ابوسفیان: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جز (صفحه‌ای جدید حاوی 'صخر ‌بن ‌حرب ‌بن ‌امية ‌بن عبد شمس،<ref> الاستيعاب، ج‌ 2، ص‌ 270.</ref> از سران مشر...' ایجاد کرد)
 
جز
سطر ۱: سطر ۱:
صخر ‌بن ‌حرب ‌بن ‌امية ‌بن عبد شمس،<ref> الاستيعاب، ج‌ 2، ص‌ 270.</ref> از سران مشرك [[مكه]].
+
===ابوسفیان===
  
سال ولادت او متفاوت ذكر شده است. برخى آن را ده سال پيش از عام‌الفيل يعنى حدود 560 ميلادى دانسته‌اند.<ref> الاصابه، ج‌ 3، 333.</ref> پدرش حرب نديمِ [[عبدالمطلب]] و از بزرگان مكه بود؛ از اين رو پس از مرگ او زنان قريش گويا مدت‌ها در سوگوارى‌ها با نوحه «واحربا» از او ياد مى‌كردند.<ref> انساب‌الاشراف، ج‌ 5‌، ص‌ 9.</ref> ابوسفيان خود از اشراف<ref> الاستيعاب، ج‌ ص‌ 240.</ref> حاكمان و از جراران مكه<ref> المحبّر، ص‌ 132.</ref>(كسانى‌ كه بر بيش از هزار تن فرماندهى دارند)<ref> همان.</ref> و نديم عباس‌ بن عبدالمطلب بود<ref> همان، ص‌ 175.</ref> و پس از پدر رهبرى قريش را در جنگ‌ها و كاروان‌هاى تجارى بر عهده گرفت.<ref> اخبار [[مكه]]، ص‌ 115.</ref>
+
صخر ‌بن ‌حرب ‌بن ‌امیة ‌بن عبد شمس،<ref> الاستیعاب، ج‌ ص‌ 270.</ref> از سران مشرك [[مكه]].
  
وى يكى از معدود باسوادان قريش<ref> فتوح‌البلدان، ص‌ 457.</ref> و از بازرگانان بود<ref> الاستيعاب، ج‌ 4، ص‌ 240.</ref> كه روغن و پشم مى‌فروخت.<ref> المعارف، ص‌ 575‌.</ref> گاه با دارايى‌هاى خويش و ديگران، بازرگانان را تجهيز كرده به سرزمين‌هاى عجم مى‌فرستاد و گاهى خود نيز با آنان همراه مى‌شد.<ref> الاغانى، ج 6، ص 359؛ الاستيعاب، ج‌ 4، ص ‌240.</ref> رأى او نافذ و ‌پرچم مخصوص سران معروف به «عُقاب» در اختيارش بود.<ref> الاستيعاب، ج‌ 4، ص‌ 240.</ref>
+
سال ولادت او متفاوت ذكر شده است. برخى آن را ده سال پیش از عام‌الفیل یعنى حدود 560 میلادى دانسته‌اند.<ref> الاصابه، ج‌ 3، 333.</ref> پدرش حرب ندیمِ [[عبدالمطلب]] و از بزرگان مكه بود؛ از این رو پس از مرگ او زنان قریش گویا مدت‌ها در سوگوارى‌ها با نوحه «واحربا» از او یاد مى‌كردند.<ref> انساب‌الاشراف، ج‌ 5‌، ص‌ 9.</ref> ابوسفیان خود از اشراف<ref> الاستیعاب، ج‌ 4، ص‌ 240.</ref> حاكمان و از جراران مكه<ref> المحبّر، ص‌ 132.</ref>(كسانى‌ كه بر بیش از هزار تن فرماندهى دارند)<ref> همان.</ref> و ندیم عباس‌ بن عبدالمطلب بود<ref> همان، ص‌ 175.</ref> و پس از پدر رهبرى قریش را در جنگ‌ها و كاروان‌هاى تجارى بر عهده گرفت.<ref> اخبار [[مكه]]، ص‌ 115.</ref>
  
فردى خويشاونددوست بود<ref> سيره ابن ‌هشام، ج‌ ص‌ 413.</ref> و شايد آن‌چه از او در حمايت از [[حضرت فاطمه]] عليهاالسلام در مقابل ابوجهل نقل كرده‌اند به دليل همين ويژگى باشد.<ref> انساب‌الاشراف، ج‌ 5‌، ص‌ 14.</ref> او را از زنادقه قريش نام برده‌اند.<ref> المحبّر، ص‌ 161.</ref>
+
وى یكى از معدود باسوادان قریش<ref> فتوح‌البلدان، ص‌ 457.</ref> و از بازرگانان بود<ref> الاستیعاب، ج‌ ص‌ 240.</ref> كه روغن و پشم مى‌فروخت.<ref> المعارف، ص‌ 575‌.</ref> گاه با دارایى‌هاى خویش و دیگران، بازرگانان را تجهیز كرده به سرزمین‌هاى عجم مى‌فرستاد و گاهى خود نیز با آنان همراه مى‌شد.<ref> الاغانى، ج 6، ص 359؛ الاستیعاب، ج‌ 4، ص ‌240.</ref> رأى او نافذ و ‌پرچم مخصوص سران معروف به «عُقاب» در اختیارش بود.<ref> الاستیعاب، ج‌ 4، ص‌ 240.</ref>
  
تاريخ از بى‌بندوبارى او سخن‌ها دارد. ماجراى هم‌خوابگى او با سميه (زن بدكاره معروف) و تولد زياد بن ‌ابيه، بحث‌هاى بسيارى را در تاريخ برانگيخته است.<ref> العقدالفريد، ج‌ 5‌، ص‌ 7.</ref> به هر حال جزئيات زندگى او پيش از اسلام روشن نيست و پس از آن نيز به جهات سياسى و اقتدار امويان، آن‌چه در مسلمانى و تنزيه او نقل شده محل نقد است.
+
فردى خویشاونددوست بود<ref> سیره ابن ‌هشام، ج‌ 2، ص‌ 413.</ref> و شاید آن‌چه از او در حمایت از [[حضرت فاطمه]] علیهاالسلام در مقابل ابوجهل نقل كرده‌اند به دلیل همین ویژگى باشد.<ref> انساب‌الاشراف، ج‌ 5‌، ص‌ 14.</ref> او را از زنادقه قریش نام برده‌اند.<ref> المحبّر، ص‌ 161.</ref>
  
پس از برانگيخته شدن پيامبر صلى الله عليه و آله، ابوسفيان با ديگر سران مكه از سَر حسادت و رقابت ديرينه قومى ـ قبيله‌اى، به ‌دشمنى با حضرت برخاست؛<ref> السير والمغازى، ص‌ 144.</ref> چون با حضور پيامبر ديگر جایگاهى براى او نمى‌ماند و در قدرت اجتماعى او ضعف و سقوط راه مى‌يافت.<ref> الاستيعاب، ج‌ 2، ص‌ 271.</ref>
+
تاریخ از بى‌بندوبارى او سخن‌ها دارد. ماجراى هم‌خوابگى او با سمیه (زن بدكاره معروف) و تولد زیاد بن ‌ابیه، بحث‌هاى بسیارى را در تاریخ برانگیخته است.<ref> العقدالفرید، ج‌ 5‌، ص‌ 7.</ref> به هر حال جزئیات زندگى او پیش از اسلام روشن نیست و پس از آن نیز به جهات سیاسى و اقتدار امویان، آن‌چه در مسلمانى و تنزیه او نقل شده محل نقد است.
  
ابوسفيان خود نيز به اين مسأله اذعان كرده در پاسخ پرسش پيامبر صلى الله عليه و آله كه چرا با اين‌كه مى‌دانى من رسول خدايم با من مى‌جنگى، گفت: مى‌دانم تو راست مى‌گويى؛ اما تو جایگاه مرا در قريش مى‌دانى و چيزى آورده‌اى كه با آن، ديگر بزرگى و شرفى براى من نمى‌ماند؛ پس با تو از سر حميت و كراهت مى‌جنگيم.<ref> انساب‌الاشراف، ج‌ 5‌، ص‌ 16.</ref>
+
پس از برانگیخته شدن پیامبر صلى الله علیه و آله، ابوسفیان با دیگر سران مكه از سَر حسادت و رقابت دیرینه قومى ـ قبیله‌اى، به ‌دشمنى با حضرت برخاست؛<ref> السیر والمغازى، ص‌ 144.</ref> چون با حضور پیامبر دیگر جایگاهى براى او نمى‌ماند و در قدرت اجتماعى او ضعف و سقوط راه مى‌یافت.<ref> الاستیعاب، ج‌ ص‌ 271.</ref>
  
او از جمله كسانى است كه مى‌كوشيدند پيامبر صلى الله عليه و آله را از حركت باز دارند<ref> السير والمغازى، ص‌ 197 و 198.</ref> و چون با اصرار پيامبر و پايدارى او بر اهدافش مواجه شدند، از او خواستند تا پيامبرى خويش را اثبات كند و ‌بخشى از مشكلات زيستى مردم مكه را به اعجاز برطرف سازد.<ref> همان؛ سيره ‌ابن ‌هشام، ج‌ ص‌ 295 و 296.</ref>
+
ابوسفیان خود نیز به این مسأله اذعان كرده در پاسخ پرسش پیامبر صلى الله علیه و آله كه چرا با این‌كه مى‌دانى من رسول خدایم با من مى‌جنگى، گفت: مى‌دانم تو راست مى‌گویى؛ اما تو جایگاه مرا در قریش مى‌دانى و چیزى آورده‌اى كه با آن، دیگر بزرگى و شرفى براى من نمى‌ماند؛ پس با تو از سر حمیت و كراهت مى‌جنگیم.<ref> انساب‌الاشراف، ج‌ 5‌، ص‌ 16.</ref>
  
آنگاه در جمع شاكيان بر ضد پيامبر نزد ابوطالب رفته، گفتند: برادرزاده‌ات به خدايان ما بد مى‌گويد. دين ما را زشت، بزرگان ما را نادان و پدران ما را گمراه مى‌شمارد. يا او را از اين كار بازدار يا از ما دورش كن.<ref> سيره ابن ‌هشام، ج‌ 1، ص‌ 264 و 265.</ref>
+
او از جمله كسانى است كه مى‌كوشیدند پیامبر صلى الله علیه و آله را از حركت باز دارند<ref> السیر والمغازى، ص‌ 197 و 198.</ref> و چون با اصرار پیامبر و پایدارى او بر اهدافش مواجه شدند، از او خواستند تا پیامبرى خویش را اثبات كند و ‌بخشى از مشكلات زیستى مردم مكه را به اعجاز برطرف سازد.<ref> همان؛ سیره ‌ابن ‌هشام، ج‌ 1، ص‌ 295 و 296.</ref>
  
به رغم همه اين دشمنى‌ها او از جمله كسانى است كه پنهان و شبانگاه، پشت خانه [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله مى‌نشستند و بى‌خبر از هم، آيات الهى را مى‌شنيدند و هنگامى‌ كه «اخنس» نظر او را درباره آيات قرآن پرسيد، گفت: اى ابوثعلبه! به خدا چيزهايى شنيدم‌ كه مى‌فهمم و منظور از آن را نيز مى‌دانم. چيزهاى ديگرى نيز شنيدم كه نه مى‌فهمم و نه مقصود آن را مى‌دانم.<ref> همان، ص‌ 315 ـ 481.</ref>
+
آنگاه در جمع شاكیان بر ضد پیامبر نزد ابوطالب رفته، گفتند: برادرزاده‌ات به خدایان ما بد مى‌گوید. دین ما را زشت، بزرگان ما را نادان و پدران ما را گمراه مى‌شمارد. یا او را از این كار بازدار یا از ما دورش كن.<ref> سیره ابن ‌هشام، ج‌ 1، ص‌ 264 و 265.</ref>
  
ابوسفيان چون از تصميم پيامبر براى هجرت به [[مدينه]] آگاه شد با شركت در دارالندوة و ‌براى ‌پيشگيرى از گسترش اسلام، پيشنهادِ مطرح شده (ترور) را پذيرفت.<ref> همان، ج‌ 2، ص‌ 480 و 481.</ref> پس از هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله با «اُبىّ ‌بن ‌خلف جمحى» به ‌مردم مدينه نامه نوشته از پناه دادن حضرت ابراز ناخرسندى كرد<ref> المحبّر، ص‌ 271.</ref> و براى فرو نشاندن خشم خويش، دارايى‌هاى مهاجران مسلمان را مصادره نمود و خانه جحش ‌بن ‌رياب اسدى (از پسرعمه‌هاى پيامبر) را به فروش گذاشت. اين عمل نكوهش و هجو ابواحمد بن ‌جحش را ـ با اين ‌كه دخترش «رفاعه» در كابين ابواحمد بود در پى داشت.<ref> اخبار [[مكه]]، ج‌ 2، ص‌ 244 و 245.</ref>
+
به رغم همه این دشمنى‌ها او از جمله كسانى است كه پنهان و شبانگاه، پشت خانه [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله مى‌نشستند و بى‌خبر از هم، آیات الهى را مى‌شنیدند و هنگامى‌ كه «اخنس» نظر او را درباره آیات قرآن پرسید، گفت: اى ابوثعلبه! به خدا چیزهایى شنیدم‌ كه مى‌فهمم و منظور از آن را نیز مى‌دانم. چیزهاى دیگرى نیز شنیدم كه نه مى‌فهمم و نه مقصود آن را مى‌دانم.<ref> همان، ص‌ 315 ـ 481.</ref>
  
نخستين مواجهه نظامى مشركان با مسلمانان، هشت ماه پس از هجرت در بطن ‌رابُغ (ده ميلى جحفه) به رهبرى ابوسفيان بود كه بدون درگيرى پراكنده شدند.<ref> الطبقات، ج‌ 2، ص‌ 4.</ref> در سال دوم هجرت در بازگشت از شام كه رياست كاروان تجارى قريش را بر عهده داشت در نزديكى مدينه از بيم رويارويى با مسلمانان از بيراهه و جاده ساحلى كاروان را به سلامت به مقصد رساند.
+
ابوسفیان چون از تصمیم پیامبر براى هجرت به [[مدینه]] آگاه شد با شركت در دارالندوة و ‌براى ‌پیشگیرى از گسترش اسلام، پیشنهادِ مطرح شده (ترور) را پذیرفت.<ref> همان، ج‌ 2، ص‌ 480 و 481.</ref> پس از هجرت پیامبر صلى الله علیه و آله با «اُبىّ ‌بن ‌خلف جمحى» به ‌مردم مدینه نامه نوشته از پناه دادن حضرت ابراز ناخرسندى كرد<ref> المحبّر، ص‌ 271.</ref> و براى فرو نشاندن خشم خویش، دارایى‌هاى مهاجران مسلمان را مصادره نمود و خانه جحش ‌بن ‌ریاب اسدى (از پسرعمه‌هاى پیامبر) را به فروش گذاشت. این عمل نكوهش و هجو ابواحمد بن ‌جحش را ـ با این ‌كه دخترش «رفاعه» در كابین ابواحمد بود در پى داشت.<ref> اخبار [[مكه]]، ج‌ 2، ص‌ 244 و 245.</ref>
  
او از اين مخمصه جان سالم به در برد اما به واقع علت پيدايش [[جنگ بدر]]، تقاضايش از اهل مكه براى حمايت از كاروان بود.<ref> الطبقات، ج‌ 2، ص‌ 9.</ref> در اين جنگ يك فرزند ابوسفيان (حنظله) كشته و فرزند ديگرش (عمرو) اسير شد و وقتى مسلمانان براى ‌آزادى او از ابوسفيان فديه خواستند، گفت: مال و خون با هم جمع نمى‌شود.<ref> سيره ابن ‌هشام، ج‌ 2، ص‌ 650‌.</ref>
+
نخستین مواجهه نظامى مشركان با مسلمانان، هشت ماه پس از هجرت در بطن ‌رابُغ (ده میلى جحفه) به رهبرى ابوسفیان بود كه بدون درگیرى پراكنده شدند.<ref> الطبقات، ج‌ 2، ص‌ 4.</ref> در سال دوم هجرت در بازگشت از شام كه ریاست كاروان تجارى قریش را بر عهده داشت در نزدیكى مدینه از بیم رویارویى با مسلمانان از بیراهه و جاده ساحلى كاروان را به سلامت به مقصد رساند.
  
