ملا‌صدرا

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon book.jpg

محتوای فعلی بخشی از یک کتاب متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)



طلوع خورشید

بنا به نقلی در ظهر روز نهم جمادی الاول سال 980 ق[۱] مژده تولد فرزندی را به میرزا ابراهیم بن یحیی قوامی شیرازی دادند و او كه سال‌های دراز انتظار چنین روزی را داشت و بارها نذر و نیاز كرده بود از فرط خوشحالی سراسیمه خود را به منزل رسانید و بر طبق عهدی كه نموده بود نام مبارك «محمد» را برای فرزندش برگزید و تا زمانی كه خود زنده بود. روزانه یك سكه به شكرانه این لطف الهی در راه خدا انفاق می‌نمود.

میرزا ابراهیم از كارگزاران ولایت فارس یا بازرگانی سرشناس و امین در بازار بود. وی با انتخاب معلمان و اساتید خوب و مجرب در تربیت یگانه فرزندش كوشید و در آموزش علوم متعارف زمان كوتاهی نكرد تا آن كه در 16 سالگی او را به كار تجارت به بصره فرستاد و محمد در مدت سه ماهی كه آنجا بود به زیارت عتبات نیز مشرف شد و با شنیدن خبر مرگ پدر به شیراز برگشت و مدتی مشغول رسیدگی به امور دارایی‌های پدر شد اما در همه این مدت دل در گرو تحصیل داشت تا سرانجام با سپردن مغازه و املاك پدر به دایی خود كه مردی درستكار بود برای ادامه تحصیل راهی اصفهان شد.[۲]

همان گونه كه روال عادی حوزه‌های علمیه آن زمان بوده است به احتمال قوی صدرا علاوه بر فقه و اصول و دیگر علوم اسلامی متعارف، علوم دیگری چون ریاضیات و نجوم و طب و هیئت و... به خصوص منطق و فلسفه را در شیراز آغاز نموده و به مرحله‌ای رسانده كه مجبور شده است برای تكمیل رشته‌های مورد علاقه خود به مسافرت و حضور در محضر اساتید مشهور نواحی دیگر اقدام نماید.

آغاز سفر

كسانی كه به زندگی صدرالمتألهین پرداخته‌اند مقصد او را از شیراز به اصفهان نوشته‌اند اما به احتمال زیاد باید با ورود شاه عباس به شیراز در سال 998 كه قاعدتاً شیخ بهایی نیز همراه او بوده است. صدرالمتألهین جوان با شیخ بهایی آشنا شده و به همراه آنان یا مدتی پس از آنان به پایتخت كه در آن تاریخ قزوین بوده، آمده باشد.

در این مورد نسخه دست نویس ملاصدرا از روی نسخه اصلی كتاب حدیقه هلالیه شیخ بهایی كه شرح دعای چهل و سوم صحیفه سجادیه است راهگشاست. زیرا در پایان نسخه و پس از اتمام كتاب نوشته است: «عبده‌ الراجی صدرالدین محمد شیرازی محروسه قزوین شهر ذی الحجه سنه الف و خمس من الهجره النبویه». معلوم می‌شود كه ملاصدرا در تاریخ 1005 و شاید قبل از آن در قزوین مشغول تحصیل بوده و تا حدی با استادش آشنایی داشته كه از روی كتاب‌های او نسخه‌برداری می‌نموده است. بنابراین می‌توان گفت: یك سال پس از این تاریخ و با انتقال پایتخت از قزوین به اصفهان صدرالمتألهین نیز راهی اصفهان شده باشد.

اساتید ملاصدرا

در عصر صدرالمتألهین اصفهان و پس از آن قزوین پایتخت و مركز علمی ایران بود و اكثر اساتید بزرگ در این شهرها اقامت داشتند و جاذبه ویژه‌ای برای دانش دوستان داشت.

