دعای سوم صحیفه سجادیه/ شرحها و ترجمهها (بخش اول)
معرفی فرشتگان مقرب؛
وَ کانَ مِنْ دُعَائِهِ علیهالسلام فِی الصَّلَاةِ عَلَی حَمَلَةِ الْعَرْشِ وَ کلِّ مَلَک مُقَرَّب:
- اللَّهُمَّ وَ حَمَلَةُ عَرْشِک الَّذِینَ لا یفْتُرُونَ مِنْ تَسْبِیحِک، وَ لا یسْأَمُونَ مِنْ تَقْدِیسِک، وَ لا یسْتَحْسِرُونَ مِنْ عِبَادَتِک، وَ لَا یؤْثِرُونَ التَّقْصِیرَ عَلَی الْجِدِّ فِی أَمْرِک، وَ لَا یغْفُلُونَ عَنِ الْوَلَهِ إِلَیک؛
- وَ إِسْرَافِیلُ صَاحِبُ الصُّورِ، الشَّاخِصُ الَّذِی ینْتَظِرُ مِنْک الْإِذْنَ، وَ حُلُولَ الْأَمْرِ، فَیُنَبِّهُ بِالنَّفْخَةِ صَرْعَی رَهَائِنِ الْقُبُورِ؛
- وَ مِیکائِیلُ ذُو الْجَاهِ عِنْدَک، وَ الْمَکانِ الرَّفِیعِ مِنْ طَاعَتِک؛
- وَ جِبْرِیلُ الْأَمِینُ عَلَی وَحْیک، الْمُطَاعُ فِی أَهْلِ سَمَاوَاتِک، الْمَکینُ لَدَیک، الْمُقَرَّبُ عِنْدَک؛
- وَ الرُّوحُ الَّذِی هُوَ عَلَی مَلَائِکةِ الْحُجُبِ؛
- وَ الرُّوحُ الَّذِی هُوَ مِنْ أَمْرِک؛ فَصَلِّ عَلَیهِمْ.
ترجمهها
ترجمه انصاریان
دعای آن حضرت در طلب رحمت بر حاملان عرش و تمام فرشتگان مقرب:
بارالها و حاملان عرشت که از تسبیح تو سست نمیشوند و از تقدیست ملول نمیگردند و از عبادتت وا نمیمانند و در اجرای فرمانت کوتاهی بر کوشش را انتخاب نمینمایند و از شیفتگی به سوی تو غافل نمیگردند، و اسرافیل صاحب صور که چشم به راه اجازه و فرمان توست، تا در صور بدمد و بدین برنامه افتادگان به زندان گور را از خواب مرگ بیدار کند و میکائیل که نزد تو بلندمرتبه و به خاطر طاعت تو دارای مکانی رفیع است و جبرئیل امین وحی تو که در بین اهل آسمانهای تو مورد اطاعت است و در پیشگاهت ارجمند و به درگاهت مقرّب،
و روح که بر فرشتگان حجب گمارده است، و آن روح که از امر توست، پس بر همه آنان درود فرست.
ترجمه آیتی
از دعاهای آن حضرت است در درود بر حاملان عرش و هر ملک مقرب دیگر.
بار خدایا، درود بفرست بر حاملان عرش خود، فرشتگانى که در تسبیح تو سستى نپذیرند و از تقدیس تو ملال نگیرند و از پرستش تو درنمانند و فرمانبردارى تو را آنگونه به جد درایستند که چشم بر هم زدنى کوتاهى نورزند و از عشق و شیفتگى تو ذره اى غفلت نکنند. بار خدایا، درود بفرست بر اسرافیل، آن فرشته صاحب صور که چشم گشوده منتظر فرمان توست، تا در صور خود بدمد و خفتگان گور را برانگیزاند. بار خدایا، درود بفرست بر میکائیل، آن فرشته اى که در نزد تواش مقامى ارجمند است و در فرمانبردارى تواش مکانتى رفیع. بار خدایا، درود بفرست بر جبرئیل، آن فرشته اى که امین وحى توست و ساکنان آسمانهایت را مطاع است و در آستان تواش مرتبتى عظیم است و خود مقرب درگاه توست. و درود بفرست بر روح، آن فرشته اى که فرمانرواى فرشتگان مامور بر حجابهاست، و بر روح که از عالم امر توست. بر آنها درود بفرست.
ترجمه ارفع
درود بر فرشتگان عرش الهى
خداوندا حراست کنندگان عرشت فرشتگانى هستند که از تسبیح تو ناتوان نمى شوند و از تقدیس و تنزیه تو خسته نشده و از عبادت و بندگى تو سست نمى گردند و حاضر نیستند تا قصور و کوتاهى در انجام تکالیف را بر تلاش و کوشش در اجراى دستوراتت برگزینند و یا لحظه ای از شوق و ذوق به سویت غافل شوند. از میان آن فرشتگان حضرت اسرافیل صاحب صور است که هماره انتظار اجازه تو را مى کشد و تا به محض صدور دستور بر صور بدمد و مردگان در قبرها را آگاه سازد و دیگرى میکائیل صاحب جاه و مقام نزد توست که در طاعت و بندگى ات منزلت بالایى دارد. و آن دیگر جبرئیل امین وحى توست که آسمانى ها همگى فرمانبردار اویند و اوست که نزد تو داراى شوکت و مقرب درگاهت مى باشد. و فرشته دیگر حضرت روح است که بر فرشتگان حجابها فرمانروایى مى کند و فرشته روح از عالم امر توست. پس بر همگى آنها درود.
ترجمه استادولی
از دعاهاى آن حضرت است در درود بر فرشتگان حامل عرش و سایر فرشتگان مقرب
خدایا، و حاملان عرشت که در ذکر تسبیح تو سست نشوند، و از ستایش تو به پاکى ملول نگردند، و از پرستشت درنمانند، و سستى و کوتاهى را بر کوشش در اجراى فرمانت مقدم ندارند، و از شیدایى به تو غافل نگردند. و اسرافیل صاحب صور (شیپور)، همان فرشته اى که چشم دوخته و منتظر اجازه و فرارسیدن فرمان تو مانده، تا با دمیدن در صور، مردگان نقش بر زمین شده را که در گرو گورها هستند از خواب مرگ بیدار سازد. و میکائیل که داراى مقام والا نزد توست و جایگاهى بلند در اطاعت تو دارد. و جبرئیل که امین وحیت، و فرمانروا در میان اهل آسمان هایت، و ارجمند در پیشگاهت، و مقرب در نزد توست. و روحى که بر فرشتگان پرده دار بارگاه تو گماشته شده است. و روحى که از عالم امر توست، بر همه آنان درود فرست.
ترجمه الهی قمشهای
دعای آن حضرت که در ستایش و تمجید فرشتگان حاملان عرش الهى و هر ملک مقرب خداست
پروردگارا و (پس از درود و ثناى رسول اکرمت) درود بر حاملان عرش (علم و عرش قدرت و رحمت) عظیم تو باد که آنها هیچگاه از تسبیح و تنزیه ذات پاکت و تقدیس و تمجید حضرتت لحظه اى باز نایستند و هرگز خسته نشوند و از عبادت و بندگیت ابدا ملال ندارند و در طاعت و فرمانت تقصیر را بر جهد و کوشش مقدم ندارند (یعنى هیچ تقصیر و عصیان در فرمانت و شوق طاعتت نخواهند کرد) و از حال وله و حیرت (نورانى به شهود عظمت و بزرگى و جلالت) غافل نشوند و (یکى از فرشتگان مقرب) اسرافیل که مامور نفخه ى صور تو است دائم چشم بصیرت به تو دوخته و منتظر فرمان تست که چون امر تو فرارسد کسانى که به قعر قبرهاى خود بیهوش محبوس درافتاده اند به نفخه ى صور هشیار سازد (و در آنها روح دمد و از خواب مرگ بیدار گرداند) و (یکى دیگر) میکائیل است که به واسطه ى طاعت و بندگى حضرتت نزد تو داراى جاه و مقام بلند است و (یکى دیگر) جبرئیل امین وحى تست که مطاع و پیشواى فرشتگان آسمانهاى تست که حضور حضرتت با منزلت و نزد تو مقرب است و (دیگر از آن فرشتگان مقرب) روح است که آن (فرشته ى بزرگ) به استعلاى وجود بر فرشتگان حجابها(ى نور و عزت) برترى دارد و روح همان (فرشته ى مکرمى) است که از امر تو (و کلمه ى کن وجودى و رحمت واسطه ى تو) وجود یافته (یعنى روح آن فرشته ى بزرگ مجرد و عالى رتبه نزد خداست و شاید روح کلیه الهیه انسان کامل مراد باشد که او اشرف و اعلى رتبه تر از فرشتگان مقرب خداست). پس اى پروردگار درود و رحمت فرست بر آن فرشتگان (عالى مرتبت مقرب).
ترجمه سجادی
و از دعاى امام علیه السلام بود، در درود بر نگهداران عرش الهى و هر فرشته مقرّب:
خداوندا و حاملان عرشت که از تسبیح تو سستى نمى کنند، و از تقدیس تو دلتنگ نمى شوند و از پرستشت درمانده نمى گردند، و در فرمان تو کوتاهى را بر کوشش اختیار نمى کنند و از شیفتگى به سوى تو غافل نمى شوند، و اسرافیل، صاحب صور، همان که چشم گشوده، منتظر اجازه و رسیدن فرمان توست، تا با دمیدنىْ مردگانِ گروِ گورها را بیدار کند، و میکائیل که نزد تو داراى مقام والا است، و از اطاعتت جایگاهى بلند دارد، و جبرئیل که امین وحى توست، فرمانروا در میان اهل آسمان هایت، ارجمند در پیشگاه تو و مقرّب نزد توست، و روح، همان که او بر فرشتگان حجاب ها گماشته شده، و روح، که از عالم امر تو مى باشد، پس بر آنها درود فرست.
ترجمه شعرانی
و از دعاهاىآن حضرت است در درود بر حاملان عرش و هر فرشته مقرب:
خدایا حاملان عرش تو که در تسبیح سستى نمى کنند و از تقدیس تو ملول نمى گردند و از بندگى فرو نمى مانند و راحتى را بر کوشش در امر تو ترجیح نمى دهند و در عشق ووله به سوى تو غفلت نمى ورزند و اسرافیل صاحب صور که چشم گشوده نگران دستور و فرمان تو است تا به یک دمیدن خفتگان خاک و گروگان مغاک را بیدار کند و میکائیل صاحب جاه و منزلت نزد تو و مکانت بلند در طاعت تو و جبرئیل که امین وحى تو است و مطاع اهل آسمان و صاحب شان و منزلت در پیشگاه و مقرب نزد تو و روح که موکلست بر فرشتگان حجب و روحى که از فرمان تو آفریده شده است، بر اینها درود فرست.
ترجمه فولادوند
در طلب رحمت بر حاملان عرش و فرشتگان مقرب دیگر:
درود بر حاملان عرشت و فرشتگانى که بى هیچگونه سستى در تسبیح تواند و از تقدیس تو ایشان را ملال نیاید و از پرستشت باز نمى ایستند و در فرمانبرى از تو بى قصور کوشا مى باشند و از نهایت اشتیاق به قربت غافل نمى مانند، یکى همان اسرافیل است دارنده ى صور (یا شیپور حاضر باش) که گوش بر فرمان است تا با در دمیدن در شیپور «بیدار شو!» خفتگان گور را از خواب مرگ بیدار کند دیگرى میکائیل است که در نزد تو وى را جایگاهى بلندست و در طاعت تو مقامى رفیع دارد و آنگاه فرشته امین وحى جبرئیل است که در میان اهل آسمانها مورد اطاعت و در پیشگاه تو مقرب است و آنگاه درود باد بر فرشته ى «روح» که از عالم امر توست و آن «روح» دیگر که پرده دار فرشتگان مادون ترند.
ترجمه فیض الاسلام
(عرش در لغت به معنى سریر و تخت پادشاه و سقف خانه است، و عرش خدا بر دو معنى اطلاق مى شود یکى علم او که نگهداران آن هشت نفرند، چنانکه در کافى است حضرت صادق علیه السلام فرموده: حمله ى عرش که مراد از آن علم «خداى تعالى» است هشت نفرند، چهار از ما و چهار از کسانى که خدا خواسته است، و شیخ صدوق « قدس الله سره» در کتاب عقائد فرموده: عرشى که مراد از آن علم است حمله ى آن چهار کس از اولین: نوح، ابراهیم، موسى و عیسى است، و چهار کس از آخرین: محمد، على، حسن و حسین علیهم السلام، و دوم «که مراد در این دعاء است» جسمى است که به کرسى احاطه دارد، از حضرت صادق علیه السلام رسیده: هر چیزى را که خدا آفریده در جوف کرسى است و کرسى به آن احاطه دارد جز عرش که بزرگتر آنست که کرسى به آن احاطه داشته باشد، و فرشتگان را محققین از متکلمین گفته اند: اجسام لطیفه ى نورانیه ى الهیه هستند و بر تصرفات سریعه و کارهاى دشوار و تشکل به اشکال گوناگون توانا مى باشند و داراى عقل و فهمند و جاى آنها در آسمانها است و در نزد خدا درجه و مقام آنها تفاوت دارد، چنانکه خداى تعالى از ایشان حکایت کرده «س ۳۷ ى ۱۶۴»: و ما منا الا له مقام معلوم «و نیست از ما فرشتگان جز آنکه براى او مقامى معین است» و بیشتر از مسلمین این قول را پذیرفته اند، اخبار هم بر آن دلالت دارد، و ایمان به آنها واجب است، چنانکه خداى تعالى «س ۲ ى ۲۸۵» فرموده: امن الرسول بما انزل الیه من ربه و المومنون کل امن بالله و ملائکته و کتبه و رسله «رسول به آنچه پروردگارش بر او فرستاد ایمان آورده و مومنین همه به خدا و فرشتگان و کتابها و پیغمبران خدا ایمان آوردند» و از پیغمبر صلى الله علیه و آله ایمان را پرسیدند فرمود: ایمان آنست که به خدا و فرشتگان و کتابها و پیغمبرانش ایمان آورى، و فرشتگان داراى عصمتند و واسطه ى بین خدا و پیغمبرانش به آوردن کتاب و رساندن وحى مى باشند و مى میرند پس از مدت درازى، و گفته اند: آنها نه نر هستند و نه ماده و نه مى زایند و نه مى خورند و نه مى آشامند، لذت آنان ذکر خدا است و زندگانیشان معرفت و طاعت او) از دعاهاى امام علیه السلام است در درود بر نگهداران عرش و هر فرشته ى مقرب:
بار خدایا و نگهداران عرشت (و او در جمله ى اللهم و حمله عرشک و او استیناف است و بعد از آن مبتداء و خبر آن در جمله ى ششم فصل علیهم است) که از تسبیح و منزه نمودن تو سست نمى شوند، و از تقدیس و مبرى گردانیدن تو بستوه نمى آیند، و از پرستش تو مانده نمى شوند، و تقصیر و کوتاهى بر کوشش در (باره ى) امر و فرمان تو اختیار نمى نمایند، و از شیفتگى به سوى تو غفلت و فراموشى ندارند
و اسرافیل (نامى است فارسى اضافه به ایل شده و ایل به زبان عبرى نام خداى تعالى است، از حضرت على ابن الحسین علیه السلام روایت شده: هر چه که به ایل اضافه شود عبدالله «بنده ى خدا» است) صاحب صور (چیزى که در آن مى دمد) که چشم گشوده و بر هم نمى نهد منتظر دستور و فرمان تو است تا به دمیدن (در صور) افتادگان گرو گورها را آگاه گرداند (مردگان را زنده نماید)
و میکائیل که نزد تو داراى منزلت و از طاعت و بندگیت صاحب مقام بلند است (از امیرالمومنین علیه السلام رسیده که فرمود: موذن اهل آسمانها جبرئیل و امام و پیشنمازشان میکائیل است که نزد بیت المعمور بر آنها امامت مى نماید، زیرا امامت مقام بلندى است در طاعت و بندگى که شایسته نیست آن را جز کسى که مقامش بالاتر و شرائط امامت را جامعتر باشد)
و جبریل امین و درستکار بر وحى و پیروى شده ى در آسمانها و ارجمند در پیشگاه و مقرب در نزد تو است
و روح (نام فرشته ایست) که موکل و گماشته بر فرشتگان حجابها است (حجب جمع حجاب است و حجاب به معنى چیزى است که چیز دیگر را پنهان نماید مانند پرده و دیوار، و در معانى نیز گفته مى شود: عجز و ناتوانى حجاب است بین انسان و مقصودش و معصیت و گناه حجاب است بین بنده و پروردگارش، و مراد به حجب در اینجا انوارى است بالاتر از آسمانها که از علم مخلوقین به ماوراء آنها پنهان است)
و روح (نام فرشته ى بسیار بزرگ) که از عالم امر (اسرار) تو است، بر آنها درود فرست.شرحها
دیار عاشقان (انصاریان)
درود بر فرشتگان:
«اَللّهُمَّ وَحَمَلَةُ عَرْشِک الَّذینَ لا یفْتُرُونَ مِنْ تَسْبیحِک، وَلا یسْئَمُونَ مِنْ تَقْدیسِک، وَلا یسْتَحْسِرُونَ مِنْ عِبادَتِک، وَلا یوْثِرُونَ التَّقْصیرَ عَلَى الْجِدِّ فى اَمْرِک، وَلا یغْفُلُونَ عَنِ الْوَلَهِ اِلَیک»:
"الهى، و صلوات و درود فرست بر حمل کنندگان عرشت که از تسبیح تو سست نمى شوند، و از تقدیست ملالت نمى گیرند و به ستوه نمى آیند، و از پرستش تو درمانده و عاجز نمى گردند، و تقصیر و کوتاهى بر کوشش در فرمانبرى از دستورت اختیار نمى نمایند، و از شیفتگى به سوى تو غفلت و فراموشى ندارند".
در این دعا که دعاى سوم صحیفه سجادیه است، سخن از موجوداتى نورى و غیبى و ملکوتى به نام ملائکه است که خداوند عزیز در کتب آسمانى و بخصوص قرآن مجید در نزدیک به نود آیه از وجود بابرکت آنان و سهمى که در کارگردانى مملکت هستى چه در دنیا و چه در آخرت دارند، خبر داده است.
در مقدمه شرح این دعا که از معجزات حضرت امام زین العابدین علیه السّلام است، مقتضى است به بررسى آیات قرآن و روایات، بخصوص فرمایشات حضرت مولى الموحّدین، یعسوب دین، امیرالمؤمنین، در کتاب با عظمت "نهج البلاغه" در باب ملائکه بپردازم، تا بیش از پیش به وضع این دسته از موجودات عرصه هستى و کارگاه خلقت، سهمى که در اوضاع و احوال آفرینش و بخصوص آدمیان در دنیا و آخرت دارند آشنا شوید.
قرآن مجید و ملائکه:
۱- کتاب الهى، ایمان را مرکب از پنج واقعیت مى داند. در صورتى که قلب انسان با کمک اندیشه در حقایق طبیعیه و قرآنیه و معارف الهیه به پنج حقیقت ایمان آورد قلبى مؤمن و مورد قبول حق، ور نه مردود است، و قلب مردود، یا قلبى ناقص و یا مشرک و یا کافر است.
در صورتى که به کمتر از پنج حقیقت ایمان داشته باشد ناقص، در صورتى که حقیقتى را در ردیف حق قرار دهد مشرک، و چون به انکار واقعیات برخیزد کافر است.
آن پنج حقیقتى که باید به آن ایمان داشت، و آن ایمان را از طریق عرفان به حقایق به دست آورد زیرا ایمان تقلیدى نیست عبارت است از: اللّه، قیامتن ملائکه، کتاب، انبیا.
«لَیسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلکنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْیومِ الآخِرِ وَالْمَلاَئِکةِ وَالْکتَابِ وَالنَّبِیینَ...»:(۱)
نیکى آن نیست که چهره هاى خود را سوى مشرق و مغرب کنید. بلکه نیکى (ونیک) آن است که به خدا و روز قیامت و فرشتگان و کتاب آسمانى و پیامبران ایمان آورد...
این پنج حقیقت در حدّ لازم در قرآن مجید و روایات و اخبار و کتب کلامى و فلسفى و عرفانى بازشناسانده شده و در این زمینه حضرت حق بر تمام مرد و زن اتمام حجّت نموده و در عذرى را بسته است.
چون به چشم بصیرت در آیه شریفه بنگرید، متوجّه و متذکر مى شوید که مَلَک از جمله حقایقى است که باید به آن ایمان داشت. انکار ملائکه و حتّى ملکى از ملایک حق مساوى با کفر است و آلوده به کفر دشمن حق و جایگاهش در عذاب ابد الهى است.
خداوند بزرگ یهود عنود را، که با حقایق الهیه و واقعیات حقّه دشمنى مىورزیدند، و براى انکار رسالت رسول اسلام به انکار حقایق دیگر بر مى خاستند کافر خوانده:
«مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَمَلاَئِکتِهِ وَرُسُلِهِ وَجِبْرِیلَ وَمِیکالَ فَإِنَّ اللّهَ عَدُوٌّ لِلْکافِرِینَ»:(۲)
هر کسى با خدا و فرشتگان و رسولان حق و جبریل و میکال دشمن است (چنین کسى محقّقاً کافر است) پس خداوند هم محقّقاً دشمن کافران است.
«... وَ مَنْ یکفُرْ بِاللّهِ وَمَلاَئِکتِهِ وَکتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْیوْمِ الآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً بَعِیداً»:(۳)
و هر کسى به خدا و فرشتگان و کتب آسمانى و رسولان الهى و روز قیامت کافر شود، سخت به گمراهى فرو رفته و از راه سعادت و نجات دور افتاده است.
قرآن مجید و روایات براى مؤمن واقعى و مسلم حقیقى علائم و اوصافى ذکر مى کنند که از جمله آن علائم و نشانه ها ایمان به ملائکه است:
«آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیهِ مِن رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ کلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلاَئِکتِهِ وَکتُبِهِ وَرُسُلِهِ...»:(۴)
پیامبر به آنچه از سوى پروردگارش به او نازل شده ایمان آورد و مؤمنان همه به خدا و فرشتگان و کتب آسمانى و رسولان الهى ایمان آوردند.
۲ـ ملائکه موجوداتى عالم و عارف و بیدار و بینایند، که به وجود حق و وحدانیت آنحضرت باتمام وجود شهادت مى دهند، و در حقیقت گواه و شاهد بر حضرت محبوب و وحدانیت و وحدت حقّه حقیقیه او هستند:
«شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِکةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ لاَ إِله إِلاَّ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکیمُ»:(۵)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- بقره، ۱۷۷.
۲- بقره، ۹۸.
۳- نساء، ۱۳۶.
۴- بقره، ۲۸۵.
۵- آل عمران، ۱۸.
خدا و فرشتگان و دانشمندان گواهى مى دهند که: جز او هیچ معبودى شایسته پرستش و در خور بندگى نیست.
منظور از دانشمندان در آیه شریفه بنا به فرموده حضرت باقر علیه السّلام انبیا و اوصیا هستند(۱)، و در مرحله بعد دانشمندانى که از خرمن معارف انبیا و امامان خوشه چیده و فقیه در دین شده اند.
ولى مسأله خدا، آنچنان واضح و روشن است و حقیقتى غیر قابل انکار، که حتّى اکثر دانشمندان طبیعى به یگانگى خدا گواهى دهند، چرا که آنان با مطالعه طبیعت، به خوبى در مى یابند که میان اجزاى مختلف طبیعت نظیر خورشید، ماه، زمین، دریا، ابرها، کوهها، نهرها، نباتات، حیوانات، انسان، شب و روز و فصول چهارگانه ارتباط و همبستگى و یکپارچگى برقرار است، و این بزرگترین دلیل بر وجود یگانگى سازنده و آفریننده آنهاست. به عنوان نمونه گواهى عدّه اى از دانشمندان طبیعى را فهرست وار ملاحظه کنید:
هرشل دانشمند ستاره شناس: هر قدر دایره علم وسیعتر مى گردد، براهین قویترى براى خدا به دست مى آید.
مونت نل در "دائرة المعارف" خود: علوم طبیعى عقل ما را به اندازه اى بالا مى برند که عظمت خدا را درک مى کنیم.
نیوتن: ما با مطالعه گوش مى فهمیم که سازنده آن قوانین صوتى را به خوبى مى دانسته، چشم به قوانین نور و انعکاس آن آگاه بوده است و از مطالعه نظم افلاک پى مى بریم که آنها را طبق نظم اداره مى کند.
پاسگال فیلسوف معروف: هیچ چیز جز عقیده به خدا سوز درون و تشنگى روح ما را فرو نمى نشاند.
ادوارد لوترکیل رئیس اداره زیست شناسى دانشگاه سانفرانسیسکو: در نتیجه مطالعات علمى دلایل جدیدى براى اثبات صانع به دست آمده است که دلایل فلسفى سابق را تأیید و تقویت مى کند.
پردون نظریه پرداز اجتماعى: پیش از آنکه عقول ما وجود خدا را کشف کنند دلهاى ما به وجود او گواهى داده اند.
ولتراوسکارلندبرگ: دانشمندان علاوه بر دلایل روحانى، در نتیجه مطالعه پدیده هاى طبیعى، دلایل علمى نیز براى درک خدا به دست مى آورند که مسرّت و حظّ بیشترى را نصیبشان مى سازد.
داروین: محال است که عقل رشد یافته، با دیدن این نظام و هماهنگى شگرف بگوید دنیا خدا ندارد.
جردن: خدا همان ناموس ازلى است که همگى کائنات وجود و ترقّى خود را از او مى گیرند.
انیشتن: در عالم مجهول نیروى عاقل و قادرى وجود دارد که جهان گواه اوست.(۲)
۳ـ فرشتگان گواه و شاهد بر قرآن مجیدند:
«لِکنِ اللّهُ یشْهَدُ بِما أنْزَلَ إِلَیک أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَالْمَلائِکةُ یشْهَدُونَ وَکفى بِاللّهِ شَهیداً»:(۳)
ولى خداواند به آنچه براى تو فرستاد گواهى مى دهد که آن را براساس علم بى نهایت در بى نهایتش فرستاد، و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "تفسیرصافى" ج ۱، ص ۲۵۰.
۲- "تفسیر کاشف" ج ۲، ص ۴۷، به نقل از کتاب "اثبات وجود خدا".
۳- "تفسیر کاشف" ج۲، ص ۴۷، به نقل از کتاب "اثبات وجود خدا".
فرشتگان نیز بر نزول قرآن از جانب حق به سینه مبارک تو گواهى مى دهند، و شهادت و گواهى خدا بر نزول قرآن، تو را کفایت مى کند.
آرى محتویات قرآن مجید که سراسر علم و حکمت و فلسفه و عرفان و احکام و دستورات اخلاقى حق و تاریخ صحیح انبیا و امم است، و این همه بر سینه پاک و قلب نورانى یک نفر امّى تجلّى کرده، در حقیقت شهادت خدا بر نزول آن از عالم غیب و جهان ملکوت به عرصه گاه مُلک و عالم ظاهر است.
و فردا صحنه شگفت آور محشر که ملائکه حق و فرشتگان حضرت ربّ در برابر منکران و کافران به تمام حقایق الهیه بخصوص قرآن مجید، شهادت خواهند داد، تا سیه روى شود هر که در او غش باشد!
۴ـ فرشتگان حق در مسئله با عظمت عبادت، موجوداتى تسلیم، خاضع، خاشع، و از خالص ترین عباد حضرت محبوبند:
«وَلِلَّهِ یسْجُدُ مَا فِی السَّماوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ مِن دَابَّة وَالْمَلاَئِکةُ وَهُمْ لاَ یسْتَکبِرُونَ. یخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ وَیفْعَلُونَ مَا یؤْمَرُونَ»:(۱)
آنچه در آسمانها و آنچه در زمین از جنبندگان است و همچنین فرشتگان براى خدا سجده مى کنند، و آنها در این مرحله هیچ گونه استکبار نمى ورزند. آنها از مخالف پروردگارشان که حاکم بر آنهاست مى ترسند، و آنچه را وریت دارند به خوبى انجام مى دهند.
«لایعْصُونَ اللّهَ ما أمَرَهُمْ وَیفْعَلُونَ مایؤْمَرُونَ»:(۲)
عصیان امر حق تعالى نمى کنند، و آنچه به آنان حکم شود فوراً انجام دهند.
«وَ یسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَالْمَلائِکةُ مِنْ خیفَتِهِ:(۳)
رعد و جمیع فرشتگان از بیم عظمت حق، به تسبیح و ستایش او مشغولند.
«إِذْ قَالَ رَبُّک لِلْمَلاَئِکةِ إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِین. فَإِذَا سَوَّیتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ. فجَدَ الْمَلاَئِکةُ کلُّهُمْ أَجْمَعُونَ»:(۴)
اى رسول من، یاد کن هنگامى که خداواند به فرشتگان گفت که من بشرى را از گل مى آفرینم، پس آنگاه که او را با خلقت کامل بیاراستم و از روح خود در او دمیدم بر او به سجده در افتید; پس به فرمان الهى تمام فرشتگان بدون استثنا سجده کردند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- نحل، ۴۹ - ۵۰.
