کربلایی کاظم ساروقی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(اضافه کردن رده)
(ویرایش)
 
(۳ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
{{بخشی از یک کتاب}}
+
'''کربلایی کاظم کریمی ساروقی''' (۱۳۳۶-۱۲۶۰ ش)، فرد درس نخوانده‌ای بود که در امامزاده ‪ ۷۲‬تن ساروق، یکباره به لطف پروردگار و عنایت [[اهل بیت]] (علیهم السلام) [[حفظ قرآن|حافظ قرآن]] شد. بسیاری از علمای بزرگ [[شیعه]] معاصر مانند [[آیت الله بروجردی]]، [[سید محمد حجت کوه کمره ای|آیت الله حجت]] و [[سید محمدتقی خوانساری|آیت الله خوانساری]]، این کرامت [[قرآن|قرآنی]] در عصر کنونی را تأیید کرده‌اند. عدم [[تحریف قرآن]] و نقش مؤثر «لقمه [[حلال]]» در دست یافتن به معارف الهی، دو پیام مهم این ماجرای اعجازگونه است.
كرامت قرآني
+
[[پرونده:کربلایی کاظم.jpg|بندانگشتی|کربلایی کاظم ساروقی]]
  
'''فروغ ساروق'''
+
==زندگی‌نامه==
 +
ملا محمدکاظم کریمی ساروقی، در سال ۱۳۰۰ ق. در یکی از روستاهای فراهان اراک به نام «ساروق» دیده به جهان گشود. وی فردی مکتب نرفته بود و خواندن و نوشتن نمی دانست.
 +
اسماعیل کریمی ساروقی، فرزند مرحوم کربلایی کاظم، ماجرای اعجاب‌انگیز پدرش را چنین بیان می کند:
  
ملا محمدكاظم، مشهور به «كربلايي كاظم» در سال 1300 ق. در يكي از روستاهاي فراهان اراك به نام «ساروق» ديده به جهان گشود. صفاي [[روح]] و سادگي، در كنار حافظه و استعداد كم، موجب شد تا وي نتواند به مكتب رَود و خواندن و نوشتن را بياموزد. زراعت و انس با طبيعت از همان آغاز، محمدكاظم را به سوي تأمل و تفكر در آفريده‌هاي هستي بخش سوق می‌‌دهد و توجه وي را به [[خلقت]] و [[عظمت]] خداوند دوچندان می‌‌كند.
+
مرحوم ابوی، روستازاده و کشاورز بود. یک روز که پای منبر واعظِ روستای خود «ساروق» نشسته بود و به سخنان او دل سپرده بود؛ از زبان واعظ می شنود که: «هر کس [[زکات]] مال خود را ندهد، [[نماز|نمازش]] درست نیست؛ و مالش [[غصب|غصبی]] است. اگر ملکی و خانه ای از درآمد مالش بخرد، غصبی خواهد بود و در قیامت، خدا او را مؤاخذه خواهد کرد».  
  
كاظم از سحرگاه تا شامگاه به همراه پدر مشغول به زراعت می‌‌شد و خستگي كار هيچ‌گاه وي را از انجام فرايض ديني بازنمی‌‌داشت. عطش وي در شناخت مرز بايدها و نبايدهاي زندگي و مراعات [[حلال]] و [[حرام]] تا بدان جا بود كه با ورود هر روحاني به روستا، به سوي وي می‌‌شتافت و مسائل ديني خود را مطرح و پاسخ پرسش‌هايش را دريافت می‌‌كرد.
+
کربلایی کاظم پس شنیدن این مطلب در چند سخنرانی، به گونه ای جدّی به مسئله پاکسازی اموال از طریق زکات اهتمام می کند. با اندکی توجّه درمی یابد صاحب مِلکی که او برایش کشاورزی می کند، زکات مال خود را نمی دهد و طبعاً زمینهای او غصبی است. با درک این مطلب، کشاورزی را رها می کند و برای امرار معاش از ساروق خارج شده و در مابین اراک و [[قم]]، که جاده ماشینی ساخته می شد، به کارگری می پردازد.  
  
در يكي از جلسات موعظه و منبر، از روحاني اين مطلب را می‌‌شنود كه: «هر كس [[خمس]] و [[زكات]] خود را ندهد و با آن پول، لباس بخرد و [[نماز]] بخواند، نمازش باطل می‌‌شود و پرداخت خمس و زكات در اسلام واجب است». اين جمله، كاظم را سخت در خود فرومی‌‌برد و انقلابي دروني در وجودش به پا می‌‌كند. با خود می‌‌انديشد: مگر نه اين است كه اين حكم خدا است و بايد آن را به جاي آورد و در زندگي پياده كرد؟!
+
پس از نزدیک به یک سال که برای سرکشی به ارحام و بستگان خود به روستا، می آید متوجّه می شود که صاحب ملکی که برایش کار می کرد، توبه کرده و اکنون زکات مال خود را می دهد. از طرفی از بستگان کربلایی کاظم تقاضا کرده تا کربلایی را به سر ملک و کشاورزی او در آن برگردانند. ایشان پس از اطمینان کامل از توبه صاحب ملک، به شغل رعیتی بازمی گردد؛ و صاحب ملک قطعه زمین کوچکی را نیز به کربلایی کاظم می دهد تا افزون بر کار برای ارباب، بر روی زمین خودش نیز کار کند.
  
او پس از بازگشت به خانه، با ادب و احترام موضوع پرداخت [[خمس]] را با پدر در ميان می‌‌گذارد و بر اين نكته تأكيد می‌‌كند كه اگر كسي خمس و زكات ندهد و با آن پول، لباس بخرد و با آن نماز بخواند، نمازش باطل است. او بدين طريق سعي داشت تا پدر را به دادن خمس اموال ترغيب كند. اما پدر به سخنان فرزند توجه نمی‌‌كند و او را از پيگيري چنين موضوعي مورد عتاب قرار می‌‌دهد. كاظم خطاب به پدر می‌‌گويد: «تا حال كه نمی‌‌دانستي، مسئله فرق می‌‌كرد؛ حال كه دانستي بايد عمل كني».
+
مرحوم ابوی در موقعی که خرمن را می کوبید و گندم را از کاه جدا می کرد، سهم مالک را می پرداخت و همان جا زکات سهم خود را جدا می کرد و به مستحقّی که به طور کامل از وضع زندگی و معاش او مطلّع بود، می داد. افزون بر این، پس از جدا کردن خرج سالانه خود و بذری که برای کاشت سال بعد کنار می گذاشت، مابقی را بین فقرا تقسیم می کرد.
  
اصرار كاظم بر پرداخت خمس هيچ سودي نمی‌‌بخشد. از اين رو، تصميم می‌‌گيرد تا از روستا هجرت كند. كاظم راهي شهر می‌‌شود و در آن جا به كارگري مشغول می‌‌شود تا شايد با دستمزد آن غذا و پوشاك براي خود تهيه كند. اهالي روستا در رفت و آمد به شهر و مشاهده كاظم با لباس كارگري در جمع كارگران، نزد پدر وي لب به شكوه می‌‌گشايند و كارگري كاظم را در حالي كه پدر زمين زراعتي بسيار دارد، نوعي عار براي وي قلمداد می‌‌كنند. پدر ناچار به شهر می‌‌رود و كاظم را مجبور به بازگشت به روستا می‌‌كند.
+
چند سالی به همین منوال می گذرد، سالی در موقع خرمن و هنگامی که هنوز گندم را از کاه جدا نکرده بود، همان شخصی که هر ساله زکات مال خود را به او می داد، به سراغش می آید و می گوید: بچه هایم نان ندارند. ایشان می گوید: می بینی که باد نمی آید؛ ولی سعی می کنم مقداری گندم برایت تهیه کنم. شخص مستمند می رود. پس از رفتن او، کربلایی به وسیله غربال مقداری گندم از کاه جدا کرده، وزن می کند و به منزل او می برد؛ و از آنجا به باغ خود که پایین ده بود، می رود تا اندکی علوفه برای گوسفندانش تهیه کند. پس از این، عازم منزل می شود. سر راه، نزدیک «امامزادگان هفتاد و دو تن»، دو نفر سیّد خوش سیما را می بیند که جلو درِ آستانه امامزاده ۷۲ تن<ref>یاد آوری این نکته لازم است که امامزاده ها در سه قسمت یک باغ مدفونند؛ به این ترتیب که شانزده تن از آنان که در قسمت غربی مدفون اند، مَرد هستند و چهل تن که در قسمت میانی دفن شده اند، چهل زن و دختر هستند و در قسمت شرقی باغ نیز پانزده مرد و یک زن مدفون هستند. بزرگِ امامزادگان قسمت غربی، امامزاده جعفر است و بزرگ امامزادگان شرقی، علی الصّالح عبدالله اصغر بن امام زین العابدین علیه السلام است که در آنجا یک نفر خانم - به نام نصرت خاتون - نیز دفن است.</ref> ایستاده و او را به نام صدا می زنند؛ و از او می خواهند علوفه را روی سکّوی جلوی در گذاشته و به اتفاق آنها به داخل برود.
 +
[[پرونده:72 تن.png|بندانگشتی|امامزاده ۷۲ تن ساروق اراک]]
 +
آن دو سیّد بزرگوار داخل امامزاده اوّلی شده، فاتحه می خوانند و به سمت چهل دختران می روند و داخل می شوند؛ و به مرحوم پدرم می گویند: شما هم بیایید. مرحوم پدرم می گوید: متولّیان امامزادگان می گویند: فقط زنها می توانند داخل این قسمت شوند و ممنوع است آقایان به این قسمت وارد شوند! آن دو بزرگوار می گویند: ما مَحرَم هستیم؛ بیایید داخل؛ اشکال ندارد. ایشان هم داخل می شود و پس از قرائت فاتحه برای آنان به سمت امامزادگان قسمت شرقی عازم می شوند که مدفن امامزاده عبیدالله بن علی الصّالح و سایر امامزاده ها را زیارت کنند.
  
كاظم مجدداً پدر را به دادن خمس مال خود ترغيب می‌‌كند؛ اما پدر نمی‌‌پذيرد و بار ديگر كاظم راهي شهر می‌‌شود و به كارگري مشغول می‌‌شود. پس از مدتي اهالي مجدداً بين پدر و كاظم وساطت می‌‌كنند و كاظم را به روستا برمی‌‌گردانند؛ ولي اين بار وي پدر را تهديد می‌‌كند كه اگر خمس نپردازي، جايي می‌‌روم كه هرگز دستت به من نرسد. پدر پيشنهاد می‌‌دهد كه كاظم در قطعه زميني به همراه هشت بار گندم به زراعت مشغول شود. كاظم به اين شرط كه پدر در كسب و كار و زراعت وي دخالت نكند، آن را می‌‌پذيرد.
+
پس از زیارت و خواندن فاتحه، یکی از آن آقایان به بالای حرم، دورتادور سقف اشاره می کند و به پدرم می گوید: این کتیبه ها را ببین و بخوان. پدرم به محلّ مورد اشاره نگاه می کند و در آنجا خطهایی نورانی می بیند؛ که گویی با آب طلا نوشته شده است؛ به آنها می گوید: من درس نخوانده ام و هیچ سواد ندارم و نمی توانم بخوانم؛ تشخیص می دهم که خطهایی نورانی در آنجا نوشته شده است که تا کنون ندیده ام؛ ولی قادر به خواندن آنها نیستم.
  
كاظم با شراكت يكي از دوستانش زمين را كِشت می‌‌كند و سال نخست، پس از برداشت محصول و تقسيم آن با دوست خود، نصف سهم خودش را بين فقرا تقسيم می‌‌كند و نصف ديگر را براي خود نگه می‌‌دارد. هنگامی ‌‌كه پدر ماجرا را می‌‌شنود، به كار كاظم اعتراض می‌‌كند و می‌‌گويد: هدف من از دادن زمين و گندم، تقسيم آن بين مردم نيست؛ بلكه مقصود من سر و سامان گرفتن تو است. ولي كاظم با متانت شرط خود را مبني بر عدم دخالت او در كارها، متذكر می‌‌شود.
+
یکی از آقایان می فرماید: محمدکاظم! بخوان؛ می توانی بخوانی. باز عرض می کند: نمی توانم بخوانم؛ سواد ندارم. باز هم همان آقا می فرماید: بخوان می توانی؛ بگو: {{متن قرآن|«اِنَّ رَبَّکُمْ اللهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ ...»}}([[سوره اعراف]]، ۵۴-۵۹)
  
كاظم سال آينده نيز به همين ترتيب با كمك دوستش زمين‌ها را كشت می‌‌كند. يك روز پس از جمع كردن گندم، در خرمن هر چه منتظر می‌‌مانند كه باد بوزد تا گندم را از كاه جدا كنند، بادي نمی‌‌وزد. از اين رو، دوستش را به ده می‌‌فرستد و می‌‌گويد: تو به ده برو و من پس از جاروكردن دور خرمن، به ده بازمی‌‌گردم. كاظم پس از جاروكردن خرمن، ساعات باقي مانده تا غروب را مشغول جمع‌آوري علوفه می‌‌شود و غروب آفتاب با بر دوش گرفتن علوفه‌ها رهسپار روستا می‌‌شود.
+
در حین خواندن این آیات به وسیله یکی از آقایان و تکرار آن به وسیله کربلایی کاظم، بر سینه کربلایی دست می کشد. کربلایی به گونه ای غرق در خواندن کلام الله با لهجه خوش آن بزرگوار می شود که حضور آنان را از یاد می برد؛ وقتی به خود می آید، می بیند آن دو بزرگوار از نظر غایب شده اند و فرصتی برای گفت وگو و پرسش از آنان برای او نمانده است!.. با خطور این اندیشه ها و مهابت آنچه برایش پیش آمده، بیهوش می شود... .
  
'''دو سيد جوان'''
+
مرحوم والد نقل می کرد که: این بیهوشی تا صبح روز بعد ادامه داشت. [[نماز صبح]] را در امامزاده خواندم... از امامزاده بیرون آمدم و علوفه را از همانجا که گذاشته بودم، برداشتم و به طرف خانه حرکت کردم. در راه، با خود زمزمه می کردم! گویا چیزهایی می دانستم؛ مطالبی را می خواندم؛ سینه ام مملو از کلماتی بود که معانی آن را نمی دانستم؛ ولی هر گاه آنها را می خواندم، قلبم آرامش پیدا می کرد، احساس سرحالی و سبکی می کردم. بین راه که مردم با من برخورد می کردند، سلام و علیکی می گفتند و می پرسیدند: از دیروز تاکنون کجا بودی؟ سراغت را می گرفتند و می گفتند: فرزند کربلایی عبدالواحد گم شده است.... گفتم: من شب را در امامزاده به صبح رساندم؛ و آنها گفتند: مگر دیوانه شده ای! ..
  
