ابراهیم خلیل

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۱۶ ژوئیهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۲:۴۶ توسط مرضیه الله وکیل جزی (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای جدید حاوی ' {{بخشی از یک کتاب}} <keywords content='کلید واژه: هاجر، عمالقه، ابراهیم علیه السلام، آزر...' ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon book.jpg

محتوای فعلی بخشی از یک کتاب متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)



منبع: فروغ ابدیت

نویسنده یا گرد آورنده: جعفر سبحانی تبریزی

ابراهيم خليل عليه السلام؛ قهرمان توحيد

کلید واژه: توحید

هدف از تشريح زندگانى حضرت ابراهيم خليل الرحمن عليه السلام شناساندن اجداد و نياكان پيامبر گرامى است، زيرا نسب شريف پيامبر، به حضرت اسماعيل، فرزند «ابراهيم» مى رسد و چون اين دو نفر و برخى از نياكان والامقام پيامبر اسلام، در تاريخ عرب و اسلام سهم مهمى دارند؛ از اين رو، مناسب است به طور خلاصه و فشرده، از حالات آنان گفت و گو شود. به خصوص كه حوادث تاريخ اسلام، مانند حلقات زنجير به حوادث مقارن طلوع اسلام يا دورتر از آن، بستگى كامل دارد.

مثلا، سرپرستى و حمايت حضرت عبدالمطلب از پيامبر اسلام، زحمات و حمايت هاى ابوطالب، عظمت خاندان هاشم، ريشه عداوت بنى اميه، پايه هاى اصولى براى وقايع تاريخ اسلام به شمار مى رود. از اين جهت فصلى از تاريخ اسلام، براى اين گونه بحث ها اختصاص داده مى شود.

در زندگانى قهرمان توحيد ابراهيم خليل عليه السلام نكات برجسته اى وجود دارد.

مجاهدت هاى او در راه توحيد و ريشه كن ساختن بت پرستى فراموش شدنى نيست و همچنين بحث هاى پر مغز و لطيف او با ستاره پرستان، عالى ترين درس توحيد براى حقيقت جويان است كه قرآن شريف به منظور آشنايى ما نقل كرده است.

فروغ ابدیت، ص: 87

زادگاه ابراهيم

کلید واژگان: بابل × نمرود × توحید ابراهیم

قهرمان توحيد، در محيطى پا به عرصه وجود نهاد كه سراسر آن را تاريكى هاى بت پرستى و بشرپرستى فراگرفته بود. آدمى زاد در برابر بت هاى تراشيده به دست خود و ستارگان خضوع مى كرد.

زادگاه پرچم دار توحيد كشور «بابل» بود كه مورخان آن جا را از عجايب هفت گانه دنيا شمرده اند و در عظمت و وسعت تمدن اين كشور مطالب گوناگون نقل نموده اند.

تاريخ نويس معروف، «هيرودنس» چنين مى نويسد:

بابل به طور مربع الشكلى بنا شده كه طول اطراف هر يك از آن 120 فرسخ و محيطش 480 فرسخ مى باشد.[۱]

اين گفتار هر اندازه آميخته با مبالغه باشد، باز از يك حقيقت غير قابل انكار (به ضميمه ى نوشته هاى ديگر) پرده برمى دارد. ولى امروز از آن مناظر دلربا و كاخ هاى بلند، جز تل خاكى ميان دجله و فرات چيز ديگرى ديده نمى شود و سكوت مرگبارى بر همه جا حكم فرماست. مگر گاهى كه باستان شناسان، براى پى بردن به وضع تمدن مردم بابل، با حفريات خود، اين سكوت را در هم بشكنند.

بنيان گذار توحيد، در دوران حكومت «نمرود بن كنعان» چشم به جهان گشود.

«نمرود» با آن كه بت پرست بود، به مردم خدايى مى فروخت. شايد به نظر عجيب برسد كه چطور ممكن است يك نفر هم بت پرست باشد و هم به مردم خدايى بفروشد، ولى نظير اين مطلب را قرآن درباره فرعون مصر بيان كرده است. هنگامى كه «موسى بن عمران» دستگاه حكومت فرعون را با منطق قوى خود متزلزل ساخت، هواداران فرعون با لحن اعتراض آميزى به فرعون خطاب كردند:

«أَتَذَرُ مُوسى وَ قَوْمَهُ لِيُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ».[۲]؛ آيا موسى و طايفه

فروغ ابدیت، ص: 88

وى را مى گذارى تا جامعه را بر ضد تو بشورانند و تو و خدايانت را به دست فراموشى بسپارند.

پرواضح است كه فرعون ادعاى خدايى مى كرد و گوينده جمله أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى [۳] و نيز جمله ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرِي[۴] بود، در عين حال بت پرست نيز بود، ولى در منطق بت پرستان مانعى ندارد كه فردى خدا و معبود گروهى باشد، در عين حال خود معبود نيز، خداى بزرگتر را بپرستد. زيرا مقصود از «خدا» و «معبود» خالق جهان نيست، بلكه كسى است كه به گونه اى برترى بر ديگران داشته باشد و زمام زندگى آنان را به گونه اى در دست گيرد.

تاريخ مى گويد: در روم بزرگان يك خانواده پيوسته مورد پرستش افراد آن فاميل بودند و در عين حال آن سران براى خود معبودى داشتند.

بزرگترين سنگرى كه نمرود به دست آورده بود، جلب توجه گروهى از منجمان و كاهنان بود كه دانشمندان آن روز محسوب مى شدند. خضوع آنان زمينه را براى استعمار طبقه منحط و بى اطلاع آماده تر ساخته بود. علاوه بر اين، از بستگان ابراهيم كسانى مانند «آزر» - كه مردى صورتگر بود و اطلاعاتى در اوضاع ستارگان داشت - جزء درباريان نمرود درآمده بود و اين خود نيز مانع بزرگى براى ابراهيم بود، زيرا علاوه بر مبارزه با افكار عمومى، با مخالفت بستگان خود نيز رو به رو بود.

نمرود، در زندگى رؤيايى، غرق بود كه ناگهان ستاره شناسان، نخستين زنگ خطر را نواختند و گفتند: حكومت تو را شخصى كه همين محيط زادگاه او است، سرنگون خواهد كرد.

افكار خفته نمرود بيدار شد و پرسيد: آيا متولد شده يا نه؟ گفتند: متولد نشده است. وى فرمان جدايى زنان و مردان را (در شبى كه مطابق پيش بينى و محاسبات نجومى ستاره شناسان، نطفه اين دشمن سرسخت منعقد خواهد گشت) صادر كرد. مع الوصف دژخيمان او، پسر بچه ها را مى كشتند؛ قابله ها دستور داشتند صورت نوزادان را به دفتر مخصوص او ارسال كنند. اتفاقا، در همان شبى كه هر نوع

فروغ ابديت، ص: 89

آميزش زن و مرد ممنوع بود؛ نطفه ابراهيم در همان شب منعقد شد. مادر ابراهيم باردار شد و مانند مادر موسى بن عمران، دوران باردارى را به صورتى پنهان به پايان رسانيد. پس از وضع حمل، براى حفظ فرزند عزيز خود، به غارى كه در كنار شهر بود؛ پناه برد و فرزند دلبند خود را در گوشه غار گذاشت، روزها و شب ها در حد امكان به او سركشى مى كرد. اين نوع ستم كارى به مرور زمان نمرود را آسوده خاطر ساخت و يقين كرد كه دشمن تخت و حكومت خود را به قتل رسانيده است.

