محمد بن عمید: تفاوت بین نسخهها
مهدی موسوی (بحث | مشارکتها) |
مهدی موسوی (بحث | مشارکتها) (ویرایش) |
||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
==ولادت== | ==ولادت== | ||
− | از آنجا | + | از آنجا که عمر ابن عمید را در هنگام وفات کمى بیش از ۶۰ سال ثبت کرده است<ref>الکامل فى التاریخ، ج ۹، ص ۶۰۶.</ref> و سال وفات او را بسیارى اوایل ۳۶۰ هـ یا ۳۵۹ هـ گفته اند، بنابراین معلوم مى شود محمد در سال ۲۹۹ یا ۳۰۰ هـ.ق پا به عرصه جهان گذاشته است. |
− | روزگار | + | روزگار کودکى و نوجوانى و حتى جوانى را در شهر رى منطقه جبال و فارس پشت سر گذاشت و مدارج علم و دانش را طى نمود و هر روز بر فضل و دانشش افزود<ref> یتیمة الدهر، ج ۳، ص ۱۶۰.</ref> تا این که در زمره دانشمندان عصر خویش قرار گرفت. |
− | == | + | ==نیاکان محمدابن عمید== |
− | نام پدر وى را | + | نام پدر وى را بیشتر، «حسین» دانسته اند و برخى چون ابن داود حلى، نامش را «حسن» پنداشته اند که به نظر مى رسد صحیح نباشد. کنیه وى (عمید) ابوعبدالله و لقب او کله بوده است.<ref> همان، ص ۱۵۹.</ref> از این لقب برمى آید احتمالاً وى داراى قدى کوتاه بوده است. در این که آیا کلمه «عمید» لقب او یا نام پدرش بوده است، در منابع تاریخى تردید دیده مى شود. آنچه صحیح به نظر مى رسد این است که عمید لقب حسین بوده است که اهل [[خراسان]] (ایران) آن را براى احترام و تکریم اکابر بکار مى بردند. شاید هم نزد ایشان فقط لقب کاتبان و منشیان بوده است.<ref> ریحانةالادب، ج ۸.</ref> |
− | پدر ابن | + | پدر ابن عمید در سال ۲۷۵ هـ.ق متولد شد.<ref>دائرةالمعارف تشیع، ج ۱، ص ۳۵۲.</ref> اصالتاً اهل قم بود<ref>یتیمة الدهر، ج ۳، ص ۱۶۰؛ اخلاق الوزیرین، ص ۳۲۵.</ref> و در دوران زندگى به تحصیل علم پرداخت. وى جز کاتبان به شمار مى آمد چنان که ثعالبى مى گوید: ابن عمید فن کتابت را از غریبه نیاموخته؛ بلکه آن را از پدر خود «ابوعبدالله حسین بن محمد» فراگرفته است. ابوعبدالله در مرتبه بزرگى از فن کتابت قرار داشت و رساله هاى او در خراسان (ایوان) مدون گشته بود. |
− | ابواسحاق صابى در | + | ابواسحاق صابى در کتاب خود «تاجى» پا را فراگذاشته و مهارت پدر ابن عمید را با ابن عمید مقایسه نموده و مى گوید: رسائل ابن عبدالله در بلاغت کمتر از رسائل پسرش ابوالفضل نیست. اگر چه ثعالبى این سخن صابى را نمى پذیرد و آن را ستمى بزرگ در حق ابن عمید مى شمارد<ref>همان، ص ۱۵۹.</ref> اما نفس بیان این مطلب از شخصیتى چون صابى که برخى او را از کاتبان چهارگانه جهان شمرده اند، نشانگر مقام و موقعیت علمى پدر ابن عمید است و همین علم و فضل بود که یکبار در زمانى که لشکر «ماکان بن کاکى» شکست خورد و او در بین لشکریان بود و اسیر شد، از بند اسارت نجاتش داد و علاوه بر آن سبب منزلت یافتن او نزد سلطان فاتح شد. |
− | بعد از | + | بعد از جریان دیوان رسائل نوح بن نصر را به عهده گرفت و ملقب به لقب شیخ گردید.<ref>همان مدرک، ص ۱۵۹.</ref> برخى از کتب، چون دائرة المعارف تشیع و تمدن اسلامى در قرن چهارم وى را صاحب منصب وزارت نیز شمرده اند و برخى دیگر وى را «قوّاد» یعنى سردار سپاه نامیده اند.<ref> دائرةالمعارف تشیع، ج ۱ و تمدن اسلامى در قرن چهارم، ج ۱. |
− | </ref> پدر ابن | + | </ref> پدر ابن عمید در سال ۳۳۶ هـ.ق<ref>همان، ص ۳۵۲.</ref> در سن ۶۱ سالگى بدرود حیات گفت. |
− | ==روزگار ابن | + | ==روزگار ابن عمید== |
− | وى در قرن چهارم هجرى مى | + | وى در قرن چهارم هجرى مى زیسته و این قرن از جهانى با قرون دیگر متمایز است. از جمله: گسترش [[شیعه|تشیع]] در آن عهد و اوجگیرى فن کتابت و به عبارت دیگر «ترسل» از ویژگیهاى آن روزگار است. |
− | «رسائل (نامه و | + | «رسائل (نامه و مکتوبات) قرن چهرم هجرى دقیق ترین نمونه شکوفایى هنر [[اسلام|اسلامى]] است که روى نفیس ترین ماده هنرى یعنى کلمه پیاده شده است به طوری که حتى اگر کارهاى دستى ظریف دیگرى از قبیل مصنوعات شیشه اى و معدنى که از آن قرن به جا مانده است، وجود نداشت باز هم مى توانستیم از روى همین رسائل - که نشانه تسلط به فن بیان به سبک دشوار و بازى با الفاظ است - هنرمندى و هنرشناسى لطافت ذوق مسلمین قرن چهارم را ملاحظه کنیم. تصادفى نیست که بسیارى از وزراى آن زمان اساتید سرشناس ادب و قلم و داراى رسائل ارزشمند بوده اند که به صورت کتاب براى عموم گردآورى شده است. از آن جمله اند، ابن العمید و [[صاحب بن عباد]]».<ref> تمدن اسلامى در قرن چهارم، ج ۱، ص ۲۷۳.</ref> |
− | گسترش | + | گسترش تشیع در قرن چهارم، معلول عوامل متعددى بود. از آن جمله تشکیل چهار دولت شیعى که در [[مصر]] توسط فاطمیان در [[عراق]] و [[ایران|ایران]] توسط [[آل بویه|آل بویه]]، در سوریه توسط دولت حمدانیان شیعى و در [[یمن|یمن]] توسط [[زیدیه|زیدیها]] تأسیس شد و اگر قرمطى را نیز شیعه غالى بدانیم، باید این رقم را به پنج افزایش دهیم.<ref> تاریخ تشیع در ایران، ج ۱، ص ۳۶۱.</ref> |
− | با توجه به نقش سلسله آل | + | با توجه به نقش سلسله آل بویه در ترویج تشیع و این که ابن عمید وزارت برخى از ایشان را به عهده داشته است سزاوار است با این سلسله آشنایى بیشترى پیدا کنیم. |
− | ==آل | + | ==آل بویه== |
− | + | سرزمین اصلى آل بویه «دیلم و مازندران» بود.<ref>همان، ج ۱، ص ۳۶۱.</ref> آغاز حکومتشان از سال ۳۲۱ در [[شیراز|شیراز]] و پایان آن سال (۴۴۷ کمى بیش از یک قرن) است. اولین پادشاه این سلسله سه برادر بودند: | |
− | * | + | *۱. عمادالدوله (على بن بویه متوفى ۳۳۸)؛ |
− | * | + | *۲. معزالدوله (احمد بن بویه متوفى ۳۵۶)؛ |
− | * | + | *۳. رکن الدوله (حسن بن بویه متوفى ۳۶۶). |
− | و | + | و آخرین پادشاه ایشان «ملک الرحیم» نام داشت. اگر چه سلطنت ایشان از شیراز آغاز شد، اما به تدریج در ایوان و عراق و ملکه شهرهاى [[حکومت بنی عباس|بنى عباس]] نفوذ کردند.<ref> تاریخ الشیعه، ص ۲۰۷-۲۰۶.</ref> در سال ۳۳۴ معزالدوله وارد [[بغداد]] شد و بر خلیفه، مستولى گشت. قدرت او در بغداد به اندازه اى بود که موفق گردید خلیفه وقت «المستکفى بالله» را عزل و به جاى او «المطیع لله» را نصب کند.<ref> تاریخ تشیع در ایران، ج ۱، ص ۳۶۰.</ref> |
− | در | + | در تشیع آل بویه تردیدى نیست و این را منابع تاریخى نشان مى دهد. اما در دو مسأله تردید هست. یکى آن که تا چه اندازه مذهب در تصمیم گیریهاى سیاسى ایشان مؤثر بود. دوم آن که تشیع آنها از چه نوعى بوده است؟ |
− | درباره مسأله نخست | + | درباره مسأله نخست باید گفت: اصولاً آنها در برابر اکثریت [[اهل سنت|سنى]] تحت سلطه خود نمى توانستند موضع (خصمانه) صریحى داشته باشند، بسیار محتاط عمل مى کردند و نتیجه این برخورد علاوه بر حفظ حکومتشان، گسترش اندیشه هاى شیعى در عراق و ایران.<ref> همان، ج ۱، ص ۳۶۲؛ با اندکى تلخیص.</ref> درباره مسأله دوم باید گفت: گرچه خاستگاه تشیع آنان طبرستان بود که به طور اصولى در اختیار علویان زیدى قرار داشت، بسیارى از مورخین، ایشان را شیعه امامى دانسته اند. همچون: عبدالجلیل رازى، مستوفى و از محققان جدید آرى بدى و فراى، مونتگرى و امت، اشیولر و دکتر کامل شیبى.<ref> همان، ج ۱، ص ۲۶۳-۲۶۲ با تلخیص.</ref> |
− | در | + | در کتاب تاریخ الشیعه مى خوانیم: ایام آل بویه، همه اش روزگار تلاش و ترویج مذهب [[اهل بیت]] علیهمالسلام بود و هر راهى را براى نصرت این مذهب و اعلاء مقام و مرتبت [[عترت]] پیامبر صلی الله علیه و آله مى پیمودند.<ref> تاریخ الشیعه، ص ۲۰۷.</ref> بویهیان [[عید غدیر|روز غدیر]] را آشکارا تقدیس مى کردند و چنان عید مى گرفتند که در هیچ عید دیگرى چنین نمى کردند<ref>همان، ص ۲۰۸.</ref> و [[روز عاشورا]] را روز حزن و ماتم قرار مى دادند.<ref>همان، ص ۲۱۱.</ref> تا جایى که در سال ۳۵۲ از طرف معزالدوله شیعیان در بغداد چنان مراسم عزادارى برگزار نمودند که به علت فراوانى جمعیت [[شیعه]] در آن دوره و شرکت آنان در این مراسم [[اهل سنت]] نتوانست در برابر آن بایستند.<ref>تاریخ تشیع در ایران، ج ۱، ص ۳۶۴.</ref> |
− | «عضدالدوله | + | «عضدالدوله بویهى با لشکریان در مشهد علوى ([[نجف]]) یک سال اقامت گزید و بارگاهى باعظمت براى آن قبر مطهر بنا نهاد. ایشان براى ضرایع کریمه، ابنیه استوار و گنبدهاى رفیع برپا داشته اند. آل بویه تا زنده بودند پیوسته به [[زیارت]] مشاهد مشرفه مى شتافتند و پس از مرگ، پیکرهایشان را به آن جا منتقل مى کردند. ایشان شیعیان را در مشاهد مشرفه اسکان دادند و مستمرى ها و عطایایى برایشان قرار دادند».<ref> تاریخ الشیعه، ص ۲۱۲.</ref> کتیبه اى که از سال ۳۶۳ از وى بر تخت جمشید مانده، مشتمل برنامه [[ائمه اطهار|دوازده امام]] علیهمالسلام است.<ref> تاریخ تشیع در ایران، ج ۱، ص ۳۶۵.</ref> |
− | آورده اند: مرجع | + | آورده اند: مرجع تقلید رکن الدوله ابن جنید از فقهاى [[امامیه|امامیه]] بوده است.<ref>همان، ج ۱، ص ۳۶۳.</ref> وجود علماى بزرگى چون [[شیخ صدوق]] (م ۳۸۱)، [[شیخ مفید]] (۴۱۳-۳۳۸)، [[سید مرتضى]] (۴۳۶-۳۵۵)، [[شیخ طوسى]] (۴۶۰-۳۸۵) و [[سید رضی|شریف رضى]] (۴۰۶-۳۵۹) که از ستونهاى عالم تشیع بودند در این قرن، خود گواه گسترش فوقالعاده تشیع امامى در عهد آل بویه است. البته وجود این افتخارات به معناى عدالت کامل ایشان در حکمرانى نیست. اکنون به شرح حال ابن عمید که او را ستون سلطنت آل بویه نامیده اند، مى پردازیم.<ref> یتیمة الدهر، ج ۳، ص ۱۵۸.</ref> |
− | ==مذهب محمدابن | + | ==مذهب محمدابن عمید== |
− | همان گونه | + | همان گونه که گفتیم نام وى محمد و نام پدرش حسین و نام نیاى او همچون خودش «محمد» مى باشد. کنیه وى ابوالفضل بود<ref>ریحانة الادب، ج ۸، ص ۱۲۶.</ref> و از آنجا که پدرش ملقب به عمید بوده است او را چه در عصر خود چه در کتب تاریخى به نام ابن عمید مى شناسیم. او به القاب دیگرى نیز ملقب بوده است مانند: جاحظ ثانى، جاجظ اخیر و از همه مهمتر استاد و رئیس<ref>همان، ج ۸، ص ۱۲۶ و منابع دیگر. |
− | </ref> | + | </ref> که لقب استاد آن زمان در مشرق زمین به وزراء اطلاق مى شد.<ref>تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، ج ۱، ص ۲۹. |
</ref> | </ref> | ||