ابوسفيان پس از شكست مشركان در بدر به روش‌هاى گوناگون به تحريك قريش پرداخت.<ref> سيره ابن ‌هشام، ج 3، ص 67.</ref> گريستن بر مردگان را براى همه و استعمال بوى خوش و هم‌خوابگى با زنان را براى خويش تا انتقام [[حرام]] كرد.<ref> الطبقات، ج‌ 2، ص‌ 22؛ السير والمغازى، ص‌ 310 و 311.</ref> او كه از آن پس تمام جنگ‌هاى قريش را بر ضد اسلام رهبرى مى‌كرد<ref> انساب‌الاشراف، ج ‌5‌، ص‌ 12.</ref> اندكى بعد شبانگاه با سپاهى بر بنى‌نضير وارد شد و با كسب خبر از آنان سحرگاه به «عريض» در سه ميلى مدينه رفته، مردى از انصار را كشت و خانه‌ها و كاه‌ها را آتش زد كه با تعقيب پيامبر صلى الله عليه و آله پا به فرار گذاشت و براى سبكبالى، فرمان داد تا كيسه‌هاى آرد خود را بريزند؛ از اين ‌رو اين تعقيب و گريز غزوه «سويق» (آرد) نام گرفت.<ref> السير والمغازى، ص‌ 310 و 311؛ الطبقات، ج‌ 2، ص‌ 23.</ref>
+
او از این مخمصه جان سالم به در برد اما به واقع علت پیدایش [[جنگ بدر]]، تقاضایش از اهل مكه براى حمایت از كاروان بود.<ref> الطبقات، ج‌ 2، ص‌ 9.</ref> در این جنگ یك فرزند ابوسفیان (حنظله) كشته و فرزند دیگرش (عمرو) اسیر شد و وقتى مسلمانان براى ‌آزادى او از ابوسفیان فدیه خواستند، گفت: مال و خون با هم جمع نمى‌شود.<ref> سیره ابن ‌هشام، ج‌ 2، ص‌ 650‌.</ref>
  
در سال سوم با سه هزار تن سپاهى بزرگ را بر ضد مسلمانان سازماندهى كرد<ref> السير و المغازى، ص‌ 322 و 323؛ يعقوبى، ج ‌2، ص‌ 47.</ref> و جنگ اُحد را پيش آورد. مشركان در مسير راه اُحد در منطقه «ابواء» بر آن شدند تا قبر آمنه مادر پيامبر را نبش و خاكه استخوان‌هاى او را با خود ببرند تا ضمانتى براى مصونيت زنانشان در جنگ باشد اما در رايزنى ابوسفيان با اهل نظر از بيم آن ‌كه بنى‌بكر و بنى‌خزاعه به عمل مشابهى بر ضد آنان دست زنند از انجام آن منصرف شدند.<ref> المغازى، ج‌ ص‌ 206.</ref>
+
ابوسفیان پس از شكست مشركان در بدر به روش‌هاى گوناگون به تحریك قریش پرداخت.<ref> سیره ابن ‌هشام، ج 3، ص 67.</ref> گریستن بر مردگان را براى همه و استعمال بوى خوش و هم‌خوابگى با زنان را براى خویش تا انتقام [[حرام]] كرد.<ref> الطبقات، ج‌ 2، ص‌ 22؛ السیر والمغازى، ص‌ 310 و 311.</ref> او كه از آن پس تمام جنگ‌هاى قریش را بر ضد اسلام رهبرى مى‌كرد<ref> انساب‌الاشراف، ج ‌5‌، ص‌ 12.</ref> اندكى بعد شبانگاه با سپاهى بر بنى‌نضیر وارد شد و با كسب خبر از آنان سحرگاه به «عریض» در سه میلى مدینه رفته، مردى از انصار را كشت و خانه‌ها و كاه‌ها را آتش زد كه با تعقیب پیامبر صلى الله علیه و آله پا به فرار گذاشت و براى سبكبالى، فرمان داد تا كیسه‌هاى آرد خود را بریزند؛ از این ‌رو این تعقیب و گریز غزوه «سویق» (آرد) نام گرفت.<ref> السیر والمغازى، ص‌ 310 و 311؛ الطبقات، ج‌ ص‌ 23.</ref>
  
پس از جنگ اُحد كه با پيروزى مشركان خاتمه يافت، ابوسفيان بر فراز كوه رفته فرياد برآورد كه جنگ گاه به نفع شما و گاه به نفع ما است و بدين شكل به سرزنش مسلمانان پرداخت كه با درايت پيامبر صلى الله عليه و آله به او پاسخى در خور داده شد.<ref> سيره ابن ‌هشام، ج‌ ص‌ 93 و 94.</ref>
+
در سال سوم با سه هزار تن سپاهى بزرگ را بر ضد مسلمانان سازماندهى كرد<ref> السیر و المغازى، ص‌ 322 و 323؛ یعقوبى، ج ‌2، ص‌ 47.</ref> و جنگ اُحد را پیش آورد. مشركان در مسیر راه اُحد در منطقه «ابواء» بر آن شدند تا قبر آمنه مادر پیامبر را نبش و خاكه استخوان‌هاى او را با خود ببرند تا ضمانتى براى مصونیت زنانشان در جنگ باشد اما در رایزنى ابوسفیان با اهل نظر از بیم آن ‌كه بنى‌بكر و بنى‌خزاعه به عمل مشابهى بر ضد آنان دست زنند از انجام آن منصرف شدند.<ref> المغازى، ج‌ ص‌ 206.</ref>
  
وى در بازگشت از اُحد براى سال ديگر جنگى را وعده داد كه پيامبر در آن موعد به كارزار آمد. ابوسفيان و يارانش از [[مكه]] بيرون آمدند و تا «مجنّه» (مرالظهران) پيش رفتند اما به بهانه سخت‌سالى برگشتند.<ref> الطبقات، ج‌ ص‌ 45 و 46.</ref>
+
پس از جنگ اُحد كه با پیروزى مشركان خاتمه یافت، ابوسفیان بر فراز كوه رفته فریاد برآورد كه جنگ گاه به نفع شما و گاه به نفع ما است و بدین شكل به سرزنش مسلمانان پرداخت كه با درایت پیامبر صلى الله علیه و آله به او پاسخى در خور داده شد.<ref> سیره ابن ‌هشام، ج‌ ص‌ 93 و 94.</ref>
  
اين جريان به غزوه بدرالصغرى مشهور شده است. در سال چهارم پس از واقعه بنى‌نضير ابوسفيان فردى را براى ترور پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه فرستاد كه بعد از دستگيرى او و افشاى توطئه، حضرت عمرو بن اميّه ضمرى و سلمة ‌بن ‌اسلم را براى كشتن ابوسفيان به مكه روانه كرد كه به انجام آن توفيق نيافتند.<ref> همان، ص‌ 72؛ المحبّر، ص‌ 119.</ref>
+
وى در بازگشت از اُحد براى سال دیگر جنگى را وعده داد كه پیامبر در آن موعد به كارزار آمد. ابوسفیان و یارانش از [[مكه]] بیرون آمدند و تا «مجنّه» (مرالظهران) پیش رفتند اما به بهانه سخت‌سالى برگشتند.<ref> الطبقات، ج‌ 2، ص‌ 45 و 46.</ref>
  
[[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله در پاسخ به هجو ابوسفيان نيز به حسان ‌بن ‌ثابت فرمان داد تا او را هجو كند.<ref> العقدالفريد، ج‌ 5‌، ص‌ 281.</ref> او در سال پنجم به تحريك يهوديان، جنگ بزرگ ‌احزاب (خندق) را رهبرى كرد كه با ناكامى مشركان خاتمه يافت.<ref> المغازى، ج‌ 2، ص‌ 441 و 442؛ الارشاد، ج‌ 1، ص‌ 94 و 95.</ref>
+
این جریان به غزوه بدرالصغرى مشهور شده است. در سال چهارم پس از واقعه بنى‌نضیر ابوسفیان فردى را براى ترور پیامبر صلى الله علیه و آله به مدینه فرستاد كه بعد از دستگیرى او و افشاى توطئه، حضرت عمرو بن امیّه ضمرى و سلمة ‌بن ‌اسلم را براى كشتن ابوسفیان به مكه روانه كرد كه به انجام آن توفیق نیافتند.<ref> همان، ص‌ 72؛ المحبّر، ص‌ 119.</ref>
  
ابوسفيان در صلح حديبيه در حبس عثمان كه به نمايندگى از طرف رسول خدا صلی الله علیه و آله به شهر مكه رفته بود، نقشى آشكار داشت.<ref> سيره ابن ‌هشام، ج‌ ص‌ 315.</ref> پس ‌از آن‌كه اشراف قريش با يارى پنهان بنى‌بكر (هم‌پيمان خويش) بر ضد بنى‌خزاعه (هم‌پيمان مسلمانان) پيمان شكستند، ابوسفيان به نمايندگى از طرف مكه براى تجديد پيمان به گفتگو با پيامبر صلى الله عليه و آله مأمور شد<ref> الطبقات، ج‌ 2، ص‌ 102؛ تاريخ طبرى، ج‌ 2، ص‌ 155.</ref> و براى متقاعدكردن حضرت، افرادى را واسطه قرار داد ولى بى‌آن‌كه توفيقى يابد به مكه بازگشت.<ref> سيره ابن ‌هشام، ج‌ 4، ص‌ 396 و 397؛ الارشاد، ج‌ 1، ص‌ 132 و 133.</ref>
+
[[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله در پاسخ به هجو ابوسفیان نیز به حسان ‌بن ‌ثابت فرمان داد تا او را هجو كند.<ref> العقدالفرید، ج‌ 5‌، ص‌ 281.</ref> او در سال پنجم به تحریك یهودیان، جنگ بزرگ ‌احزاب (خندق) را رهبرى كرد كه با ناكامى مشركان خاتمه یافت.<ref> المغازى، ج‌ 2، ص‌ 441 و 442؛ الارشاد، ج‌ 1، ص‌ 94 و 95.</ref>
  
در سال هشتم هجرى در قضيه [[فتح مكه]] و پيش ‌از آن به ترغيب عباس اسلام آورد<ref> الطبقات، ج‌ ص‌ 102 و 103؛ تاريخ يعقوبى، ج‌ 2، ص‌ 58‌.</ref> و چون فردى افتخارجو و امتيازطلب بود با وساطت همو پيامبر صلى الله عليه و آله خانه‌اش را محل امن قرار داد؛<ref> اخبار [[مكه]]، ج ص 235؛ الاستيعاب، ج 4، ص 240.</ref> از اين‌رو اهل تحقيق اسلام ابوسفيان را به ديده ترديد نگريسته، بدان وقعى نمى‌نهند.<ref> الاستيعاب، ج‌ 4، ص‌ 241.</ref>
+
ابوسفیان در صلح حدیبیه در حبس عثمان كه به نمایندگى از طرف رسول خدا صلی الله علیه و آله به شهر مكه رفته بود، نقشى آشكار داشت.<ref> سیره ابن ‌هشام، ج‌ ص‌ 315.</ref> پس ‌از آن‌كه اشراف قریش با یارى پنهان بنى‌بكر (هم‌پیمان خویش) بر ضد بنى‌خزاعه (هم‌پیمان مسلمانان) پیمان شكستند، ابوسفیان به نمایندگى از طرف مكه براى تجدید پیمان به گفتگو با پیامبر صلى الله علیه و آله مأمور شد<ref> الطبقات، ج‌ 2، ص‌ 102؛ تاریخ طبرى، ج‌ ص‌ 155.</ref> و براى متقاعدكردن حضرت، افرادى را واسطه قرار داد ولى بى‌آن‌كه توفیقى یابد به مكه بازگشت.<ref> سیره ابن ‌هشام، ج‌ 4، ص‌ 396 و 397؛ الارشاد، ج‌ 1، ص‌ 132 و 133.</ref>
  
از كرده‌ها و گفته‌هاى او پس از اسلام آوردنش به خوبى مى‌توان ظاهرى بودن اسلامش را دريافت؛<ref> قاموس ‌الرجال، ج ص 487.</ref> چنان‌ كه وقتى تجمع مردم را بر گرد پيامبر ديد به ‌حسادت گفت: اى كاش اين جمع از او برگردند! پيامبر بر سينه‌اش كوفت و فرمود: خداوند خوارت‌ كند! او استغفار كرد و گفت: به خدا سوگند! آن را فقط به جهت آن‌چه در خاطرم گذشت، بر ‌زبان راندم و... اكنون‌ يقين كردم كه تو رسول ‌خدايى.<ref> الاصابه، ج‌ ص‌ 333.</ref>
+
در سال هشتم هجرى در قضیه [[فتح مكه]] و پیش ‌از آن به ترغیب عباس اسلام آورد<ref> الطبقات، ج‌ 2، ص‌ 102 و 103؛ تاریخ یعقوبى، ج‌ 2، ص‌ 58‌.</ref> و چون فردى افتخارجو و امتیازطلب بود با وساطت همو پیامبر صلى الله علیه و آله خانه‌اش را محل امن قرار داد؛<ref> اخبار [[مكه]]، ج ص 235؛ الاستیعاب، ج 4، ص 240.</ref> از این‌رو اهل تحقیق اسلام ابوسفیان را به دیده تردید نگریسته، بدان وقعى نمى‌نهند.<ref> الاستیعاب، ج‌ ص‌ 241.</ref>
  
در بازگشت مسلمانان از مكه در نبرد با هوازن (غزوه حنين) كه بسيارى از مسلمانان گريختند بر پايه روايتى ابوسفيان آنان را مسخره ‌كرد<ref> سيره ابن ‌هشام، ج‌ 4، ص‌ 443.</ref> و اين نخستين نبردى بود كه در جمع مسلمانان حضور داشت و با پيروزى مسلمانان و كسب غنايم بسيار نتوانست چشم‌داشت خود را از آن غنايم كتمان كند و از پيامبر صلى الله عليه و آله خواست تا وى را نيز از آن بهره‌مند سازد.<ref> المغازى، ج‌ 3، ص‌ 944 و 945.</ref>
+
از كرده‌ها و گفته‌هاى او پس از اسلام آوردنش به خوبى مى‌توان ظاهرى بودن اسلامش را دریافت؛<ref> قاموس ‌الرجال، ج 5، ص 487.</ref> چنان‌ كه وقتى تجمع مردم را بر گرد پیامبر دید به ‌حسادت گفت: اى كاش این جمع از او برگردند! پیامبر بر سینه‌اش كوفت و فرمود: خداوند خوارت‌ كند! او استغفار كرد و گفت: به خدا سوگند! آن را فقط به جهت آن‌چه در خاطرم گذشت، بر ‌زبان راندم و... اكنون‌ یقین كردم كه تو رسول ‌خدایى.<ref> الاصابه، ج‌ 3، ص‌ 333.</ref>
  
[[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله آن را ميان قريش تقسيم كرد و بخش عمده آن را به «مؤلفة‌القلوب» كه ابوسفيان نيز يكى از آنان بود، داد<ref> الارشاد، ج‌ ص‌ 145.</ref> او صد شتر و چهل اوقيه گرفت؛ سپس از پيامبر خواست تا به فرزندانش نيز سهمى دهد كه حضرت چنين كرد آنگاه به پيامبر گفت: تو چه بزرگوارى! پدر و مادرم فداى تو. آن‌گاه كه با تو جنگيدم، بهترين جنگجو بودى و وقتى تسليم ‌تو شدم چه نيكو مداراگرى.<ref> المغازى، ج 3، ص‌ 945؛ الاستيعاب، ج‌ 2، ص 270.</ref>
+
در بازگشت مسلمانان از مكه در نبرد با هوازن (غزوه حنین) كه بسیارى از مسلمانان گریختند بر پایه روایتى ابوسفیان آنان را مسخره ‌كرد<ref> سیره ابن ‌هشام، ج‌ ص‌ 443.</ref> و این نخستین نبردى بود كه در جمع مسلمانان حضور داشت و با پیروزى مسلمانان و كسب غنایم بسیار نتوانست چشم‌داشت خود را از آن غنایم كتمان كند و از پیامبر صلى الله علیه و آله خواست تا وى را نیز از آن بهره‌مند سازد.<ref> المغازى، ج‌ 3، ص‌ 944 و 945.</ref>
  
در غزوه طايف در سپاه اسلام بود و ‌در آن يك چشم خود را از دست داد.<ref> انساب‌الاشراف، ج 5، ص 14؛ الاصابه، ج 3، ص 334.</ref> هنگامى كه مردم هوازن تسليم شدند رسول ‌خدا صلی الله علیه و آله او و مغيرة ‌بن ‌شعبه را به شكستن بت «لات» در ديار آنان (طايف) مأمور كرد؛<ref> المحبر، ص 315.</ref> همچنين بنا به قولى براى شكستن بت «منات» كه در ناحيه «مشلّل» در «قُدَيد» (منطقه‌اى در اطراف مكه) بود، فرمان يافت.<ref> سيره ابن هشام، ج‌ 1، ص‌ 86‌.</ref>
+
[[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله آن را میان قریش تقسیم كرد و بخش عمده آن را به «مؤلفة‌القلوب» كه ابوسفیان نیز یكى از آنان بود، داد<ref> الارشاد، ج‌ 1، ص‌ 145.</ref> او صد شتر و چهل اوقیه گرفت؛ سپس از پیامبر خواست تا به فرزندانش نیز سهمى دهد كه حضرت چنین كرد آنگاه به پیامبر گفت: تو چه بزرگوارى! پدر و مادرم فداى تو. آن‌گاه كه با تو جنگیدم، بهترین جنگجو بودى و وقتى تسلیم ‌تو شدم چه نیكو مداراگرى.<ref> المغازى، ج 3، ص‌ 945؛ الاستیعاب، ج‌ 2، ص 270.</ref>
  
گفته‌اند: هنگام رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله نماينده حضرت در نجران<ref> انساب‌الاشراف، ج‌ 5‌، ص‌ 18.</ref> يا مسعاة<ref> العقدالفريد، ج‌ 4، ص‌ 240.</ref> براى جمع صدقات بود. در بازگشت در ميان راه وقتى از جانشينى ابوبكر و به تعبير او ابوالفصيل آگاه شد، گفت: من چيزى را مى‌بينم كه جز خون آن را فرو نمى‌نشاند؛<ref> انساب‌الاشراف، ج‌ 5‌، ص‌ 18.</ref> البته واقدى حضور وى را در مدينه در آن هنگام نظر اجماعى اصحاب مى‌داند؛<ref> همان، ج‌ 2، ص‌ 271.</ref> به هر روى از مدائنى نقل است كه در اين قضيه نزد على عليه‌السلام رفت و از اين كه فردى از پست‌ترين قبيله قريش به خلافت رسيده، خواست تا حضرت كه به خلافت سزاوارتر است، به اعتراض و ستيز برخيزد<ref> الفتوح، ج‌ 2، ص‌ 559‌.</ref> و آمادگى خود را براى حمايت از خلافت على اعلام كرد؛ اما [[امام على]] علیه‌السلام نپذيرفت.<ref> الفتوح، ج ‌2، ص ‌559‌؛ انساب‌الاشراف، ج‌ ص‌ 271.</ref>
+
در غزوه طایف در سپاه اسلام بود و ‌در آن یك چشم خود را از دست داد.<ref> انساب‌الاشراف، ج 5، ص 14؛ الاصابه، ج 3، ص 334.</ref> هنگامى كه مردم هوازن تسلیم شدند رسول ‌خدا صلی الله علیه و آله او و مغیرة ‌بن ‌شعبه را به شكستن بت «لات» در دیار آنان (طایف) مأمور كرد؛<ref> المحبر، ص 315.</ref> همچنین بنا به قولى براى شكستن بت «منات» كه در ناحیه «مشلّل» در «قُدَید» (منطقه‌اى در اطراف مكه) بود، فرمان یافت.<ref> سیره ابن هشام، ج‌ ص‌ 86‌.</ref>
  
