شهادت امام رضا علیه السلام
منبع: زندگى سياسى هشتمين امام، ص 202
نویسنده: سيد جعفر شهيدى
حكم رانان از نظر برخى فرقه ها نكته مهمى در اين جا است كه بايد حتما خاطرنشان كنيم. برخى از فرقه هاى اسلامى معتقدند كه اطاعت از حكام واجب است و به هيچ وجه نمى توان با آنان از در مخالفت درآمد و يا بر ضدشان قيام كرد. ديگر فرق نمى كند كه ماهيت حاكم چه باشد، حتى اگر مرتكب بزرگترين گناهان شود و يا هتك مقدسات كند.
معناى اين عقيده آن است كه حاكم هر چند بي گناهان را كه از اولاد رسول خدا صلی الله علیه و آله هم باشند بكشد، باز اطاعتش واجب و تمرد از وى حرام است. اين مساله جزء معتقدات برخى از فرقه هاى اسلامى است مانند: اهل حديث، عامه اهل سنت، چه پيش و چه بعد از امام اشعرى كه خود او نيز به همين مطلب عقيده مند بود. براى تاييد اين عقيده احاديثى هم به پيغمبر صلی الله و علیه و آله نسبت داده اند، ولى متوجه نبودند كه اين برخلاف نص صريح قرآن و حكم عقلى و وجدان مى باشد.
بازتاب اين اعتقاد اين باورداشت بازتاب گسترده اى بر انديشه هاى نويسندگان، مورخان و حتى علما و فقهايشان برجاى نهاده كه به موجب آن خود را مجبور مى ديدند كه لغزش ها و جنايات حكام را بپوشانند و يا توجيه و تاويل نمايند.
يكى از خواست هاى اين حكام آن بود كه حقايق مربوط به ائمه اطهار عليهم السلام را از نظر مردم پنهان نگه داشته و يا آن ها را به گونه بدى بازگو كنند. در اين باره علما، نويسندگان و مورخان از هيچ كوششى فروگذار نمى كردند و براى اجراى اراده حاكم كه - بر حسب عقيده جبرى كه خود آن ها جعل كرده بودند - اراده خدا است، نهايت امكانات خود را بكار مى گرفتند. از اين رو مى بينيم كه در بسيارى از كتاب هاى تاريخى نه تنها زندگى امامان ما نوشته نشده بلكه حتى نامشان هم برده نشده است.
دليل اين رويداد نه آن بود كه امامان علیه السلام افرادى گمنام و ناشناخته بودند يا آن كه كسى به آن ها توجهى نمى نمود. زيرا هر چه بود مردم يا از روى دوستى و تشيع و يا از روى دشمنى و مبارزه با آنان سروكار داشتند. با اين وصف، حتى نام آنان را در بسيارى از كتب تاريخى نمى يابيم. در حالى كه آن ها حتى از ذكر داستان هايى مربوط به آوازخوان ها، رقاصه ها و حتى قطاع طريق خوددارى نمى كردند. اين ها خيانت نسبت به حقيقت بشمار مى رود، يعنى اين نويسندگان در برابر نسل هاى آينده خود مرتكب خيانت شدند و امانتى را كه لازم بود بعنوان نويسنده رعايت كنند، هرگز نپاييدند.
در چنين شرايطى شيعيان اهل بيت علیهم السلام از امكانات كمى براى ذكر حقايق مربوط به امامان خويش برخوردار بودند. آنان همواره تحت تعقيب حكام قرار گرفته و جانشان هميشه در مخاطره بود. اكنون مى پرسيد پس چرا خلفا آن همه علما را ارج مى نهادند. چرا آن ها را از دورترين نقاط نزد خود فرامى خواندند. آيا اين شيوه با موضع خصمانه اى كه آنان در برابر اهل بيت اتخاذ كرده بودند منافات نداشت؟
پاسخ اين سؤال روشن است. نخست علت سوء رفتارشان با ائمه اين بود كه اولا چون مى دانستند كه حق حكمرانى از آن، آن هاست پس مى كوشيدند تا با از بين بردنشان اين حق نيز پايمال شود. ثانيا ائمه هرگز حكام مزبور را تاييد نمى كردند و هيچ گاه از كردارشان ابراز خشنودى نمى داشتند. ثالثا ائمه با رفتار نمونه و شخصيت نافذ خود بزرگترين عامل خطر براى جان خلفا و دستگاه قدرتشان بشمار مى رفتند.
