دعای سوم صحیفه سجادیه/ شرح‌ها و ترجمه‌ها (بخش اول)

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

فهرست دعاهای صحیفه سجادیه

متن دعای سوم صحیفه سجادیه

شرح و ترجمه دعا:

بخش اول - بخش دوم - بخش سوم - بخش چهارم

معرفی فرشتگان مقرب؛

وَ کانَ مِنْ دُعَائِهِ علیه‌السلام فِی الصَّلَاةِ عَلَی حَمَلَةِ الْعَرْشِ وَ کلِّ مَلَک مُقَرَّب:

  • اللَّهُمَّ وَ حَمَلَةُ عَرْشِک الَّذِینَ‏ لا یفْتُرُونَ‏ مِنْ تَسْبِیحِک، وَ لا یسْأَمُونَ‏ مِنْ تَقْدِیسِک، وَ لا یسْتَحْسِرُونَ‏ مِنْ عِبَادَتِک، وَ لَا یؤْثِرُونَ التَّقْصِیرَ عَلَی الْجِدِّ فِی أَمْرِک، وَ لَا یغْفُلُونَ عَنِ الْوَلَهِ إِلَیک؛
  • وَ إِسْرَافِیلُ صَاحِبُ الصُّورِ، الشَّاخِصُ الَّذِی ینْتَظِرُ مِنْک الْإِذْنَ، وَ حُلُولَ الْأَمْرِ، فَیُنَبِّهُ بِالنَّفْخَةِ صَرْعَی رَهَائِنِ الْقُبُورِ؛
  • وَ مِیکائِیلُ ذُو الْجَاهِ عِنْدَک، وَ الْمَکانِ الرَّفِیعِ مِنْ طَاعَتِک؛
  • وَ جِبْرِیلُ الْأَمِینُ عَلَی وَحْیک، الْمُطَاعُ فِی أَهْلِ سَمَاوَاتِک، الْمَکینُ لَدَیک، الْمُقَرَّبُ عِنْدَک‏؛
  • وَ الرُّوحُ الَّذِی هُوَ عَلَی مَلَائِکةِ الْحُجُبِ؛
  • وَ الرُّوحُ الَّذِی هُوَ مِنْ أَمْرِک؛ فَصَلِّ عَلَیهِمْ.

ترجمه‌ها

ترجمه انصاریان

دعای آن حضرت در طلب رحمت بر حاملان عرش و تمام فرشتگان مقرب:

بارالها و حاملان عرشت که از تسبیح تو سست نمی‏‌شوند و از تقدیست ملول نمی‏‌گردند و از عبادتت وا نمی‌‏مانند و در اجرای فرمانت کوتاهی بر کوشش را انتخاب نمی‏‌نمایند و از شیفتگی به سوی تو غافل نمی‌‏گردند، و اسرافیل صاحب صور که چشم به راه اجازه و فرمان توست، تا در صور بدمد و بدین برنامه افتادگان به زندان گور را از خواب مرگ بیدار کند و میکائیل که نزد تو بلندمرتبه و به خاطر طاعت تو دارای مکانی رفیع است و جبرئیل امین وحی تو که در بین اهل آسمان‌های تو مورد اطاعت است و در پیشگاهت ارجمند و به درگاهت مقرّب،

و روح که بر فرشتگان حجب گمارده است، و آن روح که از امر توست، پس بر همه آنان درود فرست.

شرح‌ها

دیار عاشقان (انصاریان)

درود بر فرشتگان:

«اَللّهُمَّ وَحَمَلَةُ عَرْشِک الَّذینَ لا یفْتُرُونَ مِنْ تَسْبیحِک، وَلا یسْئَمُونَ مِنْ تَقْدیسِک، وَلا یسْتَحْسِرُونَ مِنْ عِبادَتِک، وَلا یوْثِرُونَ التَّقْصیرَ عَلَى الْجِدِّ فى اَمْرِک، وَلا یغْفُلُونَ عَنِ الْوَلَهِ اِلَیک»:

"الهى، و صلوات و درود فرست بر حمل کنندگان عرشت که از تسبیح تو سست نمى شوند، و از تقدیست ملالت نمى گیرند و به ستوه نمى آیند، و از پرستش تو درمانده و عاجز نمى گردند، و تقصیر و کوتاهى بر کوشش در فرمانبرى از دستورت اختیار نمى نمایند، و از شیفتگى به سوى تو غفلت و فراموشى ندارند".

در این دعا که دعاى سوم صحیفه سجادیه است، سخن از موجوداتى نورى و غیبى و ملکوتى به نام ملائکه است که خداوند عزیز در کتب آسمانى و بخصوص قرآن مجید در نزدیک به نود آیه از وجود بابرکت آنان و سهمى که در کارگردانى مملکت هستى چه در دنیا و چه در آخرت دارند، خبر داده است.

در مقدمه شرح این دعا که از معجزات حضرت امام زین العابدین علیه السّلام است، مقتضى است به بررسى آیات قرآن و روایات، بخصوص فرمایشات حضرت مولى الموحّدین، یعسوب دین، امیرالمؤمنین، در کتاب با عظمت "نهج البلاغه" در باب ملائکه بپردازم، تا بیش از پیش به وضع این دسته از موجودات عرصه هستى و کارگاه خلقت، سهمى که در اوضاع و احوال آفرینش و بخصوص آدمیان در دنیا و آخرت دارند آشنا شوید.

قرآن مجید و ملائکه:

۱- کتاب الهى، ایمان را مرکب از پنج واقعیت مى داند. در صورتى که قلب انسان با کمک اندیشه در حقایق طبیعیه و قرآنیه و معارف الهیه به پنج حقیقت ایمان آورد قلبى مؤمن و مورد قبول حق، ور نه مردود است، و قلب مردود، یا قلبى ناقص و یا مشرک و یا کافر است.

در صورتى که به کمتر از پنج حقیقت ایمان داشته باشد ناقص، در صورتى که حقیقتى را در ردیف حق قرار دهد مشرک، و چون به انکار واقعیات برخیزد کافر است.

آن پنج حقیقتى که باید به آن ایمان داشت، و آن ایمان را از طریق عرفان به حقایق به دست آورد زیرا ایمان تقلیدى نیست عبارت است از: اللّه، قیامتن ملائکه، کتاب، انبیا.

«لَیسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلکنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْیومِ الآخِرِ وَالْمَلاَئِکةِ وَالْکتَابِ وَالنَّبِیینَ...»:(۱)

نیکى آن نیست که چهره هاى خود را سوى مشرق و مغرب کنید. بلکه نیکى (ونیک) آن است که به خدا و روز قیامت و فرشتگان و کتاب آسمانى و پیامبران ایمان آورد...

این پنج حقیقت در حدّ لازم در قرآن مجید و روایات و اخبار و کتب کلامى و فلسفى و عرفانى بازشناسانده شده و در این زمینه حضرت حق بر تمام مرد و زن اتمام حجّت نموده و در عذرى را بسته است.

چون به چشم بصیرت در آیه شریفه بنگرید، متوجّه و متذکر مى شوید که مَلَک از جمله حقایقى است که باید به آن ایمان داشت. انکار ملائکه و حتّى ملکى از ملایک حق مساوى با کفر است و آلوده به کفر دشمن حق و جایگاهش در عذاب ابد الهى است.

خداوند بزرگ یهود عنود را، که با حقایق الهیه و واقعیات حقّه دشمنى مىورزیدند، و براى انکار رسالت رسول اسلام به انکار حقایق دیگر بر مى خاستند کافر خوانده:

«مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَمَلاَئِکتِهِ وَرُسُلِهِ وَجِبْرِیلَ وَمِیکالَ فَإِنَّ اللّهَ عَدُوٌّ لِلْکافِرِینَ»:(۲)

هر کسى با خدا و فرشتگان و رسولان حق و جبریل و میکال دشمن است (چنین کسى محقّقاً کافر است) پس خداوند هم محقّقاً دشمن کافران است.

«... وَ مَنْ یکفُرْ بِاللّهِ وَمَلاَئِکتِهِ وَکتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْیوْمِ الآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً بَعِیداً»:(۳)

و هر کسى به خدا و فرشتگان و کتب آسمانى و رسولان الهى و روز قیامت کافر شود، سخت به گمراهى فرو رفته و از راه سعادت و نجات دور افتاده است.

قرآن مجید و روایات براى مؤمن واقعى و مسلم حقیقى علائم و اوصافى ذکر مى کنند که از جمله آن علائم و نشانه ها ایمان به ملائکه است:

«آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیهِ مِن رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ کلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلاَئِکتِهِ وَکتُبِهِ وَرُسُلِهِ...»:(۴)

پیامبر به آنچه از سوى پروردگارش به او نازل شده ایمان آورد و مؤمنان همه به خدا و فرشتگان و کتب آسمانى و رسولان الهى ایمان آوردند.

۲ـ ملائکه موجوداتى عالم و عارف و بیدار و بینایند، که به وجود حق و وحدانیت آنحضرت باتمام وجود شهادت مى دهند، و در حقیقت گواه و شاهد بر حضرت محبوب و وحدانیت و وحدت حقّه حقیقیه او هستند:

«شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِکةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ لاَ إِله إِلاَّ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکیمُ»:(۵)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- بقره، ۱۷۷.

۲- بقره، ۹۸.

۳- نساء، ۱۳۶.

۴- بقره، ۲۸۵.

۵- آل عمران، ۱۸.

خدا و فرشتگان و دانشمندان گواهى مى دهند که: جز او هیچ معبودى شایسته پرستش و در خور بندگى نیست.

منظور از دانشمندان در آیه شریفه بنا به فرموده حضرت باقر علیه السّلام انبیا و اوصیا هستند(۱)، و در مرحله بعد دانشمندانى که از خرمن معارف انبیا و امامان خوشه چیده و فقیه در دین شده اند.

ولى مسأله خدا، آنچنان واضح و روشن است و حقیقتى غیر قابل انکار، که حتّى اکثر دانشمندان طبیعى به یگانگى خدا گواهى دهند، چرا که آنان با مطالعه طبیعت، به خوبى در مى یابند که میان اجزاى مختلف طبیعت نظیر خورشید، ماه، زمین، دریا، ابرها، کوهها، نهرها، نباتات، حیوانات، انسان، شب و روز و فصول چهارگانه ارتباط و همبستگى و یکپارچگى برقرار است، و این بزرگترین دلیل بر وجود یگانگى سازنده و آفریننده آنهاست. به عنوان نمونه گواهى عدّه اى از دانشمندان طبیعى را فهرست وار ملاحظه کنید:

هرشل دانشمند ستاره شناس: هر قدر دایره علم وسیعتر مى گردد، براهین قویترى براى خدا به دست مى آید.

مونت نل در "دائرة المعارف" خود: علوم طبیعى عقل ما را به اندازه اى بالا مى برند که عظمت خدا را درک مى کنیم.

نیوتن: ما با مطالعه گوش مى فهمیم که سازنده آن قوانین صوتى را به خوبى مى دانسته، چشم به قوانین نور و انعکاس آن آگاه بوده است و از مطالعه نظم افلاک پى مى بریم که آنها را طبق نظم اداره مى کند.

پاسگال فیلسوف معروف: هیچ چیز جز عقیده به خدا سوز درون و تشنگى روح ما را فرو نمى نشاند.

ادوارد لوترکیل رئیس اداره زیست شناسى دانشگاه سانفرانسیسکو: در نتیجه مطالعات علمى دلایل جدیدى براى اثبات صانع به دست آمده است که دلایل فلسفى سابق را تأیید و تقویت مى کند.

پردون نظریه پرداز اجتماعى: پیش از آنکه عقول ما وجود خدا را کشف کنند دلهاى ما به وجود او گواهى داده اند.

ولتراوسکارلندبرگ: دانشمندان علاوه بر دلایل روحانى، در نتیجه مطالعه پدیده هاى طبیعى، دلایل علمى نیز براى درک خدا به دست مى آورند که مسرّت و حظّ بیشترى را نصیبشان مى سازد.

داروین: محال است که عقل رشد یافته، با دیدن این نظام و هماهنگى شگرف بگوید دنیا خدا ندارد.

جردن: خدا همان ناموس ازلى است که همگى کائنات وجود و ترقّى خود را از او مى گیرند.

انیشتن: در عالم مجهول نیروى عاقل و قادرى وجود دارد که جهان گواه اوست.(۲)

۳ـ فرشتگان گواه و شاهد بر قرآن مجیدند:

«لِکنِ اللّهُ یشْهَدُ بِما أنْزَلَ إِلَیک أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَالْمَلائِکةُ یشْهَدُونَ وَکفى بِاللّهِ شَهیداً»:(۳)

ولى خداواند به آنچه براى تو فرستاد گواهى مى دهد که آن را براساس علم بى نهایت در بى نهایتش فرستاد، و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- "تفسیرصافى" ج ۱، ص ۲۵۰.

۲- "تفسیر کاشف" ج ۲، ص ۴۷، به نقل از کتاب "اثبات وجود خدا".

۳- "تفسیر کاشف" ج۲، ص ۴۷، به نقل از کتاب "اثبات وجود خدا".

فرشتگان نیز بر نزول قرآن از جانب حق به سینه مبارک تو گواهى مى دهند، و شهادت و گواهى خدا بر نزول قرآن، تو را کفایت مى کند.

آرى محتویات قرآن مجید که سراسر علم و حکمت و فلسفه و عرفان و احکام و دستورات اخلاقى حق و تاریخ صحیح انبیا و امم است، و این همه بر سینه پاک و قلب نورانى یک نفر امّى تجلّى کرده، در حقیقت شهادت خدا بر نزول آن از عالم غیب و جهان ملکوت به عرصه گاه مُلک و عالم ظاهر است.

و فردا صحنه شگفت آور محشر که ملائکه حق و فرشتگان حضرت ربّ در برابر منکران و کافران به تمام حقایق الهیه بخصوص قرآن مجید، شهادت خواهند داد، تا سیه روى شود هر که در او غش باشد!

۴ـ فرشتگان حق در مسئله با عظمت عبادت، موجوداتى تسلیم، خاضع، خاشع، و از خالص ترین عباد حضرت محبوبند:

«وَلِلَّهِ یسْجُدُ مَا فِی السَّماوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ مِن دَابَّة وَالْمَلاَئِکةُ وَهُمْ لاَ یسْتَکبِرُونَ. یخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ وَیفْعَلُونَ مَا یؤْمَرُونَ»:(۱)

آنچه در آسمانها و آنچه در زمین از جنبندگان است و همچنین فرشتگان براى خدا سجده مى کنند، و آنها در این مرحله هیچ گونه استکبار نمى ورزند. آنها از مخالف پروردگارشان که حاکم بر آنهاست مى ترسند، و آنچه را وریت دارند به خوبى انجام مى دهند.

«لایعْصُونَ اللّهَ ما أمَرَهُمْ وَیفْعَلُونَ مایؤْمَرُونَ»:(۲)

عصیان امر حق تعالى نمى کنند، و آنچه به آنان حکم شود فوراً انجام دهند.

«وَ یسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَالْمَلائِکةُ مِنْ خیفَتِهِ:(۳)

رعد و جمیع فرشتگان از بیم عظمت حق، به تسبیح و ستایش او مشغولند.

«إِذْ قَالَ رَبُّک لِلْمَلاَئِکةِ إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِین. فَإِذَا سَوَّیتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ. فجَدَ الْمَلاَئِکةُ کلُّهُمْ أَجْمَعُونَ»:(۴)

اى رسول من، یاد کن هنگامى که خداواند به فرشتگان گفت که من بشرى را از گل مى آفرینم، پس آنگاه که او را با خلقت کامل بیاراستم و از روح خود در او دمیدم بر او به سجده در افتید; پس به فرمان الهى تمام فرشتگان بدون استثنا سجده کردند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- نحل، ۴۹ - ۵۰.

۲- تحریم، ۶.

۳- رعد، ۱۳.

۴- ص، ۷۱ - ۷۳.

«...وَالْمَلاَئِکةُ یسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَیسْتَغْفِرُونَ لِمَن فِی الْأَرْضِ أَلاَ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ»:(۱)

و فرشتگان به ستایش خداى خود تسبیح مى گویند، و براى اهل زمین از خدا طلب مغفرت مى کنند; اى بندگان خدا آگاه باشید که حضرت حق بسیار آمرزنده و رحیم است.

«وَجَعَلُوا الْمَلاَئِکةَ الَّذِینَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمنِ إِنَاثاً أَشَهِدُوْا خَلْقَهُمْ سَتُکتَبُ شَهَادَتُهُمْ وَیسْأَلُونَ»:(۲)

و مشرکان بى خرد فرشتگانى که مخلوق و بندگان حقیقى حقّند دختر مى دانند، آیا این بى خبران شاهد خلقت ملائکه بودند که اینگونه قضاوت مى کنند؟ البته قضاوتشان در نامه اعمالشان ثبت مى شود و بر آن مؤاخذه مى گردند.

۵ ـ فرشتگان الهى براى مردم مؤمن دعا مى کنند و بر آنان درود مى فرستند:

«هُوَ الَّذِی یصَلِّی عَلَیکمْ وَمَلاَئِکتُهُ لِیخْرِجَکم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَکانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً»:(۳)

اوست خدائى که هم او و فرشتگانش بر شما بندگان درود مى فرستند، تا شما را از تاریکى به نور رسانند، و خداواند بر اهل ایمان مهربان است.

