احمد حجتی میانجی
جويبار فضيلت
فقيه عارف
آيت الله شيخ احمد حجتى در زمره مجتهدان و فاضلانى است كه عمر بابركت خويش را در راه كسب دانش فقه و تدريس علوم دينى صرف كرد و همزمان با تلاش هاى فكرى، ضمن دورى از جنجال هاى تبليغاتى، به تهذيب نفس و اعراض از تعلقات دنيوى پرداخت و به موفقيت هاى معنوى و عرفانى رسيد.
در خانواده اى اهل علم و اجتهاد پرورش يافت و بر اثر مراقبت هاى خاص اخلاقى و تقيد به مسايل شرعى، نور معرفت را به قلب خويش تابانيد و از طريق موعظه و نصيحت و توصيه هاى عرفانى، علاقمندان و مشتاقان را به حقايق قرآنى و روايى متوجه ساخت. او تقرب به خداوند و رسيدن به ساحل رستگارى را در اجتناب از معاصى، اداى فرايض در اول وقت، پرهيز از مكروهات، روى آوردن به مستحبات و نوافل، تلاوت قرآن و مداومت به دعا و توسل مى دانست و با الهام از حقايق مسلم قرآنى و نكات ژرف روايى عقيده داشت كه:
«انسان در صورتى به حق واصل مى شود و در طريق صراط مستقيم قدم مى نهد كه انگيزه هاى خود را از آن چه غيرخداست، پاكسازى كند، اغيار را از خانه دل بيرون براند، همه چيز را براى خداوند و كسب رضاى او بخواهد، با دوستان و دشمنان بر حسب معيارهاى الهى برخورد كند و جاذبه و دافعه اش مبتنى بر موازين شرعى و اسلامى باشد».
وى كه مدام به مجاهده با نفس و پرهيز از تمايلات دنيايى مشغول بود و خود را به فضايلى آراسته ساخته بود. آرزوى قرب به خداوند، بدون اعمال صالح و رفتار پسنديده و احسان و نيكوكارى، را خواسته اى دور از منطق مى دانست. براى رسيدن به كمالات روحانى، گوشه نشينى و عزلت و قهر با جامعه را روا نمى ديد. تنها هنگامى افراد را به پرهيز از مصاحبت با مردمان توصيه مى كرد كه اين روند سد راه خودسازى و تهذيب شود و غبار گناه را بر آيينه دل بنشاند.
آيت الله حجتى تأكيد مى كرد زيارت اولياى الهى مستحب است، ولى اطاعت از فرامين پروردگار و رسولان و جانشينان آنان امر واجبى است و انسان بايد نخست وظايف واجب خود را به شيوه اى مطلوب به جاى آورد و سپس به امورات ديگر مبادرت ورزيد، تا از مقربين درگاه حق گردد و به طور معنوى و حقيقى با اولياى الهى انس يابد زيرا قرار گرفتن در «كاروان ابرار» از اين طريق به دست خواهد آمد. آشنايى با زندگى و تفكرات اين فقيه عارف براى مشتاقان فضيلت سودمند خواهد بود.
ولادت
در خانه حاج ميرزا محمد حجتى كه افراد آن با رزق حلال روزگار مى گذرانيدند و تربيت هاى مذهبى و صفاى معنوى آن را نورانى ساخته بود، مادرى مهربان و مؤمن كه عاطفه و پارسايى را با هم جمع كرده بود و در گرداب رنج و سختى فرزندانى را پرورش داده بود، با زمزمه هاى آسمانى دعاى خود كه بعد از نماز فضاى خانه را عطرآگين مى ساخت، جويبار پاكى و محبت را در وجود آنان جارى مى ساخت.
اين بانو فرزند ديگرى را با خود حمل مى كرد و مى كوشيد در دوران باردارى از خوراك هاى حلال و طيب استفاده كند و از هرگونه غذاى شبه ناك اجتناب ورزد. سرانجام دهم آبان سال 1297 ش. فرا رسيد و كودكى ديده به جهان گشود كه با صداى ناله خود لبخند به صورت والدين خويش نشاند.
نخست نام نيك احمد را برايش برگزيدند و او را با زمزمه هاى توحيدى آشنا كردند و در تربيت و پرورش اين نونهال نهايت كوشش را به عمل آوردند. روزهاى شيرين كودكى شتابان سپرى مى شد و احمد كه طفلى چند ساله شده بود، مى توانست از طريق آموزش هاى پدر، قرآن و برخى مضامين ادبى مقدماتى را فراگيرد. نوازش هاى مادر همراه با اذكار و اوراد براى احمد خردسال خيلى جذبه داشت و او را سرشار از عاطفه مى ساخت و گويى در چشمه محبت و فضيلت، خود را شستشو مى داد.
او يازده بهار را پشت سر نهاد كه برايش بسيار پرخاطره و فراموش نشدنى بود. در اين مدت، پدر بذرهاى ايمان، مناعت طبع و قناعت را در وجودش كاشت و مادر عفت و پاكى و شرف را همراه شيرش به كام ذهن و روح او ريخت، اما تندباد حوادث، درخت تناور پدر را مورد هجوم قرار داد و شاخه هاى آن را از سايه گسترى و نسيم هاى روح نواز بازداشت.
