شهید فضل الله محلاتی

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۷ اوت ۲۰۱۲، ساعت ۰۵:۰۴ توسط بهرامی (بحث | مشارکت‌ها) (اضافه کردن رده)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon book.jpg

محتوای فعلی بخشی از یک کتاب متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)

منبع: ستارگان حرم، جلد 3

نویسنده: احمد محيطى اردكانى

(شيداى ولايت)

عاشق ولايت

«حجت الاسلام حاج شيخ فضل الله محلاتى، شهيد عزيزى را كه من و شما او را مى شناسيم، عمر خود را در راه انقلاب صرف كرد و بايد گفت يكى از چهره هاى درخشان انقلاب بود و در اين راه كه راه خداوند است تحمل سختى ها نمود و رنج ها كشيد و با قامت استوار ايستادگى كرد».(1) امام خمينى، سوم اسفند ماه 1364.

تولد

فضل الله مهدى زاده محلاتى فرزند حاج غلامحسين در 18 تير ماه سال 1309 ه.ش در خانواده اى كشاورز و مذهبى در محلات به دنيا آمد.(2) پدر و مادر باايمان و پرهيزگارش در حالى كه از نعمت سواد بى بهره بودند، هرگز چنين حدس نمى زدند كه روزى فرزند آن ها در سرنوشت ايران اسلامى و امت مسلمان نقش بزرگ ايفا كند، و در ساختن جامعه بزرگ اسلام سهيم باشد و تا آن جا پيش رود كه اولين حج ابراهيمى و محمدى صلی الله علیه و آله ايران اسلامى در سال 58با مسئوليت وى و همرزم بزرگوارش؛ حجت الاسلام انوارى برگزار شود و توفيق هدايت و نظارت مستقيم بر «سپاه پاسداران انقلاب اسلامى» نصيبش گردد. اما تاريخ نشان داد كه «فضل خدا» و استعداد و سخت كوشى انسان مى تواند چنين معجزه اى را به وجود آورد.(3)

تحصيل

فضل الله را در شش سالگى به مدرسه اى به نام «مدرسه ميرزا» كه از نوع مكتب‌خانه هاى قديم بود، سپردند. مدير مدرسه، مردى باسواد و متدين بود كه در تربيت صحيح بچه ها مى كوشيد و آن ها را به شيوه اى اسلامى پرورش مى داد. وى تا كلاس ششم در همين مدرسه درس خواند، اما با همه عشق و علاقه اى كه براى تحصيل در وجودش حس مى كرد، اجازه نداشت براى ادامه تحصيل به مدارس دولتى برود. پدرش مايل بود كه پيشه او را دنبال كند و در كارها مددكارش باشد.

شهيد محلاتى، خود در اين رابطه چنين مى گويد: «در محلات كه شهرى مذهبى بود، تابستان ها عده اى از مراجع تقليد مى آمدند. مرحوم آيت الله سيد محمدتقى خوانسارى (متوفاى 1371 ه.ق) سال هاى بسيار؛ تابستان ها تشريف مى آوردند. مرحوم آيت الله صدر و حضرت امام چند سال تابستان تشريف مى آوردند. طلبه هاى زيادى هر تابستان به محلات مى آمدند.

در اين شرايط، ناگهان عشق و علاقه اى بر من مستولى شد كه بروم طلبه شوم. پدرم مخالف بود و من در كتاب هاى دعا جستجو مى كردم كه ببينم چه دعايى موجب مى شود كه انسان حاجتش برآورده شود. يادم هست كه در همان سال عمل «ام داود» را به جا آوردم. سه روز روزه ماه رجب با همان اعمال خاص را انجام دادم و حاجتم اين بود كه پدرم راضى شود تا من طلبه شوم. بالاخره روى همين عشق به طلبگى يكى دو سال در همان جا پيش اهل علم درس خواندم و در ضمن به پدر و مادرم كمك مى كردم».(4)

در يكى از تابستانها كه بر حسب معمول آيت الله سيد محمدتقى خوانسارى به محلات آمده بودند نزد ايشان رفتم و با گريه و زارى گفتم: مى خواهم طلبه شوم، پدرم راضى نمى شود. آيت الله خوانسارى، حاج محمدحسن عموى فضل الله را خواست و به وى گفت: شما، پدر ايشان را راضى كنيد من نيز در قم سرپرستى او را به عهده مى گيرم. با اصرار عمويش، پدر راضى مى شود و او با دلى پرشور و علاقه اى سرشار در سال 1324 ه.ش در سن 15 سالگى در حالى به شهر مقدس قم رهسپار مى گردد كه هنوز چند ماهى از ورود آيت الله بروجردى به قم نگذشته است.

