دعای ۴۹ صحیفه سجادیه/ شرحها و ترجمهها (بخش سوم)
وَ کمْ مِنْ سَحَائِبِ مَکرُوهٍ جَلَّیتَهَا عَنِّی، وَ سَحَائِبِ نِعَمٍ أَمْطَرْتَهَا عَلَیّ، وَ جَدَاوِلِ رَحْمَةٍ نَشَرْتَهَا، وَ عَافِیةٍ أَلْبَسْتَهَا، وَ أَعْینِ أَحْدَاثٍ طَمَسْتَهَا، وَ غَوَاشِی کرُبَاتٍ کشَفْتَهَا.
وَ کمْ مِنْ ظَنٍّ حَسَنٍ حَقَّقْتَ، وَ عَدَمٍ جَبَرْتَ، وَ صَرْعَةٍ أَنْعَشْتَ، وَ مَسْکنَةٍ حَوَّلْتَ.
کلُّ ذَلِک إِنْعَاماً وَ تَطَوُّلًا مِنْک، وَ فِی جَمِیعِهِ انْهِمَاکاً مِنِّی عَلَى مَعَاصِیک، لَمْ تَمْنَعْک إِسَاءَتِی عَنْ إِتْمَامِ إِحْسَانِک، وَ لَا حَجَرَنِی ذَلِک عَنِ ارْتِکابِ مَسَاخِطِک.
لَا تُسْأَلُ عَمَّا تَفْعَلُ وَ لَقَدْ سُئِلْتَ فَأَعْطَیتَ، وَ لَمْ تُسْأَلْ فَابْتَدَأْتَ، وَ اسْتُمِیحَ فَضْلُک فَمَا أَکدَیتَ، أَبَیتَ -یا مَوْلَای- إِلَّا إِحْسَاناً وَ امْتِنَاناً وَ تَطَوُّلًا وَ إِنْعَاماً، وَ أَبَیتُ إِلَّا تَقَحُّماً لِحُرُمَاتِک، وَ تَعَدِّیاً لِحُدُودِک، وَ غَفْلَةً عَنْ وَعِیدِک، فَلَک الْحَمْدُ -إِلَهِی- مِنْ مُقْتَدِرٍ لَا یُغْلَبُ، وَ ذِی أَنَاةٍ لَا یعْجَلُ.
هَذَا مَقَامُ مَنِ اعْتَرَفَ بِسُبُوغِ النِّعَمِ، وَ قَابَلَهَا بِالتَّقْصِیرِ، وَ شَهِدَ عَلَى نَفْسِهِ بِالتَّضْییعِ.
اللَّهُمَّ فَإِنِّی أَتَقَرَّبُ إِلَیک بِالْمُحَمَّدِیةِ الرَّفِیعَةِ، وَ الْعَلَوِیةِ الْبَیضَاءِ، وَ أَتَوَجَّهُ إِلَیک بِهِمَا أَنْ تُعِیذَنِی مِنْ شَرِّ کذَا وَ کذَا، فَإِنَّ ذَلِک لَا یضِیقُ عَلَیک فِی وُجْدِک، وَ لَا یتَکأَّدُک فِی قُدْرَتِک وَ أَنْتَ عَلَى کلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ.
فَهَبْ لِی -یا إِلَهِی- مِنْ رَحْمَتِک وَ دَوَامِ تَوْفِیقِک مَا أَتَّخِذُهُ سُلَّماً أَعْرُجُ بِهِ إِلَى رِضْوَانِک، وَ آمَنُ بِهِ مِنْ عِقَابِک، یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ.
ترجمهها
ترجمه انصاریان
و چه بسا ابرهای گرفتاری که از من برطرف فرمودی، و ابرهای نعمت که بر من باراندی، و چه جویبارهای رحمت که روان ساختی، وعافیت که بر من پوشاندی، و چشمههای حوادث که به خاک انباشتی، و پردههای غم که برطرف کردی.
و چه بسا گمان نیکو که آن را تحقق دادی و تهیدستی که جبران فرمودی، و درافتادنی که بلند کردی، و بیچارگی که از میان برداشتی،
تمام اینها از روی تفضل و انعام تو بوده، و در همه آنها من در گناهان دست و پا میزدم، اما بدکرداری من تو را از کامل کردن احسانت بازنداشت، و این احسانت مرا از ارتکاب علل خشم تو منع ننمود، تو در انجام برنامه خود مسئول نیستی،
و همانا از تو درخواست شد عطا کردی، و درخواست نشد و آغاز به بخشش نمودی، و فضلت طلبیده شد و کم نگذاشتی، تو خودداری کردی ای مولای من مگر از احسان و اکرام و تفضل و انعام، و من خودداری کردم مگر از درافتادن در محرمات، و تجاوز از حدودت، و غفلت از تهدیدت. پس حمد مخصوص توست ای خدای من: مقتدری که مغلوب نمیگردی، و مهلت دهندهای که شتاب نمیکنی.
این مقام کسی است که به فراوانی نعمتها اعتراف نموده، و آن را به تقصیر مقابله کرده، و درباره خود به ضایع کردن همه امورش گواهی داده است.
بار خدایا به وسیله مقام بلند محمدی، و ولایت روشن علوی به تو تقرب میجویم، و به واسطه آن دو به سویت رو میکنم که مرا از شر فلان و فلان پناه دهی، زیرا این پناه دهی در جنب توانگریت تورا دچار مضیقه نمیکند، و در جنب قدرتت تورا به زحمت نمیاندازد، و تو بر همه چیز توانایی.
پس، از رحمت و دوام توفیق خود بهرهای به من بخش که آن را نردبان رسیدن به خشنودی تو کنم، و به سبب آن از عقوبتت ایمن گردم، ای مهربانترین مهربانان.
ترجمه آیتی
اى خداوند، چه بسیار ابرهاى بلا که بر سر من خیمه زده بود و تو آنها را پراکنده ساختى و چه بسا ابرهاى آبستن از نعمت خود بر سر من فرستادى تا بر من ببارند و چه بسا جویباران رحمت که براى سیراب کردن من جارى کردى و چه بسا جامه هاى عافیت که بر تن من پوشیدى و چه بسا چشمان حوادث را که بر دوختى و چه بسا حجابهاى غم و اندوه که به یک سو زدى
و حسن ظن مرا صورت حقیقت دادى. چه بسا به جاى فقر و نیازمندى، توانگرى و بى نیازى بخشیدى. چه بسا به سر در افتاده بودم و تو مرا برپاى داشتى و چه بسا مسکنت و بیچارگى که به یکبارگى از میان برداشتى.
بار خدایا، همه ى اینها انعام و احسان تو بود و حال آنکه من همچنان در نافرمانى تو غوطه ور بودم، ولى نه بدکرداریهاى من تو را از احسان خویش بازداشت و نه احسان و تفضل تو مرا از ارتکاب اعمالى که تو را به خشم آورد. آرى، تو هر چه کنى کس را یاراى بازخواست تو نیست.
اى خداوند، از تو خواسته شد، عطا کردى. بى درخواست، دهش آغاز کردى. چون خواستار فضل و احسانت شدند در بخشش سخاوت ورزیدى. زیرا اى مولاى من، جز احسان و تفضل و نیکى و انعام را بر خود نپسندیدى و من جز ارتکاب محرمات و تجاوز از حدود تو و غفلت از هشدارهاى تو به جاى نیاوردم. پس حمد باد تو را اى خداوند من، که تو آن مقتدرى هستى که مغلوب نمى گردى و بنده ات را مهلت مى دهى و در کیفر او شتاب نمى کنى.
بار خدایا، در اینجا کسى ایستاده که به فراوانى نعمتت اعتراف مى کند ولى نعمتهاى تو را با خطا و تقصیر خود پاسخ مى گوید. جاى کسى است که خود به تباهى خود گواهى مى دهد.
اى خداوند من، به تو تقرب مى جویم به مقام رفیع محمد و طریقت درخشان على و به وسیله ى آن دو به تو روى مى آورم که مرا از شر آنچه از آن به تو پناه آورده ام پناه دهى، که برآوردن این نیاز با وجود توانگریت تو را به تنگنا نیفکند و با وجود قدرتت به رنج نیندازد، که تو بر هر کارى توانایى.
اى خداوند من، به من ارزانى دار رحمت و دوام توفیق خود را تا آن را چون نردبامى گیرم و به مقام خشنودیت عروج کنم و از عذاب تو ایمنى گزینم. یا ارحم الراحمین.