۲- تحریم، ۶.
۳- رعد، ۱۳.
۴- ص، ۷۱ - ۷۳.
«...وَالْمَلاَئِکةُ یسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَیسْتَغْفِرُونَ لِمَن فِی الْأَرْضِ أَلاَ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ»:(۱)
و فرشتگان به ستایش خداى خود تسبیح مى گویند، و براى اهل زمین از خدا طلب مغفرت مى کنند; اى بندگان خدا آگاه باشید که حضرت حق بسیار آمرزنده و رحیم است.
«وَجَعَلُوا الْمَلاَئِکةَ الَّذِینَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمنِ إِنَاثاً أَشَهِدُوْا خَلْقَهُمْ سَتُکتَبُ شَهَادَتُهُمْ وَیسْأَلُونَ»:(۲)
و مشرکان بى خرد فرشتگانى که مخلوق و بندگان حقیقى حقّند دختر مى دانند، آیا این بى خبران شاهد خلقت ملائکه بودند که اینگونه قضاوت مى کنند؟ البته قضاوتشان در نامه اعمالشان ثبت مى شود و بر آن مؤاخذه مى گردند.
۵ ـ فرشتگان الهى براى مردم مؤمن دعا مى کنند و بر آنان درود مى فرستند:
«هُوَ الَّذِی یصَلِّی عَلَیکمْ وَمَلاَئِکتُهُ لِیخْرِجَکم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَکانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً»:(۳)
اوست خدائى که هم او و فرشتگانش بر شما بندگان درود مى فرستند، تا شما را از تاریکى به نور رسانند، و خداواند بر اهل ایمان مهربان است.
و نیز فرشتگان حق بر آنان که به حق و حقیقت و واقعیات و حقایق کفر ورزند نفرین مى کنند:
«إِنَّ الَّذِینَ کفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ کفَّارٌ أُولئِک عَلَیهِمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَالْمَلاَئِکةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ»:(۴)
آنان که خدا و قیامت و انبیا و ملائکه و کتب آسمانى و حقایق الهیه را منکر شدند و بر همان عقیده مردند، البتّه بر آنان است لعنت خدا و فرشتگان و تمام مردم!
راستى خوشا به حال آنان که مشمول دعاى فرشتگان، و تأسّف و حسرت بر آنها که مورد لعن و نفرین ملائکه اند.
چه نیکوست که مرد و زن، این دو روزه عمر را غنیمت دانسته و به دستورات حکیمانه حق و تعالیم انبیا و امامان گردن نهند و از برکات و فیوضات الهیه در دنیا و آخرت بهره مند شوند، چنانکه اولیاء الهى و عاشقان حق و سالکان طریق محبّت، از جام عنایت و لطف دوست، جان تشنه خود را سیراب کردند و تا بودند به پیشگاه مقدّس او به زبان حال این غزل عارفانه فیض آن عاشق وارسته را زمزمه کردند:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- شورى، ۵.
۲- زخرف، ۱۹
۳- احزاب، ۴۳.
۴- بقره، ۱۶۱.
به شست یار و زلف یار در بندم خوشا حالم *** به درد بى دواى دوست خرسندم خوشا حالم
ندیدم چون وفائى در گُلى در گلشن عالم *** ز دل خار تعلّق یک به یک کندم خوشا حالم
برون کردم سر از خاک و ندیدم جاى آسایش *** دگر خود را درون خاک افکندم خوشا حالم
بجز عشقم نیامد در نظر چیزى در این عالم *** از آن رو عشق در جان و دل آکندم خوشا حالم
جمال دوست در صحراى هستى چون تجلّى کرد *** وجود خویش را از خویشتن کندم خوشا حالم
خیالش در نظر پیوسته هست اما پسندم نیست *** به دیدار جمالش آرزومندم خوشا حالم
گهى حیرانِ آن رویم، گهى آشفته زان مویم *** گهى گریم به حال خود، گهى خندم خوشا حالم
چو حرف یار مى گویم دهانم مى شود شیرین *** دهان چه پاى تا سر آنزمان قندم خوشا حالم
از آن خوشنود مى باشم چو فیض از گفته هاى خود *** که حرف اوست کان بر خویشتن بندم خوشا حالم
۶ـ فرشتگان به هنگام مصائب و سختیها به اذن حق به مدد و کمک انسان مى آیند:
«إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِینَ أَلَن یکفِیکمْ أَن یمِدَّکمْ رَبُّکمْ بِثَلاَثَةِ آلاَف مِنَ الْمَلاَئِکة مُنزَلِینَ. بَلَى إِن تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا وَیأْتُوکم مِن فَوْرِهِمْ هذَا یمْدِدْکمْ رَبُّکمْ بِخَمْسَةِ آلاَف مِنَ الْمَلاَئِکةِ مُسَوِّمِینَ. وَمَا جَعَلَهُ اللّهُ إِلاَّ بُشْرَى لَکمْ وَلِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُکم بِهِ وَمَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِندِ اللّهِ الْعَزِیزِ الْحَکیمِ»:(۱)
به یاد آر آنگاه که در جنگ بدر به مؤمنان گفتى آیا کافى نیست که پروردگارتان شما را به سه هزار فرشته که (از آسمان) فرود آیند یارى کند؟ آرى اگر در جهاد فى سبیل الله صبر و مقاومت پیشه کنید و پیوسته پرهیزکار باشید و از گناه خوددارى نمائید، چون کافران بر سر شما شتابان و خشمگین آیند، خداوند براى حفظ و نصرت شما پنجهزار فرشته با پرچمى که نشان مخصوص سپاه اسلام است به یارى شما مى فرستد. و خداوند آن فرشتگان را نفرستاد مگر براى اینکه به شما مژده فتح دهند، و دل شما را به یارى و نصرت حق مطمئن نمایند، و فتح و پیروزى نیست مگر از جانب خداى توانا و حکیم.
«إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکمْ فَاسْتَجَابَ لَکمْ أَنِّی مُمِدُّکمْ بِأَلْف مِنَ الْمَلاَئِکةِ مُرْدِفِینَ»:(۲)
به یاد آرید آن وقتى که به پیشگاه حق استغاثه و زارى کردید که شما را بر دشمن غلبه دهد، دعاى شما را مستجاب کرد و وعده داد ه من سپاهى منظم از هزار فرشته به یارى شما مى فرستم.
«إِذْ یوحِی رَبُّک إِلَى الْمَلاَئِکةِ أَنِّی مَعَکمْ فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ کلَّ بَنَان»:(۳)
به یاد آر آنگاه که پروردگار تو به فرشتگان وحى کرد که من با شمایم، مؤمنان را ثابت قدم بدارید، که همانا من در دل کافران ترس در افکنم، پس گردنهایشان را بزنند، و دست و پاى آنان را قطع کنید.
۷ـ فرشتگان از جانب حق آورنده وحى و مایه حیات قلوب به سوى پیامبرانند.
«ینَزِّلُ الْمَلاَئِکةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَن یشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ أَنْ أَنذِرُوا أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاتَّقُونِ»:(۴)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- آل عمران، ۱۲۴ـ۱۲۶.
۲- انفال، ۹.
۳- انفال، ۱۲.
۴- نحل، ۲.
خدا فرشتگان را همراه با مایه حیات قلوب و نفوس (که قرآن مجید است) بر هر که از بندگان (محمد صلى اللّه علیه و آله) خواهد مى فرستد، (و به آنان دستور مى دهد) که خلق را اندرز داده و از عقوبت شرکت بترسانید و به بندگان بفهمانید که هستى را خدایى جز من نیست، پس همه شما تقوا پیشه کنید.
انسان با مطالعه دقیق قرآن، و توجه به آیات با عظمت کتاب آفرینش به بارگاه توحید راه یافته، و به تماشاى جلال و جمال نایل مى آید، و در آنجا با تمام هستى خود به زبان حال مى گوید:
اى بر کمال قدرت تو عقل کل گواه *** بر لوح کبریاى تو توقیع لا اله
آشفتگان خاک رهت رهروان دین *** دُردى کشان جام غمت سالکان راه
از شبنم عطاى تو یک قطره بحر وکان *** وز پرتو جمال تو یک ذرّه مهر و ماه
مرغ امید از کف جود تو دانه جوى *** دست نیاز بر در عدل تو دادخواه
نام تو صیقلى است که ز آیینه وجود *** بیرون برد به نور خرد زنگ اشتباه
سلطان عزّت تو به فرمان کن فکان *** گرد از ره وجود برآورد بى سپاه
آثار صنع توست که بر طاق نیلگون *** صبح سفید روى نمود از شب سیاه
انوار حسن توست که از جَیب آسمان *** خورشید سر کشید چو یوسف ز قعر چاه
آنجا که آب لطف تو صد نیش گشته نوش *** وانجا که بادِ قهر تو صد کوه گشته کاه
گاه از تو جان برد به صفا پیر دُرد نوش *** گاه از تو خون خورد به جفا طفل بیگناه
بنهد نسیم لطف تو در ناف لاله مشک *** بندد سَموم قهر تو بر شاخ گل گیاه
موسى کلیمِ بارگه توست و پاسبان *** فرعون رانده نظر توست و پادشاه
طاعت چه سود زاهد پرهیزکار را *** گر بر در قبول تواش نیست آب و جاه
اى آن که سالکانِ در کبریات را *** نبود بجز سرادق احسان تو پناه
بخشاى بر کمال که نقصان پذیر نیست *** گر بر خورند از تو محبّان بارگاه
۸ـ فرشتگان حق به وقت مرگ مؤمن بر او نازل شده و عنایات و الطاف حضرت محبوب را به او بشارت مى دهند، و بهشت عنبر سرشت را به او ارائه مى نمایند:
«الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِکةُ طَیبِینَ یقُولُونَ سَلاَمٌ عَلَیکمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا کنتُم تَعْمَلُونَ»:(۱)
پاکیزگانى که فرشتگان رحمت حق قبض روحشان کنند به آنها گویند: سلام بر شما باد، به موجب اعمال نیکى که در دنیا داشتید اکنون به بهشت ابد درآیید.
«إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمُ الْمَلاَئِکةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کنتُمْ تُوعَدُونَ. نَحْنُ أَوْلِیاؤُکمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَفِی الْآخِرَةِ وَلَکمْ فِیهَا مَا تَشْتَهِی أَنفُسُکمْ وَلَکمْ فِیهَا مَا تَدَّعُونَ. نُزُلاً مِنْ غَفُور رَحِیم»:(۲)
کسانى که مى گویند پروردگار ما اللّه است، آنگاه تا پایان عمر بر سر قول خود مى ایستند، و خود را در همه شئون از انحراف حفظ مى کنند و آنچه لازمه ایمان است در عمل و گفتار نشان مى دهند فرشتگان الهى بر آنان فرود مى آیند که نترسید و غمگین مباشید، بشارت باد بر شما به آن بهشتى که به آن وعده داده مى شدید. ما یاران و مد کارتان در دنیا و آخرتیم، در بهشت هر چه از مواهب بخواهید بى هیچ قید و شرطى براى شما فراهم است و این نه تنها براى شما حاضر است. شما میهمان دائم حق در بهشتید، و همه این نعمتها به عنوان پذیرائى یک میزبان از میهمان گرامى، از جانب ربّ غفور رحیم براى شما آماده شده است.
از پاى تا سر چشم شو حسن و جمالش را نگر *** ور ره نیابى سوى او بنشین جمالش را نگر
در بزمش ار بارت دهد از چشم مستش باده کش *** زان باده چون دل خوش شوى غنج و دِلالش را نگر
گیسوى عنبر بوى او وان زلف تو بر توى او *** وان نرگس جادوى او آن خط و خالش را نگر
افسونگرى ها را ببین وان جادوئیها را ببین *** صد فتنه آرد یک نظر چشم غزالش را نگر
در خنده شیرین او بس زُهره بین شادى کنان *** وز عارض و ابروى او بدر و هلالش را نگر
یک دم به پیش او نشین کانِ حیا و شرم بین *** یک ره به رویش کن نظر وان انفعالش را نگر
یک بوسه از لعلش بگیر زان زنده جاوید شو *** لعل مذابش را بچش آب زلالش را نگر
از خنده زیر لبش رمز جمالش فهم کن *** وز ناز و از تمکین او جاه و جلالش را نگر
از مصحف رویش بخوان ایمان عاشق را عیان *** وز کفر(۳) پِیچاپیچ او کفر و ضلالش را نگر
حال دلش پرسید فیض گفتا که در زلفم بجو *** آن خسته گر پیدا شود بنشین و حالش را نگر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- نحل، ۳۲.
۲- فصلت، ۳۰ - ۳۲.
۳- وز زلف - ظ.
۹ـ به هنگام مرگِ عاصیان و تبهکاران و مشرکان و کافران و فاسقان و فاجران، فرشتگان عذاب نازل شده آنان را توبیخ و سرزنش کنند، و سپس دچار زجر و مشقّت و ضرب و درد کنند، آنگاه آنان را به عذاب الهى دراندازند!
«إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِکةُ ظَالِمِی أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِیمَ کنْتُمْ قَالُوا کنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَکنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فُیهَا فَأُولئِک مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ و سآئتْ مَصِیراً»:(۱)
به هنگام قبض روح ستمگران به خود ملائکه مى گویند: در چه کار بودید؟ (چرا به ایمان و عمل صالح و اخلاق حسنه جهت آبادى آخرت نپرداختید) پاسخ دهند: ما در زمین مردمى ضعیف و ناتوان بودیم. فرشتگان گویند: آیا زمین خدا پهناور نبود که در آن سفر کنید (و از محیط جهل و کفر به سرزمین علم و ایمان شتابید)؟ مأواى اینان جهنّم است و چه جایگاه بدى است!
«وَلَوْ تَرَى إِذِ الظَّالِمُونَ فِی غَمَرَاتِ الْمَوْتِ وَالْمَلاَئِکةُ بَاسِطُوا أَیدِیهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَکمُ الْیوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهونِ بِمَا کنتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ غَیرَ الْحَقِّ وَکنتُمْ عَنْ آیاتِهِ تَسْتَکبِرُونَ»:(۲)
و اگر فضاحت و رسوایى ستمکاران را در سکرات موت ببینى آنگاه که فرشتگان براى قبض روح آنان دست قهر و قدرت برآورند و گویند: که جان از تن بدر کنید، امروز به عذاب خوار کننده جزا داده شوید، چون در مدّت عمر خود بر خداواند سخن به ناحق مى گفتید، و از احکام و آیات او گردنکشى و تکبّر مى کردید.
«وَلَوْ تَرَى إِذْ یتَوَفَّى الَّذِینَ کفَرُوا الْمَلاَئِکةُ یضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ وَذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِیقِ. ذلِک بِمَا قَدَّمَتْ أَیدِیکمْ وَأَنَّ اللّهَ لَیسَ بِظَلاَّم لِلْعَبِیدِ»:(۳)
و اگر بنگرى سختى حال کافران را، هنگامى که فرشتگان جان آنها را مى گیرند، و با تازیانه قهر حق بر روى و پشت آنها مى زنند و مى گویند: بچشید طعم عذاب سوزنده را. این عقوبت کارهاى زشتى است که به دست خویش فرستادید، و خداواند هرگز به بندگان خود کمترین ستمى روا ندارد.
«الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِکةُ ظَالِمِی أَنفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ مَا کنَّا نَعْمَلُ مِن سُوء بَلَى إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِمَا کنتُم تَعْمَلُونَ»:(۴)
فرشتگان قهر و غضب حق جان ستمکاران به خود را قبض کنند، آنان بالاجبار تسلیم شوند، گویند ما عمل بدى نکردیم، ملائکه گویند چرا، (کار زشت تر و بدتر از شرک و تکبّر بر خدا چه بود؟)، خداوند به هر چه انجام مى دادید آگاه است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- نساء، ۹۷.
۲- انعام، ۹۳.
۳- انفال، ۵۰ - ۵۱.
۴- نحل، ۲۸.
«فَکیفَ إِذَا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلاَئِکةُ یضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ. ذلِک بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا مَا أَسْخَطَ اللَّهَ وَکرِهُوا رِضْوَانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمَالَهُمْ»:(۱)
پس بدکاران با چه حال سختى روبرو شوند، هنگامى که فرشتگان عذاب جانشان را بگیرند و بر روى و پشت آنان تازیانه عذاب زنند، بدین سبب که از بیراهه که موجب خشم حق بود رفتند، و از خوشنودى و رضایت حضرت محبوب خوششان نمى آمد، پس خداواند تمام اعمالشان را محو و نابود کرد.
راستى چه وضع عجیبى براى عاصیان پیش مى آید! به خدا قسم اگر در این مدّت کوتاه عمر و در این عرصه گاهى که عاقبت از دست مى رود اگر تمام دنیا و مافیها را در دست انسان بگذارند به یک لحظه وقت مرگ با آنهمه عذاب و رنج نمى ارزد، چه رسد به اینکه انسان پس از مرگ به خاطر معاصى چند روزه دنیا دچار عذاب ابد گردد.
برخیز و از این غمکده بگریز که تنگ است *** در غمکده تنگ کجا جاى درنگ است
از خلق بپرهیز و به خلاّق درآویز *** کاین سو همه صلح است و دیگر سو همه جنگ است
زین غمکده دهر که بحرى است پر آشوب *** اى دل مطلب کام که در کام نهنگ است
زین توده گل رو به سوى دل کن ازیراک *** گر هیچ گشادى است در این گوشه تنگ است
ز ابناى جهان یک دل و یکرنگ نجویى *** کان کس که بود زاده دوران دو رنگ است
باور ز مَنَت نیست در این دهر مشعبد *** هر رنگ برانا که ببینى همه رنگ است
آن کو به تواضع ببرت خم چو کمان است *** گر راست روى با تو کند همچو حدنگ است
یک روزِ خوش ار چرخ به عمرت بنماید *** زنهار مشو غَرّه که با شهد شرنگ است
مغرور ز اقبال مشو از پس ادبار *** از موش حذر کن که ترا زخم پلنگ است
یک بار گشادى گرت از چرخ رسد بیش *** زنهار بیندیش که هر بار دو رنگ است
از رستمى ار دهر به یک روز نشیند *** هشدار که روز دگر این رخش به تنگ است
زین مرحله هان کام به خود گیر که چاه است *** زین حادثه هان جام نگهدار که سنگ است
۱۰ـ فرشتگان، رسولان و وران حضرت حق در امور تکوینیه و تشریعیه اند به حکم اینکه امور جهان براساس اسباب و علل است تدبیر امور هستى به اذن حق به واسطه آنان صورت مى گیرد. در حقیقت ملائکه پیاده کنندگان اراده و نقشه حضرت حق در عرصه گاه آفرینش و میدان خلقتند.
«الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلاَئِکةِ رُسُلاً أُوْلِی أَجْنِحَة مَّثْنَى وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ یزِیدُ فِی الْخَلْقِ مَا یشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کلِّ شَیء قَدِیرٌ»:(۲)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- محمّد، ۲۷ ـ ۲۸.
۲- فاطر، ۱.
ستایش مخصوص خداوندى است که آفریننده آسمانها و زمین است، خداواندى که فرشتگان را رسولانى قرار داد که صاحب بالهاى دوگانه و سه گانه و چهارگانه اند، او هر چه بخواهد در آفرینش مى افزاید، او بر هر چیزى قادر است.
با توجه به اینکه عنوان رسالت را براى همه فرشتگان قائل شده چنین به نظر مى رسد که رسالت در اینجا در معناى وسیع و گسترده اى به کار رفته که هم رسالت تشریعى را شامل و هم رسالت تکوینى را.
اطلاق رسالت بر رسالت تشریعى و آوردن پیام وحى به انبیا در قرآن فراوان است، ولى اطلاق آن بر رسالت تکوینى نیز کم نیست.
در آیات دیگر قرآن نیز مى بینیم وریتهاى مختلفى بر عهده فرشتگان گذاشته شده که رسالتهاى آنها محسوب مى شود; بنابراین رسالت مفهوم وسیعى دارد.
در ضمن بعید نیست منظور از بال و پر در اینجا قدرت جولان و توانائى بر فعالیت بوده باشد، که بعضى از آنها نسبت به بعضى برتر و دارى توانائى بیشترند.
پیداست که اینگونه تعبیرات را بر جنبه هاى جسمانى مادّى نمى توان حمل کرد، بلکه بیانگر عظمت معنوى و ابعاد قدرت آنهاست. اصولاً مى دانیم بال و پر، تنها براى حرکت در جوّ زمین به کار مى خورد; چرا که اطراف کره زمین را هواى فشرده گرفته و پرندگان به وسیله بالشان روى امواج هوا قرار مى گیرند و مى توانند بالا و پائین بروند. ولى از محیط جوّ زمین که خارج شویم، در آنجا که هوانیست بال، کوچکترین تأثیرى براى حرکت ندارد و از این نظر درست مانند سایر اعضا مى باشد.
در حدیثى از امام صادق علیه السَّلام آمده است:
اَلْمَلائِکةُ لا یأکلُونَ، وَلایشْرَبُونَ، وَلاینْکحُونَ، وَإِنَّما یعیشُونَ بِنَسیمِ الْعَرْشِ:(۱)
فرشتگان نه غذا مى خورند و نه آب مى نوشند و نه ازدواج مى کنند آنها با فقط نسیم عرش زنده اند.
در هر صورت در قران مجید از ملائکه فراوان یاد شده، آیات زیادى در قران درباره صفات، ویژگیها، و وریتها و وظائف فرشتگان سخن مى گوید، و در صفحات گذشته ملاحظه کردید که قرآن مجید ایمان به ملائکه را رد ردیف ایمان به خدا و انبیا و کتب آسمانى قرار داده است و این دلیل بر اهمیت بنیادى این مسأله است.
بدون شک وجود فرشتگان که معارف الهى از آن سخن گفته، از امور غیبیه اى است که براى اثبات آن با این صفات و ویژگیها راهى جز ادلّه نقلیه که قرآن و روایات است وجود ندارد و به حکم ایمان به غیب، آنها را باید پذیرفت.
قرآن روى هم رفته ویژگیهاى آنها را چنین مى شمرد:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "تفسیر نور الثقلین" ج ۴، ص ۳۴۹، و "تفسیرنمونه" ج ۱۸، ص ۱۶۹.
۱ـ فرشتگان موجوداتى عاقل و با شعور و بندگان گرامى خدایند.(انبیا، ۲۶)
۲ـ آنها سر بر فرمان خدا دارند و هرگز او را معصیت نمى کنند.(انبیا، ۲۷)
۳ـ آنها وظائف مهم و بسیار متنوّعى از سوى خداواند بر عهده دارند:
گروهى حاملان عرشند.(حاقّه، ۱۷)
گروهى مدبّرات امرند.(نازعات، ۵)
گروهى قابض ارواحند.(اعراف، ۳۷)
گروهس مراقبان اعمال بشرند.(انفطار، ۱۰ ـ ۱۳)
گروهى حافظان انسان از خطرات و حوادثند.(انعام، ۶۱)
گروهى ور عذاب و مجازات اقوام سرکشند.(هود، ۷۷)
گروهى امداد گران الهى نسبت به مؤمنان در جنگهایند.(احزاب، ۹)
و بالأخره گروهى مبلّغان وحى و آورندگان کتب آسمانى براى انبیا مى باشند.(نحل، ۲)
۴ـ آنها پیوسته مشغول تسبیح و تقدیس حقّند.(شورى، ۵)
۵ـ آنها گاه به صورت انسان در مى آیند و بر انبیا و حتّى غیر انبیا ظاهر مى شوند.(مریم، ۱۷ ـ هود، ۶۹ ـ ۷۷)
۶ـ از روایات اسلامى استفاده مى شود که تعداد آنها به قدرى زیاد است که هیچ وجه قابل مقایسه با انسان نیست، چنانکه در روایتى از حضرت صادق علیه السّلام مى خوانیم هنگامى که از آن حضرت پرسیدند: آیا عدد فرشتگان بیشترند یا انسانها؟ فرمود:
"سوگند به خدائى که جانم به دست اوست فرشتگان خدا در آسمانها بیشترند از عدد ذرّات خاکهاى زمین، و در آسمان پائى نیست مگر اینکه در آنجا فرشته اى تسبیح و تقدیس خدا مى کند".(۱)
۷ـ آنها نه خواب دارند، نه سستى و غفلت، چنانکه در حدیثى از امیرالمؤمنین علیه السّلام آمده:
لَیسَ فیهِمْ فَتْرَةٌ، وَلا عِنْدَهُمْ غَفْلَةٌ، وَلا فیهِمْ مَعْصِیةٌ، لایغْشاهُمْ نَوْمُ الْعُیونِ وَلاسَهْوُ الْعُقُلِ، وَلا فَتْرَةُ الاْبْدانِ، لَمْ یسْکنُوا الاْصْلابَ، وَلَمْ تَضُمَّهُمُ الاْرْحامُ:(۲)
در آنها نه سستى است و نه غفلت و نه عصیان، خواب بر آنها چیره نمى شود و عقل آنان گرفتار سهو و نسیان نمى گردد، بدنشان به سستى نمى گراید و در صلب پدران و رحم مادران قرار نمى گیرند.
۸ـ آنها مقامات مختلف و مراتب متفاوت دارند، بعضى همیشه در رکوعند و بعضى همیشه در سجود:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "بحار" ج ۵۹، ص ۱۷۶.
۲- "بحار" ج ۵۹، ص ۱۷۵.
«وَ ما مِنّا إلاّ لَهُ مَقام مَعْلُومٌ. وَإنّا لَنَحْنُ الصّافُّونَ. وَإنّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ»:(۱)
و هر یک از ما مقام معلومى دارد، ما همواره صف کشیده منتظر فرمان او هستیم و پیوسته تسبیح او مى گوییم.
آنچه در این مقام مهم است اینست که: ما فرشتگان را به اوصافى که قرآن و روایات مسلّم اسلامى توصیف کرده بشناسیم و آنها را صنف عظیمى از موجودات والا و بر جسته خداواند بدانیم بى آنکه مقامى جز مقام بندگى و عبودیت براى آنها قائل باشیم.(۲)
آرى در ملائکة اللّه جز عشق به حق و عشق به بندگى مایه و سرمایه اى نیست، و همان است که آنان راعِبادِ مُکرَمون حق قرار داده و از بندگان خاصّ حضرت محبوب قلمداد کرده است. ملائکه جز عشق به معشوق خود محورى ندارند، و عشق است که از آنها بنده حقیقى و عبد خالص ساخته است.
یکى میل است با هر ذرّه رقّاص *** کشان هر ذرّه را تا مقصد خاص
رساند گلشنى را تا به گلشن *** دواند گلخنى را تا به گلخن
اگر پویى ز آسفل تا به عالى *** نیابى ذرّه اى زین میل خالى
زآتش تا به آب از باد تا خاک *** ز زیر ماه تا بالاى افلاک
همین میل است اگردانى همین میل *** جنیبت در جنیبت خیل تا خیل
سر این رشته هاى پیچ در پیچ *** همین میل است و باقى هیچ در هیچ
از این میل است هر جنبش که بینى *** ز جسم آسمانى تا زمینى
همین میل آمد و با کاه پیوست *** که محکم کاه را با کهربا بست
به هر طبعى نهاده آرزویى *** تک و پو داده هر یک را به سویى
همین میل است کآهن را در آموخت *** که خود را برد وبر آهن ربا دوخت
برون آورده مجنون را مشوّش *** به لیلى اده زنجیرش که مى کش
ز شیرین کوه کن را داده شیون *** فکنده بیستون پیشش که مى کن
ز تاب شمع گشته آتش افروز *** زده پروانه را آتش که مى سوز
ز گل بر بسته بلبل را پر و بال *** شکسته خار در جانش که مى نال
غرض این میل چون گردد قوى پى *** شود عشق و درآید در رگ و پى
وجود عشق کش عالم طفیل است *** ز استیلاى قبض و بسط میل است
نبینى هیچ جز میلى در آغاز *** ز اصل عشق اگر یابى نشان باز
اگر یک شعله ور خود صدهزار است *** به اصلش بازگردى یک شرار است
شرارى باشد اول آتش انگیز *** کز استیلاست آخر آتشش تیز
تف این شعله ما را در جگر باد *** از این آتش دل ما پرشرر باد
از این آتش دل آن را که داغى است *** اگر طوفان شود آن را فراغى است
کسى کش نیست این آتش فسرده است *** سراپا گر همه جان است مرده است
اگر صد آب حیوان خورده باشى *** چون عشقى در تو نبود مرده باشى
مدار زندگان بر چیست؟ بر عشق *** رخ پایندگان بر چیست؟ بر عشق
ز خود بگسل ولى زنهار زنهار *** به عشق آویز و عشق از دست مگذار
به عین عشق هر کو دیده ور شد *** همه عیب جهان پیشش هنر شد
هنر سنجى کند سنجیده عشق *** نبیند عیب هرگز دیده عشق
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- صافّات، ۱۶۴ ـ ۱۶۶.
