اجل

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۳۱ ژانویهٔ ۲۰۱۹، ساعت ۱۰:۰۳ توسط Sedaghat (بحث | مشارکت‌ها) (رتبه مقاله)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
Icon-encycolopedia.jpg

این صفحه مدخلی از دائرة المعارف قرآن کریم است

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)


سرآمد زمانى يا تمام مدت هر پديده، كار يا موجود.

اجل در لغت به ‌معناى «مدت هر پديده»[۱] و «انتهاى وقت»[۲] آمده و در قرآن كريم، 56 بار در اين دو معنا بكار رفته است. كاربرد قرآنى اين واژه، در مواردى بدون هيچ قيدى (سوره اعراف/7، 34 و‌...) و گاهى همراه با اوصافى چون «مسمّى»، «قريب»، «معدود»، (سوره انعام/6، 60؛ سوره ابراهيم/14، 44 و سوره هود/11، 104 و‌...) و در 2 مورد به ‌صورت اضافه به لفظ جلاله اللّه (سوره عنكبوت/29، 5 و‌...) و در ساير موارد به ‌صورت «مشتقات اجل» آمده است.

امورى كه قرآن كريم، اين واژه را درباره آن‌ها بكار برده است، عبارتند از: انسان (سوره انعام/6، 2 و 60؛ سوره هود/11،3؛ سوره ابراهيم/14، 10 و‌...)، امت‌ها (سوره يونس/10، 49؛ سوره حجر/15، 5)، پديده‌هاى طبيعى (سوره رعد/13، 2؛ سوره لقمان/31، 29؛ سوره روم/30، 8؛ سوره احقاف/46، 3 و‌...)، جنين (سوره حج/22،5)، دَين (سوره بقره/2،282)، عقد اجاره (سوره قصص/28، 28‌ـ‌29)، عدّه طلاق (سوره بقره/2، 231 و‌...)، عدّه وفات (سوره بقره/2، 234) و منافع مناسك حج يا قربانى (سوره حج/22، 33).

اين امور در دو دسته امور حقيقى و اعتبارى قابل تقسيم‌اند.

اجل در امور حقيقى

مقصود از آن، سرآمد زمانى و مدت معينى است كه خداوند در عالم تكوين براى موجودات حقيقى اعم از انسان‌ها، حيوانات، آسمان‌ها، زمين، خورشيد، ماه، فرشتگان و جنيان و‌... قرار داده است كه با فرا‌رسيدن و پايان يافتن آن، موجودات ياد ‌شده منقرض مى‌شوند. امورى حقيقى كه قرآن، اجل را درباره آن‌ها بكار برده است، عبارتند از:

اجل انسان

اجل درباره انسان به ‌معناى مدت عمر يا زمان پايان عمر آمده است و قرآن كريم از دو نوع اجل براى انسان ياد مى‌كند: يكى با قيد «مسمّى» و ديگرى بدون هيچ قيدى: «هُو الَّذى خَلَقكُم مِن طين ثُمَّ قَضى اَجَلاً و اَجَلٌ مُسمًّى عِندَه‌...». (سوره انعام/6،2)

بر اساس ظاهر آيه، مقصود از هر دو زمان پايان عمر آدمى است، نه ‌مدت عمر او.[۳]

در جوامع روايى شيعه، «اجل مسمى» را به «اجل حتمى» كه غيرقابل تغيير بوده و در شب ‌قدر معين مى‌شود، تفسير و آيه شريفه «اِذا‌جاءَ اَجَلُهُم فَلايَستَخرونَ ساعَةً و‌لا‌يَستَقدِمون» (سوره يونس/10،‌49) را به آن ناظر دانسته‌اند و نيز «اجل غيرمسمى» را به اجل موقوف و مشروط كه قابل تغيير است، تفسير كرده‌اند.[۴]

در منابع اسلامى از «اجل مسمى» با تعابيرى چون اجل «محتوم»،[۵] «قطعى»،[۶] «مقضى»[۷] و «طبيعى»[۸] و از «اجل غيرمسمى» نيز با واژگانى مانند «معلق»،[۹] «موقوف»،[۱۰] «اخترامى»،[۱۱] و «مشروط»،[۱۲] ياد ‌شده است.