− | + | اولین سؤالى که در این مقاله جاى طرح و پاسخ دارد پرسش از مذهب ابن عمید مى باشد. آیا وى از [[اهل سنت|اهل تسنن]] بود که اکثریت جامعه آن روز را تشکیل مى دادند یا از شیعیان؟ قرائن بسیارى وجود دارد که ابن عمید وزیر و عالم شیعى مذهب بود. از جمله قمى بودن وى یکى از این قراین است. از آنجا که قم همیشه مهد تشیع امامى بوده است مى توان گفت که او نه تنها شیعه بلکه شیعه دوازده امامى بوده است. قمى بودن وى از لابهلاى مطالب تاریخى بدست مى آید به عنوان مثال: ابى حیان توحیدى که از مخالفین ابن عمید مى باشد، در کتاب خود آنگاه که در صدد نکوهش ابن عمید برمى آید، از ابوطالب جراحى کاتب، نامه اى را نقل مى کند که در آن خطاب به ابن عمید مى نویسد: «گویا گمان کرده اى ما از حال خانه تو در [[قم]] پرسش نکرده ایم و به آن واقف نیستیم»؟!<ref> اخلاق الوزیرین، ص ۳۲۵.</ref> و در جاى دیگر از جرجانى نقل مى کند که او مى گفت: «ابن عمید مردى را که به شهرش قم دشنام داده بود، مجازات نمود»<ref> همان، ص ۳۴۱.</ref> که اگر این مخالف سرسخت ابن عمید خبر مجازات را هم غیرواقعى نقل کرده باشد، باز قمى بودن ابن عمید از این داستان آشکار مى شود و از اینها گذشته همچنان که در آغاز گفتیم ثعالبى تصریح مى کند، پدر ابن عمید اصالتاً قمى است و دائرة المعارف تشیع مى نویسد: خاندان عمید اصلاً از شیعیان قم و از مروّجان این مذهب بوده اند.<ref>دائرةالمعارف تشیع، ج ۱، ص ۳۵۲.</ref> | |
− | از | + | از دیگر شواهد تشیع او این که در مجلسى که او حضور داشت گویندگان گرد مى آمدند و پیرامون «دوستى [[امام علی علیه السلام|على]] علیهالسلام» گفتگو مى کردند.<ref> اعیان الشیعه، ج ۳۳۲، پاورقى ۳.</ref> گذشته از این موارد چند مطلب دیگر تشیع وى را تأیید مى کند. یکى آن که صاحب [[اعیان الشیعه]] نام وى را در کتاب شریف خود ذکر نموده و اگر چه شرح حالى براى او غیر از آن چه در ضمن شرح حال صاحب بن عباد آورده است ذکر نکرده لکن ظاهر همین ذکر نام نشانگر آن است که وى را از اعیان شیعه شمرده است و دوم آن که نام خود او، پدر و جدش از نامهایى است که مى تواند معرف شیعه بودن شخص باشد. |
− | ==محل زندگى ابن | + | ==محل زندگى ابن عمید== |
− | در مورد محل تولد او | + | در مورد محل تولد او مدرکى در دست نیست اما پیرامون محل زندگى وى باید گفت: ظاهراً در قم خانه اى داشت و ایام زندگى خود را (چه قبل از دست دادن پدر و چه بعد از آن) در دهستانهاى فارس، جبل و شهر رى سپرى کرده است (یتیمة الدهر، ج ۳، ص ۱۶۰). و گویا زمانى را نیز در شهر اصفهان اقامت داشته است(همان، ج ۳، ص ۱۶۱). |
==شغل محمد ابن عمید== | ==شغل محمد ابن عمید== | ||
− | بعد از آن | + | بعد از آن که ابى على قمى وزیر رکن الدوله از دنیا رفت، ابن عمید در سال ۳۲۸ هـ.ق به جاى او نشست و کرسى وزارت آل بویه را اشغال کرد.<ref>الوافى بالوفیات، ج ۲، ص ۳۸۱.</ref> اما از آن جا که [[عزالدین ابن اثیر|ابن اثیر]] در تاریخ خود مدت وزارت ابن عمید را ۲۴ سال ذکر نموده است<ref>الکامل فى التاریخ، ج ۹، ص ۶۰۶.</ref> و مرگ وى در سال ۳۵۹ یا ۳۶۰ هـ.ق واقع شده، نتیجه مى گیریم که ابن عمید در سال ۳۳۵ یا ۳۳۶ هـ.ق به وزارت رسیده است. در آن زمان مردى ۳۶ ساله بود و در دوران وزارت [[عدالت]] را در جامعه گسترش داد.<ref> تجارب الامم، ج ۲، ص ۲۸۱.</ref> |
− | + | تکیهگاه ابن عمید در انجام کارهایى که بر عهده داشت «ابى على بیع» بود.<ref>اخلاق الوزیرین، ص ۳۲۳.</ref> کاتب او را در این دوران «ابوالفضل على ابن ثابت همدانى»،<ref> همان، ص ۳۲۶.</ref> خادمش را شخصى به نام منصور نوشته اند که ظاهراً قمى و از همشهریان خود او بود<ref> همان، ص ۳۲۷.</ref> و صاحب (مدیر تشریفات) دستگاه وزارتش مردى شجاع و زیرک بنام روین (یا روبین) بود.<ref> تجارب الامم، ج ۲، ص ۲۲۴.</ref> با توجه به قمى بودن ابن عمید، وزیر قبل از او خادم او وزارت پدر و فرزند او مى توان به نفوذ اهل قم در دستگاه حکومت پى برد. | |
− | ==علوم ابن | + | ==علوم ابن عمید== |
− | در | + | در کتب تاریخى او را صاحب دانشهاى متعددى دانسته اند به طورى که در بیش از بیست رشته علمى تبحر داشت. این علوم عبارتند از: نجوم، هیئت، [[تاریخ|تاریخ]]، ادب، [[ریاضی|ریاضى]]، حفظ اشعار عرب، ترسل و کتابت، مکانیک، هندسه، فیزیک، علم الحرکات، جر اثقال، اشتقاق و استعارات (علم بدیع، حفظ لغت و غریب علم لغت)، عروض، علوم اوائل، [[تفسیر قرآن|تفسیر قرآ]]<nowiki/>ن، [[فقه]]، موسیقى، منطق، فلسفه و خصوصاً الهیات آن. |
− | او در فن ترسل | + | او در فن ترسل که همان کتابت است و مهارت تمام داشت به گونه اى که فن انشاء و کتابت با عبدالحمید افتتاح شد و با ابن عمید به پایان رسید.<ref>ریحانةالادب، ج ۸، ص ۱۲۶.</ref> وى از کاتبان چهارگانه جهان<ref> همان، ج ۸، ص ۱۲۶.</ref> و بزرگترین نویسنده دیوانى بود<ref>تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، ج ۱، ص ۲۷۰.</ref> و نوشتارهاى او را گواه بر این ادعا مى دانند و گفته اند بهترین رساله او «اخوانیات» و نامه اى که به ابوالعلاء نوشته، مى باشد.<ref> یتیمة الدهر، ج ۳، ص ۱۶۴.</ref> |
===فلسفه و منطق=== | ===فلسفه و منطق=== | ||
− | [[ابن مسکویه|ابن | + | [[ابن مسکویه|ابن مسکویه]] مورخ شهیر که در اثر ۷ سال همنشینى شبانهروزى<ref> تجارب الامم، ج ۲، ص ۲۷۶.</ref> بسیارى از سجایا و خصوصیات ابن عمید را در حافظه خویش ثبت کرده و در کتاب خود درج نموده است، مى گوید: در باب [[منطق]] و [[فلسفه]] خصوصا الهیات کسى از معاصران جرأت نداشت در محضرش سخن گوید مگر به عنوان پرسش و آموختن؛ نه مباحثه... زمانى ابوالحسن عامردى رحمة اللّه متوفى ۳۸۱ که آهنگ بغداد داشت، از خراسان حرکت نموده وارد (رى) شد، چون شنید ابن عمید فیلسوف کاملى است و (کتاب) ارسطاطالیس را شرح نموده و داراى استعداد درخشانى مى باشد، همان جا اقامت گزید و نزد استاد زانوى تلمذ زد تا آن که بسیارى از مشکلات فلسفى برایش حل گردید.<ref> همان، ج ۲، ص ۲۷۷.</ref> |
− | ابو | + | ابو حیان توحیدى از روى طعن و کنایه چنین مى نویسد: «ابن عمید گمان مى کرد اگر ارسطاطالیس او را دیده بود با بیان او از بسیارى از آراء و نظراتش بازمى گشت و با مشورت او بسیارى از کتب خود را تغییر مى داد!».<ref>اخلاق الوزیرین، ص ۳۲۷.</ref> |
− | === | + | ===تفسیر و فقه=== |
− | ابن | + | ابن مسکویه مى نویسد: ابن عمید در [[تأویل|تأویل قرآن]] و حفظ مشکلات و [[متشابهات قرآن]] و همچنین آشنایى به اختلاف آراء و نظرات فقهاء در رفیعترین درجه و بالاترین مرتبه قرار داشت.<ref> تجارب الامم، ج ۲، ص ۲۷۷.</ref> در عین حال نویسنده اعیان الشیعه وى را در علوم دینى متمکن و صاحب قدرت نمى داند.<ref>اعیان الشیعه، ج ۳، ص ۳۳۲.</ref> |
− | === | + | ===موسیقى و جغرافیا=== |
− | ابن | + | ابن عمید مى گفت: موسیقى با مرگ من مى میرد و با ناپدید شدنم ناپدید مى گردد.<ref>الخلاق الوزیرین، ص ۳۲۸. |
− | </ref> از جمله آثار علمى او | + | </ref> از جمله آثار علمى او تعیین عرض جغرافیاى شهر رى است که با نتیجه اى که بعدها با وسائل علمى دقیق گرفته شده است، اختلاف زیادى ندارد.<ref>وزیران ایرانى از بزرگمهر تا امیرکبیر، ص ۱۲۵.</ref> از خدمات ابن عمید آن بوده که مشکلات علمى که پیشینیان از حل آن عاجز مانده بودند را حل نمود.<ref> تجارب الامم، ج ۲، ص ۲۷۸.</ref> |
− | ==علاقه ابن عمید به کتاب و | + | ==علاقه ابن عمید به کتاب و کتابخانه== |
− | در سال | + | در سال ۳۵۵ هـ.ق گروهى از جنگجویان (که به عنوان دواطلبان جهاد عازم مرز و روم بودند) خانه ابن عمید را در رى غارت کردند. وقتى ابن عمید شب به خانه رفت چیزى که بر آن بنشیند و کوزه اى که آب بنوشد، نیافت. به نوشته ابن مسکویه که در آن تاریخ کتابدار ابن عمید بود، از خانه ابوحمزه علوى، فرش و اثاث آوردند اما وزیر، (با آن که، از ناحیه ساعد مجروح شده بود)<ref> تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، ج ۲، ص ۳۶۰.</ref> دل مشغول کتابخانه اش بود، هیچ چیز را به اندازه آن دوست نداشت. کتابخانه اى شامل کتابهاى بسیار در انواع دانش و [[حکمت]] و ادب که معادل صد بار (شتر) مى شد. |
− | + | کتابدار مى گوید: وقتى مرا دید راجع به کتابخانه پرسید، گفتم: از همه اموال این یکى برجاست و دست نخورده است. شادمان گردید و رویش شکفته شد و گفت: زهى خجسته روان و مبارک سخن! همانا خزانه هاى دیگر جانشین پذیر است. اما کتاب، عوض ندارد و فرمود فردا صبح به فلان بیاورشان، بردم و صحیح و سالم تحویل دادم.<ref> همان، ج ۱، ص ۲۰۴.</ref> | |
− | ==فنون ابن | + | ==فنون ابن عمید== |
− | او در فنون متعددى | + | او در فنون متعددى چیرهدست بود. از آن جمله: اسلحه سازى، تاکتیک هاى جنگى، مملکت دارى و سیاست، نقاشى و غزلسرائى. |
'''ابزار جنگى''' | '''ابزار جنگى''' | ||
− | آلات | + | آلات عجیبى براى قلعهگشایى اختراع کرد و نیز سلاح شگفتانگیزى ساخت که به مسافت بسیار دور تیر مى انداخت و تأثیر فراوانى در وضع جنگ داشت. همچنین آینه هاى (مقعرى) ساخت که از راه بسیار دور آتش مى افروخت.<ref> تجارب الامم، ج ۲، ص ۲۷۸.</ref> |
− | ''' | + | '''مملکتدارى و سیاست''' |
− | در | + | در مملکتدارى نوشتههایش بهترین شاهد چیرهدستى اوست. مخصوصاً رساله اى که در پریشانى اوضاع ایران و سوء تدبیر سلف خود و این که چه باید کرد تا وضع بهتر شود، خطاب به ابى محمد هندو نگاشته است که از آن رساله درس وزارت مى آموزند.<ref> همان، ج ۲، ص ۲۷۸.</ref> |
'''شعر''' | '''شعر''' | ||
− | در سرودن شعر زبردست و ماهر بود | + | در سرودن شعر زبردست و ماهر بود که حتى مخالف سرسخت او، ابى حیان توحیدى بدان اعتراف نموده است و مى نویسد: «این مرد در سخن بالبداهه و شعر نیکو بود»<ref>اخلاق الوزیرین، ص ۳۸۷.</ref> و نیز از دیگرى نقل مى کند که «ابن عمید در غزلسرایى و سرودن معاتبه شعرى شایسته داشت»<ref> همان، ص ۳۴۳.</ref> او شعر طنز نیز مى سروده است.<ref>تجارب الامم، ج ۲، ص ۲۷۷.</ref> |
'''نقاشى''' | '''نقاشى''' | ||
− | و باز ابن | + | و باز ابن مسکویه مى نویسد: در نقاشى خصوصاً کار با ناخن مهارت عجیبى داشت، چنان که خود دیدم در مجلسى که فقط خاصان و افراد مورد اطمینان او حضور داشتند، سیب یا چیزى شبیه بدان را در دست مى گرفت و ساعاتى با آن ور مى رفت (بازى مى کرد) و سپس روى زمین مى غلتاند، او با ناخن روى آن اشکالى را نقاشى کرده بود که اگر با ابزار، چندین روز کار کنند به آن زیبایى نمى شود.<ref>همان، ج ۲، ص ۲۷۸.</ref> |
− | == | + | ==ویژگیهای محمد ابن عمید== |
− | ابن | + | ابن عمید سجایا و صفات پسندیده اى داشت که سرآمد اهل زمان خویش بود چنان که حتى دشمن به آن اذعان داشت و حسودان تسلیم آن بودند و در آنچه داشت بىرقیب بود و همچون خورشید بر احدى مخفى نبود.<ref>همان، ج ۲، ص ۲۷۵.</ref> برخى از آن صفات را مى آوریم: |
'''<I>تواضع:</I>''' | '''<I>تواضع:</I>''' | ||
− | در | + | در عین حالى که ابن عمید به تناسب منصب وزارتى که داشت کاخ نشین بود،<ref>یتیمةالدهر، ج ۳، ص ۱۶۳.</ref> اما از این که خود را در علم بزرگ بشمارد، کراهت داشت و از رفتار متکبرانه بر حذر بود. (اعیان الشیعه، ج ۳، ص ۳۳۲، پاورقى). |