۲- "تفسیر نمونه" ج ۱۸، ص ۱۷۳.
روایات عالى اسلامى و ملائکه:
امیرالمؤمنین علیه السّلام در توضیح آیه شریفه:
«لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَینِ یدَیهِ وَمِنْ خَلْفِهِ یحْفَظُونَهُ مِنْ اللّهِ»:(۱)
براى انسان نگهبانانى از پیش رو و پشت سر بر گماشته که به امر حضرت حق او را نگهبانى کنند.
فرمود است: "فرشته هاى نگهبانِ از مَهلکه اند تا وقتى که انسان به مقدَّر خود رسد، او را بدان وانهند".
و در همین زمینه آمده: "خداوند مهربان بر آدمى فرشته گماشته تا از همه سو او را پاسبانى نمایند".
فرشتگان حافظ انسانند از خطرات پریان و آدمیان و جانوران.
کعب گفته: "اگر خداوند به شما فرشته ها را نگماشته بود که شما را از حوادث حفظ کنند، پریان شما را در خوراک و نوشیدن و عورات آسوده نمى گذاشتند".
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- رعد، ۱۱.
به رسول با کرامت اسلام صلّى اللّه علیه و آله گفته شد: چند فرشته به همراه انسان است؟ فرمود: "یکى از یمین براى حسنات، و او ناظر بر فرشته طرف یسار است، چون کار نیکى انجام دهى ده برابر نویسد، و چون عمل بد انجام دهى آن که در چپ است به فرشته طرف راست گوید: بنویسم؟ گوید: نه، شاید توبه کند. تا سه بار که گفت، گوید: اکنون بنویس، خدا ما را از او آسوده کند، چه بد همنشینى است! چه کم ملاحظه و شرم از خدا دارد! این است قول خداى تعالى: «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَینِ یدَیهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ».
و فرشته اى که زمامت را در اختیار دارد، چون براى پروردگارت تواضع کنى تو را بالا برد، و اگر تکبّر کنى تو را خرد کند. دو فرشته بر لبان تواند، نمازت را نگهدارند. فرشته اى بر دهان توست تا مار در آن نرود. فرشته اى بر دیده توست. و اینان ده فرشته اند براى آدمى در شب و در روز که جمعاً بیست فرشته اند.(۱)
روایت شناس عظیم القدر حضرت علاّمه مجلسى رحمة اللّه علیه در جلد پنجاه ونهم "بحار" در صفحه ۱۵۳ فرمود:
اگر بگویند این فرشته ها و تسلّط آنها به آدمیزاده چه سودى دارد؟ جواب دهیم چند وجه دارد:
۱ـ شیطان انسان را به شر و معصیت مى کشاند، و این فرشته ها در برابر او آدمى را به خیر و طاعت.
۲ـ مجاهد گفته: هیچ بنده خدا نباشد جز اینکه فرشته اى بر او گماشته شده تا او را از پرى، آدمى و جانوران نگه دارد.
۳ـ مى بینیم که بسا خاطره اى به قلب ما مى آید و سببى ندارد، و بعد روشن مى شود که سبب مصلحتى بوده، و بسا کشف شود که سبب بلا یا گناه و تباهى بوده. و آن داعى نخست از فرشته هادى است، و آن دومى از شیطان گمراه کننده.
۴ـ چون آدمى بداند فرشته، کردار او را ثبت مى کند و آمار مى نماید و با اوست، بیشتر از گناه حذر مى کند، چنانکه با حضورانسان محترمى شرم مى کند و گناه نمى نماید.
اصناف فرشتگان
آن بزرگ مرد الهى در توضیح سه آیه اوّل سوره صافّات:
«وَالصّافّاتِ صَفّاً. فاَلزّاجِراتِ زَجْراً. فَالتّالِیاتِ ذِکراً».
فرموده این سه وصف: صافّات، زاجرات و تالیات، که بدآنها سوگند یاد شده بسا وصف یک چیز باشند، و بسا از سه چیز جدا. بنابر اوّل، در آن چند وجه است:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "بحار" ج ۵۹، ص ۱۵۱. تعداد فرشتگان شمرده شده هشت است.
۱ـ وصف فرشته ها باشند به اى تقریر که آنها براى عبادت در آسمانها صف مى کشند، چنانچه خداوند فرموده: «وَإنّا لَنَحْن الصّافُّونَ».
و گفته اند: در هوا پر در پر صف شوند و انتظار فرمان خدا برند. و بسا مقصود این باشد که درجه بندى شده اند و هر کدام درجه مشخّص دارند در شرف و فضل یا در جوهر و اثر که این درجه ها چون صف تغییرپذیر نباشند.
و امّا زاجرات، لیث گفته: زجر شتر، تشویق اوست به راه رفتن; و زجر آدمى باز داشتن اوست از کار بد. و وصف فرشته به زجر چند وجه دارد:
۱ـ ابن عبّاس گفته: مقصود فرشته هاى گماشته برابرند که آن را از جائى به جائى مى رانند.
۲ـ مقصود فرشته هاى اثر بخش در دل آدمیزاده اند که وجدان او را برانگیزند تا از گناه باز ایستد.
۳ـ شاید هم فرشته هائى باشند که شیاطین را از بد کردارى و آزار آدمى باز مى دارند.
من مى گویم: در علوم عقلیه ثابت است که موجودات بر سه دسته اند:
یکم: اثر بخش اثرناپذیر که خداوند سبحان است، که اشرف موجودات مى باشد.
دوم: اثرپذیر بى اثر در دیگر و آن عالم اجسام است که پست تر موجودات است.
سوم: اثر بخش در چیزى و اثرپذیر از دیگرى و آن عالم ارواح است که از خدا اثر پذیرد و در اجسام و قدرت تصرّف در آنها. و اینکه فرمود: فَالتّالِیاتِ ذِکراً، اشاره است به جهت اثرگیرى که اشرف از جهت اثر بخشى است در عالم اجسام.
چون این را دانستى، گفته او: وَالصّافّاتِ صَفّاً اشاره است به رده بندى فرشته ها براى پرستش و طاعت و خضوع و خشوع که جهت پذیرش این جوهر قدسیه است هرگونه نور الهى و کمال صمدى را.
ساقى دُرد کشان دى درِ میخانه گشود *** آشنایى نظر لطف به بیگانه گشود
برد در پاى خُم و بر دل پیمان شکنم *** عقده ها بود بسى باز به پیمانه گشود
دل شد آزاد چو او از شکن زلف به خال *** گره و سلسله و خُم به سر شانه گشود
دام با دانه به هر مرغ زیان بود و مرا *** کار مرغ دل از این دام که با دانه گشود
کرد دیوانه ام از عشق و برین گونه زرد *** چشم وا کرد و شفا خانه دیوانه گشود
من پى گنج غم عشق تو ویرانه شدم *** مَثَل است این که در گنج به ویرانه گشود
یار با من سخنى گفت و ز هر عضو مرا *** به نوا نطق چو از استن حنّانه گشود
عقل هر عقده به کار سر آن زلف افکند *** شانه عشق قوى دست به دندانه گشود
در سما جُستم و در سینه من داشت وطن *** آنچه از شهر نه بگشود ز کاشانه گشود
در شب تیره دلم بود چو پروانه به بند *** شمع روشن شد و بال و پر پروانه گشود
فیض بردم ز هزاران درِ دل باز به جِد *** چون طلب کرد درِ فیض جداگانه گشود
دیده بودم که بود جایگهش ساعد شاه *** بال آن روز که شهباز من از لاله گشود
قفل غم بود صفا را به دل از دست دوئى *** نَفَس پیر هم از همَت مردانه گشود
«فَالزّاجِرات زَجْراً»، اشاره به اثر بخشى این فرشته ها در روشنگرى ارواح قدسیه بشر، و بر آوردن آنها از قوّه و استعداد به فعلیت.
«فَالتّالیاتِ ذِکراً»، اشاره به وضع تأثیر آنها در افاضه پرتوهاى قدسیه و انوار الهیه به نفوس روشن ناطقه بشریه.
در توضیح «وَالنّازِعاتِ غَرْقاً»(۱)
از على علیه السّلام آمده: فرشته هائى هستند که جان کفّار را به سختى از بدن آنها بیرون کشند، چنانکه کماندار زه را تا پایان بکشد.
در توضیح «وَالنّاشِطاتِ نَشْطاً»(۲)
از امیرالمؤمنین علیه السّلام وارد است: مقصود فرشته هائى هستند که جان کفّار را از میان پوست و ناخن بکشند تا از درون آنها با رنج و اندوه برآرند.
در تفسیر «وَالسّابِحاتِ سَبْحاً»(۳)
از على علیه السّلام آمده: فرشته هائى هستند که جان مؤمنان را به نرمى و راحت از تن برآرند، سپس آنها را واگذارند تا آسایش کنند، مانند چیزى که در آب شنا دهند.
در توضیح «فَالسّابِقاتِ سَبْقاً»(۴)
از امیر المؤمنین علیه السّلام آمده: فرشته هائى هستند که در خیر و ایمان از آدمیزادگان سبقت گیرند، یا به وحى بر انبیا از دیوان پیش افتند، و ارواح مؤمنان را زود به بهشت رسانند.
و در «فَالْمُدَبِّراتِ أمراً»(۵)
از على علیه السّلام آمده: فرشته هاى سرپرست کار بنده هایند از سال تا سال.
و یا مقصود جبریل و میکائیل و ملک الموت و اسرافیل است که امور جهان را به اذن حق سرپرستى کنند.
امیرالمؤمنین علیه السّلام درباره فرشته ها فرموده: آنان را آفریدى و در آسمانهایت جا دادى، نه سستى دارند، نه غفلت و نه گناه; از همه به تو داناترند و از تو ترسان تر، به تو نزدیک ترند و از تو فرمانبردارتر، نه خواب دارند و نه از هوش روند و نه تنشان سست شود، نه پشت پدر بودند، نه رحم مادر دیدند و نه نطفه خلق شده اند; یکباره آنها را آفریدى و در آسمانهایت جا دادى و در پناهت ارجمند داشتى و امین وحى خود ساختى و از هر آفتشان دور داشتى و از هر بلا بر کنار نمودى و از هر گناه پاک. اگر نیرو بخشى تو نبود نیرو نداشتند، اگر پایدار کردنت نبود پایدار نبودند، اگر لطف تو نبود فرمانبردار نشدند و اگر تو نبودى نبودند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- نازعات، ۱.
۲- نازعات، ۲.
۳- نازعات، ۳.
۴- نازعات، ۴.
۵- نازعات، ۵.
ولى با این مقام و این فرمانبرى و شأنى که در پیشگاهت دارند و کم غفلتى از فرمانت، اگر آنچه از تو بر آنان نهان است معلوم گردد، کارهاى خود را اندک و ناچیز شمارند و خود را زبون دانند و بدانند که حقّ پرستشت را انجام ندادند. منزّهى تو آفریننده و معبود، چه نیک است آزمایش تو از آفریده ات!
علىّ بن ابراهیم قمّى به سندش از حضرت صادق علیه السّلام در پاسخ این پرسش که فرشته ها فزون ترند یا آدمیزادها؟ روایت کرده که فرمود: به آن که جانم به دست اوست البتّه فرشته ها در آسمان از شمار خاک زمین بیشند، در آسمان جاى پائى نیست جز اینکه فرشته اى تسبیح و تقدیس کند و در زمین درخت و کلوخى نیست جز اینکه فرشته اى بر آن گماشته، و خدا هر روز کار او را بیاورد و خدا به او داناتر است، هیچ کدام نیستند جز اینکه هر روز به ولایت خاندان من به تقرّب جویند و براى دوستان ما آمرزش خواهند و به دشمنانمان لعن کنند و از خدا عذاب آنها را خواهند.
در کتاب با عظمت "احتجاج" از هشام بن حکم روایت کرده که زندیق در پرسش هاى خود از امام صادق علیه السّلام پرسید: چه علّت دارد فرشته هایى گماشته بر بنده هایش که خوب و بد او را بنویسند، با اینکه خدا نهان و نهان تررا مى داند؟ فرمود: بدین وسیله آنان را به عبادت گرفته و گواهان خلقش ساخته، تا بنده هایش بیشتر مواظب طاعت خدا باشند و از گناهش خوددار گردند، بسا بنده اى که قصد گناه کند و فرشته را یاد آورد و باز ایستد و مى گوید پروردگارم مرا بنگرد و حافظان گواه بر من شوند. و نیز خدا به لطف خود آنها را بر بنده اش گماشته تا دیوان سرکش و جانوران زمین و آفات بسیارى را از آنجا که نبینند به فرمان خدا از او بگردانند، تا فرمان خداى عزّوجل رسد. در تفسیر علىّ بن ابراهیم در قول حضرت حق:
«لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَین یدَیهِ وَمِنْ خَلْفِهِ یحْفَظُونَهُ مِنْ أمْرِاللّهِ».
از امام باقر علیه السّلام است: فرشته ها به فرمان خداوند حافظ اویند از اینکه در چاهى افتد، یا دیوارى بر او فرود آید، یا بدى بدو رسد، تا چون مقدَّر خدا آید او را به آن رها کنند و به دست مقدَّرش سپارند. آن دو فرشته اند پاسبان شب، و دو تا پاسبان روز که به دنبال هم باشند.
در کتاب کم نظیر "کافى" به سندش از ابى اُسامه گوید: نزد امام ششم بودم، مردى از آداب دستشوئى و بیت الخلا پرسید؟ فرمود: یاد خدا کند و از شیطان رجیم به حضرت حق پناه برد، و چون تمام کردى بگو: "سپاس خدا را بر اینه به آسانى و عافیت آزار از من بدر کرد".
مرد گفت: آدمى در این حال تاب نیارد جز اینکه بنگرد بدانچه از او بیرون آید! فرمود: در زمین هیچ آدمى نیست جز اینکه دو فرشته بر او گمارده اند تا در این حال گردنش را به زیر آرند و گویند: اى آدمیزاده، بنگر تا آنچه برایش در اى جهان زنج مى کشى چه مى شود!
کلینى به سندش از امام ششم روایت کند: هر کس یک بیمار مسلمان را عبادت کند خداوند براى همیشه هفتاد هزار فرشته بر او گمارد تا در بار و بنه او در آیند، و تا قیامت تسبیح وتقدیس و تهلیل و تکبیر گویند و نیمى از نمازشان براى عبادت کننده بیمار باشد.
أبوقُرّه مى گوید: شنیدم امام ششم مى فرمود: هر کس برادر مؤمنش را براى خدا در بیمارى یا تندرستى دیدار کند، در صورتى که نیرنگى نزند و عوضى نخواهد، خداوند بر او هفتاد هزار فرشته بگمارد تا در دنبالش فریاد کنند، پاکى وم بهشت بر تو خوش باد، شما زوّار خدائید و مهمانان رحمانید، تا به خانه اش برگردد. بسیر به حضرت گفت: قربانت گردم، گر چه راه دور باشد؟ فرمود: آرى اى یسیر، گر چه یکسال باشد، خدا جواد است و فرشته ها بسیار، بدرقه اش کنند تا به خانه اش برگردد.
امام علیه السّلام فرمود: هر که براى خدا روزه دارد در گرماى سخت و تشنه شود، خداوند هزار فرشته بر او گمارد تا دست به رویش کشند و او را مژده دهند به بهشت و رحمت حضرت رحیم.
مسأله ملائکه و فرشتگان حق در روایات و معارف باب با عظمتى است، محدّث خبیر، علاّمه عظیم الشأن مرحوم مجلسى در جلد پنجاه و نهم "بحار" اکثر روایات مربوط به ملائکه را جمع کرده و هر کدام را لازم دیده توضیح داده است، مشروح این بحث را مى توانید در آن جلد ببینید. در این زمینه لازم است از نظریات الهى و حکیمانه وجود مقدّس امیرالمؤمنین علیه السّلام در "نهج البلاغه" نیز آگاه شوید.
در خطبه اوّل "نهج البلاغه" مى فرماید:
"آنگاه خداوند پاک، آسمانهاى بر افراشته را از هم باز کرد و میان آنها را پر از انواعى از ملائکه ساخت.
گروهى از فرشتگان در سجده اند و رکوعى ندارند، برخى در رکوع اند و قیام ندارند، گروهى صف کشیده اند و دگرگونى در آنان راه ندارد، تسبیح گویانى هستند که خستگى و فرسودگى برایشان نیست، بر دیدگانشان خواب نمى آید و عقولشان را اشتباهى نمى باشد، سستى در کالبدشان نرود و غفلت به آگاهى آنان نزند، عدّه اى را اُمناى وحى و زبان گویا بر انبیا قرار داد و دسته دیگر را وسطه اجراى فرمان و قضاى ربوبیش، جمعى را نگهبان بندگان و گروه دیگر را پاسبان درهاى بهشت.
بعضى از ملائکه پاهائى در سطوح پائین زمین دارند و گردنهایى بالاتر از مرتفع ترین آسمانها، اعضاى کالبدى گسترده تر از پهنه صفحات جهان و دوش هائى همسان پایه هاى عرش; این موجودات مقدّس در برابر عرش الهى از روى تعظیم چشم به پائین دوخته و در زیر عرش حق به بالهاى خود پیچیده اند.
میان این فرشتگان و کائنات پایین تر، حجابى از عزّت ملکوتى و پرده هائى از قدرت فوق طبیعى زده شده است، آنان هرگز خدا را با تصویر و ترسیم هاى محدود کننده نمى پندارند و صفات ساخته ها را به مقام شامخش نسبت نمى دهند و او را با تصوّر در جایگاهها محدود نمى سازند و با امثال و نظائر اشاره به ذات اقدسش نمى کنند".
و در خطبه نودویکم به ترتیب زیر فرشتگان الهى را وصف مى نماید:
۱ـ سپس خداوند پاک و منزّه براى اسکان در آسمانهایش و آبادى صفحه اعلا از ملکوتش خلقى عالى و زیبا از فرشتگانش آفرید.
۲ـ فرشتگان در آسمان ها مشغول انواع ذکر و تسبیح و تقدیس هستند.
۳ـ فرشتگانى در پس پرده عزّت و قدرت خداوندى و در حظیره هاى قدس و سراپرده هاى مجد و عظمت قرار گرفته و مشغول عبادتند.
۴ـ انوار بسیار با عظمتى وجود دارد که از رسیدن دید چشمها به آن انوار چشمها خیره و مردود مى ماند.
۵ـ خداوند بزرگ آن فرشتگان را در اشکال مختلف و اندازه هاى متفاوت آفرید (دارى بالها) و آنان تسبیح گوى حقّند.
۶ـ آن فرشتگان هیچ چیزى از صنع الهى را که در کارگاه آفرینش ظاهر گشته به خود نمى بندند و ادّعائى ندارند چیزى که تنها خداوند آفریننده آن است به همراه خداوند آن را مى آفرینند، بلکه آنان بندگان اکرام شده خداوندى و عامل به دستورات او مى باشند. اینست عظمت درک و فهم فرشتگان برخلاف انسانهاى جاهل و احمق که اگر مسخره شان نکنند حاضرند که ادّعاى هرگونه اختیار و قدرت در خلاّقیت را به راه اندازند.
۷ـ خداوند بزرگ فرشتگان را در آن جایگاه که هستند امین وحى خود قرار داده و به وسیله آنان امانتهاى امر و نهى خود را به رسولانش رسانیده و آنان را از تردید حفظ فرموده است.
۸ـ هیچ یک از آن فرشتگان از مسیر رضاى خداوندى نمى لغزد و خداوند سبحان آنان را از فوائد کمک خود یارى مى نماید.
۹ـ خدواند تواضع و خضوع توأم با وقار و اطمینان را به دلهاى آنان براى درک و دریافت وارد ساخته و براى آنان درهاى تمجیدهاى خود را به آسانى باز نمود.
۱۰ـ خداوند متعال علائم واضح و راهنما را براى وصول به نشانهاى توحیدش براى آنان نصب فرمود.
۱۱ـ بارهاى سنگین گناهان، آنان را سنگین نساخته است. کنایه از اینکه در عین داشتن نوعى اختیار، از گناه و معصیت پاک هستند.
۱۲ـ گذشت شب ها و روزها در آنان تأثیرى نمى نماید.
۱۳ـ انگیزه ها و امیال، شک و تردیدها، استحکام ایمان آنان را متزلزل و مختل نمى سازد.
۱۴ـ گمانها و پندارها به دژهاى محکم یقین آنان ازدحام و هجوم نمى آورند.
۱۵ـ عوامل بر افروزنده حسدها و کینه ها نمى توانند در میان آنان به وجود بیایند و تاریک حیرت سلب نکرده است نکرده است آنچه را که از عظمت و هیبت و جلال خداوندى در لابلاى سطوح سینه هاى آنان راه یافته و تثبیت شده است.
۱۶ـ وسوسه ها طمع در راهیابى به آنان ندارند تا فکر آنان را به کثافت خود بکوبند.
۱۷ـ گروهى از آن فرشتگان در خلقت ابرهاى پر باران وظیفه انجام مى دهند و عدّه اى در کوهها بزرگ و مرتفع، و دسته اى در سیاهى ظلمت که راهى براى خروج از آن دیده نمى شود.
۱۸ـ گروهى دیگر از آن فرشتگان هستند که قدمهاى آنان حدود پائین زمین را شکافته است، پاهاى آنان مانند پرچم هاى سفیدند که از شکافهاى هوا نفوذ کرده اند. (منظور از بال و قدم و پا قدرت است نه بال و قدم اصطلاحى).
در زیر آن پاها که مانند پرچم هاى سفیدند بادى است با وزش آرام، که آنها را در حدود متناهى که پایان قرارگاه آنهاست نگه داشته است.
۱۹ـ اشتغلات آن فرشتگان به عبادت الهى، آنان را از همه چیز فارغ نموده است. حقایق ایمان میان آنان و معرفت آنان و معرفت خدا را بهم پیوسته است. یقین به وجود ذات اقدس ربوبى آنان را به اشتیاق شدید به خدا از همه چیز منقطع ساخته است و رغبت ها و امیال آنان از آنچه که در نزد حق است به آنچه که در نزد غیر خداست تجاوز ننموده است.
آنان شیرینى معرفت ربوبى را چشیده، و شربت محبّت خداوندى را با کاسه هاى سیراب کننده سرکشیدند و در مغز دلهاى آنان رگه هاى خوف از خدا جایگیر شده و استمرار در عبادت استقامت پشتشان را منحنى نموده است.
به طول انجامیدن رغبت و اشتیاق به خداوند، مادّه ناله و تضرّع آنان را تمام نکرده است و عظمت تقرّب به بارگاه ربوبى ریسمان هاى خشوع را از گردن جانهاى آنان باز ننموده است. عُجْب بر آنان مستولى نشده تا عبادات گذشته را زیاد محسوب نمایند و احساس ناتوانى و ناچیزى در دریافت جلال خداوندى براى بزرگداشت حسناتى که انجام مى دهند نصیبى نگذاشته است. و به جهت امتداد طولانى تکاپو در عبادت، سستى ها در وجود آنان راه نیافته است و از اشتیاق هاى آن فرشتگان چیزى نکاسته است تا از امید پروردگارشان روى گردان شوند.
به هر جا راه گم کردم بر آوردم زکویت سر *** به هر دلبر که دادم دل تو بودى حسن آن دلبر
به هر سو چشم بگشادم جمالت جلوه گردیدم *** به هر بستر که بغنودم خیالت یافتم در بر
به هر جائى که بنشستم تو بودى همنشین من *** نظر هر جا که افکندم تو را دیدم در آن منظر
به هر کارى که دل بستم تو بودى مقصد و مطلب *** به هر یارى که پیوستم تو بودى همدم و یاور
گر آهنگ حَضَر کردم تو بودى منزل و مأوا *** و گر عزم سفر کردم تو بودى هادى و رهبر
برون از خود سفر کردم تو را بیرون زخود دیدم *** چو سر بردم به جَیب خود تو خود بودى به جَیب اندر
درون خانه چون رفتم مقیمت یافتم آنجا *** چو از خانه برون رفتم مقامت بود خود بر در
ندیدم جز جمال تو، ندیدم جز کمال تو *** اگر در شهر اگر صحرا، اگر در بحر اگر در بر
شدم از فیض چون فانى، ندیدم جز تو دیارى *** به کوى نیستى رفتم، بر آوردم زهستى سر
طول مناجات با پروردگارشان اطراف زبانهاى آنان را نخشکانیده و اشتغالات دیگرى آنان را مملوک خود ساخته است که صداهاى بلند آنان را زمزمه هاى خفیف تضّرع قطع نماید، و شانه هاى آنان در صفوف عبادت مختلف نگشته است، و گردنهاى خود را براى به دست آوردن آسایش از روى تقصیر در انجام دستور خداوندى خم نکرده اند. کندى غفلت ها بر قاطعیت کوشش و تلاش آنان نفوذى ندارد و عوامل فریبنده شهوات دست به سوى همّتهاى آنان نمى یازند.
(اِسناد اعضائى بر فرشتگان شبیه به اعضاى آدمیان مجازى است و در حقیقت براى تقریب واقعیات معنوى به ذهن محدود ما انسانهاست)
خداوندِ صاحب عرش را براى روز احتیاجشان ذخیره نموده اند، در آن هنگام که خلق از خدا منقطع و به مخلوقات متوجّهند فرشتگان فقط خدا را مورد توجّه و گرایش قرار مى دهند. براى عبادت حق پایانى تعیین نمى کنند. علاقه شدید آن فرشتگان براى التزام اطاعت خداوندى آنان را ارجاع نمى کند مگر به موادّى در دلهاى آنان که از رجا و خوف خداوندى گسیخته نمى شوند، عوامل بیم آمیخته با اشتیاق از آنان قطع نمى شود تا در تلاش و کوشش سست شوند، و جرص و آزهاى دنیوى آنان را به اسارت نکشیده است تا کوششهاى منتج منافع دنیوى را بر کوشش و جدیت برابدیت مقدّم بدارند.
آنان اعمال گذشته خود را بزرگ نمى شمارند و اگر اعمالشان را بزرگ بشمارند امید آنان، بیم و هراسشان را از بین مى برد.
غلبه و اغواى شیطانى موجب اختلاف درباره پروردگارشان نمى گردد، جدائیهاى ناروا آنان را از یکدیگر متفرّق ننموده و سنگینى و خیانت و حسد بر آنان پیروز نگشته است.
عوامل دگرگون کننده شک و پندار آنان را تقسیم به گروه ها نکرده و پستى همّت ها آنان را از یکدیگر جدا نساخته است. فرشتگان وابستگان ایمانند، نه لغزشى آنان را از طناب ایمان بریده است و نه انحراف و مسامحه و سستى.
در طبقات آسمان به انداره محل پوستى نیست مگر اینکه فرشته اى بر آن در حال سجده است، یا فرشته اى در حال سیر و حرکت براى انجام دستور حق; آن فرشتگان با امتداد طولانى اطاعت پروردگارشان بر علم خود مى افزایند و به عزّت و عظمت خداوندى در قلوب آنان افزوده مى شود.(۱)
ما ودل گر پاس عشقِ پرده در خواهیم داشت *** پرده غیر از جمال دوست بر خواهیم داشت
یکنفس با او نباشیم و بجزا او ننگریم *** پاس انفاس و مراعات نظر خواهیم داشت
بى سر و بى پاى گر باشیم و بى سامان چه باک *** در بساط فقر، فرق تا جوَر خواهیم داشت
خسروان را سر فرو ناریم بر تاج و کمر *** کز کرامت تاج و از رفعت کمر خواهیم داشت
از طریق عشق بینى در هواى عشق دوست *** گر دو پاى خویش بر بندیم پر خواهیم داشت
کى فرو مانیم در زندان جاه و آرزو *** عقل کار آگاه و عشق راهبر خواهیم داشت
دل کجا بندیم بر این علم هاى بى اصول *** ما بجز افسانه سوداى دگر خواهیم داشت
بر فضاى دوست در شیب و فراز راه عشق *** صبر اگر کردیم بر دشمن ظفر خواهیم داشت
تیر اگر بارد نثار تیر جان خواهیم کرد *** سنگ اگر آید به پیش سنگ سر خواهیم داشت
در غمش با اشک چون سیم و رخِ چون زرّ ناب *** بت پرستیم ارهواى سیم و زر خواهیم داشت
هر کس را عشقى و سوداى سرّى در سراست *** ما به سَر سوداى آن یکتا گوهر خواهیم داشت
با سر زلف کجش در خلوت سرّ صفا *** راستى آشوبها در بحر و بر خواهیم داشت
بى خبر مائیم زان موى و میان دلفریب *** گر زحال خود سر مویى خبر خواهیم داشت
حکیم بزرگوار حاج شیخ محمّد تقى جعفرى در شرح خطبه یکم "نهج البلاغه" در بحث حقیقت فرشتگان مسأله مهمّى را متذکر شده اند که جا دارد در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "تفسیر نهج البلاغه" ج ۱۶، ص ۴۲.
پایان این بخش به آن اشاره شود: "موضوع فرشتگان در ادیان گذشته هم با اصطلاحات گوناگون و تعریفات مختلف مطرح بوده است.
