یحیی بن زید: تفاوت بین نسخهها
مهدی موسوی (بحث | مشارکتها) |
مهدی موسوی (بحث | مشارکتها) جز (مهدی موسوی صفحهٔ امامزاده يحيي بن زيد بن علي افغانستان را به یحیی بن زید منتقل کرد) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ کنونی تا ۲۲ مهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۴:۰۶
«یحیی بن زید علیهالسلام» (۱۰۷-۱۲۵ ق)، فرزند زید بن علی بن الحسین (علیهالسلام) است که پس از قیام و شهادت پدرش، با گروهی از شیعیان علیه حکومت اموی قیام کرد و در صدد بیداری مردم و تشویق آنان به رهایی از ستم امویان بر آمد. او سرانجام در منطقه خراسان در سال ۱۲۵ هجری در زمان حکومت ولید بن یزید به شهادت رسید. زیارتگاهی منسوب به او در ولایت جوزجان[۱] افغانستان، قرار دارد.
ولادت و خاندان
حضرت یحیی فرزند ارشد زید بن علی بن الحسین علیه السلام و نوه امام سجاد علیهالسلام است که در سال ۱۰۷ هجری در مدینه دیده به جهان گشود. مادرش «ریطه» از زنان قبیله نور بود و در کوفه، در عصر حکومت سیاه یوسف بن عمر، با وضع دلخراشی به شهادت رسید.[۲] جد مادری وی «ابوهاشم» از تبار امام علی علیه السلام بود. وی در یک سفر زیارتی به «بیت المقدس» به وسیله سلیمان بن عبدالملک مظلومانه به شهادت رسید.[۳]
قیام یحیی بن زید
یحیی بن زید، پس از شکست قیام زید بن علی و شهادت او، با ده تن از شیعیان انقلابی شهر را به قصد خراسان ترک گفت.[۴]
او در این زمان، چهارده سال بیشتر نداشت؛ ولی در فهم دینی و سیاسی فوق العاده ورزیده و کارکشته به نظر می رسید. او راوی و امانتدار انجیل آل محمد صلی الله علیه وآله، «صحیفه سجادیه» بود. راوی صحیفه، عمیر بن متوکل بلخی از پدرش متوکل بن هارون داستان خروج یحیی از کوفه را چنین نقل می کند: «وی را در حالی ملاقات کردم که پس از شهادت پدرش متوجه خراسان بود. او از حال امام صادق علیه السلام عموزاده خود که در مدینه بودند، پرسید و گفت: آیا جعفر بن محمد علیهما السلام را ملاقات کردی؟ گفتم: آری. گفت: آیا چیزی درباره من فرمود؟ گفتم: آری، فرمود: تو بر دار آویخته می شوی...».
هارون بلخی می گوید: «یحیی بن زید را در حالی ملاقات کردم که هیچ کس را در عقل و فضل مثل او ندیده بودم».[۵]
«سَلَمة بن ثابت» می گوید: پس از شکست قیام زید در کوفه، به یحیی بن زید گفتم: اینک کجا خواهی رفت؟ فرمود: «بین النهرین» (یعنی کربلا). آنگاه گفتم: اکنون که چنین قصد کرده ای، بشتاب تا آسمان کوفه روشن نشده از شهر بیرون شوی. ما نیز همراه وی از شهر خارج شدیم، در حالی که صدای اذان از مناره های مساجد کوفه به گوش می رسید.[۶] بعد از آن که از کوفه خارج شد، برای وداع کنار تربت خونین امام حسین علیه السلام حضور یافت و پس از زیارت آن مکان مقدس، عازم «مدائن» شهر تاریخی عراق، گردید. در آن دیار، مدتی در منزل دهقانی از دوستان خاندان امام علی علیه السلام به سر برد و قبل از دستگیری، به یاری والی مدائن از آن شهر خارج شد. اندکی بعد، خبر ورود یحیی به شهر تاریخی «ری» قلب شیعیان را شاد ساخت.
پس از آن، قافله مهاجران، به سمنان رسید و در خانه شیعه مخلص آن سامان، زیاد بن ابی زیاد قشیری فرود آمد.[۷] آوازه ورود ایشان، خراسان را جانی تازه بخشید. جاسوسان حکومت خراسان در تعقیب یحیی و انقلابیون همراهش بودند، ولی هرگز بر آنان دست نمی یافتند؛ زیرا مردم مسلمان منطقه نوادگان علی (ع) را از چشم خود بیشتر دوست داشتند و از آنها حمایت می کردند. آتش علاقه به خاندان پیامبر صلی الله علیه وآله در جای جای خراسان بزرگ برافروخته شده بود و شیعه در خراسان، بیش از دیگر سرزمین ها نیرومند و بااقتدار جلوه می کرد.
یحیی بن زید همراه یارانش در سرخس به خانه عمرو تمیمی و حکم بن زید، که از موالیان اهل بیت بودند، وارد شد. از دوستداران خاندان پیامبر صلی الله علیه وآله دسته دسته محضر آنان می رسیدند و از وی استمداد و یاری می طلبیدند. جمعی نیز به محضر وی شتافتند؛ ولی یحیی بن زید خواسته های این فرقه متحجر و متعصب را نپذیرفت و همکاری با آنها را رد کرد.[۸]
کاروان مهاجران کوفه در کاروانسرای «حفصه»، در چند متری کاخ حاکم خراسان نصر بن سیار، اردو زد. خبر ورود یحیی وحشتی عجیب در دل دولت اموی ایجاد کرد. نصر بی درنگ گروهی را مأمور دستگیری وی کرد. عصمت، که فرمانده گروه بود، فرمان محاصره کاروانسرا را صادر کرد. خود کنار سکوی دروازه کاروانسرا قرار گرفت و دستور داد تمام مسافران خسته را از برابر چشمانش عبور دهند. ناگاه یحیی بن زید، با کلاه نمدی و لباس پشمین در برابر دیدگان حیرت زده عصمت طلوع کرد. عصمت، که مجذوب سیمای نورانی جوان چهارده ساله علوی شده بود، با دست بر پشت او زد و گفت: هر چه زودتر از این شهر خارج شو که جای دوستان نیست...![۹]
کاروان خسته پس از ساعتها راهپیمایی، خود را از هُرم ریگزارهای تشنه مرو نجات داد و به شهر «بلخ» رسید. نگهبانان، در هفت برج، به انتظار ورود کاروانهای تجارتی و سیاحتی نشسته بودند. بلخ شهرت جهانی داشت و بزرگان آن همه شیعه و از سادات حسینی شمرده می شدند. مهاجران مدینه در خانه یکی از شیعیان شهر به نام «جریش بن عبدالرحمن شیبانی» مسکن گرفتند.[۱۰]
شهر بلخ میزبان محور ارتباطی مردان مجاهد علوی درآمده بود. دوستان اهل بیت علیهم السلام از گوشه و کنار خراسان به بلخ می آمدند تا با یحیی دیدار کنند. او هنوز خاطره قیام پدرش زید را فراموش نکرده بود و نیک می دانست که داعیان بنی عباس چگونه با نیرنگ در پی قدرت می دوند. او می خواست مردم را بیدار سازد تا فریب شعارهای دروغین جاه طلبان و دنیاپرستان را نخورند و عمروعاص ها و ابوموسی ها پرچمداران مسلمین نگردند. بدین ترتیب، بلخ مرکز فرماندهی و ترویج نشر فرهنگ اهل بیت علیهم السلام شد.
هنوز زمینه قیام عمومی شیعیان فراهم نشده بود که حکم دستگیری یحیی بن زید به نصر بن سیار، حاکم بزرگ خراسان، ابلاغ شد. این حکم به وسیله والی کوفه یوسف بن عمر صادر شده و به تمام ولایات خراسان ابلاغ گردیده بود. بزودی پیکی محرمانه نزد والی بلخ عقیل بن مَعقَل شتافت تا به هر طریق ممکن وی را دستگیر کند.[۱۱]
عقیل بن معقل، حاکم مزدور بلخ که حیات ننگین خود را در نابودی جوانمردان علوی و شیعیان می دید، فرمان داد همه ساکنان کوچک و بزرگ شهر در مسجد جامع گرد آیند. حاکم تک تک اهالی را در برابر چشمان حیرت زده خانواده شان شلاق زد. مزدوران او با کمال وقاحت و بیشرمی ششصد تازیانه بر بازوان جریش بن عبدالرحمن شیبانی، میزبان یحیی، زدند. وی، در حالی که شکنجه را تحمل می کرد، گفت: «به خدا سوگند، حتی اگر یحیی بن زید زیر گامهایم باشد به شما نخواهم گفت.
فرزند نوجوان او «قریش»، که هنوز لذت ایمان و مبارزه در راه خدا را نچشیده بود، با مشاهده وضع اسفناک پدر، صفوف فشرده جمعیت شکنجه دیده بلخ را گسست و پایگاه یحیی را نشان داد. بدین ترتیب، طرح قیام شکست خورد و یحیی دستگیر شد. او و همراهان دلیرش را به زنجیر کشیدند و به مرو اعزام کردند. یحیی مدتها در سیاهچالهای مرو به سر برد تا این که ولید بن یزید بر اریکه قدرت تکیه زد و فرمان آزادی وی را صادر کرد.
حاکم خراسان، یک رأس اسب، یک جفت نعلین و مقداری توشه در اختیار یحیی نهاد و کسانی را گماشت تا وی را شهر به شهر تا عراق همراهی کنند. کاروان آزادگان وارد سرخس گردید. حاکم شهر بیش از یک ساعت به آنان اجازه توقف نداد. ناگزیر راه نیشابور پیش گرفتند. سرانجام قافله مجاهدان، که شمارشان به هفتاد نفر می رسید، وارد نیشابور شد. فرماندار شهر، عمر بن زراره، سراسیمه محل فرود کاروان را محاصره کرد و اعلام جنگ داد.[۱۲]
امیر کاروان اظهار داشت: «ما برای جنگ نیامده ایم و از زندان نیز نگریخته ایم. پس از تهیه توشه، شهر را ترک می کنیم و مسیر عراق پیش می گیریم.» آنها به سخنان حضرت یحیی اعتنا نکردند و ارتش اموی آماده نبرد با هفتاد و دو مهاجر علوی شد. یحیی بن زید لباس رزم پوشید و به یاران خود فرمان داد تا آماده دفاع از کیان اسلام باشند. جنگ ناخواسته با پرتاب یک تیر آغاز شد. یاران دلیر یحیی بن زید به قلب اردوگاه دشمن یورش بردند و عمر بن زراره به دست ابوالفضل و ابراهیم که علمدار و برادران رضاعی یحیی بودند، به قتل رسید. سپاه پیروز اسلام با غنایم به دست آمده از ارتش شکست خورده حاکم نیشابور از عزیمت به عراق منصرف شد و دیگر بار آهنگ بلخ و جوزجان کرد.[۱۳]
سپاه کفرستیز یحیی بن زید از مسیر جاده ابریشم وارد هرات شد. از راه مرغاب و میمنه عبور کرد و به انبار، خطه انقلابیون علوی و مرکز تابستانی حکام جوزجان که امروز «سرپل» خوانده می شود، رسید. هفتصد تن از جوانان مؤمن و مسلمان خراسان وی را همراهی می کردند و آماده بودند در برابر سپاه بیش از ده هزار نفری دشمن، از فرزند اهل بیت علیهم السلام دفاع کنند. هر چند سپاه اسلام برای جنگ آمادگی نداشت، ولی بزودی دو سپاه در دو سوی رودخانه ارغوی صف بستند و آتش جنگ زبانه کشید. اردوگاه مجاهد مردان علوی هدف تیرهای ستمگران قرار گرفت و در لحظات آغازین نبرد، دهها تن از یاران یحیی به شهات رسیدند.[۱۴]
دشت سرسبز «ارغوی» سه روز صحنه کارزار بود. در این مدت، صدها تن از طرفین کشته شدند. دشمن هر لحظه بر جنایات خود می افزود. آنها اسرا و مجروحان را مورد تهاجم قرار می دادند و حتی پیکرهای شهیدان را مُثله می کردند. در سومین روز نبرد، وقتی صدای مؤذن برخاست، قهرمانان قیام جوزجان اجازه اقامه نماز خواست و با یارانش به نماز ایستاد. پس از نماز ظهر و عصر، دوباره جنگ نابرابر آغاز شد. یحیی بن زید شجاعانه سمت دشمن یورش برد، در حال پیشروی بود که ناگاه تیری از سپاه کفر بر پیشانی اش اصابت کرد و چهره اش را غرق خون ساخت و سرانجام با شماری از یاران باوفایش در عصر جمعه شعبان سال ۱۲۵ هجری به شهادت رسید.[۱۵]
یزیدیان زمان بر پیکر بی جان شهدای دشت ارغوی اسب تاختند. مردی شامی به نام عنزه سر مبارک یحیی بن زید را از پیکرش جدا ساخت و به عنوان هدیه به «مرو» فرستاد. امیر مرو سر را به دارالخلافه شام گسیل کرد. پیکر غرقه به خون حضرت یحیی را در دروازه جوزجان، محل فعلی بارگاه، به دار آویختند و چهار سال همچنان آویخته باقی گزاردند.[۱۶]
در سال ۱۲۹ هجری وقتی داعیان بنی عباس به قدرت رسیدند، ابومسلم خراسانی پیکر یحیی بن زید علیه السلام را از دار به زیر آورد؛ بر آن نماز گزارد و به خاک سپرد.[۱۷] تا بدین وسیله مردم خراسان را به حمایت خویش برانگیزد.
