میر شمس الدین محمد بمی
«وزير دانشور»
زادگاه
در برخي منابع، مير شمسالدين محمد از اهالي بم معرفي شده است.[۱] البته چون در آن زمان آبادي خبيص، روستايي كمجمعيت و كوچك بود و اشتهاري نداشت و از راه ارتباطي با كرمان محروم بود و از طريق دارزين بم میتوانستند به اين آبادي بروند، بدين نسبت معروف شده است. وگرنه او در تذكرهها و منابع ديگر عصر صفويه به عنوان مير شمسالدين خبيصي كرماني شناسايي شده است.[۲]
ياقوت حموي در وصف خبيص مینويسد: شهري است در كرمان كه قلعهاي استوار دارد و آبش از قنات تأمين میشود. به گفته ابن حمزه، خبيص تعريب هبيج است. ابن فقيه گويد: بين آب و هواي داخل شهر و بيرون آن اختلاف آشكاري وجود دارد و مردمش با زبان و لهجهاي خاص سخن میگويند.[۳]
احمد علي خان وزيري، كه خود بارها به چين سفر كرده، درباره ولايت مير شمسالدين خبيصي میگويد: عرب آن را بلدةالصالحين میگويد. اين شهر در سمت مشرق مايل به شمال گواشير (كرمان) به فاصله هجده فرسخ واقع است. اين بلوك در غرب و جنوب صحراي لوط (دشت لوت)، كه فاصله بين كرمان و خراسان میباشد، قرار گرفته است. قافله خراسان كه از سوي قاينات میآيد تا به گواشير يا بنادر درياي عمان برود، اول به خبيص وارد میشود.
آنان بسياري از اوقات، اجناس خود را در همين قصبه به فروش رسانيده، حنا و خرما خريده، برمیگردند؛ صحراي سبز و خرمی دارد و درختان مركباتش در كمال امتياز است. در روي زمين بهترين حنا را دارد. اين محصول را به تمامی نواحي ايران و تركيه و آسياي مركزي و افغانستان میبرند. خرمايش شهرت عمدهاي دارد و نوعي از آن، كه قصب نام دارد، در هيچ ولايتي ديده نمیشود.[۴] و اصولاً خبيص در زبان عربي به معناي نوعي حلواست، كه از خرما تهيه میكنند. متأسفانه در زمان رضاخان، نام اين شهر به شهداد تغيير يافت و اكنون با همين عنوان از توابع شهرستان كرمان میباشد و 5248 نفر سكنه دارد.[۵]
خاندان
مير شمسالدين از سادات حسيني و از احفاد ابوطالب زيد است. وي از علماي نسابه عصر خويش به شمار میرود و اصولاً شيوه تاريخنگاري و حفظ تاريخ انساب در خاندان او موروثي بوده و استمرار داشته است. سادات خبيص همگي از نسل امامزاده زيد و مورد احترام كارگزاران حكومتي و مردم در طول تاريخ بودهاند. اميران سلجوقي در تكريم اين خاندان میكوشيدند و ملك قاورد سر سلسله سلجوقيان، كه در سال 434 ق. زمام امور را به دست گرفت، از هشت دختر خود يكي را به ولي صالح شمسالدين ابوطالب زيد، زاهد نسابه مدفون در خبيص، و هفت دختر ديگر را به هفت پسر او داد.[۶]
نقل كردهاند قادر شاه دختري باهوش داشت كه به دليل فراست و زيركي هر كس كه به خواستگاري او میآمد و پدرش به تزويج وي موافقت میكرد، او میگفت: اين شخص هم كفو من نمیباشد و سرانجام وي به عقد ازدواج سيد عارف زيد نسابه درآمد كه سادات خبيص از فرزندان ايشان هستند.[۷] مقبره با بازيد در تذكره محرابي (مورخ قرن دهم هجري) نام برده شده و نيز اين محل باقي مانده و مورد احترام عموم است.[۸]
در تذكره محرابي كرماني آمده است: «يكي از اهل الله و اعزه، كه در خطه خبيص آرميده است، عالم رباني و عارف به معارف صمداني امامزاده به حق و نسابه نسبت مطلق سلطان النقباء في العالم، زيد بن محمد بن علي بن محمد ديباج نسابه قدس سره العزيز میباشد و ايشان از امامزاده هانيه و به شش مرتبه به حضرت امام به حق و همام مطلق امام جعفرصادق عليهالسلام میرسند و جد اعلاي سادات خبيصند و چنين مشهور است كه شاه نعمتالله ولي هميشه به زيارت ايشان میرفتهاند و چون نزديك خبيص میرفتهاند و گنبد مدفن ايشان را مشاهده مینموده، پياده میگشتهاند، كفش از پاي بيرون مینموده و میگفته است: چندان ملائكه جناح در جناح كشيده و ازدحام نمودهاند كه به سهولت، پيمودن طريق زيارت ايشان متعذر است.[۹]
بنا به گفته ابن عنبه، نسب ابوطالب زيد به محمود ديباج فرزند امام صادق عليهالسلام میرسد. سيد رضيالدين حسين بن قتاده مدني در كتاب مشجرات خود میگويد: از قاسم، فرزند محمد ديباج، سه پسر به نامهاي حسن، عقيل و ابوطالب زيد باقي ماند و زيد زاهد كه در علو منزلت و علم و تقوايش شكي نمیباشد، هفت اولاد ذكور باقي گذاشت كه اعقابش در كرمان و حومه هستند.[۱۰] ابواسماعيل ابراهيم بن ناصر بن طباطبا نيز به سادات كرمان از اولاد زيد اشاره میكند.[۱۱]
مير تاجالدين محمود خبيصي (پدر شمسالدين) از بزرگان سادات كرمان بود كه با بزرگان خرسان (از طريق بيرجند) و اكابر سيستان (از طريق نهبندان) ارتباط داشت و موقعيت اجتماعي مهمی براي خود فراهم آورده بود.[۱۲]