در دین اسلام با نظر به قرآن و احادیث معتبره، وجود فرشتگان هیچ گونه جاى تردید نیست. در قرآن مجید در سیزده مورد کلمه مَلَک و در دو مورد ملَکین که تثنیه ملک است و در حدود هفتاد سه مورد کلمه ملائکه وارد شده است.
بعضى از اندیشمدان دوران معاصر براى اینکه هر حقیقتى را با چهره طبیعى آن بپذیرند، فرشتگان را انواعى از نیروها و قواى مخفى طبیعت تلقّى نموده، مى خواهند استبعاد افرادى را که در طبیت نمى توانند واقعیت دیگرى را بپذیرند منتفى بسازند، ولى این یک سطحى نگرى در شناسائیها است که ناشى از تفسیر نا بجاى علم و طبیت است.
مگر آنان که عناصر را در چهار نوع منحصر مى دانستند علم گرایان نبوده اند؟ مگر آنان که صوت را از پدیده هاى عرضى دانسته، آن را غیر قابل انتقال تلقّى مى کردند چهره دانشمندى نداشتند؟ آرى آنان کسانى بودند که با طرفدارى جدّى از علم، بقاى اعراض مانند صوت را پس از به وجود آمدن امکان ناپذیر مى دانستند;نیز متفکرانى که از علم دفاع مى کردند و کمترین اطلاعى از جریانات ذرّات بنیادین طبیعت نداشتند اندک نبوده اند.
اگر طول تاریخ را در نظر بگیریم، همواره با این پدیده روبرو مى گردیم که علم در هر دوره و هر جامعه اى مقدارى از واقعیت ها را در اختیار دانشمندان مى گذاشته است، دانشمندان در برابر این جریان مستمر بر دو گروه بودند:
گروه یکمـ مردم بى گنجایشى بودند که توقّع داشتند که همان مقدار محدود از مسائل علم، تمامى سطوح طبیعت و روابط اجزاى آن را در اختیارشان قرار داده است. اینان نه تنها از حرکت به پیش محروم بوده اند بلکه از پیشروى دیگران نیز جلوگیرى مى کرده اند.
گروه دوم ـ متفکران هشیارى بودند که با عبارات و بیانات مختلف، محدودّیت علم خود را درک کرده، راه پیشروى را به روى خود و دیگران نمى بسته اند. این عبارت از نیوتن مشهور است:
"مانند کودک خردسالى هستم که در ساحل اقیانوس بى کران ایستاده، تنها چند عدد سنگریزه رنگارنگ در جلو چشمانش زیر آب مى بیند، ولى اقیانوس بیکرانى با محتویات نامحدودش در مقابل دیدگان آن کودک خردسال مجهول است".
اینان در ضمن اینکه راه علم را براى آیندگان هموار مى کردند، عظمت گنجایش مغز آدمى را هم اثبات مى نمودند.
به هر حال این یک روش بنیان کن است که: ما نخست علم و جهان هستى را محدود مى کنیم و سپس در دریایى از وحشت و اضطراب غوط ور مى گردیم.
آیا کسى نیست از ما بپرسد که با مشاهدات فراوان در طول تاریخ درباره قالب ناپذیرى اصول و مسائل علمى از یک طرف و با شناسائى انسان و بیکرانه جوئیهایش از طرف دیگر، و نامحدود بودن روابط و اجزاى طبیعت با سیستم باز که رو به ماوراى طبیعت (متافیز یک به معناى عمومى آن) دارد، چگونه به خود اجازه مى دهید که علم و جهان هستى را محدود نموده، در برابر مفاهیم و مسائل عالى و با اهمّیت به وحشت و اظطراب و نیهلیستى دچار شوید؟!
کدامین دلیل شما را وادار کرده است که تارهایى از چند رشته قضایاى محدود مانند تار عنکبوت دور خود بتنید و سپس بگوئید: "جهان هستى همین است که من با همین مفاهیم و قضایا آن را شناخته و با آن ارتباط برقرار کرده ام"؟! به اصطلاح معمولى باید گفت: خوشا به حالشان که خیلى راحت و در آسایشند!
مى گوییم فرشتگان وجود دارند، و اگر نامحسوس بودن وجود فرشتگان را دلیل نیستى آنان بدانیم، نیمه اساسى معلومات خود را که عبارت است از واقعیات نامحسوس منکر شده ایم، و هیچ متفکر خردمند نمى تواند این قضیه "نمى بینم پس وجود ندارد" را زمینه جهان بینى خود قرار داده و حکم به نیستى بیرون از منطقه حواس نماید.
ما مى دانیم که ارتعاشات صوتى بایستى به حدّ معینى برسد تا ما آن را بشنویم، اجسام و اشکال و رنگها در فاصله معینى براى ما مطرح مى شوند، دانه اى از الکترون و انرژى را تاکنون ندیده ایم، جاذبیت محسوس نیست، هیچ یک از پدیده ها و نیروهاى درونى مانند اندیشه و تخیل و اراده و آن حقیقتى که مدیریت آنها را در اختیار دارد و "من" نامیده مى شود وارد منطقه حواس نمى شوند و حتّى تسلیم حسّاس ترین وسائل نمى گردند.
فرشتگان از جنس و نوع احزاء و پدیده هاى عالم طبیعت نیستند، بلکه موجودات مقدّس و داراى ماهیت هاى مخصوصى مى باشند.
توصیفات ما درباره فرشتگان مستند به منبع وحى است یا به طور مستقیم که قرآن است و یا به طور غیر مستقیم که از زبان ولىّ اللّه اعظم امیرالمؤمنین و سایر ائمّه معصومین مى باشد".(۱)
حاملان عرش:
قرآن مجید در دو آیه از ملائکه اى که حاملان عرش حقّند یاد مى کند:
«الَّذِینَ یحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ یسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَیؤْمِنُونَ بِهِ وَیسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ کلَّ شَیء رَحْمَةً وَعِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تَابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِیلَک وَقِهِمْ عَذَابَ الْجَحِیمِ»:(۲)
فرشتگانى که حمل کننده عرش الهى اند و آنان که پیرامون عرش حضرت محبوبند، به تسبیح و ستایش حضرت حق مشغولند، هم خود در دائره ایمانند و هم براى اهل ایمان از خدا طلب آمرزش مى کنند که: اى پروردگار، علم و رحمت بى منتهایت همه چیز را فرا گرفته، به لطف و کرمت گناهان آنان که توبه کرده و راه خوشنودى تو را پیموده اند بیخش و آنان را از
عذاب دوزخ مصون دار.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "تفسیرنهج البلاغه" ج ۱، ص ۱۱۶.
۲- مؤمن، ۷.
«وَالْمَلَک عَلَى أَرْجَائِهَا وَیحْمِلُ عَرْشَ رَبِّک فَوْقَهُمْ یوْمَئِذ ثَمَانِیةٌ»:(۱)
و فرشتگان بر جوانب آسمانها باشند، و در آن روز حاملان عرش پروردگارت هشت ملک اند.
و در یک آیه از ملائکه اى که گرداگرد عرش حضرت ربّ العزّه هستند یاد مى نماید:
«وَتَرَى الْمَلاَئِکةَ حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ یسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَقُضِی بَینَهُم بِالْحَقِّ وَقِیلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ»:(۲)
اى رسول من، در آن فرشتگان را مشاهده کنى که گرداگرد عرش با عظمت حق در آمده به تسبیح و ستایش حضرت رب مشغولند; و میان اهل بهشت و دوزخ به حق حکم شود و این گفته به میان آید: سپاس و ستایش مخصوص مالک و مربّى جهانیان است.
و در هیجده آیه در سوره هاى اعراف، ۵۴ ـ توبه، ۱۲۹ـ یونس، ۳ـ رعد،۲ـ اسرا، ۲۴ـ طه، ۵ـ انبیا،۲۲ـ مؤمنو، ۸۶ و ۱۱۶ ـ فرقان، ۵۹ ـ نمل، ۲۶ ـ سجده، ۴ ـ غافر، ۱۵ زخرف، ۸۲ ـ حدید، ۴ ـ تکویر، ۲۰ ـ بروج، ۱۵ ـ هود، ۷ - از عرش حضرت حق با اوصاف: عظیم، کریم، مجید، سخن به میان آمده است:
«قُلْ مَنْ رَبُّ السَّموات السَّبْع وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظیمِ»:(۳)
«لا إلهَ إلاّ هُوَ ربُّ الْعَرْشِ الْکریمِ.(۴)
«ذُوالْعَرْشِ الْمَجیدُ».(۵)
معنا و مفهوم عرش:
عرش و کرسى در آیات کتاب خدا و روایات و اخبار فراوان استعمال شده است. به طور صریح و روشن و آشکار از قرآن مجید و روایات استفاده مى شود که عرش و کرسى دو موجود از موجودات حق و دو حقیقت از حقایق الهیه اند.
قرآن کریم از توضیح مفهوم هر دو واقعیت ساکت است و در روایات و اخبار به این نتیجه مى رسیم که هر دو کلمه طاقت تحمّل تمام معانى ملکوتى و باطنى و ظاهرى را دارند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- حاقّه، ۱۷.
۲- زمر، ۷۵.
۳- مؤمنون، ۸۶.
۴- مؤمنون، ۱۱۶.
۵- بروج، ۱۵. کلمه "مجید" در این آیه شریفه به دو صورت مرفوع و مجرور قرائت شده است; در صورت رفع وصف "خدا" و در صورت جرّ وصف "عرش" مى باشد.
در "خصال" صدوق و "معانى الاخبار" و "دُرّالمنثور"، ضمن حدیث ابوذر است از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله که فرمود: اى ابوذر، هفت آسمان در برابر کرسى چون فزونى بیابان پهناور است بر آن حلقه.
در "علل" و در "مجالس" صدوق از امام صادق علیه السّلام روایت شده که از آن جناب پرسیدند: چرا کعبه را کعبه نام شد؟ فرمود: چون چهارگوش است. گفته شد: چرا چهار گوش شده؟ فرمود: چون برابر بیت المعمور است که چهار گوش است. و گفته شد: چرا بیت المعمور چهار گوش است؟ فرمود: چون برابر عرش است که چهار گوش است. گفته شد: چرا عرش چهار گوش شده؟ فرمود: چون بر چهار کلمه سازمان یافته: سُبْحانَ اللّهِ، وَالْحَمْدُ لِلّه، وَلا إلهَ إلاَّ اللّهُ، وَاللّهُ أکبَرُ.
در عقاید حضرت صدوق است: "اعتقاد ما در عرش این است که آن همه و همه آفریده هاست. و به وجه دیگر همان دانش است. و از امام صادق علیه السّلام پرسش شد از قول خداوند عزَّوجلَّ: «اَلَّرحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى».(۱)
فرمود: نسبت او با هر چیزى مساوى است و چیزى بدو نزدیکتر از چیزى نیست. و امّا عرش به معنى دانش را هم چهار از پیشینیان بر دوش داشته اند و چهار از آخرین. اما آنها چهار نخست: نوح، ابرهیم، موسى و عیسى علیهم السّلام; و امّا چهار آخر: محمّد صلّى اللّه علیه وآله، على، حسن و حسین علیهم السّلام اند.
و به سندهاى صحیح از ائمّه علیهم السّلام درباره عرش و حاملانش چنین روایت شده است. و همانا اینان حاملان عرش علم شدند، زیرا همه پیامبران پیش از پیغمبر ما محمّد صلّى اللّه علیه وآله بر چهار شریعت چهار پیامبر پیشین بودند: نوح، ابراهیم، موسى و عیسى علیهم السّلام، و دانش از این چهار بدانها رسید. و همچنان دانش پس از مجمّد و على و حسن و حسین علیهم السّلام به امامان پس از حسین رسید".
شیخ مفید فرموده: "عرش به معناى سلطنت و پادشاهى است. ذُوالْعَرْش یعنى صاحب قدرت و استیلا و سلطنت بر تمام موجودات هستى".
هشام بن حکم مى گوید: زندیق از حضرت صادق پرسید: کرسى بزرگتر است یا عرش؟ فرمود: هر چه خدا آفریده درون کرسى است جز عرش او که بزرگتر از آن است تا کرسى او فرا گیرد.
در "معانى الاخبار"، صدوق به سندش از مفضّل بن عمر روایت کرده که گفت: از امام ششم پرسیدم که عرش و کرسى چیست؟ فرمود: عرش به یک معنا همه آفریده هاست و کرسى جاى آنهاست، و از نظر دیگر همان دانشى است که خدا پیامبران و رسولان و حجج خود را بدان آگاه کرده، کرسى دانش مخصوص به خود اوست.
صدوق در کتاب "توحید" خود به سندى که دارد از امام ششم در تفسیر آیه:
«وَسِعَ کرْسِیهُ السَّماواتِ وَالاْرْضَ»(۲)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- طه، ۵.
۲- بقره، ۲۵۵.
آورده که حضرت فرمود: آسمانها و زمین و آنچه میان آنهاست در کرسى است، و عرش همان دانشى است که کسى آن را اندازه نتواند.
در "روضه الواعظین" است: امام صادق از حضرت باقر از جدّش روایت کرده که: در عرش نمونه هر آنچه خدا در خشکى و دریا آفریده هست. فرمود: این است تأویل قول خدا:
«وَإنْ مِنْ شَىْء إلاّ عِنْدَنا خَزائنُهُ».(۱)
چیزى نیست جز آنکه گنجینه هایش پیش ماست.
و میان دو ستون عرش هزار سال پرش پرنده سریع(۲) فاصله است. و هر روز هفتاد هزار رنگ از نور بر عرش پوشند که هیچ آفریده تاب دیدن آنها را ندارد. همه چیزها در برابر عرش چون حلقه اى است در میان بیابان.
خدا را فرشته اى است به نام خرقائیل، هیجده هزار بال دارد که میان هر دو بالش پانصد سال راه است; به خاطرش رسید که آیا بالاى عرش چیزى است؟ خدا بالهایش را دو برابر کرد و دارى سى و شش هزار بال شد که میان هر دو بال پانصد سال راه بود، و بدو وحى کرد: اى فرشته، پرواز کن. بیست هزار سال پرید و بر سر یک ستون عرش نرسید. خدا بال و نیرویش را دو چندان کرد و سى هزار سال دیگر پرید و باز هم نرسید و خدا به او وحى کرد: اى فرشته، اگر تا دمیدن صور بپرى به ساق عرشم نرسى. آن فرشته گفت:
«سَبِّحِ اسْمَ رَبِّک الاْعْلى».(۳)
و خدا آن را بر پیامبر فرستاد و پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: آن را ذکر سجده کنید.(۴)
متخصّص حدیث، علاّمه بزرگ، اسلام شناس با عظمت، ملاّمحمّد باقر مجلسى در پایان احادیث مربوط به عرش و کرسى در جهت تحقیق در آن اخبار و جمع بین آنها مى فرماید:
بدانکه تخت شاهى در این جهان مظهر قدرت پادشاهان است، ولى خداى سبحان از مکان و قرارگاه منزّه است، نه تختى دارد و نه کرسى که بر آن بنشیند و این دو (عرش و کرسى) بر برخى آفریده هاى او به حسب مناسب اطلاق شدند به چند معنى:
۱ـ دو جسم بزرگ فراز هفت آسمان. و همانا به این دو نام خوانده شدند براى اینکه احکام و تقدیرات خدا از آنها تراود و فرشته هاى کرو بیان و مقرّب و ارواح پیامبران و اوصیا گرد آنهایند، و هر که را خدا خواهد به خود نزدیک سازد بدآنها بالایش برد، چنانکه فرمانها و احکام شاهان و آثار سلطنت و عظمت آنان از تخت و کرسى آنهاست و مقرّبان آستان و خاصّان آنها به گرد آنها چرخند، و نیز چون آن دو بزرگترین آفریده جسمانیند و انوار عجیب و آثار غریبه مخصوص به خود دارند دلالتشان بر وجود خدا و علم و قدرت و حکمتش بیش از اجسام دیگر است و از اینرو مخصوص بدین نام شدند، و حاملانشان در دنیا گروهى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- حجر، ۲۱.
۲- موجود سریعتر از صوت و نور
۳- اعلى، ۱.
۴- گوشه اى بسیار کوچک از وضع منظومه ها، کهکشانها، سحابیها را کتابهاى "خدا در طبیعت"، "هیئت در اسلام"، "یک، دو، سه، بى نهایت" و "پیدایش و مرگ خورشید" با ارقام غیر قابل تصّور و فهم بیان کرده اند، انسان چون این کتابها را مطالعه کند به عظمت عرش و کرسى و معجزه امامان در گفتارشان پى مى برد.
فرشته اند و در آخرت یا فرشته هایند یا انبیاء اولواالعزم و اوصیاء برگزیده چنانکه دانستى، و بسا مقصود از حمل در آخرت این باشد که در قیامت، عرش بدیشان بر پاست و اینان حکام و نزدیکان به آنند.
۲ـ علم و دانش. چنانکه در بسیارى از اخبار بدان تفسیر شدند، چون منشأ ظهور خدا بر خلقش دانش و شناسائى است و آن وسیله تجلّى خداست بر عباد، و گوئى عرش و کرسى باشند و حامل آن پیغمبر و ائمه علیهم السّلام اند که خزّان علم اویند در آسمان و زمینش، خصوص آنچه مربوط به شناخت اوست.
۳ـ حقیقتى محیط به همه آفریده هاى او چنانکه صدوق فرموده و از برخى اخبار استفاده مى شود، زیرا هر چه در زمین و فراز آنهاست آیات وجود خدا و نشانه هاى قدرت اویند و آثار وجود و فیض حکمت آن حضرت، پس همه آفریده ها عرش عظمت و جلال او هستند و وسیله تجلّى صفات کمالش بر عارفان. و این معنائى است که به خاطرم رسید در قول معصوم: وَارْتَفَعَ فَوْقَ کلَّ مَنْظَر.
و او بالاتر از هر دیدگاهى است.
ماییم ظهور نور انوار *** جز ما نبود به دار دیار
جایى که منم، صداى جبریل *** مى آید و کس نمى دهد بار
فیض احدّیتیم و حق را *** در فیض وجود نیست تکرار
ما مظهر واجب الوجودیم *** در ذات و صفات و فعل و آثار
اسرار وجود در تجلّى است *** ما آینه وجود اسرار
یار است که کرده جلوه از سر *** تا پاى ز پاى تا سرَ یار
عشقى است که محو کرد و حیران *** جان و دل دردمند دیدار
درد است که کرده از گرانى *** سنگ دل کوه را سبکسار
با روى تو اى مراد هر دل *** جان و دل و دیده است بیکار
بى درد تو اى طبیت هر درد *** جسم است نحیف و روحْ بیمار
بیمارِ تو راست نفخ عیسى *** مست غم عشق توست هشیا
خواب است که نیست همدم عشق *** عشق است رفیق بخت بیدار
بى شاخ شکوفه قدِ دوست *** بى نرگس مست چشم دلدار
چون نرگس مستمى گران سر *** چون شاخ شکوفه سرنگونسار
بى روح تو لاله نیست دربر *** بى موى تو مشک نیست در بار
چشمى که سمن ندید و شکر *** آمیخته گوییا که ناچار
زین روى سمن برى به خرمن *** زین لعل شکر خورى به خروار
اى قطب مدیر دار هستى *** زین دایره تا به چرخ دوّار
اقلیم دل مرا به تحقیق *** سلطانى تخت را سزاوار
بر توست مدار امر چو نانک *** بر نقطه مدار خطّ پرگار
من تا جرم و متاع من عشق *** بازار دل است و حق خریدار
گنجینه لایزال بر دست *** بنشسته به چار سوق بازار
چشم دل من به یار روشن *** خورشید سپهر و دیده تار
ما راست غذاى جان و دل دوست *** عالم همه کاسه لیسِ پندار
بى قوت لب تو ما سوا را *** دل خورده و باز مانده ناهار
زین مغز اگر بیفکنى پوست *** اعصاب و عروق و جسم و جان اوست ۴ـ هر یک از اوصاف کمال و جلالش عرش اوست، زیرا قرارگاه عظمت و جلال اویند و وسیله ظهورش بر بنده هایش به اندازه استعدادشان، و او را عرشِ دانش است و عرشِ قدرت و عرش رحمانیت و عرشِ رحیمیت و عرشِ وحدانیت و عرش تنزّه، چنانکه در روایات گذشت.
۵ـ دل پیامبران و اوصیا و مؤمنان کامل که قرارگاه محبّت و معرفت خدایند، چنانکه در روایت آمده:
قَلْبُ الْمُؤمِنِ عَرْشُ الرَّحْمنِ.
و هم در حدیث قدسى است:
لَمْ یعْنى سَمائى وَلا أرْضى، وَوَسِعَنى قَلْبُ عَبْدِىَ الْمُؤمِنِ.
در هر صورت اطلاق عرش و کرسى بر برخى معانى به واسطه تصریح در خبر یا قرائن دیگر منافات ندارد با وجوب اعتراف به معنى اوّل که از ظاهر اکثر آیات و روایات ظاهر مى گردد، چنانکه در سطور گذشته به این معنا اشاره شد که این دو لفظ جمیع معانى ظاهرى و باطنى را دارند(۱).
صاحب "المیزان" در توضیح عرش و حاملان آن، بحث مشروحى دارد که در تفسیر آیه ۵۴ سوره اعراف آمده، مقتضى است براى توضیح بیشترى نسبت به روایاتى که گذشت به گوشه اى از آن اشاره شود:
"ما قبول داریم که جمله:
«ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- مفصّل روایات مربوط به عرش را مى توانید در جلد ۵۸ "بحار" ص ۵ تا ۳۹ ملاحظه کنید.
به منزله کنایه است، امّا کنایه بودن منافات ندارد با این که یک حقیقت و واقعیتى این تعبیر را ایجاب کرده باشد و استواى پروردگار بر عرش از قبیل سلطنت و استیلا و ملکیت و امارت و ریاست و ولایت و سیادت دائر میان خود ما امرى اعتبارى و قرار دادى و خالى از حقیقت نبوده باشد.
درست است که ظواهر دینى از حیث بیان، نظیر و احاط و ولایت و امثال آن در خداى سبحان همان معنائى است که ما خود از اطلاق این الفاظ نسبت به خود مى فهمیم، ولکن مصداقها با هم متفاوتند.
مصادیق این الفاظ در نزد خداى تعالى امورى واقعى و حقیقى ولایق به ساحت قدس اویند و در نزد ما اوصافى ادّعائى، ذهنى و امورى اعتبارى و قرار دادى هستند که یک سر سوزن از عالم ذهن و وهم به خارج سرایت نمى کنند.
مثلاً، اگر کسى را رئیس خود مى نامیم از این باب است که تابع اراده و تصمیم اوییم نه اینکه راستى جامعه ما بدنى است و او سر آن بدن است. و همچنین اگر کسى را عضو اجتماع مى خوانیم براى این نیست که او راستى دست جامعه و یا کسى را عضو اجتماع مى خوانیم براى این نیست که او راستى دست جامعه و یا دل و یا قلوه آن است بلکه از این باب است که او نیز مانند دست و دل که در تشکیل بدن مؤثّرند در تشکیل اجتماع ما تأثیر دارد. و از همین جهت که زندگى ما متشکل از یک مشت امور اعتبارى است خداى تعالى در آیه:
«وَما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إلاّ لَهْوٌ وَلَعِبٌ».(۱)
زندگى دنیایى ما را لهو و لعب نامیده چون مقاصد دنیوى ما و مال و اولاد ما و ریاست و حکومت ما جز عناوینى پندارى چیز دیگرى نیست و جز در عالم وهم، تحقّق و واقعیتى نداشته، سر و دست شکستن ما براى به دست آوردن آن هیچ تفاوتى با مسابقه اطفال در بازیهاى خود ندارد.
و حاشا بر خداى سبحان که زندگى ما را به خاطر اینکه امورى است وهمى بازیچه بشمارد، آن وقت خودش هم مانند ما بازیگر بوده باشد.
سخن کوتاه، اینکه فرمود: «ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ».
در عین اینکه مثالى است که احاطه تدبیر خداى را در ملکش مجسّم مى سازد، دلالت بر این هم دارد که در این میان حقیقتى هم در کار هست و آن عبارت است از مقامى که زمام جمیع امور در آنجا متراکم و مجتمع مى شود و آیات:
«وَ هُوَ رَبُّ الْعَرشِ الْعَظیمِ».(۲)
و
«اَلَّذینَ یحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ».(۳)
و
«یحْمِلُ عَرْشَ رَبِّک فَوْقَهُمْ یوْمَئذ ثَمانِیةٌ».(۴)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- عنکبوت، ۶۴.
۲- توبه ۱۲۹.
۳- مؤمن، ۷.
۴- حاقّه، ۱۷.
و «تَرَى الْمَلائِکةَ حافّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ».(۱)
نیز دلالت بر این معنا دارند; چه از ظاهر این آیات بر مى آید که عرش حقیقتى است از حقایق خارجى.
معنائى را که ما براى کلمه عرش در آیه «ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ» کرده و گفتیم: این کلمه به معناى مقامى است موجود که جمیع سرنخها حوادث و امور در آن متراکم و جمع است از آیه
«ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ یدَبِّرُ الاْمْرَ ما مِنْ شَفیع إلاّ مِنْ بَعْدِ إذْنِهِ»(۲)
به خوبى استفاده مى شود، چه این آیه استواى بر عرش را به تدبیر امور تفسیر نموده و از وجود چنین صفتى براى خداى تعالى خبر مى دهد، و چون این آیه در مقام توصیف ربوبیت و تدبیر تکوینى خداى تعالى است لاجرم مراد از شفاعتى هم که در آخر آن است شفاعت در امر تکوینى خواهد بود. پس مفاد جمله «ما مِنْ شَفیع إلاّ مِنْ بَعْدِ إذْنِهِ» این مى شود که هیچ سببى از اسباب تکوینیه که واسطه هائى بین خدا و بین حوادث عالمند از قبیل سببیت آتش براى حرارت و حرارت براى ذوب کردن اجسام و امثال آن، سببیتشان از خودشان نیست و به اذن خداست، که هر یک از آنها در ایجاد حادثه اى تأثیر مى کنند، و این جمله توحید ربوبیتى را مى رساند.
پس عرش همانطورى که مقام تدبیر عامّ عالم است و جمیع موجودات را در جوف خود جاى داده، همچنین مقام علم نیز هست، و چون چنین است قبل از وجود این عالم و در حین وجود آن و پس از رجوع مخلوقات به سوى پروردگار نیز محفوظ است، همچنان که آیه:
«وَ تَرَى الْمَلائِکةَ حافّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ»(۳)
محفوظ بودن آن را حتّى در قیامت، و آیات مربوط به خلقت آسمانها و زمین موجود بودن آن را مقارن با وجود عالم، و آیه
«وَ هُوَ الَّذى خَلَقَ السَّماواتِ وَالاْرْضَ فى سِتَّةِ أیام وَکانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ»(۴)
موجود بودنش را قبل از خلقت این عالم مى رساند.(۵)
دلا قرآن نمودت جان جانان *** بگفتت رازها در عین اعیان
دلا واصل ز قرآنى بمانده *** به یک ره دست خود از جان فشانده
دلا واصل ز قرآنىّ و ذرّات *** که مکشوف است بر تو کلّ آیات
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- زمر، ۷۵.
۲- یونس، ۳.
۳- زمر، ۷۵.
۴- هود، ۷.
۵- "المیزان" ج ۸، ص ۱۵۹ ـ ۱۶۲، ترجمه فارسى، ج ۸، ص ۲۱۴ ـ ۲۱۹.
دلا واصل ز قرآن رخ نمودست *** ترا هر لحظه صد پاسخ نمودست
تو را معنىّ قرآن رخ نمودست *** ترا هر لحظه صد پاسخ نمودست
یقین چون بى گمانى از رخ یار*** همین مى خوان که اینست پاسخ یار
چه گوئى وصف او چون مى ندانى *** و گر قرآن چگونه وصف خوانى
تمامت کاملان راه دیده *** که اینجا گاه الحق شاه دیده
چو در قرآن نظر کردند اینجا *** بخواندند و خبر کردند اینجا
همه ذرّات را از سرّ آیات *** که در آخر شما را هست در ذات
همه گفتند سرّ ذات با تو *** که اینجا گه یقین خود اوست با تو
تو را اسرار چون حبل الورید است *** در این آیینه جانانت بدیدست
در این آیینه نزدیکست دلدار *** ولکن مى نه اى اینجا خبردار
در این آیینه او با توست بنگر *** در این منزل یقین راه است بنگر
اباتو یار اینجا در میان است *** ولکن آشکارانى نهان است
ابا تو یار اینجا ندیده *** دمادم گویدت بگشاى دیده
ابا تو یار اینجا آشنا شد *** تویى بیگانه و او آشنا شد
ندیدى آنچه کام جسم و جان بود *** که دلدارت در اینجا گه عیان بود
عیان بُد یار ما را در نهانى *** گشاد آخر در اینجا در نهانى
دمادم مى گشاید بند از بند *** ابا توست و تو او را خویش و پیوند
ز او تا تو رهى بسیار خود نیست *** دوئى بینى و گرنه ذات یکى است
ز یکى بازدان او را تو در خویش *** حجابت صورت است اینجاى در پیش
ز قرآنى خبردار و ز معنى *** ز دنیایى خبردار و ز عُقبى
همه با تو دلا تو هیچ دارى *** که این نقش صور پر پیچ دارى
چه خواهى کرد با این صورت خود *** که او اینجا نماید نیک یا بد
از این صورت تو را کى در گشاید *** تو را معشوق اینجا کى نماید
درین گرداب صورت دل نماندى *** به حسرت پاى اندر گل نماندى
تو را اى دل سخن بسیار ماندست *** در آخر نقطه در پرگار ماندست
سخن از کشف و اسرار است اى دوست *** که تا کلّى برون آیى تو از پوست
بجز جانان همه اینجا هَبادان *** یقین خویشتن اندر فنا دان
بقا اندر فنا دیده است عطّار *** اگر چه در فنا آید یقین بار
فنا جوى آخر کار و بقا یاب *** در این عین فنا دید بقا یاب
«وَ إسْرافیلُ صاحِبُ الصُّورِ، الشّاخِصُ الَّذى ینْتَظِرُ مِنْک الاْذْنَ وَحُلُولَ الاْمْرِ، فَینَبِّهُ بِاالنَّفْخَةِ صَرْعى رَهائِنِ الْقُبُورِ»:
"و صلوات و درودت بر سارافیل، صاحب صور، که چشم گشوده و بر هم نمى نهد، منتظر دستور و امر و فرمان توست تا به دمیدن در صور اسیران گور و افتادگان در قبر را به برپا شدن محشر و پدید آمدن عرصه قیامت آگاه کند".