عمر كه فتنه‌گرى او را مى‌دانست به ابوبكر پيشنهاد كرد تا او را تطميع كند و بدين ‌گونه بر جاى نشست و بيعت كرد.<ref> العقدالفريد، ج‌ 4، ص‌ 240.</ref> در حجى كه با ابوبكر همراه بود موجب خشم او شد. ابوقحافه (پدر ابوبكر) كه حاضر بود، گفت: پسرم! صدايت را نزد ابن ‌حرب پايين بياور.<ref> همان، ص‌ 14.</ref>
+
گفته‌اند: هنگام رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله نماینده حضرت در نجران<ref> انساب‌الاشراف، ج‌ 5‌، ص‌ 18.</ref> یا مسعاة<ref> العقدالفرید، ج‌ 4، ص‌ 240.</ref> براى جمع صدقات بود. در بازگشت در میان راه وقتى از جانشینى ابوبكر و به تعبیر او ابوالفصیل آگاه شد، گفت: من چیزى را مى‌بینم كه جز خون آن را فرو نمى‌نشاند؛<ref> انساب‌الاشراف، ج‌ 5‌، ص‌ 18.</ref> البته واقدى حضور وى را در مدینه در آن هنگام نظر اجماعى اصحاب مى‌داند؛<ref> همان، ج‌ 2، ص‌ 271.</ref> به هر روى از مدائنى نقل است كه در این قضیه نزد على علیه‌السلام رفت و از این كه فردى از پست‌ترین قبیله قریش به خلافت رسیده، خواست تا حضرت كه به خلافت سزاوارتر است، به اعتراض و ستیز برخیزد<ref> الفتوح، ج‌ 2، ص‌ 559‌.</ref> و آمادگى خود را براى حمایت از خلافت على اعلام كرد؛ اما [[امام على]] علیه‌السلام نپذیرفت.<ref> الفتوح، ج ‌2، ص ‌559‌؛ انساب‌الاشراف، ج‌ 2، ص‌ 271.</ref>
  
در زمان خلافت عمر مورد احترام خليفه بود و بر فرشى كه اختصاصى او و عباس بود، مى‌نشست.<ref> العقدالفريد، ج‌ ص‌ 272.</ref> در سال 13 هجرى در نبرد «يرموك» همراه فرزندش يزيد شركت ‌كرد<ref> تاريخ طبرى، ج‌ 2، ص‌ 336؛ الاستيعاب، ج‌ 4، ص‌ 240.</ref> و چشم ديگر خود را در آن از دست داد و نابينا شد.<ref> الاستيعاب، ج‌ 2، ص‌ 270.</ref> در دوره خلافت عثمان كه در يك دگرگونى چندين ساله امويان بر رقيب خود برترى يافتند، منزلتى مضاعف يافت<ref> قاموس الرجال، ج‌ 5‌، ص‌ 487 و 488.</ref> و در جمع امويان آشكارا گفت: حال كه گوى خلافت به دست شما افتاده در ميان خود آن را بگردانيد و نگذاريد از دستتان بيرون رود.<ref> انساب‌الاشراف، ج ‌5‌، ص‌ 19؛ قاموس‌الرجال، ج‌ 5‌، ص‌ 488.</ref>
+
عمر كه فتنه‌گرى او را مى‌دانست به ابوبكر پیشنهاد كرد تا او را تطمیع كند و بدین ‌گونه بر جاى نشست و بیعت كرد.<ref> العقدالفرید، ج‌ ص‌ 240.</ref> در حجى كه با ابوبكر همراه بود موجب خشم او شد. ابوقحافه (پدر ابوبكر) كه حاضر بود، گفت: پسرم! صدایت را نزد ابن ‌حرب پایین بیاور.<ref> همان، ص‌ 14.</ref>
  
وفات ‌ابوسفيان را نيز به اختلاف، سال‌هاى 30، 31، 33 يا 34 نقل كرده‌اند؛ بنابراين، هنگام مرگ 88 يا 93 سال داشت.<ref> انساب‌الاشراف، ج 5، ص 19؛ الاصابه، ج 3، ص 335.</ref> از او فرزندانى‌ چون معاويه‌ سر سلسله امويان و امّ‌حبيبه همسر پيامبر صلى الله عليه و آله ماند. نقل است: روزى بر شترى سوار بود. معاويه افسار آن را مى‌كشيد و يزيد از دنبال آن را مى‌راند كه پيامبر صلى الله عليه و آله سواره، كِشنده و راننده را لعن كرد.<ref> الخصال، ج‌ ص‌ 191.</ref> از مدائنى نقل شده كه پيامبر سائلى را عطايى داد و او ثنا گفت و شكر كرد. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: اگر به ابوسفيان بخشش شود ثنا نمى‌گويد و شكر نمى‌گزارد.<ref> انساب‌الاشراف، ج‌ 5‌، ص‌ 18.</ref>
+
در زمان خلافت عمر مورد احترام خلیفه بود و بر فرشى كه اختصاصى او و عباس بود، مى‌نشست.<ref> العقدالفرید، ج‌ 2، ص‌ 272.</ref> در سال 13 هجرى در نبرد «یرموك» همراه فرزندش یزید شركت ‌كرد<ref> تاریخ طبرى، ج‌ 2، ص‌ 336؛ الاستیعاب، ج‌ 4، ص‌ 240.</ref> و چشم دیگر خود را در آن از دست داد و نابینا شد.<ref> الاستیعاب، ج‌ ص‌ 270.</ref> در دوره خلافت عثمان كه در یك دگرگونى چندین ساله امویان بر رقیب خود برترى یافتند، منزلتى مضاعف یافت<ref> قاموس الرجال، ج‌ 5‌، ص‌ 487 و 488.</ref> و در جمع امویان آشكارا گفت: حال كه گوى خلافت به دست شما افتاده در میان خود آن را بگردانید و نگذارید از دستتان بیرون رود.<ref> انساب‌الاشراف، ج ‌5‌، ص‌ 19؛ قاموس‌الرجال، ج‌ 5‌، ص‌ 488.</ref>
  
'''ابوسفيان در شأن نزول:'''
+
وفات ‌ابوسفیان را نیز به اختلاف، سال‌هاى 30، 31، 33 یا 34 نقل كرده‌اند؛ بنابراین، هنگام مرگ 88 یا 93 سال داشت.<ref> انساب‌الاشراف، ج 5، ص 19؛ الاصابه، ج 3، ص 335.</ref> از او فرزندانى‌ چون معاویه‌ سر سلسله امویان و امّ‌حبیبه همسر پیامبر صلى الله علیه و آله ماند. نقل است: روزى بر شترى سوار بود. معاویه افسار آن را مى‌كشید و یزید از دنبال آن را مى‌راند كه پیامبر صلى الله علیه و آله سواره، كِشنده و راننده را لعن كرد.<ref> الخصال، ج‌ 1، ص‌ 191.</ref> از مدائنى نقل شده كه پیامبر سائلى را عطایى داد و او ثنا گفت و شكر كرد. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: اگر به ابوسفیان بخشش شود ثنا نمى‌گوید و شكر نمى‌گزارد.<ref> انساب‌الاشراف، ج‌ 5‌، ص‌ 18.</ref>
  
مفسران در ذيل آيات بسيارى از ابوسفيان نام برده‌اند كه بيشتر آن‌ها در نفى و زشت شمارى ابوسفيان و حاكى از واقعيت زندگى او است اما اندكى از آن‌ها به گونه‌اى در تأييد و نيكونمايى او آمده كه با توجه به اقتدار امويان و كوشش آنان در تنزيه وى ترديد در آن‌ها امرى پذيرفتنى است.
+
'''ابوسفیان در شأن نزول:'''
  
# ابن‌عبّاس از ابوبكر نقل كرده كه مقصود از آيات 8 و 9 [[سوره ليل]]/92 «وَ أمّا مَن بَخِلَ وَاستَغنى × وَ كَذّبَ بِالحُسنى؛ اما آن كس كه بخل و بى‌نيازى ورزيد و ‌آن بهترين را تكذيب كرد» ابوسفيان‌ بن حرب است.<ref> الدرّالمنثور، ج‌ 8‌، ص‌ 536‌.</ref> «اشقى» در آيه پانزدهم همين سوره را نيز او دانسته‌اند.<ref> مبهمات القرآن، ج‌ 2، ص ‌723.</ref>
+
مفسران در ذیل آیات بسیارى از ابوسفیان نام برده‌اند كه بیشتر آن‌ها در نفى و زشت شمارى ابوسفیان و حاكى از واقعیت زندگى او است اما اندكى از آن‌ها به گونه‌اى در تأیید و نیكونمایى او آمده كه با توجه به اقتدار امویان و كوشش آنان در تنزیه وى تردید در آن‌ها امرى پذیرفتنى است.
  
# «أرَءَيتَ الّذى يُكَذِّبُ بِالدّينِ × فَذلِكَ الَّذى يَدُعُّ اليَتيمَ؛ آيا آن كس كه روز جزا را [[دروغ]] مى‌شمرَد، ديدى؟ او همان كسى است كه يتيم را (به اهانت)مى‌رانَد». ([[سوره ماعون]]/107، 1‌ و 2) گفته شده است كه ابوسفيان هر هفته دو شتر نحر مى‌كرد. يتيمى نزدش آمد و از او چيزى خواست وى او را با عصايش راند و اين آيات درباره‌اش نازل شد.<ref> مجمع‌البيان، ج‌ 10، ص‌ 834‌.</ref>
+
# ابن‌عبّاس از ابوبكر نقل كرده كه مقصود از آیات 8 و 9 [[سوره لیل]]/92 «وَ أمّا مَن بَخِلَ وَاستَغنى × وَ كَذّبَ بِالحُسنى؛ اما آن كس كه بخل و بى‌نیازى ورزید و ‌آن بهترین را تكذیب كرد» ابوسفیان‌ بن حرب است.<ref> الدرّالمنثور، ج‌ 8‌، ص‌ 536‌.</ref> «اشقى» در آیه پانزدهم همین سوره را نیز او دانسته‌اند.<ref> مبهمات القرآن، ج‌ 2، ص ‌723.</ref>
  
# آيات 4 تا 6 [[سوره ص‌]]/ 38: «وَ عَجِبوا أن جاءَهم مُنذِرٌ مِنهُم وَ قالَ الكفِرونَ هذا سحِرٌ كَذّابٌ × أَجَعَل الألِهةَ إلهاً وحداً إنَّ هذا لَشىءٌ عُجابٌ × وَانطَلَقَ‌ الملأُ مِنهُم أنِ امشوا وَاصبِروا عَلى ءَالِهَتِكُم إنّ هذا لَشىءٌ يُراد؛ در شگفت شدند از اين ‌كه بيم‌دهنده از ميان خودشان برخاست و كافران گفتند: اين جادوگرى دروغ‌گو است. آيا همه خدايان را يك خدا گردانيده است؟ اين چيزى بس شگفت است! مهترانشان به راه افتادند گفتند) كه برويد و بر پرستش خدايان خويش پايدارى ورزيد. اين است چيزى كه از شما خواسته شده است».
+
# «أرَءَیتَ الّذى یُكَذِّبُ بِالدّینِ × فَذلِكَ الَّذى یَدُعُّ الیَتیمَ؛ آیا آن كس كه روز جزا را [[دروغ]] مى‌شمرَد، دیدى؟ او همان كسى است كه یتیم را (به اهانت)مى‌رانَد». ([[سوره ماعون]]/107، 1‌ و 2) گفته شده است كه ابوسفیان هر هفته دو شتر نحر مى‌كرد. یتیمى نزدش آمد و از او چیزى خواست وى او را با عصایش راند و این آیات درباره‌اش نازل شد.<ref> مجمع‌البیان، ج‌ 10، ص‌ 834‌.</ref>
  
روايت شده كه دسته‌اى از اشراف قريش، از جمله ابوسفيان نزد ابوطالب آمده درباره پيامبر با او گفتگو و شكايت كردند. پيامبر صلى الله عليه و آله به آنان فرمود: يك كلمه است كه اگر بدان روى كنيد (=آن‌را بپذيريد) بر عرب سيطره يافته، عجم را به فرمان مى‌آوريد و آن اين است كه بگوييد: «لا ‌إله إلاّ اللّه» و خود را از هر چه جز او است، عارى كنيد. مشركان دست بر هم زده، گفتند: اى محمد! آيا مى‌خواهى خدايان را به خداى واحد بدل كنى؟ اين كار تو بس شگفت است! سپس پراكنده شدند و اين آيات درباره آنان نازل شد.<ref> مبهمات‌القرآن، ج‌ 2، ص‌ 423.</ref> ابن هشام از ابتداى سوره را در شأن آنان مى‌داند.<ref> سيره ابن ‌هشام، ج‌ 2، ص‌ 417 و 418.</ref>
+
# آیات 4 تا 6 [[سوره ص‌]]/ 38: «وَ عَجِبوا أن جاءَهم مُنذِرٌ مِنهُم وَ قالَ الكفِرونَ هذا سحِرٌ كَذّابٌ × أَجَعَل الألِهةَ إلهاً وحداً إنَّ هذا لَشىءٌ عُجابٌ × وَانطَلَقَ‌ الملأُ مِنهُم أنِ امشوا وَاصبِروا عَلى ءَالِهَتِكُم إنّ هذا لَشىءٌ یُراد؛ در شگفت شدند از این ‌كه بیم‌دهنده از میان خودشان برخاست و كافران گفتند: این جادوگرى دروغ‌گو است. آیا همه خدایان را یك خدا گردانیده است؟ این چیزى بس شگفت است! مهترانشان به راه افتادند (و گفتند) كه بروید و بر پرستش خدایان خویش پایدارى ورزید. این است چیزى كه از شما خواسته شده است».
  
# از ابن ‌عباس نقل شده كه ابوسفيان و ديگر سران گرد هم آمده بر آن شدند تا با پيامبر صلى الله عليه و آله درباره آنچه مدعى است، گفتگو كنند كه شايد عذر او را بپذيرند؛ از اين‌رو او را فراخوانده، ابتدا با سرزنش سپس با تطميع با او سخن گفتند و چون پافشارى پيامبر را ديدند، گفتند: اى محمد! اگر آن‌چه را مى‌گوييم، نمى‌پذيرى پس بدان‌ كه زندگى هيچ كس از مردم چون ما در تنگى و سختى نيست؛ پس از خدايى كه تو را به پيامبرى برانگيخته است بخواه تا اين كوه‌ها را كه مكه در محاصره آن‌ها قرار دارد، هموار سازد و سرزمين ما را بگسترد.
+
روایت شده كه دسته‌اى از اشراف قریش، از جمله ابوسفیان نزد ابوطالب آمده درباره پیامبر با او گفتگو و شكایت كردند. پیامبر صلى الله علیه و آله به آنان فرمود: یك كلمه است كه اگر بدان روى كنید (=آن‌را بپذیرید) بر عرب سیطره یافته، عجم را به فرمان مى‌آورید و آن این است كه بگویید: «لا ‌إله إلاّ اللّه» و خود را از هر چه جز او است، عارى كنید. مشركان دست بر هم زده، گفتند: اى محمد! آیا مى‌خواهى خدایان را به خداى واحد بدل كنى؟ این كار تو بس شگفت است! سپس پراكنده شدند و این آیات درباره آنان نازل شد.<ref> مبهمات‌القرآن، ج‌ 2، ص‌ 423.</ref> ابن هشام از ابتداى سوره را در شأن آنان مى‌داند.<ref> سیره ابن ‌هشام، ج‌ 2، ص‌ 417 و 418.</ref>
  
پيامبر اين خواسته را نيز رد كرد و‌... سپس گفتند: به ‌راستى ما به تو [[ايمان]] نمى‌آوريم جز اين‌كه آن‌چه را گفته‌ايم، انجام دهى. خداوند آيات 90 تا 93 [[سوره اسراء]]/17 را درباره آنان نازل كرد و به پيامبرش فرمان داد تا اين‌گونه بدانان پاسخ‌گويد:<ref> جامع البيان، مج 9، ج 15، ص 204 ـ 207؛ مجمع‌البيان، ج ‌6‌، ص‌ 678‌.</ref> «قُل سُبحانَ رَبّى هَل كنتُ إلاّ بَشراً ‌رَسولا».
+
# از ابن ‌عباس نقل شده كه ابوسفیان و دیگر سران گرد هم آمده بر آن شدند تا با پیامبر صلى الله علیه و آله درباره آنچه مدعى است، گفتگو كنند كه شاید عذر او را بپذیرند؛ از این‌رو او را فراخوانده، ابتدا با سرزنش سپس با تطمیع با او سخن گفتند و چون پافشارى پیامبر را دیدند، گفتند: اى محمد! اگر آن‌چه را مى‌گوییم، نمى‌پذیرى پس بدان‌ كه زندگى هیچ كس از مردم چون ما در تنگى و سختى نیست؛ پس از خدایى كه تو را به پیامبرى برانگیخته است بخواه تا این كوه‌ها را كه مكه در محاصره آن‌ها قرار دارد، هموار سازد و سرزمین ما را بگسترد.
  
