سید عبدالله بهبهانی: تفاوت بین نسخهها
Saeed zamani (بحث | مشارکتها) جز (صفحهای جدید حاوی ' {{بخشی از یک کتاب}} <keywords content='کلید واژه: سید عبدالله بهبهانی، خاندان بهبهانی، م...' ایجاد کرد) |
(اضافه کردن رده) |
||
سطر ۹۲: | سطر ۹۲: | ||
==پانویس == | ==پانویس == | ||
<references /> | <references /> | ||
+ | [[رده:علمای قرن چهاردهم]] |
نسخهٔ ۷ اوت ۲۰۱۲، ساعت ۰۶:۵۱
منبع: تلخيص از كتاب گلشن ابرار، جلد 6، صفحه 45
نویسنده: سيد مجيد حسنزاده
خاندان
خاندان بهبهانی، یكی از خاندانهای عالمپرور، نیك سیرت و مجاهد است. ریشه این درخت تناور علم و اندیشه، در بحرین بوده است و شاخسارهای آن، در شهرهای نجف اشرف، بصره، خرمشهر، بوشهر، شیراز، تهران و بهبهان گسترده شده است. نسب این خاندان، به «آل غریفی» بحرین میرسد. این خاندان، منسوب به «غرفه»، روستایی در بحرین میباشند.[۱] نخستین شخص از این خاندان كه از بحرین مهاجرت كرد، جد پنجم آیت الله بهبهانی، یعنی سید عبدالله بلادی بوده است. پدر آیت الله بهبهانی، سید اسماعیل است و او فرزند سید نصرالله بهبهانی است. سید نصرالله از روحانیون بهبهان بود. وی مقام اجتهاد نداشت و در بهبهان به تبلیغ و ارشاد و هدایت مردم مشغول بود.[۲]
تولد و تحصیلات
یكی از چهرههای مشهور و درخشان خاندان بهبهانی، سید عبدالله بهبهانی است. وی فرزند سید اسماعیل بن سید نصرالله و از نوادگان سید عبدالله بلادی است. سید عبدالله در سال 1262 ق. در نجف اشرف متولد شد. وی پس از فراگیری خواندن و نوشتن، به تحصیل علوم اسلامی پرداخت و پس از پایان علوم مقدماتی و سطح، نزد عالمان بزرگی چون میرزای شیرازی، آیت الله سید حسین كوهكمری و شیخ راضی به تحصیل پرداخت و پس از نیل به مقام اجتهاد، در سال 1295 ق. به ایران بازگشت و در تهران اقامت گزید. آیت الله سید عبدالله بهبهانی، مجموعهای در فقه نگاشت كه شامل بیست رساله فقهی است كه هر كدام مربوط به یك موضوع فقهی میباشد. سال تالیف این كتاب، 1292 ق است.[۳]
نسب نامه
آیت الله بهبهانی از نوادگان امام كاظم علیه السلام و از سادات موسوی است.
پدر
آغاز نهضت مشروطیت
آیت الله بهبهانی در تهران به انجام وظایف دینی و مذهبی اشتغال داشت و در حد توان، مشكلات اجتماعی جامعه را حل و فصل میكرد. به دنبال اختلافی كه بین عدهای از طلاب پیش آمد، یكی از روحانیون به نام معتمدالاسلام رشتی، به خانه آیت الله بهبهانی پناهنده شد.[۴] این كار، موجب شد كه عدهای برای آیت الله بهبهانی مزاحمت ایجاد كنند و او را مورد آزار و شكنجه قرار دهند. به دنبال این حادثه، اطرافیان بهبهانی از آن ها شكایت كردند. عینالدوله صدراعظم و داماد مظفرالدین شاه كه فردی مستبد و متكبر[۵] بود و همواره در فكر تحكیم پایههای قدرت و حكومت خویش بود، عدهای از روحانیون را به این بهانه دستگیر و تبعید كرد.
آیت الله بهبهانی به دنبال این موضوع، برای عینالدوله پیامی فرستاد و ضمن تشكر، از وی خواست كه بازداشت شدگان را آزاد كند. عینالدوله در پاسخ آیت الله بهبهانی گفت: دستگیری و تبعید این افراد، به خاطر اهانت به شما نبوده است تا به دستورتان آنان را آزاد كنم.[۶] آیت الله بهبهانی، با این رفتار متكبرانه عینالدوله، دریافت كه با صدر اعظمی جاه طلب و مغرور روبروست كه جز به خودكامگی، قدرت طلبی و گسترش نفوذ نمیاندیشید.