جامع فضيلت
از بالندگي شمسالدين در دوران كودكي و نوجواني اطلاعاتي بدست نيامد؛ ولي از قرائن میتوان استفاده كرد كه وي پس از تحصيلات مقدماتي نزد پدر و مراكز آموزشي علمي، تحصيلات خود را در حدي ادامه داده كه توانسته است به درجات علمی و فكري برسد. به همين جهت در منابع تاريخي عصر صفوي، هرگاه از او نامی به ميان آوردهاند، افزودهاند. به زيور علم و معرفت آراسته بود.[۱۳]
امين احمد رازي در تذكره خود، مقامات علمی اين سيد زاهد را چنين توضيح میدهد. مير شمسالدين محمد خبيصي كرماني؛ مشاراليه سيد بزرگ عالي شأن و نيكو اخلاق بود و به وفور قابليت و استعداد بر درجه رفعت و اجلال ترقي نمود. در علم رياضي، هيئت، رمل و نجوم مهارت داشت؛ نثر را نيكو مینوشت، شعر را به خوبي میسرود و «فهمي» تخلص میكرد، وي در جايي ديگر از او به عنوان عارفي كامل، فاضلي گرانمايه و عالمیبلندپايه سخن میگويد و میافزايد: از كريمان زمان و خوش طبع و باذوق است.[۱۴]
تواناييهاي علمی و فضايل ادبي وي را قاضي احمد قمی مورخ عصر صفوي - كه با شمسالدين محمد آشنايي كامل داشته و نه تنها منشي بلكه دوست و نديم حجره و گرمابه و گلستان مير شمسالدين خبيصي بوده و به وي علاقهاي وافر ابراز مینموده و گويا درصدد بوده تا در اثري مستقل شرح حالش را بنگارد.[۱۵] - در معرفي اين نامدار عرصه عرفان و معارف ديني مینويسد: ايشان جامع منقول و معقول بودند و حاوي فروع و اصول گشتند. در ايام صدارت يك دم بيمطالعه و مباحثه نبودند و تتبع در علم، اصول فقه، حديث و برخي از اقسام رياضي و حِكَم مینمودند و در جميع علوم و فنون خصوصاً زبان و ادبيات عرب و كلام اسلامی صاحب فن و قادر و ماهر گشتند و در عبارت و انشا و كيفيت انشاگري بيش از مُنشيان دانا متبحر بودند. دو خط نستعليق و شكسته نستعليق را به غايت خوش مینوشتند.[۱۶]
اخلاق و رفتار
مير شمسالدين خبيصي با وجود برخورداري از معارف و كمالات علمی و معنوي در نهايت فروتني میزيست و به رغم اشتهار در ولايت كرمان به عنوان سيدي عظيمالشأن و دانشوري نامدار، به فعاليتهاي زراعي و توليد محصولات كشاورزي روي آورد. در خبيص املاك قابل توجهي داشت كه به سعي و اهتمام خود موجب افزايش ثمرات و محصول آنها گرديد.
قاضي احمد قمی میگويد: به جد و جهد كوشيد و باغ باصفايي تحت عنوان باجگاه احداث نمود كه دلگشا و روحافزا بود. در ميان خيابانها و كنار چمنها و گذرها و به هر گوشه از چهار جانب ديواره درختان چنار و نخيلات نشانده، درون انهار به اشجار ميوهدار آراسته به اندك زماني معمور و مشجر و پر نخل و مكروم ساختند.
اين گونه نبود كه مير شمسالدين در آباداني املاكش و افزايش محصولاتش، از خدا غافل شود و بندگان او را فراموش بنمايد و مدام مردماني كه از خراسان به اين سامان میآمدهاند، از سخاوت و ميهمان نوازي وي بهرهمند شدهاند و در اين برنامه چنان اصرار ابرام داشت كه در بخشش و مهمانداري شهره خراسان گرديد و در زمان عبيدخان ازبك، پدرِ مير واحد قايني و اهالي قاين با خانواده به خبيص رفتهاند تا از ستم خان ازبك در امان باشند.
در مدتي كه اين افراد در آنجا بسر میبردهاند. مير شمسالدين چنان رسم مُروّت و حمايت از اين مسافران را به عمل آورد كه شگفتي مردم را برانگيخت. سخاوتش داستان حاتم طايي را در اذهان تداعي مینمود؛ زيرا هر چه بدست میآورد، در راه رضايت حق مصرف مینمود. هر سال زمستان، پانصد عدد قبا، پانصد پيراهن و زير جامه، پانصد پوستين، پانصد عربي پاپوش و پانصد كپنك به محتاجان و افراد محروم و مستحق میرسانيد.[۱۷]
موقعي كه به صدارت رسيد نيز اين روش نيكو را فراموش نكرد و براي خدمت به بينوايان و درماندگان بسيج گرديد. مسافرتهايش نيز غالباً عبادي و زيارتي بوده است، چنان كه در سال 972 ق. به قصد زيارت آستان قدس رضوي به مشهد رفت و به سعادت زيارت بارگاه امام علی بن موسي الرضا عليهالسلام تشرف يافت و سرافراز گرديد.
در ذی القعده همين سال همراه حجاج احرام بسته، از طريق نجف اشرف و راه بيابان نجد متوجه حجاز گشت و پس از به جاي آوردن مراسم حج و زيارت كعبه و بيت الله الحرام در مكه معظمه به مدينه مكرمه رفت و بقعه و بارگاه حضرت رسول اكرم صلي الله عليه وآله و نيز مرقد و مضجع ائمه بقيع عليهمالسلام را زيارت نمود و پس از اين كه به اين سعادت معنوي فايز گشت، از همان راهي كه رفته بود، به سوي عتبات عراق بازگشت.