اما اين كه چگونه علما را آن همه تشويق مى كردند، براى تحقق بخشيدن به هدف ها سياسى معينى بود. البته اين حمايت تا حدودى رعايت مى شد كه زيانى براى حكومتشان در برنداشته و علم و عالم يكى از ابزار خدمت به آنان مى بود. آن ها مى خواستند از اين مجرا هدف هاى زير را تامين كنند:
- 1- دانشمندان كه طبقه آگاه جامعه را تشكيل مى دادند زير مراقبت و سلطه آن ها قرار گيرند.
- 2- به دست اين دانشمندان بسيارى از نقشه هاى خود را به شهادت تاريخ عملى سازند.
- 3- خود را در نظر مردم دوستدار علم و عالم جلوه مى دادند تا بدين وسيله جلب اطمينان بيشترى كنند و طرد اهل بيت با استقبال از علما به نحوى جبران مى شد.
- 4- تشويق علما وسيله اى براى پوشاندن چهره ائمه و به فراموشى سپردن ياد آن ها بود.
پس مقام علم و عالم در حدود همين هدف ها براى خلفا محترم بود. وگرنه هر بار كه از سوى شخصيتى احساس خطر مى كردند در رهايى از چنگش به هر وسيله ممكن دست مى يازيدند.
احمد امين درباره منصور مى نويسد: «معتزليان را هر بار كه لازم مى ديد فرامى خواند و محدثان و علما را نزد خويش دعوت مى كرد، البته اين تا وقتى بود كه آنان برخوردى با سلطه اش پيدا نمى كردند، وگرنه دستگاه كيفرى عليه شان بكار مى افتاد».(1)
آرى، همين منصور بود كه «ابوحنيفه » را مسموم كرد و بر امام صادق علیه السلام كه از بيعت با محمد بن عبدالله علوى سرباز زده بود، همراه با خانواده و شاگردانش، بسيار تنگ مى گرفت.
بهرحال، اكنون برگرديم و كلام خود را از آن جا دنبال كنيم كه گفتيم حكام بسيار مى كوشيدند تا حقايق مربوط به ائمه علیهم السلام باز گفته نشود و يا آن كه بگونه نادرستى آن ها را به مردم عرضه مى كردند و در اين باره از كسانى كه عنوان «دانشمند» داشتند نيز كمك مى گرفتند. بنابراين، اين راست است اگر بگوييم ابن اثير، طبرى، ابوالفداء، ابن العبرى، يافعى و ابن خلكان از آن دسته از دانشمندانى بودند كه به حقيقت و تاريخ خيانت كردند و در نگارش وقايع انصاف و بي طرفى لازم را نداشتند. مثلا يكى از موارد لغزش اينان كه به وضوح حاكى از تعصب آنان و اطاعت كوركورانه شان از حكام است مطلبى است كه درباره نحوه درگذشت امام رضا علیه السلام نوشته اند. طبق نوشته ايشان امام انگور خورد و آنقدر زياد خورد كه به مرگش منتهى گرديد.(2)
ظاهرا ابن خلدون هم كه شخصى اموى مشرب بود مى خواسته از اينان پيروى كند كه در تاريخ خود چنين آورده: «چون مامون به طوس وارد شد، امام رضا علیه السلام بر اثر انگورى كه خورده بود بطور ناگهانى درگذشت...».(3)
براستى كه اين حرفها عجيب است. آخر چگونه انسان مى تواند چنان پرخورى را درباره يك آدم معمولى بپذيرد تا چه رسد به امامى كه همه به دانش، حكمت، زهد و پارسائيش اعتراف داشتند. آيا انسان عاقل هيچ به خود اجازه چنين پندارى مى دهد كه شخصى عاقل و حكيم همچون امام با پرخورى دست به خودكشى زده باشد؟ آيا كسى در طول زندگى امام به ياد دارد كه وى شخصى پرخور و شكم پرست بوده باشد؟ يا برعكس، علم و زهد و تقوا، با صرفنظر از عقل و حكمت، هرگز به انسان اجازه نمى دهد تا بدان حد شكم خود را انباشته از خوردنى كند. اين ها تمام ناشى از تعصب مذهبى و پيروى از تمايلات كوركورانه است كه به امام چنين نسبتى را مى دهند وگرنه كجا عقل و وجدان آدمى چنين رويدادى را مى تواند تصديق كند!