− | |||
'''<I>رفتار با عالمان:</I>''' | '''<I>رفتار با عالمان:</I>''' | ||
− | در | + | در خوشرویى و پاکخویى چنان بود که چون ادیب یا عالم صاحب فنى بر او وارد مى شد، گوش مى داد و چنان تحسین و آفرین مى کرد که گویى آن مطلب را براى نخستین بار مى شنود. ماهها و سالها مى گذشت تا به مناسبتى چیزى از او مى پرسیدند، در آن حال بود که دریاى دانش به تلاطم درمى آمد و چشمه خاطرش جوشیدن مى گرفت، به طورى که صاحب فن مبهوت مى شد و چه بسیار کسانى که از خویشتن مطمئن بودند و در مقابل او از خود خجل مى شدند.<ref> تجارب الامم، ج ۲، ص ۲۷۸.</ref> کوتاه سخن آن که در اوقات وزارت خود مرجع و کعبه آمال ادبا و علما و ارباب فضل و کمال بود.<ref>ریحانةالادب، ج ۸، ص ۱۲۶.</ref> |
'''<I>حب على علیهالسلام:</I>''' | '''<I>حب على علیهالسلام:</I>''' | ||
− | در مجلس ابن | + | در مجلس ابن عمید شیعیان و چه بسا عالمان و راویان شیعى گرد مى آمدند و پیرامون محبت حضرت [[امام على]] علیهالسلام داد سخن مى دادند تا جایى که یکى از مخالفان مذهب تشیع نامه اى از برخى از (مخالفان) و معاصران مخالف حضرت امیر علیهالسلام خطاب به آن حضرت جعل نمود و هنگامى که همان رساله را براى یکى از شاگردانش تدریس مى کرد، گفت: سبب آن که این رساله را بر علیه شیعیان نوشتم، آن بود که ایشان در مجلس ابن عمید وزیر، حاضر مى شدند و در محبت على علیهالسلام زیاده روى مى کردند.<ref> اعیان الشیعه، ج ۳، ص ۳۳۲، پاورقى؛ اخلاق الوزیرین، ص ۳۸۷.</ref> |
− | '''<I> | + | '''<I>کم حرف:</I>''' |
− | + | کم سخن و کوتاه گفتار بود مگر آن که از او مى پرسیدند و مستمعى فهیم مى یافت، در این هنگام بود که به نشاط مى آمد و بدون آن که در پاسخ درماند و درنگ نماید چنان با واژه هاى رسا و جملات پرصفا پاسخ مى داد که شنونده چنین پاسخى را نزد غیر او نمى یافت.<ref>تجارب الامم، ج ۲، ص ۲۷۷ و ۲۷۸.</ref> | |
'''<I>قدرت حافظه:</I>''' | '''<I>قدرت حافظه:</I>''' | ||
− | در آن اعصار | + | در آن اعصار که قدرت حافظه پیش از زمان ما ارزشمند بود وى از این موهبت الهى در حد اعلی برخوردار بود. به این نکته ابى حیان توحیدى نیز اعتراف کرده است.<ref>اخلاق الوزیرین، ص ۳۸۷.</ref> آنچه در ذیل پیرامون حافظه نیرومند ابن عمید مى خوانید، گفتارى از ابن مسکویه است که سالها کتابدار او بوده است. او قهرمان خود را چنین مى ستاید: |
− | شعرى نزد او خوانده نشد مگر آن | + | شعرى نزد او خوانده نشد مگر آن که دیوان صاحب آن شاعر را حفظ بود و اشعارى را که سزاوار حفظ کردن بود چه از شعراى قدیم و چه از شاعران جدید همه را از بر بود. بارى شنیدم اشعار گروهى از شاعران ناشناس را مى خواند از این امر شگفت زده شدم و پرسیدم: اى استاد چگونه وقت شما اجازه مى دهد چنین شعرى را حفظ کنید؟ در پاسخم گفت: گویا تو گمان مى کنى من به خاطر حفظ این اشعار خود را در سختى مى اندازم؟ یکبار که این اشعار به گوشم برخورد، آن را حفظ مى شوم. |
− | + | قریب به ۳۰ الى ۴۰ بیت شعر را براى خود مى خواندم، هنگامى که اشعار به پایان رسید، همه را تکرار نمود. اما وقتى از من خواست مقدارى از آن را بخوانم حتى نتوانستم سه بیت از آن را به طور صحیح بازخوانم. بارها براى من حکایت کرد که در جوانى با رفقا و ادباى همنشین بر سر از بر کردن هزار بیت شعر در یک روز مسابقه مى گذاشته است و ابن عمید رحمة الله علیه با شخصیت تر از آن بود که زیادهگویى کند. وقتى سؤال کردم چگونه این عمل را به انجام رسانیدى؟ در پاسخم گفت: شعر را بیست تا بیست تا یا سى تا سى تا حفظ مى کردم و یک بار باز مى خواندم و دیگر احتیاجى به تکرار نداشتم. | |
− | شخصى مى گفت: پدرم نزد ابن | + | شخصى مى گفت: پدرم نزد ابن عمید مى رفت و او از پدرم مى خواست تا اشعارى را که حفظ نموده، برایش بخواند اما هر دفعه پدرم مرتکب اشتباهى مى شد و ابن عمید آن را گوشزد مى نمود و من از این موضوع بسیار ناراحت بودم تا آن که روزى دیوان کمیت (شاعر معروف عرب) که بسیار زیاد بود به دستم رسید. از میان آن، سه قصیده غریبه که گمان مى کردم هنوز به دست استاد نیفتاده است را انتخاب نمودم و همراه پدرم به نزد وزیر رفتیم همین که چشم استاد به ما افتاد، به پدرم گفت: مقدارى از اشعارت را بخوان. او نیز شروع به خواندن نمود اما همین که قصیده اى از آن سه قصیده را خواند، گفت: بایست! چرا که تعدادى از ابیات این قصیده را نخواندى و سپس خود آنها را از بر خواند.<ref> تجارب الامم، صفحات ۲۷۵ تا ۲۷۷.</ref> |
'''<I>شجاعت:</I>''' | '''<I>شجاعت:</I>''' | ||
− | آن گاه | + | آن گاه که [[عزالدین ابن اثیر|ابن اثیر]] در تاریخ خود اوصاف ابن عمید را برمى شمرد، از وى به عنوان دلیرى تمام عیار نام مى برد.<ref>الکامل فى التاریخ، ج ۸، ص ۶۰۶.</ref> وقتى در نبردها حاضر مى شد چون شیرى شجاع بود و به آتش جنگ گرم نمى شد و کسى به گردش نمى رسید و پهلوانى را یارى مبارزه با او نبود. در عین حال قلبى آرام داشت و به هدف نظامى آگاه بود.<ref> تجارب الامم، ج ۲، ص ۲۷۹.</ref> یک نمونه از شجاعت ابن عمید آن که: در سال ۳۴۴ هـ.ق «ابن ماکان» که یکى از سرداران امیر خراسان بود، وارد اصفهان شد. ابومنصور پسر رکن الدوله (که ظاهرا اصفهان بود) شهر را ترک گفت و ابن ماکان خزائن شهر را به تاراج برد. در این اوضاع و احوال ابن عمید، وزیر رکن الدوله با همراهى قرامطه با ابن ماکان جنگید او را زخمى نمود و با به اسارت گرفتن سردارانش در قلعه اى محبوس نمود و سپس وارد اصفهان شد. او به شدت جنگید و شهر را بعد از پاکسازى به «ابومنصور بویه» تحویل داد.<ref>تاریخ اسلام، حوادث سال ۳۳۱ تا ۳۵۰، ص ۲۱۹. |
</ref> | </ref> | ||
'''<I>سخاوت:</I>''' | '''<I>سخاوت:</I>''' | ||
− | اگر چه ابى | + | اگر چه ابى حیان توحیدى یک جلد کتاب کامل در نکوهش صاحب بن عباد و ابن عمید نگاشته است اما عمده آنچه را پیرامون ابن عمید نوشته، مى توان در دو چیز خلاصه کرد. یکى بخل او و دیگرى بى خبرى او از علوم. اما کتب فراوانى خلاف ادعاى او را لااقل پیرامون بهره او از علوم گوناگون ثابت مى کند و پیرامون سخاوت او همین بس که وقتى متنى (ادیب، حکیم و شاعر شهید قرن چهارم هجرى) او را با قصیده اى که سروده بود، مدح و ستایش نمود، ابن عمید سه هزار دینار به وى جایزه داد.<ref>الوافى بالوفیات، ج ۲، ص ۳۸۲.</ref> |
− | '''<I> | + | '''<I>هیبت در دل لشکریان:</I>''' |
− | اگر چه | + | اگر چه امیر در دل لشکریان هیبتى نداشت و مجبور بود با ایشان مدارا کند و بسیارى از خطاها و اشتباهاتشان را نادیده بگیرد و ایشان نیز به این روش عادت کرده بودند و هر روز خواسته هایشان افزایش مى یافت و از درآمد کشور فزونى مى گرفت، اما زمانى که استاد رئیس ابن عمید رحمة الله علیه، وزارت رکن الدوله را پذیرفت ابتدا با لشکریان و دولتیان مدارایى اعجازگونه نمود و سپس امور را به درجه اعتدال رساند و از خود چنان هیبتى در دل سپاه و رعیت به جاى گذاشت که کافى بود از روى نارضایتى گوشه چشمى برایشان بیندازد تا لرزه بر اندامشان بیفتد و بندبند بدنشان سست گردد و در نتیجه همین سیاست مقتدرانه اوضاع به گونه اى آرام گرفت که مى دیدیم از دیوان خویش به سوى سراى سلطان مى رفت و جز منشیان ویژه کسى را (در بین راه) ملاقات نمى کرد و ساعتى نزد سلطان به حل و فصل امور مى پرداخت و اکثر روز را به دانش و اهل علم مشغول بود.<ref> تجارب الامم، ج ۲، صفحات ۲۷۹ تا ۲۸۱. |
</ref> | </ref> | ||
'''<I>مراسم ملّى:</I>''' | '''<I>مراسم ملّى:</I>''' | ||
− | ابن | + | ابن عمید از آن جا که یک ایرانى بود، دست کم در برخى از مراسم ملى و سنتى ایرانیان همچون جشن مهرگان که در روز هفتم از هفتمین ماه هر سال شمسى برپا مى شد و برخلاف زمان حاضر، درگذشته بین اقوام ایرانى عمومیت داشت، شرکت مى جست. البته این گمان از مدیحه اى که یکى از شاعران آن زمان براى وى در روز مهرگان سروده است<ref>یتیمة الدهر، ج ۳، ص ۱۶۳.</ref> حاصل مى شود. |
− | '''<I> | + | '''<I>یکى از عادات او:</I>''' |
− | از جمله عادات ابن | + | از جمله عادات ابن عمید آن بود که وقتى یکى از مدعیان علم و ادب بر او وارد مى شد وزیر مى خواست فهمش را بیازماید نخست چیزى راجع به [[بغداد]] و جاحظ از او مى پرسید. خود ابن عمید را که «بزرگترین نویسنده دیوانى» است را جاحظ متأخر لقب داده اند.<ref>تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، ج ۱، ص ۲۷۰.</ref> |
==استادان ابن عمید== | ==استادان ابن عمید== | ||
− | + | این عالم سترگ، علوم و فنون خود را نزد اساتید متعددى فراگرفت. من جمله: [[احمد بن ابی عبدالله برقی|احمد بن ابى عبدالله برقى]] و احمد بن اسماعیل بن سمکة بن عبدالله که وى را ابوعلى المجلى العربى از اهل قم مى نامند. ابن سمکة اهل فضل و ادب بود و کتابى تاریخى پیرامون خلفاء عباسى و دولت [[عباسیان]] تألیف نموده که کتابى بى نظیر است مشتمل بر ده هزار ورق. وى از راویان اخبار مى باشد و [[علامه حلى]] روایات او را به صورت مشروط مى پذیرد.<ref> رجال علامه، ص ۱۶.</ref> علاوه بر این دو تن شاید ابى جعفر خازن<ref>اخلاق الوزیرین، ص ۳۶۴.</ref> و ابن ابى الثیات<ref>همان، ص ۳۴۷.</ref> نیز در زمره اساتید او باشند. | |
==شاگردان وی== | ==شاگردان وی== | ||
− | گروهى از دانش پژوهان | + | گروهى از دانش پژوهان که طالب انواع گوناگون علوم بودند، در محضرش گرد آمدند و احدى از ایشان از این که استاد را در علمى که از او مى آموزد، بزرگ بشمارد خوددارى نمى کرد و از آن که بگوید مانند او را ندیده، امتناع نمى ورزید. (تجارب الامم، ج ۲، ص ۲۷۸) اما متأسفانه گویا تاریخ نام شاگردان وى را ثبت نکرده است مگر دو تن از ایشان را، یکى [[صاحب بن عباد]] و دیگرى عضدالدوله. عضدالدوله بزگترین فرمانروان قرن چهارم است.<ref> تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، ج ۱، ص ۱۵۲. |
− | </ref> زمانى | + | </ref> زمانى که ابن عمید به فارس رفت انواع سیاست هاى استوار و فن جهاندارى که والاترین فنون است به او آموخت و عضدالدوله نیز به تعلیم و القاء او گوش فراداد و دل سپرد و بارها گفت: ابوالفضل بن عمید استاد من است و همیشه او را استاد یا «استاذ الرئیس» خطاب مى کرد.<ref>تجارب الامم، ج ۲، ص ۲۷۸.</ref> |