و نیز فرشتگان حق بر آنان که به حق و حقیقت و واقعیات و حقایق کفر ورزند نفرین مى کنند:

«إِنَّ الَّذِینَ کفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ کفَّارٌ أُولئِک عَلَیهِمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَالْمَلاَئِکةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ»:(۴)

آنان که خدا و قیامت و انبیا و ملائکه و کتب آسمانى و حقایق الهیه را منکر شدند و بر همان عقیده مردند، البتّه بر آنان است لعنت خدا و فرشتگان و تمام مردم!

راستى خوشا به حال آنان که مشمول دعاى فرشتگان، و تأسّف و حسرت بر آنها که مورد لعن و نفرین ملائکه اند.

چه نیکوست که مرد و زن، این دو روزه عمر را غنیمت دانسته و به دستورات حکیمانه حق و تعالیم انبیا و امامان گردن نهند و از برکات و فیوضات الهیه در دنیا و آخرت بهره مند شوند، چنانکه اولیاء الهى و عاشقان حق و سالکان طریق محبّت، از جام عنایت و لطف دوست، جان تشنه خود را سیراب کردند و تا بودند به پیشگاه مقدّس او به زبان حال این غزل عارفانه فیض آن عاشق وارسته را زمزمه کردند:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- شورى، ۵.

۲- زخرف، ۱۹

۳- احزاب، ۴۳.

۴- بقره، ۱۶۱.

به شست یار و زلف یار در بندم خوشا حالم *** به درد بى دواى دوست خرسندم خوشا حالم

ندیدم چون وفائى در گُلى در گلشن عالم *** ز دل خار تعلّق یک به یک کندم خوشا حالم

برون کردم سر از خاک و ندیدم جاى آسایش *** دگر خود را درون خاک افکندم خوشا حالم

بجز عشقم نیامد در نظر چیزى در این عالم *** از آن رو عشق در جان و دل آکندم خوشا حالم

جمال دوست در صحراى هستى چون تجلّى کرد *** وجود خویش را از خویشتن کندم خوشا حالم

خیالش در نظر پیوسته هست اما پسندم نیست *** به دیدار جمالش آرزومندم خوشا حالم

گهى حیرانِ آن رویم، گهى آشفته زان مویم *** گهى گریم به حال خود، گهى خندم خوشا حالم

چو حرف یار مى گویم دهانم مى شود شیرین *** دهان چه پاى تا سر آنزمان قندم خوشا حالم

از آن خوشنود مى باشم چو فیض از گفته هاى خود *** که حرف اوست کان بر خویشتن بندم خوشا حالم

۶ـ فرشتگان به هنگام مصائب و سختیها به اذن حق به مدد و کمک انسان مى آیند:

«إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِینَ أَلَن یکفِیکمْ أَن یمِدَّکمْ رَبُّکمْ بِثَلاَثَةِ آلاَف مِنَ الْمَلاَئِکة مُنزَلِینَ. بَلَى إِن تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا وَیأْتُوکم مِن فَوْرِهِمْ هذَا یمْدِدْکمْ رَبُّکمْ بِخَمْسَةِ آلاَف مِنَ الْمَلاَئِکةِ مُسَوِّمِینَ. وَمَا جَعَلَهُ اللّهُ إِلاَّ بُشْرَى لَکمْ وَلِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُکم بِهِ وَمَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِندِ اللّهِ الْعَزِیزِ الْحَکیمِ»:(۱)

به یاد آر آنگاه که در جنگ بدر به مؤمنان گفتى آیا کافى نیست که پروردگارتان شما را به سه هزار فرشته که (از آسمان) فرود آیند یارى کند؟ آرى اگر در جهاد فى سبیل الله صبر و مقاومت پیشه کنید و پیوسته پرهیزکار باشید و از گناه خوددارى نمائید، چون کافران بر سر شما شتابان و خشمگین آیند، خداوند براى حفظ و نصرت شما پنجهزار فرشته با پرچمى که نشان مخصوص سپاه اسلام است به یارى شما مى فرستد. و خداوند آن فرشتگان را نفرستاد مگر براى اینکه به شما مژده فتح دهند، و دل شما را به یارى و نصرت حق مطمئن نمایند، و فتح و پیروزى نیست مگر از جانب خداى توانا و حکیم.

«إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکمْ فَاسْتَجَابَ لَکمْ أَنِّی مُمِدُّکمْ بِأَلْف مِنَ الْمَلاَئِکةِ مُرْدِفِینَ»:(۲)

به یاد آرید آن وقتى که به پیشگاه حق استغاثه و زارى کردید که شما را بر دشمن غلبه دهد، دعاى شما را مستجاب کرد و وعده داد ه من سپاهى منظم از هزار فرشته به یارى شما مى فرستم.

«إِذْ یوحِی رَبُّک إِلَى الْمَلاَئِکةِ أَنِّی مَعَکمْ فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ کلَّ بَنَان»:(۳)

به یاد آر آنگاه که پروردگار تو به فرشتگان وحى کرد که من با شمایم، مؤمنان را ثابت قدم بدارید، که همانا من در دل کافران ترس در افکنم، پس گردنهایشان را بزنند، و دست و پاى آنان را قطع کنید.

۷ـ فرشتگان از جانب حق آورنده وحى و مایه حیات قلوب به سوى پیامبرانند.

«ینَزِّلُ الْمَلاَئِکةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَن یشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ أَنْ أَنذِرُوا أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاتَّقُونِ»:(۴)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- آل عمران، ۱۲۴ـ۱۲۶.

۲- انفال، ۹.

۳- انفال، ۱۲.

۴- نحل، ۲.

خدا فرشتگان را همراه با مایه حیات قلوب و نفوس (که قرآن مجید است) بر هر که از بندگان (محمد صلى اللّه علیه و آله) خواهد مى فرستد، (و به آنان دستور مى دهد) که خلق را اندرز داده و از عقوبت شرکت بترسانید و به بندگان بفهمانید که هستى را خدایى جز من نیست، پس همه شما تقوا پیشه کنید.

انسان با مطالعه دقیق قرآن، و توجه به آیات با عظمت کتاب آفرینش به بارگاه توحید راه یافته، و به تماشاى جلال و جمال نایل مى آید، و در آنجا با تمام هستى خود به زبان حال مى گوید:

اى بر کمال قدرت تو عقل کل گواه *** بر لوح کبریاى تو توقیع لا اله

آشفتگان خاک رهت رهروان دین *** دُردى کشان جام غمت سالکان راه

از شبنم عطاى تو یک قطره بحر وکان *** وز پرتو جمال تو یک ذرّه مهر و ماه

مرغ امید از کف جود تو دانه جوى *** دست نیاز بر در عدل تو دادخواه

نام تو صیقلى است که ز آیینه وجود *** بیرون برد به نور خرد زنگ اشتباه

سلطان عزّت تو به فرمان کن فکان *** گرد از ره وجود برآورد بى سپاه

آثار صنع توست که بر طاق نیلگون *** صبح سفید روى نمود از شب سیاه

انوار حسن توست که از جَیب آسمان *** خورشید سر کشید چو یوسف ز قعر چاه

آنجا که آب لطف تو صد نیش گشته نوش *** وانجا که بادِ قهر تو صد کوه گشته کاه

گاه از تو جان برد به صفا پیر دُرد نوش *** گاه از تو خون خورد به جفا طفل بیگناه

بنهد نسیم لطف تو در ناف لاله مشک *** بندد سَموم قهر تو بر شاخ گل گیاه

موسى کلیمِ بارگه توست و پاسبان *** فرعون رانده نظر توست و پادشاه

طاعت چه سود زاهد پرهیزکار را *** گر بر در قبول تواش نیست آب و جاه

اى آن که سالکانِ در کبریات را *** نبود بجز سرادق احسان تو پناه

بخشاى بر کمال که نقصان پذیر نیست *** گر بر خورند از تو محبّان بارگاه

۸ـ فرشتگان حق به وقت مرگ مؤمن بر او نازل شده و عنایات و الطاف حضرت محبوب را به او بشارت مى دهند، و بهشت عنبر سرشت را به او ارائه مى نمایند:

«الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِکةُ طَیبِینَ یقُولُونَ سَلاَمٌ عَلَیکمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا کنتُم تَعْمَلُونَ»:(۱)

پاکیزگانى که فرشتگان رحمت حق قبض روحشان کنند به آنها گویند: سلام بر شما باد، به موجب اعمال نیکى که در دنیا داشتید اکنون به بهشت ابد درآیید.

«إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمُ الْمَلاَئِکةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کنتُمْ تُوعَدُونَ. نَحْنُ أَوْلِیاؤُکمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَفِی الْآخِرَةِ وَلَکمْ فِیهَا مَا تَشْتَهِی أَنفُسُکمْ وَلَکمْ فِیهَا مَا تَدَّعُونَ. نُزُلاً مِنْ غَفُور رَحِیم»:(۲)

کسانى که مى گویند پروردگار ما اللّه است، آنگاه تا پایان عمر بر سر قول خود مى ایستند، و خود را در همه شئون از انحراف حفظ مى کنند و آنچه لازمه ایمان است در عمل و گفتار نشان مى دهند فرشتگان الهى بر آنان فرود مى آیند که نترسید و غمگین مباشید، بشارت باد بر شما به آن بهشتى که به آن وعده داده مى شدید. ما یاران و مد کارتان در دنیا و آخرتیم، در بهشت هر چه از مواهب بخواهید بى هیچ قید و شرطى براى شما فراهم است و این نه تنها براى شما حاضر است. شما میهمان دائم حق در بهشتید، و همه این نعمتها به عنوان پذیرائى یک میزبان از میهمان گرامى، از جانب ربّ غفور رحیم براى شما آماده شده است.

از پاى تا سر چشم شو حسن و جمالش را نگر *** ور ره نیابى سوى او بنشین جمالش را نگر

در بزمش ار بارت دهد از چشم مستش باده کش *** زان باده چون دل خوش شوى غنج و دِلالش را نگر

گیسوى عنبر بوى او وان زلف تو بر توى او *** وان نرگس جادوى او آن خط و خالش را نگر

افسونگرى ها را ببین وان جادوئیها را ببین *** صد فتنه آرد یک نظر چشم غزالش را نگر

در خنده شیرین او بس زُهره بین شادى کنان *** وز عارض و ابروى او بدر و هلالش را نگر

یک دم به پیش او نشین کانِ حیا و شرم بین *** یک ره به رویش کن نظر وان انفعالش را نگر

یک بوسه از لعلش بگیر زان زنده جاوید شو *** لعل مذابش را بچش آب زلالش را نگر

از خنده زیر لبش رمز جمالش فهم کن *** وز ناز و از تمکین او جاه و جلالش را نگر

از مصحف رویش بخوان ایمان عاشق را عیان *** وز کفر(۳) پِیچاپیچ او کفر و ضلالش را نگر

حال دلش پرسید فیض گفتا که در زلفم بجو *** آن خسته گر پیدا شود بنشین و حالش را نگر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- نحل، ۳۲.

۲- فصلت، ۳۰ - ۳۲.

۳- وز زلف - ظ.

۹ـ به هنگام مرگِ عاصیان و تبهکاران و مشرکان و کافران و فاسقان و فاجران، فرشتگان عذاب نازل شده آنان را توبیخ و سرزنش کنند، و سپس دچار زجر و مشقّت و ضرب و درد کنند، آنگاه آنان را به عذاب الهى دراندازند!

«إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِکةُ ظَالِمِی أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِیمَ کنْتُمْ قَالُوا کنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَکنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فُیهَا فَأُولئِک مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ و سآئتْ مَصِیراً»:(۱)

به هنگام قبض روح ستمگران به خود ملائکه مى گویند: در چه کار بودید؟ (چرا به ایمان و عمل صالح و اخلاق حسنه جهت آبادى آخرت نپرداختید) پاسخ دهند: ما در زمین مردمى ضعیف و ناتوان بودیم. فرشتگان گویند: آیا زمین خدا پهناور نبود که در آن سفر کنید (و از محیط جهل و کفر به سرزمین علم و ایمان شتابید)؟ مأواى اینان جهنّم است و چه جایگاه بدى است!

«وَلَوْ تَرَى إِذِ الظَّالِمُونَ فِی غَمَرَاتِ الْمَوْتِ وَالْمَلاَئِکةُ بَاسِطُوا أَیدِیهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَکمُ الْیوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهونِ بِمَا کنتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ غَیرَ الْحَقِّ وَکنتُمْ عَنْ آیاتِهِ تَسْتَکبِرُونَ»:(۲)

و اگر فضاحت و رسوایى ستمکاران را در سکرات موت ببینى آنگاه که فرشتگان براى قبض روح آنان دست قهر و قدرت برآورند و گویند: که جان از تن بدر کنید، امروز به عذاب خوار کننده جزا داده شوید، چون در مدّت عمر خود بر خداواند سخن به ناحق مى گفتید، و از احکام و آیات او گردنکشى و تکبّر مى کردید.

«وَلَوْ تَرَى إِذْ یتَوَفَّى الَّذِینَ کفَرُوا الْمَلاَئِکةُ یضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ وَذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِیقِ. ذلِک بِمَا قَدَّمَتْ أَیدِیکمْ وَأَنَّ اللّهَ لَیسَ بِظَلاَّم لِلْعَبِیدِ»:(۳)

و اگر بنگرى سختى حال کافران را، هنگامى که فرشتگان جان آنها را مى گیرند، و با تازیانه قهر حق بر روى و پشت آنها مى زنند و مى گویند: بچشید طعم عذاب سوزنده را. این عقوبت کارهاى زشتى است که به دست خویش فرستادید، و خداواند هرگز به بندگان خود کمترین ستمى روا ندارد.

«الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِکةُ ظَالِمِی أَنفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ مَا کنَّا نَعْمَلُ مِن سُوء بَلَى إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِمَا کنتُم تَعْمَلُونَ»:(۴)

فرشتگان قهر و غضب حق جان ستمکاران به خود را قبض کنند، آنان بالاجبار تسلیم شوند، گویند ما عمل بدى نکردیم، ملائکه گویند چرا، (کار زشت تر و بدتر از شرک و تکبّر بر خدا چه بود؟)، خداوند به هر چه انجام مى دادید آگاه است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- نساء، ۹۷.

۲- انعام، ۹۳.

۳- انفال، ۵۰ - ۵۱.

۴- نحل، ۲۸.

«فَکیفَ إِذَا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلاَئِکةُ یضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ. ذلِک بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا مَا أَسْخَطَ اللَّهَ وَکرِهُوا رِضْوَانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمَالَهُمْ»:(۱)

پس بدکاران با چه حال سختى روبرو شوند، هنگامى که فرشتگان عذاب جانشان را بگیرند و بر روى و پشت آنان تازیانه عذاب زنند، بدین سبب که از بیراهه که موجب خشم حق بود رفتند، و از خوشنودى و رضایت حضرت محبوب خوششان نمى آمد، پس خداواند تمام اعمالشان را محو و نابود کرد.

راستى چه وضع عجیبى براى عاصیان پیش مى آید! به خدا قسم اگر در این مدّت کوتاه عمر و در این عرصه گاهى که عاقبت از دست مى رود اگر تمام دنیا و مافیها را در دست انسان بگذارند به یک لحظه وقت مرگ با آنهمه عذاب و رنج نمى ارزد، چه رسد به اینکه انسان پس از مرگ به خاطر معاصى چند روزه دنیا دچار عذاب ابد گردد.

برخیز و از این غمکده بگریز که تنگ است *** در غمکده تنگ کجا جاى درنگ است

از خلق بپرهیز و به خلاّق درآویز *** کاین سو همه صلح است و دیگر سو همه جنگ است

زین غمکده دهر که بحرى است پر آشوب *** اى دل مطلب کام که در کام نهنگ است

زین توده گل رو به سوى دل کن ازیراک *** گر هیچ گشادى است در این گوشه تنگ است

ز ابناى جهان یک دل و یکرنگ نجویى *** کان کس که بود زاده دوران دو رنگ است

باور ز مَنَت نیست در این دهر مشعبد *** هر رنگ برانا که ببینى همه رنگ است

آن کو به تواضع ببرت خم چو کمان است *** گر راست روى با تو کند همچو حدنگ است

یک روزِ خوش ار چرخ به عمرت بنماید *** زنهار مشو غَرّه که با شهد شرنگ است

مغرور ز اقبال مشو از پس ادبار *** از موش حذر کن که ترا زخم پلنگ است

یک بار گشادى گرت از چرخ رسد بیش *** زنهار بیندیش که هر بار دو رنگ است

از رستمى ار دهر به یک روز نشیند *** هشدار که روز دگر این رخش به تنگ است

زین مرحله هان کام به خود گیر که چاه است *** زین حادثه هان جام نگهدار که سنگ است

۱۰ـ فرشتگان، رسولان و وران حضرت حق در امور تکوینیه و تشریعیه اند به حکم اینکه امور جهان براساس اسباب و علل است تدبیر امور هستى به اذن حق به واسطه آنان صورت مى گیرد. در حقیقت ملائکه پیاده کنندگان اراده و نقشه حضرت حق در عرصه گاه آفرینش و میدان خلقتند.

«الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلاَئِکةِ رُسُلاً أُوْلِی أَجْنِحَة مَّثْنَى وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ یزِیدُ فِی الْخَلْقِ مَا یشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کلِّ شَیء قَدِیرٌ»:(۲)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- محمّد، ۲۷ ـ ۲۸.

۲- فاطر، ۱.

ستایش مخصوص خداوندى است که آفریننده آسمانها و زمین است، خداواندى که فرشتگان را رسولانى قرار داد که صاحب بالهاى دوگانه و سه گانه و چهارگانه اند، او هر چه بخواهد در آفرینش مى افزاید، او بر هر چیزى قادر است.

