دعای سوم صحیفه سجادیه/ شرحها و ترجمهها (بخش دوم)
وصف فرشتگانی دیگر؛
- وَ عَلَی الْمَلَائِکةِ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِمْ مِنْ سُکانِ سَمَاوَاتِک، وَ أَهْلِ الْأَمَانَةِ عَلَی رِسَالاتِک وَ الَّذِینَ لَا تَدْخُلُهُمْ سَأْمَةٌ مِنْ دُءُوبٍ، وَ لَا إِعْیاءٌ مِنْ لُغُوبٍ وَ لَا فُتُورٌ، وَ لَا تَشْغَلُهُمْ عَنْ تَسْبِیحِک الشَّهَوَاتُ، وَ لَا یقْطَعُهُمْ عَنْ تَعْظِیمِک سَهْوُ الْغَفَلَاتِ.
- الْخُشَّعُ الْأَبْصَارِ فَلَا یرُومُونَ النَّظَرَ إِلَیک، النَّوَاکسُ الْأَذْقَانِ، الَّذِینَ قَدْ طَالَتْ رَغْبَتُهُمْ فِیمَا لَدَیک، الْمُسْتَهْتَرُونَ بِذِکرِ آلَائِک، وَ الْمُتَوَاضِعُونَ دُونَ عَظَمَتِک وَ جَلَالِ کبْرِیائِک وَ الَّذِینَ یقُولُونَ إِذَا نَظَرُوا إِلَی جَهَنَّمَ تَزْفِرُ عَلَی أَهْلِ مَعْصِیتِک: سُبْحَانَک مَا عَبَدْنَاک حَقَّ عِبَادَتِک، فَصَلِّ عَلَیهِمْ.
ترجمهها
ترجمه انصاریان
و همچنین بر فرشتگانی که از نظر مقام پایینتر از ایشاناند از ساکنان آسمانهایت و امین بر پیامهایت و آن فرشتگانی که از کوشش و کار ملول نمیشوند و از هیچ زحمتی وا مانده و سست نمیگردند، و خواستهها ایشان را از تسبیح تو باز نمیدارد و سهو ناشی از غفلتها آنان را از بزرگداشت تو جدا نمیکند، دیدگان به خشوع فرو هشتهاند، و اراده نگریستن به انوار جلالت نمینمایند، سرها به زیر افکندهاند، آنان که عشق و شوقشان را به آنچه نزد توست پایانی نیست، شیفته یاد نعمتهای تواند و در برابر بزرگی و جلال کبریائیات متواضعاند، و بر آن فرشتگان که چون دوزخ را بر گنهکاران خروشان ببینند میگویند: ای خدای منزه و پاکیزه، ما تو را چنان که سزاوار توست عبادت نکردیم پس بر همه آنان درود فرست.
ترجمه آیتی
و بر فرشتگانى که فروتر از آنهایند: آنان که ساکنان آسمانهاى تواند و امینان رسالتهاى تو هر چه کوشش کنند، خستگى بر خود نبینند و هر چه تحمل رنج کنند، درماندگى و سستى نپذیرند. خواهشهاى دل از تسبیح تو بازشان ندارد و سهوها و غفلتها از تعظیم تو رویگردانشان نسازد. از خشوع دیده بر هم نهاده اند و یاراى نگریستن در تو را ندارند. سر فروداشته اند و رغبتشان به چیزهایى که در نزد توست بسیار است. همه آزمندیشان یاد نعیم توست و در برابر عظمت تو و جلال کبریاى تو به تواضع سر به زیر افکنده اند. و چون به لهیب دوزخ تو بنگرند و نهیبش را بر گنهکاران بشنوند، گویند که پروردگارا منزهى تو، تو را آنچنان که سزاوار پرستش توست نپرستیده ایم خداوندا، بر ایشان درود بفرست
ترجمه ارفع
و بر سایر فرشتگانى که از نظر مرتبت و مقام در رتبه پائین تر هستند نیز درود و سلام از قبیل ساکنین آسمانها و آنهایى که در رساندن پیامهایت امانتدارند همانهایى که خستگى و سستى در وجودشان راه نیابد و شهوتها باعث نمى شود از تسبیح تو بازمانند و نیز فراموشى که ناشى از غفلت هاست آنها را از بزرگ دانستن تو مانع نمى شود.
فرشتگانى که دیدگانى خاشع دارند و چشم بر تو نمى افکنند و سر به زیر انداخته و میل و رغبت آنها به چیزى است که نزد تو مى باشد و ذکر نعمت هایت را با حرص و ولع بازگو مى کنند و در برابر کبریایى و بزرگى ات متواضع و فروتن اند. و فرشتگانى که وقتى لهیب آتش جهنم را به سوى نافرمانان و گنهکاران مى بینند مى گویند: پروردگارا تو منزهى و حق بندگى تو را آن طور که سزاوار است بجا نیاوردیم پس درود فرست بر ایشان.
ترجمه استادولی
و نیز بر فرشتگانى که در مقامى فروتر از آنانند چون ساکنان آسمان هایت، و امانتداران پیام هایت و آنان که از پرکارى ملول نگردند، و از سخت کوشى سستى و درماندگى به آنان نرسد، و خواسته هاى نفسانى آنان را از تسبیح تو سرگرم نسازد، و فراموشى غفلت ها آنان را از بزرگداشت تو باز ندارد. آن دیده فرو هشتگانى که چشم به سوى تو برندارند، آن سر فرو افکندگانى که پیوسته دل به آنچه نزد توست بسته اند، آن شیفتگانى که جز ذکر عنایات تو کارى ندارند، و آن فروتنانى که در برابر عظمت و شکوه کبریایى تو فروتنى کنند. و آنان که چون به دوزخ نگرند که بر سر نافرمانان تو زوزه و زبانه کشد گویند: تو منزهى، ما تو را آن گونه که شایسته پرستش توست نپرستیده ایم پس بر آنان درود فرست.
ترجمه الهی قمشهای
و نیز بر فرشتگان دیگر که در رتبه و مقام دون آنها هستند که آنها هم از فرشتگان ساکن در سماواتند و اهل امانت الهى (و امین وحى خدا) بر پیمبران تواند و آنانکه (در راه طاعت و انجام فرمان خدا) هیچ خستگى از کار و کوشش ندارند و هیچ درماندگى و ملال از رنج و تعب طاعت نیابند و از تسبیح و تنزیه تو به هیچ شهوت و امیال نفسانى اشتغال نورزند و هرگز از تعظیم جلال تو سهو و غفلت نکنند چنان چشمهاشان به حال خشوع و تذلل است که از سرافکنده گى حضور حضرتت ابدا قصد نظاره بدان جلال و جمال نکنند (یعنى از فرط فروتنى و خشوع آزاده نظر بر جمال حق نتوانند کرد)
آن فرشتگان دائم با فرط شوق و رغبت به آنچه (از حسن و کمال بى حد) نزد تست با نهایت عشق و ابتهاج به یاد نعم و مراحم بى انتهاى تواند و نزد مقام عظمت و جلال و کبریائیت در کمال تواضع و تذللند و آن فرشتگان چون به دوزخ (قهر و عقاب تو) بنگرند که بر اهل عصیان و نافرمانیت فریاد (با خشم و غضب) مى زند همى گویند پاک و منزهى تو اى پروردگار ما تو را پرستشى که سزاوار تست هرگز نکردیم (و نتوانیم کرد) بلکه به قدر معرفت ناقص و عقل عاجز و مرتبه ى نازل خود تو را شناختیم و پرستش کردیم پس تو اى پروردگار عالم بر آن فرشتگان (که به طاعتت با اعتراف به عجز و قصور مشغولند) درود و رحمت فرست.
ترجمه سجادی
و نیز بر فرشتگانى که از آنان پایین ترند، در آسمان هایت ساکنند و بر رساندن پیام هایت امانت دارند و همانها که از کوشش دائمى دلتنگ نمى شوند، و از خستگىِ زیاد، وامانده و سست نمى گردند، و خواهش هاى نفسانى، آنها را از تسبیح تو باز نمى دارد، و فراموشىِ غفلت ها، آنها را از تعظیم تو جدا نمى سازد، (آنان که) دیدگان را به زیر افکنده و قصد نگریستن سوى تو را ندارند و چانه ها را به زیر انداخته اند. آنهایى که به آنچه در نزد توست مشتاق بودنشان بسیار است و به ذکر نعمت هاى تو حریص مى باشند، و در پیشگاه با عظمت، بزرگ و بلند توْ فروتنند، و همانهایى که چون دوزخ را مى نگرند که بر گنهکاران شعله مى کشد، گویند: منزّهى تو، ما آنگونه که شایسته پرستش تو بود، تو را پرستش نکردیم پس درود فرست بر ایشان.
ترجمه شعرانی
و هم بر فرشتگانى که در رتبه فروتر از آنانند. از ساکنان آسمانها که امین در پیغامهاى تواند آنها که رنج نمى برند در کار تا ملول گردند و سختى نمى کشند تا درمانده و سست شوند. و خواهشهاى نفسانى ندارند تا آنها را از تسبیح بازدارد و سهو و غفلت ندارند تا از تعظیم تو زمانى فرو مانند چشم به زیر افکنده هوس آن ندارند که تو را نگرند. زنخها فروهشته اند، رغبت در خدمت تو دارند شیفته ذکر نعمتهاى تواند و نزد بزرگى و بزرگوارى تو فروتن چون به سوى دوزخ نگرند که بر گناهکاران دم گشاده است، گویند: پاکا خداوندا! ما تو را چنانکه شایسته تو است بندگى نگردیم پس درود بر آنها فرست.
ترجمه فولادوند
[و فرشتگان مادون تر در میان ساکنان آسمانهایت، و امانت دار پیامهاى تو مى باشند] و آن فرشتگان که از تلاش دلگیر نمى گردند و از هیچ رنجى واماندگى و سستى نشان نمى دهند و هواهاى نفسانى ایشان را از تسبیح تو باز نمى دارد و سهو ناشى از غفلت رشته ى بزرگداشت الهى را در پیشگاهش فرو نمى گسلد. از فروتنى دیده فروهشته و یاراى نگریستن در تو را ندارند. سر به پائین فکنده اند و شوق ایشان به چیزهائى که در نزد توست افزون است.
آنانند که دلباخته ى یاد عطایاى تواند و در برابر شکوه کبریاى تو خاشع و راکع اند و درود بر آن فرشتگانى که چون جهنم را با لهیب آن بر گناهکاران مشاهده کنند، گویند: «پاکا که تویى خداوندا، ما تو را آنگونه که سزاوار عبادت تو بود نپرستیدیم!» پس درود باد بر آنان.
ترجمه فیض الاسلام
و بر فرشتگانى که پائین تر از آنانند: آنها که در آسمانهایت جا دارند و بر رساندن پیغامهایت درستکارند و فرشتگانى که از هیچ کوشش خستگى و از هیچ رنج ماندگى و سستى به آنها رونمى آورد، و شهوات و خواهشها آنان را از تسبیح تو بازنمى دارد، و فراموشى که پیدایش آن از غفلتها و بى خبریها است آنها را از تعظیم و بزرگ دانستن تو جدا نمى سازد
فرشتگانى که چشمها بسته اند و نگریستن به سوى تو را قصد نمى نمایند، و زنخهاى خود را به زیر انداخته اند ( فروتنى بسیار نموده اعتراف دارند که دیده ى عقلشان کوتاه است از اینکه به انوار عظمت تو بنگرند و ماوراء خود را ادراک نمایند) فرشتگانى که رغبت و خواستشان در آنچه (فیوضات) که نزد تو است بسیار است، و به یاد نعمتهایت حرص دارند، و در پیشگاه عظمت و بزرگواریت فروتنند
و فرشتگانى که چون دوزخ را بر گناهکاران تو ببینند که صداى شعله و برافروختگیش شنیده مى شود مى گویند: منزه و پاکى تو ما تو را چنانکه سزاوار عبادت و بندگى تو است پرستش ننمودیم، پس درود فرست بر ایشان.شرحها
دیار عاشقان (انصاریان)
«وَ عَلَى الْمَلاَئِکةِ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِمْ مِنْ سُکانِ سَمَاوَاتِک وَ أَهْلِ الْأَمَانَةِ عَلَى رِسَالاَتِک وَ الَّذِینَ لاَ تَدْخُلُهُمْ سَأْمَةٌ مِنْ دُؤُوب، وَ لاَ إِعْیاءٌ مِنْ لُغُوب وَ لاَ فُتُورٌ، وَ لاَ تَشْغَلُهُمْ عَنْ تَسْبِیحِک الشَّهَوَاتُ، وَ لاَ یقْطَعُهُمْ عَنْ تَعْظِیمِک سَهْوُ الْغَفَلاَتِ، اَلْخُشَّعُ الْأَبْصَارِ فَلاَ یرُومُونَ النَّظَرَ إِلَیک، النَّوَاکسُ الْأَذْقَانِ، الَّذِینَ قَدْ طَالَتْ رَغْبَتُهُمْ فِیمَا لَدَیک، الْمُسْتَهْتَرُونَ بِذِکرِ آلاَئِک، وَ الْمُتَوَاضِعُونَ دُونَ عَظَمَتِک وَ جَلاَلِ کبْرِیائِک»:
"و بر فرشتگانى که مادون آنها هستند، آنهایى که ساکن سماواتند و در ماموریتهائى که از جانب تو دارند امین اند پروردگارا درود فرست بر فرشتگانى که از هیچ کوشش و از هیچ زحمت در راه بندگى، ماندگى و سستى به آنها رو نمى کند، و شهوات و خواهشها آنان را از تسبیح تو باز نمى دارد، و فراموشى که پیدایش آن از غفلتها و بى خبریهاست آنها را از تعظیم و بزرگ دانستن تو جدا نمى کند. فرشتگانى که چشمها فرو خوابانیده اند و نگریستن به سوى تو را قصد نمى نمایند، در برابر جلال و عظمت در کمال فروتنى اند و رغبت و خواستشان نسبت به عنایات تو بسیار است، به ذکر نعمتهاى پرقیمتت حریصند، و در مقابل بزرگواریت فروتن".
