شیخ عبدالکریم خوئینى زنجانی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(اضافه کردن رده)
(آرشیو عکس و تصویر)
 
(۷ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
{{بخشی از یک کتاب}}
+
'''آیت الله خوئینى زنجانى''' (۱۲۹۱ - ۱۳۷۱ ق) [[فقیه|فقیهى]] بزرگ و پارسائى پرهیزگار و متخلق به اخلاق الهى بود. وی صاحب اجازاتى از [[میرزا محمد تقی شیرازی|میرزا محمدتقى شیرازى]]، [[آخوند خراسانی|آخوند خراسانى]] و [[شیخ الشریعه اصفهانی|شیخ الشریعه اصفهانى]] بوده است.<ref>علماء نامدار زنجان.</ref> آن مرحوم علاوه بر تدریس علوم دینی در [[حوزه علمیه]] زنجان و [[قم]]، در مشکل‌گشایى کار مردم کوشا و به نیکى و خیراندیشى مشهور بودند.
'''منبع:''' ستارگان حرم، جلد 3
+
{{شناسنامه عالم
 +
||نام کامل = عبدالکریم خوئینى زنجانى
 +
||تصویر= [[پرونده:Khz.jpg]]
 +
||زادروز = ۱۲۹۱ قمری
 +
|زادگاه = زنجان
 +
|وفات =  ۱۳۷۱ قمری
 +
|مدفن = [[قم]] - قبرستان نو
 +
|اساتید =  [[آخوند خراسانی]]، [[شیخ الشریعه اصفهانی]]، [[سید محمدکاظم طباطبائی یزدی|سید محمدکاظم یزدى]]، ...
 +
|شاگردان = [[عبدالله جوادی آملی|آیت الله جوادى آملى]]، [[مسلم ملکوتی|آیت الله ملکوتى]]، [[ابراهیم امینی|آیت الله امینى]]، ...
 +
|آثار = شرح [[کفایة الاصول (کتاب)|کفایه]]، حاشیه [[عروة الوثقى (کتاب)|عروة الوثقى]]، فوائد، ...
 +
}}
 +
==ولادت و خاندان==
  
'''نویسنده:''' مجيد محبوبى
+
عبدالکریم خوئینى زنجانى، در حدود سال ۱۲۹۱ قمرى در شهر خوئین (۸ فرسخى زنجان) مى باشد، در خانواده اى روحانى به دنیا آمد و در سنین کودکى پا به مکتب گذاشت و تحصیلات ابتدایى را در مکتب‌خانه به پایان رساند.<ref>علماء نامدار زنجان، مشخصات بیشتر.</ref>
  
(آيت اخلاص)
+
پدرش، حجة الاسلام شیخ ملا ابراهیم بن اسحق از شاگردان [[شیخ مرتضی انصاری|شیخ انصارى]] و مادرش مجتهده مطهره، صبیه آیت الله آقا شیخ عبدالکریم روغنى قزوینى مى باشد. آن بانوى بزرگوار علاوه بر این که دختر مجتهد بود، خود نیز تحصیلات عالیه داشت و آن گونه که نقل شده، در درس خارج پدرش در پس پرده حاضر مى شد و استفاده مى کرد. ایشان در [[نجف]] اشرف [[ازدواج]] کردند و آن گاه به قزوین مراجعت نموده، بعد از آن هم به خوئین رفته در همان جا رحلت کرده است. خلاصه این که زن پارسایى بود و علاقه زیادى به روحانیت داشت، به گونه اى که حاضر نمى شد، هیچ یک از فرزندانش غیرروحانى باشند.<ref>علماء نامدار زنجان.</ref>
  
'''تولد'''
+
شیخ عبدالکریم بعد از فوت برادر بزرگترش شیخ اسحاق، با همسر او ازدواج مى کند و از او دخترى به دنیا مى آید که در نجف ازدواج مى کند و صاحب فرزندانى مى شود، که الان بعضى از آن ها در [[نجف]] از آیات عظام هستند و بعضى از فرزندانشان در زنجان هستند که به انوارى معروف هستند. آقا شیخ حسن انوار از شاگردان [[آیت الله سید ابوالقاسم خویی|آیت الله خوئى]] است که الان هم از علماى به نام حوزه نجف هستند.<ref>به نقل از آقا شیخ على آل اسحاق.</ref>
  
مرحوم آيت الله آقا شيخ عبدالكريم خوئينى زنجانى كه فقيهى بزرگ و پارسائى پرهيزگار و متخلق به اخلاق الهى بود، در حدود سال 1291 قمرى در شهر خوئين كه در 8 فرسخى زنجان مى باشد، در خانواده اى روحانى به دنيا آمد و در سنين كودكى پا به مكتب گذاشت و تحصيلات ابتدايى را آن گونه كه در قديم متداول بود در مكتب‌خانه به پايان رساند.(1)
+
==تحصیلات و استادان==
  
خود آن مرحوم در اين باره مى فرمايد: «درس مكتبخانه را كه تمام كردم، پدرم مرا كنار گذاشت تا به كارهاى زندگى خانواده ام برسم و برادران ديگرم شيخ اسحاق و شيخ ابراهيم و شيخ مصطفى را به درس فرستاد. تا اين كه يك روز كه با مادرم به حمام رفته بوديم، در حمام ديدم كه دو پسر بچه كه پدرشان كشاورز بود دارند بحث علمى مى كنند، خيلى ناراحت شدم و با گريه به مادرم گفتم: بچه هاى كشاورزها دارند درس مى خوانند، ولى پدرم نمى گذارد من درس بخوانم. مادرم هم ناراحت شد. اما قول داد كه دور از چشم پدرم به من درس بدهد. مادرم خودش مجتهده بود. مدتى پيش او درس خواندم تا اين كه يك روز پدرم خواست از پسرانش درس تحويل بگيرد. من هم در آن جا حضور يافتم. پدرم بعد از پرسش چند سؤال، سؤالى پرسيد كه برادرانم نتوانستند جواب بدهند. زود با اشاره مادرم به آن سؤال جواب دادم و پدرم متعجبانه قيافه مرا زير نگاهش گرفت و بعد پرسيد: تو درس نخوانده اى از كجا فهميدى؟ با خنده جواب دادم: خوب اگر تو به من درس ندهى مجبورم كه بروم پيش مادرم درس بخوانم. پدرم نيز خنديد و خوشحال شد و بدين ترتيب مرا هم فرستاد كه بروم قزوين و در قزوين درس بخوانم ».(2)
+
شیخ عبدالکریم تحصیلات مقدماتى و سطح خودش را در [[حوزه علمیه]] قزوین در مدرسه علمیه مبارکه اى به نام معصومیه گذراند، که همیشه مشمول عنایات خاصه [[امام زمان عجل الله فرجه الشریف|حضرت ولى عصر]] ارواحنا له الفداء بود.<ref> خود ایشان در نقل خاطره اى به فرزندانش مى فرماید: «شبى در حجره خوابیده بودیم که با سر و صداى طلبه اى از خواب پریدیم و همگى ریختیم به حیاط، دیدیم شیخ حسین یکى از طلاب قدیمى مدرسه بلند بلند گریه مى کند و به سر و سینه خودش مى زند و مى گوید: مش باقر رفت، مش باقر رفت! طلبه ها او را گرفتند و نگذاشتند به سر و صورتش بزند و او را آوردند به حجره خودش. همه فکر کردیم مریض شده است. به وى آب دادیم و دلداریش دادیم و رفتیم حجره هاى خودمان. چند روز بعد که حال او خوب شده بود چند نفر رفتیم پیشش و جریان را پرسیدیم. گفت: یک شب که اتفاقى از خواب بیدار شدم و به حیاط رفتم دیدم حجره مش باقر خادم فوق‌العاده نورانى است. مثل این که چراغ زنبورى در حجره اش روشن بود. تعجب کردم و با عجله خودم را به جلوى حجره رساندم. دیدم مش باقر دو زانو مقابل آقایى نشسته و دنبال هم مى گوید: بله آقا، بله آقا! چشم آقا!... نتوانستم تحمل کنم. در حالى که دست و پایم به شدت مى لرزید، خودم را از حجره مش باقر دور کردم و به حجره خودم رفتم. بى قرارى شدیدى به سراغم آمده بود. هى از پنجره حجره بلند مى شدم و به حجره مش باقر نگاه مى کردم و مى دیدم باز هم روشن است. تا این که یک بار دیگر که نگاه کردم دیدم دیگر روشن نیست. زود خودم را به حجره مش باقر رساندم و در حجره را زدم. دیدم جواب نمى دهد. گفتم: مش باقر در را باز کن، من دیدم چه کسى اینجا آمده بود، خودت را به خواب نزن! مش باقر با شنیدن این حرف بلند شد و آمد در را باز کرد و گفت: تو از کجا فهمیدى؟ گفتم: من بیدار بودم! از بیرون داشتم توى حجره را مى پاییدم! مش باقر گفت: پس تو را به خدا [[سوگند]] این ماجرا به کسى نقل نکن تا من از این جا بروم. من قول دادم که تو تا این جا هستى به کسى نقل نخواهم کرد و او دوباره شروع به شرح ماجرا کرد: راستش آقا [[امام زمان]] گاهگاهى به ما سر مى زند و مى آید کارهایى به ما مى سپارد و الان ایشان تشریف آورده بودند... بعد از مدت‌ها امشب مش باقر آمد پیش من و گفت: فلانى، من دارم مى روم، آقا فرموده اند که دیگر اینجا نمانم و رفتند. به این خاطر بود که من ناراحت شدم و گریستم». به نقل از آقا شیخ على آل اسحاق.</ref>
  
