دعای ۴۲ صحیفه سجادیه/ شرح‌ها و ترجمه‌ها (بخش دوم)

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۱۰ مهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۰۴:۵۹ توسط مهدی موسوی (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

فهرست دعاهای صحیفه سجادیه

متن دعای ۴۲ صحیفه سجادیه

شرح و ترجمه دعا:

بخش اول - بخش دوم - بخش سوم - بخش چهارم - بخش پنجم

اللَّهُمَّ فَإِذْ أَفَدْتَنَا الْمَعُونَةَ عَلَى تِلَاوَتِهِ، وَ سَهَّلْتَ جَوَاسِی أَلْسِنَتِنَا بِحُسْنِ عِبَارَتِهِ، فَاجْعَلْنَا مِمَّنْ یرْعَاهُ حَقَّ رِعَایتِهِ، وَ یدِینُ لَک بِاعْتِقَادِ التَّسْلِیمِ لِمُحْکمِ آیاتِهِ، وَ یفْزَعُ إِلَى الْإِقْرَارِ بِمُتَشَابِهِهِ، وَ مُوضَحَاتِ بَیّنَاتِهِ.

اللَّهُمَّ إِنَّک أَنْزَلْتَهُ عَلَى نَبِیک مُحَمَّدٍ -صَلَّى اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ- مُجْمَلًا، وَ أَلْهَمْتَهُ عِلْمَ عَجَائِبِهِ مُکمَّلًا، وَ وَرَّثْتَنَا عِلْمَهُ مُفَسَّراً، وَ فَضَّلْتَنَا عَلَى مَنْ جَهِلَ عِلْمَهُ، وَ قَوَّیتَنَا عَلَیهِ لِتَرْفَعَنَا فَوْقَ مَنْ لَمْ یطِقْ حَمْلَهُ.

اللَّهُمَّ فَکمَا جَعَلْتَ قُلُوبَنَا لَهُ حَمَلَةً، وَ عَرَّفْتَنَا بِرَحْمَتِک شَرَفَهُ وَ فَضْلَهُ، فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ الْخَطِیبِ بِهِ، وَ عَلَى آلِهِ الْخُزَّانِ لَهُ، وَ اجْعَلْنَا مِمَّنْ یعْتَرِفُ بِأَنَّهُ مِنْ عِنْدِک حَتَّى لَا یعَارِضَنَا الشَّک فِی تَصْدِیقِهِ، وَ لَا یخْتَلِجَنَا الزَّیغُ عَنْ قَصْدِ طَرِیقِهِ.

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اجْعَلْنَا مِمَّنْ یعْتَصِمُ بِحَبْلِهِ، وَ یأْوِی مِنَ الْمُتَشَابِهَاتِ إِلَى حِرْزِ مَعْقِلِهِ، وَ یسْکنُ فِی ظِلِّ جَنَاحِهِ، وَ یهْتَدِی بِضَوْءِ صَبَاحِهِ، وَ یقْتَدِی بِتَبَلُّجِ أَسْفَارِهِ، وَ یسْتَصْبِحُ بِمِصْبَاحِهِ، وَ لَا یلْتَمِسُ الْهُدَى فِی غَیرِهِ.

ترجمه‌ها

ترجمه انصاریان

الهی اکنون که ما را به تلاوت قرآن یاری دادی، و عقده‌های زبانمان را به زیبایی عبارات آن گشودی، پس ما را از جمله کسانی قرار ده که حق این کتاب را چنان که سزاوار است رعایت کنند، و تو را با اعتقاد تسلیم در برابر آیات محکمش بندگی نمایند، و به اقرار به متشبهات آن و دلایل روشنش پناه برند.

بارالها تو قرآن را بر پیامبرت محمد - که درود تو بر او و خاندانش باد - مجمل و سربسته نازل کردی، و دانش عجایبش را به طور کامل به او الهام فرمودی، و علم آن را با تفسیرش به ما به ارث دادی، و ما را بر آنان که از آن بی‌خبرند ترجیح دادی، و قدرت آگاهی بر آن را به ما مرحمت فرمودی تا ما را بر کسانی که توانایی فهم مفاهیم آن را ندارند برتری دهی.

خداوندا همچنان که دل‌های ما را حامل واقعیات آن ساختی، و شرف و برتریش را به رحمتت به ما فهماندی، بر محمد که خطیب به قرآن بود، و خاندانش که نگهبانان کتاب تواند درود فرست، و ما را از کسانی قرار ده که معترفند که این کتاب از جانب توست، تا در تصدیقش شک و تردید به جنگ ما نیاید، و انحراف از راه راستش گریبانگیر ما نگردد.

بارخدایا بر محمد و آلش درود فرست، و ما را از آن کسانی قرار ده که به ریسمان محکم قرآن چنگ می‌زنند، و در امور شبهه انگیز به پناهگاه آیات این کتاب پناهنده می‌گردند، و در سایه بال رحمت آن سکنی می‌گزینند، و از نور صبحش راه می‌یابند، و از رخشندگی سپیده‌اش پیروی می‌نمایند، و از چراغش چراغ می‌افروزند، و از غیر آن هدایت نمی‌جویند.

ترجمه آیتی

اى خداوند، همچنان که‌ ما‌ را‌ به‌ تلاوت قرآن یارى دادى ‌و‌ به‌ عبارات نیکویش خشنونت از‌ زبان ما‌ برگرفتى، اینک ما‌ را‌ از‌ کسانى قرار ده‌ که‌ در‌ نگهداشت ‌و‌ حراست او‌ آنسان که‌ در‌ خور اوست سعى مى ورزند ‌و‌ با‌ اعتقاد به‌ تسلیم در‌ برابر آیات محکماتش، تو‌ را‌ عبادت مى کنند ‌و‌ در‌ برابر متشابهات ‌و‌ دلایل واضحاتش از‌ سر‌ تسلیم اقرار مى نمایند.

بار خدایا، تو‌ این قرآن را‌ بى هیچ شرح ‌و‌ تفسیرى بر‌ پیامبرت محمد صلى الله علیه ‌و‌ آله فرستادى ‌و‌ علم به‌ شگفتیهایش را‌ سراسر به‌ او‌ الهام فرمودى ‌و‌ علم تفسیر ‌آن را‌ به‌ ما‌ به‌ میراث دادى ‌و‌ ما‌ را‌ بر‌ ‌آن کس که‌ از‌ علم قرآنش بهره اى نبود برترى نهادى ‌و‌ ما‌ را‌ به‌ شناخت قرآن توانایى بخشیدى تا‌ بر‌ کسانى که‌ یاراى حمل ‌آن ندارند شرف ‌و‌ برترى دهى.

بار خدایا، همچنان که‌ دلهاى ما‌ را‌ حاملان قرآن ساختى ‌و‌ به‌ رحمت خود شرف ‌و‌ فضیلت ‌آن به‌ ما‌ شناساندى بر‌ محمد (ص) که‌ خطیب قرآن است ‌و‌ خاندان او‌ که‌ خازنان علم قرآنند، درود بفرست ‌و‌ ما‌ را‌ در‌ زمره ‌ى‌ کسانى قرار ده‌ که‌ از‌ سر‌ صدق معترفند که‌ قرآن از‌ نزد تو‌ نازل شده، تا‌ هیچ شک ‌و‌ تردید، با‌ یقین ما‌ معارضه نکند ‌و‌ چون قدم به‌ راه راست قرآن نهادیم هیچ چیز ما‌ را‌ در‌ راه نلغزاند.

بار خدایا، بر‌ محمد ‌و‌ خاندان او‌ درود بفرست ‌و‌ ما‌ را‌ در‌ زمره ‌ى‌ کسانى قرار ده‌ که‌ در‌ ریسمان قرآن چنگ مى زنند ‌و‌ چون در‌ شناخت حق از‌ باطل وامانند به‌ دژ استوار او‌ پناه مى جویند ‌و‌ در‌ سایه ‌ى‌ گسترده ‌ى‌ بالهایش مى آرامند ‌و‌ در‌ پرتو صبح تابناکش راه خویش مى یابند ‌و‌ ‌آن مشعل فروزان را‌ فرا راه خود مى دارند ‌و‌ چراغ معرفت خویش از‌ چراغ او‌ مى افروزند ‌و‌ جز او‌ از‌ کس هدایت نمى آموزند.

ترجمه ارفع

بار الها چون ما را بر تلاوت ‌آن کمک نمودى ‌و سختى ‌و لکنت زبان ما را با زیبایى عباراتش آسان نمودى پس ما را از جمله کسانى قرار ده که به طور شایسته حقوقش را رعایت کرده اند ‌و در برابر آیات محکمه ‌آن از روى اعتقاد گردن نهاده ‌و نسبت به آیات متشابه ‌و غیر محکم به دلیل هاى روشن ‌آن پناه مى برند.

خدایا تو قرآن را بر پیامبرت حضرت محمد صلى الله علیه ‌و آله ‌و سلم بدون شرح ‌و تفصیل نازل فرمودى ‌و دانش به رازهاى ‌آن را به طول مفصل ‌و مشروح به وى الهام نمودى ‌و علم به قرآن همراه با تفسیر به ما میراث دادى ‌و ما را بر آنکه ناآشناى بدین علوم است برترى بخشیدى ‌و بر ما قدرت اشراف بر قرآن را عنایت کردى تا بر آنکه طاقت زیر بار رفتن ‌آن را نداشت شرافت دهى.

الها همانطور که دلهاى ما را حامل قرآن قرار دادى ‌و به رحمتت ما را به شرافت ‌و فضیلت ‌آن آشنا کردى پس بر محمد گوینده ‌آن ‌و بر آلش خزانه داران ‌آن درود فرست ‌و ما را از جمله کسانى قرار ده که اعتراف دارند که قرآن از جانب توست تا در باور کردن ‌آن گرفتار تردید شویم ‌و گرایش به گمراهى ما را از سیر در مسیر حق باز ندارد.

خداوندا بر محمد ‌و آل او درود فرست ‌و ما را از جمله افرادى قرار ده که به ریسمان قرآن چنگ مى زنند ‌و از متشابهات ‌آن به محکمات ‌آن پناه مى برند ‌و در سایه حمایت ‌آن آرام مى گیرند ‌و از نور صبحگاهى ‌آن هدایت مى شوند ‌و به درخشش نور ‌آن اقتدا مى کنند ‌و از روشنایى ‌آن روشنایى ایجاد مى نمایند ‌و از غیر ‌آن طلب نیکبختى نمى نمایند.

ترجمه استادولی

خدایا، اکنون که ما را بر تلاوت ‌آن یارى بخشیدى، ‌و زبان هاى گنگ ‌و سنگین ما را به عبارت هاى زیبایش روان ساختى، پس ما را از کسانى قرار ده که ‌آن را چنان که باید رعایت مى کنند، ‌و با اعتقاد همراه با تسلیم در برابر آیات محکمش براى تو دیندارى مى کنند، ‌و خود را در پناه اقرار به آیات متشابه ‌و دو پهلو ‌و آیات روشن ‌و آشکارش قرار مى دهند.

خدایا، تو قرآن را بر پیامبر خود محمد مجمل ‌و سربسته نازل کردى، ‌و آگاهى از شگفتى هاى ‌آن را کاملا به او الهام نمودى، ‌و دانش ‌آن را تفسیر شده براى ما (اهل بیت) به ارث نهادى، ‌و ما را بر کسانى که از علوم ‌آن آگاه نیستند برترى دادى، ‌و بر دریافت ‌آن نیرو بخشیدى تا بدین وسیله بر کسانى که تاب تحمل ‌آن را ندارند رفعت بخشى.

خدایا، چنان که دل هاى ما را حامل ‌آن ساختى، ‌و به رحمت خویش شرافت ‌و فضیلت ‌آن را به ما شناساندى، پس بر محمد که سخنگوى به ‌آن است، ‌و بر خاندان او که گنجینه داران آنند درود فرست، ‌و ما را از کسانى قرار ده که معترفند قرآن از سوى تو نازل شده، تا شکى در تصدیق ‌آن به ما دست ندهد، ‌و انحرافى ما را از راه راست ‌آن به در نبرد.

خدایا، بر محمد ‌و آل او درود فرست، ‌و ما را از کسانى قرار ده که به ریسمان ‌آن چنگ مى زنند، ‌و در متشابهات به پناهگاه محکم ‌آن پناه مى برند، ‌و در سایه چتر حمایت ‌آن جاى مى گیرند، ‌و در پرتو روشنى صبحش راه مى یابند، ‌و به دنبال فروغ روشنى اش راه مى افتند، ‌و از نور چراغش روشنى مى گیرند، ‌و از غیر ‌آن رهنمایى نمى جویند.

ترجمه الهی قمشه‌ای

پروردگارا وقتى که به یارى ‌و اعانت خود ما را به تلاوتش بهره مند کردى (و توفیق بخشیدى) ‌و بر‌ زبان ما حسن عباراتش را سهل ‌و آسان فرمودى پس با این حال ما را از آنان قرار ده که رعایت عملش ‌و حفظ عهد ‌و پیمانش هم کردند (و هدایت ‌و سعادت کامل یافتند) ‌و با دین ‌و اعتقاد کامل تسلیم محکمات آیاتش شدند ‌و به متشابهات ‌و بیناتش که توضیح متشابهاتست با تواضع کامل اقرار ‌و اعتراف کردند.

پروردگارا تو این قرآن عظیم را بر‌ رسول (گرامى) خود محمد مصطفى صلى الله علیه ‌و آله نازل فرمودى ‌و علم لدنى به عجائب ‌و اسرار ‌آن به طریق وحى به او تعلیم فرمودى ‌و ما (اهل بیت عصمت) را هم که وارث علم تفسیرش فرمودى به تعلیم ‌آن بر‌ جاهلان فضیلت ‌و برترى دادى ‌و به ما قوت ‌و نیروى روحانى خاص بر‌ فهم قرآن عطا کردى روح پاک قدوسى ما را به تحمل علوم قرآن بر‌ دیگران که لایق تحمل ‌آن نبودند تفوق ‌و رفعت بخشیدى.

پروردگارا چنانکه (از لطف ‌و مرحمت) قلوب ما را لایق تحمل حقایق ‌و اسرار قرآن فرمودى ‌و ما را از کرم به فضیلت ‌و شرافت این کتاب بزرگ شناسا کردى پس بر‌ حضرت محمد که به شرف خطاب این قرآن کریم به وحى تو مخاطب گردید ‌و بر‌ آل پاکش که خزینه دار علوم قرآنند درود ‌و تحیت فرست ‌و ما را از آنانکه به حق ‌و حقیقت (و از دل ‌و جان ‌و صدق ایمان) اقرار ‌و اعتراف کردند که قرآن از جانب حضرتت نازل گردیده مقرر فرما (و به ما ‌آن مرتبه یقین کامل را عطا کن که) دیگر هیچ شک ‌و ریبى (در ایمان به قرآن) در دل ما به معارضه قدم ننهد ‌و هرگز خلجان ‌و لغزش (به وسوسه شیطان انس ‌و جن) از حسن طریقت این دفتر آسمانى بر‌ قلب ما وارد نشود

پروردگارا بر‌ محمد ‌و آل پاکش درود فرست ‌و ما را از ‌آن کسان قرار ده که به رشته محکم قرآن (که نگهبان جسم ‌و جان ‌و دنیا ‌و دین ‌و ایمانست) چنگ زدند ‌و در فهم متشابهات آیاتش به پناهگاه محکم محکمات ماوى گرفتند (و از شبهات شیطان انسى ‌و جنى ایمنى یافتند) ‌و در زیر سایه پر ‌و بال با عواطفش به سکونت (و اطمینان خاطر رسیدند ‌و به نور صبحگاهش (که اشراق خورشید جمال حقیقت محمدیه است) هدایت یافتند ‌و به ‌آن نور مشعشع تابان اقتدا کردند ‌و به چراغ علم ‌و ادبش (از شب تار جهل ‌و نقصان) به روشنى علم ‌و ایمان رسیدند ‌و به غیر از ‌آن کتاب حکیم از چیزى رهبرى نطلبیدند.

ترجمه سجادی

خداوندا، پس‌ هنگامى که‌ ما‌ را‌ بر‌ تلاوتش یارى نمودى ‌و‌ زبان هاى خشن ما‌ را‌ به‌ نیکویى عبارتش نرم کردى، پس‌ ما‌ را‌ از‌ کسانى قرار ده‌ که‌ ‌آن را‌ آنچنان که‌ باید رعایت مى کنند ‌و‌ با‌ اعتقاد ‌و‌ تسلیم در‌ برابر آیات محکم آن، دیندارى مى کنند ‌و‌ خود را‌ در‌ پناه اقرار به‌ (آیات) متشابه ‌و‌ دلایل روشنش قرار مى دهند.

خداوندا همانا تو‌ قرآن را‌ بر‌ پیامبرت محمّد -که درود خدا بر‌ او‌ ‌و‌ خاندانش باد-، بدون تفصیل ‌و‌ شرح نازل کردى ‌و‌ علم به‌ شگفتى هایش را‌ به‌ صورت کامل، به‌ او‌ الهام کردى ‌و‌ علم ‌آن را‌ تفسیرشده، به‌ ما‌ ارث دادى ‌و‌ ما‌ را‌ بر‌ کسى که‌ به‌ علم ‌آن نادان بود، برترى بخشیدى ‌و‌ ما‌ را‌ بر‌ (دریافت) ‌آن قوّت دادى، تا‌ بدین سبب بر‌ کسى که‌ طاقت تحمّل ‌آن را‌ نداشت، رفعت بخشى.

خداوندا، پس‌ همچنان که‌ دل هاى ما‌ را‌ حامل ‌آن قرار دادى، ‌و‌ به‌ رحمت خود شرافت ‌و‌ فضیلت ‌آن را‌ به‌ ما‌ آموختى، پس‌ بر‌ محمّد که‌ با‌ ‌آن سخن راند ‌و‌ بر‌ خاندانش، گنجینه داران آن، درود فرست ‌و‌ ما‌ را‌ از‌ کسانى قرار ده‌ که‌ اعتراف مى کنند به‌ اینکه؛ قرآن از‌ جانب توست. تا‌ شکى جلودار تصدیق ما‌ نشود ‌و‌ انحرافى ما‌ را‌ از‌ راه راستش جدا نسازد.

خداوندا، بر‌ محمّد ‌و‌ خاندانش درود فرست ‌و‌ ما‌ را‌ از‌ کسانى قرار ده‌ که‌ به‌ ریسمان ‌آن چنگ مى زنند ‌و‌ از‌ متشابهات به‌ پناهگاه محکمش پناه مى برند ‌و‌ در‌ سایه بال ‌آن ساکن مى شوند ‌و‌ با‌ نور صبحگاهش راه مى یابند ‌و‌ به‌ درخشش روشنایى ‌آن اقتدا مى کنند ‌و‌ از‌ نور چراغ آن، روشنى مى افروزند ‌و‌ در‌ غیر ‌آن هدایت را‌ نمى جویند.

ترجمه شعرانی

خدایا اکنون ‌که‌ توفیق تلاوت ‌به‌ ‌ما‌ مرحمت فرمودى ‌و‌ خشونت زبان ‌ما‌ ‌را‌ ‌به‌ سلاست عبارت ‌آن‌ نرم کردى، ‌ما‌ ‌را‌ ‌از‌ ‌آن‌ گروه گردان ‌که‌ رعایت ‌آن‌ نیز چنانکه باید کردند ‌و‌ منقاد ‌تو‌ گشتند، آیات محکم قرآن ‌را‌ ‌از‌ روى اعتقاد گردن نهادند، ‌هم‌ ‌به‌ متشابه ‌آن‌ ایمان آوردند ‌و‌ ‌هم‌ ‌به‌ ادله روشن.

