عثمان بن حنیف
عثمان بن حنیف بن واهب اوسی انصاری، از بزرگان اصحاب و فداکاران مولای متقیان امام علی (علیه السلام) می باشد. او در غزوه احد و پس از آن شرکت داشت. عثمان برادر سهل بن حنیف و عباد بن حنیف و عموی ابوامامة بن سهل بن حنیف است. امام رضا (علیه السلام) فرمود: عثمان بن حنیف از کسانى بود که بعد از پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) به على (علیه السلام) وفادار ماند و هیچ گونه تغییرى در مسائل خود نداد.[۱]
وی پس از شهادت امام علی(ع) در دوره خلافت معاویه، در کوفه درگذشت.[۲] بعضی نیز گفته اند که در مدینه از دنیا رفت.[۳]
محتویات
در زمان پیامبر اکرم
عثمان در جنگ احد و جنگ های پس از آن، شرکت داشت و روایتی را از پیامبر(ص) نقل کرده است.[۴] در اسد الغابه آمده است که عثمان بن حنیف می گوید: در محضر پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) بودم، مرد نابینایی خدمتش آمد عرض کرد دعا کن خدا چشم من را به من باز گرداند. فرمود: چگونه است تو را به حال خود رها کنم؟ عرض کرد نه و چند بار اصرار کرد. پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) فرمود: وضو بگیر و دو رکعت نماز بخوان و بگو: «اللّهُمّ إنّی أسْئَلُکَ وَأتَوَجَّهُ إلَیْکَ بِمُحَمَّد نَبِیِّکَ نَبِی الرَّحْمَةِ یا مُحَمَّدُ إنّی تَوَجَّهْتُ بِکَ إلی رَبّی فی حاجَتی هذِهِ لِتَقْضِی لی اللّهُمَّ فَشَفِّعْهُ فیّ; خداوندا من از تو تقاضا می کنم و به محمد پیامبرت، پیامبر رحمت متوسل می شوم. ای محمد من در حاجتی که به سوی پروردگارم دارم به تو متوسّل می شوم که این حاجتم را بر آوری خداوندا او را شفیع من قرار بده. بعد از این دعا خداوند نور چشمانش را به او باز گرداند».[۵] [۶]
در زمان خلفای نخستین
از فضل بن شاذان نقل شده است که عثمان بن حنیف و بردارش سهل از نخستین کسانی بود که [پس از درگذشت پیامبر(ص)] به سوی امام علی(ع) برگشتند.[۷]
در کتاب الاعلام زرکلی آمده است که عثمان بن حنیف از صحابه پیغمبر(صلی الله علیه وآله) بود، در غزوه احد و پس از آن شرکت داشت و در عصر خلیفه دوم به موجب تقوا و پاکدامنی خاصی که داشت مأمور اندازه گیری سرزمین های خراجی عراق و سپس والی بصره شد.
هنگامی که فتنه جمل رخ داد انصار عایشه به او پیشنهاد کردند که همراه آنها بر ضد علی(علیه السلام) بجنگد (در حالی که او والی بصره بود). او از این کار خودداری کرد. طرفداران عایشه تمام موی سر و صورت و ابروهای او را کندند و با همان حال نزد عایشه بردند. او گفت: رهایش کنید. عثمان بن حنیف خدمت علی(علیه السلام) آمد و در جنگ جمل همراه آن حضرت بود.[۸]
در کتاب استیعاب ابن عبد البر آمده است: هنگامی که عراق فتح شد، خلیفه دوم با یارانش مشورت کرد چه کسی مصلحت است به عراق برود و والی آنجا باشد؟ همگی بالاتفاق گفتند: عثمان بن حنیف مناسب است و افزودند که او می تواند بیش از این را هم اداره کند، زیرا بصیرت و عقل و معرفت و تجربه فراوانی دارد.[۹]
در کتاب مستدرکات علم رجال الحدیث آمده است که او و برادرش، سهل بن حنیف در زمره دوازده نفری بودند که به ابوبکر ایراد کردند و اعمال او را زیر سؤال بردند. سپس می افزاید: عثمان و برادرش سهل جزء مأموران خاص علی(علیه السلام) (شرطة الخمیس) بودند که امام(علیه السلام) بهشت را برای آنان تضمین کرد.[۱۰][۱۱]
عثمان در زمان عمر برای اندازه گیری زمین های عراق و تعیین خراج و جزیه مردمان آنجا فرستاده شد.[۱۲]
در زمان امیرالمؤمنین علیهالسلام