با توجه به اینکه عنوان رسالت را براى همه فرشتگان قائل شده چنین به نظر مى رسد که رسالت در اینجا در معناى وسیع و گسترده اى به کار رفته که هم رسالت تشریعى را شامل و هم رسالت تکوینى را.

اطلاق رسالت بر رسالت تشریعى و آوردن پیام وحى به انبیا در قرآن فراوان است، ولى اطلاق آن بر رسالت تکوینى نیز کم نیست.

در آیات دیگر قرآن نیز مى بینیم وریتهاى مختلفى بر عهده فرشتگان گذاشته شده که رسالتهاى آنها محسوب مى شود; بنابراین رسالت مفهوم وسیعى دارد.

در ضمن بعید نیست منظور از بال و پر در اینجا قدرت جولان و توانائى بر فعالیت بوده باشد، که بعضى از آنها نسبت به بعضى برتر و دارى توانائى بیشترند.

پیداست که اینگونه تعبیرات را بر جنبه هاى جسمانى مادّى نمى توان حمل کرد، بلکه بیانگر عظمت معنوى و ابعاد قدرت آنهاست. اصولاً مى دانیم بال و پر، تنها براى حرکت در جوّ زمین به کار مى خورد; چرا که اطراف کره زمین را هواى فشرده گرفته و پرندگان به وسیله بالشان روى امواج هوا قرار مى گیرند و مى توانند بالا و پائین بروند. ولى از محیط جوّ زمین که خارج شویم، در آنجا که هوانیست بال، کوچکترین تأثیرى براى حرکت ندارد و از این نظر درست مانند سایر اعضا مى باشد.

در حدیثى از امام صادق علیه السَّلام آمده است:

اَلْمَلائِکةُ لا یأکلُونَ، وَلایشْرَبُونَ، وَلاینْکحُونَ، وَإِنَّما یعیشُونَ بِنَسیمِ الْعَرْشِ:(۱)

فرشتگان نه غذا مى خورند و نه آب مى نوشند و نه ازدواج مى کنند آنها با فقط نسیم عرش زنده اند.

در هر صورت در قران مجید از ملائکه فراوان یاد شده، آیات زیادى در قران درباره صفات، ویژگیها، و وریتها و وظائف فرشتگان سخن مى گوید، و در صفحات گذشته ملاحظه کردید که قرآن مجید ایمان به ملائکه را رد ردیف ایمان به خدا و انبیا و کتب آسمانى قرار داده است و این دلیل بر اهمیت بنیادى این مسأله است.

بدون شک وجود فرشتگان که معارف الهى از آن سخن گفته، از امور غیبیه اى است که براى اثبات آن با این صفات و ویژگیها راهى جز ادلّه نقلیه که قرآن و روایات است وجود ندارد و به حکم ایمان به غیب، آنها را باید پذیرفت.

قرآن روى هم رفته ویژگیهاى آنها را چنین مى شمرد:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- "تفسیر نور الثقلین" ج ۴، ص ۳۴۹، و "تفسیرنمونه" ج ۱۸، ص ۱۶۹.


۱ـ فرشتگان موجوداتى عاقل و با شعور و بندگان گرامى خدایند.(انبیا، ۲۶)

۲ـ آنها سر بر فرمان خدا دارند و هرگز او را معصیت نمى کنند.(انبیا، ۲۷)

۳ـ آنها وظائف مهم و بسیار متنوّعى از سوى خداواند بر عهده دارند:

گروهى حاملان عرشند.(حاقّه، ۱۷)

گروهى مدبّرات امرند.(نازعات، ۵)

گروهى قابض ارواحند.(اعراف، ۳۷)

گروهس مراقبان اعمال بشرند.(انفطار، ۱۰ ـ ۱۳)

گروهى حافظان انسان از خطرات و حوادثند.(انعام، ۶۱)

گروهى ور عذاب و مجازات اقوام سرکشند.(هود، ۷۷)

گروهى امداد گران الهى نسبت به مؤمنان در جنگهایند.(احزاب، ۹)

و بالأخره گروهى مبلّغان وحى و آورندگان کتب آسمانى براى انبیا مى باشند.(نحل، ۲)

۴ـ آنها پیوسته مشغول تسبیح و تقدیس حقّند.(شورى، ۵)

۵ـ آنها گاه به صورت انسان در مى آیند و بر انبیا و حتّى غیر انبیا ظاهر مى شوند.(مریم، ۱۷ ـ هود، ۶۹ ـ ۷۷)

۶ـ از روایات اسلامى استفاده مى شود که تعداد آنها به قدرى زیاد است که هیچ وجه قابل مقایسه با انسان نیست، چنانکه در روایتى از حضرت صادق علیه السّلام مى خوانیم هنگامى که از آن حضرت پرسیدند: آیا عدد فرشتگان بیشترند یا انسانها؟ فرمود:

"سوگند به خدائى که جانم به دست اوست فرشتگان خدا در آسمانها بیشترند از عدد ذرّات خاکهاى زمین، و در آسمان پائى نیست مگر اینکه در آنجا فرشته اى تسبیح و تقدیس خدا مى کند".(۱)

۷ـ آنها نه خواب دارند، نه سستى و غفلت، چنانکه در حدیثى از امیرالمؤمنین علیه السّلام آمده:

لَیسَ فیهِمْ فَتْرَةٌ، وَلا عِنْدَهُمْ غَفْلَةٌ، وَلا فیهِمْ مَعْصِیةٌ، لایغْشاهُمْ نَوْمُ الْعُیونِ وَلاسَهْوُ الْعُقُلِ، وَلا فَتْرَةُ الاْبْدانِ، لَمْ یسْکنُوا الاْصْلابَ، وَلَمْ تَضُمَّهُمُ الاْرْحامُ:(۲)

در آنها نه سستى است و نه غفلت و نه عصیان، خواب بر آنها چیره نمى شود و عقل آنان گرفتار سهو و نسیان نمى گردد، بدنشان به سستى نمى گراید و در صلب پدران و رحم مادران قرار نمى گیرند.

۸ـ آنها مقامات مختلف و مراتب متفاوت دارند، بعضى همیشه در رکوعند و بعضى همیشه در سجود:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- "بحار" ج ۵۹، ص ۱۷۶.

۲- "بحار" ج ۵۹، ص ۱۷۵.


«وَ ما مِنّا إلاّ لَهُ مَقام مَعْلُومٌ. وَإنّا لَنَحْنُ الصّافُّونَ. وَإنّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ»:(۱)

و هر یک از ما مقام معلومى دارد، ما همواره صف کشیده منتظر فرمان او هستیم و پیوسته تسبیح او مى گوییم.

آنچه در این مقام مهم است اینست که: ما فرشتگان را به اوصافى که قرآن و روایات مسلّم اسلامى توصیف کرده بشناسیم و آنها را صنف عظیمى از موجودات والا و بر جسته خداواند بدانیم بى آنکه مقامى جز مقام بندگى و عبودیت براى آنها قائل باشیم.(۲)

آرى در ملائکة اللّه جز عشق به حق و عشق به بندگى مایه و سرمایه اى نیست، و همان است که آنان راعِبادِ مُکرَمون حق قرار داده و از بندگان خاصّ حضرت محبوب قلمداد کرده است. ملائکه جز عشق به معشوق خود محورى ندارند، و عشق است که از آنها بنده حقیقى و عبد خالص ساخته است.

یکى میل است با هر ذرّه رقّاص *** کشان هر ذرّه را تا مقصد خاص

رساند گلشنى را تا به گلشن *** دواند گلخنى را تا به گلخن

اگر پویى ز آسفل تا به عالى *** نیابى ذرّه اى زین میل خالى

زآتش تا به آب از باد تا خاک *** ز زیر ماه تا بالاى افلاک

همین میل است اگردانى همین میل *** جنیبت در جنیبت خیل تا خیل

سر این رشته هاى پیچ در پیچ *** همین میل است و باقى هیچ در هیچ

از این میل است هر جنبش که بینى *** ز جسم آسمانى تا زمینى

همین میل آمد و با کاه پیوست *** که محکم کاه را با کهربا بست

به هر طبعى نهاده آرزویى *** تک و پو داده هر یک را به سویى

همین میل است کآهن را در آموخت *** که خود را برد وبر آهن ربا دوخت

برون آورده مجنون را مشوّش *** به لیلى اده زنجیرش که مى کش

ز شیرین کوه کن را داده شیون *** فکنده بیستون پیشش که مى کن

ز تاب شمع گشته آتش افروز *** زده پروانه را آتش که مى سوز

ز گل بر بسته بلبل را پر و بال *** شکسته خار در جانش که مى نال

غرض این میل چون گردد قوى پى *** شود عشق و درآید در رگ و پى

وجود عشق کش عالم طفیل است *** ز استیلاى قبض و بسط میل است

نبینى هیچ جز میلى در آغاز *** ز اصل عشق اگر یابى نشان باز

اگر یک شعله ور خود صدهزار است *** به اصلش بازگردى یک شرار است

شرارى باشد اول آتش انگیز *** کز استیلاست آخر آتشش تیز

تف این شعله ما را در جگر باد *** از این آتش دل ما پرشرر باد

از این آتش دل آن را که داغى است *** اگر طوفان شود آن را فراغى است

کسى کش نیست این آتش فسرده است *** سراپا گر همه جان است مرده است

اگر صد آب حیوان خورده باشى *** چون عشقى در تو نبود مرده باشى

مدار زندگان بر چیست؟ بر عشق *** رخ پایندگان بر چیست؟ بر عشق

ز خود بگسل ولى زنهار زنهار *** به عشق آویز و عشق از دست مگذار

به عین عشق هر کو دیده ور شد *** همه عیب جهان پیشش هنر شد

هنر سنجى کند سنجیده عشق *** نبیند عیب هرگز دیده عشق

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- صافّات، ۱۶۴ ـ ۱۶۶.

۲- "تفسیر نمونه" ج ۱۸، ص ۱۷۳.

روایات عالى اسلامى و ملائکه:

امیرالمؤمنین علیه السّلام در توضیح آیه شریفه:

«لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَینِ یدَیهِ وَمِنْ خَلْفِهِ یحْفَظُونَهُ مِنْ اللّهِ»:(۱)

براى انسان نگهبانانى از پیش رو و پشت سر بر گماشته که به امر حضرت حق او را نگهبانى کنند.

فرمود است: "فرشته هاى نگهبانِ از مَهلکه اند تا وقتى که انسان به مقدَّر خود رسد، او را بدان وانهند".

و در همین زمینه آمده: "خداوند مهربان بر آدمى فرشته گماشته تا از همه سو او را پاسبانى نمایند".

فرشتگان حافظ انسانند از خطرات پریان و آدمیان و جانوران.

کعب گفته: "اگر خداوند به شما فرشته ها را نگماشته بود که شما را از حوادث حفظ کنند، پریان شما را در خوراک و نوشیدن و عورات آسوده نمى گذاشتند".

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- رعد، ۱۱.

به رسول با کرامت اسلام صلّى اللّه علیه و آله گفته شد: چند فرشته به همراه انسان است؟ فرمود: "یکى از یمین براى حسنات، و او ناظر بر فرشته طرف یسار است، چون کار نیکى انجام دهى ده برابر نویسد، و چون عمل بد انجام دهى آن که در چپ است به فرشته طرف راست گوید: بنویسم؟ گوید: نه، شاید توبه کند. تا سه بار که گفت، گوید: اکنون بنویس، خدا ما را از او آسوده کند، چه بد همنشینى است! چه کم ملاحظه و شرم از خدا دارد! این است قول خداى تعالى: «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَینِ یدَیهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ».

و فرشته اى که زمامت را در اختیار دارد، چون براى پروردگارت تواضع کنى تو را بالا برد، و اگر تکبّر کنى تو را خرد کند. دو فرشته بر لبان تواند، نمازت را نگهدارند. فرشته اى بر دهان توست تا مار در آن نرود. فرشته اى بر دیده توست. و اینان ده فرشته اند براى آدمى در شب و در روز که جمعاً بیست فرشته اند.(۱)

روایت شناس عظیم القدر حضرت علاّمه مجلسى رحمة اللّه علیه در جلد پنجاه ونهم "بحار" در صفحه ۱۵۳ فرمود:

اگر بگویند این فرشته ها و تسلّط آنها به آدمیزاده چه سودى دارد؟ جواب دهیم چند وجه دارد:

۱ـ شیطان انسان را به شر و معصیت مى کشاند، و این فرشته ها در برابر او آدمى را به خیر و طاعت.

۲ـ مجاهد گفته: هیچ بنده خدا نباشد جز اینکه فرشته اى بر او گماشته شده تا او را از پرى، آدمى و جانوران نگه دارد.

۳ـ مى بینیم که بسا خاطره اى به قلب ما مى آید و سببى ندارد، و بعد روشن مى شود که سبب مصلحتى بوده، و بسا کشف شود که سبب بلا یا گناه و تباهى بوده. و آن داعى نخست از فرشته هادى است، و آن دومى از شیطان گمراه کننده.

۴ـ چون آدمى بداند فرشته، کردار او را ثبت مى کند و آمار مى نماید و با اوست، بیشتر از گناه حذر مى کند، چنانکه با حضورانسان محترمى شرم مى کند و گناه نمى نماید.

اصناف فرشتگان

آن بزرگ مرد الهى در توضیح سه آیه اوّل سوره صافّات:

«وَالصّافّاتِ صَفّاً. فاَلزّاجِراتِ زَجْراً. فَالتّالِیاتِ ذِکراً».

فرموده این سه وصف: صافّات، زاجرات و تالیات، که بدآنها سوگند یاد شده بسا وصف یک چیز باشند، و بسا از سه چیز جدا. بنابر اوّل، در آن چند وجه است:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- "بحار" ج ۵۹، ص ۱۵۱. تعداد فرشتگان شمرده شده هشت است.

۱ـ وصف فرشته ها باشند به اى تقریر که آنها براى عبادت در آسمانها صف مى کشند، چنانچه خداوند فرموده: «وَإنّا لَنَحْن الصّافُّونَ».

و گفته اند: در هوا پر در پر صف شوند و انتظار فرمان خدا برند. و بسا مقصود این باشد که درجه بندى شده اند و هر کدام درجه مشخّص دارند در شرف و فضل یا در جوهر و اثر که این درجه ها چون صف تغییرپذیر نباشند.

و امّا زاجرات، لیث گفته: زجر شتر، تشویق اوست به راه رفتن; و زجر آدمى باز داشتن اوست از کار بد. و وصف فرشته به زجر چند وجه دارد:

۱ـ ابن عبّاس گفته: مقصود فرشته هاى گماشته برابرند که آن را از جائى به جائى مى رانند.

۲ـ مقصود فرشته هاى اثر بخش در دل آدمیزاده اند که وجدان او را برانگیزند تا از گناه باز ایستد.

۳ـ شاید هم فرشته هائى باشند که شیاطین را از بد کردارى و آزار آدمى باز مى دارند.

من مى گویم: در علوم عقلیه ثابت است که موجودات بر سه دسته اند:

یکم: اثر بخش اثرناپذیر که خداوند سبحان است، که اشرف موجودات مى باشد.

دوم: اثرپذیر بى اثر در دیگر و آن عالم اجسام است که پست تر موجودات است.

سوم: اثر بخش در چیزى و اثرپذیر از دیگرى و آن عالم ارواح است که از خدا اثر پذیرد و در اجسام و قدرت تصرّف در آنها. و اینکه فرمود: فَالتّالِیاتِ ذِکراً، اشاره است به جهت اثرگیرى که اشرف از جهت اثر بخشى است در عالم اجسام.

چون این را دانستى، گفته او: وَالصّافّاتِ صَفّاً اشاره است به رده بندى فرشته ها براى پرستش و طاعت و خضوع و خشوع که جهت پذیرش این جوهر قدسیه است هرگونه نور الهى و کمال صمدى را.

ساقى دُرد کشان دى درِ میخانه گشود *** آشنایى نظر لطف به بیگانه گشود

برد در پاى خُم و بر دل پیمان شکنم *** عقده ها بود بسى باز به پیمانه گشود

دل شد آزاد چو او از شکن زلف به خال *** گره و سلسله و خُم به سر شانه گشود

دام با دانه به هر مرغ زیان بود و مرا *** کار مرغ دل از این دام که با دانه گشود

کرد دیوانه ام از عشق و برین گونه زرد *** چشم وا کرد و شفا خانه دیوانه گشود

من پى گنج غم عشق تو ویرانه شدم *** مَثَل است این که در گنج به ویرانه گشود

یار با من سخنى گفت و ز هر عضو مرا *** به نوا نطق چو از استن حنّانه گشود

عقل هر عقده به کار سر آن زلف افکند *** شانه عشق قوى دست به دندانه گشود

در سما جُستم و در سینه من داشت وطن *** آنچه از شهر نه بگشود ز کاشانه گشود

در شب تیره دلم بود چو پروانه به بند *** شمع روشن شد و بال و پر پروانه گشود

فیض بردم ز هزاران درِ دل باز به جِد *** چون طلب کرد درِ فیض جداگانه گشود

دیده بودم که بود جایگهش ساعد شاه *** بال آن روز که شهباز من از لاله گشود

قفل غم بود صفا را به دل از دست دوئى *** نَفَس پیر هم از همَت مردانه گشود

«فَالزّاجِرات زَجْراً»، اشاره به اثر بخشى این فرشته ها در روشنگرى ارواح قدسیه بشر، و بر آوردن آنها از قوّه و استعداد به فعلیت.

«فَالتّالیاتِ ذِکراً»، اشاره به وضع تأثیر آنها در افاضه پرتوهاى قدسیه و انوار الهیه به نفوس روشن ناطقه بشریه.