− | برجسته | + | برجسته ترین شاگردان ابن عمید، صاحب بن عباد مى باشد. او با آن همه جلالت آفاقى که داشت از اتباع ابن عمید بوده بلکه موافق عقیده بعضى، این که او را «صاحب» نامیده اند به جهت مصاحبت او با ابن عمید بوده است. او استاد خویش را بسیار تعظیم مى نمود تا جایى که وقتى از شهر بغداد که گویا در آن زمان از زیباترین شهرهاى جهان به شمار مى رفت، بازگشت در پاسخ استاد خویش که پرسید: بغداد را چگونه یافتى؟ گفت: بغداد در میان بلاد مانند «استاد است در میان عباد».<ref> ریحانةالادب، ج ۸، ص ۱۲۶.</ref> |
− | با توجه به | + | با توجه به این که صاحب بن عباد از مشاهیر [[شیعه]] مى باشد و خدماتى را به عالم تشیع ارائه نموده است به پاس خدماتش مختصرى از شرح حال و زندگینامه او را مى آوریم: نامش اسماعیل، کنیه اش ابوالقاسم، ملقب به «صاحب» و «کافى القضاة». در سال ۳۲۴یا ۳۲۶ هـ.ق در اصطخر فارس یا یاطاقان از توابع طالقانِ قزوین متولد گردید. وى علوم خود را نزد ابىالحسین بن فارس و ابى الفضل بن عمید فراگرفت و به مرتبه اى از علوم و ادبیات رسید که او را یکى از کاتبان چهارگانه جهان برشمرده اند. |
− | صاحب بن عباد مى خواست در علوم از استاد | + | صاحب بن عباد مى خواست در علوم از استاد خویش ابن عمید پیروى کند، او در برخى از علوم همچون علوم دینى توانست به خواست خود جامه عمل بپوشاند. اما در علوم فلسفى موفق نگردید و نیز همانند استاد خویش داراى تألیفات فراوانى بود.<ref>اعیان الشیعه، ج ۳، از صفحات ۳۲۹ تا ۳۳۲.</ref> او با تمام توان ابن عمید را ستایش مى کرد.<ref> یتیمةالدهر، ج ۳، ص ۱۶۱.</ref> |
− | صاحب بن عباد ابتدا از | + | صاحب بن عباد ابتدا از کاتبان کماهمیت و خادم ابوالفضل بن عمید بود. اما به واسطه علاقه اى که ابن عمید به صاحب یکدیگر داشتند کمکم کار صاحب بالا گرفت تا این که ابن عمید او را در سن ۲۱ سالگى منشى و مبرى مؤیدالدوله پسر امیر خود یعنى رکن الدوله قرار داد.<ref> اعیان الشیعه، ج ۳، ص ۳۳۹.</ref> بعد از مرگ ابن عمید و وزارت تقریباً ۶ ساله پسر او در حوالى سالهاى ۳۶۶ مؤیدالدوله صاحب بن عباد را به وزارت برگزید.<ref> همان، برداشت از ص ۳۴۱ و ۳۴۲.</ref> صاحب با تمام علاقه اى که به خاندان عمید داشت، بعد از وفات ابن عمید و وقایعى که بین او و پسر ابن عمید رخ داد، این علاقه و دوستى از بین رفت تا جایى که از هر سخنى که مربوط به آل عمید مى شد، طفره مى رفت.<ref>همان، ص ۳۴۱.</ref> |
− | آورده اند | + | آورده اند که نوح بن نصر سامانى از صاحب بن عباد درخواست کرد او ارتش را بپذیرد. از عذرهایى که صاحب آورد آن بود که حمل دارائیش بسیار دشوار است. از جمله کتابخانه اى بیش از صد شتر بار، فهرست کتابخانه صاحب ده مجلد بود.<ref> تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، ج ۱، ص ۲۰۴. |
</ref> | </ref> | ||
− | از عادات صاحب، مسجع سخن گفتن بود | + | از عادات صاحب، مسجع سخن گفتن بود که البته باید اعتراف نمود که در این وادى سخت چیره دست بود. ابى حیان توحیدى به نقل از ابن عمید چنین آورده است: «صاحب روزى از رى به اصفهان مى رفت، وسط روز در قصبه اى بزرگ که بین راه بود، توقف نکرد تا به دهى مخروبه و با آبى شور رسید؛ به نام نوبهار. آنجا توقف کرد، فقط براى آن که بنویسد: مى نویسم نامه را از نوبهار روز شنبه موقع نصف النهار<ref>همان، ج ۱، ص ۲۷۳.</ref> این ادیب برجسته سردار لشکریان نیز بود.<ref>همان، ج ۱، ص ۱۱۳.</ref> |
− | شأن صاحب بن عباد به | + | شأن صاحب بن عباد به جایى رسید که [[سید رضی|شریف رضى]] (متولد ۳۵۹، متوفى ۴۰۶) در حیاتش و در سوگش او را ستایش نمود.<ref> تاریخ الشیعه، ص ۲۱۳.</ref> بالاخره صاحب در سال ۳۸۵ در شهر رى دیده از جهان فروبست.<ref>اعیان الشیعه، ج ۳، ص ۳۲۹.</ref> |
− | پس از مرگ صاحب، | + | پس از مرگ صاحب، [[تشییع جنازه|تشییعى]] باشکوه از او به عمل آمد، فخرالدوله و همه بزرگان مملکت با لباس عزا در کنار جنازه اش حاضر شدند و با خروج تابوت مردم یک صدا خروش برکشیدند و به خاک افتادند، شاه جلو جنازه حرکت کرد و چند روز به عزا نشست.<ref>تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، ج ۱، ص ۳۶۰.</ref> دو کتابى که از وى به جا مانده است به نامهاى «ابانه عم مذهب اهل العدل» و «فرق بین ضاد و ظاء» مشهور است. |
− | == | + | ==همنشینان ابن عمید== |
− | علماء و دانشمندان متعددى با ابن | + | علماء و دانشمندان متعددى با ابن عمید همنشینى و مجالست داشتند من جمله: ابى العلاء السروى، ابى الحسن العلوى العباسى و ابن خلا و قاضى، ابن سمکه قمى، ابى الحسین بن فارس و ابى محمد بن هندو که در حضر همنشین او بودند و در سفر با او مکاتبه داشتند.<ref> یتیمةالدهر، ج ۳، ص ۱۶۴.</ref> |
==فرزندان محمد ابن عمید== | ==فرزندان محمد ابن عمید== | ||
− | تا آنجا | + | تا آنجا که نگارنده بدست آورده است ابن عمید دست کم داراى دو فرزند پسر بود یکى به نام على و با کنیه ابوالفتح و ملقب به «ذوالکفایتین» و دیگرى ابوالقاسم که قبل از تولد ابوالفتح وفات یافت.<ref> اخلاق الوزیرین، ص ۳۸۷.</ref> |
− | |||
− | |||
− | و پدر فرماندهى سپاه را به عهده گرفت تا آن | + | ابوالفتح سال ۳۳۷ در شهر رى تولد یافت. او در خدمت علما و استادانى که در اطراف پدرش گرد آمده بودند، به تحصیل علوم پرداخت و مانند پدر در کتابت استادى داشت و شاعرى خوش قریحه بود، در سال ۳۵۹ هـ.ق که ابوالفضل ابن عمید به دفع حَسَنویه کرد مأمور شد، همراه پدر بود.<ref>دائرةالمعارف تشیع، ج ۱، ص ۳۵۳.</ref> و پدر فرماندهى سپاه را به عهده گرفت تا آن که با حسنویه بر سر مالى مصالحه کرد و به سوى رى براى خدمتگزارى رکن الدوله بازگشت.<ref>الکامل فى التاریخ، ج ۸، ص ۶۰۶.</ref> ابوالفتح را که در این هنگام جوانى ۲۱ ساله بود،<ref> تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، ج ۱، ص ۱۱۱.</ref> رکن الدوله به وزارت برگزید و بر جاى پدر نشست. |
− | ابوالفتح با اشراف | + | ابوالفتح با اشراف دیلم رفت و آمد مى کرد و مى کوشید با خلعت و هدایا نظرشان را جلب کند و به بازى و شکار و مهمانى صحرا دعوتشان مى کرد، البته ابن عمید با روش او مخالف بود.<ref>همان، ج ۱، ص ۱۳۱.</ref> |
− | در | + | در آخرین سفر ابن عمید که ابوالفتح پدر را همراهى مى کرد، او که جوانى کم سن و سال و شاداب بود، به مقتضاى سن، اسباب امر و نهى او را به بدرفتارى کشاند و چیزهایى از او سر زد که باعث خشم پدر شد، تا آنجا که ابن عمید؛ پدر ابوالفتح هنگام مرگ گفت: چیزى جز فرزندم مرا نکشت و بر خاندان عمید از چیزى که آن را نابود کند نمى ترسم مگر از این فرزندم.<ref>الکامل فى التاریخ، ج ۸، ص ۶۰۶.</ref> |
− | در سال | + | در سال ۳۶۶ هـ.ق که مؤیدالدوله فرزند رکن الدوله به حکومت رسید ابوالفتح را از وزارت عزل نمود، وى در همین سال در سن ۲۹ سالگى در زیر شکنجه یکى از فرمانروایان جان سپرد.<ref> تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، ج ۱، ص ۱۴۰.</ref> و با مرگ او خاندان عمید برافتاد.<ref>دائرةالمعارف تشیع، ج ۱، ص ۳۵۳.</ref> |
− | == | + | ==بیمارى و وفات ابن عمید== |
− | ابن | + | ابن عمید در تمامى عمر خود مبتلاى دو دشمن قوى داخلى قولنج و نِقرِس بود.<ref> ریحانةالادب، ج ۸، ص ۶۰۶-۶۰۵.</ref> و به علت نقرس شدید قادر به سوارى کردن نبود و به همین علت بر عمارى (تخت روان) مى نشست.<ref>تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، ج ۱، ص ۱۳۱.</ref> |
− | در [[محرم]] سال | + | در [[ماه محرم|محرم]] سال ۳۵۹ هـ.ق رکن الدوله وزیر خود ابوالفضل بن العمید را با لشکرى انبوه و مجهز به سوى سرزمین یکى از شورشیان کرد به نام حسنویة بن حسین فرستاد تا او را که ایجاد اغتشاش نموده بود، سرکوب نماید. اما در بین راه بیمارى ابن عمید (رفتارهاى ناشایست فرزندش) شدت یافت. زمانى که به حمدان رسیدند (ظاهراً معرب همدان) شمع وجودش بى فروغ گشت و چشم از جهان فروبست.<ref>الکامل فى التاریخ، ج ۸، ص ۶۰۶-۶۰۵.</ref> با مرگ این عالِم در عالم فضل و دانش شکافى پدید آمد که چیزى آن را نپوشاند. عمر «ابن عمید» در هنگام مرگ کمى از ۶۰ سال بیشتر بود که ۲۴ سال از آن را به وزارت گذرانده بود.<ref> همان، ج ۸، ص ۶۰۶.</ref> |
− | در مورد سال وفات وى سال | + | در مورد سال وفات وى سال ۳۶۰ هـ.ق نیز مطرح کرده اند.<ref>اعیان الشیعه، ج ۳، ص ۱۴۰.</ref> همچنین پاره اى از نویسندگان، رى یا بغداد را به عنوان محل وفات ابن عمید نام برده اند.<ref>ریحانةالادب، ج ۸، ص ۱۲۶.</ref> اما با توجه به مدارک قابل اعتمادتر به نظر مى رسد که وفات وى در همدان واقع شده است. |
==آثارمحمد ابن عمید== | ==آثارمحمد ابن عمید== | ||
− | آثار به جا مانده از ابن | + | آثار به جا مانده از ابن عمید را چنین گفته اند: تاریخ، دیوان الرسائل والمذهب فى البلاغات<ref> وزیران ایرانى از بزرگمهر تا امیرکبیر، ص ۱۲۵.</ref> و کتاب الخلق والخلق (یا الخلق والمخلق) که هنوز در مسؤدة و چرکنویس بوده که مرگش فرا رسید.<ref>اخلاق الوزیرین، ص ۳۲۸.</ref> |
'''مواعظ''' | '''مواعظ''' | ||
− | وى سخنان | + | وى سخنان حکمت آمیز را مکرر در مجالس بر زبان مى آورد که برخى از آنان به عنوان حسن ختام ذیلا آورده مى شود: |
− | *«دانش پژوهان فروتن علم و | + | *«دانش پژوهان فروتن علم و حکمت بیشترین بهره ها را از این دو مى برند، همان گونه که زمین پست بیشترین آب را مى نوشد». |
− | *«همانا خداوند به هر | + | *«همانا خداوند به هر آفریده اى ضدش را افزود تا دلالت کند وحدت تنها از آن اوست». |
− | *«بزرگوارى خدا از | + | *«بزرگوارى خدا از حکمتش نمى کاهد و از این رو هر دعایى را اجابت نمى کند».<ref>همان، ص ۳۸۸.</ref> |
− | *«چگونه از دوستت | + | *«چگونه از دوستت که داراى طبایع چهارگانه است، توقع یک نوع رفتار را دارى».<ref> همان، ص ۳۹۰.</ref> |
==پانویس== | ==پانویس== | ||
<references /> | <references /> | ||
− | == | + | ==منبع== |
− | ستارگان | + | [[ستارگان حرم]]، جلد 3/ نویسنده: محمدمهدى حرزاده |
[[رده:علمای قرن چهارم]] | [[رده:علمای قرن چهارم]] |
نسخهٔ ۲۰ آوریل ۲۰۱۹، ساعت ۱۰:۰۳
محتویات
- ۱ ولادت
- ۲ نیاکان محمدابن عمید
- ۳ روزگار ابن عمید
- ۴ آل بویه
- ۵ مذهب محمدابن عمید
- ۶ محل زندگى ابن عمید
- ۷ شغل محمد ابن عمید
- ۸ علوم ابن عمید
- ۹ علاقه ابن عمید به کتاب و کتابخانه
- ۱۰ فنون ابن عمید
- ۱۱ ویژگیهای محمد ابن عمید
- ۱۲ استادان ابن عمید
- ۱۳ شاگردان وی
- ۱۴ همنشینان ابن عمید
- ۱۵ فرزندان محمد ابن عمید
- ۱۶ بیمارى و وفات ابن عمید
- ۱۷ آثارمحمد ابن عمید
- ۱۸ پانویس
- ۱۹ منبع
ولادت
از آنجا که عمر ابن عمید را در هنگام وفات کمى بیش از ۶۰ سال ثبت کرده است[۱] و سال وفات او را بسیارى اوایل ۳۶۰ هـ یا ۳۵۹ هـ گفته اند، بنابراین معلوم مى شود محمد در سال ۲۹۹ یا ۳۰۰ هـ.ق پا به عرصه جهان گذاشته است.