ترجمه ارفع
پروردگارا چه بسیار ابرهاى تیره شر را از من دور ساختى و چه بسیار ابرهاى رحمت و نعمت را برایم باراندى و جویهاى رحمتت را بر من گستراندى و چه بسیار لباس عافیت که در برم نمودى و چشمهاى حوادث تلخ را کور کردى و پرده هاى غم و اندوه از من کنار زدى.
و چه بسیار حسن ظن افراد را پذیرفتى و ندارى را جبران کردى و افتاده ای را زیر بال گرفتى و درمانده ای را تغییر زندگى و حیات دادى،
البته همه اینها لطف و مرحمت تو بود. و در همه آن موارد تلاش من در معصیت تو بوده، آرى بدرفتارى تو را از کامل کردن احسانت مانع نشد و آنچه من در جلب غضبت بوده ام تو را از احسان و نیکى به من جلوگیرى نکرد و تو از آنچه انجام مى دهى مورد سئوال واقع نخواهى شد.
و به طور قطع هر وقت از تو درخواستى شده عنایت کرده ای و حتى سئوال نشده را به عطا نمودن ابتدا نموده اى. وقتى طلب احسانت شده کم نداده ای و تو ای مولا و آقاى من تصمیم ندارى نسبت به بندگان غیر از احسان و نعمت دادن و نیکى کردن و نعمت بخشیدن را و من تصمیمى و حرکتى جز در ورود در محرمات و کارهاى خلافى که تو منع فرموده ای و تجاوز از حدودت و غفلت از وعده هایت ندارم پس حمد مخصوص توست ای خداى من تویى که توانایى و کسى بر تو غالب نمى گردد و مهلت دهنده ای و اهل شتاب نمى باشى.
الها اینجا جایى است که بنده ات به فراوانى نعمت ها اعتراف مى کند و در برابر آن همه نعمت اعتراف به قصور و کوتاهى در حمد و شکر آنها دارد و علیه خویش شهادت مى دهد که آنها را ضایع ساخته است.
بار الها به وسیله حضرت محمد صلى الله علیه و آله و سلم با آن مقام بلندش و به توسط نورانیت امیرالمومنین على علیه السلام به درگاهت تقرب مى جویم و به آن گرامیان به سویت روى آورده تا مرا از شر آنچه از شر آن پناه مى خواهد پناه دهى زیرا پناه دادن تو با آن قدرتى که در تو هست کار دشوارى نیست. و ترا در برابر تواناییت به زحمت نمى اندازد و تو بر همه چیز توانایى.
پس ای خداى من ببخش بر من از رحمت و مهربانى همیشگى و توفیق دائمى تا آن را نردبان ترقى به سوى رضایتت قرار دهم و از عذابت در امان بمانم ای مهربانترین مهربانان.
ترجمه استادولی
و بسا ابرهاى مصیبت بارى که از من برطرف کردى، و ابرهاى نعمتى که بر من بارنده ساختى، و جوى هاى رحمتى که روان نمودى، و جامه هاى عافیتى که بر اندامم پوشاندى، و چشمه هاى حوادثى که کور کردى، و پوشش هاى اندوه و گرفتارى ها که کنار زدى.
و بسا گمان هاى خوشى که تحقق بخشیدى، و کمبودهایى که جبران نمودى، و زمین خوردن هایى که بلند داشتى، و نیازمندى هایى که تغییر دادى.
همه اینها از روى انعام و بخشش تو بود، و در همه آنها من سرگرم نافرمانى تو بودم، نه بدکارى من تو را از اتمام احسانت بازداشت، و نه الطاف تو مرا از ارتکاب موجبات خشمت دور ساخت، تو از آنچه مى کنى بازخواست نخواهى شد.
و به راستى که از تو خواستند و عطا کردى، و نخواستند و ابتداءً بخشیدى، و فضل تو را از تو خواستار شدند و تو کم نگذاشتى. مولاى من! تو جز احسان و بخشش و لطف و انعام کارى نکرده اى، و من هم جز گام نهادن در حرام هاى تو، و تجاوز از حد و مرزهایت، و غفلت از تهدیدهایت کارى نداشته ام. پس سپاس و ستایش از آن توست -اى خداى من- خداى مقتدرى که شکست نمى پذیرى، و درنگ کننده اى که شتاب نمى ورزى.
این جایگاه کسى است که به فراوانى نعمت ها اعتراف کرده، و آنها را با کوتاهى و کم کارى مقابله نموده، و به سهل انگارى خویش گواه است.
خدایا، پس من به مقام والاى محمدى، و درجه درخشان علوى به تو تقرب مى جویم، و به آن دو بزرگوار به درگاه تو روى مى آورم که مرا از شر این و آن (دشمنان خود را نام ببر) پناه دهى، زیرا که این کار با توجه به داراییت بر تو دشوار نیست، و با توجه به قدرتت براى تو زحمتى ندارد، و تو بر هر چیز توانایى.
پس -اى خداى من- از رحمت خویش و توفیق مداوم خود مرا چیزى ببخش که آن را نردبانى ترقى به سوى خشنودیت قرار دهم، و بدان سبب از کیفر تو ایمن گردم، اى مهربان ترین مهربانان.
ترجمه الهی قمشهای
و (باز اى خداى مهربان من) چه بسیار ابر تیره که برطرف کردى و از آسمان نعمت باران مرحمت نازل کردى و در جویبار کرمت آب رحمت جارى ساختى و (به بندگان از کرمت لباس عافیت پوشانیدى و حوادث و مصائب سخت را محو کردى و رنج و غم و اندوه ها را برطرف ساختى)
اى خدا چه بسیار حسن ظنى به تو داشتم تو (از لطف و کرم) واقع گردانیدى و فقر و بینوائیم را جبران کردى و از لغزشها محافظتم فرمودى. درماندگیهایم برطرف ساختى
همه این محبتها صرف انعام و احسان و کرم ذاتى تو بود و باز در مقابل همه ى این نعمتها که به من عطا کردى با آنکه من فرورفته ى در قعر معاصى و نافرمانى تو بودم باز اعمال بد و افعال زشتم تو را از تکمیل احسانت در حق من باز نداشت و مرا از ارتکاب عملى که موجب سخط و غضب تست منع نکرد اى خدا تو هر چه کنى (همه طبق نظام احسن و افضل و اشرف است و خیر و مصلحت بندگان) ابدا کسى را در فعلت حق سئوال و مواخذه نخواهد بود
و همانا تو هر چه بندگان حاجتمند از حضرتت درخواست کردند عطا کردى و اگر درخواست (حوائج) نکردند باز (به لطف و کرم ذاتى خود) بى سابقه تقاضاى خلق عطا فرمودى و همیشه درگاه فضل و احسانت به روى خلق باز بود و بر هیچ کس بخل نفرمودى (جمیع نیک و بد خلائق را به رحمت واسعه ى عام و اهل ایمان را به رحمت خاص طبق عدل و احسان بهره مند فرمودى) اى مولاى من (تو به حسن ذاتى خویش) ابا دارى جز اینکه در حق بندگان نیکوئى و جود و احسان کنى و من (بنده ى نادان) هم ابا دارم جز آنکه (از جهل و غفلت) هتک احترام اوامرت کنم و تجرى و بى باکى در معصیتت و تعدى و تجاوز از حدود فرمانت روا دارم و از وعده هاى قهر و عذابت تغافل کنم باز (با همه عصیان و طغیان) اى خداى من تو را حمد و ثنا مى گویم که همان خداى مقتدر (قاهر غالبى) که هیچ کس بر تو غلبه نتواند کرد و آن بردبارى که شتاب (در عذاب بدکاران) نکند
این است مقام کسى که معترف است که تو نعمتت را بر او تمام کردى (در حد کامل به او احسان فرمودى) و او در مقابل نعمتها (به جاى اداى شکر و سپاس) تقصیر و ناسپاسى کرد و گواهى مى دهد (نزد حضرتت) که در حق خود ظلم نمود و نفس (قدسى خویش را به واسطه ترک طاعتت) ضایع و باطل ساخت (و از راه سعادت منحرف گردید)
اى خداى من اینک با توسل به محمد مصطفى (ص) که مقامش نزد حضرتت بسى رفیع و منیع است و با توسل به على مرتضى که روشنى بخش (قلوب اهل ایمان) است به درگاه حضرتت تقرب مى جویم و به واسطه این دو بزرگوار رو به سوى تو آوردم که مرا از شر نفس و شیطان و فساد و فتنه آخر زمان و ظلم و حسد و کینه شرار خلق) در امان خود پناه بخشى که این پناه دادن من بر تو آسان است کارى مشکل در جنب قدرت کامل و گران در برابر توانائى بى حد و پایان حضرتت نخواهد بود که تو را بر هر چیز و همه ى امور عالم قدرت توانائى است
بارى اى خداى من از رحمت نامنتهایت و توفیق بخشى پاینده ابدیت چیزى به من عطا فرما که آن وسیله عروج و صعود من به مقام رضا و خشنودى تو گردد (و به بهشت قدس رضوان و مقام رضا و تسلیم برساند) و از قهر و عقابت مرا ایمن سازد اى مهربانترین مهربانان عالم.