وى در يكى از حجره هاى مدرسه فيضيه سكونت مى گزيند و با جديت كامل به ادامه تحصيل مشغول مى شود و از محضر اساتيد و علماى بزرگوار كسب فيض مى نمايد. كتاب مغنى را از آيت الله شيخ على پناه اشتهاردى، مطول و لمعه را از آيت الله شهيد حاج شيخ محمد صدوقى يزدى اقتصاد اسلامى و منظومه را از آيت الله مرتضى مطهرى مكاسب را از حاج شيخ مرتضى حائرى يزدى تفسير و فلسفه را از آيت الله علامه سيد محمدحسين طباطبايى و دروس خارج فقه و اصول را از آيت الله حاج حسين طباطبايى بروجردى و بيشتر از محضر آيت الله امام خمينى استفاده نمود. از اساتيد ديگرى چون حاج آقا باقر سلطانى، حاج شيخ عبدالجواد اصفهانى، و آيت الله حاج شيخ على مشكينى نيز بهره مند گرديد و در سال 1339 به تهران عزيمت نموده، از محضر آيات عظام حاج سيد احمد خوانسارى، شيخ محمدتقى آملى، سيد ابوالحسن رفيعى قزوينى، آشتيانى، و آيت الله شهيد مطهرى بهره مند شد.(5)

شهيد محلاتى در طول ايام تحصيل و تهذيب نفس به مسائل اجتماعى و سياسى اسلام نيز سخت علاقه داشت و خود را در قبال آن مسئول مى ديد. مبارزه با مفاسد اجتماعى و طاغوت زمان را از وظايف خود شمرده، در راه احياى اين فكر در ميان علماى اسلام و همگام سازى آن ها تلاشى طاقت فرسا و قابل تحسين داشت.

مبارزات

بزرگترين ويژگى اين شهيد بزرگوار، روحيه مبارزاتى وى مى باشد. سراسر زندگيش پرجوش و خروش است و اين درسى است كه از اساتيد حوزه هاى علميه شيعه آموخته است، چه اين كه حوزه هاى علمى شيعى با سابقه درخشانِ تاريخى اش، پايگاه پيوند سه عنصر، علم، تقوى، جهاد و مبارزه است. او از آغاز ورود به حوزه علميه قم، يكى از شيفتگان مرحوم آيت الله سيد محمدتقى خوانسارى بود.

مردى كه آوازه مبارزه اش در جنگ عراق و انگلستان در منطقه خاورميانه پيچيده، مقام معنوى او در نماز باران تجلى يافته بود. در نتيجه روح تقوى و مبارزه را در درجه اول از اين اسوه تقوى و مبارزه فراگرفته، سپس، با رفت و آمد به خانه اش با حجت الاسلام شهيد نواب صفوى رهبر فدائيان اسلام آشنا گرديد و اين روحيه در او تقويت شد. حجت الاسلام عبدخدائى مى گويد: «وقتى به تهران آمدم، از شهيد نواب صفوى پرسيدم كه شيخ فضل الله محلاتى از كى با شما آشناست؟ ايشان فرمود: در جريان جنازه پهلوى ايشان جزو چهل نفر روحانى بودند كه همراه ما عليه آوردن جنازه رضاخان به قم (17 ارديبهشت) 1392 در تظاهرات شركت كردند».(6) مبارزات سياسى اسلامى شهيد محلاتى با اين راهپيمائى شروع شد، و از اين پس در بيشتر صحنه هاى مبارزه حضور فعال داشت كه بعضى از آن ها را با نگاهى گذرا مرور مى كنيم.

همگام با آيت الله كاشانى

شيخ فضل الله پس از بازگشت سيد ابوالقاسم كاشانى از تبعيدگاه لبنان به تهران، هر هفته پنج شنبه و جمعه به تهران مى رفت و در خانه هاى مخفى با مرحوم نواب يا در منزل مرحوم آيت الله كاشانى بود. در اين ايام بارها از طرف آيت الله كاشانى براى تبليغ به شهرستان ها اعزام گرديد. در جريان 30 تير در سبزوار مورد سوء قصد قرار گرفت كه جان سالم به در برد و مخفيانه به مشهد رفت و مدتى در آن جا ماند.