پیمان گمركی با روسیه و انتصاب مسیونوز بلژیكی به ریاست گمرك ایران، ضربه سهمگینی بر استقلال سیاسی و اقتصادی ایران وارد آورد.[۷] این پیمان، نارضایتی فراوانی را به وجود آورد و مخالفان حكومت استبدادی را به چارهاندیشی واداشت. در همین زمان، عكسی از مسیونوز با لباس روحانیت پخش شد. به دنبال انتشار این عكس، مخالفت با حكومت استبدادی نمایان شد. آیت الله بهبهانی در یك سخنرانی در منزل خویش، این عمل مسیونوز را نكوهش كرد[۸] و از مظفرالدین شاه، خواستار عزل وی شد. با وجود مخالفتهای آیت الله بهبهانی و سایر عالمان و رهبران دینی و روشنفكران با اعمال ظالمانه عینالدوله، هیچ تغییری در اراده كشور ایجاد نشد و حتی مسیونوز بلژیكی، علاوه بر ریاست گمرك، به ریاست وزارت پست و تلگراف هم منصوب شد.
آیت الله بهبهانی از این زمان، مبارزه تمام عیار خویش را با حكومت استبدادی آغاز كرد. از این رو، برای عالمان و رهبران دینی تهران پیام فرستاد و آنان را دعوت به همكاری كرد. آیت الله طباطبایی در پاسخ به تقاضای آیت الله بهبهانی، به فرستاده وی، معتمدالاسلام رشتی، گفت: «اگر جناب آقا سید عبدالله مقصود را تبدیل كنند و غرض شخصی در كار نباشد، من همراه خواهم بود».[۹]
اوجگیری مبارزات
ظلم و ستم حاكمان و فرمانداران محلی در شهرهای مختلف، شور و هیجان مردم را برای مبارزه با حكومت افزایش میداد؛ اما حوادثی چون احداث بانك استقراض روس در قبرستانی قدیمی و به چوب بستن بازاریان تهران و تعطیلی بازار، موجب اوج گیری مبارزات شد. مردم در اعتراض به این اعمال، در مسجد اجتماع كردند. نیروهای دولتی كه وضع را خطرناك دیدند، مسجد را به محاصره درآوردند و به این بنای مذهبی حمله كردند.
آیت الله بهبهانی و آیت الله طباطبایی، برای جلوگیری از خونریزی، تصمیم گرفتند كه به حرم حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام پناهنده شوند. این تصمیم، در 16 شوال 1323 ق. جامه عمل پوشید. متحصنین مبارز، خواستههای خود را كه مهمترین آن ها ایجاد عدالتخانهای برای جلوگیری از ظلم و ستم و رعایت عدالت بود، به اطلاع دولت رساندند.
این مقاومت و پایداری در تحصن و مبارزه، موجب شد كه شاه با درخواستهای آنان موافقت كند. با اعلام موافقت با خواستههای متحصنین، آیت الله بهبهانی و دیگر روحانیون به شهر بازگشتند. عینالدوله كه از ضعف شاه استفاده كرده بود و یكهتاز میدان سیاست و فرمانروایی كشور شده بود و انجام خواستههای مبارزان را خلاف منافع خود میدید، از اجرای این خواستهها خودداری كرد و با شدت بیشتری با مبارزان به مقابله برخاست.
از این رو، نیرالدوله را كه فردی مستبد و سختگیر بود، به جای علاءالدوله به حكومت تهران منصوب كرد. او نیز برای جلوگیری از مبارزات، سید جمالالدین واعظ را به قم تبعید كرد و شیخ محمد واعظ را دستگیر و در سربازخانه زندانی كرد. این عمل، خشم و نارضایتی مردم را شدت بخشید و آنان برای آزادی شیخ محمد به سربازخانه حمله كردند. در این درگیری، یكی از طلاب به نام سید عبدالحمید به شهادت رسید.