شهوات غلط مانع طریق کمالند:
این که ملائکه حق از عبادت و اطلاعت و عبودیت و بندگى ملالت نمى گیرند و خسته و رنجور و درمانده و ضعیف نمى شوند و هرگز از مدار عبودیت بیرون نمى روند، به خاطر این است که در وجودشان از شهوات خبرى نیست، وجود آنان نور محض و ماهیت آنان ملکوتى خالص است.
ولى در وجود انسان، محض اقتصادى خلقت و آفرینش و به خاطر این که مدتى باید در دنیا بماند، انواع امیال و غرائز و شهوات قرار دارد که اگر این مجموعه را بر مبناى عقل و شرع، و بر اساس تقوا خرج کند از ملائکه برتر مى شود و اگر مهار حیات خود را به اختیار شهوات و غرائز بگذارد از عبادت و بندگى حق خسته شده و به تدریج از هر حیوانى پست تر خواهد شد.
این مسئله ثابت شده که فساد و پستى و شقاوت و بدمستى و پدید شدن هرگونه رنج و بلا و اخلال در امور حیات انسان معلول پیروى او از شهوات آزاد و غرائز و امیال شیطانى است.
آنان که دچار شهوات غلط و امیال شیطانى هستند، تنها به خود و عاقبت خود ضرر نمى زنند، گاهى خانواده یا جامعه اى را نیز دچار فساد مى کنند و زمینه حلاکت و نابودى بسیارى از فرزندان آدم را که استعداد مقام خلافت از حق را دارا مى باشند فراهم مى نمایند.
«أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ کفْراً وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ»:(۱)
آیا ندیدى کسانى را که نعمت خدا را به کفران بدل کردند و قوم خود را به دار هلاکت و تباهى وارد ساختند؟!
آنان که بنده و برده شهواتند و به امیال و غرائز و لذائذ مادى به عنوان هدف نهایى مى نگرند، براى رسیدن به خواسته هاى نامشروع خود دچار اعمال عجیبى از قبیل استعمار و استثمار کردن ملتها، کوبیدن انسان و انسانیت، تعرّض به ناموس دیگران، قتل نفس، دزدى، غارت، چپاول، نفاق، دروغ، غیبت، تهمت، جاسوسى، افشاء سرّ، خیانت، خدعه، دغل بازى و... مى گردند.
شیوع این همه مفاسد، فکر کنید عرصه گاه حیات را دچار چه وضعى مى کند و انسان را از چه فیوضات و عنایاتى که در دنیا و آخرت از جانب حضرت حق براى او مقرّر شده محروم مى نماید؟!
«زُینَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِینَ وَالْقَنَاطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَیلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالْأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذلِک مَتَاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَاللّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ»:(۲)
در این آیه به شش برنامه که از سرمایه هاى حیات دنیاست اشاره مى کند: زن، فرزند، مال، مرکب سوارى، چهارپایانى که در زراعت و دامدارى به کار مى روند، زراعت.
دنیا به معناى جاى نزدیک و پست و از دست رفتنى است، آنان که تمام مقصد و مقصودشان را همین شش برنامه قرار دهند، اولاً به گناهان و معاصى و مفاسد زیادى دچار مى شوند، و ثانیاً از حسن مآب که در آیات بعد تفسیر شده: جنضات و باغهایى که دائم آب روان دارد، خلود در نعمت حق، همسران پاکیزه، رضوان و رضایت حق، به طور حتم محروم مى گردند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- ابراهیم، ۲۸.
۲- آل عمران، ۱۴.
«قُلْ أَؤُنَبِّئُکمْ بِخَیر مِن ذلِکمْ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا عِندَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَأَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَرِضْوَانٌ مِنَ اللّهِ وَاللّهُ بَصِیرٌ بِالعِبَادِ»:(۱)
نکته جالب توجه آیه بالا مسأله باعظمت تقواست، به این معنى که آنان که در آن موارد شش گانه: زن، فرزند، مال، مرکب، انعام، زراعت، تقواى الهى پیشه کنند، به عاقبت به خیرى عجیبى (حسن مآب) که جنّات و خلود در آن و ازواج مطهّره و رضوان من اللّه است مى رسند.
در آیات و روایات وارد شده که بهشت محصول زحمات و رنجها و مشقّات انسان در عبادت و اطاعت و بندگى است، و جهنّم محصول لذائذ و غرائز و شهوات آزاد از قید شرع و عقل است.
خداوند مهربان مى خواهد بندگانش در طریق مستقیم و در راه به دست آوردن رحمت حق و رسیدن به مغفرت و بهشت عنبر سرشت باشند، ولى تابعان شهوات غلط علاقه دارند انسانها و بخصوص مردم مؤمن در ضلات و گمراهى و نادانى و عفلت و شقاوت و پستى درآیند. این خواسته سخیف و پست که جهان و جهانیان را هلاک مى کند محصول روان آلوده بردگان شهوت شیطانى است. قرآن مجید در این زمینه مى فرماید:
«وَاللّهُ یرِیدُ أَن یتُوبَ عَلَیکمْ وَیرِیدُ الَّذِینَ یتَّبِعُونَ الشَّهَوَاتِ أَن تَمِیلُوا مَیلاً عَظِیماً»:(۲)
گر چه حلال و حرام حق و حسنات اخلاقى و مسائل و معارف دینى، انسان را محدود مى کند، ولى این محدودیت به قیمت به دست آوردن سلامت دنیا و آخرت و بهشت و رضوان حق است. پس این محدودیت از ارزش والائى برخوردار است، زیرا حقایق ملکوتیه و فیوضات ربّانیه و آخرت آباد از باطن این محدودیتها به دست مى آید، ولى بى بند و بارى و آزادى در شهوات و امیال نتیجه اى جز فساد همه جانبه در شئون حیات جامعه و محرومیت از عنایات حق ندارد. آن راه خدا و این راه شیطان; تا شما که از نور عقل و وجدان بهره مند هستید کدام را انتخاب کنید:
«قَدْ تَبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَىِّ»:(۳)
راه هدایت و رشد و ضلالت و گمراهى به وسیله انبیا و کتب آسمانى بر همه روشن شد.
البته عمل به مقررات دینیه و آراستگى به حسنات اخلاقى و مقید بودن به حلال و حرام، مکروه نفس و برنامه اى مشکل و سخت است، ولى هر کس سعادت دنیا و آخرت خد را مى خواهد باید به این رنج و سختى تن دهد که عنایت و لطف حق از این راه به انسان مى رسد، ولى افتادن در شهوات و پیروى از امیال و لذائذ، مشقّتى ندارد اما خراب کننده بنیاد سلامت دنیا و آخرت و علّت ظهور جهنّم و عذاب سخت در روز قیامت است.
«فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلاَةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ فوْفَ یلْقَوْنَ غَیاً»:(۴)
بعد از بعضى از انبیا و پیروان پاک و واقعى آنان عده اى ناشایسته و پست در دنیا آمدند که نماز را ضایع کردند و از شهوات پیروى نمودند، که به زودى در عالم آخرت جزاى جنایات خود را خواهند دید.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- آل عمران، ۱۵.
۲- نساء، ۲۷.
۳- بقره، ۲۵۶.
۴- مریم، ۵۹.
عجیب است که رسول با عظمت اسلام هنگامى که این آیه را تلاوت کرد فرمود:
«یکونُ خَلْفٌ مِنْ بَعْدِ سِتّینَ سَنَةً أضاعُوا الصَّلاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فسوْفَ یلْقَوْنَ غَیاً، ثُمَّ یکونُ خَلْفٌ یقْرَؤُونَ الْقُرْآن لا یعْدُو تَراقِیهُمْ، وَیقْرَأُ الْقُرْآنَ ثَلاثَةٌ: مُؤْمِنٌ وَمُنافِقٌ وَفاجِرٌ»:(۱)
بعد از شصت سال، افرادى به روى کار مى آیند که نماز را ضایع مى کنند و در شهوات غرق مى گردند و به زودى نتیجه ضلالت خود را خواهند دید. و بعد از آنان گروه دیگرى روى کار مى آیند که قرآن را مى خوانند ولى قرآن از گلو و حنجره آنان فراتر نمى رود (یعنى از روى ریا و تظاهر و قناعت کردن به الفاظ). قرآن را سه طایفه مى خوانند: مؤمن و منافق و فاجر.
قسمت اول این روایت منطبق است با زمانى که یزید پلید در سال شصت زمام امور مسلمین را غاصبانه به دست گرفت و حادثه کربلا را آفرید، و قسمت دوم این روایت منطبق با دوران بنى عباس است که از اسلام به اسم و از قرآن به لفظ، قناعت کردند.
عَنْ أبى جَعْفَر علیه السّلام قال: الْجَنَّةُ مَحْفُوفَةٌ بِالْمَکارِهِ وَالصَّبْرِ، فَمَنْ صَبَرَ عَلَى الْمَکارِهِ فِى الدُّنْیا دَخَلَ الْجَنَّةَ. وَجَهَنَّمُ مَحْفُوفَةٌ بِاللَّذّاتِ وَالشَّهَواتِ، فَمَنْ أعْطى نَفْسَهُ لَذَّتَها وَشَهَواتِها دَخَلَ النّارَ.(۲)
امام باقر علیه السّلام مى فرماید: بهشت محصول رنجها و استقامت در راه دین و صراط مستقیم است، صابر بر مشقّات و عبادات و اخلاقیات وارد بهشت مى شود. و جهنّم نتیجه لذّات و شهوات غلط است، هر کس خود را در لذّات و شهوات شیطانى در اندازد اهل جهنّم است.
این حدیث شریف که مضمونش متَّفقٌ علیه شیعه و سنّى است و در اکثر کتب معتبره حدیث آمده توضیحى بر آیات قرآن مجید است.
عرفى شیرازى در نصیحت به انسان فرماید:
اى همه چون معصیت آلودگى *** عمر تو آلایش بیهودگى
چهره گشاى صور معصیت *** گرم عنان بر اثر معصیت
کام زن اوج سراسیمگى *** مشت خس موج سراسیمگى
جَعد عروس اَمَلت بى شکنج *** چون نفس بى هنران باد سنج
عود هوا سوخته در محفلت *** عطسه غفلت زده مغز دلت
شمع دلت مرده ز باد گناه *** چهره عذر تو ز دودش سیاه
مرده دلى از دلت افسر گرفت *** دوش نفس نعش دلت برگرفت
بس که تو مدهوش فراموشئیى *** شیفته مستى و بیهوشئیى
بهر تو اى مستى غفلت فروش *** خوابْ شعرور آورد و مرگْ هوش
راحله عمر به چندین شتاب *** مى بردت سوى عدم مست خواب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "المیزان" ج ۱۴، ص ۸۴.