خدایا ‌بر‌ پیغمبرت محمد صلى الله علیه ‌و‌ آله ‌به‌ جملگى ‌آن‌ ‌را‌ فرو فرستادى ‌و‌ همه عجائب ‌آن‌ ‌را‌ ‌به‌ ‌او‌ الهام فرمودى ‌و‌ تفسیر ‌آن‌ ‌را‌ ‌به‌ ‌ما‌ ‌به‌ میراث دادى ‌و‌ ‌ما‌ ‌را‌ ‌بر‌ کسى ‌که‌ علم قرآن ندارد برترى بخشیدى نیروى ‌ما‌ ‌را‌ ‌از‌ ‌او‌ افزون کردى ‌و‌ رتبه ‌ما‌ ‌را‌ والاتر ‌از‌ ‌او‌ گردانیدى ‌که‌ تاب تحمل این علم نداشت.

خدایا! همچنانکه ‌دل‌ ‌ما‌ ‌را‌ براى نگاهدارى قرآن شایسته دیدى ‌و‌ بزرگى ‌و‌ فضل ‌آن‌ ‌را‌ ‌به‌ ‌ما‌ شناساندى ‌پس‌ ‌بر‌ محمد ‌که‌ نخست مردم ‌را‌ بدان پند داد ‌و‌ ‌بر‌ خاندان ‌او‌ ‌که‌ گنجوران علم ویند درود فرست ‌و‌ ‌ما‌ ‌را‌ ‌از‌ زمره ‌ى‌ ‌آن‌ گروه گردان ‌که‌ قرآن ‌را‌ ‌از‌ جانب ‌تو‌ ‌مى‌ دانند ‌تا‌ ‌در‌ ایمان ‌ما‌ ‌شک‌ راه نیابد ‌و‌ ‌از‌ راه راست منحرف نشویم

خدایا! درود ‌بر‌ محمد ‌و‌ ‌آل‌ ‌او‌ فرست ‌و‌ ‌ما‌ ‌را‌ ‌از‌ ‌آن‌ کسان قرار ‌ده‌ ‌که‌ چنگ ‌در‌ ریسمان قرآن زنند. ‌و‌ ‌در‌ حوادث شبهه ناک ‌به‌ سنگر محکم ‌آن‌ پناه برند ‌و‌ ‌در‌ زیر سایه ‌ى‌ بال ‌او‌ بیاسایند ‌و‌ چون روشنى بامداد بدو راه شناسند ‌و‌ مانند پرتو تابناک سپیده ‌دم‌ پیروى دستور ‌او‌ کنند ‌و‌ ‌از‌ فروغ چراغ ‌او‌ روشن شوند ‌و‌ راه ‌حق‌ ‌از‌ غیر ‌او‌ نجویند.

ترجمه فولادوند

بار خدایا! پس‌ اکنون که‌ ما‌ را‌ بر‌ خواندن ‌آن یارى دادى ‌و‌ گره هاى زبان ما‌ را‌ به‌ حسن تعبیرش گشودى، ما‌ را‌ از‌ کسانى قرار ده‌ که‌ در‌ نگهداشت آن، آنگونه که‌ در‌ خور وى مى باشد، در‌ تلاش افتند ‌و‌ با‌ اعتقاد به‌ تسلیم در‌ برابر آیات محکماتش تو‌ را‌ بپرستند ‌و‌ در‌ برابر متشابهات ‌و‌ دلایل روشنگرش از‌ در‌ اقرار در‌ آیند.

بار خدایا! همانا تو‌ کتاب خود را‌ بر‌ پیامبرت محمد- درود خدا بر‌ او‌ ‌و‌ خاندانش باد- بصورت مجمل نازل فرمودى ‌و‌ دانش همه ‌ى‌ شگفتیهاى ‌آن را‌ بدو الهام فرمودى ‌و‌ دانش تفسیر داده شده ‌ى‌ ‌آن را‌ به‌ ما‌ به‌ میراث بخشودى ‌و‌ ما‌ را‌ بر‌ هر‌ ‌آن که‌ نادان به‌ علم ‌آن بود برترى دادى ‌و‌ ما‌ را‌ بر‌ ‌آن توان دادى تا‌ ما‌ را‌ فوق کسى که‌ تاب حمل ‌آن را‌ ندارد قرار دهى.

بار خدایا! همچنان که‌ دلهاى ما‌ را‌ حاملان قرآن گردانیدى ‌و‌ به‌ رحمت خویش شرف ‌و‌ فضیلت ‌آن را‌ به‌ ما‌ شناسانیدى، بر‌ محمد که‌ خطیب ‌آن ‌و‌ خاندانش که‌ گنجوران دانش قرآنى اند درود باد، ‌و‌ ما‌ را‌ در‌ زمره ‌ى‌ آنهایى قرار ده‌ که‌ معترفند به‌ اینکه قرآن از‌ جانب توست تا‌ در‌ تصدیق ‌آن دودلى بر‌ ما‌ عارض نشود ‌و‌ انحراف از‌ طریق راست ‌آن در‌ خاطر ما‌ خلجان پیدا نکند.

بار خدایا! درود بر‌ محمد ‌و‌ خاندان وى، ‌و‌ ما‌ را‌ از‌ آنهایى قرار ده‌ که‌ چنگ در‌ ریسمان ‌آن درمى زنند ‌و‌ از‌ آیات متشابهات به‌ پناهگاه استوارش زنهار مى جویند ‌و‌ در‌ زیر سایه ‌ى‌ بالش قرار مى گیرند ‌و‌ به‌ روشنى پگاهش راه مى جویند ‌و‌ به‌ درخشش پرتو ‌آن اقتدا مى جویند، ‌و‌ از‌ چراغ او‌ چراغ بر‌ مى افروزند ‌و‌ از‌ غیر ‌آن هدایت نمى طلبند.

ترجمه فیض الاسلام

بار خدایا چون ‌ما‌ ‌را‌ ‌بر‌ خواندن قرآن کمک عطا کردى، ‌و‌ سختى (فصیح نبودن) زبانهاى ‌ما‌ ‌را‌ ‌به‌ نیکوئى عبارت ‌و‌ بیان ‌آن‌ آسان گردانیدى، ‌پس‌ ‌ما‌ ‌را‌ ‌از‌ کسانى قرار ‌ده‌ ‌که‌ ‌آن‌ ‌را‌ چنانکه شایسته ‌ى‌ حفظ ‌و‌ نگهدارى آنست نگاه ‌مى‌ دارند (به دستورهاى ‌آن‌ عمل ‌مى‌ کنند) ‌و‌ ‌تو‌ ‌را‌ اطاعت ‌مى‌ نمایند ‌به‌ اعتقاد ‌و‌ باور داشتن تسلیم ‌و‌ گردن نهادن ‌در‌ برابر آیات محکمه ‌ى‌ ‌آن‌ (آیاتى ‌که‌ معنى ‌آن‌ ‌بى‌ احتمال آشکار است) ‌و‌ ‌به‌ اعتراف ‌به‌ متشابه (آیاتى ‌که‌ معنى ‌آن‌ آشکار نیست) ‌و‌ دلیلهاى روشن ‌آن‌ پناه ‌مى‌ برند (ایمان ‌مى‌ آورند)

بار خدایا ‌تو‌ قرآن ‌را‌ ‌بر‌ پیغمبرت محمد- خدا ‌بر‌ ‌او‌ ‌و‌ ‌آل‌ ‌او‌ درود فرستد- ‌به‌ طور اجمال (بى تفصیل ‌و‌ شرح) فرستادى، ‌و‌ دانش ‌به‌ شگفتیها (رازها)ى ‌آن‌ ‌را‌ ‌به‌ طور کامل ‌به‌ ‌آن‌ حضرت الهام نمودى، ‌و‌ علم ‌و‌ دانش ‌به‌ ‌آن‌ ‌را‌ ‌با‌ تفسیر ‌و‌ توضیح ‌به‌ ‌ما‌ (آل محمد علیهم السلام) میراث دادى (انتقال نمودى) ‌و‌ ‌ما‌ ‌را‌ ‌بر‌ کسى (همه ‌ى‌ امت) ‌که‌ ‌به‌ علم ‌آن‌ نادان است برترى بخشیدى، ‌و‌ ‌بر‌ (فهم ظاهر ‌و‌ باطن ‌و‌ اطلاع ‌به‌ اسرار ‌و‌ عجائب ‌و‌ اصطلاح ‌و‌ عمل ‌به‌ مقتضاى) ‌آن‌ توانائى دادى ‌تا‌ ‌بر‌ کسى ‌که‌ طاقت زیر بار رفتن ‌آن‌ ‌را‌ نداشت (نمى توانست معنى ‌آن‌ ‌را‌ دریابد) شرافت ‌و‌ بزرگى دهى (سید جلیل على ابن طاووس- رحمه الله- فرموده: شایسته است فرمایش امام علیه السلام: ‌و‌ ورثتنا علمه ‌و‌ فضلتنا ‌و‌ مانند ‌آن‌ ‌به‌ الفاظى ‌که‌ مناسب حال خواننده ‌ى‌ دعاء است عوض شود، مرحوم سید علیخان ‌در‌ شرح صحیفه ‌پس‌ ‌از‌ نقل کلام سید فرموده: شایسته ‌تر‌ عوض کردن ضمیر است ‌و‌ بس، ‌پس‌ گفته ‌مى‌ شود: ‌و‌ ورثت اوصیاءه علمه مفسرا، ‌و‌ فضلتهم على ‌من‌ جهل علمه، ‌و‌ قویتهم علیه لترفعهم فوق)

بار خدایا همچنانکه دلهاى ‌ما‌ ‌را‌ نگاهدارندگان قرآن قرار دادى، ‌و‌ ‌به‌ رحمت خود بزرگى ‌و‌ برترى ‌آن‌ ‌را‌ ‌به‌ ‌ما‌ شناساندى، ‌پس‌ ‌بر‌ محمد ‌که‌ ‌به‌ ‌آن‌ خطبه خواند ‌و‌ (مردم را) پند داد، ‌و‌ ‌بر‌ ‌آل‌ ‌او‌ گنجینه داران (نگهداران) ‌آن‌ درود فرست، ‌و‌ ‌ما‌ ‌را‌ ‌از‌ کسانى قرار ‌ده‌ ‌که‌ اعتراف دارند ‌آن‌ ‌از‌ جانب ‌تو‌ است ‌تا‌ ‌در‌ تصدیق ‌و‌ باور نمودن ‌آن‌ ‌شک‌ ‌و‌ دودلى ‌به‌ ‌ما‌ روى نیاورد، ‌و‌ لغزشى ‌ما‌ ‌را‌ ‌از‌ راه راستش بازنداشته ‌و‌ جدا نسازد

بار خدایا ‌بر‌ محمد ‌و‌ ‌آل‌ ‌او‌ درود فرست، ‌و‌ ‌ما‌ ‌را‌ ‌از‌ کسانى قرار ‌ده‌ ‌که‌ ‌به‌ ریسمان (یا عهد ‌و‌ پیمان) قرآن چنگ ‌مى‌ زنند، ‌و‌ ‌از‌ چیزهائى ‌که‌ مانند یکدیگرند ‌و‌ ‌به‌ ‌هم‌ اشتباه ‌مى‌ شوند (که ‌حق‌ ‌در‌ آنها ‌از‌ باطل شناخته نگردد) ‌به‌ پناهگاه محکم ‌و‌ استوارش پناه ‌مى‌ برند، ‌و‌ ‌در‌ سایه ‌ى‌ بال (حمایت ‌و‌ نگهدارى) ‌آن‌ آرام گیرند، ‌و‌ ‌به‌ روشنى بامدادش راه ‌مى‌ یابند، چنانکه ‌به‌ روشنى صبح چیزهاى پوشیده ‌ى‌ ‌به‌ تاریکى ‌شب‌ آشکار ‌مى‌ شود همچنین ‌از‌ راهنمائى قرآن ‌به‌ حقائق پنهان شده ‌ى‌ ‌در‌ تاریکى جهل ‌و‌ نادانى دست ‌مى‌ یابند) ‌و‌ ‌به‌ درخشیدن روشنائى ‌آن‌ اقتدا ‌مى‌ کنند (از احکام ‌و‌ دستورهاى ‌آن‌ پیروى ‌مى‌ نمایند) ‌و‌ ‌از‌ چراغ ‌آن‌ چراغ ‌مى‌ افروزند (به وسیله ‌ى‌ ‌آن‌ ‌به‌ حقائق ‌و‌ علوم ‌پى‌ ‌مى‌ برند) ‌و‌ هدایت ‌و‌ رستگارى ‌را‌ ‌در‌ غیر ‌آن‌ (به گمان اینکه ‌حق‌ ‌و‌ درست آنست) نمى طلبند (زیرا طلب هدایت ‌در‌ غیر قرآن کفر ‌و‌ گمراهى است، رسول خدا- صلى الله علیه ‌و‌ آله- فرموده: کسى ‌که‌ هدایت ‌را‌ ‌در‌ غیر قرآن بطلبد خداوند ‌او‌ ‌را‌ گمراه گرداند).

شرح‌ها

دیار عاشقان (انصاریان)

«اَللَّهُمَّ فَإِذْ أَفَدْتَنَا الْمَعُونَةَ عَلَى تِلاَوَتِهِ وَ سَهَّلْتَ جَوَاسِی أَلْسِنَتِنَا بِحُسْنِ عِبَارَتِهِ

فَاجْعَلْنَا مِمَّنْ یرْعَاهُ حَقَّ رِعَایتِهِ وَ یدِینُ لَک بِاعْتِقَادِ التَّسْلِیمِ لِمُحْکمِ آیاتِهِ وَ یفْزَعُ إِلَى الْإِقْرَارِ بِمُتَشَابِهِهِ وَ مُوضَحَاتِ بَینَاتِهِ

اَللَّهُمَّ إِنَّک أَنْزَلْتَهُ عَلَى نَبِیک مُحَمَّد ـ صَلَّى اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ ـ مُجْمَلاً وَ أَلْهَمْتَهُ عِلْمَ عَجَائِبِهِ مُکمَّلاً وَ وَرَّثْتَنَا عِلْمَهُ مُفَسَّراً

وَ فَضَّلْتَنَا عَلَى مَنْ جَهِلَ عِلْمَهُ وَ قَوَّیتَنَا عَلَیهِ لِتَرْفَعَنَا فَوْقَ مَنْ لَمْ یطِقْ حَمْلَهُ»:

"بارالها اکنون که ما را بر تلاوتش یارى نمودى، و عقده هاى زبانما را به حسن عباراتش گشودى، پس ما را از کسانى قرار ده که آن را چنانکه شایسته است نگهداى کنیم، و با اعتقاد تسلیم در برابر آیات محکماتش بندگى تو کنیم، و به اقرار به درآمیخته ها (متشابهات) و دلایل روشن آن همّت گماریم.

بارالها تو قرآن را بر پیامبرت محمّد((صلى الله علیه وآله)) به طور سربسته فرو فرستادى و دانش شگفتى هایش را به طور کامل به او ملهم نمودى، و علم آن را با تفسیر و بیان به ما میراث دادى، و ما را به کسانى که دانش آن را ندارند ترجیح دادى، و نیروى آگاهى به آن را به ما دادى تا بر کسانى که توانائى آن را ندارند برترى دهى".

در جملات ملکوتى بالا به سه موضوع مهم در رابطه با قران اشاره شده است:

۱ ـ قرآن داراى آیات محکم و متشابه است.

۲ ـ قرآن سربسته نازل شده، و بیان دقایق و حقایقش به عهده محمّد((صلى الله علیه وآله)) است.

۳ ـ قرآن مفسران حقیقى و واقعیتش امامان معصوم پس از پیامبرند.

محکم و متشابه:

در رابطه با این مسئله که قرآن مجید آیاتش داراى دو بخش محکم و متشابه است در سوره مبارکه آل عمران آمده است:

«هُوَ الَّذى اَنْزَلَ عَلَیک الْکتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکماتٌ هُنَّ اُمَّ الْکتابِ وَ اُخَرُ مُتَشابِهاتٌ...»(۱)

او کسى است که این کتاب را بر تو نازل کرد، که قسمتى از آن آیات محکم است که اساس این کتاب مى باشد، و قسمتى از آن متشابه است.

آیات مُحکم آیات صریح و روشن است که هرگونه پیچیدگى در آیات دیگر به نظر برسد با مراجعه به اینها برطرف مى گردد.

آیات متشابه آیاتى است که به خاطر بالا بردن سطح مطلب و جهات دیگر در بدو نظر احتمالات مختلفى در آن مى رود، ولى با توجه به آیات محکم تفسیر آنها براى صاحب نظران آشکار مى شود.

واژه محکم در اصل از اِحکام به معنى ممنوع ساختن گرفته شده، و به همین دلیل به موضوعات پایدار و استوار محکم مى گویند، زیرا عوامل نابودى را از خود مى رانند، و نیز به سخنان روشن و قاطع که هر گونه احتمال خلافى را از خود دور مى سازند محکم مى گویند.

بنابراین منظور از آیات محکمات آیاتى است که مفهوم آن به قدرى روشن است که جاى گفتگو و بحث در معنى آن نیست. مثلا آیات:

قُلْ هُوَ اللهُ اَحَدٌ، لَیسَ کمِثْلِهِ شَىءٌ، اللهُ خالِقُ کلِّ شَىْء، لِلذَّکرِ مِثْلُ حَظِّ الاُنْثَیینِ.

و هزاران آیه مانند آنها درباره عقاید و احکام و مواعظ و تواریخ همه از محکمات مى باشند.

این آیات در قرآن اُمّ الکتاب نامیده شده، یعنى اصل و مرجع و مفسّر و توضیح آیات دیگر هستند.

واژه متشابه در اصل به معنى چیزى است که قسمت هاى مختلف آن شبیه یکدیگر باشند. به همین جهت به جمله ها و کلماتى که معنى آنها پیچیده باشد و گاهى احتمالات مختلف درباره آنها داده شود متشابه مى گویند، و منظور از متشابهات قرآن همین است، یعنى آیاتى که معانى آن در بدو نظر پیچیده است و در آغاز احتمالات متعدد در آن مى رود اگرچه با توجه به آیات محکم تفسیر آنها روشن است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ ـ آل عمران، ۷.

براى نمونه آیات متشابه، قسمتى از آیات مربوط به صفات خدا و چگونگى معاد را مى توان ذکر کرد، مانند:

«یدُاللهِ فَوْقَ اَیدیهِمْ»:(۱)

دست خدا بالاى دستهاى آنهاست.

که درباره قدرت خداوند مى باشد.

«وَاللهُ سَمیعٌ عَلیمٌ»:

و خداوند شنوا و داناست.

که اشاره به علم خداوند است.

و مانند:

«وَ نَضَعُ الْمَوازینَ الْقِسْطَ لِیوْمِ الْقِیامَةِ»:(۲)

ترازوهاى عدالت را در روز رستاخیز قرار مى دهیم.

که درباره وسیله سنجش اعمال سخن مى گوید:

بدیهى است نه خداوند دست (به معنى عضو مخصوص) دارد و نه گوش (به معنى معنى) و نه ترازوى سنجش اعمال شبیه ترازوهاى ماست، بلکه اینها اشاره به مفاهیم کلّى قدرت و علم و سنجش مى باشد.

این نکته لازم به یادآورى است که محکم و متشابه، به معنى دیگرى در قران نیز آمده است:

در اوّل سوره هور مى خوانیم:

«کتابٌ اُحْکمَتْ آیاتُهُ».

در این آیه تمام آیات قرآن "محکم" قلمداد شده است، و منظور از آن ارتباط و بهم پیوستگى آیات قرآن است.

و در آیه ۲۳ سوره زمر مى خوانیم:

«کتاباً مُتَشابِهاً».

یعنى کتابى که تمام آیات آن متشابه است; متشابه در اینجا یعنى همانند یکدیگر از نظر درستى و صحّت و حقیقت.

