ابوسفیان
صخر بن حرب بن امية بن عبد شمس،[۱] از سران مشرك مكه.
سال ولادت او متفاوت ذكر شده است. برخى آن را ده سال پيش از عامالفيل يعنى حدود 560 ميلادى دانستهاند.[۲] پدرش حرب نديمِ عبدالمطلب و از بزرگان مكه بود؛ از اين رو پس از مرگ او زنان قريش گويا مدتها در سوگوارىها با نوحه «واحربا» از او ياد مىكردند.[۳] ابوسفيان خود از اشراف[۴] حاكمان و از جراران مكه[۵](كسانى كه بر بيش از هزار تن فرماندهى دارند)[۶] و نديم عباس بن عبدالمطلب بود[۷] و پس از پدر رهبرى قريش را در جنگها و كاروانهاى تجارى بر عهده گرفت.[۸]
وى يكى از معدود باسوادان قريش[۹] و از بازرگانان بود[۱۰] كه روغن و پشم مىفروخت.[۱۱] گاه با دارايىهاى خويش و ديگران، بازرگانان را تجهيز كرده به سرزمينهاى عجم مىفرستاد و گاهى خود نيز با آنان همراه مىشد.[۱۲] رأى او نافذ و پرچم مخصوص سران معروف به «عُقاب» در اختيارش بود.[۱۳]
فردى خويشاونددوست بود[۱۴] و شايد آنچه از او در حمايت از حضرت فاطمه عليهاالسلام در مقابل ابوجهل نقل كردهاند به دليل همين ويژگى باشد.[۱۵] او را از زنادقه قريش نام بردهاند.[۱۶]
تاريخ از بىبندوبارى او سخنها دارد. ماجراى همخوابگى او با سميه (زن بدكاره معروف) و تولد زياد بن ابيه، بحثهاى بسيارى را در تاريخ برانگيخته است.[۱۷] به هر حال جزئيات زندگى او پيش از اسلام روشن نيست و پس از آن نيز به جهات سياسى و اقتدار امويان، آنچه در مسلمانى و تنزيه او نقل شده محل نقد است.
پس از برانگيخته شدن پيامبر صلى الله عليه و آله، ابوسفيان با ديگر سران مكه از سَر حسادت و رقابت ديرينه قومى ـ قبيلهاى، به دشمنى با حضرت برخاست؛[۱۸] چون با حضور پيامبر ديگر جایگاهى براى او نمىماند و در قدرت اجتماعى او ضعف و سقوط راه مىيافت.[۱۹]
ابوسفيان خود نيز به اين مسأله اذعان كرده در پاسخ پرسش پيامبر صلى الله عليه و آله كه چرا با اينكه مىدانى من رسول خدايم با من مىجنگى، گفت: مىدانم تو راست مىگويى؛ اما تو جایگاه مرا در قريش مىدانى و چيزى آوردهاى كه با آن، ديگر بزرگى و شرفى براى من نمىماند؛ پس با تو از سر حميت و كراهت مىجنگيم.[۲۰]
او از جمله كسانى است كه مىكوشيدند پيامبر صلى الله عليه و آله را از حركت باز دارند[۲۱] و چون با اصرار پيامبر و پايدارى او بر اهدافش مواجه شدند، از او خواستند تا پيامبرى خويش را اثبات كند و بخشى از مشكلات زيستى مردم مكه را به اعجاز برطرف سازد.[۲۲]
آنگاه در جمع شاكيان بر ضد پيامبر نزد ابوطالب رفته، گفتند: برادرزادهات به خدايان ما بد مىگويد. دين ما را زشت، بزرگان ما را نادان و پدران ما را گمراه مىشمارد. يا او را از اين كار بازدار يا از ما دورش كن.[۲۳]
به رغم همه اين دشمنىها او از جمله كسانى است كه پنهان و شبانگاه، پشت خانه رسول خدا صلی الله علیه و آله مىنشستند و بىخبر از هم، آيات الهى را مىشنيدند و هنگامى كه «اخنس» نظر او را درباره آيات قرآن پرسيد، گفت: اى ابوثعلبه! به خدا چيزهايى شنيدم كه مىفهمم و منظور از آن را نيز مىدانم. چيزهاى ديگرى نيز شنيدم كه نه مىفهمم و نه مقصود آن را مىدانم.[۲۴]
ابوسفيان چون از تصميم پيامبر براى هجرت به مدينه آگاه شد با شركت در دارالندوة و براى پيشگيرى از گسترش اسلام، پيشنهادِ مطرح شده (ترور) را پذيرفت.[۲۵] پس از هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله با «اُبىّ بن خلف جمحى» به مردم مدينه نامه نوشته از پناه دادن حضرت ابراز ناخرسندى كرد[۲۶] و براى فرو نشاندن خشم خويش، دارايىهاى مهاجران مسلمان را مصادره نمود و خانه جحش بن رياب اسدى (از پسرعمههاى پيامبر) را به فروش گذاشت. اين عمل نكوهش و هجو ابواحمد بن جحش را ـ با اين كه دخترش «رفاعه» در كابين ابواحمد بود در پى داشت.[۲۷]
نخستين مواجهه نظامى مشركان با مسلمانان، هشت ماه پس از هجرت در بطن رابُغ (ده ميلى جحفه) به رهبرى ابوسفيان بود كه بدون درگيرى پراكنده شدند.[۲۸] در سال دوم هجرت در بازگشت از شام كه رياست كاروان تجارى قريش را بر عهده داشت در نزديكى مدينه از بيم رويارويى با مسلمانان از بيراهه و جاده ساحلى كاروان را به سلامت به مقصد رساند.
