میرزا علی هسته ای
خطيب سياستمدار
مقدمه
اصفهان در قرنهاي گذشته مهد دانش و رجال بزرگ علمیو ديني بود؛ به ويژه در دوران صفويه، اين سامان مهمترين و پرونقترين مركز علم و فضيلت در جهان بشمار ميرفت و رجال پرآوازهاي، همانند: محقق داماد، علامه مجلسی و شیخ بهایی، ميرزا ابراهيم كلباسي و... را در دامن خويش پرورد.
حاج ميرزا علي هستهاي اصفهاني قدس سره يكي از ستارگان درخشان آسمان فقاهت و فضيلت در قرون اخير است كه سالها با خطابههاي آتشين خويش در بيداري، ارشاد و هدايت مردم كوشيد.
تبار پاك
ميرزا علي هستهاي اصفهاني قدس سره، فرزند محمد، فرزند علي، فرزند محمدرضا، فرزند شيخ زينالدين فرزند عين علي در اصل اهل خوانسار بود كه در سال 1250 ش در «هَسْتان»، حومه اصفهان، در خانوادهاي ريشهدار و متدين ديده به جهان گشود.[۱]
جدش آقا محمدرضا از عالمان و فقيهان بزرگ اصفهان بود كه در نهم ربيع الاول 1202 ق وفات يافت و در قبرستان تخت فولاد نزديك بقعه آقا محمد بيدآبادي دفن شد. جد ديگرش، شيخ زينالدين، از عالمان بزرگ بود و مدتي امامت جمعه اصفهان را بر عهده داشت كه در سال 1167 ق در قبرستان آب بخشان به خاك سپرده شد و بقعه كوچكي داشت.[۲]
شيخ زين الدين، كه اهل عرفان بود و در خوانسار زندگي ميكرد، مورد طمع ورزي صوفيان قرار ميگيرد و مقام «قطب» به او پيشنهاد ميشود، ولي او نميپذيرد. مراتب فضل و كمال شيخ زينالدين چنان بود كه علامه مجلسي دامادش، مير محمدصالح خاتون آبادي[۳] را به خوانسار فرستاد تا او را به اصفهان دعوت كند كه شيخ ميپذيرد و علامه مجلسي سمت «شيخ الاسلامي» اصفهان را به وي واگذار مينمايد.[۴]
تحصيل
پدر ميرزا علي هستهاي، در همان دوران كودكي، آثار هوش، ذكاوت و حافظه فوق العادهاي را در فرزندش مشاهده ميكند و به تربيت و تعليم او همت ميگمارد. او مقدمات ادبيات عرب، زبان فارسي و كتابهاي متداول ديني آن عصر را به خوبي فراميگيرد و در جواني، در ادبيات عرب سرآمد طلاب ميشود. ميرزا علي دروس فقه، اصول و منطق را از استادان مشهور زمان خويش، در نهايت دقت و جديت ميآموزد؛ به طوري كه در فاصله كوتاهي، به تدريس دروس سطح در حوزه علميه اصفهان ميپردازد. وي سپس در درس خارج فقه و اصول آيت الله حاج سيد محمدباقر درچهاي اصفهاني، از مجتهدان به نام و مشهور اصفهان، حضور مييابد و مورد توجه استادش قرار ميگيرد.[۵]
هر چند او دوست داشت براي تكميل تحصيل خود به نجف اشرف برود، اما از يك سو آوازه علمیو معنوي ميرزا حبيب الله رشتي (م 1312 ق) كه محضر درس وي مجمع عالمان و فقيهان بود و از سوي ديگر مشكلات مادي موجب شد تا پس از مشورت با استادش آيت الله درچهاي، در درس ميرزا حبيب الله شركت كند. استاد، ضمن تأييد موقعيت علمي، فقهي و معنوي مرحوم محقق رشتي ميگويد: «درس ميرزا خيلي عالي است و براي طلاب مبتدي سنگين است؛ ولي چون شما را داراي حافظه قوي و همت عالي ميبينم، درس ايشان را براي شما مفيد و سودمند ميدانم».[۶]
او بنابر توصيه استادان اصفهان، خصوصاً جهانگيرخان قشقايي، به تهران رهسپار شد و در يك كاروان سرا مسكن گزيد و سپس در درس استادان معروف و برجسته تهران، به ويژه آيت الله حاج شيخ فضل الله نوري اعلي الله مقامه، شركت جست.