در توضیح «وَالنّازِعاتِ غَرْقاً»(۱)

از على علیه السّلام آمده: فرشته هائى هستند که جان کفّار را به سختى از بدن آنها بیرون کشند، چنانکه کماندار زه را تا پایان بکشد.

در توضیح «وَالنّاشِطاتِ نَشْطاً»(۲)

از امیرالمؤمنین علیه السّلام وارد است: مقصود فرشته هائى هستند که جان کفّار را از میان پوست و ناخن بکشند تا از درون آنها با رنج و اندوه برآرند.

در تفسیر «وَالسّابِحاتِ سَبْحاً»(۳)

از على علیه السّلام آمده: فرشته هائى هستند که جان مؤمنان را به نرمى و راحت از تن برآرند، سپس آنها را واگذارند تا آسایش کنند، مانند چیزى که در آب شنا دهند.

در توضیح «فَالسّابِقاتِ سَبْقاً»(۴)

از امیر المؤمنین علیه السّلام آمده: فرشته هائى هستند که در خیر و ایمان از آدمیزادگان سبقت گیرند، یا به وحى بر انبیا از دیوان پیش افتند، و ارواح مؤمنان را زود به بهشت رسانند.

و در «فَالْمُدَبِّراتِ أمراً»(۵)

از على علیه السّلام آمده: فرشته هاى سرپرست کار بنده هایند از سال تا سال.

و یا مقصود جبریل و میکائیل و ملک الموت و اسرافیل است که امور جهان را به اذن حق سرپرستى کنند.

امیرالمؤمنین علیه السّلام درباره فرشته ها فرموده: آنان را آفریدى و در آسمانهایت جا دادى، نه سستى دارند، نه غفلت و نه گناه; از همه به تو داناترند و از تو ترسان تر، به تو نزدیک ترند و از تو فرمانبردارتر، نه خواب دارند و نه از هوش روند و نه تنشان سست شود، نه پشت پدر بودند، نه رحم مادر دیدند و نه نطفه خلق شده اند; یکباره آنها را آفریدى و در آسمانهایت جا دادى و در پناهت ارجمند داشتى و امین وحى خود ساختى و از هر آفتشان دور داشتى و از هر بلا بر کنار نمودى و از هر گناه پاک. اگر نیرو بخشى تو نبود نیرو نداشتند، اگر پایدار کردنت نبود پایدار نبودند، اگر لطف تو نبود فرمانبردار نشدند و اگر تو نبودى نبودند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- نازعات، ۱.

۲- نازعات، ۲.

۳- نازعات، ۳.

۴- نازعات، ۴.

۵- نازعات، ۵.

ولى با این مقام و این فرمانبرى و شأنى که در پیشگاهت دارند و کم غفلتى از فرمانت، اگر آنچه از تو بر آنان نهان است معلوم گردد، کارهاى خود را اندک و ناچیز شمارند و خود را زبون دانند و بدانند که حقّ پرستشت را انجام ندادند. منزّهى تو آفریننده و معبود، چه نیک است آزمایش تو از آفریده ات!

علىّ بن ابراهیم قمّى به سندش از حضرت صادق علیه السّلام در پاسخ این پرسش که فرشته ها فزون ترند یا آدمیزادها؟ روایت کرده که فرمود: به آن که جانم به دست اوست البتّه فرشته ها در آسمان از شمار خاک زمین بیشند، در آسمان جاى پائى نیست جز اینکه فرشته اى تسبیح و تقدیس کند و در زمین درخت و کلوخى نیست جز اینکه فرشته اى بر آن گماشته، و خدا هر روز کار او را بیاورد و خدا به او داناتر است، هیچ کدام نیستند جز اینکه هر روز به ولایت خاندان من به تقرّب جویند و براى دوستان ما آمرزش خواهند و به دشمنانمان لعن کنند و از خدا عذاب آنها را خواهند.

در کتاب با عظمت "احتجاج" از هشام بن حکم روایت کرده که زندیق در پرسش هاى خود از امام صادق علیه السّلام پرسید: چه علّت دارد فرشته هایى گماشته بر بنده هایش که خوب و بد او را بنویسند، با اینکه خدا نهان و نهان تررا مى داند؟ فرمود: بدین وسیله آنان را به عبادت گرفته و گواهان خلقش ساخته، تا بنده هایش بیشتر مواظب طاعت خدا باشند و از گناهش خوددار گردند، بسا بنده اى که قصد گناه کند و فرشته را یاد آورد و باز ایستد و مى گوید پروردگارم مرا بنگرد و حافظان گواه بر من شوند. و نیز خدا به لطف خود آنها را بر بنده اش گماشته تا دیوان سرکش و جانوران زمین و آفات بسیارى را از آنجا که نبینند به فرمان خدا از او بگردانند، تا فرمان خداى عزّوجل رسد. در تفسیر علىّ بن ابراهیم در قول حضرت حق:

«لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَین یدَیهِ وَمِنْ خَلْفِهِ یحْفَظُونَهُ مِنْ أمْرِاللّهِ».

از امام باقر علیه السّلام است: فرشته ها به فرمان خداوند حافظ اویند از اینکه در چاهى افتد، یا دیوارى بر او فرود آید، یا بدى بدو رسد، تا چون مقدَّر خدا آید او را به آن رها کنند و به دست مقدَّرش سپارند. آن دو فرشته اند پاسبان شب، و دو تا پاسبان روز که به دنبال هم باشند.

در کتاب کم نظیر "کافى" به سندش از ابى اُسامه گوید: نزد امام ششم بودم، مردى از آداب دستشوئى و بیت الخلا پرسید؟ فرمود: یاد خدا کند و از شیطان رجیم به حضرت حق پناه برد، و چون تمام کردى بگو: "سپاس خدا را بر اینه به آسانى و عافیت آزار از من بدر کرد".

مرد گفت: آدمى در این حال تاب نیارد جز اینکه بنگرد بدانچه از او بیرون آید! فرمود: در زمین هیچ آدمى نیست جز اینکه دو فرشته بر او گمارده اند تا در این حال گردنش را به زیر آرند و گویند: اى آدمیزاده، بنگر تا آنچه برایش در اى جهان زنج مى کشى چه مى شود!

کلینى به سندش از امام ششم روایت کند: هر کس یک بیمار مسلمان را عبادت کند خداوند براى همیشه هفتاد هزار فرشته بر او گمارد تا در بار و بنه او در آیند، و تا قیامت تسبیح وتقدیس و تهلیل و تکبیر گویند و نیمى از نمازشان براى عبادت کننده بیمار باشد.

أبوقُرّه مى گوید: شنیدم امام ششم مى فرمود: هر کس برادر مؤمنش را براى خدا در بیمارى یا تندرستى دیدار کند، در صورتى که نیرنگى نزند و عوضى نخواهد، خداوند بر او هفتاد هزار فرشته بگمارد تا در دنبالش فریاد کنند، پاکى وم بهشت بر تو خوش باد، شما زوّار خدائید و مهمانان رحمانید، تا به خانه اش برگردد. بسیر به حضرت گفت: قربانت گردم، گر چه راه دور باشد؟ فرمود: آرى اى یسیر، گر چه یکسال باشد، خدا جواد است و فرشته ها بسیار، بدرقه اش کنند تا به خانه اش برگردد.

امام علیه السّلام فرمود: هر که براى خدا روزه دارد در گرماى سخت و تشنه شود، خداوند هزار فرشته بر او گمارد تا دست به رویش کشند و او را مژده دهند به بهشت و رحمت حضرت رحیم.

مسأله ملائکه و فرشتگان حق در روایات و معارف باب با عظمتى است، محدّث خبیر، علاّمه عظیم الشأن مرحوم مجلسى در جلد پنجاه و نهم "بحار" اکثر روایات مربوط به ملائکه را جمع کرده و هر کدام را لازم دیده توضیح داده است، مشروح این بحث را مى توانید در آن جلد ببینید. در این زمینه لازم است از نظریات الهى و حکیمانه وجود مقدّس امیرالمؤمنین علیه السّلام در "نهج البلاغه" نیز آگاه شوید.

در خطبه اوّل "نهج البلاغه" مى فرماید:

"آنگاه خداوند پاک، آسمانهاى بر افراشته را از هم باز کرد و میان آنها را پر از انواعى از ملائکه ساخت.

گروهى از فرشتگان در سجده اند و رکوعى ندارند، برخى در رکوع اند و قیام ندارند، گروهى صف کشیده اند و دگرگونى در آنان راه ندارد، تسبیح گویانى هستند که خستگى و فرسودگى برایشان نیست، بر دیدگانشان خواب نمى آید و عقولشان را اشتباهى نمى باشد، سستى در کالبدشان نرود و غفلت به آگاهى آنان نزند، عدّه اى را اُمناى وحى و زبان گویا بر انبیا قرار داد و دسته دیگر را وسطه اجراى فرمان و قضاى ربوبیش، جمعى را نگهبان بندگان و گروه دیگر را پاسبان درهاى بهشت.

بعضى از ملائکه پاهائى در سطوح پائین زمین دارند و گردنهایى بالاتر از مرتفع ترین آسمانها، اعضاى کالبدى گسترده تر از پهنه صفحات جهان و دوش هائى همسان پایه هاى عرش; این موجودات مقدّس در برابر عرش الهى از روى تعظیم چشم به پائین دوخته و در زیر عرش حق به بالهاى خود پیچیده اند.

میان این فرشتگان و کائنات پایین تر، حجابى از عزّت ملکوتى و پرده هائى از قدرت فوق طبیعى زده شده است، آنان هرگز خدا را با تصویر و ترسیم هاى محدود کننده نمى پندارند و صفات ساخته ها را به مقام شامخش نسبت نمى دهند و او را با تصوّر در جایگاهها محدود نمى سازند و با امثال و نظائر اشاره به ذات اقدسش نمى کنند".

و در خطبه نودویکم به ترتیب زیر فرشتگان الهى را وصف مى نماید:

۱ـ سپس خداوند پاک و منزّه براى اسکان در آسمانهایش و آبادى صفحه اعلا از ملکوتش خلقى عالى و زیبا از فرشتگانش آفرید.

۲ـ فرشتگان در آسمان ها مشغول انواع ذکر و تسبیح و تقدیس هستند.

۳ـ فرشتگانى در پس پرده عزّت و قدرت خداوندى و در حظیره هاى قدس و سراپرده هاى مجد و عظمت قرار گرفته و مشغول عبادتند.

۴ـ انوار بسیار با عظمتى وجود دارد که از رسیدن دید چشمها به آن انوار چشمها خیره و مردود مى ماند.

۵ـ خداوند بزرگ آن فرشتگان را در اشکال مختلف و اندازه هاى متفاوت آفرید (دارى بالها) و آنان تسبیح گوى حقّند.

۶ـ آن فرشتگان هیچ چیزى از صنع الهى را که در کارگاه آفرینش ظاهر گشته به خود نمى بندند و ادّعائى ندارند چیزى که تنها خداوند آفریننده آن است به همراه خداوند آن را مى آفرینند، بلکه آنان بندگان اکرام شده خداوندى و عامل به دستورات او مى باشند. اینست عظمت درک و فهم فرشتگان برخلاف انسانهاى جاهل و احمق که اگر مسخره شان نکنند حاضرند که ادّعاى هرگونه اختیار و قدرت در خلاّقیت را به راه اندازند.

۷ـ خداوند بزرگ فرشتگان را در آن جایگاه که هستند امین وحى خود قرار داده و به وسیله آنان امانتهاى امر و نهى خود را به رسولانش رسانیده و آنان را از تردید حفظ فرموده است.

۸ـ هیچ یک از آن فرشتگان از مسیر رضاى خداوندى نمى لغزد و خداوند سبحان آنان را از فوائد کمک خود یارى مى نماید.

۹ـ خدواند تواضع و خضوع توأم با وقار و اطمینان را به دلهاى آنان براى درک و دریافت وارد ساخته و براى آنان درهاى تمجیدهاى خود را به آسانى باز نمود.

۱۰ـ خداوند متعال علائم واضح و راهنما را براى وصول به نشانهاى توحیدش براى آنان نصب فرمود.

۱۱ـ بارهاى سنگین گناهان، آنان را سنگین نساخته است. کنایه از اینکه در عین داشتن نوعى اختیار، از گناه و معصیت پاک هستند.

۱۲ـ گذشت شب ها و روزها در آنان تأثیرى نمى نماید.

۱۳ـ انگیزه ها و امیال، شک و تردیدها، استحکام ایمان آنان را متزلزل و مختل نمى سازد.

۱۴ـ گمانها و پندارها به دژهاى محکم یقین آنان ازدحام و هجوم نمى آورند.

۱۵ـ عوامل بر افروزنده حسدها و کینه ها نمى توانند در میان آنان به وجود بیایند و تاریک حیرت سلب نکرده است نکرده است آنچه را که از عظمت و هیبت و جلال خداوندى در لابلاى سطوح سینه هاى آنان راه یافته و تثبیت شده است.

۱۶ـ وسوسه ها طمع در راهیابى به آنان ندارند تا فکر آنان را به کثافت خود بکوبند.

۱۷ـ گروهى از آن فرشتگان در خلقت ابرهاى پر باران وظیفه انجام مى دهند و عدّه اى در کوهها بزرگ و مرتفع، و دسته اى در سیاهى ظلمت که راهى براى خروج از آن دیده نمى شود.

۱۸ـ گروهى دیگر از آن فرشتگان هستند که قدمهاى آنان حدود پائین زمین را شکافته است، پاهاى آنان مانند پرچم هاى سفیدند که از شکافهاى هوا نفوذ کرده اند. (منظور از بال و قدم و پا قدرت است نه بال و قدم اصطلاحى).

در زیر آن پاها که مانند پرچم هاى سفیدند بادى است با وزش آرام، که آنها را در حدود متناهى که پایان قرارگاه آنهاست نگه داشته است.

۱۹ـ اشتغلات آن فرشتگان به عبادت الهى، آنان را از همه چیز فارغ نموده است. حقایق ایمان میان آنان و معرفت آنان و معرفت خدا را بهم پیوسته است. یقین به وجود ذات اقدس ربوبى آنان را به اشتیاق شدید به خدا از همه چیز منقطع ساخته است و رغبت ها و امیال آنان از آنچه که در نزد حق است به آنچه که در نزد غیر خداست تجاوز ننموده است.

آنان شیرینى معرفت ربوبى را چشیده، و شربت محبّت خداوندى را با کاسه هاى سیراب کننده سرکشیدند و در مغز دلهاى آنان رگه هاى خوف از خدا جایگیر شده و استمرار در عبادت استقامت پشتشان را منحنى نموده است.

به طول انجامیدن رغبت و اشتیاق به خداوند، مادّه ناله و تضرّع آنان را تمام نکرده است و عظمت تقرّب به بارگاه ربوبى ریسمان هاى خشوع را از گردن جانهاى آنان باز ننموده است. عُجْب بر آنان مستولى نشده تا عبادات گذشته را زیاد محسوب نمایند و احساس ناتوانى و ناچیزى در دریافت جلال خداوندى براى بزرگداشت حسناتى که انجام مى دهند نصیبى نگذاشته است. و به جهت امتداد طولانى تکاپو در عبادت، سستى ها در وجود آنان راه نیافته است و از اشتیاق هاى آن فرشتگان چیزى نکاسته است تا از امید پروردگارشان روى گردان شوند.

به هر جا راه گم کردم بر آوردم زکویت سر *** به هر دلبر که دادم دل تو بودى حسن آن دلبر

به هر سو چشم بگشادم جمالت جلوه گردیدم *** به هر بستر که بغنودم خیالت یافتم در بر

به هر جائى که بنشستم تو بودى همنشین من *** نظر هر جا که افکندم تو را دیدم در آن منظر

به هر کارى که دل بستم تو بودى مقصد و مطلب *** به هر یارى که پیوستم تو بودى همدم و یاور

گر آهنگ حَضَر کردم تو بودى منزل و مأوا *** و گر عزم سفر کردم تو بودى هادى و رهبر

برون از خود سفر کردم تو را بیرون زخود دیدم *** چو سر بردم به جَیب خود تو خود بودى به جَیب اندر

درون خانه چون رفتم مقیمت یافتم آنجا *** چو از خانه برون رفتم مقامت بود خود بر در

ندیدم جز جمال تو، ندیدم جز کمال تو *** اگر در شهر اگر صحرا، اگر در بحر اگر در بر

شدم از فیض چون فانى، ندیدم جز تو دیارى *** به کوى نیستى رفتم، بر آوردم زهستى سر

طول مناجات با پروردگارشان اطراف زبانهاى آنان را نخشکانیده و اشتغالات دیگرى آنان را مملوک خود ساخته است که صداهاى بلند آنان را زمزمه هاى خفیف تضّرع قطع نماید، و شانه هاى آنان در صفوف عبادت مختلف نگشته است، و گردنهاى خود را براى به دست آوردن آسایش از روى تقصیر در انجام دستور خداوندى خم نکرده اند. کندى غفلت ها بر قاطعیت کوشش و تلاش آنان نفوذى ندارد و عوامل فریبنده شهوات دست به سوى همّتهاى آنان نمى یازند.

(اِسناد اعضائى بر فرشتگان شبیه به اعضاى آدمیان مجازى است و در حقیقت براى تقریب واقعیات معنوى به ذهن محدود ما انسانهاست)

خداوندِ صاحب عرش را براى روز احتیاجشان ذخیره نموده اند، در آن هنگام که خلق از خدا منقطع و به مخلوقات متوجّهند فرشتگان فقط خدا را مورد توجّه و گرایش قرار مى دهند. براى عبادت حق پایانى تعیین نمى کنند. علاقه شدید آن فرشتگان براى التزام اطاعت خداوندى آنان را ارجاع نمى کند مگر به موادّى در دلهاى آنان که از رجا و خوف خداوندى گسیخته نمى شوند، عوامل بیم آمیخته با اشتیاق از آنان قطع نمى شود تا در تلاش و کوشش سست شوند، و جرص و آزهاى دنیوى آنان را به اسارت نکشیده است تا کوششهاى منتج منافع دنیوى را بر کوشش و جدیت برابدیت مقدّم بدارند.