ماجرای ناکثین
با آغاز حکومت امام علی(ع) در سال ۳۶ ق، عثمان حنیف والی بصره شد. چون ناکثین به حومه بصره رسیدند به عثمان نامه نوشتند که دار الاماره را برای ما خالی کن. وی پس از خواندن نامه با احنف بن قیس مشورت کرد. احنف گفت: اینها عایشه را آورده اند تا خون عثمان طلب کنند در حالی که خودشان مردم را ضد عثمان جمع کردند و خونش را ریختند و چنانکه من می بینم ما را رها نمی کنند تا اینکه میان ما دشمنی ایجاد کنند و خونمان را بریزند. احنف در ادامه پیشنهاد داد که قبل از اینکه بصریان از اطاعت تو خارج شوند آنها را مهیا کن و به جنگ با آنها برو.[۱۳]
عثمان سخنان وی را تأیید کرد ولی گفت: شر را و اینکه آغازگر جنگ باشم ناپسند می دارم و امید به عافیت و سلامت دارم تا اینکه نامه امیرالمؤمنین و نظر وی به دستم برسد و طبق آن عمل کنم. پس از این گفتگو، حکیم بن جبله عبدی رسید و عثمان نامه طلحه را برایش خواند و او نیز همچون احنف سخن گفت و عثمان نیز همانطور پاسخ داد.[۱۴]
پس از این، نامه امام علی(ع) از ربذه به دست عثمان بن حنیف رسید. در این نامه با توجه به شکستن پیمان توسط طلحه و زبیر، از عثمان خواسته شده است که آنها را به طاعت خدا و وفای به پیمانشان فرابخواند که اگر چنین کردند عثمان باید با آنها به نیکی رفتار کند. و اگر سر پیمان شکنی و اختلاف داشتند عثمان مأمور به جنگ با آنها شده بود.[۱۵] عثمان با خواندن این نامه، ابوالاسود دئلی و عمران بن حصین خزاعی را برای گفتگو با عایشه و طلحه و زبیر به نزد آنها فرستاد و چون گفتگوی آنها سودی نبخشید عثمان فرمان مسلح شدن را صادر کرد.[۱۶]
وقتی اصحاب جمل داخل بصره شدند بین آنها و سران شیعه بصره مناظره درگرفت، اهل بصره چون سخنان سران جمل و مجادله آنها را با عثمان بن حنیف و دیگر بزرگان شنیدند دو گروه شدند. گروهی از آنها در حمایت از ابن حنیف در مقابل جملیان برآمدند و جنگ شدیدی در زابوقه درگرفت.[۱۷]
گزارش کرده اند که چون میان دو طرف(بصریان و جَملیان) اختلاف شد، بر این مصالحه کردند که دارالحکومه، مسجد و بیت المال، زیر نظر عثمان بن حنیف باشد و یاران عثمان، هر کجا که خواستند بروند، و نیز طلحه و زبیر و همراهانشان هر کجا که خواستند اقامت کنند، تا علی(علیه السلام) از راه برسد. آنگاه اگر بر قول حق اتّحاد کردند، همه در آنچه مردم پذیرفته اند، داخل گردند و اگر اختلاف شد، هر گروه به دنبال خواسته های خود رود و بر این عهدنامه، پیمان و میثاق الهی، ذمّه پیامبر(صلی الله علیه وآله) و گواهانی را از دو طرف به گواهی گرفتند.
آنگاه، عثمان بازگشت و وارد دارالحکومه شد و به یارانش دستور داد که به خانه های خود بروند و سلاح بر زمین گذارند. مردم نیز پراکنده شدند. عثمان بن حنیف، چند روزی در دارالحکومه ماند. پس از مدتی طلحه، زبیر و مروان بن حَکَم، به همراه گروهی، در نیمه شبی تاریک و بارانی، در حالی که عثمان در خواب بود، بر او حمله بُردند و چهل تن از نگهبانان عثمان را به قتل رساندند. عثمان، بیرون آمد و مروان بن حَکَم بر وی حمله کرد و او را به اسارت درآورد و یارانش را کشت.[۱۸]
زمانی که طلحه و زبیر، عثمان بن حنیف، حاکم بصره را پیش عایشه بردند، عایشه به فرزند عثمان بن عفان به نام ابان گفت: گردن او را بزن، زیرا انصار پدرت را کشتند. عثمان بن حنیف گفت: ای عایشه، ای طلحه و زبیر! برادر من، خلیفه علی(ع) در مدینه است. به خدا قسم می خورم که اگر مرا بکشید، برادرم شمشیر خود را در میان خانواده شما خواهد نهاد و تمام آنها را خواهد کشت! اینجا بود که عایشه از کشتن عثمان منصرف شد و از ترس جان خویشاوندانشان، عثمان را با صورت و مژه های تراشیده به جانب علی(ع) روانه کردند.[۱۹]