نزديك ده به دو سيد جوان با سيمايي نوراني كه به سوي وي می‌‌آمدند، برخورد می‌‌كند. آن دو، آدرس امامزاده روستا را می‌‌گيرند كه در ابتداي روستا با فاصله كمی ‌‌نزديك هم قرار داشتند. كاظم بار بردوش پيشاپيش آن دو سيد به راه می‌‌افتد و به طرف امامزاده‌ها حركت می‌‌كند. به در امامزاده كه می‌‌رسند، او در بيرون امامزاده بار خود را بر زمين می‌‌گذارد و پس درآوردن كفش‌هايش وارد امامزاده می‌‌شود و در حالي كه آن دو سيد مشغول خواندن زيارتنامه هستند، او ضريح را [[طواف]] می‌‌كند و بر آ ن بوسه می‌‌زند.
+
در آن زمان، مرحوم حاج آقا صابری عراقی که واعظی متدیّن و مشهور بود، همه ساله به ساروق می آمد و مدّتی در آنجا می ماند و مردم را موعظه و ارشاد می کرد. مرحوم ابوی نقل می کرد که پس از این که از امامزاده برگشته بود، نزد آقای صابری می رود. معمولاً مردم از روستاهای اطراف نزد او می آمدند و مسائل شرعی خود را از او می پرسیدند و او به مسائل یک یک آنان رسیدگی می کرد. پس از این که مردم مسائل خود را مطرح می کنند و آقای صابری به آنها رسیدگی می کند، کربلایی کاظم جلو می رود و پس از احوالپرسی به واعظ می گوید: مثل اینکه من [[قرآن]] را به طور تمام و کمال حافظ شده ام!
  
پس از [[زيارت]] او، دو سيد را به امامزاده ديگر می‌‌برد و آن دو مشغول خواندن زيارتنامه و وي نيز مشغول دورزدن و بوسيدن ضريح می‌‌شود كه در اين هنگام يكي از آن دو جوان دست بر شانه وي می‌‌گذارد و به ديوار بالاي ضريح اشاره می‌‌كند و می‌‌گويد: اين آيات را بخوان! كاظم می‌‌گويد: من مكتب نرفته‌ام و سواد خواندن ندارم. جوان می‌‌گويد: تو می‌‌تواني بخواني. هر چه وي انكار می‌‌كند، آن دو سيد نيز بر گفته خود پافشاري می‌‌كنند.  
+
آقای صابری مرتبه اوّل متوجّه مطالب کربلایی کاظم نمی شود. کربلایی دوباره تکرار می کند. آقا می گوید: شاید خواب دیده ای یا قبلاً سواد داشته ای و بخشی از قرآن را حفظ کرده ای! ایشان می گوید: من هیچ گاه درس نخوانده ام....
  
به ناچار كاظم به آن قسمت ديوار می‌‌نگرد و با كمال ناباوري می‌‌بيند آياتي با نور سبز بر ديوار نوشته شده است؛ به طوري كه نور آن تمام فضاي امامزاده را روشن كرده است و شروع به خواندن آن آيات می‌‌كند: «انّ ربّكم الذي خلق السّموات والارض في ستة ايام ثمّ استوي علي العرش يغشي اللّيل النّهار يطلبُهُ حثيثاً والشمس والقمر والنجوم مسخراتٍ بامره الا له الخلق والامر تبارك الله ربُّ العالمين اُدعوا ربكم تضرعاً و خفية انه لايحبّ المعتدين و لاتفسدوا في الارض بعد اصلاحها و ادعوه خوفاً و طمعاً انّ رحمت الله قريبٌ من المحسنين».
+
پدرم می گوید: پس از این، به ملاّ گفتم: قسمتی از اینها را دیروز عصر در بیداری در امامزاده به من یاد داده اند؛ و من آن را فراگرفته ام؛ بلکه الآن می بینم بسیار بیشتر از آنچه به من گفته اند، در سینه و حافظه دارم. وقتی همه ماجرا را گفتم، آقا بلند شد و به اتّفاق ایشان و اهالی به امامزاده آمدیم. پس از زیارت، به این سو و آن سو نگاه کردند و اثری از آن آیات نیافتند. در این هنگام که متوجّه رخداد فوق العاده و کرامّت و تفضّل الهی شده بودند، به سوی من هجوم آوردند و به قصد [[تبرک|تبرّک]]، لباس مرا پاره پاره کردند؛ سپس مرا به عزّت و احترام تمام به دِه آوردند.
  
كاظم پس از خواندن آيات، به خود می‌‌آيد و از اين كه توانسته است [[قرآن]] بخواند، شگفت زده می‌‌شود. شگفتي او هنگامی‌‌ دوچندان می‌‌شود كه می‌‌بيند از آن دو سيد جوان، ديگر خبري نيست. با خود فكر می‌‌كند كه شايد به امامزاده ديگر رفته‌اند؛ اما وقتي به آن جا می‌‌شتابد، آن جا هم آن ها را نمی‌‌بيند. باز به جاي قبلي خود بازمی‌‌گردد و آيات را به همان صورت نوراني می‌‌بيند؛ ولي آن دو جوان را نمی‌‌يابد. به خيال اين كه به روستا رفته‌اند، به طرف ده حركت می‌‌كند. نزديك ده با حيرت به خود می‌‌گويد: «آن ها به ده نرفته‌اند و شايد هنوز در امامزاده‌ها هستند!» و باز برمی‌‌گردد. رفت و برگشت كاظم به امامزاده‌ها، از شب تا اذان صبح بارها تكرار می‌‌شود. در اين رفت و آمدها او احساس می‌‌كند كه حافظ همه قرآن شده است. صبح فرامی‌‌رسد و او نااميد از يافتن آن ها، به ده نزد دوستش بازمی‌‌گردد.
+
آقای صابری می پرسید: «معجزه بود، امام زمان بود، چه شد و آنها که این کرامت را به تو عطا کردند، نشناختی؟» به هر حال تا مدّتی صحبت من سر زبانها بود؛ تا اندک اندک از خاطر مردم رفت و من هم از ترس اینکه با گفتن ماجرا به مردم یا با خواندن آشکار قرآن از [[ثواب]] عملم کم شود یا گفته شود که برای شهرت چنین می کند، سعی می کردم آن را پنهان کنم. کار رعیتی خود را کماکان ادامه دادم و همه ساله زکات مال خود را می پرداختم و از همان وقت، نافله و [[نماز شب]] را به طور مرتّب و بهتر از قبل می خواندم.... پس از این، کم کم مردم مرا فراموش کردند و کسی سراغ مرا نمی گرفت. پیوسته در خفا به خواندن قرآن مشغول بودم و البته خودم نیز آن طور که باید قدر خود را ندانسته و به درستی درک نکردم که خدای متعال چه موهبت بزرگی به من عطا کرده است!
  
دوستش با تعجب می‌‌گويد: ما گمان می‌‌كرديم كه گرگ‌ها تو را دريده‌اند؟! كاظم بي‌درنگ و با صداقت خاصي به دوستش می‌‌گويد كه حافظ كل قرآن شده است. دوستش ناباورانه او را ملامت می‌‌كند. و چون می‌‌دانست كاظم بي‌سواد است، ادعاي او را انكار می‌‌كند. به هر حال، هر دو نزد امام جماعت مسجد می‌‌روند و كاظم تمام ماجرا را براي امام جماعت تعريف می‌‌كند. امام جماعت با تكيه بر اين نكته كه «شايد خواب ديده و يا خيالاتي شده‌اي» وي را به تأمل در سخنان خود فرامی‌‌خواند؛ اما كاظم بر گفته خود اصرار می‌‌ورزد. در اين هنگام امام جماعت قرآني می‌‌آورد تا وي را بيازمايد؛ ولي كاظم بدون تأمل به همه پرسش‌ها پاسخ می‌‌دهد.
+
هنگامی که داستان کربلایی کاظم از محل زندگی اش به جاهای دیگر نقل شد، او را به شهرهای مختلف [[ایران]] مانند همدان، کرمانشاه، [[تهران]]، [[قم]]، [[مشهد]] و نیز در بعضی شهرهای [[عراق]]، [[کویت]] و [[حجاز]] بردند تا مسلمانان و غیرمسلمانان از نزدیک او را ببینند و با دیدن این [[معجزه]] زنده، ایمانشان به جهان غیب محکمتر شود.<ref>فعال عراقی، کربلایی کاظم ساروقی، ص۱۸۶۸.</ref>
  
امام جماعت ادعاي كاظم را می‌‌پذيرد. اهالي پاك و ساده روستا كه چنين می‌‌بينند، بر سر كاظم می‌‌ريزند و تمام لباس‌هاي وي را تكه تكه می‌‌كنند و به عنوان تبرك، هر يك تكه‌اي را برمی‌‌دارند. امام جماعت كه جان كاظم را در معرض خطر می‌‌بيند، او را از دست مردم می‌‌رهاند و به منزل می‌‌برد.
+
مرحوم کربلایی کاظم ساروقی، که به جرأت می‌توان او را سندی قطعی بر عدم تحریف [[قرآن|قرآن کریم]] بشمار آورد، سرانجام در [[ماه محرم]] سال ۱۳۷۸ قمری (۱۳۳۶ ش) در سن ۷۸ سالگی به رحمت ایزدی پیوست و در شهر مقدس [[قم]]، در «قبرستان نو» به خاک سپرده شد.
  
'''ديدار آيت الله مكارم شيرازي'''
+
==دیدار با علما==
 +
'''دیدار با آیت الله مکارم شیرازی:'''
  
حضرت آيت الله مكارم شيرازي از جمله كساني است كه در ايام تبليغ در ملاير به ديدار كاظم، كه در آن هنگام به كربلايي كاظم و ملا كاظم شهرت يافته بود، شتافت. ايشان نقل كرده است، كه با تلخيص و تصرف، ذكر می‌‌شود: «حدود چهل سال قبل براي تبليغ در ايام [[محرم]] به اطراف ملاير به نام حسين آباد رفته بودم. گفتند: در اين جا پيرمردي است كه حافظ تمام [[قرآن]] است. او كشاورزي ساده است كه موهبتي بزرگ نصيبش گشته و حافظ تمام قرآن شده است. تصميم گرفتم او را امتحان كنم. پس از آزمون، ديدم اين مرد دهاتي و بي‌سواد با تسلط كامل به سؤالات پاسخ می‌‌گويد. در آن روز هنوز وجود اين مرد در محافل علمی ‌‌به اصطلاح كشف نشده بود و در [[قم]] از او خبر نداشتند. من پس از بازگشت به قم اين ماجراي جالب را به عنوان ره‌آورد اين سفر، براي دوستان شرح دادم. بعد از مدتي بعضي از علاقه‌مندان، او را به قم دعوت كردند و آوازه او همه جا پيچيد. خدمت مراجع عظام و آيات بزرگ مخصوصاً آيت الله العظمی ‌‌بروجردي رسيد و طلاب در [[مدرسه فيضيه]] مثل پروانه اطراف وجودش را گرفتند و اگر كسي از دور اين منظره را می‌‌ديد، تعجب می‌‌كرد كه اين مرد ساده دهاتي با همان لباس محلي در ميان اين جمع طلاب چه می‌‌كند و چه می‌‌گويد! ولي واقعاً او از نظر تسلط بر آيات [[قرآن]]، چون چشمه جوشاني بود و طلاب همچون تشنگان بر گرد اين چشمه.
+
آیت الله [[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی]] از جمله کسانی است که در ایام تبلیغ در ملایر به دیدار کربلایی کاظم شتافت. ایشان نقل کرده است: «حدود چهل سال قبل برای تبلیغ در ایام [[ماه محرم|محرم]] به اطراف ملایر به نام حسین آباد رفته بودم. گفتند: در این جا پیرمردی است که حافظ تمام [[قرآن]] است. او کشاورزی ساده است که موهبتی بزرگ نصیبش گشته و حافظ تمام قرآن شده است. تصمیم گرفتم او را امتحان کنم. پس از آزمون، دیدم این مرد دهاتی و بی‌سواد با تسلط کامل به سؤالات پاسخ می‌گوید. در آن روز هنوز وجود این مرد در محافل علمی ‌به اصطلاح کشف نشده بود و در [[قم]] از او خبر نداشتند. من پس از بازگشت به قم این ماجرای جالب را به عنوان ره‌آورد این سفر، برای دوستان شرح دادم. بعد از مدتی بعضی از علاقه‌مندان، او را به قم دعوت کردند و آوازه او همه جا پیچید. خدمت مراجع عظام و آیات بزرگ مخصوصاً [[آیت الله بروجردی|آیت الله العظمی ‌بروجردی]] رسید و طلاب در [[مدرسه فیضیه]] مثل پروانه اطراف وجودش را گرفتند و اگر کسی از دور این منظره را می‌دید، تعجب می‌کرد که این مرد ساده دهاتی با همان لباس محلی در میان این جمع طلاب چه می‌کند و چه می‌گوید! ولی واقعاً او از نظر تسلط بر آیات قرآن، چون چشمه جوشانی بود و طلاب همچون تشنگان بر گرد این چشمه.
  
گاه بعضي از طلاب چند جمله از آيات [[قرآن]] را تلفيق می‌‌كردند و می‌‌گفتند: اين آيه در كدام [[سوره]] است؟ او خنده‌اي می‌‌كرد و گفت: جمله اول در فلان سوره و قبل و بعدش اين است، و جمله دوم در فلان سوره و قبل و بعدش چنين است. گويي همه قرآن، يك جا در مقابل چشمش بود. جاي آيات را نيز دقيقاً می‌‌دانست؛ مثل اين كه لوحي بزرگ در برابر او است. من با آن كه آدم ديرباوري هستم، در تماس‌هاي مختلفي كه با او داشتم، مطمئن شدم مسئله عادي نيست و يك جريان الهي در كار است.
+
گاه بعضی از طلاب چند جمله از آیات [[قرآن]] را تلفیق می‌کردند و می‌گفتند: این [[آیه]] در کدام [[سوره]] است؟ او خنده‌ای می‌کرد و گفت: جمله اول در فلان سوره و قبل و بعدش این است، و جمله دوم در فلان سوره و قبل و بعدش چنین است. گویی همه قرآن، یک جا در مقابل چشمش بود. جای آیات را نیز دقیقاً می‌دانست؛ مثل این که لوحی بزرگ در برابر او است. من با آن که آدم دیرباوری هستم، در تماس‌های مختلفی که با او داشتم، مطمئن شدم مسئله عادی نیست و یک جریان الهی در کار است.
  