از آنچه درباره محکم و متشابه گفتیم معلوم شد که یک انسان واقع بین و حقیقت جو براى فهم کلمات پروردگار راهى جز این ندارد که همه آیات را در کنار هم بپیچند و از آنها حقیقت را دریابد، و اگر در ظواهر پاره اى از آیات در ابتداى نظر ابهام و پیچیدگى بیابد با توجّه به اًیات دیگر آن ابهام و پیچیدگى را برطرف سازد و به کنه آن برسد، در حقیقت "آیات محکم" از یک نظر همچون شاهراههاى بزرگ و "آیات متشابه" همانند جاده هاى فرعى هستند، روشن است که اگر انسان در جاده هاى فرعى احیاناً سرگردان شود سعى مى کند خود را به نخستین شاهراه برساند و از آنجا مسیر خود را اصلاح کرده و راه را پیدا کند.

تعبیر از محکمات به "اُمُّ الکتاب" نیز مؤید همین حقیقت است زیرا واژه "اُمّ" در لغت به معنى اصل و اساس هر چیزى است، و اگر مادر "اُمّ" مى گویند به خاطر این است که ریشه خانواده و پناهگاه فرزندان در حوادث و مشکلات مى باشد، و به این ترتیب محکمات اساس و ریشه و مادر آیات دیگر محسوب مى گردد.

متشابه براى چه؟

با اینکه قران نور و روشنائى و سخن حق و آشکار است و براى هدایت عموم مردم آمده، چرا آیات متشابه دارد؟ و چرا محتواى بعضى از آیات آن پیچیده است که موجب سوء استفاده فتنه انگیزها شود؟

این موضوع بسیار با اهمیتى است که شایان هرگونه دقت است. به طور کلّى ممکن است جهات ذیل سرّ وجود آیات متشابه در قرآن باشد:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ ـ فتح، ۱۰.

۲ ـ انبیاء، ۴۷.

۱ ـ الفاظ و عباراتى که در گفتگوهاى انسانها به کار مى رود تنها براى نیازمندیهاى روزمره به وجود آمده، به همین دلىل به محض اینکه از دائره زندگى محدود مادى بشر خارج شویم و مثلا سخن درباره آفریدگار که نامحدود از هر جهت است به میان آید، به روشنى مى بینیم که الفاظ ما قالب آن معانى نیست و ناچاریم کلماتى را به کار بریم که از جهات مختلفى نارسائى دارد، همین نارسائى هاى کلمات سرچشمه قسمت قابل توجهى از متشابهات قرآن است.

یدُاللهِ فَوْقَ اَیدیهِمْ، یا: اَلرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى. یا: اِلى رَبِّها ناظِرَةٌ.

از این نمونه است، و نیز تعبیراتى همچون سمیع و بصیر همه از این قبیل مى باشند که با مراجعه به آیات محکم تفسیر آنها به خوبى روشن مى شود.

۲ ـ بسیارى از حقایق مربوط به جهان دیگر یا جهان ماوراى طبیعت است که از افق فکر ما دور است و ما به حکم محدود بودن در زندان زمان و مکان قادر به درک عمق آنها نیستیم، این نارسائى افکار ما و بلند بودن افق آن معانى سبب دیگرى براى تشابه قسمتى از آیات است، مانند بعضى از آیات مربوط به قیامت و امثال آن.

و این درست به این مى ماند که کسى بخواهد براى کودکى که در عالم جنین زندگى مى کند مسائل این جهان را تشریح کند، اگر سخنى نگوید کوتاهى کرده، و اگر هم بگوید ناچار است مطالب را به صورت سربسته ادا کند، زیرا شنونده در آن شرایط توانائى و استعداد بیشتر از این را ندارد.

۳ ـ یکى دیگر از اسرار وجود متشابه در قرآن به کار انداختن افکار و اندیشه ها و به وجود آوردن جنبش و نهضت فکرى در مردم است و این درست به مسائل فکرى پیچیده اى مى ماند که براى تقویت افکار اندیشمندان طرح مى شودتا بیشتر به تفکر و اندیشه و دقت و بررسى در مسائل بپردازند.

۴ ـ نکته دیگرى که در ذکر متشابه در قرآن وجود دارد و اخبار اهل بیت((علیهم السلام)) آن را تأیید مى کند این است که وجود این گونه آیات در قرآن نیاز شدید مردم را به پیشوایان الهى و پیامبر و اوصیاى او روشن مى سازد و سبب مى شود که مردم به حکم نیاز علمى به سراغ آنها بروند و رهبرى آنها را عملا به رسمیت بشناسند و از علوم دیگر و راهنمائى هاى مختلف آنان نیز استفاده کنند، و این درست به آن مى ماند که در پاره اى از کتب درسى، شرح بعضى از مسائل به عهده معلم و استاد گذارده مى شود تا شاگردان رابطه خود را با استاد قطع نکنند و بر اثر این نیاز در همه چیز از افکار او الهام بگیرند، و در واقع در مورد قرآن مصداق وصیت معروف پیامبر((صلى الله علیه وآله)):

اِنّى تارِک فیکمُ الثَّقَلَینِ: کتابَ اللهِ وَ اَهْلَ بَیتِى، وَ انَّهُما لَنْ یفْتَرِقا حَتّى یرِدا عَلَىَّ الْحَوْضَ:(۱)

دو چیز گرانمایه را در میان شما به یادگار مى گذارم: کتاب خدا و خاندانم، و این هر دو از هم جدا نمى شوند تا در قیامت در کنار کوثر به من برسند.(۲)

بیان دقائق و لطائف قرآن بر عهده پیامبر است:

گرچه قرآن مجید به زبان عرب و به لغت قریش که فصیح ترین و بلیغ ترین لغت است نازل شده، ولى به خاطر دارا بودن مسائل ملکوتى و معانى عرشى، و حکمت هاى رمزى، و دقایق عقلى، و لطائف غیبى، داراى پیچیدگى و اجمال و ابهام است، و عقلِ تنها از درک واقعیاتش عاجز است. کسى این مطلب را نگوید که با تجهیزات علمى به سراغ قرآن مى روم و از این طریق راه حلّ مشکل بر من آسان مى شود، که با سلاح علم هم بسیارى از دقایق قران براى انسان کشف نمى شود، و خلاصه کلام اینکه: بدون کمک گرفتن از رسول خدا((صلى الله علیه وآله)) که قرآن همراه با تمام مفاهیم و معانیش بر قلب مبارک او نازل شده، درک و فهم لطائف کتاب حق غیر ممکن است.

قرآن مجید در آیات ۱۲۹ و ۱۵۱ سوره مبارکه بقرع و آیه ۱۶۴ سوره آل عمران و آیه دوم سوره جمعه، رسول با کرامت اسلام را معلّم قرآن معرفى مى کند، که بدون تعلیمات آن حضرت رجوع به قرآن مورد رضایت حق نیست و رجوعى است که نتیجه آن گمراهى و ضلالت است.

آنها که تنها به قرآن مراجعه کردند، یا معلومات و افکار خود را به عنوان معناى قرآن به قرآن تحمیل کردند، یا معلومات و افکار دیگران را، از این مراجعه جز ضلالت نصیبى نبردند، و در برابر اسلام ناب محمّدى موضع گرفته و مخترع مکتب و مذهب شدند و گروه کثیرى را به دنبال خود به گمراهى و تباهى کشیدند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ ـ "مستدرک حاکم"، جلد سوم، ص۱۴۸.

۲ ـ "تفسیر نمونه"، ج۲، ص۳۲۰.

دقائق حیات رسول خدا و اینکه وجود مقدسش عقل کل است، و اندیشه او برترین اندیشه و داراى علم ملک و ملکوت است، و علمش متصل به علم خداست در جلد دوّم "دیار عاشقان" به طور مفصل گذشت.

علوم رسول خدا، این انسان با کرامتى که مبلّغ رسالات حق بود نسبت به تمام واقعیات فراگیر است، و ادب انسانى براى هر انسانى اقتضا دارد در تمام برنامه هاى حیات و زندگیش، بخصوص در فهم معارف قرآنى، چنانکه قرآن خواسته، آن حضرت را به عنوان معلّم خود بپذیرد.

امامان معصوم مفسران واقعى قرآنند:

اعتقاد شیعه بر اساس آیات قرآن و معتبرترین روایات بر این است که دوازده امام معصوم یعنى حضرت امیرالمؤمنین، امام مجتبى، حضرت حسین، على بن الحسین، حضرت باقر، امام صادق، موسى بن جعفر، حضرت رضا، امام جواد، حضرت هادى، حضرت عسگرى، حضرت حجّت((علیهم السلام)) به اشاره حق به وسیله پیامبر اسلام به عناون امام معصوم و واجب الاطاعة به جهانیان معرفى شده اند.

تمام مقاماتى که در ظاهر و باطن براى رسول خدا بود، به غیر از مقام نبوت، براى امامان بزرگوار ثابت و مسلّم است.

همانطور که معرفت نسبت به خدا و رسولش واجب و لازم است معرفت به امام هم از واجبات عقلیه و شرعیه است.

امامان معصوم بنابر اصیل ترین روایات شهداء حق بر خلق، هدایت کننده بشر به واقعیات، والیان امر و خزانه هاى علم حق، خلفاء الهى و ابواب حضرت معبود، نور خدا در زمین و آسمان و دنیا و آخرت، ارکان ارض، آیات الهى، اهل ذکر، راسخون در علم، عباد انتخاب شده، نعمت الهى بر عباد، معدن دانش، و درخت نبوت، و محل رفت و آمد ملائکه، و وارثان علوم انبیا، و دارندگان اسم اعظم، و داراى جمیع علومند.(۱)

بر این اساس تمام علوم قرآن، و حقایق و دقایق و لطائف کتاب الهى در پیش آنان است، و مفسران واقعى قران این بزرگوارانند.

شیعه دوازده امامى بر خلاف فرق دیگر اسلامى براى فهم قرآن مجید، علاوه بر کمک گیرى از علوم، متوسل به علوم امامان معصوم است، و به این خاطر در میان کلیه تفاسیرى که بر قرآن مجید نوشته شده تفاسیر شیعه از اعتبار و صحّت و سلامت و استحکام و اتقان بیشترى برخوردار است، و این واقعیتى است که مخالفان هم به آن اقرار دارند.

منصف وقتى با کمک علوم حقیقى، و دانش ثابت و روایات رسول خدا و امامان معصوم، و نیز با کمک گیرى از خود قران براى فهم قرآن به قرآن مراجعه کند اعتراف قلبى مى نماید که قرآن از جانب خداست و از هجوم شک و تردید در امان مانده به حبل الهى در تمام امورش چنگ مى زند، و براى تمیز حق از باطل به پناه کتاب حق مى رود، و در سایه اش مقیم مى گردد و از نورش استفاده مى کند، و از غیرش طلب هدایت نمى نماید، و این همه حقایقى است که حضرت سجاد ((علیه السلام)) در فرازهاى آینده به آن تذکر داده است.

ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــــ

۱ ـ. به جلد اول "اصول کافى" باب حجت،

«اَللَّهُمَّ فَکمَا جَعَلْتَ قُلُوبَنَا لَهُ حَمَلَةً وَ عَرَّفْتَنَا بِرَحْمَتِک شَرَفَهُ وَ فَضْلَهُ

فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّد الْخَطِیبِ بِهِ وَ عَلَى آلِهِ الْخُزَّانِ لَهُ

وَ اجْعَلْنَا مِمَّنْ یعْتَرِفُ بِأَنَّهُ مِنْ عِنْدِک حَتَّى لاَ یعَارِضَنَا الشَّک فِی تَصْدِیقِهِ وَ لاَ یخْتَلِجَنَا الزَّیغُ عَنْ قَصْدِ طَرِیقِهِ

اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وَ آلِهِ وَ اجْعَلْنَا مِمَّنْ یعْتَصِمُ بِحَبْلِهِ وَ یأْوِی مِنَ الْمُتَشَابِهَاتِ إِلَى حِرْزِ مَعْقِلِهِ

وَ یسْکنُ فِی ظِلِّ جَنَاحِهِ وَ یهْتَدِی بِضَوْءِ صَبَاحِهِ وَ یقْتَدِی بِتَبَلُّجِ إِسْفَارِهِ وَ یسْتَصْبِحُ بِمِصْبَاحِهِ وَ لاَ یلْتَمِسُ الْهُدَى فِی غَیرِهِ»:

"بارالها همچنانکه دلهاى ما را حامل آن ساختى و شرف و فضلش را به نگهبانان آن مى باشند درود فرست، و ما را از کسانى قرار ده که اعتراف دارند که این حقیقت از جانب توست تا در تصدیقش شک به ما رخ ندهد، و انحراف از راه مستقیمش در خاطرمان نیاید.

بارالها بر محمّد و آل محمّد درود فرست و ما را از کسانى قرار ده که به ریسمان آن چنگ مى زنند، و از آیات متشابه به پناهگاه محکم آن ملتجى مى شوند، و در سایه بالش قرار مى گیرند، و به روشنى صبحش راه مى یابند، و از رخشندگى سپیده اش پیروى مى کنند، و از چراغش چراغ مى افروزند، و به غیر آن هدایت نمى جویند".

آنان که به کتاب الهى توجه کنند، و در مقام فهم آیات قرآن برآیند، و اعمال و رفتار و اخلاق خود را با این منبع الهى هماهنگ نمایند بدون تردید از برکت قرآن مجید به با ارزش ترین منازل کرامت و محل سلامت و نجات در قیامت و جاى گرفتن در منزل ابدى دست مى یابند، و بار سنگین گناهانشان از دوش پرونده شان مى ریزد، و به اخلاق نیکان آراسته مى شوند، و از ذمائم اخلاقى در امان و امنیت مى روند.

شرح صحیفه (قهپایی)

«اللهم فاذ افدتنا المعونه على تلاوته».

الفاء فى «افدتنا» مفتوحه، ‌و‌ فى نسخه الشهید مکسوره. ‌و‌ الظاهر انه سبق قلمه ‌و‌ لیس له وجه.

(یعنى:) بار خدایا، پس‌ چون افاده کردى ما‌ را‌ به‌ یارى دادن بر‌ خواندن این قرآن.

«و سهلت حواشى السنتنا بحسن عبارته».

«حواشى السنتنا» -بالحاء المهمله ‌و‌ الشین المعجمه- اى: اطرافها. ‌و‌ منه: حواشى الثوب. ‌و‌ قراءه ابن السکون «جواسى» -بالجیم ‌و‌ السین المهمله- اى: الصلبه.

(یعنى:) ‌و‌ آسان گردانیدى کناره هاى زبانهاى ما‌ را -یا: زبانهاى سخت ما‌ را- به‌ نیکویى عبارت آن.

«فاجعلنا ممن یرعاه حق رعایته».

یرعاه، اى: یتعهده ‌و‌ یحفظه. ‌و‌ منه: (و الذین هم لاماناتهم ‌و‌ عهدهم راعون)، اى: حافظون.

(یعنى:) پس‌ بگردان ما‌ را‌ از‌ ‌آن کسانى که‌ رعایت کنند ‌و‌ تعهد ‌و‌ حفظ ‌آن نمایند آنچه حق رعایت ‌آن باشد.

«و یدین لک باعتقاد التسلیم لمحکم آیاته».

اى: احکمت عبارتها بان حفظت عن الاحتمال ‌و‌ الاشتباه. ‌و‌ مقابله المتشابه، اى: مشتبه محتمل ‌و‌ ان‌ له یدین دینا اى: اطاعه.

(یعنى:) ‌و‌ فرمانبردارى نماید مر تو‌ را‌ به‌ اعتقاد تسلیم ‌و‌ گردن نهادن مر آیات محکم ‌آن را.

و محکم در‌ اصطلاح اهل علم لفظى است که‌ بدون قرینه راجح الافاده است مر احد مفهومات محتمل الاراده ‌ى‌ خود را. ‌و‌ مندرج است در‌ تحت ‌آن نص که‌ عبارت است از‌ راجحى که‌ مانع نقیض باشد، همچو قول خداى تعالى: (و الله بکل شى ء علیم)، ‌و‌ ظاهر که‌ ‌آن راجحى است که‌ مانع در‌ نقیض نباشد، همچو قول خداى تعالى: (فاقتلوا المشرکین)، چه، ‌آن ظاهر العموم است در‌ جمیع افراد، اگر چه محتمل بعض است.

«و یفزع الى الاقرار بمتشابهه، ‌و‌ موضحات بیناته».

«یفزع» بالفاء ‌و‌ الزاء. یقال: فزعت الیه فافزعنى، اى: ازال فزعى ‌و‌ هو مفزع لقومه. قال الزمخشرى فى الاساس اى: یلتجى. ‌و‌ المفزع: الملجا.

و‌ یفسرون المتشابه بما استاثر الله اى تفرد بعلمه ‌و‌ یکون الغرض من‌ انزاله ابتلاء الراسخین بالتوقف ‌و‌ کبح عنان التصرف.

(یعنى:) ‌و‌ پناه برد به‌ اقرار کردن به‌ متشابه آن.

و‌ متشابه ‌آن را‌ گویند که‌ محل اشتباه بوده باشد. ‌و‌ ‌آن لفظى است غیر راجح الافاده مر احد مفهومات محتمله را. ‌و‌ ‌آن شامل مجمل است، که‌ ‌آن لفظى است که‌ نه راجح الافاده است ‌و‌ نه مرجوح الافاده، کقوله تعالى: (ثلاثه قروء). چه دلالت «قروء» بر‌ حیض ‌و‌ طهر به‌ حسب موضع على السویه است. ‌و‌ شامل موول است که‌ ‌آن مرجوح الافاده است نه راجح الافاده، کقوله تعالى: (بل یداه مبسوطتان). چه، مراد از‌ «ید» در‌ این مقام غیر ظاهر است. ‌و‌ لفظ موول را‌ مبین نیز گویند، زیرا که‌ تبیین ‌آن به‌ لفظى دیگر است، مانند: (ید الله فوق ایدیهم).

و‌ «موضحات» به‌ کسر ضاد معجمه ‌و‌ فتح ‌آن هر‌ دو‌ روایت شده بر‌ بناى فاعل ‌و‌ مفعول.. ‌و‌ بر‌ هر‌ تقدیر اضافه ‌ى‌ ‌آن به‌ «بینات» از‌ قبیل اضافه ‌ى‌ صفت باشد به‌ موصوف. اى: بیناته الموضحه.

و‌ البینات جمع البینه، ‌و‌ هى الحجه. فلعله من‌ البینونه او‌ البیان. قاله المطرزى فى المغرب.

(یعنى:) ‌و‌ به‌ دلایل روشن سازنده ‌ى‌ آن- یا: روشن شده ‌ى‌ آن.

«اللهم انک انزلته على نبیک محمد صلى الله علیه ‌و‌ آله مجملا».

یعنى: بار خدایا، به‌ درستى که‌ تو‌ فرستاده اى قرآن را‌ بر‌ پیغمبر خود محمد- رحمت کند خداى تعالى بر‌ او‌ ‌و‌ بر‌ آل‌ او- مجمل. ‌و‌ معنى مجمل را‌ در‌ فقره ‌ى‌ سابقه بیان نمودیم.

«و الهمته علم عجائبه مفصلا».

و‌ ملهم گردانیدى ‌و‌ در‌ دل او‌ انداختى دانستن عجایب او‌ را- یعنى: امور عجیبه ‌ى‌ او‌ را‌ که‌ به‌ شگفت آورد مردم را- بر‌ وجه تفصیل.

«و ورثتنا علمه مفسرا».

اى: جعلته لنا میراثا.

(یعنى:) ‌و‌ میراث دادى ما‌ را‌ علم او‌ از‌ روى تفسیر.

یعنى حضرت رسالت صلى الله علیه ‌و‌ آله تفسیر کننده بود مجملهاى قرآن را‌ به ارث به‌ ائمه ‌ى‌ معصومین رسیده تفسیر ‌آن مجملات.

«و فضلتنا على من‌ جهل علمه».