ترجمه سجادی
و چه بسیار ابرهاى مصیبت بارى که از من برطرف نمودى و ابرهاى نعمت افزایى که بر من باراندى و جوى هاى رحمتى که روان نمودى و (جامه هاى) تندرستى اى که (بر من) پوشاندى و چشم هاى مصیبت آفرینى که کور گرداندى و پرده هاى اندوه که برداشتى.
و چه بسیار گمان نیکو که به حقیقت پیوستى، و کمبودهایى که جبران نمودى، و به زمین خوردن هایى که بلند کردى، و نیازمندى هایى را که تغییر دادى.
همه آنها نعمت و احسان از جانب توست، و در همه آنها، من سرگرم نافرمانى تو بودم و بدکردارى من تو را از تمام نمودن احسانت بازنداشت. و آن مرا از ارتکاب آنچه تو را به خشم مى آورَد، جلوگیرى ننمود. تو از آنچه انجام مى دهى، بازخواست نخواهى شد.
و چون از تو درخواست شد، پس عطا کردى و درخواست نشد، پس به بخشش آغاز نمودى و فضل تو خواسته شد، پس کم نگذاشتى. و تو اى مولاى من، جز احسان و بخشش و لطف و انعام کارى نکرده اى و من هم جز وارد شدن در حرام هاى تو و تعدّى از حدود تو و غفلت از تهدیدهاى تو کارى نداشته ام. پس خداى من، سپاس براى توست. توانایى که شکست نمى خورد و مهلت دهنده اى که شتاب نمى کند.
این جایگاه کسى است که به فراوانى نعمت ها اعتراف کرده و آنها را با کوتاهى مقابله نموده و به تباه ساختن (نعمت ها)، به ضرر خود گواهى داده است.
خداوندا، پس من به منزلت بلندپایه محمّدى و مقام گرامى علوى، به سوى تو نزدیکى مى جویم و به وسیله آنان به درگاهت رومى آورم که مرا از شرّ این و آن پناه دهى. پس به درستى که این (کار) در برابر دارایى ات بر تو دشوار نیست و در برابر قدرتت بر تو سخت نمى باشد و تو بر هر چیز توانایى.
پس اى خداى من، از رحمتت و توفیق همیشگى ات مرا چیزى ببخش که آن را نردبانى به سوى خوشنودى ات قرار داده، از آن بالا روم و به وسیله آن از کیفرت ایمن گردم. اى مهربان ترین مهربانان.
ترجمه شعرانی
و بسا ابرهاى ناخوش و تیره را از بالاى سر من پراکندى و از ابرهاى پر نعمت بر من باریدى و جویهاى رحمت را براى من روان کردى، و جامه عافیت بر من پوشیدى، و چشم فتنه را از دیدن من کور ساختى، و پرده هاى اندوه را به یکسو زدى.
و چه بسیار گمانهاى نیک را درست آوردى و بى چیزى مرا جبران کردى و از لغزش دست مرا گرفتى و برخیزانیدى و بیچارگى مرا چاره کردى.
همه اینها از رحمت و فضل تست، با آنکه من در نافرمانى تو سخت کوشم، زشتکارى من مانع احسان تو نگشت و احسان تو هم مانع من از ارتکاب معاصى نشد، هر چه بجاى آورى کسى از تو نپرسد چرا؟
هر گاه از تو چیز خواهند بى دریغ مى بخشى و هرگاه نخواهند بى سئوال احساس مى کنى، فضل تو را طلب کردند دریغ نکردى هر چه را دریغ دارى از احسان و نعمت بخشیدن و تفضل و انعام دریغ ندارى، و من از هر چه ابا کنم از ارتکاب گناهان و تجاوز احکام و غفلت از عذاب تو ابا نکنم، پس اى خداى من! تو را سپاس که با وجود نیروى شکست ناپذیر حلیم و بردبارى و در عقوبت شتاب نمى کنى.
اینک در حضور تو است کسى که اقرار دارد به فزونى نعمت تو بر وى و اینکه بجاى شکر تقصیر کرده است و بر خود گواهى مى دهد که حق تو را فرو گذاشته است.
خداوندا! به ملت محمدى صلى الله علیه و آله و طریقت علویه علیه السلام تقرب مى جویم، و بدین دو متوجه تو مى شوم که مرا از شر چنین و چنان در پناه خود گیرى و این با توانائى تو دشوار نیست و بر تو سخت نباشد و تو بر هر چیز توانائى.
پس اى خداى من! از رحمت و توفیق خود به من چندان بخش که آنها را چون نردبامى ساخته سوى رضوان تو بالا روم و از عقاب تو ایمن مانم، اى ارحم الراحمین.
ترجمه فولادوند
چه بسا ابرهاى نا خوشایند که پراکنده ساختى و چه بسیار ابرهاى نعمت آور که بر من بارانیدى و چه بسا جویباران که براى من روان ساختى و تشریف عافیت که بر من در پوشانیدى و چه بسیار دیدگان حادثات را که بر دوختى و چه بسیار پرده هاى سوگ آور را که به یک سو زدى
و چه بسا نیک گمانى را (که درباره ى من) به حقیقت پیوستى و چه بسا بى چیزى را که به جبر کسر آن پرداختى و چه بسا بى چیزى را که به جبر کسر آن پرداختى و چه بسا به سر در افتادنهایم را که از آن مرا بر کشیدى و مسکنت که آن را از جانب خود به نعمت و رفاه مبدل کردى.
همه ى این موارد زاده ى انعام و احسان تو بود و حال آنکه من همچنان در نافرمانى تو مستغرق بودم. با اینهمه نه بد کرداریهاى من تو را از دهش باز داشت و نه دهش و فزون بخشى تو مرا از انجام دادن اعمالى که تو را به خشم مى آورد (مانع گردید).
آرى تو از آنچه کنى پرسیده نشوى. از تو خواسته شده و کرم فرمودى و بى درخواست بخشش آغاز کردى و چون از تو تقاضا شد از فضل خود دریغ نورزیدى.
اى مولاى من! تو خوددارى مى کنى مگر از دهش و بخشش و امتنان و انعام، و من خوددارى مى ورزم مگر با گستاخانه خود را در محرمات تو در انداختن و از حدود تو پا فراتر نهادن و از تهدید تو غفلت ورزیدن. پس خدایا ترا سپاس که تو آن قدرتمندى که مغلوب نمى گردى و مهلت دهنده اى مى باشى که شتاب نمى ورزى.
اینجا کسى بر پاى ایستاده که به سرشارى دهشهاى تو اعتراف مى کند، و در مقابل آنها را با کوتاهى در خدمت تو پاسخ مى دهد و علیه خود گواهى مى دهد که کارش تباه کردن (عمر خود) بوده.
بار خدایا! همانا من بمقام محمدى به سوى تو تقرب مى جویم و نیز به سپیدروئى على و به وسیله ى آن دو (بزرگوار) روى به سوى تو مى نهم و (امید که) مرا از شر چه و چه (یا فلان و بهمان) پناه دهى، چرا که این امر عرصه را بر تو تنگ نمى گرداند و با چنان قدرتى که تو دارى، تو را دچار مضیقه نمى کند و تو بر هر چیز توانایى.
پس خداوندا، رحمت و دوام توفیق خود را به من بخش تا آن را نردبان صفت براى بالا رفتن به سوى خشنودیت به کار گیرم و از کیفرت مصون مانم، اى مهربان ترین مهربانان!