از حفظ قرآن مهمتر، پيدا كردن آيات بود. هر قرآن، با هر چاپي كه به او می‌‌دادند و می‌‌گفتند: فلان آيه را بياور، مثل [[استخاره]] كردن با قرآن كه قرآن را باز می‌‌كنند، قرآن را می‌‌گشود و آيه در همان صفحه يا صفحه قبل و بعد از آن بود. من اين مسئله را با چشم ديدم و تفسيري براي آن جز يك امداد الهي نيافتم؛ زيرا در مورد حفظ قرآن ممكن است كسي بگويد حافظه او بسيار قوي است (و البته اين طور هم نبود؛ و او حافظه‌اي بسيار ضعيف داشت)؛ ولي پيدا كردن فوري آيات، آن هم نه از روي يك قرآن معين، بلكه از قرآن‌هاي كاملاً مختلف و متفاوت چاپي و خطي و ريز و درشت، امري نيست كه بتوان از طريق مادي تفسيري براي آن يافت.
+
از حفظ قرآن مهمتر، پیدا کردن آیات بود. هر قرآن، با هر چاپی که به او می‌دادند و می‌گفتند: فلان آیه را بیاور، مثل [[استخاره]] کردن با قرآن که قرآن را باز می‌کنند، قرآن را می‌گشود و آیه در همان صفحه یا صفحه قبل و بعد از آن بود. من این مسئله را با چشم دیدم و تفسیری برای آن جز یک امداد الهی نیافتم؛ زیرا در مورد حفظ قرآن ممکن است کسی بگوید حافظه او بسیار قوی است (و البته این طور هم نبود؛ و او حافظه‌ای بسیار ضعیف داشت)؛ ولی پیدا کردن فوری آیات، آن هم نه از روی یک قرآن معین، بلکه از قرآن‌های کاملاً مختلف و متفاوت چاپی و خطی و ریز و درشت، امری نیست که بتوان از طریق مادی تفسیری برای آن یافت.
  
جالب اين كه عالم بزرگوار، مرحوم حاجي ميرزا مهدي بروجردي منشي مخصوص و مشاور معروف آيت الله العظمی ‌‌حائري يزدي مؤسس [[حوزه علميه]] قم، مشغول تأليف كتابي به نام برهان روشن در عدم تحريف [[قرآن]] بود و با علاقه عجيبي اين مسئله را تعقيب می‌‌كرد و سرانجام اين كتاب را منتشر ساخت. يك روز اطلاع يافتم كه او در صدد تماسي نزديك با كربلايي كاظم است. معلوم شد كه ايشان می‌‌خواهد يكي از دلايل عدم تحريف قرآن را اين موضوع معرفي كند؛ زيرا مسلماً قرآني كه كربلايي كاظم با امداد غيبي حفظ شده، قاعدتاً بايد قرآن اصلي باشد؛ چون كمترين تفاوتي در ميان آن چه كربلايي كاظم می‌‌خواند، و با قرآن موجود، وجود ندارد».
+
جالب این که عالم بزرگوار، مرحوم حاجی میرزا مهدی بروجردی منشی و مشاور [[شیخ عبد الکریم حائری یزدی|آیت الله العظمی ‌حائری]] یزدی مؤسس [[حوزه علمیه قم|حوزه علمیه قم]]، مشغول تألیف کتابی به نام «برهان روشن در عدم [[تحریف قرآن]]» بود و با علاقه عجیبی این مسئله را تعقیب می‌کرد و سرانجام این کتاب را منتشر ساخت. یک روز اطلاع یافتم که او در صدد تماسی نزدیک با کربلایی کاظم است. معلوم شد که ایشان می‌خواهد یکی از دلایل عدم تحریف قرآن را این موضوع معرفی کند؛ زیرا مسلماً قرآنی که کربلایی کاظم با امداد غیبی حفظ شده، قاعدتاً باید قرآن اصلی باشد؛ چون کمترین تفاوتی در میان آن چه کربلایی کاظم می‌خواند، و با قرآن موجود، وجود ندارد».
  
'''ديدار با صدرالدين محلاتي'''
+
'''دیدار با صدرالدین محلاتی:'''
  
شيخ صدرالدين محلاتي از دانشمندان شيراز می‌‌گويد: «من اين مرد را در تهران ملاقات نمودم و ملاقات با ايشان اثر عميق و فراموش نشدني در من ايجاد كرد. اين مرد، موسوم به كربلايي كاظم كريمي، مردي است بي‌سواد و عامی‌‌ و هيچ گونه توانايي بر نوشتن و خواندن ندارد؛ ولي به طرز شگفت آوري حافظ تمام [[قرآن]] می‌‌باشد. عجيب است كه تا يكي از آيات يا جمله‌هاي مشابه را می‌‌خوانند، بدون فكر و ترديد می‌‌گويد كه در اين سوره چند جاي آن، اين آيات مشابه و يا اين جمله‌هاي مشابه است. و عجيب‌تر اين كه هر قرآني با چاپ‌هاي مختلف بدست او بدهند و آيه‌اي را از او بخواهند كه پيدا كند، فوراً قرآن را بازمی‌‌كند و با يك ورق برگرداندن به طرف راست يا چپ، آيه را نشان می‌‌دهد.
+
[[صدرالدین محلاتی شیرازی|شیخ صدرالدین محلاتی]] از دانشمندان [[شیراز]] می‌گوید: «من این مرد را در [[تهران]] ملاقات نمودم و ملاقات با ایشان اثر عمیق و فراموش نشدنی در من ایجاد کرد. این مرد، موسوم به کربلایی کاظم کریمی، مردی است بی‌سواد و عامی‌ و هیچ گونه توانایی بر نوشتن و خواندن ندارد؛ ولی به طرز شگفت آوری حافظ تمام [[قرآن]] می‌باشد. عجیب است که تا یکی از آیات یا جمله‌های مشابه را می‌خوانند، بدون فکر و تردید می‌گوید که در این سوره چند جای آن، این آیات مشابه و یا این جمله‌های مشابه است. و عجیب‌تر این که هر قرآنی با چاپ‌های مختلف بدست او بدهند و آیه‌ای را از او بخواهند که پیدا کند، فوراً قرآن را بازمی‌کند و با یک ورق برگرداندن به طرف راست یا چپ، آیه را نشان می‌دهد... .<ref> داستان کربلایی کاظم، هیئت تحریریه مؤسسه در راه حق، ص ۲۳.</ref>
  
روزهاي جمعه معمولاً در منزل حضرت آيت الله زاده مازندراني (پسر شيخ زين العابدين مازندراني كه در مشروطه نقش بسزايي داشت)، در تهران تا ظهر مجلسي منعقد بود و عده زيادي از دوستان و ارادتمندان ايشان از هر طايفه و صنفي حضور می‌‌يافتند. اتفاقاً در يكي از روزهاي جمعه كربلايي كاظم در جلسه حضور پيدا می‌‌كند. آقاي آيت الله زاده راجع به موهبت الهي كه نصيب اين مرد شده، صحبت می‌‌كند و عده زيادي از حضار مجلس، او را آزمايش می‌‌كنند. و قرآن‌هاي چاپ مختلف و حتي قرآن‌هاي خطي كوچك و بزرگ در مجلس آورده می‌‌شود و هر كس كه قرآني در نزد خود داشته است و حتي قرآن‌هاي جيبي را بيرون می‌‌آورند، او را به خواندن آيات مختلفه از سوره‌هاي مختلف آزمايش می‌‌كنند.
+
'''دیدار با شیخ محمد رازی:'''
  
بنده كربلايي كاظم را به منزل جناب آقاي رضوي آوردم و او را به انواع و اقسام امتحانات آزمايش نمودم. آيه‌اي را غلط خواندم، وي گفت: نه، اين درست نيست و اين طور است. تعداد مكرر در يك سوره را از او می‌‌پرسيدم فوراً می‌‌گفت چند تا است. چندين نوع قرآن به چاپ‌هاي مختلف را حاضر نمودم و از اواسط و اوايل و اواخر قرآن آيه‌اي را می‌‌خواندم و قرآن را به او می‌‌دادم. بلافاصله آن را می‌‌گشود و آيه منظور را نشان می‌‌داد؛ به طوري كه من دچار حيرت می‌‌شدم.<ref> داستان كربلايي كاظم، هيئت تحريريه مؤسسه در راه حق، ص 23.</ref>
+
شیخ محمد رازی، مؤلف کتاب «گنجینه دانشمندان»، از دیگر علمایی که کربلایی کاظم را ملاقات کرده و بیش از دیگران با ایشان انس و الفت و مراوده داشته، به طوری که مدتی میزبان ایشان بوده و طبعاً در این مدت نسبتاً طولانی سؤالات متعددی از وی پرسیده است. وی می گوید: کلیه مراجع عظام تقلید [[نجف]] و [[کربلا]] مانند مرحوم حضرت آیت الله [[سید ابوالحسن اصفهانی]] و [[سید ابوالقاسم خویی|آیت الله خویی]] و حضرت آیت الله میرزا هادی خراسانی و مراجع عظام تقلید حوزه علمیه قم، چون مرحوم [[آیت الله بروجردی]] و [[سید محمد حجت کوه کمره ای|آیت الله حجت]] و آیت الله [[سید محمدتقی خوانساری]] و [[سید صدرالدین صدر|آیت الله صدر]] و آیت الله [[سید شهاب الدین مرعشی نجفی|مرعشی نجفی]] و دیگران و علمای بزرگ همدان و کرمانشاه و اراک و ملایر و تهران و [[مشهد]] و غیره، وی را دیده و آزمایش و امتحان نموده و گفتند:این کار او غیرعادی و غیرطبیعی است.<ref> نقل مستقیم نگارنده از سید ابوالفضل تقوی که ایشان را ملاقات نموده است.</ref>
  
'''ديدار با مؤلف «گنجينه»'''
+
'''در محضر آیت الله بروجردی:'''
  
شيخ محمد رازي، مؤلف كتاب «گنجينه دانشمندان»، از ديگر علمايي كه كربلايي كاظم را ملاقات كرده و بيش از ديگران با ايشان انس و الفت و مراوده داشته، به طوري كه مدتي ميزبان ايشان بوده و طبعاً در اين مدت نسبتاً طولاني سؤالات متعددي از وي پرسيده است.
+
آقای سید اسماعیل علوی در سال ۱۳۳۰ ش. مرحوم کربلایی کاظم را از ملایر و یا تویسرکان به [[قم]] می‌آورد و او را به منزل [[آیت الله بروجردی]] می‌برد. در این هنگام، داستان او شهرت یافته بود. این جریان از زبان خود کربلایی کاظم به اختصار چنین است:
  
ايشان شرح ديدار خود با مرحوم كربلايي كاظم را اين گونه می‌‌نگارد: «مرحوم كربلايي كاظم از اهالي ساروق فراهان، حافظ القرآن، عجيب زمان بود. وي مدت چند ماهي در منزل نگارنده در [[قم]] بود. مرد عامی ‌‌و بي‌سوادي، ولي به طوري [[قرآن]] شريف را حافظ بود كه براي غيرمعصوم و امام كه حجت خداست، ميسور نيست. و اين بنده صدها بار او را تجربه و آزمايش نمودم؛ نشد كه تأمل و فكر كند و جواب بدهد. هر آيه‌اي از آيات شريفه قرآن را كه می‌‌پرسيدند، اگر از آيات مكرره بود فوراً می‌‌گفت: اين آيه مشابه دارد و در فلان سوره و فلان سوره موجود است. و اگر غيرمكرر بود، فوراً می‌‌گفت: در فلان سوره است و قبل و بعدش چنين است. به او می‌‌گفتند: اين آيه را از قرآن نشان بده. و هر قرآن كوچك و يا بزرگ، خطي يا چاپي بدست او می‌‌دادند، با گرفتن يك قبضه از قرآن، همان آيه مطلوب را ارائه می‌‌داد.
+
«... آیت الله پس از احوال پرسی، یک صفحه قرآن را بازکردند و فرمودند: دنبال این آیه را بخوان: «اذ یَعدکم الله احدی الطائفتین». آن وقت قرآن را بستند. من دنباله آیه را خواندم و گفتم: اول آیه، حرف «واو» دارد و شما آن را نخواندید. آیه هست: «و اذ یعدکم الله...». ایشان لبخندی زدند و حاضران با من تندی کردند و گفتند: آقا درست خوانده‌اند. من گفتم: شما این قرآن را بگیرید، پیدا کنید.
  
كليه مراجع عظام تقليد [[نجف]] و [[كربلا]] مانند مرحوم حضرت آيت الله العظمی ‌‌آقاي سيد ابوالحسن اصفهاني و آيت الله العظمی ‌‌خويي و حضرت آيت الله العظمی ‌‌آقا ميرزا هادي خراساني و مراجع عظام تقليد حوزه علميه قم، چون مرحوم آيت الله العظمی ‌‌بروجردي و آيت الله العظمی ‌‌حجت و آيت الله العظمی ‌‌سيد محمدتقي خوانساري و آيت الله العظمی ‌‌صدر و آيت الله العظمی ‌‌مرعشي نجفي و ديگران و علماي بزرگ همدان و كرمانشاه و اراك و ملاير و تهران و مشهد و غيره، وي را ديده و آزمايش و امتحان نموده و گفتند: اين كار او غيرعادي و غيرطبيعي است».<ref> نقل مستقيم نگارنده از سيد ابوالفضل تقوي كه ايشان را ملاقات نموده است.</ref>
+
آن‌ها قرآن را درآوردند، خیلی گشتند، پیدا نکردند. گفتم: بدهید برایتان پیدا کنم. قرآن را گرفتم و آیه را در سوره «انفال» نشان دادم. همه دیدند که این طور است که من خوانده‌ام. بعد ایشان آیات دیگری خواندند و من دنباله آن ها را قرائت کردم و گفتم: در کدام سوره و در کدام جزء است. آقا فرمودند: کربلایی کاظم! جلو بیا با هم مصافحه کنیم. من جلو رفتم با آقای آیت الله دیده بوسی کردیم. من به آقا عرض کردم: شما این همه از من پرسیدید، دیدی که من دانستم. حالا من می‌خواهم یک کلام از شما بپرسم. آقا تبسمی ‌کرد و حضار از این سؤال من به خنده افتادند. بعد آیت الله فرمود: بپرس. پس گفتم: بگو ببینم کدام [[سوره]] است که هفت حرف را ندارد؟
  
'''در محضر آيت الله بروجردي'''
+
آقا قدری فکر کرد و فرمود: به خاطر ندارم. شما خودت بگو. من گفتم: آن سوره، «[[سوره حمد|فاتحة الکتاب]]» است که هفت حرف ندارد و چون این هفت حرف، مربوط به هفت طبقه [[جهنم]] است؛ آن را از فاتحة الکتاب که سوره رحمت است، برداشتند و آن هفت حرف این است: «ث، ج، خ، ز، ش، ظ، ف» بعد کربلایی کاظم آیاتی را می‌خواند که این حروف در آن‌ها آمده است. و این حروف در کلمات «ثبور»، «جهنّم»، «خسران»، «زقّوم»، «شقوا»، «لظی» و «فزع» آمده است...».<ref> داستان کربلایی کاظم، ص ۱۳، با تصرف.</ref>
  
آقاي سيد اسماعيل علوي در سال 1330 ش. مرحوم كربلايي كاظم را از ملاير و يا تويسركان به [[قم]] می‌‌آورد و او را به منزل آيت الله بروجردي می‌‌برد. در اين هنگام، داستان او شهرت يافته بود. در مورد ملاقات كربلايي كاظم با آيت الله بروجردي، داستان‌هاي متعددي نقل شده كه در اين جا جريان را از زبان خود كربلايي كاظم می‌‌خوانيم:
+
باری، کربلایی کاظم، مرد «اُمّی» و بی‌سوادی که به لطف پروردگار و عنایت [[اهل بیت]] علیهم السلام حافظ کل قرآن شد، به مقامی ‌نایل شد که وقتی بزرگترین مرجع تقلید شیعیان، حضرت آیت الله العظمی ‌بروجردی در حرفی در قرآن کریم چون «فاء» یا «واو» تردید می‌کند که مبادا در نسخه چاپی قرآن‌ها اشتباهی رخ داده باشد، به دنبال کربلایی کاظم می‌فرستد و از او نظر می‌خواهد.
  