# ابوسفيان، ابوجهل و اخنس‌ بن ‌شريق در تاريكى شب برخلاف آنچه از ديگران مى‌خواستند، خود به شنيدن آيات الهى مى‌ايستادند. كلبى گفت: ابوسفيان، وليد و ديگران همه با هم آمدند و گوش فرا دادند كه رسول [[قرآن]] مى‌خواند و ‌خواندن وى در دل‌هاى ايشان اثر نمى‌كرد؛ از آن‌كه دل‌هاى ايشان زنگار كفر داشت و حق‌پذير نبود.<ref> كشف‌الاسرار، ج‌ 3، ص‌ 326.</ref>
+
پیامبر این خواسته را نیز رد كرد و‌... سپس گفتند: به ‌راستى ما به تو [[ایمان]] نمى‌آوریم جز این‌كه آن‌چه را گفته‌ایم، انجام دهى. خداوند آیات 90 تا 93 [[سوره اسراء]]/17 را درباره آنان نازل كرد و به پیامبرش فرمان داد تا این‌گونه بدانان پاسخ‌گوید:<ref> جامع البیان، مج 9، ج 15، ص 204 ـ 207؛ مجمع‌البیان، ج ‌6‌، ص‌ 678‌.</ref> «قُل سُبحانَ رَبّى هَل كنتُ إلاّ بَشراً ‌رَسولا».
  
خداوند در آيه 25 [[سوره انعام]]/6 درباره آنان فرموده است: بعضى از ايشان به سخن تو گوش مى‌دهند؛ ولى ما بر دل‌هايشان پرده‌ها افكنده‌ايم تا آن را درنيابند و گوش‌هايشان را سنگين كرده‌ايم و هر معجزه‌اى را كه بنگرند، بدان ايمان نمى‌آورند و چون نزد تو آيند با تو به مجادله ‌پردازند. كافران مى‌گويند كه اين‌ها چيزى جز اساطير پيشينيان نيست: «وَ مِنهُم مَن يَستَمِع إلَيكَ وَ جَعلنا عَلى قُلوبِهم أكِنّةً أن يَفقَهوهُ وَ فى ءَاذانِهم وَقراً وَ إِن يَرَوا كُلَّ ءَايَة لايُؤمِنوا بِها حَتّى إذا جَاءُوكَ يجدِلونَكَ يَقولُ الّذينَ كَفَروا إن هذا إلاّ أسطِيرُ الأَوَّلِينَ».
+
# ابوسفیان، ابوجهل و اخنس‌ بن ‌شریق در تاریكى شب برخلاف آنچه از دیگران مى‌خواستند، خود به شنیدن آیات الهى مى‌ایستادند. كلبى گفت: ابوسفیان، ولید و دیگران همه با هم آمدند و گوش فرا دادند كه رسول [[قرآن]] مى‌خواند و ‌خواندن وى در دل‌هاى ایشان اثر نمى‌كرد؛ از آن‌كه دل‌هاى ایشان زنگار كفر داشت و حق‌پذیر نبود.<ref> كشف‌الاسرار، ج‌ 3، ص‌ 326.</ref>
  
# در ذيل آيه 3 [[سوره سبأ]]/34 «وَ قالَ الّذينَ كَفروا لاتأتِينَا السّاعَةُ» نقل شده: مقصود آيه ابوسفيان است. او به لات و عزى سوگند خورد كه [[قيامت]] نخواهد آمد و ما برانگيخته نمى‌شويم.<ref> قرطبى، ج‌ 14، ص‌ 167؛ غررالتبيان، ص‌ 425.</ref>
+
خداوند در آیه 25 [[سوره انعام]]/6 درباره آنان فرموده است: بعضى از ایشان به سخن تو گوش مى‌دهند؛ ولى ما بر دل‌هایشان پرده‌ها افكنده‌ایم تا آن را درنیابند و گوش‌هایشان را سنگین كرده‌ایم و هر معجزه‌اى را كه بنگرند، بدان ایمان نمى‌آورند و چون نزد تو آیند با تو به مجادله ‌پردازند. كافران مى‌گویند كه این‌ها چیزى جز اساطیر پیشینیان نیست: «وَ مِنهُم مَن یَستَمِع إلَیكَ وَ جَعلنا عَلى قُلوبِهم أكِنّةً أن یَفقَهوهُ وَ فى ءَاذانِهم وَقراً وَ إِن یَرَوا كُلَّ ءَایَة لایُؤمِنوا بِها حَتّى إذا جَاءُوكَ یجدِلونَكَ یَقولُ الّذینَ كَفَروا إن هذا إلاّ أسطِیرُ الأَوَّلِینَ».
  
# در ذيل آيه 36 [[سوره انبياء]] /21 آمده است<ref> كشف‌الاسرار، ج‌ 6‌، ص‌ 247 و 248.</ref> كه پيامبر صلى الله عليه و آله بر ابوسفيان و ابوجهل گذشت. ابوجهل به ‌استهزا گفت: به پيامبر بنى ‌عبدمناف بنگر! ابوسفيان گفت: مگر چه مى‌شد اگر پيامبرى از بنى‌ [[عبدمناف]] بود. پيامبر پس از پاسخ به ابوجهل به ابوسفيان گفت: تو نيز از سر تعصب و حميت سخن گفته‌اى! خداوند درباره آنان فرمود: «و ‌إذا رَءَاكَ الّذينَ كَفَروا إِن يَتَّخِذونَكَ إلاّ هُزُواً؛ كافران چون تو را ببينند، بى‌شك به مسخره‌ات مى‌گيرند».
+
# در ذیل آیه 3 [[سوره سبأ]]/34 «وَ قالَ الّذینَ كَفروا لاتأتِینَا السّاعَةُ» نقل شده: مقصود آیه ابوسفیان است. او به لات و عزى سوگند خورد كه [[قیامت]] نخواهد آمد و ما برانگیخته نمى‌شویم.<ref> قرطبى، ج‌ 14، ص‌ 167؛ غررالتبیان، ص‌ 425.</ref>
  
# آيه 30 [[سوره انفال]]/8 به ماجراى دارالندوه اشاره دارد كه در آن سران مشرك مكه از جمله ابوسفيان در توطئه‌اى تصميم گرفتند تا پيامبر را زندانى يا تبعيد كنند يا از پاى درآورند:<ref> روض‌الجنان، ج‌ ص‌ 101.</ref> «و ‌إذ يَمكُرُ بِكَ الّذينَ كَفروا لِيُثبِتوكَ أو يَقتُلوكَ أو يُخرِجوكَ وَ يَمكُرونَ و يَمكرُاللّهُ واللّهُ خَيرُ المكِرينَ».
+
# در ذیل آیه 36 [[سوره انبیاء]] /21 آمده است<ref> كشف‌الاسرار، ج‌ 6‌، ص‌ 247 و 248.</ref> كه پیامبر صلى الله علیه و آله بر ابوسفیان و ابوجهل گذشت. ابوجهل به ‌استهزا گفت: به پیامبر بنى ‌عبدمناف بنگر! ابوسفیان گفت: مگر چه مى‌شد اگر پیامبرى از بنى‌ [[عبدمناف]] بود. پیامبر پس از پاسخ به ابوجهل به ابوسفیان گفت: تو نیز از سر تعصب و حمیت سخن گفته‌اى! خداوند درباره آنان فرمود: «و ‌إذا رَءَاكَ الّذینَ كَفَروا إِن یَتَّخِذونَكَ إلاّ هُزُواً؛ كافران چون تو را ببینند، بى‌شك به مسخره‌ات مى‌گیرند».
  
# مقصود از طايفه «غير ذات‌الشوكة» در آيه 7 [[سوره انفال]]/8 را كاروان تجارتى قريش به سرپرستى ابوسفيان دانسته‌اند كه خداوند در اين آيه دستيابى به آن يا پيروزى در جنگ بدر را به مسلمانان وعده داده است:<ref> مجمع‌البيان، ج‌ ص‌ 802‌؛ الدرّالمنثور، ج‌ 4، ص ‌28.</ref>
+
# آیه 30 [[سوره انفال]]/8 به ماجراى دارالندوه اشاره دارد كه در آن سران مشرك مكه از جمله ابوسفیان در توطئه‌اى تصمیم گرفتند تا پیامبر را زندانى یا تبعید كنند یا از پاى درآورند:<ref> روض‌الجنان، ج‌ ص‌ 101.</ref> «و ‌إذ یَمكُرُ بِكَ الّذینَ كَفروا لِیُثبِتوكَ أو یَقتُلوكَ أو یُخرِجوكَ وَ یَمكُرونَ و یَمكرُاللّهُ واللّهُ خَیرُ المكِرینَ».
  
«و‌إذ يَعِدُكُم اللّهُ إحدَى الطـَّائفَتينِ أنّها لَكم وَ تَوَدّونَ أَنَّ غَير ذاتِ الشَّوكَةِ ‌تَكونُ لَكُم وَ يُريدُاللّهُ أن يُحِقَّ الحَقَّ بِكَلِمتِه وَ يَقطَعَ دابِرَ الكفِرينَ؛ و (ياد كنيد) آنگاه كه خدا يكى از آن دو گروه (=كاروان بازرگانى و سپاه كافران) را به شما وعده داد كه از آنِ شما خواهد بود و ‌شما دوست مى‌داشتيد كه گروه بى‌خار و سپاه (=كاروان بازرگانى) شما را باشد و حال آن‌كه خدا مى‌خواست كه حق را با سخنان خود (=نهادها و سنت‌هايى كه براى يارى كردن [[پيامبران]] و پيروان حق قرار داده) استوار و پايدار سازد و بنياد كافران را براندازد».
+
# مقصود از طایفه «غیر ذات‌الشوكة» در آیه 7 [[سوره انفال]]/8 را كاروان تجارتى قریش به سرپرستى ابوسفیان دانسته‌اند كه خداوند در این آیه دستیابى به آن یا پیروزى در جنگ بدر را به مسلمانان وعده داده است:<ref> مجمع‌البیان، ج‌ 4، ص‌ 802‌؛ الدرّالمنثور، ج‌ 4، ص ‌28.</ref>
  
مفسران<ref> عيّاشى، ج‌ 2، ص‌ 65‌؛ مجمع‌البيان، ج‌ 4، ص‌ 839‌.</ref> مقصود از «الرّكبُ أسفلَ ‌مِنكُم» را در آيه 42 [[سوره انفال]]/8 ابوسفيان و اصحابش دانسته‌اند. آنگاه كه پيامبر از حضور كاروان تجارى در منطقه آگاه شد، جاسوسانى را براى تهيه گزارش فرستاد. ابوسفيان با آگاهى از آن راه خود را تغيير داد و به سوى ساحل رفت. آيه بيان اين ماجرا است: «إذ أنتُم بِالعُدوَةِ الدُّنيا و هُم بِالعُدوَةِ القُصوى و الرّكبُ أسفلَ مِنكُم؛ شما در كرانه نزديكتر بوديد و آنان در كرانه دورتر و ‌آن قافله در مكانى فروتر از شما بود».
+
«و‌إذ یَعِدُكُم اللّهُ إحدَى الطـَّائفَتینِ أنّها لَكم وَ تَوَدّونَ أَنَّ غَیر ذاتِ الشَّوكَةِ ‌تَكونُ لَكُم وَ یُریدُاللّهُ أن یُحِقَّ الحَقَّ بِكَلِمتِه وَ یَقطَعَ دابِرَ الكفِرینَ؛ و (یاد كنید) آنگاه كه خدا یكى از آن دو گروه (=كاروان بازرگانى و سپاه كافران) را به شما وعده داد كه از آنِ شما خواهد بود و ‌شما دوست مى‌داشتید كه گروه بى‌خار و سپاه (=كاروان بازرگانى) شما را باشد و حال آن‌كه خدا مى‌خواست كه حق را با سخنان خود (=نهادها و سنت‌هایى كه براى یارى كردن [[پیامبران]] و پیروان حق قرار داده) استوار و پایدار سازد و بنیاد كافران را براندازد».
  
# «إنَّ الّذينَ كَفَروا يُنفِقونَ أمولَهم لِيَصُدّوا عَن سَبيلِ اللّهِ فَسَيُنفِقونَها ثُمّ تَكونُ عَليهِم حَسرَةً ثُمّ‌يُغلَبونَ والّذينَ كَفروا إلى جَهنّمَ يُحشرَون؛ كافران اموالشان را خرج مى‌كنند تا مردم را از راه خدا بازدارند. زين پس نيز اموالشان را خرج خواهند كرد و بعد حسرت مى‌برند و ‌مغلوب مى‌شوند و كافران را در جهنم گرد مى‌آورند». (سوره انفال/8‌، 36) گفته شده است كه ابوسفيان ‌بن ‌حرب دو هزار تن را در جنگ اُحد به ‌مزدورى گرفت تا با پيامبر كارزار كنند و اين آيه درباره او نازل شد.<ref> جامع‌البيان، مج ‌6‌، ج‌ 9، ص‌ 323؛ مجمع‌البيان، ج ‌4، ص‌ 831‌.</ref>
+
مفسران<ref> عیّاشى، ج‌ 2، ص‌ 65‌؛ مجمع‌البیان، ج‌ 4، ص‌ 839‌.</ref> مقصود از «الرّكبُ أسفلَ ‌مِنكُم» را در آیه 42 [[سوره انفال]]/8 ابوسفیان و اصحابش دانسته‌اند. آنگاه كه پیامبر از حضور كاروان تجارى در منطقه آگاه شد، جاسوسانى را براى تهیه گزارش فرستاد. ابوسفیان با آگاهى از آن راه خود را تغییر داد و به سوى ساحل رفت. آیه بیان این ماجرا است: «إذ أنتُم بِالعُدوَةِ الدُّنیا و هُم بِالعُدوَةِ القُصوى و الرّكبُ أسفلَ مِنكُم؛ شما در كرانه نزدیكتر بودید و آنان در كرانه دورتر و ‌آن قافله در مكانى فروتر از شما بود».
  
# برخى مفسران،<ref> مجمع‌البيان، ج‌ 2، ص‌ 818‌.</ref> مقصود از «مَثَلُ ما يُنفِقونَ فى ‌هذهِ الحَيوةِ الدُّنيا» (117 [[سوره آل ‌عمران]]/3) را ابوسفيان و يارانش دانسته‌اند كه در بدر و اُحد بر ضد پيامبر با يكديگر هم‌دست شدند. گرچه نمى‌توان در واقعه بدر نقشى را براى ابوسفيان پذيرفت، كوشش‌هاى‌او پس از آن و ترغيب به انتقام جويى از كشتگان بدر و نيز سرمايه‌گذارى‌هايش ترديدناپذير است؛ از اين‌رو آن‌چه در تفسير آمده، پذيرفتنى مى‌نمايد.
+
# «إنَّ الّذینَ كَفَروا یُنفِقونَ أمولَهم لِیَصُدّوا عَن سَبیلِ اللّهِ فَسَیُنفِقونَها ثُمّ تَكونُ عَلیهِم حَسرَةً ثُمّ‌یُغلَبونَ والّذینَ كَفروا إلى جَهنّمَ یُحشرَون؛ كافران اموالشان را خرج مى‌كنند تا مردم را از راه خدا بازدارند. زین پس نیز اموالشان را خرج خواهند كرد و بعد حسرت مى‌برند و ‌مغلوب مى‌شوند و كافران را در جهنم گرد مى‌آورند». (سوره انفال/8‌، 36) گفته شده است كه ابوسفیان ‌بن ‌حرب دو هزار تن را در جنگ اُحد به ‌مزدورى گرفت تا با پیامبر كارزار كنند و این آیه درباره او نازل شد.<ref> جامع‌البیان، مج ‌6‌، ج‌ 9، ص‌ 323؛ مجمع‌البیان، ج ‌4، ص‌ 831‌.</ref>
  
# سالم ‌بن ‌عبدالله از پدرش ابن ‌عمر نقل مى‌كند: پيامبر افرادى از جمله ابوسفيان را لعنت كرد كه خداوند آيه 128 [[سوره آل ‌عمران]]/3 را نازل فرمود: «لَيسَ لَكَ مِن الأمرِ شىءٌ أو يَتوبَ عَليهم أو يُعَذِّبَهُم فإنّهم ظلِمونَ؛ يا ايشان را به توبه وادارد يا آنان را چون ستم‌كارانند، عذاب كند و تو را در اين كارها دستى نيست».<ref> التفسير الكبير، ج‌ 8‌، ص‌ 231؛ جامع‌البيان، مج‌ 3، ج‌ 4، ص‌ 118.</ref> برخى از محققان معاصر در اين روايت كه يكى از چند روايت سبب نزول ‌آيه است، ترديد كرده‌اند.<ref> الصحيح من سيرة‌النبى، ج‌ 6‌، ص‌ 167 و 168.</ref>
+
# برخى مفسران،<ref> مجمع‌البیان، ج‌ 2، ص‌ 818‌.</ref> مقصود از «مَثَلُ ما یُنفِقونَ فى ‌هذهِ الحَیوةِ الدُّنیا» (117 [[سوره آل ‌عمران]]/3) را ابوسفیان و یارانش دانسته‌اند كه در بدر و اُحد بر ضد پیامبر با یكدیگر هم‌دست شدند. گرچه نمى‌توان در واقعه بدر نقشى را براى ابوسفیان پذیرفت، كوشش‌هاى‌او پس از آن و ترغیب به انتقام جویى از كشتگان بدر و نیز سرمایه‌گذارى‌هایش تردیدناپذیر است؛ از این‌رو آن‌چه در تفسیر آمده، پذیرفتنى مى‌نماید.
  