به دنبال شهادت وی، بازار بسته شد و شهر به حال تعطیل درآمد. آیت الله بهبهانی و آیت الله سید محمد طباطبایی، هر دو به خانه آیت الله شیخ فضلالله نوری رفتند و از وی تقاضای كردند تا آنان را در امر مبارزه همراهی كند. شیخ نیز قول همكاری داد و بدین ترتیب، روحانیون تهران در مبارزه با حكومت استبدادی متحد شدند. مردم، جسد طلبه شهید را به مسجد بردند و در آن جا به سینهزنی و نوحهخوانی پرداختند. آیت الله بهبهانی و دیگر روحانیون نیز در مسجد حاضر شدند. سربازان دولتی به مسجد حمله كردند. این امر، موجب نگرانی و اضطراب مردم شد.
«در این هنگام، از شادروان بهبهانی رفتاری دیده شد كه دلیری و بزرگی او را نیك میرساند. بدین سان كه بیدرنگ خود را بر روی یك بلندی رسانید و سینه خود را باز كرد و رو به مردم گردانیده و به آواز بلند چنین گفت: ای مردم! نترسید، واهمه نكنید. این ها كاری داشته باشند، با من دارند. این سینه من! كجاست آن كه بزند؟ شهادت و كشته شدن، ارث ماست. چندان ایستاد و از این سخنان گفت كه مردم را دوباره بازگردانید و به دل ها آرامش بازآورد».[۱۰]
سخنان آیت الله بهبهانی، موجب قوت قلب و استقامت مردم گردید و مقاومت و پایداری ادامه یافت. دولت، مبارزان را تهدید كرد و از آنان خواست تا به تحصن خاتمه دهند. آیت الله بهبهانی و آیت الله طباطبایی گفتند كه یا با خواستههای ما موافقت كنید و یا اجازه دهید كه ما از شهر خارج شده، به نجف و كربلا برویم. دولت به امید این كه با رفتن رهبران دینی، مخالفت با دولت كاهش مییابد، به آنان اجازه خروج داد و بدین سان، كاروان مهاجران، به سوی قم حركت كرد. آیت الله بهبهانی به همراه دیگر رهبران مذهبی و روحانیون، به قم رفته و در حرم حضرت معصومه علیهاالسلام متحصن شدند.
تحصن در سفارت
با خروج رهبران دینی از تهران، مردم دچار تحیر و سردرگمی شدند و نگران آشفتگی اوضاع بودند. روشنفكران وابسته به بیگانه و عوامل دولت انگلستان نیز فرصت را مغتنم شمرده، مردم را به پناهنده شدن به سفارت انگلستان تحریك كردند و بدین ترتیب، مردم و مبارزان به سفارت پناهنده شدند. با القای دولت انگلیس و وابستگان آن، اهداف و خواستهها تغییر كرد و نهضت عدالتخانه، جای خود را به مشروطه داد و نهضت از مسیر اصیل خود منحرف شد. این واقعه، لكه ننگی بر دامن جنبش مردم مسلمان ایران بود و پیامدهای آن تا سالیان درازی، موجب وابستگی كشور به انگلستان گردید.
حمله به مجلس و دستگیری بهبهانی
محمدعلی شاه كه پس از مرگ پدر، به پادشاهی رسیده بود، به علت خوی استبدادی، حاضر به پذیرش قانون نبود؛ اما با شورشهای مردم تبریز، تهران و دیگر شهرها و حمایت عالمان نجف از قانون اساسی، سرانجام در 29 شعبان 1325 ق. آن را تایید و امضا كرد؛ اما همچنان در صدد انتقامجویی و برانداختن اساس مشروطیت بود. او برای اجرای اهداف پلیدش، نیروهای دولتی را مهیا كرد و لیاخوف روسی را به فرماندهی آن ها برگزید. نیروهای دولتی در 13 جمادی الاول 1326 ق. به فرماندهی لیاخوف روسی، به مجلس حمله كردند.
هنگامی كه خبر حمله به مجلس، در شهر منتشر شد، آیت الله بهبهانی و آیت الله طباطبایی خود را به مجلس رساندند تا از درگیری و خونریزی جلوگیری كنند؛ اما نیروهای نظامی دولت، به سخن كسی توجه نكردند و با نیروهای مجاهدین درگیر شدند. مجاهدان كه نیروی كافی برای مبارزه نداشتند، عقبنشینی كردند و مجلس به دست نیروهای دولتی افتاد. در این درگیری، جمعی از مشروطه خواهان كشته شدند.