'''خاندان آن مرحوم'''
+
آن مرحوم پس از اتمام تحصیلات مقدماتى و سطح جهت ادامه تحصیل و کسب فیض از حضور علماى بزرگ آن زمان عازم [[نجف]] مى شود و سال‌ها در کنار [[حرم امیرالمؤمنین علیه السلام|حرم مولا امیرالمؤمنین]] به تحصیل علم و [[تهذیب نفس]] مى پردازد و بعد از اتمام و اکمال تحصیلات دینى خود به زادگاه خویش مراجعت مى کند.
  
پدر آن مرحوم، حجة الاسلام شيخ ملا ابراهيم بن اسحق بن عمران از شاگردان شيخ انصارى و مادرش مجتهده مطهره، صبيه آيت الله آقا شيخ عبدالكريم روغنى قزوينى مى باشد. آن بانوى بزرگوار علاوه بر اين كه دختر مجتهد بود، خود نيز تحصيلات عاليه داشت و آن گونه كه نقل شده، در درس خارج پدرش در پس پرده حاضر مى شد و استفاده مى كرد. ايشان در [[نجف]] اشرف [[ازدواج]] كردند و آن گاه به قزوين مراجعت نموده، بعد از آن هم به خوئين رفته در همان جا رحلت كرده است. خلاصه اين كه زن پارسايى بود و علاقه زيادى به روحانيت داشت، به گونه اى كه حاضر نمى شد، هيچ يك از فرزندانش غيرروحانى باشند.(3)
+
اساتید عبدالکریم خوئینی در نجف عبارتند از:
  
'''تحصيلات مقدماتى'''
+
*۱. حضرت آیت الله [[سید محمدکاظم طباطبائی یزدی|سید محمدکاظم یزدى]]، صاحب [[عروة الوثقى (کتاب)|عروه]]؛
  
آن مرحوم تحصيلات مقدماتى و سطح خودش را در [[حوزه علميه]] قزوين در مدرسه علميه مباركه اى به نام معصوميه گذراند، كه هميشه مشمول عنايات خاصه حضرت ولى عصر ارواحنا له الفداء بود. مرحوم آيت الله آقا شيخ عبدالكريم خوئينى زنجانى در نقل خاطره اى به فرزندانش مى فرمايد: «شبى در حجره خوابيده بوديم كه با سر و صداى طلبه اى از خواب پريديم و همگى ريختيم به حياط، ديديم شيخ حسين يكى از طلاب قديمى مدرسه بلند بلند گريه مى كند و به سر و سينه خودش مى زند و مى گويد: مش باقر رفت، مش باقر رفت! طلبه ها او را گرفتند و نگذاشتند به سر و صورتش بزند و او را آوردند به حجره خودش. همه فكر كرديم مريض شده است. به وى آب داديم و دلداريش داديم و رفتيم حجره هاى خودمان. چند روز بعد كه حال او خوب شده بود چند نفر رفتيم پيشش و جريان را پرسيديم. گفت: يك شب كه اتفاقى از خواب بيدار شدم و به حياط رفتم ديدم حجره مش باقر خادم فوق‌العاده نورانى است. مثل اين كه چراغ زنبورى در حجره اش روشن بود. تعجب كردم و با عجله خودم را به جلوى حجره رساندم. ديدم مش باقر دو زانو مقابل آقايى نشسته و دنبال هم مى گويد: بله آقا، بله آقا! چشم آقا!... نتوانستم تحمل كنم. در حالى كه دست و پايم به شدت مى لرزيد، خودم را از حجره مش باقر دور كردم و به حجره خودم رفتم. بى قرارى شديدى به سراغم آمده بود. هى از پنجره حجره بلند مى شدم و به حجره مش باقر نگاه مى كردم و مى ديدم باز هم روشن است. تا اين كه يك بار ديگر كه نگاه كردم ديدم ديگر روشن نيست. زود خودم را به حجره مش باقر رساندم و در حجره را زدم. ديدم جواب نمى دهد. گفتم: مش باقر در را باز كن، من ديدم چه كسى اينجا آمده بود، خودت را به خواب نزن! مش باقر با شنيدن اين حرف بلند شد و آمد در را باز كرد و گفت: تو از كجا فهميدى؟ گفتم: من بيدار بودم! از بيرون داشتم توى حجره را مى پاييدم! مش باقر گفت: پس تو را به خدا [[سوگند]] اين ماجرا به كسى نقل نكن تا من از اين جا بروم. من قول دادم كه تو تا اين جا هستى به كسى نقل نخواهم كرد و او دوباره شروع به شرح ماجرا كرد: راستش آقا [[امام زمان]] گاهگاهى به ما سر مى زند و مى آيد كارهايى به ما مى سپارد و الان ايشان تشريف آورده بودند... بعد از مدت‌ها امشب مش باقر آمد پيش من و گفت: فلانى، من دارم مى روم، آقا فرموده اند كه ديگر اينجا نمانم و رفتند. به اين خاطر بود كه من ناراحت شدم و گريستم».(4)
+
*۲. حضرت آیت الله [[شیخ الشریعه اصفهانی|شیخ الشریعه اصفهانى]]؛
  