شيفته استاد
آيت الله هستهاي در سال 1283 ش. در تهران، قبل از آن كه جذب درس و معنويت شيخ فضل الله نوري شود، در درس حضرات آيات: سيد عبدالله بهبهاني، ميرزا حسين تهراني و حاج ميرزا خليل تهراني كه دروس معقول را تدريس میكردند، حاضر شد.
وي ميگويد: «دروس اساتيد تهران قابل مقايسه با دروس استادان اصفهان علي الخصوص مرحوم درچهاي نبود. ولذا به درس شيخ فضل الله نوري، از شاگردان ممتاز ميرزاي رشتي رفتم. هنگامیكه ايشان «بحث ترتب» اصول را تدريس ميفرمود، بنده از انتهاي مجلس اشكالي كردم. شيخ جوابي فرمود. بنده بر جواب او اشكال نمودم و اين امر تا چند مرتبه تكرار شد. شيخ پرسيد: تو ميرزا علي اصفهاني نيستي! عرض كردم: بله. فرمود: بعد از درس نرويد! پس از درس، به محضرش شرفياب شدم. فرمود: چه وقت است آمدهاي. عرض كردم: چند روزي بيش نيست. فرمود: كجا منزل كردي. گفتم: در يك كاروان سرا. هنگامیكه محل اقامتم را دانست، همان خادم را فرستاد تا از كاروان سرا اثاث مختصر مرا بياورد و اتاقي هم در منزلش در اختيارم گذارد».[۷]
فعاليت سياسي
ميرزا علي هستهاي از نزديكان و شاگردان برجسته شيخ فضل الله نوري بشمار ميآمد. وقتي به جلسات درس شيخِ شهيد ميرفت، استاد و جلسه درسي او را، سرآمد همه ميدانست و از اين كه استاد ميتوانست حق مطالب را به شايستگي ادا نمايد، بسيار لذت ميبرد. استاد نيز از اشكالات اساسي و پرمحتواي شاگرد، مسرور ميگرديد؛ اما جريان مشروطه پيش آمد و جلسات درس تداوم نيافت. شهيد شيخ فضل الله نوري، در اوايل نهضت، با مشروطيت موافق بود؛ اما بعد از آن كه فهميد دسايسي در كار است، آن را مقيد به مشروعه كرد كه با مخالفت و جنجال عوامل نفوذي استعمار مواجه شد و آنان به دشمني با شيخ و پيروان او پرداختند و او را متهم به استبداد و مطالب ديگر نمودند.
مشاوري امين و لايق
آيت الله حاج ميرزا علي خط زيبايي داشت و در آن گيرودار غالب مكاتبات با خط خوش ايشان صورت ميپذيرفت. از آن جا كه ميرزا علي داراي فهم و هوش سرشاري بود و وقايع سياسي را به خوبي درك ميكرد، مشاوري امين و ياوري دلسوز براي آيت الله نوري بشمار ميآمد.
آخرين اقدامات شيخ
آيت الله هستهاي تا آخرين لحظات حيات شيخ، او را ياري كرد. او بعد از اعدام شيخ در بغداد دستگير شد و اگر اقدام عالمان بزرگ نبود، قطعاً سرنوشتي جز اعدام و مرگ نداشت.