او در ماه محرم الحرام سال 976 ق. در سرزمين مقدس كربلا اقامت نمود تا از بركات آستان مقدس حسيني و ديگر شهيدان كربلا محفوظ گردد. با پايان يافتن اين ماه كه يادآور حماسه و فداكاري است، از راه همدان، جانب كاشان و يزد رفت؛ تا اين كه به كرمان رسيد و در شهر خبيص به عبادت و مطالعه اشتغال ورزيد.[۱۸]
شاعري خوش ذوق
در غالب تذكرههاي عصر صفويه و نيز پس از آن، مير شمسالدين به عنوان مردي اديب و نكتهسنج و شاعري نيكوخصال معرفي گرديده است. تذكرهنويسان يادآور شدهاند كه مير شمس محمد كرماني عارفي كامل، صاحب كمال، فصيحي شيرين مقال و... بوده است و اين رباعي را از او نقل كردهاند.
در ميكده عشق شرابي دگر است × در شرع محبت احتسابي دگر است
مستانِ تو فارغند از روز حساب × زين طايفه در حشر حسابي دگر است.[۱۹]
سام ميرزاي صفوي او را از بزرگزادههاي كرماني و كريمان زمان میداند و اين مطلع را از او نقل میكند:
آن شوخ جفا جو كه ز گل پيرهنش × صد يوسف يعقوب به چاه ذقنش.[۲۰]
يك مورخ صفوي چند بيتي از اشعارش را نقل كرده كه در آن تخلص وي كه «فهمي» بوده، ديده میشود.
شراب عشق در هر مشربي كيفيتي دارد × ز شيرين كوهكن حالي و خسرو حالتي دارد
سبوي باده بر سر میرود «فهمي» به ميخانه × به محرابش نيامد سر فره، خوش همتي دارد.[۲۱]
قاضي احمد قمی در مورد ذوق و طبع ادبي مير شمسالدين نوشته است. «با وجود عُلّو نسب و شموّ حَسب و بيعَتِ منصب، هرگز خيال كبر پيرامون خاطِر عاطِر ايشان نمیگشت و در ميدان سخنوري و شعر و شاعري تفوق و رجحان از شعراي زمان ربوده و فهمی تخلص میكردند و گاهي به فكر آن (سرودن شعر) میافتادند و آنچه از نتايج طبع وقاد آن حضرت سر زده و فقير به طريق حروف تهجي در سلك تحرير كشيده از قصايد و هفت بند و غزليات و رباعيات و ديباچه بر آن نوشته، هزار بيت میشود و اين بيت از روايح انفاس ايشان است.
تَنَش را ديدم از چاك گَريبان × گريبان چاك كردم تا به دامان
و اكثر اشعار آبدار دُرَر بار آن حضرت را با كماهي حالات و اوصاف در جلد چهارم كتاب تذكرة الشعراء و مناقب الفضلاء كه به مونس ابرار مرسوم است، منظوم ساختهام.[۲۲]
نفرت از شرارت
شاه طهماسب يازده پسر داشت كه بزرگترين آنها موسوم به محمد خدابنده بود. در هنگام مرگ پدر وي بر اورنگ حكومت نشست؛ اما به دليل ناراحتي چشمی از سلطنت استعفا كرد. برادر كوچك او، حيدر ميرزا از غيبت ديگر برادران استفاده كرد و زمام امور را در دست گرفت؛ اما نُه روز پس وفات پدر، هواخواهان پسر ديگر، اسماعيل ميرزا كه در قلعه قهقهه محبوس بود در قزوين جمع شدند و در مسجد آن شهر به نام وي خطبه خواندند و در اين ميان، حيدر به دست يكي از طرفداران اسماعيل به قتل رسيد.
حاميان اسماعيل ميرزا وي را از زندان رهانيدند و به تخت سلطنت نشانيدند. وي هم تمام برادران خود را يكي پس از ديگري كشت.[۲۳] و حتي برادرزادگان و ديگر بستگان از فرمان قتل عام وي مصون نماندند. تنها برادرش سلطان محمد خدابنده و پسرانش از جمله عباس ميرزا (شاه عباس معروف) از اين كشتار خونين رستند.