او از اين مخمصه جان سالم به در برد اما به واقع علت پيدايش جنگ بدر، تقاضايش از اهل مكه براى حمايت از كاروان بود.[۲۹] در اين جنگ يك فرزند ابوسفيان (حنظله) كشته و فرزند ديگرش (عمرو) اسير شد و وقتى مسلمانان براى آزادى او از ابوسفيان فديه خواستند، گفت: مال و خون با هم جمع نمىشود.[۳۰]
ابوسفيان پس از شكست مشركان در بدر به روشهاى گوناگون به تحريك قريش پرداخت.[۳۱] گريستن بر مردگان را براى همه و استعمال بوى خوش و همخوابگى با زنان را براى خويش تا انتقام حرام كرد.[۳۲] او كه از آن پس تمام جنگهاى قريش را بر ضد اسلام رهبرى مىكرد[۳۳] اندكى بعد شبانگاه با سپاهى بر بنىنضير وارد شد و با كسب خبر از آنان سحرگاه به «عريض» در سه ميلى مدينه رفته، مردى از انصار را كشت و خانهها و كاهها را آتش زد كه با تعقيب پيامبر صلى الله عليه و آله پا به فرار گذاشت و براى سبكبالى، فرمان داد تا كيسههاى آرد خود را بريزند؛ از اين رو اين تعقيب و گريز غزوه «سويق» (آرد) نام گرفت.[۳۴]
در سال سوم با سه هزار تن سپاهى بزرگ را بر ضد مسلمانان سازماندهى كرد[۳۵] و جنگ اُحد را پيش آورد. مشركان در مسير راه اُحد در منطقه «ابواء» بر آن شدند تا قبر آمنه مادر پيامبر را نبش و خاكه استخوانهاى او را با خود ببرند تا ضمانتى براى مصونيت زنانشان در جنگ باشد اما در رايزنى ابوسفيان با اهل نظر از بيم آن كه بنىبكر و بنىخزاعه به عمل مشابهى بر ضد آنان دست زنند از انجام آن منصرف شدند.[۳۶]
پس از جنگ اُحد كه با پيروزى مشركان خاتمه يافت، ابوسفيان بر فراز كوه رفته فرياد برآورد كه جنگ گاه به نفع شما و گاه به نفع ما است و بدين شكل به سرزنش مسلمانان پرداخت كه با درايت پيامبر صلى الله عليه و آله به او پاسخى در خور داده شد.[۳۷]
وى در بازگشت از اُحد براى سال ديگر جنگى را وعده داد كه پيامبر در آن موعد به كارزار آمد. ابوسفيان و يارانش از مكه بيرون آمدند و تا «مجنّه» (مرالظهران) پيش رفتند اما به بهانه سختسالى برگشتند.[۳۸]
اين جريان به غزوه بدرالصغرى مشهور شده است. در سال چهارم پس از واقعه بنىنضير ابوسفيان فردى را براى ترور پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه فرستاد كه بعد از دستگيرى او و افشاى توطئه، حضرت عمرو بن اميّه ضمرى و سلمة بن اسلم را براى كشتن ابوسفيان به مكه روانه كرد كه به انجام آن توفيق نيافتند.[۳۹]
رسول خدا صلی الله علیه و آله در پاسخ به هجو ابوسفيان نيز به حسان بن ثابت فرمان داد تا او را هجو كند.[۴۰] او در سال پنجم به تحريك يهوديان، جنگ بزرگ احزاب (خندق) را رهبرى كرد كه با ناكامى مشركان خاتمه يافت.[۴۱]
ابوسفيان در صلح حديبيه در حبس عثمان كه به نمايندگى از طرف رسول خدا صلی الله علیه و آله به شهر مكه رفته بود، نقشى آشكار داشت.[۴۲] پس از آنكه اشراف قريش با يارى پنهان بنىبكر (همپيمان خويش) بر ضد بنىخزاعه (همپيمان مسلمانان) پيمان شكستند، ابوسفيان به نمايندگى از طرف مكه براى تجديد پيمان به گفتگو با پيامبر صلى الله عليه و آله مأمور شد[۴۳] و براى متقاعدكردن حضرت، افرادى را واسطه قرار داد ولى بىآنكه توفيقى يابد به مكه بازگشت.[۴۴]
در سال هشتم هجرى در قضيه فتح مكه و پيش از آن به ترغيب عباس اسلام آورد[۴۵] و چون فردى افتخارجو و امتيازطلب بود با وساطت همو پيامبر صلى الله عليه و آله خانهاش را محل امن قرار داد؛[۴۶] از اينرو اهل تحقيق اسلام ابوسفيان را به ديده ترديد نگريسته، بدان وقعى نمىنهند.[۴۷]
از كردهها و گفتههاى او پس از اسلام آوردنش به خوبى مىتوان ظاهرى بودن اسلامش را دريافت؛[۴۸] چنان كه وقتى تجمع مردم را بر گرد پيامبر ديد به حسادت گفت: اى كاش اين جمع از او برگردند! پيامبر بر سينهاش كوفت و فرمود: خداوند خوارت كند! او استغفار كرد و گفت: به خدا سوگند! آن را فقط به جهت آنچه در خاطرم گذشت، بر زبان راندم و... اكنون يقين كردم كه تو رسول خدايى.[۴۹]
