و در این حال مردی (مؤمن) از دورترین نقاط شهر مصر شتابان آمد و گفت: ای موسی رجال دربار فرعون در کار تو شورا میکنند که تو را به قتل رسانند، به زودی از شهر بیرون گریز، که من درباره تو بسیار مشفق و مهربانم.
و مردی از دورترین [نقطه] شهر شتابان آمد [و] گفت: ای موسی! اشراف و سران [فرعونی] درباره تو مشورت می کنند که تو را بکشند! بنابراین [از این شهر] بیرون برو که یقیناً من از خیرخواهان توام.
و از دورافتادهترين [نقطه] شهر، مردى دوان دوان آمد [و] گفت: «اى موسى، سران قوم در باره تو مشورت مىكنند تا تو را بكشند. پس [از شهر] خارج شو. من جداً از خيرخواهان توام.»
مردى از دور دست شهر دوان آمد و گفت: اى موسى، مهتران شهر در باره تو رأى مىزنند تا بكشندت. بيرون برو. من خيرخواه تو هستم.
(در این هنگام) مردی با سرعت از دورترین نقطه شهر [= مرکز فرعونیان] آمد و گفت: «ای موسی! این جمعیّت برای کشتن تو به مشورت نشستهاند؛ فوراً از شهر خارج شو، که من از خیرخواهان توام!»
There came a man from the city outskirts, hurrying. He said, ‘Moses! The elite are indeed conspiring to kill you. So leave. I am indeed your well-wisher.’
And a man came running from the remotest part of the city. He said: O Musa! surely the chiefs are consulting together to slay you, therefore depart (at once); surely I am of those who wish well to you.
And a man came from the uttermost part of the city, running. He said: O Moses! Lo! the chiefs take counsel against thee to slay thee; therefor escape. Lo! I am of those who give thee good advice.
And there came a man, running, from the furthest end of the City. He said: "O Moses! the Chiefs are taking counsel together about thee, to slay thee: so get thee away, for I do give thee sincere advice."
معانی کلمات آیه
«أَقْصَیالْمَدینَةِ»: دورترین نقطه شهر. «یَسْعی»: مراد از سعی، سرعت در رفتن است. «الْمَلأَ»: بزرگان دولت. دولتمردان. «یَأْتَمِرُونَ»: مشاورت میکنند. رایزنی مینمایند. «النَّاصِحِینَ»: (نگا: اعراف / و ، یوسف / ، قصص / ).
و (در اين هنگام) مردى از دورترين نقطه شهر (كه مركز استقرار فرعونيان بود) شتابان (به سوى او) آمد و گفت: اى موسى! همانا سران قوم در مورد تو مشورت مىكنند تا تو را بكشند، پس (فوراً از اينجا) خارج شو، همانا كه من از خيرخواهان و دلسوزان تو هستم.
وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ: و آمد مردى كه حزبيل يا شمعون باشد از منتهاى شهر، يعنى از بارگاه فرعون كه بر كنار شهر بود، يَسْعى: كه شتاب مىكرد تا زود به موسى رسد و او را مخبّر سازد تا آنكه فرار نمايد از ايشان. چون نزد موسى عليه السّلام رسيد: قالَ يا مُوسى: گفت اى موسى، إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ: بدرستى كه اشراف قوم كه امراء و مقربان درگاه فرعونند، مشاورت كنند و تدبير انگيزند به تو، لِيَقْتُلُوكَ: براى اينكه بكشند تو را به عوض قبطى مقتول؛ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ: پس بيرون رو از اين شهر، بدرستى كه من از براى تو از نيكو خواهانم و مهربان.
علامه مجلسى (رحمه اللّه) روايت نموده كه حزبيل، خزانه دار فرعون بود، و او است مؤمن آل فرعون كه ششصد سال ايمان خود را كتمان مىكرد «1» و به موسى خبر داد كه اشراف قوم فرعون مشورت مىكنند كه تو را بكشند، پس بيرون برو از اين شهر كه من از خير خواهان تو هستم.