فرزند بزرگوار آن مرحوم، حجة الاسلام والمسلمين ميرزا مهدي شيخ زين الدين (هستهاي اصفهاني) در اين باره مينويسد: «مرحوم آيت الله والد، محرم اسرار حاج شيخ فضل الله بود و رتق و فتق امور داخلي و تقرير مكاتبات و ترتيب دادن ملاقات رجال با شيخ شهيد را به عهده داشت. او گاهي كارهاي بيروني مرحوم حاج شيخ را انجام ميداد؛ به طوري كه مرحوم حاج شيخ زن مؤمني را با خواندن صيغه محرميت براي پذيرايي پدرم به عنوان پرستار و خدمتگزار قرار داد تا اين كه مقدمات محاكمه شيخ فراهم آمد. شيخ كليه طلاب وابسته به خود را مرخص فرمود و هر يك را به شهر خودشان فرستاد و فرمود: بعد از من شما را دستگير و شكنجه ميكنند و به قتل ميرسانند؛ چرا كه ميل نداشت كسي به خاطر حمايت از او كشته شود؛ هر چند شيخ هراسي از شهادت نداشت. به هر حال، همه با اصرار خود شيخ از دور او پراكنده شدند؛ حتي خانواده شيخ هم رفتند و فقط همان خانم مؤمن در خدمت شيخ بود.
اين خانم، پس از او تا آخر عمر در كفالت مرحوم پدرم بود. آن خانم محترم نقل كرده است: شبي كه فرداي آن شيخ را دار زدند، شيخ مرا طلبيد و دستور داد تا نامههايي را كه مردم برايش نوشتهاند جمع كنيم. ما همه را جمع كرديم و در صندوق ريختم و به كمك حاج ميرزا علي صندوق را در آب انبار انداختيم؛ شيخ ميفرمود، بعد از من اين نامهها باعث گرفتاري مردم میشود. در همان شب، شهيد آيت الله نوري به پدرت فرمود كه حتماً بايد به اصفهان برود؛ زيرا پدرت تلگراف كرده و نگران است. در آن موقع وثوق الدوله به وسيله پدرت براي شيخ پيام داده بود كه به آقا بگوييد اگر مخالفت كنيد، شما را خواهند كشت. پدرت چون اصرار شيخ را در رفتن ميبينند با قلبي پردرد و چشمیاشكبار با شيخ خداحافظي ميكند و شبانه عازم اصفهان ميشود. صبح زود كه شيخ مهدي فرزند شيخ فضل الله نوري با چند قزاق براي بردن شيخ به پاي چوبه دار آمده بود از روي از روي غضب، از پدرش میپرسد: ميرزا علي را كجا فرستادي! برخيز و برويم براي دار!
آنگاه شيخ مرا صدا زد و گفت: خانم! آب بياور براي وضو! آب و ظرفي را بردم و شيخ وضو گرفت. اما شيخ مهدي بارها ميگفت: بابا برخيز برويم براي دار. شيخ فرمود: اجازه ميدهيد دو ركعت نماز بگذارم بعد از خواندن نماز، شيخ را بردند و در ميدان توپخانه به دار آويختند».[۸]
دستگيري و زندان
آيت الله هستهاي اصفهاني، با اصرار حاج شيخ و با لباس مبدل، تهران را به قصد اصفهان ترك كرد و به منزل پدري رفت. دو روز در آن جا مخفي بود تا اين كه خبر شهادت شيخ به اصفهان رسيد. ايشان با لباس مبدل عازم نجف گرديد. چون به كاظمين رسيد و در يك كاروان سرا ساكن شد؛ دو افسر انگليسي وارد كاروان سرا شدند و يكسره به اتاق ايشان مراجعه كردند و عكسي را كه با خود داشتند با او تطبيق كردند. سپس او را به سفارت ايران در بغداد تحويل دادند. آن ها هم ايشان را بدون بازپرسي و محاكمه به سردابي تاريك كه چهل پله داشت، منتقل و وي را به زنجير كشيدند.
