیمین عن الاخر کقوله تعالى: «فاما الذین آمنوا بالله و اعتصموا به فسیدخلهم فى رحمه منه و فضل»، اى و اما الذین کفروا بالله فلهم کذا و کذا.
و عصیان الامر: ترک الانتقاد له.
و واقع الذنب: ارتکبه و خالطه.
و قال فى المجمل: واقع الامور مواقعه و وقاعا: داناها.
و عاجله فى النقمه: اى انتقم منه و عاقبه من غیر امهال.
و اللام من قوله: «لکى» تعلیلیه، و «کى» مصدریه، بمنزله ان المصدریه معنى و عملا لصحه حلول ان محلها، و قول الکافیین: «انها حرف تعلیل مصدرى» یدفعه انها لو کانت حرف تعلیل لم یدخل علیها حرف تعلیل.
و الاستبدال جعل الشىء مکان آخر.
قال الراغب: و هو اعم من العوض، فان العوض هو ان یصیر لک الثانى باعطاء الاول، و التبدیل یقال: للتغییر و ان لم تات ببدله.
و «الباء» من قوله: «بحاله» للمقابله، و مدخولها ابدا هو الذاهب الزائل دون الاتى الحاصل کقوله تعالى: «اتستبدلون الذى هو ادنى بالذى هو خیر»، و المعنى: لکى یاخذ و یختار لنفسه بدلا من حاله فى معصیتک حال الانابه الى طاعتک.
و اناب الى الله انابه و منابا: رجع. و فى الحدیث «لو علم الله ان عبدا ینیب الیه آخر الدهر لمد فى عمره الى ذلک الوقت».
قوله علیه السلام: «و لقد کان یستحق» جمله مستانفه سیقت لتقریر مضمون ما قبلها من امهاله تعالى لعبده العاصى، و عدم معاجلته له بالانتقام. و اللام جواب لقسم محذوف اى و بالله لقد کان یستحق، و تصدیر الجمله بالقسم لزیاده تحقیق مضمونها.
و اول الشىء: ابتداوه.
قال الزجاج: معنى الاول فى اللغه ابتداء الشىء، ثم یجوز ان یکون له ثان، و یجوز ان لا یکون، کما تقول: هذا اول ما کسبته، جائز ان یکون بعده کسب، و جائز ان لا یکون، و مرادک هذا ابتداء کسبى. انتهى.
و على هذا فقوله علیه السلام «فى اول ما هم»، اى فى ابتداء همه، جائز ان یکون بعده هم، و ان لا یکون.
و هم بالشىء هما -من باب قتل-: اذا اراده و لم یفعله، و ما مصدریه، هى وصلتها فى محل جر على الاضافه.
«و کل ما اعددت»، اى جمیع ماهیاته، ف«ما» اما نکره موصوفه، او موصوله. و الجمله بعدها اما صفه او صله.
و یقع فى بعض النسخ فى الصحیفه الشریفه هنا کتابه کل متصله ب«ما» و هو غلط من النساخ، و القاعده المقرره ان (ما) انما توصل بکل اذا لم یعمل فیها ما قبلها نحو: «کلما دخل علیها زکریا المحراب وجد عندها رزقا»، فانها تکون حینئذ ظرفا منصوبا بما بعدها، فان عمل فیها ما قبلها فصلت عنها نحو: «و آتاکم من کل ما سالتموه»، و منه عباره الدعاء، ف«ما» حینئذ اسم مضاف الیه.
و «من» فى قوله: «من عقوبتک» لبیان «ما» المضاف الیها کل.
و «الفاء» من قوله: «فجمیع ما اخرت» سببیه.
و البطو اصله تاخر الانبعاث فى السیر، ثم استعمل فى مطلق التاخر، یقال: ما ابطابک عنا؟ اى: ما اخرک؟ و فى نسخه «بطوت به علیه» و هى من باب قرب لغه فى ابطا.
قال فى الاساس: یقال: ما ابطابک عنا؟ و ما بطوبک؟ و ما بطا؟ -بالتثقیل-.
و فى القاموس: بطا علیه بالامر تبطیئا، و ابطابه: اخره. انتهى.
وسطا علیه و به سطوا و سطوه: قهره و اذله و هو البطش و الاخذ بعنف و شده.
و النقمه: الانتقام و هو بمعنى العقوبه.
و ترکت المنزل ترکا -من باب قتل-: رحلت عنه، و الرجل فارقته ثم استعیر للاسقاط فى المعانى، فقیل: ترک حقه، اذا اسقطه.
و الرضى: خلاف السخط، یقال: رضیت بالشىء، و رضیته اذا اخترته و لم اکرهه.