مير شمسالدين خبيصي كه از حواث زمان غافل نبوده و اين وقايع را به شدت دنبال مینمود، با روي كار آمدن اسماعيل ميرزا، احساس نگراني شديدي نمود و مدام در دعاها و راز و نيازهاي خود با خداي خويش خواستار آن بود كه كشور ايران از شعلههاي فساد و شرارتهاي اين مرد خونخوار و نادان مصون بماند، تشويش و ناگواري مير شمسالدين هم بيجهت نبود؛ زيرا:
- 1. اسماعيل دوم در جواني و در هرات، به دست مُعلمی سني مذهب تربيت يافته بود و چون بر اين اساس پرورش يافت، بر آن شد وقتي به حكومت برسد مذهب شيعه را در ايران براندازد كه همين كار را هم كرد و خطبه و سكه را به نام خلفاي راشدين رواج داد.[۲۴]
- 2. او فردي ستمپيشه و جاهطلب بود و براي رسيدن به مطامع خود بسياري از بستگان نزديك خود را از بين بُرد و اصولاً به دليل استبداد بيحد و مرزي كه داشت مورد علاقه احدي نبوده؛ مورد نفرت بسياري بود. به همين دليل وقتي به هلاكت رسيد، همه همچون كسي كه از شر موجود وحشتناك و پليدي راحت شده باشند نفس راحتي كشيدند.[۲۵]
- 3. سالهاي زيادي از عمر خود را در حالت سرمستي، خمودي و بيحاصلي سپري میكرد و بر اثر مصرف مواد افيوني و مخدر مزاجش بيمار شده بود و روح آشفتهاش تا جنوني هراسانگيز فاصلهاي نداشت.[۲۶]
- 4. شاه اسماعيل دوم وظايف دولتي را كاري مزاحم میپنداشت و تمامی همّ و غمش، عياشي، خوشگذراني و شهوتراني بود كه اين شيوه مذموم نارضايتي، احساس ستمديدگي و بيعدالتي مردم را برانگيخت.[۲۷]
مورخان، سيماي او را چنين ترسيم كردهاند: آكنده از بدگماني، سنگدلي، نفرت، ميل به مردم كشي، زرپرستي، لذتجويي، خست، شهوت پرستي، فريبكاري، قساوت، بيرحمی و بازيچه هوسهاي نفرتانگيز بود. از نظر فكري و رواني، بيماري درهم شكسته به نظر میرسيد و عواطف منفي و انگيزههاي متضاد، روحش را چون خوره میخوردند و اين در حالي بود كه گناهان زياد و استعمال مواد مخدر حواس و افكارش را مه آلود كرده بود. سياهكاريهايش در حدي بود كه مادري كه در آتش اشتياق ديدارش میسوخت، وي را نزد خود راه نداد.[۲۸]
شاه طهماسب صفوي كه تا حدودي به اخلاق و رفتار اين فرزندش پي برده بود و میدانست وي بر مسند حكومت با مركب شهوت و قساوت پيش میرود، زمينههايي را فراهم ساخت كه به حكومت نرسد.[۲۹]
استقبال از اميري آواره
گويا دعاي مير شمسالدين به سوي استجابت و رفع نگرانيها پيش میرفت؛ زيرا سلطان محمد خدابنده به دليل كسالت، از قتل عام برادر رهايي يافت و قرار شد به دستور شاه اسماعيل او را از راه بيابان، به قلعه اصطخر - دور از شيراز - برسانند و آنجا تحت نظر باشد.
شاهزادهاي مطرود از آباديهاي كوير میگذرد و به همين دليل كسي اعتنايي به او كه مبغوض برادر بود، نكرد. چون تعدادي قزلباش همراهش بودهاند، به دليل رفتار زورگويانه آنان، مردم اين مناطق هر گونه ارتباط با آنان را تحريم كرده بودند و به همين دليل اين افراد ناگزير بودند در مناطقي دور از شهرها و روستاها توقفي داشته باشند.
وقتي شاهزاده صفوي و قزلباش همراهش، كيلومترها بيابان بدون آب و آباداني نهبندان را ترك كردند و از دور سياهي شهرك باصفاي خبيص را مشاهده كردند، متوجه شدند كه رنج بيابان پيمايي خاتمه يافته است. در اين ديار مير شمسالدين، كه جزء معاريف و نامداران آن سامان بود به استقبال شاهزاده آمد و او را در باغ مصفا و خانه خويش جاي داد و پذيرايي گرمی از وي به عمل آورد.
محمد خدابنده، با توجه به اخبار بدي كه از قزوين شنيده و پسر خردسالش عباس ميرزا را از وي جدا كرده و در هرات به صورت گروگان نگاه داشته بودند و حق نداشت از راه اصلي و متداول به شيراز برود و از طريقي او را فرستادهاند كه مرارتهاي زيادي را تحمل كند، حالا تشنه و گرسنه و خسته به آبادي خبيص رسيده است و با دوغي خنك، نان گرم از تنوري داغ و خرمايي شيرين و مهمتر از اينها لحن يا حلاوت ميزباني بابصيرت، مورد پذيرايي قرار میگيرد.
مير شمسالدين به اين امور اكتفا نمیكند و با روشنبيني و فراستي كه بر اثر طاعات و عبادات و پرهيزگاري بدست آورده بود، به ميهمان خود گفت: «اگر چه در وضع كنوني از دستگاه برادر طرد شدهاي و حالت آوارگان را داري، ولي بزودي به زمامداري خواهي رسيد». ملا منجم كه خود ستارهشناس درباره شاه عباس بود، در اين مورد مینويسد: «چون وقتي كه سلطان محمد خدابنده نيز از هرات به شيراز میرفت، عبورش به حوالي خبيصي افتاد و مير شمسالدين محمد خبيص كه به زيور علم و دانش آراسته بود، وعده پادشاهي به نواب سكندر ثاني داده بود و او در جوابش گفته بود: اگر اين پيشبيني تو موافق تقدير باشد و تحقق يابد، صدارت ايران را كه مرتبهاي عالي است به تو ارزاني خواهيم داشت».[۳۰]
پيشبيني مير شمسالدين در آن شرايط آشفته كه به هيچ عنوان اوضاع به نفع سلطان محمد خدابنده نبود، واقعاً بسيار اعجابآور بود؛ زيرا وي در هرات شديداً تحت نظر قرار داشت و امراي قزلباش برادر كوچكش اسماعيل ميرزا را روي كار آوردند و او همه شاهزادگان صفوي را كشت و چون محمد خدابنده بيمار بود، از كشتنش درگذشت و توصيه كرد كه او از راه بيابان و دشت كوير به اصطخر برود و در واقع قصدش اين بود كه به نحوي برادر را تباه كند.