مرحوم آقا شيخ عبدالكريم هميشه از مش باقر و شيخ حسين به نيكى ياد مى كرد و مى گفت: مش باقر به طلبه ها واقعا به ديده سربازى [[امام زمان]] عجل الله تعالی فرجه شریف نگاه مى كرد و به آن اعتقاد شديدى داشتم. به مشكلات طلاب رسيدگى مى كرد و همواره در احترام آن كوشا بود.
+
*۳. حضرت آیت الله [[آخوند خراسانی|آخوند خراسانى]]، صاحب [[کفایة الاصول (کتاب)|کفایه]]؛
  
'''هجرت به نجف'''
+
*۴. حضرت آیت الله [[میرزا محمد تقی شیرازی|میرزا محمدتقى شیرازى]].<ref> نقباءالبشر، آقا شیخ بزرگ تهرانى، ص ۱۱۵۶-۱۱۵۵.</ref>
  
آن مرحوم پس از اتمام تحصيلات مقدماتى و سطح جهت ادامه تحصيل و كسب فيض از حضور علماى بزرگ آن زمان عازم [[نجف]] مى شود و سال‌ها در كنار حرم مولا اميرالمؤمنين به تحصيل علم و [[تهذيب نفس]] مى پردازد و بعد از اتمام و اكمال تحصيلات دينى خود به زادگاه خويش مراجعت مى كند.
+
از هم‌درسان آن مرحوم در نجف نیز، آیت الله [[سید محمد حجت کوه کمره ای|سید محمد حجت کوه‌کمره اى]]، آیت الله سید محمدحسین بروجردى و [[آقا بزرگ تهرانى|شیخ آقا بزرگ تهرانى]] هستند.
  
'''اساتيد آن مرحوم در نجف'''
+
==تدریس و شاگردان==
  
* 1. حضرت آيت الله آقا سيد محمدكاظم يزدى، صاحب عروه؛
+
مرحوم آیت الله آقا شیخ عبدالکریم خوئینى در حدود سال ۱۳۲۶ قمرى از نجف به زنجان مراجعت مى کند و مشغول ترویج [[دین]] و رسیدگى به امور مسلمین و تربیت شاگردان علوم دینى مى شود.<ref>نقباءالبشر آقا شیخ بزرگ تهرانى، ص ۱۱۵۶-۱۱۵۵.</ref> از جمله شاگردانى که آن مرحوم در زنجان تربیت کرد، عبارت بودند از:
  
* 2. حضرت آيت الله شيخ الشريعه اصفهانى؛
+
*۱. آیت الله آقا میرزا باقر زنجانى که از مدرسین شهیر و نمونه در علم و تقوى بوده است.
  
* 3. حضرت آيت الله شيخ محمدكاظم خراسانى، صاحب كفايه؛
+
*۲. آیت الله آقا سید احمد زنجانى که از اعاظم و علماى طراز اول [[قم]] در زمان [[آیت الله بروجردی|آیت الله بروجردى]] بود.
  
* 4. حضرت آيت الله ميرزا محمدتقى شيرازى .(5)
+
آیت الله آقا شیخ عبدالکریم خوئینى بعد از سال‌هاى متمادى خدمات ارزنده مذهبى و اجتماعى و علمى در شهرستان زنجان، جهت اقامت دائمى به [[قم]] مقدسه هجرت کرد. تاریخ ۱۳۲۶ شمسى بود که آن عالم ربانى همراه عائله اش به شهر علم و [[اجتهاد]] قدم نهادند و در کوچه آبشار معروف مسکن گزیدند. آن مرحوم بلافاصله بعد از رسیدن به قم درس خارج خود را در منزل شروع کرد و روز به روز به تعداد شاگردانش افزوده شد. از جمله شاگردان آن مرحوم در قم که در جلسه درس خارج ([[کفایة الاصول (کتاب)|کفایه]]) حاضر مى شدند عبارت بودند از:
  
'''عده اى از هم‌درسان آن مرحوم در نجف'''
+
*۱. [[عبدالله جوادی آملی|آیت الله جوادى آملى]]؛
  
* 1. حضرت آيت الله سيد محمد حجت كوه‌كمره اى؛
+
*۲. [[مسلم ملکوتی|آیت الله ملکوتى]]؛
  
* 2. حضرت آيت الله آقا سيد محمدحسين بروجردى؛
+
*۳. آیت الله سید قوام زنجانى؛
  
* 3. حضرت آيت الله [[آقا بزرگ تهرانى]].
+
*۴. [[ابراهیم امینی|آیت الله امینى]]؛
  
'''ازدواج آن مرحوم در نجف'''
+
*۵. آقا موسى زنجانى.<ref> به نقل از آقا شیخ على آل اسحق.</ref>
  
آقا شيخ على آل اسحق درباره چگونگى [[ازدواج]] عبدالكريم مى گويد: برادر بزرگ آقا شيخ عبدالكريم، شيخ اسحاق كه فوت مى كند، ايشان با زن آقا شيخ اسحاق ازدواج مى كنند و از او دخترى به دنيا مى آيد كه در آن جا ازدواج مى كند و صاحب فرزندانى مى شود كه الان بعضى از آن ها در [[نجف]] از آيات عظام هستند و بعضى از فرزندانشان در زنجان هستند كه به انوارى معروف هستند. آقا شيخ حسن انوار از شاگردان آيت الله خوئى است كه الان هم از علماى به نام حوزه نجف هستند.(6)
+
==آثار و تألیفات==
  
'''مراجعت به زنجان'''
+
*۱. شرح [[کفایة الاصول (کتاب)|کفایه]] که معروف به خودآموز کفایه و در ۲ مجلد بود که به فارسى نوشته شده بود و قابل استفاده همه طلاب، به طورى که تا به حال ۳۰ بار به زیر چاپ رفته است.
  
مرحوم آيت الله آقا شيخ عبدالكريم خوئينى در حدود سال 1326 قمرى به زنجان مراجعت مى كند و مشغول ترويج [[دين]] و رسيدگى به امور مسلمين و تربيت شاگردان علوم دينى مى شود.(7) از جمله شاگردانى كه آن مرحوم در زنجان تربيت كرد، عبارت بودند از:
+
*۲. حاشیه [[عروة الوثقى (کتاب)|عروة الوثقى]]، که با رحلت آن مرحوم ناقص ماند.
  
* 1. آيت الله آقا ميرزا باقر زنجانى كه از مدرسين شهير و نمونه در علم و تقوى بوده است.
+
*۳. فوائد، که داراى مطالب متفرقه است و چاپ نشده است.
  