صدرالمتألهین ابتدا در محضر درس شیخ الاسلام شهر بهاءالحق والدین محمد بن عبدالصمد عاملی ـ معروف به شیخ بهائی‌ ـ كه در علوم نقلی مورد اعتماد و دانشمند زمان و برنای عصر خویش بود حاضر شد و سنگ بنای شخصیت علمی و اخلاقی ملاصدرا توسط این دانشمند جهان‌دیده كم‌نظیر و علامه رهرو ذیفنون عصر بنا نهاده شد و تكمیل این بنای معنوی را استاد دیگرش دانشمند سترگ و استاد علوم دینی و الهی و معارف حقیقی و اصول یقینی سید بزرگوار و پاك نهاد حكیم الهی و فقیه ربانی امیر محمدباقر بن شمس‌الدین مشهور به ـ میرداماد ـ عهده‌دار گشت. این نوجوان خوش استعداد و پرشور حدیث و درایه و رجال و فقه و اصول را از شیخ بهائی و فلسفه و كلام و عرفان و دیگر علوم ذوقی را از محضر میرداماد آموخت و علوم طبیعی و ریاضی و نجوم و هیئت را نیز از محضر این دو استاد و احتمالاً نزد حكیم ابوالقاسم میرفندرسكی عارف زاهد و ریاضیدان بنام عصر فراگرفت.

آواره كوی دوست

ملاصدرا از دانشمندان كم‌نظیری بود كه از همراهی با صاحبان قدرت و زندگی با اهل دنیا و دنیاپرستان و تعریف و تمجید شاهان صفوی بیزار بود و عظمت روحی كه در او وجود داشت به او اجازه سر فرود آوردن در برابر مقامات پست دنیایی را نمی‌داد و البته دنیاطلبان نیز چنین مزاحمی را نمی‌توانستند تحمل كنند و او را از حسادت و توهین و تهمت خود در امان نمی‌گذاشتند. صدرالمتألهین پس از طی مراحل علمی در اصفهان و احتمالاً آغاز حسادت‌ها و مخالفت‌ها به زادگاه خود بازمی‌گردد تا شاید در حمایت خانواده و خویشان خود بتواند در امان باشد.

تاریخ بازگشت صدرالمتألهین به شیراز همچون كوچ قبلی و بعدی او از این شهر معلوم نیست. همچنان كه از مدت اقامت و فعالیت‌های علمی و اجتماعی او در این مرحله اطلاعی نداریم و احتمالاً در همین سال‌ها كه باید بین سال‌های 1010 تا 1020 باشد. الله وردی خان فرمانروای شجاج و آگاه و دلسوز فارس تصمیم می‌گیرد تا مدرسه‌ای مخصوص به نام ملاصدرا بنا كند و آن مدرسه را پایگاه علوم عقلی در منطقه قرار دهد. اما اجل او را مهلت نمی‌دهد و در سال 1021 قبل از اتمام مدرسه به قتل می‌رسد و مقارن همین احوال ملاصدرا نیز در اثر ناسازگاری علمای شیراز و شروع آزار و اذیت و اهانت او ناگزیر به ترك شیراز و بازگشت به اصفهان می‌شود و یا به گفته آیت الله سید ابوالحسن قزوینی از همان جا به نواحی قم عزیمت می‌نماید.

ایشان در شرح حال ملاصدرا می‌نویسد: «...پس از مراجعت به شیراز چنانچه عادت دیرینه ابنای عصر قدیم و حدیث همین است. محسود بعضی از مدعیان علم قرار گرفت و به قدری مورد تعدی و ایذاء و اهانت آنان قرار گرفت كه در نتیجه از شیراز خارج و در نواحی قم در یكی از قُرا منزل گزید و به ریاضات شرعیه از ادای نوافل و مستحبات اعمال و صیام روز و قیام در شب، اوقات خود را صرف می‌نمود».[۳]

صدرالمتألهین حكیمِ خانه به دوشی بود كه به جرم آزادگی روح و فكر مجبور شد تا از پایتخت‌نشینان روی گرداند و به زندگی در روستایی دورافتاده و خالی از امكانات رفاهی ـ كه آن روز و در بارگاه صفویان برای دانشمندان منظور شده بود ـ بسنده نماید و خود را برای «انقطاع الی الله» آماده سازد. او خود در توجیه انتخاب این راه می‌گوید: «من وقتی دیدم زمانه با من سر دشمنی دارد و به پرورش اراذل و جهال مشغول است و روزبروز شعله‌های آتش جهالت و گمراهی برافروخته‌تر و بدحالی و نامردمی فراگیرتر می‌شود. ناچار روی از فرزندان دنیا برتافتم و دامن از معركه بیرون كشیدم و از دنیای خمودی و جمود و ناسپاسی به گوشه‌ای پناه بردم و در انزوای گمنامی و شكسته حالی پنهان شدم. دل از آرزوها بریدم و همراه شكسته‌دلان بر ادای واجبات كمر بستم».[۴]

