آیه 82 سوره کهف: تفاوت بین نسخهها
(←معانی کلمات آیه) |
مهدی موسوی (بحث | مشارکتها) (←تفسیر آیه) |
||
سطر ۶۳: | سطر ۶۳: | ||
يك جا فرزند به خاطر حفظ ايمان والدين كشته مىشود، و در جاى ديگر به خاطر صالح | يك جا فرزند به خاطر حفظ ايمان والدين كشته مىشود، و در جاى ديگر به خاطر صالح | ||
− | + | ------- | |
«1». تفسير مجمعالبيان. | «1». تفسير مجمعالبيان. | ||
سطر ۸۵: | سطر ۸۵: | ||
2- ذخيره سازى ثروت براى فرزندان، جايز است. «كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً» | 2- ذخيره سازى ثروت براى فرزندان، جايز است. «كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً» | ||
− | |||
ولى زراندوزى اگر بدون انفاق باشد ممنوع است. | ولى زراندوزى اگر بدون انفاق باشد ممنوع است. | ||
سطر ۹۹: | سطر ۹۸: | ||
8- ارادهى اولياى خدا، اراده خداست. «أَرَدْتُ، أَرَدْنا*، فَأَرادَ رَبُّكَ» | 8- ارادهى اولياى خدا، اراده خداست. «أَرَدْتُ، أَرَدْنا*، فَأَرادَ رَبُّكَ» | ||
− | + | ----- | |
«1». تفسير نورالثقلين. | «1». تفسير نورالثقلين. | ||
نسخهٔ کنونی تا ۳۰ مهٔ ۲۰۱۹، ساعت ۱۱:۵۷
<<81 | آیه 82 سوره کهف | 83>> | |||||||||||||
|
محتویات
ترجمه های فارسی
و اما آن دیوار از آن دو طفل یتیمی در آن شهر بود که پدری صالح داشتند و زیر آن گنجی برای آن دو نهفته بود، خدایت خواست تا به لطف خود آن اطفال به حد رشد رسند و خودشان گنج را استخراج کنند. و من این کارها نه از پیش خود (بلکه به امر خدا) کردم. این است مآل و باطن کارهایی که تو طاقت و ظرفیت بر انجام آن نداشتی.
و اما آن دیوار از دو نوجوان یتیم در این شهر بود، و زیرش گنجی متعلق به آن دو قرار داشت، و پدرشان مردی شایسته بود، پس پروردگارت خواست که آن دو یتیم به حد رشد رسند وگنجشان را به سبب مِهر [ی که] پروردگارت [به آن دو] داشت بیرون آورند؛ و من این را از پیش خود انجام ندادم. این است تفسیر و علت آنچه نتوانستی بر آن شکیبایی ورزی.
و اما ديوار، از آنِ دو پسر [بچه] يتيم در آن شهر بود، و زير آن، گنجى متعلق به آن دو بود، و پدرشان [مردى] نيكوكار بود، پس پروردگار تو خواست آن دو [يتيم] به حد رشد برسند و گنجينه خود را -كه رحمتى از جانب پروردگارت بود- بيرون آورند. و اين [كارها] را من خودسرانه انجام ندادم. اين بود تأويل آنچه كه نتوانستى بر آن شكيبايى ورزى.
اما ديوار از آنِ دو پسر يتيم از مردم اين شهر بود. در زيرش گنجى بود، از آنِ پسران، پدرشان مردى صالح بود. پروردگار تو مىخواست آن دو به حد رشد رسند و گنج خود را بيرون آرند. و من اين كار را به ميل خود نكردم. رحمت پروردگارت بود. اين است راز آن سخن كه گفتم: تو را شكيب آن نيست.
و اما آن دیوار، از آن دو نوجوان یتیم در آن شهر بود؛ و زیر آن، گنجی متعلق به آن دو وجود داشت؛ و پدرشان مرد صالحی بود؛ و پروردگار تو میخواست آنها به حد بلوغ برسند و گنجشان را استخراج کنند؛ این رحمتی از پروردگارت بود؛ و من آن (کارها) را خودسرانه انجام ندادم؛ این بود راز کارهایی که نتوانستی در برابر آنها شکیبایی به خرج دهی!»
ترجمه های انگلیسی(English translations)
معانی کلمات آیه
تأويل: اول: رجوع. تأويل: ارجاع و برگشت دادن، منظور از تأويل در آيه حقيقت و باطن و علت امر است.[۱]
تفسیر آیه
تفسیر نور (محسن قرائتی)
وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ يَسْتَخْرِجا كَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي ذلِكَ تَأْوِيلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً «82»
و امّا آن ديوار، از آنِ دو نوجوان يتيم در آن شهر بود و زير آن ديوار، گنجى براى آن دو بود و پدرشان مردى صالح بود. پس پروردگارت اراده كرد كه آن دو به حدّ رشد (و بلوغ) خود برسند و گنج خويش را كه رحمتى از سوى پروردگارت بود استخراج كنند و من اين كارها را خودسرانه انجام ندادم. اين بود تأويل و راز آنچه نتوانستى بر آن صبر و شكيبايى ورزى.
