بنی اسرائیل
«اسرائیل» لقب حضرت یعقوب علیه السلام است و «بنی اسرائیل» دوازده سبط یا خاندان هستند که آنها را از نسل دوازده پسر حضرت یعقوب می دانند.[۱] بنی اسرائیل در ابتدا در سرزمین کنعان می زیستند و پس از اینکه حضرت یوسف علیه السلام عزیز مصر شد، به سبب قحطی به مصر کوچیدند. آنها در دوره های بعدی مورد ستم ملوک مصر قرار گرفتند تا اینکه حضرت موسی علیه السلام در بین آنان ظهور نمود و آنها به رهبری دینی و سیاسی موسی از سلطه فرعون رها شدند و از مصر خارج گشته به سمت کنعان حرکت کردند. بنی اسرائیل در کنعان ساکن شده و بعدها در آنجا خود تشکیل حکومت دادند. بر قوم بنی اسرائیل پیامبران متعددی مبعوث گردیدند و قرآن در موارد متعددی از این قوم یاد کرده است.
محتویات
واژه بنی اسرائیل
«اسرائیل» واژهاى عبرى است که به صورت «اسرائین»، «اسرال» و «اسرائل» نیز خوانده شده است.[۲] این واژه نامى براى یعقوب بن اسحاق علیه السلام است[۳] که در کتاب مقدس به معناى «با خدا کشتى مىگیرد» یا «خدا کشتى مىگیرد» و «مقاوم و پیروز در نزد خدا و مردم» آمده است.[۴] بر اساس گزارش کتاب مقدس این نامگذارى در پى کشتى گرفتن یعقوب با خدا یا یکى از فرشتگان در فنوئیل بوده است.[۵]
در مقابل، برخى از مفسران مسلمان آن را عبرى و به معناى بنده و برگزیده خدا دانستهاند.[۶] به رغم پارهاى چالش ها درباره دخیل بودن واژه یاد شده و سبب نامگذارى یعقوب به آن[۷]، در این که «اسرائیل» نام دیگر حضرت یعقوب بوده و مراد از بنىاسرائیل فرزندان و نوادگان او هستند، تردیدى نیست.[۸]
بنىاسرائیل، گاهی یهود و عبرانیان نیز نامیده مىشوند.[۹]
واژه بنی اسرائیل در قرآن
«بنى اسرائیل» و «بنواسرائیل» ترکیبی قرآنى بوده و مجموعاً ۴۲ بار در قرآن کریم با همین عنوان آمده است. بنى اسرائیل از اقوامى است که به صورت گسترده مورد توجه قرآن قرار گرفتهاند. شمارى از آیات مربوط، بخش هایى از تاریخ و حوادث مهم زندگى آنان را گزارش مىکند. هجرت نیاکان نخست آنان به مصر و زندگى در آنجا (سوره یوسف، ۹۹)، خروج از آن و حرکت به سوى سرزمین موعود (سوره طه، ۷۷ـ۷۸؛ سوره شعراء، ۵۲ـ۶۶)، سرگردانى در بیابان (سوره مائده، ۲۶)، استقرار در سرزمین موعود (سوره اعراف، ۱۳۷) و جنگهاى گوناگون بنىاسرائیل با دشمنان و نیز با یکدیگر (سوره بقره، ۸۵ و ۲۴۶ و ۲۵۱) بخش هاى مهمى از این تاریخ است.
آموزههاى وحیانى ابلاغ شده به آنان در طول تاریخ به وسیله حضرت موسى علیه السلام و دیگر انبیا، بخش دیگرى از آیات را به خود اختصاص داده است. این آموزهها حوزه وسیعى از مباحث خداشناسى (بقره، ۴۰ و ۸۳)، معاد (سوره بقره، ۴۸)، نبوت (سوره بقره، ۴۱؛ سوره مائده، ۷۰) و احکام گوناگون عبادى و اجتماعى (سوره بقره، ۴۳ و ۸۱ و ۸۳) را دربر مىگیرد.