این مرحله از زندگی رادمرد حكمت و شهود سرآغاز چشم‌پوشی از مظاهر دنیوی و جاه و جلال مجازی و دل بریدن از دنیا و دنیاپرستان و رو به سوی جمال و جلال حق نمودن است كه همواره با مشقت‌های فراوان و نیروی عزم و اراده‌ای آهنین تنها برای افرادی انگشت شمار حاصل می‌گردد؛ كه در اصطلاح سالكان سیر از خلق به سوی حق نام دارد.

در كنج غربت

دوره سوم زندگی صدرالمتألهین مرحله دوم انقلاب روحی او و حركت از وحدت به وحدت و سفر از حق به سوی حق با یاری حق است. این مرحله طولانی‌ترین منازل در سفرهای چهارگانه سیروسلوك است و صدرالدین شیرازی برای این مرحله كه دوران سخت ریاضت‌های جسمانی و مجاهدت‌های نفسانی و عبادت و طی مقامات كشف و شهود است محلی به نام كهك (در سی كیلومتری جنوب شرقی شهر مقدس قم) را برمی‌گزیند و یا در اثر توفیق جبری و به عنوان تبعید از مركز علمی و فرهنگی رسمی (اصفهان) بر او تحمیل می‌شود و در هر صورت فارغ از قیل و قال و جاه و رفاه شهر و شهرنشینی در جوار لطف كریمه اهل بیت علیهاالسلام و حرم آنان پناه می‌گیرد تا ضمن بهره‌گیری از دریای علوم آل محمد صلی الله علیه و آله از گزند فتنه‌ها در امان باشد. چرا كه از امام صادق علیه‌السلام نقل شده است: «به هنگام فراگیر شدن فتنه‌ها به قم و اطراف آن پناه ببرید».[۵]

سال ورود و مدت اقامت ملاصدرا در كهك همانند ورود و اقامتش در اصفهان به خوبی روشن نیست. از تطبیق و انطباق بعضی یادداشت‌ها می‌توان نتیجه گرفت كه بین سال‌های 1025 تا 1039 در كهك بوده است و البته از شیوه زندگی او در آن قریه نیز اطلاعی نداریم جز مطالبی كه از نوشته‌های خود او می‌توان استفاده نمود. در مقدمه اسفار رنجنامه خود را چنین ادامه می‌دهد.

«با گمنامی و شكسته حالی به گوشه‌ای خزیدم. دل از آرزوها بریدم و با خاطری شكسته به ادای واجبات كمر بستم و كوتاهی‌های گذشته را در برابر خدای بزرگ به تلافی برخاستم. نه درسی گفتم و نه كتابی تألیف نمودم. زیرا اظهارنظر و تصرف در علوم و فنون و القای درس و رفع اشكالات و شبهات و... نیازمند تصفیه روح و اندیشه و تهذیب خیال از نابسامانی و اختلال، پایداری اوضاع و احوال و آسایش خاطر از كدورت و ملال است و با این همه رنج و ملالی كه گوش می‌شنود و چشم می‌بیند چگونه چنین فراغتی ممكن است... ناچار از آمیزش و همراهی با مردم دل كندم و از انس با آنان مأیوس گشتم تا آنجا كه دشمنی روزگار و فرزندان زمانه بر من سهل شد و نسبت به انكار و اقرارشان و عزت و اهانتشان بی‌اعتنا شدم. آنگاه روی فطرت به سوی سبب‌ساز حقیقی نموده، با تمام وجودم در بارگاه قدسش به تضرع و زاری برخاستم و مدتی طولانی بر این حال گذراندم».[۶]