نکته ها
پيامبراكرم صلى الله عليه و آله در روايتى فرمودند: آن گنج، كلماتى حكيمانه بود كه بر صحيفهاى از طلا نوشته شده بود. مضمون آن حكمتها اين بود: تعجّب از كسى كه ايمان به تقدير الهى دارد، چرا محزون مىشود!؟ شگفت از كسى كه يقين به مرگ دارد، چرا شاد است، يقين به حساب دارد، چرا غافل است، يقين به رزق دارد، چرا خود را به زحمت بيش از اندازه مىاندازد و يقين به دگرگونى دنيا دارد، چرا به آن اطمينان مىكند!؟ «1»
طبق احاديث، لطف و رحمت خدا مخصوص فرزندان بىواسطه نيست، بلكه در نسلهاى بعدى هم تأثير دارد و نيكوكارى اجداد، موجب عنايت خدا به ذريّهى آنان مىشود. «2»
امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند به موسى وحى كرد: من فرزندان را به خاطر خوبىِ پدران پاداش مىدهم. سپس فرمود: اگر به ناموس مردم خيانت كنيد، به ناموس شما خيانت مىشود. «كما تدين تدان». «3»
يك جا فرزند به خاطر حفظ ايمان والدين كشته مىشود، و در جاى ديگر به خاطر صالح
«1». تفسير مجمعالبيان.
«2». تفسير نورالثقلين.
«3». تفسير نورالثقلين.
جلد 5 - صفحه 215
بودن پدر، پيامبرى كارگرى مىكند تا سرمايه به دست فرزند برسد.
وقتى بعضى به امام مجتبى عليه السلام به خاطر صلح با معاويه اعتراض كردند، فرمود: مگر نمىدانيد خضر براى مصلحت، كشتى را سوراخ كرد و نوجوانى را كشت و كارهاى او مورد غضب موسى قرار گرفت؟ اى مردم! اگر صلح را نمىپذيرفتم همهى شيعيان روى زمين نابود مىشدند. «لو لا ما اتيت لما ترك من شيعتنا على وجه الارض احد الا قتل». «1»
«قرية» و «مدينة» هردو به يك معنى مىباشد. چنانكه در آيهى 77 فرمود: «أَتَيا أَهْلَ قَرْيَةٍ» در اينجا مىفرمايد: «فِي الْمَدِينَةِ». «2»
«اشد»، جمع «شدة»، و «يَبْلُغا أَشُدَّهُما» يعنى تا آنان به تمام رشد خود برسند.
پیام ها
1- كودك نابالغ نيز مىتواند مالك باشد، امّا شرط تصرّف در اموال، توانمندى و رشد است. «كَنْزٌ لَهُما حتى يَبْلُغا أَشُدَّهُما»
2- ذخيره سازى ثروت براى فرزندان، جايز است. «كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً» ولى زراندوزى اگر بدون انفاق باشد ممنوع است.
3- حفظ اموال يتيمان، واجب است. «لِغُلامَيْنِ يَتِيمَيْنِ»
4- كارهاى خوبِ پدر، در زندگى فرزندان اثر دارد. «أَبُوهُما صالِحاً»
5- خضر، پيامبر بوده است. «ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي»
6- گاهى حوادث داراى تحليل و تفسير عميق و در مسير رشد انسان است. هدف از اين دورهها، رشد موسى بود. «فَأَرادَ رَبُّكَ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ»
7- در برابر خدا بايد مؤدّبانه سخن گفت. حضرت خضر آنجا كه سخن از عيب و نقص است، به خود نسبت مىدهد، «فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِيبَها» و آنجا كه محدودهى كارالهى است، به خدا نسبت مىدهد. «فَأَرادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغا أَشُدَّهُما»
8- ارادهى اولياى خدا، اراده خداست. «أَرَدْتُ، أَرَدْنا*، فَأَرادَ رَبُّكَ»
«1». تفسير نورالثقلين.
«2». به گفته دوست دانشمندمان آقاى كلباسى: اگر در قرآن كلمات «قرية» و «مدينة» را بررسى كنيم مشاهده خواهيم كرد كه مدينة در مواردى است كه در آن نور هدايت تابيده باشد و هركجا نور هدايت نباشد، قرية گفته شده است.
تفسير نور(10جلدى)، ج5، ص: 216
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ يَسْتَخْرِجا كَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي ذلِكَ تَأْوِيلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً (82)
وَ أَمَّا الْجِدارُ: و اما آن ديوار كه مستقر نمودم. فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتِيمَيْنِ
«1» منهج الصادقين ج 5 ص 373.
جلد 8 - صفحه 103
فِي الْمَدِينَةِ: پس بوده است براى دو كودك يتيم در شهر مذكور يكى نامش «اصرم» و ديگرى «صريم». وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما: و هست در زير ديوار گنجى براى ايشان، و اگر ديوار خراب شدى آن گنج ظاهر و مردمان برداشتى. وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً: و بود پدر ايشان مردى شايسته و نيكوكار اسمش «كاشح».
مفسرين گفتهاند: ميان آنها و پدر صالح ايشان هفت پدر فاصله بود، و حق تعالى به جهت صلاح آن پدر، محافظت آن گنج فرمود تا به آن يتيمان عايد گردد «1». و مؤيد اين قول روايتى است از حضرت صادق عليه السلام كه بعد ذكر مىشود.
فَأَرادَ رَبُّكَ: پس خواست آفريدگار تو. أَنْ يَبْلُغا أَشُدَّهُما: اينكه برسند يتيمان به حد قوت و كمال رشد خود. وَ يَسْتَخْرِجا كَنزَهُما: و بيرون آورند گنج خود را از زير ديوار. رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ: به جهت بخشش از پروردگار تو، يا در حالتى كه رحمت شدهاند از نزد او.