اسماعيل ميرزا همه مخالفان را از دم تيغ گذرانيد و مُدّعي و مزاحمی نداشت؛ اما به اقتضاي الهي نمیتوان كاري كرد؛ چرا كه روز يكشنبه 13 رمضان 985 ق. كه مصادف با زمستان بود، بر اثر استعمال معجونهاي افيوندار مسموم شد و صبح چون مدت خوابش از حد مرسوم گذشت، نزديك خوابگاهش رفتند و او را مرده يافتند. به نقل ديگر، پانزده مرد لباس زن پوشيدند و در محل استراحت وي آمده، او را به قتل رسانيدند و با كشتن او مردم شادمان شدند.[۳۱]
با مرگ او امرا و اركان دولتبر در دولتخانه جمع شدند و بعد از تأكيد عهد و پيمان و سوگند به قرآن، قرار بر سلطنت سلطان محمد خدابنده قرار دادند و فوج فوج روانه محل اقامت او در شيراز شدند.[۳۲]
ملا جلال منجم در مورد روي كار آمدن وي، در حالي كه در تبعيد و به حالت بيماري و تحت نظر بسر میبرد و هيچ كس به زنده ماندنش اميد نداشت، مینويسد: «چون اسماعيل دوم فوت شد، جماعت قزلباش روي به شيراز آوردند. اسكندر بيك شاملو، در عرض هفت روز از قزوين به شيراز رفته، خبر فوت شاه را برد. چون به حوالي شيراز رسيد، اسبش ماند. مركب را گذاشت، پياده زين اسب بر دوش گرفته، خبر را رسانيد. محمد خدابنده به جايزه اين خبر او را به لقب «خوش خبرجان» سرافراز ساخت و بدين گونه پيشگويي مير شمسالدين به واقعيت پيوست.[۳۳]
فرمان صدارت
چون سلطان محمد خدابنده به حكومت رسيد، به خاطرش رسيد كه در خبيصِ كرمان مردي محترم و بانجابت از او پذيرايي كامل كرده و در شرايطي غيرمنتظره به وي گفته بود بزودي زمام امور را در دست باكفايت خود خواهي گرفت. از اين روي، مير محمد خبيصي را به مقام صدارت سرافراز كرد و خلعتي برايش فرستاده، او را به مقر حكومت براي اين مهم فراخواند.[۳۴] در واقع آن مهمان نوازي گرم و صميمی در روحيه محمد خدابنده سخت مؤثر افتاد و احساس نمود كه مديون مير شمسالدين است. به همين دليل قاضي احمد قمی مینويسد: «نواب شاهي را با ايشان محبت و التفات زياده از حد بود و با آن حضرت يارانه و مخصوصانه سلوك میفرمودند و در اول صدارت مبلغ چهل تومان متوجهات رقبات و املاك وي را در ولايت خبيص كرمان و اولاد امجاد بعد از ايشان شفقت فرمودند». (معافيت مالياتي)[۳۵]
افوشتهاي نطنزي مینويسد: «نواب كامياب، بعد از تمكن بر سرير پادشاهي هر يك از امراي عظام و ارباب مناصب را فراخور قدر و مرتبه نوازش و رعايت فرموده و بعضي را به اعلي مراتب مناصب سرافراز ساخته؛ از آن جمله جناب سيادت مرتبت، اعلا منزلت، فضائل منقبت، مورد كلام اعجاز انتظام (أفمن شرح الله صدره للاسلام)، امير شمسالدين محمد بمی كرماني را به عالي مسند صدارت كل ممالك محروسه متمكن ساخته، زمام انتظام مهام شريعت مصطفويه به دست اختيار و اقتدارش داده، تمشيت امور شرعيه در عهده اهتمامش مقرر داشته، عنان سرانجام مهمات دين و ملت نبويه را در قبضه اجتهاد و اعتبارش بنهاد».[۳۶]
اين گونه شمسالدين محمد كرماني كه مردي فاضل بود، در قزوين به صدرات ديوان اعلا بنشست.[۳۷] به گفته امين احمد رازي «مير شمسالدين خبيصي در عهد محمد خدابنده به امر صدارت اشتغال نمود، سلطان در تعظيم و تكريم و اقتدار و استقلال او مبالغه تمام نمود، جميع امور شرعيه به رأي و رؤيت او تفيوض فرمود».[۳۸]
بر مسند وزارت
مير شمسالدين خبيصي به دليل روي آوردن به علم، تزكيه، تقوا و معارف ديني از منصبهاي فناپذير دنيايي نفرت داشت و با وجود آن كه مسايل سياسي - اجتماعي از نظرش دور نبود، میكوشيد خود را به درباريان و اميران نزديك نكند. او اين تفكر را در شعري مطرح ساخته است.
عُلّو همت را سر مناصب نيست × از آن مناصب دنيا به ما مناسب نيست
مرا كه سلطنت فقر بيمزاحم هست × به جاه ميل ندارم چو طبع غالب نيست
چه التقات به دنيا و اهل او دارد × كسي كه بر دل او حُب جاه غالب نيست
مرا كه علم و ادب هست و فضل و دانش و رأي × عجب نباشد اگر دل به جاه راغب نيست.[۳۹]
اما از يك سو میديد حاكمی عياش و ستمپيشه از ميان رفته و در شرايط جديد محمد خدابنده روي كار آمده است؛ كسي كه بزرگترين فرزندان شاه طهماسب است و پدر او را بيش از ديگر برادران اعزاز، احترام وافر و تكريم مینمود.[۴۰] از نظر طبع و ماهيت، «محمد» از بسياري جهات نقطه مقابل برادرش بشمار میرفت؛ زيرا مردي بود ملايم و آشتي خواه، ديندار، باهوش و بافراست كه در بسياري از علوم توانايي داشت، دست و دلباز بود و فنون شاعري و جنبههاي ذوقي و ادبي را دوست داشت.[۴۱]
از طرف ديگر، شرايط آشفتهاي چون ابرهايي تيره آسمان ايران را مكدر ساخته بود و در صورت عدم حمايت از چنين حاكمی اوضاع بدتر میشد. از اين رو، شمسالدين لازم ديد به عرصه سياست گام نهد و فرمان وزارت را بپذيرد و در كسوت صدارت براي تأمين آرامش و امنيت ايران و شيعيان اين سامان گام بردارد و براي كمك رساني به افراد محتاج و رسيدگي به امور اقشار كمدرآمد، خدمات بهتري ارائه دهد.