روزگار کودکى و نوجوانى و حتى جوانى را در شهر رى منطقه جبال و فارس پشت سر گذاشت و مدارج علم و دانش را طى نمود و هر روز بر فضل و دانشش افزود[۲] تا این که در زمره دانشمندان عصر خویش قرار گرفت.
نیاکان محمدابن عمید
نام پدر وى را بیشتر، «حسین» دانسته اند و برخى چون ابن داود حلى، نامش را «حسن» پنداشته اند که به نظر مى رسد صحیح نباشد. کنیه وى (عمید) ابوعبدالله و لقب او کله بوده است.[۳] از این لقب برمى آید احتمالاً وى داراى قدى کوتاه بوده است. در این که آیا کلمه «عمید» لقب او یا نام پدرش بوده است، در منابع تاریخى تردید دیده مى شود. آنچه صحیح به نظر مى رسد این است که عمید لقب حسین بوده است که اهل خراسان (ایران) آن را براى احترام و تکریم اکابر بکار مى بردند. شاید هم نزد ایشان فقط لقب کاتبان و منشیان بوده است.[۴]
پدر ابن عمید در سال ۲۷۵ هـ.ق متولد شد.[۵] اصالتاً اهل قم بود[۶] و در دوران زندگى به تحصیل علم پرداخت. وى جز کاتبان به شمار مى آمد چنان که ثعالبى مى گوید: ابن عمید فن کتابت را از غریبه نیاموخته؛ بلکه آن را از پدر خود «ابوعبدالله حسین بن محمد» فراگرفته است. ابوعبدالله در مرتبه بزرگى از فن کتابت قرار داشت و رساله هاى او در خراسان (ایوان) مدون گشته بود.
ابواسحاق صابى در کتاب خود «تاجى» پا را فراگذاشته و مهارت پدر ابن عمید را با ابن عمید مقایسه نموده و مى گوید: رسائل ابن عبدالله در بلاغت کمتر از رسائل پسرش ابوالفضل نیست. اگر چه ثعالبى این سخن صابى را نمى پذیرد و آن را ستمى بزرگ در حق ابن عمید مى شمارد[۷] اما نفس بیان این مطلب از شخصیتى چون صابى که برخى او را از کاتبان چهارگانه جهان شمرده اند، نشانگر مقام و موقعیت علمى پدر ابن عمید است و همین علم و فضل بود که یکبار در زمانى که لشکر «ماکان بن کاکى» شکست خورد و او در بین لشکریان بود و اسیر شد، از بند اسارت نجاتش داد و علاوه بر آن سبب منزلت یافتن او نزد سلطان فاتح شد.
بعد از جریان دیوان رسائل نوح بن نصر را به عهده گرفت و ملقب به لقب شیخ گردید.[۸] برخى از کتب، چون دائرة المعارف تشیع و تمدن اسلامى در قرن چهارم وى را صاحب منصب وزارت نیز شمرده اند و برخى دیگر وى را «قوّاد» یعنى سردار سپاه نامیده اند.[۹] پدر ابن عمید در سال ۳۳۶ هـ.ق[۱۰] در سن ۶۱ سالگى بدرود حیات گفت.
روزگار ابن عمید
وى در قرن چهارم هجرى مى زیسته و این قرن از جهانى با قرون دیگر متمایز است. از جمله: گسترش تشیع در آن عهد و اوجگیرى فن کتابت و به عبارت دیگر «ترسل» از ویژگیهاى آن روزگار است.
«رسائل (نامه و مکتوبات) قرن چهرم هجرى دقیق ترین نمونه شکوفایى هنر اسلامى است که روى نفیس ترین ماده هنرى یعنى کلمه پیاده شده است به طوری که حتى اگر کارهاى دستى ظریف دیگرى از قبیل مصنوعات شیشه اى و معدنى که از آن قرن به جا مانده است، وجود نداشت باز هم مى توانستیم از روى همین رسائل - که نشانه تسلط به فن بیان به سبک دشوار و بازى با الفاظ است - هنرمندى و هنرشناسى لطافت ذوق مسلمین قرن چهارم را ملاحظه کنیم. تصادفى نیست که بسیارى از وزراى آن زمان اساتید سرشناس ادب و قلم و داراى رسائل ارزشمند بوده اند که به صورت کتاب براى عموم گردآورى شده است. از آن جمله اند، ابن العمید و صاحب بن عباد».[۱۱]
گسترش تشیع در قرن چهارم، معلول عوامل متعددى بود. از آن جمله تشکیل چهار دولت شیعى که در مصر توسط فاطمیان در عراق و ایران توسط آل بویه، در سوریه توسط دولت حمدانیان شیعى و در یمن توسط زیدیها تأسیس شد و اگر قرمطى را نیز شیعه غالى بدانیم، باید این رقم را به پنج افزایش دهیم.[۱۲]
با توجه به نقش سلسله آل بویه در ترویج تشیع و این که ابن عمید وزارت برخى از ایشان را به عهده داشته است سزاوار است با این سلسله آشنایى بیشترى پیدا کنیم.
آل بویه
سرزمین اصلى آل بویه «دیلم و مازندران» بود.[۱۳] آغاز حکومتشان از سال ۳۲۱ در شیراز و پایان آن سال (۴۴۷ کمى بیش از یک قرن) است. اولین پادشاه این سلسله سه برادر بودند:
- ۱. عمادالدوله (على بن بویه متوفى ۳۳۸)؛
- ۲. معزالدوله (احمد بن بویه متوفى ۳۵۶)؛
- ۳. رکن الدوله (حسن بن بویه متوفى ۳۶۶).
و آخرین پادشاه ایشان «ملک الرحیم» نام داشت. اگر چه سلطنت ایشان از شیراز آغاز شد، اما به تدریج در ایوان و عراق و ملکه شهرهاى بنى عباس نفوذ کردند.[۱۴] در سال ۳۳۴ معزالدوله وارد بغداد شد و بر خلیفه، مستولى گشت. قدرت او در بغداد به اندازه اى بود که موفق گردید خلیفه وقت «المستکفى بالله» را عزل و به جاى او «المطیع لله» را نصب کند.[۱۵]
در تشیع آل بویه تردیدى نیست و این را منابع تاریخى نشان مى دهد. اما در دو مسأله تردید هست. یکى آن که تا چه اندازه مذهب در تصمیم گیریهاى سیاسى ایشان مؤثر بود. دوم آن که تشیع آنها از چه نوعى بوده است؟
درباره مسأله نخست باید گفت: اصولاً آنها در برابر اکثریت سنى تحت سلطه خود نمى توانستند موضع (خصمانه) صریحى داشته باشند، بسیار محتاط عمل مى کردند و نتیجه این برخورد علاوه بر حفظ حکومتشان، گسترش اندیشه هاى شیعى در عراق و ایران.[۱۶] درباره مسأله دوم باید گفت: گرچه خاستگاه تشیع آنان طبرستان بود که به طور اصولى در اختیار علویان زیدى قرار داشت، بسیارى از مورخین، ایشان را شیعه امامى دانسته اند. همچون: عبدالجلیل رازى، مستوفى و از محققان جدید آرى بدى و فراى، مونتگرى و امت، اشیولر و دکتر کامل شیبى.[۱۷]
در کتاب تاریخ الشیعه مى خوانیم: ایام آل بویه، همه اش روزگار تلاش و ترویج مذهب اهل بیت علیهمالسلام بود و هر راهى را براى نصرت این مذهب و اعلاء مقام و مرتبت عترت پیامبر صلی الله علیه و آله مى پیمودند.[۱۸] بویهیان روز غدیر را آشکارا تقدیس مى کردند و چنان عید مى گرفتند که در هیچ عید دیگرى چنین نمى کردند[۱۹] و روز عاشورا را روز حزن و ماتم قرار مى دادند.[۲۰] تا جایى که در سال ۳۵۲ از طرف معزالدوله شیعیان در بغداد چنان مراسم عزادارى برگزار نمودند که به علت فراوانى جمعیت شیعه در آن دوره و شرکت آنان در این مراسم اهل سنت نتوانست در برابر آن بایستند.[۲۱]
«عضدالدوله بویهى با لشکریان در مشهد علوى (نجف) یک سال اقامت گزید و بارگاهى باعظمت براى آن قبر مطهر بنا نهاد. ایشان براى ضرایع کریمه، ابنیه استوار و گنبدهاى رفیع برپا داشته اند. آل بویه تا زنده بودند پیوسته به زیارت مشاهد مشرفه مى شتافتند و پس از مرگ، پیکرهایشان را به آن جا منتقل مى کردند. ایشان شیعیان را در مشاهد مشرفه اسکان دادند و مستمرى ها و عطایایى برایشان قرار دادند».[۲۲] کتیبه اى که از سال ۳۶۳ از وى بر تخت جمشید مانده، مشتمل برنامه دوازده امام علیهمالسلام است.[۲۳]
آورده اند: مرجع تقلید رکن الدوله ابن جنید از فقهاى امامیه بوده است.[۲۴] وجود علماى بزرگى چون شیخ صدوق (م ۳۸۱)، شیخ مفید (۴۱۳-۳۳۸)، سید مرتضى (۴۳۶-۳۵۵)، شیخ طوسى (۴۶۰-۳۸۵) و شریف رضى (۴۰۶-۳۵۹) که از ستونهاى عالم تشیع بودند در این قرن، خود گواه گسترش فوقالعاده تشیع امامى در عهد آل بویه است. البته وجود این افتخارات به معناى عدالت کامل ایشان در حکمرانى نیست. اکنون به شرح حال ابن عمید که او را ستون سلطنت آل بویه نامیده اند، مى پردازیم.[۲۵]
مذهب محمدابن عمید
همان گونه که گفتیم نام وى محمد و نام پدرش حسین و نام نیاى او همچون خودش «محمد» مى باشد. کنیه وى ابوالفضل بود[۲۶] و از آنجا که پدرش ملقب به عمید بوده است او را چه در عصر خود چه در کتب تاریخى به نام ابن عمید مى شناسیم. او به القاب دیگرى نیز ملقب بوده است مانند: جاحظ ثانى، جاجظ اخیر و از همه مهمتر استاد و رئیس[۲۷] که لقب استاد آن زمان در مشرق زمین به وزراء اطلاق مى شد.[۲۸]
اولین سؤالى که در این مقاله جاى طرح و پاسخ دارد پرسش از مذهب ابن عمید مى باشد. آیا وى از اهل تسنن بود که اکثریت جامعه آن روز را تشکیل مى دادند یا از شیعیان؟ قرائن بسیارى وجود دارد که ابن عمید وزیر و عالم شیعى مذهب بود. از جمله قمى بودن وى یکى از این قراین است. از آنجا که قم همیشه مهد تشیع امامى بوده است مى توان گفت که او نه تنها شیعه بلکه شیعه دوازده امامى بوده است. قمى بودن وى از لابهلاى مطالب تاریخى بدست مى آید به عنوان مثال: ابى حیان توحیدى که از مخالفین ابن عمید مى باشد، در کتاب خود آنگاه که در صدد نکوهش ابن عمید برمى آید، از ابوطالب جراحى کاتب، نامه اى را نقل مى کند که در آن خطاب به ابن عمید مى نویسد: «گویا گمان کرده اى ما از حال خانه تو در قم پرسش نکرده ایم و به آن واقف نیستیم»؟![۲۹] و در جاى دیگر از جرجانى نقل مى کند که او مى گفت: «ابن عمید مردى را که به شهرش قم دشنام داده بود، مجازات نمود»[۳۰] که اگر این مخالف سرسخت ابن عمید خبر مجازات را هم غیرواقعى نقل کرده باشد، باز قمى بودن ابن عمید از این داستان آشکار مى شود و از اینها گذشته همچنان که در آغاز گفتیم ثعالبى تصریح مى کند، پدر ابن عمید اصالتاً قمى است و دائرة المعارف تشیع مى نویسد: خاندان عمید اصلاً از شیعیان قم و از مروّجان این مذهب بوده اند.[۳۱]
از دیگر شواهد تشیع او این که در مجلسى که او حضور داشت گویندگان گرد مى آمدند و پیرامون «دوستى على علیهالسلام» گفتگو مى کردند.[۳۲] گذشته از این موارد چند مطلب دیگر تشیع وى را تأیید مى کند. یکى آن که صاحب اعیان الشیعه نام وى را در کتاب شریف خود ذکر نموده و اگر چه شرح حالى براى او غیر از آن چه در ضمن شرح حال صاحب بن عباد آورده است ذکر نکرده لکن ظاهر همین ذکر نام نشانگر آن است که وى را از اعیان شیعه شمرده است و دوم آن که نام خود او، پدر و جدش از نامهایى است که مى تواند معرف شیعه بودن شخص باشد.