عياشى از حضرت صادق عليه السلام: انّ اللّه ليصلح بصلاح الرّجل المؤمن ولده و ولد ولده و يحفظه فى دويرته و دويرات حوله فلا يزالون فى حفظ اللّه لكرامته على اللّه ثمّ ذكر الغلامين و قال الم تر انّ اللّه شكر صلاح ابويهما لهما. «2» بدرستى كه خداى تعالى هر آينه به صلاح آورد به سبب نيكوكارى مرد مؤمن، اولادش را و اولاد اولادش را، و حفظ فرمايد او را در خانه خود و اهل خانههاى اطراف او را. پس هميشه در حفظ الهى هستند به جهت كرامت آن مرد مؤمن نزد خدا، بعد ذكر فرمايد غلامين را و فرمود: آيا ندانى كه خداوند به جزاى نيكوكارى پدر و مادر صالح، خضر را فرستاد كه ديوار را براى ايشان بسازد هفتصد سال فاصله بود.
«1» منهج الصادقين ج 5 ص 374.
«2» عياشى ج 2 ص 337 حديث 63- مجمع البيان ج 3 ص 488.
جلد 8 - صفحه 104
در عوالم- از حضرت صادق عليه السلام فرمود: چون بپا داشت عالم ديوار را، خدا وحى فرمود به موسى عليه السلام: انّى مجازى الابناء بسعى الاباء ان خيرا فخيرا و ان شرّا فشرا لا تزنوا فتزنى نسائكم من وطئ فراش مسلم وطئ فراشه كما تدين تدان.
بدرستى كه من جزا دهم پسران را به سعى پدران، اگر عملشان خير باشد پس جزاى آنها خير است، و اگر عملشان شر باشد جزاى آنها شر باشد. زنا نكنيد كه زنا كنند زنان شما را، هر كه قدم گذارد فراش مسلمانى را قدم گذارده شود فراش او، همچنانكه جزا دهيد جزا داده شويد. «1» تتمه: صدوق (رحمه اللّه) از حضرت امير المؤمنين عليه السلام: قال كان ذلك الكنز لوحا من ذهب فيه مكتوب بسم اللّه الرّحمن الرّحيم: عجبت لمن يعلم انّ الموت حقّ كيف يفرح، عجبت لمن يؤمن بالقدر كيف يحزن، عجبت لمن يذكر النّار كيف يضحك، عجبت لمن يرى الدّنيا و تصرف اهلها حالا بعد حال كيف يطمئنّ اليها.
آن گنج، لوحى بود از طلا، در آن نوشته بود: بسم اللّه الرحمن الرحيم، نيست خدائى بجز ذات احديت بارى تعالى و محمد صلّى اللّه عليه و آله فرستاده خدا است. عجب دارم از كسى كه مىداند مرگ حق است، چگونه خوشحال مىشود عجب دارم كسى را كه ايمان دارد به قدر، چگونه محزون شود. عجب دارم كسى را كه ياد آورد آتش را، چگونه مىخندد. عجب دارم كسى را كه مىبيند دنيا و تغيير اهلش را حالى بعد حالى، چگونه مطمئن شود به آن «2».
و اين دو روايت به چند سند به الفاظ مختلفه نقل شده، و در روايت على بن ابراهيم قمى ابتداى حديث اخير چنين است «بسم اللّه الرحمن الرحيم لا اله الّا اللّه محمّد رسول اللّه و الائمّة حجج اللّه» بعد بقيه را نقل نموده. «3»
«1» كلمة اللّه سيد حسن شيرازى، ص 193- 192 حديث 226 و بحار الانوار ج 13 ص 296 حديث 13 به نقل از كافى.
«2» تفسير برهان ج 2 ص 473 بنقل از شيخ صدوق مجمع البيان ج 3 ص 488.
«3» تفسير قمى ج 2 ص 40.
جلد 8 - صفحه 105
حكايت: از يحيى بن اسمعيل نقل است كه گفت: مرا خواهرى بود، خللى در عقل داشت، و با وجود بر اين به نماز و طهارت اهتمامى تمام داشت. مدت پانزده سال او را در غرفهاى نشانيدم، و در اين مدت پائين نيامد. شبى خفته بودم، كسى در زد، گفتم: كيست؟ گفت: منم خواهر تو. تعجب نمودم كه او از غرفه پائين نيامده بود، در را گشودم. گفتم: خير است. گفت: بلى، ديشب خفته بودم، يكى بيامد سلام نمود، گفت: «حق تعالى پدرت اسمعيل به جهت جده تو «سلمه» كه زن صالحه بود، نگهداشت و تو را براى صلاح پدرت اسمعيل حفظ فرمود. اگر خواهى دعا كنم خدا تو را عافيت دهد و اگر خواهى بر اين بلا صبر كن كه بهشت ترا باشد.» من گفتم: بهشت خواهم، و لكن توقع عافيت دارم. گفت: در دنيا تو را صحت و آخرت هم بهشت مرحمت فرمايد به صلاح پدرانت.
بعد از بيان حكمت افعال سهگانه، خضر خواست موسى را آگاه سازد به اينكه من آنها را به امر الهى بجا آوردم نه از پيش خود، لذا گفت: وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي: و بجا نياوردم آنچه را كه ديدى از رأى و اجتهاد خود، بلكه به فرمان حق تعالى بوده، زيرا اقدام بر تنقيص اموال و سفك دماء جايز نيست مگر به وحى سبحانى و نص صريح. ذلِكَ: اينكه مذكور شد از تفسير و تأويل امور متعلقه. تَأْوِيلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً: حقيقت آن چيزى است كه نتوانستى بر آن صبر كردن به جهت آن كه به حسب ظاهر شرع منكر مىنمود. خلاصه موسى و خضر يكديگر را وداع نموده، هر يك روى به منزل خود نهادند.
در تفسير لوامع: موسى وقتى خواست از خضر مفارقت كند، گفت: مرا وصيتى نما. خضر گفت: لا تطلب العلم لتحدّث و اطلب العلم لتعمل به.
طلب علم مكن به غرض حديث كردن، و طلب كن علم را به جهت عمل نمودن به آن.