* 2. آيت الله آقا سيد احمد زنجانى كه از اعاظم و علماى طراز اول [[قم]] در زمان آقاى بروجردى بود.(8)
+
*۴. رساله عملیه.<ref> نقباءالبشر، آقا شیخ بزرگ تهرانی، ص ۱۱۵۶-۱۱۵۵.</ref>
  
و به حق افتخارات بزرگى براى آن مرحوم محسوب مى شدند. گفتنى است كه آقا شيخ عبدالكريم در اين مدت كه همزمان با رخدادهاى سياسى از جمله مشروطيت بود، از طرف مرحوم آخوند خراسانى مأموريت داشت كه مسائل را زير نظر داشته باشند و به مرحوم آخوند گزارش نمايد. از اين رو روزنامه باختر را هر روز مى خريدند و به دقت مطالعه مى كردند.(9)
+
==فعالیت‌هاى اجتماعى==
  
'''فعاليت‌هاى اجتماعى آن مرحوم در زنجان'''
+
آقا شیخ عبدالکریم در زمان مراجعت به زنجان که همزمان با رخدادهاى سیاسى از جمله [[مشروطیت]] بود، از طرف مرحوم [[آخوند خراسانی|آخوند خراسانى]] مأموریت داشت که مسائل را زیر نظر داشته باشند و به مرحوم آخوند گزارش نماید. از این رو روزنامه باختر را هر روز مى خریدند و به دقت مطالعه مى کردند.<ref> به نقل از آقا شیخ على آل اسحق.</ref>
  
آقا شيخ على اسحاق مى گويد: آن مرحوم علاوه بر تدريس در [[حوزه علميه]] زنجان در مشكل گشايى كار مردم كوشا و به نيكى و خيرانديشى مشهور بودند. مردم در تمام كارها با او مشورت مى كردند و او را دخالت مى دادند. اگر ازدواجى در كار بود، از زنجان و حتى اطراف زنجان به خدمتش مى رسيدند و او را براى خواندن عقد نكاح مى بردند. اگر شخصى فوت مى كرد او را جهت دفن و كفن دعوت مى كردند. خلاصه هميشه در كنار مردم و با مردم بود. اسبى داشت كه در ماه [[محرم]] بر آن سوار مى شد و جهت تبليغ در دهه هاى آخر محرم به شهرها و روستاهاى اطراف از جمله بيجار و نقده مى رفت. اما دهه اول را در زنجان مشغول مى شد. به هر حال آدم مردم‌دارى بودند و در حل مشكلات مردم هميشه پيشقدم.(10)
+
آقا شیخ على اسحاق مى گوید: آن مرحوم علاوه بر تدریس در [[حوزه علمیه]] زنجان در مشکل گشایى کار مردم کوشا و به نیکى و خیراندیشى مشهور بودند. مردم در تمام کارها با او مشورت مى کردند و او را دخالت مى دادند. اگر ازدواجى در کار بود، از زنجان و حتى اطراف زنجان به خدمتش مى رسیدند و او را براى خواندن عقد نکاح مى بردند. اگر شخصى فوت مى کرد او را جهت دفن و [[کفن|کفن]] دعوت مى کردند. خلاصه همیشه در کنار مردم و با مردم بود. اسبى داشت که در [[ماه محرم]] بر آن سوار مى شد و جهت تبلیغ در دهه هاى آخر محرم به شهرها و روستاهاى اطراف از جمله بیجار و نقده مى رفت، اما دهه اول را در زنجان مشغول مى شد. به هر حال آدم مردم‌دارى بودند و در حل مشکلات مردم همیشه پیشقدم.<ref> به نقل از آقا شیخ على آل اسحق.</ref>
  
'''هجرت به قم'''
+
==ویژگی‌هاى اخلاقى==
 +
برخی از خصوصیات و اخلاق دینی مرحوم عبدالکریم خوئینى از زبان اطرافیان ایشان به این شرح است:
  
آيت الله آقا شيخ عبدالكريم خوئينى بعد از سال‌هاى متمادى خدمات ارزنده مذهبى و اجتماعى و علمى در شهرستان زنجان، جهت اقامت دائمى به [[قم]] مقدسه هجرت كرد. تاريخ 1326 شمسى بود كه آن عالم ربانى همراه عائله اش به شهر علم و اجتهاد قدم نهادند و در كوچه آبشار معروف مسكن گزيدند. آن مرحوم بلافاصله بعد از رسيدن به قم درس خارج خود را در منزل شروع كرد و روز به روز به تعداد شاگردانش افزوده شد. از جمله شاگردان آن مرحوم كه در جلسه درس خارج (كفايه) حاضر مى شدند عبارت بودند از:
+
'''<I>اهتمام به نماز شب:</I>'''
  
* 1. آيت الله جوادى آملى؛
+
ایشان تا آن جایى که یاد ما مى آید [[نماز شب]] را اقامه مى نمودند. یک وقت خاص و منظم به نماز شب گذاشته بود. درست یک ساعت به [[اذان]] صبح مانده به نماز مى ایستادند و نوافل شب را به [[نماز صبح]] پیوند مى دادند.
  
* 2. آيت الله ملكوتى؛
+
'''<I>پرهیز از شهرت:</I>'''
  
* 3. آيت الله سيد قوام زنجانى؛
+
در نزدیکی‌هاى ما یزدى ها [[مسجد|مسجدى]] ساخته بودند، به کرات از آن مرحوم درخواست کردند که برود در آن جا [[امام جماعت‌|امام جماعت]] بشود قبول نکرد و مى فرمود: الحمدالله در قم عالم زیاد است. لذا [[نماز جماعت]] کوچکى در خانه خود برپا مى داشتند و خانوداه خود که آن روزها به بیست و چند نفرى مى رسیدند و عده اى از همسایه ها و رهگذران به ایشان اقتدا مى کردند.
  
* 4. آيت الله امينى نجف آبادى؛
+
'''<I>تقید به زیارت کریمه اهل بیت:</I>'''
  
* 5. آقا موسى زنجانى.(11)
+
ایشان علاقه زیادى به [[حضرت معصومه]] سلام الله علیها داشتند و برنامه خاصى براى [[زیارت]] گذاشته بودند که جزو برنامه زندگانى شان شده بود. حداقل در هفته چند بار به زیارت مشرف مى شدند و از نزدیک به آن آستان ابراز ارادت مى کردند.
  
'''ويژگي‌هاى اخلاقى'''
+
'''<I>احترام به علماى دین و پرهیز از حسادت:</I>'''
  
'''<I>1. اخلاص:</I>'''
+
مرحوم آقا میرزا باقر زنجانى نقل مى کردند که من صبح روز عیدى به دیدن ایشان رفتم که دیدم آماده هستند که بیرون بیایند. تبریک گفتم و بعد پرسیدم. آقا کجا تشریف مى برید؟ فرمودند: این آقا شیخ حسین، روحانى رسمى شهر است، احترام او واجب و به نفع دین است، تا مردم نیامده اند برویم آن جا که مردم هم به آن جا بیایند. رفتیم خانه آقا شیخ حسین دیدیم که او هم خودش را آماده ساخته است تا به منزل آقا شیخ عبدالکریم بیاید. تا همدیگر را دیدند شیخ حسین گله کرد و با شوخى گفت: خیلى زرنگى، من فکر مى کردم الان تو خواب هستى!
  