ترجمه فیض الاسلام
و چه بسیار حسود و رشکبرى (آنکه نابود شدن نعمتى را از دیگرى آرزو دارد) که به سبب (آسایش و خوشى) من غصه و اندوه او (مانند آب، یا آب دهان) گلوگیرش شد، و سختى خشمش از من (مانند استخوان) در گلویش گرفت، و با نیش زبانش مرا آزار رسانید (سخنان ناشایسته به من گفت) و به تهمت زدن عیوب و نواقصى که در خود داشت غضبش را بر من سخت گردانید (در کتب لغت جز وحر به کسر حاء یافت نمى شود، و در نسخ صحیفه به فتح حاء ضبط شده، و وحر فعل لازم است بر اثر نقل حرکت در اینجا متعدى گشته و نقل حرکت یکى از چیزهائیست که فعل لازم به آن متعدى مى گردد مانند اثم فهو اثم که به حرکت متعدى و گفته مى شود اثم، اذا جعله اثما فهو ماثوم) و آبروى مرا نشانه ى تیرهاى خود قرار داد (سخنان زشت و ناروا درباره ى من گفت) و صفات و خوهاى پست را مانند گردن بند بر من بست که (من از آنها آراسته بودم و) همیشه در خود او بود، و به مکر خویش خشمش را بر من سخت نمود (یا با مکر خود بر من طعنه زد و عیب جوئى مى نمود، اگر به جاى وحرنى بکیده، و خزنى بخوانیم چنانکه در بعض نسخ صحیفه ضبط شده) و با فریبش آهنگ من کرد
پس (در چنین گیر و دارى) -اى خداى من- تو را خواندم در حالى که فریادرسى و یارى کردنت را مى طلبیدم، و به زودى اجابت و روا ساختن تو اعتماد داشتم، و مى دانستم کسى که در سایه ى رحمت تو جا گرفت شکست نمى خورد، و کسى که به پناهگاه انتقام تو پناهنده شد (از کسى) نمى ترسد، پس تو مرا به توانائیت از سختى او بازداشتى
و چه بسیار ابرهاى شر و بدى که آنها را از من گشودى (دور ساختى) و ابرهاى نعمتهائى که آنها را بر من باراندى، و جویهاى رحمت و مهربانى که آنها را پهن کردى، و عافیت و تندرستى که آن را بر من پوشاندى، و چشمهاى مصائب و گرفتاریها که آنها را کور گردانیدى، و پرده هاى اندوههائى که آنها را برداشتى
و چه بسیار گمان نیکى را که تصدیق نموده و پذیرفتى (امیدوار به رحمت و احسانت را نومید نکردى) و فقر و نیازمندى را که بجاى آن بى نیازى بخشیدى، و درافتادنى را که برداشته ایستاندى (گرفتار سختیهائى را که رهاندى) و مسکنت و بى چیزى (یا ذلت و خوارى) را که (به توانگرى، یا به عزت و بزرگى) تغییر دادى
همه ى آنها انعام و احسان از جانب تو است، و در همه ى آنها کوشش نمودن من در نافرمانیهایت بود، و بدکردارى من تو را از کامل گردانیدن احسانت بازنداشت، و مرا آن همه احسان و نیکى از آنچه تو را به خشم مى آورد منع و جلوگیرى ننمود، تو از آنچه بجا مى آورى مورد سئوال و پرسش واقع نمى شوى (که چرا بدکردارى بنده تو را از احسان بازنداشت، زیرا افعال تو از روى حکمت و مصلحت است)
و به عظمت و بزرگیت قسم چون از تو (نعمتى) درخواست شده بخشیده اى، و درخواست نشده، به بخشش آغاز نموده اى، و احسانت طلبیده شده اندک نداده اى، و تو -اى مولى و آقاى من- امتناع نموده و نمى خواهى جز احسان و اکرام و نیکى کردن و نعمت بخشیدن را، و من امتناع کرده و نمى خواهم مگر افکندن خود را بى تامل و اندیشه در محرماتت، و تجاوز از حدود و احکامت، و غفلت و بیخبرى از تهدیدت، پس تو را است سپاس -اى خداى من- توانائى که مغلوب نمى شود، و مهلت دهنده اى که شتاب نمى کند
این جاى کسى است که به فراوانى نعمتها(ى از جانب تو) اقرار نموده، و آنها را به تقصیر و کوتاهى (در شکر و سپاس) برابر گردانیده، و درباره ى خود به تضییع و تباه ساختن (پیروى نکردن از اوامر و نواهى تو) گواهى داده
بار خدایا پس من به وسیله ى منزلت بلند پایه ى محمد (صلى الله علیه و آله) و مقام گرامى على (علیه السلام) به سوى تو تقرب مى طلبم، و به سبب آنان به درگاهت رومى آورم که مرا از شر و بدى آنچه از شر آن پناه مى طلبند پناه دهى، زیرا پناه دادن تو مرا در برابر توانگریت بر تو دشوار نیست، و تو را در برابر توانائیت به رنج نمى افکند، و تو بر هر چیز توانائى
پس -اى خداى من- از رحمت و مهربانى و همیشگى توفیق و راهنمائى خود به من ببخش آنچه که آن را نردبان قرار دهم که به وسیله ى آن به سوى خشنودیت بالا روم (آن را به دست آورم) و از عقاب و کیفرت ایمن گردم، اى مهربانترین مهربانان.شرحها
دیار عاشقان (انصاریان)
«وَ کمْ مِنْ سَحَائِبِ مَکرُوه جَلَّیتَهَا عَنِّی وَ سَحَائِبِ نِعَم أَمْطَرْتَهَا عَلَی وَ جَدَاوِلِ رَحْمَة نَشَرْتَهَا وَ عَافِیة أَلْبَسْتَهَا وَ أَعْینِ أَحْدَاث طَمَسْتَهَا وَ غَوَاشِی کرُبَات کشَفْتَهَا
وَ کمْ مِنْ ظَنّ حن حَقَّقْتَ وَ عَدَم جَبَرْتَ وَ صَرْعَة أَنْعَشْتَ وَ مَسْکنَة حَوَّلْتَ
کلُّ ذَلِک إِنْعَاماً وَ تَطَوُّلاً مِنْک وَ فِی جَمِیعِهِ انْهِمَاکاً مِنِّی عَلَى مَعَاصِیک لَمْ تَمْنَعْک إِسَاءَتِی عَنْ إِتْمَامِ إِحْسَانِک
وَ لاَ حَجَرَنِی ذَلِک عَنِ ارْتِکابِ ماخِطِک لاَ تُسْأَلُ عَمَّا تَفْعَلُ
وَ لَقَدْ سُئِلْتَ فَأَعْطَیتَ وَ لَمْ تُسْأَلْ فَابْتَدَأْتَ وَ اسْتُمِیحَ فَضْلُک فَمَا أَکدَیتَ
أَبَیتَ ـ یا مَوْلاَی ـ إِلاَّ إِحْسَاناً وَ امْتِنَاناً وَ تَطَوُّلاً وَ إِنْعَاماً وَ أَبَیتُ إِلاَّ تَقَحُّماً لِحُرُمَاتِک وَ تَعَدِّیاً لِحُدُودِک وَ غَفْلَةً عَنْ وَعِیدِک
فَلَک الْحَمْدُ ـ إِلَهِی ـ مِنْ مُقْتَدِر لاَ یغْلَبُ وَ ذِی أَنَاة لاَ یعْجَلُ
هَذَا مَقَامُ مَنِ اعْتَرَفَ بِسُبُوغِ النِّعَمِ وَ قَابَلَهَا بِالتَّقْصِیرِ وَ شَهِدَ عَلَى نَفْسِهِ بِالتَّضْییعِ
اَللَّهُمَّ فَإِنِّی أَتَقَرَّبُ إِلَیک بِالْمُحَمَّدِیةِ الرَّفِیعَةِ وَ الْعَلَوِیةِ الْبَیضَاءِ وَ أَتَوَجَّهُ إِلَیک بِهِمَا أَنْ تُعِیذَنِی مِنْ شَرِّ کذَا وَ کذَا
فَإِنَّ ذَلِک لاَ یضِیقُ عَلَیک فِی وُجْدِک وَ لاَ یتَکأَّدُک فِی قُدْرَتِک وَ أَنْتَ عَلَى کلِّ شَیء قَدِیرٌ
فَهَبْ لِی ـ یا إِلَهِی ـ مِنْ رَحْمَتِک وَ دَوَامِ تَوْفِیقِک مَا أَتَّخِذُهُ سُلَّماً أَعْرُجُ بِهِ إِلَى رِضْوَانِک وَ آمَنُ بِهِ مِنْ عِقَابِک یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ»:
"و چه بسا ابرهاى گرفتارى که از من برطرف کردى، و ابرهاى نعمتت را بر من باراندى، و چه جویهاى رحمت که روان ساخیت، و عافیت که بر من پوشاندى، و چشمه هاى حوادث که کور نمودى، و پرده هاى غم که آنها را برطرف ساختى، و چه بسا حسن ظن که آن را تحقق بخشیدى، و فقر و تهیدستى که جبران نمودى، و زمین خوردنى که بلندم کردى، و بیچارگى که از بین بردى،
تمام اینها از روى تفضّل و اِنعام بوده و من در همه آنها در معصیت غوطه ور بودم، ولى بدکردارى من تو را از اتمام احسانت بازنداشت، و مرا از ارتکاب موجبات خشمت منع نکرد، تو در کرده خود مسئول نیستى، و چون از تو درخواست شود عطا کنى، و اگرچه درخواست نشود بخشش آغاز نمایى، و چون فضل تو طلبیده شود اندک ندهى.
