غزوه خیبر
غزوه خیبر آخرین رویارویی بین مسلمانان و یهودیان در زمان رسول خدا(صل الله علیه و آله و سلم) است که در محرم سال هفتم هجری در منطقه خیبر اتفاق افتاد.در این غزوه رسول خدا(صل الله علیه و اله و سلم) توانستند آخرین سنگر یهودیان را تصرف کنند.در این غزوه مسلمانان غنایم قابل توجهی بدست آورند.از جمله منطقه فدک و جند قلعه دیگر که خالصه رسول خدا(صل الله علیه و آله و سلم) شد.این غزوه نیز مانند سایر غزوات دیگر صحنه دلاوری های امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلام) بود.
موقعیت جغرافیایی سرزمین خیبر
وادی خیبر جلگه وسیع حاصلخیزی در شمال مدینه، به فاصله سیو دو فرسنگی آن است که پیش از بعثت پیامبر، ملت یهود دژهای هفتگانه محكمی در آن ساخته بودند، آمار جمعیت آنها بالغ بر بیست هزار بود.
پیمان شکنی یهود خیبر در جنگ احزاب، و نیز دعوت از سلاطین ممالک علیه اسلام، پیامبر را بر آن داشت كه این كانون خطر را برچیند.
لذا در سال هفتم هجری فرمان داد كه مسلمانان برای تسخیر آخرین مراكز یهود آماده شوند و فرمود: فقط كسانی افتخار شركت دراین نبرد را دارند كه در صلح «حدیبیه» حضور داشتهاند. پیامبر «غیله لیثی» را جانشین خود در مدینه قرار داد، و پرچم سفیدی به دست امیرالمؤمنین (ع) داد و فرمان حركت صادر نمود.
نامهای دژهای هفتگانه «خیبر» به قرار زیر بود: ناعم، قموص، كتیبه، نسطاة، شق، وطیح، سلالم.
عداوت یهودیان با اسلام
روزي که ستاره فروزان اسلام در سرزمين «مدينه » درخشيد، ملت يهود بيش از قريش، عداوت پيامبر و مسلمانان را به دل گرفتند، و با تمام دسيسه ها و قواي خود، بر کوبيدن آن کمر بستند.
يهودياني که در مدينه و اطراف آن سکونت داشتند، به سرنوشت شومي که نتيجه مستقيم اعمال و حرکات ناشايسته خود آن ها بود، دچار شدند. گروهي از آنها اعدام و برخي مانند قبيله هاي «بني قينقاع» و «بني النضير»، از سرزمين مدينه رانده شدند و در «خيبر» و «وادي القري» و يا «اذرعات شام» سکونت گزيدند.
جلگه وسيع حاصل خيزي را که در شمال مدينه، به فاصله سي دو فرسنگي آن قرار دارد، «وادي خيبر» می نامند و پيش از بعثت پيامبر، ملت يهود براي سکونت و حفاظت خويش در آن نقطه، دژهاي هفت گانه محکمي ساخته بودند.
از آنجا که آب و خاک اين منطقه براي کشاورزي آمادگي کاملي داشت، ساکنان آن جا در امور زراعت و جمع ثروت و تهيه سلاح و طرز دفاع، مهارت کاملي پيدا کرده بودند، و آمار جمعيت آن ها بالغ بر بيست هزار بود، و در ميان آن ها مردان جنگاور و دلير فراوان به چشم می خورد.[۱] جرم بزرگي که يهوديان خيبر داشتند، اين بود که تمام قبائل عرب را براي کوبيدن حکومت اسلام تشويق کردند، و سپاه شرک با کمک مالي يهودان خيبر، در يک روز از نقاط مختلف عربستان حرکت کرده خود را به پشت مدينه رسانيدند.
در نتيجه، جنگ خندق در آنجا، رخ داد، و سپاه مهاجم با تدابير پيامبر و جان فشاني ياران او، پس از يک ماه توقف در پشت خندق، متفرق شدند و به وطن خود از آن جمله يهودان خيبر به خيبر بازگشتند و مرکز اسلام آرامش خود را بازيافت.
ناجوانمردي يهود خيبر، پيامبر را بر آن داشت که اين کانون خطر را برچيند، و همه آن ها را خلع سلاح کند. زيرا بيم آن می رفت که اين ملت لجوج و ماجراجو، بار ديگر با صرف هزينه هاي سنگين، بت پرستان عرب را بر ضد مسلمانان برانگيزند، و صحنه نبرد احزاب بار ديگر تکرار شود.
به خصوص که تعصب يهود نسبت به آئين خود، بيش از علاقه مردم قريش به بت پرستي بود، و براي همين تعصب کور بود که هزار مشرک اسلام می آورد، ولي يک يهودي حاضر نبود دست از کيش خود بردارد!
عامل ديگري که پيامبر را مصمم ساخت قدرت خيبريان را در هم شکند، و همه آن ها را خلع سلاح نمايد و حرکات آنان را زير نظر افسران خويش قرار دهد، اين بود که او با ملوک و سلاطين و روساء جهان مکاتبه نموده و همه آن ها را با لحن قاطع به اسلام دعوت کرده بود.
در اين صورت هيچ بعيد نبود که ملت يهود آلت دست کسري و قيصر شوند و با کمک اين دو امپراتور، براي گرفتن انتقام، کمر ببندند، و نهضت اسلامي را در نطفه خفه سازند و يا خود امپراتوران را بر ضد اسلام بشورانند، چنان که مشرکان را بر ضد اسلام جوان شورانيدند.
خصوصا که در آن زمان ملت يهود در جنگ هاي ايران و روم، با يکي از دو امپراتور همکاري داشت. از اين رو، پيامبر لازم ديد، که هر چه زودتر اين آتش خطر را براي ابد خاموش سازد.
بهترين موقعيت براي اين کار همين موقع بود. زيرا، فکر پيامبر با بستن پيمان حديبيه، از ناحيه جنوب (قريش) آسوده بود. وي می دانست که اگر دست به ترکيب تشکيلات يهود بزند، قريش دست کمک به سوي يهود دراز نخواهد کرد و براي جلوگيري از کمک کردن سائر قبائل شمال، مانند تيره هاي «غطفان» که همکار و دوست خيبريان در جنگ احزاب بودند، نقشه اي داشت که بعدا خواهيم گفت.
روي اين انگيزه ها، پيامبر گرامي فرمان داد که مسلمانان براي تسخير آخرين مراکز يهود در سرزمين عربستان، آماده شوند و فرمود: فقط کساني می توانند افتخار شرکت در اين نبرد را بدست آورند که در صلح حديبيه حضور داشته اند، و غير آنان می توانند به عنوان داوطلب شرکت کنند، ولي از غنائم سهمي نخواهند داشت. پيامبر «غيله ليثي» را جانشين خود در مدينه قرار داد، و پرچم سفيدي به دست امام علی علیه السلام داد و فرمان حرکت صادر نمود.
براي اين که کاروان آن ها زودتر به مقصد برسد، اجازه داد که «عامر بن اکوع »، ساربان آن حضرت، موقع راندن شتران سرود (حداء) بخواند. او اشعار زير را که متن آن را در پاورقي مطالعه می فرمائيد، ترنم مي کرد:[۲]
به خدا سوگند اگر عنايات و الطاف خدا نبود، ما گمراه بوديم نه صدقه می داديم و نه نماز می خوانديم. ما ملتي هستيم که اگر قومي بر ما ستم کنند و يا فتنه اي بر پا نمايند، ما زير بار آن ها نمی رويم. خداوندا پايداري را نصيب ما بفرما و ما را در اين راه ثابت قدم گردان.
مضمون اين سرود ها، انگيزه اين نبرد را به گونه اي روشن بيان می کند و می رساند: از آن جا که ملت يهود بر ما ستم نموده و آتش فتنه را در آستانه خانه ما روشن ساخته اند، ما براي خاموش ساختن اين کانون، رنج سفر را بر خود هموار نموده ايم.
مضامين سرود، آن چنان پيامبر را راضي و مسرور ساخت که آن حضرت درباره «عامر» دعا فرمود. اتفاقا «عامر»، در اين جنگ شربت شهادت نوشيد.
پيامبر، به هنگام حرکت دادن سپاه اسلام، توجه خاصي به شيوه استتار نظامي داشت. او علاقمند بود که کسي از مقصد وي آگاه نشود تا دشمن را غافلگير نموده و قبل از هر گونه اقدامي، محوطه آن ها را محاصره نمايد. علاوه بر اين، متحدان دشمن تصور کنند، که مقصد پيامبر بسوي آن ها است، و براي احتياط در خانه هاي خود بمانند، و به يکديگر نپيوندند.
