حیا

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

معناى لغوى

شرم ـ آزرم ـ خوددارى از امرى از ترس ملامت.

حیا در اصطلاح

عبارت از حالتی در انسان است که هنگام ظهور عیب یا کار ناهنجاری پدید می آید. به عبارت دیگر، اگر انسان نقص و کمبودی داشته باشد که عیب محسوب می شود و یا رفتار زشتی از وی سر بزند که دیگران متوجه شوند، حالتی به او دست می دهد که اصطلاحا به آن حیا و شرم می گویند. این حالت مخصوص کسانی است که برای خود ارزش قایلند و طالب کرامت و شرافت می باشند. چنین افرادی وقتی متوجه نقص و یا رفتار زشت خود می شوند، دچار حالت شرم ساری می شوند. [۱]

حیا، از صفات کمالیه است که در هر شخص به نسبتی وجود دارد. حیا سبب پاکدامنی انسان، مخصوصاً زن می باشد. حیا زمینه ی تقویت ایمان و از ضروریات دین است که برای انسان شخصیت می آورد و شخصیت او را بالا می برد. داشتن حیا مورد رضای خدای عزّوجل است. حیا میزان تعادل زندگی، مانع از فروپاشیدن خانواده و باعث تعدیل رفتارهای اجتماعی می شود.

بزرگان مطالب زیادی درباره ی حیا گفته اند و آن را یک صفت عالی در انسان دانسته اند. حیای واقعی، انسان را از دام شیطان می رهاند و به خدا نزدیک می کند.

حيای ممدوح و حیای مذموم

حیا بر دو قسم است:

1- حياى مثبت و شايسته كه انسان از انجام گناه و كارهاى زشت حيا كند و به سراغ آن ها نرود اين همان حيايى است كه در روايت به آن سفارش شده است.

2- حياى منفى كه كسى از انجام كارهاى واجب و لازم دينى و دنيايى خود حيا كند و انجام ندهد يا اين كه حيا كند از اين كه چيزى را كه بايد بداند بپرسد و اين نوع حيا در روايت نهى شده.

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله و سلم الْحَيَاءُ حَيَاءَانِ حَيَاءُ عَقْلٍ وَحَيَاءُ حُمْقٍ فَحَيَاءُ الْعَقْلِ هُوَ الْعِلْمُ و َحَيَاءُ الْحُمْقِ هُوَ الْجَهْلُ؛ رسول خدا صلى الله عليه و آله: حيا دو گونه است: حياء عقل و حياء حماقت، حياء عقل، علم است و حياء حماقت، نادانى. (الكافي، ج2، ص106)

شرح: در جامعه ديده مي شود كه به انسانى كه بسيار خجالت مي كشد و حتى در اثر اين حالت حاضر نمي شود كه مسائل ضرورى و شرعى خود را ياد بگيرد با حيا اطلاق ميشود مثلا مي گويند فلانى با حيا است در صورتى كه اسلام و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با اين صفت مبارزه نموده است و حياى مورد تائيد اسلام حيائى است كه انسان را از اعمال زشت و معصيت باز دارد.

منشاء حیا

و اما حياء منشأ آن معرفت و شناخت عظمت و جلال خداوندى و جمال او (و آگاهى از مقام عفو و رفتار نيك او با بندگان و كثرت نعمت ها و عدم رضايت او براى بنده به نعمتى غير نعمت ديگر، و علم بعدم غفلت او از مراقبت احوال بنده، با توجه به قبايح اعمال خود و سوء معامله و رفتارش با اين پروردگار مهربان و نفاق در حضور او با درك او به اين حقيقت)، مي باشد، و هر گاه كه اين معرفت ها براى بنده حاصل شد، حالتى كه در چنين شرايطى بر او عارض مي شود حياء است. و هر كس كه در ميدان هيبت پروردگار قدمى از روى حياء و شرمسارى بردارد برايش از عبادت هفتاد سال بهتر خواهد بود.

