دیار عاشقان (انصاریان)
در دفع شرّ دشمنان و ردّ فشار آنها:
«إِلَهِی هَدَیتَنِی فَلَهَوْتُ وَ وَعَظْتَ فَقوْتُ وَ أَبْلَیتَ الْجَمِیلَ فَعَصَیتُ
ثُمَّ عَرَفْتُ مَا أَصْدَرْتَ إِذْ عَرَّفْتَنِیهِ فَاسْتَغْفَرْتُ فَأَقَلْتَ فَعُدْتُ فتَرْتَ فَلَک ـ إِلَهِی ـ اَلْحَمْدُ
تَقَحَّمْتُ أَوْدِیةَ الْهَلاَک وَ حَلَلْتُ شِعَابَ تَلَف تَعَرَّضْتُ فِیهَا لِسَطَوَاتِک وَ بِحُلُولِهَا عُقُوبَاتِک
وَ وَسِیلَتِی إِلَیک التَّوْحِیدُ وَ ذَرِیعَتِی أَنِّی لَمْ أُشْرِک بِک شَیئًا وَ لَمْ أَتَّخِذْ مَعَک إِلَهاً
وَ قَدْ فَرَرْتُ إِلَیک بِنَفْسِی وَ إِلَیک مَفَرُّ الْمُسیءِ وَ مَفْزَعُ الْمُضَیعِ لِحَظِّ نَفْسِهِ الْمُلْتَجِی»:
شرح مضامین ملکوتى این دعا، در دعاى هفتم، چهاردهم، هفدهم، هیجدهم، بیست و یکم، بیست و دوم و سى و چهارم گذشت. در این قسمت به ترجمه و شرح مختصرى نسبت به برخى از جملات آن اکتفا مى شود.
"بارالها هدایتم فرمودى پس در پى خواهش دل رفتم (پس از تجلّى نور هدایت به توسط انبیاء الهى و امامان معصوم، و نزول کتب آسمانى، آن که از پى هواى نفس است یا معاند است یا جاهل یا دچار بیمارى غفلت یا گرفتار ضعف اراده و غلبه شهوات و غرائز، در هر صورت این همه نمى تواند به عنوان عذر در پیشگاه حضرت محبوب مطرح شود، که نسبت به هر کدام از اینها از جانب حق خطاب و عتابى است، که عبد جز تسلیم به جریمه او در صورت عدم بازگشت و توبه چاره اى ندارد).
بارالها پندم دادى ولى سنگین دل شدم (آنچه در شرح و تفسیر چهل و هشت دعاى قبل گذشت همه پند و نصیحت و موعظه بود، آن که از این همه بیدار باش بیدار نگردد، بر سنگدلى و سخت باطنى او افزوده شود و بیش از پیش براى خود تهیه عذاب و خذلانو خوارى بیند. چه قبیح است که آدمى اوامر حق را نسبت به نیکى ها و نواهى حضرتش را نسبت به شرور بشنود ولى اثر نگیرد، آن که از عنایات و الطاف معنوى دوست اثر بر ندارد از تمام جنبندگان روى زمین شریرتر و بدتر است).
الهى عطاى جمیل کردى و نافرمانى نمودم (نمک خور باید قدر شناس عطا کننده نمک باشد، چه زشت است کسى که عمرى از تمام مواهب مادى و معنوى حضرت حق بهره مند باشد، و به جاى شکر و سپاس و اطاعت و عبادت دوست به عصیان و طغیان برخیزد).
مولاى من آنچه را که از آنم برگرداندى و آن عبادت از انواع معاصیو گناهان بود شناختم، و این شناسایى محصول توفیق و لطف تو بود، و من نسبت به آن آمرزش و مغفرت خواستم و تو در گذشتى، ولى باز من به آن برگشتم ولى وجود مقدس تو پرده پوشى کرد.
الهى سپاس مخصوص توست، این منم که خود را با دست خود به درّه هاى فساد و تباهى انداختم، و در راههاى سخت هلاک و نابودى فرود آمدم، در آن درّه ها با غلبه ها و سخت گیریهایت، و به فرود آمدن در آنها با عذابهایت روبرو شدم.