شايد گروهي تصور کردند که منظور پيامبر از اين راهپيمائي بسوي شمال، سرکوبي قبائل «غطفان» و «فزاره» - که هم دستان يهود در جنگ احزاب بودند - می باشد. پيامبر، وقتي به بيابان «رجيع» رسيد، محور حرکت ستون را به سوي خيبر قرار داد، و بدين وسيله ارتباط اين دو متحد را از هم گسست، و از اين که قبائل مزبور به يهودان خيبر کمک کنند، جلوگيري نمود. با اين که محاصره خيبر قريب يک ماه طول کشيد، با اين حال، قبائل مزبور نتوانستند متحدان خود را ياري نمايند.[۳]
رهبر بزرگ اسلام با هزار و ششصد سرباز - که دويست سوار نظام در ميان آن ها بود - به سوي خيبر پيش روي کرد.[۴]
هنگامي که به سرزمين خيبر نزديک شد، دعاي زير را که حاکي از نيت پاک اوست خواند: بار الها! توئي خداي آسمان ها و آن چه زير آن ها قرار گرفته، و خداي زمين و آن چه بر آن سنگيني افکنده. من از تو خوبي اين آبادي و خوبي اهل آن و آن چه در آن هست، می خواهم و از بدي هاي آن و بدي آن چه در آن قرار گرفته، به تو پناه می برم.[۵]
اين دعا در حال تضرع، آن هم در برابر هزار و ششصد سرباز دلير که هر کدام کانون سوزاني از عشق و شور به جنگ و نبرد بودند، حاکي است که او به منظور کشورگشائي، و توسعه طلبي و انتقام جوئي پا به اين سرزمين نگذاشته است. او براي اين آمده است که اين کانون خطر را که هر لحظه ممکن است، پايگاهي براي مشرکان بت پرست، قرار بگيرد، در هم بکوبد، تا نهضت اسلامي از اين ناحيه تهديد نشود. شما خواننده گرامي، خواهيد ديد که پيامبر پس از فتح دژ ها و خلع سلاح، اراضي و مزارع آن ها را به خود آن ها واگذار نمود، و تنها به اخذ «جزيه» در برابر حفظ جان و مال آن ها، اکتفاء کرد.
نقاط حساس و راه ها شبانه اشغال می شود
دژ هاي هفت گانه «خيبر»، هر کدام نام مخصوصي داشتند و نام هاي آن ها به قرار زير بود: دژ ناعم، دژ قموص، دژ کتيبه، دژ نسطاة، دژ شق، دژ وطيح، دژ سلالم. برخي از اين دژ ها گاهي به يکي از سران آن دژ منسوب می شد، مثلا می گفتند: «دژ مرحب » و... همچنين، براي حفاظت و کنترل اخبار خارج دژ، در کنار هر دژي، برج مراقبت ساخته شده بود، تا نگهبانان برج ها، جريان خارج قلعه را به داخل گزارش دهند، و طرز ساختمان برج و دژ طوري بود، که ساکنان آن ها بر بيرون قلعه کاملا مسلط بودند و با منجنيق و غيره می توانستند دشمن را سنگ باران کنند.[۶]
در ميان اين جمعيت بيست هزاري، دو هزار مرد جنگي و دلاور بود که فکر آن ها از نظر آب و ذخائر غذائي کاملا آسوده بود، و در انبار ها، ذخاير زيادي داشتند. اين دژ ها آن چنان محکم و آهنين بودند که سوراخ کردن آن ها امکان نداشت، و کساني که می خواستند خود را به نزديکي دژ برسانند، با پرتاب سنگ مجروح و يا کشته می شدند. اين دژ ها سنگر هاي محکمي براي جنگاوران يهود به شمار می رفت.
مسلمانان، که در برابر چنين دشمن مجهز و نيرومندي قرار گرفته بودند، بايد در تسخير اين دژ ها از هنرنمائي نظامي و تاکتيک هاي جنگي حداکثر استفاده را بنمايند.
نخستين کاري که انجام گرفت، اين بود که شبانه تمام نقاط حساس و راه ها، به وسيله سربازان اسلام اشغال گرديد. اين کار به قدري مخفيانه و در عين حال سريع انجام گرفت، که نگهبانان برج ها نيز از اين کار آگاهي نيافتند.
صبحگاهان که کشاورزان «خيبر»، با لوازم کشاورزي از قلعه ها بيرون آمدند، چشم هاي آن ها به سربازان دلير و مجاهد اسلام افتاد، که در پرتو قدرت ايمان و بازوان نيرومند و سلاح هاي برنده، تمام راه ها را به روي آن ها بسته اند، که اگر قدمي فراتر بگذارند، فورا دستگير خواهند شد. اين منظره آنچنان آنها را خائف و مرعوب ساخت، که بي اختيار پا به فرار گذاردند، و همگي گفتند که:
محمد با سربازانش اينجاست و فورا در هاي دژ ها را سخت بسته و در داخل دژ ها شوراي جنگي تشکيل گرديد. وقتي چشم پيامبر به لوازم تخريبي مانند بيل و کلنگ افتاد، آن را به فال نيک گرفت و براي تقويت روحيه سربازان اسلام فرمود: «الله اکبر خربت خيبر انا اذا نزلنا بساحة قوم فساء صباح المنذرين»: «ويران باد خيبر! وقتي بر قومي فرود آئيم چه قدر بد است روزگار بيم داده شدگان».
نتيجه شورا اين بود که زنان و کودکان را در يکي از دژ ها، و ذخائر غذائي را در دژ ديگر جاي دهند و دليران و جنگاوران هر قلعه با سنگ و تير از بالا دفاع کنند و قهرمانان هر دژ در مواقع خاصي از دژ بيرون آيند و در بيرون دژ با دليران اسلام بجنگند. دلاوران يهود از اين نقشه تا آخر نبرد دست برنداشته، از اين جهت، توانستند مدت يک ماه در برابر ارتش نيرومند اسلام مقاومت کنند، به طوري که گاهي براي تسخير يک دژ ده روز تلاش انجام می گرفت و نتيجه اي به دست نمی آمد.
سنگر هاي يهود فرو می ريزد
نقطه اي را که از نظر اصول نظامي چندان حائز اهميت نبود، و سربازان يهود کاملا بر آن جا تسلط داشتند، و حاجب و مانعي از هدف گيري و تيراندازي دشمن و سنگ باران کردن مرکز اردوي اسلام نبود. روي اين جهت، يکي از دلاوران کارآزموده اسلام، به نام «حباب بن منذر»، حضور پيامبر رسيد و چنين گفت: اگر شما به فرمان خدا در اين نقطه فرود آمده ايد، من کوچکترين اعتراضي بر اين مطلب ندارم. زيرا دستور خداوند بالاتر از هر گونه نظر و پيش بيني ما است، ولي اگر فرود در اين نقطه يک امر عرفي و عادي است، بطوري که افسران می توانند در آن اظهار نظر کنند، در اين صورت ناچارم بگويم که اين نقطه، چشم انداز دشمن است، و در نزديکي دژ «نسطاة» قرار گرفته، و تيراندازان دژ بر اثر نبودن نخل و خانه، می توانند قلب لشکر را هدف گيري کنند.
پيامبر با استفاده از يکي از اصول بزرگ اسلام (اصل مشاوره) و احترام به افکار ديگران چنين فرمود: اگر شما نقطه بهتري را معرفي نمائيد، آن جا را اردوگاه خود قرار می دهيم. «حباب»، پس از بررسي اراضي خيبر، نقطه اي را تعيين نمود، که در پشت نخل ها قرار گرفته بود. در نتيجه، ستاد جنگ به آن جا انتقال يافت، و در طول مدت تسخير خيبر، هر روز افسران و پيامبر از آن جا بسوي دژها می آمدند و شبان گاه به ستاد ارتش باز می گشتند.[۷]
درباره جزئيات نبرد خيبر نمی توان نظر قاطع ابراز کرد، ولي از مجموع کتاب هاي تاريخ و سيره چنين استفاده می شود که سربازان اسلام، دژها را يک يک محاصره می کردند، و کوشش می نمودند که ارتباط دژ محاصره شده را از دژهاي ديگر قطع نمايند، و پس از گشودن آن دژ، به محاصره دژ ديگر می پرداختند. دژهائي که با يکديگر ارتباط زيرزميني داشتند و يا رزمندگان و دلاوران آن ها به دفاع سرسختانه بر می خاستند، گشودن آن ها به کندي صورت می گرفت، ولي دژ هائي که رعب و ترس بر فرماندهان آن ها مستولي گشته، و يا روابط آن ها با خارج به کلي بريده شده بود، تسلط بر آن ها به آساني انجام می گرفت و قتل و خونريزي کمتر اتفاق می افتاد و کار به سرعت زياد پيش می رفت.
به عقيده گروهي از تاريخ نويسان، نخستين دژي که از خيبر پس از رنج هاي فراوان، به دست ارتش اسلام افتاد، دژ «ناعم» بود. گشودن اين دژ به قيمت کشته شدن يکي از سرداران بزرگ اسلام، به نام «محمود بن مسلمة انصاري » و زخمي گشتن پنجاه تن از سربازان اسلام تمام شد.
افسر مزبور به وسيله سنگ بزرگي که از بالا پرتاب کرده بودند، کشته شد، و همان لحظه جان سپرد و بنا به نقل ابن اثير، در «اسدالغابه » [۸] پس از سه روز جان سپرد و پنجاه سرباز زخمي براي پانسمان به نقطه اي که در لشکرگاه براي اين کار اختصاص داده شده بود، انتقال يافتند و همگي پانسمان شدند. [۹]
همچنين، دسته اي از زنان «بني الغفار» که به اجازه پيامبر به خيبر آمده بودند، در ياري مسلمانان، و پانسمان مجروحان و سائر خدماتي که براي زن در اردوگاه مشروع بود، فداکاري و جانبازي عجيبي از خود نشان می دادند. [۱۰]
شوراي نظامي تصويب نمود که پس از فتح دژ «ناعم»، سربازان متوجه قلعه «قموص» شوند و رياست اين دژ با فرزندان «ابي الحقيق » بود. اين دژ بافداکاري سربازان اسلام گشوده شد، و «صفيه»، «دختر حيي بن اخطب» که بعدها در رديف زنان پيامبر قرار گرفت، اسير گرديد.