محل زندگى ابن عمید
در مورد محل تولد او مدرکى در دست نیست اما پیرامون محل زندگى وى باید گفت: ظاهراً در قم خانه اى داشت و ایام زندگى خود را (چه قبل از دست دادن پدر و چه بعد از آن) در دهستانهاى فارس، جبل و شهر رى سپرى کرده است (یتیمة الدهر، ج ۳، ص ۱۶۰). و گویا زمانى را نیز در شهر اصفهان اقامت داشته است(همان، ج ۳، ص ۱۶۱).
شغل محمد ابن عمید
بعد از آن که ابى على قمى وزیر رکن الدوله از دنیا رفت، ابن عمید در سال ۳۲۸ هـ.ق به جاى او نشست و کرسى وزارت آل بویه را اشغال کرد.[۳۳] اما از آن جا که ابن اثیر در تاریخ خود مدت وزارت ابن عمید را ۲۴ سال ذکر نموده است[۳۴] و مرگ وى در سال ۳۵۹ یا ۳۶۰ هـ.ق واقع شده، نتیجه مى گیریم که ابن عمید در سال ۳۳۵ یا ۳۳۶ هـ.ق به وزارت رسیده است. در آن زمان مردى ۳۶ ساله بود و در دوران وزارت عدالت را در جامعه گسترش داد.[۳۵]
تکیهگاه ابن عمید در انجام کارهایى که بر عهده داشت «ابى على بیع» بود.[۳۶] کاتب او را در این دوران «ابوالفضل على ابن ثابت همدانى»،[۳۷] خادمش را شخصى به نام منصور نوشته اند که ظاهراً قمى و از همشهریان خود او بود[۳۸] و صاحب (مدیر تشریفات) دستگاه وزارتش مردى شجاع و زیرک بنام روین (یا روبین) بود.[۳۹] با توجه به قمى بودن ابن عمید، وزیر قبل از او خادم او وزارت پدر و فرزند او مى توان به نفوذ اهل قم در دستگاه حکومت پى برد.
علوم ابن عمید
در کتب تاریخى او را صاحب دانشهاى متعددى دانسته اند به طورى که در بیش از بیست رشته علمى تبحر داشت. این علوم عبارتند از: نجوم، هیئت، تاریخ، ادب، ریاضى، حفظ اشعار عرب، ترسل و کتابت، مکانیک، هندسه، فیزیک، علم الحرکات، جر اثقال، اشتقاق و استعارات (علم بدیع، حفظ لغت و غریب علم لغت)، عروض، علوم اوائل، تفسیر قرآن، فقه، موسیقى، منطق، فلسفه و خصوصاً الهیات آن. او در فن ترسل که همان کتابت است و مهارت تمام داشت به گونه اى که فن انشاء و کتابت با عبدالحمید افتتاح شد و با ابن عمید به پایان رسید.[۴۰] وى از کاتبان چهارگانه جهان[۴۱] و بزرگترین نویسنده دیوانى بود[۴۲] و نوشتارهاى او را گواه بر این ادعا مى دانند و گفته اند بهترین رساله او «اخوانیات» و نامه اى که به ابوالعلاء نوشته، مى باشد.[۴۳]
فلسفه و منطق
ابن مسکویه مورخ شهیر که در اثر ۷ سال همنشینى شبانهروزى[۴۴] بسیارى از سجایا و خصوصیات ابن عمید را در حافظه خویش ثبت کرده و در کتاب خود درج نموده است، مى گوید: در باب منطق و فلسفه خصوصا الهیات کسى از معاصران جرأت نداشت در محضرش سخن گوید مگر به عنوان پرسش و آموختن؛ نه مباحثه... زمانى ابوالحسن عامردى رحمة اللّه متوفى ۳۸۱ که آهنگ بغداد داشت، از خراسان حرکت نموده وارد (رى) شد، چون شنید ابن عمید فیلسوف کاملى است و (کتاب) ارسطاطالیس را شرح نموده و داراى استعداد درخشانى مى باشد، همان جا اقامت گزید و نزد استاد زانوى تلمذ زد تا آن که بسیارى از مشکلات فلسفى برایش حل گردید.[۴۵]
ابو حیان توحیدى از روى طعن و کنایه چنین مى نویسد: «ابن عمید گمان مى کرد اگر ارسطاطالیس او را دیده بود با بیان او از بسیارى از آراء و نظراتش بازمى گشت و با مشورت او بسیارى از کتب خود را تغییر مى داد!».[۴۶]
تفسیر و فقه
ابن مسکویه مى نویسد: ابن عمید در تأویل قرآن و حفظ مشکلات و متشابهات قرآن و همچنین آشنایى به اختلاف آراء و نظرات فقهاء در رفیعترین درجه و بالاترین مرتبه قرار داشت.[۴۷] در عین حال نویسنده اعیان الشیعه وى را در علوم دینى متمکن و صاحب قدرت نمى داند.[۴۸]
موسیقى و جغرافیا
ابن عمید مى گفت: موسیقى با مرگ من مى میرد و با ناپدید شدنم ناپدید مى گردد.[۴۹] از جمله آثار علمى او تعیین عرض جغرافیاى شهر رى است که با نتیجه اى که بعدها با وسائل علمى دقیق گرفته شده است، اختلاف زیادى ندارد.[۵۰] از خدمات ابن عمید آن بوده که مشکلات علمى که پیشینیان از حل آن عاجز مانده بودند را حل نمود.[۵۱]
علاقه ابن عمید به کتاب و کتابخانه
در سال ۳۵۵ هـ.ق گروهى از جنگجویان (که به عنوان دواطلبان جهاد عازم مرز و روم بودند) خانه ابن عمید را در رى غارت کردند. وقتى ابن عمید شب به خانه رفت چیزى که بر آن بنشیند و کوزه اى که آب بنوشد، نیافت. به نوشته ابن مسکویه که در آن تاریخ کتابدار ابن عمید بود، از خانه ابوحمزه علوى، فرش و اثاث آوردند اما وزیر، (با آن که، از ناحیه ساعد مجروح شده بود)[۵۲] دل مشغول کتابخانه اش بود، هیچ چیز را به اندازه آن دوست نداشت. کتابخانه اى شامل کتابهاى بسیار در انواع دانش و حکمت و ادب که معادل صد بار (شتر) مى شد.
کتابدار مى گوید: وقتى مرا دید راجع به کتابخانه پرسید، گفتم: از همه اموال این یکى برجاست و دست نخورده است. شادمان گردید و رویش شکفته شد و گفت: زهى خجسته روان و مبارک سخن! همانا خزانه هاى دیگر جانشین پذیر است. اما کتاب، عوض ندارد و فرمود فردا صبح به فلان بیاورشان، بردم و صحیح و سالم تحویل دادم.[۵۳]
فنون ابن عمید
او در فنون متعددى چیرهدست بود. از آن جمله: اسلحه سازى، تاکتیک هاى جنگى، مملکت دارى و سیاست، نقاشى و غزلسرائى.
ابزار جنگى
آلات عجیبى براى قلعهگشایى اختراع کرد و نیز سلاح شگفتانگیزى ساخت که به مسافت بسیار دور تیر مى انداخت و تأثیر فراوانى در وضع جنگ داشت. همچنین آینه هاى (مقعرى) ساخت که از راه بسیار دور آتش مى افروخت.[۵۴]
مملکتدارى و سیاست
در مملکتدارى نوشتههایش بهترین شاهد چیرهدستى اوست. مخصوصاً رساله اى که در پریشانى اوضاع ایران و سوء تدبیر سلف خود و این که چه باید کرد تا وضع بهتر شود، خطاب به ابى محمد هندو نگاشته است که از آن رساله درس وزارت مى آموزند.[۵۵]
شعر
در سرودن شعر زبردست و ماهر بود که حتى مخالف سرسخت او، ابى حیان توحیدى بدان اعتراف نموده است و مى نویسد: «این مرد در سخن بالبداهه و شعر نیکو بود»[۵۶] و نیز از دیگرى نقل مى کند که «ابن عمید در غزلسرایى و سرودن معاتبه شعرى شایسته داشت»[۵۷] او شعر طنز نیز مى سروده است.[۵۸]
نقاشى
و باز ابن مسکویه مى نویسد: در نقاشى خصوصاً کار با ناخن مهارت عجیبى داشت، چنان که خود دیدم در مجلسى که فقط خاصان و افراد مورد اطمینان او حضور داشتند، سیب یا چیزى شبیه بدان را در دست مى گرفت و ساعاتى با آن ور مى رفت (بازى مى کرد) و سپس روى زمین مى غلتاند، او با ناخن روى آن اشکالى را نقاشى کرده بود که اگر با ابزار، چندین روز کار کنند به آن زیبایى نمى شود.[۵۹]
ویژگیهای محمد ابن عمید
ابن عمید سجایا و صفات پسندیده اى داشت که سرآمد اهل زمان خویش بود چنان که حتى دشمن به آن اذعان داشت و حسودان تسلیم آن بودند و در آنچه داشت بىرقیب بود و همچون خورشید بر احدى مخفى نبود.[۶۰] برخى از آن صفات را مى آوریم:
تواضع:
در عین حالى که ابن عمید به تناسب منصب وزارتى که داشت کاخ نشین بود،[۶۱] اما از این که خود را در علم بزرگ بشمارد، کراهت داشت و از رفتار متکبرانه بر حذر بود. (اعیان الشیعه، ج ۳، ص ۳۳۲، پاورقى).
رفتار با عالمان:
در خوشرویى و پاکخویى چنان بود که چون ادیب یا عالم صاحب فنى بر او وارد مى شد، گوش مى داد و چنان تحسین و آفرین مى کرد که گویى آن مطلب را براى نخستین بار مى شنود. ماهها و سالها مى گذشت تا به مناسبتى چیزى از او مى پرسیدند، در آن حال بود که دریاى دانش به تلاطم درمى آمد و چشمه خاطرش جوشیدن مى گرفت، به طورى که صاحب فن مبهوت مى شد و چه بسیار کسانى که از خویشتن مطمئن بودند و در مقابل او از خود خجل مى شدند.[۶۲] کوتاه سخن آن که در اوقات وزارت خود مرجع و کعبه آمال ادبا و علما و ارباب فضل و کمال بود.[۶۳]
حب على علیهالسلام:
در مجلس ابن عمید شیعیان و چه بسا عالمان و راویان شیعى گرد مى آمدند و پیرامون محبت حضرت امام على علیهالسلام داد سخن مى دادند تا جایى که یکى از مخالفان مذهب تشیع نامه اى از برخى از (مخالفان) و معاصران مخالف حضرت امیر علیهالسلام خطاب به آن حضرت جعل نمود و هنگامى که همان رساله را براى یکى از شاگردانش تدریس مى کرد، گفت: سبب آن که این رساله را بر علیه شیعیان نوشتم، آن بود که ایشان در مجلس ابن عمید وزیر، حاضر مى شدند و در محبت على علیهالسلام زیاده روى مى کردند.[۶۴]
کم حرف:
کم سخن و کوتاه گفتار بود مگر آن که از او مى پرسیدند و مستمعى فهیم مى یافت، در این هنگام بود که به نشاط مى آمد و بدون آن که در پاسخ درماند و درنگ نماید چنان با واژه هاى رسا و جملات پرصفا پاسخ مى داد که شنونده چنین پاسخى را نزد غیر او نمى یافت.[۶۵]
قدرت حافظه:
در آن اعصار که قدرت حافظه پیش از زمان ما ارزشمند بود وى از این موهبت الهى در حد اعلی برخوردار بود. به این نکته ابى حیان توحیدى نیز اعتراف کرده است.[۶۶] آنچه در ذیل پیرامون حافظه نیرومند ابن عمید مى خوانید، گفتارى از ابن مسکویه است که سالها کتابدار او بوده است. او قهرمان خود را چنین مى ستاید:
شعرى نزد او خوانده نشد مگر آن که دیوان صاحب آن شاعر را حفظ بود و اشعارى را که سزاوار حفظ کردن بود چه از شعراى قدیم و چه از شاعران جدید همه را از بر بود. بارى شنیدم اشعار گروهى از شاعران ناشناس را مى خواند از این امر شگفت زده شدم و پرسیدم: اى استاد چگونه وقت شما اجازه مى دهد چنین شعرى را حفظ کنید؟ در پاسخم گفت: گویا تو گمان مى کنى من به خاطر حفظ این اشعار خود را در سختى مى اندازم؟ یکبار که این اشعار به گوشم برخورد، آن را حفظ مى شوم.