و‌ تفضیل ‌و‌ زیادتى دادى ما‌ را‌ بر‌ ‌آن کسى که‌ ندانست علم ‌آن را.

«و قویتنا علیه لترفعنا فوق من‌ لم یطق حمله».

و‌ قوت دادى ما‌ را‌ بر‌ ‌آن کس تا‌ افراشته کنى ما‌ را‌ بر‌ بالاى ‌آن کسى که‌ طاقت نداشت برگرفتن ‌آن را.

از‌ ابن طاووس علیه الرحمه منقول است که‌ داعى هر‌ گاه معصوم نباشد، سزاوار چنان است که‌ «ورثتنا» ‌و‌ «فضلتنا» ‌و‌ مانند این الفاظ را‌ تبدیل نماید به‌ الفاظى که‌ مناسب حال او‌ بوده باشد، مثل «علمتنا» ‌و‌ غیر آن.

«اللهم فکما جعلت قلوبنا له حمله».

جار ‌و‌ مجرور متعلق است به‌ «حمله».

(یعنى:) بار خدایا، پس‌ همچنانکه گردانیدى دلهاى ما‌ را‌ بر‌ دارندگان قرآن.

«و عرفتنا برحمتک شرفه ‌و‌ فضله، فصل على محمد الخطیب به، ‌و‌ على آله الخزان له».

الخطیب فعیل بمعنى المفعول. اى: الذى یخاطب به.

(یعنى:) ‌و‌ شناسا گردانیدى ما‌ را‌ به‌ رحمت خود شرف ‌و‌ فضل تو‌ ‌آن را، پس‌ رحمت فرست بر‌ محمد صلى الله علیه ‌و‌ آله که‌ مخاطب ساخته اى او‌ را‌ به‌ قرآن، ‌و‌ بر‌ آل‌ او‌ که‌ خزینه دارانند مر ‌آن را.

«و اجعلنا ممن یعترف بانه من‌ عندک، حتى لا‌ یعارضنا الشک فى تصدیقه».

و بگردان ما‌ را‌ از‌ ‌آن کس که‌ اعتراف کننده باشد به‌ آنکه قرآن از‌ جانب تو‌ منزل شده، تا‌ آنکه معارضه نکند ما‌ را‌ شکى در‌ تصدیق نمودن به‌ آن.

«و لا‌ یختلجنا الزیغ عن قصد طریقه».

خلجه ‌و‌ اختلجه، اذا جذبه فانتزعه. ‌و‌ یقال للوتد خلیج لانه یجذب الدابه اذا ربطت الیه.

و‌ الزیغ: المیل. ‌و‌ زاغت الشمس، اى: مالت. ‌و‌ قوله تعالى: (فى قلوبهم زیغ)، اى: شک.

و‌ القصد: العدل.

(یعنى:) ‌و‌ نکشاند ما‌ را‌ ‌و‌ بیرون برد شک از‌ راستى راه آن.

«اللهم صل على محمد ‌و‌ آله. ‌و‌ اجعلنا ممن یعتصم بحبله».

الحبل: الرسن ‌و‌ العهد ‌و‌ المیثاق ‌و‌ الامان. ‌و‌ فى الحدیث: «کتاب الله الحبل الممدود»، اى: نور ممدود. اى نور هداه. ‌و‌ العرب شبهت النور الممتد بالحبل. ‌و‌ الخیط الابیض هو نور الصبح.

(یعنى:) بار خدایا، رحمت کن بر‌ محمد ‌و‌ آل‌ او. ‌و‌ بگردان ما‌ را‌ از‌ ‌آن کسانى که‌ چنگ درزنند به‌ حبل متین قرآن- که‌ هر‌ که‌ چنگ در‌ ‌آن زد، از‌ ظلمت گمراهى به‌ نور هدایت ‌آن مهتدى گردید.

«و یاوى من‌ المتشابهات الى حرز معقله».

قد اوى فلان الى منزله یاوى اویا -على فعول- ‌و‌ اواء. ‌و‌ الماوى: کل‌ مکان یاوى الیه شى ء لیلا او‌ نهارا. ‌و‌ آویته، اذا انزلته بک.

و‌ الحرز: الموضع الحصین.

و‌ المعقل -بفتح المیم ‌و‌ کسر القاف- قریب من‌ معنى الحصن. ‌و‌ یطلق على الملجا.

یعنى: ‌و‌ بگردان ما‌ را‌ از‌ ‌آن کسانى که‌ جاى گیرند از‌ امور متشابهه- که‌ محل اشتباه بوده باشد- به‌ پناهگاه حصار قرآن.

«و یسکن فى ظل جناحه».

و‌ از‌ ‌آن کسانى که‌ بیارامند در‌ سایه ‌ى‌ بال او.

«و یهتدى بضوء صباحه».

و‌ راه راست یابد به‌ روشنایى صباح آن.

یعنى: چنانچه صباح مختفیات ظلمت شب را‌ مظهر است، قرآن نیز مختفیات ‌و‌ غوامض علوم را‌ مخبر است. لهذا سیدالساجدین تعبیر از‌ نور قرآن به‌ ضوء صباح فرموده اند.

«و یقتدى بتبلج اسفاره».

البلوج: الاشراق. یقال: بلج الصبح یبلج -بالضم- اى: اضاء. ‌و‌ ابتلج ‌و‌ تبلج مثله.

و‌ الاسفار -بالکسر- مصدر اسفر الصبح: اضاء.

یعنى: ‌و‌ اقتدا نماید به‌ روشنى ‌و‌ تابش آن.

«و یستصبح بمصباحه».

یقال: قد استصبحت به، اذا اسرجت. ‌و‌ الشمع مما یصطبح به، اى: یسرج به. ‌و‌ المصباح: السراج.

(یعنى:) ‌و‌ چراغ واگیرد از‌ چراغ قرآن.

«و لا‌ یلتمس الهدى فى غیره».

لفظ «فى» بمعنى من، کقوله: ثلاثین شهرا فى ثلاثه احوال، اى: من‌ ثلاثه احوال على ان‌ یکون الاحوال جمع حول لا‌ جمع حال.

یعنى: ‌و‌ التماس ‌و‌ طلب هدایت ننماید از‌ غیر قرآن.

شرح صحیفه (مدرسی)

جواسى: جمع جاسیه ‌به‌ معنى صعب ‌و‌ غلیظ.

یعنى: ‌اى‌ خداى ‌من‌ ‌پس‌ ‌از‌ آنکه فهمانیدى ‌تو‌ ‌ما‌ ‌را‌ اعانت ‌بر‌ تلاوت ‌او‌ ‌و‌ آسان نموده ‌ى‌ ‌تو‌ مشکلات زبانهاى ‌ما‌ ‌را‌ ‌به‌ حسن عبارت او.

پس بگردان ‌تو‌ ‌ما‌ ‌را‌ ‌از‌ کسانى ‌که‌ مراعات کند ‌او‌ ‌را‌ ‌حق‌ رعایت او.

سید شارح ‌مى‌ فرماید: ‌که‌ رعایت قرآن ‌به‌ امورى چند ‌مى‌ شود:

اول: اینکه زیاد ‌او‌ ‌را‌ تلاوت نماید مرویست ‌که‌ ‌سه‌ چیز شکایت نمایند ‌به‌ سوى خدا یکى مسجد خرابى ‌که‌ مردم ‌در‌ ‌آن‌ نماز نکنند، دیگرى عالمى ‌که‌ بین جهال است، سیم قرآنى ‌که‌ خوانده نشود ‌و‌ غبار ‌بر‌ ‌آن‌ نشیند.

دوم: ‌در‌ ‌هر‌ ماه ‌یک‌ مرتبه ختم کند ‌او‌ ‌را‌ ‌به‌ تلاوت ‌او‌ ‌یا‌ ‌در‌ شش ‌شب‌ مگر ‌در‌ شهر رمضان ‌که‌ ختم قرآن ‌در‌ ‌آن‌ ‌در‌ ‌هر‌ ‌سه‌ ‌شب‌ ‌یک‌ دفعه مستحب است.

سوم: قرین ‌او‌ ‌به‌ صورت حزین ‌و‌ لحن عرب.

چهارم: انس ‌به‌ قرآن گرفتن، حضرت سجاد فرمود ‌که‌ اگر تمام مردم بمیرند نمى ترسم ‌و‌ وحشت نمى کنم بعد ‌از‌ آنکه قرآن ‌با‌ ‌من‌ است.

پنجم: تعلیم ‌و‌ تعلم ‌و‌ حفظ ‌آن‌ ‌و‌ فراموش ننمودن ‌آن‌ بعد ‌از‌ حفظ حضرت صادق (ع) فرمود: آنکه قرآن ‌را‌ درست نموده ‌و‌ حفظ نموده ‌از‌ روى مشقت ‌از‌ براى ‌او‌ ‌دو‌ اجر است.

فرمود: قرآن، قرآن، قرآن، ‌به‌ درستى ‌که‌ آیه ‌ى‌ ‌از‌ قرآن ‌و‌ سوره ‌ى‌ ‌مى‌ آید ‌در‌ روز قیامت ‌تا‌ اینکه بالا رود هزار درجه ‌در‌ بهشت ‌و‌ ‌مى‌ گوید قرآن: حفظ ‌من‌ نمودى رسیدى ‌تو‌ ‌به‌ این مرتبه.

فرمود امام (ع) اگر مردى فراموش نماید سوره ‌ى‌ ‌از‌ قرآن ‌را‌ ‌پس‌ ‌از‌ سوره ‌ى‌ ‌مى‌ آید ‌در‌ روز قیامت ‌تا‌ اینکه مشرف ‌بر‌ ‌آن‌ شود ‌از‌ درجه ‌ى‌ ‌از‌ بعض درجات ‌و‌ گوید السلام علیک ‌و‌ ‌آن‌ گوید: ‌و‌ علیک السلام ‌تو‌ کیستى؟ ‌مى‌ فرماید: ‌من‌ فلان سوره بودم ‌که‌ فراموش نمودى مرا ‌و‌ دست برداشتى اگر مرا نگه ‌مى‌ داشتى ‌به‌ این مرتبه مى رسیدى.

حضرت کاظم فرماید: ‌که‌ ‌هر‌ ‌که‌ بمیرد ‌از‌ اولیاء ‌و‌ شیعیان ‌ما‌ ‌و‌ قرآن نداند ‌در‌ قبر یاد ‌او‌ دهند ‌تا‌ برسد ‌به‌ درجه ‌ى‌ خود ‌به‌ درستى ‌که‌ درجات بهشت ‌بر‌ قدر آیات قرآن است گفته شود ‌بر‌ قارى بخوان ‌و‌ بالا ‌رو‌ خواهد خواند ‌و‌ بالا رفت.

ششم: بوسیدن ‌آن‌ ‌و‌ تعظیم ‌آن‌ ‌و‌ نزدن بعض ‌آن‌ ‌را‌ ‌به‌ بعضى.

حضرت باقر فرماید: نمى زند مرد قرآن ‌را‌ بعضى ‌به‌ بعضى مگر اینکه کافر شود.

هفتم: ‌از‌ روى قرآن تلاوت نمودن اگر ‌چه‌ ‌در‌ حفظ ‌او‌ باشد زیرا ‌که‌ نظر ‌به‌ قرآن عبادت است.

هشتم: استشفاء نمودن ‌به‌ قرآن.

نهم: تعظیم حامل ‌آن‌ نمودن ‌از‌ براى آنکه حامل قرآن است.

دهم: عمل ‌بر‌ ‌آن‌ ‌و‌ وجوه دیگر ‌هم‌ هست ‌که‌ مقام اقتضاء بسط آنها ندارد.

اللغه:

یدین: ‌اى‌ ینقاد ‌از‌ انقاد.

فزع: التجاء،

محکم: واضح الدلاله.

متشابه: ‌ضد‌ آن.

الاعراب:

موضحات بینات ‌از‌ قبیل اضافه ‌ى‌ صفت ‌به‌ موصوف است.

یعنى: اطاعت نماید ‌تو‌ ‌را‌ اعتقاد تسلیم مر آیات محکمات ‌او‌ ‌و‌ ملتجى شود ‌به‌ سوى اقرار ‌به‌ متشابهات ‌او‌ ‌و‌ بینات واضحه ‌ى‌ او.

یعنى: ‌اى‌ خداى ‌من‌ ‌به‌ درستى ‌که‌ ‌تو‌ فرستادى ‌او‌ ‌را‌ ‌در‌ حالت تفسیر، ‌و‌ تفضیل دادى ‌ما‌ ‌را‌ ‌بر‌ آنکه جاهل است علم ‌او‌ ‌را‌ ‌و‌ قوت فرمودى ‌تو‌ ‌ما‌ ‌را‌ ‌بر‌ ‌آن‌ ‌تا‌ اینکه بلند نمائى ‌ما‌ ‌را‌ بالاى کسى ‌که‌ طاقت ندارد حمل ‌او‌ را.

تنبیهات:

اول ‌آن‌ است ‌که‌ ‌از‌ این کلام چنان استفاده شود ‌که‌ خلاق عالم قرآن ‌را‌ نازل نموده ‌بر‌ پیغمبر (ص) على نحوالاجمال، ‌و‌ بعد ‌بر‌ ‌آن‌ نفس مقدس الهام فرمود اسرار ‌و‌ عجایب ‌او‌ ‌را‌ چنانچه شهادت دهد ‌بر‌ این مطلب اخبار کثیره ‌که‌ دلالت کند ‌بر‌ این ‌که‌ قرآن ‌را‌ هفت بطن ‌یا‌ هفتاد بطن است، ‌و‌ فرموده خود خدا ‌که‌ لارطب ‌و‌ ‌لا‌ یابس الا ‌فى‌ کتاب مبین ‌پس‌ قرآن نظیر سرمشق است ‌که‌ معلمین ‌از‌ براى تلامذه ‌ى‌ خود نویسند بناء على هذا پیغمبر فهمید عجایب ‌او‌ ‌را‌ ‌به‌ الهام ‌و‌ ذریه ‌ى‌ طیبه ملهمات ‌او‌ ‌را‌ ‌از‌ جناب ‌او‌ تعلم نمودند ‌و‌ ‌از‌ براى مردم تفسیر کردند تعجب است ‌از‌ بعضى سفله ‌که‌ علم ائمه ‌ى‌ ‌ما‌ ‌را‌ مثل علم نبى دانند ‌با‌ وجود آنکه علم نبى ‌از‌ قبیل علم الهام ‌و‌ علم وصى ‌از‌ قبیل تعلم است.

دوم: ضمیر فضلتنا ‌و‌ ورثتنا نتواند رعیت بود ‌و‌ اگر رعیت تلاوت این فقرات نماید تغییر عبارت دهد ‌در‌ ‌آن‌ حال ‌به‌ آنکه بگوید ‌و‌ ورثت اهل بیت نبینا ‌و‌ فضلتهم چنانکه مرحوم مجلسى فرموده ‌یا‌ اینکه ‌از‌ ضمیر نا نوع قصد نماید ‌به‌ اعتبار اشرف افراد ‌یا‌ غرض قدر قلیل باشد ‌و‌ کیف کان قصد معنى ظاهرى کذب است حرام لابد حاجت ‌به‌ تصرف دارد.

سیم: قوله ‌من‌ لم یطق، مراد ‌به‌ طاقت حمل نداشتن ‌دو‌ احتمال دارد یا طاقت علم ‌یا‌ طاقت عمل.

اللغه:

حمله: جمع مکسر حامل باربردار.

خطیب: فعیل ‌به‌ معنى فاعل یعنى مخاطب ‌به‌ کسر ‌یا‌ ‌به‌ فتح یعنى کسى ‌که‌ خطاب ‌به‌ ‌او‌ باشد.

خزان: جمع خازن خزینه دار.

خلجان: خطور خیال ‌در‌ ذهن.

زیغ: میل ‌و‌ انحراف.

قصد الطریق: وسطه.

یعنى: ‌اى‌ خداى ‌من‌ ‌پس‌ همچنانکه گردانیدى قلوب ‌ما‌ ‌را‌ ‌از‌ براى قرآن حمله ‌و‌ مرکوبان، ‌و‌ شناسانیدى ‌تو‌ ‌ما‌ ‌را‌ ‌به‌ رحمت خود شرافت ‌او‌ ‌را‌ ‌و‌ فضل ‌او‌ ‌را‌ ‌پس‌ رحمت فرست ‌بر‌ محمد (ص) ‌که‌ مخاطب ‌به‌ ‌او‌ است ‌و‌ ‌بر‌ ‌آل‌ ‌او‌ ‌که‌ خزانه داران اویند ‌و‌ بگردان ‌تو‌ ‌ما‌ ‌را‌ ‌از‌ آنهائى ‌که‌ بشناسند ‌و‌ اقرار کنند ‌به‌ اینکه قرآن ‌از‌ جانب ‌تو‌ است ‌تا‌ آنکه معارضه نکند ‌ما‌ ‌را‌ ‌شک‌ ‌و‌ ریب ‌در‌ تصدیق ‌او‌ ‌و‌ خلجان نکند ‌ما‌ ‌را‌ انحراف ‌از‌ سلوک ‌در‌ راهش.

اللغه:

اوى، یاوى: ‌اى‌ لجاء یلجاء.

حرز: حفظ نمودن.

معقل: مکان حفظ.

تبلج: درخشندگى ‌و‌ آشکارى.

اسفار ‌و‌ سفر: سفیدى ‌و‌ روشنائى.

مصباح: چراغ.

الاعراب:

حرز معقل اضافه ‌ى‌ بیانیه است.

یعنى: ‌اى‌ خداى ‌من‌ رحمت فرست ‌بر‌ محمد ‌و‌ ‌آل‌ ‌او‌ ‌و‌ بگردان ‌ما‌ ‌را‌ ‌از‌ کسانى ‌که‌ چنگ ‌مى‌ زنند ‌به‌ ریسمان او، ‌و‌ ملتجى نشود ‌از‌ متشابهات ‌به‌ سوى مکان محفوظ او، ‌و‌ ساکن شود ‌در‌ سایه ‌ى‌ بال او، ‌و‌ هدایت یابد ‌به‌ روشنى صبح او، ‌و‌ اقتدا نماید ‌به‌ آشکارى دخول روشنائى، طلب ضیاء نماید ‌به‌ مصباح او، ‌و‌ طلب هدایت ننماید ‌از‌ غیر آن.

تذنیب:

قوله ‌و‌ یاوى ‌من‌ المتشابهات ‌دو‌ احتمال دارد یکى آنکه قرآن ‌را‌ محکمات ‌و‌ متشابهات است ‌و‌ محکمات ‌او‌ ‌ام‌ الکتاب است یعنى غیر محکم رجوع ‌به‌ ‌آن‌ شود مثل رجوع ولد بام خود، ‌و‌ دیگر مراد ‌به‌ متشابه جهالات ‌و‌ ظلمات ‌و‌ شبهات باشد ‌نه‌ متشابهات قرآن ‌پس‌ مراد ‌به‌ این فقره ‌آن‌ است ‌که‌ اگر امرى ‌بر‌ شما مشتبه شود مثل سیاهى ‌شب‌ ‌بر‌ ‌ما‌ است ‌که‌ رجوع ‌به‌ قرآن نمائیم.