از جمله خصايص آن عالم عامل [[اخلاص]] بود. آقا هاشم آل اسحق مى گويد: يادم مى آيد در زمستان يكى از سال‌ها طلبه سعدآبادى بر اثر استنشاق دود زغال در فيضيه فوت كرده بود. تشييع جنازه آن طلبه در حرم بود. مرحوم آيت الله آقا سيد احمد زنجانى كه علاقه خاصى به پدرم داشتند و هميشه احترام زيادى به او قايل بودند او را به اصرار به جلو كشيدند تا [[نماز ميت]] بخواند. من كه در صف‌هاى عقب بودم سر و صدا افتاد كه ايشان كيست. بعد افرادى كه او را مى شناختند گفتند كه فلانى است و از شاگردان مرحوم آخوند خراسانى.
+
'''<I>شخصیت دادن به بچه ها:</I>'''
  
اين جريان تمام شد و ما كه در محله ابرقو كوچه زينال فعلى مى نشستيم سه چهار برادر به همراه پدرمان جهت فاتحه به قبرستان نو آمديم به پل آهنچى رسيده بوديم كه پدرمان برگشتند. آقا شيخ محمد گفتند: آقا چيزى نمانده الان مى رسيم. گفت: «نه ديگر، هر چه قدر كردم نتوانستم نيتم را خالص كنم. الان مى رويم آن جا باز آقا سيد احمد به ما احترام مى كنند و آقا بفرماييد مى گويند و مسئله قاتى مى شود.» برگشتند و ما هر چه كرديم گوش نداد. از همانجا همگى برگشتيم و با پاى پياده كه ايشان جوراب هم نداشت راه خانه را در پيش گرفتيم.
+
ما هر کداممان که به سن تکلیف مى رسیدیم صدایمان مى کرد و مى گفت: از امروز دیگر الحمدلله شما به سن تمیز و تکلیف رسیده اید. دیگر خودتان باید مواظب خودتان باشید. بعد با چشمان اشک آلود رو به آسمان مى کردند و دعاى عاقبت بخیرى برایمان مى خواندند.
  
'''<I>2. دعا براى روحانى ماندن:</I>'''
+
'''<I>عشق به امام حسین علیه السلام:</I>'''
  
يك وقتى مرا خواستند و فرمودند: تو كه الحمداللّه طلبه شده اى دعايى را يادت مى دهم كه انشاءالله هميشه بعد از نمازها بخوانى و روحانى بمانى و به درد دين بخورى. آن دعا اين بود: «سبحان من لايعتدى على اهل مملكته، سبحان من لايأخذ اهل الارض بالوان العذاب، سبحان الرئوف الرحيم، اللهم اجعل لى فى قلبى نورا و بصرا و فهما و علما انك على كل شى ء قدير.» مى گفت كه اين دعا را مرحوم پدرم به من ياد داده است.
+
ایشان خصوصیت بارزى که داشتند عشق و علاقه زیاد به [[امام حسین]] علیه السلام بود، همیشه در آخر منبرهایش با صداى خوبى که داشت [[روضه خوانی|روضه]] مى خواند و به [[زیارت عاشورا]] اهمیت زیادى قایل بود.<ref> به نقل از آقا شیخ على آل اسحق.</ref>
  
'''<I>3. اهتمام به نماز شب:</I>'''
+
==وفات==
  
ايشان تا آن جايى كه ياد ما مى آيد [[نماز شب]] را اقامه مى نمودند. يك وقت خاص و منظم به [[نماز]] شب گذاشته بود. درست يك ساعت به [[اذان]] صبح مانده به نماز مى ايستادند و [[نوافل شب]] را به [[نماز صبح]] پيوند مى دادند.
+
سرانجام آن عالم بارع و [[فقیه|فقیه]] وارع،<ref> نقباءالبشر، آقا شیخ بزرگ تهرانی، ص ۱۱۵۶-۱۱۵۵.</ref> در ۲۸ [[صفر]] سال ۱۳۱۷ هجرى قمرى در سال روز وفات [[پیامبر اسلام|پیامبر اکرم]] و [[امام صادق]] علیهماالسلام در شهر مقدس [[قم]] به رحمت ایزدى پیوست و در قبرستان نو مدفون گردید.<ref> نقباءالبشر، آقا شیخ بزرگ تهرانی، ص ۱۱۵۶-۱۱۵۵.</ref>
  
'''<I>4. پرهيز از شهرت:</I>'''
+
==پانویس==
 +
<references />
 +
==منابع==
  
در نزديكي‌هاى ما يزدى ها مسجدى ساخته بودند، به كرات از آن مرحوم درخواست كردند كه برود در آن جا امام جماعت بشود قبول نكرد و مى فرمود: الحمدالله در قم عالم زياد است. لذا [[نماز جماعت]] كوچكى در خانه خود برپا مى داشتند و خانوداه خود كه آن روزها به بيست و چند نفرى مى رسيدند و عده اى از همسايه ها و رهگذران به ايشان اقتدا مى كردند.
+
*[[ستارگان حرم (کتاب)|ستارگان حرم]]، جلد ۳، نویسنده: مجید محبوبى.
  
'''<I>5. تقيد به زيارت كريمه اهل بيت:</I>'''
+
==آرشیو عکس و تصویر==
 +
<gallery mode="packed" heights="170">
 +
پرونده:زنجاني (1).jpg|عبدالکریم خوئینى زنجانی
 +
پرونده:زنجاني (2).jpg|یکی از آثار عبدالکریم خوئینى زنجانی
 +
پرونده:زنجاني (3).jpg|عبدالکریم خوئینى زنجانی
 +
</gallery>
  
ايشان علاقه زيادى به [[حضرت معصومه]] سلام الله علیها داشتند و برنامه خاصى براى [[زيارت]] گذاشته بودند كه جزو برنامه زندگانى شان شده بود. حداقل در هفته چند بار به زيارت مشرف مى شدند و از نزديك به آن آستان ابراز ارادت مى كردند.
+
[[رده:علمای قرن چهاردهم|خوئینى زنجانی،عبدالکریم]]
 
+
[[رده:مجتهدین]]
'''<I>6. احترام به علماى دين و پرهيز از حسادت:</I>'''
+
[[رده:مدفونین در قبرستان نو]]
 
 
مرحوم آقا ميرزا باقر زنجانى نقل مى كردند كه من صبح روز عيدى به ديدن ايشان رفتم كه ديدم كركى به تن كرده اند و آماده هستند كه بيرون بيايند. تبريك گفتم و بعد پرسيدم. آقا كجا تشريف مى بريد؟ فرمودند: اين آقا شيخ حسين، روحانى رسمى شهر است، احترام او واجب و به نفع دين است، تا مردم نيامده اند. برويم آن جا كه مردم هم به آن جا بيايند. رفتيم خانه آقا شيخ حسين ديديم كه او هم خودش را آماده ساخته است تا به منزل آقا شيخ عبدالكريم بيايد. تا همديگر را ديدند شيخ حسين گله كرد و با شوخى گفت: خيلى زرنگى، من فكر مى كردم الان تو خواب هستى!
 
 
 
'''<I>7. شخصيت دادن به بچه ها:</I>'''
 
 
 
ما هر كداممان كه به سن تكليف مى رسيديم صدايمان مى كرد و مى گفت: از امروز ديگر الحمدلله شما به سن تميز و تكليف رسيده ايد. ديگر خودتان بايد مواظب خودتان باشيد. بعد با چشمان اشك آلود رو به آسمان مى كردند و دعاى عاقبت بخيرى برايمان مى خواندند.
 
 
 
'''<I>8. عشق به امام حسين علیه السلام:</I>'''
 
 
 
ايشان خصوصيت بارزى كه داشتند عشق و علاقه زياد به [[امام حسين]] علیه السلام بود، هميشه در آخر منبرهايش با صداى خوبى كه داشت روضه مى خواند و به [[زيارت عاشورا]] اهميت زيادى قايل بود. البته در روزهاى ماه [[رمضان]] روضه نمى خواند و علتش آن بود كه مى گفت: مى ترسم دروغى چيزى در روضه باشد و موجب بطلان [[روزه]] بگردد.(12)
 
 
 
'''ازدواج مجدد'''
 
 
 
وقتى همسر اول آن مرحوم از دنيا مى رود، همزمان بود با هجرت و مراجعت از [[نجف]] به خوئين. قديم رسم بود كه به استقبال مسافر مى رفتند و اهالى همه جمع مى شدند و شعر مى خواندند و [[صلوات]] مى فرستادند. مادر ما كه زن علويه اى بوده است در مراسم استقبال بين زنان تعريف هايى از پدر ما مى كند و آن جا كه زن ساده اى بوده سر و صدا راه مى اندازد كه اين دختر مى خواهد زن آقا شيخ بشود.
 