۲- "کافى" ج ۲، ص ۸۹. "بحار" ج ۷۱، ص ۷۲.
خواب مکن قافله راهى نگر *** در نگر و نامه سیاهى نگر
دامن عصمت به ندامت مکش *** فتنه فرداى قیامت مکش
شاخ نفس را ثمر ناله ده *** گریه برون از جگر لاله ده
ناله سبک خیز ره بندگى *** گریه عرق ریز ز شرمندگى
رو به دل آور ز معاصى خجل *** کى دل غفلت زده نى نى چه دل
بر هَمَن دَیر و منادّ تن *** مرده دیرینه وادىّ تن
چند توان خفت در این دیوسار *** صور دمیدند یکى سر برآر
عمر در آغوش ممات آمده *** نَزع به بالین حیات آمده
رو بگشا این در و گنجى ببر *** ور نبرى لذّت رنجى ببر
گنج که امّید به وى زنده است *** بر اثر رنج شتابنده است
گام ریاضت به ره رنج نه *** گنج ستان در کنف رنج نه
بوسه به قفلش ده و در باز کن *** چشم تماشا به گهر باز کن
زمزمه عشق از آن تازه ساز *** کوس بلندى فلک آوازه ساز
تا چو از این دَیر فنا بگذرى *** جان تو با عرش کند همسرى
در روایت آمده: چون خداوند مهربان بهشت را آفرید به جبرئیل فرمود: آن را ببین، چون دید عرضه داشت: الهى احدى از این جایگاه رفیع چشم نپوشد. و زمانى که راه رسیدن به بهشت را رنج عبادت و صبر بر شهوات و معاصى قرار داد فرمود: اکنون به آن بنگر، چون نگریست فریاد زد: خداوندا مى ترسم کسى به این محل باعظمت و این بهشت عنبر سرشت نرسد!
چون جهنّم را بیافرید به جبرئیل فرمود: بنگر، چون نظر کرد عرضه داشت: احدى به اینجا نمى آید، که جاى سخت و بدى است. وقتى عذاب پیچیده به شهوت شد و ندا رسید: اکنون بنگر، عرضه داشت: الهى مى ترسم همه بندگانت به این جایگاه سخت دچار شوند!(۱)
فى وَصایا أبى ذَرٍّ قال صلّى اللّه على و آله: یا أباذَرٍّ، اَلْحَقُّ ثَقیلٌ مَرٌّ، وَالْباطِلُ خَفیفٌ حُلْوٌ، وَرُبَّ ساعَةِ شَهْوَة تُورِثُ حُزْناش طَویلاً:(۲)
رسول خدا صلى الله علیه و آله در سفارشاتش به ابوذر فرمود: ابوذر، حق در تمام زمینه هایش سنگین و تلخ، و باطل آسان و شیرین است، چه بسا که یک ساعت شهوت باعث غصّه طولانى شود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "بحار" ج ۷۱، ص ۷۲.
۲- "مستدرک سفینة" ج ۶، ص ۹۱.
وَقالَ: مَنْ أکلَ ما یشْتَهى، وَلَبِسَ ما یشْتَهى، وَرَکبَ ما یشْتَهى لَمْ ینْظُرِ اللّهُ إلَیهِ حَتّى ینْزِعَ أوْ یتْرُک:(۱)
و نیز آن حضرت فرمود: هر کس هر چه بخواهد بخورد، هر چه بخواه بدون قید شرعى و عقلى بپوشد و هر چه بخواهد سوار شود، خداوند به او نظر لطف و رحمت نکند تا از آن دست بکشد یا به کلّى ترک کند.
فى وَصایا الْکاظم، علیه السّلام: یا هِشامُ، أوْحَى اللّهُ إلى داوُدَ: حَذِّرْ وَنَذِّرْ أصْحابَک عَنْ حُبِّ الشَّهَواتِ، فَإنَّ الْمَعَلَّقَةَ قُلُوبُهُمْ بِشَهَواتِ الدُّنْیا قُلُوبُهُمْ مَحْجُوبَةٌ عَنّى.(۲)
امام هفتم حضرت کاظم علیه السّلام به هشام فرمود: خداوند به داود وحى فرستاد: یارانت را از شیفتگى به شهوات غلط پرهیز و هشدار ده، که قلبِ دچار به شهوات دنیا و امیال شیطانى از عنایات من محروم است، و از انوار جمال من ممنوع.
قالَ الْجَوادُ علیه السّلام: راکبُ الشَّهَواتِ لا تُسْتَقالُ لَهُ عَثْرَةٌ:(۳)
حضرت جواد علیه السّلام فرمود: آن که مرکبى در راه زندگى جز شهوات ندارد، لغزشى از او اقاله نمى شود.
وَقالَ علیه السّلام: مَنْ أطاعَ هَواهُ أعطى عَدُوَّهُ مُناهُ:(۴)
و نیز آن حضرت فرمود: کسى که پیرو هوایش باشد، دشمنش شیطان را به آرزو رسانده است.
قالَ أمیرُالْمُؤمنینَ علیه السّلام: إنَّما أخافُ عَلَیکمُ اثْنَتَینِ: اتِّباعَ الْهَوى وَ طُولَ الاْمَلِ. أمّا اتِّباعُ الْهَوى فَأنَّهذ یصُدُّ عَنِ الْحَقِّ، وَأمضا طُولُ الاْمَلِ فَینْسِى الاْخِرَةَ:(۵)
امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: از دو چیز بر شما مى ترسم: پیروى هوا و درازى آرزو. اما پیروى هوا شما را از حق باز دارد و درازى آرزو یاد آخرت را از قلب شما مى گیرد.
عارف بزرگوار، فقیه جامع الشرایط، رهبر انقلاب، بنیانگذار جمهورى اسلامى ایران حضرت امام خمینى که سه ماه قبل در تاریخ چهاردهم خرداد هزار و سیصد و شصت و هشت به ملکوت اعلى پیوست و امّت اسلامى را داغدار و یتیم کرد، داغى که التیام ندارد، در کتاب پرقیمت "چهل حدیث" خود در شرح حدیث بالا مى فرماید:
"هوا" به حسب لغت دوست داشتن و اشتهاء است، و فرقى در متعلَّق نکند، خواه چیز خوب ممدوحى باشد یا زشت مذمومى; یا براى آنکه به حسب مقتضاى طبیعت، نفس مایل است به شهوات باطله و هواهاى نفسانیه، اگر مهار عقل و شرع نباشد.
و "صدّ" از شئ به معناى منع و اعراض و صَرف از آن آمده و همه مناسب است، ولى اینجا به معنى منع و صَرف است، زیرا که صدّ به معنى اعراض، لازم است. ما به خواست خدا در ضمن دو مقام به ذکر فساد این دو خصلت و کیفیت منع اول ازحق و از یاد بردن دوم آخرت را، مى پردازیم و از خدا توفیق مى طلبیم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "بحار" ج ۷۷، ص ۱۴۲.
۲- "مستدرک سفینه" ج ۶، ص ۹۱.
۳- "مستدرک سفینه" ج ۶، ص ۹۱.
۴- "مستدرک سفینه" ج ۶، ص ۹۱.
۵- "اصول کافى" ج ۴، ص ۳۱.
بدان که نفس انسانى گر چه به یک معنا که اکنون ذکر آن از مقصود ما خارج است، مفطور بر توحید بلکه جمیع عقاید حقّه است، ولى از اول ولادت آن در این نشأه و قدم گذاشتن در این عالم با تمایلات نفسانیه و شهوات حیوانیه نشو و نما کند، مگر کسى که مؤید مِن عنداللّه باشد و حافظ قدسى وى را حفظ کند، و آن چن از نوادر وجود است جزو حساب ما نیاید، ما متعرّض حال نوع هستیم. در مقام خود مبرهن است که انسان در اول پیدایش، پس از طىّ منازلى، حیوان ضعیفى است که جز به قابلیت انسانیت امتیازى از سایر حیوانات ندارد، و آن امتیازَ قابلیتْ میزان انسانیت فعلیه نیست.
پس انسان حیوانى بالفعل است در ابتداى ورود در این عالم، و در تحت هیچ میزان جز شریعت حیوانات که اداره شهوت و غضب است نیست، و چون این اعجوبه دهر ذات جامع و یا قابل جمعى است، از این جهت براى اداره آن دو قوّه، صفات شیطانى را از قبیل کذب و خدیعه و نفاق و نمیمه و سایر شیطنت هاى دیگر نیز به کار مى برد و با همین سه قوّه که اصول مفسدات و مهلکات است ترقّى کند، و اینها نیز در او نموّ و ترقّى روز افزون نمایند، و اگر در تحت تأثیر مربّى و معلّمى واقع نشود، پس از رسیدن به حدّ رشد و بلوغ یک حیوان عجیب و غریبى شود که در هر یک از شئون مذکوره گوى سبقت از سایر حیوانات و شیاطین ببرد و از همه قویتر و کاملتر در مقام حیوانیت و شیطنت شود. و اگر بر همین حال روزگار بر او بگذرد و جز تبعیت هواى نفس در شئون ثلاثه نکند، هیچ یک از معارف الهیه و اخلاق فاضله وا عمال صالحه در او بروز نکند، بلکه جمیع انوار فطریه او نیز خاموش گردد.
پس تمام مراتب حق که از این سه مقام که ذکر شد یعنى: معارف الهیه و اخلاق و ملکات فاضله و اعمال صالحه خارج نیست زیر پاى هواهاى نفسانیه پایمال گردد، و متابعت از تمایلات نفسانیه و ملایمات حیوانیه نگذارد که در او، حق به هیچ یک از مراتب جلوه کند، و کدورت و ظلمت هواى نفس تمام انوار عقل و ایمان را خاموش نماید، و ولادت ثانویه که ولادت انسانیه است از براى او رخ ندهد و در همه حال بماند و ممنوع و مصدود از حقّ و حقیقت شود، تا آنکه از این عالم با همین حال رحلت کند; در آن عالم که کشف سریره شود خود را جز حیوانى یا شیطانى نیابد و از انسان و انسانیت یادى نکند و در آن حال در ظلمتها و عذابها و وحشتهاى بى پایان بماند، تا خداى تعالى چه خواهد.
پس این حال تبعیت کامل است از هواى نفس که منع کامل کند از حق. و از اینجا مى توان فهمید که میزان بازماندن از حق، متابعت هواى نفس است، و مقدار بازماندن نیز متقدّر شود به مقدار تبعیت. مثلاً اگر به واسطه تعلیم انبیا و تربیت علما و مربّیان، مملکت انسانیت این انسان کذائى که در اول ولادت با آن سه قوّه (شهوت، غضب، شیطنت) هم آغوش بوده، و با ترقّى و تکامل او آنها نیز ترقّى و تکامل مى کردند، در تحت تأثیر تربیت واقع شد، کم کم تسلیم قوّه مربّیه انبیا و اولیا علیهم السّلام گردید، ممکن است چیزى بر او نگذرد جز آنکه قوه کامله انسانیه که در او به طریق استعداد و قابلیت ودیعه گذاشته شده بود فعلیت پیدا کند و ظهور نماید و تمام شئون و قواى مملکت برگردد به شأن انسانیت ; و شیطان به دستش ایمان آورد، چنانچه به دست رسول اکرم صلى الله علیه و آله ایمان آورد:
إنَّ شَیطانى آمَنَ بِیدى:
شیطان من به دست من ایمان آورد.
و مقام حیوانیضت او تسلیم انسانیتش شود، به طورى که مرکب مرتاض راهوار عالم کمال و ترقّى و بُراق آسمان پیماى راه آخرت شود، و ابداً سرخودى نکند و چموشى ننماید.
و بعد از تسلیم شدن شهوت و غضب به مقام عدل و شرع، عدالت در مملکت بروز کند، و حکومت عادله حقّه تشکیل شود، که کارکن در آن و حکمفرماى در آن، حق و قوانین حقّه باشد و قدمى بر خلاف حق در آن گذاشته نشود و به کلّى از باطل و جور عارى و برى گردد.
پس همانطور که میزان در منع حق و صدّ آن، اتّباع هواى نفس است، میزان در جلب حق و پیدایش آن، متابعت شرع و عقل است، و بین این دو منزل که یکى متابعت حق و پیدایش آن، متابعت شرع و عقل است، و بین این دو منزل که یکى متابعت کامله هواى نفس است و دیگر متابعت مطلقه کامله عقل است، منازل غیر متناهیه است، به طورى که هر قدمى که به تبعیت هواى نفس برداشته شود، به همان اندازه منع از حق کند و حجاب از حقیقت شود و از انوار کمال انسانیت و اسرار وجود آدمیت محجوب گردد. و به عکس هر قدمى که بر خلاف میل نفس و هواى آن بردارد، به همان اندازه رفع حجاب شود و نور حق در مملکت وجود جلوه کند.