آنان اعمال گذشته خود را بزرگ نمى شمارند و اگر اعمالشان را بزرگ بشمارند امید آنان، بیم و هراسشان را از بین مى برد.

غلبه و اغواى شیطانى موجب اختلاف درباره پروردگارشان نمى گردد، جدائیهاى ناروا آنان را از یکدیگر متفرّق ننموده و سنگینى و خیانت و حسد بر آنان پیروز نگشته است.

عوامل دگرگون کننده شک و پندار آنان را تقسیم به گروه ها نکرده و پستى همّت ها آنان را از یکدیگر جدا نساخته است. فرشتگان وابستگان ایمانند، نه لغزشى آنان را از طناب ایمان بریده است و نه انحراف و مسامحه و سستى.

در طبقات آسمان به انداره محل پوستى نیست مگر اینکه فرشته اى بر آن در حال سجده است، یا فرشته اى در حال سیر و حرکت براى انجام دستور حق; آن فرشتگان با امتداد طولانى اطاعت پروردگارشان بر علم خود مى افزایند و به عزّت و عظمت خداوندى در قلوب آنان افزوده مى شود.(۱)

ما ودل گر پاس عشقِ پرده در خواهیم داشت *** پرده غیر از جمال دوست بر خواهیم داشت

یکنفس با او نباشیم و بجزا او ننگریم *** پاس انفاس و مراعات نظر خواهیم داشت

بى سر و بى پاى گر باشیم و بى سامان چه باک *** در بساط فقر، فرق تا جوَر خواهیم داشت

خسروان را سر فرو ناریم بر تاج و کمر *** کز کرامت تاج و از رفعت کمر خواهیم داشت

از طریق عشق بینى در هواى عشق دوست *** گر دو پاى خویش بر بندیم پر خواهیم داشت

کى فرو مانیم در زندان جاه و آرزو *** عقل کار آگاه و عشق راهبر خواهیم داشت

دل کجا بندیم بر این علم هاى بى اصول *** ما بجز افسانه سوداى دگر خواهیم داشت

بر فضاى دوست در شیب و فراز راه عشق *** صبر اگر کردیم بر دشمن ظفر خواهیم داشت

تیر اگر بارد نثار تیر جان خواهیم کرد *** سنگ اگر آید به پیش سنگ سر خواهیم داشت

در غمش با اشک چون سیم و رخِ چون زرّ ناب *** بت پرستیم ارهواى سیم و زر خواهیم داشت

هر کس را عشقى و سوداى سرّى در سراست *** ما به سَر سوداى آن یکتا گوهر خواهیم داشت

با سر زلف کجش در خلوت سرّ صفا *** راستى آشوبها در بحر و بر خواهیم داشت

بى خبر مائیم زان موى و میان دلفریب *** گر زحال خود سر مویى خبر خواهیم داشت

حکیم بزرگوار حاج شیخ محمّد تقى جعفرى در شرح خطبه یکم "نهج البلاغه" در بحث حقیقت فرشتگان مسأله مهمّى را متذکر شده اند که جا دارد در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- "تفسیر نهج البلاغه" ج ۱۶، ص ۴۲.

پایان این بخش به آن اشاره شود: "موضوع فرشتگان در ادیان گذشته هم با اصطلاحات گوناگون و تعریفات مختلف مطرح بوده است.

در دین اسلام با نظر به قرآن و احادیث معتبره، وجود فرشتگان هیچ گونه جاى تردید نیست. در قرآن مجید در سیزده مورد کلمه مَلَک و در دو مورد ملَکین که تثنیه ملک است و در حدود هفتاد سه مورد کلمه ملائکه وارد شده است.

بعضى از اندیشمدان دوران معاصر براى اینکه هر حقیقتى را با چهره طبیعى آن بپذیرند، فرشتگان را انواعى از نیروها و قواى مخفى طبیعت تلقّى نموده، مى خواهند استبعاد افرادى را که در طبیت نمى توانند واقعیت دیگرى را بپذیرند منتفى بسازند، ولى این یک سطحى نگرى در شناسائیها است که ناشى از تفسیر نا بجاى علم و طبیت است.

مگر آنان که عناصر را در چهار نوع منحصر مى دانستند علم گرایان نبوده اند؟ مگر آنان که صوت را از پدیده هاى عرضى دانسته، آن را غیر قابل انتقال تلقّى مى کردند چهره دانشمندى نداشتند؟ آرى آنان کسانى بودند که با طرفدارى جدّى از علم، بقاى اعراض مانند صوت را پس از به وجود آمدن امکان ناپذیر مى دانستند;نیز متفکرانى که از علم دفاع مى کردند و کمترین اطلاعى از جریانات ذرّات بنیادین طبیعت نداشتند اندک نبوده اند.

اگر طول تاریخ را در نظر بگیریم، همواره با این پدیده روبرو مى گردیم که علم در هر دوره و هر جامعه اى مقدارى از واقعیت ها را در اختیار دانشمندان مى گذاشته است، دانشمندان در برابر این جریان مستمر بر دو گروه بودند:

گروه یکمـ مردم بى گنجایشى بودند که توقّع داشتند که همان مقدار محدود از مسائل علم، تمامى سطوح طبیعت و روابط اجزاى آن را در اختیارشان قرار داده است. اینان نه تنها از حرکت به پیش محروم بوده اند بلکه از پیشروى دیگران نیز جلوگیرى مى کرده اند.

گروه دوم ـ متفکران هشیارى بودند که با عبارات و بیانات مختلف، محدودّیت علم خود را درک کرده، راه پیشروى را به روى خود و دیگران نمى بسته اند. این عبارت از نیوتن مشهور است:

"مانند کودک خردسالى هستم که در ساحل اقیانوس بى کران ایستاده، تنها چند عدد سنگریزه رنگارنگ در جلو چشمانش زیر آب مى بیند، ولى اقیانوس بیکرانى با محتویات نامحدودش در مقابل دیدگان آن کودک خردسال مجهول است".

اینان در ضمن اینکه راه علم را براى آیندگان هموار مى کردند، عظمت گنجایش مغز آدمى را هم اثبات مى نمودند.

به هر حال این یک روش بنیان کن است که: ما نخست علم و جهان هستى را محدود مى کنیم و سپس در دریایى از وحشت و اضطراب غوط ور مى گردیم.

آیا کسى نیست از ما بپرسد که با مشاهدات فراوان در طول تاریخ درباره قالب ناپذیرى اصول و مسائل علمى از یک طرف و با شناسائى انسان و بیکرانه جوئیهایش از طرف دیگر، و نامحدود بودن روابط و اجزاى طبیعت با سیستم باز که رو به ماوراى طبیعت (متافیز یک به معناى عمومى آن) دارد، چگونه به خود اجازه مى دهید که علم و جهان هستى را محدود نموده، در برابر مفاهیم و مسائل عالى و با اهمّیت به وحشت و اظطراب و نیهلیستى دچار شوید؟!

کدامین دلیل شما را وادار کرده است که تارهایى از چند رشته قضایاى محدود مانند تار عنکبوت دور خود بتنید و سپس بگوئید: "جهان هستى همین است که من با همین مفاهیم و قضایا آن را شناخته و با آن ارتباط برقرار کرده ام"؟! به اصطلاح معمولى باید گفت: خوشا به حالشان که خیلى راحت و در آسایشند!

مى گوییم فرشتگان وجود دارند، و اگر نامحسوس بودن وجود فرشتگان را دلیل نیستى آنان بدانیم، نیمه اساسى معلومات خود را که عبارت است از واقعیات نامحسوس منکر شده ایم، و هیچ متفکر خردمند نمى تواند این قضیه "نمى بینم پس وجود ندارد" را زمینه جهان بینى خود قرار داده و حکم به نیستى بیرون از منطقه حواس نماید.

ما مى دانیم که ارتعاشات صوتى بایستى به حدّ معینى برسد تا ما آن را بشنویم، اجسام و اشکال و رنگها در فاصله معینى براى ما مطرح مى شوند، دانه اى از الکترون و انرژى را تاکنون ندیده ایم، جاذبیت محسوس نیست، هیچ یک از پدیده ها و نیروهاى درونى مانند اندیشه و تخیل و اراده و آن حقیقتى که مدیریت آنها را در اختیار دارد و "من" نامیده مى شود وارد منطقه حواس نمى شوند و حتّى تسلیم حسّاس ترین وسائل نمى گردند.

فرشتگان از جنس و نوع احزاء و پدیده هاى عالم طبیعت نیستند، بلکه موجودات مقدّس و داراى ماهیت هاى مخصوصى مى باشند.

توصیفات ما درباره فرشتگان مستند به منبع وحى است یا به طور مستقیم که قرآن است و یا به طور غیر مستقیم که از زبان ولىّ اللّه اعظم امیرالمؤمنین و سایر ائمّه معصومین مى باشد".(۱)

حاملان عرش:

قرآن مجید در دو آیه از ملائکه اى که حاملان عرش حقّند یاد مى کند:

«الَّذِینَ یحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ یسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَیؤْمِنُونَ بِهِ وَیسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ کلَّ شَیء رَحْمَةً وَعِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تَابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِیلَک وَقِهِمْ عَذَابَ الْجَحِیمِ»:(۲)

فرشتگانى که حمل کننده عرش الهى اند و آنان که پیرامون عرش حضرت محبوبند، به تسبیح و ستایش حضرت حق مشغولند، هم خود در دائره ایمانند و هم براى اهل ایمان از خدا طلب آمرزش مى کنند که: اى پروردگار، علم و رحمت بى منتهایت همه چیز را فرا گرفته، به لطف و کرمت گناهان آنان که توبه کرده و راه خوشنودى تو را پیموده اند بیخش و آنان را از

عذاب دوزخ مصون دار.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- "تفسیرنهج البلاغه" ج ۱، ص ۱۱۶.

۲- مؤمن، ۷.

«وَالْمَلَک عَلَى أَرْجَائِهَا وَیحْمِلُ عَرْشَ رَبِّک فَوْقَهُمْ یوْمَئِذ ثَمَانِیةٌ»:(۱)

و فرشتگان بر جوانب آسمانها باشند، و در آن روز حاملان عرش پروردگارت هشت ملک اند.

و در یک آیه از ملائکه اى که گرداگرد عرش حضرت ربّ العزّه هستند یاد مى نماید:

«وَتَرَى الْمَلاَئِکةَ حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ یسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَقُضِی بَینَهُم بِالْحَقِّ وَقِیلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ»:(۲)

اى رسول من، در آن فرشتگان را مشاهده کنى که گرداگرد عرش با عظمت حق در آمده به تسبیح و ستایش حضرت رب مشغولند; و میان اهل بهشت و دوزخ به حق حکم شود و این گفته به میان آید: سپاس و ستایش مخصوص مالک و مربّى جهانیان است.

و در هیجده آیه در سوره هاى اعراف، ۵۴ ـ توبه، ۱۲۹ـ یونس، ۳ـ رعد،۲ـ اسرا، ۲۴ـ طه، ۵ـ انبیا،۲۲ـ مؤمنو، ۸۶ و ۱۱۶ ـ فرقان، ۵۹ ـ نمل، ۲۶ ـ سجده، ۴ ـ غافر، ۱۵ زخرف، ۸۲ ـ حدید، ۴ ـ تکویر، ۲۰ ـ بروج، ۱۵ ـ هود، ۷ - از عرش حضرت حق با اوصاف: عظیم، کریم، مجید، سخن به میان آمده است:

«قُلْ مَنْ رَبُّ السَّموات السَّبْع وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظیمِ»:(۳)

«لا إلهَ إلاّ هُوَ ربُّ الْعَرْشِ الْکریمِ.(۴)

«ذُوالْعَرْشِ الْمَجیدُ».(۵)

معنا و مفهوم عرش:

عرش و کرسى در آیات کتاب خدا و روایات و اخبار فراوان استعمال شده است. به طور صریح و روشن و آشکار از قرآن مجید و روایات استفاده مى شود که عرش و کرسى دو موجود از موجودات حق و دو حقیقت از حقایق الهیه اند.

قرآن کریم از توضیح مفهوم هر دو واقعیت ساکت است و در روایات و اخبار به این نتیجه مى رسیم که هر دو کلمه طاقت تحمّل تمام معانى ملکوتى و باطنى و ظاهرى را دارند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- حاقّه، ۱۷.

۲- زمر، ۷۵.

۳- مؤمنون، ۸۶.

۴- مؤمنون، ۱۱۶.

۵- بروج، ۱۵. کلمه "مجید" در این آیه شریفه به دو صورت مرفوع و مجرور قرائت شده است; در صورت رفع وصف "خدا" و در صورت جرّ وصف "عرش" مى باشد.

در "خصال" صدوق و "معانى الاخبار" و "دُرّالمنثور"، ضمن حدیث ابوذر است از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله که فرمود: اى ابوذر، هفت آسمان در برابر کرسى چون فزونى بیابان پهناور است بر آن حلقه.

در "علل" و در "مجالس" صدوق از امام صادق علیه السّلام روایت شده که از آن جناب پرسیدند: چرا کعبه را کعبه نام شد؟ فرمود: چون چهارگوش است. گفته شد: چرا چهار گوش شده؟ فرمود: چون برابر بیت المعمور است که چهار گوش است. و گفته شد: چرا بیت المعمور چهار گوش است؟ فرمود: چون برابر عرش است که چهار گوش است. گفته شد: چرا عرش چهار گوش شده؟ فرمود: چون بر چهار کلمه سازمان یافته: سُبْحانَ اللّهِ، وَالْحَمْدُ لِلّه، وَلا إلهَ إلاَّ اللّهُ، وَاللّهُ أکبَرُ.

در عقاید حضرت صدوق است: "اعتقاد ما در عرش این است که آن همه و همه آفریده هاست. و به وجه دیگر همان دانش است. و از امام صادق علیه السّلام پرسش شد از قول خداوند عزَّوجلَّ: «اَلَّرحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى».(۱)

فرمود: نسبت او با هر چیزى مساوى است و چیزى بدو نزدیکتر از چیزى نیست. و امّا عرش به معنى دانش را هم چهار از پیشینیان بر دوش داشته اند و چهار از آخرین. اما آنها چهار نخست: نوح، ابرهیم، موسى و عیسى علیهم السّلام; و امّا چهار آخر: محمّد صلّى اللّه علیه وآله، على، حسن و حسین علیهم السّلام اند.

و به سندهاى صحیح از ائمّه علیهم السّلام درباره عرش و حاملانش چنین روایت شده است. و همانا اینان حاملان عرش علم شدند، زیرا همه پیامبران پیش از پیغمبر ما محمّد صلّى اللّه علیه وآله بر چهار شریعت چهار پیامبر پیشین بودند: نوح، ابراهیم، موسى و عیسى علیهم السّلام، و دانش از این چهار بدانها رسید. و همچنان دانش پس از مجمّد و على و حسن و حسین علیهم السّلام به امامان پس از حسین رسید".

شیخ مفید فرموده: "عرش به معناى سلطنت و پادشاهى است. ذُوالْعَرْش یعنى صاحب قدرت و استیلا و سلطنت بر تمام موجودات هستى".

هشام بن حکم مى گوید: زندیق از حضرت صادق پرسید: کرسى بزرگتر است یا عرش؟ فرمود: هر چه خدا آفریده درون کرسى است جز عرش او که بزرگتر از آن است تا کرسى او فرا گیرد.

در "معانى الاخبار"، صدوق به سندش از مفضّل بن عمر روایت کرده که گفت: از امام ششم پرسیدم که عرش و کرسى چیست؟ فرمود: عرش به یک معنا همه آفریده هاست و کرسى جاى آنهاست، و از نظر دیگر همان دانشى است که خدا پیامبران و رسولان و حجج خود را بدان آگاه کرده، کرسى دانش مخصوص به خود اوست.

صدوق در کتاب "توحید" خود به سندى که دارد از امام ششم در تفسیر آیه:

«وَسِعَ کرْسِیهُ السَّماواتِ وَالاْرْضَ»(۲)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- طه، ۵.

۲- بقره، ۲۵۵.

آورده که حضرت فرمود: آسمانها و زمین و آنچه میان آنهاست در کرسى است، و عرش همان دانشى است که کسى آن را اندازه نتواند.

در "روضه الواعظین" است: امام صادق از حضرت باقر از جدّش روایت کرده که: در عرش نمونه هر آنچه خدا در خشکى و دریا آفریده هست. فرمود: این است تأویل قول خدا:

«وَإنْ مِنْ شَىْء إلاّ عِنْدَنا خَزائنُهُ».(۱)

چیزى نیست جز آنکه گنجینه هایش پیش ماست.

و میان دو ستون عرش هزار سال پرش پرنده سریع(۲) فاصله است. و هر روز هفتاد هزار رنگ از نور بر عرش پوشند که هیچ آفریده تاب دیدن آنها را ندارد. همه چیزها در برابر عرش چون حلقه اى است در میان بیابان.