پس با چنين نگرشي از خبيص به سوي مقر حكومت روانه شد. قاضي احمد قمی مینويسد: «چون شاه عالم آرا، منصب عالي صدارت را به نواب مير شمسالدين محمد كرماني عنايت فرمود، حكم مطاع از عقب وي فرستادند. سيادت و صدارت پناه مشاراليه روز يكشنبه غره شهر ربيع الاول سنه مذكوره (986 هجري) به حوالي قزوين تشريف آورده. چون اين خبر به گوش سلطان محمد خدابنده و همسرش رسيد، خلعتهايي فاخر همراه با اسبي تندرو به استقبالش فرستادند. امراي نامدار و ورزاي عالي مقدار، اعم از وضيع و شريف، او را استقبال نموده و در همين روز همراه با خلف خود نقابت پناه امير تاجالدين محمود كه به انواع فضايل و خصايل آراسته است، با سلطان محمد خدابنده ملاقات نمودند».[۴۲] مير حيدر كاشي معمايي در اين باره سرود:
صد شكر كه از مقام صدر آفاق × اقليم عراق گشت در خوبي طاق
گفتند جهانيان پي اين تاريخ × آمد صدر زمان به اقليم عراق
نه تنها استقبال از اين وزير دانشمند و پرهيزگار بسيار گرم و شگفتانگيز بود؛ بلكه او را در بهترين خانههاي قزوين جاي دادند. اين نكته را قاضي احمد قمی اين گونه متذكر گرديده است: «منازلي كه اسماعيل ميرزا عمارت عالي در آن نموده بود و حمام بيعديلي در آنجا ترتيب داده، براي ديوان صدارت (محل كار وزير) جايي تعيين نمودند و خانه بزرگي را ديوان خانه كرده، شروع در امر صدارت نمودند. شاه كامياب، وي را چنان اختيار و اقتدار داد كه هيچ زماني صدور به اين استقلال و شوكت و حشمت نبودند. تمامی نذورات، خمس و وجوهات وقفي كه در خزانه بود، تمام به رقم وي مصرف میرسيد و توليت اوقاف سركار حضرات چهارده معصوم علیهمالسلام كه شرعاً بدان حضرت تعلق داشت، به اسلام پناه مذكور عنايت كردند كه محصولات آن را به رقم خود به ارباب استحقاق رساند».[۴۳]
وزارت مير شمسالدين بعد از قتل ميرزا سلمان جابري انصاري تثبيت شد. وي، كه پدرزن محمد خدابنده بود به دستور سلطان محمد براي قزلباشهاي ياغي به خراسان فرستاده شد، اما فرد همراه وي، عليه او شوريد و ميرزا سلمان را به قتل رسانيد. البته اين نكته هست كه ميرزا سلمان به اعتبار خويشاوندي با شاه و جهات ديگر، هر روز امرا را طعن میكرد و اسناد اعمال ناشايست میداد. به طوري كه همگي از جور و تعدي او به جان آمده بودند و به قتل او روزشماري میكردند.[۴۴]
مير شمسالدين در ايام صدارت به حمايت از سادات، علما، صلحا، مشايخ، ارباب استحقاق و محرومان برخاست و چون سلطان محمد خدابنده او را در كمك رسانيدن به اين اقشار اختيار تام داده بود، او در اين امور و نيز در داد و ستد، نذور و تعيين مناصب شرعي قدرتي فوقالعاده داشت. اخلاق حميده و اوصاف پسنديده او در هنگام تفويض مهمات و اخذ ماليات و مانند آن نيز رضايت مردم را فراهم ساخت.[۴۵]
و به قول افوشتهاي نطنزي، «جناب مير شمسالدين دست دريا نوال به بذل و احسان گشود. قريب صد هزار تومان زر نقد و خاك فيروزه كه از وجوهات وقفي ممالك و نذورات شاه طهماسب و خمس معادن فيروزه و غيره كه در خزانه بود به سادات، علما، فضلا، فقرا و مساكين بخشيد. مشاهير اين طبقات را رعايت كلي نمود و جمعي كثير را بدين وسيله از فوايد احسان حكومتي بهره مند گردانيد».[۴۶]
در واقع اين سيد عاليقدر و دانشمند باتقوا، وقتي به مقام وزارت رسيد نه تنها اهل معرفت و افراد محروم را فراموش نكرد، بلكه از موضع چنين مقامی بيشتر از گذشته به امور اين طبقات رسيدگي كرد و حتي كوشيد مخالفان را با كمكهاي مالي آرام نمايد.[۴۷]
امواج فتنه
علاوه بر اين كه وزارت مير شمسالدين سرزمين وسيعي از دجله تا جيحون و از قفقاز تا عمان را دربر میگرفت كه خود كار مشكلي بود، آشفتگيهاي اجتماعي و سياسي نيز اوضاع را متزلزل و ناامن ساخته بود، عوارض حكومت اسماعيل ميرزا نيز آثار شومی دربر داشت. هزاران تاجيك به دست دزدان قطاع الطريق كشته شده بودند، قورچياني كه به آنان حقوق داده نشده بود به رسواييهاي زيادي دست زدند. جاده امنيت نداشت، دستبرد و حمله به حجرههاي تاجران متمكن از امور روزمره به شمار میآمد و پاكدامني و استعفاي قاضيها از امور نادر و كيميا بود.[۴۸]
پس هنگامی كه مير شمسالدين مقام وزارت را پذيرفت، مردم و بيش از همه كشاورزان، پيشهوران و بازرگانان اميدوار بودند كه در امور قضايي و حقوقي اصلاحي پديد آيد، راهزنان مجازات شوند. به شكايات مردم رسيدگي شود و حقوق آنان استيفا گردد كه وي دراين مسير توفيقهايي بدست آورد؛ اما مشكلات به همين امور محدود نمیشد؛ زيرا دورهاي كه وي صدراعظم شده بود، از آشفتهترين روزگاران تاريخ عصر صفوي است؛ چرا كه دوران حكومت اسماعيل ميرزا نارضايتيهاي بسياري پديد آورده و در تمامی ايران شورشها و آشوبها بر پا شده بود.