# در ذيل آيه 149 [[سوره آل ‌عمران]]/3 «يأيُّها الّذينَ ءَامَنوا إن تُطيعوا الّذينَ كَفروا يَرُدّوكم على أعقبِكُم فَتَنقلِبوا خسِرينَ؛ اى كسانى ‌كه ايمان آورده‌ايد! اگر از كافران پيروى كنيد، شما را به آيين پيشين برمى‌گردانند؛ پس زيان ديده باز مى‌گرديد» آمده است كه مقصود از «الَّذينَ كَفروا» ابوسفيان و اصحاب اويند<ref> التبيان، ج‌ 3، ص‌ 14.</ref> زيرا پس از شكست اُحد بعضى از مسلمانان وسوسه شدند تا با آنان رابطه برقرار كنند كه خداوند بدين‌گونه آنان را بازداشت.
+
# سالم ‌بن ‌عبدالله از پدرش ابن ‌عمر نقل مى‌كند: پیامبر افرادى از جمله ابوسفیان را لعنت كرد كه خداوند آیه 128 [[سوره آل ‌عمران]]/3 را نازل فرمود: «لَیسَ لَكَ مِن الأمرِ شىءٌ أو یَتوبَ عَلیهم أو یُعَذِّبَهُم فإنّهم ظلِمونَ؛ یا ایشان را به توبه وادارد یا آنان را چون ستم‌كارانند، عذاب كند و تو را در این كارها دستى نیست».<ref> التفسیر الكبیر، ج‌ 8‌، ص‌ 231؛ جامع‌البیان، مج‌ ج‌ 4، ص‌ 118.</ref> برخى از محققان معاصر در این روایت كه یكى از چند روایت سبب نزول ‌آیه است، تردید كرده‌اند.<ref> الصحیح من سیرة‌النبى، ج‌ 6‌، ص‌ 167 و 168.</ref>
  
# «سَنُلقى فى قُلوبِ الّذينَ كَفروا الرُّعبَ؛ در دل كافران هراسى خواهيم افكند». ([[سوره آل ‌عمران]]/3،151) از سدى نقل است كه ابوسفيان و همراهانش پس از پيروزى اُحد در بازگشت به مكه تصميم گرفتند بازگشته، كار مسلمانان را يك سره كنند كه خداوند در دل‌هايشان هراس افكند و به ناچار برگشتند. اين آيه درباره آنان نازل شد.<ref> مجمع‌البيان، ج‌ 2، ص‌ 414؛ التفسير الكبير، ج‌ ص‌ 32.</ref>
+
# در ذیل آیه 149 [[سوره آل ‌عمران]]/3 «یأیُّها الّذینَ ءَامَنوا إن تُطیعوا الّذینَ كَفروا یَرُدّوكم على أعقبِكُم فَتَنقلِبوا خسِرینَ؛ اى كسانى ‌كه ایمان آورده‌اید! اگر از كافران پیروى كنید، شما را به آیین پیشین برمى‌گردانند؛ پس زیان دیده باز مى‌گردید» آمده است كه مقصود از «الَّذینَ كَفروا» ابوسفیان و اصحاب اویند<ref> التبیان، ج‌ ص‌ 14.</ref> زیرا پس از شكست اُحد بعضى از مسلمانان وسوسه شدند تا با آنان رابطه برقرار كنند كه خداوند بدین‌گونه آنان را بازداشت.
  
# گفته‌اند: منظور از «إنّ النّاسَ قَد جَمَعوا لَكُم فَاخشَوهُم» ([[سوره آل ‌عمران]]/3، 173) ابوسفيان و ديگر ياران اويند كه پس از اُحد يا در بدر صغرا به ‌گردآورى مشركان براى جنگ با مسلمانان پرداختند.<ref> مجمع‌البيان، ج‌ 2، ص‌ 886‌؛ ماوردى، ج‌ ص‌ 438.</ref>
+
# «سَنُلقى فى قُلوبِ الّذینَ كَفروا الرُّعبَ؛ در دل كافران هراسى خواهیم افكند». ([[سوره آل ‌عمران]]/3،151) از سدى نقل است كه ابوسفیان و همراهانش پس از پیروزى اُحد در بازگشت به مكه تصمیم گرفتند بازگشته، كار مسلمانان را یك سره كنند كه خداوند در دل‌هایشان هراس افكند و به ناچار برگشتند. این آیه درباره آنان نازل شد.<ref> مجمع‌البیان، ج‌ 2، ص‌ 414؛ التفسیر الكبیر، ج‌ ص‌ 32.</ref>
  
# آيه 12 [[سوره دخان]]/44 را اشاره به تقاضاى ابوسفيان از پيامبر براى رفع عذاب قحطى و گرسنگى از اهل مكه دانسته‌اند:<ref> كشف‌الاسرار، ج‌ ص‌ 96؛ مناقب، ج‌ 1، ص‌ 275.</ref> «رَبَّنا اكشِف عَنّا العَذابَ إنّا مُؤمِنونَ».
+
# گفته‌اند: منظور از «إنّ النّاسَ قَد جَمَعوا لَكُم فَاخشَوهُم» ([[سوره آل ‌عمران]]/3، 173) ابوسفیان و دیگر یاران اویند كه پس از اُحد یا در بدر صغرا به ‌گردآورى مشركان براى جنگ با مسلمانان پرداختند.<ref> مجمع‌البیان، ج‌ ص‌ 886‌؛ ماوردى، ج‌ 1، ص‌ 438.</ref>
  
# از ابن ‌عباس نقل است<ref> جامع البيان، مج 10، ج 18، ص 58 و 59‌؛ اسباب‌النزول، ص ‌261 و 262.</ref> كه ابوسفيان نزد پيامبر آمد و گفت: اى محمد! تو را به خداوند و خويشاوندى سوگند مى‌دهم. آيا ما كرك و خون بخوريم؟ آيا تو نيستى كه گمان مى‌كنى براى عالميان به ‌رحمت برانگيخته شده‌اى؟ پيامبر فرمود: آرى. گفت: تو پدران را به ‌شمشير و فرزندان را به ‌گرسنگى كُشتى. خداوند در اين باره فرمود: «وَلَقد أخَذنهم بِالعَذابِ فَما استَكانوا لِرَبِّهِموَ ما يَتَضَرّعونَ؛ به عذاب گرفتارشان كرديم؛ پس در مقابل پروردگارشان نه فروتنى كردند و نه تضرع». ([[سوره مؤمنون]]/23، 76) البته چنين گزارشى در كتاب‌هاى تاريخى نقل نشده است.
+
# آیه 12 [[سوره دخان]]/44 را اشاره به تقاضاى ابوسفیان از پیامبر براى رفع عذاب قحطى و گرسنگى از اهل مكه دانسته‌اند:<ref> كشف‌الاسرار، ج‌ 9، ص‌ 96؛ مناقب، ج‌ 1، ص‌ 275.</ref> «رَبَّنا اكشِف عَنّا العَذابَ إنّا مُؤمِنونَ».
  
# آيه 1 [[سوره احزاب]]/33 را درباره ابوسفيان، عكرمه و ابوالاعور سلمى دانسته‌اند.<ref> مجمع‌البيان، ج‌ 8‌، ص‌ 525‌.</ref> آنان پس از اُحد به [[مدينه]] آمده به همراهى عبدالله ‌بن ‌ابىّ بر پيامبر وارد شدند و گفتند: اى محمد! دست از خدايان ما لات و عزى و منات بردار و بگو بت‌ها كسانى ‌را كه آن‌ها را مى‌پرستند، شفاعت مى‌كنند. ما نيز تو را با خدايت وامى‌نهيم. اين سخن بر پيامبر گران آمد و آنان را از مدينه بيرون كرد. خداوند در تأييد پيامبرش فرمود: «يأيُّها النّبىُّ‌ اتَّقِ اللّهَو لاتُطِعِ الكـفِرينَ والمُنـفِقينَ إنّ اللّهَ كانَ ‌عَليماً حَكيماً؛ اى پيامبر! تقواى خدا را پيشه كن و از كافران و منافقان پيروى مكن. خداوند دانا و حكيم است».
+
# از ابن ‌عباس نقل است<ref> جامع البیان، مج 10، ج 18، ص 58 و 59‌؛ اسباب‌النزول، ص ‌261 و 262.</ref> كه ابوسفیان نزد پیامبر آمد و گفت: اى محمد! تو را به خداوند و خویشاوندى سوگند مى‌دهم. آیا ما كرك و خون بخوریم؟ آیا تو نیستى كه گمان مى‌كنى براى عالمیان به ‌رحمت برانگیخته شده‌اى؟ پیامبر فرمود: آرى. گفت: تو پدران را به ‌شمشیر و فرزندان را به ‌گرسنگى كُشتى. خداوند در این باره فرمود: «وَلَقد أخَذنهم بِالعَذابِ فَما استَكانوا لِرَبِّهِموَ ما یَتَضَرّعونَ؛ به عذاب گرفتارشان كردیم؛ پس در مقابل پروردگارشان نه فروتنى كردند و نه تضرع». ([[سوره مؤمنون]]/23، 76) البته چنین گزارشى در كتاب‌هاى تاریخى نقل نشده است.
  
# از مجاهد نقل است كه مقصود از «جنود» در آيه 10 [[سوره احزاب]]/33 سپاه احزاب از جمله سپاه ابوسفيان است.<ref> جامع‌البيان، مج ‌11، ج‌ 21، ص‌ 154؛ الدرّالمنثور، ج‌ 6‌، ص 573‌.</ref> در آيه 10 همين سوره نيز «مِن أسفلَ مِنكم» سپاه ابوسفيان دانسته شده ‌است:<ref> جامع‌البيان، مج‌ 11، ج‌ 21، ص‌ 155 و 156.</ref> «إذ جاءُوكُم مِن فَوقِكم و مِن أسفَلَ مِنكم». (سوره احزاب/33،10)
+
# آیه 1 [[سوره احزاب]]/33 را درباره ابوسفیان، عكرمه و ابوالاعور سلمى دانسته‌اند.<ref> مجمع‌البیان، ج‌ 8‌، ص‌ 525‌.</ref> آنان پس از اُحد به [[مدینه]] آمده به همراهى عبدالله ‌بن ‌ابىّ بر پیامبر وارد شدند و گفتند: اى محمد! دست از خدایان ما لات و عزى و منات بردار و بگو بت‌ها كسانى ‌را كه آن‌ها را مى‌پرستند، شفاعت مى‌كنند. ما نیز تو را با خدایت وامى‌نهیم. این سخن بر پیامبر گران آمد و آنان را از مدینه بیرون كرد. خداوند در تأیید پیامبرش فرمود: «یأیُّها النّبىُّ‌ اتَّقِ اللّهَو لاتُطِعِ الكـفِرینَ والمُنـفِقینَ إنّ اللّهَ كانَ ‌عَلیماً حَكیماً؛ اى پیامبر! تقواى خدا را پیشه كن و از كافران و منافقان پیروى مكن. خداوند دانا و حكیم است».
  
# «الّذين كَفروا» را در آيه 84 [[سوره نساء]]/4، ابوسفيان و ديگر مشركان دانسته‌اند.<ref> مجمع‌البيان، ج‌ ص‌ 128.</ref> طبق اين نقل خداوند پيامبر را به ترغيب مؤمنان براى جنگ با آنان در بدر صغرا فرمان داده است: «فقتِل فى سَبيلِ اللّهِ لاتُكَلَّفُ إلاّ نَفسَكَ وَ حَرِّضِ المُؤمِنينَ عَسى اللّهُ أن‌يَكُفَّ بَأسَ الّذينَ كَفروا وَاللّهُ أشدُّ بَأساًو أشدُّ تَنكيلا؛ پس در راه خدا نبرد كن كه جز بر نفس خويش مكلف نيستى و مؤمنان را به جنگ برانگيز؛ شايد خدا گزند كافران را از شما بازدارد و خشم و عذاب او از هر خشم و عذابى سخت‌تر است».
+
# از مجاهد نقل است كه مقصود از «جنود» در آیه 10 [[سوره احزاب]]/33 سپاه احزاب از جمله سپاه ابوسفیان است.<ref> جامع‌البیان، مج ‌11، ج‌ 21، ص‌ 154؛ الدرّالمنثور، ج‌ 6‌، ص 573‌.</ref> در آیه 10 همین سوره نیز «مِن أسفلَ مِنكم» سپاه ابوسفیان دانسته شده ‌است:<ref> جامع‌البیان، مج‌ 11، ج‌ 21، ص‌ 155 و 156.</ref> «إذ جاءُوكُم مِن فَوقِكم و مِن أسفَلَ مِنكم». (سوره احزاب/33،10)
  
# در ذيل آيه 104 [[سوره نساء]]/4 از ابن ‌عباس نقل شده است<ref> جامع‌البيان، مج‌ 4، ج‌ 5‌، ص‌ 357.</ref> كه ابوسفيان در كارزار اُحد، پيامبر را بر آنچه روى داد سرزنش‌گونه به سخره گرفت و در پى تضعيف مسلمانان برآمد كه پيامبر فرمان داد تا بدو پاسخ داده به مقابله برخيزند و اين آيه نازل شد: «و‌لاتَهِنوا فى ابتِغاءِ القَومِ إِن تَكونوا تَألَمونَ فَإنَّهُم يَألَمونَ كما تَألَمونَ و تَرجونَ مِن اللّهِ ما لايَرجونَ و كانَ اللّهُ عَليماً حَكيماً؛ و در دست يافتن به آن قوم سستى مكنيد. اگر شما آزار مى‌بينيد آنان نيز چون شما آزار مى‌بينند و ‌شما از خدا چيزى را اميد داريد كه آنان اميد ندارند و خدا دانا و حكيم است».
+
# «الّذین كَفروا» را در آیه 84 [[سوره نساء]]/4، ابوسفیان و دیگر مشركان دانسته‌اند.<ref> مجمع‌البیان، ج‌ ص‌ 128.</ref> طبق این نقل خداوند پیامبر را به ترغیب مؤمنان براى جنگ با آنان در بدر صغرا فرمان داده است: «فقتِل فى سَبیلِ اللّهِ لاتُكَلَّفُ إلاّ نَفسَكَ وَ حَرِّضِ المُؤمِنینَ عَسى اللّهُ أن‌یَكُفَّ بَأسَ الّذینَ كَفروا وَاللّهُ أشدُّ بَأساًو أشدُّ تَنكیلا؛ پس در راه خدا نبرد كن كه جز بر نفس خویش مكلف نیستى و مؤمنان را به جنگ برانگیز؛ شاید خدا گزند كافران را از شما بازدارد و خشم و عذاب او از هر خشم و عذابى سخت‌تر است».
  
# «يأيُّها النّاسُ إنّا خَلَقنكُم مِن ذَكر و أُنثى». ([[سوره حجرات]]/49، 13) از مقاتل نقل شده است<ref> كشف‌الاسرار، ج‌ 9، ص ‌263.</ref> كه سبب نزول اين آيه آن است كه در [[فتح مكه]] بلال به امر [[رسول خدا]] صلى الله عليه و آله بر بام كعبه بانگ نماز برآورد و چند تن از سران مكه درباره او زبان به نكوهش گشودند. ابوسفيان به طعنه و سخره گفت: من چيزى نمى‌گويم مى‌ترسم خداوند به پيامبر خبر دهد! سپس اين آيه نازل شد.
+
# در ذیل آیه 104 [[سوره نساء]]/4 از ابن ‌عباس نقل شده است<ref> جامع‌البیان، مج‌ 4، ج‌ 5‌، ص‌ 357.</ref> كه ابوسفیان در كارزار اُحد، پیامبر را بر آنچه روى داد سرزنش‌گونه به سخره گرفت و در پى تضعیف مسلمانان برآمد كه پیامبر فرمان داد تا بدو پاسخ داده به مقابله برخیزند و این آیه نازل شد: «و‌لاتَهِنوا فى ابتِغاءِ القَومِ إِن تَكونوا تَألَمونَ فَإنَّهُم یَألَمونَ كما تَألَمونَ و تَرجونَ مِن اللّهِ ما لایَرجونَ و كانَ اللّهُ عَلیماً حَكیماً؛ و در دست یافتن به آن قوم سستى مكنید. اگر شما آزار مى‌بینید آنان نیز چون شما آزار مى‌بینند و ‌شما از خدا چیزى را امید دارید كه آنان امید ندارند و خدا دانا و حكیم است».
  
# ابن ‌عباس و قتاده مقصود از «أئمّةَ الكفر» در آيه 12 [[سوره توبه]]/9 را ابوسفيان و ديگر رؤساى قريش كه خداوند مسلمانان را به كارزار با آنان امر فرمود، مى‌دانند؛<ref> الدرّالمنثور، ج‌ 4، ص‌ 136.</ref> گرچه بلنسى با توجه به زمان نزول آيه كه پس از تبوك و در سال 9 هجرى ‌است، ارتباط آن را با ابوسفيان كه در اين زمان اسلام را پذيرفته بود، نمى‌پذيرد و حمل آيه را بر عموم سزاوارتر مى‌داند.<ref> مبهمات‌القرآن، ج‌ 1، ص‌ 535 و 536‌.</ref>
+
# «یأیُّها النّاسُ إنّا خَلَقنكُم مِن ذَكر و أُنثى». ([[سوره حجرات]]/49، 13) از مقاتل نقل شده است<ref> كشف‌الاسرار، ج‌ 9، ص ‌263.</ref> كه سبب نزول این آیه آن است كه در [[فتح مكه]] بلال به امر [[رسول خدا]] صلى الله علیه و آله بر بام كعبه بانگ نماز برآورد و چند تن از سران مكه درباره او زبان به نكوهش گشودند. ابوسفیان به طعنه و سخره گفت: من چیزى نمى‌گویم مى‌ترسم خداوند به پیامبر خبر دهد! سپس این آیه نازل شد.
  