پدر در سال 1308 ه.ش رخ در تراب تيره نهاد و به سراى باقى شتافت و اهل خانه را سوگوار كرد. احمد در فقدان پدر مى سوخت و مى گداخت، او كه تازه داشت با كمالات والدش آشنا مى شد، اكنون بايد به يك باره اين وجود بابركت را فراموش كند و با او وداع نمايد. ميرزا احمد با چشمان خود ديد كه پيكر پدر را به شهرستان قم انتقال دادند و در قبرستان نو به خاك سپردند. پس از رحلت پدر احمد از سن يازده سالگى تحت تكفل برادر بزرگتر خود آيت الله ميرزا ابومحمد حجتى (1368-1280 ش) - مؤسس حوزه علميه ميانه - قرار گرفت، وى ضمن آن كه بر تربيت و پرورش برادر خود نظارت داشت، به عنوان نخستين معلم و استاد او كوشيد تا مقدمات علوم دينى را به احمد نوجوان بياموزد. و به اين ترتيب، نخستین مربى آيت الله حجتى برادرش ميرزا ابومحمد بود.
تحصيلات
آيت الله احمد حجتى در خانه اى كه به مركز نشر تعاليم اسلامى تبديل شده بود و نيز تحت راهنمايى و ارشادات برادرى اين چنين، دوران نوجوانى را پشت سر نهاد و بخشى از مقدمات علوم دينى را نزد وى آموخت. آنگاه از محضر حجة الاسلام والمسلمين حاج ميرزا مهدى جديدى استفاده كرد و سرانجام تصميم گرفت به شهر مقدس قم برود، به دليل كمى سن، گويا برادرش با اين هجرت مخالفت كرد، وى با اصرار جد مادرى مقدارى پول از برادر گرفت و ميانه را به قصد قم ترك كرد.
در قم به مدرسه دارالشفا رفت و برخى دروس حوزوى را در خدمت ميرزا سعيد اشراقى آموخت. اما به دليل تنگناهاى مالى و برخى مشكلات ديگر مدتى فراگيرى دانش دينى را رها كرد و به خدمت سربازى رفت و پس از اتمام اين دوره، در وطن به كار سنگ تراشى مشغول شد.(1) بيست و سه بهار را پشت سر نهاده بود كه رويدادى او را بار ديگر مشتاق تحصيل كرد. گويا رفته بود تا براى منزل نفت تهيه كند كه مى بيند جمعيت زيادى با احترام و عزت خاصى جنازه اى را تشييع مى كنند.
مى پرسد: «شخص متوفى كيست؟» يكى از مشايعين پاسخ مى دهد: «ملا قنبر، پدر آقا ميرزا صالح كه مرد عالم و باسوادى بود، به سراى ديگر شتافت.» او هفته ديگر هم نظاره گر تشييع جنازه اى مى شود اما اين بار تعداد آنانى كه دنبال جنازه بودند، بسيار اندك به نظر مى رسد و از آن شكوه و جلال قبلى چيزى نمى ديد، مى پرسد: «تازه گذشته كيست؟» پاسخ مى دهند: «مرد ثروتمندى است كه چندين آبادى دارد و اكنون از آن همه دارائى، كفنى با خود برده است».
ميرزا احمد خود مى گويد: «به خانه آمدم و در فكر فرورفتم. با خود نجوا كردم كه: احمد! اگر درس بخوانى، ملاقنبر مى شود، در غير اين صورت هر چه از اموال دنيا جمع آورى كنى، ديگر نمى توانى بالاتر از اين مرد ثروتمند بشوى، پسر روى آوردن به درس و مدرسه بهتر است. تصميم گرفتم تحصيلات خود را ادامه دهم؛ البته اين امور را خداوند با لطف خود ترتيب مى دهد. گفتم: هر چند كُند پيش بروم، اقلاً براى مردم مى توانم روضه اى بخوانم و مشتاقان را نصيحت كنم. لباس عادى را به كنارى نهادم و به خياط سفارش دادم دو دست لباس ويژه يك طلبه برايم تهيه كند. نخست نزد اخوى مشغول تحصيل شدم و بعد به زنجان رفتم و در حوزه علميه اين شهر به تحصيل پرداختم. حوزه زنجان چندان جاذبه اى نداشت. يك شب در رؤيايى راستين مشاهده كردم حضرت امام على علیه السلام دوزانو نشسته است. سلام عرض كردم و روبرويشان نشستم. در آن حال به سيدى خطاب فرمودند كه: «به ايشان درس بگوييد.» من آن عالم را تا آن زمان نديده بودم، تا آن كه به قم مهاجرت كردم و روزى اطلاع دادند كه پسر حضرت آيت الله حجت كوه كمرى مى خواهد به نجف عزيمت كند. طلبه ها به منزلش رفتند. من هم رفتم.