«1» حياة القلوب، ج 1 ص باب 13 فصل 13 ص 243 و نيز تفسير نور الثقلين ج 4، ص 119.
و آمد مردى از انتهاى شهر كه ميشتافت گفت اى موسى همانا بزرگان مشورت ميكنند در باره تو كه بكشندت پس بيرون رو همانا من ترا از خير خواهانم
پس بيرون رفت از آن ترسان كه منتظر ميبود گفت اى پروردگار من نجات ده مرا از گروه ستمكاران
و چون متوجه شد بسوى مدين گفت اميد است كه پروردگارم هدايت كند مرا براه راست
و چون رسيد بآب مدين يافت بر آن گروهى از مردم را كه آب ميدادند و يافت در جاى پائينتر از جاى آنان دو زن را كه باز ميداشتند گفت چيست قصد شما گفتند آب نميدهيم تا باز گردانند شبانان و پدر ما پيرى است بزرگ
پس آبداد براى آن دو پس برگشت بسوى سايه پس گفت پروردگار من همانا من بآنچه فرو فرستى بر من از خير محتاجم.
تفسير
بعد از وقايع مذكوره در آيات سابقه مردى كه گفتهاند حزقيل يا حزئيل نام داشت و از قبطيان و مؤمن بموسى عليه السّلام بود از قصريكه فرعون در آخر شهر داشت بشتاب آمد نزد آنحضرت و گفت بزرگان قبط در موضوع تو مشورت ميكنند براى كشتن تو در مقابل قتلى كه از تو واقع شده پس زود از اين شهر بيرون رو كه من از براى تو از خير خواهانم و اينكه بر مشاوره ايتمار اطلاق ميشود براى آنستكه هر يك از مشاورين طلب ميكند امر مشاور ديگر را بآنچه صواب ميداند و قمى ره نقل فرموده كه خزانهدار فرعون مؤمن بموسى عليه السّلام بود و او همانستكه خداوند در باره او فرموده و گفت مرد مؤمنى از آل فرعون كه كتمان مينمود ايمان خود را و چون خبر قتل موسى آنمرد قبطى را بفرعون رسيد و او حضرت را طلب نمود كه بقتل برساند او شخصى را بعث نمود كه موسى عليه السّلام را خبردار كند و كرد چنانچه خداوند فرموده و بعضى
جلد 4 صفحه 180
گفتهاند او پسر عموى حضرت موسى بوده در هر حال حضرت از آنشهر در حاليكه خائف و مترصّد تعقيب قبطيان از او بود بيرون رفت و از خدا خواست كه او را از شرّ آنها حفظ فرمايد و قمى ره نقل نموده كه او براست و چپ خود توجّه مينمود و اين دعا را ميفرمود و بجانب مدين كه تا آنجا سه روز راه بود متوجه شد و آنشهر در تصرّف فرعون نبود و بنام مدين بن ابراهيم عليه السّلام بنا شده بود و حضرت شعيب پيغمبر در آنجا اقامت داشت ولى حضرت موسى نه راه را بلد بود و نه بلدى داشت و نه زاد و راحلهئى فقط توكّل بخدا داشت كه عرض كرد اميد است پروردگار من مرا براه راست هدايت فرمايد و خداوند هم او را نااميد نفرمود و مستقيما بمدين رسانيد و در كنار چاه آبى بدرختى تكيه كرد و نشست و ديد جماعت بسيارى از مردمان مختلف مشغول آب دادن مواشى و اغنام خودشان ميباشند و در مكان پائينترى از مكان آنها دو زن گوسفندان خود را آوردهاند كه آب بدهند ولى مانع ميشوند از آنكه آنها مخلوط بگوسفندان سايرين شوند و آب بخورند حضرت بآنها فرمود مقصود شما از اين ممانعت چيست و شما دو زن براى چه كار اينجا آمديد گفتند ما آب نميدهيم گوسفندان خود را تا بازگردانند گلهداران گلههاشان را از سر آب براى آنكه مزاحم و داخل در مردان نشويم