علامه طباطبايى با ضميمه كردن آيه «لِكُلِّ اَجَل كِتابٌ × يَمحوا اللّهُ ما يَشاءُ و يُثبِتُ و عِندَهُ اُمُّ الكِتب» (سوره رعد/13، 38‌ـ‌39) به آيات اجل، نتيجه مى‌گيرد كه اجل مسمى و حتمى همان است كه در «امّ‌الكتاب» ثبت شده و به هيچ وجه تغيير نمى‌يابد و اجل غيرمسمى اجلى است كه در «لوح محو و اثبات» نوشته شده و قابل تغيير است.

«امّ‌الكتاب» قابل انطباق بر حوادثى است كه با تمام علل و اسباب مؤثّر در آن لحاظ مى‌شوند؛ به ‌گونه‌اى كه قابل تخلف نباشند؛ ولى «لوح محو و اثبات» قابل انطباق بر همان حوادث است؛ اما از جهت انتساب به برخى از اسباب و علل نه تمام آن‌ها؛ چرا كه ممكن است در اثر برخورد با موانعى از تأثير بازمانند يا بدون برخورد با موانع، اين اسباب مؤثّر واقع شوند؛ بنابراين هر انسانى اقتضا‌ دارد به ‌طور طبيعى مثلاً صد سال عمر كند.

اين اجلى است كه در لوح محو و اثبات ثبت شده؛ اما بر اثر اسباب و موانعى ممكن است پيش از انقضاى اين مدت، مرگ انسان فرارسد كه اين همان اجل اخترامى يا مرگ ناگهانى است و روشن ‌است كه آنچه وقوع آن در خارج حتمى است، همان اجل مسمى است كه ممكن است با عمر طبيعى موافق باشد يا نباشد. بديهى است در ‌صورت دوم، اجل مسمى و اجل اخترامى داراى يك مصداق خواهند بود.[۱۳]

برخى از قرآن‌پژوهان، اين دو نوع اجل را از مصاديق قضا و قدر دانسته و نتيجه گرفته‌اند: اجلى ‌كه قابل تغيير است، از مصاديق «تقدير» بوده كه به آن اجل معلق (معلق بر شرايط) مى‌گويند و اجلى كه حتمى و غيرقابل تغيير است، از مصاديق «قضا» است كه همان مرحله حتميت و غيرقابل برگشت است.[۱۴]

به گزارش فخر رازى،[۱۵] مفسران در تفسير دو ‌اجل در آيه شريفه «هُو الَّذى خَلَقَكُم مِن طين ثُمَّ قَضى اَجَلاً و اَجَلٌ مُسَمًّى عِندَه» (سوره انعام/6، 2) اقوال ديگرى را نيز ذكر كرده‌اند: اجل گذشتگان و اجل افراد باقى‌مانده بشر، مرگ انسان و زمان برپايى قيامت، مدت زندگى دنيايى و مدت زندگى برزخى، خواب و مرگ، مقدار طى شده از عمر آدمى و مقدار باقيمانده از عمر او، اجل اخترامى كه مرگ انسان در اثر حوادث و اسباب خارجى فرامى‌رسد و اجل طبيعى، (قول منسوب به حكيمان)؛ اما علامه ‌طباطبايى اقوال پيشين را اقوالى ضعيف برشمرده است.[۱۶]

عوامل تقديم و تأخير

از آيات و روايات استفاده مى‌شود كه امور ذيل در تقديم و تأخير اجل مؤثرند:

ايمان

«قالَت رُسُلُهُم اَفِى اللّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّموتِ والاَرضِ يَدعوكُم لِيَغفِرَ لَكُم مِن ذُنوبِكُم و يُؤَخِّرَكُم اِلى اَجَل مُسَمًّى». (سوره ابراهيم/14،10) برخى مفسران از اين آيه استفاده كرده‌اند كه نتيجه دنيايى ايمان به خدا و پيامبران، تأخير مرگ انسان تا زمان معين شده و تخلف‌ناپذير (اجل ‌مسمّى) است.[۱۷]

برخى گفته‌اند: تأثير ايمان در افزايش عمر انسان از دو منظر قابل تبيين است. اوّل، منظر الهى: تقدير الهى چنين است كه ايمان را باعث طول عمر آدمى قرار داده است. دوم، منظر طبيعى: ايمان به خداوند و پيامبران و تقيد به حرام و حلال الهى و دستورهاى دينى، سبب افزايش امنيت فردى و اجتماعى و پيشگيرى از امراض و بيمارى‌ها و در نتيجه افزايش طول عمر آدمى خواهد شد.[۱۸]

عبادت و تقوا

«قالَ يقَومِ اِنّى لَكُم نَذيرٌ مُبين × اَنِ اعبُدوا اللّهَ واتَّقوهُ و اَطيعون × يَغفِرلَكُم مِن ذُنُوبِكُم و يُؤَخِّركُم اِلى اَجل مُسَمًّى‌...». (سوره نوح/71، 2‌ـ‌4)   اين آيه تأخير مرگ تا اجلى معين را نتيجه عبادت خدا و تقوا و اطاعت رسول دانسته و اين خود دليل بر اين است كه انسان دو اجل دارد:[۱۹] مسمى و غيرمسمى كه اجل غيرمسمى قابل تغيير ‌است.

افزون بر موارد پيش‌ گفته در روايات نيز امور ديگرى مانند صدقه،[۲۰] صله رحم،[۲۱] روزه ماه ‌شعبان،[۲۲] زيارت امام حسين عليه‌السلام[۲۳]، تخفيف دَين،[۲۴] شكر فراوان،[۲۵] قرائت سوره توحيد بعد از هر نماز[۲۶] و‌... را عوامل طول عمر و تأخير اجل و امورى مانند قطع رحم،[۲۷] آلوده ‌دامنى،[۲۸] عقوق والدين،[۲۹] ترك زيارت امام حسين عليه‌السلام،[۳۰] دروغ‌گويى،[۳۱] سوگند دروغ،[۳۲] بستن راه مسلمانان،[۳۳] ادعاى امامت (به ناحق)[۳۴] و‌... را عوامل تقديم اجل و كاهش عمر آدمى نام برده‌اند.

اجل مقتول

درباره اجل مقتول اين پرسش مطرح است كه «شخص مقتول اگر كشته ‌نمى‌شد به حيات طبيعى خود ادامه مى‌داد يا ‌خير».

متكلمان در پاسخ به اين سؤال، آراى گوناگونى ارائه كرده‌اند: پاسخ جبرگرايان به اين سؤال منفى است و دليل آن را تخلف از علم الهى دانسته‌اند. برخى از معتزله بغداد به ‌طور قاطع پاسخ را مثبت مى‌دانند و براى بيان خود چنين استدلال كرده‌اند كه در غير اين صورت لازم مى‌آيد قصاص قاتل لازم نباشد (چون در واقع زمان مرگ مقتول فرا رسيده و اگر قاتل هم او را نمى‌كشت، زنده ‌نمى‌ماند)؛ ولى بيشتر متكلمان پاسخ داده‌اند:

امكان دارد زنده بماند و ممكن است بميرد. برخى از آنان مى‌گويند: اگر علم الهى به بقاى او تعلق گرفته، اگر به ‌وسيله قاتل كشته نشود، از اجل مشروط و معلق رها شده و تا اجل مسمى زنده خواهد ماند. گروه ديگرى از آنان مى‌گويند: اجل حقيقى مقتول، همان زمانى است كه كشته مى‌شود؛ اما در پاسخ اين اشكال كه اگر كشته‌نمى‌شد و به حيات خود ادامه مى‌داد، گفته‌اند: اشكال مذكور فرضى بيش نيست و اجل ديگرى كه در اين صورت براى مقتول تصور مى‌شود، تقديرى و فرضى است.[۳۵]

اجل امت‌ها

قرآن كريم براى امت‌ها نيز حيات و موت خاصى قائل است. در آياتى از قرآن به أجل امت‌ها اشاره شده است؛ از ‌جمله: «لِكُلِّ اُمَّة اَجَلٌ اِذا جاءَ اَجَلُهُم فَلايَستَخِرونَ ساعَةً ولايَستَقدِمون» (سوره يونس/10، 49 و سوره اعراف/7، 34)، و «ما ‌تَسبِقُ مِن اُمَّة اَجَلَها و‌ما ‌يَستَخِرون». (سوره حجر/15،5 و سوره مؤمنون/23، 43)

برخى انديشه‌وران از آيات پيشين براى اثبات «اصالت جامعه» استفاده كرده و گفته‌اند: جامعه اصالت دارد زيرا به آن موت و حيات نسبت داده شده است؛[۳۶] بنابراين، اجل امت‌ها را اجلى حقيقى دانسته‌اند.

برخى از قرآن‌پژوهان معاصر با رد ديدگاه پيشين بر اين باورند: حداكثر سخنى كه (درباره اجل امت‌ها) مى‌توان گفت، اين است كه مرگ امت به ‌معناى از هم گسيختن نظام و شيرازه اجتماعى و سياسى آن امت است نه اين ‌كه امت موجود و واحد حقيقى باشد كه همان ‌گونه كه روزى به دنيا آمده است، روز ديگر نيز رخت بربندد و از ‌ميان برود[۳۷] كه در اين صورت اجل امت‌ها، اجلى حقيقى نخواهد بود.

مؤيّد اين بيان، كلام برخى مفسران است كه از اجل امت‌ها به «اجل معنوى» تعبير و حيات امت‌ها را به «عزت»، و مرگ امت‌ها را به «ذلت» آن‌ها تفسير كرده و نتيجه گرفته كه امت‌ها با امتثال حدود شرعى و التزام به دستورهاى دينى و تمسك به اخلاق و فضايل به عزت مى‌رسند و با روى‌گردانى از قوانين شرعى و دور شدن از فضايل اخلاقى و انتشار رذايل اخلاقى و منكرات و ستم به شقاوت و ذلت خواهند رسيد.[۳۸]

اجل پديده‌هاى طبيعى

قرآن كريم در آيات 8 سوره روم/30، و 3 سوره احقاف/46، به اجل آسمان‌ها و زمين و در آيات 2 سوره رعد/13 و 29 سوره لقمان/31 و 13 سوره فاطر/35 و 5 سوره زمر/39، به اجل خورشيد و ماه اشاره و از آن با «اجل مسمى» (وقت معين شده) تعبير كرده است.

آيات پيشين بيان‌گر اين مطلب است كه اين موجودات، دائم و سرمدى نبوده بلكه در روز معينى كه نزد خداوند روشن است، آن‌ها نيز فانى و منقرض خواهند شد كه بر اساس آيات ديگر (سوره تكوير/81، 1‌ـ‌3؛ سوره انفطار/82، 1؛ سوره انشقاق/84، 1‌ـ‌5) آن روز، روز قيامت خواهد بود.

آيه‌ 5 سوره حج/22 «و‌نُقِرُّ فِى‌الاَرحامِ ما نَشاءُ اِلى اَجَل مُسَمّىً ثُمَّ نُخرِجُكُم طِفلاً» نيز زمان استقرار جنين در رحم مادر را مدتى مشخص و از پيش تعيين شده مى‌داند.