صدرالمتألهین در طی نامه‌ای از كهك نیز به استادش میرداماد وضع روحی خود را چنین ترسیم می‌كند: «و اما احوال فقیر بر حسب معیشت روزگار و اوضاع دنیا به موجبی است كه اگر خالی از صعوبتی و شدتی نیست... اما بحمدالله كه ایمان به سلامت است و در اشراقات علمیه و افاضات قدسیه و واردات الهیه... خللی واقع نگشته... از حرمان ملازمت كثیرالسعاده بی‌نهایت متحسر و محزون است. روی طالع سیاه كه قریب هفت هشت سال است كه از ملازمت استاد الاماجد و رئیس الاعاظم محروم مانده‌ام و به هیچ روی ملازمت آن مفخر اهل دانش و بینش میسر نمی‌شود... به واسطه كثرت وحشت از صحبت مردم وقت و ملازمت خلوات و مداومت بر افكار و اذكار بسی از معانی لطیفه و مسائل شریفه مشكوف خاطر علیل و ذهن كلیل گشته...».[۷]

سفر عرشی

مرحله سوم سلوك روحانی صدرالمتألهین شیرازی سفر از حق به سوی خلق است. برای مشاهده آثار خدای سبحان در مظاهر جمال و جلال و مطالعه آیات الهی در طبیعت و انسان و آفاق و انفس كه در اثر طی مراحل گذشته نصیب سالك می‌شود. انسان در پایان این سیر به مقام «خلافت اله‌ی» نایل می‌شود و در اصطلاح فلاسفه «جهانی می‌شود بنشسته در گوشه‌ای».

شور و ابتهاج ملاصدرا در این مرحله مانند همه آن‌ها كه به این مقام رسیده‌اند در خور وصف نیست. او پس از سال‌ها خون دل خوردن توانسته است. دریچه‌ای به عالم قدس بگشاید و حقایق علمی را كه از راه تفكر و استدلال بدست آورده بود از راه مكاشفات نوری مشاهده نماید. در مقدمه اسفار پس از یادآوری دوران زحمت و رنج و مصیبت‌های جانكاه، این مرحله را دوران آرامش و استراحت خود می‌شمرد و می‌گوید: «سرانجام در اثر طول مجاهدت و كثرت ریاضت نورالهی در درون جانم تابیدن گرفت و دلم از شعله شهود مشتعل گشت. انوار ملكوتی بر آن افاضه شد و اسرار نهانی جبروت بر وی گشود و در پی آن به اسراری دست یافتم كه در گذشته نمی‌دانستم و رمزهایی برایم كشف شد كه به آن گونه از طریق برهان نیافته بودم و هر چه از اسرار الهی و حقایق ربوبی و ودیعه‌های عرشی و رمز و راز صمدی را با كمك عقل و برهان می‌دانستم با شهود و عیان روشن‌تر یافتم. در این جا بود كه عقلم آرام گرفت و استراحت یافت و نسیم انوار حق صبح و عصر و شب و روز بر آن وزید و آنچنان به حق نزدیك شد كه همواره با او به مناجات نشست».[۸]

فروغ حكمت متعالیه

روزی كه سفینه النجاه اسلام ناب محمدی صلی الله علیه و آله در ساحل خشك و سوزان جاهلیت متعصب قرشی و سلطنت ظلمانی اموی به گل نشست فلسفه از پای افتاده و شرك‌آمیز یونانی و حكمت كلیسایی اسكندرانی در شام و مصر و بغداد شكفتن آغاز كرد و دستمایه تعزیه‌گردانان میدان مبارزه با «ثقلین» شد. اما در مدتی اندك دانشمندان وارسته اسلامی و خصوصاً تربیت‌شدگان مكتب تشیع با تكیه بر فرهنگ عمیق و اصیل «قرآن و عترت» و بی‌اعتنا به اغراض سیاسی نهضت ترجمه، با اصطلاحات فلسفی آشنا شده و از «شیوه منطقی» ارسطو و «مكاشفه» نو افلاطونی در مناقشات علمی-سیاسی و فهم معارف قرآن بهره‌ها گرفته، حتی خود در این مكاتب استاد شده و به نوآوری پرداختند و نقادیِ عمیق مباحث را با معیار معارف قرآن به عهده گرفتند.