عجب شورى گرفته گرد عالم *** نماید راز در شورم دمادم
ز حیرت خون دلها سوخت اینجا *** که باید دیده ها بر دوخت اینجا
دل عاشق در اینجا کرده بریان *** نباشد هیچ کس را زَهره آن
که تا آهى زند از درد دلدار *** کسى باشد که باشد مرد دلدار
اگر دردى تو را اینجاست بنگر *** از آن درمان تو پیداست بنگر
اگر دارى تو درد دل در اینجا *** به درمانى رسى اى واصل اینجا
چو شیخ از عشق جانان شیخ کامل *** شوى ناگاهى اندر درد واصل
اگر مى بگذرى از عشق خامى *** به نزدیک امینان پس تمامى
اگر مى بگذرى از عشق اینجا *** درون دل کجا بینى مصفّا
اگر مى بگذرى از عشق بى چون *** تو مانى دائماً در خاک و در خون
به بوى عشق دایم باش زنده *** حقیقت باش هم سلطان و بنده
بسى وصف است اندر عشق عشّاق *** کسى باید که باشد در جهان طاق
رموز عشق از من باز داند *** ز سرّ عشق آنگه راز داند
رموز عشق اینجا نیست بازى *** بسوزى اندرو گر شاهبازى
رموز عشق بشناس و یکى شو *** حقیقت عین جان بى شکى تو
رموز عشق اینجا دان و بشتاب *** به سوى جزو وکل دلدار دریاب
رموز عشق بشناس و یکى بین *** درون خویش را تو پیش بین بى
درون توست تیر و چرخ و انجم *** حقیقت چرخ و انجم اندرو گم
حقیقت قوّت روح و روان است *** درون توست پیر رهروان است
درون توست تیر چرخ دریاب *** حقیقت اصل او در وصل دریاب
ز پیر خویش شو اى پیر آگاه *** که پیر توست بى شک صاحب راه
اگر دارى تو درد دل در اینجا *** بیابى صاحب دردى در اینجا
ز پیر خود حقیقت شرع بسپر *** ز نور شرع در دنیا تو بر خور
خداوند تبارک و تعال در مذمّت اتّباع نفس و هواى آن فرماید:
«وَلاَ تَتَّبِعِ الْهَوَى فَیضِلَّک عَن سَبِیلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِینَ یضِلُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا نَسُوا یوْمَ الْحِسَابِ»:(۱)
از هواى نفس پیروى مکن که تو را از راه خدا گمراه سازد، و آنان که از راه خدا گمراه گردند، چون روز حساب را فراموش کرده اند به عذاب سخت دچار شوند.
و در آیه دیگر فرماید:
«وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَیرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ»:(۲)
کیست گمراه تر از کسى که پیروى هواى نفس کند بى آنکه راهنمایى خدا را بپذیرد.
در "کافى" شریف سند به حضرت باقر علیه السّلام رساند که:
قالَ: قالَ رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله: یقُولُ اللّهُ عزَّوَجَلَّ: وَعِزَّتى وَجَلالى وَعَظَمَتى وَکبْریائى وَنُورى وَعُلُوّى وَ ارتِقاعِ مَکانى لا یؤْثِرُ عَبْدٌ هَواهُ عَلى هَواىَ إلاّ شَتَّتُّ عَلَیهِ أمْرَهُ، وَلَبَّسْتُ عَلَیهِ دُنْیاهُ، وَشَغَلْتُ قَلْبَهُ بِها، وَلَمْ اُؤْتِهِ مِنْها إلاّ قَدَّرْتُ لَهُ. وَعِزَّتى وَجَلالى وَعَظَمَتى وَنُورى وَعُلُوّى وَاِْتِقاعِ مَکانى لایؤْثِرُ عَبْدٌ هَواىَ عَلى هَواهُ إلاّ اسْتَحْفَظْتُهُ مَلائِکتى، وَکفَّلْتُ السَّماواتِ وَالاْرَضینَ رِزْقَهُ، وَکنْتُ لَهُ مِنْ وَراءِ تِجارَةِ کلِّ تاجِر، وأتَتْهُ الدُّنْیا وَهِىَ راغِمَةٌ:(۳)
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: خداى عزّوجلّ مى فرماید: قسم به عزّت و جلال و عظمت و کبریا و نور و علوّ و ارتفاع مقامم که اختیار نکند بنده اى هواى خودش را بر هواى من، مگر آنکه به تفرقه اندازم کارش را و در هم نمایم دنایش را و مشغول سازم به مادّیات قلبش را، و حال آنکه ندهم به او از آن مگر آنچه مقدّر فرمودم براى او. و به عزّت و جلال و عظمت و نور و علوّ و رفت مکانتم قسم است که اختیار نکند بنده اى هواى مرا بر هواى خود، مگر آنکه او را به ملائکه ام سپارم و آسمانها و زمین را متکفّل روزى او سازم و من باشم از براى او از دنباله تجارت هر تاجر (به این معنا که من براى او تجارت کنم و روزى او را رسانم) و بیاید او را دنیا در حالى که ذیل و منقاد اوست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- ص، ۲۶.
۲- قصص، ۵۰.
۳- "اصول کافى" ج ۴، ص ۳۱.
از امام صادق(ع) علیه السّلام است:
اِحْذَرُوا أهواءَکم کما تَحْذَرُونَ أعْداءَکمْ، فَلَیسَ شَىْءٌ أعْدا لِلرِّجالِ مِنِ اتِّباعِ أهْوائِهِمْ وَحَصائِدِ ألْسِنَتِهِمْ:(۱)
از هواى نفس خود بترسید آنچنانکه از دشمنان خود مى ترسید، چرا که چیزى دشمن تر براى مردم از متابعت هواى نفس و محصولات زبان آنان نیست.
اى عزیز! بدان که خواهش هاى نفس و تمنَّیات او منتهى نشود به جائى و اشتهاى آن به آخر نرسد. اگر انسان یک قدم دنبال آن بردارد، مجبور شود پس از آن چند قدم بردارد. و اگر با یکى از هواهاى آن همراهى کند، ناچار شود با چندین تمنّاى آن همراهى نماید. اگر یک در به روى خواهش نفس باز کنى، لابدّى درهاى بسیارى به روى آن باز نمایى. یک وقت به واسطه یک متابعت نفس به چندین مفاسد و از آن به هزاران مهالک مبتلا شوى، تا آنکه خداى نخواسته در دم آخر جمیع راه حق بر تو مسدود شود، چنانچه خداى تعالى در نصّ کتاب کریم از آن خبر داده است. و البته امیر مؤمنان و ولىّ امر و مولا و مرشد و متکفّل هدایت و راهنماى عائله انسانیت از این خوف دارد و ترسناک است، بلکه روح مکرّم رسول اکرم و ائمه هدى در اضطراب و وحشت است که مبادا برگ هاى درخت نبوّت و ولایت ریخته شود و خزان گردد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "اصول کافى" ج ۴، ص ۳۱.
اى گهر گنج ادب نام ما *** وى اثر رنج طلب نام ما
در طلب آویز چه بنشسته اى *** بسته دامى ز چه وارسته اى
گر چه فلک بسته درِ کام ها *** کرده به نگشودنش اِبرام ها
تحفه فرهاد به شیرین فشاند *** ناله شبدیز به گلگون رساند
راه طلب جوى و نه بیهوده رو *** دست ادب گیر و به فرموده رو
تا رسى از دَیر به بیت الحرام *** طایر باغ حرم آرى به دام
فوج طیور از همه سو نغمه سنج *** دام تو را خنده زنان پر شکنج
مرغ مراد آمده صدره به دام *** بسکه به دام آمده گردیده رام
بلکه ز امنیضت انس مکان *** بر زبر دام گرفت آشیان
بیضه هم آورد برون و شکست *** بچّه او با طَیران عهد بست
باز شعور تو همان بسته بال *** بخت تو در خواب که خوابش حلال
پاى تو برداشته صد زخم مار *** گنج هم از کوبش پایت فکار
هیچ گمان برده از این رنج نه *** هیچ تماشایى از آن گنج نه
روى شعور تو به مَى شسته اند *** جلوه لیلیت زحى بسته اند
چون تو بدین صید نه ارزنده اى *** بهر چه دام طلب افکنده اى
بر تو حرامِ ابد این گنج کام *** راه طلب پیش میالا به گام
مستى و از فیض طلب رسته اى *** بى اثرى را به طلب بسته اى
مستى غفلت نه پذیرفته اند *** ورنه به مستى همه در سفته اند
وان که برازنده امّیدهاست *** تحفه او جنبش امّید ماست
مردمک دیده دیدار دوست *** آبله پاى طلبکار اوست
گر طلب گنج کنى هوش دار *** بر نفس گنجوران گوش دار
شیوه گوهر طلبان پیشه کن *** گر مَرَوى وام ز اندیشه کن
صد ره و صد کوچه درین شهر هست *** هر قدمى چشمه اى از زهر هست
دیده در بسته ز هم باز کن *** قاعده رهروى آغاز کن
شرم کن از همّت و برتر شتاب *** تا شوى از رنج طلب گنج یاب
هیچ میندیش به کام ادب *** در شو و مگذار عنان طلب
و اما فراموشى آخرت: انسان تا تنبّه پیدا نکند که مسافر است و لازم است از براى او سیر، و داراى مقصد است و باید به طرف آن مقصد ناچار حرکت کند، و حصول مقصد ممکن است، عزم براى او حاصل نشود و داراى اراده نگردد.
و باید دانست که از موانع بزرگ این تنبّه که اسباب نسیان مقصد مى شود و اراده و عزم را در انسان مى میراند آن است که انسان گمان کند وقت براى سیر وسیع است، اگر امروز حرکت به طرف مقصد نکند فردا مى کند. و این حال طول اَمل و درازى رجا و ظنِّ بقا و امید حیات و رجاء سعة وقت، انسان را از اصل مقصد که آخرت است و لزوم سیر به سوى آن و لزوم اخذ رفیق و زاد طریق باز مى دارد و انسان به کلّى آخرت را فراموش مى کند و مقصد از یاد انسان مى رود. و خدا نکند که انسان سفر دور و دراز و پر خطرى در پیش داشته باشد و وقت او تنگ باشد و عِدّه و عُدّه براى او خیلى لازم باشد، و هیچ نداشته و با همه وصف از یاد اصل مقصد بیرون رود. و معلوم است اگر این نسیان حاصل شود، هیچ در فکر زاد و توشه برنیاید و لوازم سفر را تهیه نکند و ناچار وقتى سفر پیش آید بیچاره شود و در آن سفر افتاده و در بین راه هلاک گردد و راه به جایى نبرد.
علت هلاکت پیروى از شهوات است
بدون شک هیچ ملّتى به هیچ بلیه اى گرفتار نخواهند شد مگر وقتى که راههاى خیر و صلاح را از دست بدهند و در طریق شرّ و فساد و طغیان و عصیان قرار گیرند و به خویشتن ستم کنند.
خداوند متعال در هر جاى از کتاب شریفش که عذاب و هلاکت ملّتى را تذکر داده، جرم آنان را نیز یادآورى کرده است تا براى مردم روشن گردد که در اثر اعمال زشت انسان که معلول تبعیت از شهوات است، دنیا و آخرتش فاسد مى گردد.
خداوند در قرآن مجید مى فرماید:
«فَکلاًّ أَخَذْنَا بِذَنْبِهِ فَمِنْهُم مَنْ أَرْسَلْنَا عَلَیهِ حَاصِباً وَمِنْهُم مَّنْ أَخَذَتْهُ الصَّیحَةُ وَمِنْهُم مَّنْ خفْنَا بِهِ الْأَرْضَ وَمِنْهُم مَنْ أَغْرَقْنَا وَمَا کانَ اللَّهُ لِیظْلِمَهُمْ وَلکن کانُوا انفُسَهُمْ یظْلِمُونَ»:(۱)
هر طایفه اى را به کیفر گناهش مؤاخذه کردیم، پس بعضى را بر سرشان سنگ هلاک کننده فرو باریدیم، برخى را به صیحه آسمانى، گروهى را به زلزله زمین، و عدّه دیگر را به غرق در دریا به هلاکت رساندیم، و خداوند به هیچ یک از آنان ستم نکرد، بلکه آنان به خاطر متابعت از شهوات بر خویش ستم کردند.