در بازگشت مسلمانان از مكه در نبرد با هوازن (غزوه حنين) كه بسيارى از مسلمانان گريختند بر پايه روايتى ابوسفيان آنان را مسخره كرد[۵۰] و اين نخستين نبردى بود كه در جمع مسلمانان حضور داشت و با پيروزى مسلمانان و كسب غنايم بسيار نتوانست چشمداشت خود را از آن غنايم كتمان كند و از پيامبر صلى الله عليه و آله خواست تا وى را نيز از آن بهرهمند سازد.[۵۱]
رسول خدا صلی الله علیه و آله آن را ميان قريش تقسيم كرد و بخش عمده آن را به «مؤلفةالقلوب» كه ابوسفيان نيز يكى از آنان بود، داد[۵۲] او صد شتر و چهل اوقيه گرفت؛ سپس از پيامبر خواست تا به فرزندانش نيز سهمى دهد كه حضرت چنين كرد آنگاه به پيامبر گفت: تو چه بزرگوارى! پدر و مادرم فداى تو. آنگاه كه با تو جنگيدم، بهترين جنگجو بودى و وقتى تسليم تو شدم چه نيكو مداراگرى.[۵۳]
در غزوه طايف در سپاه اسلام بود و در آن يك چشم خود را از دست داد.[۵۴] هنگامى كه مردم هوازن تسليم شدند رسول خدا صلی الله علیه و آله او و مغيرة بن شعبه را به شكستن بت «لات» در ديار آنان (طايف) مأمور كرد؛[۵۵] همچنين بنا به قولى براى شكستن بت «منات» كه در ناحيه «مشلّل» در «قُدَيد» (منطقهاى در اطراف مكه) بود، فرمان يافت.[۵۶]
گفتهاند: هنگام رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله نماينده حضرت در نجران[۵۷] يا مسعاة[۵۸] براى جمع صدقات بود. در بازگشت در ميان راه وقتى از جانشينى ابوبكر و به تعبير او ابوالفصيل آگاه شد، گفت: من چيزى را مىبينم كه جز خون آن را فرو نمىنشاند؛[۵۹] البته واقدى حضور وى را در مدينه در آن هنگام نظر اجماعى اصحاب مىداند؛[۶۰] به هر روى از مدائنى نقل است كه در اين قضيه نزد على عليهالسلام رفت و از اين كه فردى از پستترين قبيله قريش به خلافت رسيده، خواست تا حضرت كه به خلافت سزاوارتر است، به اعتراض و ستيز برخيزد[۶۱] و آمادگى خود را براى حمايت از خلافت على اعلام كرد؛ اما امام على علیهالسلام نپذيرفت.[۶۲]
عمر كه فتنهگرى او را مىدانست به ابوبكر پيشنهاد كرد تا او را تطميع كند و بدين گونه بر جاى نشست و بيعت كرد.[۶۳] در حجى كه با ابوبكر همراه بود موجب خشم او شد. ابوقحافه (پدر ابوبكر) كه حاضر بود، گفت: پسرم! صدايت را نزد ابن حرب پايين بياور.[۶۴]
در زمان خلافت عمر مورد احترام خليفه بود و بر فرشى كه اختصاصى او و عباس بود، مىنشست.[۶۵] در سال 13 هجرى در نبرد «يرموك» همراه فرزندش يزيد شركت كرد[۶۶] و چشم ديگر خود را در آن از دست داد و نابينا شد.[۶۷] در دوره خلافت عثمان كه در يك دگرگونى چندين ساله امويان بر رقيب خود برترى يافتند، منزلتى مضاعف يافت[۶۸] و در جمع امويان آشكارا گفت: حال كه گوى خلافت به دست شما افتاده در ميان خود آن را بگردانيد و نگذاريد از دستتان بيرون رود.[۶۹]
وفات ابوسفيان را نيز به اختلاف، سالهاى 30، 31، 33 يا 34 نقل كردهاند؛ بنابراين، هنگام مرگ 88 يا 93 سال داشت.[۷۰] از او فرزندانى چون معاويه سر سلسله امويان و امّحبيبه همسر پيامبر صلى الله عليه و آله ماند. نقل است: روزى بر شترى سوار بود. معاويه افسار آن را مىكشيد و يزيد از دنبال آن را مىراند كه پيامبر صلى الله عليه و آله سواره، كِشنده و راننده را لعن كرد.[۷۱] از مدائنى نقل شده كه پيامبر سائلى را عطايى داد و او ثنا گفت و شكر كرد. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: اگر به ابوسفيان بخشش شود ثنا نمىگويد و شكر نمىگزارد.[۷۲]
ابوسفيان در شأن نزول:
مفسران در ذيل آيات بسيارى از ابوسفيان نام بردهاند كه بيشتر آنها در نفى و زشت شمارى ابوسفيان و حاكى از واقعيت زندگى او است اما اندكى از آنها به گونهاى در تأييد و نيكونمايى او آمده كه با توجه به اقتدار امويان و كوشش آنان در تنزيه وى ترديد در آنها امرى پذيرفتنى است.