"ایل" به زبان عِبْرى به معناى "اللّه" است، "اسرافیل" کلمه اى است که به ایل اضافه شده و بنا به روایتى که از حضرت زین العابدین علیه السّلام رسیده: هر ه به ایل اضافه شود به معناى عبداللّه است(۱)، بنا براین اسرافیل یعنى بنده خدا. و ما در آیات گذشته در رابطه با فرشتگان خواندیم که فرشتگان عِباد مُکرَمُون حق هستند (انبیا، ۲۶).
صور که معناى دنیایى آن شیپور است، حقیقتى است که نزدیک ده بار در قرآن مجید از آن یاد شده :
۱- «یوْمَ ینفَخُ فِی الصُّورِ عَالِمُ الْغَیبِ وَالشَّهَادَةِ وَهُوَ الْحَکیمُ الْخَبِیرُ»:(۲)
روزى که براى میراندن و زنده کردن در صور دمیده شود، داناى نهان و آشکار اوست، خدایى که حکیم و بر همه چیز آگاه است.
۲- «وَنُفِخَ فِی الصُّورِ فَجَمَعْنَاهُمْ جَمْعَاً»:(۳)
و در صور دمیده شود و همه خلق را در صحراى قیامت گرد آریم.
۳- «یوْمَ ینْفَخُ فِى الصُّورِ وَنَحْشُرُ الْمُجْرمینَ یوْمَئِذ زُرْقاً»:(۴)
روزى که در صور دمیده شود، و در آن روز گنهکاران را در صورتیکه چشمشان کبود است (کنایه از بى نور شدن چشم و کورى آنها) به محشر آوریم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "ریاض السالکین"، ص ۷۷.
۲- انعام، ۷۳.
۳- کهف، ۹۹.
۴- طه، ۱۰۲.
۴- «فَإذا نُفِخَ فِى الصُّور فَلا أنْسابَ بَینَهُمْ یوْمَئِذ وَلایتَسائَلُونَ»:(۱)
به وقتى که در صور دمیده شود، حسب و نسبى در میانشان نماند و کسى از کسى دیگر نپرسد.
۵- «وَیوْمَ ینفَخُ فِی الصُّورِ فَفَزِعَ مَن فِی السَّماوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْضِ إِلاَّ مَن شاءَ اللَّهُ وَکلٌّ أَتَوْهُ دَاخِرِینَ»:(۲)
و روزى که در صور دمیده شود آسمانیان و زمینیان جز آن که خدا خواهد به هراس افتند و همه منقاد و ذلیل به محشر آیند.
۶- «وَنُفِخَ فِی الصُّورِ فَإِذَا هُم مِنَ الْأَجْدَاثِ إِلَى رَبِّهِمْ ینسِلُونَ»:(۳)
و در صور دمیده شود، پس به ناگاه همه از قبرها به سوى خداى خود به سرعت مى شتابند.
۷- «وَنُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِی السَّماوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْضِ إِلاَّ مَن شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرَى فَإِذَا هُمْ قِیامٌ ینظُرُونَ»:(۴)
و در صور دمیده شود، پس هر کس در آسمانها و زمین است بمیرد مگر آن که خدا خواسته، سپس نفخه دیگر دمیده شود ناگهان همه بپاخیزند و در انتظار حساب و جزا باشند.
۸- «وَنُفِخَ فِی الصُّورِ ذلِک یوْمُ الْوَعید»:(۵)
و در صور دمیده شود، این است روزى که به مجرمان وعده عذاب داده شده
۹- «فَإذا نُفِخَ فِی الصُّورِ نَفْخَةٌ واحِدَةٌ»:(۶)
پس زمانى که در صور یکبار بدمند...
۱۰- «یوْمَ ینْفَخُ فِی الصُّورِ فَتَأْتُونَ أفْوواجاً»:(۷)
روزى که در صور دمیده شود، پس فوج فوج به محشر آیید.
"صیحه" که صداى عظیم است در صور به وسیله اسرافیل به اذن حق بر جهانیان زده مى شود، و به طورى که از صریح قرآن مجید بخصوص آیه ۶۸ سوره زمر استفاده مى شود دو بار انجام مى گیرد، یک بار صیحه مرگ است، که مَنْ فِى السَّماواتِ وَالاْرْض الاّ آن که خدا بخواهد مى میرند. و بار دوم صیحه حیات است که چون دمیده شود آسمانیان و زمینیان زنده مى شود و در صحراى با عظمت محشر اجتماع مى کنند.
مسأله صیحه مربوط به قیامت در حدود چهار بار در قرآن مجید آمده است:
۱- «إِن کانَتْ إِلاَّ صَیحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ خَامِدُونَ»:(۸)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- مؤمنون، ۱۰۱.
۲- نمل، ۸۷.
۳- یس، ۵۱.
۴- زمر، ۶۸.
۵- ق، ۲۰.
۶- حاقّه، ۱۳.
۷- نبأ، ۱۸.
۸- یس، ۲۹
آن جز یک صیحه بیش نیست، پس ناگاه همه به خاموشى مطلق (مرگ) در آیند.
۲- «إِن کانَتْ إِلاَّ صَیحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ جَمِیعٌ لَّدَینَا مُحْضَرُونَ»:(۱)
آن جز صیحه بیش نیست، پس ناگاه همگى در نزدِ ما حاضر مى گردند.
۳ـ «وَمَا ینظُرُ هؤُلاَءِ إِلاَّ صَیحَةً وَاحِدَةً مَّالَهَا مِن فَوَاق»:(۲)
و اینان انتظار جز یک صیحه را ندارند که آن را بازگشت (یابه هوش آمدنى) نیست.
۴- «یوْمَ یسْمَعُونَ الصَّیحَةَ بِالْحَقِّ ذلِک یوْمُ الْخُرُوجِ»:(۳)
روزى که صیحه به حق را بشنوند، آنست روز خروج.
در این صیحه یک بار صیحه موت و بار دیگر صیحه حیات است، اگر سؤال شود به چه صورت یک حقیقت دو کار مخالف هم انجام مى دهد؟ پاسخهاى فراوانى دارد، از جمله پاسخى است که محیى الدین در "فتوحات مکیه" باب ۶۴، در جلد اوّل صفحه ۳۱۳ داده:
اَلنَّفْخَةُ نَفْخَتانِ: نَفْخَةٌ تُطْفِى النّارَ، وَنَفْخَةٌ تَشْعَلُها:
دم، دو دم است، دمى که آتش را خاموش مى کند، و دمى که آتش را شعله ور مى سازد.
ولى این دو دم به وسیله یک انسان از یک دهان به آتش زده مى شود. بنابر این هیچ استبعادى ندارد که اسرافیل با دم اوّل در صور شعله حیات هر ذى حیاتى را خاموش کند، و با دم دیگگر شعله حیات هر مشتعدّى را بر افروزد.
در اینکه صیحه و صدا باعث مرگ است، امروزه با انفجارهائى که به وسیله موشکها و بهبها و سایر اسلحه ها صورت مى گیرد، حتى ایجاد امواجى که فقط و فقط باعث مرگ است، شکى براى کسى باقى نیست. صیحه صبح قیامت از هر از هر موجى سریعتر و از هر فریادى عظیم تر است، و شعاعش نسبت به تمام هستى جز عرش حق و آن کسى که خدا بخواهد، فراگیر است. این صیحه در مرتبه اى مرگ بار و در مرتبه دیگر زنده کننده است.
درباره صور، تفاسیر و کتب روایى بخصوص "علم الیقین" محدّث بزرگ فیض کاشانى صفحه ۸۹۲، و "لئالى الاخبار" صفحه ۴۵۳ سه روایت نقل مى کنند:
سُئِلَ النَّبِىُّ صلّى اللّه علیه وآله عَنْهُ فَقالَ: قَِْنٌ مِنْ نُور الْتَقَمَهُ إسْرافیلُ:
از رسول خدا صلّى اللّه و آله پرسیدند: صور چیست؟ فرمود: شاخى است از نور که اسرافیل آن را به دهان دارد.
در حدیث دیگر از رسول خدا آمده:
اَلصُّورُ قَرْنٌ مِنْ نُور فیهِ أثْقابٌ عَلى عَدَدِ أرْواحِ الْعِبادِ:
صور شاخى است از نور، که در آن به عدد ارواح بندگان روزنه وجود دارد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- یس، ۵۳.
۲- ص، ۱۵.
۳- ق، ۴۲.
عَنِ السَّجّادِ علیه السلامُ: إنَّ الصُّورَ قَرْنٌ عَظیمٌ لَهُ رَأْسٌ واحِدٌ وَطَرَفانِ، وَبَینَ طَرَفِ الاْسْفَلِ الَّذى یلِى الاْرْضَ إلى طَرَفِ الاْعْلَى الَّذى یلِى السَّماءَ مِثْلُ ما بَینَ تُخُومِ الاْرَضینَ إلى فَوْقِ السَّماءِ السّابِعَةِن فیهِ أثْقابٌ بِعَدَدِ أرْواحِ الخَلائِقِ:
امام سجّاد علیه السّلام مى فرماید: صور شاخى است عظیم، دارى یک سر و دو طرف. فاصله طرفى که به سمت زمین است با طرفى که به سوى آسمان است همانند فاصله دورترین نقطه زمین تا انتهاى آخرین آسمان است، و در آن روزنه هائى به عدد ارواح خلائق وجود دارد.
گروهى از مفسران و محدّثان، این روایات را از باب کنایه و تشبیه و استعاره گرفته اند و فرموده اند: این همه براى تقریب مسأله به ذهن انسان است، و آنچه که از این روایات مراد است بعث و نشر و مرگ و حیات است که به اشاره و توسط اسرافیل به اذن حق انجام مى گیرد.
گروهى از محقّقین هم از حقیقت صور و صیحه اظهار بى اطلاعى کرده و گفته اند:
حقیقت این است که نمى دانیم صور چگونه وسیله اى است و چطور مى تواند امواج کشنده را در مدت کم به سراسر آسمانها و زمین برساند و تمام موجودات زنده را بمیراند.
امّا در دنیاى کنونى بر اثر اکتشافاتى که در رشته هاى مختلف علوم نصیب بشر گردیده تا اندازه اى مسائل ناشناخته روشن شده، تکذیب و عناد معاندین بالنّسه کاهش یافته و موجبات تقریب ذهن افراد بى غَرض به درک پاره اى از واقعّیتهاى دینى فراهم آمده است و مى توان گفت: تولید امواج صوتى و پخش آن از جمله اکتشافاتى است که ممکن است تا اندازه اى مشکله نفخ صور و پخش صیحه مرگ را حل کند و مردم را در شناخت این واقعیت مجهول یارى نماید.
هم اکنون در تمدّن صنعتى بر اثر انفجار بمبهاى قوى و خیلى قوى امواج شدید و بسیار شدید صوتى تولید مى شود که با گوش مى شنویم; آن انفجارها مى توانند در ساختمانهاى نزدیک و بالنّسبه دور، شکستگى و ویرانى به بار آورد و روى افرادى که در آن ساختمانها زندگى مى کنند یا در خیابانهاى اطراف عبور مى نمایند کم و بیش عوارض بد واحیاناً خطرناک و مرگبار به جاى بگذارند و عده اى را هلاک کنند.
همچنین بر اثر پیشرفت علم و صنعت، دانشمندان توانسته اند از طرفى به وسیله ابزارهاى فنّى بر تعداد امواج ماوراء صوتى به مقدار شایان توجّه بیفزایند و از طرف دیگر با کمک نیروى برق، امواج ماوراء صوتىِ تولید شده را با سرعت در سطح بسیار وسیعى پخش کنند.
مى دانیم امواج صوتى سرعتى بالنّسبه کم و بُردى کوتاه دارند، و همین قدر که فاصله از حدّ محدودى بگذرد صدا شنیده نمى شود، ولى بشر امروز در پرتو هوش و تجربه توانسته است با نیروى برق و وساطت ابزارهاى فنّى و صنعتى،صداى گوینده رادیو با سرعت حیرت زا و بهت آور در سراسر جهان پخش کند و در آنِ واحد آن را از دورترین نقطه غرب عالم به گوش میلیونها مردم شرق برساند.(۱)
از مجموع آیات استفاده مى شود که در پایان جهان صیحه عظیمى اهل آسمانها و زمین را مى میراند و این صیحه مرگ است. و در آغاز رستاخیز با صیحه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "معاد فلسفى" ج ۲، ص ۲۶.
و فریاد عظیمى همه زنده مى شوند و به پا مى خیزند و این فریاد حیات و زندگى است.
امّا این دو فریاد دقیقاً چگونه است؟ چه اثرى در صیحه اول و چه تأثیرى در صیحه دوم است؟ جز خدا کسى نمى داند.
بارها گفته ایم الفاظ ما که براى زندگى روزمرّه محدود خودمان وضع شده عاجزتر از آن است که بتواند حقایق مربوط به جهان ماوراء طبیعت یا پایان این جهان و آغاز جهان دیگر را دقیقاً بیان کند، به همین دلیل باید از الفاظ معمولى معانى وسیعتر و گسترده ترى استفاده شود، منتها با توجّه به قرائن موجود.
چگونه امواج صوتىِ صور، تمام جهان را فرا مى گیرد با اینکه مى دانیم امواج صوتى حرکت کندى دارد و از دویست و چهل متر در ثانیه تجاوز نمى کند، در حالى که حرکت نور بیش از یک ملیون بار از آن سریعتر و به سیصد هزار کیلومتر در ثانیه مى رسد؟
باید گفت ما نسبت به این موضوع همانند بسیارى از مسائل مربوط به قیامت تنها علم اجمالى داریم و جزئیات آن بر ما روشن نیست.
مرگ آفرینى این صدا اگر در گذشته براى بعضى شگفت انگیز بود، امروز براى ما تعجّبى ندارد، چرا که بسیار شنیده ایم موج انفجار گوشها را کر، بدنها را متلاشى و حتّى خانه ها را ویران مى سازد، انسانهایى را از جاى خود برداشته به فاصله هاى دور دست پرتاب مى کند. بسیار دیده شده که حرکت سریع یک هواپیما، و به اصطلاح شکستن دیوار صوتى چنان صداى وحشتناک و امواج ویرانگرى به وجود مى آورد که شیشه هاى عمارتها را در شعاع وسیعى خرد مى کند.
جائى که نمونه هاى کوچک امواج صوتى که به وسیله انسانها ایجاد شده، اینچنین اثراتى از خود نشان مى دهد آن صیحه عظیم الهى، آن انفجار بزرگ جهانى چه آثارى به بار خواهد آورد. به همین دلیل جاى تعجب نیست که امواجى هم در نقطه مقابل آن تکان دهنده و بیدار کننده و احیاگر باشد، هر چند تصوّر آن امروز براى ما ممکن نیست، ولى بیدار کردن افراد خواب را با فریاد، و یا به هوش آوردن انسانهاى بى هوش را با شوکهاى شدید لااقل دیده ایم. و باز تکرار مى کنیم که با علم محدودمان تنها شبحى از این امور را از دور مى بینیم.(۱)
حقیقتى که به طور کلّى لازم است درباره حقایق عالم آخرت توجّه داشته باشیم این است که: حقایق عالم آخرت را چنان که هست نمى شود در قالب الفاظ دنیوى بیان کرد، زیرا حقایق آن عالم با این عالم فرق بسیارى دارد، و الفاظى که براى بیان معانى و حقایق دنیویه وضع گردیده نمى تواند قالب معانى ناشناخته آخرتى باشد.
بنابر این حقیقت دمیدن در صور چیست، نمى دانیم. ولى چنانکه گفته شد: از مجموع آیات قرآنى و روایات اسلامى فهمیده مى شود که خداوند با ایجاد صدائى که چگونگى آن براى ما نا معلوم است در مرحله اول همه آفریده ها را جز آنهائى که خداوند نمى خواهد بیهوش مى کند و مى میراند، و در این وقت است که نظام این عالم بهم مى خورد. و در مرحله دوم صدائى دیگر ایجاد مى کند که همه مردگان جهت تعیین تکلیف نهائى در محکمه الهى حاضر مى گردند، و این واقعیت ناشناخته همان است که قران از آن به نفخ صور تعبیر کرده است.(۲)
در مباحث عرفانى آمده: اسرافیل از ملائکه مقرّب پروردگار است و فرشته ور حیات و زنده کردن; وجود او تمام عوالم امکان را که نیاز به حیات دارند فرا گرفته، و بوق او قدرت اوست و صور او بالهاى ملکوتى و معنوى اوست. بوق او قابلیت و استعدادى است که حضرت ربّ - جلّ وعلا ـ به او عنایت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "تفسیر نمونه" ج ۱۹، ص ۵۳۶.
۲- "به سوى جهان ابدى"، ص ۲۹۷.
فرموده است و او را بدین تجهیزات خاص مجهّز نموده و امکان احیاء و زنده کردن را به او داده است. بوق او سرمایه علمى و قدرت اوست که در تحت اختیار او بوده و اختیار او در تحت اختیار خداست. اسرافیل در بوق خاص خود مى دمد و تمام مردگان را زنده مى کند. بوق او جسم نیست و صورت ندارد، شرقى و غربى نیست، تمام آسمانها و زمین و ما بین آن دو را فرا گرفته و صاحبان چنین قدرتى که از طرف پروردگار به آنها افاضه شده است بر تمام عوالم عِلْوى و سِفْلى استیلا و احاطه دارند، و هر لحظه به امر پروردگار خود به وریت خود عمل مى کنند.(۱)
خداوندا به لطف عمیت ما را نسبت به حقایق قرآنیه و معارف الهیه که در روایات اهل بیت آمده آگاه گردان و زموز و اسرار دینت را به ما بنمایان. الهى! فهم دو درک حقایق، ایمان و عمل صالح و طهارت باطن لازم دارد; تا نجات از خودیت صورت نگیرد فهم واقعّیات امکان ندارد، الهى! ما را از خودیت خود برهان و از لباس منیت عریان ساز، و از صورت و پوست نجات ده، تا به آنچه که باید دست یابیم توفیق حاصل کنیم. عارف نیشابورى مى فرماید:
بمیر از خویش تا باقى بمانى *** نظر در منظر ساقى بمانى
بمیر از خویش اگر تو مَرد راهى *** که اندر مرگ یابى هر چه خواهى
بمیر از خویش تا یابى بقایت *** که در مردن بیابى کلّ غایت
بمیر از خویش و نقش از عشق بدار *** طمع از دید نقش خویش بردار
بمیر از خویش تا زنده بمانى *** یقین یابى لقاى جاودانى
بمیر اى شیخ پیش از مردن خویش *** حجاب صورتت بردار از پیش
بمیر از خویش و بنگر جان جانت *** که جانِ جان کند کلّى عیانت
بمیر از خویش شیخ و ذات شو تو *** عیان جمله ذرّات شو تو
بمیر از خویش شیخا حق ببین هان *** حیات اینجاست در عین الیقین هان
چو مَىْ خوردى بمیر از خویش اینجا *** که بینى جملگى در خویش اینجا
کسانى کاین مىِ دلفدار خوردند *** در آن مستى بر دلدار مردند
کسى کاین مَىْ خورَد از خود بمیرد *** حقیقت دان که هرگز مى نمیرد
بسى خوردند نیمى از کف دوست *** برون رفتند کل از کسوت دوست
بسى خوردند و حیرانند اینجا *** بجز جانان نمى دانند اینجا
بسى خوردند و در عین حیاتند *** نیارم گفت اگر وى در مماتند
بسى خوردند و رفتند از میانه *** رسیده بر حیات جاودانه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "معادشناسى" جلد ۴، ص ۱۳۸.
بسى خوردند و آگاهند از شاه *** حقیقت شاه مى خواهند از شاه
بسى خوردند و در عین وصالند *** ز زخم تیغ تیز اینجا ننالند
«وَ مِیکائِیلُ ذُو الْجَاهِ عِنْدَک وَ الْمَکانِ الرَّفِیعِ مِنْ طَاعَتِک; وَ جِبْرِیلُ الْأَمِینُ عَلَى وَحْیک، الْمُطَاعُ فِی أَهْلِ سَمَاوَاتِک، الْمَکینُ لَدَیک، الْمُقَرَّبُ عِنْدَک; وَ الرُّوحُ الَّذِی هُوَ عَلَى مَلَائِکةِ الْحُجُبِ; وَ الرُّوحُ الَّذِی هُوَ مِنْ أَمْرِک، فَصَلِّ عَلَیهِمْ»:
"و درود فرست بر میکائیل که نزد تو داراى منزلت، و در طاعت و بندگى داراى مقام بلند است. و بر جبریل که امین وحى توست، آن ملک بلند منزلتى که مُطاع اهل آسمانهاست، آن وجود با عظمتى که در پیشگاه مقدس تو ارجمند و مقرّب است. و بر آن روح که گماشته بر فرشتگان حجب است و آن روح که از عالم امر است".
منزلت میکائیل و جبرائیل:
قرآن مجید در سوره بقره آیه نود و هشت از میکائیل به عنوان "میکال" یاد کرده و دشمنى با او را در ردیف دشمنى با خدا و ملائکه و انبیا قرار داده، و عدوّ او را متّهم به کفر کرده است.
در روایتى از حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام رسیده: "جبریل" مؤذِّن اهل آسمانها و "میکال" امام آنهاست، و امامت مقام بلندى است که شایسته آن نیست مگر کسى که مقامش بالاتر و داراى شراى جامع باشد.
قرآن مجید از جبریل به عنوان روح الأمین، رسول کریم، ذى قوّت، مُطاع، امین، به ترتیب آیات زیر یاد کرده است:
«قُلْ مَنْ کانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِک بِإِذْنِ اللّهِ مُصَدِّقاً لِمَا بَینَ یدَیهِ وَهُدىً وَبُشْرَى لِلْمُؤْمِنِینَ»:(۱)
بگو دشمن جبریل دشمن حق است، او به فرمان حق قرآن را در عین امانت بر قلب پاک تو رساند، تا تصدیق کننده کتب آسمانى، و براى جامه انسانى هدایت و براى مردم مؤمن بشارت به عنایات و الطاف حضرت ربّ العزّه باشد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- بقره، ۹۷.
«وَإِنَّهُ لَتَنزِیلُ رَبِّ الْعَالَمِینَ. نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ. عَلَى قَلْبِک لِتَکونَ مِنَ الْمُنذِرِینَ»:(۱)
و این قرآن به حقیقت از جانب پروردگار جهانیان نازل شده، روح الامین از جانب حق بر قلبت آورد تا به وسیله آن خلق را از جریمه جرم ها بترسانى.
«إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُول کرِیم، ذِی قُوَّة عِندَ ذِی الْعَرْشِ مَکین، مُطَاع ثَمَّ أَمِین».(۲)
در این آیات پنج وصف براى جبریل بیان شده است که این اوصاف نشان دهنده عظمت و مقام امین وحى، حضرت جبریل است:
رسول کریم: که اشاره به ارزش وجودى و مقام والا و جلالت ذات و عظمت قدر اوست.
ذى قوّت: به خاطر آن است که براى دریافت قرآن و ابلاغ آن قدرت و نیروى عظیمى لازم است و جبریل از جانب حق داراى چنان قدرتى بود.
مَکین: یعنى ملک برجسته، عِنْدَ ذِى العرش کنایه از مقرَّب بودن جبریل به تقرّب معنوى نزد حضرت محبوب است.
مُطاع: اشاره به این است که جبریل فرمانرواى فرشتگان و امین آنهاست.
أمین: در ابلاغ رسالت نهایت امانتدارى را داشت.
در حدیثى آمده: به هنگام نزول این آیات پیامبر بزرگ به جبریل فرمود:
ما أحْسَنَ ما أثْنى عَلَیک رَبُّک: "ذى قُوَّة عِنْدَ ذِى الْعَرْشِ مَکین، مُطاع ثمَّ أمین"، فَما کانَتْ قُوَّتُک، وَما کانَتْ أمانَتُک؟(۳)
خداوند چه نیکو تو را ستوده که فرموده: "صاحب قدرت است، در نزد صاحب عرش داراى قرب و مقام است، فرمانروائى دارد، امین است"، نمونه اى از قدرت و امانت خود را بیان کن. جبریل در پاسخ گفت: اما نمونه قدرت من این که: ور نابودى شهرهاى قوم لوط شدم، و آن چهار شهر بود، در هر شهر چهارصد هزار مرد جنگجو وجود داشت بجز فرزندان آنها، من این شهر را از میان برداشتم و به بالا بردم تا جائى که فرشتگان آسمان صداى حیوانات آنها را شنیدند، سپس به زمین آوردم و زیر و رو کردم! و اما نمونه امانت من این است که هیچ دستورى به من داده نشده که از آن دستور کمترین تخطّى کرده باشم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- شعراء، ۱۹۲ - ۱۹۴.
۲- تکویر، ۱۹ - ۲۱.
۳- "مجمع البیان" ج ۱۰، ص ۴۴۶. "الدرالمنثور" جلد آخر. "تفسیر نمونه" ج ۲۶، ص ۱۹۴.
ملائکه حُجُب:
صدوق در "توحید" و در "خصال" به سندش از زید بن وهب روایت مى کند که از امیرالمؤمنین علیه السّلام سؤال شد از حجب، فرمود:
حجب نخست هفت حجاب است و ضخامت هر یک پانصد سال راه و بین هر کدام نیز پانصد سال راه.
و حجب دوم هفتاد حجاب است که میان هر دوتاشان پانصد سال راه است، دربانان هر حجاب هفتاد هزار فرشته اند که نیروى هر یک برابر نیروى ثقلین است!
آنگاه سرا پرده هاى جلالند که هفتاد سراپرده اند و در هر سراپرده هفتاد هزار فرشته است و میان هر دو سراپرده پانصد سال راه است. سپس سراپرده عزّت است، سپس سراپرده کبریا، سپس سراپرده عظمت، و پس از آن قدس، و بعد از آن جبروت، و آنگاه فخر، و سپس نور سپید، و سپس وحدانیت که هفتاد هزار سال راه است، سپس حجاب اعلاست.
على بن ابراهیم قمى به سندش تا رسول خدا روایت مى کند: جبریل در شب معراج به من گفت: میان خدا و خلقش نود هزار حجاب است و نزدیکترین خلق به خدا منم و اسرافیل، و میان ما و او چهار حجاب است: حجابى از نور، دیگر از ظلمت و حجابى از ابر و حجابى از آب.
ابن عباس از رسول خدا نقل مى کند: شب معراج به حجب رسید که پانصد شماره بودند، و میان هر دو حجاب پانصد سال راه.
"توحید" صدوق از امام ششم روایت مى کند: خورشید یک هفتادم از نور کرسى است، کرسى یک هفتادم از نور عرش و عرش یک هفتادم از نور حجاب و آن یک هفتادم از نور ستر.
"مصباح المتهجّد" ضمن تعقیب نماز امیرالمؤمنین نقل مى کند: و از تو خواهم به نور نامت که بدان آفریدى نور حجابت... و از تو خواهم به نام زکىّ پاکت نوشته در کنه حجبت، سپرده در علم غیب نزد خودت بر سدرة المنتهى، و از تو خواهم به نامت نوشته بر سرادق اسرار... تا گوید: به نامت که نوشتى بر حجاب عرشت، و به هر نامى که در لوح محفوظ دارى.