خاتمه:

سید نعمه الله ‌در‌ شرح خود ‌مى‌ فرماید: ‌که‌ این فقرات اشاره است ‌به‌ سوى آنچه روایت نماید سعد خفاف ‌از‌ حضرت باقر (ع) ‌که‌ فرمودند: ‌یا‌ سعد تعلیم گیرید قرآن ‌را‌ ‌به‌ درستى ‌که‌ قرآن ‌مى‌ آید ‌در‌ روز قیامت ‌به‌ صورت خوش مردمان نظر کنند ‌به‌ سوى ‌آن‌ ‌و‌ آنها ‌صد‌ ‌و‌ بیست هزار ‌صف‌ هستند هشتاد هزار ‌صف‌ امت محمد (ص) ‌و‌ چهل هزار ‌صف‌ امم سایر انبیاء ‌پس‌ ‌مى‌ آید قرآن ‌در‌ ‌صف‌ مسلمانان ‌به‌ صورت مردى ‌و‌ سلام ‌بر‌ آنها ‌مى‌ کند ‌پس‌ آنها نظر کنند ‌به‌ سوى او، ‌و‌ گویند: ‌لا‌ اله الا الله الحلیم الکریم این مرد ‌از‌ مسلمانان است ‌مى‌ شناسیم ‌او‌ ‌را‌ ‌به‌ صفت مگر آنکه اشد اجتهادا بوده ‌از‌ ‌ما‌ ‌در‌ قرآن ‌پس‌ براى این این مطلب داده شده است ‌او‌ ‌را‌ ‌از‌ بها ‌و‌ جمال ‌و‌ نور ‌و‌ ‌بر‌ ‌ما‌ داده نشده است، ‌پس‌ قرآن تجاوز کند ‌و‌ ‌مى‌ آید ‌تا‌ ‌مى‌ رسد ‌بر‌ ‌صف‌ شهدا ‌و‌ آنها نظر ‌به‌ ‌او‌ کنند ‌و‌ گویند: ‌لا‌ اله الا الله الحلیم الکریم این مرد ‌از‌ شهداء است ‌مى‌ شناسیم ‌او‌ ‌را‌ ‌به‌ صفت ‌و‌ علامت مگر آنکه ‌او‌ ‌از‌ شهداى دریا است ‌از‌ این جهت داده ‌شد‌ ‌بر‌ ‌او‌ آنچه ‌بر‌ ‌ما‌ داده نشده ‌از‌ جمال ‌و‌ نور ‌و‌ بها ‌و‌ فضل.

پس‌ قرآن تجاوز کند ‌و‌ آید ‌به‌ سمت شهداى دریا ‌به‌ صورت شهیدى ‌از‌ شهداء ‌و‌ آنها ‌به‌ سوى ‌آن‌ نظر کنند ‌و‌ تعجب ایشان زیاد شود ‌و‌ گویند: این ‌از‌ شهداى دریا است ‌مى‌ شناسیم ‌او‌ ‌را‌ ‌به‌ علامت ‌و‌ صفت مگر آنکه ‌در‌ جزیره ‌ى‌ غرق شده است ‌که‌ اعظم بوده ‌از‌ ‌آن‌ جزیره ‌که‌ ‌ما‌ ‌در‌ ‌او‌ واقع شدیم ‌پس‌ ‌از‌ آنجاست ‌که‌ داده شده ‌بر‌ ‌او‌ چیزى ‌که‌ ‌بر‌ ‌ما‌ داده نشده.

پس‌ قرآن تجاوز نماید ‌و‌ آید ‌در‌ میان پیغمبران نظر نماید ‌به‌ سوى ‌او‌ پیغمبران ‌و‌ مرسلین ‌و‌ تعجب آنها ‌را‌ زیاد شود ‌و‌ گویند: ‌لا‌ اله الا الله الحلیم الکریم این مرد پیغمبر است ‌مى‌ شناسیم ‌او‌ ‌را‌ ‌به‌ صفت ‌و‌ علامت مگر اینکه ‌بر‌ ‌او‌ فضل کثیرى داده شده است ‌پس‌ انبیاء جمع شوند ‌و‌ آیند خدمت رسول الله صلى الله علیه ‌و‌ آله ‌و‌ عرض کنند: ‌یا‌ محمد کیست این؟ ‌مى‌ فرماید ‌بر‌ آنها که: آیا نمى شناسید ‌او‌ را؟

عرض کنند: نمى شناسیم ‌او‌ ‌را‌ این کیست ‌که‌ خدا ‌بر‌ ‌او‌ غضب نکرده است ‌پس‌ رسول الله (ص) فرماید: این حجت خدا است ‌بر‌ خلق، ‌پس‌ قرآن سلام بر آنها کند ‌و‌ تجاوز کند ‌تا‌ آید ‌بر‌ ‌صف‌ ملائکه ‌به‌ صورت ملک مقرب ‌پس‌ ملائکه ‌بر‌ ‌او‌ نظر کنند تعجب آنها شدید گردد ‌و‌ بزرگ ‌بر‌ ایشان نماید ‌به‌ واسطه ‌ى‌ آنکه ‌مى‌ بینند فضل ‌او‌ ‌را‌ ‌و‌ عرض کنند که: بزرگ است خداى ‌ما‌ ‌و‌ منزه است این مرد ‌از‌ ملائکه است ‌مى‌ شناسیم ‌او‌ ‌را‌ ‌به‌ علامت وصفت مگر اینکه ‌او‌ اقرب ملائکه است ‌به‌ خدا ‌از‌ حیث مقام ‌از‌ این جهت ‌که‌ پوشیده نور ‌و‌ جمالى ‌را‌ ‌که‌ ‌ما‌ نپوشیده ایم ‌تا‌ اینکه ‌از‌ آنها تجاوز کند ‌تا‌ اینکه منتهى ‌به‌ خداى عزوجل شود نورى ‌از‌ تحت عرش ظاهر شود ندا کند قرآن ‌را‌ خداى عزوجل: ‌اى‌ حجت ‌من‌ ‌در‌ زمین ‌و‌ کلام صادق ناطق ‌من‌ بالا ‌رو‌ ‌و‌ ساکن ‌شو‌ سئوال ‌کن‌ عطاء خواهى ‌شد‌ شفاعت نما قبول شفاعت ‌تو‌ شود.

پس‌ قرآن ‌سر‌ خود ‌را‌ بلند نماید ‌و‌ ‌مى‌ فرماید خداى عزوجل: چگونه دیدى بندگان مرا؟

عرض نماید: ‌اى‌ خداى ‌من‌ بعضى ‌از‌ ایشان حفظ ‌من‌ نمودند، ‌و‌ ضایع ننمودند چیزى را، ‌و‌ بعضى ‌از‌ ایشان ضایع نمودند مرا ‌و‌ استخفاف نمودند ‌به‌ ‌حق‌ ‌من‌ ‌و‌ تکذیب نمودند مرا ‌و‌ حال آنکه ‌من‌ حجت ‌تو‌ بودم ‌بر‌ تمام خلق تو.

پس‌ ‌مى‌ فرماید خداى تبارک ‌و‌ تعالى: قسم ‌به‌ عزت ‌و‌ جلال ‌من‌ ‌و‌ بلندى رتبه ‌ى‌ ‌من‌ ‌که‌ البته ثواب ‌مى‌ دهم ‌من‌ ‌بر‌ ‌تو‌ ثواب خوب البته عقاب ‌مى‌ نمایم ‌به‌ واسطه ‌ى‌ ‌تو‌ امروز عقاب الیم.

پس‌ قرآن ‌سر‌ ‌را‌ بلند نماید ‌در‌ صورت دیگر ‌را‌ ‌وى‌ گوید: عرض نمودم خدمت او: ‌یا‌ ابا جعفر ‌در‌ ‌چه‌ صورت خواهد رجوع نمود؟

فرمود: ‌به‌ صورت مرد جوان متغیر ‌مى‌ بیند ‌او‌ ‌را‌ محشر ‌پس‌ خواهد آمد مردى ‌از‌ شیعه ‌ى‌ ‌ما‌ ‌که‌ ‌مى‌ شناسد قرآن ‌او‌ ‌را‌ ‌و‌ مجادله ‌مى‌ نمود ‌با‌ اهل خلاف ‌به‌ واسطه ‌ى‌ قرآن.

پس‌ میان ‌دو‌ دست ‌او‌ ‌مى‌ ایستد ‌و‌ ‌مى‌ فرماید: ‌مى‌ شناسى مرا؟ ‌پس‌ مرد به ‌او‌ نظر کند ‌و‌ عرض کند: نمى شناسم ‌تو‌ ‌را‌ ‌اى‌ بنده ‌ى‌ خداى.

مى‌ فرماید حضرت باقر (ع): ‌پس‌ قرآن رجوع نماید ‌به‌ صورت اولى ‌که‌ بوده است ‌در‌ خلق اول ‌پس‌ گوید نمى شناسى؟ عرض کند: بلى گوید قرآن ‌من‌ ‌آن‌ کسى هستم ‌که‌ شبها خود ‌را‌ بیدار ‌مى‌ داشتى ‌و‌ چشمت ‌را‌ ‌به‌ تعب ‌مى‌ انداختى ‌و‌ گوش خود ‌را‌ ‌به‌ تعب انداختى ‌و‌ گوش خود ‌را‌ ‌به‌ تعب انداختى آگاه باش ‌که‌ ‌هر‌ تاجرى استیفاء تجارت خود نمود ‌من‌ ‌در‌ عقب ‌تو‌ هستم ‌پس‌ روانه سازد ‌آن‌ مرد ‌را‌ نزد خداى عالم ‌پس‌ عرض نماید ‌یا‌ رب بنده ‌ى‌ ‌تو‌ است ‌و‌ ‌تو‌ اعلمى ‌به‌ ‌او‌ ‌به‌ تحقیق ‌که‌ بود مواظب ‌بر‌ ‌من‌ دشمنى ‌مى‌ نمود ‌به‌ واسطه ‌ى‌ ‌من‌ ‌و‌ دوست ‌مى‌ داشت ‌به‌ واسطه ‌ى‌ ‌من‌ خداى عزوجل فرماید بنده ‌ى‌ مرا داخل بهشت نمائید ‌و‌ بپوشانید ‌به‌ ‌او‌ حله ‌ى‌ ‌از‌ حلل بهشت ‌و‌ تاج بگذارید ‌بر‌ ‌او‌ تاج بهشتى.

پس‌ ‌از‌ آنکه این عمل جاى آورده شود خداى تعالى این کار ‌را‌ ‌بر‌ قرآن بنماید ‌و‌ فرماید: آیا راضى شدى ‌به‌ چیزهائى ‌که‌ ‌به‌ دوست ‌تو‌ جاى آورده ‌شد‌ عرض نماید: ‌اى‌ خداى ‌من‌ این ‌را‌ قلیل ‌و‌ اندک ‌مى‌ دانم ‌در‌ ‌حق‌ ‌او‌ ‌پس‌ زیاد ‌کن‌ ‌تو‌ ‌او‌ ‌را‌ زیادتى خیر کل خیر ‌پس‌ فرماید خداى عزوجل قسم ‌به‌ عزت ‌و‌ جلال ‌و‌ علو مکانم زینت ‌مى‌ دهم ‌او‌ ‌را‌ ‌به‌ پنج چیز ‌به‌ زیادتى ‌که‌ ‌او‌ ‌را‌ است ‌و‌ آنکه ‌به‌ منزله ‌ى‌ ‌او‌ است آگاه باش آنها جوانند پیر نمى شوند.

صحیحند: مریض نمى شوند.

غنى اند: فقیر نشوند.

خوشحالند: محزون نمى شوند.

زنده اند: نمى میرند.

پس‌ تلاوت نمود امام این آیه ‌ى‌ شریفه ‌را‌ ‌که‌ «‌لا‌ یذوقون الموت الا الموتة الاولى».

را‌وى‌ گوید: عرض کردم خدمت امام فدایت گردم ‌یا‌ ابا جعفر آیا قرآن سخن ‌مى‌ گوید؟ ‌پس‌ امام تبسم فرمود ‌پس‌ فرمود: خدا رحمت کند ضعفهاى شیعیان ‌ما‌ ‌را‌ ‌که‌ اهل تسلیمند ‌پس‌ فرمود: ‌یا‌ سعد تکلم ‌مى‌ نماید ‌و‌ ‌او‌ ‌را‌ صورت ‌و‌ خلق است امر کند ‌و‌ نهى نماید.

سعد گفت: رویم متغیر ‌شد‌ ‌و‌ عرض نمودم: این امرى است ‌که‌ قدرت تکلم ‌آن‌ ندارم پیش مردم، ‌پس‌ ابوجعفر (ع) فرمود که: مردم نیستند مگر شیعیان ‌ما‌ ‌پس‌ کسى ‌که‌ نماز نداند ‌پس‌ ‌به‌ تحقیق ‌که‌ منکر ‌حق‌ ‌ما‌ شده است.

پس‌ فرمود: ‌یا‌ سعد بشنوانم ‌تو‌ ‌را‌ کلام قرآن را؟ عرض کردم: بلى صلى الله علیک فرمود: ‌«ان‌ الصلوه تنهى عن الفحشاء ‌و‌ المنکر ‌و‌ لذکر الله اکبر» ‌پس‌ نهى ‌از‌ فحشاء ‌و‌ منکر مردان است ‌و‌ مائیم ذکر الله ‌و‌ مائیم اکبر.

ترجمه و شرح صحیفه (امامی و آشتیانی)

و اضافه ‌مى‌ فرماید: (بار خداوندا حال ‌که‌ ‌ما‌ ‌را‌ ‌بر‌ تلاوت ‌آن‌ کمک فرموده ‌اى‌ ‌و‌ ‌با‌ حسن عبارتش عقده هاى زبان ‌ما‌ ‌را‌ گشوده ‌اى‌ ‌ما‌ ‌را‌ ‌از‌ کسانى قرار ‌ده‌ ‌که‌ ‌حق‌ رعایتش ‌را‌ مراعات ‌مى‌ دارد) (اللهم فاذ افدتنا المعونه على تلاوته، ‌و‌ سهلت جواسى السنتنا بحسن عبارته، فاجعلنا ممن یرعاه ‌حق‌ رعایته).

(از کسانى ‌که‌ ‌با‌ اعتقاد ‌به‌ تسلیم ‌در‌ برابر آیات محکمش ‌از‌ ‌تو‌ اطاعت ‌مى‌ کنند) (و یدین لک باعتقاد التسلیم لمحکم آیاته).

(از کسانى ‌که‌ اقرار ‌به‌ متشابهات ‌و‌ آیات روشنش ‌او‌ ‌را‌ ‌به‌ تسلیم وامى دارد) (و یفزع الى الاقرار بمتشابهه ‌و‌ موضحات بیناته).

آنگاه ‌از‌ جانب دیگرى این معنى ‌را‌ مورد توجه قرار داده ‌مى‌ گوید: (بار خداوندا ‌تو‌ ‌آن‌ ‌را‌ ‌بر‌ پیامبرت محمد صلى الله علیه ‌و‌ آله ‌و‌ سلم ‌به‌ طور سربسته نازل فرموده اى)

(اللهم انک انزلته على نبیک محمد صلى الله علیه ‌و‌ آله مجملا).

(علم ‌و‌ آگاهى ‌از‌ شگفتیهایش ‌را‌ ‌به‌ عنوان تکمیل (و آگاهى ‌از‌ تفصیلش) ‌به‌ ‌او‌ الهام فرموده اى) (و الهمته علم عجائبه مکملا).

(دانش ‌آن‌ ‌را‌ ‌به‌ عنوان تفسیر ‌و‌ توضیح ‌در‌ میان ‌ما‌ ‌به‌ وراثت گذاشته اى) (و ورثتنا علمه مفسرا).

(و بدین وسیله ‌ما‌ ‌بر‌ کسانى ‌که‌ ‌از‌ علوم قرآن ‌بى‌ خبرند فضیلت ‌و‌ برترى داده ‌اى‌ (و ‌بر‌ فهم حقایق ‌و‌ عمل ‌به‌ مقتضاى آن) ‌ما‌ ‌را‌ قوت ‌و‌ نیرو عطا کرده اى) (و فضلتنا على ‌من‌ جهل علمه، ‌و‌ قویتنا علیه).

این مواهب ‌را‌ بدان جهت ‌به‌ ‌ما‌ لطف کرده ‌اى‌ (تا ‌ما‌ ‌را‌ برتر ‌از‌ کسانى قرار دهى ‌که‌ تاب (قیام ‌به‌ حق) ‌و‌ حمل ‌آن‌ ‌را‌ نداشته اند) (لترفعنا فوق ‌من‌ لم یطق حمله).

در دومین فراز ‌از‌ این دعا ‌به‌ عنوان شکر ‌و‌ سپاس ‌از‌ نعمت قرآن چنین عرضه ‌مى‌ دارد: (بار خداوندا همانگونه ‌که‌ قلوب ‌ما‌ ‌را‌ حامل ‌آن‌ قرار داده اى) (اللهم فکما جعلت قلوبنا له حمله).

(شرافت ‌و‌ فضیلت ‌آن‌ ‌را‌ ‌به‌ وسیله ‌ى‌ رحمت خود ‌به‌ ‌ما‌ معرفى نموده اى) (و عرفتنا برحمتک شرفه ‌و‌ فضله).

(بنابراین ‌بر‌ محمد خطیب ‌و‌ مخاطب ‌آن‌ ‌و‌ ‌بر‌ ‌آل‌ ‌او‌ ‌که‌ خزانه داران آنند درود فرست) (فصل على محمد الخطیب به، ‌و‌ على آله الخزان له).

(و ‌ما‌ ‌را‌ ‌از‌ کسانى قرار ‌ده‌ ‌که‌ معترفند این قرآن ‌از‌ جانب ‌تو‌ نازل شده) (و اجعلنا ممن یعترف بانه ‌من‌ عندک).

(تا هیچگونه ‌شک‌ ‌و‌ شبهه ‌اى‌ ‌در‌ راه تصدیق ‌آن‌ ‌با‌ ‌ما‌ ‌به‌ معارضه برنخیزد) (حتى لایعارضنا الشک ‌فى‌ تصدیقه).

(و ‌از‌ پیمودن راه مستقیمش خلجان انحرافى ‌در‌ خاطرمان راه پیدا نکند) (و لایختلجنا الزیغ عن قصد طریقه).

به دنبال این قسمت خواسته هاى دیگرش ‌را‌ چنین مطرح ‌مى‌ کند (بار خداوندا ‌بر‌ محمد ‌و‌ آلش درود فرست ‌و‌ ‌ما‌ ‌را‌ ‌از‌ کسانى قرار ‌ده‌ ‌که‌ ‌به‌ حبل ‌آن‌ متمسک ‌مى‌ گردند) (اللهم صل على محمد ‌و‌ آله، ‌و‌ اجعلنا ممن یعتصم بحبله).

(از متشابهات، جایگاههاى لغزش ‌به‌ پناهگاه محکمش ماوى ‌مى‌ گزیند) (و یاوى ‌من‌ المتشابهات الى حرز معقله).

(در سایه ‌ى‌ ‌پر‌ ‌و‌ بالش ‌مى‌ آسایند ‌و‌ ‌با‌ نور صبحگاهانش هدایت ‌مى‌ یابند) (و یسکن ‌فى‌ ظل جناحه، ‌و‌ یهتدى بضوء صباحه).

(به اشراق ‌و‌ روشنگریش اقتدا ‌مى‌ کنند) (و یقتدى بتبلج اسفاره).

(با مصباح ‌آن‌ چراغ روشنى خویش ‌را‌ ‌مى‌ افروزند) (و یستصبح بمصباحه).

(و ‌از‌ غیر ‌آن‌ هدایت نمى طلبند) (و ‌لا‌ یلتمس الهدى ‌فى‌ غیره).

ریاض السالکین (سید علیخان)

ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، ج‏۵، ص:۴۵۱-۴۱۹

«اللّهمّ فإذ أفدتنا المعونة على تلاوته و سهلت جواسی ألسنتنا بحسن عبارته فاجعلنا ممّن یرعاه حقّ رعایته، و یدین لک باعتقاد التسلیم لمحکم آیاته، و یفزع إلى الإقرار بمتشابهه و موضحات بیناته».

«الفاء» للاشعار بعلیه ما قبلها من اعانته تعالى على ختم کتابه لجعل ما بعدها تعلیلا للسوال بان یجعله ممن یرعاه حق رعایته لان اذ للتعلیل، و هل هى حرف او ظرف خلاف و قد تقدم الکلام علیها فى نظیر هذه العباره فى الروضه الثانیه و الثلاثین.