 
 
همه قضيه را مى فهمند و بالاخره كار به جايى مى رسد كه ناخواسته مراسم خواستگارى و عقد و اين ها انجام شده و آن زن علويه مادر ما مى شود. البته بنا به رسم خوبى و علاقه زيادى كه زنان ديار ما به عالمان دينى داشتند، به دنبال تلاش هاى فداكارانه مادرمان، پدر صاحب زنان ديگرى هم بود. وقتى به [[قم]] آمديم پدرم در خانه چهار همسر داشت كه هر كدام براى خودشان فرزندانى داشتند و حياط آن روز ما شبيه يك مجتمع مسكونى بود تا يك خانه و درآمدشان وابسته به چند گاو بود كه در همان حياط واقع در كوچه آبشار نگهدارى مى كرديم و با فروختن شير آن ها امرار معاش مى كرديم.(13)
 
 
 
'''خصوصيات خوب مادر علويه'''
 
 
 
ايشان بانوى عالمه اى بودند و بعضى از كتب دينى را به خوبى پيش اساتيد فن خوانده بودن. مخصوصاً كتاب منتهى الآمال را چند بار خوانده بودند و هدفشان اين بود كه زندگى خود را با زندگى معصومين علیهم السلام وفق دهند. از جمله ويژگي‌هاى بارزى كه داشتند اين بود كه:
 
 
 
1. بسيار بسيار شهادت طلب و شهيد دوست بودند. هميشه در نمازها براى خود و براى فرزندان خود از خدا طلب شهادت مى كردند. ما موقعى كه در [[نجف]] بوديم در جواب نامه‌هايمان هميشه مى نوشت كه «كى مى شود سر يكى از شماها را به من هديه بفرستند؟!» مى گفت: آرزو دارم مثل مادر وهب سر يكى از شما را در راه اسلام به طرف دشمن پرت كنم و در پيشگاه خدا روسفيد بشوم. متاسفانه نه عمر او اين اجازه را داد و نه توفيق شهادتى به سراغ ما آمد، لكن دعاى او در مورد نواده‌هايش مستجاب شد و چهار تا از نوه هاى مخلص و خوبشان در دفاع مقدس به شهادت رسيدند.
 
 
 
2. تسليم در برابر خدا. براى او فقط رضاى خدا مهم بود. مى گفت هر چه خدا مى گويد، من هم همان را انجام مى دهم و تحمل زندگى با هووهاى خود نمونه بارز اين تسليم و رضاى او بود.
 
 
 
3. كمك به فقرا و مستمندان: پخش و فروش شير در خانه به عهده او بود. پدرم با اين كه انتظار زيادى از درآمد شيرها داشت، ولى مادرم خيلى از وقت‌ها از فقيران و افراد كم‌درآمد محل پول نمى گرفتند و به خاطر خوبي‌هاى آن دو بود كه خدا بركت و روزى‌اش را به آن خانواده روز به روز افزون تر مى كرد.(14)
 
 
 
'''فرزندان آقا شيخ عبدالكريم'''
 
 
 
ايشان 9 پسر داشتند و 6 دختر. اما پسرهاى آن مرحوم عبارت بودند از:
 
 
 
* 1. شيخ احمد آل اسحاق: روحانى بودند كه امسال فوت كردند (1376) و كتابدار كتابخانه مسجد اعظم بودند.
 
 
 
* 2. آيت الله محمد آل اسحق از روحانيون مبارز و انقلابى و ساكن محله زاويه [[قم]] هستند.
 
 
 
* 3. آقا شيخ عبدالرحيم آل اسحق روحانى بودند و مدتها قبل فوت كردند.
 
 
 
* 4. آقا شيخ هادى آل اسحق (روحانى هستند و ساكن محله نيروگاه قم).
 
 
 
* 5. شيخ اسماعيل آل اسحق ساكن صفا شهر قم.
 
 
 
* 6. آقا شيخ على خوئينى آل اسحق از روحانيون مبارز و انقلابى و رزمنده و شهيد داده و ساكن خيابان آذر.
 
 
 
* 7. مهدى آل اسحق بازارى بود و فوت كرده است.
 
 
 
* 8. محمود آل اسحاق (شخصى زاهد و درويش مانند ساكن [[قم]] و تنها زندگى مى كند).
 
 
 
* 9. شيخ على‌اصغر آل اسحق روحانى و نماينده ولى فقيه در دانشگاه [[امام حسين]] علیه السلام.
 
 
 
'''اجازات آن مرحوم'''
 
 
 
آيت الله آقا شيخ عبدالكريم خوئينى صاحب اجازاتى از مرحوم ميرزا محمدتقى شيرازى و مرحوم آخوند خراسانى و شيخ الشريعه اصفهانى بوده اند.(15)
 
 
 
'''تاليفات آن مرحوم'''
 
 
 
* 1. شرح كفايه كه معروف به خودآموز كفايه و در 2 مجلد بود كه به فارسى نوشته شده بود و قابل استفاده همه طلاب، به طورى كه تا به حال 30 بار به زير چاپ رفته است.
 
 
 
* 2. حاشيه عروة الوثقى كه با رحلت آن مرحوم ناقص ماند.
 
 
 
* 3. فوائد كه داراى مطالب متفرقه است و چاپ نشده است.
 
 
 
* 4. رساله علميه.(16)
 
 
 
'''رحلت'''
 
 
 
سرانجام آن عالم بارع و فقيه وارع(17) در 28 [[صفر]] سال 1317 هجرى قمرى در سال روز وفات پيغمبر گرامى و [[امام صادق]] علیه السلام در شهر مقدس [[قم]] به رحمت ايزدى پيوست و در قبرستان نو مدفون گرديد.(18)
 
 
 
پى نوشت
 
 
 
(1). علماء نامدار زنجان، مشخصات بيشتر.
 
 
 
(2). به نقل از آقا شيخ على آل اسحاق.
 
 
 
(3). علماء نامدار زنجان.
 
 
 
(4). به نقل از آقا شيخ على آل اسحاق.
 
 
 
(5). نقباءالبشر، آقا شيخ بزرگ تهرانى، ص 1156-1155.
 
 
 
(6). به نقل از آقا شيخ على آل اسحاق.
 
 
 
(7). نقباءالبشر آقا شيخ بزرگ تهرانى، ص 1156-1155.
 
 
 
(8). خود مرحوم آقا سيد احمد زنجانى در صفحات اول «سرگذشت يكساله» ذكر خيرى از ايشان به عمل مى آورد و مى فرمايد: در قم امارتى خريده اند كه بسان حوزه علميه است. هر يك از اتاق‌ها را در اختيار 9 پسرش گذاشته تا تحصيل علم كنند. (نقل به مضمون)
 
 
 
(9) تا (14). به نقل از آقا شيخ على آل اسحق.
 
 
 
(15). علماء نامدار زنجان.
 