تو ابا کردى مولاى من مگر از آنکه احسان و اکرام و تفضل و انعام نمایى، و من ابا کردم مگر از درافتادن در محرمات و پافراتر نهادن از حدودت و غفلت از تهدیدت.
پس ستایش تو راست اى خداى من که مقتدرى هستى که مغلوب نشوى، و مهلت دهنده اى که شتاب ننمایى، این مقام کسى است که به فراوانى نعمت ها اعتراف دارد، و آن را به تقصیر مقابله نموده، و درباره خود به تضییع گواهى داده است.
الها به مقام رفیع محمّدى و ولایت درخشان علوى به تو تقرّب مى جویم، و به واسطه آن دو به تو روى مى آوردم که مرا از شر چنین و چنان پناه دهى، زیرا این کار در زمینه توانگریت تو را به تنگنا نمى اندازد، و در قدرتت سختى نیاورد، و تو بر هر چیز توانایى، پس از رحمت و دوام توفیق خود بهره اى به من بخش که آن را نردبان برآمدن به خشنودى تو سازم، و به وسیله آن از عقوبتت ایمن شوم، اى بخشنده ترین بخشندگان".
غم تو هست به عیش جهان که پردازد *** هواى تیغ تو در سر به جان که پردازد
چنین که غمزه به یک زخم مى کشد همه را *** به کاو کاو دل خون چکان که پردازد
اگر لب تو نه در دل نمک فشان آید *** به تازه کردن داغ نهان که پردازد
چو حسن و ناز هم آلوده خواهد و هم پاک *** به قیمت گهر این و آن که پردازد
کرشمه گفت جهانى چنانکه دل مى خواست *** بگو به سوختن کشتگان که پردازد
چنین که ما و دل و دیده هست و حیرانیم *** اگر غم تو نباشد به جان که پردازد
اگر نه محرم دردى طلب کند عرفى *** به جستجوى من بى نشان که پردازد
شرح صحیفه (قهپایی)
«و کم من سحائب مکروه جلیتها عنى، و سحائب نعم امطرتها على».
السحائب. جمع السحابه، و هى الغیم.
جلى الشىء، اى: کشفه.
(یعنى:) و بسیارى از ابرهاى مکروه و دشوارى را که ببردى آن را از من، و ابرهاى نعمتها که ببارانیدى آن را بر من.
«و جداول رحمه نشرتها، و عافیه البستها، و اعین احداث طمستها و غواشى کربات کشفتها».
الجدول: النهر. و الاعین: جمع العین.
و الاحداث: جمع الحادثه، و هى النازله من نوازل الدهر و شدائده.
الطمس: المحو. یقال: طمسته طمسا: محوته. و طمست الشىء: استاصلت اثره.
و الغواشى: جمع الغاشیه، و هى ما یغشى الانسان من انواع العذاب، اى: یغطیهم.
یعنى: و بسیارى از جویهاى رحمت خود که روان کردى به سوى من، و قباهاى رحمت که بپوشانیدى او را به من، و بسیارى از چشمه هاى شداید روزگار را که نابینا کردى و رقم محو بر او کشیدى، و بسیارى از انواع عذاب که فروگرفته بود مرا از من برداشتى.
و کلام در همه ى این فقرات مبنى بر استعاره ى بلیغه است.
«و کم من ظن حسن حققت، و عدم جبرت، و صرعه انعشت، و مسکنه حولت».
العدم -بالتحریک- الفقر. و کذا العدم- بضم العین و سکون الدال.
و الصرعه -بفتح الصاد المهمله، و روى بکسرها ایضا و اسکان الراء-: الوقوع فى البلیه.
و «انعشت» -بالنون و العین المهمله و آخره شین معجمه- اى: رفعت.
یعنى: و بسیارى از گمانهاى نیکو که راست گردانیدى آنها را، و از فقر و احتیاج که جبر و تلافى آن کردى به غناى خود و مرا غنى گردانیدى، و بسیار در بلیه ها افتادم و مرا برداشتى از آنها، و از درویشى و مسکنت که داشتم- تغییر آن دادى.
«کل ذلک انعاما و تطولا منک و فى جمیعه انهماکا منى على معاصیک».
انهمک فى الامر: جد ولج. و الانهماک: التمادى فى الشىء و اللجاج فیه.
یعنى: همه ى این نعمتها که شماره نمودم از روى انعام و تفضل بود از جانب تو، در حالتى که من در جمیع این احوال ثابت و راسخ بودم بر جد کردن و لجاج نمودن در نافرمانى تو.
«لم تمنعک اساءتى عن اتمام احسانک».
بازنداشت تو را بدکردارى من از تمام کردن نیکویى تو به من.
«و لا حجرنى ذلک عن ارتکاب مساخطک».
«حجرنى» بالراء المهمله و الزاى کلاهما مرویان فى هذا المقام. اى: منعنى.
(یعنى:) و بازنداشت مرا این همه نعمتها که به من انعام کردى از مرتکب شدن امورى که باعث سخط و خشم تو باشد.
«لا تسال عما تفعل».
مسوول نشوى از آنچه مى کنى- به جهت آنکه متفردى در الوهیت و تسلط مالکیت، پس که را یاراى آنکه در مقام توبیخ سوال درآید؟!
«و لقد سئلت فاعطیت. و لم تسال فابتدات. و استمیح فضلک فما اکدیت».
الاستماحه: استفعال من المیح، و هو العطاء. اى: سئلت العطاء من فضلک.
«فما اکدیت»، اى: ما قطعت. من قولهم: اکدى الحافر، اذا بلغ الکدیه- و هى الصخره الصلبه- فترک الحفر.
(یعنى:) و به تحقیق که مسوول شدى -یعنى سائلین سوال رحمت از تو کردند- پس اعطا کردى آن را. و نخواستند از تو، پس ابتدا کردى تو به عطا کردن. و طلب عطا از فضل و جود تو نمودند، پس قطع نکردى خیر و جود خود را.
«ابیت -یا مولاى- الا احسانا و امتنانا و تطولا و انعاما».
اى: ابیت ان تفعل فعلا الا احسانا. و الاباء: اشد الامتناع. و هذه الالفاظ الاربعه نظائر. و التکریر للتاکید.
یعنى: ابا نمودى از اینکه کارى کنى مکر نیکویى کردن و نعمت دادن و تفضل نمودن و منت نهادن.
«و ابیت الا تقحما لحرماتک و تعدیا لحدودک و غفله عن وعیدک».
اى: ابیت ان افعل فعلا الا التقحم -اى: الدخول- فى حرماتک فجاه بلا رویه. و الحرمات: جمع حرمه، کظلمات جمع ظلمه. و الحرمه: ما لا یحل هتکه من الاوامر و النواهى الشرعیه.
و الحدود: جمع الحد. و اصله: المنع و الفصل. فکانه حدود الشارع فصلت بین الحلال و الحرام.
(یعنى:) و باز ایستادم از آنکه کارى کنم الا داخل شدن در چیزهایى که پیش تو صاحب حرمت و احترام است، و تجاوز نمودن مر حدها و منعها (را) که قرار داده آن را از اوامر و نواهى تو، و غفلت ورزیدن از چیزهایى که تخویف نموده اى بندگان خود را از آن.
«فلک الحمد -الهى- من مقتدر لا یغلب و ذى اناه لا یعجل».
«یغلب» و «یعجل» به صیغه ى غایب و حاضر هر دو روایت شده، بر بناى مفعول در فعل اول.
و الاناه -کقناه-: الحلم.
یعنى: پس مر تو را است سپاس بى قیاس -اى خداوند من- از توانایى که مغلوب نشوى-یا: نشود- و خداوند بردبارى که شتاب نکنى- یا: نکند.
«هذا مقام من اعترف بسبوغ النعم، و قابلها بالتقصیر، و شهد على نفسه بالتضییع».