در دوره هفتم انتخابات مجلس شوراى ملى كه روابط آيت الله كاشانى با مصدق هنوز خوب بود، به عنوان نماينده آيت الله كاشانى چهار ماه در آذربايجان به تبليغ و ارشاد مردم پرداخته، خود نيز در انتخابات شركت كرد.(7)

عمرى در راه انقلاب

مجاهد نستوه، شهيد محلاتى از ابتداى نهضت اسلامى ايران، همگام با امام خمينى در مبارزات عليه رژيم ستمشاهى شركت داشت و در گسترش اهداف رهبر انقلاب و پخش سخنان و اعلاميه هاى آن مرجع عاليقدر، سر از پا نمى شناخت. بعد از حادثه دلخراش حمله مزدوران رژيم به مدرسه فيضيه، در سالروز شهادت امام صادق علیه السلام و ضرب و شتم طلاب و رحانيون و مجروح و شهيد كردن عده اى از آن ها، امام اعلاميه معروف و پر حرارتشان را در جواب به تلگراف تسليت علماى تهران خطاب به آقاى حاج سيد على‌اصغر خويى صادر نمودند 1342/1/13(8) و شخص شاه را با جمله هايى از قبيل: «شاه دوستى يعنى غارتگرى و... شاهدوستى يعنى تجاوز به احكام اسلام...» مورد حمله قرار مى دادند.

شهيد محلاتى مى گويد: «محرم در پيش بود، امام مرا خواستند و فرمودند: برويد وعاظ تهران و سران هيئت ها را جمع كنيد تا در محرم امسال بتوانيم حداكثر بهره بردارى را بكنيم، دستورالعملى هم در اين زمينه به من دادند؛ اعلاميه اى هم دادند كه در ماه محرم در دستجات و سينه زني ها جنايات شاه و جريان فيضيه تشريح شود. ما آمديم و چند جلسه‌اى با وعاظ گرفتيم و خدا مى داند كه در تهران از دست روحانيون مخالف با امام چه كشيدم! و چه درگيري هايى با بعضى از اين علما داشتم، همان وقت براى اعلاميه انجمن هاى ايالتى و ولايتى از صبح تا شب در خنه علما تك تك امضا گرفتم صد و بيست امضا جمع شد و چاپ كردم، در آن موقع عجيب بود كه كسى بتواند اين همه امضا را جمع كند. من توى خانه تمام اين ها رفتم با التماس... و با هر وضعى كه بود امضا را از اين ها گرفتم.

صبح روز هشتم محرم بود كه به قم رفتم. امام به من فرمود: روز هشتم روضه است. منبري ها آمدند اين جا و منبر رفتند ولى چيزى نگفتند. بعد فرمودند: شما امروز برو منبر و شروع كن من هم مى آيم. من منبر را به حول و قوه الهى آن جا شروع كردم و خيلى شديد، حملات رژيم به مدرسه فيضيه و تجاوزاتشان را برشمردم».(9)

شهيد محلاتى از آن روز تا پيروزى انقلاب اسلامى لحظه اى از پا ننشست و در اين راه، بارها به زندان افتاد، شكنجه ها ديد، تبعيدها كشيد، بارها به خانه شان ريختند. تفتيش كردند و اذيت نمودند. همسر گرامى ايشان در اين باره مى گويد: «از اول زندگيمان كه من ياد دارم، حدود پانزده، شانزده بار ايشان زندان رفتند، از پنج روز شروع شده تا پانزده روز، بست روز، دو ماه، چهار ماه... خاطرم هست ساواكي ها معمولاً شب ها مى ريختند توى خانه ما، كم مى شد روز بيايند، ساعت ده يا ده و نيم مى آمدند. موقعى كه مى آمدند، مدام دست مى گذاشتند روى زنگ تا در باز شود همين كه زنگ پشت هم مى زدند، من مى فهميدم ساواك است. چند تا عكس خصوصى حاج آقا با امام داشتند كه قايم مى كردم. يا اگر يك وقت اعلاميه اى در خانه داشتم، فورى اين ها را در لباسم مى گذاشتم، مرا كه نمى گشتند».(10)

صداى انقلاب

در آبان ماه 1356 سيد مصطفى خمينى، فرزند برومند امام به نحو مشكوكى درگذشت. مردم مسلمان ايران چون دست پرخون رژيم پهلوى را در پس اين حادثه دلخراش مى ديدند، با برگزارى مجالس متوالى در تهران و قم و شهرستان ها انزجار خود از رژيم و حمايت از مرجع عاليقدر شيعه، امام خمينى را كه در حال تبعيد در عراق بسر مى برد، ابراز داشتند.