گفتند: حضرت آيت الله بروجردى هم تشريف مى آورند. همين طور هم شد و ايشان كنار آيت الله حجت نشستند. ناگهان با مشاهده آن مرحوم رؤياى مورد اشاره در ذهنم تداعى شد و ديدم ايشان همان سيدى است كه در خواب، حضرت على علیه السلام سفارش مرا به او فرمود و جاى شگفت اين جاست كه حضرت آيت الله بروجردى مدام مرا مى نگريست و گويا مى خواست با ديدن من واقعه اى را در ذهن خود مرور كند. احساس كردم آن بزرگوار هم شبيه اين رؤيا ديده است و مرا به ايشان معرفى كرده اند.
چون به درس ايشان آمدم، عنايت زايدالوصفى به من كرد و در برخى امور با اين جناب مشاوره مى كرد. حدود هشت يا نه سال درس خارج را نزد آيت الله بروجردى آموختم. سپس با اصرار دوستان به ميانه رفتم. روزى كه قصد مسافرت داشتم، ايشان نمى گذاشتند و اصرار داشتند در قم بمانم، حتى فرمودند: هر امكاناتى كه بخواهى، برايت فراهم مى كنم، اقامت در اين ديار برايتان مفيدتر است. و خطاب به اطرافيان فرمود: من از ايشان (آيت الله حجتى) اميد اجتهاد دارم.
يك روز اجازه نامه خواستم، فرمود: نوشته هايت را بياور. آن ها را جمع آورى كردم و خدمتشان ارائه دادم. فرمودند: هفته بعد بيائيد. در وقت موعد رفتم. پس از مطالعه، فرمود: هر چه در متن اجازه نامه مى خواهى بنويس. با حاج آقا احمدى ميانجى مشورت كردم. ايشان متنى تنظيم كرد و آقا امضا فرمود. بدين گونه تحصيلات را با تحمل مصائب و مشكلات و تنگدستى ادامه دادم و عنايات الهى همواره شامل حالم مى شد».(2)
در محضر اساتيد
يكى از نامداران ميدان فضيلت كه آيت الله حجتى محضرش را درك كرد، آيت الله سيد محمد حجت كوه كمرى (1372-1310 ق) بود، همان شخصيتى كه حاج شيخ عبدالكريم حائرى با تعظيم از وى سخن مى گفت و در اواخر عمر، وى را به اقامه نماز در جاى خود به وصايت و نيابت تعيين كرد و بعد از رحلت آن مرجع عاليقدر نسبت به سامان دادن امور حوزويان اهتمام وافرى ورزيد.(3)
آيت الله حجتى در ايام طلبگى از آيت الله حجت كوه كمرى اجازه اخذ سهم مبارك امام گرفت. خود مى گويد: «سالى در اطراف شهرستان محل سكونت، به روستايى وارد شدم. پس از چند روز تبليغ جماعتى حاضر شدند خمس اموال خود را بدهند. ميزان خمس آن ها بيش از صد رأس گاو و گوسفند بود. خواستيم آن ها را به شهر ببريم و بفروشيم. در بين راه برف سنگين باريد. با زحمت به قريه ايم رسيديم، ولى متوجه شديم نمى توانيم از آن جا به شهر ديگرى برويم، تصميم به فروش آن ها گرفتيم. مردم هم به اضطرار ما جهت فروش، پى بردند و گوسفندان و گاوها را خريدند. تعدادى هم كه لاغر بودند، به شخصى تحويل دادم تا آن ها را نگهدارى كند. وجوه نقدى را خدمت آيت الله حجت آوردم و روى ميز ايشان نهادم و ماجرا را شرح دادم، فرمود: پول را براى خودت بردار و خود به امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف جواب بده! با قلب پرملال پول را برداشتم و به خانه رفتم و شب از ناراحتى خواب به چشمانم نيامد.
خدمت آيت الله صدر رسيدم و شرح ماوقع را برايشان توضيح دادم. فرمودند: آيا شما وقت تحويل حيوانات، شخص خبره تعيين كرده بودى يا صاحب حيوان قيمت را مشخص مى كرد؟ عرض كردم: بلى! شخص خبره اى را معين كرده بودم، فرمود: مشكلى ندارد. شادمان به منزل برگشتم، اجازه نامه آيت الله حجت را برداشته و در صحن طلاى حضرت معصومه سلام الله علیها به نماز ايستادم.