یعنى: این مقام کسى است که اعتراف دارد به نعمتهاى شامله ى تو و مقابل آن نعمتها معترف است به تقصیر و کوتاهى کردن در شکر آن و گواه است بر نفس خویش به تضییع حقوق آن نعمتها.
«اللهم فانى اتقرب الیک بالمحمدیه الرفیعه و العلویه البیضاء و اتوجه الیک بهما ان تعیذنى من شر کذا و کذا».
اشار الى محمد و على صلوات الله علیهما. و وصفها بالبیضاء تنبیها على کرمها و فضلها. لان البیاض لما کان افضل لون عند العرب عبر به عن الکرم و الفضل حتى قیل لمن لم یتدنس بمعایب: هو ابیض الوجه. و المراد بالبیضاء العفاف و الطهاره عن دنس الشرک. و منه قولهم: فلان ابیض العرض و الشیم و الحسب و نحو ذلک.
یعنى: بار خدایا، به درستى که من نزدیکى مى جویم به سوى تو به ملت محمدى بلند داشته شده بر جمیع ملتها، و به امامت روشن پاک على بن ابیطالب علیه السلام، و رو مى آورم به سوى تو به وسیله ى این دو بزرگوار به اینکه پناه دهى مرا از شر و بدى چنین و چنین- یعنى هر کسى را که از او خوف داشته باشد از دشمنان خود.
«فان ذلک لا یضیق علیک فى وجدک».
اى: فى وسعک.
(یعنى:) پس به درستى که این نگاهدارى و پناه دادن تنگ نیست بر تو در جنب بزرگى و توانگرى تو.
«و لا یتکادک فى قدرتک».
و دشوار نیست در جنب قدرت و توانایى تو.
«و انت على کل شىء قدیر».
و تو بر همه چیز توانایى چنانچه خواهى.
«فهب لى -یا الهى- من رحمتک و دوام توفیقک ما اتخذه سلما اعرج به الى رضوانک، و آمن به من عقابک، یا ارحم الراحمین».
یعنى: ببخش مرا -اى خداوند من- از رحمت خود و همیشگى توفیق خود، آنچه فراگیرم آن را نردبانى که بالا روم به سبب آن به خشنودى تو و ایمن شوم به سبب آن از عقاب تو، اى بخشاینده ترین بخشایندگان.
شرح صحیفه (مدرسی)
اللغه:
سحائب: جمع سحاب ابر.
احداث: تازه سنها، جوانان، تخصیص ایشان به ذکر از جهت قوت تاثیر چشمهاى ایشان است.
طمس: رفتن روشنائى.
یعنى: بسا از ابرهاى بدى که گشادى او را از من وا بر اى نعمتها که بارانیدى او را بر من و جدولها که پهن نمودى او را یا عافیتى که پوشاندى او را و چشمهاى جوانانى که بردى روشنائى او را.
غواشى: جمع غاشیه پرده یعنى پرده هاى بدى که کشف نمودى او را.
اللغه:
عدم: فقر و بدى حال،
صرعه: افتادن،
نعش: بلند نمودن
انهمل الامر: اى جد و لجّ یعنى کوشش نمودن.
یعنى: بسا گمان نیکوئى که درست نمودى او را، و فقر و فاقه که تدارک نمودى، و افتاده که بلند نمودى، و درویشى که برگردانیدى.
یعنى: مانع نشد تو را بدى من از اتمام احسان تو، و مانع نشد مرا این از مرتکب شدن چیزهائى که محل غضب تو است، همه آنها را از روى انعام و تفضل است از تو، و در جمیع اینها کوشش نمودن از من بر نافرمانى هاى تو.
اللغه:
حجر: منع نمودن.
استماحه: جوانمردى نمودن در تعبیر فارسى، تعبیر حقیقى طلب عطاء خوبى نمودن.
کدى: رد نمودن،
تقحم: دخول در امر بدون فکر و تامل.
پرسیده نمى شوى از چیزهائى که جاى مى آورى به تحقیق سئوال شدى پس اعطاء نمودى، و سئوال نشدى پس ابتدا نمودى، طلب معروف کرده شد فضل تو پس رد ننمودى، اباء ننمودى اى آقاى من مگر نیکوئى و نعمت و تفضل و انعام، اباء نموده ام مگر از روى بى فکرى داخل شدم محرمات تو را، و تعدى نمودن حدود تو مرا و بى خبرى از وعید پس مر تو را است ثناء از توانائى که مغلوب نمى شود، و صاحب مهلتى در زمانى، که تعجیل نکند.
ترجمه و شرح صحیفه (امامی و آشتیانی)
((بار خداوندا) چه بسیار ابرهاى تیره اى که از افق زندگیم برطرف کردى) (و کم من سحائب مکروه جلیتها عنى).
(و چه ابرهاى سراسر نعمتى که باران آن را بر من فروفرستادى) (و سحائب نعم امطرتها على).
(چه جویهاى رحمتى که در کشتزار زندگیم جارى ساختى) (و جداول رحمه نشرتها).
(و چه لباسهاى عافیتى که بر تنم پوشاندى) (و عافیه البستها).
(و چقدر از چشمه هاى حوادث (که به سوى من متوجه بود) که آن را کور ساختى) (و اعین احداث طمستها).
(چه پرده هاى ضخیمى از غمها که از دلم برداشتى) (و غواشى کربات کشفتها).
(و چه حسن ظنهائى (درباره ى من) که آن را محقق نمودى) (و کم من ظن حسن حققت).
(فقر و ندارى مرا که جبران کردى) (و عدم جبرت).
(لغزشهائى که (مرا از آن) محافظت نمودى) (و صرعه انعشت).
(و چه ذلت و مسکنتهائى که آن را به نعمت متحول ساختى) (و مسکنه حولت).
(در همه ى این موارد انعام و احسان از ناحیه ى تو، و در تمام اینها فرورفتن در معاصى و گناه از ناحیه ى من بوده است) (کل ذلک انعاما و تطولا منک، و فى جمیعه انهماکا منى على معاصیک).
(با این حال نه بدى من تو را از اتمام احسانت باز داشت) (لم تمنعک اساءتى عن اتمام احسانک).
(و نه آن همه (احسان و تفضل) مرا از ارتکاب موجبات سخط تو منع کرد) (و لا حجرنى ذلک من ارتکاب مساخطک).
(تو در برابر کردارت مسئول نیستى) (و لا تسال عما تفعل).
(از تو خواسته شده عطا کرده اى) (و لقد سئلت فاعطیت).
(و آنگاه که سئوال نشده خود به بخشش آغاز نموده اى) (و لم تسئل فابتدات).
((و چنانچه) از فضل، سماحت و بزرگواریت چیزى مطالبه شده بخل نورزیده اى و کم عطا نکرده اى) (و استمیح فضلک فما اکدیت).
(اى مولاى من! تو جز احسان، اکرام، تفضل و انعام راهى پیش نگرفته اى) (ابیت یا مولاى الا احسانا و امتنانا و تطولا و انعاما).
(و من جز هتک احترام محرماتت، تعدى از حدودت، و غفلت از تهدیداتت راهى بر نگزیده ام) (و ابیت الا تقحما لحرماتک، و تعدیا لحدودک، و غفله عن وعیدک).
(بنابراین -اى خداى من- ستایش مخصوص تو است، مخصوص مقتدرى که هیچگاه مغلوب نمى شود) (فلک الحمد الهى من مقتدر لا یغلب).
((مخصوص) مهلت دهنده اى که هرگز شتاب نمى کند) (و ذى اناه لا یعجل).
((اى خداى من) این مقام کسى است که به فراوانى نعمتها اعتراف کرده است) (هذا مقام من اعترف بسبوغ النعم).
(اما با تقصیر و کوتاهى در شکر، با آنها مقابله نموده و به تضییع (آنها) بر ضد خود شهادت داده است) (و قابلها بالتقصیر و شهد على نفسه بالتضییع).
(بار خداوندا من با توسل به مقام بلند محمدى و موقعیت درخشان علوى به تو تقرب مى جویم و رو به سوى تو مى آورم که مرا از شر (دشمنان و گناهان) پناه دهى) (اللهم فانى اتقرب الیک بالمحمدیه الرفیعه، و العلویه البیضاء، و اتوجه الیک بهما ان تعیذنى من شر کذا و کذا).
(چه این کار (پناه دادن) در جنب توانائى تو، تو را به تنگنا نمى افکند) (فان ذلک لا یضیق علیک فى وجدک).
(و تو را با توجه به قدرتت دچار دشوارى نمى سازد) (و لا یتکادک فى قدرتک و انت على کل شىء قدیر).