«در منزل آقا، من آهسته آهسته [[قرآن]] می‌‌خواندم. ديدم همه آن ها كه با آقاي آيت الله كار داشتند، بيكار نشسته‌اند. من گفتم: چرا بيكار نشسته‌ايد؟ لااقل تا تشريف آوردن آقا، قرآن بخوانيد. باز ديدم كه قرآن نمی‌‌خوانند. خود من قرآن می‌‌خواندم. آن ها كه ديدند من قرآن می‌‌خوانم، گفتند: تو اين همه آيه ها را چطور حفظ كرده‌اي؟ گفتم: ما درس نخوانده‌ايم، همين طوري به ما موهبت شده. آن ها گفتند: شما همان كربلايي كاظم هستي؟ گفتم: بله. آن ها به آيت الله خبر دادند. بعد آيت الله زود تشريف آوردند. پس از احوال پرسي، يك صفحه قرآن را بازكردند و فرمودند: دنبال اين آيه را بخوان. «اذ يَعدكم الله احدي الطائفتين». آن وقت قرآن را بستند. من دنباله آيه را خواندم و گفتم: اول آيه، حرف «واو» دارد و شما آن را نخوانديد. آيه هست: «و اذ يعدكم الله...» ايشان لبخندي زدند و حاضران با من تندي كردند و گفتند: آقا درست خوانده‌اند. من گفتم: شما اين قرآن را بگيريد، پيدا كنيد.
+
'''نظر آیت الله میلانی:'''
  
آن‌ها قرآن را درآوردند، خيلي گشتند، پيدا نكردند. گفتم: بدهيد برايتان پيدا كنم. قرآن را گرفتم و آيه را در سوره «انفال» نشان دادم. همه ديدند كه اين طور است كه من خوانده‌ام. بعد ايشان آيات ديگري خواندند و من دنباله آن ها را قرائت كردم و گفتم: در كدام سوره و در كدام جزء است. آقا فرمودند: كربلايي كاظم! جلو بيا با هم مصافحه كنيم. من جلو رفتم با آقاي آيت الله ديده بوسي كرديم. من به آقا عرض كردم: شما اين همه از من پرسيديد، ديدي كه من دانستم. حالا من می‌‌خواهم يك كلام از شما بپرسم. آقا تبسمی ‌‌كرد و حضار از اين سؤال من به خنده افتادند. بعد آيت الله فرمود: بپرس. پس گفتم: بگو ببينم كدام [[سوره]] است كه هفت حرف را ندارد؟
+
حضرت [[سید محمدهادی میلانی|آیت الله میلانی]] در جواب کسانی که نظر ایشان را درباره کربلایی کاظم خواسته بودند، مرقوم فرمودند: «بسمه جلت اسماؤه. با ایشان مجالس عدیده در [[نجف]] اشرف و در [[کربلا]] ملاقاتمان شد و جمعی از اهل علم حضور داشتند و همچنین از سایر طبقات هم بودند و به انحای کثیره و طرق مختلفه از ایشان اختبار (امتحان) شد. حقیقتاً مهارتشان در اطلاع به آیات و کلمات قرآن مجید، امری است برخلاف عادت و موهبتی است الهیه و بر شخصی که با ایشان قدری معاشرت نماید و به اوضاع و احوال ایشان در مراحل عادیه مطلع شود و قوه حافظه ایشان در معرفت به جمیع خصوصیات قرآن مجید کرامت فوق‌العاده بوده؛ بلکه توان گفت قوه حافظه هر اندازه قوت داشته باشد نتواند عهده‌دار شود این گونه امتحانات و اختبارات را که به انحای دقیقه بسیار به عمل آمده و هو سبحانه و تعالی یهب ما یشاء و لمن یشاء و له الحمد».<ref> همان، ص ۴۱، با تصرف.</ref>
  
آقا قدري فكر كرد و فرمود: به خاطر ندارم. شما خودت بگو. من گفتم: آن سوره، «فاتحة الكتاب» است كه هفت حرف ندارد و چون اين هفت حرف، مربوط به هفت طبقه [[جهنم]] است؛ آن را از فاتحة الكتاب كه سوره رحمت است، برداشتند و آن هفت حرف اين است: «ث، ج، خ، ز، ش، ظ، ف» بعد كربلايي كاظم آياتي را می‌‌خواند كه اين حروف در آن‌ها آمده است. و اين حروف در كلمات «ثبور»، «جهنّم»، «خسران»، «زقّوم»، «شقوا»، «لظي» و «فزع» آمده است.
+
'''همراه با شهید نواب صفوی:'''
  
كربلايي كاظم می‌‌گويد: «آقاي آيت الله بروجردي قلم و كاغذ خواستند و اين ها را نوشتند - دستور فرمودند نوشتند بعد هم صد تومان به ما انعام دادند. بعد، من هم خداحافظي كردم و بيرون آمدم».<ref> داستان كربلايي كاظم، ص 13، با تصرف.</ref>
+
در همان سالی که کربلایی کاظم به [[قم]] می‌آید و به محضر حضرت آیت الله بروجردی مشرف می‌شود، مرحوم [[شهید نواب صفوی]] به قم مسافرت می‌کند و در آن جا دانشمند محترم جناب شیخ محمد رازی، او را از حالات کربلایی کاظم مطلع می‌کند. مرحوم نواب هنگام بازگشت، کربلایی کاظم را با خود به [[تهران]] می‌برد و برای وی یک جلسه مصاحبه مطبوعاتی ترتیب می‌دهد و خبرنگاران و روزنامه‌نگاران داخلی و خارجی را دعوت می‌کند. لذا نمایندگانی از روزنامه‌های اطلاعات، کیهان، آسیای جوان، مجله ترقی و چند خبرنگار خارجی و نماینده خبرگزاری های آسوشیتدپرس، یونایتدپرس و نماینده سفارت پاکستان در جلسه حضور می‌یابند.
  
'''نظر آيت الله ميلاني'''
+
مرحوم نواب صفوی که آن روزها حرف اول را در صحنه سیاست [[ایران]] می‌زد، سخنانی را در مورد کربلایی کاظم ایراد داشت و از حضار مجلس که در محیطی از رعب و ناباوری قرار گرفته بودند، خواست که سخنان او را عیناً در جراید نقل کنند. سپس از حاضران خواست که هر طور می‌خواهند کربلایی کاظم را امتحان کنند تا صدق مدعای او را مشاهده کنند و سپس مشاهدات خود را نشر دهند. در آغاز، نماینده [[پاکستان]] که مرد فاضل و تحصیل کرده‌ای بود و از فنون و [[علوم قرآن]] و [[تفسیر قرآن|تفسیر]] نیز آگاهی داشت، سؤالاتی را مطرح کرد که در همان جا اذعان کرد این گونه آگاهی از قرآن تنها یک موهبت الهی است و کار حافظه و درس و مطالعه نیست.
  
حضرت آيت الله العظمی‌ ‌ميلاني در جواب كساني كه نظر ايشان را درباره كربلايي كاظم خواسته بودند، مرقوم فرمودند: بسمه جلت اسماؤه. با ايشان مجالس عديده در [[نجف]] اشرف و در [[كربلا]] ملاقاتمان شد و جمعي از اهل علم حضور داشتند و همچنين از ساير طبقات هم بودند و به انحاي كثيره و طرق مختلفه از ايشان اختبار (امتحان) شد.
+
سپس خبرنگاران شروع به سؤالات آزمایشی نمودند و قبل از همه، یک خبرنگار [[یهود|یهودی]] آیه‌ای را با اندک تغییر و با حذف یک حرکت، قرائت کرد و گفت: بقیه آیه را بخوان. کربلایی کاظم می‌گوید: این آیه را غلط خواندی و صحیح آن، این است و دنباله آن چنین است. آن خبرنگار یهودی که با دیگر خبرنگاران تبانی کرده بود، در جواب گفت: نه، این طور نیست. من آیه را کاملاً درست خواندم. آن وقت [[قرآن]] را باز کرد، به چند نفر دیگر داد و آن ها هم برای این که کربلایی کاظم را به تردید بیندازند، هر کدام به قرآن نگاه کرده، گفتند: نه، این جا دیگر اشتباه کردی؛ آیه همین طور است که این دوست می‌گوید. چندین نفر با تبانی قبلی قرآن‌ها را باز کرده به سود خبرنگار گواهی دادند؛ لیکن کربلایی کاظم در حالی که چپق خودش را چاق کرده و دودش را به هوا می‌کرد، گفت: من که به شما گفتم. شما اشتباه خوانده‌اید، در این مدت که قرآن به من موهبت شده هیچ کس نتوانسته یک غلط از من بگیرد.
  
حقيقتاً مهارتشان در اطلاع به آيات و كلمات [[قرآن]] مجيد، امري است برخلاف عادت و موهبتي است الهيه. و بر شخصي كه با ايشان قدري معاشرت نمايد و به اوضاع و احوال ايشان در مراحل عاديه مطلع شود و قوه حافظه ايشان در [[معرفت]] به جميع خصوصيات قرآن مجيد كرامت فوق‌العاده بوده؛ بلكه توان گفت قوه حافظه هر اندازه قوت داشته باشد نتواند عهده‌دار شود اين گونه امتحانات و اختبارات را كه به انحاي دقيقه بسيار به عمل آمده و هو سبحانه و تعالي يهب مايشاء و لمن يشاء وله الحمد.<ref> همان، ص 41، با تصرف.</ref> الاحقر محمدهادي الحسيني الميلاني.
+
خبرنگاران باز هم با سرسختی گفتند: تو خیال کردی ما هم مثل مردم ساده هستیم که تو هر چه می‌گویی، ما باور کنیم. کربلایی کاظم گفت: شما هر چه می‌خواهید بگویید؛ آیه، همان است که من خواندم. اگر باور نمی‌کنید، بروید از آقایان علما بپرسید. شما همه‌تان درس خوانده‌اید. حال خواستید یک آیه از [[سوره نازعات]] را پیدا کنید، این همه معطل شدید. اگر من هم مثل شما درس خوانده بودم، مثل شما معطل می‌شدم؛ ولی من از روی موهبت می‌فهمم. آن‌ها فوراً قرآن را بستند و گفتند: حالا همین آیه را پیدا کن. کربلایی کاظم قرآن را گرفت و فوراً آن را پیدا کرد و به آنان نشان داد.  
  
'''همراه با نواب صفوي'''
+
هر کدام از خبرنگاران یک آیه‌ای از روی قرآن پیدا کردند و خواندند و قرآن را بستند و به کربلایی کاظم دادند که او بلافاصله آن آیات را پیدا می‌کرد و نشان می‌داد. در آن جلسه، مسئله پیدا کردن آیات از درون قرآن‌های متعدد و در بالا و پایین صفحه، برای خبرنگاران شگفت‌تر از قرائت قرآن بود. سرانجام با انجام صدها آزمایش، همگی اذعان کردند که مسئله کربلایی کاظم، یک موهبت الهی است.<ref> داستان‌های شگفت، آیت الله دستغیب، ص ۶۶.</ref>
  
در همان سالي كه كربلايي كاظم به [[قم]] می‌‌آيد و به محضر حضرت آيت الله بروجردي مشرف می‌‌شود، مرحوم نواب صفوي به قم مسافرت می‌‌كند و در آن جا دانشمند محترم جناب شيخ محمد رازي، او را از حالات كربلايي كاظم مطلع می‌‌كند. مرحوم نواب هنگام بازگشت، كربلايي كاظم را با خود به تهران می‌‌برد و براي وي يك جلسه مصاحبه مطبوعاتي ترتيب می‌‌دهد و خبرنگاران و روزنامه‌نگاران داخلي و خارجي را دعوت می‌‌كند. لذا نمايندگاني از روزنامه‌هاي اطلاعات، كيهان، آسياي جوان، مجله ترقي و چند خبرنگار خارجي و نماينده خبرگزاري هاي آسوشيتدپرس، يونايتدپرس و نماينده سفارت پاكستان در جلسه حضور می‌‌يابند.
+
یکی از خصوصیات حیرت آورش این بود که قرآنی را به او می‌دادند و هر آیه را که می‌گفتند او بزودی قرآن را باز می‌کرد و همان آیه را جلو صورتش قرار می‌داد و آیه را بدون تأمل با انگشت نشان می‌داد. عجبتر این بود که اگر کتابی مانند [[مکاسب (کتاب)|مکاسب]] شیخ انصاری و یا [[شرح لمعه]] شهید ثانی را جلوش بازمی‌کردند، کربلایی کاظم آیه‌های قرآنی موجود در آن را نشان می‌داد؛ در حالی که آیات قرآنی در این دو کتاب درسی به خط ساده نوشته شده است و فرقی با دیگر نوشته‌ها ندارد، و گاهی فقط یک کلمه قرآنی را نوشته‌اند، خیلی کوتاه.
  