اکنون اى محبوب من وسیله ام به سوى تو توحید است، و دستاویزم آن است که چیزى را با تو شریک نساختم و با تو معبودى نگرفتم. الحال با جانم به تو گریزانم، و گریزگاه شخص بدکار و پناهگاه آن که بهره خویش را از کف داده و بست نشسته جانب توست."
شرح صحیفه (قهپایی)
و کان من دعائه علیه السلام فى دفع کید الاعداء و رد باسهم:
دعاى چهل و نهم در دفع مکر دشمنان و رد قوت ایشان.
«الهى هدیتنى، فلهوت. و وعظت، فقسوت».
لها عنه: غفل.
و الوعظ: النصح و التذکیر بالعواقب.
و قسا قلبه قساوه: غلظ و صلب.
یعنى: اى خداوند من، راه راست نمودى و ارشاد کردى مرا، و من غفلت ورزیدم. و پند و نصیحت دادى مرا، و من سخت دل بودم و قبول آن نکردم.
«و ابلیت الجمیل، فعصیت».
الابلاء، الانعام و الاحسان و الاعطاء. اى: انعمتنى من البلاء الجمیل.
و انعام و احسان کردى مرا به انعام جمیل نیکو و من عصیان ورزیدم.
«ثم عرفت ما اصدرت اذ عرفتنیه، فاستغفرت، فاقلت».
صدر یصدر صدرا. و اصدرته فصدر، اى: رجعته فرجع.
یعنى: پس شناختم من آنچه بازگردانیدى و بردى نعمتها را، در هنگامى که شناسا گردانیده بودى مرا به آن نعمتها پس استغفار کردم من، پس مسامحه و تجاوز نمودى از آن.
«فعدت، فسترت».
عاد الیه یعود عودا: رجع. اى: رجعت.
(یعنى:) پس باز بر سر گناه آمدم، پس تو پوشیدى آن را.
«فلک الحمد الهى.
یعنى: پس مر توراست -اى خداوند من- سپاس و ستایش.
«تقحمت اودیه الهلاک، و حللت شعاب تلف تعرضت فیها لسطواتک و بحلولها عقوباتک».
قحم فى الامر -کنصر- قحوما: رمى بنفسه فیه فجاه بلا رویه.
و الاودیه: جمع الوادى، و هو معروف.
و شعاب: جمع شعب -بالکسر- و هو ما انفرج بین الجبلین.
و التلف: الهلاکه.
و تعرضت، اى: تعوجت. یقال: تعرض الجمل فى الجبل، اذا اخذ فى مسیره یمینا و شمالا لصعوبه الطریق. قاله الجوهرى فى صحاحه.
و السطوات: جمع السطوه بمعنى القهر.
انداختم خود را بى رویت در وادى هلاکت، و فرود آمدم در دره هاى هلاکت، و برخوردم در آن وادیها و دره ها با قهرهاى تو، و مواجه شدم به فرود آمدن در آن با عقوبتها.
«و وسیلتى الیک التوحید. و ذریعتى انى لم اشرک بک شیئا و لم اتخذ معک الها».
و دستاویز من به سوى تو توحید و یکى دانستن و تصدیق به یگانگى تو است. و وسیله ى من آن است که شریک نساخته ام با تو چیزى را و فرانگرفته ام با تو معبودى را.
«و قد فررت الیک بنفسى. و الیک مفر المسىء و مفزع المضیع لحظ نفسه الملتجى».
المفزع: الملجا.
«الملتجى»، من: التجات الى فلان، اذا استندت الیه و اعتضدت. و التجا، اى: عاذ به.
(یعنى:) و به تحقیق که بازگریختم به سوى تو به نفس خود. و به سوى تو است گریزگاه بدکاران و پناه ضایع کننده مر بهره ى خویش، پناه جوینده.
ترجمه و شرح صحیفه (امامی و آشتیانی)
دفع نقشه ى دشمنان:
در این دعا امام علیه السلام براى رفع کید و مکر دشمنان از خداوند درخواست کمک مى کند و نحوه ى برخورد دشمن را بازگو مى نماید.