اين دو پيروزي بزرگ روحيه سربازان اسلام را تقويت کرد، و رعب و وحشت بر قلوب يهوديان مستولي گشت. ولي مسلمانان از نظر مواد غذائي در مضيقه عجيبي قرار گرفته بودند، بطوري که براي رفع گرسنگي، از گوشت برخي از حيوانات که خوردن گوشت آن ها مکروه است استفاده می نمودند. و دژي که مواد غذائي فراواني در آن جا بود، هنوز به دست مسلمانان نيافتاده بود.
پرهيزکاري در عين گرفتاري
در اين حالت که گرسنگي شديد، بر مسلمانان مستولي گرديده بود و آنان با خوردن گوشت حيواناتي که خوردن آن ها مکروه است، گرسنگي را برطرف می کردند، چوپان سياه چهره اي که براي يهوديان گله داري می کرد، حضور پيامبر شرفياب گرديد و درخواست نمود که حقيقت اسلام را بر او عرضه بدارد. او در همان جلسه بر اثر سخنان نافذ پيامبر ايمان آورد، و گفت: اين گوسفندان همگي در دست من امانت است، و اکنون که رابطه من با صاحبان گوسفندان بريده شد، تکليف من چيست؟!
پيامبر در برابر ديدگان صدها سرباز گرسنه، باکمال صراحت فرمود: «در آئين ما خيانت به امانت يکي از بزرگترين جرم ها است. بر تو لازم است همه گوسفندان را تا در قلعه ببري و همه را به دست صاحبان شان برساني». او دستور پيامبر را اطاعت نمود و بلافاصله در جنگ شرکت کرد و در راه اسلام جام شهادت نوشيد.[۱۱]
آري، پيامبر نه تنها در دوران جواني، لقب «امين» گرفته بود، بلکه در تمام حالات امين و درست کار بود. در تمام دوران محاصره، رفت و آمد گله هاي قلعه، در صبح و عصر، کاملا آزاد بود، و يک نفر از مسلمانان در فکر ربودن گوسفندان دشمن نبود. زيرا آنان در پرتو تعاليم عالي رهبر خود، امين و درست کار بار آمده بودند.
تنها يک روز که گرسنگي شديدي بر همه آن ها غالب گرديده بود، دستور داد، دو راس گوسفند از گله بگيرند، و باقيمانده را رها کنند، تا آزادانه وارد دژ شوند، و اگر اضطرار شديد در کار نبود، هرگز دست به چنين کار نمي زد. از اين رو، هر موقع شکايت سربازان خود را از گرسنگي می شنيد، دست به دعا بلند می کرد و می گفت: بارالها! دژي که مرکز غذا است، به روي سربازان بگشا و هرگز اجازه نمی داد، بدون فتح و پيروزي به اموال مردم دست برد زنند.[۱۲]
با در نظر گرفتن اين مراتب، غرض ورزي گروهي از خاورشناسان تاريخ معاصر روشن می گردد. آنان براي کوچک کردن اهداف عالي اسلام، سعي می کنند اثبات کنند که نبردهاي اسلام براي غارت گري و گردآوردن غنائم بوده و سربازان اسلام در موقع جنگ و نبرد خود را ملزم به اجراء اصول عدالت نمی دانسته اند. ولي جريان فوق و امثال آن که در صفحات تاريخ ثبت گرديده است، گواه گويايي بر دروغ پردازي آنان می باشد. زيرا پيامبر در سخت ترين لحظات، لحظاتي که سربازان فداکار وي با مرگ و گرسنگي دست به گريبان بودند، اجازه نمی دهد چوپان گله به صاحبان يهودي خود خيانت ورزد، در صورتي که می توانست همه آن ها را يک جا مصادره کند.
دژ ها يکي پس از ديگري گشوده می شود
پس از فتح قلعه هاي مزبور، سپاهيان اسلام به طرف دژ هاي «وطيح» و «سلالم» يورش آوردند. ولي مسلمانان بامقاومت سرسختانه يهود، در بيرون قلعه روبرو شدند. از اين رو، سربازان دلير اسلام با جانبازي و فداکاري و دادن تلفات سنگين - که سيره نويس بزرگ اسلام «ابن هشام » آن ها را در ستون مخصوص گرد آورده است - نتوانستند پيروز شوند و بيش از ده روز با جنگاوران يهود، دست و پنجه نرم کرده، و هر روز بدون نتيجه به لشکرگاه باز می گشتند.
در يکي از روز ها، «ابي بکر» مامور فتح گرديد و با پرچم سفيد تا لب دژ آمد. مسلمانان نيز به فرماندهي او حرکت کردند، ولي پس از مدتي بدون نتيجه بازگشتند و فرمانده و سپاه هر کدام گناه را به گردن يکديگر انداخته و همديگر را به فرار متهم نمودند.
روز ديگر فرماندهي لشکر به عهده «عمر» واگذار شد. او نيز داستان دوست خود را تکرار نمود و بنا به نقل طبري، [۱۳] پس از بازگشت از صحنه نبرد، با توصيف دلاوري و شجاعت فوق العاده رئيس دژ «مرحب»، ياران پيامبر را مرعوب می ساخت.
اين وضع، پيامبر و سرداران اسلام را سخت ناراحت کرده بود. در اين لحظات پيامبر، افسران و دلاوران ارتش را گرد آورد، و جمله ارزنده زير را که در صفحات تاريخ ضبط است، فرمود: «لاعطين الراية غدا رجلا يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله يفتح الله علي يديه ليس بفرار».[۱۴]
اين پرچم را فردا به دست کسي می دهم که خدا و پيامبر را دوست دارد و خدا و پيامبر او را دوست می دارند و خداوند اين دژ را به دست او می گشايد. او مردي است که هرگز پشت به دشمن نکرده و از صحنه نبرد فرار نمی کند و بنا به نقل طبرسي و حلبي چنين فرمود: کرار غير فرار، يعني به سوي دشمن حمله کرده، و هرگز فرار نمی کند.[۱۵]
اين جمله که حاکي از فضيلت و برتري معنوي و شهامت آن سرداري است که مقدر بود فتح و پيروزي به دست او صورت بگيرد، غريوي از شادي توام با اضطراب و دلهره در ميان ارتش و سرداران سپاه برانگيخت. هر فردي آرزو می کرد [۱۶] که اين مدال بزرگ نظامي نصيب وي گردد، و اين قرعه به نام او افتد.
سياهي شب همه جا را فرا گرفت. سربازان اسلام به خوابگاه خود رفتند. نگهبانان در مواضع مرتفع، مراقب اوضاع دشمن بودند. آفتاب با طلوع خود، سينه افق را شکافت، خورشيد با اشعه طلائي خود دشت و دمن را روشن ساخت. سرداران گرد پيامبر آمده و دو سردار شکست خورده، با گردن هاي کشيده متوجه دستور پيامبر شده و می خواستند هر چه زودتر بفهمند که اين پرچم پرافتخار به دست چه کسي داده خواهد شد. [۱۷]
سکوت پرانتظار مردم، با جمله پيامبر که فرمود: «علي کجا است؟!» در هم شکست. در پاسخ او گفته شد که او دچار درد چشم است، و در گوشه اي استراحت نموده است. پيامبر فرمود او را بياوريد.
طبري می گويد: علي را بر شتر سوار نموده و در برابر خيمه پيامبر فرود آوردند. اين جمله حاکي است که عارضه چشم به قدري سخت بوده که سردار را از پاي درآورده بود. پيامبر دستي بر ديدگان او کشيد، و در حق او دعا نمود. اين عمل و آن دعا، مانند دم مسيحائي، آن چنان اثر نيک در ديدگان او گذارد که سردار نامي اسلام تا پايان عمر به درد چشم مبتلا نگرديد.
پيامبر به علي دستور پيش روي داد. هم چنين، يادآور شد که قبل از جنگ نمايندگاني را به سوي سران دژ اعزام بدارد و آن ها را به آئين اسلام دعوت نمايد. اگر آن را نپذيرفتند، آن ها را به وظايف خويش تحت لواي حکومت اسلام آشنا سازد که بايد خلع سلاح شوند و با پرداخت جزيه در سايه حکومت اسلامي آزادانه زندگي کنند.[۱۸] و اگر به هيچ کدام گردن ننهادند، با آنان بجنگد.
جمله زير، آخرين جمله اي بود که مقام فرماندهي بدرقه راه علي ساخت و گفت: «لئن يهدي الله بک رجلا واحدا خير من ان يکون لک حمر النعم»: هرگاه خداوند يک فرد را به وسيله تو هدايت کند، بهتر از اين است که شتران سرخ موي مال تو باشد و آن ها را در راه خدا صرف کني.[۱۹]
آري، پيامبر عالي قدر در بحبوحه جنگ، باز در فکر راهنمائي مردم بوده و همين، می رساند که تمام اين نبردها براي هدايت مردم بوده است.
پيروزي بزرگ در خيبر
هنگامي که اميرمؤمنان علیه السلام، از ناحيه پيامبر مامور شد که دژهاي «وطيح» و «سلالم» را بگشايد (دژهائي که دو فرمانده قبلي موفق به گشودن آن ها نشده بودند، و با فرار خود ضربه جبران ناپذيري بر حيثيت ارتش اسلام زده بودند) زره محکمي بر تن کرد و شمشير مخصوص خود، «ذوالفقار» را حمايل نموده، «هروله» کنان و با شهامت خاصي که شايسته قهرمانان ويژه ميدان هاي جنگي است، بسوي دژ حرکت کرد و پرچم اسلام را که پيامبر به دست او داده بود، در نزديکي خيبر بر زمين نصب نمود.