چو نقّاش ازل طرح جهان کرد *** محبّت را چون جان در وى نهان کرد
شراب عشق بر آفاق پیمود *** جهان را سر بسر لبریز جان کرد
جهان چون مست شد از باده عشق *** گِلى را دل ز دلها جان روان کرد
برون آورد دست لطف از جیب *** چگویم تا چها با جسم و جان کرد
دلِ آزادگان را جاى خود ساخت *** روان عاشقان جان جهان کرد
عنایتهاى عشق لایزالى *** چه با جان دلِ آزادگان کرد
نقاب از روى چون خورشید برداشت *** جمالى در هویدائى نهان کرد
ربود از سینه ها او هر دلى بود *** چو دلها را ربود آهنگ جان کرد
به دُردى فیض را بخرید از وى *** دواى درد بى درمان آن کرد
پیامبر فرمود: براى خداى تبارک و تعالى هفتاد هزار حجاب از نور و ظلمت است که اگر برداشته شوند جلوه هاى وجه او آنچه فرود آنهاست بسوزانند.
در حدیث است که جبریل گفت: براى خدا در فرود عرش هفتاد حجاب است که اگر ما به یکى از آنها نزدیک شویم، سُبُحات وجهش ما را بسوزانند.(۱)
مفهوم این روایت این است که اگر از انوار خدا که محجوب از بنده هاست چیزى پرده بردارى شود، بر هر که افتد نابود شود، چنانکه موسى از پرتو آن بیهوش افتاد و کوهها تکه تکه شدند.
محدّث خبیر، روایت شناس بصیر حضرت علامه مجلسى در ذیل این روایات مى فرماید:
و تحقیق این است که این اخبار را ظاهرى است و باطنى، و هر دو درست است.
ظاهرش اینست که خداى سبحان چنانکه عرش و کرسى را با بى نیازى بدانان آفریده، در بر آنها پرده ها و حجابها و سرادقاتى آفریده، و از انوار غیبیه آفریده خود درون آنها را انباشته که در دید فرشته ها و بعضى از انبیا و در شنید دیگران مظهر عظمت و جلال و هیبت و وسعت فیض و رحمتش باشند. و اختلاف شماره بسا که از نظر نوع و صنف و شخص آنهاست و یا اینکه در برخى تعبیرات با هم شماره شدند و یا بعضى از آنها را نام بردند.
و اما باطن آنها اینست که البته حجبِ مانع از وصول به حق بسیارند، برخى ناشى از نقص نیرو و درک آدمى است از نظر امکان و نیاز و حدوث و آنچه به دنبال آنهاست از نقص و درماندگى; و اینها حجب ظلمتند. و برخى ناشى از نورانیت و تجرّد و تقدّس و عظمت و جلال خداست که حجب نورانیه اند، و محال است این هر دو حجاب برداشته شوند، و اگر از میان بروند جز ذات حق چیزى نماند. آرى ممکن است تا اندازه اى این حجب برداشته شوند و آدمى به مقام کشف و شهود قلبى برسد، به وسیله برکنارى از صفات شهوانیه و اخلاق حیوانیه و تخلّق به اخلاق ربانیه از راه عبادت و ریاضت و مجاهده و بررسى علوم حقّه.
و در این صورت انوار جلال الهى بر بنده مى تابند و تشخّص و اراده و شهوت او را مى سوزانند، و با دیده یقین کمال خدا و بقائش را مى نگرند و فنا و ذلّ خود رادر مى یابند، بى نیازى او و نیاز خود را بنگرند، بلکه هستِ عاریه خود را در برابر وجود او نیست شمارند و توانائى ناچیز خود را در برابر قدرت کامله او هیچ.
بلکه از اراده و قدرت و دانش خود کنار روند و اراده و قدرت و علم حق در آنها به کار افتد، نخواهند جز آنچه خدا خواهد. نیروى حق را در تصرف به کار برند، مرده زنده کنند، خورشید برگردانند، ماه را بشکافند، چنانکه امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود:
ما قَلَعْتُ بابَ خَیبَر بِقُوَّة جِسْمانیة بَلْ بقُوَّة رَبّانیة:
من درِ خیبر را به نیروى جسمانى نکندٍّ بلکه به نیروى ربّانى از جاى درآوردم.
و این معناى فناء فى اللّه و بقاء باللّه است که قابل فهم است و منافى با اصول دین نیست.
و به عبارت دیگر حجابهاى نورانیه که مانع از وصول بنده به خدا و درک مقام ممکن از معرفت او مى شوند، موانعى است که از جهت عبادات دست مى دهد از قبیل ریا و خودبینى و سُمعه و مراء. و حجب ظلمانیه کلیه گناهان است. و چون این حجب برداشته شوند خدا در دل بنده تجلّى کند و محبّت جز او را تا به خودش برسد مى سوزاند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- این روایت که فهمش از عهده انسان خارج است و جز آنان که خود حق خواسته نمى دانند در جلد ۵۸ "بحار" ص ۳۹ تا ۴۷ آمده است.
در پاورقى "بحار" ج ۵۸ در شرح جملات زیباى بالا آمده:
"علامه مصنّف ـ رحمة اللّه علیه ـ" در اینجا به روش اهل ذوق رفته، و مناسب است اشاره اى هم به روش اهل بحث و نظر شود تا سودش اعمّ و اتمّ گردد:
عالم ماده جهان تکامل است، و هر چیزى در آن به سوى کمال گراید و نفس آدمى هم که وابسته به بدن مادى است به سوى کمال گراید تا به سر حدّ امکان رسد و به وجود اشرف پیوندد، و باید منازل بسیارى به بالا رود در دو بخش:
۱ـ منازل مادى که چون از آنها بگذرد به مقام تجرّد رسد و از عالم طبیعت برهد.
۲ـ مراتب عالیه بالاتر از آن، که صعود در مراتب وجود است تا آنجا که براى ممکن توانائى بود.
و البته هر مرتبه اى از مراتب را مانع و حاجبى است براى رسیدن به مرتبه بالاتر، و چون از آن مرتبه بالا رود حجابى را برداشته و به وجود بالاترى رسیده که بهاء و شرف و خرّمى دارد، و چون همه قیود عالم ماده را به کنار زند و به مقام تجرّد رسد از همه حجابهاى ظالمانى گذشته و از هر گناهى پاک شده و همه اخلاق پست را که سرآمد آنها حبّ دنیاست از خود بدر کرده، که فریقین از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله نقل کرده اند:
حُبُّ الدُّنیا رَأْسُ کلِّ خَطیئَة.
و اینک در برابر حجابهاى نورانى قرار دارد که مراتبِ بى نهایتِ وجودند و الطف وادق هستند و نیاز به هوش سرشارى دارند براى گذشتن از آنها، و چه بسا که سالک در مرتبه پایین بماند و آن را پایین سفر خود پندارد.
تا خداوند که را شایسته داند و به عنایت خود او را از این منازل به بالا کشاند، و اینجاست که باید گفت:
"تا یار که را خواهد و میلش به که باشد"
تا نور حق در او بتابد و خدا از جلوه هاى بى نهایت خود براى او پرده اى بردارد و او را پایدار سازد تا این راه دشوار را بسر برساند".
الهى آن بلبل شوریده گلستان عشق در خطاب به انسان فرماید:
مهوشى تو اى جان، خیمه زن به بالا *** جوهرى مجرّد، بگذر از هیولا
از چَهِ طبیعت یوسفا برون شو *** تا کنى ز حُسنت عالمى زلیخا
روح جاودانى، مُهر تن رها کن *** ماه مصر عقلى، حُسن خویش بنما
ملک تن تو دانى، نیست جاودانى *** مرغ آسمانى، بال عشق بگشا
شاه ملک عشقى در سریر عزّت *** قصر حور عین را از رُخَت بیارا
اى هماى قدسى همّتى کن امروز *** از قفس بدر شو وز هوس برون آ
سرّ سرّ عالم چیست جان آدم *** راز من عَرَفْ خوان زان جمال یکتا
در مقام وحدت عارفى به اسما *** در حجاب کثرت آگه از مسمّا
رمز عشق برخوان ازتبارک اللّه *** گنج سرّ پنهان در تو شد هویدا
در مَثَل چه ماند جسم و جان پاکت *** ذرّه اىّ و خورشید قطره اىّ و دریا
بحر بى کرانى گوهر روانى *** اى خلیفة اللّه در ظهور اسما
مرغ حق کجایى امشب از نوایى *** سرّ عشق برگو کوى دوست بنما
هر که شد الهى مست عشق ماهى *** از مَىِ نگاهى بگذرد ز صهبا
شرح صحیفه (قهپایی)
فى الصلاه على حمله العرش و کل ملک مقرب:
«اللهم و حمله عرشک الذین لا یفترون من تسبیحک، و لا یسامون من تقدیسک، و لا یستحسرون من عبادتک، و لا یوثرون التقصیر على الجد فى امرک، و لا یغفلون عن الوله الیک».
فان قلت: على م عطفت الواو؟ قلت: على ما مضى من قصه دعاء النبى صلى الله علیه و آله. کان قصه هذا الدعاء عن آخرها معطوفه على قصه ذلک الدعاء و الجهه الجامعه بینهما هى کون المدعو له فیهما متوافقین فى جهات الدعاء من الصفات التى یحمد علیها او فى الرساله. و یجوز ان یکون معطوفه على محذوف. کانه قیل: اللهم نبیک صلى الله علیه و آله فکذا و کذا صفاته و حالاته، فصل علیه، و حمله عرشک حالهم کذا و کذا فصل علیهم.
و فتر یفتر -على وزن دخل یدخل- بمعنى انکسر و ضعف. و المصدر: الفتور.
و سام من الشىء -على وزن علم- بمعنى مل.
و الاستحسار: استفعال من حسر. اذا اعیا و تعب. و فى الحدیث: «ادعوا الله عز و جل و لا تستحسروا»، اى: لا تملوا. قاله فى النهایه. و فى الغریبین للهروى: اى: لا ینقطعون عن العباده. و البعیر المحسور هو الذى ذهبت قوته. و البصر الحسیر: الکلیل. و حسرت الناقه: انقطع سیرها.
و «لا یوثرون» مضارع آثر ایثارا. اى: لا یختارون.
و الجد -بکسر الجیم-: ضد الهزل.
و الوله: الولع. من: وله الفصیل بامه، اذا ولع بها. و التحیر من شده الوجد و الشوق.
یعنى: بار خدایا، و فرشتگانى که بردارنده ى عرش تواند، آنانکه سست و ضعیف نمى شوند از تسبیح و تنزیه کردن ذات مقدس تو، و ملامت نمى یابند از تقدیس کردن تو، و هیچ مانده نمى شوند از عبادت تو، و انقطاع نمى ورزند و اختیار نمى نمایند تقصیر را بر کوشش نمودن در کار و طاعت تو، و غافل نمى شوند از حیرانى و شیفته شدن به سوى جناب تو- جل و علا.
در کشاف مذکور است که: حمله ى عرش امروز چهارند. و روز قیامت مدد کنند ایشان را به چهار دیگر تا هشت شوند. چنانچه در سوره ى مبارکه ى الحاقه از این خبر مى دهد: (و یحمل عرش ربک فوقهم یومئذ ثمانیه).
و منقول است از ابن عباس که: در هنگامى که بارى تعالى خلق نمود ملائکه ى عرش را امر فرمود ایشان را به حمل عرش. ایشان بیطاقت شدند و عاجز گشتند از حمل آن. از جانب الهى خطاب آمد که بگویید: «لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظیم». چون این کلمات طیبه بگفتند، عرش مستقر شد.
و در تفاسیر مذکور است که عرش الهى سیصد هزار رکن دارد و از قائمه اى تا قائمه اى سیصد هزار سال راه است. جلت عظمته و کبریاوه.
«و اسرافیل صاحب الصور الشاخص الذى ینتظر منک الاذن و حلول الامر، فینبه بالنفخه صرعى رهائن القبور».
اسرافیل هو الملک الذى یتعلق به نفخ الصور للبعث.
و الصور قرن ینفخ فیه اسرافیل.
و «الشاخص» بالرفع على ان یکون صفه اخرى لاسرافیل. یقال: شخص بصره فهو شاخص، اذا فتح عینیه و جعل لا یطرف. و شخوص الابصار- اى: استمرار انفتاحها من غیر انطباق- هنا کنایه عن الترجى للخدمه کما یفعله العبد بالنسبه الى مولاه.
و «صرعى» جمع صریع مضافه الى «رهائن» المضافه الى «القبور».
یعنى: و اسرافیل که فرشته اى است که متعلق است به او دمیدن صور از جهت بعث مردم از قبور و صاحب شاخى است که مى دمد در او، و به چشم گشوده و منتظر آن است که از جناب مقدس تو دستورى یابد و فرود آید به او فرمان که در دمد در صور، پس چون امر الهى تعلق گیرد به دمیدن، در دمد و آگاه گرداند به این دمیدن مردگان و افتادگان گور را که در گروند- یعنى محبوسند- در آن، پس ایشان از گورها برخیزند و بشتابند تا به صحراى قیامت.
و در تفاسیر مذکور است که سه نفخه متحقق مى شود تا قیام قیامت: نفخه ى فزع: (و یوم ینفخ فى الصور ففزع من فى السموات و من فى الارض)، و نفخه ى صعق: (و نفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الارض)، و نفخه ى احیا: (و نفخ فى الصور فاذا هم من الاجداث الى ربهم ینسلون). و میانه ى هر نفخه چهل سال متراخى شود، چنانچه در تفاسیر مذکور است.
«و میکائیل ذو الجاه عندک و المکان الرفیع من طاعتک».
و میکائیل هو الملک الذى یتعلق به الارزاق.
و الجاه هو القدر و المنزله.
(یعنى:) و میکائیل که فرشته اى است که متعلق است به او احوال ارزاق بنى آدم و صاحب جاه و قدر و منزلت است نزد تو و صاحب مکانت بلند است به سبب طاقت و فرمانبردارى تو.
«و جبرئیل الامین على وحیک، المطاع فى اهل سمواتک، المکین لدیک، المقرب عندک».
جبرئیل نامى است عبرانى یا سریانى و معنى او عبدالله است. و هو الملک الذى یتعلق به القاء العلوم و تبلیغ الوحى.
(یعنى:) و فرشته ى دیگر که جبرئیل است که امین است بر خزائن وحى تو، و مطاع است در میان اهل آسمانها، و صاحب مکانت است نزد تو، و مقرب است نزدیک تو.
«و الروح الذى هو على ملائکه الحجب».
الروح هو اعظم الملائکه بعد حمله العرش مستعل على ملائکه الحجب.
و الحجب صفه للملائکه، اى: حجب السموات.
و الملائک جمع ملاک على الاصل لا جمع ملک- کالشمائل فى جمع شمال- و هو مقلوب مالک من الالوکه و هى الرساله. لانهم وسائط بین الله و بین الناس، فهم رسل الله او کالرسل الیهم.
(یعنى:) و فرشته ى دیگر عظیم که روح نام اوست که اعظم ملائکه است بعد از حمله ى عرش و سردار است بر ملائکه ى حجب.
و ملائکه ى حجب ملائکه اى چندند که موکلند بر طبقات آسمان و سرادقات آن.
و از بعضى مشایخ عظام مسموع شد که مراد از «حجب» ائمه ى طاهرینند، صلوات الله علیهم اجمعین، و از «ملائکه» ملائکه اى که موکلند بر ایشان. چه، در کتاب کافى روایات متکثره وارد است در کتاب جنائز که در وقت وفات هر شیعه از شیعیان ائمه ى طاهرین بر او ظاهر مى شوند و حاجب مى شوند میانه ى اهوالى که عارض مى شود مردم را در حین وفات و میانه ى ایشان.
«و الروح الذى هو من امرک».
و روح که از امر تو است. یعنى از مبدعات است و به امر «کن» موجود شده بى ماده. و این دلیلى است بر آنکه بعضى از فرشتگان مجردند.
«فصل علیهم ...».
(یعنى:) پس رحمت فرست بر این فرشته هایى که مذکور شد از حاملین عرش و اسرافیل و میکاییل و جبرئیل و روح... .
شرح صحیفه (مدرسی)
و کان من دعائه علیه السلام فى الصلوه على حمله العرش و کل ملک مقرب:
تخصیص دعاء امام علیه السلام به این دو صنف از ملائکه به واسطه ى ثبوت بعضى از خصوصیات و مزایا است در ایشان دون سایر اصناف ملئکه اما فرقه ى اولى با وجود آن شغل عظیم که از براى ایشان است که عبارت باشد از برداشتن عرش مجید عظیم استغفار مى کنند از براى مومنین چنانکه در قرآن مجید اشاره به آن نموده است که «الذین یحملون العرش و من حوله یسبحون بحمد ربهم و یومنون به و یستغفرون للذین آمنوا».
و اما فرقه ى دویم خدماتى مى کنند راجع به عباد مى شود، و قبول ولایت امیر المومنین نمودند بعد از عرض ولایت بر ایشان چنانکه در روایت فرموده است که ولایت ما را عرض بر ملائکه نمودند هر یک از ایشان قبول نمودند از مقربین شدند هر که نکرد نشد مراد از قبول و عدم قبول در روایت شاید مبادرت و عدم مبادرت باشد چنانکه در انبیاء على نبینا و آله و على سائرهم الصلوه و السلام اتفاق افتاد.
در حدیث ابى حمزه ى ثمالى وارد است که عبدالله بن عمر داخل شد بر حضرت على بن الحسین علیه الصلوه و السلام و عرض کرد خدمت آن امام عالی مقام علیه الصلوه و السلام که: اى پسر حسین شما مى گوئید که یونس بن متى در شکم ماهى حبس نشد مگر به واسطه ى اینکه عرض ولایت جدم را بر او نمودند و او توقف نمود فرمودند : بلى مادرت به عزایت بنشیند عرض کرد: معلوم نما بر من این مطلب را اگر راست مى گوئید پس آن جناب امر فرمودند که به پوشد دو چشم خود را به دستمالى پس بعد از ساعتى امر فرمودند که دیده ى خود را بازنماید عبد الله مى گوید: پس ناگاه خود را در کنار دریائى دیدم که امواج او متلاطم است پس ابن عمر عرض کرد: یا سیدى خونم در گردن شما است بترس از خدا و بترس از نفس من فرمودند قدرى صبر کن بر تو معلوم کنم اگر من راست مى گویم پس فرمودند: یا ایها الحوت ماهى سر از دریا بیرون آورد مثل کوهى بزرگ و او مى گفت لبیک لبیک یا ولى الله فرمودند تو که هستى؟
عرض کرد منم حوت یونس خلاق عالم مبعوث نکرد پیغمبرى از زمان آدم على نبینا و آله و علیه الصلوه و السلام تا زمان جد شما صلى الله علیه و آله مگر اینکه عرض نمود ولایت شما اهل بیت را بر او هر که قبول کرد سالم ماند و نجات یافت و هر که توقف و تردد کرد در حمل و قبول رسید بر او آنچه رسید، نرسید آدم (ع) را از مصیبت، نرسید نوح را از غرق، و نرسید ابراهیم را از آتش، و یوسف را از چاه، و ایوب را از بلا، و داود را از خطیه، مگر اینکه از توقف و تردد بود، تا اینکه یونس را مبعوث کرد وحى فرستاد به سوى او که قبول نماید ولایت امیرالمومنین را و اولاد او را علیهم السلام عرض کرد: چگونه قبول نمایم ولایت کسى را که ندیدم، و نشناختم پس او را مبتلا کرد در شکم من و بر من وحى فرستاد که استخوان او را نشکنم پس در شکم من مکث نمود چهل روز در ظلمات ثلث ندا مى کرد که «لا اله الا انت سبحانک انى کنت من الظالمین» قد قبلت ولایه على بن ابى طالب علیه السلام و الائمه الراشدین من ولده بعد از اینکه ایمان آورد به ولایت شما امر کرد خداى بر من که بیندازم او را در کنار دریا، پس حضرت فرمودند: اى ماهى برگرد.
تنبیه:
چونکه صلوات و درود براى کسى نمودن یا فائده ى او راجع به کسى است که صلوه مى فرستد یا بر کسى که از براى او فرستاده شده و على اى تقدیر سبب نفعى از منافع است و ملک مقرب و نبى مرسل ایشان نزد معبود به حق اکرم و اجل هستند از سایر اصناف مخلوق پس کسى که محب و مخلص حضرت معبود است و راى او چیزى نظر او چیز نیست بناء منفعت بردن دارد یا منفعت رساندن لابد مقربین حضرت معبود یا واسطه ى فیض هستند یا به ایشان فیض مى رسد و این مطلب روشن است به مقایسه ى سلطان ظاهر و ارکان مملکت او.
اللغه:
حمله: جمع مکسر حامل به معنى بردارنده و به دوش گیرنده است.
عرش و عریش: جاى بلند و مراد از آن در کتاب و سنت و السنه ى مردم آن ظرفى است که وعاء جمیع ماسوى الله است.
فتور: سستى مقابل قوت است.
سام: ملال و دلتنگى داشتن است.
حسر: انقطاع و دست برداشتن.
ایثار: بثاء مثلثه به معنى اختیار کردن و جاى آوردن.
جد: بکسر جیم به معنى اجتهاد مقابل کوتاهى در امر کردن،
وله: اشتغال.
الترکیب:
و حمله عرشک احتمال دارد و او عاطفه باشد بر صل على محمد در دعاء سابق و هذا هو الظاهر، و احتمال دارد که استیناف باشد بنا بر این احتمال حمله عرشک مبتدا است و خبر او محذوف اى مستحقون، لان تصلى علیهم، و احتمال دارد خبر فصل علیهم و انشاء خبر واقع شدن جایز باشد و بر سر خبر فاء داخل شود اگر چه مبتداء متضمن شرط نباشد و این احتمال نیز نزد سید شارح راجح است، الذین صفت حمله است که بر تمام حالات بر یاء و نون خوانده شده است .
شرح:
یعنى اى خداى من حاملین عرش تو جماعتى هستند که سستى نمى کنند از تسبیح تو، و دلتنگ نمى شوند از تنزیه تو، و دست برنمى دارند از عبادت تو، و اختیار نمى کنند تقصیر و اطاعت تو را بر اجتهاد در اطاعت تو، و غفلت نمى کنند از شغل از روى میل به سوى تو.
تنبیه:
عرش یکى از مخلوقات خداست از آن اعظم خلقى نیست تمام مخلوقات در عالم کون و فساد از مجردات و غیر آن در میان اوست.
در حدیث زینب عطاره که حضرت ختمى ماب صلى الله علیه و آله و سلم فرمودند: هفت آسمان و زمینها و کوهها و دریاها، و حجابهاى نور و کرسى نزد او مثل حلقه ى است در بیابانى وسیع، روایت شده است از پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم که خلاق عالم خلق کرد ملکى را در تحت عرش وحى فرستاد به سوى او که پرواز کند و طیران نماید پس طیران نمود سى هزار سال، پس وحى فرستاد به سوى او که طیران کند پس سى هزار سال دیگر پرواز نمود پس بار دیگر وحى فرستاد به سوى او که پرواز کند پس سى هزار سال دیگر پرواز نمود پس بار دیگر وحى فرستاد به سوى او که اگر پرواز کنى تا نفخ صور نخواهى رسید به طرف دیگر پس ملک عرض کرد سبحان ربى الاعلى و بحمده روایت شد از حضرت سجاد که او فرمود از براى خداوند ملکى است که او را حزقائیل مى گویند و از براى او دوازده هزار پر است ما بین هر پرى تا پر دیگر پانصد سال راهست در قلب او خلجان کرد که آیا فوق عرش چیزى هست یا نه خلاق عالم زیاد نمود از براى او از پر دو مثل آنچه داشت که سى و شش هزار شد که ما بین هر پر تا پر دیگر پانصد سال راه بود پس وحى فرستاد به سوى او که به پر پرید به مقدار بیست هزار سال و نرسید به سر قائمه ى از قوائم عرش پس مضاعف کرد از براى او از پر و قوه و امر کردش که پرواز کن پس طیران نمود به مقدار سى هزار سال و هم نرسید پس وحى فرستاد به سوى او که: اگر بپرى تا نفخ صور با قوه و قدرت و جناح تو نخواهى رسید به ساقى از ساقهاى عرش، ملک عرض کرد که سبحان ربى الاعلى و بحمده.
روایت شده است از نبى صلى الله علیه و آله که فرمودند: که زمانى که خلاق عالم عرش را خلقت کرد خلق کرد از براى او سیصد و شصت هزار رکن، و خلق کرد نزد هر رکنى سیصد و شصت هزار ملک اگر اذن مى داد به کوچک ترین آنها که به بلعد آسمان و زمین را مى بلعید آنها را نبود آسمانها و زمین در میان دهان آن مگر مثل یکدانه ى ریگ در بیابان وسیع پس فرمود خلاق عالم به ایشان که اى بندگان من بلند کنید عرش مرا شروع کردند که بلند کنند نتوانستند حمل و حرکت آن دهند پس خلق نمود خلاق عالم با هر یک یکى دیگر باز هم قدرت نداشتند که حرکت دهند پس فرمود: بگذارید بر من است که نگهدارم آن را به قدرت خودم پس واگذار نمودند و نگهداشت خداى آن را به قدرت خود پس فرمود: بهشت نفر از ایشان که بلند کنید عرش مرا عرض کردند یا ربنا چگونه مى توانیم حمل آن نمائیم و حال آنکه این جمع کثیر قدرت حمل او را نداشتند فرمود: منم که خفیف مى کنم شدید را و آسان مى کنم مشکل را و حکم مى کنم هر چه که مى خواهم، تعلیم مى کنم شما را کلماتى که بخوانید آسان شود بر شما حمل آن عرض کردند: آن کلمات چه چیز است یا ربنا؟ فرمود: بگوئید:
بسم الله الرحمن الرحیم، و لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظیم و صلى الله على محمد و آله الطاهرین، پس خواندند این کلمات را، و بر داشتند عرش خلاق عالم را چنان خفیف آمد بر دوش ایشان مثل موئى که در بدن بروید بر دوش مرد قوى جسیم پس فرمود خلاق عالم به سایر ملائکه که عرش مرا بگذارید از براى این هشت نفر که حمل کنند و شما طواف کنید در جوانب او و تسبیح و تقدیس و تمجید من نمائید منم خداى قادر بر نحوى که دیدید و بر هر شى ء قادرم.
اللغه:
صور: بضم الفاء شاخ تیز و نائى که به او روز محشر نوازند.
شاخص: یعنى راست و مستوى نگهداشتن،
حلول: بالضم به معنى نزول و پائین آمدن.
تنبیه: بیدار کردن،
نفخه: دمیدن،
صرع: انداختن و هلاک شدن
رهاین: جمع رهین به معنى وثیقه و گرو.
الترکیب:
شاخص صفت صور، صرعى اضافه برهائن که اضافه به قبور شده است، مفعول ثانى ینبه.
شرح:
یعنى اى خداى من اسرافیل صاحب صور ایستاده کسى است که انتظار مى کشد از جانب تو اذن و نزول امر را تا اینکه بیدار نماید به سبب نفخه و دمیدن آن انداخته شده گرو گذاشته شده ى در قبور یعنى مردگان را.
تذنیب:
بیان شد که صور نیتى است که به او نوازند و ظاهر آن است که دو وقت او نواز و نواخته خواهد شد در یکى فاعل اسرافیل است و وقت دیگر فاعل او خداى، روایت شده است از على بن ابراهیم رحمه الله علیه به اسناد خود از فاخته از على بن الحسین علیهماالسلام که گفت: سئوال از دو نفخه شده که چه مقدار ما بین آن دو نواز است؟ فرمودند: ماشاءالله پس عرض شد در خدمت ایشان که: یا بن رسول الله خبر بده مرا که چه گونه نفخ در صور خواهد دمید؟ فرمودند: اما نفخه ى اولى خلاق عالم امر نماید به اسرافیل که نازل شود در زمین پس هبوط نماید اسرافیل به سوى دنیا و با او است صور و از جهت صور یکسر است دو طرف دارد و از هر طرف تا طرف دیگر مسافت ما بین آسمان و زمین است فرمودند که زمانى که ملائکه ملاحظه نمایند که اسرافیل هبوط به زمین نمود و با او صور است تکلم مى نمایند با هم که خلاق عالم اذن داد در مردن اهل آسمان و زمین فرمودند که اسرافیل هبوط نماید به بیت المقدس و روى به کعبه کند پس مى دمد بر صور آوازى از طرفى که جانب زمین است بیرون مى آید باقى نمى ماند در روى زمین صاحب روحى مگر اینکه صیحه مى نماید و مى میرد و از طرف دیگرى که جانب آسمان است آوازى بیرون مى آید که باقى نمى ماند در جانب آسمان صاحب روحى مگر اینکه صیحه زنند و مى میرند پس خلاق عالم مى فرماید : به اسرافیل که: اى اسرافیل بمیر، پس او مى میرد به همین حال مى ماند ماشاءالله پس امر کنند به آسمان که فنا شود و او فناء و هلاک مى شود و امر مى کنند به کوهها که در زوال و فنا شود زائل و فانى شوند و زمین را مبدل کند به زمین دیگر یعنى به زمینى که بر او معصیت نشده باشد آن زمین نه در آن کوه است و نه علف مثل روز اول که دحوالارض نموده بود و عرش خود بالاى آب قرار مى دهد مثل روز اول نگهدارد او را به عظمت و قدرت او، فرمودند پس در این وقت ندا کند حضرت جبار به آوازى از قبل او آواز بلند که مى شنوند اقطار آسمان، و زمین کیست پادشاه در این روز؟
هیچکس جواب ندهد پس در این وقت مى فرماید خلاق عالم جواب خود: کسى نیست مالک ملک مگر خودم من مقهور کردم خلایق را و مى میرانم نیست خداى مگر من وحده شریک از براى من نیست و نیست وزیر از براى من، من خلق کردم خلق را و من مى راندم ایشان را به مشیت خودم و زنده کردم به قدرت خودم، فرمودند پس مى دمد خلاق عالم به صور دمیدنى پس بیرون مى آید آواز از یکى از دو طرف صور که در جانب آسمان است پس باقى نماند در آسمان احدى مگر اینکه زنده گردد و بایستد مثل اول و برگردند حمله ى عرش و حاضر شود بهشت و دوزخ و جمع آورى مردم کنند از براى- حساب، را وى گوید: دیدم حضرت على بن الحسین علیهما الصلوه و السلام گریه مى کرد در این وقت گریه ى شدیدى.