در كافى- از حضرت صادق عليه السلام: قال: قال الخضر لموسى صلوات اللّه عليهما: يا موسى: انّ اصلح يوميك الّذى هو امامك فانظر اىّ يوم هو و اعدّ له الجواب فانّك موقوف و مسئول و خذ موعظتك من الدّهر فانّ الدّهر طويل قصير فاعمل كانّك ترى ثواب عملك ليكون اطمع لك فى الاجر ما هوات
جلد 8 - صفحه 106
من الدّنيا كما قد ولىّ منها. «1» خضر به موسى عليهما السلام گفت: شايستهترين روزهاى تو روزى است كه در پيش دارى، يعنى روز قيامت، پس ببين چگونه خواهد بود براى تو، و جوابى براى آن روز مهيا كن كه تو را باز خواهند داشت و از تو سؤال خواهند كرد و پند خود را از زمانه بگير، و از تقلب احوال آن، و بدانكه عمر دنيا دراز است براى كسى كه اعمال شايسته كند، و كوتاه است براى كسى كه به غفلت گذراند. پس چنان عمل كن كه گويا ثواب عمل خود را مىبينى تا موجب مزيد طمع تو گردد در ثواب آخرت، بدرستى كه آنچه از دنيا مىآيد مانند آنها است كه گذشته، چنانچه از گذشتهها چيزى با تو نمانده است مگر عمل صالحى كه كرده باشى و آينده نيز چنين خواهد بود.
تتميم: رياض الجنان- از اربعين، سيد حسين بن دحية بن خليفة الكلبى به اسناد خود از عبد الملك بن سليمان كه گفت: يافتم در ذخيره يكى از حواريين مسيح، ورقى كه در آن نوشته بود به سريانى: منقول از تورات بعد از مراجعت موسى عليه السلام به قوم خود، هارون سؤال نمود از عجائباتى كه مشاهده نموده بود.
موسى گفت: در اثناء آنكه من و خضر بر كنار دريا بوديم، مرغى آمد منقار به دريا زده قطرهاى گرفت و انداخت به طرف مشرق، و قطره دوم را به طرف مغرب، و سومى را به طرف آسمان، و چهارمى را به زمين، و پنجمى را به دريا انداخت. متعجب شديم، از خضر سؤال كردم، جواب نداد، ناگهان صيادى پيدا و نگاه به ما نموده گفت: چه شده، شما را متفكر و متعجب مىبينم از كار مرغى. گفتيم: بلى، گفت: من مرد صياد مىدانم و شما دو پيغمبر نمىدانيد؟
گفتيم: ما نمىدانيم مگر آنچه را كه خدا ما را دانا گرداند.
صياد گفت: اين پرندهاى است در دريا او را مسلم، زيرا وقتى صدا كند گويد مسلم. پس به قطرهاى كه به طرف مشرق و مغرب انداخت، اشاره نمود به
«1» بحار الانوار ج 13 ص 320- 319 حديث 54- اصول كافى ج 2 ص 459، كتاب الايمان و الكفر، باب محاسبة العمل، حديث 22.
جلد 8 - صفحه 107
پيغمبرى كه بعد مبعوث شود امت او شرق و غرب را فرا گيرند. و آن قطره به آسمان، اشاره به آنكه به آسمان عروج كند. و آن قطره در زمين، اشاره به آنكه در زمين مدفون شود. و آن قطرهاى كه انداخت به دريا، اشاره به آنكه علم عالم نزد او به منزله قطرهاى است نسبت به دريا، وارث برد علم او را وصىّ او و پسر عمّ او؛ و غايب شد. ما دانستيم ملكى بود كه خدا او را براى آگاهى ما فرستاد. «1»
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
قالَ إِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّي عُذْراً (76) فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَيا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما فَوَجَدا فِيها جِداراً يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقامَهُ قالَ لَوْ شِئْتَ لاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً (77) قالَ هذا فِراقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً (78) أَمَّا السَّفِينَةُ فَكانَتْ لِمَساكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِيبَها وَ كانَ وَراءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً (79) وَ أَمَّا الْغُلامُ فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينا أَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً (80)
فَأَرَدْنا أَنْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْراً مِنْهُ زَكاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً (81) وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ يَسْتَخْرِجا كَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي ذلِكَ تَأْوِيلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً (82)
ترجمه
گفت اگر بپرسم تو را از چيزى بعد از اين پس مرافقت مكن با من بتحقيق رسيدى از جانب من بعذرى
پس رفتند تا وقتى كه رسيدند باهل آبادىء خواستند طعام از اهل آن پس ابا نمودند كه مهمانى كنند آن دو را پس يافتند در آن ديوارى را كه ميخواست فرود آيد پس بر پا داشت آنرا گفت اگر ميخواستى هر آينه ميگرفتى براى آن مزدى
گفت اين وقت جدائى ميان من و ميان تو است اكنون خبر دهم تو را به بيان حقيقت آنچه را نتوانستى بر آن صبر نمودن
امّا كشتى پس بود مال حاجتمندانى كه كار ميكردند در دريا پس خواستم كه معيوب كنم آنرا و بود در پيش راه آنها پادشاهى كه ميگرفت هر كشتى بىعيبى را بغصب
و امّا پسر پس بودند پدر و مادرش دو مؤمن پس ترسيديم كه بيفكند آن دو را در سركشى و كفر
پس خواستيم كه عوض دهد آن دو را پروردگارشان بهتر از او در پاكى و نزديكتر در مهربانى
و امّا ديوار پس بود مال دو پسر يتيم در آن شهر و بود در زير آن گنجى از آن دو و بود پدر آن دو، نيكوكار پس خواست پروردگار تو كه برسند بحدّ رشدشان و بيرون آورند گنجشان را براى مهربانى از پروردگارت و بجا نياوردم آنرا از رأى خود اين است بيان حقيقت آنچه نتوانستى بر آن صبر نمودن.