- ابنعبّاس از ابوبكر نقل كرده كه مقصود از آيات 8 و 9 سوره ليل/92 «وَ أمّا مَن بَخِلَ وَاستَغنى × وَ كَذّبَ بِالحُسنى؛ اما آن كس كه بخل و بىنيازى ورزيد و آن بهترين را تكذيب كرد» ابوسفيان بن حرب است.[۷۳] «اشقى» در آيه پانزدهم همين سوره را نيز او دانستهاند.[۷۴]
- «أرَءَيتَ الّذى يُكَذِّبُ بِالدّينِ × فَذلِكَ الَّذى يَدُعُّ اليَتيمَ؛ آيا آن كس كه روز جزا را دروغ مىشمرَد، ديدى؟ او همان كسى است كه يتيم را (به اهانت)مىرانَد». (سوره ماعون/107، 1 و 2) گفته شده است كه ابوسفيان هر هفته دو شتر نحر مىكرد. يتيمى نزدش آمد و از او چيزى خواست وى او را با عصايش راند و اين آيات دربارهاش نازل شد.[۷۵]
- آيات 4 تا 6 سوره ص/ 38: «وَ عَجِبوا أن جاءَهم مُنذِرٌ مِنهُم وَ قالَ الكفِرونَ هذا سحِرٌ كَذّابٌ × أَجَعَل الألِهةَ إلهاً وحداً إنَّ هذا لَشىءٌ عُجابٌ × وَانطَلَقَ الملأُ مِنهُم أنِ امشوا وَاصبِروا عَلى ءَالِهَتِكُم إنّ هذا لَشىءٌ يُراد؛ در شگفت شدند از اين كه بيمدهنده از ميان خودشان برخاست و كافران گفتند: اين جادوگرى دروغگو است. آيا همه خدايان را يك خدا گردانيده است؟ اين چيزى بس شگفت است! مهترانشان به راه افتادند (و گفتند) كه برويد و بر پرستش خدايان خويش پايدارى ورزيد. اين است چيزى كه از شما خواسته شده است».
روايت شده كه دستهاى از اشراف قريش، از جمله ابوسفيان نزد ابوطالب آمده درباره پيامبر با او گفتگو و شكايت كردند. پيامبر صلى الله عليه و آله به آنان فرمود: يك كلمه است كه اگر بدان روى كنيد (=آنرا بپذيريد) بر عرب سيطره يافته، عجم را به فرمان مىآوريد و آن اين است كه بگوييد: «لا إله إلاّ اللّه» و خود را از هر چه جز او است، عارى كنيد. مشركان دست بر هم زده، گفتند: اى محمد! آيا مىخواهى خدايان را به خداى واحد بدل كنى؟ اين كار تو بس شگفت است! سپس پراكنده شدند و اين آيات درباره آنان نازل شد.[۷۶] ابن هشام از ابتداى سوره را در شأن آنان مىداند.[۷۷]
- از ابن عباس نقل شده كه ابوسفيان و ديگر سران گرد هم آمده بر آن شدند تا با پيامبر صلى الله عليه و آله درباره آنچه مدعى است، گفتگو كنند كه شايد عذر او را بپذيرند؛ از اينرو او را فراخوانده، ابتدا با سرزنش سپس با تطميع با او سخن گفتند و چون پافشارى پيامبر را ديدند، گفتند: اى محمد! اگر آنچه را مىگوييم، نمىپذيرى پس بدان كه زندگى هيچ كس از مردم چون ما در تنگى و سختى نيست؛ پس از خدايى كه تو را به پيامبرى برانگيخته است بخواه تا اين كوهها را كه مكه در محاصره آنها قرار دارد، هموار سازد و سرزمين ما را بگسترد.
پيامبر اين خواسته را نيز رد كرد و... سپس گفتند: به راستى ما به تو ايمان نمىآوريم جز اينكه آنچه را گفتهايم، انجام دهى. خداوند آيات 90 تا 93 سوره اسراء/17 را درباره آنان نازل كرد و به پيامبرش فرمان داد تا اينگونه بدانان پاسخگويد:[۷۸] «قُل سُبحانَ رَبّى هَل كنتُ إلاّ بَشراً رَسولا».
- ابوسفيان، ابوجهل و اخنس بن شريق در تاريكى شب برخلاف آنچه از ديگران مىخواستند، خود به شنيدن آيات الهى مىايستادند. كلبى گفت: ابوسفيان، وليد و ديگران همه با هم آمدند و گوش فرا دادند كه رسول قرآن مىخواند و خواندن وى در دلهاى ايشان اثر نمىكرد؛ از آنكه دلهاى ايشان زنگار كفر داشت و حقپذير نبود.[۷۹]
خداوند در آيه 25 سوره انعام/6 درباره آنان فرموده است: بعضى از ايشان به سخن تو گوش مىدهند؛ ولى ما بر دلهايشان پردهها افكندهايم تا آن را درنيابند و گوشهايشان را سنگين كردهايم و هر معجزهاى را كه بنگرند، بدان ايمان نمىآورند و چون نزد تو آيند با تو به مجادله پردازند. كافران مىگويند كه اينها چيزى جز اساطير پيشينيان نيست: «وَ مِنهُم مَن يَستَمِع إلَيكَ وَ جَعلنا عَلى قُلوبِهم أكِنّةً أن يَفقَهوهُ وَ فى ءَاذانِهم وَقراً وَ إِن يَرَوا كُلَّ ءَايَة لايُؤمِنوا بِها حَتّى إذا جَاءُوكَ يجدِلونَكَ يَقولُ الّذينَ كَفَروا إن هذا إلاّ أسطِيرُ الأَوَّلِينَ».
- در ذيل آيه 3 سوره سبأ/34 «وَ قالَ الّذينَ كَفروا لاتأتِينَا السّاعَةُ» نقل شده: مقصود آيه ابوسفيان است. او به لات و عزى سوگند خورد كه قيامت نخواهد آمد و ما برانگيخته نمىشويم.[۸۰]
- در ذيل آيه 36 سوره انبياء /21 آمده است[۸۱] كه پيامبر صلى الله عليه و آله بر ابوسفيان و ابوجهل گذشت. ابوجهل به استهزا گفت: به پيامبر بنى عبدمناف بنگر! ابوسفيان گفت: مگر چه مىشد اگر پيامبرى از بنى عبدمناف بود. پيامبر پس از پاسخ به ابوجهل به ابوسفيان گفت: تو نيز از سر تعصب و حميت سخن گفتهاى! خداوند درباره آنان فرمود: «و إذا رَءَاكَ الّذينَ كَفَروا إِن يَتَّخِذونَكَ إلاّ هُزُواً؛ كافران چون تو را ببينند، بىشك به مسخرهات مىگيرند».