شكى نيست كه اين صفات و احوال فرع اين معارف است كه در بالا بدان اشاره نموديم، چنان كه ما در معـاملاتمان با همنوعان خود اين مطلب را بالوجدان مشاهده مي كنيم كه اگر انسانى در شخص ديگرى سلطنت و قدرتى به اندازه ذره اى از سلطنت و قدرت خداوند سراغ داشته باشد او را بزرگ مى شمارد و مراقب او است و از او مي ترسد و اگر علاوه بر اين آن شخص به اندازه ذره اى از نعمت هائى كه خدا بر بندگان ارزانى داشته به آن شخص عطا كند او خود و نفس و مال خود را فداى او مي كند و از خدمت به او و قيام به وظايف بندگيش لحظه اى غفلت نخواهد نمود و اگر علاوه بر اين دو، تقصيرات خود را هم نسبت به آن شخص در نظر آورد و مخالفت هايش را با اين سلطان و منعم در هنگام انعام و بخشش او و در حضور او مجسم كند از حياء و شرمسارى خواهد مرد.

و اما اين كه مى بينيم عامه مردم با اين كه معتقد و مؤمن به عظمت پروردگار هستند و هر بزرگى، و بزرگ را بالنسبة به او كوچك مى دانند و به نعمت هاى بى شمار او معترف هستند و از طرف ديگر از اين همه گناه و معصيت از ناحيه خود هم با خبرند و با توجه بهمه اين ها كمتر دچار حياء و شرمسارى مى گردند، علتش اولا ضعف ايمان به غيب بالنسبة به شهود و عيان هست، زيرا سلاطين و قدرتمندان جهان، و منعمين و بخشندگان اين دنيا مشاهده مى شوند و سلطنت و نعمت آن ها محسوس و مشهود است، و اما ذات اقدس حق، براى آن ها غيب و ناپيدا است و تنها با ادله عقليه هست كه معتقد به وجود او و معترف بعظمت و نعـمت هاى او هستند و اعتقاد به غيب بالنسبة بمشاهده بالعيان ضعيف است و لذا اين معارف در حق پروردگار باعث تعظيم و هيبت و حياء مثل آن چه در معامله و رفتار با بزرگان و سلاطين دنيائى و بخشندگان اين جهان مي شود نمي گردد.

ثانيا اين كه چون جلالت امر در عظمت خدا و نعمت هاى او به حدى است كه براى احدى اداء حق آن، بلكه جزئى از اجزاء آن حقوق ممكن نيست و مردمان بقصور و ناتوانى خود آگاه هستند بيكباره آن را مهمل مى گذارند.

ثالثا چـنين مى پندارند كه منافع خدمت سلاطين دنيا، نقد و نفع عبادت پروردگار نسيه بوده، و در سراى ديگرى كه وجود آن بر خلاف حس بوده تنها با ادله عقلى بدان معتقدند به آن ها ميرسد، و اين وجوه كه كه منشأ همه آن ها غـرور و جهل است سبب مسامحه عامه مردم، و كوتاهى آن ها در اطاعت و بندگى پروردگار شده است، كه بايد از روزي كه غيب، عيان مي گردد و مردمان فرياد ميزنند وا حسرتاه بر آن چه كه ما در مورد پروردگار، كوتاهى نموديم، به خدا پناه برد. و توجه به عظمت خداى مهربان و خشوع قلبى، روح نماز است و كمال آن بكمال آن ها بستگى دارد و از همه اين ها مهمتر تعـظيم ذات اقدس حق است كه آن از لوازم ايمان مي باشد، بنابر اين كسي كه ايمانش كامل گشته و مباشر قلبش شده و محبت دنيا و يا فكر و اشتغال آن مانع تأثير اين ايمان در وجود او نگشته، مي بايست كه نمازش را از اول تا آخر همه اجزائش را با توجه بخواند.