روز 17 دى ماه 1356 در سالروز كشف حجاب اجبارى، مقاله اى تحت عنوان «ايران و استعمار سرخ و سياه» به نام مستعار «احمد رشيدى مطلق» در روزنامه اطلاعات آن روز منتشر گرديد كه در آن مقاله به مرجع بزرگوار امت و روحانيت اسلام به طور وقيحانه اى توهين شده بود. ديگر براى مردم ستمديده ايران قابل تحمل نبود، حوزه علميه قم و مردم مؤمن و متهد اين شهر اولين فرياد اعتراض را برآوردند.

روز 19 دى ماه 1356 دژخيمان رژيم، مردم بى گناه و بى دفاع را به گلوله بستند و در همين رابطه جمعى از فضلاى حوزه را دستگير و تبعيد نمودند. عده اى مجروح و شهيد گرديدند. 29 بهمن 56 اربعين شهداى قم شهر قهرمان پرور تبريز يكپارچه دود و آتش و خون شد. در اربعين شهداى تبريز، قيام مردم يزد و جهرم و همين طور بسيارى از شهرهاى ديگر پديد آمد.

اين اربعين ها و هفته ها، همراه با اعتصاب و كم كارى در مراكز اقتصادى و ادارى، كمر رژيم را شكست و مردم هر چه بيشتر با جنايات آنان آشنا شدند و هر روز بيشتر و آگاهانه تر در صحنه هاى انقلاب حضور پيدا كردند. در همين سال (1356) بود كه روحانيت مبارز تهران شكل نوينى پيدا كرد. روحانيون مبارز كه در آغاز بدون نام و عنوان صرفا جلسات مخفيانه اى داشتند و با حضور آيات عظام، آقايان مهدوى كنى، هاشمى رفسنجانى، امامى كاشانى، مرواريد، شكرى، غيورى و استاد شهيد مطهرى تشكيل مى شد، در اين سال با تلاش «شهيد محلاتى» و ياران ديگر، تشكيلاتِ گسترده و معظم ترى پيدا كرد. جريان ها يكى پس از ديگرى با هدايت هاى پيامبرگونه رهبر عظيم الشأن انقلاب، امام خمينى‌ به وقوع مى پيوست و انقلاب اسلامى به پيروزيش نزديكتر مى شد.

وقايع سرنوشت ساز و خونبار 17 شهريور بعد از راهپيمايى عيد فطر 57 حوادث 13 آبان و حمله وحشيانه نيروهاى امنيتى و انتظامى به دانشگاهيان و مردم، راهپيمائي هاى روزانه در تمام شهرها و تكبيرهاى شبانه در پشت بام ها، گسترش انقلاب اسلامى در اقصى نقاط ايران حتى در روستاهاى دوردست، اعلام انزجار و فاصله گرفتن همه مردم از رژيم و بالاخره فرار شاه در 26 دى ماه 57 و اعلام بازگشت امام به وطن و تحصن روحانيون در دانشگاه و بازشدن فرودگاه، تشكيل ستاد استقبال از امام و فعاليت هاى بى وقفه شهيد محلاتى در اكثر اين جريان ها، گوشه اى از تلاش هاى خالصانه اين مرد بزرگ مى باشد.(11)

دوازدهم بهمن 57 امام وارد ايران شد، تا 22 بهمن كه انقلاب اسلامى به پيروزى رسيد، با هم شهيد محلاتى در تمام مشكلات و سختى ها چون بازويى توانا براى امام، در خدمت انقلاب و اسلام و مردم بود. لحظه اى كه شايد براى اكثر مردم ايران فراموش نشدنى است و شيرينى آن همه تلخى ها و مصيبت ها را به فراموشى سپرد، زمانى است كه ايستگاه راديو، توسط مردم بزرگ به تصرف درآمد و صداى انقلاب از اين رسانه جمعى به گوش ملت رسيد.