و «دون» هنا بمعنى غیر، اى بغیر ما یجب لک، او بمعنى القاصر، او الاقل، اى بما هو قاصر عن واجبک، او باقل ما هو واجب لک، فان تاخیر العذاب و عدم المعاجله به ضرب من دون ما یجب له سبحانه، نظرا الى عظیم سلطانه و کبریائه و اقتداره جلت قدرته.
و قوله: «فمن اکرم منک» «الفاء» فیه سببیه، و الاستفهام للتعظیم او الانکار لان یکون احد اکرم منه.
و «لا» نافیه، و من بعدها للانکار ایضا، تقریرا لما قبلها، و بیانا لاستحاله قوله: «و من اشقى ممن هلک علیک لا من»، الا ان حمل الاستفهام هنا اولا على التهویل و التخویف، و ثانیا على الانکار، انسب بشهاده الذوق.
و وجه تعدیه الهلاک ب«على» قد تقدم بیانه فى الروضه الاولى بما لا مزید علیه، فلیرجع الیه.
«الفاء»: مبینه. و البرکه: النماء و الزیاده حسیه کانت او عقلیه، و کثره الخیر و دوامه، فقوله: «تبارکت» اما بمعنى تزایدت و تعالیت، نظرا الى البرکه بمعنى الزیاده، او بمعنى کثر خیرک، نظرا الى معنى کثره الخیر و دوامه.
فالاول: باعتبار کمال الذات فى نفسها، و الثانى: باعتبار کمال الفعل، و عباره الدعاء تناسب المعنیین.
و صیغه التفاعل للمبالغه.
و قوله: «ان توصف» اى عن ان توصف، و حذف الجار مع ان و ان المخففه و المثقله مطرد اذا امن اللبس.
و الاستثناء مفرغ، و التقدیر: تبارکت ان توصف بشىء الا بالاحسان و جاء التفریغ مع الایجاب لتاویله بالنفى، اى لم یجز علیک، او لم ترض لعلو ذاتک او لکثره خیرک ان توصف الا بالاحسان.
قال الرضى: و یجوز التفریغ فى موجب موول بالنفى کما فى قوله تعالى: «فابى اکثر الناس الا کفورا».
و کرمت: اى تنزهت و تقدست. یقال: کرم زید عن السوء یکرم -بالضم فیهما- و تکرم و تکارم. اى تنزه. و هو من الکرم، بمعنى انتفاء النقائص، و الاتصاف بجمیع المحامد، او من الکرم بمعنى شرف الذات، و علو المقدار.
و المراد بالعدل المساواه فى المکافاه، ان خیرا فخیر و ان شرا فشر، و بالاحسان ان یقابل الخیر باکثر منه، و الشر باقل منه، و لذلک قیل: العدل مساواه، و الاحسان زیاده. و سنه العدل الایفاء و الاستیفاء بحسب الاستحقاق، و سنه الاحسان الزیاده على الواجب فى الایفاء، و الاغماض دون الواجب فى الاستیفاء بحسب الاستحقاق.
و عن امیرالمومنین علیه السلام فى قوله تعالى: «ان الله یامر بالعدل و الاحسان»، العدل: الانصاف، و الاحسان: التفضل.
هذا و لما کان مع العدل الاستقصاء اذ لیس هو الا توفیه الحقوق و استیفاءها بقدر الاستحقاق، و کان العبد ما علیه اکثر مما له بل کان ماله بالنسبه الى ما علیه کالجزء الذى لا یتجزى من الشىء الذى لا یتناهى، لاجرم وجب بحکم العقل الخوف من عدله سبحانه. و اما الجور و الظلم فمستحیل علیه و ممتنع منه، و لهذا صح ان لا یخاف منه الا العدل.
و فى دعاء امیرالمومنین علیه السلام «اللهم احملنى على عفوک و لا تحملنى على عدلک». و من کلامه صلوات الله علیه: «احذروا یوما لا یخاف من الحاکم فیه الا العدل».
قوله علیه السلام: لا یخشى جورک على من عصاک: جمله مستانفا استئنافا بیانیا، کانه سئل: کیف یخشى منى الا العدل، فقال: لانه لا یخشى جورک على من عصاک... الى آخره.
و الجور: نقیض العدل. و اصله من جار عن الطریق اذا مال عنه، ثم جعل اصلا فى العدول عن کل حق.
و اغفلت الشىء اغفالا: ترکته اهمالا من غیر نسیان.
و ارضاوه تعالى: عباره عن امتثال اوامره، و اجتناب مناهیه.
و الامل: الرجاء. و المراد به هنا المامول، من باب اطلاق المصدر على اسم المفعول مجازا.