مرحوم نواب صفوي كه آن روزها حرف اول را در صحنه سياست ايران می‌‌زد، سخناني را در مورد كربلايي كاظم ايراد داشت و از حضار مجلس كه در محيطي از رعب و ناباوري قرار گرفته بودند، خواست كه سخنان او را عيناً در جرايد نقل كنند. سپس از حاضران خواست كه هر طور می‌‌خواهند كربلايي كاظم را امتحان كنند تا صدق مدعاي او را مشاهده كنند و سپس مشاهدات خود را نشر دهند. در آغاز، نماينده پاكستان كه مرد فاضل و تحصيل كرده‌اي بود و از فنون و علوم [[قرآن]] و تفسير نيز آگاهي داشت، سؤالاتي را مطرح كرد كه در همان جا اذعان كرد اين گونه آگاهي از قرآن تنها يك موهبت الهي است و كار حافظه و درس و مطالعه نيست.
+
'''سخن شهید دستغیب:'''
  
سپس خبرنگاران شروع به سؤالات آزمايشي نمودند و قبل از همه، يك خبرنگار يهودي آيه‌اي را با اندك تغيير و با حذف يك حركت، قرائت كرد و گفت: بقيه آيه را بخوان. كربلايي كاظم می‌‌گويد: اين آيه را غلط خواندي و صحيح آن، اين است و دنباله آن چنين است.
+
[[سید عبدالحسین دستغیب|شهید آیت الله دستغیب]] داستان کربلایی کاظم را در کتاب «داستان‌های شگفت»، پس از نقل چگونگی حفظ قرآن، این گونه نقل کرده است: «از جناب آقای میرزا حسن، نواده مرحوم [[میرزا محمدحسن شیرازی|میرزای شیرازی]] شنیدم، فرمود: مکرر او را امتحان کردم. هر آیه را که از او می‌پرسیدم، فوراً می‌گفت: از فلان سوره است و عجیب‌تر آن که هر [[سوره]] را می‌توانست به قهقرا بخواند؛ یعنی از آخر سوره تا اول آن را می‌خواند و نیز فرمود: کتاب [[تفسیر صافی (کتاب)|تفسیر صافی]] در دست داشتم؛ برایش باز کردم، گفتم: این قرآن است و از روی خط آن بخوان. کتاب را گرفت. چون در آن نظر کرد، گفت: آقا! تمام این صفحه قرآن نیست. و روی آیه شریفه دست می‌گذاشت و می‌گفت: تنها این سطر قرآن است یا این نیم سطر قرآن است و هکذا و مابقی قرآن نیست. گفتم: از کجا می‌گویی، تو که سواد عربی و فارسی نداری؟ گفت: آقا! کلام خدا نور است؛ این قسمت نورانی است و قسمت دیگرش تاریک است. و چند نفر دیگر از علمای اعلام را ملاقات کردم که می‌فرمودند: همه ما او را امتحان کردیم و یقین کردیم امر او خارق عادت است و از مبدأ فیاض جل و علا به او چنین افاضه شده».
  
آن خبرنگار يهودي كه با ديگر خبرنگاران تباني كرده بود، در جواب گفت: نه، اين طور نيست. من آيه را كاملاً درست خواندم. آن وقت [[قرآن]] را باز كرد، به چند نفر ديگر داد و آن ها هم براي اين كه كربلايي كاظم را به ترديد بيندازند، هر كدام به قرآن نگاه كرده، گفتند: نه، اين جا ديگر اشتباه كردي؛ آيه همين طور است كه اين دوست می‌‌گويد. چندين نفر با تباني قبلي قرآن‌ها را باز كرده به سود خبرنگار گواهي دادند؛ ليكن كربلايي كاظم در حالي كه چپق خودش را چاق كرده و دودش را به هوا می‌‌كرد، گفت: من كه به شما گفتم. شما اشتباه خوانده‌ايد، در اين مدت كه قرآن به من موهبت شده هيچ كس نتوانسته يك غلط از من بگيرد.
+
سپس شهید دستغیب اضافه می‌کند: «سالنامه نور دانش سال ۱۳۳۵، ص ۲۲۳، عکس کربلایی کاظم مزبور را چاپ کرد و مقاله‌ای تحت عنوان «نمونه‌ای از اشراقات ربانی» نوشته و در آن شهادت عده‌ای از بزرگان علما را بر خارق‌العاده بودن امر او، نقل نموده است. تا این که می‌نویسد: از مجموع دست خط‌های فوق، موهبتی بودن حفظ قرآن کربلایی کاظم ساروقی به دو دلیل ثابت می‌شود: بی‌سوادی او، که عموم اهالی ده و او شهادت می‌دهند و احدی خلاف آن را اظهار ننموده است. و اینکه بعضی از خصوصیات حفظ قرآن او، که از عهده تحصیل و درس خواندن خارج است، به شرح زیر:
  
خبرنگاران باز هم با سرسختي گفتند: تو خيال كردي ما هم مثل مردم ساده هستيم كه تو هر چه می‌‌گويي، ما باور كنيم. كربلايي كاظم گفت: شما هر چه می‌‌خواهيد بگوييد؛ آيه، همان است كه من خواندم. اگر باور نمی‌‌كنيد، برويد از آقايان علما بپرسيد. شما همه‌تان درس خوانده‌ايد. حال خواستيد يك آيه از [[سوره نازعات]] را پيدا كنيد، اين همه معطل شديد. اگر من هم مثل شما درس خوانده بودم، مثل شما معطل می‌‌شدم؛ ولي من از روي موهبت می‌‌فهمم. آن‌ها فوراً قرآن را بستند و گفتند: حالا همين آيه را پيدا كن. كربلايي كاظم قرآن را گرفت و فوراً آن را پيدا كرد و به آنان نشان داد.  
+
- هرگاه یک کلمه عربی یا غیرعربی بر او خوانده شود، فوراً می‌گوید که در قرآن هست یا نیست.
  
هر كدام از خبرنگاران يك آيه‌اي از روي قرآن پيدا كردند و خواندند و قرآن را بستند و به كربلايي كاظم دادند كه او بلافاصله آن آيات را پيدا می‌‌كرد و نشان می‌‌داد. در آن جلسه، مسئله پيدا كردن آيات از درون قرآن‌هاي متعدد و در بالا و پايين صفحه، براي خبرنگاران شگفت‌تر از قرائت قرآن بود. سرانجام با انجام صدها آزمايش، همگي اذعان كردند كه مسئله كربلايي كاظم، يك موهبت الهي است.<ref> داستان‌هاي شگفت، آيت الله دستغيب، ص 66.</ref>
+
- اگر یک کلمه قرآنی از او پرسیده شود، فوراً می‌گوید در چه سوره و کدام جزء است.
  
'''تو سوره حمد را حفظي؟'''
+
- هرگاه کلمه‌ای در چند جای قرآن آمده باشد، تمام آن موارد را بدون وقفه می‌شمارد و دنباله هر کدام را می‌خواند.
  
يكي از نويسندگان [[مشهد]] نقل می‌‌كند: در سال 1333 ش. مدت پانزده روز در [[قم]]، در منزل جناب آقاي حاج شيخ محمد رازي ساكن بودم. در اين مدت، كربلايي كاظم كريمی ‌‌حافظ ساروقي نيز ميهمان ايشان بود. مرحوم نواب براي [[زيارت]] كربلايي كاظم به آن جا می‌‌آمد و به خاطر عنايتي كه حضرت بقية الله روحي له الفداء به كربلايي نموده و او را در يك لحظه حافظ قرآن كرده بود، به كربلايي فوق العاده احترام می‌‌گذاشت. البته خود كربلايي كاظم خيلي به اين احترامات توجهي نمی‌‌كرد.
+
- هرگاه در یک آیه یک کلمه یا یک حرکت غلط خوانده شود یا زیاد و کم کنند، بدون اندیشه متوجه می‌شود و خبر می‌دهد.
  
كربلايي كاظم داراي حفظي بود كه يك موهبت الهي بود. يكي از خصوصيات حيرت آورش اين بود كه قرآني را به او می‌‌دادند و هر آيه را كه می‌‌گفتند او بزودي قرآن را باز می‌‌كرد و همان آيه را جلو صورتش قرار می‌‌داد و آيه را بدون تأمل با انگشت نشان می‌‌داد. عجبتر اين بود كه اگر كتابي مانند مكاسب شيخ انصاري و يا شرح لمعه شهيد ثاني را جلوش بازمی‌‌كردند، كربلايي كاظم آيه‌هاي قرآني موجود در آن را نشان می‌‌داد؛ در حالي كه آيات قرآني در اين دو كتاب درسي به خط ساده نوشته شده است و فرقي با ديگر نوشته‌ها ندارد، و گاهي فقط يك كلمه قرآني را نوشته‌اند، خيلي كوتاه.
+
- هرگاه چند کلمه از چند سوره به دنبال هم خوانده شود، محل هر کدام را بدون اشتباه بیان می‌کند.
  
يك روز من در حالي كه او را به يك نفر ديگري معرفي می‌‌كردم، گفتم: اين كربلايي كاظم سراسر قرآن را حفظ است؛ مانند ما كه سوره حمد را حفظ هستيم. كربلايي كاظم رو به من كرد و گفت: حالا تو سوره حمد را خوب حفظي؟ گفتم: معلوم است كه حفظ هستم. گفت: كلمه وسط سوره حمد كدام است؟ من صبر كردم كه كلمات را بشمارم و بعد جواب را بگويم. او گفت: نه، همين طور بگو. گفتم: نمی‌‌دانم. گفت: كلمه وسط حمد (نستعين) است. و همين طور هم بود. من بعدها با آزمايش‌ها و سؤال‌هاي متعدد متوجه شدم كه او علاوه بر حفظ آيات، تمام كلمات قرآن را با محاسبه دقيق می‌‌داند.
+
- هر آیه یا کلمه قرآنی را از هر قرآنی که به او بدهند، آنی نشان می‌دهد.
  
يك روز آقاي مير سيد تقوي خويي براي اين جانب نقل كردند كه از كربلايي كاظم سؤال شد: كدام آيه از آيات قرآن بيش از ساير آيات حرف «ميم» دارد؟ ايشان گفت: اين آيه «يا نوح اهبط بسلام منّا و علي امم ممن معك و امم سَنُمَتِّعُهُمْ ثم نضطرهم الي عذاب اليم» در مورد حرف «قاف» و ديگر حروف نيز از ايشان سؤال شده بود كه همه را بدون تأمّل جواب می‌‌داد و همه اين امور در حفظ او هميشه حاضر بود.
+
- هرگاه در یک صفحه عربی یا غیرعربی یک آیه مطابق سایر کلمات نوشته شود، آیه را تمیز می‌دهد، که تشخیص آن برای اهل فضل نیز دشوار است».<ref> گنجینه دانشمندان، شیخ محمد رازی، ج ۶، ص ۹، با تصرف.</ref>
  
'''سخن شهيد دستغيب'''
+
==ویژگی‌های اخلاقی==
  
شهيد بزرگوار آيت الله دستغيب داستان كربلايي كاظم را در كتاب داستان‌هاي شگفت، پس از نقل چگونگي حفظ قرآن، اين گونه نقل كرده است: «از جناب آقاي ميرزا حسن، نواده مرحوم ميرزاي شيرازي شنيدم، فرمود: مكرر او را امتحان كردم. هر آيه را كه از او می‌‌پرسيدم، فوراً می‌‌گفت: از فلان سوره است و عجيب‌تر آن كه هر [[سوره]] را می‌‌توانست به قهقرا بخواند؛ يعني از آخر سوره تا اول آن را می‌‌خواند و نيز فرمود: كتاب تفسير صافي در دست داشتم؛ برايش باز كردم، گفتم: اين قرآن است و از روي خط آن بخوان. كتاب را گرفت. چون در آن نظر كرد، گفت: آقا! تمام اين صفحه قرآن نيست. و روي آيه شريفه دست می‌‌گذاشت و می‌‌گفت: تنها اين سطر قرآن است يا اين نيم سطر قرآن است و هكذا و مابقي قرآن نيست. گفتم: از كجا می‌‌گويي، تو كه سواد عربي و فارسي نداري؟ گفت: آقا! كلام خدا نور است؛ اين قسمت نوراني است و قسمت ديگرش تاريك است. و چند نفر ديگر از علماي اعلام را ملاقات كردم كه می‌‌فرمودند: همه ما او را امتحان كرديم و يقين كرديم امر او خارق عادت است و از مبدأ فياض جل و علا به او چنين افاضه شده».
+
کسانی که کربلایی کاظم را دیده‌اند، خصوصیات زیر را از او نقل کرده‌اند:
  
سپس شهيد دستغيب اضافه می‌‌كند: «سالنامه نور دانش سال 1335، ص 223 عكس كربلايي كاظم مزبور را چاپ كرد. و مقاله‌اي تحت عنوان «نمونه‌اي از اشراقات رباني» نوشته و در آن شهادت عده‌اي از بزرگان علما را بر خارق‌العاده بودن امر او، نقل نموده است. تا اين كه می‌‌نويسد: از مجموع دست خط‌هاي فوق، موهبتي بودن حفظ قرآن كربلايي كاظم ساروقي به دو دليل ثابت می‌‌شود:
+
* سادگی و بی‌آلایشی؛ به طوری که تا پایان عمر همان قیافه روستایی ساده را داشت.
 +
* او به کسی توجه نداشت و مقام، ریاست و شخصیت دیگران اثری در او نمی‌گذاشت. با بزرگان و مراجع می‌نشست ولی این نشست و برخاست تأثیری در ایشان نداشت و همه را به یک چشم نگاه می‌کرد.
 +
* با این که آن [[معجزه|اعجاز]] درباره او انجام شده بود، کوچکترین ادعایی نداشت و خود را هیچ می‌دید و خود را برتر نمی‌انگاشت و امتیازی از این جهت برای خود قائل نبود. [[تواضع|متواضع]] بود و غالباً روی زمین یا زیلو می‌نشست. تنها ادعای او، حافظ قرآن بودنش بود.
 +
* او بیشتر مهمان طلبه‌ها می‌شد و هر غذایی جلویش می‌گذاشتند، می‌خورد و می‌گفت: «خانه غیر اهل علم نمی‌روم؛ چون هر وقت غذای شبهه‌ناک بخورم، یک پرده‌ای روی سینه و حافظه قرآنی‌ام می‌افتد و آن قدر باید انگشت در حلقم فروبرم تا قی کنم و آن غذا بیرون بیاید و دوباره صفحه دلم پاک گردد».
 +
* از این که این موهبت الهی درباره او انجام شده بود، سوء استفاده مادی نکرد و ثروتی نیندوخت. هرگز پولی از کسی قبول نمی‌کرد، مگر از مرحوم [[سید محمد حجت کوه کمره ای|آیت الله حجت]] و برخی از علمای دیگر؛ آن هم به مقدار ناچیز.
 +
* کربلایی کاظم تصور می‌کرد که اگر از ناحیه حفظ قرآن استفاده مالی برد، از ثوابش کم می‌شود و می‌گفت: «من نمی‌خواهم این معجزه خدایی را به هیچ چیز دیگر بفروشم».
 +
* از دیگر خصوصیات او، مداومت در [[تلاوت قرآن]] بود. از زمانی که موهبت حفظ قرآن به کربلایی رسید، در هر شبانه‌روز حداقل یک بار [[ختم قرآن]] می‌کرد و نه تنها کارهای بدنی، بلکه کارهای فکری هم مانع قرآن خواندن او نمی‌شد.
  