جنگ ميان افراد قزلباش و شاملويان واقعيتي تلخ بود كه او بايد تحمل میكرد و اين سرداران مسلح ترك زبان كه شاهي را روي كار میآوردند و حاكمی را خلع مینمودند، نمیخواستند از فرامين مير شمسالدين تبعيت كنند. در اين ميان، قحطي و كمبود ارزاق چهره كريه خود را نشان داد، چنان كه در تبريز يك من نان به سيصد دينار و خروار گندم صد مني به 25 هزار دينار خريد و فروش میشد.
در اين حال، گراني در بلاد ايران خصوصاً شروان، آذربايجان، عراق، خراسان، فارس و كرمان شيوع تمام يافت و بر اثر اين بلا بسياري از مردم تلف شدند و اين در حالي بود كه لشكريان عثماني براي چنگ انداختن به سرزمين ايران دندان خود را تيز نموده بودند، در داخل نيز يك مشت قزلباش بيامان به جان مردم و يكديگر افتاده بودند و هر كدام سهم بيشتري میخواستند و خود را وارث قزلباشان اوليه قلمداد مینمودند.
توفان تهاجم
در چنين وضع ناگواري، شمسالدين محمد خبيصي در اولين سال صدارت خود، يعني سال 986 ق. از تهاجم قواي عثماني احساس خطر كرد و تصميم گرفت پس از تجهيز و انسجام قوا، آنان را براي دفع تجاوز سربازان عثماني به مناطق مورد نظر ببرد، اما لشكريان ايراني، صرفنظر از اختلافات داخلي، چنان دچار گرفتاريهاي مالي و تداركاتي بودند كه اكثرشان اسب و شتر نداشتند.
با وجود اين وضع اسف انگيز و در زمستان سرد و يخ بندان شديد، از رودخانه كُر عبور كردند و به الكاي شروان داخل شدند، سپس خود را به قراباغ رسانيدند و آن زمستان را در اين سرزمين به پايان رسانيدند؛ اما قحطي و گراني و تلف شدن مركبها به حدي رسيد كه اكثر افراد سپاه پياده به مقر حكومت برگشتند، گروهي از لشكريان هم همراه مير شمسالدين، افتان و خيزان، پس از نوروز و در محرم سال 987 ق. به ارسباران رفتند و از آنجا راهي تبريز شدند.
در همين ايام، عداوت بين امراي شاملو، استاجلو، تركمان و تكلو شدت يافت. تركمانها و تكلوها هواخواه و فدوي حمزه ميرزا بودند و افراد شاملو و استاجلو كه در خراسان اقامت داشتند براي به سلطنت رسيدن عباس ميرزا فرزند سلطان محمد خدابنده تلاش میكردند. در چنين اوضاعي سيصد هزار سپاه عثماني وارد ايران شدند. در واقع سلطان مراد سوم كه جانشين سلطان سليم گرديد، خط و عهد و پيمان نيا و پدر را ناديده گرفت و با استفاده از آشوبهاي داخلي ايران به اين سرزمين يورش برد و ايالات شمال غربي را به تصرف درآورد. سلطه تركان عثماني بر نواحي شمالي و غربي ايران بيست سال ادامه يافت؛ تا آن كه شاه عباس آنان را بيرون كرد.[۴۹]
در هر حال مهاجمان، در اولين قدم وارد آذربايجان شدند و تبريز را اشغال كردند و همان شب اول، جمله آيه «ان الله يهلك الحرث والنسل» را خواندند و از آن پس حدود هشت هزار نفر را كشتند كه تعداد قابل توجهي از سادات صحيح النسب و عالمان و انسانهاي صالح و اهل فضل در اين قتل عام شربت شهادت نوشيدند. كم نبودند افراد خردسال و اطفال شيرخوارهاي كه جان باختند.
صدها نفر از دختران و بانوان به اسارت متجاوزان درآمد كه سپاهيان آنان را بين هم ردّ و بدل يا خريد و فروش مینمودند. شرايط به قدري نگران كننده بود كه مير شمسالدين با جمعي از صالحان، شبها به خواندن ادعيه مأثوره جهت فنا و دفع اين گونه شرارتها و ستمها اقدام مینمودند و بيشك دعاها و نيايشهاي اين سيد دانشور استجابت يافت و اثراتش بعد از مدتي كوتاه ظاهر شد.
اثر دعاي اين وزير كرماني آن بود كه عباس ميرزا كه آن وقت در خراسان بود از هرات به مشهد رسيد و در اواخر رجب المرجب 993 ق. در مشهد بر تخت سلطنت نشست و در اولين فرصت جميع ولايت از دست رفته را از عثمانيها پس گرفت و ازبكان شرور را شكست داد.[۵۰] البته آن زماني كه اين پيروزيها نصيب ايران گرديد، مير شمسالدين محمد در قيد حيات نبود!