اجل در امور اعتبارى

مقصود از آن سرآمد زمانى و مدت معينى است كه به واسطه قرارداد، براى امور اعتبارى حاصل مى‌شود؛ خواه به ‌صورت قوانينى باشد كه از سوى شارع وضع مى‌شود؛ مانند عده طلاق و وفات و خواه از ناحيه انسان‌ها وضع شده و شارع مقدس آن را جايز شمرده باشد؛ مانند اجل دَين. امور اعتبارى كه قرآن، اجل را درباره آن‌ها بكار برده، عبارتند از:

دَين

يكى از موارد اجل اعتبارى، تعيين سرآمد معين براى دَين است كه بر اساس آيه‌ 282 سوره بقره/2 مورد تأييد و امضاى شارع مقدس قرار گرفته است.

اجاره

تعيين اجل در عقد اجاره (اعم از اجير كردن شخصى براى انجام كارى يا اجاره شيئ خاص مانند خانه يا منافعى از شىء معين ديگر) نيز بر اساس آيات قرآن و عموم روايت «المؤمنون عند شروطهم»[۳۹] جايز است كه نمونه آن در قرآن كريم اجير شدن حضرت موسى عليه‌السلام براى شعيب به مدت 8 يا 10 سال در برابر ازدواج با يكى از دختران او است. (سوره قصص/28، 28‌ـ‌29)

عده طلاق

مورد ديگر اجل اعتبارى، اجل طلاق است كه در آيات قرآن كريم از آن با تعبير «اجل» (سوره بقره/2،231 و سوره طلاق/65،2 و 4) و در متون فقهى با تعبير «عده» ياد ‌شده است و آن، مدت زمانى است كه زن مطلقه پس از اجراى طلاق، حق ازدواج با ديگرى را تا پايان آن ندارد.

طول اين مدت بر اساس آيه ‌228 سوره بقره «سه بار پاك شدن» و براى زنان يائسه (در ‌صورتى كه احتمال مى‌دهند باردار باشند) سه ماه و براى زنان باردار تا پايان وضع حمل (سوره طلاق/65، 4) است.

عده وفات

از ديگر موارد اجل اعتبارى در قرآن كريم، اجل يا عده وفات است. از آن‌جا كه پس از وفات شوهر، ازدواج فورى زن با مردى ديگر با محبت و دوستى و حفظ احترام شوهر پيشين سازگار نيست و از سويى سبب جريحه‌دار شدن عواطف بستگان متوفا مى‌شود، قرآن كريم ازدواج مجدد زنان را به نگه‌داشتن عده مشروط مى‌كند كه مدت آن 4 ماه و 10 روز تعيين شده است. (سوره بقره/2، 234)

از سوى ديگر، خداوند با تشريع اين حكم به مبارزه با برخى عقايد خرافى كه مخالف ازدواج مجدد زنان شوهر مرده است، برخاسته و پس از گذشت اين مدت هيچ منعى براى ازدواج شايسته آنان نمى‌بيند.[۴۰]

منافع مناسك حج يا شتران قربانى

از ديگر موارد اجل اعتبارى، مفاد آيه‌ 32‌ـ‌33 سوره حج/22 است: «و مَن يُعَظِّم شَعئِرَ اللّهِ فَاِنَّها مِن تَقوَى القُلوب × لَكُم فيها مَنفِعُ اِلى اَجَل مُسَمًّى ثُمَّ مَحِلُّها اِلَى البَيتِ العَتيق» كه بر اساس آن اجل و سرآمدِ استفاده از «منافع مناسك حج»[۴۱] مانند تجارت و‌... (در ‌صورتى كه مقصود از شعائر، «مناسك حج» باشد) يا پايان بهره‌گيرى از «منافع شتران قربانى»[۴۲] مانند استفاده از شير آن‌ها و سوار شدن بر پشت آن‌ها، (در ‌صورتى كه مقصود از شعائر «شتران قربانى» باشد) زمان رسيدن به خانه كعبه تعيين شده است.