تلاش علما براي آزادي
خانم خدمتگزار شيخ، بعد از شهادت شيخ به اصفهان ميآيد و همزمان خبر دستگيري و زنداني شدن آيت الله هستهاي به اصفهان و به خانوادهاش ميرسد. اين خانم، با همت بلند خويش براي آزادي ميرزا علي اقدام ميكند و به خدمت عالمان اصفهان میرود و نامههاي عربي از آنان براي عالمان نجف میگيرد و به نجف اشرف میبرد. در نتيجه، با اقدامات مؤثر عالمان نجف، سفارت ايران مجبور به آزادي ميرزا علي هستهاي میشوند.[۹]
هجرت به نجف
حاج ميرزا علي هستهاي بعد از آزادي از زندان، بغداد را به قصد اقامت و تحصيل در نجف اشرف ترك كرد. وي در جوار حرم مطهر حضرت امام علی علیه السلام رحل اقامت افكند و در محضر آيات عظام: سيد محمدكاظم يزدي صاحب عروةالوثقي (متوفاي 1337 ق) و شيخ محمدكاظم خراساني صاحب كفاية الاصول (متوفاي 1329 ق) و شريعت اصفهاني (متوفاي 1339 ق) به فراگيري دروس خارج فقه و اصول پرداخت و ده سال در درس خارج فقه و اصول آيات مذكور شركت نمود. ميرزا علي هستهاي از نزديكان و ياران خاص آيت الله سيد محمدكاظم يزدي بشمار میرفت. لطف و عنايت مرحوم يزدي به ميرزا علي، به قدري بود كه در يكي از سال ها وي را همراه فرزندانش، به مكه فرستاد. هستهاي در مدت اقامت در نجف اشرف مبحث «تعادل و تراجيح» آيات عظام را با شيخ عبدالكريم حائري يزدي و اغلب دروس ديگر را با مرحوم آيت الله سيد محمدتقي خوانساري مباحثه میكرد. وي پس از حمله انگليسيها به عراق و آغاز آشوب در اين كشور، از نجف به اصفهان بازگشت.[۱۰]
تدريس و تبليغ
آيت الله هستهاي در حدود سال 1300 ش وارد اصفهان شد. در همان سال كه سن شريفش متجاوز از پنجاه سال بود و هنوز ازدواج نكرده بود، با علويهاي ازدواج نمود و در منزل خويش مجلس درسي قرار داد، كه فضلا و طلاب محترم حاضر میشدند و ايشان نيز بر اساس كتاب عروة الوثقي مباحث را عنوان میكرد. وي مورد توجه و احترام همه عالمان و مردم اصفهان بود. از اين رو، به توصيه و درخواست آنان، به منبر و وعظ پرداخت و از اين زمان، اشتغالات منبري ايشان در اجتماعات و مجالس آغاز شد و تا پايان عمر آن بزرگوار ادامه يافت.[۱۱]
ميرزا علي به علت طلاقت زبان و شيريني گفتار در اندك زماني، آوازه نطقهاي آتشين و مؤثر وي به شهرهاي اطراف آن رسيد. مردم تهران نيز آن بزرگوار را دعوت كردند و اين منبرها در اصفهان و تهران تا آخر عمر ادامه داشت. او میفرمود: آن گاه كه به تهران آمدم و در مدرسه سپهسالار (شهید مطهری) دعوت به منبر شدم، جمعيت موج میزد و سپس در مسجد امام خمینی (مسجد شاه سابق) و ساير مجالس منبر میرفتم و كليه وعاظ محترم و علماي اعلام، نهايت احترام را نسبت به من روا میداشتند.[۱۲]
تأليفات
هستهاي، آثار خطي فراواني داشت كه بخشي از آن ها به همراه اجازات اجتهاد ايشان، در اثر حوادث زندگي مفقود شد و بخشي را دوستان به امانت بردند كه برگشت داده نشد. وي شرحي جامع بر كتاب عقايد علامه مجلسی نوشته است كه در آن زمان به وسيله مرحوم امين التجار چاپ سنگي شد.[۱۳]
ويژگيهاي روحي و اخلاقي
عشق به وعظ و ارشاد:
او با داشتن مقام والاي اجتهاد، منبر و ارشاد و هدايت جامعه را كسرشأن نمیدانست. او بيش از پنجاه سال منبر رفت و بارها میفرمود: «منبر وظيفه است، نه شغل». از ايشان سؤال كردند كه شما با اين سن و سال و موقعيت ممتاز علمي، تا كي بايد منبر برويد! فرمود: تا زماني كه حمد و سوره میخوانم! لذا مرحوم هستهاي تا آخر عمر به وعظ و خطابه علاقهمند بود و عاشقانه منبر میرفت. او هيچ گاه به فكر مسائل مادي نبود و در تمام مدت تبليغ و روضه، مطلقاً از پول سخن به ميان نمیآورد.[۱۴]
با اين كه حافظه قوي داشت؛ مقيد بود تمام ريزهكاري هاي منبر را بنويسد. او اغلب در اصفهان و تهران منبر میرفت و گاهي اوقات به ساير شهرها؛ ولي همواره به دعوت آيت الله حائري به قم مشرف و در مدرسه فيضيه براي عموم عالمان، بزرگان و طلاب سخن میگفت.