در فراز نخست چنین عرضه مى دارد (بار خداوندا تو مرا هدایت کردى ولى به من لهو (و سرگرمیهاى ناچیز) پرداختم) (الهى هدیتنى فلهوت).
(تو مرا موعظه و پند دادى اما من قساوت پیشه کردم) (و وعظت فقسوت).
(و به من عطایاى جمیل و زیبا بخشیدى ولى من معصیت کردم) (و ابلیت الجمیل فعصیت).
(اما (پس از خطاها) -آنطور که تو به من معرفى کردى- راه بازگشت را شناختم، به استغفار پرداختم و تو از نافرمانیم در گذشتى) (ثم عرفت ما اصدرت اذ عرفتنیه، فاستغفرت فاقلت).
(ولى من باز به گناه برگشتم و تو دوباره پرده پوشى کردى) (فعدت فسترت).
(بنابراین -اى خداى من- حمد و ستایش ویژه ى تو است) (فلک الهى الحمد).
((اى خداى من) من خود با پاى خویش در وادیهاى هلاکت قدم گذاشتم) (تقحمت اودیه الهلاک).
(و در دره هاى تلف و نابودى وارد شدم) (و حللت شعاب تلف).
((با ورود به وادیهاى هلاکت) خود را در معرض قهر تو در آوردم) (تعرضت فیها لسطواتک).
(با حلول (در دره هاى تلف) خود را در دل عقوبتهاى تو قرار دادم) (و بحلولها عقوباتک).
(هم اکنون وسیله اى (براى نجات از این مهالک) جز توحید، در پیشگاه تو ندارم) (و وسیلتى الیک التوحید).
(دست آویزم براى رهائى این است که هیچ چیز را شریک تو قرار نداده و معبودى با تو اتخاذ نکرده ام) (و ذریعتى انى لم اشرک بک شیئا و لم اتخذ معک الها).
(و اکنون (براى نجات از کیفر) جان خود را بر گرفته به سوى تو فرار کرده ام) (و قد فررت الیک بنفسى).
(زیرا تو پناه هر گناهکار فرارى و ملجاء هر کسى هستى که حظ بهره ى خود را در معرض تضییع قرار داده و ملتجى شده است) (و الیک مفر المسى ء و مفزع المضیع لحظ نفسه الملتجىء).
ریاض السالکین (سید علیخان)
ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، ج۷، ص:۲۵۷-۲۴۶
و کان من دعائه علیه السّلام فی دفاع کید الأعداء و ردّ باسهم؛
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله دافع کید الاعداء عمن دعاه و راد باسهم عمن طلب نصره و استدعاه، والصلاه والسلام على اشرف انبیائه، الذى کفاه المستهزئین من اعدائه و على اهل بیته الذین ترک علیهم فى الاخرین و جعلهم ائمه و جعلهم الوارثین. و بعد فهذه الروضه التاسعه والاربعون من ریاض السالکین تتضمن شرح الدعاء التاسع والاربعین من صحیفه سیدالعابدین و قره عین الناظرین، صلوات الله علیه و على آبائه و ابنائه الطاهرین، املاء راجى فضل ربه السنى على صدرالدین الحسینى الحسنى وفقه الله لمرضاته و جعله من الفائزین بنجاته.
الدفاع بالکسر: مصدر دافع الله عنه السوء بمعنى دفعه، اى نحاه عنه و حماه منه، و منه قوله تعالى: «ان الله یدافع عن الذین آمنوا».
قال الجوهرى: دافع عنه و دفع، بمعنى تقول منه: دافع الله عنک السوء دفاعا انتهى.
و قال الزمخشرى: معنى یدافع، یبالغ فى الدفع کما یبالغ من یغالب فیه لان فعل المغالب یجىء اقوى و ابلغ.
یعنى ان صیغه المفاعله للمبالغه فانها قد تجرد من وقوع الفعل من الجانبین و یقصد بها مجرد المبالغه فى الفعل فان الفعل متى غولب فیه بولغ فیه قطعا.