فارابی و بوعلی سینا متد ارسطویی را در قالب جدید آن ـ حكمت مشاء ـ پی ‌ریختند و شهاب‌الدین سهروردی نیز عنصر سلوك و اشراق را اساس فلسفه خود قرار داد و با ادغام بدیع عناصر گوناگون فلسفی از برآیند آن‌ها فلسفه «اشراق» را بنا نهاد و مقارن این دو مكتب فلسفی یك مكتب علمی دیگر نیز كه از عقاید دینی با روش برهانی دفاع می‌نمود پا به پای فلسفه پیش رفت.

این جریان همان «علم كلام» بود كه همواره زمینه مناسبی برای طرح مسائل جدید در فلسفه و رشد و نقد آن ایجاد نمود. عرفان نیز به عنوان راهی برای دریافت حقیقت دین و شیوه خاصی از معرفت الهی و وصول به كمال معنوی در پی آن بود كه جنبه اصیل و پرمغز و نغز شریعت اسلامی را بدست آرد. اما با تمام تلاشی كه دانشمندان و حكیمان داشتند نتوانسته بودند این چهار رود خروشان را به هم پیوند دهند و به یك سو هدایت كنند.

در چنین زمینه فرهنگی كه از سویی بسیار غنی و پرمایه بود و از سوی دیگر به ركود و كسادی و نازائی گرفتار شده بود، زیرا غلبه نهضت ضد عقلی كه همزمان با غرب و شاید در اثر ارتباط دولت صفوی با اروپا بر حوزه‌های علوم اسلامی سایه افكنده بود و نهایتاً منجر به ظهور «فلسفه تجربی» و حس‌گرایی «ظاهربینی» در غرب و قدرت و تقویت «ظاهریه» و پیدایش «اخباری‌گری» و جمود بر ظواهر شرعی در شرق و به ویژه در نبض پرتپش آن «تشیع» شده بود هر یك از رودهای خروشان و پربركت حكمت و معرفت را از تكاپو و حركت آفرینی بازداشته و یا به كلی خشكانیده بود، آری در چنین فضای گرفته‌ای خورشید جهان‌افروز «حكمت متعالیه» در آسمان فكر اسلامی ایران طلوع كرد و افق شرق را به نور حكمت روشن كرد.

حكمت متعالیه از یك نظر به منزله چهارراهی است كه چهار مكتب مهم یعنی حكمت مشائی ارسطویی و سینایی و حكمت اشراقی سهروردی و عرفان نظری محیی الدینی و معانی و مفاهیم كلامی (اسلامی) با هم تلاقی كرده و مانند چهار نهر سر به هم آورده رودخانه‌ای خروشان به وجود آورد‌ه‌اند و از نظر دیگر به منزله یك ساختمان عظیمی است كه چهار عنصر مختلف را پس از یك سلسله فعل و انفعالات به هم ربط داده و به آن‌ها شكل و هیئت و واقعیت نوینی بخشیده كه با ماهیت قبلی هر یك از عناصر متغایر است.[۹]

«اختلاف سابقه‌دار مشّاء و اشراق... و همچنین بسیاری از موارد اختلاف نظر فلسفه و عرفان به وسیله صدرالمتالهین حل شد و چهره بسیاری از حقایق اسلامی روشن گشت...».[۱۰]

گرچه جهل ظاهربینان و غرور علمی اروپای پس از رنسانس و خودباختگی مسلمین در قرون اخیر در حدی بوده و هست كه اجازه نمی‌دهد آهنگ حیاتبخش حكمت متعالیه و صدای گوشخراش شكستن استخوان‌های پوسیده فلسفه ارسطویی و نوافلاطونی «اسكولاستیك» در زیر چرخ عظیم و تندر حكمت متعالیه صدرایی به گوش غربیان و غربزدگان قدیم و جدید برسد و تحول بزرگ فلسفی را كه آن حكیم الهی و فیلسوف ربانی ایجاد نمود دریابند. اما بدون شك با ظهور صدرالمتألهین فعالیت فكری در ایران عصر صفوی به اوج خود رسید و اندیشه‌های او تمامی حیات فكری و عقلی چهار قرن گذشته را در انحصار درآورد و امروز نیز مكتب او به همان سرزندگی دوران تقریر و تحریر است.