روزنامه اطلاعات در روز دوشنبه 23 بهمن اين گونه نوشت: «با آغاز پخش صداى واقعى ملت ايران از راديو و در پى پخش سرود اى ايران اى مرز پر گهر صداى گوينده راديو در فضاى انقلابى ايران چنين طنين انداز شد؛ اين جا تهران است، صداى راستين ملت ايران، صداى انقلاب».(12)

شهيد محلاتى كه گوينده اين جملات بود مى گويد: «بعدازظهر 21 بهمن، تقريباً مراكز نظامى سقوط كرده بود ولى در بالاى شهر هنوز تيراندازى بود. تصميم گرفتيم برويم راديو را تصرف كنيم چند نفر مسلح با خود برداشتم و در ميان رگبار گلوله رفتيم و ايستگاه راديو را به تصرف درآورديم. و من اعلام كردم: اين صداى انقلاب اسلامى ايران است، و ساعتى را با پيام امام و صحبت هاى خود اداره كردم. تا جام جم به دست نيروهاى انقلابى افتاد. بدين ترتيب اين انقلاب پيروز شد».(13)

عشق به امام خمينى

از ويژگى هاى اين شهيد بزرگوار، عشق و علاقه و اطاعت از مقام ولايت و امامت بود. مقام معظم رهبرى حضرت آيت الله خامنه اى مدظله در اين رابطه مى فرمايد: «به قدرى ايشان به امام علاقه داشت و اعتقاد به نظرات امام داشت كه هر موقع امام يك چيزى را بيان مى كرد، مثل يك امر تعبدى برايش لازم الاجراء بود... و اعتقاد و ارادت ايشان به امام به نظر من، يكى از عوامل تحرك مستمر و خستگى ناپذير ايشان بود... متقابلاً امام هم به ايشان علاقه داشتند».(14)

همسر شهيد محلاتى مى گويد: دو سه روز بعد از شهادت حاج آقا، خانم امام تشريف آوردند منزل ما، و تا مرا ديدند، بوسيدند و گريه كردند و گفتند كه امام در دو شهادت خيلى گريستند، و بلند بلند گريه كردند. يكى در شهادت شهيد مطهرى بود، يكى هم شهادت شهيد محلاتى. دوازده روز بعد از شهادت كه ما را بردند خدمت امام، ايشان فرمودند: ...مثل اين كه من بازويم را از دست داده ام و اشك هايشان سرازير شد. و همه ما با گريه امام گريه كرديم».(15)

پس از پيروزى انقلاب

شهيد محلاتى پس از پيروزى انقلاب نيز على رغم سن بالا، همچون سرباز پرتلاش در خدمت امام و امت بود و مسئوليت هاى خطيرى را عهده دار شد او مى گويد: «بعد از پيروزى انقلاب به عنوان اولين دبير جامعه روحانيت مبارز انتخاب شده و مسئوليت تشكيل دبيرخانه به بنده واگذار گرديد. از طرف حضرت امام در صندوق تعاون صنفى نيز مشغول به كار شدم در سال 1358 ه.ش از طرف امام مسئول برگزارى مراسم حج گرديدم با پيش آمدن انتخابات دوره اول مجلس شوراى اسلامى از سوى مردم محلات كانديد شدم و به مجلس راه يافتم و ناچار از امور دبيرخانه استعفا نمودم. در اوائل مجلس حسب الامر حضرت امام به نمايندگى ايشان به سپاه پاسداران انقلاب اسلامى آمدم.(16) چون به كارهاى ديگر نمى رسيدم، از همگى به جز نمايندگى در سپاه و نمايندگى مردم محلات در مجلس شوراى اسلامى استعفا دادم »(17).

ويژگي‌هاى اخلاقى

همان گونه كه در شرح حال مبارزاتى وى گذشت، او تنها اهل سخن و سخنورى نبود، بلكه اهل عمل بود. گويا اين كلام خداوند متعال را هميشه در خاطر داشت كه: «يا ايّها الّذين آمنوا لم تقولون ما لاتفعلون كبر مقتا عندالله ان تقولوا ما لاتفعلون»(18)؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چرا آن چه را عمل نمى كنيد به زبان مى گوييد، اين كه سخنى بگوييد و در عمل خلاف آن را عمل كنيد، خدا را به خشم و غضب درمى آورد.