بعد از پايان نماز مغرب و عشاء آن را روى سجاده اش گذاشتم و عرض كردم: اجازه نامه اى كه مرا به جهنم ببرد، چه كنم؟ وقتى مى خواستم برگردم آن مرحوم چند مرتبه صدا زد: ميرزا احمد! جواب نگفتم و رفتم. بعد از مدتى در زندگيم تنگناهاى شديدى به وجود آمد و با صوم و صلوة براى مردم، روزگار مى گذرانيدم. خدمتش رسيدم و درخواست اجازه را كردم؛ اما جواب منفى دادند و اين ماجرا از دقت زايد الوصف آيت الله حجت كوه كمرى در مسايل شرعى حكايت دارد».(4)
آيت الله احمد حجتى در حوزه علميه قم از محضر حضرت امام خمینی و حضرت آيت الله مرعشى نجفى نيز استفاده كرد و موفق به كسب اجازه از استادان خود شد. پس از سيزده سال اقامت در قم به وطن بازگشت. او در مسجد مدرسه علميه ميانه اقامت جماعت كرد و به ارشاد اهالى همت گماشت. بعد از حدود ده سال اقامت در ميانه، به موجب برخى مشكلات نتوانست به فعاليت هاى خود ادامه دهد و به ناچار اين ديار را به قصد اقامت در تهران ترك كرد.(5)
صيانت از بارورى ديانت
مرحوم حجتى در مسجد آدينه تهران، واقع در خيابان دلگشا، به عنوان امام جماعت و روحانى محل مشغول خدمات علمى و فرهنگى شد و همزمان با آن در مدرسه مروى (جنب بازار تهران) به تدريس سطح عالى (درس مكاسب شيخ مرتضى انصارى) پرداخت. او شاگردانى را مجذوب خود كرد و موفق شد افرادى را با مبانى فقه و اصول آشنا سازد. همچنين حدود يازده سال در درس خارج فقه آيت الله حاج شيخ محمدباقر آشتيانى (1404-1323 ق) شركت كرد و در بحث هاى خصوصى با اين مجتهد ژرف انديش ملازم شد تا اين كه از سوى آيت الله آشتيانى(6) اجازه اجتهاد گرفت.(7)
آيت الله شيخ احمد حجتى به موازات تلاش علمى و فعاليت تبليغى و پاسدارى از برج و باروهاى شريعت در صحنه سياسى نيز حضورى فعال داشت. او از سال 1342 ش. كه قيام مردم ايران به رهبرى حضرت امام خمينى در ستيز با استبداد و استكبار آغاز شد، به همراه آيت الله حاج شيخ هادى نيرى و حجة الاسلام والمسلمين حاجخ ميراز فتاح اسبقى جهت اعتراض به دستگيرى امام خمينى به تهران مهاجرت كرد و تا آزادى معظم له در تهران حضور داشت.(8)
ميرزا احمد در سخنرانى هاى خود به افشاگرى عليه ستم مى پرداخت و نفرت خود از رژيم پهلوى را بروز مى داد. ادامه مبارزات وى در قالب وعظ و خطابه به ممنوع المنبر شدن او انجاميد. بر اساس سندى كه تصوير آن موجود است، اداره آگاهى شهرستان ميانه گزارشى از اوضاع فعاليت هاى سياسى روحانيون اين خطه براى ساواك آذربايجان تهيه كرد و طى آن، چهار نفر را به عنوان مخالفان رژيم شاه معرفى كرد كه آيت الله شيخ احمد حجتى يكى از آنان بود.(9) حجت الاسلام والمسلمين بنايى پس از اشاره به چگونگى آشنايى با فقيه عارف، مرحوم حجتى در مدرسه دارالشفا، مى گويد:
«با اين كه از اين ملاقات علاقه ام به آن عارف دلسوخته شدت گرفت، ولى موضوعى مرا نگران مى كرد. با خود گفتم: اگر ايشان با انقلاب اسلامى رابطه اى نداشته باشد و از مخالفين امام خمينى محسوب شد، ما ارتباط را با او قطع خواهيم كرد. ناگهان ديدم تشريف آوردند. به احترامش از جاى برخاستم. با ناراحتى گفت: بنشين، نشستم. رفت و لحظاتى بعد برگشت و گفت: «امام خمينى دين اسلام را زنده ساخت، او خدمت بزرگى كرد.» و به دنبال اين سخنان، فضايل و مناقب امام را بيان كرد. برايم يقين حاصل شد كه اين مرد پرهيزكار، هم مدافع رهبرى و انقلاب است و هم به دليل تهذيب نفس و سير و سلوك از آن چه در دل و ذهن ما مى گذرد، خبر دارد».(10)
همين ملكات روحى و حالات معنوى، آيينه دل او را باصفا كرده بود، به طورى كه در مورد دو تن از فرزندانش قبل از آن كه ديده به جهان بگشايند، خبر داد كه هر دو پسر هستند و از پيش، يكى را «محمد رضى» و ديگرى را «محمد ابراهيم» نام نهاد. او در ضمن نامه اى كه در سال 1372 ه.ق (1330 ش) به يكى از دوستان نوشت، از شهادت فرزند دوم خبر داد.
پس از چندى محمد ابراهيم متولد شد و در سن بيست سالگى (روز 21بهمن 1357 ش) در هنگام درگيرى با نيروهاى گارد شاهنشاهى در يكى از خيابان هاى تهران به فيض عظماى شهادت نائل آمد. همچنين در سال 1358 ه.ش قبل از شروع تهاجم نظامى عراق عليه ايران، اين حمله را پيش بينى كرد و در ضمن نامه اى با حضرت آيت الله گلپايگانى در ميان نهاد.(11)
آيت الله حجتى روا نمى دانست همراه با كاروان ها در زمان رژيم پهلوى به سفر حج برود و اين نامه را نوعى تأييد نظام استبدادى مى دانست. از اين جهت شخصاً به مصر، اردن و سوريه سفر كرد و از طريق دمشق راهى حجاز شد و اعمال عبادى - سياسى حج را در ايام ذی الحجه به جاى آورد.