- آيه 30 سوره انفال/8 به ماجراى دارالندوه اشاره دارد كه در آن سران مشرك مكه از جمله ابوسفيان در توطئهاى تصميم گرفتند تا پيامبر را زندانى يا تبعيد كنند يا از پاى درآورند:[۸۲] «و إذ يَمكُرُ بِكَ الّذينَ كَفروا لِيُثبِتوكَ أو يَقتُلوكَ أو يُخرِجوكَ وَ يَمكُرونَ و يَمكرُاللّهُ واللّهُ خَيرُ المكِرينَ».
- مقصود از طايفه «غير ذاتالشوكة» در آيه 7 سوره انفال/8 را كاروان تجارتى قريش به سرپرستى ابوسفيان دانستهاند كه خداوند در اين آيه دستيابى به آن يا پيروزى در جنگ بدر را به مسلمانان وعده داده است:[۸۳]
«وإذ يَعِدُكُم اللّهُ إحدَى الطـَّائفَتينِ أنّها لَكم وَ تَوَدّونَ أَنَّ غَير ذاتِ الشَّوكَةِ تَكونُ لَكُم وَ يُريدُاللّهُ أن يُحِقَّ الحَقَّ بِكَلِمتِه وَ يَقطَعَ دابِرَ الكفِرينَ؛ و (ياد كنيد) آنگاه كه خدا يكى از آن دو گروه (=كاروان بازرگانى و سپاه كافران) را به شما وعده داد كه از آنِ شما خواهد بود و شما دوست مىداشتيد كه گروه بىخار و سپاه (=كاروان بازرگانى) شما را باشد و حال آنكه خدا مىخواست كه حق را با سخنان خود (=نهادها و سنتهايى كه براى يارى كردن پيامبران و پيروان حق قرار داده) استوار و پايدار سازد و بنياد كافران را براندازد».
مفسران[۸۴] مقصود از «الرّكبُ أسفلَ مِنكُم» را در آيه 42 سوره انفال/8 ابوسفيان و اصحابش دانستهاند. آنگاه كه پيامبر از حضور كاروان تجارى در منطقه آگاه شد، جاسوسانى را براى تهيه گزارش فرستاد. ابوسفيان با آگاهى از آن راه خود را تغيير داد و به سوى ساحل رفت. آيه بيان اين ماجرا است: «إذ أنتُم بِالعُدوَةِ الدُّنيا و هُم بِالعُدوَةِ القُصوى و الرّكبُ أسفلَ مِنكُم؛ شما در كرانه نزديكتر بوديد و آنان در كرانه دورتر و آن قافله در مكانى فروتر از شما بود».
- «إنَّ الّذينَ كَفَروا يُنفِقونَ أمولَهم لِيَصُدّوا عَن سَبيلِ اللّهِ فَسَيُنفِقونَها ثُمّ تَكونُ عَليهِم حَسرَةً ثُمّيُغلَبونَ والّذينَ كَفروا إلى جَهنّمَ يُحشرَون؛ كافران اموالشان را خرج مىكنند تا مردم را از راه خدا بازدارند. زين پس نيز اموالشان را خرج خواهند كرد و بعد حسرت مىبرند و مغلوب مىشوند و كافران را در جهنم گرد مىآورند». (سوره انفال/8، 36) گفته شده است كه ابوسفيان بن حرب دو هزار تن را در جنگ اُحد به مزدورى گرفت تا با پيامبر كارزار كنند و اين آيه درباره او نازل شد.[۸۵]
- برخى مفسران،[۸۶] مقصود از «مَثَلُ ما يُنفِقونَ فى هذهِ الحَيوةِ الدُّنيا» (117 سوره آل عمران/3) را ابوسفيان و يارانش دانستهاند كه در بدر و اُحد بر ضد پيامبر با يكديگر همدست شدند. گرچه نمىتوان در واقعه بدر نقشى را براى ابوسفيان پذيرفت، كوششهاىاو پس از آن و ترغيب به انتقام جويى از كشتگان بدر و نيز سرمايهگذارىهايش ترديدناپذير است؛ از اينرو آنچه در تفسير آمده، پذيرفتنى مىنمايد.
- سالم بن عبدالله از پدرش ابن عمر نقل مىكند: پيامبر افرادى از جمله ابوسفيان را لعنت كرد كه خداوند آيه 128 سوره آل عمران/3 را نازل فرمود: «لَيسَ لَكَ مِن الأمرِ شىءٌ أو يَتوبَ عَليهم أو يُعَذِّبَهُم فإنّهم ظلِمونَ؛ يا ايشان را به توبه وادارد يا آنان را چون ستمكارانند، عذاب كند و تو را در اين كارها دستى نيست».[۸۷] برخى از محققان معاصر در اين روايت كه يكى از چند روايت سبب نزول آيه است، ترديد كردهاند.[۸۸]
- در ذيل آيه 149 سوره آل عمران/3 «يأيُّها الّذينَ ءَامَنوا إن تُطيعوا الّذينَ كَفروا يَرُدّوكم على أعقبِكُم فَتَنقلِبوا خسِرينَ؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد! اگر از كافران پيروى كنيد، شما را به آيين پيشين برمىگردانند؛ پس زيان ديده باز مىگرديد» آمده است كه مقصود از «الَّذينَ كَفروا» ابوسفيان و اصحاب اويند[۸۹] زيرا پس از شكست اُحد بعضى از مسلمانان وسوسه شدند تا با آنان رابطه برقرار كنند كه خداوند بدينگونه آنان را بازداشت.