در اين لحظه در خيبر باز گرديد، و دلاوران يهود از آن بيرون ريختند. نخست برادر «مرحب» به نام «حارث»، جلو آمد هيبت نعره او آن چنان مهيب بود که سربازاني که پشت سر علي علیه السلام بودند، بي اختيار عقب رفتند ولي علي مانند کوه پاي بر جا ماند. لحظه اي نگذشت که جسد مجروح «حارث»، به روي خاک افتاد و جان سپرد.
مرگ برادر، «مرحب» را سخت غمگين و متاثر ساخت. او براي گرفتن انتقام برادر در حالي که غرق سلاح بود، و زره يماني بر تن و کلاهي که از سنگ مخصوص تراشيده بود بر سر داشت، در حالي که «کلاه خود» را روي آن قرار داده بود، جلو آمد و به رسم قهرمانان عرب رجز زير را می خواند: قد علمت خيبر اني مرحب شاکي السلاح بطل مجرب؛ در و ديوار خيبر گواهي می دهد که من مرحبم، قهرماني کارآزموده و مجهز با سلاح جنگي هستم.
ان غلب الدهر فاني اغلب و القرن عندي بالدماء مخضب[۲۰]؛ اگر روزگار پيروز است، من نيز پيروزم، قهرماناني که در صحنه هاي جنگ با من روبرو می شوند، با خون خويشتن رنگين می گردند.
علي نيز رجزي در برابر او سرود، و شخصيت نظامي و نيروي بازوان خود را به رخ دشمن کشيد و چنين گفت: انا الذي سمتني امي حيدرة ضرغام آجام و ليث قسورة: من همان کسي هستم که مادرم مرا حيدر (شير) خوانده، مرد دلاور و شير بيشه ها هستم.
عبل الذراعين غليظ القصره کليث غابات کريه المنظرة: بازوان قوي و گردن نيرومند دارم، در ميدان نبرد مانند شير بيشه ها صاحب منظري مهيب هستم.
رجزهاي دو قهرمان پايان يافت. صداي ضربات شمشير و نيزه هاي دو قهرمان اسلام و يهود، وحشت عجيبي در دل ناظران پديد آورد. ناگهان شمشير برنده و کوبنده قهرمان اسلام، بر فرق مرحب فرود آمد و سپر و کلاه خود و سنگ و سر را تا دندان دو نيم ساخت.
اين ضربت آنچنان سهمگين بود که برخي از دلاوران يهود که پشت سر مرحب ايستاده بودند، پا به فرار گذارده به دژ پناهنده شدند. و عده اي که فرار نکردند، با علي تن به تن جنگيده و کشته شدند. علي يهوديان فراري را تا در حصار تعقيب نمود.
در اين کشمکش، يک نفر از جنگ جويان يهود با شمشير بر سپر علي زد و سپر از دست وي افتاد. علي فورا متوجه در دژ گرديد، و آن را از جاي خود کند، و تا پايان کارزار به جاي سپر به کار برد. پس از آن که آن را بروي زمين افکند، هشت نفر از نيرومندترين سربازان اسلام از آن جمله ابورافع، سعي کردند که آن را از اين رو به آن رو کنند، نتوانستند. [۲۱] در نتيجه قلعه اي که مسلمانان ده روز پشت آن معطل شده بودند، در مدت کوتاهي گشوده شد.
يعقوبي، در تاريخ خود [۲۲] می نويسد: در حصار از سنگ و طول آن چهار ذرع و پهناي آن دو ذرع بود.
شيخ مفيد، در ارشاد [۲۳] به سند خاصي از اميرمؤمنان، سرگذشت کندن در خيبر را چنين نقل می کند: من در خيبر را کنده به جاي سپر به کار بردم و پس از پايان نبرد آن را مانند پل به روي خندقي که يهوديان کنده بودند، قرار دادم. سپس آن را ميان خندق پرتاب کردم مردي پرسيد آيا سنگيني آن را احساس نمودي؟ گفتم: به همان اندازه سنگيني که از سپر خود احساس می کردم.
نويسندگان سيره مطالب شگفت انگيزي درباره کندن باب خيبر و خصوصيات آن و رشادت هاي علي علیه السلام که در فتح اين دژ انجام داده، نوشته اند. اين حوادث، هرگز با قدرت هاي معمولي بشري وفق نمی دهد. اميرمؤمنان، خود در اين باره توضيح داده و شک و ترديد را از بين برده است. آن حضرت در پاسخ شخصي چنين فرمود: «ما قلعتها بقوة بشرية و لکن قلعتها بقوة الهية و نفس بلقاء ربها مطمئنة رضية». [۲۴]؛ من هرگز آن در را با نيروي بشري از جاي نکندم، بلکه در پرتو نيروي خداداد و با ايماني راسخ به روز باز پسين اين کار را انجام دادم.
تحريف حقايق
اگر از حق نگذريم، بايد بگوئيم «ابن هشام »، در سيره خود و «ابو جعفر طبري »، در تاريخ خويش، مشروح مبارزه علي علیه السلام را در خيبر آورده و جزئيات جريان را مو به مو تشريح نموده اند، ولي در پايان بحث احتمال موهومي را - که قتل مرحب وسيله محمد بن مسلمه بود - ذکر کرده و می گويند: برخي معتقدند که مرحب، به وسيله محمد بن مسلمه کشته شد، زيرا او براي گرفتن انتقام برادر خود که در فتح دژ «ناعم» وسيله يهوديان کشته شده بود، از طرف پيامبر ماموريت يافت، و در اين کار نيز موفق گرديد.
اين احتمال آن چنان بي پايه است که هرگز با تاريخ مسلم و متواتر اسلام نمی تواند برابري کند. علاوه بر اين، اين افسانه تاريخي يک سلسله اشکالاتي دارد که از نظر خوانندگان می گذرانيم:
- 1- طبري و ابن هشام، اين افسانه تاريخي را از صحابي بزرگ جابر بن عبدالله نقل کرده اند [۲۵] و ناقل اين داستان اين مطلب خلاف را از زبان اين مرد بزرگ نقل کرده، در صورتي که جابر در تمام غزوات افتخار رکاب پيامبر را داشته، جز در اين غزوه، که توفيق شرکت در آن را نيافت.
- 2- محمد بن مسلمه آن چنان شجاع و دلاور نبود که فاتح خيبر گردد و در طول تاريخ خود، نمونه بارزي از شجاعت ندارد تنها او در سال سوم هجرت، از طرف پيامبر مامور شد کعب بن الاشرف يهودي را - که پس از جنگ بدر، مشرکان را براي تجديد جنگ با مسلمانان تحريک می کرد - به قتل برساند. او از ترس، سه شبانه روز آب و غذا نخورد، و وحشت او مورد اعتراض پيامبر قرار گرفت، و او در پاسخ گفت: نمی دانم آيا در اين قسمت موفقيت به دست خواهم آورد يا نه؟ پيامبر پس از مشاهده اين وضع، چهار نفر همراه او فرستاد که با کمک آن ها شر کعب را که خواهان تجديد جنگ ميان مسلمانان و مشرکان بود، قطع کند. آنان در نيمه شب با نقشه خاصي، دشمن خدا را کشتند، ولي محمد بن مسلمه از کثرت ترس و وحشت، يکي از ياران خود را مجروح ساخت. [۲۶] بطور مسلم، صاحب چنين روحيه اي نمی تواند دلاوران خيبر را عقب زند.
- 3- فاتح خيبر نه تنها با مرحب دست و پنجه نرم کرد و او را مقتول ساخت، بلکه پس از کشته شدن مرحب، عده اي فرار کرده و عده ديگر يک يک به ميدان نبرد آمده و تن به تن با او نبرد کرده اند. اينک نام دلاوران يهود که پس از کشته شدن مرحب با علي به جنگ برخاسته اند:
همه اين شش تن، از ابطال و دلاوران يهود در بيرون خيبر بودند و بزرگترين سد و مانع در برابر گشودن دژهاي دشمن شمرده می شدند. اينان در حالي که رجز می خواندند و مبارز می طلبيدند، به دست قهرمان بزرگ اسلام اميرمؤمنان از پاي درآمدند. داوري کنيد آيا با اين وضع فاتح خيبر و کشنده مرحب کيست؟
اگر کشنده مرحب، محمد بن مسلمه بود، او نمی توانست پس از کشتن مرحب به سوي لشکرگاه اسلام برگردد و وجود اين دلاوران را در پشت سر مرحب ناديده بگيرد بلکه بايد با اين ها نبرد کند، در صورتي که به اتفاق تمام تواريخ اين افراد فقط با علي مبارزه کرده و به دست او از پاي درآمدند.
- 4- اين افسانه تاريخي با حديث متواتري که از پيامبر نقل شده مخالف است، زيرا او درباره علي فرمود: «يفتح الله علي يديه»، يعني اين پرچم را به دست کسي می دهم که فتح و پيروزي به دست او صورت می گيرد، و فرداي آن روز پرچم فتح را به دست او سپرد. از طرف ديگر، يکي از بزرگترين موانع پيروزي، وجود مرحب خيبري بود که شجاعت او دو فرمانده اسلام را مجبور به فرار نمود. اگر کشنده مرحب، محمد بن مسلمه باشد، پيامبر بايد اين جمله را درباره او بفرمايد نه درباره علي.