(بنابراین -اى خداى من- از رحمت و دوام توفیقت آنقدر بر من ببخش که آن را نردبان رسیدن به سطح خشنودیت قرار دهى و به وسیله ى آن از عقوبتت ایمن گردانى اى مهربانترین مهربانان) (فهب لى یا الهى من رحمتک و دوام توفیقک ما اتخذه سلما اعرج به الى رضوانک و آمن من عقابک، یا ارحم الراحمین).
ریاض السالکین (سید علیخان)
ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، ج۷، ص:۲۸۸
السحائب جمع سحابه: و هى الغیم.
و المکروه: کل ما شق على الانسان حمله و عافته نفسه.
و جلیتها: اى کشفتها من الجلاء على وزن کتاب بمعنى الکشف.
و امطر الله السماء امطارا: ارسلها، و لفظ السحائب فى الموضعین استعاره الا ان الانسب بالمقام، ان تکون الاولى استعاره مصرحا بها تحقیقیه تبعیه مرشحه بان شبه ما یغشى النفس و یعرض من لها من الهموم و ظلمه الغم بسبب المکروه بالسحائب بجامع التغشیه، و ذکر التجلیه ترشیح و الثانیه استعاره مکنیه تخییلیه مرشحه بان شبه النعم بالامطار و طوى ذکر المشبه به و دل علیه بالسحائب التى هى من لوازمه و هو التخییل، و ذکر الامطار ترشیح و من حق فصیح الکلام ان یختار له من وجوه البلاغه ما کان انسب بالمقام و ادخل فى تحصیل المرام.
و الجداول جمع جدول کجعفر: و هو النهر، و قیده اکثرهم بالصغیر.
و نشرتها: اى بسطتها من النشر خلاف الطى، او احییتها من نشر المیت و هو احیاوه لانه یقال: مات النهر اذا انقطع ماوه.
و فى نسخه قدیمه سریتها بالسین المهمله و الراء المهمله المشدده و سکون الیاء المثناه من تحت: اى جعلتها ساریه، اى جاریه، و منه السرى: للنهر الصغیر یجرى الى النخل و قیل: سمى بذلک لان الماء یسرى فیه، و علیه حمل جمهور المفسرین قوله تعالى: «قد جعل ربک تحتک سریا».
و البسه الله العافیه: جعله ملتبسا بها.
و الاعین جمع عین: بمعنى الباصره.
و الاحداث، جمع حدث بفتحتین: و هو الحادث من حوادث الدهر و نوائبه التى تحدث اى تقع، یقال: حدثان الدهر و حوادثه و احداثه.
و الطمس: المحو، یقال: طمسته طمسا من باب -ضرب-: اى محوته.
و قال الراغب، الطمس: ازاله الاثر بالمحو، و قوله تعالى: «و لو نشاء لطمسنا على اعینهم» اى ازلنا ضوءها و صورتها کما یطمس الاثر.
قال فى الاساس: یقال طمس الله اعینهم و على اعینهم.
و قال فى الکشاف: الطمس تعفیه شق العین حتى تعود ممسوحه.
و قال العلامه الطبرسى: الطمس: محو الشىء حتى یذهب اثره، و اعمى مطموس و طمیس: و هو ان یذهب الشق الذى بین الجفنین.
و الغواشى جمع غاشیه فاعله من غشیه یغشاه من باب -تعب- غشیا: اى ستره و غطاه، و منه: الغاشیه لغطاء السرج و سمیت الداهیه الشدیده غاشیه لانها تغشى القلب بشدتها.
و الکربات جمع کربه بالضم: اسم من کربه الامر کربا من باب -قتل- اى شق علیه و غمه فهو مکروب، اى مغموم.
و الکشف: ازاله الغطاء و نحوه عن الشىء، یقال کشفه یکشفه کشفا من باب -ضرب- فانکشف فهو مکشوف و منکشف و سائر الاستعارات فى هذا الفصل ظاهره.
الظن الحسن: هنا عباره عن الرجاء و الامل فى رحمته و کرمه تعالى.
و حققت ظنه احقه حقا من باب -ضرب-: فعلت ما کان یظنه، و حققته تحقیقا بالتشدید للمبالغه.
و فى الاساس: قال الکسائى حققت ظنه مثل حققته و انشد:
فبذلت مالک لى و جدت به * و حققت ظنى ثم لم تخب
و العدم بفتحتین و بالضم و السکون: الفقر، و بالوجهین وردت الروایه فى الدعاء.
و جبر الله فقره جبرا من باب -قتل-: سده، و قال ابوعمرو: الجبر ان تغنى الرجل من فقر او تصلح عظمه من کسر.
و الصرعه بالفتح: المره من الصرع، و هو الطرح بالارض، و بالکسر حاله المصروع و هیاته، و هى روایه ابن ادریس.
و نعشه نعشا و انعشه انعاشا: اقامه و رفعه من سقطته و المراد بالصرعه هنا: الورطه و الشده و بالانعاش التدارک و التخلیص منها على الاستعاره.
و المسکنه: حال المسکین، و هو الفقیر، و یطلق على الذلیل المقهور و ان کان غنیا، و منه قوله تعالى: «ضربت علیهم الذله و المسکنه».
و حولت الشىء تحویلا: غیرته و نقلته من حال الى حال، اى و کم من مسکنه غیرتها و نقلتها الى الغنى او الى العز.
و مفعول کل من: «حققت و جبرت و انعشت و حولت» ضمیر عائد الى ما قبله حذف للعلم به.
و قوله: «و کل ذلک» اى کل ما ذکر من ضروب احسانه تعالى، و هو مبتدا محذوف الخبر، و خبره فعل ناصب لقوله: انعاما و التقدیر: و کل ذلک انعمت به انعاما، و نظیره قوله تعالى: «سلام قولا من رب رحیم» على اعرابه مبتدا خبره فعل مقدر ناصب لقولا، اى سلام یقال لهم قولا.
و التطول: الافضال، اى و تطولت به تطولا.
و انهمک فى الامر انهماکا: جد فیه و لج فهو منهمک، اى و انهمکت فى جمیعه انهماکا، فهو مصدر موکد لفعل هو متعلق الظرف.
و فى نسخه قدیمه انهماک بالرفع على انه مبتدا خبره الظرف قبله على راى سیبویه، و على الفاعلیه مما تعلق به الجار على راى الاخفش.
و جمله قوله علیه السلام: «لم تمنعک اساءتى» استیناف مقرر لما قبله من انعامه و تطوله تعالى و انهماکه هو فى معاصیه.
و حجزت بین الشیئین حجزا بالزاى من باب -قتل- فصلت بینهما و منعت اتصالهما فالحجز المنع بین الشیئین لفاصل بینهما.
و روى: و لا حجرنى بالراء المهمله، و هو من حجره حجرا من باب -قتل- ایضا: اى منعه.
و المساخط: جمع مسخط: و هى مصدر بمعنى السخط جاء على مفعله بفتح المیم و العین کالمحمده بمعنى الحمد، و المنفعه بمعنى النفع و المعدله بمعنى العدل.
و فى الحدیث: البر مرضاه للرب مسخطه للشیطان.
و جمله قوله علیه السلام: «لاتسئل عما تفعل» اثر بیان ان اساءته لم تمنعه تعالى عن اتمام احسانه الیه استیناف ببیان ان جمیع افعاله سبحانه حکمه و صواب، فلیس لاحد ان یناقشه فى شىء من افعاله، اذ لایقال: للحکیم لم فعلت الصواب کما قال تعالى: «لایسئل عما یفعل و هم یسالون».
«و لقد سئلت فاعطیت و لم تسأل فابتدأت و استمیح فضلک فما أکدیت أبیت یا مولای إلّا إحسانا و امتنانا و تطولا و إنعاما و أبیت إلّا تقحّما لحرماتک و تعدّیا لحدودک و غفلة عن وعیدک فلک الحمد إلهی من مقتدر لا یغلب و ذی أناة لا تعجل».
و قوله علیه السلام: «و لقد سئلت فاعطیت» کلام مستانف مسوق لتقریر ما قبله.
و «اللام» جواب قسم محذوف، اى و اقسم، او و بالله او و تالله لقد سالت اى طلبت من السئوال بمعنى الطلب لا بمعنى الاستعلام، فاعطیت اى انلت ما سالته و لم تسئل فابتدات اى ابتدات بالعطاء من غیر سئوال.
و استمحته استماحه: سالته العطاء و اصله من محت الماء میحا من باب -باع- اذا دخلت البئر فملات الدلو بیدک لقله مائها.