خدا را فرشته اى است به نام خرقائیل، هیجده هزار بال دارد که میان هر دو بالش پانصد سال راه است; به خاطرش رسید که آیا بالاى عرش چیزى است؟ خدا بالهایش را دو برابر کرد و دارى سى و شش هزار بال شد که میان هر دو بال پانصد سال راه بود، و بدو وحى کرد: اى فرشته، پرواز کن. بیست هزار سال پرید و بر سر یک ستون عرش نرسید. خدا بال و نیرویش را دو چندان کرد و سى هزار سال دیگر پرید و باز هم نرسید و خدا به او وحى کرد: اى فرشته، اگر تا دمیدن صور بپرى به ساق عرشم نرسى. آن فرشته گفت:

«سَبِّحِ اسْمَ رَبِّک الاْعْلى».(۳)

و خدا آن را بر پیامبر فرستاد و پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: آن را ذکر سجده کنید.(۴)

متخصّص حدیث، علاّمه بزرگ، اسلام شناس با عظمت، ملاّمحمّد باقر مجلسى در پایان احادیث مربوط به عرش و کرسى در جهت تحقیق در آن اخبار و جمع بین آنها مى فرماید:

بدانکه تخت شاهى در این جهان مظهر قدرت پادشاهان است، ولى خداى سبحان از مکان و قرارگاه منزّه است، نه تختى دارد و نه کرسى که بر آن بنشیند و این دو (عرش و کرسى) بر برخى آفریده هاى او به حسب مناسب اطلاق شدند به چند معنى:

۱ـ دو جسم بزرگ فراز هفت آسمان. و همانا به این دو نام خوانده شدند براى اینکه احکام و تقدیرات خدا از آنها تراود و فرشته هاى کرو بیان و مقرّب و ارواح پیامبران و اوصیا گرد آنهایند، و هر که را خدا خواهد به خود نزدیک سازد بدآنها بالایش برد، چنانکه فرمانها و احکام شاهان و آثار سلطنت و عظمت آنان از تخت و کرسى آنهاست و مقرّبان آستان و خاصّان آنها به گرد آنها چرخند، و نیز چون آن دو بزرگترین آفریده جسمانیند و انوار عجیب و آثار غریبه مخصوص به خود دارند دلالتشان بر وجود خدا و علم و قدرت و حکمتش بیش از اجسام دیگر است و از اینرو مخصوص بدین نام شدند، و حاملانشان در دنیا گروهى

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- حجر، ۲۱.

۲- موجود سریعتر از صوت و نور

۳- اعلى، ۱.

۴- گوشه اى بسیار کوچک از وضع منظومه ها، کهکشانها، سحابیها را کتابهاى "خدا در طبیعت"، "هیئت در اسلام"، "یک، دو، سه، بى نهایت" و "پیدایش و مرگ خورشید" با ارقام غیر قابل تصّور و فهم بیان کرده اند، انسان چون این کتابها را مطالعه کند به عظمت عرش و کرسى و معجزه امامان در گفتارشان پى مى برد.

فرشته اند و در آخرت یا فرشته هایند یا انبیاء اولواالعزم و اوصیاء برگزیده چنانکه دانستى، و بسا مقصود از حمل در آخرت این باشد که در قیامت، عرش بدیشان بر پاست و اینان حکام و نزدیکان به آنند.

۲ـ علم و دانش. چنانکه در بسیارى از اخبار بدان تفسیر شدند، چون منشأ ظهور خدا بر خلقش دانش و شناسائى است و آن وسیله تجلّى خداست بر عباد، و گوئى عرش و کرسى باشند و حامل آن پیغمبر و ائمه علیهم السّلام اند که خزّان علم اویند در آسمان و زمینش، خصوص آنچه مربوط به شناخت اوست.

۳ـ حقیقتى محیط به همه آفریده هاى او چنانکه صدوق فرموده و از برخى اخبار استفاده مى شود، زیرا هر چه در زمین و فراز آنهاست آیات وجود خدا و نشانه هاى قدرت اویند و آثار وجود و فیض حکمت آن حضرت، پس همه آفریده ها عرش عظمت و جلال او هستند و وسیله تجلّى صفات کمالش بر عارفان. و این معنائى است که به خاطرم رسید در قول معصوم: وَارْتَفَعَ فَوْقَ کلَّ مَنْظَر.

و او بالاتر از هر دیدگاهى است.

ماییم ظهور نور انوار *** جز ما نبود به دار دیار

جایى که منم، صداى جبریل *** مى آید و کس نمى دهد بار

فیض احدّیتیم و حق را *** در فیض وجود نیست تکرار

ما مظهر واجب الوجودیم *** در ذات و صفات و فعل و آثار

اسرار وجود در تجلّى است *** ما آینه وجود اسرار

یار است که کرده جلوه از سر *** تا پاى ز پاى تا سرَ یار

عشقى است که محو کرد و حیران *** جان و دل دردمند دیدار

درد است که کرده از گرانى *** سنگ دل کوه را سبکسار

با روى تو اى مراد هر دل *** جان و دل و دیده است بیکار

بى درد تو اى طبیت هر درد *** جسم است نحیف و روحْ بیمار

بیمارِ تو راست نفخ عیسى *** مست غم عشق توست هشیا

خواب است که نیست همدم عشق *** عشق است رفیق بخت بیدار

بى شاخ شکوفه قدِ دوست *** بى نرگس مست چشم دلدار

چون نرگس مستمى گران سر *** چون شاخ شکوفه سرنگونسار

بى روح تو لاله نیست دربر *** بى موى تو مشک نیست در بار

چشمى که سمن ندید و شکر *** آمیخته گوییا که ناچار

زین روى سمن برى به خرمن *** زین لعل شکر خورى به خروار

اى قطب مدیر دار هستى *** زین دایره تا به چرخ دوّار

اقلیم دل مرا به تحقیق *** سلطانى تخت را سزاوار

بر توست مدار امر چو نانک *** بر نقطه مدار خطّ پرگار

من تا جرم و متاع من عشق *** بازار دل است و حق خریدار

گنجینه لایزال بر دست *** بنشسته به چار سوق بازار

چشم دل من به یار روشن *** خورشید سپهر و دیده تار

ما راست غذاى جان و دل دوست *** عالم همه کاسه لیسِ پندار

بى قوت لب تو ما سوا را *** دل خورده و باز مانده ناهار

زین مغز اگر بیفکنى پوست *** اعصاب و عروق و جسم و جان اوست ۴ـ هر یک از اوصاف کمال و جلالش عرش اوست، زیرا قرارگاه عظمت و جلال اویند و وسیله ظهورش بر بنده هایش به اندازه استعدادشان، و او را عرشِ دانش است و عرشِ قدرت و عرش رحمانیت و عرشِ رحیمیت و عرشِ وحدانیت و عرش تنزّه، چنانکه در روایات گذشت.

۵ـ دل پیامبران و اوصیا و مؤمنان کامل که قرارگاه محبّت و معرفت خدایند، چنانکه در روایت آمده:

قَلْبُ الْمُؤمِنِ عَرْشُ الرَّحْمنِ.

و هم در حدیث قدسى است:

لَمْ یعْنى سَمائى وَلا أرْضى، وَوَسِعَنى قَلْبُ عَبْدِىَ الْمُؤمِنِ.

در هر صورت اطلاق عرش و کرسى بر برخى معانى به واسطه تصریح در خبر یا قرائن دیگر منافات ندارد با وجوب اعتراف به معنى اوّل که از ظاهر اکثر آیات و روایات ظاهر مى گردد، چنانکه در سطور گذشته به این معنا اشاره شد که این دو لفظ جمیع معانى ظاهرى و باطنى را دارند(۱).

صاحب "المیزان" در توضیح عرش و حاملان آن، بحث مشروحى دارد که در تفسیر آیه ۵۴ سوره اعراف آمده، مقتضى است براى توضیح بیشترى نسبت به روایاتى که گذشت به گوشه اى از آن اشاره شود:

"ما قبول داریم که جمله:

«ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ»

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- مفصّل روایات مربوط به عرش را مى توانید در جلد ۵۸ "بحار" ص ۵ تا ۳۹ ملاحظه کنید.

به منزله کنایه است، امّا کنایه بودن منافات ندارد با این که یک حقیقت و واقعیتى این تعبیر را ایجاب کرده باشد و استواى پروردگار بر عرش از قبیل سلطنت و استیلا و ملکیت و امارت و ریاست و ولایت و سیادت دائر میان خود ما امرى اعتبارى و قرار دادى و خالى از حقیقت نبوده باشد.

درست است که ظواهر دینى از حیث بیان، نظیر و احاط و ولایت و امثال آن در خداى سبحان همان معنائى است که ما خود از اطلاق این الفاظ نسبت به خود مى فهمیم، ولکن مصداقها با هم متفاوتند.

مصادیق این الفاظ در نزد خداى تعالى امورى واقعى و حقیقى ولایق به ساحت قدس اویند و در نزد ما اوصافى ادّعائى، ذهنى و امورى اعتبارى و قرار دادى هستند که یک سر سوزن از عالم ذهن و وهم به خارج سرایت نمى کنند.

مثلاً، اگر کسى را رئیس خود مى نامیم از این باب است که تابع اراده و تصمیم اوییم نه اینکه راستى جامعه ما بدنى است و او سر آن بدن است. و همچنین اگر کسى را عضو اجتماع مى خوانیم براى این نیست که او راستى دست جامعه و یا کسى را عضو اجتماع مى خوانیم براى این نیست که او راستى دست جامعه و یا دل و یا قلوه آن است بلکه از این باب است که او نیز مانند دست و دل که در تشکیل بدن مؤثّرند در تشکیل اجتماع ما تأثیر دارد. و از همین جهت که زندگى ما متشکل از یک مشت امور اعتبارى است خداى تعالى در آیه:

«وَما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إلاّ لَهْوٌ وَلَعِبٌ».(۱)

زندگى دنیایى ما را لهو و لعب نامیده چون مقاصد دنیوى ما و مال و اولاد ما و ریاست و حکومت ما جز عناوینى پندارى چیز دیگرى نیست و جز در عالم وهم، تحقّق و واقعیتى نداشته، سر و دست شکستن ما براى به دست آوردن آن هیچ تفاوتى با مسابقه اطفال در بازیهاى خود ندارد.

و حاشا بر خداى سبحان که زندگى ما را به خاطر اینکه امورى است وهمى بازیچه بشمارد، آن وقت خودش هم مانند ما بازیگر بوده باشد.

سخن کوتاه، اینکه فرمود: «ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ».

در عین اینکه مثالى است که احاطه تدبیر خداى را در ملکش مجسّم مى سازد، دلالت بر این هم دارد که در این میان حقیقتى هم در کار هست و آن عبارت است از مقامى که زمام جمیع امور در آنجا متراکم و مجتمع مى شود و آیات:

«وَ هُوَ رَبُّ الْعَرشِ الْعَظیمِ».(۲)

و

«اَلَّذینَ یحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ».(۳)

و

«یحْمِلُ عَرْشَ رَبِّک فَوْقَهُمْ یوْمَئذ ثَمانِیةٌ».(۴)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- عنکبوت، ۶۴.

۲- توبه ۱۲۹.

۳- مؤمن، ۷.

۴- حاقّه، ۱۷.

و «تَرَى الْمَلائِکةَ حافّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ».(۱)

نیز دلالت بر این معنا دارند; چه از ظاهر این آیات بر مى آید که عرش حقیقتى است از حقایق خارجى.

معنائى را که ما براى کلمه عرش در آیه «ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ» کرده و گفتیم: این کلمه به معناى مقامى است موجود که جمیع سرنخها حوادث و امور در آن متراکم و جمع است از آیه

«ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ یدَبِّرُ الاْمْرَ ما مِنْ شَفیع إلاّ مِنْ بَعْدِ إذْنِهِ»(۲)

به خوبى استفاده مى شود، چه این آیه استواى بر عرش را به تدبیر امور تفسیر نموده و از وجود چنین صفتى براى خداى تعالى خبر مى دهد، و چون این آیه در مقام توصیف ربوبیت و تدبیر تکوینى خداى تعالى است لاجرم مراد از شفاعتى هم که در آخر آن است شفاعت در امر تکوینى خواهد بود. پس مفاد جمله «ما مِنْ شَفیع إلاّ مِنْ بَعْدِ إذْنِهِ» این مى شود که هیچ سببى از اسباب تکوینیه که واسطه هائى بین خدا و بین حوادث عالمند از قبیل سببیت آتش براى حرارت و حرارت براى ذوب کردن اجسام و امثال آن، سببیتشان از خودشان نیست و به اذن خداست، که هر یک از آنها در ایجاد حادثه اى تأثیر مى کنند، و این جمله توحید ربوبیتى را مى رساند.

پس عرش همانطورى که مقام تدبیر عامّ عالم است و جمیع موجودات را در جوف خود جاى داده، همچنین مقام علم نیز هست، و چون چنین است قبل از وجود این عالم و در حین وجود آن و پس از رجوع مخلوقات به سوى پروردگار نیز محفوظ است، همچنان که آیه:

«وَ تَرَى الْمَلائِکةَ حافّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ»(۳)

محفوظ بودن آن را حتّى در قیامت، و آیات مربوط به خلقت آسمانها و زمین موجود بودن آن را مقارن با وجود عالم، و آیه

«وَ هُوَ الَّذى خَلَقَ السَّماواتِ وَالاْرْضَ فى سِتَّةِ أیام وَکانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ»(۴)

موجود بودنش را قبل از خلقت این عالم مى رساند.(۵)

دلا قرآن نمودت جان جانان *** بگفتت رازها در عین اعیان

دلا واصل ز قرآنى بمانده *** به یک ره دست خود از جان فشانده

دلا واصل ز قرآنىّ و ذرّات *** که مکشوف است بر تو کلّ آیات

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- زمر، ۷۵.

۲- یونس، ۳.

۳- زمر، ۷۵.

۴- هود، ۷.

۵- "المیزان" ج ۸، ص ۱۵۹ ـ ۱۶۲، ترجمه فارسى، ج ۸، ص ۲۱۴ ـ ۲۱۹.

دلا واصل ز قرآن رخ نمودست *** ترا هر لحظه صد پاسخ نمودست

تو را معنىّ قرآن رخ نمودست *** ترا هر لحظه صد پاسخ نمودست

یقین چون بى گمانى از رخ یار*** همین مى خوان که اینست پاسخ یار

چه گوئى وصف او چون مى ندانى *** و گر قرآن چگونه وصف خوانى

تمامت کاملان راه دیده *** که اینجا گاه الحق شاه دیده

چو در قرآن نظر کردند اینجا *** بخواندند و خبر کردند اینجا

همه ذرّات را از سرّ آیات *** که در آخر شما را هست در ذات

همه گفتند سرّ ذات با تو *** که اینجا گه یقین خود اوست با تو

تو را اسرار چون حبل الورید است *** در این آیینه جانانت بدیدست

در این آیینه نزدیکست دلدار *** ولکن مى نه اى اینجا خبردار

در این آیینه او با توست بنگر *** در این منزل یقین راه است بنگر

اباتو یار اینجا در میان است *** ولکن آشکارانى نهان است

ابا تو یار اینجا ندیده *** دمادم گویدت بگشاى دیده

ابا تو یار اینجا آشنا شد *** تویى بیگانه و او آشنا شد

ندیدى آنچه کام جسم و جان بود *** که دلدارت در اینجا گه عیان بود

عیان بُد یار ما را در نهانى *** گشاد آخر در اینجا در نهانى

دمادم مى گشاید بند از بند *** ابا توست و تو او را خویش و پیوند

ز او تا تو رهى بسیار خود نیست *** دوئى بینى و گرنه ذات یکى است

ز یکى بازدان او را تو در خویش *** حجابت صورت است اینجاى در پیش

ز قرآنى خبردار و ز معنى *** ز دنیایى خبردار و ز عُقبى

همه با تو دلا تو هیچ دارى *** که این نقش صور پر پیچ دارى

چه خواهى کرد با این صورت خود *** که او اینجا نماید نیک یا بد

از این صورت تو را کى در گشاید *** تو را معشوق اینجا کى نماید

درین گرداب صورت دل نماندى *** به حسرت پاى اندر گل نماندى

تو را اى دل سخن بسیار ماندست *** در آخر نقطه در پرگار ماندست

سخن از کشف و اسرار است اى دوست *** که تا کلّى برون آیى تو از پوست

بجز جانان همه اینجا هَبادان *** یقین خویشتن اندر فنا دان

بقا اندر فنا دیده است عطّار *** اگر چه در فنا آید یقین بار

فنا جوى آخر کار و بقا یاب *** در این عین فنا دید بقا یاب

«وَ إسْرافیلُ صاحِبُ الصُّورِ، الشّاخِصُ الَّذى ینْتَظِرُ مِنْک الاْذْنَ وَحُلُولَ الاْمْرِ، فَینَبِّهُ بِاالنَّفْخَةِ صَرْعى رَهائِنِ الْقُبُورِ»:

"و صلوات و درودت بر سارافیل، صاحب صور، که چشم گشوده و بر هم نمى نهد، منتظر دستور و امر و فرمان توست تا به دمیدن در صور اسیران گور و افتادگان در قبر را به برپا شدن محشر و پدید آمدن عرصه قیامت آگاه کند".

"ایل" به زبان عِبْرى به معناى "اللّه" است، "اسرافیل" کلمه اى است که به ایل اضافه شده و بنا به روایتى که از حضرت زین العابدین علیه السّلام رسیده: هر ه به ایل اضافه شود به معناى عبداللّه است(۱)، بنا براین اسرافیل یعنى بنده خدا. و ما در آیات گذشته در رابطه با فرشتگان خواندیم که فرشتگان عِباد مُکرَمُون حق هستند (انبیا، ۲۶).