آيت الله ميرزا مهدي هستهاي اصفهاني میگويد: «وقتي كه حضرت امام در تهران مستقر شد، به اتفاق جمعي از عالمان از جمله آيت الله استرآبادي، به محضر حضرت امام رسيديم. ايشان تا مرا ديد، فرمود: تو آقا مهدي نيستي! بعد فرمودند: در اوايل ورودمان به قم، مرحوم حاج ميرزا علي آقا، به دعوت حاج شيخ به مدرسه حاج ملا صادق میآمد و براي طلبهها درس اخلاق میگفت و من هم در آن شركت میكردم. بيان شيريني داشت».[۱۵]
1- امر به معروف و نهي از منكر:
وي امر به معروف و نهي از منكر را همانند نماز واجب میدانست و معتقد بود كه ما تا زندهايم بايد آن را بجا بياوريم و اين كار براي حفظ جامعه از فساد و حفظ محيط اسلامی ضروري است.
حاج آقا مجتهدي مینويسد: بعضيها بر اين باورند كه با امر به معروف كار پيش نمیرود؛ بايد سكوت كرد، ولي حضرت آيت الله ميرزا علي هستهاي در جواب اين گروه و با اين تفكر و بي تفاوتي و بي خيالي آنان با همان لهجه اصفهاني خود میفرمود: «میگوييد پيش نِميرِه. يك غُرّ و غُرّي، يك لُند و لُندي، يك نُچّ و نُچّي بكنيد تا بفهمند كه شما ناراحت هستيد و شايد در آن ها اثر بكند. گاهي اوقات اگر نياز باشد خودت را بزن تا ديگران بفهمند كه اشتباه كردهاند. اگر در مجلس، گناهي شد، بلند شو و برو. اخم كن و ناراحت شو. خلاصه كاري بكن كه بفهمند تو ناراحت شدي».[۱۶]
2- توجه به دانش و پرهيز از اتلاف وقت:
هستهاي معتقد بود اهل علم نبايد وقت خويش را تلف كنند؛ بلكه بايد براي رسيدن به مقاصد عالي و نيل به قلههاي رفيع كمال، از هر فرصتي استفاده نمايند و خود بدين سخنان پاي بند بود و در اين زمينه خاطراتي را از برخي بزرگان نقل میكرد.
فرزند ايشان ميرزا مهدي هستهاي، مینويسد: «مرحوم پدرم با آيت الله حاج عبدالكريم حائري هم بحث بود و قضايايي از ايشان نقل میفرمود؛ از جمله اين كه در شب بيست و سوم ماه مبارك رمضان در منزل آن مرحوم مباحثه میكرديم. مقداري از شب گذشته بود كه عرض كردم حرم و زيارت مشرف نمیشويد؛ مردم همه شب در حرم مطهر مشغول ضجه و ناله و گريه و زارياند. فرمود: حاج ميرزا علي! بهترين عبادت در شبهاي قدر، مذاكره علم است كه ما مشغوليم.
همچنين آيت الله هستهاي میفرمود: به آيت الله سيد محمدكاظم يزدي خيلي اعتراض و حمله میكردند. يك بار كه در محضر ايشان بودم، بعضي از طرفداران مشروطه پرسيدند: چرا شما با مشروطه مخالفيد؛ ايشان فرمود: «هر ادعايي را كه میخواهيد بفهميد تا چه حد حقيقت دارد، دقت كنيد در هواداران و كساني كه سنگ آن را به سينه میزنند. من هواداران و دوستداران مشروطه را جز اشخاص مجهول الهويه و بيكار و درس نخوان و هوچي گر، كس ديگري نمیبينم».[۱۷]
3- شهامت:
آيت الله هستهاي با مسائل زمان خويش شجاعانه برخورد میكرد. در سالهاي 1314 تا 1318 ش كه به فرمان شاه، كشف حجاب زنان و مسئله اتحاد شكل مردان، در مجلس شوراي آن زمان تصويب و اجرا گرديد، ايشان را براي منبر به دماوند دعوت كردند. مجلس مملو از جمعيت بود و چادر و حاجبي بين مردان و زنان وجود نداشت. ايشان دستور میدهد كه بين زنان و مردان پردهاي قرار دهند تا مردان، زنان را نبينند.