و المعونه: اسم من المعاونه و المظاهره فهى مفعله بضم العین، و قیل: میمها اصلیه من الماعون، و وزنها فعوله، و الاول هو المشهور.

و تلوت القرآن تلاوه: قراته، و اصله من تلاه بمعنى اتبعه.

قال الراغب: التلاوه: تختص باتباع کتب الله المنزله تاره بالقراءه و تاره بالارتسام لما فیه من امر و نهى و ترغیب و ترهیب، او ما یتوهم فیه ذلک، و هى اخص من القراءه، فکل تلاوه قراءه و لیس کل قراءه تلاوه. فقوله تعالى: «و اذا تتلى علیهم آیاتنا»: فهذا بالقراءه. و قوله: «یتلونه حق تلاوته»: مراد به الاتباع له بالعلم و العمل، و انما استعمل التلاوه فى قوله تعالى: «و اتبعوا ما تتلوا الشیاطین» لما کان یزعمه الشیاطین ان ما یتلونه من کتب الله تعالى انتهى.

و سهل الشىء بضم العین سهوله: لان، و سهله تسهیلا لینه.

و الجواسى: جمع جاسى فاعل من جسا یجسو من باب -منع- جسوا بالضم اذا یبس و صلب و غلظ، و اضافتها الى الالسنه من باب اضافه الصفه الى الموصوف، اى لینت ما یبس و صلب من السنتنا بحسن عبارته، و المراد بجسو الالسن: تلعثمها و عدم انطلاقها، و بتسهیلها بحسن عبارته: تمرینها و تثقیفها به.

قال الجاحظ فى کتاب البیان و التبیین: اللسان اذا اکثرت تقلیبه رق ولان، و اذا اطلت اسکاته جسا و غلظ.

و قال حکیم: ان اللسان اذا اکثرت حرکته رقت عذبته.

و المراد بحسن عارته: حسن بیانه. یقال: عبر عما فى نفسه: اى اعرب و بین، و هو حسن العباره: اى البیان، و هى بکسر العین و حکى فى المحکم: فتحها و هو غریب.

و قال الراغب: العباره مختصه بالکلام العابر الهواء من لسان المتکلم الى سمع السامع.

و فى نسخه: و سهلت حواشى السنتنا، بالشین المعجمه.

الحواشى: جمع حاشیه: و هى الجانب من الثوب و نحوه، و المراد بها اطراف الالسنه و حافاتها، لان مدار التعبیر علیها.

و «الفاء» من قوله: «فاجعلنا» عاطفه على محذوف ان قلنا: بان اذ حرف تعلیل، و التقدیر لاجل افادتک المعونه على تلاوته وفقنا فاجعلنا ممن یرعاه حق رعایته، و سببیته ان قلنا بان اذ ظرف، و المعنى انک افدتنا معونه تلاوته فیما مضى فبسبب ذلک اجعلنا ممن یرعاه حق رعایته.

و قول بعض الطلبه انها زائده یدفعه ان سیبویه لا یرى زیادتها اصلا.

و رعیته: ارعاه رعیا: حفظته. و منه قوله تعالى: «فما رعوها حق رعایتها» اى ما حافظوا علیها حق محافظتها.

و المراد برعایه القرآن حق رعایته: القیام بوظائفه من الایمان به، و تعظیمه و حفظه و تعلمه و تعلیمه و المواظبه على تلاوته بادابها، و الاستماع لقراءته، و العمل باوامره و مستحباته، و الوقوف عن مناهیه، و الاعتبار بامثاله و قصصه، و التدبر فیه و فى اسراره الى غیر ذلک مما نصت علیه الاخبار و الاثار و ارشدت الیه العلماء الاخبار.

و دان بالاسلام دینا: بالکسر تعبد به، کتدین به.

و اعتقدت کذا اعتقادا: اى عقدت علیه القلب و الضمیر حتى قیل: العقیده مایدین الانسان به.

و سلم للدعوى تسلیما: اعترف بصحتها.

و المحکم لغه: المتقن، من احکمت الشىء احکاما اذا اتقنته، و سیاتى معناه اصطلاحا.

و فزعت الیه فزعا من باب -تعب-: التجات، و هو مفزع ما اى ملجا.

و اقر بالشىء اقرارا: اعترف به. و قال الراغب: الاقرار: اثبات الشىء، و هو اما بالقلب او باللسان او بهما، و الاقرار بالتوحید و ما یجرى مجراه، لا یغنى باللسان ما لم یضامه الاقرار بالقلب.

و المتشابه: اسم فاعل من تشابه الشیئان اذا اشبه احدهما الاخر بحیث یعجز الذهن عن التمییز بینهما، ثم قیل: لکل ما لا یهتدى الانسان الیه متشابها اطلاقا لاسم السبب على المسبب و نظیره المشکل: اى دخل فى شکل غیره فلم یتمیز و لم یظهر.

و وضح الامر یضح من باب -وعد- وضوحا: انکشف و انجلى کاتضح، و یتعدى بالالف، فیقال: اوضحته فانا موضح له و هو موضح.

و الروایه فى الدعاء بالوجهین بمعنى انها توضح الحق و تکشفه و تبین ما اشتبه من الشبهات، او بمعنى ان الله سبحانه اوضحها و بینها.

و البینات: جمع بینه و هى الدلاله الواضحه، من بان الشىء یبین: اى اتضح و انکشف. قال تعالى: «انزل فیه القرآن هدى للناس و بینات من الهدى و الفرقان» اى آیات واضحات مکشوفات تهدى الى الحق و تفرق بینه و بین الباطل و ذلک ان الهدى قسمان: جلى مکشوف و خفى مشتبه فوصفه اولا بجنس الهدایه، ثم قال: انه من نوع البین الواضح و الله اعلم.

تنبیهات:

الاول: دل القرآن على انه کله محکم و ذلک قوله تعالى: «کتاب احکمت آیاته» و على انه بتمامه متشابه، و هو قوله تعالى: «کتابا متشابها مثانى»، و على ان بعضه محکم و بعضه متشابه و ذلک قوله تعالى: «هو الذى انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هن ام الکتاب و اخر متشابهات».

فالمراد بکونه کله محکما: کونه کلاما متقنا حقا فصحیح الالفاظ صحیح المعانى لا یتطرق الیه نقص و لا اختلاف، و کونه بحیث لا یتمکن احد من الاتیان بمثله لوثاقه مبانیه و بلاغه معانیه.

و بکونه کله متشابها: کونه یشبه بعضه بعضا فى الحق و الصدق و الحسن و الاعجاز و البراءه من التناقض.

و بکون بعضه محکما و بعضه متشابها: ان منه محکما و هو ما وضح معناه من غیر احتمال و لا اشتباه و منه متشابها و هو نقیضه على احد الاقوال.

و قیل: المحکم: ما یومن به و یعمل به و یعتبر به، و المتشابه: ما یومن به و لا یعمل به، عن ابى عبدالله علیه السلام و ابن عباس و عکرمه و قتاده.

و قیل المحکم: ما عرف المراد منه اما بالظهور و اما بالتاویل و المتشابه: ما استاثر الله بعلمه کقیام الساعه و خروج الدجال، و الحروف المقطعه فى اوائل السور.

و قیل: المحکم: ما لا یحتمل من التاویل الا وجها واحدا، و المتشابه: ما احتمل اوجها.

و قیل: المحکم: ما کان معقول المعنى و المتشابه: بخلافه کاعداد الصلوات، و اختصاص الصیام برمضان دون شعبان.

و قیل: المحکم: ما تاویله، تنزیله، و المتشابه: ما لا یدرى الا بالتاویل.

و قیل: المحکم: ما استقل بنفسه، و المتشابه: ما لا یستقل بنفسه الا برده الى غیره.

و قیل: المحکم: ما فیه الحلال و الحرام، و ما سوى ذلک متشابه یصدق بعضه بعضا.

و قیل: المحکم: هو الناسخ، و المتشابه: هو المنسوخ.

و عن ابى جعفر علیه السلام: المنسوخات من المتشابهات، و المحکمات من الناسخات.

و قیل: المحکم: ما لم تکررت الفاظه، و المتشابه: ما تکررت الفاظه کقصه موسى، و غیر ذلک.

و قیل: المحکم: ما لم تشتبه معانیه، و المتشابه: ما اشتبهت معانیه نحو: «ثم استوى على العرش»، فان الاستواء علیه یطلق على الجلوس و على الاستیلاء و القهر، و قیل غیر ذلک، و حکى بعضهم فى المساله ثلاثین قولا.

قال الراغب: الایات عند اعتبار بعضها ببعض ثلاثه اضرب: محکم على الاطلاق، و متشابه على الاطلاق، و محکم من وجه و متشابه من وجه.

فالمحکم على الاطلاق: ما لا یعرض فیه شبهه من حیث اللفظ و لا من حیث المعنى. و المتشابه فى الجمله: ثلاثه اضرب:

متشابه من جهه اللفظ فقط، و متشابه من جهه المعنى فقط، و متشابه من جهتهما، فالمتشابه من جهه اللفظ ضربان:

احدهما: یرجع الى الالفاظ المفرده و ذلک اما من جهه غرابته نحو الاب و یزفون، و اما من جهه مشارکه اللفظ کالید و العین.

و الثانى: یرجع الى جمله الکلام المرکب و ذلک ثلاثه اضرب:

ضرب: لاختصار الکلام، نحو: «فان خفتم الا تقسطوا فى الیتامى فانکحوا ما طاب لکم من النساء».

و ضرب: لبسط الکلام، نحو: «لیس کمثله شىء» لان لو قیل: لیس مثله شىء کان اظهر للسامع.

و ضرب: لنظم الکلام، نحو: «انزل على عبده الکتاب و لم یجعل له عوجا قیما» تقدیره انزل على عبده الکتاب قیما و لم یجعل له عوجا.

و المتشابه من جهه المعنى: اوصاف الله تعالى، و اوصاف القیامه فان تلک الصفات لا تتصور لنا اذ کان لا یحصل فى نفوسنا صوره ما لم نحسه او لم یکن من جنس ما نحسه.

و المتشابه من جهه اللفظ و المعنى خمسه اضرب:

الاول: من جهه الکمیه کالعموم و الخصوص نحو: «اقتلوا المشرکین».

و الثانى: من جهه الکیفیه کالوجوب و الندب: «فانکحوا ما طاب لکم من النساء».

و الثالث: من جهه الزمان کالناسخ و المنسوخ نحو: «فاتقوا الله حق تقاته».

و الرابع: من جهه المکان و الامور التى نزلت فیها نحو: «لیس البر ان تاتوا البیوت من ظهورها». «انما النسىء زیاده فى الکفر» فان من لا یعرف عادتهم فى الجاهلیه یتعذر علیه معرفه تفسیر هذه الایه.

و الخامس: من جهه الشروط التى یصح بها الفعل، او یفسد کشروط الصلاه و النکاح، و هذه الجمله اذا تصورت علم ان کل ما ذکره المفسرون لا یخرج عن هذه التقاسیم نحو قول من قال: المتشابه (الم) و نحو قول قتاده: المحکم الناسخ و المتشابه المنسوخ، و قول الاصم: المحکم ما اجمع على تاویله و المتشابه ما اختلف فیه، ثم جمیع المتشابهات على ثلاثه اضرب.

ضرب: لا سبیل على الوقوف علیه، کوقت الساعه و خروج الدابه، و کیفیه الدابه، و نحو ذلک.

و ضرب: للانسان سبیل الى معرفته کالالفاظ العربیه و الاحکام العقلیه.

و ضرب: متردد بین الامرین یختص بمعرفته بعض الراسخین فى العلم، و یخفى على من دونهم و هو الضرب المشار الیه بقوله صلى الله علیه و آله فى على علیه السلام: «اللهم فقهه فى الدین، و علمه التاویل»، فاذا عرفت هذه الجمله عرفت ان الوقوف على قوله: «و ما یعلم تاویله الا الله» و وصله بقوله: «و الراسخون فى العلم» جائزان، و ان لکل واحد منهما وجها حسب ما دل علیه التفصیل المتقدم انتهى.

و قال النظام النیسابورى: الایات ثلاثه اقسام:

احدها: ما یتاکد ظواهرها بالدلائل العقلیه فذلک هو المحکم حقا.

و ثانیها: التى قامت الدلائل القطعیه على امتناع ظواهرها فذلک الذى یحکم فیه بان مراد الله تعالى فیه غیر ظاهره.

و ثالثها: الذى لا یوجد مثل هذه الدلائل على طرفى ثبوته و انتفائه فهو المتشابه بمعنى ان الامر اشتبه فیه و لم یتمیز احد الجانبین عن الاخر، لکن هاهنا عقده اخرى و هى ان الدلیل العقلى مختلف فیه ایضا بحسب ما رتبه کل فریق و تخیله صادقا فى ظنه ماده و صوره، فکل فریق یدعى بمقتضى فکره قد قام على ما یوافق مذهبه، و تاکد به الظاهر الذى تعلق به فلا خلاص من الببن الا بتایید سماوى و نور الهى «و من لم یجعل الله له نورا فما له من نور» انتهى.

الثانى: طعن بعض الملاحده فى جعل بعض القرآن محکما و بعضه متشابها و قال: کیف یلیق بالحکیم ان یجعل کتابه المرجوع الیه فى دینه الموضوع الى یوم القیامه بحیث یتمسک به صاحب کل مذهب، فمثبت الرویه یتمسک بقوله: «وجوه یومئذ ناضره الى ربها ناظره» و نافیها یتشبث بقوله: «لا تدرکه الابصار» و مثبت الجهه یحتج بقوله: «یخافون ربهم من فوقهم»، و النافى لها یبرهن بقوله: «لیس کمثله شىء»، فکل منهم یسمى الایات الموافقه لمذهبه محکمه و المخالفه له متشابهه، و ربما آل الامر فى ترجیح بعضها على بعض الى وجوه ضعیفه و تراجیح خفیه، و هذا لا یلیق بالحکمه مع انه لو جعله کله واضحا جلیا ظاهرا خالصا عن المتشابه نقیا کان اقرب الى حصول الغرض.

و اجاب الزمخشرى: بانه لو کان کل القرآن محکما لتعلق الناس به لسهوله ماخذه و لا عرضوا عما یحتاجون فیه الى الفحص و التامل من النظر و الاستدلال، و لو فعلوا ذلک لعطلوا الطریق الذى لا یتوصل الى معرفه الله و توحیده الا به و لما فى المتشابه من الابتلاء و التمییز بین الثابت على الحق و المتزلزل فیه و لما فى تقادح العلماء و اتعابهم القرائح فى استخراج معانیه ورده الى المحکم من الفوائد الجلیه و العلوم الجمه و نیل الدرجات عند الله و لان المومن المعتقد ان لا مناقضه فى کلام الله و لا اختلاف اذا ما راى ما یتناقض فى ظاهره و اهمه طلب ما یوفق بینه و یجریه على سنن واحد ففکر و راجع نفسه و غیره ففتح الله علیه و تبین مطابقه المتشابه المحکم ازداد طمانینه الى معتقده و قوه فى ایقانه انتهى.

قال النیسابورى: و هاهنا سبب اقوى و هو ان القرآن کتاب مشتمل على دعوه الخواص و العوام و طباع العامه تنبو فى الاغلب عن ادراک الحقائق فمن سمع منه فى اول الامر اثبات موجود لیس بجسم و لا متحیز و لا مشار الیه ظن ان هذا عدم و نفى و وقع فى التعطیل فکان الاصلح ان یخاطبوا بالفاظ داله على بعض ما توهموه و تخیلوه مخلوطا بما یدل على الحق الصریح.

فالاول: و هو الذى یخاطب به فى اول الامر من باب المتشابهات.

و الثانى: و هو الذى یکشف لهم آخر الحال من قبیل المحکمات انتهى.

و انا اقول و هاهنا سبب اقوى من ذلک ایضا و هو ان فى القرآن المجید من الاسرار الالهیه و المعارف الربانیه ما لا یحتمله کل عقل و لا ینشرح له کل صدر، فلو کان القرآن کله محکما ظاهرا لضل کثیر من العقول و زاغ کثیر من القلوب و لکن جعل بعضه محکما و هو ما تشترک العقول على تفاوت مراتبها فى احتماله و تتفق القلوب على قبوله و بعضه متشابها موکولا علمه الى اهله، و هم اهل الذکر المامور بسوالهم فى قوله تعالى:«فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون» لیبینوا للناس معناه و یوضحوا لهم مقاصده على مقادیر عقولهم و حسب مقاماتهم و تفاوت مراتبهم فیرشدون الى کل مقام اهله و یخفونه عن غیر اهله اذ کانوا اطباء النفوس و کما ان الطبیب یرى ان بعض الادویه تریاق و شفاء و ذلک الدواء بعینه لشخص آخر سم و هلاک کذلک کتاب الله تعالى و الموضحون لمقاصده من الانبیاء و الاوصیاء یرون ان بعض الاسرار الالهیه شفاء لبعض الصدور فیلقونها الیهم و ربما کان تلک الاسرار باعیانها لغیر اهلها سببا لضلالهم و کفرهم اذا القیت الیهم و لذلک قال صلى الله علیه و آله «امرت ان اکلم الناس على قدر عقولهم» و هذا اقوى الاسباب فى جعل بعض القرآن محکما و بعضه متشابها و الله اعلم.

الثالث: فى قوله علیه السلام: «و یفزع الى الاقرار بمتشابهه» تلمیح الى قوله تعالى: «فاما الذین فى قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنه و ابتغاء تاویله و ما یعلم تاویله الا الله و الراسخون فى العلم یقولون آمنا به کل من عند ربنا»، فغرضه علیه السلام ان یجعله من الراسخین فى العلم الذین یقولون آمنا به اى بمتشابهه و هو معنى الاقرار به.

و تعبیره بالفزع الى الاقرار: اى الالتجاء به اشعار بان المتشابه لما کان محتملا لوجوه کثیره بعضها من العلوم الخفیه و بعضها یودى الى الکفر او البدعه او التناقض لم یکن للخلاص من الوقوع فى محذور الشبهه سبیل الا الفزع الى الاقرار و الایمان به على ما اراد من تلک الوجوه و غیرها.

قال بعضهم: الراسخون فى العلم: هم الذین علموا بالدلاله القطعیه، ان الله تعالى عالم بالمعلومات التى لا نهایه لها و علموا ان القرآن کلام الله تعالى و انه لا یتکلم بالباطل و العبث، فاذا سمعوا آیه و دلت الدلائل القاطعه على انه لا یجوز ان یکون ظاهرها مراد الله تعالى بل المراد منها غیر ذلک الظاهر فوضعوا تعیین ذلک المراد الى علمه تعالى، و قطعوا بان ذلک المعنى اى شىء کان فهو الحق و الصواب، و لم یزعزعهم قطعهم بترک الظاهر و لا عدم علمهم بالمراد عن الایمان بالله و الجزم بصحه القرآن، و لم یکن ذلک شبهه لهم فى الطعن فى کلام الله تعالى و فى خطبه امیرالمومنین علیه السلام المعروفه بخطبه الاشباح و اعلم ان الراسخین فى العلم هم الذین اغناهم عن اقتحام السدد المضروبه دون الغیوب الاقرار بجمله ما جهلوا تفسیره من الغیب المحجوب، فمدح الله اعترافهم بالعجز عن تناول مالم یحیطوا به علما و سمى ترکهم التعمق فیما لم یکلفهم البحث عن کنهه رسوخا فاقتصر على ذلک انتهى.

فان قلت قد ورد فى الصحیح عن ابى عبدالله علیه السلام انه قال: نحن الراسخون فى العلم، و نحن نعلم تاویله.

و فى روایه اخرى عنه علیه السلام قال: الراسخون فى العلم امیرالمومنین و الائمه من بعده علیهم السلام.