و الکید: مصدر کاده کیدا من باب -باع- خدعه و مکر به، و عرف بانه اراده مضره الغیر خفیه، و الباس: الشده فى الحرب، و النکایه و المکروه.
الهدایه: الدلاله بلطف على ما یوصل الى المطلوب، و قد مر الکلام علیها مستوفى، و المراد بها هنا الدلاله على الحق الموجب للفوز بالنجاه.
و اللهو: اشتغال الانسان عما یعنیه و یهمه بما لایعنیه، اى دللتنى على الحق بارسال رسولک و انزال آیاتک و عرفتنى سبیل رضوانک، فاشتغلت عن ذلک بما لا یهمنى امره، و لا یضرنى ترکه و کانه علیه السلام اراد بذلک الاشتغال بالمباحات عن الطاعات حال الاستمتاع بها.
قال الراغب: یعبر باللهو عن کل ما به استمتاع قال تعالى: «لو اردنا ان نتخذ لهوا لا تخذناه من لدنا».
و الوعظ: زجر مقترن بتخویف، و قال الخلیل: هو التذکیر بالخیر فیما یرق له القلب.
و المراد بوعظه تعالى ما تضمنه کلامه المجید من الامر بالخیر و النهى عن الشر کقوله تعالى: «ان الله یامر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذى القربى و ینهى عن الفحشاء و المنکر و البغى یعظکم لعلکم تذکرون».
قال العلامه النیسابورى: ختم الایه بقوله تعالى: «یعضکم لعلکم تذکرون» لانها کافیه فى باب العظه و التذکر و الارتقاء من حضیض عالم البشریه الى ذروه عالم الارواح المقدسه.
و قال ابن مسعود: هذه الایه، اجمع آیه فى کتاب الله للخیر و الشر.
و القساوه: عباره عن الغلظ و الجفاء و الصلابه کما فى الحجر استعیرت لقسوه القلب عن التاثر بالمواعظ.
و ابلیت الجمیل: اى اعطیت و انعمت بالجمیل، من ابلاه خیرا اذا اعطاه ایاه، و منه قوله تعالى: «و لیبلى المومنین منه بلاء حسنا» قال المفسرون اى: لیعطیهم من عنده تعالى: عطاء حسنا غیر مشوب بالمکاره و الشدائد.
و اصل البلاء فى کلام العرب: الاختبار و الامتحان، و هو قد یکون بالخیر لامتحان الشکر، و قد یکون بالشر لامتحان الصبر کما قال تعالى: «و نبلوکم بالشر و الخیر فتنه». غیر ان الاکثر فى الشر ان یقال: بلوته ابلوه بلاء، و فى الخیر ابلیته ابلاء و بلاء کما وقع فى الایه و الدعاء.
و جمع زهیر من اللغتین فى البلاء الذى هو الخیر فقال:
جزى الله بالاحسان ما فعلا بکم * و ابلاهما خیر البلاء الذى یبلو
اراد انعم الله علیهما خیر النعمه التى یختبر بها عباده.
و الجمیل: الحسن من جمل الشىء یجمل جماله فهو جمیل مثل صبح صباحه فهو صبیح اذا حسن، و هو فى الدعاء نعت لمحذوف، اى و ابلیت البلاء الجمیل، و قد کثر حذف موصوف هذا الوصف حتى کان یلحق بالاسماء، فقیل: فلان یفعل الجمیل، و فلان یعامل الناس بالجمیل و هو ذو جمیل و فى المثل: الجمیل ابقى، کل ذلک بحذف الموصوف.
و العصیان: الخروج عن الطاعه، و کل من مفعول و عظت و ابلیت و عصیت محذوف للعلم به، اى وعظتنى و ابلیتنى فعصیتک.
و «ثم»: للترتیب و التراخى ایذانا بان المعرفه المترتب علیها الاستغفار لم تقع الا بعد امهال و تماد فى العصیان کل ذلک مبالغه فى الاعتراف بالتقصیر المقتضى للغفران.