«حلبي»، سيره نويس معروف می گويد:[۲۷] در اين که مرحب به دست علي علیه السلام از پاي درآمد، شکي نيست. همچنين «ابن اثير» می گويد: سيره نويسان و محدثان علي علیه السلام را کشنده مرحب می دانند و روايات متواتر در اين باره نقل شده است.
«طبري» در تاريخ و «ابن هشام» در سيره خود، اندکي دچار آشفتگي شده و جريان شکست و بازگشت دو فرماندهي را که پيش از علي علیه السلام، ماموريت فتح دژهاي يهود يافته بودند، طوري نوشته اند که هرگز با مفهوم جمله اي که پيامبر اسلام درباره علي فرمود، تطبيق نمی کند.
پيامبر در اين باره چنين فرمود: «و ليس بفرار»، يعني او فرماندهي است که هرگز فرار نمی کند. مفاد و مفهوم اين جمله اين است که علي بسان دو فرمانده گذشته نيست و هرگز او فرار نخواهد کرد، يعني آن دو فرمانده قبلي پا به فرار گذارده و سنگر را خالي کرده بودند. در صورتي که دو نويسنده نام برده، اين نکته را تذکر نداده اند و جريان بازگشت آنان را طوري نوشته اند که آن دو کاملا انجام وظيفه نمودند، ولي موفق به فتح نشدند. [۲۸]
سه نقطه درخشان در زندگي علي علیه السلام
در اين جا مطلب را با ذکر سه فضيلت درباره فاتح خيبر به پايان می رسانيم: روزي معاويه به سعد وقاص اعتراض نمود که چرا به علي ناسزا نمی گوئي؟ او در پاسخ وي چنين گفت: من هر موقع به ياد سه فضيلت از فضائل علي می افتم، آرزو می کنم اي کاش من يکي از اين سه فضيلت را داشتم:
1- روزي که پيامبر او را در مدينه جانشين خود قرار داد و خود به جنگ تبوك رفت و به علي چنين گفت: تو نسبت به من همان منصب را داري که هارون نسبت به موسي داشت، جز اين که پس از من پيامبري نخواهد آمد.
2- روز خيبر فرمود: فردا پرچم را به دست کسي می دهم که خدا و پيامبر او را دوست دارند. افسران و فرماندهان عالي قدر اسلام در آرزوي نيل به چنين مقامي بودند. فرداي آن روز، پيامبر علي را خواست و پرچم را به او داد و خدا در پرتو جانبازي علي پيروزي بزرگي نصيب ما نمود.
3- روزي که قرار شد پيامبر با سران نجران به مباهله بپردازد، پيامبر دست علي و فاطمه و حسن و حسين را گرفت و گفت: «اللهم هؤلاء اهلي». [۲۹]
عوامل پيروزي
دژهاي خيبر فتح شد و يهوديان با شرايط خاصي در برابر ارتش اسلام سر تسليم فرود آوردند. ولي بايد ديد که عوامل پيروزي چه بوده است؟! و نکات برجسته اين بخش همين است. پيروزي فوق العاده مسلمانان در اين نبرد، در گرو عواملي بود که اکنون به طور اجمال به آن ها اشاره می شود و بعدا به شرح آن ها می پردازيم:
- نقشه و تاکتيک نظامي.
- کسب اطلاعات و تحصيل اسرار داخلي دشمن.
- جانبازي و فداکاري همه جانبه اميرمؤمنان. اينک ما هر سه قسمت را مورد بررسي قرار می دهيم:
1- نقشه و تاکتيک نظامي
ارتش اسلام در نقطه اي فرود آمد، که روابط يهوديان را با دوستان آنان (قبائل غطفان) قطع نمود. به طور کلي در ميان تيره هاي غطفان مردان شمشيرزن و بي پروا فراوان بود، و اگر آن ها به کمک يهوديان شتافته و دست به دست هم داده بودند، فتح دژهاي خيبر غير ممکن بود. قبيله «غطفان»، وقتي از حرکت ارتش اسلام آگاهي يافتند، با تجهيزات کافي براي نجات متحدان خود حرکت کردند، ولي هنوز چيزي راه نپيموده بودند، که در ميان آنان شايع شد که ياران محمد صلی الله علیه و آله از يک راه انحرافي متوجه سرزمين آن ها شده اند. اين شايعه به قدري قوت گرفت که آنان از نيمه راه بازگشتند، و تا پايان فتح خيبر از جايگاه خود حرکت نکردند.
تاريخ نويسان، اين شايعه را معلول نداي غيبي می دانند، ولي هيچ بعيد نيست که اين شايعه از ناحيه مسلمانان تيره هاي غطفان درست شده، و طراحان اين شايعه مسلمانان واقعي تيره هاي غطفان بوده باشند که به دستور پيامبر مامور بودند در لباس کفر، ميان قبائل خود به سر ببرند. آنان به قدري در طرح اين نقشه ماهر بودند که نگذاشتند ستون هاي تيره هاي «غطفان» به سوي متحدان خود حرکت نمايند، و اين مطلب در جنگ احزاب سابقه دارد، زيرا در پرتو شايعه سازي يک مسلمان غطفاني، به نام «نعيم بن مسعود» آتش کفر متفرق شده و دست از حمايت يهوديان برداشتند.
2- کسب اطلاعات
پيامبر اسلام در نبردها به کسب اطلاعات اهميت فراوان می داد، و پيش از محاصره خيبر بيست تن از پيشتازان جنگ را به سرپرستي «عباد بن بشير»، بسوي خيبر روانه ساخت. آنان با يک نفر از يهوديان در نزديکي خيبر روبرو شدند. عباد پس از مذاکره با او دريافت که وي از کارآگاهان يهود است. فورا دستور داد او را دستگير کرده به حضور پيامبر بردند. او وقتي به مرگ تهديد شد، همه اسرار يهوديان خيبر را بيرون ريخت. در نتيجه، معلوم شد که خيبريان پس از گزارش رهبر منافقان، «عبدالله بن سلول » روحيه خود را سخت باخته اند، و هنوز از قبيله غطفان کمکي به آن ها نرسيده است.
نمونه ديگر از کسب اطلاعات: در ششمين شب جنگ، پاسداران ارتش اسلام يک نفر يهودي را دستگير کرده خدمت پيامبر آوردند. پيامبر اوضاع و احوال يهوديان را از وي پرسيد. وي گفت: اگر تامين جاني دارم، بگويم. او پس از اخذ «تامين» چنين گفت:
امشب دلاوران خيبر از دژ «نسطاة» به دژ «شق» انتقال می يابند، تا از آن جا از خود دفاع کنند. شما اي اباالقاسم (کنيه پيامبر است) فردا دژ نسطاة را فتح می نمائي (پيامبر فرمود ان شاءالله)، در زيرزمين هاي آن جا مقادير زيادي منجنيق، ارابه جنگي، زره و شمشير موجود است و شما می توانيد بااستفاده از اين وسائل، دژ «شق» را سنگ باران کنيد. [۳۰]
پيامبر، اگر چه از اين وسائل تخريبي استفاده نکرد، ولي اطلاعاتي که اين فرد دستگير شده در اختيار او گذارد، جالب بود. زيرا نقطه حمله فردا را روشن ساخت، و معلوم شد که فتح دژ «نسطاة»، نيروي بيشتري نخواهد برد و در گشودن دژ «شق»، بايد احتياط بيشتري بکار برد.
باز نمونه ديگر: در گشودن يکي از قلعه ها پس از سه روز معطلي، شخصي از يهوديان - شايد براي استخلاص جان خود بود که - شرفياب خدمت پيامبر گرديده و چنين گفت: اگر يک ماه در اين نقطه توقف کني، هرگز دست بر آن ها نخواهي يافت، ولي من مجراي آب اين قلعه را نشان می دهم، و شما می توانيد آب را به روي آن ها ببنديد. پيامبر با بستن آب به روي دشمن موافقت نکرد، و گفت من هرگز آب را بر روي کسي نمی بندم تا از تشنگي بميرند، ولي دستور داد براي تضعيف روحيه دشمن بطور موقت آب را ببندند. بستن آب آن چنان آنان را مرعوب ساخت، که بلافاصله پس از جنگ کوتاهي تسليم شدند. [۳۱]
3- فداکاري اميرمؤمنان علیه السلام
ما مشروح فداکاري آن حضرت را به طور اجمال نوشتيم و اکنون جمله اي از خود آن حضرت نقل می نمائيم: «ما در برابر ارتش بزرگ يهود و دژهاي آهنين آن ها قرار گرفتيم. دلاوران آن ها هر روز از دژها بيرون آمده مبارز می طلبيدند، و گروهي را می کشتند. در اين لحظه، پيامبر خدا به من دستور داد تا برخيزم و به سوي دژ بروم. من با قهرمانان آن ها روبرو شدم، گروهي را کشته و گروهي را عقب راندم. آنان به دژ پناهنده شدند و در را بستند. من در دژ را کنده و تنها وارد شدم، و کسي در برابر من مقاومت نکرد و من در اين راه کمکي جز خدا نداشتم».[۳۲]
مهر و عاطفه در صحنه نبرد
هنگامي که دژ «قموص» گشوده شد، «صفيه» دختر حيي ابن اخطب با زن ديگري اسير گرديدند. «بلال »، اين دو نفر را از کنار کشتگان يهود عبور داد و خدمت پيامبر آورد.