تفسير
پس از آنكه دو مرتبه از حضرت موسى تخلّف از قرار ظاهر گرديد بتقريبى كه در آيات سابقه بيان شد آنحضرت براى آنكه حضرت خضر فعلا خاتمه بمصاحبت او ندهد و آنچه تاكنون روى داده نديده پندارد گفت اگر بعد از اين از من اشكال و اعتراضى بكار خود مشاهده نمودى حقّ دارى مصاحبت مرا ترك نمائى و عذر شما در اين مناركه موجّه خواهد بود چون تقصير از طرف من بوده كه سه مرتبه بر خلاف قرار داد عمل نمودم و حضرت خضر قبول فرمود از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت شده است كه خدا رحمت كند برادرم موسى را خجلت كشيد و اين سخن را گفت اگر بمصاحبت خود با خضر ادامه ميداد هر آينه ميديد عجيبترين عجائب را پس با يكديگر سير نمودند تا رسيدند در وقت شام بروايت علل و عيّاشى ره از امام
جلد 3 صفحه 443
صادق عليه السّلام و نقل قمّى ره بقريه ناصره كه نصارى منسوب بآنند و چون توشه راهشان تمام شده بود خواستند مهمان يكى از اهل آن قريه شوند و طعامى از آنها براى آن دو مهيّا شود كه صرف نمايند هيچكس حاضر براى پذيرائى ايشان نشد از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه آنها هرگز كسيرا مهمان نكرده بودند و تا روز قيامت هم مهمان نخواهند نمود ناگاه حضرت خضر نظرش بديوارى افتاد كه مشرف بخرابى بود دست بر آن نهاد و فرمود بايست باذن خدا ديوار راست شد و حضرت موسى با آن سابقه تعجّب كرد و با لحن ايراد گفت خوب بود قدرى نان از صاحب ديوار بعنوان اجرت كارت ميگرفتى كه با هم بخوريم حضرت خضر فرمود اين ايراد موجب يا اين زمان وقت مفارقت ميان من و تو است چون سؤال و اشكال از تو بحدّ كمال رسيد و خودت مرا در متاركه معذور داشتى حال براى تو اسرار كارهاى خودم را كه تو نتوانستى بر مشاهده آنها صبر كنى بيان مينمايم امّا كشتى پس بود مال چند نفر فقير كه در دريا كار ميكردند و امرار معاش مينمودند و در برابر و مسير آنها پادشاهى بود كه هر كشتى بىعيبى را ميگرفت و غصب ميكرد و اگر معيوب بود متعرّض آن نميشد و در چند روايت از ائمه اطهار نقل شده كه قرائت فرمودند كلّ سفينة صالحة يعنى هر كشتى سالمى را و شايد بعنوان تفسير بوده و امّا پسر مقتول، كافرى بود كه هيچگاه هدايت نميشد و پدر و مادرش هر دو مؤمن پاك ساده بودند پس ما كاركنان عالم غيب ترسيديم از آنكه آن پسر بيندازد پدر و مادر خود را در وادى كفر و ضلالت و سركشى و غوايت و در امثال اين موارد بر ما كاركنان است كه چنين پسرى را بكشيم و خداوند در عوض آن پسر بپدر و مادر او فرزند صالحى عطا خواهد فرمود كه جبران كدورت خاطر آن دو را بنمايد و پاك باشد از گناه و اخلاق بدو عطوف و مهربان باشد بپدر و مادر خود و تصوّر نشود كه پسر نابالغ چگونه كافر ميشود و كشتن آن جائز ميگردد چون اطلاق پسر بر بالغ هم ميشود و غير بالغ هم اگر مميّز باشد و منكر گردد كافر ميشود و قتل نابالغ براى ما مأمورين بظاهر جائز نيست ولى كاركنان عالم غيب كارشان كار خدا است خدا هر كس از بندگان را بخواهد ميميراند و ميكشد و بخير و صلاحشان ميرساند و بهتر بودن فرزند جديدى كه خدا بپدر و مادر آن پسر مقتول عطا فرمود از او ظاهرا بمناسبت
جلد 3 صفحه 444
خيريّت خيالى و حيوانى آن پسر است و الا خيريّت عقلى و واقعى در او نبوده تا فرزند جديد بهتر از او باشد مگر باعتبار اصل وجود كه خير است در كافى و فقيه و مجمع از امام صادق عليه السّلام و عيّاشى از يكى از صادقين عليهما السلام نقل نموده كه خداوند عوض آن پسر مقتول دخترى بآن دو عنايت فرمود كه هفتاد پيغمبر از او بوجود آمد و امّا ديوار مال دو پسر يتيم بود در همان شهرى كه اهلش حاضر براى اطعام و پذيرائى از ما نشدند و اينكه سابقا از آن آبادى تعبير بقريه شده بود براى آنستكه قريه در كلام عرب بر مطلق آبادى اعم از ده و شهر اطلاق ميشود و در زير آن ديوار گنجى بود مال آن دو يتيم و پدرشان مرد صالح نيكوكارى بود خداوند بملاحظه صلاح آن پدر خواست گنج آن دو پسر محفوظ بماند تا بحد بلوغ و رشد برسند و گنج خودشان را بيرون آورند و اين بمقتضاى رحمت رحمانيّه خداوند است بر بندگان و آنچه تاكنون از من صادر شد و مشاهده نمودى بجا نياوردم از پيش خود و برأى خويش بلكه تمام بدستور و امر و اراده الهيّه بوده است در معانى از امير المؤمنين عليه السّلام و قمّى ره از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه آن گنج لوحى از طلا بود كه در آن نوشته شده بود بسم اللّه