دعبل خزاعی در شعری به شهادت یحیی بن زید و مدفن او اشاره کرده است:
و اُخری بأرض الجوزجان محلّها * و قبر بباخمری[۱۸] لدی القُربات[۱۹]
پس از خبر شهادت یحیی بن زید علیه السلام، سرزمین پهناور خراسان یکپارچه در شور و انقلاب فرو رفت؛ پرچمهای فراوانی به علامت عزا در در خانه ها و مناره های مساجد و قلل کوهها برافراشته شد؛ در خراسان هفت روز عزای عمومی اعلام گردید و مردم در سوگ وی سیاهپوش شدند. شیعیان، زنجیر پای وی را به عنوان تبرک، در میان خود توزیع کردند و از آن نگین انگشتر ساختند.[۲۰]
اکنون تربت مطهر امامزاده یحیی بن زید در هزار و پانصد متری شرق شهر سرپل در ولایت جوزجان قرار گرفته است و همه مذاهب و اقوام به مزار وی احترام بسیار می نهند. این بارگاه تنها امامزاده افغانستان است که با یک واسطه به امام معصوم می رسد.
پانویس
- ↑ جوزجان یکی از ولایات شمال افغانستان است. با جرجان یا گرگان اشتباه نشود که برخی از نویسندگان معاصر دچار این اشتباه فاحش شده اند.
- ↑ زیدالشهید، الموسوی المقرم، ص ۱۷۳.
- ↑ همان، ص ۱۷۱؛ الکامل، ج ۵، ص ۲۷۲.
- ↑ همان، ص ۲۷۱.
- ↑ مقدمه صحیفه سجادیه.
- ↑ زیدالشهید، الموسوی المقرم، ص ۱۷۵.
- ↑ همان، ص ۱۷۶.
- ↑ زیدالشهید، ص ۱۷۶.
- ↑ همان.
- ↑ همان، ص ۲۷۸.
- ↑ الانتفاضات الشیعه، هاشم معروف الحسین، ص ۵۰۴.
- ↑ الکامل، ج ۵، ص ۲۷۱.
- ↑ عمدة الطالب فی انساب آل ابی طالب، ج ۲، ص ۲۹؛ طبری، ج ۵، ص ۵۳۷.
- ↑ عمدة الطالب، ج ۲، ص ۲۹۰.
- ↑ عمدة الطالب، ج ۲، ص ۲۹۰؛ آثار باستانی خراسان، ج ۱، ص ۴۱۸.
- ↑ به گفته مردم، چنار کهنی که هم اکنون نزدیک مرقد وی ایستاده است، همان چوبه دار اوست.
- ↑ عمدة الطالب، ج ۲، ص ۲۹۰.
- ↑ اشاره به «قیام ابراهیم بن عبدالله محض» است.
- ↑ دیوان دعبل خزاغی، اشعار تائیه.
- ↑ الانتفاضات الشیعه، ص ۵۰۶؛ تاریخ سیاسی و اجتماعی خراسان، ص ۳۸.
منابع
- "آفتاب جوزجان"، سید حسن احمدینژاد بلخی، فرهنگ کوثر، شماره ۳۰، ۱۳۷۸.
- "ﺑﺮرﺳی ﺗﺎرﻳﺨی زﻧﺪﮔﺎﻧی و ﻣﺪﻓﻦ ﻳﺤﻴی ﺑﻦ زﻳﺪ"، سید رضا هاشمی، پژوهشگاه علوم انسانی شماره ۴، ۱۳۹۳.