انواع نعمت هاى خداوند به بنىاسرائیل، (سوره بقره، ۴۹ـ۶۰؛ سوره جاثیه، ۱۶) و امتیاز آنان نسبت به دیگر اقوام و ملل (سوره بقره، ۱۲۲؛ سوره اعراف، ۱۴۰) در دسته دیگرى از آیات گزارش شده است و سرانجام نوع برخورد آنان با انبیا، معجزات و نعمت هاى الهى و آموزههاى وحیانى (سوره بقره، ۶۷ـ۷۳؛ سوره آل عمران، ۴۹ و ۹۳)، انواع انحراف هاى اعتقادى و رفتارى، نافرمانی ها (سوره بقره، ۴۴؛ سوره اعراف، ۱۳۸ـ۱۴۰؛ سوره مائده، ۷۹) و در نتیجه عذاب هایى که به آن گرفتار شدند (سوره بقره، ۵۴-۵۵؛ سوره مائده، ۱۲ـ۱۳)، موضوعات دیگرى است که شمار چشمگیرى از آیات به گزارش آن پرداخته است.[۱۰]
درباره اینکه چرا ذکر بنی اسرائیل به این اندازه در قرآن آمده گفته شده است چون پیش از بعثت حضرت عیسی علیه السلام آنها یگانه قوم خداپرست بودند و دین و شریعت آسمانی را پذیرفته، خداپرست اگر در اقوام دیگر بود، بسیار اندک بود مانند اولاد حضرت اسماعیل در میان عرب. از این روی دانستن اخبار بنی اسرائیل و پیغمبران آنها برای مسلمانان مهمتر از دیگران است.[۱۱]
تاریخچه بنی اسرائیل
تاریخ وقایع بنی اسرائیل پس از حضور ایشان به همراه حضرت یعقوب و حضرت یوسف علیهماالسلام در مصر را، به این ترتیب بیان کرده اند:
- خروج بنی اسرائیل از مصر، در حدود ۱۵۰۰ سال قبل از میلاد.
- پادشاهی طالوت، در حدود ۱۰۵۰ سال قبل از میلاد.
- خرابی بیت المقدس بدست بخت نصر، ۵۷۶ سال قبل از میلاد.
- آبادی دوم بیت المقدس در عهد هخامنشیان، ۵۰۰ سال قبل از میلاد.
- خرابی دوم بدست تیطوس رومی، ۷۰ سال پس از میلاد مسیح علیه السلام.[۱۲]
کوچ کردن بنی اسرائیل به مصر:
بنی اسرائیل یعنی اولاد حضرت یعقوب علیه السلام در زمین کنعان می زیستند. تاریخ آنان از آنگاه آغاز می شود که حضرت یوسف علیه السلام عزیز مصر شد و نزد پادشاه مصر (فرعون) اعتبار یافت، فرزندان یعقوب با خود او در سالهای قحطی به مصر رفتند و در آن کشور ماندند. سالها بر آنان گذشت و نسل آنها بسیار شد.
بنی اسرائیل در زمان حضرت موسی:
آن فرعون که زمان یوسف بود از دنیا رفت و فراعنه دیگر جانشین او شدند و مردم مصر با بیگانگان بد رفتار می کردند و آنها را به خدمت گرفته آزار و شکنجه می دادند تا اینکه حضرت موسی علیه السلام به پیغمبری برگزیده شد.[۱۳] بنی اسرائیل به رهبری دینی و سیاسی موسی از سلطه فرعون رها شدند و از مصر خارج گشته به سمت کنعان حرکت کردند. اینان حدود چهل سال، که طی آن یک نسلشان از بین رفت، در صحرای سینا سرگردان بودند تا اینکه پس از وفات موسی، یوشع بن نون جانشین وی شد و بتدریج کنعان را فتح کرد.[۱۴]
خداوند بر حضرت موسی علیه السلام تورات را فرستاد و احکام تورات در عهد خود او و پس از او دستور معاملات و عبادات و سیاسات آنها بود.