ابراهيم، سيزده سال تمام در گوشه آن غار كه راه ورودى تنگى داشت به سر برد، پس از سيزده سال مادر، او را بيرون آورد. ابراهيم گام در اجتماع نهاد، چشم نمروديان به ناشناسى افتاد، مادر ابراهيم گفت: اين فرزند من است پيش از پيش گويى منجمان متولد گشته است.[۵]

ابراهيم از غار بيرون آمد توحيد فطرى[۶] خود را با مشاهده زمين و آسمان، درخشيدن ستارگان و سر سبز گشتن درختان، كامل تر ساخت: او گروهى را ديد كه در برابر درخشندگى ستارگان، عقل و هوش خود را از دست داده اند. عده ديگرى را ديد كه سطح افكارشان از اين هم پست تر بود و بت هاى تراشيده را عبادت كردند. بدتر از همه اين ها، شخصى از جهل و نادانى مردم استفاده كرده به مردم خدايى مى فروخت.

ابراهيم ناچار است خود را براى مبارزه در اين سه جبهه مختلف آماده سازد. قرآن مجيد، داستان مبارزه هاى وى را در اين سه صحنه نقل كرده است.

ابراهيم و مبارزه با بت پرستى

کلید واژگان: آیه 79 سوره انعام × پرستش اجرام آسمانی × توحید

تاريكى بت پرستى، سراسر بابل (زادگاه ابراهيم) را فراگرفته بود. خدايان دروغين زيادى، زمينى و آسمانى، عقل و هوش طبقات مختلفى را ربوده بود: برخى را

فروغ ابدیت، ص: 90

صاحبان قدرت و بعضى را وسيله تقرب به درگاه خداوند مى دانستند.

رسم و روش پيامبران در ارشاد و هدايت مردم منطق و استدلال است، زيرا آنان با دل مردم سروكار دارند و مى خواهند حكومتى پديد بياورند كه براساس ايمان و يقين استوار باشد و چنين حكومتى از طريق زور و شمشير امكان پذير نيست. ما بايد ميان حكومت پيامبران و حكومت فرعون ها و نمرودها فرق بگذاريم، هدف دسته دوم حفظ حكومت و رياست است، به هر وسيله اى ممكن باشد، اگر چه رشته حكومت آنان پس از درگذشت آن ها از هم بپاشد. ولى مردان الهى مى خواهند حكومتى پديد آورند كه در خلوت و جلوت، در موقع نيرومندى و ناتوانى حاكم، در حال حيات و مرگ وى، فرمانروايى كند و به اصطلاح بر قلب ها حكومت كنند نه بر بدن ها و اين هدف با اعمال زور و فشار ابدا صورت نمى پذيرد.

ابراهيم، در آغاز كار با مسلك بستگان خود (بت پرستى) كه در رأس آنان «آزر» قرار داشت، مبارزه كرد. هنوز در اين جبهه موفقيت كامل به دست نياورده بود[۷] كه با صحنه ديگر رو به رو گرديد. سطح افكار اين دسته بلندتر و روشن تر از افراد گروه نخست بود، زيرا آنان برخلاف روش بستگان ابراهيم، از موجودات پست و ناچيز زمينى دلكنده، كواكب و ستارگان آسمانى را مى پرستيدند. ابراهيم در مقام مبارزه با پرستش اجرام كيهانى، يك سلسله حقايق فلسفى و علمى را كه هنوز مرغ انديشه بشر آن زمان، به آن نرسيده بود؛ با بيانى ساده بيان كرد كه دلايل او، امروز هم مورد اعجاب بزرگان علم و فن فلسفه و كلام است. از همه بالاتر، قرآن مجيد با عنايت خاصى به نقل دلايل ابراهيم پرداخته است، از اين جهت نگارنده با توضيح مختصرى، گفتار ابراهيم را در اين صفحه ها نقل مى كند.

ابراهيم، شبى از شب ها براى هدايت مردم از اول غروب آفتاب، چشم به آسمان دوخت و تا غروب فردا بيدار ماند و در ظرف اين 24 ساعت با سه گروه به بحث و

فروغ ابدیت، ص: 91

گفت و گو پرداخت و عقايد هر دسته را با دليل محكم ابطال كرد.

تاريكى شب فرا رسيد، پرده سياه شب نشانه هاى هستى را پنهان ساخت، ستاره شفاف «زهره» از گوشه افق نمايان گشت. ابراهيم براى جلب قلب هاى زهره پرستان با آنان هماهنگ شد و در ظاهر از روش آنان پيروى كرد. گفت: اين پروردگار من است، وقتى غروب كرد و در گوشه اى پنهان گشت، گفت: من خدايى را كه غروب دارد دوست نمى دارم و از اين منطق شيوا، عقيده زهره پرستان را مردود شناخت و بى مايگى آن را آفتابى ساخت.

در مرحله بعد، ديدگان وى به قرص نورانى ماه افتاد كه درخشندگى و زيبايى آن، دل ها را مجذوب خود كرده بود. وى براى جلب قلب هاى ماه پرستان، در ظاهر به معبود بودن آن اعتراف كرد، بعدا با پنجه محكم منطقى، اين عقيده را نيز به باد انتقاد داد. اتفاقا دست تواناى تقدير آن را در افق ناپديد ساخت و نور و روشنايى خود را از دشت و صحرا برچيد. ابراهيم با قيافه حق جويانه، بدون اين كه دل هاى ماه پرستان را از خود برنجاند، گفت: پروردگار من، اگر مرا هدايت نكند، بى گمان از گمراهان خواهم بود، زيرا ماه نيز، مانند ستاره افول و غروب دارد و خود اسير يك نظم خلل ناپذير ديگرى است.

تاريكى شب سپرى گرديد، آفتاب سينه افق را شكافت و نور طلايى خود را بر دشت و دمن ريخت. آفتاب پرستان، متوجه معبود خود گشتند. ابراهيم روى حفظ اصول مناظره، به ربوبيت آن اعتراف كرد، ولى غروب و افول خورشيد محكوميت آن را در برابر نظم عمومى جهان هستى، مسلم ساخت و ابراهيم از معبود بودن خورشيد صريحا تبرى جست.

آن گاه از هر سه گروه اعراض كرد و گفت:

«وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَالْأَرْضَ حَنِيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ».[۸]؛

فروغ ابدیت، ص: 92

من روى خود را به جانب كسى كردم كه آسمان ها و زمين را آفريده است، در حالى كه به او ايمان خالص دارم و از مشركان نيستم.

طرف سخن ابراهيم كسانى بودند كه مى انديشيدند ربوبيت و كارگردانى موجودات زمينى، از آن جمله انسان، به اجرام آسمانى واگذار شده است.

اين بيان مى رساند كه بحث ابراهيم، درباره سه مطلب زير نبوده است:

  • 1. اثبات صانع
  • 2. توحيد ذات خدا و اين كه او يكى است و متعدد نيست.
  • 3. توحيد در خالقيت و اين كه خالقى جز او نمى باشد.