- «سَنُلقى فى قُلوبِ الّذينَ كَفروا الرُّعبَ؛ در دل كافران هراسى خواهيم افكند». (سوره آل عمران/3،151) از سدى نقل است كه ابوسفيان و همراهانش پس از پيروزى اُحد در بازگشت به مكه تصميم گرفتند بازگشته، كار مسلمانان را يك سره كنند كه خداوند در دلهايشان هراس افكند و به ناچار برگشتند. اين آيه درباره آنان نازل شد.[۹۰]
- گفتهاند: منظور از «إنّ النّاسَ قَد جَمَعوا لَكُم فَاخشَوهُم» (سوره آل عمران/3، 173) ابوسفيان و ديگر ياران اويند كه پس از اُحد يا در بدر صغرا به گردآورى مشركان براى جنگ با مسلمانان پرداختند.[۹۱]
- آيه 12 سوره دخان/44 را اشاره به تقاضاى ابوسفيان از پيامبر براى رفع عذاب قحطى و گرسنگى از اهل مكه دانستهاند:[۹۲] «رَبَّنا اكشِف عَنّا العَذابَ إنّا مُؤمِنونَ».
- از ابن عباس نقل است[۹۳] كه ابوسفيان نزد پيامبر آمد و گفت: اى محمد! تو را به خداوند و خويشاوندى سوگند مىدهم. آيا ما كرك و خون بخوريم؟ آيا تو نيستى كه گمان مىكنى براى عالميان به رحمت برانگيخته شدهاى؟ پيامبر فرمود: آرى. گفت: تو پدران را به شمشير و فرزندان را به گرسنگى كُشتى. خداوند در اين باره فرمود: «وَلَقد أخَذنهم بِالعَذابِ فَما استَكانوا لِرَبِّهِموَ ما يَتَضَرّعونَ؛ به عذاب گرفتارشان كرديم؛ پس در مقابل پروردگارشان نه فروتنى كردند و نه تضرع». (سوره مؤمنون/23، 76) البته چنين گزارشى در كتابهاى تاريخى نقل نشده است.
- آيه 1 سوره احزاب/33 را درباره ابوسفيان، عكرمه و ابوالاعور سلمى دانستهاند.[۹۴] آنان پس از اُحد به مدينه آمده به همراهى عبدالله بن ابىّ بر پيامبر وارد شدند و گفتند: اى محمد! دست از خدايان ما لات و عزى و منات بردار و بگو بتها كسانى را كه آنها را مىپرستند، شفاعت مىكنند. ما نيز تو را با خدايت وامىنهيم. اين سخن بر پيامبر گران آمد و آنان را از مدينه بيرون كرد. خداوند در تأييد پيامبرش فرمود: «يأيُّها النّبىُّ اتَّقِ اللّهَو لاتُطِعِ الكـفِرينَ والمُنـفِقينَ إنّ اللّهَ كانَ عَليماً حَكيماً؛ اى پيامبر! تقواى خدا را پيشه كن و از كافران و منافقان پيروى مكن. خداوند دانا و حكيم است».
- از مجاهد نقل است كه مقصود از «جنود» در آيه 10 سوره احزاب/33 سپاه احزاب از جمله سپاه ابوسفيان است.[۹۵] در آيه 10 همين سوره نيز «مِن أسفلَ مِنكم» سپاه ابوسفيان دانسته شده است:[۹۶] «إذ جاءُوكُم مِن فَوقِكم و مِن أسفَلَ مِنكم». (سوره احزاب/33،10)
- «الّذين كَفروا» را در آيه 84 سوره نساء/4، ابوسفيان و ديگر مشركان دانستهاند.[۹۷] طبق اين نقل خداوند پيامبر را به ترغيب مؤمنان براى جنگ با آنان در بدر صغرا فرمان داده است: «فقتِل فى سَبيلِ اللّهِ لاتُكَلَّفُ إلاّ نَفسَكَ وَ حَرِّضِ المُؤمِنينَ عَسى اللّهُ أنيَكُفَّ بَأسَ الّذينَ كَفروا وَاللّهُ أشدُّ بَأساًو أشدُّ تَنكيلا؛ پس در راه خدا نبرد كن كه جز بر نفس خويش مكلف نيستى و مؤمنان را به جنگ برانگيز؛ شايد خدا گزند كافران را از شما بازدارد و خشم و عذاب او از هر خشم و عذابى سختتر است».
- در ذيل آيه 104 سوره نساء/4 از ابن عباس نقل شده است[۹۸] كه ابوسفيان در كارزار اُحد، پيامبر را بر آنچه روى داد سرزنشگونه به سخره گرفت و در پى تضعيف مسلمانان برآمد كه پيامبر فرمان داد تا بدو پاسخ داده به مقابله برخيزند و اين آيه نازل شد: «ولاتَهِنوا فى ابتِغاءِ القَومِ إِن تَكونوا تَألَمونَ فَإنَّهُم يَألَمونَ كما تَألَمونَ و تَرجونَ مِن اللّهِ ما لايَرجونَ و كانَ اللّهُ عَليماً حَكيماً؛ و در دست يافتن به آن قوم سستى مكنيد. اگر شما آزار مىبينيد آنان نيز چون شما آزار مىبينند و شما از خدا چيزى را اميد داريد كه آنان اميد ندارند و خدا دانا و حكيم است».