از جمله آن ملّتها اهل مَدْین بودند. این ملّت وقتى به عذاب خدا گرفتار شدند که تمامشان خائن و متقلّب و بدعمل گشتند. کم فروشى و خیانت در معاملات از صفات بد شمرده نمى شد. حسّ اخلاقى به حدّى در آنان نابود گشته بود که وقتى ایشان را درباره کارهاى زشت ملامت مى کردند، اصلاً خجالت نمى کشیدند، بلکه شخص ناصح را ملامت و سرزنش مى نمودند. عیوب خودشان را اصلاً درک نمى کردند. منکرات و معماصى را قبیح نمى دانسستند. خداوند بزرگ درباره آنان مى فرماید:
«وَإِلَى مَدْینَ أَخَاهُمْ شُعَیباً قَالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکم مِنْ إِله غَیرُهُ وَلاَ تَنْقُصُوا الْمِکیالَ وَالْمِیزَانَ إِنِّی أَرَاکم بِخَیر وَإِنِّی أَخَافُ عَلَیکمْ عَذَابَ یوْم مُحِیط. وَیا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِکیالَ وَالْمِیزَانَ بِالْقِسْطِ وَلاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ وَلاَ تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ:(۱)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- عنکبوت، ۴۰.
و به سوى اهل مدین برادرشان شعیب را به رسالت فرستادیم، گفت: اى قوم!
۱ـ خداى یکتا را که جز او معبودى نیست بپرستید.
۲ـ در کیل و وزن کم فروشى نکنید.
۳ـ من خیر شما را در آن مى بینم که با همه به عدالت و قسط رفتار کنید.
۴ـ من از عذاب روز فراگیر بر شما مى ترسم.
۵ـ در سنجش و ترازودارى نسبت به کیل و وزن عدالت کنید.
۶ـ به مردم کم و گران نفروشید.
۷ـ در زمین به خیانت و فساد برنخیزید.
و پس از آیاتى چند مى فرماید:
«وَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّینَا شُعَیباً وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَة مِنَّا وَأَخَذَتِ الَّذِینَ ظَلَمُوا الصَّیحَةُ فَأَصْبَحُوا فِی دِیارِهِمْ جَاثِمِینَ»:(۲)
و چون حکم قهر ما فرا رسید، شعیب و اهل ایمان را نجات داده و ستمکاران امّت و پیروان شهوات را صیحه عذاب گرفت، پس صبح کردند در حالى که همگان در دیار خود هلاک شده بودند.
ملّت نوح، ملّت صالح، ملّت لوط و اقوام دیگرى که به عذاب الهى دچار شدند، از قماش ملّت مدین بودند و در یک کلمه پیرو شهوات خویش گشتند، و این پیروى آنان را از نظر رحمت حق انداخت و عاقبت به هلاکت و عذاب دچارشان کرد.
فرق میان بندگى حق و بندگى شهودت، فرق میان نور و ظلمت و حق و باطل و دنیا و آخرت و مرگ و حیات ا ست. بنده و برده شهوت از هیچ ستم و ظلمى و فساد و جنایتى چشم نمى پوشد، و بنده حق از هیچ کار مثبت و عمل خیرى بازنمى ماند.
جبران خلیل در مقاله اى داستان بردگى بشر را نسبت به شهوات چنین توضیح مى دهد:
مردم بنده زندگى اند، و در نتیجه این بندگى، روز با زبونى و ننگ همدمند، و شب با اشک و خون دمسازند.
هر چه تا به حال دیده ام بنده سرسپرده و گردن کج و زندانى زنجیرى بوده است.
هر سوى گیتى را گشته و شام و روز زندگى را پژوهیده ام کاروان ملّتها و اقوام را دیده ام که از غار به کاخ و آسمانخراش ره سپرده است، و چشمم تا به حال جز به گردنى که زیر بار خمیده و بازوانى که به زنجیر بسته و سینه اى که بر آستان بت سائیده بود نیفتاده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- هود، ۸۴ - ۸۵.
۲- هود، ۹۴.
در پى انسان از بابل تا پاریس، و از نینوا تا نیویورک رفته و دیده ام که اثر زنجیرهایى که به دست و پایش آویخته بوده در کنار ردّپایش بر شن صحرا نمودار است، و به گوش خویش از دشت و جنگل و دمن طنین ضجّه و فریاد جگرخراش نسلهاى قرون و اعصار را شنیده ام.
به کاخها و دانشگاهها و معابد در آمده ام و در برابر هر تخت و قربانگاه و کرسى خطابه ایستاده و دیده ام که کارگر، بنده سرمایه دار و سوداگر است و سرمایه دار و سوداگر، بنده نظامى، نظامى بنده سیاستمدار، سیاستمدار بنده شاه، شاه بنده کاهن، و کاهن بنده بت و بت خود خاکى است که اهریمنان سرشته و بر تلّى از جمجمه مردگان افراشته اند.
به کاخ توانگران مقتدر و کلبه فقیران زیر دست درآمده و به تماشاى خزائنى که پر از جواهرات و شمش هاى طلا بوده و بیغوله هایى که شبح نومیدى و بازدم مرگ، خفقان آورش کرده، ایستاده ام.
کودکان را دیده ام که راه و رسم بندگى را از مادر با شیرى که از پستان مى مکند فرا مى گیرند، نونهالان رسم سرسپردگى و زبونى را همراه الفبا مى آموزند، و جوانان جامه تن سپارى و گردن کجى به تن مى کنند، و زنان در بستر فرمانبردارى و حلقه گوشى مى غلتند.
نسلهاى آدمى را از کناره گنگ تا ساحل فرات، مصبّ نیل، کوهستان سینا، میدانهاى آتن، کلیساهاى روم، کوچه هاى قسطنطنیه و آسمانخراش هاى لندن پى گرفتم، همه جا بندگى را دیدم که با جاه و عظمت در کاروان پرشکوهى روان است، و مردم به گردش و کرنش و شادمانى اند، گاه آن را خدا مى نامند و پسران و دختران را در آستانش قربانى مى کنند. گاهى امپراطور مى دانند و به پایش شراب و عطر نثار مى نمایند، زمانى غیب دان مى دانند و در پیشگاهش بخور مى سازانند، نام قانون بر آن مى نهند و در برابرش سجده مى برند، میهن پرستى مى شمارند و در راهش کمر به جنگ مى بندند و خون یکدیگر را مى ریزند و شهر و آشیانه شان را به خاطرش ویران مى کنند و اسم این کار را برادرى و مساوات مى گذارند، آن را سایه خدا پنداشته سر به فرمانش فرود مى آورند، اسمش را پول و کاسبى گذاشته به خاطرش جان مى کنند و عرق مى ریزند و جان مى فشانند.
خلاصه یک چیز است با نامهاى مختلف و رنگارنگ، یک واقعیت است که جلوه هاى گوناگون دارد، یک بیمارى ازلى و ابدى است که هر بار گریبانگیر مى شود، علائم و آثار تازه و عجیبى دارد; مرضى که فرزند با جان گرفتن از پدر به ارث مى گیرد و میکرب آن را نسل قدیم به دامن نسل جدید انتقال مى دهد.
شگفت انگیزترین بندگى هائى که دیده ام انواع زیر است:
بندگى چشم بسته: نوعى از بندگى که حال شخصى را به گذشته نیاکانش وابسته مى دارد و سرش را در مقابل آداب و رسوم اجدادى فرود مى آورد و از او جسد تازه اى پدید مى آرد که روح کهنه اى در آن دمیده با گور مرمرینى که پر از استخوان پوسیده باشد.(۱)
بندگى زبان بسته: آن بندگى اى است که گردونه عمر مرد را به دم همسرِ ناسازگارش مى بندد، و تن زن را به بستر مردى که از او متنفّر است مى چسباند، چنانکه رابطه شان با زندگى رابطه کفش است با پا.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- «وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَینَا عَلَیهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ کانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یعْقِلُونَ شَیئاً وَلاَ یهْتَدُونَ».(بقره ۱۷۰):
چون به آنان گفته شود: از وحى متابعت کنید، گویند ما پیرو کیش پدران خود خواهیم بود، آیا هر چند که پدرانشان بى عقل بوده و از هدایت الهى دور بوده باشند؟!
بندگى گوش بسته: همان که شخصى را به پیروى از سلیقه محیط و همرنگى با جماعت وا مى دارد، به طورى که شخصیتش انعکاس صداى جامعه و سایه و هم آمیزى از اشیاء است!
بندگى پاى بسته: بندگى اى که گردن آدم نیرومند را زیر فرمان حقّه باند مى خماند و اراده قدرتمند را تسلیم هوسهاى مشتى افتخارجوى شهرت طلب مى گرداند تا مثل عروسک به سرانگشت آنان برقصد و پس از مدتى از حرکت باز ایستد و بالأخره بشکند و دور ریخته شود.(۱)
بندگى دورگه اى: آن که کودکان معصوم را از فضاى پهناور نیکبختى به خاکستر سیه روزى مى نشاند، آنجا که نیاز به کنار کودکى نشسته و بیچارگى در بغل زبونى آرمیده تا با بدبختى به جانى رسند و از آن پس مثل یک مجرم، عمر بگذرانند و مثل یک مطرود و وازده بمیرند.
بندگى جوگندمى: همان که ارزش اشیا و امور را وارونه مى نماید و مفهوم امور را دگرگون مى کند، به طورى که حقّه بازى را زرنگى بشمارند، و پرچانگى را دانائى، و ناتوانى را بردبارى و مسالمت، و بزدلى را پرهیزکارى.
بندگى مُذَبْذَبانه: که زبان بزدل سست عنصر را مى لرزاند و از حق گوئى بازمى دارد تا بر خلاف آنچه در دل دارد به زبان آرد و در چنگال تیره روزى چون جامه اى باشد که مچاله و پهن شود.
بندگى پشت خمانى: مقید شدن ملّتى به زنجیر قوانین و حقوق و رسوم ملّتى دیگر.
بندگى واگیرى: که باعث جانشینى پسر به جاى پدر مى شود.
بندگى سیاه: که بر پیشانى سپید فرزند بى گناه مجرم داغ ننگ مى چسباند.
بالأخره بندگى بندگى، که نیروى محرّک و استمراردهنده همه بندگى هاست.(۲)
و این همه که قرنهاست سایه شومش را بر سر بشر، و طناب و غل و زنجیرش را بر دست و پاى انسان، و لجامش را بر زبان آدمى، و پنبه اش را در گوش نسل ها، و چشم بندش را بر بصیرت فرزندان آدم و حوّا قرار داده معلول پیروى از هواى نفس و افتادن در لجنزار شهوات است.
و این انبیاء و اولیاء و امامان معصومند که براى نجات بشر از این همه ذلّت و خفّت و پَستى و بدمستى و برداشتن زنجیر و غل اسارت از دست و پاى عقل و جان انسان، از جانب خدا قیام کردند و خود را براى تأمین سعادت دنیا و آخرت مردم به هر آب و آتشى زدند و از هیچ کوششى تا جان دادن در راه محبوب و معشوقشان که حضرت رب العزّه است مضایقه نکردند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- «وَبَرَزُوا لِلَّهِ جَمِیعاً فَقَالَ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِینَ اسْتَکبَرُوا إِنَّا کنَّا لَکمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنتُم مُّغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذَابِ اللَّهِ مِن شَیء قَالُوا لَو هَدَانَا اللَّهُ لَهَدَینَاکمْ سَوَاءٌ عَلَینَا أَجَزِعْنَا أَمْ صَبَرْنَا مَا لَنَا مِن مَحِیص». (ابراهیم ۲۱):
روزى که مردم در قیامت به پیشگاه حق حاضر شوند، ضعیفان به گردنکشان گویند: ما در دنیا تابع رأى شما بودیم، آیا امروز ما را از عذاب خدا حفظ مى کنید؟ جواب دهند: اگر ما از حق هدایت مى یافتیم شما را نیز هدایت مى کردیم، اکنون هر چه جزع و التماس کنیم یا صبر و تحمّل یکسان است، که از عذاب چاره نداریم.
۲- "جامعه برین"، ص ۱۲۵.