آیت الله بهبهانی به همراه جمعی دیگر از رهبران و مشروطهخواهان، در پارك امینالدوله جمع شدند. نیروهای دولتی به آن جا نیز حمله كردند و آیت الله بهبهانی و آیت الله طباطبایی و فرزند آیت الله بهبهانی را دستگیر كردند و بهبهانی و فرزندش سید محمد بهبهانی را با سر نیزه و قنداق تفنگ؛ به شدت مجروح كردند. ریش آیت الله بهبهانی را كندند و وی را به همراه سید محمد طباطبایی به قزاقخانه انتقال دادند و پس از چند روز، آنان را نزد محمدعلی شاه بردند. محمدعلی شاه با آنان با خشونت رفتار كرد و به آنان ناسزا گفت.
آیت الله بهبهانی با آن كه در چنگ آن مرد جانی و بیرحم اسیر بود، با همان شجاعت فطری كه داشت، گفت: «ما را بكشید؛ ولی با ما، با بیاحترامی سخن نگویید.» این سخن، پادشاه مستبد را تكان داد و او لحن خود را تغییر داد و با ملایمت با آنان سخن گفت. سرانجام پس از چندی، بهبهانی كه بیشتر مورد خشم و كینه شاه بود، به همراه دامادش، میرزا محسن، به كرمانشاه تبعید شد[۱۱] و از آن جا به نجف رفت.
خبر حمله به مجلس و كشتن آزادیخواهان و مجاهدان، موجی از خشم و نفرت را در بین مردم به وجود آورد. مردم تبریز به رهبری ستارخان و باقرخان، با قوای دولتی به نبرد پرداختند. نیروهای بختیاری به فرماندهی سردار اسعد و نیروهای شمال به رهبری سپهدار تنكابنی، عازم تهران شدند و پس از درگیری با نیروهای دولتی، در روز جمعه 27 جمادی الثانی 1327 ق. تهران را به تصرف خود درآورند و مجلس فعالیت خود را از سر گرفت.
مشروطه طلبان، به جای مجازات مخالفان و نیروهای دولتی، از روحانیون و عالمان مشروعه طلب، انتقام گرفتند و در اولین فرصت، در یك دادگاه به ریاست شیخ ابراهیم زنجانی، آیت الله شیخ فضلالله نوری را به اعدام محكوم كردند و وی را به شهادت رساندند. پس از آن، آیت الله بهبهانی از نجف به ایران بازگشت. او به هنگام ورود به تهران، خطاب به آیت الله طباطبایی كه به استقبال وی آمده بود، گفت: «تو زنده ماندی و شیخ را در تهران به دار زدند و این ثلمه را به اسلام وارد ساختند؟ چرا نرفتی بند دار را بگیری و به گردن خود اندازی كه این ننگ، برای اسلام پیش نیاید و این لطمه و سكته، به مشروطیت ایران وارد نشود».[۱۲]
شهادت
پس از فتح تهران به دست مشروطهخواهان، شور و هیجان، انقلابیون را فراگرفته بود. مجاهدان و دیگران، به انتشار مطبوعات گوناگون اقدام كردند. احزابی در كشور تشكیل شدند و هر حزبی تلاش میكرد تا مجلس و دولت را بدست گیرد. حزب دمكرات و حزب اعتدالیون، دو حزب عمده این مقطع از تاریخ كشور بودند. تقیزاده و دیگر روشنفكران وابسته به بیگانه، از رهبران حزب دمكرات بودند و در مقابل، آیت الله بهبهانی، آیت الله طباطبایی و اكثر روحانیون و عالمان بزرگ، عضو و یا حامی حزب اعتدالیون بودند.[۱۳]