آثار ماندگار

صدرالمتألهین از نویسندگان خوش‌قلم و پركار در فلسفه اسلامی است و آثار قلمی او لطیف و در كمال فصاحت و بلاغت است و به تعبیر یكی از اساتید صاحب‌نظر، در گذشته تاریخ فرهنگی شیعه دو نفر در حسن تعبیر و شیوایی قلم بی‌نظیر بوده‌اند و شاید در آینده هم نظیری نداشته باشند؛ شهید ثانی زین الدین جبل عاملی كه در فقه قلم شیرین و جذاب و روانی دارد و صدرالمتألهین شیرازی كه فلسفه را با بیانی روان و قلمی شیوا تقریر نموده است.

تألیفات حكیم شیراز كه بیش از چهل عنوان كتاب و هر یك در نوع خود شاهكاری بی‌نظیر یا كم‌نظیر می‌باشد به جز رساله سه اصل در علم اخلاق و چند نامه جملگی به زبان عربی (زبان رسمی مراكز علمی آن عصر) نوشته شده و دارای نثری روشن و فصیح و مسجع و برای آموزش فلسفه و عرفان بسیار آسان و سهل است. در میان آثار فلسفی او بخشی خصلت عرفانی بارزتری دارند و بعضی دارای لحن برهانی و استدلالی‌تر هستند، هر چند كه از تمامی آن‌ها بوی عرفان به مشام می‌رسد.

از ویژگی‌های بسیار مهم نوشته‌های ملاصدرا كه از دستاوردهای انحصاری خود او است تطبیق بین مفاهیم و بیانات شرع و براهین فلسفی است به نحوی كه در هیچ مسأله فلسفی تا استشهاد بر آیات قرآن و آثار معصومین ننماید نظر قاطع خود را ابراز نمی‌دارد. او همواره در كتاب‌هایش افتخار می‌كند كه هیچ كس را ندیده كه همچون خود او اسرار قرآن كریم و سنت معصومین را فهمیده باشد. تمام نوشته‌های فلسفی او پر از آیات قرآن و روایات است و تمام تفاسیرش سرشار از برداشت‌های عرفانی و عقلی است و او در این تطبیق یگانه پیشتاز است و در این روش نظیری ندارد. البته پس از او شاگرد بی‌نظیرش فیض كاشانی این شیوه را از استاد آموخته و آن را گسترده و زیبا بكار برده است.

نوشته‌های صدرالمتألهین در مجموع از ویژگی‌هایی چون جامعیت، داوری مصلحانه بین آراء مختلف، استفاده از عقل و ذوق و وحی در حل مبهمات، احاطه بر آراء گذشتگان و در آخر سهل و ممتنع‌نویسی برخوردار است.

به تعبیر علامه حسن‌زاده آملی كتاب اسفار اربعه امّ‌الكتاب مؤلفات ملاصدراست كه در اواخر دوره اقامتش در كهك شروع به تألیف آن نموده و از نظر دامنه و گسترش مطالب بی‌گمان بر شفای بوعلی سینا و فتوحات مكیه ابن عربی مقدم است. «این كتاب به یك معنا نقطه اتصال و حلقه جامع دایره‌المعارف مشائی ابن سینا و اقیانوس اسرار باطنی ابن عربی است و به تعبیر دیگر، هم اوج هزار سال تفكر و تأمل دانشمندان و حكمای اسلامی است و هم شالوده بنای عقلانی تازه و اصیلی است كه از متن معارف اسلامی سرچشمه گرفته است».[۱۱]

صدرالمتألهین در این كتاب بزرگ با صراحت تمام رابطه حكمت و دین و عقل و وحی را بیان می‌دارد كه: «حاشا الشریعه الحقه الالهیه البیضاء ان تكون احكامها مصادمه للمعارف الیقینیه الضروریه و تباً لفلسفه تكون قوانینها غیر مطابقه للكتاب والسنه».[۱۲] حاشا كه احكام و مقررات بر حق و تابناك شرعی با معارف بدیهی و یقینی عقلانی، ناهماهنگ باشد و نابود باد فلسفه و حكمتی كه قواعد و یافته‌هایش مطابق با كتاب الهی و سنت نبوی نباشد.