# مفسران در ذيل آيه 60 سوره توبه/9 از ابوسفيان ياد كرده‌اند كه در جایگاه يكى از «مؤلفة قلوبهم» سهمى از غنايم را گرفت.<ref> كشف‌الاسرار، ج‌ ص‌ 159؛ الدرّالمنثور، ج‌ 4، ص ‌223؛ الكافى، ج‌ 2، ص ‌391.</ref>
+
# ابن ‌عباس و قتاده مقصود از «أئمّةَ الكفر» در آیه 12 [[سوره توبه]]/9 را ابوسفیان و دیگر رؤساى قریش كه خداوند مسلمانان را به كارزار با آنان امر فرمود، مى‌دانند؛<ref> الدرّالمنثور، ج‌ 4، ص‌ 136.</ref> گرچه بلنسى با توجه به زمان نزول آیه كه پس از تبوك و در سال 9 هجرى ‌است، ارتباط آن را با ابوسفیان كه در این زمان اسلام را پذیرفته بود، نمى‌پذیرد و حمل آیه را بر عموم سزاوارتر مى‌داند.<ref> مبهمات‌القرآن، ج‌ ص‌ 535 و 536‌.</ref>
  
برخى از مفسران در ذيل 3 آيه به گونه‌اى از ابوسفيان به نيكى ياد كرده‌اند كه با توجه به آن‌چه گذشت، پذيرفتنى نمى‌نمايد:
+
# مفسران در ذیل آیه 60 سوره توبه/9 از ابوسفیان یاد كرده‌اند كه در جایگاه یكى از «مؤلفة قلوبهم» سهمى از غنایم را گرفت.<ref> كشف‌الاسرار، ج‌ 4، ص‌ 159؛ الدرّالمنثور، ج‌ 4، ص ‌223؛ الكافى، ج‌ 2، ص ‌391.</ref>
  
## از مقاتل ‌بن ‌حيان در ذيل آيه 34 [[سوره فصلت]]/41 «ادفَع بِالّتى هِىَ أحسَنُ فَإذا الّذى بَينَك وَ بَينَه عدوَةٌ كأَنّه ولىٌّ حميمٌ؛ (بدى ديگران را) به شيوه‌اى كه نيكوتر است، دور كن كه (اگر چنين كنى) ناگاه آن كه ميان تو و او دشمنى است چون دوستى نزديك و مهربان گردد»، نقل شده است كه در شأن ابوسفيان ‌بن ‌حرب فرود آمد كه اول دشمن بود و در دل با [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله و با مؤمنان عداوت داشت و به آخر دوست شد..‌.<ref> كشف‌الاسرار، ج‌ 8‌، ص‌ 527‌؛ الكشّاف، ج‌ 4، ص‌ 200.</ref>
+
برخى از مفسران در ذیل 3 آیه به گونه‌اى از ابوسفیان به نیكى یاد كرده‌اند كه با توجه به آن‌چه گذشت، پذیرفتنى نمى‌نماید:
  
## «عَسى اللّهُ أنْ يَجعلَ بَينَكم و بَينَ الّذينَ عادَيتم مِنهم مودّةً؛ شايد خدا ميان شما و كسانى ‌كه با آنان دشمنى مى‌ورزيديد، دوستى پديد ‌آورد». ([[سوره ممتحنه]]/60‌، 7) بر پايه روايتى منظور از اين آيه اسلام آوردن ابوسفيان است و «مودت» به ازدواج پيامبر صلى الله عليه و آله با دختر او «ام‌حبيبه» اشاره دارد؛<ref> ماوردى، ج 5، ص 519؛ الدرّالمنثور، ج 8، ص‌ 130.</ref> گرچه با توجه به نزول آيه در سال‌هاى آخر حيات پيامبر و تحقق ازدواج در سال‌ها پيش‌تر ارتباط آيه با ابوسفيان منتفى است.
+
## از مقاتل ‌بن ‌حیان در ذیل آیه 34 [[سوره فصلت]]/41 «ادفَع بِالّتى هِىَ أحسَنُ فَإذا الّذى بَینَك وَ بَینَه عدوَةٌ كأَنّه ولىٌّ حمیمٌ؛ (بدى دیگران را) به شیوه‌اى كه نیكوتر است، دور كن كه (اگر چنین كنى) ناگاه آن كه میان تو و او دشمنى است چون دوستى نزدیك و مهربان گردد»، نقل شده است كه در شأن ابوسفیان ‌بن ‌حرب فرود آمد كه اول دشمن بود و در دل با [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله و با مؤمنان عداوت داشت و به آخر دوست شد..‌.<ref> كشف‌الاسرار، ج‌ 8‌، ص‌ 527‌؛ الكشّاف، ج‌ 4، ص‌ 200.</ref>
  
## برخى از مفسران در ذيل آيه 15 [[سوره توبه]]/9 گفته‌اند كه مقصود از «و‌يَتوبُ اللّهُ على مَن يَشاءُ» ابوسفيان و ديگرانند.<ref> [[كشف‌الاسرار]]، ج‌ 4، ص‌ 102؛ غررالتبيان، ص‌ 272.</ref>
+
## «عَسى اللّهُ أنْ یَجعلَ بَینَكم و بَینَ الّذینَ عادَیتم مِنهم مودّةً؛ شاید خدا میان شما و كسانى ‌كه با آنان دشمنى مى‌ورزیدید، دوستى پدید ‌آورد». ([[سوره ممتحنه]]/60‌، 7) بر پایه روایتى منظور از این آیه اسلام آوردن ابوسفیان است و «مودت» به ازدواج پیامبر صلى الله علیه و آله با دختر او «ام‌حبیبه» اشاره دارد؛<ref> ماوردى، ج 5، ص 519؛ الدرّالمنثور، ج 8، ص‌ 130.</ref> گرچه با توجه به نزول آیه در سال‌هاى آخر حیات پیامبر و تحقق ازدواج در سال‌ها پیش‌تر ارتباط آیه با ابوسفیان منتفى است.
 +
 
 +
## برخى از مفسران در ذیل آیه 15 [[سوره توبه]]/9 گفته‌اند كه مقصود از «و‌یَتوبُ اللّهُ على مَن یَشاءُ» ابوسفیان و دیگرانند.<ref> [[كشف‌الاسرار]]، ج‌ 4، ص‌ 102؛ غررالتبیان، ص‌ 272.</ref>
  
 
==پانویس ==
 
==پانویس ==
سطر ۱۳۱: سطر ۱۳۳:
 
===منابع===
 
===منابع===
  
سيد عليرضا واسعى، دائرة المعارف قرآن کریم، جلد 1، صفحه 679-690.
+
سید علیرضا واسعى، دائرة المعارف قرآن کریم، جلد 1، صفحه 679-690.
  
 
[[رده: دشمنان پیامبر]]
 
[[رده: دشمنان پیامبر]]
  
 
[[رده: ابوسفیان در شان نزول آیات قرآن]]
 
[[رده: ابوسفیان در شان نزول آیات قرآن]]

نسخهٔ ‏۲۲ ژوئیهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۰۸:۴۳

ابوسفیان

صخر ‌بن ‌حرب ‌بن ‌امیة ‌بن عبد شمس،[۱] از سران مشرك مكه.

سال ولادت او متفاوت ذكر شده است. برخى آن را ده سال پیش از عام‌الفیل یعنى حدود 560 میلادى دانسته‌اند.[۲] پدرش حرب ندیمِ عبدالمطلب و از بزرگان مكه بود؛ از این رو پس از مرگ او زنان قریش گویا مدت‌ها در سوگوارى‌ها با نوحه «واحربا» از او یاد مى‌كردند.[۳] ابوسفیان خود از اشراف[۴] حاكمان و از جراران مكه[۵](كسانى‌ كه بر بیش از هزار تن فرماندهى دارند)[۶] و ندیم عباس‌ بن عبدالمطلب بود[۷] و پس از پدر رهبرى قریش را در جنگ‌ها و كاروان‌هاى تجارى بر عهده گرفت.[۸]

وى یكى از معدود باسوادان قریش[۹] و از بازرگانان بود[۱۰] كه روغن و پشم مى‌فروخت.[۱۱] گاه با دارایى‌هاى خویش و دیگران، بازرگانان را تجهیز كرده به سرزمین‌هاى عجم مى‌فرستاد و گاهى خود نیز با آنان همراه مى‌شد.[۱۲] رأى او نافذ و ‌پرچم مخصوص سران معروف به «عُقاب» در اختیارش بود.[۱۳]

فردى خویشاونددوست بود[۱۴] و شاید آن‌چه از او در حمایت از حضرت فاطمه علیهاالسلام در مقابل ابوجهل نقل كرده‌اند به دلیل همین ویژگى باشد.[۱۵] او را از زنادقه قریش نام برده‌اند.[۱۶]

تاریخ از بى‌بندوبارى او سخن‌ها دارد. ماجراى هم‌خوابگى او با سمیه (زن بدكاره معروف) و تولد زیاد بن ‌ابیه، بحث‌هاى بسیارى را در تاریخ برانگیخته است.[۱۷] به هر حال جزئیات زندگى او پیش از اسلام روشن نیست و پس از آن نیز به جهات سیاسى و اقتدار امویان، آن‌چه در مسلمانى و تنزیه او نقل شده محل نقد است.

پس از برانگیخته شدن پیامبر صلى الله علیه و آله، ابوسفیان با دیگر سران مكه از سَر حسادت و رقابت دیرینه قومى ـ قبیله‌اى، به ‌دشمنى با حضرت برخاست؛[۱۸] چون با حضور پیامبر دیگر جایگاهى براى او نمى‌ماند و در قدرت اجتماعى او ضعف و سقوط راه مى‌یافت.[۱۹]

ابوسفیان خود نیز به این مسأله اذعان كرده در پاسخ پرسش پیامبر صلى الله علیه و آله كه چرا با این‌كه مى‌دانى من رسول خدایم با من مى‌جنگى، گفت: مى‌دانم تو راست مى‌گویى؛ اما تو جایگاه مرا در قریش مى‌دانى و چیزى آورده‌اى كه با آن، دیگر بزرگى و شرفى براى من نمى‌ماند؛ پس با تو از سر حمیت و كراهت مى‌جنگیم.[۲۰]

او از جمله كسانى است كه مى‌كوشیدند پیامبر صلى الله علیه و آله را از حركت باز دارند[۲۱] و چون با اصرار پیامبر و پایدارى او بر اهدافش مواجه شدند، از او خواستند تا پیامبرى خویش را اثبات كند و ‌بخشى از مشكلات زیستى مردم مكه را به اعجاز برطرف سازد.[۲۲]

آنگاه در جمع شاكیان بر ضد پیامبر نزد ابوطالب رفته، گفتند: برادرزاده‌ات به خدایان ما بد مى‌گوید. دین ما را زشت، بزرگان ما را نادان و پدران ما را گمراه مى‌شمارد. یا او را از این كار بازدار یا از ما دورش كن.[۲۳]

به رغم همه این دشمنى‌ها او از جمله كسانى است كه پنهان و شبانگاه، پشت خانه رسول خدا صلی الله علیه و آله مى‌نشستند و بى‌خبر از هم، آیات الهى را مى‌شنیدند و هنگامى‌ كه «اخنس» نظر او را درباره آیات قرآن پرسید، گفت: اى ابوثعلبه! به خدا چیزهایى شنیدم‌ كه مى‌فهمم و منظور از آن را نیز مى‌دانم. چیزهاى دیگرى نیز شنیدم كه نه مى‌فهمم و نه مقصود آن را مى‌دانم.[۲۴]

ابوسفیان چون از تصمیم پیامبر براى هجرت به مدینه آگاه شد با شركت در دارالندوة و ‌براى ‌پیشگیرى از گسترش اسلام، پیشنهادِ مطرح شده (ترور) را پذیرفت.[۲۵] پس از هجرت پیامبر صلى الله علیه و آله با «اُبىّ ‌بن ‌خلف جمحى» به ‌مردم مدینه نامه نوشته از پناه دادن حضرت ابراز ناخرسندى كرد[۲۶] و براى فرو نشاندن خشم خویش، دارایى‌هاى مهاجران مسلمان را مصادره نمود و خانه جحش ‌بن ‌ریاب اسدى (از پسرعمه‌هاى پیامبر) را به فروش گذاشت. این عمل نكوهش و هجو ابواحمد بن ‌جحش را ـ با این ‌كه دخترش «رفاعه» در كابین ابواحمد بود در پى داشت.[۲۷]

نخستین مواجهه نظامى مشركان با مسلمانان، هشت ماه پس از هجرت در بطن ‌رابُغ (ده میلى جحفه) به رهبرى ابوسفیان بود كه بدون درگیرى پراكنده شدند.[۲۸] در سال دوم هجرت در بازگشت از شام كه ریاست كاروان تجارى قریش را بر عهده داشت در نزدیكى مدینه از بیم رویارویى با مسلمانان از بیراهه و جاده ساحلى كاروان را به سلامت به مقصد رساند.

او از این مخمصه جان سالم به در برد اما به واقع علت پیدایش جنگ بدر، تقاضایش از اهل مكه براى حمایت از كاروان بود.[۲۹] در این جنگ یك فرزند ابوسفیان (حنظله) كشته و فرزند دیگرش (عمرو) اسیر شد و وقتى مسلمانان براى ‌آزادى او از ابوسفیان فدیه خواستند، گفت: مال و خون با هم جمع نمى‌شود.[۳۰]

ابوسفیان پس از شكست مشركان در بدر به روش‌هاى گوناگون به تحریك قریش پرداخت.[۳۱] گریستن بر مردگان را براى همه و استعمال بوى خوش و هم‌خوابگى با زنان را براى خویش تا انتقام حرام كرد.[۳۲] او كه از آن پس تمام جنگ‌هاى قریش را بر ضد اسلام رهبرى مى‌كرد[۳۳] اندكى بعد شبانگاه با سپاهى بر بنى‌نضیر وارد شد و با كسب خبر از آنان سحرگاه به «عریض» در سه میلى مدینه رفته، مردى از انصار را كشت و خانه‌ها و كاه‌ها را آتش زد كه با تعقیب پیامبر صلى الله علیه و آله پا به فرار گذاشت و براى سبكبالى، فرمان داد تا كیسه‌هاى آرد خود را بریزند؛ از این ‌رو این تعقیب و گریز غزوه «سویق» (آرد) نام گرفت.[۳۴]

در سال سوم با سه هزار تن سپاهى بزرگ را بر ضد مسلمانان سازماندهى كرد[۳۵] و جنگ اُحد را پیش آورد. مشركان در مسیر راه اُحد در منطقه «ابواء» بر آن شدند تا قبر آمنه مادر پیامبر را نبش و خاكه استخوان‌هاى او را با خود ببرند تا ضمانتى براى مصونیت زنانشان در جنگ باشد اما در رایزنى ابوسفیان با اهل نظر از بیم آن ‌كه بنى‌بكر و بنى‌خزاعه به عمل مشابهى بر ضد آنان دست زنند از انجام آن منصرف شدند.[۳۶]

پس از جنگ اُحد كه با پیروزى مشركان خاتمه یافت، ابوسفیان بر فراز كوه رفته فریاد برآورد كه جنگ گاه به نفع شما و گاه به نفع ما است و بدین شكل به سرزنش مسلمانان پرداخت كه با درایت پیامبر صلى الله علیه و آله به او پاسخى در خور داده شد.[۳۷]

وى در بازگشت از اُحد براى سال دیگر جنگى را وعده داد كه پیامبر در آن موعد به كارزار آمد. ابوسفیان و یارانش از مكه بیرون آمدند و تا «مجنّه» (مرالظهران) پیش رفتند اما به بهانه سخت‌سالى برگشتند.[۳۸]

این جریان به غزوه بدرالصغرى مشهور شده است. در سال چهارم پس از واقعه بنى‌نضیر ابوسفیان فردى را براى ترور پیامبر صلى الله علیه و آله به مدینه فرستاد كه بعد از دستگیرى او و افشاى توطئه، حضرت عمرو بن امیّه ضمرى و سلمة ‌بن ‌اسلم را براى كشتن ابوسفیان به مكه روانه كرد كه به انجام آن توفیق نیافتند.[۳۹]

رسول خدا صلی الله علیه و آله در پاسخ به هجو ابوسفیان نیز به حسان ‌بن ‌ثابت فرمان داد تا او را هجو كند.[۴۰] او در سال پنجم به تحریك یهودیان، جنگ بزرگ ‌احزاب (خندق) را رهبرى كرد كه با ناكامى مشركان خاتمه یافت.[۴۱]

ابوسفیان در صلح حدیبیه در حبس عثمان كه به نمایندگى از طرف رسول خدا صلی الله علیه و آله به شهر مكه رفته بود، نقشى آشكار داشت.[۴۲] پس ‌از آن‌كه اشراف قریش با یارى پنهان بنى‌بكر (هم‌پیمان خویش) بر ضد بنى‌خزاعه (هم‌پیمان مسلمانان) پیمان شكستند، ابوسفیان به نمایندگى از طرف مكه براى تجدید پیمان به گفتگو با پیامبر صلى الله علیه و آله مأمور شد[۴۳] و براى متقاعدكردن حضرت، افرادى را واسطه قرار داد ولى بى‌آن‌كه توفیقى یابد به مكه بازگشت.[۴۴]

در سال هشتم هجرى در قضیه فتح مكه و پیش ‌از آن به ترغیب عباس اسلام آورد[۴۵] و چون فردى افتخارجو و امتیازطلب بود با وساطت همو پیامبر صلى الله علیه و آله خانه‌اش را محل امن قرار داد؛[۴۶] از این‌رو اهل تحقیق اسلام ابوسفیان را به دیده تردید نگریسته، بدان وقعى نمى‌نهند.[۴۷]

از كرده‌ها و گفته‌هاى او پس از اسلام آوردنش به خوبى مى‌توان ظاهرى بودن اسلامش را دریافت؛[۴۸] چنان‌ كه وقتى تجمع مردم را بر گرد پیامبر دید به ‌حسادت گفت: اى كاش این جمع از او برگردند! پیامبر بر سینه‌اش كوفت و فرمود: خداوند خوارت‌ كند! او استغفار كرد و گفت: به خدا سوگند! آن را فقط به جهت آن‌چه در خاطرم گذشت، بر ‌زبان راندم و... اكنون‌ یقین كردم كه تو رسول ‌خدایى.[۴۹]

در بازگشت مسلمانان از مكه در نبرد با هوازن (غزوه حنین) كه بسیارى از مسلمانان گریختند بر پایه روایتى ابوسفیان آنان را مسخره ‌كرد[۵۰] و این نخستین نبردى بود كه در جمع مسلمانان حضور داشت و با پیروزى مسلمانان و كسب غنایم بسیار نتوانست چشم‌داشت خود را از آن غنایم كتمان كند و از پیامبر صلى الله علیه و آله خواست تا وى را نیز از آن بهره‌مند سازد.[۵۱]