دیدگاههای روحانیون، به ویژه آیت الله بهبهانی و آیت الله طباطبایی، با نظرات دمكراتها اختلاف اساسی داشت و این، موجب اختلاف و درگیری در مجلس و خارج از آن شد و اوضاع كشور را متشنج كرده بود. روشنفكران غربزده و وابسته، همواره سعی میكردند تا روحانیون و عالمان دینی را از صحنه اداره كشور خارج سازند. روحانیون و رهبران دینی نهضت نیز از حمایت آخوند خراسانی، شیخ عبدالله مازندرانی و دیگر عالمان نجف برخوردار بودند. اینان نیز با صدور اطلاعیههایی، دمكراتها را مورد انتقاد قرار دادند و تاكید كردند كه مقصود ما از حریت، آزادی از ظلم و ستم كارگزاران دولتی است و نه خروج از تعهدات و تقیدات الهی و شرعی و چون متوجه شدند كه سخنان آن ها تاثیری در تغییر اوضاع ندارد، رای به فساد مسلك تقیزاده و دمكرات ها دادند.[۱۴]
این رای عالمان نجف، خشم و كینه دمكراتها را برانگیخت. آن ها بهبهانی را واسطه این اقدام میدانستند و علاوه بر این، بهبهانی به دلیل نفوذ و قدرت اجتماعی كه داشت، مانع رسیدن دمكراتها به اهدافشان بود؛ زیرا آنان مخالف حاكمیت اسلام بودند. مخالفان حاكمیت اسلام كه اغلب آنان در حزب دمكرات جمع شده بودند، فارغ از مشی غربی و شرقی با هم متحد شدند؛ این اتحاد، به گونهای بود كه تقیزاده كه به شدت شیفته و فریفته فرهنگ غربی بود، توانست حیدر عمو اوغلی را كه از وابستگان روسیه بود و در قفقاز تربیت شده بود، با خود همراه سازد. سرانجام مجاهدین تحت رهبری حیدرعمو اوغلی، در شب نهم رجب سال 1328 ق. به منزل آیت الله بهبهانی یورش بردند و این مبارز خستگیناپذیر را كه در مقابله با ظلم و ستم حكومت استبدادی جانفشانی كرده بود و رنج زندان، تبعید و شكنجه را به جان خریده بود، مظلومانه به شهادت رساندند.[۱۵]
هنوز آفتاب طلوع نكرده بود كه خبر شهادت آیت الله بهبهانی در شهر منتشر شد. مردم دست از كار كشیدند و رهسپار منزل آیت الله بهبهانی شدند. چون منزل او گنجایش همه جمعیت را نداشت، طلاب، علما، اصناف و جمعی از مبارزان مشروطهخواه، در مدرسه مروی اجتماع كردند. سید محمد بهبهانی، فرزند بزرگ آیت الله بهبهانی، در میان حزن و اندوه هزاران نفر از افرادی كه گرد آمده بودند، حاضر شد؛ هنوز لب به سخن نگشوده بود كه صدای ناله و فریاد جمعیت بلند شد و اشك از دیدگان آنان جاری شد.
سید محمد، خطاب به جمعیت حاضر چنین گفت: «در مقابل آن چه خداوند مقدر فرموده است، باید تسلیم بود. مرحوم بهبهانی در راه خدمت به خلق خدا تا آخرین مرحله را پیمود و به درجه رفیع شهادت نایل شد. من از شما میخواهم كه خونسردی پیشه كنید و از اختلاف و انتقام بپرهیزید».