موسی علیه السلام تا زنده بود، موفق نشد زمین مقدس را فتح کند، اما با فلسطینیان و عمالقه جنگها کرد که گزارش آن در قرآن آمده است. (سوره مائده، ۲۴) اما یوشع بن نون جانشین وی آن زمین را بگشود و بنی اسرائیل در آنجا ساکن شدند. سیاست و حکومت آنان در زمان حضرت موسی علیه السلام و خلفای وی تا چهارصد سال به طرز خاصی بود که نظیر آن را امروز «فدرال» گویند.
حضرت موسی علیه السلام بنی اسرائیل را به گروه های مختلف تقسیم کرده بود و کار هر یک را به رئیسی سپرده تا به اختلاف آنان برسند و میان آنها مطابق دستور شریعت حکم کنند. هزاره و صده و بیش و کم هر یک زیر فرمان رئیسی بودند و پس از آن که زمین مقدس را تصرف کردند همچنان اراضی را میان دوازده سبط پخش کردند و هر سبط را مانند حضرت موسی علیه السلام به گروهها زیر فرمان رؤسا و قضاة مقرر داشتند و احکام شرع میان آنها اجرا می شد و یک رئیس کل یا کاهن و قاضی بزرگ بر آنها نظر داشت. (شمعون که میان مسلمانان معروف است یکی از قضاة بود).
دو نیمه شدن بنی اسرائیل:
نزدیک چهارصد سال بر این گذشت، سپس بعللی از بزرگان خویش درخواست پادشاهی کردند مانند سایر امت ها و خداوند طالوت را بر آنها گماشت و پس از وی حضرت داود علیه السلام - که از سبط یهودا بود - پادشاه شد و حضرت سلیمان علیه السلام جانشین او گشت.
بعد از آن که ملک به فرزند سلیمان رسید (۴۷۶ سال پس از خروج از مصر) اسباط دیگر از فرمان او سر پیچیدند و کشور آنها به دو قسمت شد، شمال آن را که از شمال بحرالمیت تا نزدیکی شهر صور حالیه امتداد می یافت در سر حد فنیقیه میان دریای مدیترانه و مرز کشور آشور، چند سلسله از پادشاهان بنی اسرائیل در تصرف داشتند و قسمت جنوب را تا خلیج عقبه، اولاد حضرت داود زیر فرمان گرفتند.
هجده پادشاه از نسل داود از سال ۹۷۵ تا ۵۷۶ قبل از میلاد مسیح علیه السلام - یعنی ۳۹۹ سال - در قسمت جنوبی حکومت کردند اما شمالیان بیش از ۲۰۹ سال سلطنت نکردند از ۹۳۱ تا ۷۲۲ ق.م؛ و در این مدت قریب بیست پادشاه از نه خاندان مختلف حکومت یافتند. پایتخت دودمان حضرت داود علیه السلام، بیت المقدس بود و پایتخت شمالیان شهر سامریه.
بنی اسرائیل پس از دوران قضاة که حضرت موسی علیه السلام مقرر داشته بود، آرامش ندیدند مگر همان چند سال سلطنت حضرت داود و حضرت سلیمان علیهماالسلام. پس از آن ملوک آنان غالباً زیر نفوذ همسایگان بت پرست می رفتند و احکام تورات را سست می گرفتند و رسوم و آداب کفار را رواج می دادند و به عیاشی و ستمگری و مردم آزاری می پرداختند و غالباً پیغمبران از دست آنان در شکنجه و عذاب بودند یا متواری و سرگردان، چنان که خداوند در قرآن می فرماید: «ذَلِک بِأَنَّهُمْ کانُواْ یکفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَیقْتُلُونَ النَّبِیینَ بِغَیرِ الْحَقِّ»؛ (سوره بقره، ۶۱) خداوند بر آنها خشم گرفت که به آیات خداوند کافر می شدند و پیغمبران را بناحق می کشتند. و نیز فرمود: «إِنَّ الَّذِینَ یکفُرُونَ بِآیاتِ اللّهِ وَیقْتُلُونَ النَّبِیینَ بِغَیرِ حَقٍّ وَیقْتُلُونَ الِّذِینَ یأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ»؛ (سوره آل عمران، ۲۱) آنها که کافر می شوند به آیات خدا و می کشند پیغمبران را بناحق و می کشند آن کسان را که به عدل و داد می خوانند پس مژده بده آنها را به عذاب دردناک.[۱۵]