وى با توصيه حضرت آيت الله ميرزا محمدباقر آشتيانى همراه برخى از بازاريان تهران براى توزيع كمك هاى مسلمانان تهران و توابع در بين آوارگان لبنانى و فلسطينى به لبنان سفر كرد تا به تقسيم مبالغ مزبور نظارت كند.(12)
حضرت آيت الله خامنه اى نسبت به وى اظهار ارادت مى كرد و در زمان رياست جمهورى با ايشان ملاقاتى داشت.(13) آيت الله حجتى نسبت به خلافكاران و آنان كه موازين شرعى و دينى را رعايت نمى كردند، برخورد منفى و تند ناشى از غيرت دينى داشت و گاهى اين روش بر عده اى گران مى آمد.(14)
خاطراتى از شيخ
آيت الله حجتى نقل مى كرد: «يك روز بعد از نماز مغرب و عشاء با جماعتى از اهل علم نشسته بوديم. چهارصد تومان سهم سادات در جيبم بود. فكر كردم اين مبلغ را به حضرت آيت الله بهاءالدينى بدهم، يا نه؟ ايشان با اين كه مشغول صحبت با ديگران بودند، فرمود: ما تصور مى كنيم چهارصد تومان هم پول است و در صرف آن ترديد مى كنيم!»
وى مى افزايد: «روزى از جمكران برمى گشتم. سر كوچه آن بزرگوار پياده شدم. به منزلش رفتم، هواى سردى بود. با حضرت آيت الله بهاءالدينى كنار كرسى نشستيم. از ذهنم گذشت كه از ايشان التماس دعا كنم، مرحوم بهاءالدينى فرمود: آدمى اگر صد بار (اياك نعبد و اياك نستعين) بگويد، آيا باز هم به كسى احتياج دارد كه او را دعا كند؟! بدون اينكه گفته باشم از جمكران مى آيم!».(15)
آيت الله حجتى خاطر نشان مى كرد: «يكى از مأمومين مسجدى كه به امامت آن مشغول بودم، مبلغى از سهمين به حقير داده بود و حضرت آيت الله ميلانى اصرار داشت كه سهم سادات را به محضرشان نفرستم و تأكيد مى كرد در همان محل، خصوصاً براى ايتام و بيوه زنان مصرف كنم و مى گفت: «خداوند متعال به اندازه ثوابى كه به صاحب مال عطا مى فرمايد، به شما نيز نصيب مى كند.» من سهم سادات را به اهلش رسانيدم و به سوى مشهد مقدس حركت كردم، مقدارى هم در راه خرج كردم، وقتى خدمت حضرت آيت الله ميلانى رسيدم. در اين فكر بودم كه وقتى مى خواهم رسيد اين مبالغ را بگيرم، اگر آقا بپرسد: پول هاى مزبور را چگونه مصرف مى كنيد؟ چه بگويم؟ با شگفتى تمام ديدم كه ايشان نظرى به حقير افكند و فرمود: «اگر بيست هزار تومان قبض رسيد از من بخواهى كه به طرف بدهى، از شما نمى پرسم در كجا مصرف كرديد؟»(16)
افاضات معنوى
آثار و نوشته هاى متعدد و پراكنده اى در زمينه مباحث فقهى، اصولى و اعتقادى از آيت الله حجتى برجاى ماند، كه همه نيازمند تدوين و تنظيم است. از آن ميان، تنها يك كتاب (در مسير زندگى با ازدواج) در قم به چاپ رسيد.(17)
او با تبعيت از تعاليم آسمانى اسلام، رياضت نفس، اعراض از معاصى و تمسك به ساحت مقدس اهل بيت عصمت و طهارت علیهم السلام، نور معنويت را به اندرون خويش تابانيد و به مراتب عالى عرفان و سير و سلوك رسيد؛ تا جايى كه از اين روزنه نورانى كه با عبادات و تهجد پديد آورده بود، جايگاه خود را در بهشت مشاهده مى كرد.
او از دل ها خبر مى داد و به كشف و مشاهده دست مى يافت. دعاهايش مستجاب مى شد و از اين رهگذر، همدم و همراز عارفان و عالمانى چون: علامه طباطبائى، آيت الله ميلانى و آيت الله بهاءالدينى شد. او يكى از مهمترين راه هاى تقرب به پروردگار را «ذكر» او مى دانست و بر اين باور بود كه مداومت بر ذكر خداوند، علاوه بر آن كه در جهان آخرت پرتوهاى پرثمرى دارد، در اين دنيا نيز برخى حجاب ها را برطرف مى كند و شخص ذاكر را با حقايقى آشنا مى سازد يا موجب مى شود كه به او چشم باطنى داده شود تا از طريق آن، واقعيت هاى ناديدنى را مشاهده كند؛ البته حالت «ذكر» بايد از زبان فراتر رود و عمق وجود آدمى را دربرگيرد؛ زيرا همه مسلمانان اذكار زبانى در در حال نماز و غير آن مى گويند، ولى حجاب ها همچنان باقى است.