بلكه نقطه محورى بحث او مربوط به توحيد در «ربوبيت»، «تدبير» و «كارگردانى» است و اين كه «مربى» و «پرورنده» و «مدبر و كارگردانى» براى موجودات زمينى جز «خداوند» نيست. از اين رو، پس از اقامه دليل و ابطال «ربوبيت» اجرام سماوى، فورا گفت: وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَالْأَرْضَ...؛ آفريدگار آسمان ها و زمين، «مدبر» و «رب» آن ها نيز هست و هرگز تدبير گوشه اى از جهان آفرينش، به برخى از اجرام آسمانى واگذار نشده است. در نتيجه، خالق و «مدبر» يكى است نه اين كه خالق خدا است و مدبر موجود ديگر.

مفسران و گروه متكلم كه در «معارف» قرآن، بحث و غور نموده اند؛ در تفسير منطق ابراهيم دچار اشتباه هايى شده اند و تصور كرده اند: «هدف ابراهيم» نفى «خدايى» اين اجرام است، يعنى آن خدايى كه همه ملت هاى جهان به آن معتقد بوده و جهان خروشان هستى نشانه وجود اوست. برخى ديگر تصور كرده اند: «هدف ابراهيم، نفى «خالقيت» اين اجرام است، زيرا چه بسا ممكن است خداى جهان، پس از آفريدن يك موجود كامل، مقام خالقيت را به برخى از موجودات واگذار كرده باشد.

در صورتى كه هر دو تفسير غير صحيح بوده و هدف ابراهيم پس از تسليم مسائلى به نام وجود خداى واجب الوجود و توحيد و يكتايى آن و يكتايى خالق، در توحيد ديگرى به نام «توحيد ربوبى» و اين كه خالق جهان «مدبر» آن نيز هست گفت و گو مى كند و جمله «وجهت وجهى...» بهترين گواه تفسير ياد شده است. از اين رو، تمام

فروغ ابديت، ص: 93

تأكيد بحث ابراهيم روى مسئله «رب» و «ربوبيت» اجرامى مانند «ستاره»، «ماه» و «آفتاب» بوده است.[۹]

براى تكميل بحث، برهان ابراهيم را به گونه اى توضيح مى دهيم:

ابراهيم، در هر سه مورد افول و غروب اين اجرام را گواه بر آن مى گيرد كه آن ها لياقت و شايستگى تدبير و كارگردانى حوادث زمين و به خصوص پديده اى به نام انسان را ندارند. اكنون سؤال مى شود كه چرا افول و ناپديد گرديدن اين اجرام گواه بر مدبر نبودن آن هاست؟

اين مطلب را مى توان به صورت هاى مختلف بيان كرد و هر صورتى از آن، براى گروهى مفيد است. تفسير منطق ابراهيم، در ابطال مدبريت اجرام آسمانى به صورت هاى گوناگون، گواه بر آن است كه قرآن داراى ابعاد مختلف است و هر بعدى از آن براى گروهى مطرح مى باشد.

در اين جا به تفسيرهاى گوناگون اين استدلال مى پردازيم:

الف) هدف از اتخاذ رب و پروردگار اين است كه موجود ضعيف و ناتوان در پرتو قدرت و توان او، به مرحله كمال برسد و چنين مربى بايد با موجودات مورد تربيت، پيوند نزديك داشته باشد؛ به گونه اى كه پيوسته از حال او آگاه بوده و از او جدا نگردد و نزد او حاضر باشد.

موجودى كه ساعت ها از فرد مورد تربيت غايب مى شود و به كلى از او بيگانه مى گردد و نور و بركت را از سر او مى چيند، چگونه مى تواند مربى و پروردگار موجودات زمينى باشد؟ از اين رو، افول و غروب ستاره كه نشانه بيگانگى او از حوادث زمينى است، گواه بر اين است كه موجودات زمينى، مربى و پروردگار ديگرى دارند كه از اين نقيصه پيراسته است.

فروغ ابدیت، ص: 94

ب) طلوع و غروب اجرام آسمانى و حركت منظم شان گواه بر اين است كه آن ها همگى زير فرمان مى باشند و خود در چنگال قوانينى كه بر آن ها حكومت مى كند قرار گرفته اند و پيروى از قوانين منظم، خود گواه بر ضعف و ناتوانى آن هاست و چنين موجودات ضعيف، نمى توانند بر پهنه هستى و يا حوادث زمينى حاكم باشند و اگر هم موجودات زمينى از نور آن ها بهره مند مى شوند، دليل بر ربوبيت آن ها نيست، بلكه گواه بر اين است كه اين موجودات به فرمان مقام بالاتر، در برابر حوادث زمينى انجام وظيفه مى كنند.

به عبارت ديگر، اين مطلب گواه بر انسجام موجودات جهان و همبستگى آن ها با يكديگر است.

ج) هدف از حركت اين موجودات چيست؟ آيا هدف اين است كه از نقص به جانب كمال بروند و يا بالعكس، دومى قابل تصور نيست و بر فرض تصور، معنا ندارد مربى و كارگردان موجودات، از مرحله كمال به سوى نقص و نيستى برود و فرض نخست، خود گواه بر وجود مربى ديگرى است كه اين موجودات به ظاهر پر توان را، از مرحله اى به مرحله كامل ترى مى رساند و در حقيقت او رب و پروردگار است كه اين اجرام و آن چه در زير آن ها قرار دارند، همه را به سوى كمال مى رساند.

روش پيامبران در بحث و مناظره

کلید واژگان: ابراهیم علیه السلام × بت پرستان × آزر × آیه 26 سوره شعراء ×‌ آیه 42 ـ 45 سوره مریم

همان طور كه گفتيم، ابراهيم پس از خروج از غار، با دو گروه منحرف از جاده توحيد رو به رو گرديد:

  • 1. بت پرستان.
  • 2. پرستندگان اجرام آسمانى.

بحث ابراهيم را با گروه دوم شنيديم؛ اكنون بايد ديد كه وى چگونه با بت پرستان به مناظره برمى خيزد.

تاريخ پيامبران نشان مى دهد كه آنان اصلاحات خود را در آغاز كار، از بستگان خود آغاز مى كردند و سپس شعاع دعوت خود را گسترده تر مى ساختند؛ چنان كه

فروغ ابدیت، ص: 95

پيامبر اسلام در آغاز بعثت پيش از همه، قوم خود را به اسلام دعوت كرد و طبق فرمان خداوند جهان «وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ»[۱۰]؛ خويشاوندان نزديكتر خود را از عذاب الهى بترسان. پايه دعوت خود را بر اصلاح بستگان خود استوار كرد.

ابراهيم نيز همين روش را داشت. اصلاحات خود را از بستگان شروع نمود. «آزر» در ميان قوم وى، مقامى بس بلند داشت، زيرا علاوه بر اطلاعات علمى و صنعتى، ستاره شناس ماهرى بود و در دربار نمرود، قول او نافذ و استخراج نجومى وى مورد پذيرش تمام درباريان بود. ابراهيم، دريافته بود كه با جلب وى مى تواند سنگر مهمى را از بت پرستان تصرف كند. از اين جهت، با نيكوترين اسلوب، وى را از پرستش «بتان» بازداشت، ولى عواملى باعث شد كه «آزر» پيام و نصايح ابراهيم را نپذيرد.