اكنون ببينيم ديگران درباره درگذشت امام علیه السلام چه گفته اند. نظر برخى ديگر از مورخان با نگرشى سريع بر اقوال مورخان درباره درگذشت امام علیه السلام به بررسى ناهماهنگى گفته ها و نقطه نظرهايشان خواهيم رسيد. عده اى در اين باره فقط خود حادثه را گزارش كرده اند ولى هيچ گونه ذكرى از علت آن ننموده اند و فقط بر سبيل ترديد چنين آورده اند: «گفته مى شود كه او مسموم شد و درگذشت ». (مانند يعقوبى در جلد دوم ص 80 از تاريخش)
نظر دسته سوم عده اى ديگر مسموم شدن امام را پذيرفته اند ولى معتقدند كه اين جنايت به دست عباسيان صورت گرفت. سيد اميرعلى داراى همين عقيده بود كه احمد امين نيز بدان اشاره كرده.(4) براى اين نظر سند تاريخى جز آن چه كه «اربلى » نقل كرده، وجود ندارد. وى عبارتى مبهم در اين باره نوشته: «چون ديدند كه خلافت به اولاد على انتقال يافته على بن موسى را سم دادند و او در رمضان به طوس درگذشت ».(5)
نظر چهارم برخى نيز گفته اند امام به دست مامون مسموم گرديد ولى اين به رهنمود و تشويق فضل بود. به نظر ما مامون هرگز نيازى به تشويق يا راهنمايى براى انجام اين كار نداشت، چه خود موقعيت امام را بخوبى احساس مى كرد. روشن است كه اين نظريه براى تبرئه مامون ابراز شده، چه فضل مدت ها پيش از امام بدست مامون كشته شده بود. از اين گذشته، چگونه مى توان باور كرد كه مامون اين جنايت را تنها به خاطر خوشايند فضل انجام داده و خودش هيچ گونه تمايلى بدان نداشته است!
نظر پنجم برخى ديگر گفته اند كه امام به مرگ طبيعى درگذشت و هرگز مسموميتى در كار نبود. براى اثبات اين موضوع دلايلى ذكر كرده اند. يكى از اين افراد «ابن جوزى » است كه پس از نقل قول از ديگران كه نوشته اند پس از يك استحمام در برابر امام علیه السلام بشقابى از انگور كه بوسيله سوزن زهرآلود مسموم شده بود، نهادند و او با تناول انگورها مسموم شده بدرود حيات گفت، ابن جوزى مى نويسد كه اين درست نيست كه بگوييم مامون عامل مسموم كردن وى بوده باشد. چه اگر اين طور بود پس چرا آن همه در مرگ امام ابراز حزن و اندوه مى كرد. اين حادثه چنان بر مامون گران آمد كه از شدت اندوه چند روز از خوردن و آشاميدن و هرگونه لذتى چشم پوشيده بود.(6)
البته عبارت ابن جوزى حاكى از آن است كه مسموم شدن امام را پذيرفته ولى منكر آن است كه مامون عامل اين جنايت بوده باشد. «اربلى » نيز به پيروى از ابن جوزى همين عقيده را ابراز كرده و همان گونه بر گفته خويش دليل آورده است. احمد امين نيز از كسانى است كه معتقدند كسى غير از مامون بود كه سم را به امام خورانيده، چه او حتى پس از مرگ امام و ورودش به بغداد هنوز جامه سبز مى پوشيد و بعلاوه، مامون با علما درباره برترى حضرت امام علی علیه السلام مباحثه مى كرد.(7)
دكتر احمد محمود صبحى نيز چنين پنداشته كه داستان مسموميت امام رضا علیه السلام از مطالب ساختگى شيعه است كه هرگز بين موقعيت امام در نزد مامون كه از آن همه ارجمندى برخوردار بود با خورانيدن سم به او، تناقضى احساس نمى كنند.(8)
دلايل كسانى كه در تبرئه مامون از جنايت سم خورانى سعى كرده اند، به شرح زير خلاصه مى گردد:
- 1- پيمان وليعهدى كه به موجب آن امام پس از مامون به خلافت مى رسيد.
- 2- بزرگداشت شان امام و تاييد شرف و علم و فضيلت وى و ارجمندى خانواده اش.
- 3- به همسرى وى درآوردن دخترش كه خود عامل تحكيم دوستى ميان آن دو بود.
- 4- استدلال مامون بر برترى على علیه السلام در برابر علما.
- 5- ابراز اندوه فراوان پس از درگذشت امام بطورى كه از خوردن و آشاميدن و ديگر لذت ها روى گردانده بود.
- 6- دفن كردن امام در كنار قبر پدرش رشيد، و اين كه او خود بر جسد وى نماز گزارد.
- 7- پس از درگذشت امام، او همچنان لباس سبز مى پوشيد حتى پس از ورودش به بغداد.
- 8- پيوسته با علويان به رغم اقدام هاى مكرر بر ضدش، مهربانى مى نمود.
- 9- خلق و خوى مامون به او اجازه چنين جنايتى نمى داد.
- 10- مسموميت امام از جعليات شيعه است.
اين خلاصه همه دلايلى بود كه تبرئه كنندگان مامون آورده اند. ولى به نظر ما اينان يا به تمام حقايق، علم كافى نداشتند و در نتيجه نتوانستند نظر درستى درباره اين مساله تاريخى ابراز كنند، و يا آن كه حقيقت را مى دانستند ولى به داب پيشينيان خود بر ضد ائمه تعصب ورزيده به پيروى از هواى خويش و خلفايشان، حقايق مضر به احوالشان را لوث كرده اند.
واقع امر اين است كه تمام چيزهايى كه اينان ذكر كرده اند هيچ كدام مانع از آن نبود كه مامون براى دفع خطر وجود امام علیه السلام دست به توطئه بزند، همان گونه كه قبلا هم همين بلا را بر سر وزيرش فضل بن سهل آورده بود. فضل نيز مقامى شامخ نزد مامون داشت و حتى اصرار داشت كه دخترش را هم به وى تزويج كند. او همچنين فرمانده خود «هرثمة بن اعين » را نيز به مجرد ورود به مرو سر به نيست كرد، بى آنكه كوچكترين مجالى براى دفاع به وى بدهد و يا شكايتش را استماع كند. توطئه هاى مامون گريبانگير طاهر و فرزندانش و ديگران و ديگران نيز شد. اينان وزرا و فرماندهانش بودند كه براى مامون و تحكيم پايه هاى قدرتش آن همه خدمت كرده و ديگران را با زور و شمشير به اطاعتش درآورده بودند.
با اين وصف مى بينيم كه چگونه همه را يكى پس از ديگرى به ديار عدم فرستاد در حالى كه نسبت به همه نيز ابراز محبت و سپاسگزارى مى نمود. مامون كسى بود كه بخاطر سلطنت و حكومت، برادر خود را بكشت، حال چگونه به همين انگيزه از كشتن امام رضا علیه السلام دست باز دارد. آيا اين معقول است كه بگوييم به نظر وى امام رضا علیه السلام از تمام اين خدمت گزاران صديقش و حتى از برادرش محبوبتر مى نمود؟ اما اين كه بر مرگ امام ابراز حزن و سوگوارى نمود قضيه روشن است. مگر در آن شرايط از چنان افعى مكار و سياست بازى مى شد انتظار شادمانى و سرور برد؟ مگر هم او نبود كه فضل را كشت و سپس بر مرگش اندوه فراوان ابراز داشت(9) و قاتلانش را هم كه به دستور خود او بودند، از دم تيغ گذرانيد. بعد هم سر آنان را نزد حسن - برادر فضل - فرستاد و دخترش هم را به عقد وى درآورد. اما پس از پيروزى بر ابن شكله، حسن را نيز از مقامش سرنگون ساخت.(10)
طاهر را نيز خود او كشت ولى بي درنگ يحيى بن اكثم را از سوى خود نزد فرزندانش گسيل داشت تا مراتب تسليت خليفه را به ايشان ابراز كند. سپس فرزندان طاهر را بر جاى پدر بنشاند ولى بتدريج همه را يكى پس از ديگرى سرنگون نمود. از اين قبيل جنايات، مامون بسيار كرده كه اكنون مجال ذكر همه آن ها نيست. به همين قياس، عكس العمل ها و گفته هايش در مرگ امام رضا علیه السلام نيز كوچكترين ارزشى نداشت. چه اگر راست مى گفت پس چگونه دست به خون هفت تن از برادران امام بي الود و علويان را تحت شكنجه و آزار درآورد و به كارگزار خود در مصر نوشت كه منبرها را شستشو دهد، چه بر فرازشان نام امام رضا علیه السلام در خطبه ها رانده شده بود.
مامون از چه شرافتى برخوردار بود كه بگوييم كشتن امام با خلق و خوى وى ناسازگار بود. آيا كشتن آن همه افراد مگر منافاتى با مهر و محبتش داشت كه پيوسته نسبت به آنان ابراز مى داشت. بنابراين، مهر ورزيش نسبت به امام نيز هيچ گونه منافاتى با قتلش نمى توانست داشته باشد. اما اين كه علويان را بزرگ مى داشت علت را خودش در نامه اى كه به عباسيان نوشته، چنين بيان مى دارد كه اين بزرگداشت جزئى از سياست وى بشمار مى رود. لذا پس از درگذشت امام رضا علیه السلام ديگر لباس سبز را - كه ويژه علويان بود - نپوشيد، هفت تن از برادران امام را به قتل رسانيد و به فرمانروايان خود در هر نقطه اى دستور داد كه به دستگيرى علويان بپردازند.
اما سخن احمد امين كه نوشته علويان بر ضد مامون بسيار قيام كرده بودند، ادعايى است كه هرگز صحت ندارد. زيرا در تاريخ حتى نام يك قيام پس از درگذشت امام رضا علیه السلام ثبت نشده، بجز قيام «عبدالرحمن بن احمد» در يمن كه انگيزه اش را همه مورخان ظلم كارگزاران خليفه نوشته اند، و همچنين شورش برادران امام علیه السلام كه به خون خواهى وى برخاسته بودند. اما اين كه گفته اند داستان مسموميت امام از ساختگي هاى شيعه است، بايد گفت كه پيش از شيعه خود تاريخ نويسان سنى اين جنايت را به مامون نسبت داده بودند و شيعيان نيز شرح اين داستان را در كتاب هاى اهل سنت مى خواندند كه منابع بسيارى از آنان را ما در همين كتاب ذكر كرده ايم.
با اين همه اگر كسى باز در تبرئه مامون و حسن نيتش اصرار دارد به اين سؤال پاسخ دهد كه چرا پس از درگذشت امام، مقام وليعهدى را به فرزندش حضرت امام جواد علیه السلام عرضه نكرد، در حالى كه او نيز دامادش بود و به فضل و علم و كمالاتش نيز اعتراف مى كرد. حضرت جواد به رغم خردساليش تحسين عباسيان را نسبت به فضل و كمال خويش برانگيخته بود. مناظره وى با «يحيى بن اكثم » معروف است كه با چه مهارتى به سؤال هاى وى پاسخ مى داد.(11) به علاوه، صغر سن نمى توانست بهانه عدم واگذارى مقام وليعهدى به امام جواد علیه السلام باشد، چه وليعهدى معنايش تصدى عملى امور مملكتى نيست و تازه خلفا و حتى رشيد، پدر مامون، براى كسانى بيعت وليعهدى گرفته بودند كه به مراتب خردسالتر از امام جواد علیه السلام بودند.
نظر ششم كه نظرى درست است!
طبق اين نظر امام علیه السلام بدون شك مسموم گرديد. كسانى كه بر اين عقيده اند گروه بزرگى را تشكيل مى دهند كه ابن جوزى نيز بدان ها اشاره كرده است. شيعيان بطور كلى اين نظر را تاييد كرده اند مگر مرحوم اربلى در كشف الغمة كه خود را هم عقيده با ابن طاووس و شيخ مفيد دانسته است. ولى ظاهر امر چنين است كه شيخ مفيد نيز قايل به مسموميت امام بوده، چه نوشته است: آن دو - يعنى مامون و رضا - با همديگر انگورى را تناول كردند سپس امام علیه السلام بيمار شد و مامون نيز خود را به بيمارى زد!!!
يكى از امورى كه بهترين دليل بر شهادت امام علیه السلام بشمار مى رود اتفاق شيعه بر اين مطلب است. چه آنان بهتر و عميق تر به احوال امامان خود مى پرداختند و دليلى هم براى تحريف يا كتمان حقايق در اين زمينه نداشتند.
از اهل سنت و ديگران نيز گروه بسيارى از دانشمندان و مورخان هستند كه منكر مرگ طبيعى امام علیه السلام بوده و يا لااقل مسموميت وى را قولى مرحج دانسته اند. مانند اين افراد:
- ابن حجر در صواعق، ص 122 - ابن صباغ مالكى در فصول المهمة، ص 250.
- مسعودى در اثبات الوصية، ص 208، التنبيه والاشراف، ص 203، مروج الذهب، 3، ص 417.
- قلقشندى در مآثر الانافة فى معالم الخلافه، 1، ص 211.
- قندوزى حنفى در ينابيع المودة، ص 263 و 385.
- جرجى زيدان در تاريخ تمدن اسلامى، 2، بخش 4، ص 440، و در صفحه آخر از كتاب امين و مامون.
- ابوبكر خوارزمى در رساله خود - احمد شلبى در تاريخ اسلامى و تمدن اسلامى، 3، ص 107.
- ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبين - ابوزكريا موصلى در تاريخ موصل 171/352 - ابن طباطبا در الآداب السلطانية، ص 218 - شبلنجى، در نور الابصار، ص 176 و 177 چاپ سال 1948.
- سمعانى در انسابش، 6، ص 139.
- در سنن ابن ماجه به نقل تهذيب الكمال فى اسماء الرجال، ص 278 - عارف تامر در الامامة في الاسلام، ص 125.
- دكتر كامل مصطفى شيبى در الصلة بين التصوف والتشيع، ص 226 و بسيارى ديگر...
بازتاب قتل امام علیه السلام در زمان مامون
چون به كتاب هاى تاريخى مراجعه مى كنيم درمى يابيم كه شهادت امام رضا علیه السلام به دست مامون به وسيله سم، حتى در زمان مامون نيز امرى معروف و بر سر زبان هاى مردم بود. بطورى كه مامون خود شكوه از اين اتهام مى كرد كه چرا مردم او را عامل مسموم كردن امام مى پنداشتند!
در روايت آمده كه هنگام مرگ امام علیه السلام مردم اجتماع كرده و پيوسته مى گفتند كه اين مرد - يعنى مامون - وى را ترور كرده است. در اين باره آنقدر صدا به اعتراض برخاست كه مامون مجبور شد محمد بن جعفر، عموى امام، را به سويشان بفرستد و براى متفرق كردنشان بگويد كه امام علیه السلام امروز براى احتراز از آشوب از منزل خارج نمى شود.(12)
ابن خلدون علت قيام ابراهيم فرزند امام موسى علیه السلام را آن دانسته كه وى مامون را متهم به قتل برادرش مى نمود.(13) ابراهيم نيز به اتفاق مورخان به دست مامون مسموم گرديد. برادرش نيز زيد بن موسى كه در مصر شورش كرده بود به دست همين خليفه مسموم شد. اين كه يعقوبى نوشته كه مامون ابراهيم و زيد را مورد عفو قرار داد(14) منافاتى با آن ندارد كه مدتى بعد با نيرنگ به ايشان سم خورانيده باشد. چه آنان به خونخواهى برادر خود برخاسته بودند و عفو مامون يك ژست ظاهرى مى بود.
طبق نقل برخى از منابع تاريخى يكى ديگر از برادران امام رضا علیه السلام به نام احمد بن موسى چون از حيله مامون آگاه شد. همراه سه هزار تن - و به روايتى دوازده هزار - از بغداد قيام كرد. كارگزار مامون در شيراز به نام «قتلغ خان » به امر خليفه با او به مقابله برخاست و پس از كشمكش هايى هم او هم برادرش «محمد عابد» و يارانشان را به شهادت رسانيد.(15)
در آن ايام برادر ديگر امام رضا علیه السلام به نام هارون بن موسى همراه با بيست و دو تن از علويان به سوى خراسان مى آمد. بزرگ اين قافله خواهر امام رضا يعنى حضرت فاطمه علیه السلام بود (16) . مامون ماموران انتظامى خود را دستور داد تا بر قافله بتازند. آن ها نيز همه را مجروح و پراكنده كردند. هارون نيز در اين نبرد مجروح شد ولى سپس او را در حالى كه بر سر سفره غذا نشسته بود غافلگير كرده بقتل رساندند. (17)
مى گويند حتى به حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام نيز در ساوه زهر خورانيدند كه پس از چند روزى او هم به شهادت رسيد.(18) ديگر از قربانيان مامون، برادر ديگر امام علیه السلام به نام حمزة بن موسى بود. با توجه به اين وقايع درمى يابيم كه مساله شهادت امام به دست مامون در همان ايام نيز امرى شايع ميان مردم گرديده بود.
پيشگويى امام علیه السلام و اجدادش
افزون بر تمام آن چه كه گذشت ياد اين نكته نيز لازم است كه امام رضا علیه السلام شهادتش را بوسيله زهر خود بارها پيشگويى كرده بود. به علاوه، اجداد پاكش نيز سال ها پيش از وى رويداد شهادت امام رضا علیه السلام را خبر داده بودند. مى توان روايات وارد شده در اين زمينه را به سه طبقه تقسيم كرد:
- 1- آن دسته از روايات كه از زبان پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله يا ائمه اطهار علیهم السلام نقل شده و حاكى از به شهادت رسانيدن امام رضا علیه السلام در طوس است. در اين باره پنج حدیث وارد شده.
- 2- آن دسته از روايات كه از خود امام رضا علیه السلام نقل شده كه شهادتش بدست مامون و دفنش را در طوس كنار قبر هارون، پيشگويى نموده است.
پى نوشت
(1). ضحى الاسلام، 3، ص 202 و نيز جلد 2، ص 46 و 47.
(2). الكامل، 5، ص 150 - طبرى، 11، ص 1030 - تاريخ ابوالفداء، 2، ص 23 - مختصر تاريخ الدول، ص 134 - مرآة الجنان، 2، ص 12 - وفيات الاعيان، 1، ص 321 (چاپ 1310 هجرى) - برخى از اينان داستان مسموم شدن را با تعبير «گفته مى شود...» بيان كرده اند.
(3). تاريخ ابن خلدون، 3، ص 250.
(4). روح الاسلام، سيد اميرعلى، ص 311 و 312 - احمد امين چنين نگاشته: «اگر براستى او را مسموم كرده باشند، حتما اين سم را كسى غير از مامون به او خورانيده، يعنى يكى از مدعيان حكومت براى خاندان عباسى ».
(5). الامام الرضا ولى عهد المامون، ص 102 به نقل از خلاصة الذهب المسبوك، ص 142.
(6). تذكرة الخواص، ص 355.
(7). ضحى الاسلام، 3، ص 295 و 296.
(8). نظرية الامامة، ص 387.
(9). التاريخ الاسلامى و الحضارة الاسلامية، 3، ص 322 - ماثر الانافة، 1، ص 211. درباره چگونگى قتل فضل سخن گفتيم و ديگر آن را تكرار نمى كنيم.
(10). لطف التدبير، ص 166.
(11). الصواعق المحرقة، فصول المهمة، ينابيع المودة، اثبات الوصية، بحار، اعيان الشيعة، احقاق الحق جلد 2 به نقل از: اخبار الدول قرمانى، نور الابصار، ائمة الهدى هاشمى، الاتحاف بحب الاشراف، مفتاح النجا فى مناقب اهل العبا...
(12). مسند الامام الرضا، 1، ص 130 - بحار، 49، ص 299 - عيون اخبارالرضا، 2، ص 242.
(13). تاريخ ابن خلدون، 3، ص 115.
(14). مشاكلة الناس لزمانهم، ص 29.
(15). قيام سادات علوى، ص 169 - اعيان الشيعة، 10 از مجلد 11، ص 286 و 287 به نقل از كتاب الانساب از محمد بن هارون موسوى نيشابورى - مدينة الحسين (سرى دوم) ص 91 - بحار، 8، ص 308 - حياة الامام موسى بن جعفر، 2، ص 413 - فرق الشيعة، حاشيه ص 97 به نقل از بحر الانساب (چاپ بمبئى) و ساير منابع.
(16). قيام سادات علوى، ص 168.
(17). جامع الانساب، ص 56 - قيام سادات علوى، ص 161 - حياة الامام موسى بن جعفر، 2.
(18). قيام سادات علوى، ص 168.