پس انسان بايد همراه ذكر چنان حالتى در خود بيابد كه عظمت الهى را دريابد و نيز در بلاها و مصائب و معاصى صبر پيشه كند و در لحظه اطاعت پروردگار استقامت به خرج دهد. اگر اين حالت استمرار يابد، انسان مى تواند از برخى حقايق پرده بردارد و از ضماير آدميان خبر دهد. بارها آيت الله حجتى سفارش مى كرد: «ذكر «لا اله الّا اللّه» را زياد بگوييد.» و خودش نيز روزى دو هزار مرتبه اين كلمه مبارك را زمزمه مى كرد. به خواندن نافله ها تأكيد داشت و مى گفت: «كسى كه نافله نخواند در نماز جماعت به او اقتدا نمى كنم.» خودش نيز بر اداى نوافل مداومت داشت.
علاقه آيت الله حجتى به خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام از صميم قلب و برخاسته از معرفتى ژرف بود. حاج آقا بنايى مى گويد: «در جمادى الاول و جمادى الثانى دو ماه متوالى خطبه حضرت صديقه را مى خواندم. از اين جهت چون خسته مى شدم، نمى توانستم برخى مستحبات را به جاى آورم. حاج آقا حجتى به نوافل سفارش مى فرمود، خصوصاً نماز وصيت. يك بار چون به شدت خسته بودم، گفتم: جناب حاج آقا حجتى! شما از راه نماز برويد و من از طريق حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ببينم كدام زودتر به هدف مى رسيم! ايشان شروع كرد به گريستن، به طورى كه اشك از محاسنش سرازير شد و گفت: «قطعاً تو زودتر مى رسى!» و مى گفت: «راه اين خاندان نزديكترين طريق براى وصول به مقاصد عالى و معنوى است».
يكى از شاگردان ايشان نقل مى كند: «روزى ناراحت بودم، به گونه اى كه حالت اختيار از دستم خارج شد و گفتم: خدايا! مگر مرا دوست نمى دارى كه چنين گرفتارم كرده اى؟ عصر وقتى خدمت آقاى حجتى رسيدم، برخلاف روزهاى گذشته كه مشغول ذكر و دعا مى گرديد، آن روز شروع به نصيحت كرد و گفت: «تصور مى كنى كه خداوند حسين عزيزش را دوست نمى داشت كه بدن مطهرش زير سم اسب و سر مطهرش در دست يزيد بود؟ آيا ولى اعظمش را دوست نمى داشت كه با دست و پاى برهنه ريسمان به گردن، او را به سوى مسجد مى بردند؟ حبيبه اش زهراى اطهر را دوست نمى داشت كه آن همه مصايب را ديد؟» فهميدم كه حاج آقا حجتى صحبت هاى مرا شنيده است و دردم را بيان كرده و درمان را هم گوشزد مى نمايد تا سنگينى و خستگى آن حالات از دوشم برداشته شود».(18)
حاج آقا حجتى حالات عرفانى را نوعى معرفت مى دانست كه بر اثر آن عارف از دنيا به سوى حق هجرت مى كند و با مجاهده مى خواهد حقيقت را ببيند و اين حالت، يافتنى است نه بافتنى! و اگر ما طالب آن باشيم و از ساحت قدس سبحانى يارى بگيريم و حقيقت «اياك نعبد و اياك نستعين» را بيابيم، به صراط مستقيم خواهيم رسيد و «انّ ربك على صراط مستقيم» را مشاهده كرده، اهل شهود خواهيم شد، بايد از «الصلوة عمودالدين» به «الصلوة قربان كلّ تقى» برسيم و از آن جا عبور كنيم تا به «الصلوة معراج المؤمن» نائل آييم.
راه رسيدن به اين حقايق و كمالات، مقدماتى دارد. بايد از گناه دورى كرد؛ چون معاصى ما را با شيطان رفيق مى كند و از ملكوت دور مى سازد. لازم است حيله هاى شيطانى را شناسايى كنيم؛ چون برخى از وسوسه هايش بسيار مخفى است، ظاهرى بسيار خوب و محتوايى فريبنده دارد. مجاهده با نفس كار آسانى نيست و بايد از بزرگان درس تهذيب نفس و شيوه اطفاء آتش غرور و خودخواهى را بياموزيم. شخص عارف از پروردگار خوف دارد و اين بيم از خداى مهربان بى جهت نيست؛ بلكه از بابت معصيت، غفلت و يا نقصان طاعت و احياناً نپذيرفته شدن اعمال نيك و رفتارهاى پسنديده است، چون امكان دارد در انگيزه هاى آن ها كاستى و نوعى اختلاط و غش وجود داشته باشد.
البته انسان اهل معرفت و بصيرت به مغفرت و فضل پروردگار اميدوار است و نااميدى از رحمت الهى را از گناهى كه مرتكب شده است، بدتر مى داند. عارف مى كوشد و خيلى دعا و التماس مى كند تا حب خداوند در قلبش جايگزين شود و چون دل را ظرف آن مى داند، مى كوشد آن را از «ماسوى للّه» تخليه كند و كاملاً نظيف و تميز سازد و انديشه اش را از تفكرات باطل و موهوم دور كند تا اين بارقه قدسى در درونش پرتوافشانى كند.