پيامبر از جريان آگاه گرديد، از جاي برخاست و عبا بر سر «صفيه» افکند و از او احترام کرد و براي استراحت او نقطه اي را در لشکرگاه معين کرد، سپس با لحن تند به بلال گفت: «مگر مهر و عاطفه از دل تو رخت بربسته که اين دو زن را از کنار اجساد عزيزان خود عبور دادي»؟! حتي به همين اندازه اکتفا نکرد، «صفيه» را از ميان اسيران به خود اختصاص داد، و رسما در رديف زنان خود درآورد، و از اين طريق شکست روحي او را جبران نمود. اخلاق و عواطف پيامبر اثر بسيار نيکي در روان «صفيه» گذارد، که بعدها در زمره زنان علاقمند و باوفاي پيامبر درآمد، و در موقع احتضار پيامبر بيش از زنان ديگر اشگ می ريخت. [۳۳]
کنانة بن ربيع به قتل می رسد: از موقعي که يهوديان «بني النضير»، از مدينه رانده شدند و در خيبر سکني گزيدند، صندوق تعاوني مشترکي براي امور همگاني و هزينه هاي جنگي و پرداخت خون بهاي کساني که به دست افراد قبيله «بني النضير» کشته می شدند تشکيل داده بودند. گزارش هاي رسيده به پيامبر حاکي بود که اين اموال در اختيار «کنانه»، شوهر «صفيه» است.
پيامبر «کنانه» را احضار نمود و خواستار تعيين جايگاه اين صندوق گرديد. او اصل مطلب را انکار کرد و گفت هرگز از چنين امري آگاهي ندارم. دستور توقيف «کنانه» صادر گرديد و قرار شد در اين باره اطلاعات بيشتري بدست آورند. تحقيقات ماموران براي پيدا کردن جاي اين اموال آغاز گرديد. سرانجام يک نفر گفت من فکر می کنم که جاي اين گنج فلان نقطه خاص (خرابه) باشد، زيرا من در ايام جنگ و پس از آن، شاهد رفت و آمد زياد «کنانه» به اين نقطه بودم.
پيامبر بار ديگر کنانه را خواست و گفت: می گويند جاي صندوق در فلان نقطه است، اگر در آن جا گنج به دست آيد، شما کشته خواهي شد. او باز خود را به بي اطلاعي زد. به دستور پيامبر حفاري در آن آغاز گرديد، و گنج «بني النضير» به دست سربازان اسلام افتاد. اکنون بايد کنانه به سزاي اعمال خود برسد، او علاوه بر جرم کتمان چنين امري، يکي از افسران اسلام را ناجوانمردانه ترور کرده بود. يعني سنگ بزرگي را غافلگيرانه بر سر «محمود بن مسلمه » افکنده و او را کشته بود. پيامبر براي اخذ انتقام و ادب کردن سائر يهوديان - که بار ديگر با حکومت اسلامي از در حيله و تزوير و دروغ وارد نشوند - او را به دست برادر مقتول داد، و برادر مقتول، «کنانه» را به انتقام برادر خويش کشت. [۳۴] «کنانه» آخرين فردي بود که به جرم ترور يک سردار بزرگ به قتل رسيد.
غنائم جنگي تقسيم می شود: پس از گشودن دژهاي دشمن و خلع سلاح عمومي و گردآوري غنائم، پيامبر دستور داد که همه غنائم در نقطه خاصي جمع آوري شود. يک نفر به دستور پيامبر در ميان سربازان اسلام ندا داد که: بر هر فرد مسلماني لازم است هر چه از غنائم به دست آورده - حتي نخ و سوزن را - به بيت المال بازگرداند، زيرا خيانت مايه ننگ است و روز رستاخيز آتش بر جانش می شود. [۳۵]
پيشوايان حقيقي اسلام در مساله امانت فوق العاده سخت گيري نموده، حتي بازگردانيدن امانت را يکي از علائم ايمان دانسته و خيانت را از علائم نفاق شمرده اند. [۳۶] از اين جهت، روزي که از ميان باقيمانده اموال يک سرباز، اموال دزدي به دست آمد، پيامبر بر جنازه او نماز نخواند. تفصيل جريان چنين است: روز حرکت از سرزمين خيبر، ناگهان بر غلامي که مامور بستن کجاوه هاي پيامبر بود، تيري اصابت کرد و همان دم جان سپرد. ماموران به جستجو پرداختند، تحقيقات آن ها به جائي نرسيد، همگي گفتند: بهشت بر او گوارا باشد. ولي پيامبر فرمود: من با شما در اين جريان هم عقيده نيستم، زيرا عبائي که بر تن او است از غنائم است و او آن را به خيانت برده و روز رستاخيز به صورت آتش او را احاطه خواهد کرد. در اين لحظه يک نفر از ياران پيامبر گفت من دو بند کفش از غنائم بدون اجازه برداشته ام، پيامبر فرمود: آن را برگردان و گرنه روز رستاخيز به صورت آتش در پاي تو قرار می گيرد. [۳۷]
اين رويداد نيز، غرض ورزي گروهي از خاورشناسان را آشکار می سازد، زيرا آنان نبردهاي اسلام را غارت گري قلمداد نموده و از اهداف معنوي آن چشم پوشيده اند، و حال آن که چنين نظم و انضباطي در يک ملت غارت گر و يغماگر قابل تصور نيست. رهبر يک ملت يغماگر، هرگز نمی تواند رد امانت را نشانه ايمان بشمارد، و آن چنان سربازان خود را تربيت کند که آن را از بردن يک بند کفش از بيت المال باز دارد.
کارواني از سرزمين خاطره ها
پيش از آن که پيامبر عازم خيبر شود، «عمرو بن اميه » را به دربار نجاشي فرستاده بود. هدف از اعزام سفير به دربار حبشه اين بود که پيام پيامبر را به شاه حبشه برساند و از او بخواهد که وسائل حرکت کليه مسلمانان مقيم حبشه را فراهم آورد. نجاشي دو کشتي براي حرکت آن ها ترتيب داد و کشتي مهاجران در سواحل نزديک مدينه لنگر انداخت.
مسلمانان مهاجر آگاه شدند که پيامبر رهسپار سرزمين خيبر شده، آنان نيز بي درنگ به سرزمين خيبر آمدند. مسافران حبشه موقعي رسيدند که مسلمانان تمام دژها را فتح کرده بودند. پيامبر اکرم 16 گام به استقبال جعفر بن ابيطالب رفت و پيشاني او را بوسيد و فرمود نمی دانم به کدام بيشتر خوشحال شوم، از اين که پس از ساليان درازي، موفق به ملاقات شما شده ام، يا از اين که خداوند به وسيله برادر تو علي علیه السلام دژهاي يهود را به روي ما گشود. [۳۸]
سپس فرمود: می خواهم امروز به تو چيزي را هديه کنم. مردم تصور کردند که اين هديه از قماش هداياي مردم مادي است، يعني طلا و نقره است. ناگهان پيامبر سکوت خود را در هم شکست و نماز مخصوصي را که بعدها به نام نماز جعفر طيار معروف گرديد، تعليم جعفر نمود. [۳۹]
آمار تلفات: تلفات مسلمانان در اين نبرد از 20 نفر تجاوز ننمود، ولي تلفات يهوديان زيادتر بود و اسامي 93 نفر از آن ها در تاريخ ضبط شده است. [۴۰]
گذشت در هنگام پيروزي
مردان الهي و جوانمردان بزرگ جهان، به هنگام فتح و پيروزي، با دشمن ناتوان و رنجور، با کمال لطف و محبت معامله می نمايند. اغماض و گذشت آنان بر سر دشمن، سايه می افکند و از لحظه اي که دشمن تسليم می شود، از در عطوفت وارد شده، انتقام جوئي و کينه توزي را کنار می گذارند.
پيشواي بزرگ مسلمانان پس از فتح خيبر، بال هاي عطوفت خود را بر سر مردم خيبر گشود، (مردمي که با صرف هزينه هاي زياد، اعراب بت پرست را بر ضد او شورانيده و مدينه را مورد تهاجم و در آستانه سقوط قرار داده بودند) و تقاضاي يهوديان خيبر را، مبني بر اين که آنان در سرزمين خيبر سکني گزينند، و اراضي و نخل هاي خيبر در اختيار آن ها باشد و نيمي از درآمد را به مسلمانان بپردازند، پذيرفت.[۴۱] حتي به نقل ابن هشام [۴۲]، مطلب ياد شده را خود پيامبر پيشنهاد کرد، و دست يهود را در امور کشاورزي و غرس نهال و پرورش درختان بازگذارد.
پيامبر می توانست خون همه آن ها را بريزد و يا آنان را از سرزمين خيبر براند، و يا مجبورشان سازد که آئين اسلام را بپذيرند. اما برخلاف پندار يک مشت خاورشناس مغرض و سربازان علمي استعمار، که تصور می کنند: «آئين اسلام، آئين زور و شمشير است، و مسلمانان به زور سر نيزه ملل مغلوب را وادار کردند که آئين اسلام را بپذيرند»، هرگز چنين کاري نکرد، بلکه آنان را در اقامه شعائر ديني خود و اصول و فروع مذهب خويش آزاد گذارد.
اگر پيامبر با يهود خيبر نبرد کرد، از اين نظر بود که: خيبر و ساکنان آن، کانون خطري براي اسلام و آئين توحيد بودند، و پيوسته با مشرکان در براندازي حکومت نوبنياد اسلام همکاري می کردند. روي اين نظر، پيامبر ناچار بود با آن ها نبرد کند و همه آن ها را خلع سلاح نمايد، تا زير حکومت اسلامي، با کمال آزادي به امور کشاورزي و اقامه شعائر مذهبي خود بپردازند. در غير اين صورت، زندگي براي مسلمانان مشکل بود، و پيشرفت آئين اسلام متوقف می گرديد.