صدرالمتألهین در درك ظاهر و فهم اسرار قرآن و حدیث تبحری ویژه داشت و گرچه در اكثر كتب فلسفی خود به قرآن و حدیث تمسك نموده و گاهی نیز به شرح آیات و احادیث پرداخته اما كتاب‌هایی نیز به تفسیر آیات و احادیث اختصاص داده و سوره‌ سجده، سوره يس، سوره واقعه، سوره حديد، سوره جمعه، سوره الطارق، سوره الأعلى، سوره الزلزال و سوره بقره تا آیه 65 و آیةالكرسی و آیه نور و... را تفسیر نموده كه از تفاسیر ارزشمند فلسفی به شمار می‌آیند و تاكنون چندین بار چاپ شده است.

شرح اصول كافی مرحوم آخوند نیز اولین شرحی است كه بر كتاب بی‌نظیر اصول كافی پس از حدود شش قرن نوشته شده و سنت شرح‌نویسی بر روایات عمیق اعتقادی را باب نموده و بدون شك یكی از مهمترین متون اعتقادی شیعی دوره صفوی است كه در هماهنگی بین حكمت و عرفان و وحی یكی از بهترین و بلكه اولین كلید است و مؤلف كتاب روضات الجنات در مورد این كتاب می‌گوید: «و عندی انّه ارفع شرح كتب علی احادیث اهل البیت علیهم‌السلام و ارجحها فائده و اجلها قدراً».[۱۳]

صدرالمتالهین در سیر نوشتاری خود ابتدا حكیمی عقلانی است كه شرح هدایه را می‌نویسد و شفای بوعلی را حاشیه می‌زند و پس از طی مراحل سلوك و معرفت عارفی متكی بر وحی است كه با قدرت الهی و هدایت نبوی و بیان علوی و با قدمِ قلم سفرهای چهارگانه را طی می‌كند و اسفار اربعه می‌نویسد و در آخر كار تمام همّ خود را بر فهم و درك و تبیین قرآن و روایات اهل بیت علیهم‌السلام متمركز می‌نماید و آخر كار نیز در یك دستش قلم تفسیر سوره بقره و در دست دیگرش برگه‌های شرح كتاب الحجه اصول كافی است كه به دیدار محبوب می‌شتابد.

خانه آفتاب

صدرالمتالهین داماد میرزا ضیاءالدین محمد بن محمود الرازی مشهور به ضیاءالعرفاء پدر زن شاه مرتضی والد فیض كاشانی است. و بدین ترتیب باید گفت فیض پیش از آشنائی علمی با صدرالمتألهین با او ارتباط خویشاوندی داشته و دختر ملاصدرا، دخترخاله فیض بوده است.

فرزندان صدرالمتألهین كه هر یك از علوم اسلامی بهره‌ای وافی برده و از نامداران جهان اسلام محسوب می‌شوند جلوه دیگری از روح الهی آن فیلسوف وارسته می‌باشد كه در نظام خانواده تجلی یافته است.