از این حدیث شریف معلوم مى شود که در نفخه ى اولى از هر دو طرف آواز بلند شود و در نفخه ى دویم از یک سمت و نکته ى او واضح است، و نفخه ى اولى نفخه ى اماته است و نفخه ى دویم نفخه ى احیا است.
جاه: قدر و منزلت است.
«من» فى قوله علیه السلام «من طاعتک» یا ابتدائیه است یا بیانیه است یا تبعیضیه است یعنى میکائیل که صاحب قرب و منزلت است در نزد تو، و صاحب مکان بلند است از طاعت تو. بعضى را گمان چنان شد که میکائیل از مکیال است یعنى اندازه کردن و این اسم عربى است و عمل و شغل او پیمانه ى آب کردن است در وقت نزول و آن موکلست بر سحاب و همیشه نزول مطر از سحاب است به اندازه ى و پیمانه ى مگر یوم النوح که در آن روز پیمانه و اندازه نبود به این معنى که اندازه و پیمانه او به ید قدرت بود و این مطلب اگر چه ممکن است لکن بعید است، زیرا که منافات دارد با فقره ى بعد که مى فرماید: وکیل ما تحویه لواعج، و این اسم عربى نیست بلکه سریانى یا عبرانى است ئیل به عبارت عبرانى نام خداى تعالى است.
اللغه:
امین: مقابل خائن،
وحى آن چیزى است که به سوى انسان مى رسد از جانب خداى تعالى به واسطه ى ملک اگر بدون واسطه رسد در بیدارى او را الهام گویند، و اگر در خواب رسد او را رویا گویند و این دو تاى اخیر شریکند در افتادن مطلب در قلب، و به اعتبار تفاوت کند،
مطاع: آقا و مولى.
مکین: ثابت و برقرار یعنى اى خداى من جبرئیل امین بر رساندن وحى تو است، و آقا هست در اهل آسمانهاى تو و ثابت و برقرار است نزد تو و مقرب است در خدمت تو.
تنبیه:
از این فقره چنان استفاده مى شود که جبرئیل علیه السلام اقرب است نزد خداى عزوجل از اسرافیل و میکائیل چنانچه از تقدم ذکرى در قرآن هم فهمیده مى شود، بلکه معلم نبى صلى الله علیه و آله بودن چنانکه آیه ى شریفه علمه شدید القوى بر آن شاهد است دلالت بر اقربیت آن کند لکن، در رسیدن وحى به او در مرتبه ى اخیر عکس دلالت کند ضرر ندارد که حدیث سند ذکر شود، روایت کند سید هاشم الاحسائى که این حدیث شریف نافع است از براى کشف هم و غم و فرج یافتن از غم و دفع اثر هم بلکه از براى هر مرض و دردهاى زیاد نافع است حتى رفع دیوانگى و صرع و فقر و فاقه و اختلال امور و ضیق معیشت و گمنامى به این حدیث شریف مى شود، به این حدیث دفع اثر چشم هم مى شود، و جلب منفعت و دفع مضرت بلکه گفته شده است، بعد الموت هم نافع است یعنى به سبب این حدیث سئوال منکر و نکیر نخواهد شد، بالاى سر مریض خوانده شود شفا خواهد یافت لکن در مقام خواندن یا نوشتن تمام سلسله ى سند خوانده شود یا نوشته شود.
روایت مى کند صدوق علیه الرحمه در کتاب عیون اخبار رضا علیه الصلوه و السلام از احمد بن محمد بن الحسن القطان قال حدثنى عبد الرحمن بن محمد الحسنى قال: حدثنى محمد بن ابراهیم الفزارى، قال حدثنى عبدالله بن بحرالاءهوازى، قال حدثنى على بن عمرو، قال حدثنى حسن ابن محمد بن جمهور، قال حدثنى على بن بلال، عن على بن موسى الرضا علیه الصلوه و السلام، عن موسى بن جعفر (ع) عن جعفر عن محمد علیه السلام عن محمد بن على (ع) عن على بن الحسین (ع) عن الحسین بن على (ع) عن على بن ابى طالب (ع) عن النبى صلى الله علیه و آله و سلم عن جبرئیل (ع) عن میکائیل (ع) عن اسرافیل عن اللوح عن القلم عن الله تعالى شانه قال: یقول الله عزوجل ولایه على بن ابى طالب (ع) حصنى فمن دخل حصنى امن من عذابى و فى روایه: آمن من عذابى، البته مراعات سند بنماید.
تذنیب:
صدوق علیه الرحمه در کتاب اعتقادات خود مى فرماید: که اعتقاد امامیه آن است که در کیفیت وحى اینکه ما بین دو چشم اسرافیل لوحیست پس در هر زمان که خلاق عالم اراده دارد اینکه سخن بفرماید به وحى زده مى شود آن لوح در جبین اسرافیل پس قرائت مى کند آنچه در آن لوح ثبت شده است پس او را القاء کند اسرافیل به سوى میکائیل پس القاء کند میکائیل به سوى جبرئیل و جبرئیل القاء کند به سوى پیغمبران علیهم السلام.
اللغه:
الحجب: بضم العین جمع حجاب به معنى پرده است یعنى مانع شود از دیدن بیننده دیده شده را و به عبارت اخرى حاجب ما بین رائى و مرئى.
روح: خلقى است از مخلوقات یا از صنف ملائکه است، یا از غیر ایشان که دلالت بر هر یک شاید قوله تعالى تنزل الملائکه و الروح بکند، امر: شان و شغل.
الترکیب:
على حرف جر ظاهر آن در این فقره از براى استعلاء است چنانکه از بعضى از روایات استفاده مى شود که روح مطاع است بر ملائکه حجب.
شرح:
یعنى اى رب من روح کسى است که او مطاعست بر ملائکه حجب
تحقیق حال در حجاب و روح، اما در حجاب بدان که ما بین خالق و مخلوق پردهائى است که مانع شود که مخلوق ملتفت اوصاف و ذات خالق شود به حیث اگر این پردهاى پارچه شود و خواهد مخلوق که پاره گردد خواهد سوخت چنانچه فقره اونى انظر الیک بر آن شاهد است و این حجب از جنس اجسام نیست، بلکه از جنس انوار یعنى از نور عزت و جلال بزرگى و عظمت و این پرده ى است که عقول متحیرند از درک آن و ابصار از قوه ى بصریه باز مى ماند به حیث آن که اگر کشف شده و ماوراى او معلوم گردد مخلوق نخواهد باقى ماند، از جمادات و حیوانات مگر اینکه سوخته و فناء و مضمحل مى شوند.
چنانکه مروى است از ایشان علیهم السلام که از براى خداى عزوجل هفتاد هزار حجاب است از نور و ظلمه که اگر کشف شود از آنها یکى هر آینه خواهند سوزانید سبحات جلال او هر چه را که در کونین هست،
روایت کند صدوق علیه الرحمه به سند خود از وهب گفت: سئوال شد از امیرالمومنین علیه الصلوه و السلام از حجب فرمودند: اول حجب هفت، است ضخامت هر حجابى مقدار سیر پانصد سال، طول آن پانصد سال نگهبانان و حاجبان او هفتاد هزار ملک است که قوه ى هر یکى از آنها قوه ى جن و انس است بعضى از حجب ظلمت و بعضى نور و بعضى نار و بعضى دخان، و بعضى سحاب، و بعضى برق و بعضى رمل و بعضى کوه و بعضى عجاج و بعضى ماء و بعضى انهار، آن حجب حجبى است مختلفه هر حجابى به قدر چهارده هزار سال راه پس از آن از براى خلاق عالم سرادقات جلال است و او شصت هزار سراد قسمت و در هر سرادق هفتاد هزار ملک ما بین هر سرادق و سرادقى به قدر پانصد سال راه، بعد از آن سرادق فخر است، بعد از آن سرادق کبریاء و بعد از آن سرادق عظمه، و بعد از آن سرادق قدس بعد سرادق جبروت بعد سرادق فخر، بعد نورالابیض، بعد سرداق وحدانیت است و او به مقدار سیر هفتاد هزار سال است، بعد از این همه حجاب الاعلى کلام امام تمام شد و ساکت ماند عمر عرض کرد خدا باقى نگذارد مرا روزى که نبینم ترا یا ابا الحسن، فهم حدیث حاجت دارد به عنایت واهب العطایاء.
و اما روح ملکى از ملائکه است ظاهر دو روحند یعنى دو مخلوق و آن که با نبى (ص) و ائمه بود غیر آن است که در سوره ى انا انزلناه دارد.
و روح آن کسى است که او از امر تو است.
صفار بسند صحیح روایت کند از هشام سالم گفت: که شنیدم از امام جعفر صادق علیه الصلوه و السلام که مى فرمودند: یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربى فرمود: خلقى است اعظم از جبرئیل و میکائیل با احدى از گذشتگان غیر محمد صلى الله علیه و آله نبوده و او با ائمه علیهم الصلوه و السلام است اعانت و کمک ایشان کند هر چه که بخواهند، و از امیرالمومنین علیه و اولاده الطاهرین الصلوه و السلام مروى است که: از براى او هفتاد هزار زبان است هر زبانى هفتاد هزار لغه که تسبیح خداى تعالى به آن لغات کند، خلق مى کند خلاق عالم جل و عز اسمه به هر تسبیحى ملکى را که با ملائکه طیران کند تا روز قیامت خلق نکرد خداى تعالى و تقدس خلقى را اعظم از او غیر از عرش اگر بخواهد آسمان هفتگانه و هفت طبقه زمین را به یک لقمه بردارد قدرت دارد.
از امام عالى مقام حضرت جعفر الصادق علیه و على آبائه و ابنائه آلاف التحیه و الصلوه و السلام مروى است که تمام ملائکه در روز قیامت در یک صف وقوف کنند او به تنهائى در یک صف و ظاهر آن است که او غیر از ملائکه است.
ترجمه و شرح صحیفه (امامی و آشتیانی)
درود بر فرشتگان (حاملان عرش)
در این دعا امام سجاد علیه السلام فرشتگان الهى را مورد توجه قرار داده و با درخواست درود و صلوات خداوند آنان را معرفى فرموده فرشتگان اعظم الهى و آنها که وظیفه ى اداره ى امور این جهان را به عهده دارند همه را یکى پس از دیگرى نام برده و بر آنان درود فرستاده است.
در نخستین فراز، سخن از فرشتگان حامل عرش به میان آورده عرض مى کند: (بار خداوندا بر فرشتگان حامل عرشت درود فرست همانها که در تسبیح تو سست نمى گردند و در تقدیس و تنزیه تو خسته نمى شوند و از عبادت تو وانمى مانند و هیچگاه در فرمانت کوتاهى روا نمى دارند و از اشتیاق و علاقه به قرب تو غفلت نمى ورزند) (اللهم و حمله عرشک الذین لایفترون من تسبیحک، و لایسامون من تقدیسک، و لایستحسرون من عبادتک، و لایوثرون التقصیر على الجد فى امرک، و لایغفلون عن الوله الیک).
آنگاه سخن از اسرافیل مامور نفخ صور به میان آورده و از خداوند تقاضاى درود بر او را کرده میگوید: و (درود فرست بر) اسرافیل صاحب صور که همواره آماده و منتظر اذن و حلول فرمان تو است که مردگان و گروگانان قبرستانها را با یک نفخه آگاه مى سازد (و آنان را به سوى صحراى محشر فرامى خواند) (و اسرافیل صاحب الصور، الشاخص الذى ینتظر منک الاذن، و حلول الامر، فینبه بالنفخه صرعى رهائن القبور).
پس از آن از میکائیل سخن به میان آورده و از خداوند تقاضاى درود بر او را کرده (بر میکائیل صاحب جاه و مکان رفیع و مطیع فرمانت (درود فرست) (و میکائیل ذو الجاه عندک، و المکان الرفیع من طاعتک).
پس از آن تقاضاى صلوات بر جبرئیل امین وحى را کرده مى گوید: (و بر جبرئیل امین وحى خود که در میان سماواتیان مطاع است و همه فرمانش مى برند و در نزد تو صاحب مکانت، و مقرب است (درود فرست) (و جبرئیل الامین على وحیک، المطاع فى اهل سماواتک، المکین لدیک المقرب عندک).
به دنبال آن سخن از فرشته اى به نام روح که فرمانفرماى فرشتگان حجب است به میان آورده مى گوید: بر روح که مسئولیت فرشتگان حجب را بر عهده دارد (درود فرست) (و الروح الذى هو على ملائکه الحجب).
و در آخرین جمله از این فراز عرضه مى دارد (بر روحى که از فرمان تو است (درود فرست) (و الروح الذى هو من امرک).
به دنبال همه ى این موارد در یک کلمه مى گوید: (خداوندا بر همه اینها درود فرست) (فصل علیهم).
ریاض السالکین (سید علیخان)
ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، ج۲، ص:۳۶-۸
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین
«الحمدلله جاعل الملائکه رسلا اولى اجنحه مثنى و ثلاث و رباع، و الصلاه و السلام على رسوله الذى اشرقت بانوار هدایته البقاع و الرباع، و على آله و عترته الذین الزم طاعتهم من شرق و غرب و على حمله العرش و کل ملک مقرب».
و بعد: فهذه الروضه الثالثه من ریاض السالکین تتضمن شرح الدعاء الثالث من ادعیه صحیفه سید العابدین صلوات الله علیه و على آبائه و ابنائه الطاهرین. املاء راجى فضل ربه السنى على الصدر الحسینى الحسنى اصلح الله اعماله و بلغه بفضله آماله.
اختلف الناس فى حقیقه الملائکه على اقوال:
احدها: و هو قول المحققین من المتکلمین: انها اجسام لطیفه، نورانیه، الهیه، خیره، سعیده، قادره على التصرفات السریعه، و الافعال الشاقه، و التشکل باشکال مختلفه، ذوات عقول و افهام، مسکنها السماوات، و بعضها عند الله اقرب من بعض و اکمل درجه، کما قال تعالى حکایه عنهم «و ما منا الا له مقام معلوم»، و الى هذا القول ذهب اکثر المسلمین، و فى اخبار اهل البیت علیهم السلام ما یدل علیه.
الثانى: و هو قول عبده الاوثان: انها هى هذه الکواکب الموصوفه بالسعود و النحوس و انها احیاء ناطقه، فالمسعدات ملائکه الرحمه و المنحسات ملائکه العذاب.
الثالث: و هو قول معظم المجوس و الثنویه القائلین بالنور و الظلمه: و انهما جوهران حساسان قادران متضادان فى النفس و الصوره، مختلفان فى الفعل و التدبیر. فجوهر النور فاضل، خیر نقى، طیب الریح، کریم النفس، یسر و لا یضر، و ینفع و لا یمنع، و یحیى و لا یبلى. و الظلمه ضد ذلک.
فالنور یولد الاولیاء، و هم الملائکه، لا على سبیل التناکح بل کتولد الحکمه من الحکیم و الضوء من المضى.
و جوهر الظلمه: یولد الاعداء و هم الشیاطین تولد السفه من السفیه.
الرابع: قول من قال: انها لیست باجسام بل جواهر متحیزه، ثم اختلفوا، فقال بعضهم: و هم طوائف من النصارى، انها هى النفوس الناطقه المفارقه لابدانها، فان کانت خیره صافیه فهم الملائکه، و ان کانت شریره کشفه فهى الشیاطین.
و قال آخرون و هم الفلاسفه: انها مخالفه لنوع النفوس الناطقه البشریه، و انها اکمل قوه، و اکثر علما، و نسبتها الى النفوس البشریه نسبه الشمس الى الاضواء، فمنها نفوس ناطقه فلکیه، و منها عقول مجرده.
و منهم من اثبت انواعا اخر من الملائکه: و هى الارضیه المدبره لاحوال العالم السفلى، خیرها الملائکه، و شریرها الشیاطین.
و لکل من الفرق ادله على ما ذهب الیه یطول ذکرها.
تبصره:
الایمان بالملائکه واجب، قال تعالى: «آمن الرسول بما انزل الیه من ربه و المومنون کل آمن بالله و ملائکته».
و روى عنه صلى الله علیه و آله و سلم حین سئل عن الایمان، انه قال: ان تومن بالله و ملائکته و کتبه و رسله.
الایمان بالملائکه یتضمن معانى:
احدها: التصدیق بوجودهم.
فاما البحث عن انها روحانیه محضه، او جسمانیه محضه، او مرکبه من القسمین، و بتقدیر کونها جسمانیه. فلطیفه او کثیفه، فان کانت لطیفه فنورانیه او هوائیه، او بعضها نورانى و بعضها هوائى- کما ذهب الى کل طائفه - فلیس بواجب. لان مدار الایمان بهم لیس خصوصیات ذواتهم فى انفسهم، بل هو اضافتهم الیه تعالى، من حیث انهم عباد مکرمون له من شانهم التوسط بینه تعالى و بین الرسل بانزال الکتب و القاء الوحى.
الثانى: انزالهم منازلهم و اثبات انهم عباد الله و خلقه، کالانس و الجن مامورون مکلفون لا یقدرون الا على ما اقدرهم الله علیه و انهم معصومون، و ان لذتهم بذکر الله، و حیاتهم بمعرفته و طاعته، و الموت جائز علیهم و لکن الله جعل لهم امدا بعیدا، فلا یتوفاهم حتى یبلغوه، و لا یوصفون بشى یودى وصفهم به الى اشراکهم بالله تعالى، و لا یدعون آلهه کما دعتهم الاوائل.
الثالث: الاعتراف بان منهم رسلا یرسلهم الله الى من یشاء من البشر، و قد یجوز ان یرسل بعضهم الى بعض، و یتبع ذلک الاعتراف بانه منهم حمله العرش، و منهم الصافون، و منهم خزنه الجنه، و منهم خزنه النار، و منهم کتبه الاعمال، و منهم الذین یسوقون السحاب، فقد ورد القرآن بذلک کله او باکثره.
و قد اشار سید العابدین صلوات الله علیه الى جمله من انواعهم فى هذا الدعاء کما ستقف علیه.
فائده:
قال سعید بن المسیب و غیره: الملائکه: لیسوا بذکور و لا اناث، و لا یتوالدون، و لا یاکلون، و لا یشربون. و الجن: یتوالدون، و فیهم ذکور و اناث و یموتون. و الشیاطین: ذکور و اناث و یتوالدون، و لا یموتون حتى یموت ابلیس.
قال سید العابدین و امام الموحدین صلوات الله و سلامه علیه و على آبائه و ابنائه الطاهرین:
الواو: للاستئناف، و ما بعدها مبتدا، خبره: قوله فیما یاتى فصل علیهم.
و الذین: فى محل رفع صفه لحمله عرشک الذى هو المبتدا، و قول بعض طلبه العجم: مبتدا و الذین خبره خطا محض فاحذره.
و الحمله بفتحتین: جمع حامل. و هذا البناء مطرد فى کل وصف لمذکر عاقل صحیح اللام نحو کامل و کمله، و ساحر و سحره، و سافر و سفره.
فان قلت: هذا البناء من ابنیه الکثره، و هى ما جاوز العشره، و حمله العرش دون العشره کما سیاتى، فکیف استعمل فیه؟.
قلت: قد یستغنى ببعض ابنیه الکثره عن بناء القله و بالعکس وضعا بان تکون العرب لم تضع احد البنائین استغناء عنه بالاخر کما وقع هنا، فانها لم تضع لحامل و نحوه جمع قله او استعمالا بان تکون وضعتهما معا و لکنها استعملت فى بعض المواضع احدهما مکان الاخر اتکالا على القرینه.
و العرش فى اللغه: سریر الملک، و من البیت سقفه کالعریش و الخیمه و البیت الذى یستظل به و عرش الله تعالى یطلق على معنیین:
احدهما: علمه تعالى و حملته ثمانیه: اربعه من اهل البیت علیهم السلام، و اربعه من غیرهم کما رواه ثقه الاسلام فى الکافى، باسناده عن ابى عبدالله علیه السلام قال: حمله العرش -و العرش: العلم- ثمانیه: اربعه منا و اربعه ممن شاء الله.
و قال الصدوق قدس سره فى کتاب العقائد: اما العرش الذى هو العلم فحملته اربعه من الاولین و اربعه من الاخرین. فاما الاربعه من الاولین: فنوح و ابراهیم و موسى و عیسى علیهم السلام. و اما الاربعه من الاخرین: فمحمد و على و الحسن و الحسین صلوات الله علیهم اجمعین. هکذا روى بالاسانید الصحیحه عن الائمه علیهم السلام فى العرش و حملته. قال: و انما صار هولاء حمله العرش الذى هو العلم لان الانبیاء الذین کانوا قبل نبینا محمد صلى الله علیه و آله و سلم على شرائع الاربعه من الاولین: نوح و ابراهیم و موسى و عیسى علیهم السلام، و من قبل هولاء صارت العلوم الیهم و کذلک صار العلم من بعد محمد صلى الله علیه و آله و سلم و على و الحسن و الحسین علیهم السلام الى من بعد الحسین من الائمه علیهم السلام انتهى بنصه.
الثانى: و هو المراد هنا الجسم المحیط بالکرسى المحیط بالسماوات السبع و ما بینها کما روى عن ابى عبدالله علیه السلام: کل شىء خلق الله فى جوف الکرسى و الکرسى محیط به خلا العرش فانه اعظم من ان یحیط به الکرسى.
قال بعضهم: و لعل العرش هو الفلک الاعظم، و الکرسى هو الفلک المشهور بفلک البروج.
و فى روایه عن النبى صلى الله علیه و آله و سلم: ما السماوات السبع و الارضون السبع مع الکرسى الا کحلقه فى فلاه، و فضل العرش على الکرسى کفضل تلک الفلاه على تلک الحلقه.
قال الصدوق طاب ثراه: اعتقادنا فى العرش انه حمله الخلق.
و روى فى کتاب الخصال باسناده عن حفص بن غیاث النخعى قال:
سمعت الصادق علیه السلام یقول: ان حمله العرش ثمانیه، لکل واحده منهم ثمانى اعین، کل عین طباق الدنیا.
و عن الصادق علیه السلام: ان حمله العرش اربعه: احدهم على صوره ابن آدم یسترزق الله لولد آدم، و الثانى على صوره الدیک یسترزق الله للطیر، و الثالث على صوره الاسد یسترزق الله للسباع، و الرابع على صوره الثور یسترزق الله للبهائم، و نکس الثور راسه منذ عبد بنو اسرائیل العجل، فاذا کان یوم القیامه صاروا ثمانیه.
و من طریق العامه عن ابن زید قال: قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم: العرش یحمله الیوم اربعه و یوم القیامه ثمانیه.
و عن وهب قال: حمله العرش الیوم اربعه فاذا کان یوم القیامه ایدوا باربعه اخرى.
و عن ابن زید: لم یسم من حمله العرش الا اسرافیل، قال: و میکائیل لیس من حمله العرش.
و عن ابن عباس قال: قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم: ان ملکا من حمله العرش یقال له اسرافیل، زاویه من زوایا العرش على کاهله، قد مرقت قد ماه فى الارض السابعه السفلى و مرق راسه من السماء السابعه العلیا.
و من خطبه لامیرالمومنین علیه السلام فى صفه حمله العرش من الملائکه علیهم السلام: و منهم الثابته فى الارضین السفلى اقدامهم، و المارقه من السماء العلیا اعناقهم، و الخارجه من الاقطار ارکانهم، و المناسبه لقوائم العرش اکتافهم، ناکسه دونه ابصارهم، متلفعون تحته باجنحتهم، مضروبه بینهم و بین من دونهم حجب العزه و استار القدره، لا یتوهمون ربهم بالتصویر، و لا یجرون علیه صفات المصنوعین، و لا یحدونه بالاماکن، و لا یشیرون الیه بالنظائر.
و قوله علیه السلام «المناسبه لقوائم العرش اکتافهم» یفید ان للعرش قوائم غیر الحاملین.
و کذلک روى عن الصادق عن ابیه عن جده علیهم السلام قال: ان بین القائمه من قوائم العرش و القائمه الاخرى خفقان الطیر المسرع ثمانین الف عام.
و اعلم ان من قال: بان الملائکه اجسام کان حمل صفاتهم المذکوره على ظاهرها امرا ممکنا و الله تعالى قادر على جمیع الممکنات. و اما من نزههم عن الجسمیه فهو یسلط على ذلک کله التاویل بما ذکره یفضى بنا الى التطویل.
قوله علیه السلام «لا یفترون عن تسبیحک» فتر- یفتر، و یفتر من باب فعل و ضرب فتورا: سکن بعد حده، و لان بعد شده، و فتر الماء سکن حره، و فتر جسمه لانت مفاصله و ضعف، و الفتر محرکه: الضعف، و التسبیح مصدر سبح اذا قال سبحان الله، و التنزیه یقال: سبحت الله اذا نزهته عما یقول الجاحدون، فهو بمعنى التبعید من سبح فى الارض و الماء اذا ابعد فیهما و امعن و یکون بمعنى الذکر، یقال: فلان یسبح الله، اى یذکره باسمائه نحو سبحان الله. و بمعنى الصلاه و هو یسبح اى: یصلى. و منه: «فلو لا انه کان من المسبحین» اى من المصلین، و فیه اشاره الى قوله تعالى: «یسبحون اللیل و النهار لا یفترون».
قال المفسرون: اى ینزهون فى جمیع الاوقات و یعظمونه و یمجدونه دائما، لا یلحقهم فتور و لاکلال. لان الفتور هو وقوف الاعضاء البدنیه عن العمل و قصورها بسبب تحلل الارواح البدنیه و ضعفها و رجوعها الى الاستراحه و کل ذلک من توابع المزاج الحیوانى، فلا جرم صدق سلبه عنهم.
و قیل: معنى لا یفترون: لا یتخلل تسبیحهم فتره اصلا بفراغ، او بشغل آخر.
و اورد علیه: انهم قد یشتغلون باللعن، کما قال تعالى: «اولئک علیهم لعنه الله و الملائکه».
و اجیب بان التسبیح لهم کالتنفس لنا لا یمنعهم عنه الاشتغال بشىء آخر.
و اعترض بان آله التنفس لنا مغایره لاله التکلم، فلهذا صح اجتماع التنفس و التکلم.
و اجیب بانه لا استبعاد فى ان یکون لهم السن کثیره. او یکون المراد بعدم الفتره انهم لا یترکون التسبیح فى اوقاته اللائقه به.
و روى محمد بن الحسن الصفار، عن ابراهیم بن هاشم، عن ابى عبدالله البرقى یرفعه الى ابى عبدالله علیه السلام، قال رجل لابى عبدالله علیه السلام: جعلت فداک اخبرنى عن قول الله تبارک و تعالى و ما وصف من الملائکه «یسبحون اللیل و النهار لا یفترون» ثم قال «ان الله و ملائکته یصلون على النبى یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما» کیف لا یفترون و هم یصلون على النبى صلى الله علیه و آله و سلم؟ فقال ابوعبدالله علیه السلام: ان الله تبارک و تعالى لما خلق محمدا صلى الله علیه و آله و سلم امر الملائکه فقال: انقصوا من ذکرى بمقدار الصلاه على محمد، فقول الرجل: صلى الله على محمد فى الصلاه مثل قوله: سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر.
و فى بعض الاخبار: ان حمله العرش یتجاوبون بصوت رخیم، یقول اربعه منهم: سبحانک و بحمدک على حلمک بعد علمک، و اربعه یقولون: سبحانک و بحمدک على عفوک بعد قدرتک.
و عن الصادق علیه السلام قال: انفاسهم تسبیح.
و فى روایه: لیس شىء من اطباق اجسادهم الا و یسبح الله و یحمده من ناحیته باصوات مختلفه.
و من الغریب ما اخرجه ابن ابى شیبه فى المصنف عن ابىامامه قال: ان الملائکه الذین یحملون العرش یتکلمون بالفارسیه ذکر ذلک الجلال السیوطى فى الحبائک.
قوله علیه السلام: «و لا یسامون من تقدیسک» سئم الشى منه- کفرح- ساما و ساما بالتحریک و ساءمه- بالمد- ضجر و مل و فى التنزیل: «لا یسام الانسان من دعاء الخیر».