- «يأيُّها النّاسُ إنّا خَلَقنكُم مِن ذَكر و أُنثى». (سوره حجرات/49، 13) از مقاتل نقل شده است[۹۹] كه سبب نزول اين آيه آن است كه در فتح مكه بلال به امر رسول خدا صلى الله عليه و آله بر بام كعبه بانگ نماز برآورد و چند تن از سران مكه درباره او زبان به نكوهش گشودند. ابوسفيان به طعنه و سخره گفت: من چيزى نمىگويم مىترسم خداوند به پيامبر خبر دهد! سپس اين آيه نازل شد.
- ابن عباس و قتاده مقصود از «أئمّةَ الكفر» در آيه 12 سوره توبه/9 را ابوسفيان و ديگر رؤساى قريش كه خداوند مسلمانان را به كارزار با آنان امر فرمود، مىدانند؛[۱۰۰] گرچه بلنسى با توجه به زمان نزول آيه كه پس از تبوك و در سال 9 هجرى است، ارتباط آن را با ابوسفيان كه در اين زمان اسلام را پذيرفته بود، نمىپذيرد و حمل آيه را بر عموم سزاوارتر مىداند.[۱۰۱]
- مفسران در ذيل آيه 60 سوره توبه/9 از ابوسفيان ياد كردهاند كه در جایگاه يكى از «مؤلفة قلوبهم» سهمى از غنايم را گرفت.[۱۰۲]
برخى از مفسران در ذيل 3 آيه به گونهاى از ابوسفيان به نيكى ياد كردهاند كه با توجه به آنچه گذشت، پذيرفتنى نمىنمايد:
- از مقاتل بن حيان در ذيل آيه 34 سوره فصلت/41 «ادفَع بِالّتى هِىَ أحسَنُ فَإذا الّذى بَينَك وَ بَينَه عدوَةٌ كأَنّه ولىٌّ حميمٌ؛ (بدى ديگران را) به شيوهاى كه نيكوتر است، دور كن كه (اگر چنين كنى) ناگاه آن كه ميان تو و او دشمنى است چون دوستى نزديك و مهربان گردد»، نقل شده است كه در شأن ابوسفيان بن حرب فرود آمد كه اول دشمن بود و در دل با رسول خدا صلی الله علیه و آله و با مؤمنان عداوت داشت و به آخر دوست شد...[۱۰۳]
- «عَسى اللّهُ أنْ يَجعلَ بَينَكم و بَينَ الّذينَ عادَيتم مِنهم مودّةً؛ شايد خدا ميان شما و كسانى كه با آنان دشمنى مىورزيديد، دوستى پديد آورد». (سوره ممتحنه/60، 7) بر پايه روايتى منظور از اين آيه اسلام آوردن ابوسفيان است و «مودت» به ازدواج پيامبر صلى الله عليه و آله با دختر او «امحبيبه» اشاره دارد؛[۱۰۴] گرچه با توجه به نزول آيه در سالهاى آخر حيات پيامبر و تحقق ازدواج در سالها پيشتر ارتباط آيه با ابوسفيان منتفى است.
پانویس
- ↑ الاستيعاب، ج 2، ص 270.
- ↑ الاصابه، ج 3، 333.
- ↑ انسابالاشراف، ج 5، ص 9.
- ↑ الاستيعاب، ج 4، ص 240.
- ↑ المحبّر، ص 132.
- ↑ همان.
- ↑ همان، ص 175.
- ↑ اخبار مكه، ص 115.
- ↑ فتوحالبلدان، ص 457.
- ↑ الاستيعاب، ج 4، ص 240.
- ↑ المعارف، ص 575.
- ↑ الاغانى، ج 6، ص 359؛ الاستيعاب، ج 4، ص 240.
- ↑ الاستيعاب، ج 4، ص 240.
- ↑ سيره ابن هشام، ج 2، ص 413.
- ↑ انسابالاشراف، ج 5، ص 14.
- ↑ المحبّر، ص 161.
- ↑ العقدالفريد، ج 5، ص 7.
- ↑ السير والمغازى، ص 144.
- ↑ الاستيعاب، ج 2، ص 271.
- ↑ انسابالاشراف، ج 5، ص 16.
- ↑ السير والمغازى، ص 197 و 198.
- ↑ همان؛ سيره ابن هشام، ج 1، ص 295 و 296.
- ↑ سيره ابن هشام، ج 1، ص 264 و 265.
- ↑ همان، ص 315 ـ 481.
- ↑ همان، ج 2، ص 480 و 481.
- ↑ المحبّر، ص 271.
- ↑ اخبار مكه، ج 2، ص 244 و 245.
- ↑ الطبقات، ج 2، ص 4.
- ↑ الطبقات، ج 2، ص 9.
- ↑ سيره ابن هشام، ج 2، ص 650.
- ↑ سيره ابن هشام، ج 3، ص 67.
- ↑ الطبقات، ج 2، ص 22؛ السير والمغازى، ص 310 و 311.
- ↑ انسابالاشراف، ج 5، ص 12.
- ↑ السير والمغازى، ص 310 و 311؛ الطبقات، ج 2، ص 23.
- ↑ السير و المغازى، ص 322 و 323؛ يعقوبى، ج 2، ص 47.
- ↑ المغازى، ج 1، ص 206.
- ↑ سيره ابن هشام، ج 3، ص 93 و 94.
- ↑ الطبقات، ج 2، ص 45 و 46.