الرّحمن الرّحيم لا اله الا اللّه عجبت لمن يعلم أنّ الموت حقّ كيف يفرح عجبت لمن يؤمن بالقدر كيف يحزن عجبت لمن يذكر النّار كيف يضحك عجبت لمن يرى الدّنيا و تصرّف اهلها حالا بعد حال كيف يطمئنّ اليها يعنى تعجّب ميكنم از كسيكه ميداند مرگ حقّ است چگونه شاد ميشود تعجب ميكنم از كسيكه ايمان بمقدّر الهى دارد چگونه غمناك ميگردد تعجب ميكنم از كسيكه بياد آتش جهنم مىافتد چگونه ميخندد تعجّب ميكنم از كسيكه مىبيند دنيا و تغييرات گوناگون اهل آنرا چگونه بآن دلگرم ميگردد و قريب باين مضامين هم روايات ديگر چندى از ائمه اطهار نقل شده است با كم و زياد مختصرى و عيّاشى ره از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه خداوند حفظ ميفرمايد اولاد مرد مؤمن را تا هزار سال و آنكه ميان آن دو پسر و پدر صالح آن دو هفتصد سال فاصله بود و خداوند بملاحظه صلاح آن پدر گنج آن دو پسر را حفظ فرمود و در عوالى از آنحضرت نقل نموده كه چون آنمرد عالم آن ديوار را بر پا داشت خداوند بحضرت موسى وحى فرمود كه من جزا ميدهم به پسرها
جلد 3 صفحه 445
بسعى پدرها اگر خوب باشد خوب و اگر بد باشد بد زنا نكنيد تا زنهاتان زنا ندهند كسيكه پا در بستر مسلمانى بگذارد پا در بستر او گذارده ميشود بهمان نحو كه رفتار ميكنى جزا داده ميشوى و ظاهرا اينكه در ابتداء بيان اسرار حضرت خضر نسبت اراده معيوب نمودن كشتى را بخود داده براى آن بوده كه در مقام عبوديّت مراعات ادب شده باشد و نقص را اگر چه در ظاهر باشد نسبت بخدا ندهد و اينكه در وسط كلام نسبت ترس را بخود و ايادى عالم غيب داده براى آن بوده كه خداوند از ترس مبرّى است چون ميداند هر چه بخواهد ميشود ولى غير خدا احتمال حصول مانع را ميدهد و خواسته است اشاره بفرمايد كه من برأى خود كار نكردم و مستقلّ باراده نيستم و حيثيّت خود را كه مفهوم از نسبت اراده بخود شده بود كاسته نمايد و در عين حال نسبت ابدال بخير را بخدا داده براى آنكه معلوم شود همه كاركنان يك آمرند و معطى وجود او است و نسبت خير را بايد باو داد و اينكه در خاتمه كلام باز نسبت رحمت را بخدا داده و خود را صريحا از حيثيّت و كار خلع نموده و همه را مستند بامر خدا فرموده براى آنستكه معلوم شود مرجع تمام امور امر خدا است و مؤثرى در وجود جز او نيست و هر سير و سلوكى بايد باو منتهى شود هو الاوّل و الآخر و الظّاهر و الباطن و هو بكلّ شىء عليم و باين معانى تقريبا در روايت علل از امام صادق عليه السّلام اشاره شده است و بعضى خشينا را در اينجا بمعناى علمنا و كرهنا گرفتهاند و فاعل را اختصاص بخدا و حضرت خضر دادهاند و اين خلاف ظاهر است و بنظر حقير داعى بارتكاب آن نيست چون مسلّم است كه ايادى غيبيّه در اجراء امور بر طبق قضاى الهى مدخليّت دارد و اسناد خشيت بآنها و حضرت خضر مانعى ندارد با آنكه اسناد ضمير متكلّم مع الغير بواحد حقيقى براى تعظيم هم جائز است و تعدّد فاعل لازم نيست تا اسناد خشيت و ترس كه مناسب با مقام ربوبى نيست بخدا داده شود و براى فرار از آن باراده علم و كراهت تأويل گردد كه ظاهرا منظور نظر آن بعض در ارتكاب اين خلاف ظاهر است آنچه تاكنون بيان شد از اسرار افعال من تفسير و تأويل و كشف حقيقت و رمز طريقت و مرجع و مئال و نتيجه اعمالى است كه تو توانائى صبر بر مشاهده آنها را نداشتى و در كلمه تسطع اخيرا تاء براى تخفيف از تستطع حذف شده گويا حضرت خضر تعجيل در مفارقت
جلد 3 صفحه 446
داشته و يك حرف را هم براى سرعت در غيبت غنيمت شمرده است و در نقل اين قصّه فوائد بيشمارى است كه عمده آنها آنستكه انسان بهر مرتبهاى از علم برسد بايد مغرور نشود و باز حاضر براى تعلّم گردد و مراعات ادب را با معلم خود بنحو اكمل بنمايد و در فكر آن باشد كه بهر نحو ممكن است كمكى با فقراء و ضعفاء و موارد قابل بنمايد و نفعى بآنها برساند و ضرر دينى يا دنيوى را از آنها دفع كند و اگر امر منكرى را از كسى مشاهده نمود فورا انكار نكند تا بباطن آن پى برد و از قبول ذلّت در مقام تحصيل علم استنكاف ننمايد و ادامه بتحصيل دهد و اگر خطائى از او سر زد اعتراف بجرم خود كند و اگر كسى از احسانى در باره او مضايقه نمود او از احسان خود در باره او امساك و خوددارى ننمايد و اگر خطائى از رفيقى سر زد او را متنبّه و آگاه نمايد و اگر معذرت خواست عذر او را بپذيرد و عفو كند تا بحدّ اصرار برسد و اگر بحدّ اصرار رسيد از او كنارهگيرى كند و ديگر با او مصاحبت ننمايد ..