اين موضوع به تهران و رضاشاه گزارش شد. او فرمان میدهد كه واعظ را بياورند. تابستان بود ايشان را از دماوند آوردند و به حضور شاه بردند. زماني كه شاه در كاخ مرمر هم وي را ديد، او را شناخت و میدانست كه او از ياران نزديك شيخ فضل الله است. رضاشاه میگويد: ميرزا علي! هنوز به شلنگ و تخته میزني. شنيدم در دماوند، دستور داده اي كه بين زن و مرد چادر و پرده باشد. نمیخواهي به عراق بروي.
آيت الله ميرزا علي هستهاي با حاضر جوابي میگويد: «امر بفرماييد، با اهل بيت به زيارت میروم. خيلي آرزومندم» آن گاه او به رئيس نظميه وقت، دستور صدور گذرنامهاي را داد و با خانواده همگي به عراق رهسپار شديم.[۱۸]
4- دوري از افراط و تفريط:
آيت الله هستهاي معتقد بود، طلبه و روحاني بايد از افراط و تفريط در كليه امور به دور باشد و تقدس آنان بايد به اندازهاي باشد كه لطمهاي به خودش و اطرافيان نزند. ايشان خصوصاً در درس اخلاق هشدار میداد كه طلاب بايد رگ مقدسي داشته باشند؛ يعني علاوه بر درس، هم بايد اهل نوافل، مستحبات، تعقيبات و تلاوت قرآن باشند و هم مزاح و شوخي كنند؛ ولي همه اين امور بايد به اندازه و اعتدال باشد. آن وقت اين جمله را به طلاب میفرمود: «آقايان محترم! همان طوري كه بادبادك بدون دنباله بالا نمیرود، نماز هم بدون تعقيبات بالا نمیرود.» و از عواقب افراط در تقدس، كساني بودند كه نه تنها از طلبگي بيرون رفتند، بلكه عاقبت به خير هم نشدند.[۱۹]
5- بيان جذاب و گيرا:
ايشان واعظي شيرين بيان و گوينده اي طليق اللسان و حاضر جواب بود؛ ضمن آن كه واجد مقام اجتهاد و فقاهت نيز بود و در منبر او (در عصر آيت الله العظمی حائري يزدي) در قم، مراجع و علما هم شركت میكردند.[۲۰] او با مهارت، در منبرها از تمثيل و حكايت استفاده میكرد؛ به طوري كه عموم شنوندگان را به شدت تحت تأثير قرار میداد.
حجة الاسلام والمسلمين آقاي نظري منفرد در گفتگو با نگارنده میگويد: من ايشان را نديده بودم؛ ولي بارها از بزرگاني موثق شنيدم كه ايشان لياقت مرجعيت را داشت. وي منبر رفتن را عار نمیدانست و دينداري خيلي از مردم مسلمان به خاطر وجود چنين فقيهان بزرگواري بود كه با فروتني براي عموم مردم منبر میرفتند و به هدايت و ارشاد و تهذيب نفوس میپرداختند.
من از زبان بزرگاني كه او را ديده بودند شنيدم كه او مهارت فوق العادهاي در خنداندن و گرياندن مردم در آنِ واحد داشت؛ مثلاً مسئلهاي را میگفت كه باعث خنديدن حضار میگرديد، آن وقت هنوز لبخند آنان خاتمه نيافته، مطلبي را میفرمود كه حضار شروع به گريه میكردند كه اين موضوع واقعاً عجيب و بهتآور است و بايد نام آن را كرامت گذاشت.