و فى خبر آخر: رسول الله صلى الله علیه و آله افضل الراسخین فى العلم قد علمه الله جمیع ما انزل علیه من التنزیل و التاویل و ما کان الله لینزل علیه شیئا لم یعلمه تاویله، و اوصیاوه من بعده یعلمونه کله. فکیف یکون الراسخون هم الذین اقروا بجمله ما جهلوا تفسیره و لم یعلموا تاویله.

قلت: الرسوخ لیس مرتبه واحده هى تقلید ظواهر الشریعه و اعتقاد حقیقتها فقط بل تقلیدها مرتبه اولى من مراتب الرسوخ، و من وراءها مراتب غیر متناهیه بحسب مراتب السلوک و قوه السالکین کما نص علیه بعض المحققین من اصحابنا.

فالراسخون: الذین اشار الیهم امیرالمومنین صلوات الله علیه هم الواقفون فى المرتبه الاولى و هم الذین اقتصروا على ما وقفتهم الشریعه علیه على سبیل الجمله.

و الراسخون فى قول الصادق علیه السلام: «نحن الراسخون فى العلم و نحن نعلم تاویله» هم الواصلون الى اقصى مراتب الرسوخ کما دل علیه ما فى الخبر الاخر رسول الله صلى الله علیه و آله افضل الراسخین، و وقع الانکار على من ادعى هذه المرتبه فى قول امیرالمومنین علیه السلام من خطبه اخرى «این الذین زعموا انهم الراسخون فى العلم دوننا کذبا و بغیا».

و من هنا یظهر سر جواز الوجهین فى تلاوه الایه من الوقوف على قوله تعالى: «و ما یعلم تاویله الا الله» و وصله بقوله: «و الراسخون فى العلم» فان وقفت کان المراد بالراسخین جمیع الراسخین على مراتبهم، و ان وصلت کان المراد بهم العالمین بتاویله، فیکون قوله: «یقولون» على الاول خبرا و على الثانى استئنافا موضحا لحال الراسخین او حالا منهم یتضمن المدح لهم بالتصدیق به مع العلم بتاویله و الله اعلم.

اجملت الشىء اجمالا: جمعته من غیر تفصیل فهو مجمل، و منه قیل للحساب الذى لم یفصل و الکلام الذى لم یبین تفصیله مجمل.

قال الراغب: و حقیقه المجمل: هو المشتمل على جمله اشیاء کثیره غیر ملخصه اى غیر مبینه.

قال بعضهم: معنى انزاله تعالى القرآن على نبیه مجملا: انه لم یبین له اسراره و عجائبه المستنبطه منه حال انزاله بل اوحاه الیه مجملا ثم الهمه بعد ذلک علمه بالتمام کما تدل علیه الفقره الثانیه.

و قیل: اجماله بالنسبه الى غیره علیه السلام لا الیه لیکون هو الذى یفصله و یبینه.

و الاولى ان یکون المراد بقوله: «مجملا» انه مشتمل على جمله اشیاء کثیره من الاسرار و الاحکام غیر مبینه و لا مشروحه فیه بحیث یعلمها کل احد کما ورد فى الحدیث عن ابى عبدالله علیه السلام انه قال: ما من امر یختلف فیه اثنان الا وله اصل فى کتاب الله عز و جل و لکن لا یبلغه عقول الرجال.

و عنه علیه السلام انزل فى القرآن تبیان کل شىء حتى و الله ما ترک الله شیئا یحتاج الیه العباد حتى لا یستطیع عبد یقول: لو کان هذا انزل فى القرآن الا وقد انزله الله فیه، و الاخبار فى هذا المعنى کثیره.

و الفرق بین هذا المعنى و بین المعنى الاول: ان علمه علیه السلام بما اجمل فیه لم یکن بعد عدم العلم به، بل علمه به بالتمام من نفس علمه به مجملا، فان النفوس القدسیه اذا علمت الجمل فقد علمت تفسیرها و ذلک کما اذا نظرت الى زید فقد ابصرت کله اجمالا و ابصرت اجزاءه و تفاصیله جمیعا عند ابصار کله، بل ابصار الکل و الاجزاء ابصار واحد و انما یتفاوت بالاعتبار.

و الفرق بینه و بین المعنى الثانى: ان اجماله بالنسبه الیه ایضا علیه السلام لاشتماله على جمله الاحکام و الاسرار التى اودعها سبحانه فیه، غیر انه علیه السلام الهم علم ذلک کله مفصلا من علمه به مجملا بخلاف غیره و الله اعلم.

و الالهام: القاء الله تعالى الشىء فى النفس بطریق الفیض.

و عجائب القرآن: نکته و لطائفه المندرجه فى الاسلوب، و المبانى و اسراره و دقائقه المطویه فى المقصود، و المعانى التى بعضها فوق بعض.

و قیل: هى ما اودع فیه من انواع العلوم التى اذا ادرکها العقل تعجب.

و مکملا: اى بکماله، من کمل الشىء اذا تمت اجزاوه و کملت محاسنه.

و الوراثه: انتقال الشىء الیک عن غیرک من غیر عقد و لا ما یجرى مجراه، و خص ذلک بالمنتقل عن المیت و یقال له: میراث، وارث و تراث و اصلهما ورث و وراث بالواو، و الفعل ورث یرث بکسرهما کوثق یثق، یقال: ورث مال ابیه، ثم قیل: ورث اباه مالا و یعدى بالهمزه و التضعیف فیقال: اورثه ابوه مالا و ورثه توریثا، و بهما قرء قوله تعالى: «تلک الجنه التى نورث من عبادنا من کان تقیا».

و لما کان علم القرآن منتقلا الى الاوصیاء عن النبى صلى الله علیه و آله عبر علیه السلام عن جعله منتهیا الیهم و صائرا لهم بالتوریث استعاره لان الارث لغه و شرعا لا یطلق الا على المنتقل من المال و لا یستعمل فى غیره الا على طریق المجاز. و فى عباره الدعاء تلمیح الى قوله تعالى فى فاطر: «و الذى اوحینا الیک من الکتاب هو الحق مصدقا لما بین یدیه ان الله بعباده لخبیر بصیر ثم اورثنا الکتاب الذین اصطفینا من عبادنا».

قال امین الاسلام: عن الباقر و الصادق علیهماالسلام، انهما قالا: «هى لنا خاصه و ایانا عنى» و هو اقرب الاقوال فى الایه لانهم احق الناس بوصف الاصطفاء و الاجتباء و ایراث علم الانبیاء اذ هم المتعبدون بحفظ القرآن و بیان حقائقه و العارفون بجلائله و دقائقه انتهى.

و فى روایه عن الصادق علیه السلام نحن الذین اصطفانا الله عز و جل، و اورثنا هذا الکتاب الذى فیه تبیان کل شىء.

و عن الرضا علیه السلام فى تفسیر الایه: اراد العتره الطاهره.

و فسرت الشىء فسرا من باب -ضرب-: بینته و اوضحته، و التثقیل للمبالغه، و المراد به هنا ما یعم التاویل قطعا و قد اختلف العلماء فى التفسیر و التاویل.

فقال ابوعبیده و المبرد. و طائفه: هما بمعنى.

و انکر ذلک قوم حتى بالغ ابن حبیب النیسابورى فقال: قد نبغ فى زماننا مفسرون لو سئلوا عن الفرق بین التفسیر و التاویل ما اهتدوا الیه.

و قال الراغب: التفسیر اعم من التاویل و اکثر استعماله فى الالفاظ و مفرداتها، و اکثر استعمال التاویل فى المعانى و الجمل و اکثر ما یستعمل فى الکتب الالهیه، و التفسیر: یستعمل فیها و فى غیرها.

و قال غیره: التفسیر بیان لفظ لا یحتمل الا وجها واحدا و التاویل توجیه لفظ متوجه الى معان مختلفه الى معنى واحد منهما بما یظهر من الادله.

و قال الما تریدى: التفسیر: القطع على ان المراد من اللفظ هذا و الشهاده على الله انه عنى باللفظ هذا، فان قام دلیل مقطوع به فصحیح و الا فتفسیر بالراى و هو المنهى عنه.

و التاویل: ترجیح احد المحتملات بدون القطع و الشهاده على الله سبحانه.

و قال ابوطالب الثعلبى: التفسیر: بیان وضع اللفظ اما حقیقه او مجازا کتفسیر الصراط بالطریق و الصیب بالمطر.

و التاویل: تفسیر باطن اللفظ ماخوذ من الاول و هو الرجوع لعاقبه الامر، فالتاویل اخبار عن حقیقه المراد و التفسیر اخبار عن دلیل المراد لان اللفظ یکشف عن المراد، و الکاشف دلیل، مثاله قوله تعالى: «ان ربک لبالمرصاد» تفسیره انه من الرصد. یقال: رصدته اى رقبته. و المرصاد: مفعال منه و تاویله التحذیر من التهاون بامر الله و الغفله عن الاهبه و الاستعداد للعرض علیه، و قواطع الادله تقتضى بیان المراد منه على خلاف وضع اللفظ فى اللغه.

و قال الاصبهانى فى تفسیره: اعلم ان التفسیر فى عرف العلماء کشف معانى القرآن و بیان المراد اعم من ان یکون بحسب اللفظ المشکل و غیره، و بحسب المعنى الظاهر و غیره، و التاویل اکثره فى الجمل و التفسیر اما ان یستعمل فى غریب الالفاظ نحو البحیره و السائبه و الوصیله او فى وجیز یتبین بشرح نحو: «اقیموا الصلاه و آتوا الزکاه» او فى کلام متضمن لقصه لا یمکن تصویره الا بمعرفتها کقوله: «انما النسىء زیاده فى الکفر».

و اما التاویل فانه یستعمل تاره عاما و تاره خاصا نحو الکفر المستعمل تاره فى الجحود المطلق و تاره فى جحود البارى خاصه، و الایمان المستعمل فى التصدیق المطلق تاره و فى تصدیق الحق اخرى و اما فى لفظ مشترک بین معان مختلفه نحو لفظ وجد المستعمل فى الجده و الوجده و الوجود.

و قال غیره: التفسیر یتعلق بالروایه و التاویل یتعلق بالدرایه.

و قال قوم: ما وقع مبینا فى کتاب و معینا فى صحیح السنه سمى تفسیرا لان معناه قد ظهر و وضح و لیس لاحد ان یعرض له باجتهاد و لا غیره بل یحمله على المعنى الذى ورد لا یتعداه.

و التاویل ما استنبطه العلماء العاملون بمعانى الخطاب الماهرون فى آلات العلوم.

و قال الطبرسى: التفسیر: کشف المراد عن اللفظ المشکل، و التاویل: رد احد المحتملین الى ما یطابق الظاهر.

و قال الزرکشى: التفسیر: علم یفهم به کتاب الله المنزل على نبیه علیه السلام و بیان معانیه و استخراج احکامه و حکمه.

و قال بعضهم: التفسیر: علم نزول الایات و شئونها و اقاصیصها و الاسباب النازله فیها ثم ترتیب مکیها او مدنیها و محکمها و متشابهها و ناسخها و منسوخها و خاصها و عامها و مطلقها و مقیدها و حلالها و حرامها و وعدها و وعیدها و امرها و نهیها و عبرها و امثالها.

تنبیهان:

الاول: تواترت الاخبار عن العتره الزاکیه و اجمعت الاصحاب من الفرقه الناجیه ان امیرالمومنین صلوات الله و سلامه علیه و الاوصیاء من ابنائه علموا جمیع ما فى القرآن علما قطعیا بتایید الهى و الهام ربانى و تعلیم نبوى و قد طابق العقل فى ذلک النقل و ذلک ان الامام اذا لم یعلم جمیع القرآن لزم اهمال الخلق و بطلان الشرع و انقطاع الشریعه، و کل ذلک باطل بحکم العقل و النقل، و من الاخبار فى هذا المعنى ما ورد من طریق العامه. عن ابى الطفیل قال: شهدت علیا یخطب و هو یقول: «سلونى فوالله لا تسالونى عن شىء الا اخبرتکم، و سلونى عن کتاب الله فوالله ما من آیه الا و انا اعلم ابلیل نزلت ام بنهار؟ ام فى سهل ام فى جبل».

و اخرج ابونعیم فى حلیه الاولیاء: عن ابن مسعود، قال: ان القرآن انزل على سعه احرف و ما منها حرف الا وله ظهر و بطن و ان على بن ابى طالب عنده منه الظاهر و الباطن.

و اخرج ایضا من طریق ابى بکر بن عیاش، عن نصیر بن سلیمان الاحمسى، عن ابیه، عن على علیه السلام قال: «و الله ما نزلت آیه الا وقد علمت فیم انزلت و این انزلت ان ربى وهب لى قلبا عقولا و لسانا سولا».

و اما الروایات فى ذلک من طریق الخاصه فاکثر من ان تحصى.

منها: ما رواه ثقه الاسلام بسند حسن، عن جابر قال: سمعت اباجعفر علیه السلام یقول: ما ادعى احد من الناس انه جمع القرآن کله کما انزل الا کذاب و ما جمعه و حفظه کما نزل الله الا على بن ابى طالب و الائمه من بعده صلوات الله علیهم.

و عن امیرالمومنین صلوات الله علیه: ان فى القرآن علم ما مضى و علم ما یاتى الى یوم القیامه، او حکم ما بینکم و بیان ما اصبحتم فیه تختلفون، فلو سالتمونى عنه لعلمتکم.

و عن ابى جعفر علیه السلام انه قال: ما یستطیع احد ان یدعى ان عنده جمیع القرآن کله ظاهره و باطنه غیر الاوصیاء.

و عنه علیه السلام: ان من علم ما اوتینا تفسیر القرآن.

و عن عبدالاعلى بن اعین، قال: سمعت اباعبدالله علیه السلام یقول: و الله انى لاعلم کتاب الله من اوله الى آخره کانه فى کفى فیه خبر السماء و خبر الارض و خبر ما کان و ما هو کائن، قال الله عز و جل: «فیه تبیان کل شىء».

و قال بعض المحققین: قوله علیه السلام: «کانه فى کفى» تنبیه على ان علمه بما فى الکتاب علم شهودى بسیط واحد بالذات متعلق بالجمیع، کما ان رویه ما فى الکف رویه واحده متعلقه بجمیع اجزائه، و التعدد انما هو بحسب الاعتبار.

و قوله: «فیه خبر السماء»: یعنى من احوال الافلاک و حرکاتها و احوال الملائکه و درجاتها و حرکات الکواکب و مداراتها و منافع تلک الحرکات و تاثیراتها الى غیر ذلک من الامور الکائنه فى العلویات و المنافع المتعلقه بالفلکیات.

و قوله: «و خبر الارض» یعنى من جوهرها و انتهائها و ما فى جوفها و ارجائها و ما فى تحتها و اهوائها و ما فیها من المعدنیات و ما تحت الفلک من البسائط و المرکبات التى تتحیر فى ادراک نبذ منها عقول البشر و یتحسر دون بلوغ ادنى مراتبها طائر النظر.

و قوله: «خبر ما کان و ما هو کائن» اى من اخبار السابقین و احوال اللاحقین کلیاتها و جزئیاتها، و احوال الجنه و مقاماتها، و تفاوت مراتبها و درجاتها، و اخبار المثاب فیها بالانقیاد و الطاعه، و الماجور فیها بالعباده و الزهاده، و اهوال النار و درکاتها، و اهوال مراتب العقوبه و مصیباتها، و تفاوت مراتب البرزخ فى النور و الظلمه، و تفاوت احوال الخلق فیه بالراحه و الشده کل ذلک بدلیل قوله تعالى: «فیه تبیان کل شىء اى کشفه و ایضاحه فلا سبیل الى انکاره و الله اعلم.

الثانى: ذهب جماعه من اصحابنا و غیرهم الى انه لا یجوز ان یتجاوز احد المسموع فى تفسیر القرآن، و لا یسوغ تفسیره الا بالاثار الصحیحه و النصوص الصریحه کما دل على ذلک الخبر عن النبى صلى الله علیه و آله، و عن الائمه القائمین مقامه.

قال بعض المتاخرین من اصحابنا: قد تظافرت الاخبار عن الائمه الاطهار علیهم السلام بالمنع من تفسیر القرآن و الکلام على ظواهره و استنباط الاحکام النظریه منها للرعیه بل علم ذلک کله خاص بالائمه علیهم السلام، و هم المخاطبون بالقرآن لا غیرهم و الرعیه مامورون بالرجوع الیهم فى ذلک و طلبه منهم و لذلک ترى مفسرى اصحابنا المتقدمین لم یتجاوزوا النص کابى حمزه الثمالى و على بن ابراهیم و العیاشى و غیرهم، و اما من تاخر عنهم کالشیخ الطوسى و الطبرسى فانهم نقلوا فى تفاسیرهم ما صح عندهم من کلام الائمه علیهم السلام و ما لم یکن عندهم فیه شىء نقلوا ما وصل الیهم فیه من اقوال المفسرین من العامه بطریق الحکایه من غیر ترجیح و لا رد و بینوا اللغات و الاعراب لا غیر، لان علم القرآن و معرفه تنزیله و تاویله و ظاهره و باطنه و محکمه و متشابهه و ناسخه و منسوخه و عامه و خاصه بینه الله لرسوله و بینه الرسول لامیرالمومنین و اولاده علیهم السلام و خصهم به دون غیرهم، و امر الرعیه بسوالهم فان ورد عنهم فیه شىء فذاک و الا فالسلامه فى السکوت و من تکلم فیه من اصحابنا بغیر ما ورد فعن غفله عما ورد فیه من المنع.

فان قلت: من تکلم فیه من اصحابنا لم یذکر ذلک على سبیل الجزم و انما ذکره بطریق الاحتمال و الظن الراجح.

قلت: هذا هو القول بغیر علم و هو منهى عنه بنص الکتاب فان قلت اذا منعت من ذلک فکیف تصنع بالایات التى ظاهرها الجبر و التشبیه و غیر ذلک.

قلت: کل ما فى القرآن من المتشابهات الموافق ظاهرها لما دل البرهان على استحالته فقد ورد تاویلها و بیان المراد منها فى السنه المطهره على احسن وجه و اکمله فلا داعى الى تاویلها من عند انفسنا، و الاخبار الداله على ما قلناه کثیره فمن ذلک ما رواه الخاصه و العامه من قول النبى صلى الله علیه و آله «من فسر القرآن برایه فقد کفر».

و روى الطبرسى فى مجمع البیان: عن ابن عباس، عن رسول الله صلى الله علیه و آله انه قال: «من قال فى القرآن بغیر علم فلیتبوء مقعده من النار».

و روى فى الکافى عن ابى جعفر علیه السلام قال: ما علمتم فقولوا و ما لم تعلموا فقولوا: الله اعلم، ان الرجل لینتزع الایه من القرآن یخبر فیها ابعد ما بین السماء و الارض.

و فى روضه الکافى عن زید الشحام، قال: دخل قتاده بن دعامه على ابى جعفر علیه السلام فقال: یا قتاده انک فقیه اهل البصره؟ فقال: هکذا یزعمون، فقال ابوجعفر علیه السلام: بلغنى انک تفسر القرآن؟ فقال له قتاده: نعم، فقال ابوجعفر علیه السلام: فان کنت تفسر بعلم فانت انت و ان کنت انما فسرت القرآن من تلقاء نفسک فقد هلکت و اهلکت، و ان کنت اخذته من الرجال فقد هلکت و اهلکت، و یحک یا قتاده انما یعرف القرآن من خوطب به، و الحدیث طویل اخذنا منه موضع الحاجه و الاخبار فى هذا المعنى کثیره انتهى ملخصا.

و قال امین الاسلام الطبرسى قدس روحه فى مجمع البیان روت العامه عن النبى صلى الله علیه و آله و سلم انه قال: من فسر القرآن برایه فاصاب الحق فقد اخطا، قالوا: و کره جماعه من التابعین القول فى القرآن بالراى کسعید بن المسیب، و عبیده السلمانى، و نافع، و سالم بن عبدالله و غیرهم، و القول فى ذلک ان الله سبحانه ندب الى الاستنباط و اوضح السبیل الیه و مدح اقواما علیه فقال «لعلمه الذین یستنبطونه منهم» و ذم آخرین على ترک تدبره و الاضراب عن التفکر فیه. فقال: «افلا یتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها»، و ذکر ان القرآن منزل بلسان العرب فقال: «انا جعلناه قرآنا عربیا».