رسول خدا صلی الله علیه و آله آن را میان قریش تقسیم كرد و بخش عمده آن را به «مؤلفة‌القلوب» كه ابوسفیان نیز یكى از آنان بود، داد[۵۲] او صد شتر و چهل اوقیه گرفت؛ سپس از پیامبر خواست تا به فرزندانش نیز سهمى دهد كه حضرت چنین كرد آنگاه به پیامبر گفت: تو چه بزرگوارى! پدر و مادرم فداى تو. آن‌گاه كه با تو جنگیدم، بهترین جنگجو بودى و وقتى تسلیم ‌تو شدم چه نیكو مداراگرى.[۵۳]

در غزوه طایف در سپاه اسلام بود و ‌در آن یك چشم خود را از دست داد.[۵۴] هنگامى كه مردم هوازن تسلیم شدند رسول ‌خدا صلی الله علیه و آله او و مغیرة ‌بن ‌شعبه را به شكستن بت «لات» در دیار آنان (طایف) مأمور كرد؛[۵۵] همچنین بنا به قولى براى شكستن بت «منات» كه در ناحیه «مشلّل» در «قُدَید» (منطقه‌اى در اطراف مكه) بود، فرمان یافت.[۵۶]

گفته‌اند: هنگام رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله نماینده حضرت در نجران[۵۷] یا مسعاة[۵۸] براى جمع صدقات بود. در بازگشت در میان راه وقتى از جانشینى ابوبكر و به تعبیر او ابوالفصیل آگاه شد، گفت: من چیزى را مى‌بینم كه جز خون آن را فرو نمى‌نشاند؛[۵۹] البته واقدى حضور وى را در مدینه در آن هنگام نظر اجماعى اصحاب مى‌داند؛[۶۰] به هر روى از مدائنى نقل است كه در این قضیه نزد على علیه‌السلام رفت و از این كه فردى از پست‌ترین قبیله قریش به خلافت رسیده، خواست تا حضرت كه به خلافت سزاوارتر است، به اعتراض و ستیز برخیزد[۶۱] و آمادگى خود را براى حمایت از خلافت على اعلام كرد؛ اما امام على علیه‌السلام نپذیرفت.[۶۲]

عمر كه فتنه‌گرى او را مى‌دانست به ابوبكر پیشنهاد كرد تا او را تطمیع كند و بدین ‌گونه بر جاى نشست و بیعت كرد.[۶۳] در حجى كه با ابوبكر همراه بود موجب خشم او شد. ابوقحافه (پدر ابوبكر) كه حاضر بود، گفت: پسرم! صدایت را نزد ابن ‌حرب پایین بیاور.[۶۴]

در زمان خلافت عمر مورد احترام خلیفه بود و بر فرشى كه اختصاصى او و عباس بود، مى‌نشست.[۶۵] در سال 13 هجرى در نبرد «یرموك» همراه فرزندش یزید شركت ‌كرد[۶۶] و چشم دیگر خود را در آن از دست داد و نابینا شد.[۶۷] در دوره خلافت عثمان كه در یك دگرگونى چندین ساله امویان بر رقیب خود برترى یافتند، منزلتى مضاعف یافت[۶۸] و در جمع امویان آشكارا گفت: حال كه گوى خلافت به دست شما افتاده در میان خود آن را بگردانید و نگذارید از دستتان بیرون رود.[۶۹]

وفات ‌ابوسفیان را نیز به اختلاف، سال‌هاى 30، 31، 33 یا 34 نقل كرده‌اند؛ بنابراین، هنگام مرگ 88 یا 93 سال داشت.[۷۰] از او فرزندانى‌ چون معاویه‌ سر سلسله امویان و امّ‌حبیبه همسر پیامبر صلى الله علیه و آله ماند. نقل است: روزى بر شترى سوار بود. معاویه افسار آن را مى‌كشید و یزید از دنبال آن را مى‌راند كه پیامبر صلى الله علیه و آله سواره، كِشنده و راننده را لعن كرد.[۷۱] از مدائنى نقل شده كه پیامبر سائلى را عطایى داد و او ثنا گفت و شكر كرد. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: اگر به ابوسفیان بخشش شود ثنا نمى‌گوید و شكر نمى‌گزارد.[۷۲]

ابوسفیان در شأن نزول:

مفسران در ذیل آیات بسیارى از ابوسفیان نام برده‌اند كه بیشتر آن‌ها در نفى و زشت شمارى ابوسفیان و حاكى از واقعیت زندگى او است اما اندكى از آن‌ها به گونه‌اى در تأیید و نیكونمایى او آمده كه با توجه به اقتدار امویان و كوشش آنان در تنزیه وى تردید در آن‌ها امرى پذیرفتنى است.

  1. ابن‌عبّاس از ابوبكر نقل كرده كه مقصود از آیات 8 و 9 سوره لیل/92 «وَ أمّا مَن بَخِلَ وَاستَغنى × وَ كَذّبَ بِالحُسنى؛ اما آن كس كه بخل و بى‌نیازى ورزید و ‌آن بهترین را تكذیب كرد» ابوسفیان‌ بن حرب است.[۷۳] «اشقى» در آیه پانزدهم همین سوره را نیز او دانسته‌اند.[۷۴]
  1. «أرَءَیتَ الّذى یُكَذِّبُ بِالدّینِ × فَذلِكَ الَّذى یَدُعُّ الیَتیمَ؛ آیا آن كس كه روز جزا را دروغ مى‌شمرَد، دیدى؟ او همان كسى است كه یتیم را (به اهانت)مى‌رانَد». (سوره ماعون/107، 1‌ و 2) گفته شده است كه ابوسفیان هر هفته دو شتر نحر مى‌كرد. یتیمى نزدش آمد و از او چیزى خواست وى او را با عصایش راند و این آیات درباره‌اش نازل شد.[۷۵]
  1. آیات 4 تا 6 سوره ص‌/ 38: «وَ عَجِبوا أن جاءَهم مُنذِرٌ مِنهُم وَ قالَ الكفِرونَ هذا سحِرٌ كَذّابٌ × أَجَعَل الألِهةَ إلهاً وحداً إنَّ هذا لَشىءٌ عُجابٌ × وَانطَلَقَ‌ الملأُ مِنهُم أنِ امشوا وَاصبِروا عَلى ءَالِهَتِكُم إنّ هذا لَشىءٌ یُراد؛ در شگفت شدند از این ‌كه بیم‌دهنده از میان خودشان برخاست و كافران گفتند: این جادوگرى دروغ‌گو است. آیا همه خدایان را یك خدا گردانیده است؟ این چیزى بس شگفت است! مهترانشان به راه افتادند (و گفتند) كه بروید و بر پرستش خدایان خویش پایدارى ورزید. این است چیزى كه از شما خواسته شده است».

روایت شده كه دسته‌اى از اشراف قریش، از جمله ابوسفیان نزد ابوطالب آمده درباره پیامبر با او گفتگو و شكایت كردند. پیامبر صلى الله علیه و آله به آنان فرمود: یك كلمه است كه اگر بدان روى كنید (=آن‌را بپذیرید) بر عرب سیطره یافته، عجم را به فرمان مى‌آورید و آن این است كه بگویید: «لا ‌إله إلاّ اللّه» و خود را از هر چه جز او است، عارى كنید. مشركان دست بر هم زده، گفتند: اى محمد! آیا مى‌خواهى خدایان را به خداى واحد بدل كنى؟ این كار تو بس شگفت است! سپس پراكنده شدند و این آیات درباره آنان نازل شد.[۷۶] ابن هشام از ابتداى سوره را در شأن آنان مى‌داند.[۷۷]

  1. از ابن ‌عباس نقل شده كه ابوسفیان و دیگر سران گرد هم آمده بر آن شدند تا با پیامبر صلى الله علیه و آله درباره آنچه مدعى است، گفتگو كنند كه شاید عذر او را بپذیرند؛ از این‌رو او را فراخوانده، ابتدا با سرزنش سپس با تطمیع با او سخن گفتند و چون پافشارى پیامبر را دیدند، گفتند: اى محمد! اگر آن‌چه را مى‌گوییم، نمى‌پذیرى پس بدان‌ كه زندگى هیچ كس از مردم چون ما در تنگى و سختى نیست؛ پس از خدایى كه تو را به پیامبرى برانگیخته است بخواه تا این كوه‌ها را كه مكه در محاصره آن‌ها قرار دارد، هموار سازد و سرزمین ما را بگسترد.

پیامبر این خواسته را نیز رد كرد و‌... سپس گفتند: به ‌راستى ما به تو ایمان نمى‌آوریم جز این‌كه آن‌چه را گفته‌ایم، انجام دهى. خداوند آیات 90 تا 93 سوره اسراء/17 را درباره آنان نازل كرد و به پیامبرش فرمان داد تا این‌گونه بدانان پاسخ‌گوید:[۷۸] «قُل سُبحانَ رَبّى هَل كنتُ إلاّ بَشراً ‌رَسولا».

  1. ابوسفیان، ابوجهل و اخنس‌ بن ‌شریق در تاریكى شب برخلاف آنچه از دیگران مى‌خواستند، خود به شنیدن آیات الهى مى‌ایستادند. كلبى گفت: ابوسفیان، ولید و دیگران همه با هم آمدند و گوش فرا دادند كه رسول قرآن مى‌خواند و ‌خواندن وى در دل‌هاى ایشان اثر نمى‌كرد؛ از آن‌كه دل‌هاى ایشان زنگار كفر داشت و حق‌پذیر نبود.[۷۹]

خداوند در آیه 25 سوره انعام/6 درباره آنان فرموده است: بعضى از ایشان به سخن تو گوش مى‌دهند؛ ولى ما بر دل‌هایشان پرده‌ها افكنده‌ایم تا آن را درنیابند و گوش‌هایشان را سنگین كرده‌ایم و هر معجزه‌اى را كه بنگرند، بدان ایمان نمى‌آورند و چون نزد تو آیند با تو به مجادله ‌پردازند. كافران مى‌گویند كه این‌ها چیزى جز اساطیر پیشینیان نیست: «وَ مِنهُم مَن یَستَمِع إلَیكَ وَ جَعلنا عَلى قُلوبِهم أكِنّةً أن یَفقَهوهُ وَ فى ءَاذانِهم وَقراً وَ إِن یَرَوا كُلَّ ءَایَة لایُؤمِنوا بِها حَتّى إذا جَاءُوكَ یجدِلونَكَ یَقولُ الّذینَ كَفَروا إن هذا إلاّ أسطِیرُ الأَوَّلِینَ».

  1. در ذیل آیه 3 سوره سبأ/34 «وَ قالَ الّذینَ كَفروا لاتأتِینَا السّاعَةُ» نقل شده: مقصود آیه ابوسفیان است. او به لات و عزى سوگند خورد كه قیامت نخواهد آمد و ما برانگیخته نمى‌شویم.[۸۰]
  1. در ذیل آیه 36 سوره انبیاء /21 آمده است[۸۱] كه پیامبر صلى الله علیه و آله بر ابوسفیان و ابوجهل گذشت. ابوجهل به ‌استهزا گفت: به پیامبر بنى ‌عبدمناف بنگر! ابوسفیان گفت: مگر چه مى‌شد اگر پیامبرى از بنى‌ عبدمناف بود. پیامبر پس از پاسخ به ابوجهل به ابوسفیان گفت: تو نیز از سر تعصب و حمیت سخن گفته‌اى! خداوند درباره آنان فرمود: «و ‌إذا رَءَاكَ الّذینَ كَفَروا إِن یَتَّخِذونَكَ إلاّ هُزُواً؛ كافران چون تو را ببینند، بى‌شك به مسخره‌ات مى‌گیرند».
  1. آیه 30 سوره انفال/8 به ماجراى دارالندوه اشاره دارد كه در آن سران مشرك مكه از جمله ابوسفیان در توطئه‌اى تصمیم گرفتند تا پیامبر را زندانى یا تبعید كنند یا از پاى درآورند:[۸۲] «و ‌إذ یَمكُرُ بِكَ الّذینَ كَفروا لِیُثبِتوكَ أو یَقتُلوكَ أو یُخرِجوكَ وَ یَمكُرونَ و یَمكرُاللّهُ واللّهُ خَیرُ المكِرینَ».
  1. مقصود از طایفه «غیر ذات‌الشوكة» در آیه 7 سوره انفال/8 را كاروان تجارتى قریش به سرپرستى ابوسفیان دانسته‌اند كه خداوند در این آیه دستیابى به آن یا پیروزى در جنگ بدر را به مسلمانان وعده داده است:[۸۳]

«و‌إذ یَعِدُكُم اللّهُ إحدَى الطـَّائفَتینِ أنّها لَكم وَ تَوَدّونَ أَنَّ غَیر ذاتِ الشَّوكَةِ ‌تَكونُ لَكُم وَ یُریدُاللّهُ أن یُحِقَّ الحَقَّ بِكَلِمتِه وَ یَقطَعَ دابِرَ الكفِرینَ؛ و (یاد كنید) آنگاه كه خدا یكى از آن دو گروه (=كاروان بازرگانى و سپاه كافران) را به شما وعده داد كه از آنِ شما خواهد بود و ‌شما دوست مى‌داشتید كه گروه بى‌خار و سپاه (=كاروان بازرگانى) شما را باشد و حال آن‌كه خدا مى‌خواست كه حق را با سخنان خود (=نهادها و سنت‌هایى كه براى یارى كردن پیامبران و پیروان حق قرار داده) استوار و پایدار سازد و بنیاد كافران را براندازد».

مفسران[۸۴] مقصود از «الرّكبُ أسفلَ ‌مِنكُم» را در آیه 42 سوره انفال/8 ابوسفیان و اصحابش دانسته‌اند. آنگاه كه پیامبر از حضور كاروان تجارى در منطقه آگاه شد، جاسوسانى را براى تهیه گزارش فرستاد. ابوسفیان با آگاهى از آن راه خود را تغییر داد و به سوى ساحل رفت. آیه بیان این ماجرا است: «إذ أنتُم بِالعُدوَةِ الدُّنیا و هُم بِالعُدوَةِ القُصوى و الرّكبُ أسفلَ مِنكُم؛ شما در كرانه نزدیكتر بودید و آنان در كرانه دورتر و ‌آن قافله در مكانى فروتر از شما بود».