عثمان بن حنیف چون از دست آنها رها شد از بصره بیرون شد و چون به امیرالمؤمنین(ع) رسید و او را دید گریست و گفت: پیرمرد از تو جدا شدم و اَمرَد [یعنی نوجوانی که موی صورت ندارد] برگشتم. پس از این، امام علی(ع) سه بار فرمود: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ:[۲۰] ما از آنِ خدا هستیم، و به سوی او باز می گردیم.»[۲۱]
پس از این عائشه به زبیر پیام داد که سیابجه (۷۰ نفر از یاران عثمان بن حنیف) را بکش. با سخن عائشه، زبیر به همراهی پسرش عبدالله آنها را سربریدند. باقی ماندگانی از سیابجه که نگهبان بیت المال بودند گفتند: بیت المال را به شما نمی دهیم تا اینکه امیرالمؤمنین(ع) بیاید. اما زبیر شبانه بدانها حمله کرد و ۵۰ نفر از آنها اسیر گرفت و کشت. چنانکه ابومخنف نقل کرده است، کشته های سیابجه در آن روز ۴۰۰ نفر بوده است.[۲۲]
طبق گزارشات دیگری «ابن زبیر» فرمانده و سردسته گروهی از لشگریان جمل بود که به دستور طلحه و زبیر حیله کرده پیمان صلح بین آنها و عثمان بن حنیف را شکستند. آنها در یک شب ظلمانی و سوزناک بر قصر دارالاماره بصره یورش برده، عثمان بن حنیف را دستگیر و کشان کشان به خزانه بیت المال بردند. در آنجا 40 نفر از نگهبانان سندی را به قتل رسانده و اموال بیت المال را به همراه عثمان بن حنیف به سوی عایشه فرستادند. جملیان عثمان را در حضور عایشه شکنجه های گوناگون دادند و موهای سر، ریش، سبیل، ابروان و پلک های او را کندند. آنان قصد قتل او را داشتند اما از ترس انتقام سهل بن حنیف -فرماندار علی در مدینه و برادر عثمان- از این کار دست برداشتند. درباره شکنجه گران و دستور دهندگان به قتل عثمان نامهای مختلفی چون ابن زبیر، مروان بن حکم، زبیر، طلحه و عایشه به چشم می خورد.[۲۳]
تاریخ طبری به نقل از جارود بن ابی سبره آورده است: در شبی که عثمان بن حنیف زندانی شد، در حیاط «مدینه الرزق (انبار آذوقه)»، خوارباری برای خوراک مردم بود که عبداللَّه بن زبیر قصد داشت از آن برای تغذیه یارانش استفاده کند. در این حال، خبر آنچه با عثمان بن حنیف کرده بودند، به حُکَیم بن جَبَله رسید. حکیم گفت: اگر عثمان را یاری نکنم، خداترس نیستم. پس با گروهی از مردان دو قبیله عبدالقیس و بکر بن وائل -که بیشتر آنها از عبد القیس بودند-، به «مدینه الرزق»، نزد عبداللَّه بن زبیر آمد. ابن زبیر پرسید: ای حکیم! چه کار داری؟ گفت: می خواهیم از این خوراک ارتزاق کنیم، و دیگر این که می خواهیم بنا بر عهدنامه ای که با عثمان بن حُنَیف نوشته اید، او را رها کنید تا در مقرّ فرمانداری، اقامت کند تا آن گاه که علی(علیه السلام) بیاید. به خدا سوگند، اگر یاورانی علیه شما می یافتم که با آنان شما را بکوبم، کارهای شما را برنمی تابیدم و تا شما را در برابر کسانی که کشتید، نمی کشتم، از پا نمی نشستم. چون برادران ما را کشته اید، ریختن خون شما برای ما حلال است، آیا از خدای نمی هراسید؟ با چه دستاویزی ریختن خونها را حلال می شمرید؟ عبداللَّه بن زبیر گفت: به خاطر خون عثمان بن عَفّان. حُکیم گفت: آیا کسانی که آنها را کشتید، قاتلان عثمان بودند؟ عبداللَّه بن زبیر به او گفت: از این خوردنی ها به شما نمی دهیم و عثمان بن حُنَیف را هم رها نمی کنیم تا آن گاه که علی را از خلافت خلع کند.