انسان اهل شوق و كمالات معنوى چون نسبت به نعمت هاى الهى غرق در تفكر مى شود و احساس مى كند قادر نخواهد بود شكر پروردگار را به جاى آورد. هر حمدى به شكر ديگرى نياز دارد لذا فروتن مى شود و از اين رهگذر، محبت خداوند را به سوى خود جلب مى كند و چون نور يقين در قلبش روشن شد، فضل الهى را مشاهده مى كند و اميدوارى برايش حاصل مى شود. از اين پس در جستجوى او برمى آيد و چون موفق به طلب شد، او را مى يابد، از رايحه محبتش به هيجان مى آيد و در پرتو اين حالت با محبوب انس مى گيرد، در اين وقت، نه تنها اطاعت معبود را بر تمامى تمايلات خود مقدم مى دارد كه خواست هاى خودش محو مى شود.
اين مراحل همچون حرم، مسجد و خانه كعبه است. هر كس داخل حرم شود، از خلق در امان است و چون داخل مسجد شود، جوارح او از معصيت مصون مى ماند و فردى كه به كعبه داخل شود، قلبش از مشغول شدن به غير ذكرالله تعالى در امان مى ماند. پس بايد با توبه خود را تطهير كرد، باطن را تنظيف نمود، رگ غفلت را قطع كرد، آتش شهوات را با آب مناجات شستشو داد.
با اشك چشم حريق جهنم را خاموش نمود و تا زمانى كه قلب منقاد و تسليم قضاى الهى شد و در مقابل اراده الهى، راضى و در خود اكره و ناراحتى نديد، بلكه پس از تسليم، خشنود شد و فهميد كه بنده است و مولا در عبد خود هرگونه تصرفى مى تواند بكند خصوصاً اگر مولا كريم، عادل و غنى باشد. اين تصرفات به نفع عبد است چون مولا كمال مطلق است و عالم به مصلحت عبد، با علم به اين جهات، حجاب از قلب او برداشته مى شود و در اثر اطمينان به رحمت مولايش نسيم روحانى به سوى دلش مى وزد و در كمال آرامش و سرور آن بلاهاى موقت و تندبادهاى حوادث را پشت سر مى گذارد و اضطراب و نگرانى در او پديد نمى آورد چرا كه: «الا بذكر اللّه تطمئن القلوب».
ديده ملكوتى
آيت الله حجتى بر اثر مجاهده با نفس، تزكيه درون، اعراض از مقاصد دنيوى و پيمودن مسيرهاى روحانى به حالتى دست يافت كه بر اثر آن چشم باطن او باز شد و توانست از حالات افراد خبر دهد و موجبات شگفتى اطرافيان را فراهم سازد. در اين نوشتار به مواردى از امور مذكور اشاره مى شود.
حجة الاسلام والمسلمين سلامتى مى گويد: «با اتفاق آيت الله حجتى در اروميه - منزل يكى از دوستان - بوديم. شخصى وارد شد و از ايشان خواست او را نصيحت كند. شيخ خطاب به وى گفت: برو نماز خود را در اول وقت به جاى آور. بعد مشخص شد آن فرد نمازش را نخوانده بود!».
وى مى افزايد: «حوالى ظهر يكى از بازاريان اروميه به محل اقامت حاج آقا وارد شد و از وى تمنا كرد كه به باغ ايشان بيايد و بعد تقاضاى موعظه كرد. حاج آقا در جواب به درخواست او اظهار داشت: برو خلق و خوى خود را اصلاح كن، چرا با مشترى دعوا مى كنى؟ و از آن پس سكوت اختيار كرد. آن شخص اجازه مرخصى خواست و چون از منزل بيرون آمد، به يكى از همراهان آيت الله حجتى گفت: امروز با يكى از مشتريان نزاع لفظى داشتم و خيلى عصبانى شدم».
يكى ديگر از شاگردانش نقل مى كند: «نماز صبح را حوالى طلوع آفتاب خواندم؛ وقتى خدمت آيت الله حجتى مشرف شدم، گفت: لب طلايى نماز مى خوانى؟! اول متوجه نشدم، ولى بعد فهميدم ايشان با حالات باطنى مرا در حال نماز ديده است».
حاج آقا بنايى مى گويد: «يك روز خدمت آقاى حجتى عرض كردم: اگر علاقه اى به اهل بيت در وجودم مى جوشد، به بركت والده است كه علويه مى باشد. آيت الله حجتى در جوابم گفت: همسرتان نيز علويه است و او را نيز رعايت كن. و اين گفتگو بعد از بگومگويى مختصر بين من و همسرم صورت گرفت و حاج آقا هم از اين وضع خبر داد و هم علويه بودن او را بدون آشنايى قبلى خاطر نشان ساخت. زيرا من اهل يزد بودم و وى اهل ميانه و هيچ گونه آشنايى قبلى با هم نداشتيم».