  1. «إنَّ الّذینَ كَفَروا یُنفِقونَ أمولَهم لِیَصُدّوا عَن سَبیلِ اللّهِ فَسَیُنفِقونَها ثُمّ تَكونُ عَلیهِم حَسرَةً ثُمّ‌یُغلَبونَ والّذینَ كَفروا إلى جَهنّمَ یُحشرَون؛ كافران اموالشان را خرج مى‌كنند تا مردم را از راه خدا بازدارند. زین پس نیز اموالشان را خرج خواهند كرد و بعد حسرت مى‌برند و ‌مغلوب مى‌شوند و كافران را در جهنم گرد مى‌آورند». (سوره انفال/8‌، 36) گفته شده است كه ابوسفیان ‌بن ‌حرب دو هزار تن را در جنگ اُحد به ‌مزدورى گرفت تا با پیامبر كارزار كنند و این آیه درباره او نازل شد.[۸۵]
  1. برخى مفسران،[۸۶] مقصود از «مَثَلُ ما یُنفِقونَ فى ‌هذهِ الحَیوةِ الدُّنیا» (117 سوره آل ‌عمران/3) را ابوسفیان و یارانش دانسته‌اند كه در بدر و اُحد بر ضد پیامبر با یكدیگر هم‌دست شدند. گرچه نمى‌توان در واقعه بدر نقشى را براى ابوسفیان پذیرفت، كوشش‌هاى‌او پس از آن و ترغیب به انتقام جویى از كشتگان بدر و نیز سرمایه‌گذارى‌هایش تردیدناپذیر است؛ از این‌رو آن‌چه در تفسیر آمده، پذیرفتنى مى‌نماید.
  1. سالم ‌بن ‌عبدالله از پدرش ابن ‌عمر نقل مى‌كند: پیامبر افرادى از جمله ابوسفیان را لعنت كرد كه خداوند آیه 128 سوره آل ‌عمران/3 را نازل فرمود: «لَیسَ لَكَ مِن الأمرِ شىءٌ أو یَتوبَ عَلیهم أو یُعَذِّبَهُم فإنّهم ظلِمونَ؛ یا ایشان را به توبه وادارد یا آنان را چون ستم‌كارانند، عذاب كند و تو را در این كارها دستى نیست».[۸۷] برخى از محققان معاصر در این روایت كه یكى از چند روایت سبب نزول ‌آیه است، تردید كرده‌اند.[۸۸]
  1. در ذیل آیه 149 سوره آل ‌عمران/3 «یأیُّها الّذینَ ءَامَنوا إن تُطیعوا الّذینَ كَفروا یَرُدّوكم على أعقبِكُم فَتَنقلِبوا خسِرینَ؛ اى كسانى ‌كه ایمان آورده‌اید! اگر از كافران پیروى كنید، شما را به آیین پیشین برمى‌گردانند؛ پس زیان دیده باز مى‌گردید» آمده است كه مقصود از «الَّذینَ كَفروا» ابوسفیان و اصحاب اویند[۸۹] زیرا پس از شكست اُحد بعضى از مسلمانان وسوسه شدند تا با آنان رابطه برقرار كنند كه خداوند بدین‌گونه آنان را بازداشت.
  1. «سَنُلقى فى قُلوبِ الّذینَ كَفروا الرُّعبَ؛ در دل كافران هراسى خواهیم افكند». (سوره آل ‌عمران/3،151) از سدى نقل است كه ابوسفیان و همراهانش پس از پیروزى اُحد در بازگشت به مكه تصمیم گرفتند بازگشته، كار مسلمانان را یك سره كنند كه خداوند در دل‌هایشان هراس افكند و به ناچار برگشتند. این آیه درباره آنان نازل شد.[۹۰]
  1. گفته‌اند: منظور از «إنّ النّاسَ قَد جَمَعوا لَكُم فَاخشَوهُم» (سوره آل ‌عمران/3، 173) ابوسفیان و دیگر یاران اویند كه پس از اُحد یا در بدر صغرا به ‌گردآورى مشركان براى جنگ با مسلمانان پرداختند.[۹۱]
  1. آیه 12 سوره دخان/44 را اشاره به تقاضاى ابوسفیان از پیامبر براى رفع عذاب قحطى و گرسنگى از اهل مكه دانسته‌اند:[۹۲] «رَبَّنا اكشِف عَنّا العَذابَ إنّا مُؤمِنونَ».
  1. از ابن ‌عباس نقل است[۹۳] كه ابوسفیان نزد پیامبر آمد و گفت: اى محمد! تو را به خداوند و خویشاوندى سوگند مى‌دهم. آیا ما كرك و خون بخوریم؟ آیا تو نیستى كه گمان مى‌كنى براى عالمیان به ‌رحمت برانگیخته شده‌اى؟ پیامبر فرمود: آرى. گفت: تو پدران را به ‌شمشیر و فرزندان را به ‌گرسنگى كُشتى. خداوند در این باره فرمود: «وَلَقد أخَذنهم بِالعَذابِ فَما استَكانوا لِرَبِّهِموَ ما یَتَضَرّعونَ؛ به عذاب گرفتارشان كردیم؛ پس در مقابل پروردگارشان نه فروتنى كردند و نه تضرع». (سوره مؤمنون/23، 76) البته چنین گزارشى در كتاب‌هاى تاریخى نقل نشده است.
  1. آیه 1 سوره احزاب/33 را درباره ابوسفیان، عكرمه و ابوالاعور سلمى دانسته‌اند.[۹۴] آنان پس از اُحد به مدینه آمده به همراهى عبدالله ‌بن ‌ابىّ بر پیامبر وارد شدند و گفتند: اى محمد! دست از خدایان ما لات و عزى و منات بردار و بگو بت‌ها كسانى ‌را كه آن‌ها را مى‌پرستند، شفاعت مى‌كنند. ما نیز تو را با خدایت وامى‌نهیم. این سخن بر پیامبر گران آمد و آنان را از مدینه بیرون كرد. خداوند در تأیید پیامبرش فرمود: «یأیُّها النّبىُّ‌ اتَّقِ اللّهَو لاتُطِعِ الكـفِرینَ والمُنـفِقینَ إنّ اللّهَ كانَ ‌عَلیماً حَكیماً؛ اى پیامبر! تقواى خدا را پیشه كن و از كافران و منافقان پیروى مكن. خداوند دانا و حكیم است».
  1. از مجاهد نقل است كه مقصود از «جنود» در آیه 10 سوره احزاب/33 سپاه احزاب از جمله سپاه ابوسفیان است.[۹۵] در آیه 10 همین سوره نیز «مِن أسفلَ مِنكم» سپاه ابوسفیان دانسته شده ‌است:[۹۶] «إذ جاءُوكُم مِن فَوقِكم و مِن أسفَلَ مِنكم». (سوره احزاب/33،10)
  1. «الّذین كَفروا» را در آیه 84 سوره نساء/4، ابوسفیان و دیگر مشركان دانسته‌اند.[۹۷] طبق این نقل خداوند پیامبر را به ترغیب مؤمنان براى جنگ با آنان در بدر صغرا فرمان داده است: «فقتِل فى سَبیلِ اللّهِ لاتُكَلَّفُ إلاّ نَفسَكَ وَ حَرِّضِ المُؤمِنینَ عَسى اللّهُ أن‌یَكُفَّ بَأسَ الّذینَ كَفروا وَاللّهُ أشدُّ بَأساًو أشدُّ تَنكیلا؛ پس در راه خدا نبرد كن كه جز بر نفس خویش مكلف نیستى و مؤمنان را به جنگ برانگیز؛ شاید خدا گزند كافران را از شما بازدارد و خشم و عذاب او از هر خشم و عذابى سخت‌تر است».
  1. در ذیل آیه 104 سوره نساء/4 از ابن ‌عباس نقل شده است[۹۸] كه ابوسفیان در كارزار اُحد، پیامبر را بر آنچه روى داد سرزنش‌گونه به سخره گرفت و در پى تضعیف مسلمانان برآمد كه پیامبر فرمان داد تا بدو پاسخ داده به مقابله برخیزند و این آیه نازل شد: «و‌لاتَهِنوا فى ابتِغاءِ القَومِ إِن تَكونوا تَألَمونَ فَإنَّهُم یَألَمونَ كما تَألَمونَ و تَرجونَ مِن اللّهِ ما لایَرجونَ و كانَ اللّهُ عَلیماً حَكیماً؛ و در دست یافتن به آن قوم سستى مكنید. اگر شما آزار مى‌بینید آنان نیز چون شما آزار مى‌بینند و ‌شما از خدا چیزى را امید دارید كه آنان امید ندارند و خدا دانا و حكیم است».
  1. «یأیُّها النّاسُ إنّا خَلَقنكُم مِن ذَكر و أُنثى». (سوره حجرات/49، 13) از مقاتل نقل شده است[۹۹] كه سبب نزول این آیه آن است كه در فتح مكه بلال به امر رسول خدا صلى الله علیه و آله بر بام كعبه بانگ نماز برآورد و چند تن از سران مكه درباره او زبان به نكوهش گشودند. ابوسفیان به طعنه و سخره گفت: من چیزى نمى‌گویم مى‌ترسم خداوند به پیامبر خبر دهد! سپس این آیه نازل شد.
  1. ابن ‌عباس و قتاده مقصود از «أئمّةَ الكفر» در آیه 12 سوره توبه/9 را ابوسفیان و دیگر رؤساى قریش كه خداوند مسلمانان را به كارزار با آنان امر فرمود، مى‌دانند؛[۱۰۰] گرچه بلنسى با توجه به زمان نزول آیه كه پس از تبوك و در سال 9 هجرى ‌است، ارتباط آن را با ابوسفیان كه در این زمان اسلام را پذیرفته بود، نمى‌پذیرد و حمل آیه را بر عموم سزاوارتر مى‌داند.[۱۰۱]
  1. مفسران در ذیل آیه 60 سوره توبه/9 از ابوسفیان یاد كرده‌اند كه در جایگاه یكى از «مؤلفة قلوبهم» سهمى از غنایم را گرفت.[۱۰۲]

برخى از مفسران در ذیل 3 آیه به گونه‌اى از ابوسفیان به نیكى یاد كرده‌اند كه با توجه به آن‌چه گذشت، پذیرفتنى نمى‌نماید:

    1. از مقاتل ‌بن ‌حیان در ذیل آیه 34 سوره فصلت/41 «ادفَع بِالّتى هِىَ أحسَنُ فَإذا الّذى بَینَك وَ بَینَه عدوَةٌ كأَنّه ولىٌّ حمیمٌ؛ (بدى دیگران را) به شیوه‌اى كه نیكوتر است، دور كن كه (اگر چنین كنى) ناگاه آن كه میان تو و او دشمنى است چون دوستى نزدیك و مهربان گردد»، نقل شده است كه در شأن ابوسفیان ‌بن ‌حرب فرود آمد كه اول دشمن بود و در دل با رسول خدا صلی الله علیه و آله و با مؤمنان عداوت داشت و به آخر دوست شد..‌.[۱۰۳]
    1. «عَسى اللّهُ أنْ یَجعلَ بَینَكم و بَینَ الّذینَ عادَیتم مِنهم مودّةً؛ شاید خدا میان شما و كسانى ‌كه با آنان دشمنى مى‌ورزیدید، دوستى پدید ‌آورد». (سوره ممتحنه/60‌، 7) بر پایه روایتى منظور از این آیه اسلام آوردن ابوسفیان است و «مودت» به ازدواج پیامبر صلى الله علیه و آله با دختر او «ام‌حبیبه» اشاره دارد؛[۱۰۴] گرچه با توجه به نزول آیه در سال‌هاى آخر حیات پیامبر و تحقق ازدواج در سال‌ها پیش‌تر ارتباط آیه با ابوسفیان منتفى است.
    1. برخى از مفسران در ذیل آیه 15 سوره توبه/9 گفته‌اند كه مقصود از «و‌یَتوبُ اللّهُ على مَن یَشاءُ» ابوسفیان و دیگرانند.[۱۰۵]

پانویس

  1. الاستیعاب، ج‌ 2، ص‌ 270.
  2. الاصابه، ج‌ 3، 333.
  3. انساب‌الاشراف، ج‌ 5‌، ص‌ 9.
  4. الاستیعاب، ج‌ 4، ص‌ 240.
  5. المحبّر، ص‌ 132.
  6. همان.
  7. همان، ص‌ 175.
  8. اخبار مكه، ص‌ 115.
  9. فتوح‌البلدان، ص‌ 457.
  10. الاستیعاب، ج‌ 4، ص‌ 240.
  11. المعارف، ص‌ 575‌.
  12. الاغانى، ج 6، ص 359؛ الاستیعاب، ج‌ 4، ص ‌240.
  13. الاستیعاب، ج‌ 4، ص‌ 240.
  14. سیره ابن ‌هشام، ج‌ 2، ص‌ 413.
  15. انساب‌الاشراف، ج‌ 5‌، ص‌ 14.
  16. المحبّر، ص‌ 161.
  17. العقدالفرید، ج‌ 5‌، ص‌ 7.
  18. السیر والمغازى، ص‌ 144.
  19. الاستیعاب، ج‌ 2، ص‌ 271.
  20. انساب‌الاشراف، ج‌ 5‌، ص‌ 16.
  21. السیر والمغازى، ص‌ 197 و 198.
  22. همان؛ سیره ‌ابن ‌هشام، ج‌ 1، ص‌ 295 و 296.
  23. سیره ابن ‌هشام، ج‌ 1، ص‌ 264 و 265.
  24. همان، ص‌ 315 ـ 481.
  25. همان، ج‌ 2، ص‌ 480 و 481.
  26. المحبّر، ص‌ 271.
  27. اخبار مكه، ج‌ 2، ص‌ 244 و 245.
  28. الطبقات، ج‌ 2، ص‌ 4.
  29. الطبقات، ج‌ 2، ص‌ 9.
  30. سیره ابن ‌هشام، ج‌ 2، ص‌ 650‌.
  31. سیره ابن ‌هشام، ج 3، ص 67.
  32. الطبقات، ج‌ 2، ص‌ 22؛ السیر والمغازى، ص‌ 310 و 311.
  33. انساب‌الاشراف، ج ‌5‌، ص‌ 12.
  34. السیر والمغازى، ص‌ 310 و 311؛ الطبقات، ج‌ 2، ص‌ 23.
  35. السیر و المغازى، ص‌ 322 و 323؛ یعقوبى، ج ‌2، ص‌ 47.
  36. المغازى، ج‌ 1، ص‌ 206.
  37. سیره ابن ‌هشام، ج‌ 3، ص‌ 93 و 94.
  38. الطبقات، ج‌ 2، ص‌ 45 و 46.
  39. همان، ص‌ 72؛ المحبّر، ص‌ 119.
  40. العقدالفرید، ج‌ 5‌، ص‌ 281.
  41. المغازى، ج‌ 2، ص‌ 441 و 442؛ الارشاد، ج‌ 1، ص‌ 94 و 95.
  42. سیره ابن ‌هشام، ج‌ 3، ص‌ 315.
  43. الطبقات، ج‌ 2، ص‌ 102؛ تاریخ طبرى، ج‌ 2، ص‌ 155.
  44. سیره ابن ‌هشام، ج‌ 4، ص‌ 396 و 397؛ الارشاد، ج‌ 1، ص‌ 132 و 133.
  45. الطبقات، ج‌ 2، ص‌ 102 و 103؛ تاریخ یعقوبى، ج‌ 2، ص‌ 58‌.
  46. اخبار مكه، ج 2، ص 235؛ الاستیعاب، ج 4، ص 240.
  47. الاستیعاب، ج‌ 4، ص‌ 241.
  48. قاموس ‌الرجال، ج 5، ص 487.
  49. الاصابه، ج‌ 3، ص‌ 333.
  50. سیره ابن ‌هشام، ج‌ 4، ص‌ 443.
  51. المغازى، ج‌ 3، ص‌ 944 و 945.
  52. الارشاد، ج‌ 1، ص‌ 145.
  53. المغازى، ج 3، ص‌ 945؛ الاستیعاب، ج‌ 2، ص 270.
  54. انساب‌الاشراف، ج 5، ص 14؛ الاصابه، ج 3، ص 334.
  55. المحبر، ص 315.
  56. سیره ابن هشام، ج‌ 1، ص‌ 86‌.
  57. انساب‌الاشراف، ج‌ 5‌، ص‌ 18.
  58. العقدالفرید، ج‌ 4، ص‌ 240.
  59. انساب‌الاشراف، ج‌ 5‌، ص‌ 18.
  60. همان، ج‌ 2، ص‌ 271.
  61. الفتوح، ج‌ 2، ص‌ 559‌.
  62. الفتوح، ج ‌2، ص ‌559‌؛ انساب‌الاشراف، ج‌ 2، ص‌ 271.
  63. العقدالفرید، ج‌ 4، ص‌ 240.
  64. همان، ص‌ 14.
  65. العقدالفرید، ج‌ 2، ص‌ 272.
  66. تاریخ طبرى، ج‌ 2، ص‌ 336؛ الاستیعاب، ج‌ 4، ص‌ 240.
  67. الاستیعاب، ج‌ 2، ص‌ 270.
  68. قاموس الرجال، ج‌ 5‌، ص‌ 487 و 488.
  69. انساب‌الاشراف، ج ‌5‌، ص‌ 19؛ قاموس‌الرجال، ج‌ 5‌، ص‌ 488.
  70. انساب‌الاشراف، ج 5، ص 19؛ الاصابه، ج 3، ص 335.
  71. الخصال، ج‌ 1، ص‌ 191.
  72. انساب‌الاشراف، ج‌ 5‌، ص‌ 18.
  73. الدرّالمنثور، ج‌ 8‌، ص‌ 536‌.
  74. مبهمات القرآن، ج‌ 2، ص ‌723.
  75. مجمع‌البیان، ج‌ 10، ص‌ 834‌.
  76. مبهمات‌القرآن، ج‌ 2، ص‌ 423.
  77. سیره ابن ‌هشام، ج‌ 2، ص‌ 417 و 418.
  78. جامع البیان، مج 9، ج 15، ص 204 ـ 207؛ مجمع‌البیان، ج ‌6‌، ص‌ 678‌.
  79. كشف‌الاسرار، ج‌ 3، ص‌ 326.
  80. قرطبى، ج‌ 14، ص‌ 167؛ غررالتبیان، ص‌ 425.
  81. كشف‌الاسرار، ج‌ 6‌، ص‌ 247 و 248.
  82. روض‌الجنان، ج‌ 9، ص‌ 101.
  83. مجمع‌البیان، ج‌ 4، ص‌ 802‌؛ الدرّالمنثور، ج‌ 4، ص ‌28.
  84. عیّاشى، ج‌ 2، ص‌ 65‌؛ مجمع‌البیان، ج‌ 4، ص‌ 839‌.
  85. جامع‌البیان، مج ‌6‌، ج‌ 9، ص‌ 323؛ مجمع‌البیان، ج ‌4، ص‌ 831‌.
  86. مجمع‌البیان، ج‌ 2، ص‌ 818‌.
  87. التفسیر الكبیر، ج‌ 8‌، ص‌ 231؛ جامع‌البیان، مج‌ 3، ج‌ 4، ص‌ 118.
  88. الصحیح من سیرة‌النبى، ج‌ 6‌، ص‌ 167 و 168.
  89. التبیان، ج‌ 3، ص‌ 14.
  90. مجمع‌البیان، ج‌ 2، ص‌ 414؛ التفسیر الكبیر، ج‌ 9، ص‌ 32.
  91. مجمع‌البیان، ج‌ 2، ص‌ 886‌؛ ماوردى، ج‌ 1، ص‌ 438.
  92. كشف‌الاسرار، ج‌ 9، ص‌ 96؛ مناقب، ج‌ 1، ص‌ 275.
  93. جامع البیان، مج 10، ج 18، ص 58 و 59‌؛ اسباب‌النزول، ص ‌261 و 262.
  94. مجمع‌البیان، ج‌ 8‌، ص‌ 525‌.
  95. جامع‌البیان، مج ‌11، ج‌ 21، ص‌ 154؛ الدرّالمنثور، ج‌ 6‌، ص 573‌.
  96. جامع‌البیان، مج‌ 11، ج‌ 21، ص‌ 155 و 156.
  97. مجمع‌البیان، ج‌ 3، ص‌ 128.
  98. جامع‌البیان، مج‌ 4، ج‌ 5‌، ص‌ 357.
  99. كشف‌الاسرار، ج‌ 9، ص ‌263.
  100. الدرّالمنثور، ج‌ 4، ص‌ 136.
  101. مبهمات‌القرآن، ج‌ 1، ص‌ 535 و 536‌.
  102. كشف‌الاسرار، ج‌ 4، ص‌ 159؛ الدرّالمنثور، ج‌ 4، ص ‌223؛ الكافى، ج‌ 2، ص ‌391.
  103. كشف‌الاسرار، ج‌ 8‌، ص‌ 527‌؛ الكشّاف، ج‌ 4، ص‌ 200.
  104. ماوردى، ج 5، ص 519؛ الدرّالمنثور، ج 8، ص‌ 130.
  105. كشف‌الاسرار، ج‌ 4، ص‌ 102؛ غررالتبیان، ص‌ 272.

منابع

سید علیرضا واسعى، دائرة المعارف قرآن کریم، جلد 1، صفحه 679-690.