حکیم گفت: بار خدایا! تو حاکم عادلی. پس گواه باش. و به یارانش گفت: من در نبرد با اینان، هیچ شک و تردیدی ندارم. پس هر کس شک دارد، بازگردد. حُکیم با آنان جنگید و جنگ سختی میان آنان در گرفت و مردی شمشیر بر ساق پای حکیم زد [و آن را قطع کرد]. حکیم، ساق خود را برداشت و آن را به سوی آن مرد، پرتاب کرد. به گردن او اصابت کرد و او را بر زمین انداخت و نیمه جان شد. حکیم هم کِشان کِشان، خود را به او رساند و وی را کشت و بر او تکیه زد. مردی بر او گذشت و گفت: چه کسی تو را کشت؟ گفت: تکیه گاهم! در آن نبرد، هفتاد مرد از عبد القیس، کشته شدند.[۲۴]
ابن زبیر شهر بصره را با وجود معاهده صلح و با طمع در بیت المال و ارزاق بصره به آتش جنگ کشید و عثمان بن حنیف را شکنجه و با تصاحب انحصاری و عدوانی ارزاق اهل بصره به آنها ظلم کرد.[۲۵]
نامهای از امام به ابن حنیف
هنگامی که عثمان بن حنیف عامل امام علی علیه السلام در بصره بود، وی در مهمانی یکی از اشراف بصره شرکت کرد و نامه معروف عتاب آمیز امام به او نوشته شد.[۲۶] در اینجا عین نامه همراه ترجمه آن آمده است:
أَمَّا بَعْدُ، يَا ابْنَ حُنَيْفٍ فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رَجُلًا مِنْ فِتْيَةِ أَهْلِ الْبَصْرَةِ دَعَاكَ إِلَى مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَيْهَا تُسْتَطَابُ لَكَ الْأَلْوَانُ وَ تُنْقَلُ إِلَيْكَ الْجِفَانُ، وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّكَ تُجِيبُ إِلَى طَعَامِ قَوْمٍ عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ وَ غَنِيُّهُمْ مَدْعُوٌّ؛ فَانْظُرْ إِلَى مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هَذَا الْمَقْضَمِ، فَمَا اشْتَبَهَ عَلَيْكَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ وَ مَا أَيْقَنْتَ بِطِيبِ [وَجْهِهِ] وُجُوهِهِ فَنَلْ مِنْهُ.
پس از ياد خدا و درود اى پسر حنيف، به من گزارش دادند كه مردى از سرمايه داران بصره، تو را به مهمانى خويش فرا خواند و تو به سرعت به سوى آن شتافتى خوردنى هاى رنگارنگ براى تو آوردند، و كاسه هاى پر از غذا پى در پى جلوى تو نهادند. گمان نمى كردم مهمانى مردمى را بپذيرى كه نيازمندانشان با ستم محروم شده، و ثروتمندانشان بر سر سفره دعوت شده اند، انديشه كن در كجايى و بر سر كدام سفره مى خورى. پس آن غذايى كه حلال و حرام بودنش را نمى دانى دور بيفكن، و آنچه را به پاكيزگى و حلال بودنش يقين دارى مصرف كن.
أَلَا وَ إِنَّ لِكُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً يَقْتَدِي بِهِ وَ يَسْتَضِيءُ بِنُورِ عِلْمِهِ؛ أَلَا وَ إِنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اكْتَفَى مِنْ دُنْيَاهُ بِطِمْرَيْهِ وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَيْهِ؛ أَلَا وَ إِنَّكُمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِكَ، وَ لَكِنْ أَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ عِفَّةٍ وَ سَدَادٍ. فَوَاللَّهِ مَا كَنَزْتُ مِنْ دُنْيَاكُمْ تِبْراً وَ لَا ادَّخَرْتُ مِنْ غَنَائِمِهَا وَفْراً وَ لَا أَعْدَدْتُ لِبَالِي ثَوْبِي طِمْراً وَ لَا حُزْتُ مِنْ أَرْضِهَا شِبْراً وَ لَا أَخَذْتُ مِنْهُ إِلَّا كَقُوتِ أَتَانٍ دَبِرَةٍ وَ لَهِيَ فِي عَيْنِي أَوْهَى وَ أَوْهَنُ مِنْ عَفْصَةٍ مَقِرَةٍ. بَلَى كَانَتْ فِي أَيْدِينَا فَدَكٌ مِنْ كُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ، فَشَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِينَ، وَ نِعْمَ الْحَكَمُ اللَّهُ. وَ مَا أَصْنَعُ بِفَدَكٍ وَ غَيْرِ فَدَكٍ وَ النَّفْسُ مَظَانُّهَا فِي غَدٍ جَدَثٌ تَنْقَطِعُ فِي ظُلْمَتِهِ آثَارُهَا وَ تَغِيبُ أَخْبَارُهَا وَ حُفْرَةٌ لَوْ زِيدَ فِي فُسْحَتِهَا وَ أَوْسَعَتْ يَدَا حَافِرِهَا لَأَضْغَطَهَا الْحَجَرُ وَ الْمَدَرُ وَ سَدَّ فُرَجَهَا التُّرَابُ الْمُتَرَاكِمُ.