آزادگان وارسته، به تمام مقامات انسانى رسیدند
طیران مرغ دیدى، تو ز پایبند شهوت *** به درآى تا ببینى طیران آدمیت
«وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ آمَنُوا امْرَأَةَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِندَک بَیتاً فِی الْجَنَّةِ وَنَجِّنِی مِن فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ»:(۱)
خداوند براى اهل ایمان (آنان که عاشق رشد و کمال و وارستگى و پیراستگى و رهائى از قیود شهوت و شیطان هستند) آسیه همسر فرعون را مثل زد، هنگامى که عرضه داشت: الهى (من از تمام مظاهر حیات فرعونى و از ملکه بودن و عزّت ظاهرى در گذشتم) تو براى من در بهشت خانه اى بنا کن آنهم خانه اى در نزد خودت، و مرا از شّر فرعون و کردارش و از قوم ستمکار نجات بخش.
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود:
شریف ترین و گرامى ترین زنان جهان چهار نفر هستند:
۱ـ آسیه همسر فرعون.
۲ـ مریم دختر عمران.
۳ـ خدیجه دختر خویلد.
۴ـ فاطمه دختر محمد بن عبدالله صلّى الله علیه و آله.
از چهره هائى که باید نامش را به بزرگى یاد کرد و در ردیف قهرمانان برجسته عرصه ایمان و صبر و مقاومت قرار داد آسیه دختر مزاحم همسر فرعون است.
وى بانوئى بى نظیر و برجسته و بنده شایسته خدا بود، او خداى جهان را از روى معرفت و اخلاص پرستش مى نمود، از ایمان کاملى که در خور مقام یک انسان کامل و واقعى است برخوردار بود و از لحاظ تقوا و زهد و پاک دامنى در محیط خفقانى و کفرآمیز فرعونى نمونه اى بى نظیر بود.
آسیه با آنکه از عالى ترین موقعیت هاى مادى و اجتماعى برخوردار بود، به رنگ محیط درنیامد و تا سر حدّ امکان در تغییر و اصلاح محیط مى کوشید و هرگز افکار و عواطف و عقاید و آراء افراد در او اثر نمى کرد.
آسیه اول زنى بود که به موسى بن عمران علیه السّلام ایمان آورد و در ایمان راستین خود استوار بود و هیچ وقت در این زمینه رنگ نباخت و ترسى به خود راه نداد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- تحریم، ۱۱.
به طورى که از تفاسیر و تواریخ و اخبار و سِیر استفاده مى شود از ابتداى آفرینش آدم، در محیط ظلم و ستم و در خانواده کفر و زندقه زنى همانند آسیه در ایمان و اطمینان و در دوستى با خدا و رسول ثابت تر و مقاوم تر نیامده است.
آسیه از جمله زنان فرزانه جهان است که خداوند او را بر زنان عالم امتیاز و برترى داده و در قرآن از او ستایش کرده و او را از سیدات زنان بهشت قرار داده.
آسیه نخستین زنى است که ایمانش به درجه کمال رسید و اول زنى است که در خانه فرعونِ کافر سالها ایمان و عقیده خود را مخفى نگاه داشت و در پنهانى خدا را پرستش مى کرد.
هنگامى که فرعون ستمگر "ماشطه" همسر حزقیل را به شهادت رساند، آسیه پرده از جلوى دیدگانش برداشته شد و دید ملائکه روح ماشطه شهیده را با کمال احترام و تجلیل به آسمان مى برند.
این داستان بر اعتقاد و یقین او افزود و از ستمگرى و بى عدالتى همسرش بى نهایت افسرده شد. در آن هنگام فرعون بر آسیه وارد شد و خبر قتل همسر حزقیل را به وى داد.
آسیه دیگر تاب مقاومت نیاورد و بر فرعون بانگ زد و گفت: واى بر تو اى ستمگر، چقدر مغرورى و بى پروا، و بر حکومت ظالمانه و سلطه گر خود مى نازى و هر آن بر گناه خود مى افزایى! همانا به کیفرى سخت گرفتار خواهى شد.
فرعون گفت: مگر تو را نیز جنون عارض شده مثل جنونى که بر ماشطه عارض شده بود؟
آسیه گفت: خیر، مرا دیوانگى عارض نشده، بلکه ایمان آوردم به خدائى که پروردگار من و شما و همه جهان است.
از آنجایى که فرعون آسیه را دوست مى داشت دست به یک سیاست لین و زیرکانه زد و مادر آسیه را احضار کرده، به وى گفت: مثل اینکه دخترت را دیوانگى عارض شده، از او بخواه که از دین جدید خود دست بردارد.
مادر آسیه جریان را عنوان کرد، ولى سودى نبخشید و حیله و نیرنگ فرعون او را در دین و آئین خود استوارتر ساخت. فرعون همین که از ایمان او اطلاع یافت، دنیا در نظرش تیره و تار شد و از شدّت خشم و غضب مدتى مبهوت ماند. همواره به خود مى پیچید و آسیه را تکلیف به قبول ربوبیت خود مى کرد، در حالى که آسیه اعتنائى به گفته هاى بى اساس وى نکرده و مى گفت: هرگز از آئین حق دست برندارم; من به اسلام گرویده ام و اکنون به پروردگار موسى مؤمنم و تو را مشرک مى دانم.
فرعون به دژخیمان خود دستور داد او را به چهارمیخ کشند و وى را به بدترین وضعى شکنجه کنند. از این جهت قرآن مجید او را "ذِى الاْوْتاد" نامید.
آسیه عنصر شجاعت و استقامت بود و با شهادت بى نظیر خود در برابر شکنجه هاى دژخیمان فرعونى یک تنه و قهرمانانه ایستاد و کمترین ترس و وحشتى به خود راه نداد و همواره توکل بر خدا مى کرد و هر چه مى خواست از او مى طلبید و غیر از حق به احدى تکیه نداشت.
فرعون او را همى عذاب کرد، تا اینکه آسیه قهرمان، زیر بار ضربات شکنجه ددمنشان فرعونى به شهادت رسید(۱) و از دروازه شهادت، به مقامات عالى الهى و انسانى و به منازل معنوى و عرفانى.
من آنچه هست به عشق تو داده ام از دست *** که منتهاى مرادم توئى از آنچه که هست
به دوستى توام گر به پاى دار برند *** من آن نیم که بدارم تو را ز دامان دست
محبّت تو نه امروز کرده جا به دلم *** که من به روى تو عاشق شدم به روز الست
به شادمانى جاوید امیدوار شدم *** دلم چو از همه ببرید و با غمت پیوست
کجا من از تو توانم برید رشته مهر *** که عشق، تار وجود مرا به زلف تو بست
به محفلى که تو باشى به باده حاجت نیست *** که هر که چشم تو بیند خراب گردد و مست
صغیر گِرد جهان گشت در پى دلدار *** رسید بر سر کوى تو و ز پاى نشست
«وَ الَّذِینَ یقُولُونَ إِذَا نَظَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ تَزْفِرُ عَلَى أَهْلِ مَعْصِیتِک: سُبْحَانَک، مَا عَبَدْنَاک حَقَّ عِبَادَتِک فَصَلِّ عَلَیهِمْ »:
"الهى درود فرست بر فرشتگانى که وقتى به جهنّم بنگرند، که صداى هولناک شعله و برافروختگیش بر اهل گناه شنیده مى شود، از عمق هویتشان فریاد برآرند: منزّه و پاکى، اى مالک هستى، ما تو را آنچنانکه لایق توست بندگى نکردیم پس بر آنان درود فرست.
شرح صحیفه (قهپایی)
«و على الملائکه الذین من دونهم من سکان سمواتک و اهل الامانه على رسالاتک».
لفظه «دون» فى قوله علیه السلام بمعنى تحت.
و بر ملائکه اى که پایین ترند از اینها من حیث المرتبه که آن ملائکه اند که ساکنان آسمانهایند که مخلوقى است از مخلوقات تو و اهل امانتند بر پیغامهاى تو بر پیغمبران.
«و الذین لا تدخلهم سامه من دووب، و لا اعیاء من لغوب و لا فتور».
السامه: الملاله و التضجر.
و الدووب: التعب.
و الاعیاء: مصدر اعیا الرجل فى المشى فهو معى، اذا عجز.
و اللغوب -بضمتین-: التعب و الاعیاء. و منه قوله تعالى: (ما مسنا من لغوب).
یعنى: و آن فرشتگانى که در نیاید ایشان را ملالتى از تعب، و نه درماندگى از رنج و عنا، و نه سستى از عبادت.
«و لا تشغلهم عن تسبیحک الشهوات، و لا یقطعهم عن تعظیمک سهو الغفلات».
الشهوه: توقان النفس الى الامور المستلذه.
و اضافه السهو الى الغفلات من قبیل اضافه المسبب الى السبب.
(یعنى:) و باز ندارد ایشان را از تسبیح گفتن تو آرزوهاى نفسانى. و منقطع نسازد ایشان را از یاد کردن بزرگى تو سهوى که ناشى است از غفلتها. چرا که اینها از لواحق اجسام حیوانیه است و ملائکه از آن مبرایند.
«الخشع الابصار، فلا یرومون النظر الیک».
الخشع: جمع خاشع. اى: ابصارهم خاشعه. و خشع ببصره، اى: غضه.
(یعنى:) فروخوابانیده اند دیده هاى خود را پس قصد نمى کنند نظر کردن به سوى جلالت و عظمت تو از غایت خوف و خشیت.
«النواکس الاذقان».
النواکس: جمع الناکس على الشذوذ. فان فاعلا لا یجمع على فواعل. اى: المطاطى اذقانهم. و هذا ایضا کنایه عن کمال خشیتهم لله.
(یعنى:) پیش انداخته اند زنخهاى خود را. و این نیز کنایه است از کمال خوف و خشیت.
«الذین قد طالت رغبتهم فیما لدیک، المستهترون بذکر آلائک، و المتواضعون دون عظمتک و جلال کبریائک».
استهتر فلان بکذا، اى: اولع و تجاهر به.
و الالاء: النعم. واحدها الا بالفتح، و قد یکسر و یکتب بالیاء.
و التواضع: التذلل. قاله فى الصحاح.
و «دون» معناه الحقیقى ادنى مکان من الشىء -و منه:- تدوین الکتب. لانه ادناء البعض من البعض- ثم استعمل بمعنى قدام الشىء و عنده و بین یدیه مستعارا من معناه الحقیقى. و هو ظرف لغو متعلق ب«المتواضعون».
(یعنى:) آن فرشته هایى که دور و دراز است -یعنى بسیار است- رغبت ایشان در آن چیزى که نزد توست از فیوضات الهى -چرا که چشیده اند چاشنى حلاوت آن را و آشامیده اند شراب محبت آن را- حریص و مولعند به ذکر و یاد کردن نعمتهاى تو، و فروتنى نماینده اند نزد بزرگى و جلال بزرگوارى تو.
«و الذین یقولون اذا نظروا الى جهنم تزفر على اهل معصیتک: سبحانک ما عبدناک حق عبادتک فصل علیهم ».
تزفر: اى: تخرج النفس. من الزفیر، و هو اخراج النفس. و الشهیق رده.
و سبحان: مصدر کغفران. و لا یستعمل الا مضافا. و هو منصوب على المصدریه. اى: اسبح سبحانک. و معناه فى اللغه: التنزه عن النقائص. اى: انزهک عما لا یلیق بجناب قدسک. و فى الشرع صار لاعلى مراتب التعظیم التى یستحقها الله. و لذلک لا یجوز ان یستعمل فى غیره و ان کان منزها عن النقائص.
و الى هذا ینظر ما قال بعض الاعلام من ان التنزیه المستفاد من «سبحان الله» انواع: تنزیه الذات عن نقص الامکان الذى هو منبع السوء، و تنزیه الصفات عن وصمه الحدوث بل عن کونها مغایره للذات المقدسه زائده علیها، و تنزیه الافعال عن القبح و العبث.
یعنى: و آن فرشته هایى که چون نظر کنند به آتش دوزخ که دم برگشاید بر آنهایى که از اهل معصیت تواند، گویند: خداوندا، تنزیه مى کنیم تو را تنزیه کردنى.
نپرستیدیم تو را چنانچه حق و سزاى پرستش توست و رحمت فرست بر آن ملائکه اى که سابقا مذکور شد.
شرح صحیفه (مدرسی)
اللغه:
دون: از براى او معانى عدیده است انسب در مقام یا به معنى غیر است یا به معنى اقرب، و قرب.