اگر از يهوديان جزيه گرفت، براي اين بود که آنان از امنيت حکومت اسلامي بهره مند بودند و حفظ جان و مال آن ها براي مسلمانان لازم بود. و طبق محاسبات دقيق، مقدار مالياتي که هر مسلمان موظف بود، به حکومت اسلامي بپردازد، بيشتر از جزيه اي بود که دولت اسلام از ملت هاي يهود و نصاري می گرفت.
مسلمانان بايد خمس و زکات بدهند و گاهي از اصل اموال خود نيازمندي هاي دولت اسلامي را برطرف سازند و در برابر آن يهود و مسيحياني که زير لواي اسلام زندگي می کنند، و از حقوق فردي و اجتماعي بهره مند می شوند، بايد در برابر اين حقوق مانند سائر مسلمانان مبلغي تحت عنوان جزيه بپردازند، و حساب «جزيه» اسلامي از «باج گرفتن» جدا است.
نماينده اي که هر سال از طرف پيامبر براي ارزيابي محصول خيبر و تنصيف آن معين می شد، فردي ارزنده و دادگر بود، که عدالت و دادگستري او مورد اعجاب يهود قرار می گرفت. اين شخص، «عبدالله رواحه » بود که بعدها در جنگ موته کشته شد. او سهميه مسلمانان را از محصول خيبر تخمين می زد. و گاهي يهود تصور می کردند که او در حدس خود اشتباه کرده و زياد تخمين زده است. او در پاسخ آن ها می گفت: من حاضرم قيمت تعيين شده را به شما بپردازم، و باقيمانده، مال مسلمانان باشد. يهود در برابر اين دادگري می گفتند: بهذا قامت السموات و الارض: در سايه اين گونه عدل و داد، آسمان ها و زمين استوار گرديده است. [۴۳]
در اثناء گردآوري غنائم جنگ، قطعه اي از تورات به دست مسلمانان افتاد. يهوديان از پيامبر درخواست نمودند که آن قطعه را به خود آن ها بازگرداند. پيامبر به مسؤل بيت المال دستور داد که آن را رد کند.
رفتار لجوجانه يهود
در برابر اين عواطف سرشار، يهود از خودسري و خيانت خود دست برنداشته و در کمين پيامبر و ياران او نشسته و نقشه هائي می کشيدند. اينک به دو نمونه از رفتار يهود اشاره مي نمائيم:
- 1- گروهي، زن يکي از اشراف يهود را به نام «زينب» فريب دادند که پيامبر را از طريق غذا مسموم سازد. نقشه وي از اين قرار بود که آن زن، کسي را خدمت يکي از ياران پيامبر فرستاد و از او پرسيد که پيامبر اسلام کدام عضو از گوسفند را دوست می دارد.
او در پاسخ گفت: ذراع گوسفند مطبوع ترين عضو براي او است. زينب، گوسفندي را بريان کرد و آن را مسموم ساخت، و بيش از همه در ذراع آن سم داخل نمود و به عنوان هديه خدمت پيامبر فرستاد.
پيامبر نخستين لقمه اي را که به دهان خود گذارد، احساس کرد که مسموم است. فورا آن را از دهان درآورد، ولي هم غذاي او، «بشر بن براء معرور» که از روي غفلت چند لقمه از آن خورده بود، پس از مدتي بر اثر سم درگذشت. پيامبر دستور داد که زينب را احضار کنند. سپس به او گفت: چرا چنين جفائي را بر من روا داشتي؟! وي در پاسخ به عذر کودکانه اي متمسک شد و گفت تو اوضاع قبيله ما را بر هم زدي، من با خود فکر کردم که اگر فرمانروا باشي، باخوردن اين سم از بين خواهي رفت، و اگر پيامبر خدا باشي قطعا از آن اطلاع يافته و از خوردن آن خودداري خواهي نمود.
پيامبر از سر تقصير او درگذشت، و گروهي را که او را به اين کار وادار کرده بودند تعقيب ننمود. بدون شک اگر چنين حادثه اي براي غير پيامبر از فرمانروايان ديگر رخ داده بود، زمين را با خون آنان رنگين می ساختند و دسته اي را به حبس هاي طولاني محکوم می نمودند. [۴۴]
اين سوء قصد، که از طرف يک زن يهودي صورت گرفت، بسياري از ياران پيامبر را نسبت به «صفيه» يهودي که در شمار زنان پيامبر درآمده بود، بدگمان ساخت. آنان چنين می پنداشتند که وي ممکن است شبانه به جان پيامبر آسيب برساند. از اين رو، ابوايوب انصاري در خيبر و اثناء راه، حفاظت خيمه پيامبر را بر عهده داشت، و خود پيامبر از اين دلسوزي آگاه نبود. بامدادان، که پيامبر از خيمه بيرون آمد، ديد، ابوايوب با شمشير کشيده دور خيمه قدم می زند.
علت را پرسيد او گفت هنوز آثار عصبيت و کفر از دل اين زن (صفيه) که اکنون در شمار همسران شما است، بيرون نرفته و از سوء قصد او مطمئن نبودم. از اين جهت، شب را تا به صبح گرد اين خيمه قدم می زدم که جان شما را حفاظت نمايم. پيامبر از عواطف دوست ديرينه خود خوشحال شد و در حق وي دعا کرد.[۴۵]
2- نمونه ديگر از جفا و ستم يهود، در برابر محبت هاي بزرگ پيامبر اين است که: در يکي از سال ها «عبدالله بن سهل »، از طرف پيامبر ماموريت يافت که محصول خيبر را به مدينه انتقال دهد. او موقعي که انجام وظيفه می کرد، مورد حمله دسته ناشناسي از يهود قرار گرفت. در اين حمله، او از ناحيه گردن سخت آسيب ديد، و با گردن شکسته به روي زمين افتاد و جان سپرد. دسته مهاجم جسد او را در ميان چشمه اي افکندند، سران قوم يهود عده اي را خدمت پيامبر فرستادند و او را از مرگ مرموز نماينده اش آگاه ساختند.
برادر مقتول «عبدالرحمن بن سهل »، با پسر عموهاي خود خدمت پيامبر رسيدند، و جريان را به عرض وي رسانيدند. برادر مقتول خواست آغاز به سخن کند. از آن جا که سن او از سائر حضار کمتر بود، پيامبر به يکي از دستورات اجتماعي اسلام اشاره کرد و فرمود:
کبر کبر يعني اجازه بده افراد بزرگتر از شما سخن بگويند. سرانجام پيامبر فرمود: اگر قاتل «عبدالله» را می شناسيد و می توانيد سوگند ياد کنيد که او قاتل است، من او را گرفته در اختيار شما می گذارم، آنان از در تقوي و پرهيزگاري وارد شده و در حال خشم حقيقت را زير پا ننهادند، و گفتند: ما هرگز قاتل را نمی شناسيم.
پيامبر فرمود: حاضريد ملت يهود سوگند ياد کنند که ما هرگز او را نکشته ايم، و قاتل او را نمی شناسيم تا در سايه اين قسم، ذمه آنان از خون عبدالله بري شود؟ آنان گفتند عهد و پيمان و قسم ملت يهود، پيش ما اعتبار ندارد. پيامبر در اين صورت دستور داد نامه اي به سران يهود نوشته شود که جسد کشته مسلماني در سرزمين شما پيدا شده است، بايد ديه آن را بپردازيد. آنان در پاسخ نامه پيامبر سوگند ياد کردند که هرگز دست ما به خون وي آلوده نيست و از قاتل وي نيز اطلاع نداريم. پيامبر ديد کار به بن بست رسيده، براي اين که خونريزي مجدد راه نيافتد، خود شخصا ديه عبدالله را پرداخت.[۴۶]
و بار ديگر از اين راه به ملت يهود اعلام نمود، که او يک مرد ماجراجو و جنگ جو نيست. اگر او سياست مداري معمولي بود، جريان «عبدالله» را دستاويز خويش قرار داده و به زندگي گروهي از آنان خاتمه می داد. و - همان طوري که قرآن معرفي می نمايد - پيامبر رحمت و مظهر لطف خدا است، تا مجبور نشود و کارد به استخوان نرسد، دست به قبضه شمشير نمی برد.[۴۷]
دروغ مصلحت آميز
بازرگاني به نام «حجاج بن علاط »، در سرزمين خيبر حاضر بود، که با مردم مکه داد و ستد داشت. عظمت چشم گير اسلام و رفتار عطوفانه پيامبر با اين ملت لجوج، قلب او را روشن ساخت. از اين رو، خدمت پيامبر رسيد و اسلام آورد. سپس براي گردآوري مطالبات خود از مردم مکه، نقشه زيرکانه اي کشيد.