و الاصدار: خلاف الایراد، یقال: اوردت الابل: اذا اتیت بها الماء للسقى، و اصدرتها: اذا صرفتها عن الماء بعد ربها، و منه: «لانسقى حتى یصدر الرعاء» ثم استعمل فى المعانى مجازا.
قال فى الاساس: و من المجاز هو یعرف موارد الامور و مصادرها، و اذا اورد امرا اصدره.
و یقال: صدر هو صدورا: خلاف ورد، و الاسم الصدر بفتحتین.
و «ما» من قوله: «ما اصدرت» اما موصوله، اى ما صرفته من المعاصى الى جنابک، او ما اوقعته منها من قولهم: صدرت منه معصیه: اى وقعت، و صدر منه قول: اى تکلم به، و اصله من صدور الابل عن الماء ایضا، و اما مصدریه محضه هى و الفعل بعدها فى تاویل المصدر، اى ثم عرفت اصدارى لنفسى، اى صرفى لها عن العصیان بعد ایرادى لها ایاه على روایه: اصدرت بضم التاء على المتکلم، او عرفت اصدارک لى عنه بعد ورودى له على روایه فتح التاء على الخطاب، و نظیر «ما» هنا فى کونها مصدریه محضه قوله تعالى: «ودوا ما عنتم» اى عنتکم، و قوله: «لیجزیک اجر ما سقیت لنا» اى اجر سقیک لنا، لان الاجر على السقى لا على المسقى الذى هو الغنم، و لا على الماء لانه کان مباحا.
و «اذ» اسم للزمن الماضى و هو فى محل نصب على الظرفیه، و العامل فیها عرفت مثلها فى قوله تعالى: «فقد نصره الله اذ اخرجه الذین کفروا».
و معنى تعریف الله تعالى له توفیقه للتنبه عن الغفله و فتح عین بصیرته بلطفه حتى عرف قبح ما اصدره او صرف نفسه لو صرف الله له عما کان علیه فاستغفر.
و اقاله الله: سامحه و رفع عنه العذاب و اصله من اقال عثرته اذا رفعه من سقوطه و منه: الاقاله فى البیع لانها رفع العقد.
و فى الحدیث: «من اقال نادما اقاله الله من نار جهنم» اى وافقه على نقض البیع و رفع العقد و سامحه بذلک.
و العود: الرجوع، اى رجعت الى العصیان.
و سترت الشىء سترا من باب -قتل- حجبته عمن ینظر الیه، و ستره تعالى عباره عن عدم اطلاع احد على مساوى عبده و عدم فضیحته له بین الخلق، او هى عباره عن امهاله و عدم المعاجله بالانتقام.
و «الفاء» من قوله علیه السلام: «فلک الحمد» للسببیه، اى فبسبب ذلک لک الحمد دون غیرک، و اما الفاءات قبلها فعاطفه و مفادها مع ذلک ترتیب معانى معطوفاتها فى الوجود و هى فى سوى جملتى قوله علیه السلام: «فاستغفرت، فاقلت» لمجرد الترتیب، و فیهما للسببیه مع افاده الترتیب لان الاستغفار سبب عن المعرفه، و الاقاله مسببه عن الاستغفار، و هذا النوع من تکریر الفاءات و ترتیبها -على هذا النمط الواقع فى عباره الدعاء- نوع لطیف و اسلوب رشیق من لسان العرب، و من احسن ما وقع منه قول الشنفرى من قصیده:
بعینى ما امست فباتت فاصبحت * فقضت امورا فاستقلت فولت
و الطف من ذلک قول الشیخ شمس الدین محمد بن عفیف الدین التلمسانى من ابیات:
قف و استمع راحما اخبارا من قتلوا * فمات فى حبهم لم یبلغ الغرضا
راى فحب فرام الوصل فامتنعوا * فسام صبرا فاعیا نیله فقضى
قال الشیخ ابوعبدالله بن المقرى: سال ابن فرحون بن حکم هل تجد فى التنزیل ست فاءات مرتبه ترتیبها فى بیت التلمسانى المذکور؟ ففکر ثم قال: نعم قوله تعالى: «فطاف علیها طائف من ربک و هم نائمون فاصبحت کالصریم فتنادوا مصبحین ان اغدوا على حرثکم ان کنتم صارمین فانطلقوا و هم یتخافتون ان لایدخلنها الیوم علیکم مسکین و غدوا على حرد قادرین فلما راوها قالوا انا لضالون بل نحن محرمون قال اوسطهم الم اقل لکم لولا تسبحون قالوا سبحان ربنا انا کنا ظالمین فاقبل بعضهم على بعض یتلاومون» فهذه ست فاءات فمنعت البناء فى فتنادوا فقال: لابن فرحون فهل عندک غیره؟ فقال: نعم قوله تعالى: «فقال لهم رسول الله ناقه الله و سقیاها فکذبوه فعقروها فدمدم علیهم ربهم بذنبهم فسویها و لا یخاف عقباها» فى قراءه نافع و ابن عامر بالفاء فلا یخاف فمنع له بناء الاخره لقراءه الواو فقلت له: امنع و لا تسند فیقال لک: ان المعانى قد تختلف باختلاف الحروف و ان کان السند لایسمع الکلام علیه انتهى.