6- ارادت راسخ به خاندان پيامبر:
هستهاي، همواره خود را خادم و روضه خوان خاندان اهل بيت علیهم السلام میدانست. او در آخرين سفري كه در حقيقت بايد آن را تبعيد رضاخان ناميد، بعد از سفر به نجف، از طريق درياي سرخ عازم مكه بود كه به مدت دوازده روز با زن و فرزندانش، گرفتار طوفان دريا میشود، وي در حالي كه وحشت، ساكنان كشتي را فراگرفته بود، بر خلاف همه، آرام بود و میفرمود: «اهل بيت علیهم السلام نوكرشان را فراموش نمیكنند».[۲۱]
او مدال ايمان را، ولايت میدانست و میفرمود: «اسلام بدون امام علی علیه السلام، هيچ قيمت و ارزش ندارد؛ ارزش دين به ولايت خاندان پيامبر است.»[۲۲] او میفرمود: «من به بركت خاندان پيامبر همه چيز دارم؛ نه حسرتي دارم و نه كمبودي». آن وقت، نتيجه میگرفت كه حسادت افراد، ريشه در حسرت و كمبودها دارد؛ چون حسرت هاست كه حسد میآورد. حسد در جايي است كه شخص خودش را كم ارزش میداند؛ كسي كه سرمايه ولايت را داشته باشد، ثروتمند است. با اين وجود، حسرت و حسد به همنوع معنا ندارد.[۲۳]
7- تهجد:
آن بزرگوار مقيد بود نافله شب را بخواند. فرزند برومند وي میگويد: «مرحوم والد، گاه دعاي ابوحمزه ثمالی را از حفظ، در قنوت نماز وتر میخواند و هيچ گاه نماز شب را ترك نكرد».[۲۴]
8- شوخي و حاضر جوابي:
نمونهاي از حاضر جوابي اين خطيب و فقيه سياستمدار را در برابر رضاشاه نقل كرديم. در پارهاي از مسائل ديگر نيز، وي بدون درنگ و تأمّل جواب میداد كه در عين مستدل بودن، موجب خنديدن حضار میگرديد؛ روزي درباره فلسفه تعدد زوجات در منبر صحبت میكرد كه ناگهان زني میپرسد: اگر حرفهاي شما درست است، چرا خدا به حضرت اميرمؤمنان امام علی علیه السلام فرمود تا حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها زنده است، زن ديگر نگير! ايشان با همان لهجه اصفهاني، سريع گفت: حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در نُه سالگي تشريف آوردند و در هيجده سالگي تشريف بردند؛ ولي تو سي سالگي آمدهاي، هشتاد ساله هم نمیخواهي بروي![۲۵]
فرزندان
آن فقيد سعيد در سن پنجاه سالگي با علويهاي ازدواج نمود كه حاصل اين ازدواج نه فرزند (پسر و دختر) است. اسامی پسران وي بدين قرار است:
1- حاج كمال الدين شيخ زينالدين رئيس انجمن ادبي كمال، ساكن آمريكا؛
2- حضرت آيت الله ميرزا مهدي شيخ زينالدين، معروف به هستهاي اصفهاني كه در سال 1302 ش در اصفهان متولد شد. وي تحصيلات حوزوي را نزد حضرات آيات شهيد صدوقي و ميرزا جواد سدهاي در قم و راشد خراساني، فاضل توني، سيد عباس فشاركي، سيد محمد مشكات، سيد احمد خوانساري و شيخ محمدرضا تنكابني در تهران سپري نمود. و در سال 1335 ش وارد دانشگاه شد و در رشته معقول و منقول ليسانس دريافت كرد. وي ساليان متمادي در دانشگاه و مدرسه مروي و... به اتفاق دكتر ضيايي و شيخ عباسعلي اسلامی تدريس میكرد و هم اكنون بازنشسته است. از آثار به جاي مانده از آيت الله ميرزا مهدي هستهاي اصفهاني شيخ زينالدين، دو مسجد (مسجد خزانه) جنب ترمينال خزانه و مسجد علي آباد در جنوب تهران و نيز بيمارستان خزانه است كه به همت ايشان و همياري مؤمنان احداث گرديده است.[۲۶]
3- مهندس حسين شيخ زينالدين؛
4- نورالدين شيخ زينالدين؛
5- مهندس نظام الدين شيخ زينالدين، ساكن كانادا.