سرانجام بنی اسرائیل:
بنی اسرائیل با آن همه تشبه و تقرب که به همسایگان می نمودند، همیشه گرفتار تاخت و تاز و قتل و غارت و اسیری می شدند و بیشتر مغلوب دشمن می گشتند و غالباً باج گذار بودند تا در سال ۷۲۲ ق.م، پادشاه آشور بر قسمت شمالی بنی اسرائیل تاخت و مردم آنجا را پراکنده ساخت و دولت آنان را برانداخت و دیگر پس از آن دولتی نداشتند. اندکی از بقایای آنان که یهودان سامری گویند هنوز در نابلس مانده اند و با دیگر مردم معاشرت نمی کنند
بخت نصر، پادشاه بابل در سال ۵۷۶ ق.م، به اورشلیم لشکر کشید و دولت یهودا را برانداخت و اهل آنجا را به اسیری به بابل برد چنانکه خداوند در قرآن می فرماید: «فَإِذَا جَاء وَعْدُ أُولاهُمَا بَعَثْنَا عَلَیکمْ عِبَادًا لَّنَا أُوْلِی بَأْسٍ شَدِیدٍ»؛ (سوره اسراء، ۵) چون وعده فساد اول فرا رسید بر شما انگیختیم بندگان خود را که صاحب قدرت سخت بودند.
پس از حمله بخت نصر، یهود پراکنده و اسیر بودند تا سال ۵۳۸ ق.م، پادشاه فارس از سلسله هخامنشی که کوروش نام داشت بر غالب ممالک مشرق مستولی گشت و بابل را از دودمان بخت نصر بگرفت و یهود را آزاد ساخت تا بیت المقدس را ساختند مانند بنای حضرت سلیمان و اجرای مراسم دینی آنان را موافق شریعت تورات مجاز فرمود و تا هخامنشیان بودند آنان مرفه زیستند و این آبادی دوم بهتر و بیشتر از آبادی اول بود و یهود در این مدت به آسودگی بودند مانند دوران قضاة و از خود پادشاه نداشتند و کار با کاهن بزرگ بود و به این حال خداوند اشارت فرمود: «ثُمَّ رَدَدْنَا لَکمُ الْکرَّةَ عَلَیهِمْ وَأَمْدَدْنَاکم بِأَمْوَالٍ وَبَنِینَ وَجَعَلْنَاکمْ أَکثَرَ نَفِیرًا»؛ (سوره اسراء، ۷) آنگاه شما را بر آنها ظفر دادیم و به مال و فرزند مدد کردیم، شماره شما را بسیار گردانیدیم.
پس از دویست سال "دارای اصفر" که آخرین پادشاه هخامنشی بود از اسکندر شکست خورد. اورشلیم و نواحی آن بدست اسکندر افتاد. اسکندر نیز آنان را آزاد گذاشت که موافق شریعت تورات عمل می کردند تا مدتی که جانشینان اسکندر و پس از آنان دولت روم بر آنها حکومت داشتند کسی متعرض دین و معبد آنها نمیشد.
گویند وقتی اسکندر به اورشلیم آمد عالم بزرگ یهود به استقبال او بیرون شد، چون در کتب انبیا وعده فتح اسکندر و دولت او آمده بود او را به خبر انبیا آگاه ساخت و اسکندر او را بنواخت و هم در بابل نسبت به آنها که در بابل مانده بودند و هم در اورشلیم امت حضرت موسی علیه السلام را در دین آزاد گذاشت. پس از وی یکی از جانشینان اسکندر تورات را به یونانی ترجمه کرد و میان آنها رواج داد.