چيزى كه در خور اهميت است، كيفيت دعوت و روش سخن گفتن ابراهيم با «آزر» است. دقت كافى در آياتى كه گفت و گوى ابراهيم را با آزر نقل مى كند، ادب و رسم پيامبران را در طريق دعوت و ارشاد، روشن مى سازد.

پدر جان، چرا چيزى را كه نه مى شنود و نه مى بيند و از چيزى بى نياز نمى كند، مى پرستى؟ اى پدر، من از طريق وحى به مطالبى آگاهى پيدا كرده ام كه تو را از آن ها آگاهى نيست. هان اى پدر! اگر از من پيروى كنى، تو را به راه راست هدايت مى كنم، پدر جان بندگى شيطان مكن، زيرا شيطان بنده نافرمان خدا است، پدرم! من از آن مى ترسم كه عذاب آفريدگار به تو برسد و در اين صورت همنشين و دوست شيطان گردى.[۱۱]

آزر، در برابر دعوت ابراهيم چنين گفت:

ابراهيم! آيا از خدايان[۱۲] من رو گردانى؟ اگر از اين كار دست برندارى تو را سنگسار

فروغ ابدیت، ص: 96

مى كنم و براى اين نافرمانى بايد مدتى از من دورى كنى.

روح بزرگ و سينه باز ابراهيم، بدگويى هاى آزر را در خود هضم كرد و چنين پاسخ داد: «سلام عليك سأستغفر لك ربّى؛ درود بر تو اى پدر و من براى تو، طلب آمرزش خواهم كرد.» چه پاسخى بهتر از اين بيان و چه گفتارى نرمتر و دلپذيرتر از اين كلام.

آيا آزر پدر ابراهيم بوده است؟

ظاهر آيات ياد شده و همچنين آيه 115، از سوره توبه و چهارده از سوره ممتحنه بيانگر اين است كه آزر پدر ابراهيم بوده و ابراهيم نيز وى را پدر مى خوانده است، ولى پدر بودن آزر بت پرست، با اتفاق دانشمندان شيعه كه پدران پيامبر اسلام و تمام پيامبران، موحد و خداشناس بودند، سازگار نيست.

دانشمند عالى قدر «مفيد»[۱۳] مطلب مزبور را، مورد اتفاق و اجماع علماى اماميه دانسته است. حتى بسيارى از دانشمندان سنى نيز در اين مورد، با آنان هم رأى مى باشند. در اين صورت، تكليف ظواهر آيات ياد شده چيست و چگونه بايد مشكل را حل كرد؟

بسيارى از مفسران مى گويند: كلمه «اب» معمولا در زبان عرب در مورد پدر به كار مى رود، ولى مورد استعمال آن منحصر به پدر نيست و گاهى در لغت عرب و اصطلاح قرآن، در مورد عمو نيز به كار مى رود، چنان كه در آيه زير، لفظ «اب» به معنى عمو به كار رفته است:

«إِذْ قالَ لِبَنِيهِ ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِي قالُوا نَعْبُدُ إِلهَكَ وَ إِلهَ آبائِكَ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ إِلهاً واحِداً وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ».[۱۴]؛ هنگامى كه يعقوب به فرزندان خود

فروغ ابديت، ص: 97

گفت: پس از من چه مى پرستيد؟ گفتند: خداى تو و خداى آباى تو، ابراهيم، اسماعيل و اسحاق را كه خداى يگانه است، پرستش مى كنيم و ما تسليم او هستيم.

بى شك اسماعيل، عموى يعقوب بود نه پدر وى، زيرا يعقوب فرزند اسحاق است كه برادر اسماعيل بود. با اين وضع، اولاد يعقوب، اسماعيل را كه عموى يعقوب بود، پدر خوانده اند، يعنى كلمه «اب» را درباره وى به كار برده اند؛ با وجود اين دو نوع استعمال (كه گاهى در مورد پدر و گاهى در مورد عمو استعمال مى شود)، جاى اين احتمال هست كه مقصود از اب در آيات مربوط به هدايت آزر، عمو باشد. خصوصا به قرينه اجماع و اتفاقى كه مرحوم مفيد نقل كرده است و شايد علت پدر خواندن ابراهيم اين بوده كه مدت ها سرپرستى ابراهيم را بر عهده داشته است، از اين نظر ابراهيم پيوسته با چشم پدرى به او مى نگريست.

قرآن آزر را پدر ابراهيم نمى داند.

براى آن كه نظر قرآن را درباره نسبت آزر با ابراهيم روشن سازيم، لازم است كه به توضيح دو آيه بپردازيم:

1. محيط عربستان در پرتو فداكارى هاى پيامبر اسلام، با نور ايمان و اسلام روشن گرديد و اكثر مردم از صميم دل ايمان آوردند و فهميدند كه سرانجام شرك و بت پرستى دوزخ و عذاب است. آنان اگر چه از ايمان خود خوشحال و مسرور بودند، ولى خاطره تلخ بت پرست بودن پدران و مادرانشان، آنان را رنج مى داد. استماع آياتى كه زندگانى مشركان را در روز رستاخيز تشريح مى كرد، بر ايشان رنج آور بود. براى از بين بردن اين تألم روحى، از پيامبر گرامى صلى اللّه عليه و آله و سلم درخواست كردند:

آن حضرت درباره پدران كافر آن ها كه با حالت كفر و شرك از دنيا رفته اند؛ طلب مغفرت كند، هم چنان كه ابراهيم، درباره «آزر» همين عمل را انجام داد، آيه زير در پاسخ تقاضاى آنان نازل گرديد:

براى پيامبر و افراد با ايمان شايسته نيست كه براى مشركان طلب آمرزش كنند، آن گاه كه

فروغ ابدیت، ص: 98

فهميدند كه آنان اهل دوزخند، اما اين كه ابراهيم براى پدر خود «آزر» طلب آمرزش نمود، به خاطر وعده اى بود كه ابراهيم به او داده بود، لكن وقتى قضيه براى ابراهيم روشن شد كه وى دشمن خداست، از او تبرى كرد و دورى جست و حقا كه ابراهيم مهربان و بردبار بود.[۱۵]

قراين زيادى نشان مى دهد كه گفت و گوى ابراهيم با آزر و وعده طلب آمرزش براى او كه سرانجام منجر به قطع روابط و تبرى شد، در دوران جوانى ابراهيم بوده است، يعنى موقعى بوده كه هنوز ابراهيم زادگاه خود، «بابل» را ترك نگفته و آهنگ فلسطين و مصر و خاك حجاز نكرده بود. از اين آيه چنين نتيجه گرفته مى شود كه ابراهيم در دوران جوانى پس از ثبات و ايستادگى آزر كه در كفر و بت پرستى، روابط خود را با او قطع كرد، ديگر تا آخر عمر از او يادى ننمود.

2. ابراهيم در پايان عمر خود، يعنى در دوران پيرى، پس از انجام يك مأموريت بزرگ (تعمير بناى كعبه) و آوردن زن و فرزند خود به بيابان بى آب و علف «مكه» درباره گروهى، از آن جمله پدر و مادر خود از صميم دل دعا كرد و استجابت دعاى خود را از خدا خواست؛ وى در موقع دعا چنين گفت:

«رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسابُ».[۱۶]؛ پروردگارا! من و پدر و مادرم را بيامرز، در روزى كه حساب برپا شود.