پانویس

  1. المصباح، ص‌ 6‌؛ الصحاح، ج‌ 4، ص‌ 1621؛ لسان‌العرب، ج‌ 1، ص‌ 79.
  2. مقاييس‌اللغه، ج‌ 1، ص‌ 64‌؛ تاج‌العروس، ج‌ 14، ص‌ 13؛ لسان‌العرب، ج‌ 1، ص‌ 79.
  3. الميزان، ج‌ 7، ص‌ 9.
  4. الفصول المهمه، ج‌ 1، ص‌ 221؛ بحارالانوار، ج‌ 5، ص‌ 139.
  5. تفسير عياشى، ج‌ 1، ص‌ 354‌ـ‌355.
  6. ترجمه و تفسير نهج‌البلاغه، ج ‌13، ص‌ 21.
  7. الصافى، ج‌ 2، ص‌ 107.
  8. بحارالانوار، ج‌ 4، ص‌ 117.
  9. الميزان، ج‌ 7، ص‌ 9.
  10. الفصول المهمه، ج‌ 1، ص‌ 221؛ البرهان، ج‌ 2، ص‌ 401.
  11. بحارالانوار، ج‌ 4، ص‌ 117؛ التفسير الكبير، ج‌ 12، ص‌ 153.
  12. الميزان، ج‌ 7، ص‌ 9.
  13. الميزان، ج‌ 7، ص‌ 8‌ـ‌10.
  14. معارف قرآن، ص‌ 213‌ـ‌214.
  15. التفسيرالكبير، ج‌ 12، ص‌ 153‌ـ‌154.
  16. الميزان، ج‌ 7، ص‌ 10.
  17. الميزان، ج‌ 12، ص‌ 30.
  18. قاموس المفاهيم، ج‌ 1، ص‌ 295.
  19. الميزان، ج‌ 20، ص‌ 28.
  20. بحارالانوار، ج‌ 93، ص‌ 130.
  21. همان.
  22. المصنف، ج‌ 2، ص‌ 514.
  23. المزار، ص‌ 33.
  24. الامالى، ص‌ 667.
  25. عيون الحكم، ص‌ 275.
  26. المجتنى، ص‌ 90.
  27. سفينة‌البحار، ج‌ 2، ص‌ 358.
  28. الخصال، ص‌ 320.
  29. مستدرك الوسائل، ج‌ 12، ص‌ 334.
  30. المزار، ص‌ 33.
  31. بحارالانوار، ج 70، ص‌ 375؛ معانى‌الاخبار، ج‌ 2، ص‌ 153.
  32. بحارالانوار، ج 70، ص‌ 375؛ معانى‌الاخبار، ج‌ 2، ص‌ 153.
  33. بحارالانوار، ج 70، ص‌ 375؛ معانى‌الاخبار، ج‌ 2، ص‌ 153.
  34. بحارالانوار، ج 70، ص‌ 375؛ معانى‌الاخبار، ج‌ 2، ص‌ 153.
  35. كشف‌المراد، ص‌ 461‌ـ‌462.
  36. مجموعه آثار، ج ‌2، ص‌ 339‌ـ‌340، «جامعه و تاريخ».
  37. جامعه و تاريخ، ص‌ 95‌ـ‌96.
  38. المنير، ج‌ 8‌، ص‌ 196.
  39. الاستبصار، ج‌ 3، ص‌ 284.
  40. نمونه، ج‌ 2، ص‌ 193.
  41. الكشّاف، ج‌ 3، ص‌ 157.
  42. الميزان، ج‌ 14، ص‌ 274.

منابع

محمد ابوطالبی، دائرة المعارف قرآن کریم، جلد 2، صفحه 161-166.