این سخنان كه حاكی از درایت و هوشیاری، ایمان به حق، بزرگی روح و گذشت و جوانمردی بود، آتش خشم و نفرت مردم را سرد كرد و از یك جنگ و خونریزی در تهران جلوگیری كرد. با وجود این، دو روز بازارها بسته شد و مردم در مساجد و حسینیهها، به سوگواری و عزاداری پرداختند.[۱۶] پیكر آیت الله بهبهانی توسط بستگانش به نجف اشرف منتقل شد و در مقبره خانوادگی، در كنار پدر بزرگوارش، در یكی از مقبرههای شرقی صحن مطهر امام علی علیه السلام به خاك سپرده شد.[۱۷]
ویژگیهای اخلاقی
آیت الله بهبهانی، عادت به گوشهگیری و منفیبافی نداشت و فردی اجتماعی بود. هرگاه كسی دست نیاز به طرفش دراز میكرد، تلاش میكرد تا در حد توان، مشكل او را حل كند. او علاقهمند بود كه به مردم گرفتار كمك كند و محتاجان را از خانه خود مایوس و محروم نسازد و به علت این كه شخصیتی بانفوذ بود، برای رفع مشكل افراد، آنان را به مقامات و مسئولین دولتی معرفی میكرد و چون مقید به رعایت قوانین و مقررات بود، در توصیههای خود به مسئولان دولتی، همواره جمله «در صورت امكان و رعایت مقررات» را ذكر میكرد و اگر استنباط میكرد كه عملی برخلاف مقررات انجام شده، بسیار متاثر و ناراحت میشد.[۱۸]
وی، مردی شجاع، بردبار، با عزم و ارادهای قوی و فهیم بود و چون راهی را پیش میگرفت، بدون تردید و سستی و باجوانمردی و شهامت، پیش میرفت تا به مقصود برسد. كلمه تسلیم و تمكین در قاموس زندگانی وی نبود و هیچگاه از خود سستی و ضعف نشان نداد.[۱۹] با این خصوصیات و اوصاف پسندیده و مجاهدتها و رشادتها، مسئله قلیان كشیدن وی و نقض حكم تحریم تنباكو[۲۰] كه شاید به دلیل عدم آگاهی وی از اهمیت موضوع و یا به علت سلیقه خاص صورت گرفت، چیزی از ارزشهای این روحانی مجاهد كم نمیكند.
بهبهانی از نگاه دیگران
مهدی ملكزاده از مورخان نهضت مشروطیت، درباره آیت الله بهبهانی چنین مینویسد: «مرحوم بهبهانی كه موسس مشروطیت و پایهگذار حكومت ملی بود و در شجاعت و شهامت و استقامت و قوه تفكر و تعقل و شخصیت و نیروی اراده در ایران، بینظیر بود و به علت دارا بودن همین سجایا و مكارم اخلاقی، اول كسی بود كه بدون بیم و هراس... در مقابل استبداد، قد مردانگی علم كرد و از پای ننشست و تا روز آخر، با همان شجاعت و عزم راسخ از مشروطیت دفاع كرد».[۲۱]
پانویس
- ↑ شهیدان راه فضیلت، عبدالحسین امینی، ترجمه جلال الدین فارسی، انتشارات روزبه، تهران 1363، ص 529.
- ↑ رهبران مشروطه، ابراهیم صفایی، سازمان انتشارات جاویدان، چاپ دوم، 1362، ص 173.
- ↑ شهیدان راه فضیلت، 529ـ530.
- ↑ تاریخ بیداری ایرانیان، ناظم الاسلام كرمانی، موسسه انتشارات امیركبیر، تهران 1371، ص 133.
- ↑ تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، مهدی ملكزاده، انتشارات علمی، تهران 1371، ج 1 و 2 و 3، ص 219.
- ↑ تاریخ بیداری ایرانیان، ص 134.
- ↑ ر.ك: استقلال گمركی ایران، رضا صفینیا، تهران 1307.
- ↑ تاریخ مشروطه ایران، احمد كسروی، موسسه انتشارات امیركبیر، چاپ شانزدهم، تهران 1370، ص 37.
- ↑ همان، ص 192.
- ↑ همان، ص 101.
- ↑ تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج 4 و 5، ص 784ـ787.
- ↑ مكتوبات، اعلامیه و چند گزارش پیرامون نقش شهید شیخ فضلالله نوری، ج 2، ص 556.
- ↑ ایران در دوره سلطنت قاجار، علیاصغر شمیم، موسسه انتشارات مدبر، چاپ دوم، 1375، ص 538ـ541.
- ↑ نقش علما در انجمنها و احزاب دوران مشروطه، مریم جواهری، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامی، ص 201ـ202.
- ↑ انقلاب مشروطیت ایران، عبدالله جاسبی، ص 166.
- ↑ انقلاب مشروطیت ایران، ج 6 و 7، ص 1336.
- ↑ شهیدان راه فضیلت، ص 531.
- ↑ تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج 6 و 7؛ ص 1333ـ1335.
- ↑ همان، ج 1 و 2، ص 247.
- ↑ تاریخ بیداری ایرانیان، ص 14.
- ↑ تاریخ انقلاب مشروطیت، ج 6 و 7، ص 1333.