حیا در روایات

1 ـ عـِدَّةٌ مِنْ أَصحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ الْحَذَّاءِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ الْحَيَاءُ مِنَ الْإِيمَانِ وَ الْإِيمَانُ فِي الْجَنَّةِ؛ امام صادق (عليه السلام): حيا از ايمان است و ايمان در بهشت است (پس شخص با ايمان با حياء در بهشت است). (الكافي، ج2، ص106، باب الحياء)

2 ـ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنِ الْحَسَنِ الصَّيْقَلِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام الْحَيَاءُ وَ الْعَفَافُ وَ الْعِيُّ أَعْنِي عِيَّ اللِّسَانِ لَاعِيَّ الْقَلْبِ مِنَ الْإِيمَانِ؛ امام صادق (عليه السلام): حيا و پاكدامنى و كُند زبانى ـ نه كُند دلى ـ از ايمان است. (الكافي، ج2، ص106)

شرح: مقصود از كند زبانى كم گوئى است كه از علائم ايمان است زيرا پرگو غالبا از دروغ و غـيبت و تهمت و امثال آن بركنار نمي باشد ولى كُند دلى مساوى با جهل است كه مذموم و ناپسند است.

3 ـ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ يَحْيَى أَخِي دَارِمٍ عَنْ مُعَاذِ بْنِ كَثِيرٍ عَنْ أَحَدِهِمَا عليه السلام قَالَ الْحَيَاءُ وَ الْإِيمَانُ مَقْرُونَانِ فِي قَرَنٍ فَإِذَا ذَهَبَ أَحَدُهُمَا تَبِعَهُ صَاحِبُهُ؛ امام باقر يا امام صادق (عليه السلام): حياء و ايمان در يك رشته و همدوش همند چون يكى از آن دو رفت ديگرى هم مي رود. (الكافي، ج2، ص106)

4 ـ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي عَلِيٍّ اللَّهَ بِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله و سلم أَرْبَعٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ وَ كَانَ مِنْ قَرْنِهِ إِلَى قَدَمِهِ ذُنُوباً بَدَّلَهَا اللَّهُ حَسَنَاتٍ الصِّدْقُ و َالْحَيَاءُ و َحُسْنُ الْخُلُقِ وَ الشُّكْرُ؛ رسول خدا (صلى الله عليه و آله): هر كس داراى چهار خصلت باشد حتى اگر سر تا پا هم گناهكار باشد خدا گناهانش را به حسنات تبديل مي كند: صداقت، حياء، خوش روى و خوش اخلاقى و شكرگذار بودن. (الكافي، ج2، ص107)

5 ـ وَرُوِيَ عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ الْمُفَضَّلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ سَعْدِ بْنِ طَرِيفٍ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ عَنْ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام قَالَ هَبَطَ جَبْرَئِيلُ عَلَى آدَمَ عليه السلام فَقَالَ يَا آدَمُ إِنّي أُمِرْتُ أَنْ أُخَيِّرَكَ وَاحِدَةً مِنْ ثَلَاثٍ فَاخْتَرْ وَاحِدَةً وَدَعْ اثْنَتَيْنِ فَقَالَ لَهُ و َمَا تِلْكَ الثَّلَاثُ قَالَ الْعَقْلُ وَالْحَيَاءُ وَالدِّينُ فَقَالَ آدَمُ عليه السلام فَإِنِّي قَدِ اخْتَرْتُ الْعَقْلَ فَقَالَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام لِلْحَيَاءِ وَالدِّينِ انْصَرِفَا وَ دَعَاهُ فَقَالَا يَا جَبْرَئِيلُ إِنَّا أُمِرْنَا أَنْ نَكُونَ مَعَ الْعَقْلِ حَيْثُ كَانَ قَالَ فَشَأْنَكُمَا وَعَرَجَ؛ على (عليه السلام): جبرئيل بر حضرت آدم فرود آمد و به آدم عرض كرد اختيار كن يكى از اين سه چيز را و دو تا را ول كن آدم گفت آن سه چـيست؟ جبرئيل گفت: آن سه عقل، حياء و دين است، آدم گفت: من اختيار كردم عقل را، سپس ‍ جبرئيل به دين و حياء گفت: شما برويد، اما دين وحياء گفتنند: ما ماموريم همراه عقل باشيم. (من لايحضره الفقيه، ج4، ص417)

6 ـ وَ عَنْهُمْ عَنِ ابْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ مُدْرِكِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله و سلم الْإِسْلَامُ عُرْيَانٌ فَلِبَاسُهُ الْحَيَاء؛ رسول خدا (صلى الله عليه و آله): دين اسلام عريان است و لباسش حياء است. (وسائل الشيعة، ج15، ص184)