بيماري
همان گونه كه گذشت مير شمسالدين خبيصي بر حسب وظيفه شرعي و وجداني در دورهاي كه ناامني و آشفتگيهاي گوناگون سرزمين ايران و مردمانش را تحت شديدترين فشارها قرار داده بود، منصب وزرات را قبول كرد و از همان نخستين روزهاي صدارت براي بازگردان امنيت به ايران و تأمين آسايش از دسته رفته مردم، شخصاً به خط مقدم جبهه مقابله با متجاوزان عثماني رفت و در اين راه سختيها و مراراتهاي زيادي را تحمل نمود و گويي رباعي معروف خودش زبان حال او بود:
بوديم به مُلك عَدَم آسوده به غم × نه آگه از امكان و نه واقف زميدم
افتاد گذر دو روز بر مُلك وجود × فرداست كه اين وجود هم گشته عدم.[۵۱]
اين وزير برخاسته از منطقهاي گرمسير، در اولين فرصت وزارتي خويش، يك مأموريت مهم نظامی و استراتژيكي را آن هم در ارتفاعات سرد و برفخيز آذربايجان به عهده گرفت؛ در حالي كه در آبادي خود (خبيص) هيچگاه ريزش برف را نديده بود. اين دشواريها و فرسايش روحي و بدني مزاجش را بيمار ساخت؛ به حدي كه بر پشت پايش ورمی ظاهر گشت و چون شدت سرما و برودت هوا به بالاترين درجه رسيد، كسالتش روز به روز وخيمتر گرديد و سوخت و ساز بدنش.
پانویس
- ↑ نقاوة الآثار في ذكر الاخيار، افوشتهاي نطنزي، ص 65.
- ↑ تاريخ عباسي، تصحيح دكتر وحيدنيا، ص 42.
- ↑ معجم البلدان، ج 2، ص 345-346.
- ↑ جغرافياي كرمان، احمدعلي خان وزيري، ص 180.
- ↑ آمارنامه استان كرمان، (1372)، سازمان برنامه و بودجه استان كرمان، ص 31.
- ↑ سلجوقيان و غز در كرمان، افضلالدين ابوحامد كرماني، ص 347؛ تاريخ كرمان، احمدعلي خان وزيري، ص 142.
- ↑ رساله عبدالرزاق كرماني، ص 109.
- ↑ سلجوقيان و غز در كرمان، ص 347، پاورقي دكتر محمدابراهيم باستاني پاريزي.
- ↑ مزارت كرمان، به اهتمام كوهي كرماني، ص 124.
- ↑ عمدةالطالب في انساب آل ابي طالب، ابن عنبه، (م 828 ق)، ص 226.
- ↑ مهاجرات آل ابوطالب، ابواسماعيل بن ناصر بن طباطبا، ترجمه محمدرضا عطايي، ص 361.
- ↑ گنجعلي خان، ص 185، پوست پلنگ، باستاني پاريزي، ص 325.
- ↑ تاريخ عباسي، ملا جلال منجم، تصحيح دكتر وحيدنيا، ص 42.
- ↑ تذكره هفت اقليم، امين احمد رازي، تصحيح تعليقات و حواشي سيد محمدرضا طاهري، ج 1، ص 301.
- ↑ پوست پلنگ، ص 352.
- ↑ خلاصة التواريخ، قاضي احمد قمي، به تصحيح دكتر احسان اشراقي، ص 704-705.
- ↑ خلاصة الاقوال، ص 811، مقدمه كتاب سلجوقيان و غز، ص 218-219.
- ↑ خلاصةالتواريخ، ص 811.
- ↑ تذكره هفت اقليم، ج 1، ص 287، پاورقي مصحح.
- ↑ تذكره تحفه سامي، سام ميرزا صفوي، ص 60.
- ↑ حدائق السلاطين في كلام الخواتين، علي بن طيفور بسطامي، تصحيح شريف النساء بيگم انصاري هندي، ص 225.
- ↑ خلاصةالتواريخ، ص 812.
- ↑ تاريخ ايران زمين، دكتر محمدجواد مشكور.
- ↑ تاريخ ايران زمين، ص 273؛ شاه اسماعيل دوم، ص 124.
- ↑ شاه اسماعيل دوم، والتر هينس، ترجمه كيكاووس جهانداري، ص 148.
- ↑ همان، ص 42.
- ↑ همان، ص 110-112.
- ↑ همان، ص 154-155.
- ↑ تكملةالاخبار، عبدي بيك شيرازي، تعليقات دكتر عبدالحسين نوايي، ص 216.
- ↑ تاريخ عباسي، ص 42.
- ↑ تاريخ ايران زمين، ص 273؛ حسن التواريخ، حسن بيك روملو، تصحيح دكتر نوايي، ص 647.
- ↑ همان.
- ↑ تاريخ عباسي، ص 41.
- ↑ خلاصةالتواريخ، ص 811.
- ↑ همان، ص 11053.
- ↑ نقاوةالآثار، ص 65.
- ↑ تاريخ كرمان، ص 603؛ روضةالصفا، خواندير، ج 8.
- ↑ پوست پلنگ، ص 320-321، به نقل از تذكره هفت اقليم؛ تاريخ سلطاني، ص 104.
- ↑ پوست پلنگ، ص 373.
- ↑ تكملةالاخبار، ص 216.
- ↑ شاه اسماعيل دوم، ص 32، ص 99 و ص 154.
- ↑ خلاصةالتواريخ، ص 669؛ پوست پلنگ، ص 399.
- ↑ خلاصةالتواريخ، ص 670 و 400.
- ↑ تاريخ سلطاني، ص 121؛ تاريخ استرآبادي، ص 121.
- ↑ خلاصةالتواريخ، ص 1053؛ سلجوقيان و غز در كرمان، مقدمه مصحح، ص 234.
- ↑ نقاوةالآثار، ص 65.
- ↑ پوست پلنگ، ص 331.
- ↑ شاه اسماعيل دوم، ص 110.
- ↑ تكملةالاخبار، پاورقي مصحح، ص 135.
- ↑ تاريخ ايران زمين، ص 275-271؛ زندگاني شاه عباس اول، نصرالله فلسفي، ج 1، ص 175.
- ↑ سياست و اقتصاد عصر صفوي، دكتر باستاني پاريزي، ص 107.
منبع
غلامرضا گليزواره, ستارگان حرم، جلد 20، صفحه 247-269