قریب به ۳۰ الى ۴۰ بیت شعر را براى خود مى خواندم، هنگامى که اشعار به پایان رسید، همه را تکرار نمود. اما وقتى از من خواست مقدارى از آن را بخوانم حتى نتوانستم سه بیت از آن را به طور صحیح بازخوانم. بارها براى من حکایت کرد که در جوانى با رفقا و ادباى همنشین بر سر از بر کردن هزار بیت شعر در یک روز مسابقه مى گذاشته است و ابن عمید رحمة الله علیه با شخصیت تر از آن بود که زیادهگویى کند. وقتى سؤال کردم چگونه این عمل را به انجام رسانیدى؟ در پاسخم گفت: شعر را بیست تا بیست تا یا سى تا سى تا حفظ مى کردم و یک بار باز مى خواندم و دیگر احتیاجى به تکرار نداشتم.
شخصى مى گفت: پدرم نزد ابن عمید مى رفت و او از پدرم مى خواست تا اشعارى را که حفظ نموده، برایش بخواند اما هر دفعه پدرم مرتکب اشتباهى مى شد و ابن عمید آن را گوشزد مى نمود و من از این موضوع بسیار ناراحت بودم تا آن که روزى دیوان کمیت (شاعر معروف عرب) که بسیار زیاد بود به دستم رسید. از میان آن، سه قصیده غریبه که گمان مى کردم هنوز به دست استاد نیفتاده است را انتخاب نمودم و همراه پدرم به نزد وزیر رفتیم همین که چشم استاد به ما افتاد، به پدرم گفت: مقدارى از اشعارت را بخوان. او نیز شروع به خواندن نمود اما همین که قصیده اى از آن سه قصیده را خواند، گفت: بایست! چرا که تعدادى از ابیات این قصیده را نخواندى و سپس خود آنها را از بر خواند.[۶۷]
شجاعت:
آن گاه که ابن اثیر در تاریخ خود اوصاف ابن عمید را برمى شمرد، از وى به عنوان دلیرى تمام عیار نام مى برد.[۶۸] وقتى در نبردها حاضر مى شد چون شیرى شجاع بود و به آتش جنگ گرم نمى شد و کسى به گردش نمى رسید و پهلوانى را یارى مبارزه با او نبود. در عین حال قلبى آرام داشت و به هدف نظامى آگاه بود.[۶۹] یک نمونه از شجاعت ابن عمید آن که: در سال ۳۴۴ هـ.ق «ابن ماکان» که یکى از سرداران امیر خراسان بود، وارد اصفهان شد. ابومنصور پسر رکن الدوله (که ظاهرا اصفهان بود) شهر را ترک گفت و ابن ماکان خزائن شهر را به تاراج برد. در این اوضاع و احوال ابن عمید، وزیر رکن الدوله با همراهى قرامطه با ابن ماکان جنگید او را زخمى نمود و با به اسارت گرفتن سردارانش در قلعه اى محبوس نمود و سپس وارد اصفهان شد. او به شدت جنگید و شهر را بعد از پاکسازى به «ابومنصور بویه» تحویل داد.[۷۰]
سخاوت:
اگر چه ابى حیان توحیدى یک جلد کتاب کامل در نکوهش صاحب بن عباد و ابن عمید نگاشته است اما عمده آنچه را پیرامون ابن عمید نوشته، مى توان در دو چیز خلاصه کرد. یکى بخل او و دیگرى بى خبرى او از علوم. اما کتب فراوانى خلاف ادعاى او را لااقل پیرامون بهره او از علوم گوناگون ثابت مى کند و پیرامون سخاوت او همین بس که وقتى متنى (ادیب، حکیم و شاعر شهید قرن چهارم هجرى) او را با قصیده اى که سروده بود، مدح و ستایش نمود، ابن عمید سه هزار دینار به وى جایزه داد.[۷۱]
هیبت در دل لشکریان:
اگر چه امیر در دل لشکریان هیبتى نداشت و مجبور بود با ایشان مدارا کند و بسیارى از خطاها و اشتباهاتشان را نادیده بگیرد و ایشان نیز به این روش عادت کرده بودند و هر روز خواسته هایشان افزایش مى یافت و از درآمد کشور فزونى مى گرفت، اما زمانى که استاد رئیس ابن عمید رحمة الله علیه، وزارت رکن الدوله را پذیرفت ابتدا با لشکریان و دولتیان مدارایى اعجازگونه نمود و سپس امور را به درجه اعتدال رساند و از خود چنان هیبتى در دل سپاه و رعیت به جاى گذاشت که کافى بود از روى نارضایتى گوشه چشمى برایشان بیندازد تا لرزه بر اندامشان بیفتد و بندبند بدنشان سست گردد و در نتیجه همین سیاست مقتدرانه اوضاع به گونه اى آرام گرفت که مى دیدیم از دیوان خویش به سوى سراى سلطان مى رفت و جز منشیان ویژه کسى را (در بین راه) ملاقات نمى کرد و ساعتى نزد سلطان به حل و فصل امور مى پرداخت و اکثر روز را به دانش و اهل علم مشغول بود.[۷۲]
مراسم ملّى:
ابن عمید از آن جا که یک ایرانى بود، دست کم در برخى از مراسم ملى و سنتى ایرانیان همچون جشن مهرگان که در روز هفتم از هفتمین ماه هر سال شمسى برپا مى شد و برخلاف زمان حاضر، درگذشته بین اقوام ایرانى عمومیت داشت، شرکت مى جست. البته این گمان از مدیحه اى که یکى از شاعران آن زمان براى وى در روز مهرگان سروده است[۷۳] حاصل مى شود.
یکى از عادات او:
از جمله عادات ابن عمید آن بود که وقتى یکى از مدعیان علم و ادب بر او وارد مى شد وزیر مى خواست فهمش را بیازماید نخست چیزى راجع به بغداد و جاحظ از او مى پرسید. خود ابن عمید را که «بزرگترین نویسنده دیوانى» است را جاحظ متأخر لقب داده اند.[۷۴]
استادان ابن عمید
این عالم سترگ، علوم و فنون خود را نزد اساتید متعددى فراگرفت. من جمله: احمد بن ابى عبدالله برقى و احمد بن اسماعیل بن سمکة بن عبدالله که وى را ابوعلى المجلى العربى از اهل قم مى نامند. ابن سمکة اهل فضل و ادب بود و کتابى تاریخى پیرامون خلفاء عباسى و دولت عباسیان تألیف نموده که کتابى بى نظیر است مشتمل بر ده هزار ورق. وى از راویان اخبار مى باشد و علامه حلى روایات او را به صورت مشروط مى پذیرد.[۷۵] علاوه بر این دو تن شاید ابى جعفر خازن[۷۶] و ابن ابى الثیات[۷۷] نیز در زمره اساتید او باشند.
شاگردان وی
گروهى از دانش پژوهان که طالب انواع گوناگون علوم بودند، در محضرش گرد آمدند و احدى از ایشان از این که استاد را در علمى که از او مى آموزد، بزرگ بشمارد خوددارى نمى کرد و از آن که بگوید مانند او را ندیده، امتناع نمى ورزید. (تجارب الامم، ج ۲، ص ۲۷۸) اما متأسفانه گویا تاریخ نام شاگردان وى را ثبت نکرده است مگر دو تن از ایشان را، یکى صاحب بن عباد و دیگرى عضدالدوله. عضدالدوله بزگترین فرمانروان قرن چهارم است.[۷۸] زمانى که ابن عمید به فارس رفت انواع سیاست هاى استوار و فن جهاندارى که والاترین فنون است به او آموخت و عضدالدوله نیز به تعلیم و القاء او گوش فراداد و دل سپرد و بارها گفت: ابوالفضل بن عمید استاد من است و همیشه او را استاد یا «استاذ الرئیس» خطاب مى کرد.[۷۹]
برجسته ترین شاگردان ابن عمید، صاحب بن عباد مى باشد. او با آن همه جلالت آفاقى که داشت از اتباع ابن عمید بوده بلکه موافق عقیده بعضى، این که او را «صاحب» نامیده اند به جهت مصاحبت او با ابن عمید بوده است. او استاد خویش را بسیار تعظیم مى نمود تا جایى که وقتى از شهر بغداد که گویا در آن زمان از زیباترین شهرهاى جهان به شمار مى رفت، بازگشت در پاسخ استاد خویش که پرسید: بغداد را چگونه یافتى؟ گفت: بغداد در میان بلاد مانند «استاد است در میان عباد».[۸۰]
با توجه به این که صاحب بن عباد از مشاهیر شیعه مى باشد و خدماتى را به عالم تشیع ارائه نموده است به پاس خدماتش مختصرى از شرح حال و زندگینامه او را مى آوریم: نامش اسماعیل، کنیه اش ابوالقاسم، ملقب به «صاحب» و «کافى القضاة». در سال ۳۲۴یا ۳۲۶ هـ.ق در اصطخر فارس یا یاطاقان از توابع طالقانِ قزوین متولد گردید. وى علوم خود را نزد ابىالحسین بن فارس و ابى الفضل بن عمید فراگرفت و به مرتبه اى از علوم و ادبیات رسید که او را یکى از کاتبان چهارگانه جهان برشمرده اند.
صاحب بن عباد مى خواست در علوم از استاد خویش ابن عمید پیروى کند، او در برخى از علوم همچون علوم دینى توانست به خواست خود جامه عمل بپوشاند. اما در علوم فلسفى موفق نگردید و نیز همانند استاد خویش داراى تألیفات فراوانى بود.[۸۱] او با تمام توان ابن عمید را ستایش مى کرد.[۸۲]
صاحب بن عباد ابتدا از کاتبان کماهمیت و خادم ابوالفضل بن عمید بود. اما به واسطه علاقه اى که ابن عمید به صاحب یکدیگر داشتند کمکم کار صاحب بالا گرفت تا این که ابن عمید او را در سن ۲۱ سالگى منشى و مبرى مؤیدالدوله پسر امیر خود یعنى رکن الدوله قرار داد.[۸۳] بعد از مرگ ابن عمید و وزارت تقریباً ۶ ساله پسر او در حوالى سالهاى ۳۶۶ مؤیدالدوله صاحب بن عباد را به وزارت برگزید.[۸۴] صاحب با تمام علاقه اى که به خاندان عمید داشت، بعد از وفات ابن عمید و وقایعى که بین او و پسر ابن عمید رخ داد، این علاقه و دوستى از بین رفت تا جایى که از هر سخنى که مربوط به آل عمید مى شد، طفره مى رفت.[۸۵]
آورده اند که نوح بن نصر سامانى از صاحب بن عباد درخواست کرد او ارتش را بپذیرد. از عذرهایى که صاحب آورد آن بود که حمل دارائیش بسیار دشوار است. از جمله کتابخانه اى بیش از صد شتر بار، فهرست کتابخانه صاحب ده مجلد بود.[۸۶]
از عادات صاحب، مسجع سخن گفتن بود که البته باید اعتراف نمود که در این وادى سخت چیره دست بود. ابى حیان توحیدى به نقل از ابن عمید چنین آورده است: «صاحب روزى از رى به اصفهان مى رفت، وسط روز در قصبه اى بزرگ که بین راه بود، توقف نکرد تا به دهى مخروبه و با آبى شور رسید؛ به نام نوبهار. آنجا توقف کرد، فقط براى آن که بنویسد: مى نویسم نامه را از نوبهار روز شنبه موقع نصف النهار[۸۷] این ادیب برجسته سردار لشکریان نیز بود.[۸۸] شأن صاحب بن عباد به جایى رسید که شریف رضى (متولد ۳۵۹، متوفى ۴۰۶) در حیاتش و در سوگش او را ستایش نمود.[۸۹] بالاخره صاحب در سال ۳۸۵ در شهر رى دیده از جهان فروبست.[۹۰]
پس از مرگ صاحب، تشییعى باشکوه از او به عمل آمد، فخرالدوله و همه بزرگان مملکت با لباس عزا در کنار جنازه اش حاضر شدند و با خروج تابوت مردم یک صدا خروش برکشیدند و به خاک افتادند، شاه جلو جنازه حرکت کرد و چند روز به عزا نشست.[۹۱] دو کتابى که از وى به جا مانده است به نامهاى «ابانه عم مذهب اهل العدل» و «فرق بین ضاد و ظاء» مشهور است.