7 ـ وَ عَنهُمْ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ حَمّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ خَيْرُ نِسَائِكُمُ الَّتِي إِذَا خَلَتْ مَعَ زَوْجِهَا خَلَعَتْ لَهُ دِرْعَ الْحَيَاءِ وَ إِذَا لَبِسَتْ لَبِسَتْ مَعَهُ دِرْعَ الْحَيَاءِ؛ امام صادق (عليه السلام): بهترين زنان شما كسانى هستند كه هنگامى كه با همسران خود خلوت مي كنند، لباس حياء را كنار مى گذارند، و هنگامى كه لباس دارند، همراه با لباس، لباس حياء مي پوشند. (وسائل الشيعة، ج20، ص29)

8 ـ وَ عَنِ الصَّادِقِ عليه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله و سلم رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً اسْتَحْيَا مِنْ رَبِّهِ حَقَّ الْحَيَاءِ؛ رسول خدا (صلى الله عليه و آله): خدا رحمت كند كسى كه حق حياء را نسبت به پروردگار خويش ادا كند (حقيقتا از خدا حيا كند و گناه نكند). (مستدرك الوسائل، ج8، ص462)

9 ـ وَ قَالَ عليه السلام مَنْ كَسَاهُ الْحَيَاءُ ثَوْبَهُ لَمْ يَرَ النَّاسُ عَيْبَهُ؛ على (عليه السلام): كسى كه لباس حياء پوشيده مردم عيوب او را نمى بينند. (نهج البلاغة ص508)

10 ـ و َمَنْ كَثُرَ كَلَامُهُ كَثُرَ خَطَؤُهُ وَ مَنْ كَثُرَ خَطَؤُهُ قَلَّ حَيَاؤُهُ وَ مَنْ قَلَّ حَيَاؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ وَ مَنْ قَلَّ وَرَعُهُ مَاتَ قَلْبُهُ وَ مَنْ مَاتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النَّار ؛ على عليه السلام: كسى كه كلام و سخنش زياد است خطايش زياد است و كسى كه خطايش رياد است حيايش كم است و كسى كه حيايش كم است ورع و تقوايش كم است و كسى كه ورعـش كم است قلبش مرده است و كسى كه قلبش مرده داخل جهنم است. (وسائل الشيعة، ج12، ص187)

11 ـ الدُّرَّةُ الْبَاهِرَةُ، قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليه السلام خَفِ اللَّهَ تَعَالَى لِقُدْرَتِهِ عَلَيْكَ وَ اسْتَحْيِ مِنْهُ لِقُرْبِهِ مِنْكَ؛ امام سجاد (عليه السلام): از قدرت خدا بر خويش بترس و از نزديكيش به خود شرمگين باش (حياء كن). (بحارالانوار، ج68، ص336)

12 ـ وَ عَنْهُ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى عليه السلام يَقُولُ لَا تُذْهِبِ الْحِشْمَةَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ أَخِيكَ أَبْقِ مِنْهَا فَإِنَّ ذَهَابَهَا ذَهَابُ الْحَيَاءِ؛ امام كاظم (عليه السلام): مبادا حريم ميان خود و برادرت را يكسره از ميان ببرى چيزى از آن باقى بگذار زيرا از ميان رفتن آن از ميان رفتن شرم و حيا است. (الكافي، ج2، ص672)

از روايات بدست مى آيد كه حياء صفتى است كه انسان را از دست زدن به كارهاى زشت و غير انسانى باز مي دارد و نيز مانع از آن مي شود كه انسان هر چيزى را كه از قلبش مي گذرد بر زبان آورد، و نيز از روايات استفاده مي شود حيا هميشه همراه با عقل و دين و ايمان است هر جا عقل باشد حيا هم هست هر جا ايمان باشد حيا هم هست.