اين آيه به صراحت مى رساند كه مراسم دعا، پس از اتمام بناى كعبه كه ابراهيم در آن روزها دوران پيرى را مى گذرانده، انجام گرفته است، اگر «والدى» كه در اين آيه مورد مهر و علاقه ابراهيم قرار گرفته و با دعاى خير ياد شده است، همان «آزر» باشد؛ معلوم مى شود كه ابراهيم تا دم مرگ و تا آخرين ساعات زندگى، با آزر قطع رابطه

فروغ ابدیت، ص: 99

نكرده و گاهى براى او طلب مغفرت مى كرده است. در صورتى كه آيه اى كه در پاسخ تقاضاى مشركان وارد شده است، روشن كرد كه ابراهيم پس از چندى در همان دوران جوانى روابط خود را با آزر قطع كرد و از او دورى و تبرى جست و تبرى جستن با طلب آمرزش سازگار نيست.

از ضميمه كردن اين دو آيه، روشن مى شود كه: كسى كه در دوران جوانى مورد تنفر ابراهيم قرار گرفت و رشته هاى علاقه و محبت شان از هم گسست؛ غير آن شخص است كه تا دوران آخر عمر پيوسته مورد تذكر او بود و او را با طلب مغفرت ياد مى كرده است.[۱۷]

ابراهيم بت شكن

کلید واژگان:ابراهيم بت شكن× نمرود × بابل

موسم عيد فرارسيد و مردم غفلت زده «بابل» براى رفع خستگى و تجديد نيرو، و اجراى مراسم عيد به طرف صحرا روانه شدند و شهر خالى شد. سوابق ابراهيم، نكوهش و بدگويى وى، توليد نگرانى كرده بود، از اين جهت تقاضا كردند كه ابراهيم، نيز همراه آنان در اين مراسم شركت كند، ولى پيشنهاد بلكه اصرار آنان با بيمارى ابراهيم مواجه شد، وى با جمله «إنّى سقيم؛ من بيمارم» پاسخ گفتار آنان را داد و در مراسم عيد شركت نكرد.

راستى، آن روز براى موحد و مشرك روز شادمانى بود. براى مشركان، عيد كهن سالى بود كه به منظور برگزارى تشريفات عيد و زنده كردن رسوم نياكان به دامنه كوه و مزارع سرسبز رفته بودند و براى قهرمان توحيد نيز، يك عيد ابتدايى بى سابقه اى بود كه مدت ها آرزوى فرارسيدن چنين روز فرخنده اى را داشت كه شهر را از اغيار خالى بيند و مظاهر كفر و شرك را در هم شكند.

آخرين گروه از مردم از شهر خارج شدند؛ ابراهيم فرصت را غنيمت شمرد، با

فروغ ابدیت، ص: 100

قلبى لبريز از ايمان و اعتماد به خدا، وارد بت خانه شد، چوب هاى تراشيده و مجسمه هاى بى روحى را دورادور معبد ديد. غذاهاى زيادى كه بت پرستان به عنوان تبرك در معابد خود مى گذاشتند، توجه ابراهيم را جلب كرد، سراغ غذاها رفت، تكه نانى در دست گرفت و به عنوان تمسخر با اشاره به آن ها گفت: چرا از اين غذاهاى رنگارنگ نمى خوريد؟ ناگفته پيداست معبودهاى مصنوعى مشركان، قدرت كوچك ترين جنبشى را نداشتند، كجا رسد كه بخورند.

سكوت مرگ بارى فضاى بزرگ بتكده را فراگرفته بود، ولى ضربات شكننده ابراهيم كه بر دست و پاى و پيكر بت ها وارد مى آمد، اين سكوت را در هم شكست. تمام بت ها را قطعه قطعه كرد و تل بزرگى از چوب و فلز شكسته و خرد شده در وسط معبد پديد آمد و فقط بت بزرگ را سالم نگاه داشت و «تبر» را بر دوش آن نهاد. هدف اين بود كه در ظاهر بنماياند كه شكننده اين بت ها، همان بت بزرگ است؛ وى از اين ظاهرسازى هدفى داشت.

ابراهيم مى دانست مشركان پس از بازگشت از صحرا، سراغ علت حادثه خواهند رفت و ظاهر قضيه را يك كار مصنوعى و بى حقيقت تلقى خواهند كرد، زيرا باور نخواهند كرد كه اين ضربه ها، كار بت بزرگ است كه اساسا قدرت بر حركت و فعاليت ندارد، در اين صورت ابراهيم مى تواند از نظر تبليغاتى استفاده كند كه اين بت بزرگ به اعتراف شما كوچك ترين قدرت را ندارد پس چگونه او را مى پرستيد؟

خورشيد به سوى افق كشيده شد و نور و روشنى خود را، از دشت و صحرا برچيد. مردم، دسته دسته به جانب شهر روانه گرديدند، موقع مراسم عبادت بتان فرارسيد؛ گروهى وارد معبد شدند، منظره غير مترقب كه حاكى از ذلت و زبونى خدايان بود، توجه پير و برنا را جلب كرد. سكوت مرگ بارى توأم با بى صبرى، در محيط معبد حكم فرما بود. يك نفر مهر خاموشى را شكست و گفت: چه كسى مرتكب اين عمل شده است؟ سوابق بدگويى ابراهيم به بت ها و صراحت لهجه او در برابر ستايش بتان، آنان را مطمئن ساخت كه وى دست به اين كار زده است. جلسه محاكمه به سرپرستى «نمرود» تشكيل گرديد، ابراهيم جوان با مادر خود، در يك

فروغ ابديت، ص: 101

محاكمه عمومى بازجويى شد.

جرم مادر، اين بود كه چرا وجود فرزند خود را كتمان كرده و به دفتر مخصوص حكومت وقت معرفى نكرده است، تا سر به نيست شود. مادر ابراهيم، در پاسخ بازپرس چنين گفت:

من ديدم نسل مردم اين كشور رو به تباهى است؛ از اين جهت اطلاع ندادم تا ببينم آينده اين فرزند چه مى شود. اگر اين شخص همان باشد كه پيش گويان (كاهنان) خبر داده اند، در اين صورت تصميم داشتم، پليس را اطلاع دهم تا از ريختن خون ديگران دست بردارند و اگر آن فرد نباشد، يك فرد از نسل جوان اين كشور را حفظ كرده ام؛ منطق مادر كاملا توجه قضات را جلب كرد.