و طلبته فاکدى: اى منع و جحد و انکر من قولهم: «اکدى الحافر» اذا بلغ الکدیه بالضم کمدیه و هى صلابه الارض فمنعته من ان یحفر.
و فى الصحاح: اکدیت الرجل عن الشىء رددته عنه و اکدى الرجل اذا قل خیره و قوله تعالى: «و اعطى قلیلا و اکدى» اى قطع القلیل.
و فى القاموس حفر فاکدى صادف الکدیه و ساله فاکدى وجده مثلها و اکدى بخل او قل خیره او قلل عطاءه، انتهى.
و عن الفراء فى قوله تعالى: «و اکدى» اى امسک عن العطیه و قطع.
و قال المبرد: معناه منع منعا شدیدا.
و قوله علیه السلام: «ابیت یا مولاى الا احسانا» الى آخره استیناف کلام ساقه مقررا لما سبق.
و ابیت: اى امتنعت.
و قال الراغب: الاباء شده الامتناع فکل اباء امتناع، و لیس کل امتناع اباء قال تعالى: «و یابى الله الا ان یتم نوره» و قال: «الا ابلیس ابى».
و الاستثناء من قوله علیه السلام: الا احسانا مفرغ و انما صح من الموجب مع انه لا یصح: ضربت الا زیدا لانه متاول بالنفى اذ کان المعنى ما اردت الا احسانا.
قال ابن هشام: وقوع الاستثناء المفرغ فى الایجاب فى نحو: «و انها لکبیره الا على الخاشعین» و «یابى الله الا ان یتم نوره» من باب اعطاء الشىء حکم ما اشبهه فى معناه کان المعنى و انها لاتسهل الا على الخاشعین، و لا یرید الله الا ان یتم نوره.
و تقحم الرجل الامر تقحما و اقتحمه اقتحاما دخل فیه بلا رویه و لا تامل، و اصله من تقحم النهر و نحوه اذا رمى نفسه فیه.
و اللام من قوله: «لحرماتک و لحدودک» مزیده لتقویه عمل المصدر اذ کان ضعیفا بکونه فرعا فى العمل.
قال ابن هشام: یصح فى اللام المقویه ان یقال: انها متعلقه بالعامل القوى لان التحقیق انها لیست بزائده محضه لما تخیل فى العامل من الضعف الذى نزل منزله القاصر، و لا معدیه محضه لاطراد صحه اسقاطها فلها منزله بین المنزلتین.
و الحرمات جمع حرمه بالضم و هى ما حرمه الله تعالى من ترک الواجبات و فعل المحرمات، و منه قوله تعالى: «و من یعظم حرمات الله فهو خیر له عند ربه».
و قیل: هى ما وجب القیام به و حرم التفریط فیه و علیه فالکلام على حذف مضاف و التقدیر الا تقحما لانتهاک حرماتک.
و الحدود: جمع حد، و هو لغه المنع، و «حدود الله تعالى» محارمه و مناهیه لانها تمنع من الاقدام، قال تعالى: «تلک حدود الله فلا تعتدوها». و الغفله: السهو الذى یعترى الانسان من قله التحفظ و التیقظ.
و الوعید: التهدید، و الوعد بالشر، و قد سبق الکلام علیه غیر مره.
و «الفاء» من قوله علیه السلام: «فلک الحمد» لترتب ما بعدها من اختصاص الحمد به تعالى على ما قبلها من افعاله المذکوره.
و «من»: بیانیه.
و المقتدر: القادر على الکمال لایعجزه شىء.
و الاناه: اسم من تانى فى الامر، اى تمکث و لم یعجل.
و فى نسخه قدیمه: فلک الحمد الهى من مقتدر لاینازع و قوى لایغلب و ذى اناه لایعجل.
سبغت النعمه سبوغا من باب -قعد-: فاضت و اتسعت، و اسبغ الله علینا نعمه، اسباغا: افاضها، و اصله من سبوغ الثوب و هو اتساعه و صفوه.
و قابلت فعله بکذا مقابله: جازیته به، و اصله من المقابله بمعنى المواجهه.
و قصر فى الامر تقصیرا: توانى فى القیام به، یرید التقصیر فى شکرها.
و شهد على نفسه: اى اقر کقوله تعالى: «شاهدین على انفسهم بالکفر» اى مقرین على انفسهم بعباده الاوثان.
و تضییع الشىء و اضاعته: اهماله و عدم حفظه حتى یهلک، و المراد به هنا عدم القیام و الحفظ لما یجب لله تعالى من فرض اوسنه.
و منه قوله تعالى: «فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلوه» اى ترکوها، و قیل: اضاعوها: بتاخیرها عن وقتها من غیر ان یترکوها اصلا و هو المروى عن ابى عبدالله علیه السلام.
و تقرب الى الله: طلب منه القرب المتحقق بحصول الرفعه عنده، و نیل الثواب لدیه تشبیها بالقرب المکانى.
و «الباء» من قوله: بالمحمدیه للملابسه، او للسببیه، او للاستعانه.
و المحمدیه: المنسوبه الى محمد صلى الله علیه و آله و هى صفه لموصوف محذوف، اى المله او المنزله المحمدیه.
و الرفیعه: المتصفه بالرفعه و العلو و الشرف.
و العلویه: المنسوبه الى على صلوات الله علیه، اى الولایه او الدرجه العلویه، و یحتمل ان یکون المراد بالمحمدیه و العلویه المعنى المصدرى فان یاء النسب اذا لحقت آخر الاسم افادت معنى المصدر، نحو الفرسیه و الضاربیه الا ترى انهم یقولون: معنى بلغنى الا هذا زید بلغنى زیدیته فیکون الاصل: اتقرب الیک بمحمدیه محمد و علویه على فحذف المضاف و عوض عنه اللام، کما قاله الزمخشرى فى قوله تعالى: «و علم آدم الاسماء» ان الاصل اسماء المسمیات.
و البیضاء: اى الفاضله الکریمه.
قال الراغب: لما کان البیاض افضل لون عندهم کما قیل: البیاض افضل، و السواد اهول، و الحمره اجمل، و الصفره اشکل، عبر عن الفضل و الکرم بالبیاض حتى قیل لمن لم یتدنس بمعاب: هو ابیض الوجه، انتهى.
و منه قول الشاعر:
بیض الوجوه کریمه احسابهم * شم الانوف من الطراز الاول
و توجه الى الله بکذا: قصده متوسلا الیه به.
و ان تعیذنى: فى محل نصب على نزع الخافض، اى لان تعیذنى.
و قیل: هو باق على خفضه، و ان مصدریه اى لاعاذتى.
و کذا و کذا: کنایتان عما یطلب الاعاذه من شره و هما فى موضع خفض الاولى بالاضافه و الثانیه بالعطف علیها، و قد اسلفنا الکلام على بیان ترکیبهما و معناهما مرکبین و مفردین فى الروضه الثالثه عشره فلیرجع الیه.
و «الفاء» من قوله علیه السلام: «فان ذلک» سببیه، و الاشاره بذلک الى المسوول من الاعاذه من الشر.
و ضاق علیه الامر ضیقا من باب -سار- شق علیه و عجز عن القیام به، و الاسم الضیق بالکسر.
و الوجد بالضم: الغنى کالجده بالکسر.
و تکاده الامر: مهموز العین صعب علیه و شق و منه: عقبه کوود، اى شاقه.
و قوله: «و انت على کل شىء قدیر»: اعتراض تذییلى مقرر لما قبله.
و الدوام: ثبوت الشىء یقال: دام یدوم دوما و دواما، و اصله السکون، و منه: نهى ان یبول الانسان فى الماء الدائم، اى الساکن، ثم استعمل فى ثبوت الشىء و امتداد الزمان علیه.
و التوفیق: لغه جعل الشىء موافقا لاخر و عرفا جعل الله تعالى فعل عبده موافقا لما یحبه و یرضاه.
و سلم کسکر: ما یتوصل به الى الامکنه العالیه سمى به تفاولا بالسلامه، ثم جعل اسما لکل ما یتوصل به الى شىء رفیع کالسبب و هو فى الدعاء اما استعاره تبعیه او تخییل للمکنیه على تشبیه الرضوان فى النفس بالمکان العالى، و العروج ترشیح على کل وجه.
و «الباء» فى: «به» للسببیه، او للالصاق، او الاستعانه.
و ختم علیه السلام الدعاء بقوله: «یا ارحم الراحمین» لاستدعاء الاجابه کما مر غیر مره و الله اعلم.