و الزیاده: ان یضم الى ما علیه الشىء شىء آخر. یقال: زدته فازداد، اى اعطنى من هدایتک قدرا زائدا على ما انا علیه منها، کما قال تعالى: «و الذین اهتدوا زادهم هدى». و فى نسخه «زودنى» من الزاد، و هو ما یعد للسفر من الطعام، اى اجعل لى من هذاک زادا، و هو اما استعاره تبعیه او مکنیه، و لک جعلها تمثیلیه کما مر بیانه غیر مره.
و الهدى: مصدر کالسرى، قالوا: و اضطرب کلام سیبویه فیه فتاره یقول: هو عوض من المصدر، لان فعلا -بضم الفاء و فتح العین- لا یکون مصدرا، و اخرى یقول: هو مصدر هدى و قال ایضا: قلما یکون ما ضم اوله من المصادر الا منقوصا، لان فعلا لا یکاد یرى مصدرا من غیر بنات الواو و الیاء، فدل على انه مصدر کالبکى و السرى.
و فسر الهدى بالدلاله مطلقا. و قیل: بل بشرط کونها موصله للمطلوب، بدلیل وقوعه فى مقابله الضلاله فى قوله تعالى: «اولئک الذین اشتروا الضلاله بالهدى» و قوله تعالى: «لعلى هدى او فى ضلال مبین». و لا شک ان عدم الوصول معتبر فى مفهوم الضلاله، فلو لم یعتبر الوصول فى مفهوم الهدى لم یتقابل الجواز الجمع بینهما.
و اجیب: بان المذکور فى مقابله الضلاله هو الهدى اللازم بمعنى الاهتداء اما مجازا او اشتراکا و فى الصحاح: هدى و اهتدى بمعنى. و کلامنا فى المتعدى، و یقابله الاضلال. و لا استدلال به، اذ ربما یفسر بالدلاله على ما لا یوصل لا بجعله ضالا، اى غیر واصل. و على کل تقدیر فالمراد بالهدى فى عباره الدعاء هو الموصل الى المطلوب، فان الهدى على مراتب.
قال الراغب: هدایه الله تعالى للانسان فى الدنیا على مراتب بعضها مترتب على بعض، لا تحصل المرتبه الثانیه الا بعد الاولى، و لا الثانیه الا بعد الثالثه.
فالاولى: اعطاوه العبد القوى التى بها یهتدى الى مصالحه، اما تسخیرا و اما طوعا، کالحواس الخمس، و القوه المفکره، و على ذلک قوله تعالى: «اعطى کل شىء خلقه ثم هدى» «و الذى قدر فهدى».
الثانیه: الهدایه بالدعاء، و بعثه الانبیاء و ایاها عنى بقوله سبحانه: «و جعلنا منهم ائمه یهدون بامرنا».
الثالثه: هدایه یولیها من اهتدى من صالحى عباده و یمدهم بها آنا فانا، و حالا فحالا بحسب اکتسابهم للخیرات و استزادتهم من العلم و العمل الصالح، و ایاها عنى بقوله «و الذین اهتدوا زادهم هدى» «و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا». و بتحرى هذه المراتب الثلاثه یتوصل الى الهدایه الى الجنه المذکوره فى قوله تعالى «و قالوا: الحمدلله الذى هدانا لهذا و ما کنا لنهتدى لولا ان هدانا الله» انتهى.
و لا شک ان المرتبه الثالثه هى المقصوده فى الدعاء بدلیل طلب الزیاده بقوله : «و زدنى من هداک».
و التوفیق: جعل الله فعل عبده و عمله موافقا لما یحبه و یرضاه.
و المنان: المعطى للمنه کثیرا، و هى النعمه الثقیله. و قیل: الکثیر المن، و هو الاحسان من غیر طلب جزاء و لا مثوبه. و منه قوله تعالى: «فاما منا بعد و اما فداء». فالمن اشاره الى الاطلاق بلا عوض.
و الکریم و الجواد: المفضل، و الکرم یستعمل على وجوه:
احدها: ایثار الصفح عن الجانى، و الاحسان الى المسىء، و السبق بالانعام.
الثانى: انتفاء النقائص، و الاتصاف بجمیع المحامد.
الثالث: الجاه و السوود اللذان یکونان عن بذل المعروف، و التحلى بالمحمود من اخلاق و صفات.
الرابع: طیب الذات، و شرف النفس، و علو القدر نسبا و حسبا.
و على اى وجه من هذه الوجوه فسر الکریم فى وصفه تعالى جاز.
و الجمله تعلیل للدعاء، و مزید استدعاء للاجابه، و تصدیرها بحرف التاکید لغرض کمال قوه یقینه بمضمونها. و الله اعلم.
هذا آخر الروضه السابعه و الثلاثین من ریاض السالکین وفق الله لاتمامها، و اجتلاء بدر تمامها ضحى یوم الاربعاء لسبع عشره خلون من ذى القعده الحرام، احد شهور اربع و مائه و الف على ید مولفها کان الله له، آمین.