و مما وقع من هذا النوع بست فاءات فى دعاء الصحیفه قوله علیه السلام فى دعاء التضرع و الاستکانه: فتب على متعوذا، فاعذنى مستجیرا، فلا تخذلنى سائلا، فلا تحرمنى معتصما، فلا تسلبنى داعیا، فلا تردنى خائبا، و سیاتى الکلام علیه ان شاء الله تعالى.
جمله تقحمت: استیناف لا محل لها من الاعراب مبنى على تقدیر سئوال نشا من الکلام السابق کانه قیل: عند بیان احواله من اللهو و القسوه و العصیان و العود الیه بعد الاقاله فماذا صنعت فى مده تمادیک فى هذه الزلات؟ فقال: تقحمت اودیه الهلاک الى آخره، اى رمیت بنفسى فى اودیه الهلاک یقال: تقحم و هده او نهرا او عقبه اذا رمى بنفسه فیها على شده و مشقه کاقتحمها، و اصله من اقتحم الفرس النهر: اذا دخل فیه ثم استعمل فى المعانى ایضا.
قال فى الاساس: قحم نفسه فى الامور و تقحم و اقتحم فیها: دخل فیها بغیر رویه.
و الاودیه جمع واد: و هو کل منفرج بین جبال و آکام یکون منفذا للسیل.
و حللت بالبلد حلولا: من باب -قعد- اذا نزلت و یتعدى بنفسه ایضا فیقال: حللت البلد.
و الشعاب جمع شعب بالکسر: قال فى الاساس: الشعب بالکسر: الطریق فى الجبل، و مسیل الماء فى ارض، او الفرج بین الجبلین.
و التلف و الهلاک بمعنى یقال: تلف الشىء تلفا من باب «فرح» و هلک هلکا من باب -ضرب- و هلاکا و هلوکا اذا بطل و عدم باستحاله و فساد، و استعار علیه السلام الاودیه و الشعاب لانواع الهلاک و طرائقه، و اصناف التلف و مذاهبه بجامع ان کلا منها مظنه الهلاک و التلف و لهذا تسمعهم یقولون فى الغائب المفقود: این سلک و باى واد هلک، و هى استعاره مصرحه لذکر المشبه به فیکون التقحم و الحلول ترشیحا لها و القرینه اضافه الاودیه الى الهلاک و الشعاب الى التلف، و یجوز ان یکون الکلام استعاره تمثیلیه على تشبیه الحال بالحاله من غیر اعتبار مجاز فى المفردات کما تقدم بیانه فى نظیر ذلک غیر مره.
و تعرضت للشىء: تصدیت له و استقبلته.
و سطا علیه و به وسطوا و سطوه: قهره و اذله و بطش به اى اخذه بشده، و الجمله فى محل نصب نعت للشعاب.
و العقوبات: جمع عقوبه، و هى اسم من عاقبه معاقبه و عقابا اى اخذه بذنبه.
و فى نسخه قدیمه: تعرضت فیها لسطواتک و لحلول عقوباتک.