اما در عهد رومیان نزدیک ظهور حضرت عیسی علیه السلام، رفته رفته اخلاق و آداب یونانیان و رومیان در آنان نفوذ کرده و یهودیان عادت زشت آنان را فراگرفته بودند. از غذاهای بت پرستان می خوردند، زنان و مردان با هم در مجالس حاضر می شدند و می رقصیدند و تماشاخانه و امثال آن ساخته بودند و حضرت یحیی علیه السلام را به سبب نهی از منکر کشتند و قصد کشتن حضرت مسیح علیه السلام کردند. خداوند یکی از رومیان را بر آنان مسلط کرد تا بار دیگر خانه را خراب کرد و بنی اسرائیل را پراکنده ساختند و قرآن به این خرابی دوم اشاره فرمود: «فَإِذَا جَاء وَعْدُ الآخِرَةِ لِیسُوؤُواْ وُجُوهَکمْ وَلِیدْخُلُواْ الْمَسْجِدَ کمَا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَلِیتَبِّرُواْ مَا عَلَوْاْ تَتْبِیرًا»؛ (سوره اسراء، ۷) چون وعده دیگر آمد روی شما را سیاه کنند و به مسجد درآیند چنان که بار اول درآمدند و آنچه را ساخته بودند، ویران کنند.[۱۶]
بنی اسرائیل پس از خرابی دوم بیت المقدس در جهان پراکنده شدند و این حالت را «گالوت» گویند که تعریب آن «جالوت» است و رئیس آنها بنام رأس الجالوت معروف است یعنی رئیس آوارگان. چون احکام تورات بی تشکیلات منظم روحانی در بیت المقدس عملی نبود بزرگان علما برای آنها مراسمی چند قرار دادند که به جای احکام تورات بدان مراسم عمل کنند و اعیاد و روز شنبه (سبت) را در هر جا نگاه دارند و سایر احکام که نمی توانستند انجام دهند از آنها برداشتند و شریعت آنها عملاً منسوخ گردید؛ «اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ» (سوره توبه، ۳۱).[۱۷]
بنی اسرائیل ساکن در عربستان:
نکته قابل توجه در تاریخ قوم بنی اسرائیل، مهاجرت آنان به شبه جزیره عربستان و سکنا گزیدن ایشان در آنجاست. تعیین زمان دقیق این مهاجرت، میسر نیست و آن را از زمان خرابی معبد دوم اورشلیم، اسارتِ بابلی به دست بخت نصر، حکومت حضرت داوود و حتی زمان حیات حضرت موسی علیهماالسلام ذکر کرده اند. به هر ترتیب، در زمان مبعوث شدن حضرت محمّد صلی الله علیه وآله و هجرت ایشان به مدینه، این یهودیان از جمله ساکنان این شهر بودند و سه قبیله مهم آنان یعنی بنی نضیر، بنی قریظه و بنی قینقاع، در جریانات اجتماعی سهیم بودند. خطاب قرآن به بنی اسرائیل در برخی آیات متوجه یهودیان است. البته درباره این که اقوام یهودی ساکن جزیرة العرب، یهودیان اصیل یا عربهای یهودی شده بوده اند، اختلاف نظر است.[۱۸]
عذابهاى بنى اسرائیل
مطابق با آنچه در قرآن آمده، بنىاسرائیل بارها بر اثر گناه و نافرمانى، گرفتار انواع عذاب هاى دنیایى شدند، چنان که عذاب آخرت نیز به آنان وعده داده شده است؛ از جمله:
کشتن همدیگر:
بنى اسرائیل پس از گوساله پرستى، فرمان یافتند که به کیفر این گناه، بر روى هم شمشیر کشیده و همدیگر را بکشند: «اِنَّکم ظَلَمتُم اَنفُسَکم بِاتِّخاذِکمُ العِجلَ... فَاقتُلوا اَنفُسَکم...» (سوره بقره، ۵۴).