صور که معناى دنیایى آن شیپور است، حقیقتى است که نزدیک ده بار در قرآن مجید از آن یاد شده :

۱- «یوْمَ ینفَخُ فِی الصُّورِ عَالِمُ الْغَیبِ وَالشَّهَادَةِ وَهُوَ الْحَکیمُ الْخَبِیرُ»:(۲)

روزى که براى میراندن و زنده کردن در صور دمیده شود، داناى نهان و آشکار اوست، خدایى که حکیم و بر همه چیز آگاه است.

۲- «وَنُفِخَ فِی الصُّورِ فَجَمَعْنَاهُمْ جَمْعَاً»:(۳)

و در صور دمیده شود و همه خلق را در صحراى قیامت گرد آریم.

۳- «یوْمَ ینْفَخُ فِى الصُّورِ وَنَحْشُرُ الْمُجْرمینَ یوْمَئِذ زُرْقاً»:(۴)

روزى که در صور دمیده شود، و در آن روز گنهکاران را در صورتیکه چشمشان کبود است (کنایه از بى نور شدن چشم و کورى آنها) به محشر آوریم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- "ریاض السالکین"، ص ۷۷.

۲- انعام، ۷۳.

۳- کهف، ۹۹.

۴- طه، ۱۰۲.

۴- «فَإذا نُفِخَ فِى الصُّور فَلا أنْسابَ بَینَهُمْ یوْمَئِذ وَلایتَسائَلُونَ»:(۱)

به وقتى که در صور دمیده شود، حسب و نسبى در میانشان نماند و کسى از کسى دیگر نپرسد.

۵- «وَیوْمَ ینفَخُ فِی الصُّورِ فَفَزِعَ مَن فِی السَّماوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْضِ إِلاَّ مَن شاءَ اللَّهُ وَکلٌّ أَتَوْهُ دَاخِرِینَ»:(۲)

و روزى که در صور دمیده شود آسمانیان و زمینیان جز آن که خدا خواهد به هراس افتند و همه منقاد و ذلیل به محشر آیند.

۶- «وَنُفِخَ فِی الصُّورِ فَإِذَا هُم مِنَ الْأَجْدَاثِ إِلَى رَبِّهِمْ ینسِلُونَ»:(۳)

و در صور دمیده شود، پس به ناگاه همه از قبرها به سوى خداى خود به سرعت مى شتابند.

۷- «وَنُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِی السَّماوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْضِ إِلاَّ مَن شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرَى فَإِذَا هُمْ قِیامٌ ینظُرُونَ»:(۴)

و در صور دمیده شود، پس هر کس در آسمانها و زمین است بمیرد مگر آن که خدا خواسته، سپس نفخه دیگر دمیده شود ناگهان همه بپاخیزند و در انتظار حساب و جزا باشند.

۸- «وَنُفِخَ فِی الصُّورِ ذلِک یوْمُ الْوَعید»:(۵)

و در صور دمیده شود، این است روزى که به مجرمان وعده عذاب داده شده

۹- «فَإذا نُفِخَ فِی الصُّورِ نَفْخَةٌ واحِدَةٌ»:(۶)

پس زمانى که در صور یکبار بدمند...

۱۰- «یوْمَ ینْفَخُ فِی الصُّورِ فَتَأْتُونَ أفْوواجاً»:(۷)

روزى که در صور دمیده شود، پس فوج فوج به محشر آیید.

"صیحه" که صداى عظیم است در صور به وسیله اسرافیل به اذن حق بر جهانیان زده مى شود، و به طورى که از صریح قرآن مجید بخصوص آیه ۶۸ سوره زمر استفاده مى شود دو بار انجام مى گیرد، یک بار صیحه مرگ است، که مَنْ فِى السَّماواتِ وَالاْرْض الاّ آن که خدا بخواهد مى میرند. و بار دوم صیحه حیات است که چون دمیده شود آسمانیان و زمینیان زنده مى شود و در صحراى با عظمت محشر اجتماع مى کنند.

مسأله صیحه مربوط به قیامت در حدود چهار بار در قرآن مجید آمده است:

۱- «إِن کانَتْ إِلاَّ صَیحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ خَامِدُونَ»:(۸)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- مؤمنون، ۱۰۱.

۲- نمل، ۸۷.

۳- یس، ۵۱.

۴- زمر، ۶۸.

۵- ق، ۲۰.

۶- حاقّه، ۱۳.

۷- نبأ، ۱۸.

۸- یس، ۲۹

آن جز یک صیحه بیش نیست، پس ناگاه همه به خاموشى مطلق (مرگ) در آیند.

۲- «إِن کانَتْ إِلاَّ صَیحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ جَمِیعٌ لَّدَینَا مُحْضَرُونَ»:(۱)

آن جز صیحه بیش نیست، پس ناگاه همگى در نزدِ ما حاضر مى گردند.

۳ـ «وَمَا ینظُرُ هؤُلاَءِ إِلاَّ صَیحَةً وَاحِدَةً مَّالَهَا مِن فَوَاق»:(۲)

و اینان انتظار جز یک صیحه را ندارند که آن را بازگشت (یابه هوش آمدنى) نیست.

۴- «یوْمَ یسْمَعُونَ الصَّیحَةَ بِالْحَقِّ ذلِک یوْمُ الْخُرُوجِ»:(۳)

روزى که صیحه به حق را بشنوند، آنست روز خروج.

در این صیحه یک بار صیحه موت و بار دیگر صیحه حیات است، اگر سؤال شود به چه صورت یک حقیقت دو کار مخالف هم انجام مى دهد؟ پاسخهاى فراوانى دارد، از جمله پاسخى است که محیى الدین در "فتوحات مکیه" باب ۶۴، در جلد اوّل صفحه ۳۱۳ داده:

اَلنَّفْخَةُ نَفْخَتانِ: نَفْخَةٌ تُطْفِى النّارَ، وَنَفْخَةٌ تَشْعَلُها:

دم، دو دم است، دمى که آتش را خاموش مى کند، و دمى که آتش را شعله ور مى سازد.

ولى این دو دم به وسیله یک انسان از یک دهان به آتش زده مى شود. بنابر این هیچ استبعادى ندارد که اسرافیل با دم اوّل در صور شعله حیات هر ذى حیاتى را خاموش کند، و با دم دیگگر شعله حیات هر مشتعدّى را بر افروزد.

در اینکه صیحه و صدا باعث مرگ است، امروزه با انفجارهائى که به وسیله موشکها و بهبها و سایر اسلحه ها صورت مى گیرد، حتى ایجاد امواجى که فقط و فقط باعث مرگ است، شکى براى کسى باقى نیست. صیحه صبح قیامت از هر از هر موجى سریعتر و از هر فریادى عظیم تر است، و شعاعش نسبت به تمام هستى جز عرش حق و آن کسى که خدا بخواهد، فراگیر است. این صیحه در مرتبه اى مرگ بار و در مرتبه دیگر زنده کننده است.

درباره صور، تفاسیر و کتب روایى بخصوص "علم الیقین" محدّث بزرگ فیض کاشانى صفحه ۸۹۲، و "لئالى الاخبار" صفحه ۴۵۳ سه روایت نقل مى کنند:

سُئِلَ النَّبِىُّ صلّى اللّه علیه وآله عَنْهُ فَقالَ: قَِْنٌ مِنْ نُور الْتَقَمَهُ إسْرافیلُ:

از رسول خدا صلّى اللّه و آله پرسیدند: صور چیست؟ فرمود: شاخى است از نور که اسرافیل آن را به دهان دارد.

در حدیث دیگر از رسول خدا آمده:

اَلصُّورُ قَرْنٌ مِنْ نُور فیهِ أثْقابٌ عَلى عَدَدِ أرْواحِ الْعِبادِ:

صور شاخى است از نور، که در آن به عدد ارواح بندگان روزنه وجود دارد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- یس، ۵۳.

۲- ص، ۱۵.

۳- ق، ۴۲.

عَنِ السَّجّادِ علیه السلامُ: إنَّ الصُّورَ قَرْنٌ عَظیمٌ لَهُ رَأْسٌ واحِدٌ وَطَرَفانِ، وَبَینَ طَرَفِ الاْسْفَلِ الَّذى یلِى الاْرْضَ إلى طَرَفِ الاْعْلَى الَّذى یلِى السَّماءَ مِثْلُ ما بَینَ تُخُومِ الاْرَضینَ إلى فَوْقِ السَّماءِ السّابِعَةِن فیهِ أثْقابٌ بِعَدَدِ أرْواحِ الخَلائِقِ:

امام سجّاد علیه السّلام مى فرماید: صور شاخى است عظیم، دارى یک سر و دو طرف. فاصله طرفى که به سمت زمین است با طرفى که به سوى آسمان است همانند فاصله دورترین نقطه زمین تا انتهاى آخرین آسمان است، و در آن روزنه هائى به عدد ارواح خلائق وجود دارد.

گروهى از مفسران و محدّثان، این روایات را از باب کنایه و تشبیه و استعاره گرفته اند و فرموده اند: این همه براى تقریب مسأله به ذهن انسان است، و آنچه که از این روایات مراد است بعث و نشر و مرگ و حیات است که به اشاره و توسط اسرافیل به اذن حق انجام مى گیرد.

گروهى از محقّقین هم از حقیقت صور و صیحه اظهار بى اطلاعى کرده و گفته اند:

حقیقت این است که نمى دانیم صور چگونه وسیله اى است و چطور مى تواند امواج کشنده را در مدت کم به سراسر آسمانها و زمین برساند و تمام موجودات زنده را بمیراند.

امّا در دنیاى کنونى بر اثر اکتشافاتى که در رشته هاى مختلف علوم نصیب بشر گردیده تا اندازه اى مسائل ناشناخته روشن شده، تکذیب و عناد معاندین بالنّسه کاهش یافته و موجبات تقریب ذهن افراد بى غَرض به درک پاره اى از واقعّیتهاى دینى فراهم آمده است و مى توان گفت: تولید امواج صوتى و پخش آن از جمله اکتشافاتى است که ممکن است تا اندازه اى مشکله نفخ صور و پخش صیحه مرگ را حل کند و مردم را در شناخت این واقعیت مجهول یارى نماید.

هم اکنون در تمدّن صنعتى بر اثر انفجار بمبهاى قوى و خیلى قوى امواج شدید و بسیار شدید صوتى تولید مى شود که با گوش مى شنویم; آن انفجارها مى توانند در ساختمانهاى نزدیک و بالنّسبه دور، شکستگى و ویرانى به بار آورد و روى افرادى که در آن ساختمانها زندگى مى کنند یا در خیابانهاى اطراف عبور مى نمایند کم و بیش عوارض بد واحیاناً خطرناک و مرگبار به جاى بگذارند و عده اى را هلاک کنند.

همچنین بر اثر پیشرفت علم و صنعت، دانشمندان توانسته اند از طرفى به وسیله ابزارهاى فنّى بر تعداد امواج ماوراء صوتى به مقدار شایان توجّه بیفزایند و از طرف دیگر با کمک نیروى برق، امواج ماوراء صوتىِ تولید شده را با سرعت در سطح بسیار وسیعى پخش کنند.

مى دانیم امواج صوتى سرعتى بالنّسبه کم و بُردى کوتاه دارند، و همین قدر که فاصله از حدّ محدودى بگذرد صدا شنیده نمى شود، ولى بشر امروز در پرتو هوش و تجربه توانسته است با نیروى برق و وساطت ابزارهاى فنّى و صنعتى،صداى گوینده رادیو با سرعت حیرت زا و بهت آور در سراسر جهان پخش کند و در آنِ واحد آن را از دورترین نقطه غرب عالم به گوش میلیونها مردم شرق برساند.(۱)

از مجموع آیات استفاده مى شود که در پایان جهان صیحه عظیمى اهل آسمانها و زمین را مى میراند و این صیحه مرگ است. و در آغاز رستاخیز با صیحه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- "معاد فلسفى" ج ۲، ص ۲۶.

و فریاد عظیمى همه زنده مى شوند و به پا مى خیزند و این فریاد حیات و زندگى است.

امّا این دو فریاد دقیقاً چگونه است؟ چه اثرى در صیحه اول و چه تأثیرى در صیحه دوم است؟ جز خدا کسى نمى داند.

بارها گفته ایم الفاظ ما که براى زندگى روزمرّه محدود خودمان وضع شده عاجزتر از آن است که بتواند حقایق مربوط به جهان ماوراء طبیعت یا پایان این جهان و آغاز جهان دیگر را دقیقاً بیان کند، به همین دلیل باید از الفاظ معمولى معانى وسیعتر و گسترده ترى استفاده شود، منتها با توجّه به قرائن موجود.

چگونه امواج صوتىِ صور، تمام جهان را فرا مى گیرد با اینکه مى دانیم امواج صوتى حرکت کندى دارد و از دویست و چهل متر در ثانیه تجاوز نمى کند، در حالى که حرکت نور بیش از یک ملیون بار از آن سریعتر و به سیصد هزار کیلومتر در ثانیه مى رسد؟

باید گفت ما نسبت به این موضوع همانند بسیارى از مسائل مربوط به قیامت تنها علم اجمالى داریم و جزئیات آن بر ما روشن نیست.

مرگ آفرینى این صدا اگر در گذشته براى بعضى شگفت انگیز بود، امروز براى ما تعجّبى ندارد، چرا که بسیار شنیده ایم موج انفجار گوشها را کر، بدنها را متلاشى و حتّى خانه ها را ویران مى سازد، انسانهایى را از جاى خود برداشته به فاصله هاى دور دست پرتاب مى کند. بسیار دیده شده که حرکت سریع یک هواپیما، و به اصطلاح شکستن دیوار صوتى چنان صداى وحشتناک و امواج ویرانگرى به وجود مى آورد که شیشه هاى عمارتها را در شعاع وسیعى خرد مى کند.

جائى که نمونه هاى کوچک امواج صوتى که به وسیله انسانها ایجاد شده، اینچنین اثراتى از خود نشان مى دهد آن صیحه عظیم الهى، آن انفجار بزرگ جهانى چه آثارى به بار خواهد آورد. به همین دلیل جاى تعجب نیست که امواجى هم در نقطه مقابل آن تکان دهنده و بیدار کننده و احیاگر باشد، هر چند تصوّر آن امروز براى ما ممکن نیست، ولى بیدار کردن افراد خواب را با فریاد، و یا به هوش آوردن انسانهاى بى هوش را با شوکهاى شدید لااقل دیده ایم. و باز تکرار مى کنیم که با علم محدودمان تنها شبحى از این امور را از دور مى بینیم.(۱)

حقیقتى که به طور کلّى لازم است درباره حقایق عالم آخرت توجّه داشته باشیم این است که: حقایق عالم آخرت را چنان که هست نمى شود در قالب الفاظ دنیوى بیان کرد، زیرا حقایق آن عالم با این عالم فرق بسیارى دارد، و الفاظى که براى بیان معانى و حقایق دنیویه وضع گردیده نمى تواند قالب معانى ناشناخته آخرتى باشد.

بنابر این حقیقت دمیدن در صور چیست، نمى دانیم. ولى چنانکه گفته شد: از مجموع آیات قرآنى و روایات اسلامى فهمیده مى شود که خداوند با ایجاد صدائى که چگونگى آن براى ما نا معلوم است در مرحله اول همه آفریده ها را جز آنهائى که خداوند نمى خواهد بیهوش مى کند و مى میراند، و در این وقت است که نظام این عالم بهم مى خورد. و در مرحله دوم صدائى دیگر ایجاد مى کند که همه مردگان جهت تعیین تکلیف نهائى در محکمه الهى حاضر مى گردند، و این واقعیت ناشناخته همان است که قران از آن به نفخ صور تعبیر کرده است.(۲)

در مباحث عرفانى آمده: اسرافیل از ملائکه مقرّب پروردگار است و فرشته ور حیات و زنده کردن; وجود او تمام عوالم امکان را که نیاز به حیات دارند فرا گرفته، و بوق او قدرت اوست و صور او بالهاى ملکوتى و معنوى اوست. بوق او قابلیت و استعدادى است که حضرت ربّ - جلّ وعلا ـ به او عنایت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- "تفسیر نمونه" ج ۱۹، ص ۵۳۶.

۲- "به سوى جهان ابدى"، ص ۲۹۷.

فرموده است و او را بدین تجهیزات خاص مجهّز نموده و امکان احیاء و زنده کردن را به او داده است. بوق او سرمایه علمى و قدرت اوست که در تحت اختیار او بوده و اختیار او در تحت اختیار خداست. اسرافیل در بوق خاص خود مى دمد و تمام مردگان را زنده مى کند. بوق او جسم نیست و صورت ندارد، شرقى و غربى نیست، تمام آسمانها و زمین و ما بین آن دو را فرا گرفته و صاحبان چنین قدرتى که از طرف پروردگار به آنها افاضه شده است بر تمام عوالم عِلْوى و سِفْلى استیلا و احاطه دارند، و هر لحظه به امر پروردگار خود به وریت خود عمل مى کنند.(۱)

خداوندا به لطف عمیت ما را نسبت به حقایق قرآنیه و معارف الهیه که در روایات اهل بیت آمده آگاه گردان و زموز و اسرار دینت را به ما بنمایان. الهى! فهم دو درک حقایق، ایمان و عمل صالح و طهارت باطن لازم دارد; تا نجات از خودیت صورت نگیرد فهم واقعّیات امکان ندارد، الهى! ما را از خودیت خود برهان و از لباس منیت عریان ساز، و از صورت و پوست نجات ده، تا به آنچه که باید دست یابیم توفیق حاصل کنیم. عارف نیشابورى مى فرماید:

بمیر از خویش تا باقى بمانى *** نظر در منظر ساقى بمانى

بمیر از خویش اگر تو مَرد راهى *** که اندر مرگ یابى هر چه خواهى

بمیر از خویش تا یابى بقایت *** که در مردن بیابى کلّ غایت

بمیر از خویش و نقش از عشق بدار *** طمع از دید نقش خویش بردار

بمیر از خویش تا زنده بمانى *** یقین یابى لقاى جاودانى

بمیر اى شیخ پیش از مردن خویش *** حجاب صورتت بردار از پیش

بمیر از خویش و بنگر جان جانت *** که جانِ جان کند کلّى عیانت

بمیر از خویش شیخ و ذات شو تو *** عیان جمله ذرّات شو تو

بمیر از خویش شیخا حق ببین هان *** حیات اینجاست در عین الیقین هان

چو مَىْ خوردى بمیر از خویش اینجا *** که بینى جملگى در خویش اینجا

کسانى کاین مىِ دلفدار خوردند *** در آن مستى بر دلدار مردند

کسى کاین مَىْ خورَد از خود بمیرد *** حقیقت دان که هرگز مى نمیرد

بسى خوردند نیمى از کف دوست *** برون رفتند کل از کسوت دوست

بسى خوردند و حیرانند اینجا *** بجز جانان نمى دانند اینجا

بسى خوردند و در عین حیاتند *** نیارم گفت اگر وى در مماتند

بسى خوردند و رفتند از میانه *** رسیده بر حیات جاودانه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- "معادشناسى" جلد ۴، ص ۱۳۸.