و التقدیس: تنزیه الله تعالى و تبعیده اعتقادا و قولا و عملا عما لا یلیق بجنابه من قدس فى الارض اذا ذهب فیها و ابعد.
و یقال: قدسه اى طهره، فان مطهر الشى مبعد له من الاقذار، فالتسبیح بمعنى التنزیه و التقدیس یرجعان الى معنى واحد و هو تبعید الله عن السوء، اما فى الذات:
و یحصل بنفى الامکان المستلزم لنفى الکثره، المستلزم لنفى الجسمیه و العرضیه و الضد و الند، و اما فى الصفات: بان یکون مبرء عن العجز و الجهل و التغیرات محیطا بکل المعلومات، قادرا على کل المقدورات، و اما فى الافعال: بان لا یکون افعاله عبثا، و لا لجلب المنافع الیه، و لا لدفع المضار عنه.
و قال بعضهم: بین التسبیح و التقدیس فرق: و هو ان التسبیح: هو التنزیه عن الشریک و العجز و النقص، و التقدیس: هو التنزیه عما ذکر و عن التعلق بالجسم و قبول الانفعال و شوائب الامکان، و امکان التعدد فى ذاته و صفاته و کون الشىء من کمالاته بالقوه، فالتقدیس اعم، اذ کل مقدس مسبح من غیر عکس، و ذلک لان الابعاد من الذهاب فى الارض اکثر من الابعاد من الذهاب فى الماء. فالملائکه المقربون الذین هم ارواح مجرده بتجردهم و امتناع تعلقهم و عدم احتجابهم عن نور ربهم و قهرهم لما تحتهم بافاضه النور علیه و تاثیرهم فى غیرهم و کون کل کمالاتهم بالفعل مسبحون مقدسون و غیرهم من الملائکه السماویه و الارضیه ببساطه ذواتهم و خواص افعالهم و کمالاتهم مسبحون بل کل شىء مسبح و لیس بمقدس، و یقال: سبوح قدوس و لا یعکس، انتهى.
و فى نفى السام عنهم تلمیح الى قوله تعالى: «یسبحون له باللیل و النهار و هم لا یسامون». و انما کان السام و الملال منفیا عنهم، لانه عباره عن اعراض النفس عن الشىء بسبب کلال بعض القوى الطبیعیه عن افعالها. و ذلک غیر متصور فى حق الملائکه السماویه.
و فى بعض الاخبار: لیس لحمله العرش کلام الا ان یقولوا: قدوس الله القوى، ملات عظمته السماوات و الارض.
لا یستحسرون: اى لا یتعبون و لا یعیون، من حسر حسورا کضرب و فرح اى تعب و اعیا، و کان الابلغ فى وصفهم ان ینفى عنهم ادنى الحسور، و لکنه اتى بصیغه الاستفعال المنبئه عن المبالغه فى الحسور للتنبیه على ان عبادتهم لثقلها و دوامها حقیقه بان یستحسر منها و مع ذلک لا یستحسرون لا لافاده نفى المبالغه فى الحسور مع ثبوت اصله فى الجمله، کما ان نفى الظلامیه فى قوله تعالى: «و ما انا بظلام للعبید» لافاده نفى کثره الظلم المفروض تعلقه بالعبید لا لافاده نفى المبالغه فى الظلم مع ثبوت اصل الظلم فى الجمله.
و فیه: اشاره الى قوله تعالى: «و من عنده لا یستکبرون عن عبادته و لا یستحسرون».
و آثر الشىء بالمد: اختاره و فضله.
و التقصیر فى الامر: التوانى فیه و هو خلاف الجد فیه، و المعنى انهم لا یختارون الراحه على تعب العباده، فیقصروا و یتوانوا فى عبادته تعالى.
و قیل: المقصود نفى الاحوال البشریه عنهم من التعب و الراحه لکونهما من توابع هذه الابدان الحیوانیه.
و الغفله: عدم التفطن للشىء و غیبته عن البال و قد استعمل فیمن ترکه اهمالا و اعراضا کما فى قوله تعالى: «و هم فى غفله معرضون». یقال: غفلت عن الشى من باب قعد غفولا و غفله و غفلا بالتحریک، و اغفلته اغفالا ترکته اهمالا لا لعدم التفطن له، و تغافل ارى من نفسه ذلک و لیس به.
و الوله الى الشىء: الحنین الیه، یقال: ولهت الام الى ولدها تله و توله من بابى وعد و تعب، ولها بالتحریک: اذا حنت الیه، و اما الوله بمعنى ذهاب العقل من فرح او حزن فانما یعدى بعلى فیقال: و له علیه، و المراد بوله الملائکه الیه سبحانه محبتهم و عشقهم له و صدق رغبتهم فیما عنده فهو من باب اطلاق الملزوم و اراده اللازم، و لما کانت الغفله من لواحق القوى الانسانیه وجب ان تکون مسلوبه عن الملائکه السماویه لسلب معروضها عنهم، و کل ذلک اشاره الى کمال مراتبهم فى صنوف عباداتهم و تاکید لها بعدم النقصانات اللاحقه، فان کلا من هذه الصفات المنفیه- لو وجد- کان نقصانا فیما یتعلق به و اعراضا عن الجهه المقصوده.
تنبیه:
فى قوله علیه السلام: «و لا یوثرون التقصیر على الجد فى امرک» دلاله على ان الملائکه علیهم السلام قادرون على التقصیر، لکنهم لا یوثرونه اختیارا للجد علیه و تفادیا عنه، و المساله محل خلاف.
فذهب الفلاسفه و اهل الجبر: الى انهم خیر محض، و انهم مطبوعون على الطاعات، لا قدره لهم على الشرور و المعاصى.
و ذهبت المعتزله و جمهور الامامیه: الى ان لهم قدره على الامرین بدلیل قوله تعالى: «و من یقل منهم انى اله من دونه فذلک نجزیه جهنم» و هذا یقتضى کونهم مزجورین.
و قوله تعالى: «لا یستکبرون عن عبادته» و المدح بترک الاستکبار انما یحسن لو کان قادرا على الاستکبار، و لو لا ذلک ما استحقوا ثوابا على طاعاتهم، اذ لو کانوا مطبوعین على الطاعات لم یکن علیهم مشقه فى التکلیف، فلم یستحقوا ثوابا، و التکلیف انما یحسن فى کل مکلف تعریضا للثواب، فلا بد ان یکون لهم شهوات فیما حظر علیهم و نفار عما اوجب علیهم حتى تحصل فائده التکلیف. و الله اعلم.
اسرافیل: عطف على حمله عرشک و هو بکسر الهمزه، اسم اعجمى مرکب مضاف الى ایل بالکسر و هو اسم الله تعالى بالعبرانیه. قیل: هو رباعى. و قیل: خماسى و الهمزه اصلیه.
اخرج ابن جریر من العامه، عن على بن الحسین علیهماالسلام قال: «کل شىء رجع الى ایل فهو عبدالله عز و جل».
قال الاخفش: و یقال فى لغه اسرافین -بالنون- کما قالوا جبرین و اسماعین و اسرائین. و انما افرده بالذکر مع انه من جمله حمله حال العرش کما تقدم فى بعض الاخبار لاظهار فضله کانه من جنس آخر اشرف مما ذکر تنزیلا للتغایر فى الوصف، منزله تغایر فى الجنس و لاختصاصه دونهم، بکونه صاحب الصور، فخصه بالذکر من بینهم لیرتب علیه الوصف المختص به و فى تقدیمه على من بعده فى الذکر دلاله على تفضیله، و یدل علیه ایضا ما روى عن النبى صلى الله علیه و آله و سلم: «ان ملک الله الذى یلیه اسرافیل».
و عن ابن مسعود: «ان اقرب الخلق من الله اسرافیل».
و عن الهذلى قال: «لیس شىء اقرب الى الله من اسرافیل و بینه و بین الله سبعه حجب».
و الصور- بالضم- القرن ینفخ فیه، و الشاخص فاعل من شخص کمنع شخوصا ارتفع او من شخص بصره اذا فتح عینه لا یطرف، و ربما عدى بالباء فقیل: شخص ببصره فهو شاخص. و الاذن- بالکسر- اسم من اذنت له فى کذا اطلقت له فعله. و حلول الامر نزوله او انتهاء اجله من حل الدین اذا انتهى اجله و وجب اداوه، و یقال: حل امر الله علیه اى: وجب.
اخرج ابوالشیخ عن وهب قال: «خلق الله الصور من لولوه بیضاء فى صفاء الزجاج، ثم قال للعرش: خذ الصور فتعلق به، ثم قال: کن، فکان اسرافیل، فامره ان یاخذ الصور فاخذه و به ثقب بعدد کل روح مخلوقه و نفس منفوسه لاتخرج روحان من ثقبه واحده و فى وسط الصور کره کاستداره السماء و الارض، و اسرافیل واضع فمه على تلک الکره، ثم قال له الرب: قد وکلتک بالصور فانت للنفخه و للصیحه فدخل اسرافیل فى مقدم العرش فادخل رجله الیمنى تحت العرش و قدم الیسرى و لم یطرف منذ خلقه الله، ینتظر ما یومر به.
و عن ابى سعید الخدرى قال: قال رسولالله صلى الله علیه و آله و سلم: کیف انعم و صاحب الصور قد التقم القرن و حنا جبهته و اصغى سمعه ینتظر متى یومر فینفخ، قالوا: فما نقول یا رسول الله؟ قال: قولوا حسبنا الله و نعم الوکیل.
و روى عنه صلى الله علیه و آله و سلم انه قال: لما فرغ الله من خلق السماوات و الارض خلق الصور فاعطاه اسرافیل علیه السلام فهو واضعه على فیه، شاخص بصره الى العرش متى یومر، قیل: یا رسول الله ما الصور؟ قال: القرن، قیل: کیف هو؟ قال: عظیم! و الذى نفسى بیده ان عظم داره فیه کعرض السماوات و الارض فیومر بالنفخ فیه، فینفخ نفخه لا یبقى عندها فى الحیاه احد الا من شاء الله، و ذلک قوله تعالى: «و نفخ فى الصور فصعق من فى السماوات و من فى الارض الا من شاء الله». ثم یومر باخرى فینفخ نفخه لا یبقى معها میت الا بعث و قام، و ذلک قوله تعالى: «ثم نفخ فیه اخرى فاذا هم قیام ینظرون».
و الى النفخه الثانیه: اشار سید العابدین بقوله: «فینبه بالنفخه صرعى رهائن القبور» الفاء عاطفه سببیه و المعطوف علیه محذوف و التقدیر: فینفخ فینبه، کقوله تعالى: «فقلنا اضرب بعصاک الحجر فانفجرت» اى فضرب فانفجرت.
و التنبیه: الایقاظ من النوم، و لما کان الموت شبیها بالنوم حتى اطلق لفظ الموت علیه، فقیل: مات بمعنى نام.
و فى الحدیث: کما تنامون تموتون، استعار التنبیه لبعث الاموات.
و النفخه المره من نفخ بفمه اذا اخرج منه الریح.
و الصرعى: جمع صریع بمعنى مصروع کقتلى جمع قتیل، و اسرى جمع اسیر و هو من الصرع بمعنى الطرح على الارض، و الصریع من الاغصان ما تهدل و سقط على الارض.
قیل: و منه قیل للقتیل: صریع.
و الرهائن: جمع رهینه و هو الرهن و الهاء للمبالغه کالشتیمه و الشتم بمعنى المرهون و المشتوم.
قال الزمخشرى: لیست الرهینه بتانیث رهین بمعنى مرهون لان فعیلا هذا یستوى فیه المذکر و المونث، بل هى مصدر اقیم مقام المرهون کالرهن و قولهم: هو رهینه فى یده، و قوله:
ابعد الذى بالنعف نعف کویکب رهینه رمس ذى تراب و جندل
دلیل على ما قلناه، انتهى.
قلت: و یجوز ان تکون الرهائن جمع رهین لا رهینه فانهم نصوا على انه جمع لهما.
قال ابوحیان فى الارتشاف: رهین و رهینه، قالوا: فیهما رهائن و استعار لفظ الرهائن للموتى باعتبار لزوم القبور لهم و عدم انفکاکهم عنها کالرهن فى ید المرتهن، او باعتبار کونهم ملزومین فى القبور باعمالهم، و یحتمل ان یکون رهینه بمعنى راهنه من رهن الشى رهونا اذا ثبت و دام فیکون المراد برهائن القبور الاشخاص المقیمه الثابته فى قبورها فلا یکون الکلام استعاره و اضافه صرعى الى الرهائن من اضافه الصفه الى الموصوف اى رهائن القبور الصرعى.
تنبیه:
قال بعض المحققین: النفخه نفختان: نفخه تطفى النار و نفخه تشعلها. قال تعالى: «و نفخ فى الصور فصعق من فى السماوات و من فى الارض الا من شاء الله ثم نفخ فیه اخرى فاذاهم قیام ینظرون». فینفخ اسرافیل نفخه واحده فتمر على الصور المشتعله بارواحها سماویه کانت او ارضیه، فتطفئها ثم ینفخ نفخه اخرى فتمر على الصور المستعده للاشتعال بارواحها فتشتعل بها فاذاهم قیام ینظرون، فتقوم تلک الصور احیاء ناطقه بما ینطقها الله، فمن ناطق بالحمدلله، و من ناطق بقول من: «من بعثنا من مرقدنا» و من ناطق بالحمدلله الذى احیانا بعد ما اماتنا و الیه النشور، و کل ینطق بحسب علمه و حاله و ما کان علیه و نسى حاله فى البرزخ و یتخیل ان ذلک منام کما یتخیله المنتبه من نومه، و قد کان عند موته و انتقاله الى البرزخ کالمستیقظ هناک، و ان الحیاه کانت له کالمنام، «الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا» و فى الاخره یعتقد فى امر الدنیا و البرزخ انه منام فى منام، و لما کان الغرض من النفخه الاولى هى النفخه الثانیه، و کانت کاللازم لها لان الحیاه فى نشاه عالیه یلزمها الموت عن نشاه سافله اقتصر علیه السلام على ذکر النفخه الثانیه فى قوله: «فینبه صرعى رهائن القبور».
اخرج الدیلمى عن ابى امامه قال: قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم: اسم میکائیل عبیدالله.
و فیه لغات: میکائیل کمیکاعیل، و میکال کمیعاد، و میکائل کمیکاعل، و میکئل کمیکعل، و میکییل کمیکعیل، و بکلها قرى، و بابدال اللام نونا میکائین کاسرائین.
روى انه موکل بارزاق الاجساد و الحکمه و المعرفه للنفوس و له اعوان موکلون على جمیع العالم، من شانهم احداث قوه النهوض فى الارکان و المولدات و غیرها، التى بها الوصول الى الغایات و بلوغ الکمال کملائکه الریاح و السحب و الامطار و النبات و الحیوان و المعادن، فکل ذلک باعوانه.
و الجاه: القدر و المنزله، یقال: فلان ذو جاه اى قدر و حرمه.
قالوا: و هو مقلوب من الوجه، من قولهم وجه الرجل -بالضم- اى صار وجیها ذا جاه و قدر، و الاسم الوجاهه.
و فى حدیث عائشه: کان لعلى وجه من الناس حیاه فاطمه. قال ابنالاثیر فى النهایه: اى جاه و عز فقدهما بعدها.
و المکان: الموضع.
و الرفیع: اما بمعنى مفعول من رفعه کمنعه ضد وضعه، او بمعنى فاعل من رفع ککرم رفعه بالکسر اى شرف و علا قدره و هو رفیع.
و الطاعه: لغه الانقیاد، و اصطلاحا موافقه الامر.
و قیل: موافقه الاراده و المراد بجاهه عنده تعالى کرامته لدیه کما قال تعالى: «ان اکرمکم عند الله اتقاکم»، و برفعه مکانه فى طاعته تعالى کمال عبادته له، و یحتمل ان یشیر بذلک الى ما روى عن امیرالمومنین علیه السلام انه قال: موذن اهل السماوات جبرئیل، و امامهم میکائیل یوم بهم عند البیت المعمور. فان الامامه مکان رفیع فى الطاعه لا یرشح لها الا من کان ارفع مکانا و اجمع لشرائطها.
اخرج ابن جریر من طریق عکرمه عن ابن عباس قال: جبرئیل عبدالله
و میکائیل عبیدالله، و کل اسم فیه ایل معبد لله.
و اخرج عن عبدالله بن الحارث قال: «ایل» الله بالعبرانیه.
و قیل: موافقه الاراده و المراد بجاهه عنده تعالى کرامته لدیه کما قال تعالى: «ان اکرمکم عند الله اتقاکم»، و برفعه مکانه فى طاعته تعالى کمال عبادته له، و یحتمل ان یشیر بذلک الى ما روى عن امیرالمومنین علیه السلام انه قال: موذن اهل السماوات جبرئیل، و امامهم میکائیل یوم بهم عند البیت المعمور. فان الامامه مکان رفیع فى الطاعه لا یرشح لها الا من کان ارفع مکانا و اجمع لشرائطها.
اخرج ابن جریر من طریق عکرمه عن ابن عباس قال: جبرئیل عبدالله و میکائیل عبیدالله، و کل اسم فیه ایل معبد لله.
و اخرج عن عبدالله بن الحارث قال: «ایل» الله بالعبرانیه.
و قیل: اسم جبرئیل فى الملائکه: خادم الله.
قال ابن جنى: اصل جبرئیل کوریال فغیر بالتعریب و طول الاستعمال الى ما ترى، و فیه لغات جبریل بکسر الجیم و الراء بلا همز، و جبریل بفتح الجیم و کسر الراء بلا همز، و جبرائل بهمزه بعد الالف، و جبراییل بیاءین بلا همز، و جبرئیل بهمزه و یاء بلا الف، و جبرئیل مشدده اللام و قرى بهن، و جبرین بالنون مع فتح الجیم و کسر ها، و فیه لغات اخرى، و المروى منها فى الدعاء اللغه الاولى و الخامسه.
و الامین: الحافظ لما کلف بحفظه عن تطرق الخلل الیه، و لما کان الوحى النازل بواسطته محفوظا نازلا کما هو صدق علیه.
و المطاع فى اهل سماواتک: اى الملائکه السماویه، فانهم یصدرون عن امره و یرجعون الى رایه کما ورد فى الخبر.
و المکین: فعیل بمعنى فاعل من مکن عند الملک مکانه کضخم ضخامه عظم عنده و ارتفع فهو مکین.
و المقرب: قرب منزله و رتبه لا قربا مکانیا.
و العندیه: عندیه اکرام و تشریف، لا عندیه مکان لتنزهه تعالى عن المکان، لکنه عبر بذلک تنزیلا له لکرامته علیه و زلفاه عنده منزله المقرب عند الملک بطریق التمثیل، و فى هذه الصفات تلمیح الى قوله تعالى فى وصفه «انه لقول رسول کریم ذى قوه عند ذى العرش مکین مطاع ثم امین».
روى ان رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) قال لجبرئیل علیه السلام: ما احسن ما اثنى علیک ربک «ذى قوه عند ذى العرش مکین مطاع ثم امین». فما کانت قوتک و ما کانت امانتک؟ فقال: اما قوتى، فانى بعثت الى مدائن لوط و هى اربع مدائن، فى کل مدینه اربعمائه الف مقاتل سوى الذرارى، فحملتهم من الارض السفلى حتى سمع اهل السماوات اصوات الدجاج و نباح الکلاب، ثم هویت بهن فقلبتهن. و اما امانتى: فانى لم اومر بشى فعدوته الى غیره.
تنبیه:
قد یقال فى تقدیم: میکائیل فى الذکر دلاله على انه افضل من جبرئیل، لکن یعارضه تقدیم الله تعالى جبرئیل فى الذکر فى قوله تعالى: «من کان عدوا لله و ملائکته و رسله و جبریل و میکال فان الله عدو للکافرین». و الاخبار فى ذلک متعارضه.
اخرج الحکیم الترمذى فى نوادر الاصول: عن زید بن رفیع قال: دخل على رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم جبرائیل و میکائیل و هو یستاک فناول رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم جبرئیل السواک فقال جبرئیل کبر. قال الترمذى: اى ناول میکائیل فانه اکبر.
و اخرج الطبرانى عن ابن عباس قال: قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم: الا اخبرکم بافضل الملائکه جبرئیل. و الله اعلم.
الروح هنا: اما اسم ملک موکل على ملائکه الحجب. او صفه له، على ان الملائکه کلها ارواح، و یوید کونه صفه: ما روى عن الربیع بن انس: ان الملک الموکل بالحجب یقال له: میطاطروش.
و الحجب: جمع حجاب و هو الستر، و الاصل فیه جسم حائل بین جسدین. و استعمل فى المعانى. فقیل: العجز حجاب بین الانسان و مراده، و المعصیه حجاب بین العبد و ربه.
و المراد بالحجب هنا: ما فوق السماوات من الانوار و الکلمات و غیرها التى حجبت عن تعلق علوم المخلوقین بما وراءها.
ففى الخبر: ان ما فوق السماء السابعه صحارى من نور، و لا یعلم ما فوق ذلک الا الله تعالى.
و عن وهب بن منبه: فوق السماوات حجب فیها ملائکه لا یعرف بعضهم بعضا لکثرتهم، یسبحون الله بلغات مختلفه و اصوات کالرعد القاصف.
و روى رئیس المحدثین «قدس سره» باسناده عن وهب قال: سئل امیرالمومنین صلوات الله علیه عن الحجب فقال: اول الحجب سبعه غلظ کل حجاب منها مسیره خمسمائه عام، و بین کل حجاب مسیره خمسمائه عام، و الحجاب الثانى سبعون حجابا، بین کل حجابین مسیره خمسمائه عام و طوله خمسمائه عام حجبه کل حجاب منها سبعون الف ملک، قوه کل ملک منها قوه الثقلین، منها کلمه و منها نور و منها نار و منها دخان و منها سحاب و منها برق و منها رعد و منها ضوء و منها رمل و منها جبل و منها عجاج و منها ماء و منها انهار، و هى حجب مختلفه غلظ کل حجاب مسیره الف عام، ثم سرادقات الجلال و هى ستون سرادقا، فى کل سرادق سبعون الف ملک، بین کل سرادق و سرادق مسیره خمسمائه عام، ثم سرادق الفخر، ثم سرادق الکبریاء، ثم سرادق العظمه، ثم سرادق القدس، ثم سرادق الجبروت، ثم سرادق العز، ثم النور الابیض، ثم سرادق الوحدانیه و هو مسیره سبعین الف عام، ثم الحجاب الاعلى، و انقضى کلامه و سکت علیه السلام!!! فقال عمر: لا بقیت لیوم لا اراک فیه یا اباالحسن!!.
قال ابن الفارسى: انما هى الحجب مضروبه على العظمه العلیا من خلق الله تعالى التى لا یقدر قدرها و لیست مضروبه على الله تعالى لانه سبحانه لا یوصف بمکان و لا بانه مستتر بحجاب.
قلت: و قد اشار امیرالمومنین علیه السلام الى هذه الحجب و السرادقات فى خطبته فى صفه الملائکه علیهم السلام حیث قال: و بین فجوات تلک الفروج زجل المسبخین منهم فى حظائر القدس و سترات الحجب و سرادقات المجد.
و فى الحدیث المشهور عن النبى صلى الله علیه و آله و سلم: ان لله تعالى سبعین الف حجاب من نور و ظلمه لو کشفها لاحترقت سبحات وجهه ما انتهى الیه بصره.
و للعلماء فى تاویل هذا الحدیث کلام طویل، و مجمله: ان الحجاب فى حقه تعالى محال، فلا یمکن فرضه الا بالنسبه الى العبد. و تحقیق الحجب: ان الطالب له مقامات کل منها حجاب له قبل الوصول الیه و مراتب المقامات غیر متناهیه فتکون مراتب الحجب ایضا غیر متناهیه و حصرها فى سبعین الف لا یدرک الا بنور النبوه، او المراد بالسبعین معنى الکثره، فان السبعین جار مجرى المثل فى الکثره.
یحتمل: ان یکون المراد بالامر هنا: الشان و الاضافه، للاختصاص العلمى لا الایجادى، لاشتراک الکل فیه، و فیها من تشریف المضاف ما لا یخفى، اى الروح الذى هو من جنس ما استاثرت بعلمه من الاسرار الخفیه التى لا یکاد یحوم حولها عقول البشر.
و یحتمل: ان یکون المراد به: عالم الامر المقابل لعالم الخلق المعبر عنهما بعالم الغیب و الشهاده و الملکوت و الملک، فعالم الامر هو الاولیات العظام المخلوقه للبقاء من غیر ماده و اصل، من الروح و العقل و القلم و اللوح و العرش و الکرسى و الجنه و النار، و سمى بعالم الامر: لان الله عز و جل اوجده بامره لامن شى، و عالم الخلق: هو الموجودات المخلوقات للفناء من ماده مستحیله کائنه فاسده، و سمى بعالم الخلق: لانه تعالى خلقه من شىء له مساحه و تقدیر اذ کان الخلق بمعنى المساحه و التقدیر، فالمعنى الروح الذى من ابداعاتک الکائنه من عالم الامر بمحض الامر التکوینى من غیر تحصل من ماده و تولد من اصل، و لیس هذا من قبیل قوله سبحانه: «انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون» فان ذلک عباره من سرعه التکوین سواء کان الکائن من عالم الامر او من عالم الخلق.
و یدل على هذا المعنى ما رواه ابوجعفر الصفار فى بصائر الدرجات باسناده عن ابى بصیر قال: سالت اباعبدالله علیه السلام عن قوله عز و جل: «یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربى» قال: خلق اعظم من جبرئیل و میکائیل کان مع
رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم و هو من الائمه و هو من الملکوت.
فقوله علیه السلام و هو من الملکوت ظاهر فى انه تفسیر للامر.
و باسناده عن ابى الصباح الکنانى قال: قلت لابى عبدالله علیه السلام: «و کذلک اوحینا الیک روحا من امرنا» قال: خلق و الله اعظم من جبرئیل و میکائیل و کان مع رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم یخبره و یسدده و هو مع الائمه من بعده.
و باسناده عن على بن اسباط قال: ساله رجل من اهل هیت و انا حاضر عن قول الله عز و جل: «و کذلک اوحینا الیک روحا من امرنا» قال: منذ انزل الله ذلک الروح على محمد صلى الله علیه و آله ما صعد الى السماء و انه لفینا.
و باسناده عن سعد الاسکاف قال: اتى رجل على بن ابی طالب علیه السلام یساله عن الروح الیس هو جبرئیل؟ فقال له على علیه السلام: جبرئیل من الملائکه و الروح غیر جبرئیل. فقال له: لقد قلت عظیما من القول: ما احد یزعم ان الروح غیر جبرئیل. فقال له على علیه السلام: انک ضال تروى عن اهل الضلال، یقول الله تبارک و تعالى لنبیه صلى الله علیه و آله و سلم: «اتى امر الله فلا تستعجلوه سبحانه و تعالى عما یشرکون ینزل الملائکه بالروح»، و الروح غیر جبرئیل.
و روى عنه علیه السلام: ان له سبعین الف وجه، و لکل وجه سبعون الف لسان، لکل لسان سبعون الف لغه، یسبح الله تعالى بتلک اللغات کلها، و یخلق الله من کل تسبیحه ملکا یطیر مع الملائکه الى یوم القیامه و لم یخلق الله اعظم من الروح غیر العرش و لو شاء ان یبلع السماوات السبع و الارضین السبع بلقمه واحده لفعل، فسبحان من هو على کل شىء قدیر.
خبر قوله و حمله عرشک، و «الفاء» اما زائده عند من یجیز زیادتها فى الخبر و هو الاخفش مطلقا و الفراء و الاعلم و جماعه ان کان امرا او نهیا، او هى جواب لاما مقدره.
قال الرضى: و قد تحذف «اما» لکثره الاستعمال نحو قوله تعالى: «و ربک فکبر و ثیابک فطهر و الرجز فاهجر» «و هذا فلیذوقوه فبذلک فلیفرحوا» و انما یطرد ذلک اذا کان ما بعد الفاء امرا او نهیا و ما قبلها منصوبا به او بمفسر به. انتهى.
لا یقال: ما قبل الفاء هنا لیس منصوبا بما بعدها بل هو مرفوع على الابتداء.
لانا نقول: هو فى حکم المنصوب به اذ هو مفعول فى المعنى و لو لا تعلق الجار به لجاز نصبه به، الا ترى ان الافعال اللازمه المعداه بحرف جر اذا نزع الجار منها نصبت ما کان مجرورا نحو: ذهبت الشام، و تسمیتهم نحو ذلک منصوبا بنزع الخافض تسامح.
قال ابن هشام: سقوط الخافض لا یقتضى النصب من حیث سقوط الخافض بل من حیث ان العامل الذى کان الجار متعلقا به لما زال الجار من اللفظ ظهر اثره لزوال ما کان یعارضه، فاذا لم یکن فى الکلام ما یقتضى النصب من فعل او شبهه لم یجز النصب، انتهى.
و قول بعضهم: ان الفاء فصیحه: خبط صریح.