* 1. بي‌سوادي او، كه عموم اهالي ده و او شهادت می‌‌دهند و احدي خلاف آن را اظهار ننموده است.
+
مجموعه این خصوصیات و ویژگی‌های اخلاقی و فردی، این حقیقت را آشکار می‌کند که قرآن نور است و این نور جز در قلوب نورانی و پاک از جمیع پلشتی‌ها و رذالت‌ها قرار نمی‌گیرد و هر قلبی لیاقت و شایستگی پذیرش انوار حیات بخش قرآن کریم را ندارد. لذا وقتی از او سؤال می‌کنند که: آیا می‌شود که گاهی نتوانی قرآن بخوانی و آیات نورانی قرآن را ببینی؟ می‌گوید: «آری، هرگاه غذای شبهه‌ناک بخورم، تا مدتی که این غذا در بدنم هست، پرده و حجاب جلوی چشمانم را می‌گیرد و آن وقت آیات شریفه قرآن را هم مانند نوشته‌های دیگر می‌بینم».
  
* 2. بعضي از خصوصيات حفظ [[قرآن]] او، كه از عهده تحصيل و درس خواندن خارج است، به شرح زير:
+
==پانویس==
 +
{{پانویس}}
 +
==منابع==
 +
*محمد حاج‌اسماعیلی، "کربلایی کاظم فراهانی"، [[ستارگان حرم (کتاب)|ستارگان حرم]]، جلد ۱۵، صفحه ۱۲۶-۱۴۵.
 +
*مجله فرهنگ کوثر، پاییز ۱۳۸۴، شماره ۶۳.
 +
==آرشیو عکس و تصویر==
 +
<gallery mode="packed" heights="170">
 +
پرونده:کربلایی کاظم2.jpg| کربلایی کاظم در جمع فرزندان و نوادگان
 +
پرونده:کربلایی کاظم3.jpg|کربلایی کاظم ساروقی
 +
پرونده:کربلایی کاظم4.jpg|کربلایی کاظم ساروقی
 +
پرونده:کربلایی کاظم6.jpg|کربلایی کاظم و شهید نواب صفوی
 +
پرونده:کربلایی کاظم7.jpg|ملا محمدکاظم ساروقی
 +
پرونده:کربلایی کاظم5.jpg|مرقد کربلایی کاظم در قبرستان نو در قم
 +
</gallery>
  
- هرگاه يك كلمه عربي يا غيرعربي بر او خوانده شود، فوراً می‌‌گويد كه در قرآن هست يا نيست.
 
 
- اگر يك كلمه قرآني از او پرسيده شود، فوراً می‌‌گويد در چه [[سوره]] و كدام جزء است.
 
 
- هرگاه كلمه‌اي در چند جاي [[قرآن]] آمده باشد، تمام آن موارد را بدون وقفه می‌‌شمارد و دنباله هر كدام را می‌‌خواند.
 
 
- هرگاه در يك آيه يك كلمه يا يك حركت غلط خوانده شود يا زياد و كم كنند، بدون انديشه متوجه می‌‌شود و خبر می‌‌دهد.
 
 
- هرگاه چند كلمه از چند سوره به دنبال هم خوانده شود، محل هر كدام را بدون اشتباه بيان می‌‌كند.
 
 
- هر آيه يا كلمه قرآني را از هر قرآني كه به او بدهند، آنی نشان می‌‌دهد.
 
 
- هرگاه در يك صفحه عربي يا غيرعربي يك آيه مطابق ساير كلمات نوشته شود، آيه را تميز می‌‌دهد، كه تشخيص آن براي اهل فضل نيز دشوار است».<ref> گنجينه دانشمندان، شيخ محمد رازي، ج 6، ص 9، با تصرف.</ref>
 
 
'''ويژگي‌هاي اخلاقي'''
 
 
كساني كه كربلايي كاظم را ديده‌اند، خصوصيات زير را از او نقل كرده‌اند:
 
 
- سادگي و بي‌آلايشي؛ به طوري كه تا پايان عمر همان قيافه روستايي ساده را داشت.
 
 
- كم‌حافظگي و كم‌استعدادي. با وجود حفظ [[قرآن]] راجع به مسائل ديگر حافظه‌اش كم بود و اگر بيست بار هم فردي را می‌‌ديد، اظهار ناآشنايي می‌‌كرد؛ مثلاً راه مدرسه حجتيه را در هر روز گم می‌‌كرد و به ندرت ميزبان خود را می‌‌شناخت. اين از آن جهت بود كه خداوند متعال می‌‌خواست روشن سازد كه حفظ قرآن ايشان امري موهبتي است و عادي نيست.
 
 
- او به كسي توجه نداشت و مقام، رياست و شخصيت ديگران اثري در او نمی‌‌گذاشت. با بزرگان و مراجع می‌‌نشست ولي اين نشست و برخاست تأثيري در ايشان نداشت و همه را به يك چشم نگاه می‌‌كرد.
 
 
- با اين كه آن اعجاز درباره او انجام شده بود، كوچكترين ادعايي نداشت و خود را هيچ می‌‌ديد و خود را برتر نمی‌‌انگاشت و امتيازي از اين جهت براي خود قائل نبود. متواضع بود و غالباً روي زمين يا زيلو می‌‌نشست. تنها ادعاي او، حافظ قرآن بودنش بود.
 
 
- او بيشتر مهمان طلبه‌ها می‌‌شد و هر غذايي جلويش می‌‌گذاشتند، می‌‌خورد و می‌‌گفت: «خانه غير اهل علم نمی‌‌روم؛ چون هر وقت غذاي شبهه‌ناك بخورم، يك پرده‌اي روي سينه و حافظه قرآني‌ام می‌‌افتد و آن قدر بايد انگشت در حلقم فروبرم تا قي كنم و آن غذا بيرون بيايد و دوباره صفحه دلم پاك گردد».
 
 
- از اين كه اين موهبت الهي درباره او انجام شده بود، سوء استفاده مادي نكرد و ثروتي نيندوخت. هرگز پولي از كسي قبول نمی‌‌كرد، مگر از مرحوم آيت الله حجت و برخي از علماي ديگر؛ آن هم به مقدار ناچيز.
 
 
- كربلايي كاظم فكر می‌‌كرد كه اگر از ناحيه حفظ [[قرآن]] استفاده مالي برد، از ثوابش كم می‌‌شود و می‌‌گفت: «من نمی‌‌خواهم اين معجزه خدايي را به هيچ چيز ديگر بفروشم».
 
 
- از ديگر خصوصيات او، مداومت در تلاوت قرآن بود. از زماني كه موهبت حفظ قرآن به كربلايي رسيد، در هر شبانه‌روز حداقل يك بار قرآن را ختم می‌‌كرد و نه تنها كارهاي بدني، بلكه كارهاي فكري هم مانع قرآن خواندن او نمی‌‌شد.
 
 
- طوري بود كه به هيچ وجه احتمال نمی‌‌رفت كه در فكر شيطنت و حقه‌بازي و سوء استفاده كردن است.
 
 
مجموعه اين خصوصيات و ويژگي‌هاي اخلاقي و فردي، اين حقيقت را آشكار می‌‌كند كه [[قرآن]] نور است و اين نور جز در قلوب نوراني و پاك از جميع پلشتي‌ها و رذالت‌ها قرار نمی‌‌گيرد و هر قلبي لياقت و شايستگي پذيرش انوار حيات بخش قرآن كريم را ندارد.
 
 
چه گوهر پاك ببايد كه شود قابل فيض × ور نه هر سنگ و گلي لؤلؤ و مرجان نشود.
 
 
لذا وقتي از او سؤال می‌‌كنند كه: آيا می‌‌شود كه گاهي نتواني قرآن بخواني و آيات نوراني قرآن را ببيني؟ می‌‌گويد: «آري، هرگاه غذاي شبهه‌ناك (حلال مخلوط به حرام) بخورم، تا مدتي كه اين غذا در بدنم هست، پرده و حجاب جلوي چشمانم را می‌‌گيرد و آن وقت آيات شريفه قرآن را هم مانند نوشته‌هاي ديگر می‌‌بينم».
 
 
باري، كربلايي كاظم، مرد «اُمّي» و بي‌سوادي كه به لطف پروردگار و عنايت [[اهل بيت]] عصمت و طهارت علیهم السلام حافظ كل قرآن شد، به مقامی ‌‌نايل شد كه وقتي بزرگترين مرجع تقليد شيعيان، حضرت آيت الله العظمی ‌‌بروجردي در حرفي در [[قرآن]] كريم چون «فاء» يا «واو» ترديد می‌‌كند كه مبادا در نسخه چاپي قرآن‌ها اشتباهي رخ داده باشد، به دنبال كربلايي كاظم می‌‌فرستد و از او نظر می‌‌خواهد.
 
 
عدم تحريف قرآن و تفاوت علم لدُنّي با علوم ديگر، تنها پيام كرامت كربلايي كاظم در عصر كنوني نيست؛ بلكه نقش بسيار مؤثر «لقمه حلال» در دست يازيدن به معارف الهي و تأثير لقمه [[حرام]] در پرده افكندن بر حقايق الهي - چنان كه خود وي می‌‌گفت كه وقتي لقمه‌اي شبهه‌ناك را می‌‌خورد تا اثرش از بين نرود، حجابي براي وي رخ می‌‌دهد پيام ديگر زندگي چنين پاكمرد باصفايي است كه از زخارف دنيا چشم پوشيد.
 
 
'''به سوي رحمت ايزدي'''
 
 
سرانجام كربلايي كاظم، كه به جرأت می‌‌توان او را سندي قطعي بر عدم تحريف قرآن كريم بشمار آورد، در سال 1378 ق. در سن 78 سالگي به رحمت ايزدي پيوست و در شهر مقدس [[قم]]، در «قبرستان نو» به خاك سپرده شد. قبر وي كه اكنون مقبره‌اي نسبتاً بزرگ و در خور شأن آن كرامت قرآن است، مؤمنان را به سوي زندگي بي‌آلايش و پاك فرامی‌‌خواند.
 
 
همسر وي به نام آمنه خانم نيز در همين سال بدرود حيات گفت و در روستاي ساروق به خاك سپرده شد. از اين مرد و زن پاك سيرت، سه فرزند به نام‌هاي اسماعيل كريمی‌‌ (متولد 1307) ابراهيم كريمی‌‌ (متولد 1310) و اكبر كريمی‌‌ (متولد 1313) به يادگار ماند.(*)
 
 
==پانویس ==
 
<references />
 
(7). معجزه قرآن، كربلايي كاظم، مرد بي‌سوادي كه ناگهان حافظ [[قرآن]] شد، سيد ابوالفتح دعوتي، ص 71.
 
 
(8). همان، ص 78، با تصرف.
 
 
(9). همان، ص 13، با تصرف.
 
 
(10). داستان‌هاي شگفت، ص 64، با اندكي تصرف.
 
 
(*). منابع ديگري كه جريان كربلايي كاظم را به رشته تحرير درآورده‌اند:
 
 
(1). يك معجزه آشكار، اسماعيل كريمی ‌‌فرزند كربلايي كاظم؛
 
 
(2). اعجاز ولايت، شيخ محمد رازي؛
 
 
(3). به خاطر تو، حسين صالح؛
 
 
(4). معجزه ولايت، نجم السادات حسيني.
 
 
===منبع===
 
 
محمد حاج‌اسماعيلي, ستارگان حرم، جلد 15، صفحه 126-145
 
 
[[رده:علمای قرن چهاردهم]]
 
[[رده:علمای قرن چهاردهم]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۵ اوت ۲۰۲۱، ساعت ۱۰:۲۳

کربلایی کاظم کریمی ساروقی (۱۳۳۶-۱۲۶۰ ش)، فرد درس نخوانده‌ای بود که در امامزاده ‪ ۷۲‬تن ساروق، یکباره به لطف پروردگار و عنایت اهل بیت (علیهم السلام) حافظ قرآن شد. بسیاری از علمای بزرگ شیعه معاصر مانند آیت الله بروجردی، آیت الله حجت و آیت الله خوانساری، این کرامت قرآنی در عصر کنونی را تأیید کرده‌اند. عدم تحریف قرآن و نقش مؤثر «لقمه حلال» در دست یافتن به معارف الهی، دو پیام مهم این ماجرای اعجازگونه است.

کربلایی کاظم ساروقی

زندگی‌نامه

ملا محمدکاظم کریمی ساروقی، در سال ۱۳۰۰ ق. در یکی از روستاهای فراهان اراک به نام «ساروق» دیده به جهان گشود. وی فردی مکتب نرفته بود و خواندن و نوشتن نمی دانست. اسماعیل کریمی ساروقی، فرزند مرحوم کربلایی کاظم، ماجرای اعجاب‌انگیز پدرش را چنین بیان می کند:

مرحوم ابوی، روستازاده و کشاورز بود. یک روز که پای منبر واعظِ روستای خود «ساروق» نشسته بود و به سخنان او دل سپرده بود؛ از زبان واعظ می شنود که: «هر کس زکات مال خود را ندهد، نمازش درست نیست؛ و مالش غصبی است. اگر ملکی و خانه ای از درآمد مالش بخرد، غصبی خواهد بود و در قیامت، خدا او را مؤاخذه خواهد کرد».

کربلایی کاظم پس شنیدن این مطلب در چند سخنرانی، به گونه ای جدّی به مسئله پاکسازی اموال از طریق زکات اهتمام می کند. با اندکی توجّه درمی یابد صاحب مِلکی که او برایش کشاورزی می کند، زکات مال خود را نمی دهد و طبعاً زمینهای او غصبی است. با درک این مطلب، کشاورزی را رها می کند و برای امرار معاش از ساروق خارج شده و در مابین اراک و قم، که جاده ماشینی ساخته می شد، به کارگری می پردازد.