برخى گفتهاند: حتى کسانى که گوسالهپرستى نکردند نیز به سبب ترک نهى از منکر دچار این کیفر شدند. درباره مدت زمان این کیفر و نیز شمار کشته شدگان، برخى سخنان اغراقآمیز نیز گفته شده است.[۱۹]
سرگردانى در بیابان:
بنىاسرائیل پس از خروج از مصر و رسیدن به مرزهاى سرزمین موعود، در پى سرپیچى از فرمان خداوند مبنى بر ورود به آن سرزمین و نبرد با دشمنان، ۴۰ سال در بیابانها سرگردان و از ورود به سرزمین مقدس محروم شدند.(سوره مائده، ۲۰-۲۶) پس از پایان این ۴۰ سال، آنان هنگام ورود به سرزمین موعود فرمان یافتند که جمله معینى را مبنى بر استغفار بر زبان جارى کنند؛ اما باز با تغییر آن عبارت نافرمانى کرده، دچار عذاب الهى شدند: «فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا قَوْلًا غَیرَ الَّذِی قِیلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنَا عَلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا رِجْزًا مِنَ السَّمَاءِ بِمَا کانُوا یفْسُقُونَ».(سوره بقره، ۵۹ و نیز سوره اعراف، ۱۶۱-۱۶۲)
برخى آیه «رِجْزًا مِنَ السَّمَاءِ» را عذاب آسمانى[۲۰] و برخى دیگر بیمارى طاعون دانستهاند که هزاران نفر را به کام مرگ فرستاد.[۲۱]
لعن الهى و سنگدلى:
در آیات ۱۲ ـ ۱۳ سوره مائده مواردى از پیمان شکنی بنىاسرائیل و پیامدهاى آن، از جمله دچار شدن به لعن الهى و سنگدلى گزارش شده است: « وَلَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثَاقَ بَنِی إِسْرَائِیلَ...وَقَالَ اللَّهُ إِنِّی مَعَکمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلَاةَ وَآتَیتُمُ الزَّکاةَ... فَبِمَا نَقْضِهِمْ مِیثَاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِیةً یحَرِّفُونَ الْکلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُکرُوا بِهِ وَلَا تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَىٰ خَائِنَةٍ مِنْهُمْ إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ». لعن الهى را، دورى از رحمت خدا، مسخ یا پرداخت جزیه دانستهاند.[۲۲]
سنگدلى آنان باعث شد که تورات را تحریف کردند و جز اندکى به پیامبر اسلام ایمان نیاوردند. آنان به سبب نافرمانى خدا و پیامبران و استمرار تجاوزگرى، مورد لعن برخى پیامبران نیز قرار گرفتند: «لُعِنَ الَّذِینَ کفَرُوا مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ عَلَىٰ لِسَانِ دَاوُودَ وَعِیسَى ابْنِ مَرْیمَ ذَٰلِک بِمَا عَصَوْا وَکانُوا یعْتَدُونَ».(سوره مائده، ۷۸)
طبرسى با استناد به روایتى از امام باقر علیه السلام لعن شدگان در زبان حضرت داود را کسانى مىداند که در پى شکستن حرمت «روز شنبه» با لعن او به میمون مسخ شدند، چنان که درخواست کنندگان مائده آسمانى که پس از نزول بدان کفر ورزیدند، با لعن عیسى علیه السلام خوک شدند.[۲۳] برخى به احتمال، کافران یاد شده را لعن شدگان در زبور و انجیل دانستهاند.[۲۴] برخى نیز گروهى دانستهاند که در آینده به پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله ایمان نمىآورند.[۲۵]
مسخ شدن:
گروهى از بنى اسرائیل با نادیده گرفتن حرمت صید ماهى در روز شنبه، به صورت میمون مسخ شدند: «ولَقَد عَلِمتُمُ الَّذینَ اعتَدَوا مِنکم فِى السَّبتِ فَقُلنا لَهُم کونوا قِرَدَةً خـسِـین». (سوره بقره، ۶۵)
ذلت و زندگى فقیرانه:
خوارى در دنیا و ندارى از کیفرهاى دیگر بنى اسرائیل است: «و ضُرِبَت عَلَیهِمُ الذِّلَّةُ والمَسکنَةُ وباءو بِغَضَب مِنَاللّهِ» (سوره بقره، ۶۱ و نیز سوره آل عمران، ۱۱۲). برخى، ذلت را پرداخت خراج به برخى حکومت ها در دورههایى از تاریخ دانسته و برخى نیز مسکنت و ذلت را یک چیز دانستهاند[۲۶]، با این توضیح که آنان همواره به سبب احساس فقر، تن به ذلت مىدادند. انکار آیات الهى و تکذیب و قتل انبیا سبب این کیفر خوانده شدهاست.[۲۷]
پانویس
- ↑ دانشنامه جهان اسلام، مدخل «بنی اسرائیل».