سپس نوبت بازجويى از ابراهيم فرارسيد. وى گفت: صورت عمل مى رساند كه اين ضربه از جانب بت بزرگ است و شما مى توانيد، جريان را از او سؤال كنيد، اگر قدرت بر تكلم داشته باشد. اين جواب سربالا، آميخته با تمسخر و تحقير به منظور ديگر بود و آن اين كه: ابراهيم يقين داشت كه آنان در جواب وى چنين خواهند گفت:

ابراهيم! تو مى دانى كه اين بت ها قدرت حرف زدن ندارند، در اين صورت ابراهيم مى تواند هيئت قضات را به يك نكته اساسى متوجه سازد. اتفاقا همان طورى شد كه وى پيش بينى كرده بود. ابراهيم، در برابر گفتار آنان كه حاكى از ضعف و زبونى و ناتوانى بتان بود، چنين گفت: اگر آن ها به راستى چنين هستند كه توصيف مى كنيد، پس چرا آن ها را مى پرستيد و حاجات خود را از آن ها مى خواهيد؟

جهل و لجاجت و تقليد كوركورانه، بر دل و عقل دادرسان حكومت مى كرد و در برابر پاسخ دندان شكن ابراهيم چاره اى نديدند، جز اين كه رأى دادند كه ابراهيم را بسوزانند. خرمنى از آتش افروخته شد و قهرمان توحيد را در ميان امواج آتش افكندند، ولى دست لطف و مهر خدا به سوى ابراهيم دراز شد و ابراهيم را از گزند آنان حفظ كرد و جهنم مصنوعى بشرى را، به گلستان سرسبز و خرم مبدل ساخت.[۱۸]

فروغ ابدیت، ص: 102

نكته هاى آموزنده اين سرگذشت

کلید واژگان: نهضت موحد × اراده و اعتماد به نفس × ایمان واقعی × آیه 21 سوره انبیاء

با اين كه يهود خود را پيشرو قافله توحيد مى داند، اين داستان در ميان آنان معروف است و در تورات فعلى آنان موجود نيست و در ميان كتاب هاى آسمانى فقط قرآن متكفل بيان آن شده است. از اين لحاظ برخى از نكته هاى آموزنده اين داستان را - كه هدف قرآن از بيان سرگذشت انبيا نيز همان نكته ها است - يادآور مى شويم:

1. اين داستان گواه استوار بر رشادت و شجاعت فوق العاده حضرت خليل الرحمان است. تصميم ابراهيم، راجع به شكستن بت ها و ويران كردن مظاهر و وسايل شرك، چيزى نبود كه براى نمروديان مخفى مانده باشد، زيرا او با نكوهش و بدگويى هاى خود، كمال تنفر و انزجار خويش را از بت پرستى ابراز داشته بود و به طور واضح و آشكار مى گفت:

اگر دست از عمل ننگين خود برنداريد، درباره آن ها تصميم خواهم گرفت. وى روزى كه مردم عازم صحرا شدند، آشكارا گفت: «در غياب شما درباره آن ها فكرى خواهم كرد».[۱۹]

امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

نهضت و مبارزه يك موحد، در برابر صفوف فشرده كافران كه آمار آنان بيش از چند هزار نفر بود؛ گواه زنده بر كمال شجاعت و ثبات قدم ابراهيم است، كه در راه اعتلاى كلمه توحيد و تحكيم مبانى يكتاپرستى، از هيچ پيشامدى ترس و بيم نداشته است.[۲۰]

2. ضربه هاى شكننده ابراهيم، اگر چه به صورت ظاهر يك قيام مسلحانه و خصمانه بود؛ قيافه واقعى اين نهضت چنان كه از گفتار ابراهيم با هيئت دادرسان استفاده مى شود، فقط جنبه تبليغاتى داشت، زيرا وى آخرين چاره را براى بيدار كردن عقل و فطرت خفته آن ها اين ديد كه تمام بت ها را بشكند و بزرگتر از همه را سالم نگاه دارد و تبر را بر دوش او قرار دهد، تا آنان در ريشه و علل اين مطالب تحقيق

فروغ ابدیت، ص: 103

بيشترى كنند و سرانجام، چون اين عمل را يك صحنه سازى بيش نخواهند دانست و هيچ وقت باور نخواهند كرد كه صاحب اين ضربه ها همين بت بزرگ باشد، در اين صورت ابراهيم مى تواند از اين كار استفاده تبليغاتى كند و بگويد طبق اعتراف شما اين بت بزرگ كوچكترين قدرتى ندارد، پس چگونه آن ها را مى پرستيد؟ اتفاقا ابراهيم اين نتيجه را گرفت و پس از شنيدن سخنان ابراهيم به وجدان خويش بازگشتند و خود را ظالم و ستمگر توصيف كردند و قرآن اين حقيقت را چنين بيان مى كند:

«فَرَجَعُوا إِلى أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ».[۲۱]

اين خود مى رساند كه حربه برنده پيامبران از آغاز كار، فقط و فقط منطق و استدلال بوده است. منتهى در هر دوره اى به صورتى و الّا شكستن چند بت چوبى در برابر مخاطره جانى كه متوجه ابراهيم بود، چه ارزشى داشت؟ ناچار بايد خدمت بزرگى در برداشته باشد، تا دادن جان در برابر آن از نظر خود در خور ستايش باشد.

3. ابراهيم مى دانست اين كار به حيات و زندگى او خاتمه مى دهد و قاعدتا بايد زياد مضطرب و متوارى مى شد يا لااقل از مزاح و بذله گويى دست برمى داشت. ولى برعكس، كاملا بر روح و اعصاب خود مسلط بود؛ مثلا وقتى وارد بت خانه مى شود به عنوان مسخره، سراغ بت ها آمده و به هر يك تعارف مى كند كه نان بخورند. پس از نوميدى بتخانه را به صورت تلّى از چوب هاى شكسته درمى آورد و اين را يك كار عادى تلقى مى كند، گويا به دنبال آن مرگ و اعدام نيست. هنگامى كه در برابر هيئت قضات قرار مى گيرد، چنين پاسخ مى دهد: اين كار من نيست، عمل بت بزرگ است، شما مى توانيد مطلب را از آن سؤال كنيد، اين بذله گويى در محكمه، سخن كسى است كه خود را براى هر گونه حادثه اى آماده مى سازد و بيم و هراس به خود راه نمى دهد.

شگفت انگيزتر از همه، بررسى وضع ابراهيم است. موقعى كه روى منجنيق قرار

فروغ ابدیت، ص: 104

گرفته بود و يقين داشت كه پس از چند دقيقه در ميان امواج آتش قرار خواهد گرفت، آتشى كه هيزم آن را مردم بابل به منظور كمك به خدايان و انجام يك وظيفه مقدس دينى، گردآورده بودند و شعله هاى آتش آن چنان زبانه مى كشيد كه شاهين را قدرت پرواز در پيرامون و فراز آن نبود. در چنين وقت فرشته آسمانى (جبرئيل) نازل گرديد و آمادگى خود را براى هر گونه كمك اعلام داشت و گفت: مطلبى دارى بگو. ابراهيم گفت: دارم ولى نه به تو، به خداى خودم.[۲۲] اين جواب، بزرگى و عظمت روحى ابراهيم را كاملا مجسم مى سازد.

نمرود، در كاخ بزرگى كه در فاصله چند ميلى از آتش قرار داشت؛ با كمال دقت و بى صبرى در انتظار انتقام بود و مى خواست تماشا كند كه امواج آتش، چگونه ابراهيم را طعمه خود قرار مى دهد. منجنيق به كار افتاد، با يك تكان قهرمان توحيد در ميان آتش فرود آمد، ولى مشيت و اراده نافذ خداى ابراهيم، آن جهنم مصنوعى را به صورت گلستان درآورد، به طورى كه همگى از مشاهده اين وضع در تعجب فروماندند، تا آن جا كه نمرود بى اختيار روى به آزر كرد و گفت: «ابراهيم، پيش پروردگار خود گرامى است».[۲۳]

گلستان شدن توده هاى آتش، براى ابراهيم به امر و فرمان خداى سبب ساز و سبب سوز انجام گرفت. خدايى كه به آتش سوزندگى و به خورشيد فروزندگى و به ماه درخشندگى بخشيده است، مى تواند اين آثار را از آنان بازستاند. از اين جهت خدا را سبب ساز و سبب سوز توصيف مى كنيم.