رسالات: جمع رسالت به معنى فرستادن به جائى و پیغام به جاى آوردن و پیغام دادن و او مصدر است.
شرح:
یعنى اى خداى من، پس بفرست رحمت خود را بر ایشان و بر ملائکه که غیر ایشان هستند از ساکنین سموات تو و از اهل امانت بر رسالت تو.
اللغه:
سامه: دلتنگ شدن و ملال یافتن.
دوب: سیر و حرکت کردن.
اعیاء: عاجز شدن.
لغوب: رنج و تعب کشیدن.
فتور: سستى.
شهوات: میلهاى نفسانى.
سهو: خلاف هشیارى.
خشع: جمع خاشع، اطمینان در جوارح.
روم: قصد کردن.
نواکس: جمع ناکسه سر پائین کردن.
المستهترون: از استهتار یعنى حریص شدن.
زفیر: نعره کشیدن و اول فریاد حمار.
الترکیب:
من، در قوله علیه السلام «من دوب» و «من لغوب»، بیانیه است، و ظرف لغو متعلق بلا تدخلهم، سهو الغفلات اضافه ى او از قبیل- اضافه ى مسبب است به سوى سبب و در عرف عوام سهو و غفلت به یک معنیند در این صورت اضافه ى او حاجت به سوى تاویل دارد و ظاهر آن است که از قبیل اضافه ى خاص به عام باشد زیرا که غفلت که عامست، الخشع الابصار، صفت است.
و بر ملائکه آنچنانیکه داخل نمى شود ایشان را کلال و ملال از براى حرکت و داخل نمى شود ایشان را عجز از براى تعب و داخل نمى شود ایشان را سستى، مشغول نمى کند ایشان را عجز از براى تعب و داخل نمى شود ایشان را سستى، مشغول نمى کند ایشان را از تسبیح تو میلهاى نفسانى، و دور نمى کند ایشان را از تعظیم تو سهو از روى نادانى و غفلت، یعنى از خوف دیده هاى ایشان بلند نشود به جانب تو خشوع کنندگانند از دیده ها پس قصد نمى کنند نظر به سوى ترا سر به زیر اندازندگانند از زنخدانهاى خود، و چه بسیار طول کشید میل و رغبت ایشان در چیزهائیکه نزد تو است.
حرص دارنده اند به ذکر نعمتهاى خودت، تواضع کنندگان هستند، بر بزرگى تو و جلال و سلطنت تو، آن کسانید که مى گویند در زمانى که نظر به جهنم مى کنند نعره و صیحه مى کند بر اهل معصیت منزه هستى تو اى خداى عبادت نکردیم تو را حق عبادت.
تذنیبات:
الاول- این اوصاف که از براى اصناف ملائکه ذکر شد لازم آن ندارد که متضاده باشند بلکه در بعضى از صفات همه شریکند و مثل اینکه سستى بر شغل و کارشان نیست، مثل اینکه همه تواضع کننده اند، مثل اینکه همه رغبت و میل دارند به آن، چیزهائیکه نزد خلاق عالمست و هکذا بعضى از ایشان صفت خاصه دارند که در دیگرى نیست، مثلا بعضى از ایشان هرگز سربلند نکرده به جانب عرش یا به جانب راست و چپ بلکه همیشه سر پائین مشغولند به ذکر و تسبیح خداى تعالى، روایت صحیح شده است از امام صادق جعفر بن محمد علیه الصلوه و السلام که فرمودند: که پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمودند: که مرور مى کردم در شب معراج به ملائکه ى از ملائکه که خدا خلق کرد فرمود ایشان را که خداى عزوجل هر نحو که مى خواست، و نهاد روى ایشان را هر نحو که مى خواست نبود چیزى از طبقهاى وجوه ایشان مگر اینکه آن چیز تسبیح خداى و تحمید خداى را مى کردند هر جانب به صداهاى مختلفه صداهاى ایشان بلند بود و تسبیح و گریه از خوف خدا پس سئوال کردم از جبرئیل از احوال ایشان گفت: همین نحو که ملاحظه نمودید خلق شدند ملکى از ایشان که در جنب صاحب خود است با او هرگز تکلم نکرده، و هرگز سرهاى خود را بلند نکرده اند به سوى فوق و نه به سوى تحت از خوف خداى و خشوع او پس سلام کردم پس به اشاره ى سر به من جواب سلام دادند و نظر به سوى من نکردند از خشوع پس فرمود: به ایشان جبرئیل علیه السلام که:
این محمد صلى الله علیه و آله پیغمبر رحمت است خدا فرستاده او را به سوى عباد خود رسول و نبى، او است خاتم انبیاء و سید ایشان است آیا با او سخن نمى گوئید؟ بعد این مطلب را که از جبرئیل شنیدند روى به من نمودند به سلام و بشارت دادند مرا و اکرام کردند مرا به خیر و از براى امت من.
الثانى- چنان استفاده مى شود از قوله علیه السلام طالت رغبتهم که از براى ایشان ترقیات هست کما اینکه این تنزلات هم هست اگر چه ایشان از نفوس قدسیه و معصومه اند نه امر ایشان به مرتبه ى هست که قدرت معصیت در ایشان نمى باشد و در حق ایشان محال باشد بلکه امکان دارد.
در مجمع البحرین طریحى علیه الرحمه نقل مى کند و مى فرماید: که فطرس که جعفر فرشته ى از فرشتگان است عرض شد ولایه على علیه السلام بر او پس امتناع کرد از قبول پس خلاق عالم پرهاى او را کند، ابن طاوس علیه الرحمه هم نقل این مطلب را مى نماید و ابلیس اگر چه از جنس ملائکه باشد چنانکه بعضى گمان کرده اند و استثناء را متصل گرفته اند او هم شاهد است پس از اینکه انحطاط رتبه در حق ایشان ممکن است ازدیاد هم ممکن است، و شاهد بر مقال اگر ایشان قابلیت تحصیل در این مرتبه را نداشته باشند قابلیت تکلیف هم ندارند و هو باطل.
الثالث- قولهم سبحانک ما عبدناک حق عبادتک این کلام صدورش از ایشان از باب اظهار شکرگذارى است و فروتنى و مقصود ایشان آن است که ما را هم استحقاق این عقوبت بود و نجات ما از این عقوبت از باب تفضل تو است اى خالق، بعضى گفته اند که صدور این کلام از ایشان در مقام تعجب است یا تعجب از اهل جهنم یا از اهل معصیت.
ترجمه و شرح صحیفه (امامی و آشتیانی)
در دومین فراز از این دعا درخواست درود بر سایر فرشتگان را عنوان کرده همانطور که در فراز اول فرشتگان معروف را مورد توجه قرار داده بود.
نخست مى گوید: (خداوندا) بر سایر فرشتگان آنها که ساکن آسمانهایت و آنها که امین به رسالتهاى تواند درود فرست) (و على الملائکه الذین من دونهم: من سکان سماواتک، و اهل الامانه على رسالاتک).
و بر آنها که: (با همه تلاش و کوشش هیچگونه ملالتى به آنها وارد نمى شود و در اثر خستگى هیچ سستى و واماندگى در آنها احساس نمى گردد (نیز درود فرست) (و الذین لاتدخلهم سامه من دوب، و لا اعیاء من لغوب و لا فتور).
بر فرشتگانى که: (شهوات و هوسها آنها را به خود مشغول نمى دارند که از تسبیح تو بازایستند) (و لا تشغلهم عن تسبیحک الشهوات).
بر آنها که: (اشتباهات ناشى از غفلتها آنان را از تعظیم و احترام تو جدا نمى کند) (و لایقطعهم عن تعظیمک سهو الغفلات).
فرشتگانى که: (چشمانشان در شدت خشوع است و تمناى نظر به سوى تو را ندارند) (الخشع الابصار فلایرومون النظر الیک).
همان فرشتگانى که: (سر تعظیم را پائین افکنده و مدتهاست راغب چیزى هستند که در نزد تو موجود است) (النواکس الاذقان، الذین قد طالت رغبتهم فیما لدیک).
فرشتگانى که: همواره به یاد نعمتهاى تواند و جز آن زبان به چیزى نمى گشایند) (المستهترون بذکر آلائک).
همانها که: (همواره در برابر عظمت و جلال و کبریاى تو خاضع و متواضعند) (و المتواضعون دون عظمتک و جلال کبریائک).
فرشتگانى که: (هرگاه مى بینند جهنم بر معصیتکاران خروش مى کند و آنها را در بر مى گیرد مى گویند منزهى تو اى پروردگار ما، آنطور که باید تو را عبادت نکرده و حق عبادتت را انجام نداده ایم) (و الذین یقولون اذا نظروا الى جهنم تزفر على اهل معصیتک: سبحانک ما عبدناک حق عبادتک).
در پایان این فراز نیز با همان یک جمله ى قبل نیز عرض مى کند: (خدایا بر آنها درود فرست) (فصل علیهم).
ریاض السالکین (سید علیخان)
ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، ج۲، ص:۴۲-۳۶
من دونهم: اى من تحتهم مقدارا و مکانا.
روى عن النبى صلى الله علیه و آله و سلم انه قال: خلق الله السماء الدنیا فجعلها سقفا محفوظا و جعل فیها حرسا شدیدا و شهبا ساکنها من الملائکه اولوا اجنحه مثنى و ثلاث و رباع فى صوره البقر، مثل عدد النجوم لا یفترون من التسبیح و التهلیل و التکبیر.
و اما السماء الثانیه: فساکنها عدد القطر فى صوره العقبان لا یسامون و لا یفترون و لا ینامون منها ینشق السحاب حتى یخرج من تحت الخافقین، فینتشر فى جو السماء معه ملائکه یصرفونه حیث امروا به اصواتهم التسبیح و تسبیحهم تخویف.
و اما السماء الثالثه: فسکانها عدد الرمل فى صوره الناس یجارون الى الله اللیل و النهار.
و اما السماء الرابعه: فسکانها عدد اوراق الشجر صافون مناکبهم فى صوره الحور العین من بین راکع و ساجد تبرق سبحات وجوههم ما بین السماوات السبع و الارض السابعه.
و اما السماء الخامسه: فان عددها یضعف على سائر الخلق فى صوره النسر منهم الکرام البرره و العلماء السفره.
و اما السماء السادسه: فحزب الله الغالب و جنده الاعظم فى صوره الخیل المسومه.
و اما السماء السابعه: ففیها الملائکه المقربون الذین یرفعون الاعمال فى بطون الصحف و یحفظون الخیرات، فوقها حمله العرش الکروبیون.
و عن ابى ذر «رضى الله عنه» قال: قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم: اطت السماء و حق لها ان تئط، ما علیها موضع اربعه اصابع الا و علیه ملک واضع جبهته.
و عن جابر بن عبدالله «رضى الله عنه» قال: قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم: ما فى السماوات السبع موضع قدم و لا شبر و لا کف الا و فیه ملک قائم او ملک ساجد او ملک راکع فاذا کان یوم القیامه قالوا جمیعا: سبحانک ما عبدناک حق عبادتک الا انا لم نشرک بک شیئا.
و من خطبه لامیرالمومنین علیه السلام: و لیس فى اطباق السماوات موضع اهاب الا و علیه ملک ساجد او ساع حافد یزدادون على طول الطاعه بربهم علما و تزداد عزه ربهم فى قلوبهم عظما.
قوله علیه السلام «و اهل الامانه على رسالاتک»: یحتمل ان یکون معطوفا على الملائکه و ان یکون معطوفا على اهل سماواتک و الراد بهم الذین جعلهم الله وسائط بینه و بین رسله فى تادیه خطابه الکریم الیهم، و سر هذا التوسط ان المخاطبه تقتضى مناسبه بین المتخاطبین فاقتضبت الحکمه توسط الملک لیتلقف الوحى بوجهه الذى فى عالم الملکوت و القدره من الله سبحانه تلقفا روحانیا و من اللوح المحفوظ و یلقیه بوجهه الذى فى عالم الملک و الحکمه الى النبى علیه السلام، لان من خواص الملک ان یتمثل للبشر فیراه جسما، فربما ینزل الملک الى الصوره البشریه و ربما یترقى النبى علیه السلام الى الرتبه الملکیه و یتعرى عن الکسوه البشریه فیاخذ عنه الوحى، و لما کان ذو الامانه هو الحافظ لما امن علیه لیودیه الى مستحقه و کانت الرسالات النازله بواسطه الملائکه نازله کما هى محفوظه عن الخلل الصادر عن سهو لعدم معروضات السهو هناک او عن عمد لعدم الداعى الیه و لقوله تعالى: «یخافون ربهم من فوقهم و یفعلون ما یومرون» صدق انهم اهل الامانه على رسالاته تعالى.