13 - مِصـْبَاحُ الشَّرِيعَةِ، قَالَ الصَّادِقُ عليه السلام الْحَيَاءُ نُورٌ جَوْهَرُهُ صَدْرُ الْإِيمَانِ وَ تَفْسِيرُهُ التَّثَبُّتُ عِنْدَ كُلِّ شَيْءٍ يُنْكِرُهُ التَّوْحِيدُ وَ الْمَعْرِفَةُ قَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله و سلم الْحَيَاءُ و َالْإِيمَانُ فَقَيَّدَ الْحَيَاءَ بِالْإِيمَانِ وَ الْإِيمَانَ بِالْحَيَاءِ و َصَاحِبُ الْحَيَاءِ خَيْرٌ كُلُّهُ وَ مَنْ حُرِمَ الْحَيَاءَ فَهُوَ شَرٌّ كُلُّهُ وَ إِنْ تَعْبَّدَ وَ تَوَرَّعَ و َإِنَّ خُطْوَةً يَتَخَطَّى فِي سَاحَاتِ هَيْبَةِ اللَّهِ بِالْحَيَاءِ مِنْهُ إِلَيْهِ خَيْرٌ لَهُ مِنْ عِبَادَةِ سَبْعِينَ سَنَةً وَ الْوَقَاحَةُ صَدْرُ النِّفَاقِ وَ الشِّقَاقِ وَالْكُفْرِ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله و سلم إِذَا لَمْ تَسْتَحِ فَاعْمَلْ مَا شِئْتَ أَيْ إِذَا فَارَقْتَ الْحَيَاءَ فَكُلُّ مَا عَمِلْتَ مِنْ خَيْرٍ وَشَرٍّ فَأَنْتَ بِهِ مُعَاقَبٌ و َقُوَّةُ الْحَيَاءِ مِنَ الْحُزْنِ وَ الْخَوْفِ وَ الْحَيَاءُ مَسْكَنُ الْخَشْيَةِ وَ الْحَيَاءُ أَوَّلُهُ الْهَيْبَةُ وَ آخِرُهُ الرُّؤْيَةُ وَ صَاحِبُ الْحَيَاءِ مُشْتَغِلٌ بِشَأْنِهِ مُعْتَزِلٌ مِنَ النَّاسِ مُزْدَجِرٌ عَمَّا هُمْ فِيهِ وَ لَوْ تَرَكُوا صَاحِبَ الْحَيَاءِ مَا جَالَسَ أَحَداً قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَيْراً أَلْهَاهُ عَنْ مَحَاسِنِهِ وَ جَعَلَ مَسَاوِيَهُ بَيْنَ عَيْنَيْهِ وَ كَرَّهَهُ مُجَالَسَةَ الْمُعْرِضِينَ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ الْحَيَاءُ خَمْسَةُ أَنْوَاعٍ حَيَاءُ ذَنْبٍ و َحَيَاءُ تَقْصِيرٍ وَ حَيَاءُ كَرَامَةٍ وَ حَيَاءُ حُبٍّ وَ حَيَاءُ هَيْبَةٍ وَلِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْ ذَلِكَ أَهْلٌ وَ لِأَهْلِهِ مَرْتَبَةٌ عَلَى حِدَةٍ؛ حضرت امام صادق عليه السّلام مى فرمايد كه: حيا نورى است كه جوهر آن نور و ذات و حقيقت آن، صدر ايمان است. (يعـنى: عمده اجزاى ايمان حياست و ايمان كامل از او حاصل مى شود.) معنى حيا توقّف كردن است در هر چيزى كه منافى توحيد و معرفت باشد، (يعنى: هر كارى كه منافى كارهاى اهل توحيد و معرفت باشد، نكند.) حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله مى فرمايد: حيا جزء ايمان است و هر كه حياى او محكم نيست، ايمان او كامل نيست. هر كه صاحب حيا و آزرم است صاحب همه خوبي ها است، و هر كه از حيا محروم است، صاحب همه بدي ها است، هر چند كه به عبادت و پرهيزگارى باشد. يك گام كه صاحب حيا مى گذارد از روى حيا و شرم در فضاى هيبت الهى، عزيزتر است در پيش خداى تعالى از عبادت هفتاد سال كه نه از روى حيا باشد. بى حيائى كه وقاحت عبارت از او است، اساس و بنيان هر نفاق است، و نفاق اساس كفر است. چنان كه حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله فرموده است كه: هر گاه صفت حيا كه مانع است از ارتكاب قبايح، از براى تو نباشد و تو از اين صفت كمال محروم باشى، پس بكن هر چه خواهى كه گويا خود را از جريده بندگى بيرون كرده اى و خوبى و بدى از براى تو يكسان شده است. و اين نيست مگر علامت كفر و در اين حالت هر چه مى كنى، خواه خوبى و خواه بدى، بكن كه نيست مگر موجب عذاب و عقاب. هر كه را حزن و خوف بيشتر است، حياى او بيشتر است. (يعنى: هر كه صاحب حيا است، صاحب خوف و خشيت است و هر كه حيا ندارد، خوف الهى ندارد.) و اوّل حيا هيبت است. (يعنى: حيا فراخور هيبت الهى است، هر كه عظمت و هيبت الهى پيش او بيشتر است، حياى او بيشتر است.