آگاه باش هر پيروى را امامى است كه از او پيروى مى كند، و از نور دانشش روشنى مى گيرد. آگاه باش امام شما از دنياى خود به دو جامه فرسوده، و دو قرص نان رضايت داده است، بدانيد كه شما توانايى چنين كارى را نداريد امّا با پرهيزكارى و تلاش فراوان و پاكدامنى و راستى، مرا يارى دهيد. پس سوگند به خدا من از دنياى شما طلا و نقره اى نيندوخته، و از غنيمت هاى آن چيزى ذخيره نكرده ام، بر دو جامه كهنه ام جامه اى نيفزودم. و از زمين دنيا حتى يك وجب در اختيار نگرفتم و دنياى شما در چشم من از دانه تلخ درخت بلوط ناچيزتر است. آرى از آنچه آسمان بر آن سايه افكنده، فدك در دست ما بود كه مردمى بر آن بخل ورزيده، و مردمى ديگر سخاوتمندانه از آن چشم پوشيدند، و بهترين داور خداست. مرا با فدك و غير فدك چه كار در حالى كه جايگاه فرداى آدمى گور است، كه در تاريكى آن، آثار انسان نابود و اخبارش پنهان مى گردد، گودالى كه هر چه بر وسعت آن بيفزايند، و دست هاى گور كن فراخش نمايد، سنگ و كلوخ آن را پر كرده، و خاك انباشته رخنه هايش را مسدود كند.
وَ إِنَّمَا هِيَ نَفْسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَى لِتَأْتِيَ آمِنَةً يَوْمَ الْخَوْفِ الْأَكْبَرِ وَ تَثْبُتَ عَلَى جَوَانِبِ الْمَزْلَقِ؛ وَ لَوْ شِئْتُ لَاهْتَدَيْتُ الطَّرِيقَ إِلَى مُصَفَّى هَذَا الْعَسَلِ وَ لُبَابِ هَذَا الْقَمْحِ وَ نَسَائِجِ هَذَا الْقَزِّ، وَ لَكِنْ هَيْهَاتَ أَنْ يَغْلِبَنِي هَوَايَ وَ يَقُودَنِي جَشَعِي إِلَى تَخَيُّرِ الْأَطْعِمَةِ وَ لَعَلَّ بِالْحِجَازِ أَوْ الْيَمَامَةِ مَنْ لَا طَمَعَ لَهُ فِي الْقُرْصِ وَ لَا عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ، أَوْ أَبِيتَ مِبْطَاناً وَ حَوْلِي بُطُونٌ غَرْثَى وَ أَكْبَادٌ حَرَّى، أَوْ أَكُونَ كَمَا قَالَ الْقَائِلُ: "وَ حَسْبُكَ [عَاراً] دَاءً أَنْ تَبِيتَ بِبِطْنَةٍ - وَ حَوْلَكَ أَكْبَادٌ تَحِنُّ إِلَى الْقِدِّ". أَ أَقْنَعُ مِنْ نَفْسِي بِأَنْ يُقَالَ هَذَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَا أُشَارِكُهُمْ فِي مَكَارِهِ الدَّهْرِ أَوْ أَكُونَ أُسْوَةً لَهُمْ فِي جُشُوبَةِ الْعَيْشِ.
من نفس خود را با پرهيزكارى مى پرورانم، تا در روز قيامت كه هراسناك ترين روزهاست در أمان، و در لغزشگاه هاى آن ثابت قدم باشد. من اگر مى خواستم، مى توانستم از عسل پاك، و از مغز گندم، و بافته هاى ابريشم، براى خود غذا و لباس فراهم آورم، امّا هيهات كه هواى نفس بر من چيره گردد، و حرص و طمع مرا وا دارد كه طعامهاى لذيذ بر گزينم، در حالى كه در «حجاز» يا «يمامه» كسى باشد كه به قرص نانى نرسد، و يا هرگز شكمى سير نخورد، يا من سير بخوابم و پيرامونم شكم هايى كه از گرسنگى به پشت چسبيده، و جگرهاى سوخته وجود داشته باشد، يا چنان باشم كه شاعر گفت: «اين درد تو را بس كه شب را با شكم سير بخوابى و در اطراف تو شكم هايى گرسنه و به پشت چسبيده باشند». آيا به همين رضايت دهم كه مرا امير المؤمنين عليه السلام خوانند و در تلخى هاى روزگار با مردم شريك نباشم و در سختى هاى زندگى الگوى آنان نگردم؟