 
 
(16) تا (18). نقباءالبشر، آقا شيخ بزرگ تهرانی، ص 1156-1155.
 
[[رده:علمای قرن چهاردهم]]
 

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۴ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۷:۵۸

آیت الله خوئینى زنجانى (۱۲۹۱ - ۱۳۷۱ ق) فقیهى بزرگ و پارسائى پرهیزگار و متخلق به اخلاق الهى بود. وی صاحب اجازاتى از میرزا محمدتقى شیرازى، آخوند خراسانى و شیخ الشریعه اصفهانى بوده است.[۱] آن مرحوم علاوه بر تدریس علوم دینی در حوزه علمیه زنجان و قم، در مشکل‌گشایى کار مردم کوشا و به نیکى و خیراندیشى مشهور بودند.

Khz.jpg
نام کامل عبدالکریم خوئینى زنجانى
زادروز ۱۲۹۱ قمری
زادگاه زنجان
وفات ۱۳۷۱ قمری
مدفن قم - قبرستان نو

Line.png

اساتید

آخوند خراسانی، شیخ الشریعه اصفهانی، سید محمدکاظم یزدى، ...

شاگردان

آیت الله جوادى آملى، آیت الله ملکوتى، آیت الله امینى، ...

آثار

شرح کفایه، حاشیه عروة الوثقى، فوائد، ...

ولادت و خاندان

عبدالکریم خوئینى زنجانى، در حدود سال ۱۲۹۱ قمرى در شهر خوئین (۸ فرسخى زنجان) مى باشد، در خانواده اى روحانى به دنیا آمد و در سنین کودکى پا به مکتب گذاشت و تحصیلات ابتدایى را در مکتب‌خانه به پایان رساند.[۲]

پدرش، حجة الاسلام شیخ ملا ابراهیم بن اسحق از شاگردان شیخ انصارى و مادرش مجتهده مطهره، صبیه آیت الله آقا شیخ عبدالکریم روغنى قزوینى مى باشد. آن بانوى بزرگوار علاوه بر این که دختر مجتهد بود، خود نیز تحصیلات عالیه داشت و آن گونه که نقل شده، در درس خارج پدرش در پس پرده حاضر مى شد و استفاده مى کرد. ایشان در نجف اشرف ازدواج کردند و آن گاه به قزوین مراجعت نموده، بعد از آن هم به خوئین رفته در همان جا رحلت کرده است. خلاصه این که زن پارسایى بود و علاقه زیادى به روحانیت داشت، به گونه اى که حاضر نمى شد، هیچ یک از فرزندانش غیرروحانى باشند.[۳]

شیخ عبدالکریم بعد از فوت برادر بزرگترش شیخ اسحاق، با همسر او ازدواج مى کند و از او دخترى به دنیا مى آید که در نجف ازدواج مى کند و صاحب فرزندانى مى شود، که الان بعضى از آن ها در نجف از آیات عظام هستند و بعضى از فرزندانشان در زنجان هستند که به انوارى معروف هستند. آقا شیخ حسن انوار از شاگردان آیت الله خوئى است که الان هم از علماى به نام حوزه نجف هستند.[۴]

تحصیلات و استادان

شیخ عبدالکریم تحصیلات مقدماتى و سطح خودش را در حوزه علمیه قزوین در مدرسه علمیه مبارکه اى به نام معصومیه گذراند، که همیشه مشمول عنایات خاصه حضرت ولى عصر ارواحنا له الفداء بود.[۵]

آن مرحوم پس از اتمام تحصیلات مقدماتى و سطح جهت ادامه تحصیل و کسب فیض از حضور علماى بزرگ آن زمان عازم نجف مى شود و سال‌ها در کنار حرم مولا امیرالمؤمنین به تحصیل علم و تهذیب نفس مى پردازد و بعد از اتمام و اکمال تحصیلات دینى خود به زادگاه خویش مراجعت مى کند.

اساتید عبدالکریم خوئینی در نجف عبارتند از:

از هم‌درسان آن مرحوم در نجف نیز، آیت الله سید محمد حجت کوه‌کمره اى، آیت الله سید محمدحسین بروجردى و شیخ آقا بزرگ تهرانى هستند.

تدریس و شاگردان

مرحوم آیت الله آقا شیخ عبدالکریم خوئینى در حدود سال ۱۳۲۶ قمرى از نجف به زنجان مراجعت مى کند و مشغول ترویج دین و رسیدگى به امور مسلمین و تربیت شاگردان علوم دینى مى شود.[۷] از جمله شاگردانى که آن مرحوم در زنجان تربیت کرد، عبارت بودند از:

  • ۱. آیت الله آقا میرزا باقر زنجانى که از مدرسین شهیر و نمونه در علم و تقوى بوده است.

آیت الله آقا شیخ عبدالکریم خوئینى بعد از سال‌هاى متمادى خدمات ارزنده مذهبى و اجتماعى و علمى در شهرستان زنجان، جهت اقامت دائمى به قم مقدسه هجرت کرد. تاریخ ۱۳۲۶ شمسى بود که آن عالم ربانى همراه عائله اش به شهر علم و اجتهاد قدم نهادند و در کوچه آبشار معروف مسکن گزیدند. آن مرحوم بلافاصله بعد از رسیدن به قم درس خارج خود را در منزل شروع کرد و روز به روز به تعداد شاگردانش افزوده شد. از جمله شاگردان آن مرحوم در قم که در جلسه درس خارج (کفایه) حاضر مى شدند عبارت بودند از:

  • ۳. آیت الله سید قوام زنجانى؛
  • ۵. آقا موسى زنجانى.[۸]

آثار و تألیفات

  • ۱. شرح کفایه که معروف به خودآموز کفایه و در ۲ مجلد بود که به فارسى نوشته شده بود و قابل استفاده همه طلاب، به طورى که تا به حال ۳۰ بار به زیر چاپ رفته است.
  • ۳. فوائد، که داراى مطالب متفرقه است و چاپ نشده است.
  • ۴. رساله عملیه.[۹]

فعالیت‌هاى اجتماعى

آقا شیخ عبدالکریم در زمان مراجعت به زنجان که همزمان با رخدادهاى سیاسى از جمله مشروطیت بود، از طرف مرحوم آخوند خراسانى مأموریت داشت که مسائل را زیر نظر داشته باشند و به مرحوم آخوند گزارش نماید. از این رو روزنامه باختر را هر روز مى خریدند و به دقت مطالعه مى کردند.[۱۰]

آقا شیخ على اسحاق مى گوید: آن مرحوم علاوه بر تدریس در حوزه علمیه زنجان در مشکل گشایى کار مردم کوشا و به نیکى و خیراندیشى مشهور بودند. مردم در تمام کارها با او مشورت مى کردند و او را دخالت مى دادند. اگر ازدواجى در کار بود، از زنجان و حتى اطراف زنجان به خدمتش مى رسیدند و او را براى خواندن عقد نکاح مى بردند. اگر شخصى فوت مى کرد او را جهت دفن و کفن دعوت مى کردند. خلاصه همیشه در کنار مردم و با مردم بود. اسبى داشت که در ماه محرم بر آن سوار مى شد و جهت تبلیغ در دهه هاى آخر محرم به شهرها و روستاهاى اطراف از جمله بیجار و نقده مى رفت، اما دهه اول را در زنجان مشغول مى شد. به هر حال آدم مردم‌دارى بودند و در حل مشکلات مردم همیشه پیشقدم.[۱۱]

ویژگی‌هاى اخلاقى

برخی از خصوصیات و اخلاق دینی مرحوم عبدالکریم خوئینى از زبان اطرافیان ایشان به این شرح است:

اهتمام به نماز شب:

ایشان تا آن جایى که یاد ما مى آید نماز شب را اقامه مى نمودند. یک وقت خاص و منظم به نماز شب گذاشته بود. درست یک ساعت به اذان صبح مانده به نماز مى ایستادند و نوافل شب را به نماز صبح پیوند مى دادند.