بدين سبب او سعى مى كرد اول عمل كند بعد سخن بگويد و با اين باور بود كه در همه صحنه هاى سخت مبارزات در زمان طاغوت و هنگام پيروزى و بعد از آن حاضر بود. با اين حال، آن گونه نبود كه زندگى مبارزاتيش او را از عبادات و شب زنده‌دارى و ارتباط با معبود و راز و نياز با او بازدارد، بلكه مى توان گفت، استقامت و پايداريش در راه انقلاب و تحمل سختى ها و مشكلات نيز در سايه همان راز و نيازها و شب زنده داری‌ها بود.

حجت الاسلام رسولى محلاتى مى گويد: «در سفرهايى كه با هم مى رفتيم، حالات عجيبى در ايشان ديده بودم، گاهى در نماز شب چنان گريه مى كرد كه نمى شد جلويش را بگيرى، وقتى در قم بوديم، از برنامه هاى طلبه ها يكى حضور در نماز جماعت بود، شهيد محلاتى از طلبه هايى بود كه نماز جماعتش ترك نمى شد».(19)

خوشرفتارى

همسر شهيد مى گويد: «متواضع بود و خوش برخورد، گاهى اوقات مى گفتم فلان شخص مجاهد است؛ يا منافق است، مى گفت: پس من بايد احترام بيشترى به او بگذارم تا جذب اسلام شود».

حاج احمد فرزند شهيد مى گويد: «با اتوبوس مى رفتيم مشهد، راننده نوار موسيقى گذاشته بود. پدرم از جايش بلند شد، رفت پيش راننده، خيلى آرام و محترمانه خواست كه خاموش كند، راننده توجهى نكرد، بى ادبى هم كرد. هنگام ظهر، اتوبوس براى ناهار در جايى نگه داشت، همراهمان ناهار داشتيم پدرم رفت و با اصرار راننده را آورد و با هم غذا خورديم، ادب و متانت پدرم، احترامى كه به راننده گذاشته بود، چنان او را تحت تأثير قرار داد كه از بابت كارش پشت سر هم عذرخواهى مى كرد. بعدها هم ارتباطش با پدرم برقرار ماند، و پدر كمك هاى زيادى به او كرد».(20)

آيت الله مهدوى كنى مى گويد: «شهيد محلاتى هيچ وقت قهر نمى كرد، چون احساس وظيفه مى كرد. و مى دانست كه بايد كار كند، بعد از انقلاب حوادث زيادى اتفاق افتاد و در اين حوادث، به شهيد محلاتى هم بى مهرى زيادى شد. اگر او آدمى معمولى بود، خيلى زود كنار مى نشست و به اصطلاح قهر مى كرد».(21)

ساده زيستى

حجت الاسلام رازينى مى گويد: «ساده زندگى مى كرد، در وضع زندگى اش تغييرى نديديم، از انقلاب يك خانه از خودش داشت كه اين اواخر بعد از شهادتش، تعمير شد، منزلشان تا آخر همان بود. وسيله نقليه شان همان بود كه از طرف سپاه يا نهادهاى ديگر در اختيارشان مى گذاشتند. سرمايه اى يا اندوخته شخصى در جايى نداشت».(22)

شيداى شهادت

شهيد محلاتى عاشق شهادت بود، او بارها مى گفت: «كميته استقبال امام را من و آقاى دكتر مفتح و آقاى مطهرى تشكيل داديم، آن دو شهيد شدند من لياقت شهادت نداشتم».(23)

همسرش مى گويد: «بعد از شهادت دكتر بهشتى و باهنر، نيز زياد مى گفت: من سعادت شهادت ندارم، در مواقعى كه خانه بود، هميشه راه مى رفت و مى گفت: خانم شما مرا حلال كنيد از سر تقصيرات من بگذريد و دعا كنيد من به شهادت برسم».(24)

آشنايى شهيد محلاتى با رزمندگان و جانبازان و شهيدان، اين شعله را هر روز در نهاد او افروخته تر مى ساخت. او گاهى پيكرهاى پاك و در خون تپيده رزمندگان اسلام را مشاهده مى كرد كه اين چنين براى دفاع از دين و مبارزه با استكبار، از زندان تن رها شده، به سوى حضرت حق مى شتابند، در حالى كه او راهنماى بعضى از آن ها بوده، چگونه در شهادت نيز الگوى آنها نباشد.