فَمَا خُلِقْتُ لِيَشْغَلَنِي أَكْلُ الطَّيِّبَاتِ كَالْبَهِيمَةِ الْمَرْبُوطَةِ هَمُّهَا عَلَفُهَا أَوِ الْمُرْسَلَةِ شُغُلُهَا تَقَمُّمُهَا تَكْتَرِشُ مِنْ أَعْلَافِهَا وَ تَلْهُو عَمَّا يُرَادُ بِهَا، أَوْ أُتْرَكَ سُدًى أَوْ أُهْمَلَ عَابِثاً أَوْ أَجُرَّ حَبْلَ الضَّلَالَةِ أَوْ أَعْتَسِفَ طَرِيقَ الْمَتَاهَةِ. وَ كَأَنِّي بِقَائِلِكُمْ يَقُولُ إِذَا كَانَ هَذَا قُوتُ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ فَقَدْ قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ عَنْ قِتَالِ الْأَقْرَانِ وَ مُنَازَلَةِ الشُّجْعَانِ! أَلَا وَ إِنَّ الشَّجَرَةَ الْبَرِّيَّةَ أَصْلَبُ عُوداً وَ الرَّوَاتِعَ الْخَضِرَةَ أَرَقُّ جُلُوداً وَ النَّابِتَاتِ الْعِذْيَةَ أَقْوَى وَقُوداً وَ أَبْطَأُ خُمُوداً. وَ أَنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ كَالضَّوْءِ مِنَ الضَّوْءِ وَ الذِّرَاعِ مِنَ الْعَضُدِ؛ وَ اللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَى قِتَالِي لَمَا وَلَّيْتُ عَنْهَا وَ لَوْ أَمْكَنَتِ الْفُرَصُ مِنْ رِقَابِهَا لَسَارَعْتُ إِلَيْهَا وَ سَأَجْهَدُ فِي أَنْ أُطَهِّرَ الْأَرْضَ مِنْ هَذَا الشَّخْصِ الْمَعْكُوسِ وَ الْجِسْمِ الْمَرْكُوسِ حَتَّى تَخْرُجَ الْمَدَرَةُ مِنْ بَيْنِ حَبِّ الْحَصِيدِ.
آفريده نشده ام كه غذاهاى لذيذ و پاكيزه مرا سرگرم سازد، چونان حيوان پروارى كه تمام همّت او علف، و يا چون حيوان رها شده كه شغلش چريدن و پر كردن شكم بوده، و از آينده خود بى خبر است. آيا مرا بيهوده آفريدند آيا مرا به بازى گرفته اند آيا ريسمان گمراهى در دست گيرم و يا در راه سرگردانى قدم بگذارم. گويا مى شنوم كه شخصى از شما مى گويد: «اگر غذاى فرزند ابى طالب همين است، پس سستى او را فرا گرفته و از نبرد با هماوردان و شجاعان باز مانده است». آگاه باشيد درختان بيابانى، چوبشان سخت تر، و درختان كناره جويبار پوستشان نازك تر است. درختان بيابانى كه با باران سيراب مى شوند آتش چوبشان شعله ورتر و پر دوام تر است. من و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چونان روشنايى يك چراغيم، يا چون آرنج به يك بازو پيوسته ايم، به خدا سوگند اگر اعراب در نبرد با من پشت به پشت يكديگر بدهند، از آن روى بر نتابم، و اگر فرصت داشته باشم به پيكار همه مى شتابم، و تلاش مى كنم كه زمين را از اين شخص مسخ شده «معاويه» و اين جسم كج انديش، پاك سازم تا سنگ و شن از ميان دانه ها جدا گردد.
إِلَيْكِ عَنِّي يَا دُنْيَا، فَحَبْلُكِ عَلَى غَارِبِكِ، قَدِ انْسَلَلْتُ مِنْ مَخَالِبِكِ وَ أَفْلَتُّ مِنْ حَبَائِلِكِ وَ اجْتَنَبْتُ الذَّهَابَ فِي مَدَاحِضِكِ. أَيْنَ الْقُرُونُ الَّذِينَ غَرَرْتِهِمْ بِمَدَاعِبِكِ؟ أَيْنَ الْأُمَمُ الَّذِينَ فَتَنْتِهِمْ بِزَخَارِفِكِ؟ فَهَا هُمْ رَهَائِنُ الْقُبُورِ وَ مَضَامِينُ اللُّحُودِ. وَ اللَّهِ لَوْ كُنْتِ شَخْصاً مَرْئِيّاً وَ قَالَباً حِسِّيّاً لَأَقَمْتُ عَلَيْكِ حُدُودَ اللَّهِ فِي عِبَادٍ غَرَرْتِهِمْ بِالْأَمَانِيِّ وَ أُمَمٍ أَلْقَيْتِهِمْ فِي الْمَهَاوِي وَ مُلُوكٍ أَسْلَمْتِهِمْ إِلَى التَّلَفِ وَ أَوْرَدْتِهِمْ مَوَارِدَ الْبَلَاءِ إِذْ لَا وِرْدَ وَ لَا صَدَرَ. هَيْهَاتَ، مَنْ وَطِئَ دَحْضَكِ زَلِقَ وَ مَنْ رَكِبَ لُجَجَكِ غَرِقَ، وَ مَنِ ازْوَرَّ عَنْ حَبَائِلِكِ وُفِّقَ وَ السَّالِمُ مِنْكِ لَا يُبَالِي إِنْ ضَاقَ بِهِ مُنَاخُهُ وَ الدُّنْيَا عِنْدَهُ كَيَوْمٍ حَانَ انْسِلَاخُهُ. اعْزُبِي عَنِّي، فَوَاللَّهِ لَا أَذِلُّ لَكِ فَتَسْتَذِلِّينِي وَ لَا أَسْلَسُ لَكِ فَتَقُودِينِي.