پرهیز از شهرت:

در نزدیکی‌هاى ما یزدى ها مسجدى ساخته بودند، به کرات از آن مرحوم درخواست کردند که برود در آن جا امام جماعت بشود قبول نکرد و مى فرمود: الحمدالله در قم عالم زیاد است. لذا نماز جماعت کوچکى در خانه خود برپا مى داشتند و خانوداه خود که آن روزها به بیست و چند نفرى مى رسیدند و عده اى از همسایه ها و رهگذران به ایشان اقتدا مى کردند.

تقید به زیارت کریمه اهل بیت:

ایشان علاقه زیادى به حضرت معصومه سلام الله علیها داشتند و برنامه خاصى براى زیارت گذاشته بودند که جزو برنامه زندگانى شان شده بود. حداقل در هفته چند بار به زیارت مشرف مى شدند و از نزدیک به آن آستان ابراز ارادت مى کردند.

احترام به علماى دین و پرهیز از حسادت:

مرحوم آقا میرزا باقر زنجانى نقل مى کردند که من صبح روز عیدى به دیدن ایشان رفتم که دیدم آماده هستند که بیرون بیایند. تبریک گفتم و بعد پرسیدم. آقا کجا تشریف مى برید؟ فرمودند: این آقا شیخ حسین، روحانى رسمى شهر است، احترام او واجب و به نفع دین است، تا مردم نیامده اند برویم آن جا که مردم هم به آن جا بیایند. رفتیم خانه آقا شیخ حسین دیدیم که او هم خودش را آماده ساخته است تا به منزل آقا شیخ عبدالکریم بیاید. تا همدیگر را دیدند شیخ حسین گله کرد و با شوخى گفت: خیلى زرنگى، من فکر مى کردم الان تو خواب هستى!

شخصیت دادن به بچه ها:

ما هر کداممان که به سن تکلیف مى رسیدیم صدایمان مى کرد و مى گفت: از امروز دیگر الحمدلله شما به سن تمیز و تکلیف رسیده اید. دیگر خودتان باید مواظب خودتان باشید. بعد با چشمان اشک آلود رو به آسمان مى کردند و دعاى عاقبت بخیرى برایمان مى خواندند.

عشق به امام حسین علیه السلام:

ایشان خصوصیت بارزى که داشتند عشق و علاقه زیاد به امام حسین علیه السلام بود، همیشه در آخر منبرهایش با صداى خوبى که داشت روضه مى خواند و به زیارت عاشورا اهمیت زیادى قایل بود.[۱۲]

وفات

سرانجام آن عالم بارع و فقیه وارع،[۱۳] در ۲۸ صفر سال ۱۳۱۷ هجرى قمرى در سال روز وفات پیامبر اکرم و امام صادق علیهماالسلام در شهر مقدس قم به رحمت ایزدى پیوست و در قبرستان نو مدفون گردید.[۱۴]

پانویس

  1. علماء نامدار زنجان.
  2. علماء نامدار زنجان، مشخصات بیشتر.
  3. علماء نامدار زنجان.
  4. به نقل از آقا شیخ على آل اسحاق.
  5. خود ایشان در نقل خاطره اى به فرزندانش مى فرماید: «شبى در حجره خوابیده بودیم که با سر و صداى طلبه اى از خواب پریدیم و همگى ریختیم به حیاط، دیدیم شیخ حسین یکى از طلاب قدیمى مدرسه بلند بلند گریه مى کند و به سر و سینه خودش مى زند و مى گوید: مش باقر رفت، مش باقر رفت! طلبه ها او را گرفتند و نگذاشتند به سر و صورتش بزند و او را آوردند به حجره خودش. همه فکر کردیم مریض شده است. به وى آب دادیم و دلداریش دادیم و رفتیم حجره هاى خودمان. چند روز بعد که حال او خوب شده بود چند نفر رفتیم پیشش و جریان را پرسیدیم. گفت: یک شب که اتفاقى از خواب بیدار شدم و به حیاط رفتم دیدم حجره مش باقر خادم فوق‌العاده نورانى است. مثل این که چراغ زنبورى در حجره اش روشن بود. تعجب کردم و با عجله خودم را به جلوى حجره رساندم. دیدم مش باقر دو زانو مقابل آقایى نشسته و دنبال هم مى گوید: بله آقا، بله آقا! چشم آقا!... نتوانستم تحمل کنم. در حالى که دست و پایم به شدت مى لرزید، خودم را از حجره مش باقر دور کردم و به حجره خودم رفتم. بى قرارى شدیدى به سراغم آمده بود. هى از پنجره حجره بلند مى شدم و به حجره مش باقر نگاه مى کردم و مى دیدم باز هم روشن است. تا این که یک بار دیگر که نگاه کردم دیدم دیگر روشن نیست. زود خودم را به حجره مش باقر رساندم و در حجره را زدم. دیدم جواب نمى دهد. گفتم: مش باقر در را باز کن، من دیدم چه کسى اینجا آمده بود، خودت را به خواب نزن! مش باقر با شنیدن این حرف بلند شد و آمد در را باز کرد و گفت: تو از کجا فهمیدى؟ گفتم: من بیدار بودم! از بیرون داشتم توى حجره را مى پاییدم! مش باقر گفت: پس تو را به خدا سوگند این ماجرا به کسى نقل نکن تا من از این جا بروم. من قول دادم که تو تا این جا هستى به کسى نقل نخواهم کرد و او دوباره شروع به شرح ماجرا کرد: راستش آقا امام زمان گاهگاهى به ما سر مى زند و مى آید کارهایى به ما مى سپارد و الان ایشان تشریف آورده بودند... بعد از مدت‌ها امشب مش باقر آمد پیش من و گفت: فلانى، من دارم مى روم، آقا فرموده اند که دیگر اینجا نمانم و رفتند. به این خاطر بود که من ناراحت شدم و گریستم». به نقل از آقا شیخ على آل اسحاق.
  6. نقباءالبشر، آقا شیخ بزرگ تهرانى، ص ۱۱۵۶-۱۱۵۵.
  7. نقباءالبشر آقا شیخ بزرگ تهرانى، ص ۱۱۵۶-۱۱۵۵.
  8. به نقل از آقا شیخ على آل اسحق.
  9. نقباءالبشر، آقا شیخ بزرگ تهرانی، ص ۱۱۵۶-۱۱۵۵.
  10. به نقل از آقا شیخ على آل اسحق.
  11. به نقل از آقا شیخ على آل اسحق.
  12. به نقل از آقا شیخ على آل اسحق.
  13. نقباءالبشر، آقا شیخ بزرگ تهرانی، ص ۱۱۵۶-۱۱۵۵.
  14. نقباءالبشر، آقا شیخ بزرگ تهرانی، ص ۱۱۵۶-۱۱۵۵.

منابع

آرشیو عکس و تصویر