عصر روز سه شنبه يك هفته قبل از شهادت در مراسم تشييع جنازه پاك گروهى از شهيدان شهر خون و قيام «قم» در صحن مطهر حضرت معصومه سلام الله علیها با شور و التهاب چنين گفت: «من رشك مى برم به اين شهدا كه چه آرام و پرطمطراق بسان مرغان بهشتى بال و پر گشوده اند و به سوى معبود محبوب در پروازند».(25)

آخرين پرواز

شهيد فضل الله محلاتى روز پنج شنبه 1364/12/1 قبل از حركت توسط آقاى اكرمى به فرودگاه تلفن كردند، هواپيما را نگهداريد، من حتما مى آيم حتى به ايشان مى گويند ظاهراً يك هواپيماى ديگر يك ساعت بعد پرواز مى كند، شما با آن برويد، ايشان مى گويد؛ من با همين هواپيما مى آيم. آرى شهيد محلاتى با اين هواپيما پرواز كرد، به سوى كوى دوست و ملكوت اعلى و پرواز به سوى آسمان قدس:

نگينى پر بها از خاتم افتاد × به ابروى فضيلت ها خم افتاد

«محلاتى» به ديدار خدا رفت × ز فقدانش به دل، كوه غم افتاد

شهادت مزد خدمت هاى او بود × به سان قطره در كام يم افتاد

خريدار دل و جانش خدا شد × نگاه گرم حق بر شبنم افتاد

محلاتى به حق «فضل خدا» بود × سپاه از سوگ او در ماتم افتاد.(26)

در ميان اين ياران انقلاب هشت تن از نمايندگان مجلس شوراى اسلامى به نام هاى شهيد ابوالقاسم رزاقى، شهيد مهدى يعقوبى، شهيد سيد ابوالقاسم موسوى دامغانى، شهيد غلامرضا سلطانى، شهيد سيد نورالدين رحيمى، شهيد سيد حسن شاهچراغى، شهيد على معرفى زاده، شهيد محمد كلانه اى و چند تن از قضات دادگسترى وجود داشتند. در حالى كه با هواپيماى مسافربرى متعلق به شركت هوايى آسمان عازم اهواز بودند در نزديكى شهر اهواز از سوى دو فروند از جنگنده هاى متجاوز عراقى هدف حمله قرار گرفتند و در منطقه ويسى در 25 كيلومترى شمال اهواز با سقوط هواپيمايشان به شهادت رسيدند.

از آن جا كه اين گروه عازم جبهه هاى نبرد حق عليه باطل بودند و در جمع آنان تعداد زيادى از علما و روحانيون مبارز به درجه رفيع شهادت نايل آمدند، اين روز به «روز روحانيت و دفاع مقدس» نامگذارى گرديد. تا بدين وسيله همه ساله از مجاهدات خستگى ناپذير اين پاسداران راستين اسلام و انقلاب قدردانى گردد.(27)

وصيت نامه

شهيد محلاتى، مرگ و جهان ديگر را هميشه در نظر داشت. چندين وصيتنامه نوشت، آخرين وصيت نامه اش را در مرداد ماه 64 شش ماه قبل از شهادتش به رشته تحرير درآورده است و در آن خطاب به فرزندانش نوشته است: «سه چيز را اگر نداشته باشيد، من از شما نمى گذرم، و از شما راضى نخواهم بود، اللّه، قرآن و امام».(28)

آرى او نيز چون پيامبر اسلام كه بارها و بارها مردم را امر مهم ولايت سفارش نمود و فرمود: «من از ميان شما مى روم و دو چيز گرانبها را باقى مى گذارم، كتاب خدا و اهل بيتم» فرزندانش را به اين دو امر مهم سفارش نموده است. علاوه بر اين، او آرزو داشت با لباس روحانى شهيد و با همان لباس هم به خاك سپرده شود. بدين جهت در لحظات بحرانى و شرايط سخت هم لباس روحانى اش را به تن داشت و در آخر با همان لباس و قبايى نويى كه پوشيده بود، شهيد گرديد پيكرش طورى بود كه نمى شد غسلش داد و با همان لباس دفن شد و به آرزويش رسيد.(29)