تمام اين جريان ها، باز نتوانست به ابراهيم آزادى كامل در تبليغ ببخشد. سرانجام، حكومت وقت پس از مشاوره تصميم گرفت كه او را تبعيد كند و اين كار سبب شد كه فصل جديدى در زندگانى ابراهيم شروع شود و مقدمات مسافرت وى، به سوى شام و فلسطين و مصر و خاك حجاز فراهم گرديد.

فروغ ابدیت، ص: 105

مهاجرت خليل الرحمان

کلید واژگان: عمالقه × ساره × هاجر × اسحاق

دادگاه «بابل» ابراهيم را محكوم به تبعيد نمود و او به ناچار زادگاه خود را ترك گفت و آهنگ فلسطين و مصر كرد. در آن جا وى با استقبال گرم «عمالقه» - كه فرمانروايان آن حدود بودند - روبرو گرديد و از هديه هاى آنان برخوردار شد، از جمله آن ها، كنيزى به نام «هاجر» بود.

«ساره» همسر ابراهيم تا آن وقت فرزند نداشت. اين پيشامد عواطف وى را به شوهر ارجمند خود تحريك كرد. او، ابراهيم را تشويق كرد تا با هاجر آميزش كند، شايد از او صاحب فرزندى بشود و شبستان زندگانى آنان روشن گردد. مراسم انجام گرفت و «هاجر» پس از چندى پسر مى آورد كه اسماعيل ناميده شد. چيزى نگذشت، ساره نيز مشمول لطف الهى گرديد و خود او نيز باردار شد. خداوند، فرزندى به او عطا كرد كه پدرش او را «اسحاق» نام نهاد.[۲۴]

پس از مدتى، ابراهيم از طرف خدا مأموريت يافت، اسماعيل را با مادرش، «هاجر» به سوى جنوب (مكه) برده و در ميان دره گمنامى جاى دهد. اين دره، محل سكونت كسى نبود و فقط كاروان هايى كه از شام به يمن و از آن جا به شام برمى گشتند، در آن جا خيمه مى زدند و بقيه سال مانند ساير نقاط عربستان بيابانى سوزان و خالى از هر گونه سكنه بود.

سكونت در يك چنين سرزمين وحشتناك، براى زنى كه در ديار «عمالقه» زندگى كرده بود فوق العاده توان فرسا بود.

گرماى سوزان بيابان و بادهاى گرم آن، هيولاى مرگ را در برابر چشمان او مجسم مى ساخت، خود ابراهيم نيز از چنين پيشامدى در فكر فرورفته بود. وى در حالى كه عنان مركب را به دست گرفته و سيلاب اشك از گوشه چشمانش سرازير بود و

فروغ ابدیت، ص: 106

مى خواست همسر و فرزند خود را ترك گويد، به هاجر چنين گفت: اى هاجر! همه اين كارها بر طبق فرمان خداست و از فرمان خدا گريزى نيست. به لطف خدا تكيه كن و يقين بدان كه او ما را خوار و ذليل نخواهد كرد. سپس با توجه خاص رو به خدا كرد و چنين گفت:

«پروردگارا! اين نقطه را شهر امن قرار بده و اهل آن جا را كه به خدا و روز قيامت ايمان دارند، از ميوه ها برخوردار بفرما».[۲۵]

وقتى از تپه سرازير مى شد، به پشت سر نگاهى كرد و لطف و عنايت پروردگار را، براى آنان درخواست نمود.

اين مسافرت اگر چه به ظاهر مشكل و جان فرسا بود، بعدا روشن شد كه نتايج بزرگى را دربرداشت، زيرا بناى كعبه و ساختن پايگاه بزرگ براى اهل توحيد و به اهتزاز درآوردن پرچم توحيد در اين منطقه و پى ريزى يك نهضت عميق دينى - كه خاتم پيامبران در اين مرز و بوم پديد مى آورد - از ثمرات اين مهاجرت بود.

چشمه زمزم چگونه پيدا شد؟

کلید واژگان: چشمه زمزم × هاجر × صفا و مروه × اسماعیل × طایفه جرهم

ابراهيم، عنان مركب خود را به دست گرفت و با چشمى اشكبار، خاك مكه و هاجر و فرزند خود را ترك گفت. چيزى نگذشت كه آب و غذاى آنان تمام شد و پستان «هاجر» خشكيد؛ حال فرزند رو به وخامت گذاشت. سيلاب اشك از چشمان مادر دور افتاده به دامنش مى ريخت؛ سراسيمه از جاى خود برخاست تا نزديك سنگ هاى كوه صفا رسيد. از دور منظره سرابى را ديد كه در نزديك كوه مروه قرار داشت. دوان دوان به سوى آن شتافت، ولى تلخى اين دورنماى فريبنده به او بسيار گران آمد. زارى و به هم پيچيدن فرزند ارجمندش، بيش از پيش وى را سراسيمه به

فروغ ابدیت، ص: 107

هر سو مى كشانيد، تا اين كه ميان دو كوه «صفا» و «مروه» هفت بار به اميد آب حركت كرد و بالأخره مأيوس و نااميد به سوى فرزند بازگشت.

نفس هاى طفل به شماره افتاده بود و ديگر حالى براى گريستن و ضجه و ناله نداشت، اما در چنين لحظه اى، دعاى ابراهيم مستجاب گشت. مادر خسته و فرسوده ديد كه آب زلالى از زير پاهاى اسماعيل شروع به جوشيدن كرد. مادرى كه شاهد آخرين لحظه هاى زندگى فرزند بود و يقين داشت كه مرغ روح فرزند، پس از دقايقى از قفس تن پرواز خواهد كرد، با ديدن اين صحنه چنان خوشحال گشت كه در پوست نمى گنجيد و برق حيات و زندگى در چشمانش مى درخشيد. از آن آب زلال، خود و فرزندش سيراب شدند و ابرهاى يأس و نوميدى كه بر فراز آسمان زندگى آنان سايه افكنده بود با نسيم لطف الهى پراكنده شد.[۲۶]

پيدايش اين چشمه كه از آن روز «چشمه زمزم» ناميده مى شود باعث گرديد كه مرغان هوا بر فراز آن به پرواز درآيند. طايفه «جرهم» كه در نقطه اى دور از اين دره زندگى مى كردند؛ از پرواز مرغان و رفت و آمد پرندگان مطمئن شدند كه در اين حوالى آبى پيدا شده است. دو نفر از قبيله خود را براى كشف حقيقت روانه كردند.