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
وَ أَمَّا الجِدارُ فَكانَ لِغُلامَينِ يَتِيمَينِ فِي المَدِينَةِ وَ كانَ تَحتَهُ كَنزٌ لَهُما وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّكَ أَن يَبلُغا أَشُدَّهُما وَ يَستَخرِجا كَنزَهُما رَحمَةً مِن رَبِّكَ وَ ما فَعَلتُهُ عَن أَمرِي ذلِكَ تَأوِيلُ ما لَم تَسطِع عَلَيهِ صَبراً (82)
و اما ديوار که من برپا كردم ملك دو بچه يتيم در اينکه شهر بود و بود در زير ديوار گنجي براي آنها و بود پدر آنها بنده صالح پس اراده فرمود پروردگار تو اينكه بحدّ بلوغ و رشد برسند و بيرون آورند گنج خود را و اينکه رحمتي بود از جانب پروردگار تو و من نكردم اينکه عمل را براي خود و پيش خود اينست سرّ اموري که شما بر او استطاعت و تحمل صبر نداشتيد و اما الجدار ديواري که نزديك بود منهدم شود و من او را برقرار كردم ديوار خانه بود.
فَكانَ لِغُلامَينِ يَتِيمَينِ فِي المَدِينَةِ پدر آنها برحمت الهي واصل شده بود و از دنيا رفته بود و بر حسب ارث منتقل باين دو طفل صغير شده بود و پدر آنها نظر به اينكه اينها صغير بودند ماليّه آنها را زير اينکه ديوار پنهان كرده بود وَ كانَ تَحتَهُ كَنزٌ لَهُما.
در خبر دارد لوحي بود از طلا و در آن لوح نوشته شده بود
عجبا لمن يؤمن
جلد 12 - صفحه 392
بالقدر كيف يحزن عجبا لمن ايقن بالرزق كيف يتعب عجبا لمن ايقن بالموت كيف يفرح عجبا لمن يؤمن بالحساب كيف يغفل عجبا لمن اري الدنيا و تقلبها باهلها كيف يطمئن اليها لا اله الا اللّه محمّد رسول اللّه
و در بعضي اخبار بعض اينکه فقرات نقل شده و اينکه منافات ندارد که چيزهاي ديگري هم ذخيره كرده باشد وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً عبد صالح كسي را گويند که داراي ايمان كامل و مطيع جميع اعمال صالحه و تارك جميع معاصي و افعال قبيحه باشد و خداوند حفظ اولاد را ميكند بصلاح آباء چنانچه از حضرت رسالت مرويست فرمود:
ان اللّه ليصلح بصلاح الرجل المؤمن ولده و ولد ولده و اهل دويبته و دويرات حوله فلا يزالون في حفظ اللّه لكرامته علي اللّه
بلكه باصلاح او باعث صلاح آنها هم ميشود.
فَأَرادَ رَبُّكَ أَن يَبلُغا أَشُدَّهُما دو چيز شرط است در جواز تصرف يكي بلوغ که در مرد بتماميت سال 15 قمري و بخروج مني و روئيدن موي خشن به عانه و در زن بتماميت نه سال و بروية خون حيض بر كسي که سن آن مجهول باشد، و ديگر رشد که سفيه نباشد و صلاح و فساد امور را درك كند تنبيه در اينکه جمله نسبت بخداوند داده که گفت فَأَرادَ رَبُّكَ زيرا بلوغ رشد از تحت اختيار بنده خارج است وَ يَستَخرِجا كَنزَهُما از اينکه جمله استفاده ميشود که بوصيتي يا نوشتهاي يا طريق ديگري بآنها معلوم كرده که تحت جدار كنز است و الا دو طفل صغير از كجا ميدانستند كنزي دارند مگر آنكه در زمان بلوغ و رشد آنها جدار برگشته خراب شده باشد رَحمَةً مِن رَبِّكَ اينکه جمله دو احتمال دارد يكي آنكه راجع بهمين جمله اخيره که استخراج كنز باشد و ديگر که بنظر اقرب ميآيد راجع بهر سه جمله سفينه غلام كنز باشد.
وَ ما فَعَلتُهُ عَن أَمرِي همين جمله دليل بر نبوة خضر است که از جانب حق باو وحي ميرسد و فرمان صادر ميشود ذلِكَ تَأوِيلُ سر افعال من بوده که ما لَم تَسطِع عَلَيهِ صَبراً طاقت نياوردي و تحمل نكردي و صدق گفتار اولي من بر شما
جلد 12 - صفحه 393
معلوم و محقق شد.
برگزیده تفسیر نمونه
اشاره
(آیه 82)- در این آیه مرد عالم پرده از روی راز سومین کار خود یعنی تعمیر دیوار بر میدارد و چنین میگوید: «اما دیوار متعلق به دو نوجوان یتیم در شهر بود، و زیر آن گنجی متعلق به آنها وجود داشت و پدر آنها مرد صالحی بود» (وَ أَمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً).
«پس پروردگار تو میخواست آنها به سر حد بلوغ برسند، و گنجشان را استخراج کنند» (فَأَرادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ یَسْتَخْرِجا کَنزَهُما).
«این رحمتی بود از ناحیه پروردگار تو» (رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ).
و من مأمور بودم به خاطر نیکو کاری پدر و مادر این دو یتیم آن دیوار را بسازم، مبادا سقوط کند و گنج ظاهر شود و به خطر بیفتد.