  • 1. اولین فرزند این خانواده ام‌كلثوم در سال 1019 به دنیا آمد و دانش و بینش و علم و فلسفه را از پدر آموخت و در سال 1034 به عقد ملا عبدالرزاق لاهیجی (فیاض) درآمد. او همچنان در محضر همسرش به تحصیل ادامه داد تا در اكثر علوم متعارف سرآمد همگنان شد به نحوی كه در مجالس دانشمندان شركت می‌نمود و با آنان به مباحثه می‌پرداخت.[۱۴]
  • 2. محمدابراهیم، ابوعلی حكیمی اندیشمند و عارفی سالك و محدثی والامقام است كه در سال 1021 به دنیا آمد و در محضر پدر به تحصیل پرداخت. كتاب‌های متعدد نگاشت و كتابی نیز به نام عروه الوثقی در تفسیر آیةالكرسی به زبان فارسی نوشت ولی آنچنان كه از بعضی نوشته‌هایش پیداست و عده‌ای از تراجم‌نویسان تصریح نموده‌اند در اواخر عمر به شدت از فلسفه رویگردان شد و بر فلاسفه تاخت.[۱۵]
  • 3. زبیده خاتون متولد 1024، سومین فرزند صدرالمتألهین، عالمی ادیب و فاضل و حافظ قرآن، همسر دانشمند بزرگ میرزا معین‌الدین فسائی و مادر علامه ادیب میراز كمال‌الدین فسائی (میرزا كمالا) داماد مجلسی اول است. او حدیث و تفسیر قرآن را از پدر و خواهر بزرگ خود آموخت و در ادبیات استاد فرزند خود بود.[۱۶]
  • 4. زینب سومین دختر صدرالمتألهین است كه عالمی فاضل و متكلمی اندیشمند و فیلسوفی عارف و عابد و زاهد و از ستارگان درخشان فصاحت و بلاغت و ادب بود. در محضر پدر و برادرش بهره‌ها برد و پس از ازدواج با جناب فیض كاشانی تحصیل خود را در محضر همسرش به كمال رساند. سال تولد زینب در كتب تراجم نیامده ولی تاریخ وفاتش را 1097 نوشته‌اند.[۱۷]
  • 5. دومین پسر صدرالمتألهین نظام‌الدین احمد دانشمندی ادیب و حكیمی متأله و شاعری عارف است كه در سال 1031 در شهر كاشان به دنیا آمد و در رجب 1074 وفات یافت. وی كتابی به نام مضمار دانش به زبان فارسی دارد.[۱۸]
  • 6. آخرین فرزند صدرالمتألهین معصومه خاتون همسر علامه بزرگ میرزا قوام‌الدین تبریزی از شاگردان به نام صدرالمتألهین و حاشیه‌نویس كتاب اسفار است. او در تاریخ 1033 به دنیا آمد و 1093 وفات یافت. بانویی دانشمند و ادب دوست، حدیث شناس و عابد و زاهد و حافظ قرآن كریم بود كه در محضر پدر و سپس خواهرانش زبیده و ام كلثوم علوم و معارف روز را فراگرفت.[۱۹]

وفات

حكیم وارسته در طول عمر 71 ساله‌اش هفت بار با پای پیاده به حج مشرف شد و گل تن را با طواف كعبه دل صفا بخشید و در آخر نیز سر بر این راه نهاد و به هنگام آغاز سفر هفتم یا در بازگشت از آن سفر به سال 1050 ه‍ـ.ق در شهر بصره تن رنجور را وداع نمود و در جوار حق قرار گرفت و در همان جا به خاك سپرده شد و اگر چه امروز اثری از قبر او نیست، اما عطر دلنشین حكمت متعالیه از مركب نوشته‌هایش همواره مشام جان را می‌نوازد.

پانویس

  1. ملاصدرا، هانری كربن، ترجمه ذبیح‌الله منصوری، ص 9.
  2. ملاصدرا، ص 28.
  3. یادنامه ملاصدرا، نشر دانشگاه تهران، ص 2.
  4. اسفار، ج 1، ص 6.
  5. بحارالانوار، علامه محمدباقر مجلسی، ج 60، ص 216.
  6. اسفار، ج 1، ص 6 و 7.
  7. مجله فرهنگ ایران زمین، ج 13، ص 84، 100.
  8. همان، ص 8.
  9. خدمات متقابل اسلام و ایران، ص 587.
  10. مجموعه آثار شهید مطهری، ج 13، ص 249 و 252.
  11. تاریخ فلسفه در اسلام، انتشارات سمت، ج 1، ص 496.
  12. اسفار، ج 8، ص 303.
  13. روضات الجنات، ج 4، ص 120.
  14. مستدرك اعیان الشیعه، ج 3، ص 43.
  15. مقدمه معادن الحكمه، چاپ انتشارات كتابخانه آیت الله مرعشی، ص 15.
  16. اعیان الشیعه، ج 3، ص 83 (مستدرك).
  17. همان.
  18. مقدمه معادن الحكمه، ص 15.
  19. اعیان الشیعه، همان.

منبع

محمود لطيفي, تلخيص از كتاب گلشن ابرار، جلد 1، صفحه 204

پيوند ها