بسى خوردند و آگاهند از شاه *** حقیقت شاه مى خواهند از شاه

بسى خوردند و در عین وصالند *** ز زخم تیغ تیز اینجا ننالند

«وَ مِیکائِیلُ ذُو الْجَاهِ عِنْدَک وَ الْمَکانِ الرَّفِیعِ مِنْ طَاعَتِک; وَ جِبْرِیلُ الْأَمِینُ عَلَى وَحْیک، الْمُطَاعُ فِی أَهْلِ سَمَاوَاتِک، الْمَکینُ لَدَیک، الْمُقَرَّبُ عِنْدَک; وَ الرُّوحُ الَّذِی هُوَ عَلَى مَلَائِکةِ الْحُجُبِ; وَ الرُّوحُ الَّذِی هُوَ مِنْ أَمْرِک، فَصَلِّ عَلَیهِمْ»:

"و درود فرست بر میکائیل که نزد تو داراى منزلت، و در طاعت و بندگى داراى مقام بلند است. و بر جبریل که امین وحى توست، آن ملک بلند منزلتى که مُطاع اهل آسمانهاست، آن وجود با عظمتى که در پیشگاه مقدس تو ارجمند و مقرّب است. و بر آن روح که گماشته بر فرشتگان حجب است و آن روح که از عالم امر است".

منزلت میکائیل و جبرائیل:

قرآن مجید در سوره بقره آیه نود و هشت از میکائیل به عنوان "میکال" یاد کرده و دشمنى با او را در ردیف دشمنى با خدا و ملائکه و انبیا قرار داده، و عدوّ او را متّهم به کفر کرده است.

در روایتى از حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام رسیده: "جبریل" مؤذِّن اهل آسمانها و "میکال" امام آنهاست، و امامت مقام بلندى است که شایسته آن نیست مگر کسى که مقامش بالاتر و داراى شراى جامع باشد.

قرآن مجید از جبریل به عنوان روح الأمین، رسول کریم، ذى قوّت، مُطاع، امین، به ترتیب آیات زیر یاد کرده است:

«قُلْ مَنْ کانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِک بِإِذْنِ اللّهِ مُصَدِّقاً لِمَا بَینَ یدَیهِ وَهُدىً وَبُشْرَى لِلْمُؤْمِنِینَ»:(۱)

بگو دشمن جبریل دشمن حق است، او به فرمان حق قرآن را در عین امانت بر قلب پاک تو رساند، تا تصدیق کننده کتب آسمانى، و براى جامه انسانى هدایت و براى مردم مؤمن بشارت به عنایات و الطاف حضرت ربّ العزّه باشد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- بقره، ۹۷.

«وَإِنَّهُ لَتَنزِیلُ رَبِّ الْعَالَمِینَ. نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ. عَلَى قَلْبِک لِتَکونَ مِنَ الْمُنذِرِینَ»:(۱)

و این قرآن به حقیقت از جانب پروردگار جهانیان نازل شده، روح الامین از جانب حق بر قلبت آورد تا به وسیله آن خلق را از جریمه جرم ها بترسانى.

«إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُول کرِیم، ذِی قُوَّة عِندَ ذِی الْعَرْشِ مَکین، مُطَاع ثَمَّ أَمِین».(۲)

در این آیات پنج وصف براى جبریل بیان شده است که این اوصاف نشان دهنده عظمت و مقام امین وحى، حضرت جبریل است:

رسول کریم: که اشاره به ارزش وجودى و مقام والا و جلالت ذات و عظمت قدر اوست.

ذى قوّت: به خاطر آن است که براى دریافت قرآن و ابلاغ آن قدرت و نیروى عظیمى لازم است و جبریل از جانب حق داراى چنان قدرتى بود.

مَکین: یعنى ملک برجسته، عِنْدَ ذِى العرش کنایه از مقرَّب بودن جبریل به تقرّب معنوى نزد حضرت محبوب است.

مُطاع: اشاره به این است که جبریل فرمانرواى فرشتگان و امین آنهاست.

أمین: در ابلاغ رسالت نهایت امانتدارى را داشت.

در حدیثى آمده: به هنگام نزول این آیات پیامبر بزرگ به جبریل فرمود:

ما أحْسَنَ ما أثْنى عَلَیک رَبُّک: "ذى قُوَّة عِنْدَ ذِى الْعَرْشِ مَکین، مُطاع ثمَّ أمین"، فَما کانَتْ قُوَّتُک، وَما کانَتْ أمانَتُک؟(۳)

خداوند چه نیکو تو را ستوده که فرموده: "صاحب قدرت است، در نزد صاحب عرش داراى قرب و مقام است، فرمانروائى دارد، امین است"، نمونه اى از قدرت و امانت خود را بیان کن. جبریل در پاسخ گفت: اما نمونه قدرت من این که: ور نابودى شهرهاى قوم لوط شدم، و آن چهار شهر بود، در هر شهر چهارصد هزار مرد جنگجو وجود داشت بجز فرزندان آنها، من این شهر را از میان برداشتم و به بالا بردم تا جائى که فرشتگان آسمان صداى حیوانات آنها را شنیدند، سپس به زمین آوردم و زیر و رو کردم! و اما نمونه امانت من این است که هیچ دستورى به من داده نشده که از آن دستور کمترین تخطّى کرده باشم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- شعراء، ۱۹۲ - ۱۹۴.

۲- تکویر، ۱۹ - ۲۱.

۳- "مجمع البیان" ج ۱۰، ص ۴۴۶. "الدرالمنثور" جلد آخر. "تفسیر نمونه" ج ۲۶، ص ۱۹۴.

ملائکه حُجُب:

صدوق در "توحید" و در "خصال" به سندش از زید بن وهب روایت مى کند که از امیرالمؤمنین علیه السّلام سؤال شد از حجب، فرمود:

حجب نخست هفت حجاب است و ضخامت هر یک پانصد سال راه و بین هر کدام نیز پانصد سال راه.

و حجب دوم هفتاد حجاب است که میان هر دوتاشان پانصد سال راه است، دربانان هر حجاب هفتاد هزار فرشته اند که نیروى هر یک برابر نیروى ثقلین است!

آنگاه سرا پرده هاى جلالند که هفتاد سراپرده اند و در هر سراپرده هفتاد هزار فرشته است و میان هر دو سراپرده پانصد سال راه است. سپس سراپرده عزّت است، سپس سراپرده کبریا، سپس سراپرده عظمت، و پس از آن قدس، و بعد از آن جبروت، و آنگاه فخر، و سپس نور سپید، و سپس وحدانیت که هفتاد هزار سال راه است، سپس حجاب اعلاست.

على بن ابراهیم قمى به سندش تا رسول خدا روایت مى کند: جبریل در شب معراج به من گفت: میان خدا و خلقش نود هزار حجاب است و نزدیکترین خلق به خدا منم و اسرافیل، و میان ما و او چهار حجاب است: حجابى از نور، دیگر از ظلمت و حجابى از ابر و حجابى از آب.

ابن عباس از رسول خدا نقل مى کند: شب معراج به حجب رسید که پانصد شماره بودند، و میان هر دو حجاب پانصد سال راه.

"توحید" صدوق از امام ششم روایت مى کند: خورشید یک هفتادم از نور کرسى است، کرسى یک هفتادم از نور عرش و عرش یک هفتادم از نور حجاب و آن یک هفتادم از نور ستر.

"مصباح المتهجّد" ضمن تعقیب نماز امیرالمؤمنین نقل مى کند: و از تو خواهم به نور نامت که بدان آفریدى نور حجابت... و از تو خواهم به نام زکىّ پاکت نوشته در کنه حجبت، سپرده در علم غیب نزد خودت بر سدرة المنتهى، و از تو خواهم به نامت نوشته بر سرادق اسرار... تا گوید: به نامت که نوشتى بر حجاب عرشت، و به هر نامى که در لوح محفوظ دارى.

چو نقّاش ازل طرح جهان کرد *** محبّت را چون جان در وى نهان کرد

شراب عشق بر آفاق پیمود *** جهان را سر بسر لبریز جان کرد

جهان چون مست شد از باده عشق *** گِلى را دل ز دلها جان روان کرد

برون آورد دست لطف از جیب *** چگویم تا چها با جسم و جان کرد

دلِ آزادگان را جاى خود ساخت *** روان عاشقان جان جهان کرد

عنایتهاى عشق لایزالى *** چه با جان دلِ آزادگان کرد

نقاب از روى چون خورشید برداشت *** جمالى در هویدائى نهان کرد

ربود از سینه ها او هر دلى بود *** چو دلها را ربود آهنگ جان کرد

به دُردى فیض را بخرید از وى *** دواى درد بى درمان آن کرد

پیامبر فرمود: براى خداى تبارک و تعالى هفتاد هزار حجاب از نور و ظلمت است که اگر برداشته شوند جلوه هاى وجه او آنچه فرود آنهاست بسوزانند.

در حدیث است که جبریل گفت: براى خدا در فرود عرش هفتاد حجاب است که اگر ما به یکى از آنها نزدیک شویم، سُبُحات وجهش ما را بسوزانند.(۱)

مفهوم این روایت این است که اگر از انوار خدا که محجوب از بنده هاست چیزى پرده بردارى شود، بر هر که افتد نابود شود، چنانکه موسى از پرتو آن بیهوش افتاد و کوهها تکه تکه شدند.

محدّث خبیر، روایت شناس بصیر حضرت علامه مجلسى در ذیل این روایات مى فرماید:

و تحقیق این است که این اخبار را ظاهرى است و باطنى، و هر دو درست است.

ظاهرش اینست که خداى سبحان چنانکه عرش و کرسى را با بى نیازى بدانان آفریده، در بر آنها پرده ها و حجابها و سرادقاتى آفریده، و از انوار غیبیه آفریده خود درون آنها را انباشته که در دید فرشته ها و بعضى از انبیا و در شنید دیگران مظهر عظمت و جلال و هیبت و وسعت فیض و رحمتش باشند. و اختلاف شماره بسا که از نظر نوع و صنف و شخص آنهاست و یا اینکه در برخى تعبیرات با هم شماره شدند و یا بعضى از آنها را نام بردند.

و اما باطن آنها اینست که البته حجبِ مانع از وصول به حق بسیارند، برخى ناشى از نقص نیرو و درک آدمى است از نظر امکان و نیاز و حدوث و آنچه به دنبال آنهاست از نقص و درماندگى; و اینها حجب ظلمتند. و برخى ناشى از نورانیت و تجرّد و تقدّس و عظمت و جلال خداست که حجب نورانیه اند، و محال است این هر دو حجاب برداشته شوند، و اگر از میان بروند جز ذات حق چیزى نماند. آرى ممکن است تا اندازه اى این حجب برداشته شوند و آدمى به مقام کشف و شهود قلبى برسد، به وسیله برکنارى از صفات شهوانیه و اخلاق حیوانیه و تخلّق به اخلاق ربانیه از راه عبادت و ریاضت و مجاهده و بررسى علوم حقّه.

و در این صورت انوار جلال الهى بر بنده مى تابند و تشخّص و اراده و شهوت او را مى سوزانند، و با دیده یقین کمال خدا و بقائش را مى نگرند و فنا و ذلّ خود رادر مى یابند، بى نیازى او و نیاز خود را بنگرند، بلکه هستِ عاریه خود را در برابر وجود او نیست شمارند و توانائى ناچیز خود را در برابر قدرت کامله او هیچ.

بلکه از اراده و قدرت و دانش خود کنار روند و اراده و قدرت و علم حق در آنها به کار افتد، نخواهند جز آنچه خدا خواهد. نیروى حق را در تصرف به کار برند، مرده زنده کنند، خورشید برگردانند، ماه را بشکافند، چنانکه امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود:

ما قَلَعْتُ بابَ خَیبَر بِقُوَّة جِسْمانیة بَلْ بقُوَّة رَبّانیة:

من درِ خیبر را به نیروى جسمانى نکندٍّ بلکه به نیروى ربّانى از جاى درآوردم.

و این معناى فناء فى اللّه و بقاء باللّه است که قابل فهم است و منافى با اصول دین نیست.

و به عبارت دیگر حجابهاى نورانیه که مانع از وصول بنده به خدا و درک مقام ممکن از معرفت او مى شوند، موانعى است که از جهت عبادات دست مى دهد از قبیل ریا و خودبینى و سُمعه و مراء. و حجب ظلمانیه کلیه گناهان است. و چون این حجب برداشته شوند خدا در دل بنده تجلّى کند و محبّت جز او را تا به خودش برسد مى سوزاند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- این روایت که فهمش از عهده انسان خارج است و جز آنان که خود حق خواسته نمى دانند در جلد ۵۸ "بحار" ص ۳۹ تا ۴۷ آمده است.

در پاورقى "بحار" ج ۵۸ در شرح جملات زیباى بالا آمده:

"علامه مصنّف ـ رحمة اللّه علیه ـ" در اینجا به روش اهل ذوق رفته، و مناسب است اشاره اى هم به روش اهل بحث و نظر شود تا سودش اعمّ و اتمّ گردد:

عالم ماده جهان تکامل است، و هر چیزى در آن به سوى کمال گراید و نفس آدمى هم که وابسته به بدن مادى است به سوى کمال گراید تا به سر حدّ امکان رسد و به وجود اشرف پیوندد، و باید منازل بسیارى به بالا رود در دو بخش:

۱ـ منازل مادى که چون از آنها بگذرد به مقام تجرّد رسد و از عالم طبیعت برهد.

۲ـ مراتب عالیه بالاتر از آن، که صعود در مراتب وجود است تا آنجا که براى ممکن توانائى بود.

و البته هر مرتبه اى از مراتب را مانع و حاجبى است براى رسیدن به مرتبه بالاتر، و چون از آن مرتبه بالا رود حجابى را برداشته و به وجود بالاترى رسیده که بهاء و شرف و خرّمى دارد، و چون همه قیود عالم ماده را به کنار زند و به مقام تجرّد رسد از همه حجابهاى ظالمانى گذشته و از هر گناهى پاک شده و همه اخلاق پست را که سرآمد آنها حبّ دنیاست از خود بدر کرده، که فریقین از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله نقل کرده اند:

حُبُّ الدُّنیا رَأْسُ کلِّ خَطیئَة.

و اینک در برابر حجابهاى نورانى قرار دارد که مراتبِ بى نهایتِ وجودند و الطف وادق هستند و نیاز به هوش سرشارى دارند براى گذشتن از آنها، و چه بسا که سالک در مرتبه پایین بماند و آن را پایین سفر خود پندارد.

تا خداوند که را شایسته داند و به عنایت خود او را از این منازل به بالا کشاند، و اینجاست که باید گفت:

"تا یار که را خواهد و میلش به که باشد"

تا نور حق در او بتابد و خدا از جلوه هاى بى نهایت خود براى او پرده اى بردارد و او را پایدار سازد تا این راه دشوار را بسر برساند".

الهى آن بلبل شوریده گلستان عشق در خطاب به انسان فرماید:

مهوشى تو اى جان، خیمه زن به بالا *** جوهرى مجرّد، بگذر از هیولا

از چَهِ طبیعت یوسفا برون شو *** تا کنى ز حُسنت عالمى زلیخا

روح جاودانى، مُهر تن رها کن *** ماه مصر عقلى، حُسن خویش بنما

ملک تن تو دانى، نیست جاودانى *** مرغ آسمانى، بال عشق بگشا

شاه ملک عشقى در سریر عزّت *** قصر حور عین را از رُخَت بیارا

اى هماى قدسى همّتى کن امروز *** از قفس بدر شو وز هوس برون آ

سرّ سرّ عالم چیست جان آدم *** راز من عَرَفْ خوان زان جمال یکتا

در مقام وحدت عارفى به اسما *** در حجاب کثرت آگه از مسمّا

رمز عشق برخوان ازتبارک اللّه *** گنج سرّ پنهان در تو شد هویدا

در مَثَل چه ماند جسم و جان پاکت *** ذرّه اىّ و خورشید قطره اىّ و دریا

بحر بى کرانى گوهر روانى *** اى خلیفة اللّه در ظهور اسما

مرغ حق کجایى امشب از نوایى *** سرّ عشق برگو کوى دوست بنما

هر که شد الهى مست عشق ماهى *** از مَىِ نگاهى بگذرد ز صهبا