او از دروازه مکه وارد شد، ديد سران قريش در انتظار خبرند، و از جريان خيبر سخت نگران می باشند. همگي دور شتر او را گرفته، و با بي صبري هر چه تمام تر از اوضاع «محمد» سؤال می کردند. او در پاسخ آن ها گفت: «محمد» شکستي خورد که مانند آن را نشنيده ايد و ياران او کشته و يا دستگير شدند، و خود او دستگير شده و سران يهود تصميم دارند که او را به مکه آورند و در برابر ديدگان قريش اعدام نمايند. اين گزارش دروغ آن چنان آن ها را خوش حال ساخت، که از فرط سرور در پوست نمی گنجيدند. سپس رو به مردم کرد و گفت: در برابر اين بشارت خواهش می کنم هر چه زودتر مطالبات مرا بدهيد تا من، پيش از سوداگران ديگر به سرزمين خيبر روم، و اسيران را خريداري کنم. مردم فريب خورده که دست از پا نمی شناختند، در مدت کمي تمام مطالبات او را پرداختند.
انتشار اين خبر عباس عموي پيامبر را ناراحت ساخت. او خواست با «حجاج» ملاقات کند. اما وي با اشاره چشم و ابرو، به عباس رسانيد که حقيقت را بعدا به او خواهد گفت. حجاج در آخرين لحظات حرکت، با عموي پيامبر مخفيانه ملاقات کرد و گفت من اسلام آورده ام و اين نقشه براي اين بود که طلب هاي خود را گرد آورم، و خبر صحيح اين است که: روزي که من از خيبر حرکت کردم، تمام دژهاي خيبر به دست مسلمانان افتاده بود، و «صفيه» دختر پيشواي آن ها، حيي بن اخطب اسير گرديد، و در رديف زنان پيامبر قرار گرفت و اين مطلب را سه روز پس از حرکت من انتشار بده.
سه روز بعد، عباس بهترين لباس خود را پوشيد، و با گران ترين عطرها خود را خوشبو ساخت، و عصا به دست گرفته وارد مسجد شد، و شروع به طواف کعبه نمود. قريش از تظاهر عباس به فرح و سرور در تعجب فرو ماندند، زيرا در برابر اين مصيبت بزرگي که به برادرزاده اش وارد آمده، بايد لباس عزا بر تن کند. او تعجب آنان را با گفتار زير از بين برده گفت: گزارشي که «حجاج» به شما داد، نقشه زيرکانه اي بود که مطالبات خود را از شما وصول کند. او اسلام آورده و موقعي از خيبر حرکت نموده بود، که بزرگترين پيروزي نصيب «محمد» شده و يهوديان خلع سلاح شده، گروهي از آن ها کشته و دسته اي اسير گرديده بودند. سران قريش از شنيدن اين خبر بيش از حد ملول گشتند و چيزي نگذشت که خبر فتح و پيروزي مسلمانان به گوش آنان رسيد. [۴۸]
پانویس
- ↑ «سيره حلبي»، ج 3/36، «تاريخ يعقوبي »، ج 2/46.
- ↑ والله لو لا الله ما اهتدينا و لا تصدقنا و لا صلينا انا اذا قوم بغوا علينا و ان اراد وافتنة ابينا فانزلن سکينة علينا و ثبت الاقدام ان لاقينا.
- ↑ «سيره ابن هشام »، ج 2/330.
- ↑ «امالي طوسي » /164- ابن هشام در سيره خود ج 2/328. تاريخ حرکت سربازان اسلام را ماه محرم و ابن سعد در طبقات ج 2/77، تاريخ آن را جمادي الاولي سال هفتم می دانند. و چون اعزام سفيران در ماه محرم همان سال انجام گرفت، از اين جهت نظريه دوم استوارتر به نظر می رسد. بخصوص که مهاجران حبشه پس از نامه پيامبر به «نجاشي» به وسيله «عمرو بن اميه »، در خيبر به پيامبر رسيدند. زيرا مدت زماني لازم است که سفير پيامبر از مدينه به حبشه برود و از آن جا همراه مهاجران به مدينه و خيبر بازگردد. و چون حرکت سفيران در ماه محرم بود، طبعا، بايد نبرد خيبريان در ماه هاي بعد انجام گرفته باشد.
- ↑ اللهم رب السموات و ما اظللن و رب الارضين و ما اقللن... نسالک خير هذه القرية و خير اهلها و خير ما فيها، و نعوذ بک من شرها و شر اهلها و شر ما فيها - «کامل»، ج 2/147.
- ↑ «سيره حلبي»، ج 3/38.
- ↑ «سيره حلبي»، ج 3/39.
- ↑ «اسد الغابه»، ج 4/334.
- ↑ «سيره حلبي»، ج 3/40.
- ↑ «سيره ابن هشام»، ج 3/342.
- ↑ «سيره ابن هشام»، ج 3/345.
- ↑ «سيره ابن هشام»، ج 3/346 و 350.
- ↑ «تاريخ طبري»، ج 2/300.
- ↑ «مجمع البيان»، ج 9/120، «سيره حلبي»، ج 2/43، «ج 2/43، «سيره ابن هشام»، ج 3/349.
- ↑ مورخ بزرگ اسلام، ابن ابي الحديد از سرگذشت فرار اين دو سردار، سخت متاثر گشته و در قصيده معروف خود چنين می گويد: و ما انس لا انس اللذين تقدما و فرهما و الفر، قد علما. خوب اگر همه چيز را فراموش کنم که هرگز سرگذشت اين دو سردار را فراموش نخواهم کرد، زيرا آنان شمشير به دست گرفته و به سوي دشمن رفتند و با اين که می دانستند فرار از جهاد حرام است، پشت به دشمن کرده فرار نمودند. و للراية العظمي و قد ذهبابها ملابس ذل فوقها، و جلابيب. آن ها پرچم بزرگ را به سوي دشمن بردند، ولي در عالم معني پرده هائي از ذلت و خواري آن را پوشانيده بود. شلهما من آل موسي شمر دل طويل نجاد السيف، اجيد يعبوب. يک جوان تندرو از فرزندان موسي آنان را طرد می کرد، جوان بلند بالا که بر اسب تندرو سوار بود.
- ↑ هنگامي که علي در خيمه سخن فوق را از پيامبر شنيد، با دلي پر از شوق چنين گفت: اللهم لا معطي لما منعت و لا مانع لما اعطيت - «سيره حلبي»، ج 3/41.
- ↑ عبارت تاريخ طبري در اين بحث چنين است: فتطاول ابوبکر و عمر.
- ↑ «بحار»، ج 21/28.
- ↑ «صحيح مسلم»، ج 5/195، «صحيح بخاري»، ج 5/22 و 23.
- ↑ ابن هشام، در سيره خود، رجز «مرحب» را به گونه ديگر نقل کرده است.
- ↑ «تاريخ طبري»، ج 2/94، «سيره ابن هشام»، ج 3/349.
- ↑ ج 2/46.
- ↑ «ارشاد» /59.
- ↑ «بحار»، ج 21/21.
- ↑ «سيره ابن هشام»، ج 3/348.
- ↑ «سيره ابن هشام»، ج 2/65.
- ↑ «سيره حلبي»، ج 3/44.
- ↑ «سيره ابن هشام»، ج 3/349.
- ↑ «صحيح مسلم»، ج 7/120.
- ↑ «سيره حلبي»، ج 3/41.
- ↑ همان مدرک/47.
- ↑ «خصال»، ج 2/16.
- ↑ «تاريخ طبري»، ج 3/302.
- ↑ «سيره ابن هشام»، ج 3/337، «بحار»، ج 21/33.
- ↑ ردوا الخياط و المخيط فان الغلول عار و شنار و نار يوم القيامة.
- ↑ «وسائل الشيعة»، باب جهاد نفس، حديث 4.
- ↑ «سيره ابن هشام»، ج 3/339.
- ↑ بايهما اشد سرورا؟ بقدومک يا جعفر ام بفتح الله علي يد اخيک خيبر.
- ↑ «خصال»، ج 2/86، «فروع کافي»، ج 1/129.
- ↑ «بحار»، ج 21/32.
- ↑ «سيره ابن هشام»، ج 1/337.
- ↑ همان مدرک/356.
- ↑ «سيره ابن هشام»، ج 2/354، «فروع کافي»، ج 1/405.
- ↑ معروف اينست که پيامبر در کسالت وفات خود می فرمود: اين بيماري از آثار غذاي مسمومي است که آن زن يهودي پس از فتح براي من آورد. اگر چه پيامبر اولين لقمه را بيرون انداخت، ولي آن زهر خطرناک با آب دهان پيامبر کمي مخلوط شد و روي دستگاه هاي بدن آن حضرت اثر خود را گذارد.
- ↑ «سيره ابن هشام»، ج 2/339- 340، «بحار»، ج 21/6.
- ↑ «سيره ابن هشام»، ج 3/369- 370.
- ↑ تجاوز يهود منحصر به اين ها نبود. آنان، گاه گاهي با نقشه هاي مختلفي به مسلمانان آسيب می رساندند، اين که در دوران خلافت عمر، فرزند او عبدالله که با گروهي براي بستن قرارداد به خيبر رفته بود، از ناحيه يهود آسيب ديد. خليفه وقت از جريان آگاه گرديد، و در فکر چاره برآمد. سپس به استناد حديثي که بعضي از پيامبر نقل کرده بودند، به اصحاب پيامبر گفت: هر کسي طلبي از مردم خيبر دارد، بگيرد، زيرا من دستور خواهم داد، که آنان اين سرزمين را ترک گويند. چيزي نگذشت که يهود خيبر به جرم تجاوزهاي مکرر از خيبر رانده شده و شبه جزيره را ترک گفتند.
- ↑ «بحار»، ج 21/34.
منابع
- جعفر سبحانی، فروغ هدایت، جلد 2.
- پژوهشکده باقرالعلوم علیه السلام، بازیابی: 12 بهمن ماه 1392.