و الوسیله: ما یتوسل به الى الشىء، اى یتوصل و یتقرب.
و الذریعه: بمعناها قال فى الاساس: فلان ذریعتى الى فلان و قد تذرعت به الیه اى توسلت.
و قد مر بیان اصل اشتقاقها.
و لم اشرک بک شیئا: اى لم اجعله شریکا لک.
و الاتخاذ: افتعال من الاخذ، و هو تناول الشىء لکنهم قد یستعملونه بمعنى الجعل و التصییر فیعدونه الى مفعولین، و منه: «لاتتخذوا الیهود و النصارى اولیاء» اى لاتجعلوهم و اما قوله تعالى: «ثم اتخذتم العجل من بعده و انتم ظالمون» فهو على حذف المفعول الثانى.
قال العلامه الطبرسى: اى اتخذتموه الها لان بنفس فعلهم لصوره العجل لم یکونوا ظالمین لان فعل ذلک لیس بمحظور و انما هو مکروه و اما الخبر الذى روى انه علیه السلام لعن المصورین فالمراد به من شبه الله بخلقه او اعتقد انه صوره انتهى. ثم الاتخاذ هنا بمعنى الجعل و التصییر الاعتقادى، و المعنى لم اعتقد الها کائنا معک فالظرف هو المفعول الثانى: نحو: «فلا تجعلوا لله اندادا» اى لا تعتقدوا و منه قوله تعالى: «و جعلوا الملائکه الذین هم عباد الرحمن اناثا» اى اعتقدوهم اناثا تقول: جعلت زیدا صالحا اى اعتقدت صلاحه و حکمت به.
و الجمله من قوله علیه السلام: «و وسیلتى الیک التوحید» فى محل نصب على الحال من ضمیر المتکلم فى تعرضت.
و غرضه علیه السلام انه مع تعرضه لها تعرض له مما ذکر، لم یقطع وسیلته و ذریعه منه تعالى حتى ییاس من التوسل الیه فى العفو و المغفره، بل تعرض لذلک و الحال انه له وسیله هى اعظم الوسائل و ذریعه هى امتن الذرائع فى تامیل نجاته و هما: توحیده تعالى و عدم الاشراک به و الله اعلم.
الواو للاستیناف. و الجمله مستانفه استینافا نحویا.
و فر من عدوه یفر من باب -ضرب- فرارا: هرب، و منه: قوله تعالى: «ففروا الى الله». قال العلامه الطبرسى اى: فاهربوا من عقاب الله الى رحمته و ثوابه باخلاص العباده له، و قیل: ففروا الى الله بترک جمیع ما یشغلکم عن طاعته و یقطعکم عما امرکم به.
و قال النیسابورى اى: التجاوا الیه و لا تعبدوا غیره امر بالاقبال علیه و الاعراض عما سواه.
و قال العمادى اى: اهربوا الى الله بالایمان و الطاعه کى تنجوا من عقابه و تفوزوا بثوابه.
و من خطبه لامیرالمومنین علیه السلام: و فروا الى الله من الله.
قال الشیخ کمال الدین: الامر بالفرار الى الله امر بالاقبال على الله و توجیه وجه النفس الى کعبه وجوب وجوده انتهى.
و قد ذکرنا فیما تقدم مراتب فرار العبد الى الله تعالى فلیرجع الیه.
و الباء من قوله علیه السلام: «بنفسى» للمصاحبه.
و جمله قوله علیه السلام: «و الیک مفر المسىء» اعتراض تذییلى مقرر لما قبله من الفرار بنفسه الیه تعالى.
و المفر: مصدر میمى بمعنى الفرار، و تقدیر الظرف للحصر، اى الیک لا الى غیرک فرار من اتصف بالاساءه.
و فزع الیه فزعا کفرح فرحا: التجا الیه. و المفزع هنا مصدر میمى ایضا بمعنى الفزع.
و اضاع الشىء اضاعه وضیعه تضییعا: اهمله حتى افتقد و ذهب و عدم.
و الحظ: النصیب.
و التجا الیه: اعتصم به فهو ملتجىء.