- ↑ همان، ص 72؛ المحبّر، ص 119.
- ↑ العقدالفريد، ج 5، ص 281.
- ↑ المغازى، ج 2، ص 441 و 442؛ الارشاد، ج 1، ص 94 و 95.
- ↑ سيره ابن هشام، ج 3، ص 315.
- ↑ الطبقات، ج 2، ص 102؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 155.
- ↑ سيره ابن هشام، ج 4، ص 396 و 397؛ الارشاد، ج 1، ص 132 و 133.
- ↑ الطبقات، ج 2، ص 102 و 103؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 58.
- ↑ اخبار مكه، ج 2، ص 235؛ الاستيعاب، ج 4، ص 240.
- ↑ الاستيعاب، ج 4، ص 241.
- ↑ قاموس الرجال، ج 5، ص 487.
- ↑ الاصابه، ج 3، ص 333.
- ↑ سيره ابن هشام، ج 4، ص 443.
- ↑ المغازى، ج 3، ص 944 و 945.
- ↑ الارشاد، ج 1، ص 145.
- ↑ المغازى، ج 3، ص 945؛ الاستيعاب، ج 2، ص 270.
- ↑ انسابالاشراف، ج 5، ص 14؛ الاصابه، ج 3، ص 334.
- ↑ المحبر، ص 315.
- ↑ سيره ابن هشام، ج 1، ص 86.
- ↑ انسابالاشراف، ج 5، ص 18.
- ↑ العقدالفريد، ج 4، ص 240.
- ↑ انسابالاشراف، ج 5، ص 18.
- ↑ همان، ج 2، ص 271.
- ↑ الفتوح، ج 2، ص 559.
- ↑ الفتوح، ج 2، ص 559؛ انسابالاشراف، ج 2، ص 271.
- ↑ العقدالفريد، ج 4، ص 240.
- ↑ همان، ص 14.
- ↑ العقدالفريد، ج 2، ص 272.
- ↑ تاريخ طبرى، ج 2، ص 336؛ الاستيعاب، ج 4، ص 240.
- ↑ الاستيعاب، ج 2، ص 270.
- ↑ قاموس الرجال، ج 5، ص 487 و 488.
- ↑ انسابالاشراف، ج 5، ص 19؛ قاموسالرجال، ج 5، ص 488.
- ↑ انسابالاشراف، ج 5، ص 19؛ الاصابه، ج 3، ص 335.
- ↑ الخصال، ج 1، ص 191.
- ↑ انسابالاشراف، ج 5، ص 18.
- ↑ الدرّالمنثور، ج 8، ص 536.
- ↑ مبهمات القرآن، ج 2، ص 723.
- ↑ مجمعالبيان، ج 10، ص 834.
- ↑ مبهماتالقرآن، ج 2، ص 423.
- ↑ سيره ابن هشام، ج 2، ص 417 و 418.
- ↑ جامع البيان، مج 9، ج 15، ص 204 ـ 207؛ مجمعالبيان، ج 6، ص 678.
- ↑ كشفالاسرار، ج 3، ص 326.
- ↑ قرطبى، ج 14، ص 167؛ غررالتبيان، ص 425.
- ↑ كشفالاسرار، ج 6، ص 247 و 248.
- ↑ روضالجنان، ج 9، ص 101.
- ↑ مجمعالبيان، ج 4، ص 802؛ الدرّالمنثور، ج 4، ص 28.
- ↑ عيّاشى، ج 2، ص 65؛ مجمعالبيان، ج 4، ص 839.
- ↑ جامعالبيان، مج 6، ج 9، ص 323؛ مجمعالبيان، ج 4، ص 831.
- ↑ مجمعالبيان، ج 2، ص 818.
- ↑ التفسير الكبير، ج 8، ص 231؛ جامعالبيان، مج 3، ج 4، ص 118.
- ↑ الصحيح من سيرةالنبى، ج 6، ص 167 و 168.
- ↑ التبيان، ج 3، ص 14.
- ↑ مجمعالبيان، ج 2، ص 414؛ التفسير الكبير، ج 9، ص 32.
- ↑ مجمعالبيان، ج 2، ص 886؛ ماوردى، ج 1، ص 438.
- ↑ كشفالاسرار، ج 9، ص 96؛ مناقب، ج 1، ص 275.
- ↑ جامع البيان، مج 10، ج 18، ص 58 و 59؛ اسبابالنزول، ص 261 و 262.
- ↑ مجمعالبيان، ج 8، ص 525.
- ↑ جامعالبيان، مج 11، ج 21، ص 154؛ الدرّالمنثور، ج 6، ص 573.
- ↑ جامعالبيان، مج 11، ج 21، ص 155 و 156.
- ↑ مجمعالبيان، ج 3، ص 128.
- ↑ جامعالبيان، مج 4، ج 5، ص 357.
- ↑ كشفالاسرار، ج 9، ص 263.
- ↑ الدرّالمنثور، ج 4، ص 136.
- ↑ مبهماتالقرآن، ج 1، ص 535 و 536.
- ↑ كشفالاسرار، ج 4، ص 159؛ الدرّالمنثور، ج 4، ص 223؛ الكافى، ج 2، ص 391.
- ↑ كشفالاسرار، ج 8، ص 527؛ الكشّاف، ج 4، ص 200.
- ↑ ماوردى، ج 5، ص 519؛ الدرّالمنثور، ج 8، ص 130.
- ↑ كشفالاسرار، ج 4، ص 102؛ غررالتبيان، ص 272.
منابع
سيد عليرضا واسعى، دائرة المعارف قرآن کریم، جلد 1، صفحه 679-690.