پس از نزدیک به یک سال که برای سرکشی به ارحام و بستگان خود به روستا، می آید متوجّه می شود که صاحب ملکی که برایش کار می کرد، توبه کرده و اکنون زکات مال خود را می دهد. از طرفی از بستگان کربلایی کاظم تقاضا کرده تا کربلایی را به سر ملک و کشاورزی او در آن برگردانند. ایشان پس از اطمینان کامل از توبه صاحب ملک، به شغل رعیتی بازمی گردد؛ و صاحب ملک قطعه زمین کوچکی را نیز به کربلایی کاظم می دهد تا افزون بر کار برای ارباب، بر روی زمین خودش نیز کار کند.

مرحوم ابوی در موقعی که خرمن را می کوبید و گندم را از کاه جدا می کرد، سهم مالک را می پرداخت و همان جا زکات سهم خود را جدا می کرد و به مستحقّی که به طور کامل از وضع زندگی و معاش او مطلّع بود، می داد. افزون بر این، پس از جدا کردن خرج سالانه خود و بذری که برای کاشت سال بعد کنار می گذاشت، مابقی را بین فقرا تقسیم می کرد.

چند سالی به همین منوال می گذرد، سالی در موقع خرمن و هنگامی که هنوز گندم را از کاه جدا نکرده بود، همان شخصی که هر ساله زکات مال خود را به او می داد، به سراغش می آید و می گوید: بچه هایم نان ندارند. ایشان می گوید: می بینی که باد نمی آید؛ ولی سعی می کنم مقداری گندم برایت تهیه کنم. شخص مستمند می رود. پس از رفتن او، کربلایی به وسیله غربال مقداری گندم از کاه جدا کرده، وزن می کند و به منزل او می برد؛ و از آنجا به باغ خود که پایین ده بود، می رود تا اندکی علوفه برای گوسفندانش تهیه کند. پس از این، عازم منزل می شود. سر راه، نزدیک «امامزادگان هفتاد و دو تن»، دو نفر سیّد خوش سیما را می بیند که جلو درِ آستانه امامزاده ۷۲ تن[۱] ایستاده و او را به نام صدا می زنند؛ و از او می خواهند علوفه را روی سکّوی جلوی در گذاشته و به اتفاق آنها به داخل برود.

امامزاده ۷۲ تن ساروق اراک

آن دو سیّد بزرگوار داخل امامزاده اوّلی شده، فاتحه می خوانند و به سمت چهل دختران می روند و داخل می شوند؛ و به مرحوم پدرم می گویند: شما هم بیایید. مرحوم پدرم می گوید: متولّیان امامزادگان می گویند: فقط زنها می توانند داخل این قسمت شوند و ممنوع است آقایان به این قسمت وارد شوند! آن دو بزرگوار می گویند: ما مَحرَم هستیم؛ بیایید داخل؛ اشکال ندارد. ایشان هم داخل می شود و پس از قرائت فاتحه برای آنان به سمت امامزادگان قسمت شرقی عازم می شوند که مدفن امامزاده عبیدالله بن علی الصّالح و سایر امامزاده ها را زیارت کنند.

پس از زیارت و خواندن فاتحه، یکی از آن آقایان به بالای حرم، دورتادور سقف اشاره می کند و به پدرم می گوید: این کتیبه ها را ببین و بخوان. پدرم به محلّ مورد اشاره نگاه می کند و در آنجا خطهایی نورانی می بیند؛ که گویی با آب طلا نوشته شده است؛ به آنها می گوید: من درس نخوانده ام و هیچ سواد ندارم و نمی توانم بخوانم؛ تشخیص می دهم که خطهایی نورانی در آنجا نوشته شده است که تا کنون ندیده ام؛ ولی قادر به خواندن آنها نیستم.

یکی از آقایان می فرماید: محمدکاظم! بخوان؛ می توانی بخوانی. باز عرض می کند: نمی توانم بخوانم؛ سواد ندارم. باز هم همان آقا می فرماید: بخوان می توانی؛ بگو: «اِنَّ رَبَّکُمْ اللهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ ...»(سوره اعراف، ۵۴-۵۹)

در حین خواندن این آیات به وسیله یکی از آقایان و تکرار آن به وسیله کربلایی کاظم، بر سینه کربلایی دست می کشد. کربلایی به گونه ای غرق در خواندن کلام الله با لهجه خوش آن بزرگوار می شود که حضور آنان را از یاد می برد؛ وقتی به خود می آید، می بیند آن دو بزرگوار از نظر غایب شده اند و فرصتی برای گفت وگو و پرسش از آنان برای او نمانده است!.. با خطور این اندیشه ها و مهابت آنچه برایش پیش آمده، بیهوش می شود... .

مرحوم والد نقل می کرد که: این بیهوشی تا صبح روز بعد ادامه داشت. نماز صبح را در امامزاده خواندم... از امامزاده بیرون آمدم و علوفه را از همانجا که گذاشته بودم، برداشتم و به طرف خانه حرکت کردم. در راه، با خود زمزمه می کردم! گویا چیزهایی می دانستم؛ مطالبی را می خواندم؛ سینه ام مملو از کلماتی بود که معانی آن را نمی دانستم؛ ولی هر گاه آنها را می خواندم، قلبم آرامش پیدا می کرد، احساس سرحالی و سبکی می کردم. بین راه که مردم با من برخورد می کردند، سلام و علیکی می گفتند و می پرسیدند: از دیروز تاکنون کجا بودی؟ سراغت را می گرفتند و می گفتند: فرزند کربلایی عبدالواحد گم شده است.... گفتم: من شب را در امامزاده به صبح رساندم؛ و آنها گفتند: مگر دیوانه شده ای! ..

در آن زمان، مرحوم حاج آقا صابری عراقی که واعظی متدیّن و مشهور بود، همه ساله به ساروق می آمد و مدّتی در آنجا می ماند و مردم را موعظه و ارشاد می کرد. مرحوم ابوی نقل می کرد که پس از این که از امامزاده برگشته بود، نزد آقای صابری می رود. معمولاً مردم از روستاهای اطراف نزد او می آمدند و مسائل شرعی خود را از او می پرسیدند و او به مسائل یک یک آنان رسیدگی می کرد. پس از این که مردم مسائل خود را مطرح می کنند و آقای صابری به آنها رسیدگی می کند، کربلایی کاظم جلو می رود و پس از احوالپرسی به واعظ می گوید: مثل اینکه من قرآن را به طور تمام و کمال حافظ شده ام!

آقای صابری مرتبه اوّل متوجّه مطالب کربلایی کاظم نمی شود. کربلایی دوباره تکرار می کند. آقا می گوید: شاید خواب دیده ای یا قبلاً سواد داشته ای و بخشی از قرآن را حفظ کرده ای! ایشان می گوید: من هیچ گاه درس نخوانده ام....

پدرم می گوید: پس از این، به ملاّ گفتم: قسمتی از اینها را دیروز عصر در بیداری در امامزاده به من یاد داده اند؛ و من آن را فراگرفته ام؛ بلکه الآن می بینم بسیار بیشتر از آنچه به من گفته اند، در سینه و حافظه دارم. وقتی همه ماجرا را گفتم، آقا بلند شد و به اتّفاق ایشان و اهالی به امامزاده آمدیم. پس از زیارت، به این سو و آن سو نگاه کردند و اثری از آن آیات نیافتند. در این هنگام که متوجّه رخداد فوق العاده و کرامّت و تفضّل الهی شده بودند، به سوی من هجوم آوردند و به قصد تبرّک، لباس مرا پاره پاره کردند؛ سپس مرا به عزّت و احترام تمام به دِه آوردند.

آقای صابری می پرسید: «معجزه بود، امام زمان بود، چه شد و آنها که این کرامت را به تو عطا کردند، نشناختی؟» به هر حال تا مدّتی صحبت من سر زبانها بود؛ تا اندک اندک از خاطر مردم رفت و من هم از ترس اینکه با گفتن ماجرا به مردم یا با خواندن آشکار قرآن از ثواب عملم کم شود یا گفته شود که برای شهرت چنین می کند، سعی می کردم آن را پنهان کنم. کار رعیتی خود را کماکان ادامه دادم و همه ساله زکات مال خود را می پرداختم و از همان وقت، نافله و نماز شب را به طور مرتّب و بهتر از قبل می خواندم.... پس از این، کم کم مردم مرا فراموش کردند و کسی سراغ مرا نمی گرفت. پیوسته در خفا به خواندن قرآن مشغول بودم و البته خودم نیز آن طور که باید قدر خود را ندانسته و به درستی درک نکردم که خدای متعال چه موهبت بزرگی به من عطا کرده است!

هنگامی که داستان کربلایی کاظم از محل زندگی اش به جاهای دیگر نقل شد، او را به شهرهای مختلف ایران مانند همدان، کرمانشاه، تهران، قم، مشهد و نیز در بعضی شهرهای عراق، کویت و حجاز بردند تا مسلمانان و غیرمسلمانان از نزدیک او را ببینند و با دیدن این معجزه زنده، ایمانشان به جهان غیب محکمتر شود.[۲]

مرحوم کربلایی کاظم ساروقی، که به جرأت می‌توان او را سندی قطعی بر عدم تحریف قرآن کریم بشمار آورد، سرانجام در ماه محرم سال ۱۳۷۸ قمری (۱۳۳۶ ش) در سن ۷۸ سالگی به رحمت ایزدی پیوست و در شهر مقدس قم، در «قبرستان نو» به خاک سپرده شد.

دیدار با علما

دیدار با آیت الله مکارم شیرازی:

آیت الله مکارم شیرازی از جمله کسانی است که در ایام تبلیغ در ملایر به دیدار کربلایی کاظم شتافت. ایشان نقل کرده است: «حدود چهل سال قبل برای تبلیغ در ایام محرم به اطراف ملایر به نام حسین آباد رفته بودم. گفتند: در این جا پیرمردی است که حافظ تمام قرآن است. او کشاورزی ساده است که موهبتی بزرگ نصیبش گشته و حافظ تمام قرآن شده است. تصمیم گرفتم او را امتحان کنم. پس از آزمون، دیدم این مرد دهاتی و بی‌سواد با تسلط کامل به سؤالات پاسخ می‌گوید. در آن روز هنوز وجود این مرد در محافل علمی ‌به اصطلاح کشف نشده بود و در قم از او خبر نداشتند. من پس از بازگشت به قم این ماجرای جالب را به عنوان ره‌آورد این سفر، برای دوستان شرح دادم. بعد از مدتی بعضی از علاقه‌مندان، او را به قم دعوت کردند و آوازه او همه جا پیچید. خدمت مراجع عظام و آیات بزرگ مخصوصاً آیت الله العظمی ‌بروجردی رسید و طلاب در مدرسه فیضیه مثل پروانه اطراف وجودش را گرفتند و اگر کسی از دور این منظره را می‌دید، تعجب می‌کرد که این مرد ساده دهاتی با همان لباس محلی در میان این جمع طلاب چه می‌کند و چه می‌گوید! ولی واقعاً او از نظر تسلط بر آیات قرآن، چون چشمه جوشانی بود و طلاب همچون تشنگان بر گرد این چشمه.

گاه بعضی از طلاب چند جمله از آیات قرآن را تلفیق می‌کردند و می‌گفتند: این آیه در کدام سوره است؟ او خنده‌ای می‌کرد و گفت: جمله اول در فلان سوره و قبل و بعدش این است، و جمله دوم در فلان سوره و قبل و بعدش چنین است. گویی همه قرآن، یک جا در مقابل چشمش بود. جای آیات را نیز دقیقاً می‌دانست؛ مثل این که لوحی بزرگ در برابر او است. من با آن که آدم دیرباوری هستم، در تماس‌های مختلفی که با او داشتم، مطمئن شدم مسئله عادی نیست و یک جریان الهی در کار است.

از حفظ قرآن مهمتر، پیدا کردن آیات بود. هر قرآن، با هر چاپی که به او می‌دادند و می‌گفتند: فلان آیه را بیاور، مثل استخاره کردن با قرآن که قرآن را باز می‌کنند، قرآن را می‌گشود و آیه در همان صفحه یا صفحه قبل و بعد از آن بود. من این مسئله را با چشم دیدم و تفسیری برای آن جز یک امداد الهی نیافتم؛ زیرا در مورد حفظ قرآن ممکن است کسی بگوید حافظه او بسیار قوی است (و البته این طور هم نبود؛ و او حافظه‌ای بسیار ضعیف داشت)؛ ولی پیدا کردن فوری آیات، آن هم نه از روی یک قرآن معین، بلکه از قرآن‌های کاملاً مختلف و متفاوت چاپی و خطی و ریز و درشت، امری نیست که بتوان از طریق مادی تفسیری برای آن یافت.

جالب این که عالم بزرگوار، مرحوم حاجی میرزا مهدی بروجردی منشی و مشاور آیت الله العظمی ‌حائری یزدی مؤسس حوزه علمیه قم، مشغول تألیف کتابی به نام «برهان روشن در عدم تحریف قرآن» بود و با علاقه عجیبی این مسئله را تعقیب می‌کرد و سرانجام این کتاب را منتشر ساخت. یک روز اطلاع یافتم که او در صدد تماسی نزدیک با کربلایی کاظم است. معلوم شد که ایشان می‌خواهد یکی از دلایل عدم تحریف قرآن را این موضوع معرفی کند؛ زیرا مسلماً قرآنی که کربلایی کاظم با امداد غیبی حفظ شده، قاعدتاً باید قرآن اصلی باشد؛ چون کمترین تفاوتی در میان آن چه کربلایی کاظم می‌خواند، و با قرآن موجود، وجود ندارد».