و قال النبى صلى الله علیه و آله: «اذا جاءکم عنى حدیث فاعرضوه على کتاب الله، فما وافقه فاقبلوه و ما خالفه فاضربوا به عرض الحائط»، فبین ان الکتاب حجه و معروض علیه و کیف یمکن العرض علیه و هو غیر مفهوم المعنى فهذا و امثاله یدل على ان الخبر متروک الظاهر، فیمکن ان یکون معناه ان صح ان من حمل القرآن على رایه و لم یعمل بشواهد الفاظه فاصاب الحق فقد اخطا الدلیل، و روى عن النبى صلى الله علیه و آله انه قال: «ان القرآن ذلول ذو وجوه فاحملوه على احسن الوجوه». و روى عن عبدالله بن عباس، انه قسم وجوه التفسیر على اربعه اقسام: تفسیر لا یعذر احد بجهالته، و تفسیر تعرفه العرب بکلامها، و تفسیر تعلمه العلماء، و تفسیر لا یعلمه الا الله عز و جل فاما الذى لا یعذر احد بجهالته: فهو ما یلزم الکافه من الشرائع التى فى القرآن، و جمل دلائل التوحید. و اما الذى تعرفه العرب بلسانها: فهو حقائق اللغه و موضوع کلامهم. و اما الذى تعلمه العلماء: فهو تاویل المتشابه و فروع الاحکام. و اما الذى لا یعلمه الا الله عز و جل: فهو ما یجرى مجرى الغیوب و قیام الساعه. و اقول ان الاعراب اجل علوم القرآن فان الیه یفتقر کل بیان، و هو الذى یفتح من الالفاظ الاغلاق و یستخرج من فحواها الاعلاق، اذ الاغراض کائنه فیها فیکون هو المشیر لها و الباحث عنها و المشیر الیها، و هو معیار الکلام الذى لا یبین نقصانه و رجحانه حتى یعرض علیه، و مقیاسه الذى لا یمیز بین سقیمه و مستقیمه حتى یرجع الیه.

و روى عن النبى صلى الله علیه و آله انه قال: «اعربوا القرآن و التمسوا غرائبه». و اذا کان ظاهر الکلام طبقا لمعناه فکل من عرف العربیه و الاعراب عرف فحواه و یعلم مراد الله به قطعا هذا اذا کان اللفظ غیر مجمل یحتاج الى بیان، و لا محتمل لمعنیین او معان و ذلک مثل قوله: «و لا تقتلوا النفس التى حرم الله الا بالحق». و قوله: «و الهکم اله واحد» و قوله: «و لا یظلم ربک احدا» و اشباه ذلک، فاما ما کان مجملا لا ینبى ظاهره عن المراد به مفصلا مثل قوله سبحانه: «اقیموا الصلاه و آتوا الزکاه» «و آتوا حقه یوم حصاده»، فانه یحتاج فیه الى بیان النبى بوحى من الله تعالى الیه فیبین تفصیل اعیان الصلاه و اعداد الرکعات و مقادیر النصب فى الزکاه و امثالها کثیره و الشروع فى بیان ذلک من غیر نص و توقیف ممنوع منه، و یمکن ان یکون الخبر الذى تقدم محمولا علیه و اما ما کان محتملا لامور کثیره او لامرین و لا یجوز ان یکون الجمیع مرادا بل قد دل الدلیل على انه لا یجوز ان یکون المراد الا واحدا فهو من باب المتشابه لاشتباه المراد منه بما لیس بمراد، فیحمل على الوجه الذى یوافق الدلیل، و جاز ان یقال: هو المراد، و ان کان اللفظ مشترکا بین معنیین او اکثر، و یمکن ان یکون کل واحد من ذلک مرادا فلا ینبغى ان یقدم علیه بجساره فیقال: ان المراد به کذا قطعا الا بقول نبى او امام مقطوع على صدقه بل یجوز ان یکون کل واحد مرادا على التفصیل و لا یقطع علیه و لا یقلد احدا من المفسرین فیه الا ان یکون التاویل مجمعا علیه فیجب اتباعه لانعقاد الاجماع علیه. فهذه الجمله التى لخصتها اصل یجب ان یرجع الیه و یعود علیه و تعتبر به وجوه التفسیر و ما اختلف فیه العلماء من نزول القرآن و المعانى و الاحکام انتهى کلامه، رفع مقامه، و علیه عول جمهور الاصحاب و الله اعلم.

قوله علیه السلام: «و فضلتنا على من جهل علمه» اى جعلت لنا الفضیله بعلمه على من لم یعلمه سواء خلت نفسه من العلم به او اعتقده على خلاف ما هو علیه. فالجهل هنا اعم من ان یکون بسیطا و هو عدم العلم عما من شانه ان یکون معلوما او مرکبا و هو اعتقاد جازم غیر مطابق للواقع.

و قوله علیه السلام: «و قویتنا علیه» اى افضت علینا قوه وجدا و عزیمه ربانیه نقوى بها على فهم ظاهره و باطنه و الاطلاع على سرائره و عجائبه و الاضطلاع و العمل و التخلق بما فیه فهو کقوله تعالى «یا یحیى خذ الکتاب بقوه» اى ملتبسا بجد و عزیمه افضناها علیک تقوى بها على القیام به لیتحقق فیک میراث ابیک و میراث آل یعقوب.

و الرفع فى الاجسام: حقیقه فى الحرکه و الانتقال.

یقال: رفعت الشىء ارفعه رفعا اذا اعلیته عن مقره، ثم استعمل فى المعانى مجازا، فقیل: رفعه اى شرفه و اعلى منزلته و منه: «و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات».

و اطقت الشىء اطاقه: قدرت علیه فانا مطیق، و الاسم الطاقه مثل الطاعه اسم من اطاع.

و حملته الشىء فحمله: اى کلفته ان یقوم به فقام و منه قوله تعالى: «مثل الذین حملوا التوراه ثم لم یحملوها» قال الراغب: اى کلفوا ان یتحملوها، اى یقوموا بحقها فلم یحملوها.

فقوله: «لم یطق حمله» اى لم یقدر على القیام بحق القرآن من فهم معناه و العلم بما اودع الله فیه من اسراره و حکمه کما روى عن ابى جعفر علیه السلام انه قال فى رساله: و انما القرآن امثال القوم یعلمون دون غیرهم و لقوم یتلونه حق تلاوته، و هم الذین یومنون به و یعرفونه فاما غیرهم فما اشد اشکالا علیهم و ابعده من مذاهب قلوبهم و لذلک قال رسول الله صلى الله علیه و آله: انه لیس شىء بابعد من قلوب الرجال من تفسیر القرآن، و فى ذلک تحیر الخلق اجمعون الا من شاء الله.

تنبیه:

قال السید الجلیل على بن طاووس قدس سره، قوله علیه السلام: «و ورثتنا علمه».

و قوله: «و فضلتنا» و نحو ذلک من الالفاظ ینبغى تبدیله بالفاظ تناسب حال الداعى انتهى.

قلت: الاولى تبدیل الضمیر فقط فیقال فى قوله: «و ورثتنا علمه» و ورثت اوصیائه علمه مفسرا عطفا على قوله: «انک انزلته على نبیک مجملا» ثم اعاده سائر الضمائر الیهم بان یقال: «و فضلتهم و قویتهم علیه لترفعهم» لما فى ذلک من ابقاء المعنى على اصله و الله اعلم.

«الکاف»: للتعلیل او للتشبیه کما بیناه فى نظیر هذه العباره فى اواخر الروضه الحادیه و الثلاثین.

و الحمله بفتحتین: جمع حامل و هو جمع مطرد لفاعل وصف لمذکر عاقل کظالم و ظلمه و ساحر و سحره.

و جعل قلوبهم حمله للقرآن: عباره عن اعدادها لحفظه و الهامها علمه و تدبره و الوقوف على حدوده و احکامه و امثاله الى غیر ذلک من مدارک خصائصه الخارجه عن طوق غیرهم من البشر.

و یجوز ان یراد بحمل القلوب له مطلق حفظه و تعلمه فیعم غیرهم علیهم السلام.

و عرفتهم الامر تعریفا: علمته ایاه.

و الشرف: العلو و الفضل و الکمال، و تعریفه سبحانه شرف القرآن الکریم و فضله على نوعین:

الاول: ما یشترک فى معرفته کل احد و وصفه له بنعوت الشرف و الفضل و الکمال کنعته بالشرف فى قوله: «و القرآن ذى الذکر»: اى الشرف.

و بالاعجاز فى قوله تعالى: «قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان یاتوا بمثل هذا القرآن لا یاتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ظهیرا».

و نعته بالبرکه فى قوله: «کتاب انزلناه الیک مبارک لیدبروا آیاته و لیتذکر اولوا الالباب» «و هذا ذکر مبارک انزلناه افانتم له منکرون».

و نعته بالمجد و العزه و العظمه و الکرم و الحکمه فى قوله: «بل هو قرآن مجید» «انه لکتاب عزیز» «و لقد آتیناک سبعا من المثانى و القرآن العظیم» «انه لقرآن کریم فى کتاب مکنون لا یمسه الا المطهرون» «تلک آیات الکتاب الحکیم» الى غیر ذلک من کونه هدى و رحمه و شفاء و موعظه و حقا و صدقا و بلاغا و فضلا و مبینا و بصائر و بیانا و عدلا و احسن الحدیث و کل ذلک تعریف لشرفه و فضله یستوى فى معرفته کل سامع له.

الثانى: ما یختص به من اطلعه سبحانه على حقائقه و دقائقه و اسراره و عجائبه و غرائبه و تفاصیل ما اودع فیه من العلوم و الاحکام و ما کان و ما هو کائن و ما یکون الى یوم القیامه کما قال تعالى: «ما فرطنا فى الکتاب من شىء» فان من اطلع على ذلک عرف شرف القرآن و فضله و صدق ان الله سبحانه عرفه ذلک و هذا یختص به خاصه الله من خلقه و هم الرسول و اهل بیته القائمون مقامه علیهم السلام.

و الخطیب: فعیل بمعنى فاعل من خطب یخطب من باب -قتل-.

خطبه بالضم: اذا تکلم بکلام یتضمن ترغیب الجمهور فى فعل الخیر و تنفیرهم عن الشر و صناعته.

و الخطابه بالکسر: کالتجاره و الخیاطه.

قال ابن عصفور: و فعاله بالکسر تنقاس فى الصنائع، و اما الخطابه بالفتح فهو مصدر خطب بالضم خطابه کفصح فصاحه، فمن توهم انها بالمعنى الاول بالفتح فقد اخطا.

و عرف ارباب المعقول الخطابه بانه قیاس مرکب من مقدمات مقبوله او مظنونه ممن یعتقد فیه الجمهور لامر سماوى او زهد او علم او ریاضه الى غیر ذلک من الصفات المحموده، و الغرض منها ترغیب الناس فیما ینفعهم من امور معادهم و معاشهم کما یفعله الخطباء و الوعاظ.

اذا عرفت ذلک ظهر لک حسن تعبیره علیه السلام بقوله: «الخطیب به». اذ کان الغرض من خطاب الخلق به هدایتهم الى مصالحهم الدنیویه و الاخرویه و الا فالقرآن لیس مقصورا على الخطابه بل هو مشتمل على انواع القیاس من البرهانى و الخطابى و الجدلى و الى ذلک وقعت الاشاره بقوله تعالى: «ادع الى سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتى هى احسن». فالحکمه: هى البرهان. و الموعظه الحسنه: هى الخطابه و جادلهم بالتى هى احسن: اى بالمشهورات المحموده التى یعترف بها الجمیع او اکثرهم هو الجدلى.

قوله علیه السلام: «و آله الخزان»، الخزان: جمع خازن، من خزنت الشىء خزنا من باب -قتل- اذا حفظته فى الخزانه، ثم عبر به عن کل حفظ کحفظ السر و نحوه.

و المراد باله الخزان له: اوصیائه الائمه علیهم السلام لانهم الحافظون له لفظا و معنى کما رواه ثقه الاسلام بسنده عن جابر قال: سمعت اباجعفر علیه السلام یقول: ما ادعى احد من الناس انه جمع القرآن کله کما انزل الا کذاب، و ما جمعه و حفظه کما انزله الله عز و جل الا على بن ابى طالب و الائمه من بعده صلوات الله علیهم.

و عنه ایضا علیه السلام انه قال: ما یستطیع احد ان یدعى ان عنده جمیع القرآن کله ظاهره و باطنه غیر الاوصیاء علیهم السلام.

و الاخبار فى هذا المعنى کثیره.

قوله علیه السلام: «ممن یعترف بانه من عندک» الاعتراف: الاقرار، و اصله اظهار معرفه ما یقربه.

و من عندک: اى منزل من عندک فمتعلقه کون خاص، و قول ابى حیان: ان الخاص لا یحذف.

و هم، لاتفاقهم على جواز حذف الخبر.

و «حتى» تعلیلیه.

و عارضه الشک: بمعنى اعترضه، اى عرض له فمنعه من الیقین، و اصله من قولهم: «سرت فعرض لى فى الطریق عارض من جبل او بناء او نحو ذلک» اى مانع یمنعنى من المضى.

و فى نسخه حتى لا یعترضنا، و الشک هنا خلاف الیقین و هو التردد بین شیئین سواء استوى طرفاه او رجح احدهما على الاخر فیشمل الظن.

قال تعالى: «فان کنت فى شک مما انزلنا الیک» قال المفسرون: اى غیر مستیقن و هو یعم الحالتین.

و صدقته تصدیقا: نسبته الى الصدق، و قلت له: صدقت. و یحتمل ان یراد بتصدیقه: التصدیق به على الحذف و الایصال، اى الاذعان به و القبول له.

و خلجه خلجا من باب- قتل- و اختلجه اختلاجا: جنبه و انتزعه، و منه: «الخلیج» للنهر الذى یقتطع من النهر الاعظم الى موضع آخر.

و فى الحدیث: «لیردن على الحوض اقوام ثم لیختلجن دونى» اى یجتذبون و یقتطعون.

و الزیغ: المیل عن الاستقامه.

و قصد الطریق: استقامته، و طریق قصد اى قاصد بمعنى مستقیم فقصد طریقه، اما بمعنى استقامه طریقه او طریقه المستقیم من باب اضافه الصفه الى الموصوف و الله اعلم.

الاعتصام بالشىء: التمسک به.

و الحبل: العهد و المیثاق مستعار من الحبل المعروف لما فى العهد، و المیثاق من ثبات الوصله بین المتعاهدین و المتواثقین.

قال الزمخشرى: قولهم اعتصمت بحبله یجوز ان یکون تمثیلا لاستظهاره به و وثوقه بحمایته بامتثال المتدلى من مکان مرتفع بحبل وثیق یامن انقطاعه و ان یکون الحبل استعاره لعهده، و الاعتصام استعاره لوثوقه او ترشیحا لاستعاره الحبل بما یناسبه. انتهى.

و المعنى على الاول اعنى التمثیل اى تشبیه الحاله بالحاله من غیر اعتبار مجاز فى المفردات.

و اجعلنا ممن یستعین به: اى بالقرآن، و على الثانى و هو اعتبار مجاز المفردات اجعلنا ممن یتمسک بعهده، و المراد به عهد الله و میثاقه المذکور فیه کقوله تعالى: «ام یوخذ علیهم میثاق الکتاب ان لا یقولوا على الله الا الحق».

قال المفسرون: اى میثاق الله المذکور فى کتابه و هو ان لا یقولوا على الله الا الحق.

فعهده تعالى فى القرآن هو ما کلف به عباده من الاوامر و النواهى و العمل به و اللزوم لطریقته و الاخذ باحکامه.

و اوى الى کذا یاوى من باب -ضرب- اویا على فعول: انضم الیه و التجا و منه: ساوى الى جبل یعصمنى من الماء»، اى التجا.

و المتشابهات: الامور التى تشابهت و التبست، فلم یتمیز الحق فیها من الباطل، و لا داعى لتخصیصها بمتشابهات القرآن.

و الحرز: الموضع الحصین الذى یحفظ فیه.

و المعقل: کمسجد: الملجا جبلا کان او حصنا.

و سکن المکان و فیه: استوطنه.

و الظل: الفىء الحاصل من الحاجز بینک و بین الشمس مطلقا.

و قیل: مخصوص بما کان منه الى الزوال و ما بعده هو الفىء.

و الجناح: الجانب ماخوذ من جناح الطائر. یقال: انا فى ظل جناح فلان، اى فى ذراه و ستره و حمایته.

و الضوء: النور و عرف بانه کیفیه تدرکها الباصره اولا و بواسطتها سائر المبصرات، و فرق الحکماء بینهما فخصوا الضوء بما یکون للشىء من ذاته کما للشمس، و النور بما یکون له من غیره کما للقمر، و لما کان هذا الفرق من تدقیقات الحکماء و کان الشائع فى لغه العرب اطلاق کل منهما على الاخر و اجرائهما مجرى واحد اطلق علیه السلام الضوء على النور لان ضوء الصبح انما هو من ضیاء الشمس قطعا کما تقدم بیانه فى الروضه السادسه.

و اقتدى به: فعل مثل فعله تاسیا، و المراد به هنا الاستدلال، اى یستدل بتبلج اسفاره.

اطلق الاقتداء على الاستدلال لانه لازم له من باب اطلاق اللازم على الملزوم .

و بلج الصبح بلوجا: من باب -قعد-. و تبلج و ابتلج اضاء و اشرق و اسفر الصبح اسفارا وضح و انکشف.

و قال الراغب: الاسفار: یختص باللون نحو: «و الصبح اذا اسفر»، اى اشرق لونه.

و المصباح: السراج، و استصبحت به: اسرجته.

و هذه الفقرات کلها استعارات اما تمثیلیه على تشبیه الحاله بالحاله و المفردات على حقائقها من غیر اعتبار مجاز فیها، او مصرحه مرشحه باعتبار مجاز مفرداتها کما ذکرناه فى الفقره الاولى، و اعتبر فى کل لفظ ما یناسب استعارته له من صفات القرآن و لاخفاء به.

و التمست الشىء: طلبته.

و «غیر» هنا على اصلها من کونها صفه مفیده لمغایره مجرورها لموصوفها بالذات، اى فى کتاب غیره مشتمل على غیر ما اشتمل هو علیه و مرشد الى غیر ما ارشد الیه کقوله تعالى: «قال الذین لا یرجون لقاءنا ائت بقرآن غیر هذا او بدله».

و قال بعضهم: طلب الهدى فى غیره انما یکون لظن ان غیره حق او احق و کلاهما کفر و ضلال، و لذلک جاء فى الحدیث النبوى من ابتغى الهدى فى غیره اضله الله. اخرج الترمذى و الدارمى و غیرهما من طریق الحرث الاعور رضى الله عنه عن على علیه السلام قال: سمعت رسول الله صلى الله علیه و آله یقول: ستکون فتن، قلت: فما المخرج منها یا رسول الله؟ قال: کتاب الله فیه نبا ما قبلکم و خبر ما بعدکم و حکم ما بینکم و هو الفصل لیس بالهزل من ترکه من جبار قصمه الله و من ابتغى الهدى فى غیره اضله الله، و هو حبل الله المتین و هو الذکر الحکیم و هو الصراط المستقیم و هو الذى لا تزیغ به الاهواء و لا تلتبس به الالسنه و لا تشبع منه العلماء و لا یخلق من کثره الرد و لا تنقضى عجائبه، من قال به صدق و من عمل به اجر و من حکم به عدل و من دعى الیه هدى الى صراط مستقیم.