حجة الاسلام والمسلمين بنايى در خاطره اى ديگر نوشته است: «با حاج آقا سلامتى خدمت آيت الله حجتى رفتيم. پس از لحظاتى اجازه مرخصى خواستيم، ايشان گفت: بنشينيد. پذيرفتم و نشستيم. بعد از چند دقيقه آيت الله حاج سيد كاظم حسينى - امام جمعه محترم خرم آباد - وارد شد. با ورود ايشان، مرحوم حجتى خطاب به همسرش، گفت: آن پول امام زمان علیه السلام را بياور. وى اطاعت كرد و آن مبلغ سهم امام را تحويل آقا داد. مرحوم حجتى به حاج سيد كاظم گفت: اين پول را بين آقايان تقسيم كن. چنين شد، ديدم به همان مقدارى كه گرفتارى مالى داشتم، به من دادند!».
حاجيه علويه، همسر حاج آقا حجتى گفته است: «هوا گرم بود و حاجى به دليل كسالت و گرمای شديد نمى توانست در قم بماند. ظهر كه ناهار خورديم، ناگهان ايشان گفت: بلند شو برويم. پرسيدم: كجا؟ گفت: حالا برويم. لباس پوشيدم و با حاج آقا بيرون آمدم، بدون اين كه تاكسى را خبر كنيم، ديدم دم درب منزل راننده تاكسى در انتظار ما بود و چون سوار شديم، حركت كرد و از قم بيرون رفتيم و به يكى از روستاهاى اطراف قم كه هواى مساعدترى داشت، رسيديم. وقتى به در خانه اى رسيديم، بانويى بيرون آمد و گفت: بفرمائيد، منتظرتان بوديم!
بدون آشنايى قبلى وارد خانه شديم و اهل آن منزل به مدت يك هفته از ما پذيرايى نمودند و سپس به قم مراجعت كرديم. موقعى هم كه حاج آقا حجتى مى خواست در مجلس مرحوم آقاى فخر تهرانى شركت كند، با اين كه فاصله خانه تا آن مكان بد مسير بود، به طرز شگفت انگيزى وسيله اى ايشان را به مقصد رساند، بى آن كه از او خواسته باشند چنين كارى را انجام دهد».(19)
ارتحال ملكوتى
سرانجام اين فقيه عارف و مجتهد وارسته كه از اولياى الهى بود، در اواخر اسفند ماه سال 1376 ه.ش به سراى باقى شتافت و اهل ملكوت پذيراى روح پاكش شدند. پيكرش پس از مراسم تغسيل و تكفين و نماز ميت به توسط حضرت آيت الله بهجت، تشييعى باشكوه شد و آنگاه در قبرستان نو در قم - حوالى مرقد كربلايى كاظم - به خاك سپرده شد.
پى نوشت
(1). بنا به اظهارات آيت الله احمد ميانجى.
(2). یادداشت هاى دست نويس محمدامين حجتى (فرزند آيت الله حجتى)، ص 9 و 10.
(3). سردار كابلى، كيوان سميعى، ص 176. ناصح صالح، از نگارنده، ص 227.
(4). همان دست نوشته، ص 19.
(5). گفته مى شود: بعد از رحلت آيت الله بروجردى و مطرح شدن مرجعيت آيت الله شريعتمدارى، آيت الله حجتى با اين برنامه مخالفت كرد و به همين دليل، او را در تنگنا قرار دادند و ناگزير به مهاجرت شد.
(6). مرحوم آشتيانى از علماى طراز اول تهران بود. والد معظمش، آيت الله ميرزا احمد آشتيانى در چند سال آخر عمر، اغلب امور را به نامبرده ارجاع داده و در تصميم گيرى ها با ايشان مشورت مى كرد. آن مرحوم همراه والد در سال 1340 ق. به نجف اشرف مهاجرت كرد و از محضر آيات عظام: نائينى، ضياءالدين عراقى، سيد ابوالحسن اصفهانى، در فقه و اصول بهره مند شد و به تهران مراجعت كرد و آنگاه به تدريس معقول و منقول اشتغال ورزيد. از نامبرده بيش از سى كتاب و رساله و حاشيه در فقه، اصول و حكمت به جاى مانده است. با ارتحال وى، امام خمینی در پيامى مرحوم آشتيانى را به عنوان عالمى متقى، مهذب و فقيه ارزشمند و متعهد معرفى كرد. ر.ك: مقاله حكايت معرفت، از نگارنده، مجله پاسدار اسلام.
(7). سيماى ميانه، ص 233 و نيز اظهارات آيت الله احمدى ميانجى.
(8). بنا به اظهارات جناب آقاى اباذرى.
(9). تاريخ انقلاب اسلامى شهرستان ميانه، عبدالرحيم اباذرى، فصل دوم.
(10). از خاطرات مكتوب حجة الاسلام والمسلمين سلامتى و حاج آقا بنايى.
(11). سيماى ميانه، ص 233.
(12). بنا به اظهارات فرزندش محمدامين حجتى.
(13). همان مأخذ.
(14). اظهارات آيت الله احمدى ميانجى.
(15). يادداشت هاى دست نويس محمدامين حجتى، ص 23.
(16). همان، ص 21.
(17). سيماى ميانه، ص 234.
(18). يادداشت هاى حاج آقا بنايى، ص 43.
(19). همان.
منبع
غلامرضا گلى زواره, ستارگان حرم، جلد 7