اى دنيا از من دور شو، مهارت را بر پشت تو نهاده، و از چنگال هاى تو رهايى يافتم، و از دام هاى تو نجات يافته، و از لغزشگاه هايت دورى گزيده ام. كجايند بزرگانى كه به بازيچه هاى خود فريبشان داده اى كجايند امت هايى كه با زر و زيورت آنها را فريفتى كه اكنون در گورها گرفتارند و درون لحدها پنهان شده اند. اى دنيا به خدا سوگند اگر شخصى ديدنى بودى، و قالب حس كردنى داشتى، حدود خدا را بر تو جارى مى كردم، به جهت بندگانى كه آنها را با آرزوهايت فريب دادى، و ملّت هايى كه آنها را به هلاكت افكندى، و قدرتمندانى كه آنها را تسليم نابودى كردى، و هدف انواع بلاها قرار دادى كه ديگر راه پس و پيش و ندارند. امّا هيهات كسى كه در لغزشگاه تو قدم گذارد سقوط خواهد كرد، و آن كس كه بر امواج تو سوار شد غرق گرديد، كسى كه از دام هاى تو رهائى يافت پيروز شد، آن كس كه از تو به سلامت گذشت نگران نيست كه جايگاهش تنگ است، زيرا دنيا در پيش او چونان روزى است كه گذشت. از برابر ديدگانم دور شو، سوگند به خدا، رام تو نگردم كه خوارم سازى، و مهارم را به دست تو ندهم كه هر كجا خواهى مرا بكشانى.
وَ ايْمُ اللَّهِ يَمِيناً -أَسْتَثْنِي فِيهَا بِمَشِيئَةِ اللَّهِ- لَأَرُوضَنَّ نَفْسِي رِيَاضَةً تَهِشُّ مَعَهَا إِلَى الْقُرْصِ إِذَا قَدَرْتُ عَلَيْهِ مَطْعُوماً وَ تَقْنَعُ بِالْمِلْحِ مَأْدُوماً، وَ لَأَدَعَنَّ مُقْلَتِي كَعَيْنِ مَاءٍ نَضَبَ مَعِينُهَا مُسْتَفْرِغَةً دُمُوعَهَا. أَ تَمْتَلِئُ السَّائِمَةُ مِنْ رِعْيِهَا فَتَبْرُكَ وَ تَشْبَعُ الرَّبِيضَةُ مِنْ عُشْبِهَا فَتَرْبِضَ وَ يَأْكُلُ عَلِيٌّ مِنْ زَادِهِ فَيَهْجَعَ؟ قَرَّتْ إِذاً عَيْنُهُ إِذَا اقْتَدَى بَعْدَ السِّنِينَ الْمُتَطَاوِلَةِ بِالْبَهِيمَةِ الْهَامِلَةِ وَ السَّائِمَةِ الْمَرْعِيَّةِ.
به خدا سوگند، كه تنها اراده خدا در آن است، چنان نفس خود را به رياضت وادارم كه به يك قرص نان، هر گاه بيابم شاد شود، و به نمك به جاى نان خورش قناعت كند، و آنقدر از چشم ها اشك ريزم كه چونان چشمه اى خشك در آيد، و اشك چشمم پايان پذيرد. آيا سزاوار است كه چرندگان، فراوان بخورند و راحت بخوابند، و گله گوسفندان پس از چرا كردن به آغل رو كنند، و على نيز [همانند آنان] از زاد و توشه خود بخورد و استراحت كند چشمش روشن باد كه پس از ساليان دراز، چهارپايان رها شده، و گلّه هاى گوسفندان را الگو قرار دهد.
طُوبَى لِنَفْسٍ أَدَّتْ إِلَى رَبِّهَا فَرْضَهَا وَ عَرَكَتْ بِجَنْبِهَا بُؤْسَهَا وَ هَجَرَتْ فِي اللَّيْلِ غُمْضَهَا حَتَّى إِذَا غَلَبَ الْكَرَى عَلَيْهَا افْتَرَشَتْ أَرْضَهَا وَ تَوَسَّدَتْ كَفَّهَا، فِي مَعْشَرٍ أَسْهَرَ عُيُونَهُمْ خَوْفُ مَعَادِهِمْ وَ تَجَافَتْ عَنْ مَضَاجِعِهِمْ جُنُوبُهُمْ وَ هَمْهَمَتْ بِذِكْرِ رَبِّهِمْ شِفَاهُهُمْ وَ تَقَشَّعَتْ بِطُولِ اسْتِغْفَارِهِمْ ذُنُوبُهُمْ، "أُولئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ". فَاتَّقِ اللَّهَ يَا ابْنَ حُنَيْفٍ وَ لْتَكْفُفْ أَقْرَاصُكَ لِيَكُونَ مِنَ النَّارِ خَلَاصُكَ.