- ↑ المعرب، ص ۱۴؛ املاء ما من به الرحمن، ج ۱، ص ۳۳.
- ↑ غریب القرآن، ص ۹۷.
- ↑ کتاب مقدس، پیدایش ۳۲: ۲۲ـ۳۱.
- ↑ همان؛ ر.ک: قاموس الکتاب المقدس، ص ۶۹ـ۷۲.
- ↑ جامع البیان، مج ۱، ج۱، ص۳۵۵؛ مجمع البیان، ج۱، ص۲۰۶؛ مجمعالبحرین، ج۱، ص۱۳۹.
- ↑ واژههاى دخیل، ص ۱۱۹ ـ ۱۲۰.
- ↑ غریب القرآن، ص ۱۲۶؛ تاریخ طبرى، ج ۱، ص ۱۹۲،۲۳۱.
- ↑ دائرة المعارف قرآن کریم، مدخل "بنی اسرائیل" از ابوالفضل روحى و بخش ادیان.
- ↑ دائرة المعارف قرآن کریم، مدخل "بنی اسرائیل" از ابوالفضل روحى و بخش ادیان.
- ↑ ابوالحسن شعرانی، نثر طوبی (دائره المعارف لغات قرآن کریم)، ذیل واژه «اسرائیل»
- ↑ ابوالحسن شعرانی، نثر طوبی(دائره المعارف لغات قرآن کریم)، ذیل واژه «اسرائیل».
- ↑ ابوالحسن شعرانی، نثر طوبی(دائره المعارف لغات قرآن کریم)، ذیل واژه «اسرائیل».
- ↑ دانشنامه جهان اسلام، مدخل «بنی اسرائیل».
- ↑ ابوالحسن شعرانی، نثر طوبی(دائره المعارف لغات قرآن کریم)، ذیل واژه «اسرائیل».
- ↑ ابوالحسن شعرانی، نثر طوبی(دائره المعارف لغات قرآن کریم)، ذیل واژه «اسرائیل».
- ↑ ابوالحسن شعرانی، نثر طوبی(دائره المعارف لغات قرآن کریم)، ذیل واژه «اسرائیل».
- ↑ دانشنامه جهان اسلام، مدخل «بنی اسرائیل».
- ↑ تفسیر قرطبى، ج ۱، ص ۲۷۳.
- ↑ جامع البیان، مج ۱، ج ۱، ص ۴۳۶؛ مجمع البیان، ج ۱، ص ۲۴۸.
- ↑ التبیان، ج ۱، ص ۲۶۸؛ الکشاف، ج ۱، ص ۱۴۳.
- ↑ ر.ک: التبیان، ج ۳، ص ۴۶۹؛ المیزان، ج ۵، ص ۲۴۰؛ کنزالدقایق، ج ۴، ص ۶۱.
- ↑ تفسیر عیاشى، ج ۱، ص ۳۳۵؛ مجمعالبیان، ج ۳، ص ۳۵۷؛ البرهان، ج ۲، ص ۳۴۳.
- ↑ جامع البیان، مج ۴، ج ۶، ص ۴۲۶؛ مجمع البیان، ج ۳، ص ۳۵۷.
- ↑ مجمع البیان، ج ۳، ص ۳۵۷.
- ↑ الکشاف، ج ۱، ص ۱۴۶؛ الصافى، ج ۱، ص ۱۳۷.
- ↑ همان؛ تفسیر قرطبى، ج ۱، ص ۲۹۲.