و بعضى يصدر بفتح ياء و ضمّ دال قرائت نمودهاند يعنى تا بازگردند گلهداران از سر چاه و پدر ما پيرمرد سالخوردهاى است كه توانائى بيرون آمدن از منزل و آبدادن گوسفندان را ندارد و از روى ناچارى ما بايد اينكار را انجام دهيم و حضرت بر آنها ترحّم فرمود و گوسفندانشان را آب داد و بجاى خود بازگشت و در سايه آندرخت جاى گرفت و چون خسته و گرسنه بود عرضه داشت پروردگارا من بروزى حلالى كه برايم بفرستى محتاجم و قمى ره نقل فرموده كه سه روز بود غذا نخورده بود و چون ترحّما خواست براى آندو سقايت نمايد بكسانيكه سر چاه بودند گفت من يك دلو براى خودم ميكشم يكدلو براى شما و آنها دلوى باو دادند كه معمولا ده نفر مرد آنرا ميكشيد و حضرت بتنهائى يكدلو براى آنها كشيد و يكدلو براى دختران شعيب عليه السّلام و گوسفندان آنها را سيراب نمود و از چند روايت معتبر استفاده ميشود كه غرض
جلد 4 صفحه 181
حضرت از طلب نزول خير طعام بوده چون در مدّت مسافرت چيزى جز علف بيابان نخورده بود و نيز روايت شده كه گلهداران سنگى بر سر آنچاه ميگذاردند كه كمتر از هفت مرد نميتوانستند آنرا بردارند و حضرت به تنهائى آنرا برداشت.
قالَ يا مُوسي إِنَّ المَلَأَ يَأتَمِرُونَ بِكَ جمعيت درباريان مذاكره قتل تو را ميكنند من بفوريت خود را بتو رساندم که تا مشورت آنها و تصميم آنها قطعي نشده که:
لِيَقتُلُوكَ و تا بتعقيب تو نيامدهاند.
فَاخرُج فرار كن و از مصر بيرون رو که اينها ديگر دست بتو ندارند.
إِنِّي لَكَ مِنَ النّاصِحِينَ من بتو ايمان دارم و با تو هم مسلك و هم عقيدهام و نسبت بتو علاقه دارم و ناصح و مشفق تو هستم حضرت موسي خوف پيدا كرد تصور نميكرد که با اينکه مقامي که نزد فرعون دارد براي يك قتل قبطي او را بقتل رسانند چون اينکه خبر باو رسيد خائف شد.
مسئله: يكي از واجبات عقليه و شرعيه حفظ نفس است دفع ضرر مقطوع يا مظنون يا محتمل بحكم عقل و شرع واجب است بلي در جايي که امرا هم از حفظ نفس باشد مثل حفظ دين يا حفظ مقدسات دين مثل حفظ انبياء و ائمه و لو قطع بضرر نفسي باشد بايد اقدام كرد.
برگزیده تفسیر نمونه
]
(آیه 20)- ماجرا به فرعون و اطرافیان او رسید و تکرار این عمل را تهدیدی بر وضع خود گرفتند، جلسه مشورتی تشکیل دادند و حکم قتل موسی صادر شد.
در این هنگام یک حادثه غیر منتظره موسی را از مرگ حتمی رهایی بخشید و آن این که: «مردی از نقطه دور دست شهر (از مرکز فرعونیان و کاخ فرعون) بسرعت خود را به موسی رساند و گفت: ای موسی! این جمعیت برای کشتن تو به مشورت نشستهاند، فورا از شهر خارج شو که من از خیر خواهان توام» (وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَی الْمَدِینَةِ یَسْعی قالَ یا مُوسی إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ إِنِّی لَکَ مِنَ النَّاصِحِینَ).
این مرد ظاهرا همان کسی بود که بعدا به عنوان «مؤمن آل فرعون» معروف
ج3، ص455
شد، میگویند: نامش «حزقیل» و از خویشاوندان نزدیک فرعون بود.
سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید: