لقمان: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
سطر ۱۸: سطر ۱۸:
 
* {{متن قرآن|«وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لِابْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يا بُنَىَّ لاتُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ»}}؛ و ياد كن هنگامى را كه لقمان به پسر خويش - در حالى كه او را اندرز مى داد - گفت: اى پسرك من، به خدا [[شرك]] مياور كه به راستى شرك ستمى بزرگ است. (سوره لقمان، آيه 13)
 
* {{متن قرآن|«وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لِابْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يا بُنَىَّ لاتُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ»}}؛ و ياد كن هنگامى را كه لقمان به پسر خويش - در حالى كه او را اندرز مى داد - گفت: اى پسرك من، به خدا [[شرك]] مياور كه به راستى شرك ستمى بزرگ است. (سوره لقمان، آيه 13)
  
از [[داستان هاى لقمان]] جز آن مقدار كه در آيات "وَلَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ..." آمده، سخنى نرفته است، ولى در داستان هاى او و كلمات حكمت آميزش روايات بسيار مختلف رسيده كه ما بعضى از آن ها را كه با عقل و اعتبار سازگارتر است نقل مى كنيم.
+
از [[داستان هاى لقمان]] جز آن مقدار كه در آيات {{متن قرآن|«وَلَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ...»}}(سوره لقمان/آیه 12) آمده، سخنى نرفته است، ولى در داستان هاى او و كلمات حكمت آميزش روايات بسيار مختلف رسيده كه ما بعضى از آن ها را كه با عقل و اعتبار سازگارتر است نقل مى كنيم.
  
 
در كافى از بعضى راويان اماميه، و سپس بعد از حذف بقيه سند، از [[هشام بن حكم]] روايت كرده كه گفت: ابوالحسن موسى بن جعفر علیه السلام به من فرمود: اى هشام خداى تعالى كه فرموده: "وَلَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ" منظور از حكمت فهم و عقل است.
 
در كافى از بعضى راويان اماميه، و سپس بعد از حذف بقيه سند، از [[هشام بن حكم]] روايت كرده كه گفت: ابوالحسن موسى بن جعفر علیه السلام به من فرمود: اى هشام خداى تعالى كه فرموده: "وَلَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ" منظور از حكمت فهم و عقل است.

نسخهٔ ‏۱۵ سپتامبر ۲۰۱۹، ساعت ۱۱:۲۸

نسب لقمان

نسب او لقمان بن عنقاء بن مربد بن صاوون می باشد.[۱]

شيخ طبرسى رحمه الله ذكر كرده است كه خلاف است در لقمان: بعضى گفته اند او عالم به حكمت هاى ربانى بود و پيغمبر نبود؛ و بعضى گفته اند كه پيغمبر بود و غير او از مفسران گفته اند كه لقمان پسر باعورا بود از اولاد آزر پسر خواهر حضرت ایوب عليه السلام يا پسر خاله ايوب و ماند تا زمان حضرت داود عليه السلام و از او علم آموخت.[۲] و سلسله نسبش به ناحور بن تارخ (برادر حضرت ابراهیم خليل عليه السلام) مى رسد.[۳]


لقمان در قرآن

نام حضرت لقمان تنها دو بار در سراسر قرآن ذكر شده است، اما آيات متعددى صفات و مواعظ او را بيان مى كند و يك سوره به نام اوست. مهمترين موضوع درباره اين شخصيت قرآنى اين است كه آيا او پيامبر بوده يا نه. در اين خصوص، بيشتر روايات موجود، نبوت وى را نفى كرده و او را عبد صالح خدا معرفى كرده اند.

صاحب مجمع البيان مى گويد: نافع از ابن عمر روايت كرده كه گفت: از رسول خدا شنيدم مى فرمود: به حق مى گويم كه لقمان پيغمبر نبود، ولكن بنده اى بود كه بسيار فكر مى كرد و يقين خوبى داشت، خدايش را دوست مى داشت و خدا نيز دوستدار او بود و به دادن حكمت بر او منت نهاد.[۴]

  • «وَلَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْلِلَّهِ»؛ و به راستى، لقمان را حكمت داديم كه: خداوند را سپاس بگزار.(سوره لقمان، آيه 12)
  • «وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لِابْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يا بُنَىَّ لاتُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ»؛ و ياد كن هنگامى را كه لقمان به پسر خويش - در حالى كه او را اندرز مى داد - گفت: اى پسرك من، به خدا شرك مياور كه به راستى شرك ستمى بزرگ است. (سوره لقمان، آيه 13)

از داستان هاى لقمان جز آن مقدار كه در آيات «وَلَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ...»(سوره لقمان/آیه 12) آمده، سخنى نرفته است، ولى در داستان هاى او و كلمات حكمت آميزش روايات بسيار مختلف رسيده كه ما بعضى از آن ها را كه با عقل و اعتبار سازگارتر است نقل مى كنيم.

در كافى از بعضى راويان اماميه، و سپس بعد از حذف بقيه سند، از هشام بن حكم روايت كرده كه گفت: ابوالحسن موسى بن جعفر علیه السلام به من فرمود: اى هشام خداى تعالى كه فرموده: "وَلَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ" منظور از حكمت فهم و عقل است.

و در مجمع البيان گفته: نافع از ابن عمر روايت كرده كه گفت: از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنيدم مى فرمود: به حق مى گويم كه لقمان پيغمبر نبود، وليكن بنده اى بود كه بسيار فكر مى كرد، و يقين خوبى داشت، خدا را دوست مى داشت، و خدا هم او را دوست بداشت، و به دادن حكمت به او منت نهاد.

روزى در وسط روز خوابيده بود كه ناگهان ندايى شنيد: اى لقمان! آيا مى خواهى خدا تو را خليفه خود در زمين كند، تا بين مردم به حق حكم كنى؟ لقمان صدا را پاسخ داد كه: اگر پروردگارم مرا مخير كند، عافيت را مى خواهم، و بلاء را نمى پذيرم، ولى اگر او اراده كرده مرا خليفه كند سمعا و طاعتا، براى اين كه ايمان و يقين دارم كه اگر او چنين اراده اى كرده باشد، خودش ياريم نموده و از خطا نگهم مى دارد.

ملائكه - به طورى كه لقمان ايشان را نمى ديد - پرسيدند: اى لقمان چرا؟ گفت: براى اين كه هيچ تكليفى دشوارتر از قضاوت و داورى نيست و ظلم آن را از هر سو احاطه مى كند، اگر در داورى راه صواب رود اميد نجات دارد، نه يقين به آن ولى اگر راه خطا رود راه بهشت را عوضى رفته است و اگر انسان در دنيا ذليل و بى اسم و رسم باشد، ولى در آخرت شريف و آبرومند بهتر است از اين كه در دنيا شريف و صاحب مقام باشد ولى در آخرت ذليل و بى مقدار و كسى كه دنيا را بر آخرت ترجيح دهد، دنيايش از دست مى رود و به آخرت هم نمى رسد.

ملائكه از منطق نيكوى او تعجب كردند، لقمان به خواب رفت و در خواب حكمت به او داده شد و چون از خواب برخاست به حكمت سخن مى گفت و او با حكمت خود براى داوود وزارت مى كرد، روزى داوود به او گفت: اى لقمان خوشا به حالت كه حكمت به تو داده شد و بلاى نبوت هم از تو گردانده شد.

و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از ابوهريره روايت كرده كه گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: آيا مى دانيد لقمان چه بوده؟ گفتند: خدا و رسولش داناتر است فرمود: حبشى بود.

فصل دوم در تفسير قمى به سند خود از حماد روايت كرده كه گفت: از امام صادق علیه السلام از لقمان سراغ گرفتم، كه چه كسى بود؟ و حكمتى كه خدا به او ارزانى داشت چگونه بود؟ فرمود: آگاه باش كه به خدا سوگند حكمت را به لقمان به خاطر حسب و دودمان و مال و فرزندان و يا درشتى در جسم و زيبايى رخسار ندادند، وليكن او مردى بود كه در برابر امر خدا سخت نيرومندى به خرج مى داد و به خاطر خدا از آن چه خدا راضى نبود دورى مى كرد، مردى ساكت و فقير احوال بود، نظرى عميق و فكرى طولانى و نظرى تيز داشت، همواره مى خواست تا از عبرت ها غنى باشد و هرگز در روز نخوابيد، و هرگز كسى او را در حال بول و يا غايط و يا غسل نديد، بس كه در خودپوشى مراقبت داشت، و نظرش بلند و عميق بود، و مواظب حركات و سكنات خويش بود، هرگز از ديدن يا شنيدن چيزى نخنديد، چون مى ترسيد گناه باشد، و هرگز خشمگين نشد، و با كسى مزاح نكرد، و چون چيزى از منافع دنيا عايدش مى شد اظهار شادمانى نمى كرد، و اگر از دست مى داد اظهار اندوه نمى نمود، زنانى بسيار گرفت، و خدا فرزندانى بسيار به او مرحمت نمود، وليكن بيشتر آن فرزندان را از دست داد، و بر مرگ احدى از ايشان نگريست.

لقمان هرگز از دو نفر كه نزاع و يا كتك كارى داشتند نگذشت، مگر آن كه بين آن دو را اصلاح كرد، و از آن دو عبور نكرد، مگر وقتى كه دوستدار يكديگر شدند، و هرگز سخن نيكو از احدى نشنيد، مگر آن كه تفسيرش را پرسيد، و پرسيد كه اين سخن را از كه شنيده اى؟ لقمان بسيار با فقهاء و حكما نشست و برخاست مى كرد، و به ديدن قاضيان و پادشاهان و صاحبان منصب مى رفت، قاضيان را تسليت مى گفت، و برايشان نوحه سرايى مى كرد، كه خدا به چنين كارى مبتلايشان كرده، و براى سلاطين و ملوك اظهار دلسوزى و ترحم مى نمود، كه چگونه به ملك و سلطنت دل بسته، و از خدا بى خبر شده اند، لقمان بسيار عبرت مى گرفت، و طريقه غلبه بر هواى نفس را از ديگران مى پرسيد، و ياد مى گرفت، و با آن طريقه همواره با هواى نفس در جنگ بود، و از شيطان احتراز مى جست، و قلب خود را با فكر، و نفس خويش را با عبرت، مداوا مى كرد، هرگز سفر نمى كرد مگر به جايى كه برايش اهميت داشته باشد، به اين جهات بود كه خدا حكمتش بداد، و عصمتش ارزانى داشت.

و خداى تبارك و تعالى دستور داد به طوائفى از فرشتگان كه در نيمه روزى كه مردم به خواب قيلوله رفته بودند، لقمان را ندا دهند - به طورى كه صداى ايشان را بشنود، ولى اشخاص ايشان را نبيند - كه: اى لقمان آيا مى خواهى خدا تو را خليفه خود در زمين كند؟ تا فرمانفرماى مردم باشى؟ لقمان گفت: اگر خدا بدين شغل فرمانم دهد كه سمعا و طاعتا، چون اگر او اين كار را از من خواسته باشد، خودش ياريم مى كند، و راه نجاتم مى آموزد، و از خطا نگهم مى دارد، ولى اگر مرا مخير كند من عافيت را اختيار مى كنم.

ملائكه گفتند: اى لقمان چرا؟ گفت: براى اين كه داورى بين مردم در دشوارترين موقعيت ها براى حفظ عصمت است، و فتنه و آزمايشش از هر جاى ديگر سخت تر و بيشتر است و آدمى بيچاره مى ماند و كسى هم كمكش نمى كند، ظلم از چهار سو احاطه اش نموده، كارش به يكى از دو احتمال مى انجامد يا اين است كه در داورى اش رأى و نظريه اش مطابق حق و واقع مى شود كه در اين صورت جا دارد كه سالم باشد و احتمال آن هست و يا اين است كه راه را عوضى مى رود كه در اين صورت راه بهشت را عوضى مى رود و هلاكتش قطعى است، و اگر آدمى در دنيا ذليل و ضعيف باشد آسان تر است تا آن كه در دنيا رئيس و آبرومند بوده ولى در آخرت ذليل و ضعيف باشد، از سوى ديگر كسى كه دنيا را بر آخرت ترجيح دهد هم در دنيا خاسر و زيانكار است و هم در آخرت چون دنيايش تمام مى شود و به آخرت هم نمى رسد.

ملائكه از حكمت او به شگفت آمده، خداى رحمان نيز منطق او را نيكو دانست پس همين كه شام شد و در بستر خوابش آرميد، خدا حكمت را بر او نازل كرد، به طورى كه از فرق سر تا قدمش را پر كرد و او خود در خواب بود كه خدا پرده و جامعه اى از حكمت بر سراسر وجود او بپوشانيد.

لقمان از خواب بيدار شد در حالى كه قاضى ترين مردم زمانش بود و در بين مردم مى آمد و به حكمت سخن مى گفت و حكمت خود را در بين مردم منتشر مى ساخت.[۵]


لقمان در روايات

  • امام صادق علیه السلام فرمود: از جمله اندرزهاى لقمان به پسرش اين بود كه: پسر جانم! در روزها و شبها و ساعات خود بهره اى براى طلب علم قرار ده كه تو هيچ گونه تباهى ايى براى عمرت همانند تباهى ترك علم نمى يابى.[۶]
  • از امام باقر عليه السلام نقل است كه لقمان در مقام اندرز به پسرش گفته: «من از وقتى كه پا به دنيا نهاده پشت به دنيا و رو به آخرت داشته ام، خانه اى كه تو بسوى آن مي روى نزديكتر از خانه اى است كه از آن دور مى شوى».[۷] «پسرجان! كارى را كه ادبار كرده تعقيب نكن و از كارى كه اقبال كرده رو مگردان كه رأى را فاسد و عقل را معيوب مى كند».[۸] «پسرجان! در راه پيروزى بر دشمن از اين دستورها استمداد كن: از گناه كنارگير و جوانمردى را نگه دار. روح پاك خود را ارجمند شمار و آن را به نافرمانى خدا و اخلاق نكوهيده و رفتار زشت آلوده نكن. سر خود را بپوش. سيرت و باطن خويش زيبا كن كه اگر چنين كنى در امان خدا هستى. دشمن قدرت ندارد به سرحدات تو تجاوز كند يا تو را بلغزاند، اما در عين حال از مكر او ايمن مباش. نفع بسيار را اندك شمار و ضرر اندك را زياد.[۹]
  • امام باقر علیه السلام فرمودند: لقمان در اندرز خود به فرزند چنين گفت: فرزندم اگر نسبت به مرگ در دل ترديدى دارى پس خواب را بر خود حرام گردان و مسلما نخواهى توانست و اگر نسبت به برانگيخته شدن در قيامت ترديد دارى پس هوشمندى را از خود دور ساز و مسلما نخواهى توانست چرا كه اگر تو پيرامون اين مسأله قدرى بينديشى متوجه خواهى شد كه اختيار از دست تو خارج است زيرا كه خواب نوعى مرگ است و بيدارى بعد از آن نشانى از برانگيخته شدن پس از اين جهان است، فرزندم آن قدر نزديك مشو كه باعث دوريت شود و آنقدر دور نشو كه خوار شمرده شوى و شمشيرت را مگر در برابر ستمكارى كه مستحق آنست از نيام بيرون مكش.[۱۰]
  • از امام صادق عليه السلام چنين روايت كرده است: «لقمان به فرزندش فرموده است: هرگاه با گروهى همسفر شدى، در كار خود و آنان با ايشان زياد مشورت كن و در چهره ى آنان بسيار لبخند بزن و آنچه را هم راه دارى، سخاوتمندانه در اختيار آنان بگذار و هرگاه دعوتت كردند، بپذير و هر وقت از تو كمك خواستند، به كمك آنان بشتاب و در سه چيز بر آنها پيشى داشته باش: خاموشى بسيار و خواندن نماز زياد و سخاوتمندى نسبت به كالاهايى كه همراه دارى؛ از مركب و دارايى و توشه.

هرگاه از تو درخواست كردند كه گواهى حقى بدهى، دريغ مكن و چون با تو مشورت كردند، فورى پاسخ نده؛ بلكه دقيقا بينديش و زود تصميم نگير تا اين كه پس از دقت و بررسى يك رأى را بپسندى و با اين همه پاسخ مشورت را نده مگر آن كه برخيزى و بنشينى و بخوابى و غذايى بخورى و نمازى بخوانى و در طول اين مدت انديشه و اطلاعات خود را در كار مورد مشورت بكار اندازى؛ زيرا كسى كه درباره ى مشورت كننده صادقانه خيرخواهى نكند، خداوند رأى و انديشه اش را از او بگيرد و امانت دارى را از وى دور سازد.

چون ديدى همسفرانت مى روند، تو هم برو و هنگامى كه كار مى كنند، تو هم با آنان مشغول كار شو و وقتى ديدى خيرات و بخشش مى كنند يا قرض مى دهند، تو هم بخشش كن. سخن بزرگتر از خودت را بشنو و هرگاه همسفرانت به كارى دستور دادند يا خواسته اى داشتند، قصد قربت كن و پاسخ مثبت ده و از گفتن «نه» بپرهيز؛ چون گفتن «نه» نشانه ى نادانى و فرومايگى است.

اگر در انتخاب راه سرگردان شديد، فرود آييد و با هم مشورت كنيد و اگر شخصى تنها را ديديد، درباره ى راه از وى سؤال نكنيد و از او راهنمايى نخواهيد؛ چون وجود يك نفر در بيابان مشكوك است؛ شايد جاسوس يا ديدبان دزدها يا شيطانى باشد كه مى خواهد شما را گمراه سازد. از راه نمايى خواستن از دو نفر هم بپرهيزيد؛ مگر آن كه آثار درستى را در آن ها مشاهده كنيد يا مصلحتى را در نظر بگيريد كه من آن را نمى دانم؛ چون خردمند هر وقت چيزى را به چشمش ديد، حق را از آن درمى يابد و شخص حاضر چيزى را درك مى كند كه غايب از درك آن عاجز است.

پسرم، هرگاه كه وقت نماز فرارسيد، فورا بخوان و به خاطر هيچ كارى آن را به تأخير نينداز و خيالت را آسوده گردان؛ چون آن وامى است كه تو بايد بپردازى.

پشت حيوانات را خوابگاهت قرار مده؛ چون موجب آن مى شود كه پشت حيوان زود زخم گردد و دانايان چنين كارى نمى كنند؛ مگر آن كه در هودجى باشى كه بتوانى دراز بكشى و پايت را جابه جا كنى تا مفاصل نرم گردد.

چون به منزلگاه رسيدى، از مركبت پياده شو و قبل از آن كه خودت به سراغ غذا بروى، مركبت را تيمار كن و علف بده. براى استراحت گاهت زمينى را برگزين كه رنگش از جاهاى ديگر بهتر و خاكش نرمتر و گياه و سبزه اش بيشتر باشد. وقتى فرود آمدى، پيش از نشستن دو ركعت نماز بگذار. براى ادرار كردن و قضاى حاجت به جاى دورى برو.

هنگامى كه آهنگ رفتن كردى نيز دو ركعت نماز بخوان. بعد زمينى را كه در آن فرود آمده اى، بدرود گوى و بر آن و بر اهل آن سلام بده؛ چون بر هر جاى زمين گروهى از ملائكه جاى دارند.

اگر برايت ميسر است كه غذا نخورى تا نخست مقدارى از آن را در راه خدا بدهى، اين كار را بكن و سفارش مى كنم در حال سواره تا مى توانى كتاب خدا را بخوان و به تو سفارش مى كنم تا آن هنگام كه مشغول كارى هستى، خدا را تسبيح و تنزيه گوى و هنگام فراغت و خلوت به خواندن دعا مشغول شو. هر وقت روز به پايان رسيد، توقف كن. نيز هشدار مى دهم: مبادا در سر شب به رفتن ادامه دهى! لازم است شب هر جا هستى، بمانى و آن جا بخوابى و بعد از نيمه شب مسيرت را دنبال كنى و مبادا در راه آوازت را بلند كنى و فرياد بزنى!».[۱۱]


سفارش هاى لقمان به پسرش

  • لقمان حكيم به پسرش فرمود: فرزند عزيزم، دنيا دريايى عميق و ژرف است؛ و افرادى بسيار زياد در اين دريا هلاك شده اند.

پس به ياد داشته باش كه:

  1. كشتى خود را در اين درياى ژرف، ايمان به خدا قرار دهى.
  2. و بادبانش را، توكل به خدا نصب نمائى.
  3. و توشه خود را در آن، تقواى خدا عزوجل قرار دهى.
  4. اگر از اين دريا نجات يافتى، به كمك رحمت الهى رسته اى.
  5. و اگر هلاك شدى به سبب گناهان خودت به مهلكه افتاده اى .[۱۲]
  • پسر جانم نماز را برپا دار كه همانا نمونه آن در دين خدا چون عمود است براى چادر كه تا عمود برپا است طناب ها و ميخ ها سودمندند و سايه اندازها مفيدند و اگر عمود برپا نباشد ميخ و طناب و سايه انداز سودى ندهند.

اى پسر جانم همراه دانشمندان باش و همنشين آنان و در خانه هاشان از آن ها ديدار كن تا شايد مانند آن ها شوى و از آن ها باشى.

بدان اى پسرم من هر نوع صبر را و هر چيز تلخى را چشيدم و از فقر و ندارى تلختر نديدم. اگر روزى ندار شدى ميان خودت و خدا باشد و با مردم باز مگويش تا در بر آنان خوار شوى وانگه از مردم بپرس آيا كسى هست كه دعا كرده و خدا اجابتش نكرده و از او خواهش كرده و به او نداده؟

اى پسر جانم به خدا اعتماد كن سپس از مردم بپرس آيا كسى به خدا اعتماد كرده و او را نجات نداده؟ اى پسر جانم به خدا توكل كن سپس از مردم بپرس كسى بوده كه به خدا توكل كرده و او را كفايت نكرده؟ پسر جانم به خدا خوشبين باش سپس از مردم بپرس كيست كه به خدا خوشبين بوده و خوش نديده؟ پسر جانم هر كه رضاى خدا جويد بسيار به خود خشم كند هر كه به خود خشم نكند پروردگارش را خشنود نسازد و هر كس خشم خود را فرونكشد دشمن شاد شود.

پسر جانم حكمت آموز تا شريف شوى زيرا حكمت بدين رهنما باشد و بنده را بر آزاد شرافت دهد و بينوا را از توانگر بالاتر برد و خرد را بر كلان پيش دارد و گدا را همنشين شاهان سازد و شريف را شرف افزايد و بزرگ را بزرگتر كند و توانگر را سرفراز نمايد. و چگونه گمان برد آدميزاده كه كار دين و زندگيش بى حكمت آماده شود با اين كه خدا عزوجل كار دنيا و آخرت را فراهم نكند جز بحكمت و حكمت بى طاعت خدا چون تن بيجانست و چون زمين بى آب، تن بيجان بهى ندارد و نه زمين بى آب و نه حكمت بى طاعت .[۱۳]

وصيت لقمان به فرزندش

  • قال يا بنىّ لايكن الديك اكيس منك و اكثر محافظة على الصّلاة الا تراه عند كل صلاة يؤذن لها و بالاسحار يعلن بصوته و انت نائم.

لقمان فرمود: اى پسرم خروس از تو زيركتر نباشد و بيشتر از تو حفظ اوقات نماز را نكند! آيا او را نمى بينى هنگام هر نماز براى نماز اعلان مى كند و در سحرها با صداى بلند اعلان مى كند و تو در خوابى.

  • و قال يا بنى من لايملك لسانه يندم و من يكثر المراء يشتم و من يدخل مداخل السوء يتهم و من يصاحب صاحب السوء لايسلم و من يجالس العلماء يغنم.

فرمود: اى پسرم كسى كه مالك زبانش نباشد پشيمان مى شود. و كسى كه زياد مجادله كند دشنام داده مى شود. و كسى كه در جاهاى بد و نامناسب داخل شود مورد تهمت قرار مى گيرد. و كسى كه با رفيق بد و ناصالح رفاقت و دوستى كند از آفات سالم نمى ماند. و كسى كه با علماء مجالست و همنشينى كند نفع مى برد.

  • يا بنىّ لاتؤخّر التّوبة فان الموت يأتى بغتة: اى پسرم توبه را به عقب نينداز كه مرگ ناگهان مى رسد.
  • يا بنى اجعل غناك في قلبك و اذا افتقرت فلا تحدث الناس بفقرك فتهون عليهم ولكن أسأل اللَّه من فضله.

اى پسرم بى نيازى و غناى خود را در قلب خود قرار ده و اگر زمانى فقير شدى براى مردم از فقر خود چيزى نگو كه سبب مى شود در نظر آن ها بى اعتبار و سبك شوى وليكن از فضل بى پايان الهى سؤال كن و بخواه تا به تو مرحمت فرمايد.

  • يا بنى كذب من يقول الشر يقطع بالشر الا ترى ان النّار لاتطفى بالنّار ولكن بالماء و كذلك الشر لايقطع الا بالخير.

اى پسرم دروغ گفته آن كس كه مى گويد شر را با شر مى توان قطع كرد. آيا نمى بينى آتش را آتش خاموش نمى كند وليكن آب است كه آتش را خاموش مى كند. و همچنين شر قطع نمى شود مگر با خير و خوبى.

  • يا بنى لاتشمت بالمصاب و لاتعيّر المبتلى و لاتمنع المعروف فانه ذخيرة لك في الدنيا والآخرة.

اى پسرم به شخص مصيبت زده شماتت مكن! و شخص مبتلا را سرزنش و ملامت مكن. و از معروف و خوبى ها جلوگيرى نكن و آن را انجام بده كه آن ذخيره است براى تو در دنيا و آخرت.

  • يا بنى ثلثة تجب مداراتهم المريض والسلطان والمرأة و كن قنعا تعيش غنا و كن متقيا تكن عزيزا.

اى پسرم مداراى با سه كس واجب است: مريض، سلطان و زن. و قناعت كن تا بى نياز زندگى كنى و احتياج به كسى پيدا نكنى. و تقوى داشته باش تا عزيز باشى.

  • يا بنى انك من حين سقطت من بطن امك استدبرت الدنيا و استقبلت الآخرة و انت في كل يوم الى ما استقبلت اقرب منك الى ما استدبرت فتزود لدار انت مستقبلها و عليك بالتقوى فانه اربح التجارات.

اى پسرم به درستى كه تو از وقتى كه از شكم مادر افتادى پشت به دنيا و رو به آخرت نموده اى و تو در هر روز به سوى آن كه رو كرده اى يعنى آخرت نزديكتر هستى از آن كه از او پشت كرده اى پس توشه بردار براى خانه اى كه تو به سوى آن مى روى. و بر تو باد به تقوى كه آن پرنفع ترين تجارت است.

  • و اذا احدثت ذنبا فاتبعه بالاستغفار والندم والعزم على ترك العود لمثله.

و هنگامى كه گناهى از تو سر زد دنبال آن از خداى متعال طلب مغفرت بنما و از انجام آن گناه پشيمان شو و تصميم بگير كه هرگز به آن گناه عود و بازگشت نكنى.

  • واجعل الموت نصب عينيك والوقوف بين يدى خالقك و تمثل شهادة جوارحك عليك بعملك والملائكة الموكلين بك تستحيى منهم و من ربك الذى هو مشاهدك و عليك بالموعظة فاعمل بها فانها عند العاقل احلى من العسل الشهد و هى على السفيه اشق من صعود الدرجة على الشيخ الكبير و لاتسمع الملاهى فانها تنسيك الآخرة ولكن احضر الجنائز و زر المقابر و تذكر الموت و ما بعده من الاهوال فتأخذ حذرك.

و مرگ را در مقابل چشم خود قرار بده و ايستادن در مقابل مقام عدل الهى را هميشه در نظر داشته باش و شهادت اعضاء و جوارح خود را به اعمال و كارهايت در مقابل خود ممثل و نمايان نما و از شهادت ملائكه موكل بر تو كه اعمال تو را ثبت و ضبط مى نمايند غفلت نداشته باش پس از آن ها حيا كن و از خداى خود كه اعمال تو را مى بيند شرم كن. و بر تو باد به شنيدن موعظه و نصيحت پس عمل به آن، چون كه شنيدن موعظه و عمل به آن در نزد شخص عاقل از عسل صاف شده شيرين تر است. و آن براى سفيه و نادان مشكل تر است از بالا رفتن پير فرتوت از نردبان و پله هاى سخت.

و گوش به چيزهاى بيهوده و گفتار لغو مده، چون كه آن سبب مى شود كه آخرت را فراموش كنى و از نظر ببرى. ليكن بر جنازه ها حاضر شو و به زيارت قبور مؤمنين برو به ياد بياور مردن و هول و وحشت هاى بعد از آن را پس پند و نصيحت خود را بگير و از آن بهره مند شو!

  • يا بنى استعذ باللَّه من شرار النساء و كن من خيارهن على حذر؛ اى پسرم پناه به خدا ببر از زنهاى بد و از خوبان آن ها حذر كن و احتراز نما و از شر آن ها ايمن مباش.
  • يا بنى لاتفرح بظلم احد بل احزن على ظلم من ظلمته يا بنى الظلم ظلمات و يوم القيمة حسرات و اذا دعتك القدرة على ظلم من هو دونك فاذكر قدرة اللَّه عليك؛ اى پسرم به ظلم هيچ ظالمى خوشنود مباش بلكه اگر به كسى ظلم كردى براى آن عمل قبيح محزون و غمگين باش. اى پسرم ظلم سبب تاريكى دل مى شود و روز قيامت باعث حسرت و اندوه است. و هرگاه قدرت تو، تو را واداشت كه به كسى ظلم كنى كه از تو ضعيف تر است پس به ياد بياور قدرت و تسلط خدا را بر خودت.
  • يا بنى تعلم من العلماء ما جهلت و علم الناس ما علمت تذكر بذلك في الملكوت؛ اى پسرم آن چه را نمى دانى از علماء ياد بگير. و آن چه را مى دانى به مردم بياموز. چون چنين كردى و اين دو صفت نيكوى ياد گرفتن و ياد دادن در تو پيدا شد در عالم ملكوت به اين دو صفت ياد مى شوى.
  • يا بنى اغنى الناس من قنع بما في يديه و افقرهم من مد عينيه الى ما في ايدى الناس و عليك باليأس عما في ايدى الناس والوثوق بوعداللَّه واسع فيما فرض عليك و دع السعى فيما ضمن لك و توكّل على اللَّه في كل امورك يكفيك؛ اى پسرم بى نيازترين مردم كسى است كه به آن چه در دست اوست قناعت كند و فقيرترين آن ها كسى است كه به آن چه در دست مردم است چشم داشته باشد و بر تو باد كه مأيوس باشى از آن چه در دست مردم است. و اعتماد تو به وعده خدا باشد. و كوشش كن در آن چه بر تو واجب شده. و رزقى كه براى تو ضمانت شده و به تو خواهد رسيد لازم نيست سعى بسيار در طلب آن داشته باشى. و توكل بر خدا كن در تمام امور و كارهاى خود تا تو را كفايت كند.
  • و اذا صليت فصل صلاة مودّع تظنّ ان لاتبقى بعدها ابدا و اياك و ما تعتذر منه فانه لايعتذر من خير؛ و هر وقت نماز خواندى نماز تو مانند نماز كسى باشد كه با نماز وداع كند و گمان برى كه بعد از آن نماز هرگز باقى نمانى. و دورى كن از آن چه كه بخواهى از آن عذرخواهى كنى، چون كه از كار خوب هيچ گاه عذرخواهى نمى شود، يعنى كار بدى نكن كه بخواهى بعدا از آن عذرخواهى كنى.
  • و احب للناس ما تحب لنفسك و اكره لهم ما تكره لنفسك و لاتقل ما لاتعلم و اجهد ان يكون اليوم خيرا لك من امس و غدا خيرا لك من اليوم فانه من استوى يوماه فهو مغبون و من كان يومه شرا من امسه فهو ملعون؛ و براى مردم دوست دار و بخواه آن چه را كه براى خود مى خواهى و آن چه را براى خود مكروه و ناپسند مى دارى براى ديگران نيز مكروه و ناپسند بدار و آن چه را نمى دانى اظهار نكن و نگو. و كوشش كن تا اين كه امروز تو بهتر از ديروزت باشد، و فرداى تو بهتر از امروز تو باشد، براى اينكه هر كس دو روزش مساوى و يكسان باشد چنين كسى به غبن و ضرر گرفتار شده، چون يك روز از سرمايه عمر او گذشته و در مقابل آن چيزى به دست نياورده.