همه ايشان، معروف به هستهاي اصفهاني هستند.
رحلت
آيت الله ميرزا علي هستهاي در سال 1347 ش در 97 سالگي و در اصفهان رحلت كرد و روحش در جوار رحمت الهي آرام گرفت. پيكر پاك ايشان پس از تشييع باشكوهي در اصفهان، به قم انتقال يافت و بعد از اقامه نماز توسط آيت الله سيد محمدرضا گلپايگاني در شمال قبرستان شيخان دفن شد. پس از ارتحال، مجالس فراواني در اصفهان، تهران، قم و نجف اشرف از سوي عالمان و گروههاي مختلف مردم براي وي برگزار شد.
پانویس
- ↑ هستان، دهي است از دهستانِ «جِي» در حومه اصفهان كه آب آن از زايندهرود و چاه تأمين میشود و محصول عمدهاش غله، پنبه و ميوه و تعداد سكنه آن 148 نفر است (لغت نامه دهخدا، ص 20757).
- ↑ تذكرة القبور، يا دانشمندان و بزرگان اصفهان، سيد مصلح الدين مهدوي، ص 304، چاپ دوم ثقفي اصفهان، رجال اصفهان، ملا عبدالكريم جزي، ص 103.
- ↑ مير محمدصالح خاتون آبادي (1116 ق) عالم فاضل و جليل القدر، داماد و شاگرد ملا محمدتقي مجلسي و علامه محمدباقر مجلسي، شيخ الاسلام و امام جمعه اصفهان و صاحب تأليفات گوناگون. ر.ك: تذكرة القبور يا دانشمندان و بزرگان اصفهان، سيد مصلح الدين مهدوي، ص 386.
- ↑ مصاحبه نگارنده با آيت الله حاج ميرزا مهدي شيخ زينالدين، معروف به هستهاي اصفهاني.
- ↑ همان.
- ↑ همان.
- ↑ همان.
- ↑ همان.
- ↑ همان.
- ↑ گنجينه دانشمندان، محمد شريف رازي، ج 2، ص 426؛ آيينه دانشوران، سيد عليرضا ريحان يزدي، ص 318؛ تذكرةالقبور يا دانشمندان و بزرگان اصفهان، سيد مصلح الدين مهدوي، ص 295.
- ↑ يكي از سخنرانيهاي ايشان، تحت عنوان «بررسي و كاوش ديني» در مجموعه گفتار وعاظ از محمدمهدي تاج لنگرودي (وعظ)، ج 3، ص 339 به چاپ رسيده است.
- ↑ از دست نوشتههاي آيت الله ميرزا مهدي هستهاي اصفهاني.
- ↑ همان؛ گنجينه دانشمندان، ج 2، ص 427.
- ↑ مصاحبه نگارنده با آيت الله ميرزا مهدي هستهاي اصفهاني.
- ↑ همان.
- ↑ آداب الطلاب، شاكر برخوردار فريد، چاپ اول، بهمن 1379، ص 274.
- ↑ از نوشتههاي فرزندش آيت الله ميرزا مهدي هستهاي اصفهاني.
- ↑ همان.
- ↑ آداب الطلاب، ص 189-186.
- ↑ گنجينه دانشمندان، ج 2، ص 426.
- ↑ از نوشتههاي آيت الله ميرزا مهدي هستهاي اصفهاني.
- ↑ مصاحبه نگارنده با معظمله.
- ↑ همان.
- ↑ همان.
- ↑ گنجينه دانشمندان، ج 2، ص 427؛ آداب الطلاب، ص 385.
- ↑ معظمله با وجود كسالت و كهولت سن با كمال بزرگواري حقير را به حضور پذيرفت و علاوه بر ارائه دست نوشتههاي خود، مطالبي را هم بازگو فرمود كه از بخشي از آن، در اين مقاله استفاده شد بدين وسيله از ايشان تشكر میكنم.
منبع
محمدتقي ادهم نژاد لنگرودي, ستارگان حرم، جلد 17، صفحه 12-26