خوشا به حال آن كس كه مسئوليّت هاى واجب را در پيشگاه خدا به انجام رسانده و در راه خدا هر گونه سختى و تلخى را به جان خريده، و به شب زنده دارى پرداخته است، و اگر خواب بر او چيره شده بر روى زمين خوابيده، و كف دست را بالين خود قرار داده، و در گروهى است كه ترس از معاد خواب را از چشمانشان ربوده، و پهلو از بسترها گرفته، و لبهايشان به ياد پروردگار در حركت و با استغفار طولانى گناهان را زدوده اند: «آنان حزب خداوند، و همانا حزب خدا رستگار است». پس از خدا بترس اى پسر حنيف، و به قرص هاى نان خودت قناعت كن، تا تو را از آتش دوزخ رهائى بخشد.
پانویس
- ↑ (رجال مامقانى، شرح حال عثمان بن حنیف)
- ↑ الامین، اعیان الشیعة، ج۸، ص۱۴۲
- ↑ الاعلام زرکلی، ج 4، ص 205
- ↑ (الخطیب البغدادی، تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۹۱.)
- ↑ اسدالغابة، ج 3، شرح حال عثمان بن حنیف، شماره 3571.
- ↑ حاکم و مستدرک حاکم، ج 1، ص 519 . شبیه همین معنا در مسند احمد، ج4 ص 138 آمده است. حاکم بعد از نقل این حدیث می گوید: این حدیث صحیح السندی است، هرچند بخاری و مسلم آن را نقل نکرده اند (ای کاش مخالفان نادان توسّل، حدّاقل به مبانی روایی خود مراجعه می کردند تا بدانند چه اندازه در اشتباهند).
- ↑ الطوسی، اختیار معرفة الرجال، ج۱، ص۱۷۷-۱۸۳.۴
- ↑ الاعلام زرکلی، ج 4، ص 205.
- ↑ (استیعاب، ج 3، ص 89.)
- ↑ مستدرکات علم رجال الحدیث، ج 5، ص 213
- ↑ البرقی، الرجال، ص 4
- ↑ الامین، اعیان الشیعة، ج۸، ص۱۳۹
- ↑ الراوندی، منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة، ج۲، ص۱۵۸
- ↑ الراوندی، منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة، ج۲، ص۱۵۸.
- ↑ الامین، اعیان الشیعة، ج۸، ص۱۴۱-۱۴۲
- ↑ الامین، اعیان الشیعة، ج۸، ص۱۴۲.۱
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج2، ص181؛انساب الاشراف، ج2، ص226- 227؛ تاریخ الطبری: جص 469؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 391؛ مروج الذهب، ج 2، ص 367؛ أنساب الأشراف، ج 3، ص 26؛ الإمامة و السیاسة، ج1، ص 88.
- ↑ الإمامة والسیاسة، ج1، ص88.
- ↑ سیمای کارگزاران علیّ بن ابی طالب امیرالمؤمنین (ع) جلد اول ص 158 .نویسنده : علی اکبر ذاکری
- ↑ بقره–۱۵۶
- ↑ الامین، اعیان الشیعة،ج۸، ص۱۴۱-۱۴۲
- ↑ الراوندی، منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة، ج۲، ص۱۵۸
- ↑ الامامه والسیاسة - ابن قتیبة الدینوری، تحقیق الزینی، ج1، ص104؛ وفیات الأعیان، ج3، ص18؛ الکامل فی التاریخ، ج2، ص32؛ الأوائل للعسکری، ص 59؛ تاریخ الطبری، ج4، ص468؛ الکامل فی التاریخ، ج2، ص319.
- ↑ تاریخ طبری، ج4، ص 474؛ الاستیعاب، ص 366- 369؛ اسدالغابة، ج1، ص 251؛ الاصابة، ج5، ص 570؛ الامامة والسیاسة ج1، ص 89؛ انساب الاشراف، ج2، ص 221؛ البدایة والنهایة، ج7، ص 229؛ الوافی فی الوفیات، ص 1811؛ تاریخ أبی الفداء، ج1، ص 266
- ↑ دانش نامه امیرالمومنین، محمد محمدی ری شهری، سازمان چاپ و نشر دار الحدیث، چاپ اوّل، ج5، 91 تا 109
- ↑ الامین، اعیان الشیعة، ج۸، ص۱۴۱
منبع مقاله
امینی گلستانی، محمد، "درجات بعضی اصحاب... حنظله شستشو شونده ی فرشتگان"، پایگاه اندیشوران