آنان پس از گشت زياد، به مركز رحمت الهى پى بردند. وقتى نزديك هاجر آمدند، مشاهده كردند كه زنى با يك فرزند در كنار اين آب قرار دارد. از همان راه بازگشتند و جريان را به رؤساى قبيله ابلاغ كردند. آنان دسته دسته، گرداگرد اين چشمه رحمت خيمه زدند و مرارت و تلخى تنهايى كه «هاجر» را فراگرفته بود؛ بدين طريق زائل شد و رشد فرزند و معاشرت كامل باعث گرديد كه اسماعيل با طايفه «جرهم» ازدواج كند و از حمايت و اجتماع آنان بهره كافى ببرد. چندى نگذشت كه اسماعيل با دخترى از آن قبيله ازدواج كرد؛ از اين رو، فرزندان اسماعيل از جانب مادر به همين طايفه مى پيوندند.

فروغ ابدیت، ص: 108

تجديد ديدار

ابراهيم، پس از آن كه فرزند عزيز خود را با مادرش، به فرمان خدا در خاك مكه ترك گفت؛ گاه گاهى، براى ديدن فرزند خود آهنگ مكه مى كرد. در يكى از سفرهاى خود كه شايد نخستين سفر وى بوده، وارد مكه شد و خانه را خالى از اسماعيل ديد.

در آن هنگام، اسماعيل يك مرد برومند شده و با زنى از «جرهم» وصلت كرده بود. از همسرش پرسيد: شوهرت كجاست؟ وى پاسخ داد: به شكار رفته است. سپس از او پرسيد: غذايى داريد؟ گفت: نه. ابراهيم از خشونت و بى مهرى همسر فرزند خود، بسيار دلتنگ شد و گفت: هر موقع اسماعيل برگشت از طرف من سلام برسان و بگو:

آستان خانه ات را تغيير بده و از همان جا دو مرتبه به مقصد خود برگشت.

اسماعيل، از مقصد خود بازگشت؛ بوى پدر را استشمام كرد و از گفت و گوى همسر يقين كرد كه آن شخص پدرش ابراهيم بوده و از مقصود پدر آگاه شد و فهميد كه پدرش امر كرده كه همسرش را طلاق داده و ديگرى را انتخاب كند، زيرا چنين همسرى شايستگى و لياقت همسرى وى را ندارد.[۲۷]

گاهى ممكن است سؤال شود، چرا ابراهيم با طى چنين مسافتى صبر ننمود تا فرزندش از شكار برگردد و چگونه حاضر شد با طى صدها فرسنگ، بدون ديدار فرزند برگردد.

مورخان مى نويسند:

اين عجله براى اين بود كه به «ساره» قول داده بود بيش از اين معطل نشود؛ براى اين كه از قول خود تخلّف نكند، بيشتر معطل نشد. پس از اين سفر، بار ديگر ابراهيم از طرف خدا مأمور شد كه آهنگ مكه نمايد و كعبه را كه در طوفان نوح ويران شده بود بنا كند و قلب هاى اهل توحيد را به آن نقطه متوجه سازد.

قرآن شهادت مى دهد كه بيابان مكه، در پايان عمر ابراهيم پس از ساختن كعبه به

فروغ ابدیت، ص: 109

صورت شهر درآمده بود، زيرا ابراهيم پس از خاتمه كار، از خداوند عالم چنين درخواست كرد:

پروردگارا! اين شهر را مأمن قرار بده، من و فرزندانم را از عبادت بتان دور گردان.[۲۸]

در صورتى كه موقع ورود به بيابان مكه چنين گفت:

پروردگارا! اين جا را شهر امن قرار بده.[۲۹]

پانویس

  1. قاموس كتاب مقدس، ماده بابل.
  2. سوره اعراف آيه 125.
  3. سوره نازعات آيه 24: من خداى بزرگ شما هستم.
  4. سوره قصص آيه 38: من براى شما خدايى جز خود نمى دانم.
  5. تفسير برهان، ج 1، ص 535.
  6. مقصود از توحيد فطرى، همان نداى خداگرايى است كه هر انسانى آن را از درون خود مى شنود، بدون اين كه در اين گرايش تحت تأثير عوامل خارجى قرار گيرد.
  7. سوره انعام آيه 74، مربوط به بحث با بت پرستان است و آيات بعدى پيرامون بحث ابراهيم با پرستندگان «اجرام آسمانى» مى باشد.
  8. سوره انعام آيه 79.
  9. ما در كتاب مبانى توحيد از نظر قرآن، مراتب توحيد و تفاوت آن ها را به صورت گسترده بيان كرده ايم و ثابت نموده ايم كه مسأله «توحيد در ذات»، غير از «توحيد در خالقيت»، و اين دو نوع توحيد، غير از «توحيد در ربوبيت» است، و هر سه غير از ديگر «مراتب توحيد» است.
  10. سوره شعراء آيه 214.
  11. إِذْ قالَ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لايَسْمَعُ وَ لايُبْصِرُ، وَ لايُغْنِي عَنْكَ شَيْئاً. يا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جاءَنِي مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِي أَهْدِكَ صِراطاً سَوِيًّا. يا أَبَتِ لاتَعْبُدِ الشَّيْطانَ إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلرَّحْمنِ عَصِيًّا. يا أَبَتِ إِنِّي أَخافُ أَنْ يَمَسَّكَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطانِ وَلِيًّا. «سوره مريم آيه 42-45»
  12. مقصود از «خدايان»، همان «صنم» و «وثن» است كه به گونه اى مقام خدايى را در نظر بت پرستان داشتند، و خدا در نظر اين گروه منحصر به آفريننده يا گرداننده جهان نيست، بلكه اگر كارى از كارهاى خدا به او واگذار گردد، صحيح است او را خدا بنامند، مانند حائز بودن مقام «مغفرت» و «آمرزش گناه» و يا مقام «شفاعت» و غيره.
  13. شيخ مفيد، اوائل المقالات، ص 12.
  14. سوره بقره آيه 133.
  15. ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَ لَوْ كانُوا أُولِي قُرْبى مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحِيمِ. وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْراهِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ. «سوره توبه آيه 113-114»
  16. سوره ابراهيم آيه 41.
  17. مجمع البيان، ج 3، ص 319 و الميزان، ج 7، ص 170.
  18. سوره انبياء آيه 51-70. براى آگاهى از خصوصيات اين فصل و امور مربوط به تولد ابراهيم و نيز شكستن بت ها، ر.ك: الكامل في التاريخ، ص 53-62 و بحارالانوار، ج 12، ص 14-55.
  19. وَ تَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ. «سوره انبياء آيه 57».
  20. بحارالانوار، ج 5، ص 130.
  21. سوره انبياء آيه 64: آن ها به وجدان خويش مراجعه كردند و گفتند: شماها ستمكارانيد و از شرمندگى سر به زير افكندند و گفتند: تو مى دانى كه بت ها توانايى سخن گفتن را ندارند.
  22. عيون اخبارالرضا، ص 136؛ الامالى، ص 274 و بحارالانوار، ج 12، ص 35.
  23. تفسير برهان، ج 3، ص 64.
  24. سعدالسعود، ص 41-42، و بحارالانوار، ج 12، ص 118.
  25. رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ. «سوره بقره آيه 126»
  26. تفسير قمى، ص 52، و بحارالانوار، ج 12، ص 100.
  27. بحارالانوار، ج 12، ص 112، نقل از: قصص انبياء.
  28. رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً وَاجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ. «سوره ابراهيم آيه 35»
  29. رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً. «سوره بقره آيه 126»