قبر مطهرش در ايوان شرقى مسجد طباطبايى ورودى مسجد بالاسر حضرت معصومه سلام الله علیها قرار دارد و بر سنگ مرقدش كه به ديوار چسبيده، چنين نوشته است: هو الحى القيّوم. حجت الاسلام حاج شيخ فضل الله محلاتى شهيد عزيز را كه من و شما او را مى شناختيم عمر خود را در راه انقلاب صرف كرد و بايد گفت يكى از چهره هاى درخشان انقلاب بود و در اين راه كه راه خداوند است تحمل سختى ها نمود و رنج ها كشيد و با قامت استوار ايستادگى كرد. (امام خمينى) من در اين عالم به او (امام خمينى) عشق مى ورزيدم و اوامر مرا بعد از اين عالم در پيشگاه خداوند شفاعت كنند. (شهيد محلاتى) حاج شيخ فضل الله مهدى زاده محلاتى نماينده محترم امام مدظله العالى، در سپاه پاسداران انقلاب اسلامى در تاريخ 1309 متولد و در تاريخ اول اسفند 1364 در فاجعه هوايى به دست مزدوران بعثى به شهادت رسيد.

پى نوشت

(1). معراج شهادت، يادنامه شهيد محلاتى و همراهان شهيدش، در سانحه هوايى، دفتر نمايندگى حضرت امام، از پيام حضرت امام به مناسبت شهادت شهيد محلاتى و همراهانش.

(2). پرواز در پرواز، خاطراتى از شهيد حجت الاسلام والمسلمين حاج شيخ فضل الله محلاتى بازنويس: مسعود انصارى راد ص 19 و آشنايى با مجلس شوراى اسلامى، به ضميمه كارنامه سال اول مجلس، روابط عمومى مجلس شوراى اسلامى، ص 181. محلات با جمعيتى در حدود پنجاه هزار نفر كه بيشتر اهالى آن از راه كشاورزى و باغ هاى سرسبز و پرميوه تأمين معاش مى كنند، از شهرستانهاى استان مركزى است.

(3). معراج شهادت، دفتر نمايندگى سپاه، ص 27 و 26 و 83 و خاطرات و مبارزات شهيد محلاتى، مركز اسناد انقلاب اسلامى، ص 21.

(4). خاطرات و مبارزات شهيد محلاتى، مركز اسناد انقلاب اسلامى ص 21-22.

(5). همان، ص 323 و 61 و معراج شهادت، ص 28-29.

(6). خاطرات و مبارزات شهيد محلاتى، ص 23 و معراج شهادت ص 38 و 37 پرواز در پرواز، ص 52 در معراج شهادت چنين آمده «فدائيان اسلام در سال 1327 ه.ش به رهبرى روحانى بزرگوار سيد مجتبى نواب صفوى و با معاونت و يارى صادقانه سيد عبدالحسين واحدى تأسيس شد. مرحوم علامه عبدالحسين امينى و آيت الله سيد عبدالله شيرازى بر شكل گيرى و اقدامات اين گروه نظارت داشتند».

(7). خاطرات و مبارزات شهيد محلاتى، ص 26.

(8). صحيفه نور، مركز مدارك فرهنگى انقلاب اسلامى، وزارت ارشاد اسلامى، ص 40.

(9). خاطرات و مبارزات شهيد محلاتى، ص 48 و 49.

(10). ماهنامه پيام زن، صاحب امتياز دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم، شماره پياپى 72، ص 18.

(11). معراج شهادت، ص 68-78.

(12). روزنامه اطلاعات، دوشنبه 23 بهمن 1357، ش 15783، ص 2.

(13). معراج شهادت، ص 81.

(14). همان، ص 18.

(15). ماهنامه پيام زن، ش پياپى/72، ص 20.

(16). فرمان امام خمينى به حجت الاسلام محلاتى در تاريخ 62/9/26 صحيفه نور، ج 18، ص 188.

(17). معراج شهادت، ص 85 و 84 و گزارش زمستان 57 سازمان عقيدتى سياسى ارتش جمهورى اسلامى ايران، ص 229.

(18). سوره صف، آيات 3 و 2.

(19) تا (22). پرواز در پرواز، ص 80 و 79 و 74 و 71 و 70.

(23). معراج شهادت، ص 117.

(24). ماهنامه پيام زن، شماره پياپي 72، ص 20.

(25). معراج شهادت، ص 118-117.

(26). همان، ص 26.

(27). روزنامه جمهورى اسلامى، پنج شنبه 1376/11/30، ش 54240، ص 12.

(28). معراج شهادت، ص 23.

(29). پرواز در پرواز، ص 203 از خاطرات رفيق دوست.