چنان كه خداوند عزيز در قرآن مجيد فرموده: «وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» 39: 67 (سوره زمر ـ 67) يعنى: منافقان و كفّار و فسّاق قدر او را عزّ شأنه، چنان كه هست نشناخته اند كه اگر كسى شناخت او داشته باشد و به قدر و مرتبه او راه برده باشد، هرگز مرتكب گناه نمى شود).

هر كه صاحب حيا است به خود و كار خود مشغول است و هرگز از ذكر الهى فارغ نيست و از مردم (نادان و غافل) كناره مى جويد و به آن چه مردم مشغول هستند (مانند كارهاى بيهوده و حرفهاى بى محتوا)، او نهايت تنفّر از آن دارد. و اگر صاحب حيا گذاشته شود به حال خود، هرگز رغبت همنشينى با كسى نمى كند.

چنان كه حضرت خير البشر عليه و آله التحيّات فرموده است كه: خداى تعالى هر گاه خواهد كه بنده او خوب باشد و خدا ترس باشد، خوبي هاى او را به چشم او پوشيده مى كند و بدي هاى او را ظاهر مى كند و همنشينى مردم اهل غفلت و جهله به نظر او ناپسند مى شود.

حيا به پنج نوع منقسم مى شود:

يكى ـ حياء از ذنب و گناه است. (يعنى: حيا مانع است كه مرتكب كباير شود و اين ادناى مرتبه حيا است، و اين حياى عوام است.)

دوم ـ حياى تقصير است. (يعنى: شرمش آيد كه مرتكب كارى شود كه مشتمل بر تقصير باشد، هر چند خلاف اولى باشد و اين مرتبه، فوق مرتبه اوّل است و مخصوص اوليا است.)

سوم ـ حياى كرامت است. (يعنى: عزّت و بزرگوارى جناب الهى مانع است كه مرتكب خلاف رضاى او شود، چه هر كه بزرگوارى حضرت بارى عزّ اسمه و قدر و مرتبه او نصب العين او شد، به هيچ وجه متوجّه غير او نمى شود)

چهارم ـ حياى محبّت است. (يعنى: انوار محبّت الهى چنان بر سراسر كشور دلش مى تابد كه مجال مخالفتى براى او در هيچ عضوى از اعضاى وى نمى ماند، پس از بس كه ممسوس در حبّ الهى و منهمك در محبّت وى مى باشد، كه اصلا توجّه به غير او نمى كند و التفات به غير او نمى نمايد.)

پنجم ـ حياى هيبت است. (يعنى: هيبت و سطوت الهى مانع است از ارتكاب خلاف رضاى او)

(مستدرك الوسائل ج8 ص46)

پانویس

  1. مصباح یزدی، محمد تقی، تفاوت حیا با خجالت، مجله معرفت، شماره 54، در دسترس در سایت حوزه، تاریخ بازیابی: 3 دی ماه 1391

منابع

گروهی از محققان و پژوهشگران، حیاء، سایت دانلود بوک، بخش با معصومین، بازیابی :29 دیماه 1391

مصباح یزدی، محمد تقی، تفاوت حیا با خجالت، مجله معرفت، شماره 54 ، در دسترس در سایت حوزه، تاریخ بازیابی: 3 دی ماه 1391