همنشینان ابن عمید
علماء و دانشمندان متعددى با ابن عمید همنشینى و مجالست داشتند من جمله: ابى العلاء السروى، ابى الحسن العلوى العباسى و ابن خلا و قاضى، ابن سمکه قمى، ابى الحسین بن فارس و ابى محمد بن هندو که در حضر همنشین او بودند و در سفر با او مکاتبه داشتند.[۹۲]
فرزندان محمد ابن عمید
تا آنجا که نگارنده بدست آورده است ابن عمید دست کم داراى دو فرزند پسر بود یکى به نام على و با کنیه ابوالفتح و ملقب به «ذوالکفایتین» و دیگرى ابوالقاسم که قبل از تولد ابوالفتح وفات یافت.[۹۳]
ابوالفتح سال ۳۳۷ در شهر رى تولد یافت. او در خدمت علما و استادانى که در اطراف پدرش گرد آمده بودند، به تحصیل علوم پرداخت و مانند پدر در کتابت استادى داشت و شاعرى خوش قریحه بود، در سال ۳۵۹ هـ.ق که ابوالفضل ابن عمید به دفع حَسَنویه کرد مأمور شد، همراه پدر بود.[۹۴] و پدر فرماندهى سپاه را به عهده گرفت تا آن که با حسنویه بر سر مالى مصالحه کرد و به سوى رى براى خدمتگزارى رکن الدوله بازگشت.[۹۵] ابوالفتح را که در این هنگام جوانى ۲۱ ساله بود،[۹۶] رکن الدوله به وزارت برگزید و بر جاى پدر نشست.
ابوالفتح با اشراف دیلم رفت و آمد مى کرد و مى کوشید با خلعت و هدایا نظرشان را جلب کند و به بازى و شکار و مهمانى صحرا دعوتشان مى کرد، البته ابن عمید با روش او مخالف بود.[۹۷]
در آخرین سفر ابن عمید که ابوالفتح پدر را همراهى مى کرد، او که جوانى کم سن و سال و شاداب بود، به مقتضاى سن، اسباب امر و نهى او را به بدرفتارى کشاند و چیزهایى از او سر زد که باعث خشم پدر شد، تا آنجا که ابن عمید؛ پدر ابوالفتح هنگام مرگ گفت: چیزى جز فرزندم مرا نکشت و بر خاندان عمید از چیزى که آن را نابود کند نمى ترسم مگر از این فرزندم.[۹۸]
در سال ۳۶۶ هـ.ق که مؤیدالدوله فرزند رکن الدوله به حکومت رسید ابوالفتح را از وزارت عزل نمود، وى در همین سال در سن ۲۹ سالگى در زیر شکنجه یکى از فرمانروایان جان سپرد.[۹۹] و با مرگ او خاندان عمید برافتاد.[۱۰۰]
بیمارى و وفات ابن عمید
ابن عمید در تمامى عمر خود مبتلاى دو دشمن قوى داخلى قولنج و نِقرِس بود.[۱۰۱] و به علت نقرس شدید قادر به سوارى کردن نبود و به همین علت بر عمارى (تخت روان) مى نشست.[۱۰۲] در محرم سال ۳۵۹ هـ.ق رکن الدوله وزیر خود ابوالفضل بن العمید را با لشکرى انبوه و مجهز به سوى سرزمین یکى از شورشیان کرد به نام حسنویة بن حسین فرستاد تا او را که ایجاد اغتشاش نموده بود، سرکوب نماید. اما در بین راه بیمارى ابن عمید (رفتارهاى ناشایست فرزندش) شدت یافت. زمانى که به حمدان رسیدند (ظاهراً معرب همدان) شمع وجودش بى فروغ گشت و چشم از جهان فروبست.[۱۰۳] با مرگ این عالِم در عالم فضل و دانش شکافى پدید آمد که چیزى آن را نپوشاند. عمر «ابن عمید» در هنگام مرگ کمى از ۶۰ سال بیشتر بود که ۲۴ سال از آن را به وزارت گذرانده بود.[۱۰۴]
در مورد سال وفات وى سال ۳۶۰ هـ.ق نیز مطرح کرده اند.[۱۰۵] همچنین پاره اى از نویسندگان، رى یا بغداد را به عنوان محل وفات ابن عمید نام برده اند.[۱۰۶] اما با توجه به مدارک قابل اعتمادتر به نظر مى رسد که وفات وى در همدان واقع شده است.
آثارمحمد ابن عمید
آثار به جا مانده از ابن عمید را چنین گفته اند: تاریخ، دیوان الرسائل والمذهب فى البلاغات[۱۰۷] و کتاب الخلق والخلق (یا الخلق والمخلق) که هنوز در مسؤدة و چرکنویس بوده که مرگش فرا رسید.[۱۰۸]
مواعظ
وى سخنان حکمت آمیز را مکرر در مجالس بر زبان مى آورد که برخى از آنان به عنوان حسن ختام ذیلا آورده مى شود:
- «دانش پژوهان فروتن علم و حکمت بیشترین بهره ها را از این دو مى برند، همان گونه که زمین پست بیشترین آب را مى نوشد».
- «همانا خداوند به هر آفریده اى ضدش را افزود تا دلالت کند وحدت تنها از آن اوست».
- «بزرگوارى خدا از حکمتش نمى کاهد و از این رو هر دعایى را اجابت نمى کند».[۱۰۹]
- «چگونه از دوستت که داراى طبایع چهارگانه است، توقع یک نوع رفتار را دارى».[۱۱۰]
پانویس
- ↑ الکامل فى التاریخ، ج ۹، ص ۶۰۶.
- ↑ یتیمة الدهر، ج ۳، ص ۱۶۰.
- ↑ همان، ص ۱۵۹.
- ↑ ریحانةالادب، ج ۸.
- ↑ دائرةالمعارف تشیع، ج ۱، ص ۳۵۲.
- ↑ یتیمة الدهر، ج ۳، ص ۱۶۰؛ اخلاق الوزیرین، ص ۳۲۵.
- ↑ همان، ص ۱۵۹.
- ↑ همان مدرک، ص ۱۵۹.
- ↑ دائرةالمعارف تشیع، ج ۱ و تمدن اسلامى در قرن چهارم، ج ۱.
- ↑ همان، ص ۳۵۲.
- ↑ تمدن اسلامى در قرن چهارم، ج ۱، ص ۲۷۳.
- ↑ تاریخ تشیع در ایران، ج ۱، ص ۳۶۱.
- ↑ همان، ج ۱، ص ۳۶۱.
- ↑ تاریخ الشیعه، ص ۲۰۷-۲۰۶.
- ↑ تاریخ تشیع در ایران، ج ۱، ص ۳۶۰.
- ↑ همان، ج ۱، ص ۳۶۲؛ با اندکى تلخیص.
- ↑ همان، ج ۱، ص ۲۶۳-۲۶۲ با تلخیص.
- ↑ تاریخ الشیعه، ص ۲۰۷.
- ↑ همان، ص ۲۰۸.
- ↑ همان، ص ۲۱۱.
- ↑ تاریخ تشیع در ایران، ج ۱، ص ۳۶۴.
- ↑ تاریخ الشیعه، ص ۲۱۲.
- ↑ تاریخ تشیع در ایران، ج ۱، ص ۳۶۵.
- ↑ همان، ج ۱، ص ۳۶۳.
- ↑ یتیمة الدهر، ج ۳، ص ۱۵۸.
- ↑ ریحانة الادب، ج ۸، ص ۱۲۶.
- ↑ همان، ج ۸، ص ۱۲۶ و منابع دیگر.
- ↑ تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، ج ۱، ص ۲۹.
- ↑ اخلاق الوزیرین، ص ۳۲۵.
- ↑ همان، ص ۳۴۱.
- ↑ دائرةالمعارف تشیع، ج ۱، ص ۳۵۲.
- ↑ اعیان الشیعه، ج ۳۳۲، پاورقى ۳.
- ↑ الوافى بالوفیات، ج ۲، ص ۳۸۱.
- ↑ الکامل فى التاریخ، ج ۹، ص ۶۰۶.
- ↑ تجارب الامم، ج ۲، ص ۲۸۱.
- ↑ اخلاق الوزیرین، ص ۳۲۳.
- ↑ همان، ص ۳۲۶.
- ↑ همان، ص ۳۲۷.
- ↑ تجارب الامم، ج ۲، ص ۲۲۴.
- ↑ ریحانةالادب، ج ۸، ص ۱۲۶.
- ↑ همان، ج ۸، ص ۱۲۶.
- ↑ تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، ج ۱، ص ۲۷۰.
- ↑ یتیمة الدهر، ج ۳، ص ۱۶۴.
- ↑ تجارب الامم، ج ۲، ص ۲۷۶.
- ↑ همان، ج ۲، ص ۲۷۷.
- ↑ اخلاق الوزیرین، ص ۳۲۷.
- ↑ تجارب الامم، ج ۲، ص ۲۷۷.
- ↑ اعیان الشیعه، ج ۳، ص ۳۳۲.
- ↑ الخلاق الوزیرین، ص ۳۲۸.
- ↑ وزیران ایرانى از بزرگمهر تا امیرکبیر، ص ۱۲۵.
- ↑ تجارب الامم، ج ۲، ص ۲۷۸.
- ↑ تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، ج ۲، ص ۳۶۰.
- ↑ همان، ج ۱، ص ۲۰۴.
- ↑ تجارب الامم، ج ۲، ص ۲۷۸.
- ↑ همان، ج ۲، ص ۲۷۸.
- ↑ اخلاق الوزیرین، ص ۳۸۷.
- ↑ همان، ص ۳۴۳.
- ↑ تجارب الامم، ج ۲، ص ۲۷۷.
- ↑ همان، ج ۲، ص ۲۷۸.
- ↑ همان، ج ۲، ص ۲۷۵.
- ↑ یتیمةالدهر، ج ۳، ص ۱۶۳.
- ↑ تجارب الامم، ج ۲، ص ۲۷۸.
- ↑ ریحانةالادب، ج ۸، ص ۱۲۶.
- ↑ اعیان الشیعه، ج ۳، ص ۳۳۲، پاورقى؛ اخلاق الوزیرین، ص ۳۸۷.
- ↑ تجارب الامم، ج ۲، ص ۲۷۷ و ۲۷۸.
- ↑ اخلاق الوزیرین، ص ۳۸۷.
- ↑ تجارب الامم، صفحات ۲۷۵ تا ۲۷۷.
- ↑ الکامل فى التاریخ، ج ۸، ص ۶۰۶.
- ↑ تجارب الامم، ج ۲، ص ۲۷۹.
- ↑ تاریخ اسلام، حوادث سال ۳۳۱ تا ۳۵۰، ص ۲۱۹.
- ↑ الوافى بالوفیات، ج ۲، ص ۳۸۲.
- ↑ تجارب الامم، ج ۲، صفحات ۲۷۹ تا ۲۸۱.
- ↑ یتیمة الدهر، ج ۳، ص ۱۶۳.
- ↑ تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، ج ۱، ص ۲۷۰.
- ↑ رجال علامه، ص ۱۶.
- ↑ اخلاق الوزیرین، ص ۳۶۴.
- ↑ همان، ص ۳۴۷.
- ↑ تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، ج ۱، ص ۱۵۲.
- ↑ تجارب الامم، ج ۲، ص ۲۷۸.
- ↑ ریحانةالادب، ج ۸، ص ۱۲۶.
- ↑ اعیان الشیعه، ج ۳، از صفحات ۳۲۹ تا ۳۳۲.
- ↑ یتیمةالدهر، ج ۳، ص ۱۶۱.
- ↑ اعیان الشیعه، ج ۳، ص ۳۳۹.
- ↑ همان، برداشت از ص ۳۴۱ و ۳۴۲.
- ↑ همان، ص ۳۴۱.
- ↑ تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، ج ۱، ص ۲۰۴.
- ↑ همان، ج ۱، ص ۲۷۳.
- ↑ همان، ج ۱، ص ۱۱۳.
- ↑ تاریخ الشیعه، ص ۲۱۳.
- ↑ اعیان الشیعه، ج ۳، ص ۳۲۹.
- ↑ تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، ج ۱، ص ۳۶۰.
- ↑ یتیمةالدهر، ج ۳، ص ۱۶۴.
- ↑ اخلاق الوزیرین، ص ۳۸۷.
- ↑ دائرةالمعارف تشیع، ج ۱، ص ۳۵۳.
- ↑ الکامل فى التاریخ، ج ۸، ص ۶۰۶.
- ↑ تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، ج ۱، ص ۱۱۱.
- ↑ همان، ج ۱، ص ۱۳۱.
- ↑ الکامل فى التاریخ، ج ۸، ص ۶۰۶.
- ↑ تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، ج ۱، ص ۱۴۰.
- ↑ دائرةالمعارف تشیع، ج ۱، ص ۳۵۳.
- ↑ ریحانةالادب، ج ۸، ص ۶۰۶-۶۰۵.
- ↑ تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، ج ۱، ص ۱۳۱.
- ↑ الکامل فى التاریخ، ج ۸، ص ۶۰۶-۶۰۵.
- ↑ همان، ج ۸، ص ۶۰۶.
- ↑ اعیان الشیعه، ج ۳، ص ۱۴۰.
- ↑ ریحانةالادب، ج ۸، ص ۱۲۶.
- ↑ وزیران ایرانى از بزرگمهر تا امیرکبیر، ص ۱۲۵.
- ↑ اخلاق الوزیرین، ص ۳۲۸.
- ↑ همان، ص ۳۸۸.
- ↑ همان، ص ۳۹۰.
منبع
ستارگان حرم، جلد 3/ نویسنده: محمدمهدى حرزاده