«وَ الّذینَ لا تَدخُلُهمْ سَامَةٌ من دُؤُوبٍ، وَ لا إِعْیاءٌ مِن لُغُوبٍ وَ لا فُتُورٌ. وَ لا تَشْغَلُهُمْ عَن تَسبیحِک الشهواتِ، وَ لا یقْطَعُهمْ عَن تَعظیمِک سَهْوُ الغَفَلات»:
السامه: کسحابه الملل، اى لا یدخل الیهم و لا یعتریهم ملل من اجل دووب اى اجتهاد و جد فى العمل.
و لا اعیاء: اى تعب.
یقال: اعیانى کذا بالالف اعیاء فاعییت انا یستعمل لازما و متعدیا و اعیا فى مشیه فهو معیى منقوص. و اما عییت کرضیت فهو من العى بالکسر، و هو الحصر فى المنطق.
و اللغوب: الکلال.
و الفتور: الانکسار و الضعف و هو مروى بالجر عطفا على لغوب، و بالضم عطفا على اعیاء، و التصریح بنفیه مع استلزام ما قبله له للمبالغه فى انتفاء کل منهما و تنکیر کل من هذه الاحوال للدلاله على انه لا یدخلهم شى ما من ذلک و لا حاله منه فى الجمله.
و قد سبق بیان وجه انتفاء ذلک عنهم فى صدر الکلام على هذا الدعاء فلیرجع الیه.
الشهوات: جمع شهوه، و هى حرکه النفس طلبا للملائم.
قیل: و هى ضربان محموده و مذمومه.
فالمحموده: من فعل الله تعالى، و هى قوه جعلت فى النفس لتنبعث بها النفس لنیل ما تظن ان فیه صلاح البدن.
و المذمومه: من فعل البشر، و هى استجابه النفس الى مقتضى طباعها من اللذات البدنیه الى حد الخروج عن حد الشریعه، و الهوى هو هذه الشهوه، و هى بقسمیها منفیه عن الملائکه عند الفلاسفه، اذ کانت من لوازم النفس الحیوانیه و هى غیر متصوره فیهم.
و ذهب جمهور الامامیه و المعتزله: ان لهم شهوات لکنهم قاهرون لانفسهم عن اتباعها.
قال الشریف المرتضى «رضى الله عنه»: نحن نعلم على الجمله ان الملائکه اذا کانوا مکلفین فلا بد ان یکون علیهم مشاق فى تکلیفهم لو لا ذلک ما استحقوا ثوابا على طاعاتهم، و التکلیف انما یحسن فى کل مکلف تعریضا للثواب و لا یکون التکلیف علیهم شاقا الا و یکون لهم شهوات فیما حظر علیهم و نفار عما اوجب علیهم، انتهى.
و قطعته عن الشى: حبسته و منعته.
و التعظیم: الاجلال و التوقیر.
و السهو: عدم التفطن للشى مع بقاء صورته، او معناه فى الخیال او الذکر بسبب اشتغال النفس و التفاتها الى بعض مهماتها.
و الغفله: عدم خطور الشى فى البال بالفعل فهى اعم من السهو.
قیل: و لما کان ذلک من لواحق القوى الانسانیه کان مسلوبا عن الملائکه علیهم السلام.
الخشع: جمع خاشع کرکع جمع راکع من خشع ببصره اذا غضه. و قال تعالى: «خشعا ابصارهم یخرجون من الاجداث».
و رام الشى روما: طلبه، و خشوع ابصارهم اما على حقیقته بناء على القول بانهم اجسام، و فى الخبر: انهم لا یستطیعون ان یرفعوا ابصارهم من شعاع النور. او هو کنایه عن کمال خشیتهم لله تعالى و اعترافهم بقصور ابصار عقولهم عن ادراک ما وراء کمالاتهم المقرره لهم و ضعفها عما لا تحتمله من انوار الله و عظمته فى خلق عرشه و ما فوقه من مبدعاته، فان شعاع ابصارهم منته واقف دون حجب عزه الله تقدس و تعالى فلا یطلبون النظر الیه سبحانه.
و النواکس: جمع ناکس، من نکس راسه اذا طاطاه، و هو جمع شاذ لا یفاس علیه لان فواعل انما هو جمع فاعله مثل ضاربه و ضوارب، او جمع فاعل اذا کان صفه للمونث مثل حائض و حوائض، او کان لما لا یعقل کجمل بازل و بوازل و حائط و حوائط. فاما مذکر من یعقل فلم یجمع علیه الا فوارس و نواکس و هوالک.
و الاذقان: جمع ذقن بفتحتین کسبب و اسباب. و هو جمع قله استعمل فى الکثره اتکالا على القرینه، و جمع الکثره ذقون کاسد و اسود. و هو مجتمع اللحیین من اسفلهما.
و نکسه: کنایه عن نکس الراس لاستلزامه له، و هو هنا اما على حقیقته ایضا، او کنایه عن کمال خضوعهم و انقهارهم تحت سلطان الله تعالى المشاهد فى صوره عرشه و ملکوته.
و کنى بطول رغبتهم: عن دوامها و ثبوتها اذ کانت رغبتهم و شوقهم الى کمال ذواتهم من معرفته التامه و کمال المحبه له سبحانه دائمه ثابته لا تنقطع لان انقطاع الرغبه فى الشى انما هو بانقطاع مادتها، و مادتها اما دواعى النفس و میولها و هى انما تنقطع باستیلاء الملال و الکلال على النفس او مطلوبها و تصورها لنیله و انقطاعه اما بالیاس منه او بنیله، و ماده رغبتهم فیما عنده بریه عن القواطع اما من ذواتهم فلان الملال و الکلال عن عوارض المرکبات العنصریه و اما من مطلوبهم فلانه کمال معرفته تعالى بعد تصورهم لکمال ذلک المطلوب، و قد علمت ان درجات الوصول الى معرفته تعالى غیر متناهیه لا جرم مدحهم بطول رغبتهم فیما لدیه لیستلزم ذلک سلب انقطاع عبادتهم له عز و جل.
المستهتر: بفتح العین المولع بالشى لا یتحدث بغیره و لا یفعل غیره، و فى الحدیث سبق المفردون. قالوا: و ما المفردون قال: المستهترون بذکر الله.
و قد استهتر بکذا على ما لم یسم فاعله، و فى نسخه ضبطه بکسر العین و لم ینص علیه اهل اللغه و اشتقاقه من الهتر بالفتح و هو مزق العرض و الشتم لان المولع بالشى لا یبالى بما قیل فیه و شتم له، او من الهتر بالضم و هو ذهاب العقل من مرض او حزن.
قال الزمخشرى فى الفائق: استهتر فلان اذا ذهب عقله بالشى و انصرفت هممه الیه حتى اکثر القول فیه و اولع به.
و الالاء: النعم جمع آلى و قد تقدم الکلام علیه فى الروضه الاولى، و هو کنایه عن دوام شکرهم له تعالى و تعداد نعمه اذ کان لکل منهم مرتبه معینه من الکمال فى العلم و القدره لا یصل الیها من دونه و کل من کانت نعمه الله علیه اکمل و اتم کان شکره اعلى و طاعته اوفى.
و التواضع: الخشوع و الذل لله تعالى.
و عظمته تعالى عباره عن علو شانه و جلاله قدره و کمال شرفه و شده غنائه عن الخلق و نهایه افتقارهم الیه فى الوجود و البقاء و الکمال الى غیر ذلک مما لا تحیط به العقول، و لیست عظمه مقداریه و لا عددیه لتنزهه عن المقدار و المقداریات و الکم و الکمیات.
و الجلال: العظمه.
و الکبریاء: الشرف و الرفعه و التجبر و الملک.
و قیل: هى عباره عن کمال الذات و کمال الوجود و لا یوصف بها الا الله تعالى، و تواضعهم دون عظمته و جلال کبریائه: عباره عن اعترافهم بذل الحاجه و الامتنان و النقص الى جوده و وجوده و الانقهار تحت عظمته و کماله.
جهنم: -اعاذنا الله منها- اسم لنار الاخره.
قیل: اسم عربى سمیت نار الاخره بها، لبعد قعرها من قولهم رکیه جهنام و جهنم اذا کانت بعیده القعر و لم تصرف للتعریف و التانیث.
و قیل: اشتقاقها من الجهومه و هى الغلظ، یقال: جهم الوجه اى غلیظه فسمیت بجهنم لغلظ امرها فى العذاب.
و قیل: هى عجمیه و عدم الصرف للعجمه، و التعریف.
و قیل: هى تعریب کهنام بالعبرانیه.
و تزفر: جمله فى محل النصب على الحال من جهنم، یقال: زفر یزفر من باب کتب زفرا و زفیرا: اخرج نفسه بعد مده ایاه، و الزفیر اول صوت الحمار. و الشهیق آخره.
و قیل: الزفیر فى الحلق و الشهیق فى الصدر.
و قال الفارابى فى دیوان الادب: و الزفیر انین الحزین، و المراد بزفیرها: صوت التهابها المنکر الفظیع. شبهه بصوت المتغیظ و زفیره. قال الله تعالى: «اذا راتهم من مکان بعید سمعوا لها تغیظا و زفیرا». اى صوت تغیظ.
روى ان جهنم تزفر زفره لا یبقى احد الا ترعد فرائصه، حتى ان ابراهیم علیه السلام یجثو على رکبتیه و یقول نفسى نفسى.
و المعصیه: ترک الانقیاد و فى اضافتها الیه سبحانه تعظیم لامرها و ایذان باستحقاق اهلها ان تزفر علیهم جهنم غیظا و غضبا.
سبحانک: منصوب على المصدریه.
قیل: هو اسم مصدر وقع موقع المصدر و هو التسبیح بمعنى التنزیه.
و قیل: هو مصدر کالغفران و هو غیر متصرف اى لا یستعمل الا محذوف الفعل منصوبا على المصدریه، و لا یکاد یستعمل الا مضافا و اذا استعمل غیر مضاف کان علما للتسبیح غیر مصروف للعلمیه، و الالف و النون المزیدتین کعثمان علما لرجل فان العلمیه کما تجرى فى الاعیان تجرى فى المعانى، و المعنى على الاول نسبحک تسبیحا عما لا یلیق بشانک الاقدس من الامور التى من جملتها عدم عبادتنا لک حق عبادتک و عنوا بذلک تسبیحا ناشئا عن کمال الاعتراف و الایقان بالعجز عما یلیق بمقامه الاعلى من العباده، و على الثانى تنزهت عن ذلک تنزها ناشئا عن ذاتک، و لا یبعد ان یحمل على التعجب کانه قیل ما ابعد من له هذه القدره و القهر عن جمیع النقائص فلا یکون خلقه لجهنم و زفیرها على اهل معصیته الا حکمه و صوابا، و اتعجب من حال اهل معصیته کیف عصوا من هو قادر على ذلک فاستحقوا هذا النوع من الانتقام کانه قیل: ما ابعد من عقابه و انتقامه بهذه المثابه عن ان یرتکب مخلوق معصیته و افاده هذا اللفظ للتعجب سیاتى بیانه فى الروضه الثالثه عشر «ان شاء الله تعالى».
و حق عبادتک: منصوب على المصدریه و هو فى الاصل صفه للمصدر المضاف الیه اى عبادتک الحق فلما اضیف الى موصوفه انتصب على ما کان ینتصب علیه موصوفه، اى ما عبدناک العباده التى تحق لک و تلیق بعظمتک و انما قالوا ذلک حین نظرهم الى جهنم حال زفیرها لما شاهدوا من شده آثار قهره تعالى فاحتقروا عبادتهم و راوها قاصره عما یجب لجلاله عز و جل.
خبر لقوله: «و الذین لا تدخلهم سامه من دووب» کما یدل علیه رفع الصفات من قوله: «الخشع الابصار، و النواکس الاذقان، و المستهترون، و المتواضعون» و یجوز ان یکون معطوفا على ما قبله من المجرور فیکون رفع الصفات بالقطع على المدح فالفاء فى «فصل علیهم» حینئذ فصیحه اى اذا کانوا بهذه الصفات فصل علیهم صلاه تخصهم، اذ کانت الصلاه الاولى بالتبع.