و هر كس امروزش بدتر از ديروزش باشد او ملعون است، چون كارى كه او را به رحمت خدا نزديك كند انجام نداده، بلكه موجبات دورى از رحمت خدا را براى خود فراهم ساخته و ملعون و مطرود و دور افتاده از رحمت است.

  • و ارض بما قسم اللَّه لك فإنه سبحانه يقول: اعظم عبادى ذنبا من لم يرض بقضائى و لم يشكر نعمائى و لم يصبر على بلائى؛ و راضى باش به آن چه خدا قسمت تو فرموده پس به درستى كه خداى سبحان جلت عظمته مى فرمايد: آن بنده گناهش از همه عظيم تر و بزرگتر است كه راضى به قضاى من نباشد و شكر نعمت هاى مرا نكند و بر بلاى من صبر نكند.[۱۴]

پانویس

  1. التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج10، ص225.
  2. حيوة القلوب، ج2، ص858.
  3. تاريخ الخميس في أحوال أنفس النفيس، ج1، ص85.
  4. نقش اسوه ها در تبليغ و تربيت (عباسى مقدم).
  5. ترجمه الميزان، ج16، ص330.
  6. امالى شيخ مفيد/ترجمه استادولى، متن، ص332.
  7. تاريخ الخميس في أحوال أنفس النفيس، ج 1، ص: 85.
  8. نقش اسوه ها در تبليغ و تربيت (عباسى مقدم).
  9. نصايح، ص60.
  10. داستان پیامبران يا قصه هاى قرآن از آدم تا خاتم، ص468.
  11. آداب سفر در فرهنگ نيايش، ص223.
  12. گلچين صدوق، ج 1، ص 81.
  13. گنجينه معارف شيعه/ترجمه كنز الفوائد و التعجب، ج2، ص68.
  14. ارشاد القلوب/ترجمه طباطبايى، ص: 286.

منابع

  • التحقيق في كلمات القرآن الكريم، علامه شيخ حسن مصطفوى؛ تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1360 ش.
  • حيوة القلوب، علامه مجلسى؛ قم: سرور، چاپ ششم، 1384 ش.
  • تاريخ الخميس في أحوال أنفس النفيس، شيخ حسين ديار بكرى؛ بیروت: دارالصادر.
  • نقش اسوه ها در تبليغ و تربيت، عباسى مقدم، مصطفى؛ تهران: چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامى، 1371.
  • ترجمه الميزان، سيد محمدباقر موسوى همدانى؛ قم: دفتر انتشارات اسلامى حوزه علميه قم، چاپ پنجم، 1374 ش.
  • امالى شيخ مفيد/ترجمه استادولى، حسين استادولى؛ مشهد: آستان قدس، چاپ اول، 1364 ش.
  • نصايح، احمد جنتى؛ قم: الهادى، چاپ بيست و چهارم، 1382 ش.
  • داستان پیامبران يا قصه هاى قرآن از آدم تا خاتم؛ يوسف عزيزى، تهران: انتشارات هاد، چاپ اول، 1380 ش.
  • آداب سفر در فرهنگ نيايش، عبدالعلى محمدى شاهرودى؛ تهران: نشر آفاق، چاپ اول، 1381 ش.
  • گلچين صدوق، محمدحسين صفاخواه؛ تهران: فيض كاشانى، چاپ اول، 1376 ش.
  • گنجينه معارف شيعه/ترجمه كنز الفوائد و التعجب، محمد باقر كمره اى؛ تهران: چاپخانه فردوسى، چاپ اول.
  • ارشاد القلوب/ترجمه طباطبايى، سيد عباس طباطبايى؛ قم: جامعه مدرسين، چاپ پنجم، 1376 ش.

پیوندها