در پایان برای رفع هر گونه شک و شبهه از موسی، و برای این که به یقین بداند همه این کارها بر طبق نقشه و مأموریت خاصی بوده است اضافه کرد: «و من این کار را به دستور خودم انجام ندادم» بلکه فرمان خدا و دستور پروردگار بود (وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی).
آری! «این بود سرّ کارهایی که توانایی شکیبایی در برابر آنها را نداشتی» (ذلِکَ تَأْوِیلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً).
درسهای داستان خضر و موسی
الف) پیدا کردن رهبر دانشمند و استفاده از پرتو علم او به قدری اهمیت دارد که حتی پیامبر اولوا العزمی همچون موسی این همه راه به دنبال او میرود
ج3، ص62
و این سر مشقی است برای همه انسانها در هر حد و پایهای از علم و در هر شرائط و سن و سال.
ب) جوهره علم الهی از عبودیت و بندگی خدا سر چشمه میگیرد.
ج) همواره علم را برای عمل باید آموخت چنانکه موسی به دوست عالمش میگوید: «... مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً» (دانشی به من بیاموز که راهگشای من به سوی هدف و مقصد باشد) یعنی من دانش را تنها برای خودش نمیخواهم بلکه برای رسیدن به هدف میطلبم.
د) در کارها نباید عجله کرد چرا که بسیاری از امور نیاز به فرصت مناسب دارد.
ه) چهره ظاهر و چهره باطن اشیا و حوادث، مسأله مهم دیگری است که این داستان به ما میآموزد، ما نباید در مورد رویدادهای ناخوشایند که در زندگیمان پیدا میشود عجولانه قضاوت کنیم، چه بسیارند حوادثی که ما آن را ناخوش داریم اما بعدا معلوم میشود که از الطاف خفیه الهی بوده است.
این همان است که قرآن در آیه 122 سوره بقره به آن اشاره کرده است.
و) اعتراف به واقعیتها و موضعگیری هماهنگ با آنها- هنگامی که موسی سه بار بطور ناخواسته گرفتار پیمان شکنی در برابر دوست عالمش شد در برابر این واقعیت تلخ، لجاجت به خرج نداد، و منصفانه حق را به آن مرد عالم داد، صمیمانه از او جدا شد و برنامه کار خویش را پیش گرفت.
انسان نباید تا آخر عمر مشغول آزمایش خویش باشد و زندگی را به آزمایشگاهی برای آیندهای که هرگز نمیآید تبدیل کند، هنگامی که چند بار مطلبی را آزمود باید به نتیجه آن گردن نهد.
ز) آثار ایمان پدران برای فرزندان: خضر به خاطر یک پدر صالح و درستکار، حمایت از فرزندانش را در آن قسمتی که میتوانست بر عهده گرفت، یعنی فرزند در پرتو ایمان و امانت پدر میتواند سعادتمند شود و نتیجه نیک آن عائد فرزند او هم بشود.
ح) کوتاهی عمر به خاطر آزار پدر و مادر: جایی که فرزندی به خاطر آن که
ج3، ص63
در آینده پدر و مادر خویش را آزار میدهد و در برابر آنها طغیان و کفران میکند و یا آنها را از راه الهی به در میبرد مستحق مرگ باشد چگونه است حال فرزندی که هم اکنون مشغول به این گناه است، آنها در پیشگاه خدا چه وضعی دارند.
ط) مردم دشمن آنند که نمیدانند! بسیار میشود که کسی در باره ما نیکی میکند اما چون از باطن کار خبر نداریم آن را دشمنی میپنداریم، و آشفته میشویم، مخصوصا در برابر آنچه نمیدانیم کم صبر و بیحوصله هستیم. اما داستان فوق به ما میگوید نباید در قضاوت شتاب کرد، باید ابعاد مختلف هر موضوعی را بررسی نمود.
ی) ادب شاگرد و استاد: در گفتگوهایی که میان موسی و آن مرد عالم الهی رد و بدل شد نکتههای جالبی پیرامون ادب شاگرد و استاد به چشم میخورد، از جمله:
1- موسی خود را به عنوان تابع خضر معرفی میکند «أَتَّبِعُکَ».
2- در مقام تواضع، علم استاد را بسیار معرفی میکند و خود را طالب فرا گرفتن گوشهای از علم او «مِمَّا عُلِّمْتَ»- دقت کنید.
سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید:
تفسیر های فارسی
ترجمه تفسیر المیزان
تفسیر خسروی
تفسیر عاملی
تفسیر جامع
تفسیر های عربی
تفسیر المیزان
تفسیر مجمع البیان
تفسیر نور الثقلین
تفسیر الصافی
تفسیر الکاشف
پانویس
- ↑ تفسیر احسن الحدیث، سید علی اکبر قرشی
منابع
- تفسیر نور، محسن قرائتی، تهران:مركز فرهنگى درسهايى از قرآن، 1383 ش، چاپ يازدهم
- اطیب البیان فی تفسیر القرآن، سید عبدالحسین طیب، تهران:انتشارات اسلام، 1378 ش، چاپ دوم
- تفسیر اثنی عشری، حسین حسینی شاه عبدالعظیمی، تهران:انتشارات ميقات، 1363 ش، چاپ اول
- تفسیر روان جاوید، محمد ثقفی تهرانی، تهران:انتشارات برهان، 1398 ق، چاپ سوم
- برگزیده تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازی و جمعي از فضلا، تنظیم احمد علی بابایی، تهران: دارالکتب اسلامیه، ۱۳۸۶ش
- تفسیر راهنما، علی اکبر هاشمی رفسنجانی، قم:بوستان كتاب(انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم)، 1386 ش، چاپ پنجم