دیدار با صدرالدین محلاتی:

شیخ صدرالدین محلاتی از دانشمندان شیراز می‌گوید: «من این مرد را در تهران ملاقات نمودم و ملاقات با ایشان اثر عمیق و فراموش نشدنی در من ایجاد کرد. این مرد، موسوم به کربلایی کاظم کریمی، مردی است بی‌سواد و عامی‌ و هیچ گونه توانایی بر نوشتن و خواندن ندارد؛ ولی به طرز شگفت آوری حافظ تمام قرآن می‌باشد. عجیب است که تا یکی از آیات یا جمله‌های مشابه را می‌خوانند، بدون فکر و تردید می‌گوید که در این سوره چند جای آن، این آیات مشابه و یا این جمله‌های مشابه است. و عجیب‌تر این که هر قرآنی با چاپ‌های مختلف بدست او بدهند و آیه‌ای را از او بخواهند که پیدا کند، فوراً قرآن را بازمی‌کند و با یک ورق برگرداندن به طرف راست یا چپ، آیه را نشان می‌دهد... .[۳]

دیدار با شیخ محمد رازی:

شیخ محمد رازی، مؤلف کتاب «گنجینه دانشمندان»، از دیگر علمایی که کربلایی کاظم را ملاقات کرده و بیش از دیگران با ایشان انس و الفت و مراوده داشته، به طوری که مدتی میزبان ایشان بوده و طبعاً در این مدت نسبتاً طولانی سؤالات متعددی از وی پرسیده است. وی می گوید: کلیه مراجع عظام تقلید نجف و کربلا مانند مرحوم حضرت آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی و آیت الله خویی و حضرت آیت الله میرزا هادی خراسانی و مراجع عظام تقلید حوزه علمیه قم، چون مرحوم آیت الله بروجردی و آیت الله حجت و آیت الله سید محمدتقی خوانساری و آیت الله صدر و آیت الله مرعشی نجفی و دیگران و علمای بزرگ همدان و کرمانشاه و اراک و ملایر و تهران و مشهد و غیره، وی را دیده و آزمایش و امتحان نموده و گفتند:این کار او غیرعادی و غیرطبیعی است.[۴]

در محضر آیت الله بروجردی:

آقای سید اسماعیل علوی در سال ۱۳۳۰ ش. مرحوم کربلایی کاظم را از ملایر و یا تویسرکان به قم می‌آورد و او را به منزل آیت الله بروجردی می‌برد. در این هنگام، داستان او شهرت یافته بود. این جریان از زبان خود کربلایی کاظم به اختصار چنین است:

«... آیت الله پس از احوال پرسی، یک صفحه قرآن را بازکردند و فرمودند: دنبال این آیه را بخوان: «اذ یَعدکم الله احدی الطائفتین». آن وقت قرآن را بستند. من دنباله آیه را خواندم و گفتم: اول آیه، حرف «واو» دارد و شما آن را نخواندید. آیه هست: «و اذ یعدکم الله...». ایشان لبخندی زدند و حاضران با من تندی کردند و گفتند: آقا درست خوانده‌اند. من گفتم: شما این قرآن را بگیرید، پیدا کنید.

آن‌ها قرآن را درآوردند، خیلی گشتند، پیدا نکردند. گفتم: بدهید برایتان پیدا کنم. قرآن را گرفتم و آیه را در سوره «انفال» نشان دادم. همه دیدند که این طور است که من خوانده‌ام. بعد ایشان آیات دیگری خواندند و من دنباله آن ها را قرائت کردم و گفتم: در کدام سوره و در کدام جزء است. آقا فرمودند: کربلایی کاظم! جلو بیا با هم مصافحه کنیم. من جلو رفتم با آقای آیت الله دیده بوسی کردیم. من به آقا عرض کردم: شما این همه از من پرسیدید، دیدی که من دانستم. حالا من می‌خواهم یک کلام از شما بپرسم. آقا تبسمی ‌کرد و حضار از این سؤال من به خنده افتادند. بعد آیت الله فرمود: بپرس. پس گفتم: بگو ببینم کدام سوره است که هفت حرف را ندارد؟

آقا قدری فکر کرد و فرمود: به خاطر ندارم. شما خودت بگو. من گفتم: آن سوره، «فاتحة الکتاب» است که هفت حرف ندارد و چون این هفت حرف، مربوط به هفت طبقه جهنم است؛ آن را از فاتحة الکتاب که سوره رحمت است، برداشتند و آن هفت حرف این است: «ث، ج، خ، ز، ش، ظ، ف» بعد کربلایی کاظم آیاتی را می‌خواند که این حروف در آن‌ها آمده است. و این حروف در کلمات «ثبور»، «جهنّم»، «خسران»، «زقّوم»، «شقوا»، «لظی» و «فزع» آمده است...».[۵]

باری، کربلایی کاظم، مرد «اُمّی» و بی‌سوادی که به لطف پروردگار و عنایت اهل بیت علیهم السلام حافظ کل قرآن شد، به مقامی ‌نایل شد که وقتی بزرگترین مرجع تقلید شیعیان، حضرت آیت الله العظمی ‌بروجردی در حرفی در قرآن کریم چون «فاء» یا «واو» تردید می‌کند که مبادا در نسخه چاپی قرآن‌ها اشتباهی رخ داده باشد، به دنبال کربلایی کاظم می‌فرستد و از او نظر می‌خواهد.

نظر آیت الله میلانی:

حضرت آیت الله میلانی در جواب کسانی که نظر ایشان را درباره کربلایی کاظم خواسته بودند، مرقوم فرمودند: «بسمه جلت اسماؤه. با ایشان مجالس عدیده در نجف اشرف و در کربلا ملاقاتمان شد و جمعی از اهل علم حضور داشتند و همچنین از سایر طبقات هم بودند و به انحای کثیره و طرق مختلفه از ایشان اختبار (امتحان) شد. حقیقتاً مهارتشان در اطلاع به آیات و کلمات قرآن مجید، امری است برخلاف عادت و موهبتی است الهیه و بر شخصی که با ایشان قدری معاشرت نماید و به اوضاع و احوال ایشان در مراحل عادیه مطلع شود و قوه حافظه ایشان در معرفت به جمیع خصوصیات قرآن مجید کرامت فوق‌العاده بوده؛ بلکه توان گفت قوه حافظه هر اندازه قوت داشته باشد نتواند عهده‌دار شود این گونه امتحانات و اختبارات را که به انحای دقیقه بسیار به عمل آمده و هو سبحانه و تعالی یهب ما یشاء و لمن یشاء و له الحمد».[۶]

همراه با شهید نواب صفوی:

در همان سالی که کربلایی کاظم به قم می‌آید و به محضر حضرت آیت الله بروجردی مشرف می‌شود، مرحوم شهید نواب صفوی به قم مسافرت می‌کند و در آن جا دانشمند محترم جناب شیخ محمد رازی، او را از حالات کربلایی کاظم مطلع می‌کند. مرحوم نواب هنگام بازگشت، کربلایی کاظم را با خود به تهران می‌برد و برای وی یک جلسه مصاحبه مطبوعاتی ترتیب می‌دهد و خبرنگاران و روزنامه‌نگاران داخلی و خارجی را دعوت می‌کند. لذا نمایندگانی از روزنامه‌های اطلاعات، کیهان، آسیای جوان، مجله ترقی و چند خبرنگار خارجی و نماینده خبرگزاری های آسوشیتدپرس، یونایتدپرس و نماینده سفارت پاکستان در جلسه حضور می‌یابند.

مرحوم نواب صفوی که آن روزها حرف اول را در صحنه سیاست ایران می‌زد، سخنانی را در مورد کربلایی کاظم ایراد داشت و از حضار مجلس که در محیطی از رعب و ناباوری قرار گرفته بودند، خواست که سخنان او را عیناً در جراید نقل کنند. سپس از حاضران خواست که هر طور می‌خواهند کربلایی کاظم را امتحان کنند تا صدق مدعای او را مشاهده کنند و سپس مشاهدات خود را نشر دهند. در آغاز، نماینده پاکستان که مرد فاضل و تحصیل کرده‌ای بود و از فنون و علوم قرآن و تفسیر نیز آگاهی داشت، سؤالاتی را مطرح کرد که در همان جا اذعان کرد این گونه آگاهی از قرآن تنها یک موهبت الهی است و کار حافظه و درس و مطالعه نیست.

سپس خبرنگاران شروع به سؤالات آزمایشی نمودند و قبل از همه، یک خبرنگار یهودی آیه‌ای را با اندک تغییر و با حذف یک حرکت، قرائت کرد و گفت: بقیه آیه را بخوان. کربلایی کاظم می‌گوید: این آیه را غلط خواندی و صحیح آن، این است و دنباله آن چنین است. آن خبرنگار یهودی که با دیگر خبرنگاران تبانی کرده بود، در جواب گفت: نه، این طور نیست. من آیه را کاملاً درست خواندم. آن وقت قرآن را باز کرد، به چند نفر دیگر داد و آن ها هم برای این که کربلایی کاظم را به تردید بیندازند، هر کدام به قرآن نگاه کرده، گفتند: نه، این جا دیگر اشتباه کردی؛ آیه همین طور است که این دوست می‌گوید. چندین نفر با تبانی قبلی قرآن‌ها را باز کرده به سود خبرنگار گواهی دادند؛ لیکن کربلایی کاظم در حالی که چپق خودش را چاق کرده و دودش را به هوا می‌کرد، گفت: من که به شما گفتم. شما اشتباه خوانده‌اید، در این مدت که قرآن به من موهبت شده هیچ کس نتوانسته یک غلط از من بگیرد.

خبرنگاران باز هم با سرسختی گفتند: تو خیال کردی ما هم مثل مردم ساده هستیم که تو هر چه می‌گویی، ما باور کنیم. کربلایی کاظم گفت: شما هر چه می‌خواهید بگویید؛ آیه، همان است که من خواندم. اگر باور نمی‌کنید، بروید از آقایان علما بپرسید. شما همه‌تان درس خوانده‌اید. حال خواستید یک آیه از سوره نازعات را پیدا کنید، این همه معطل شدید. اگر من هم مثل شما درس خوانده بودم، مثل شما معطل می‌شدم؛ ولی من از روی موهبت می‌فهمم. آن‌ها فوراً قرآن را بستند و گفتند: حالا همین آیه را پیدا کن. کربلایی کاظم قرآن را گرفت و فوراً آن را پیدا کرد و به آنان نشان داد.

هر کدام از خبرنگاران یک آیه‌ای از روی قرآن پیدا کردند و خواندند و قرآن را بستند و به کربلایی کاظم دادند که او بلافاصله آن آیات را پیدا می‌کرد و نشان می‌داد. در آن جلسه، مسئله پیدا کردن آیات از درون قرآن‌های متعدد و در بالا و پایین صفحه، برای خبرنگاران شگفت‌تر از قرائت قرآن بود. سرانجام با انجام صدها آزمایش، همگی اذعان کردند که مسئله کربلایی کاظم، یک موهبت الهی است.[۷]

یکی از خصوصیات حیرت آورش این بود که قرآنی را به او می‌دادند و هر آیه را که می‌گفتند او بزودی قرآن را باز می‌کرد و همان آیه را جلو صورتش قرار می‌داد و آیه را بدون تأمل با انگشت نشان می‌داد. عجبتر این بود که اگر کتابی مانند مکاسب شیخ انصاری و یا شرح لمعه شهید ثانی را جلوش بازمی‌کردند، کربلایی کاظم آیه‌های قرآنی موجود در آن را نشان می‌داد؛ در حالی که آیات قرآنی در این دو کتاب درسی به خط ساده نوشته شده است و فرقی با دیگر نوشته‌ها ندارد، و گاهی فقط یک کلمه قرآنی را نوشته‌اند، خیلی کوتاه.

سخن شهید دستغیب:

شهید آیت الله دستغیب داستان کربلایی کاظم را در کتاب «داستان‌های شگفت»، پس از نقل چگونگی حفظ قرآن، این گونه نقل کرده است: «از جناب آقای میرزا حسن، نواده مرحوم میرزای شیرازی شنیدم، فرمود: مکرر او را امتحان کردم. هر آیه را که از او می‌پرسیدم، فوراً می‌گفت: از فلان سوره است و عجیب‌تر آن که هر سوره را می‌توانست به قهقرا بخواند؛ یعنی از آخر سوره تا اول آن را می‌خواند و نیز فرمود: کتاب تفسیر صافی در دست داشتم؛ برایش باز کردم، گفتم: این قرآن است و از روی خط آن بخوان. کتاب را گرفت. چون در آن نظر کرد، گفت: آقا! تمام این صفحه قرآن نیست. و روی آیه شریفه دست می‌گذاشت و می‌گفت: تنها این سطر قرآن است یا این نیم سطر قرآن است و هکذا و مابقی قرآن نیست. گفتم: از کجا می‌گویی، تو که سواد عربی و فارسی نداری؟ گفت: آقا! کلام خدا نور است؛ این قسمت نورانی است و قسمت دیگرش تاریک است. و چند نفر دیگر از علمای اعلام را ملاقات کردم که می‌فرمودند: همه ما او را امتحان کردیم و یقین کردیم امر او خارق عادت است و از مبدأ فیاض جل و علا به او چنین افاضه شده».

سپس شهید دستغیب اضافه می‌کند: «سالنامه نور دانش سال ۱۳۳۵، ص ۲۲۳، عکس کربلایی کاظم مزبور را چاپ کرد و مقاله‌ای تحت عنوان «نمونه‌ای از اشراقات ربانی» نوشته و در آن شهادت عده‌ای از بزرگان علما را بر خارق‌العاده بودن امر او، نقل نموده است. تا این که می‌نویسد: از مجموع دست خط‌های فوق، موهبتی بودن حفظ قرآن کربلایی کاظم ساروقی به دو دلیل ثابت می‌شود: بی‌سوادی او، که عموم اهالی ده و او شهادت می‌دهند و احدی خلاف آن را اظهار ننموده است. و اینکه بعضی از خصوصیات حفظ قرآن او، که از عهده تحصیل و درس خواندن خارج است، به شرح زیر:

- هرگاه یک کلمه عربی یا غیرعربی بر او خوانده شود، فوراً می‌گوید که در قرآن هست یا نیست.

- اگر یک کلمه قرآنی از او پرسیده شود، فوراً می‌گوید در چه سوره و کدام جزء است.

- هرگاه کلمه‌ای در چند جای قرآن آمده باشد، تمام آن موارد را بدون وقفه می‌شمارد و دنباله هر کدام را می‌خواند.

- هرگاه در یک آیه یک کلمه یا یک حرکت غلط خوانده شود یا زیاد و کم کنند، بدون اندیشه متوجه می‌شود و خبر می‌دهد.

- هرگاه چند کلمه از چند سوره به دنبال هم خوانده شود، محل هر کدام را بدون اشتباه بیان می‌کند.

- هر آیه یا کلمه قرآنی را از هر قرآنی که به او بدهند، آنی نشان می‌دهد.

- هرگاه در یک صفحه عربی یا غیرعربی یک آیه مطابق سایر کلمات نوشته شود، آیه را تمیز می‌دهد، که تشخیص آن برای اهل فضل نیز دشوار است».[۸]

ویژگی‌های اخلاقی

کسانی که کربلایی کاظم را دیده‌اند، خصوصیات زیر را از او نقل کرده‌اند:

  • سادگی و بی‌آلایشی؛ به طوری که تا پایان عمر همان قیافه روستایی ساده را داشت.
  • او به کسی توجه نداشت و مقام، ریاست و شخصیت دیگران اثری در او نمی‌گذاشت. با بزرگان و مراجع می‌نشست ولی این نشست و برخاست تأثیری در ایشان نداشت و همه را به یک چشم نگاه می‌کرد.
  • با این که آن اعجاز درباره او انجام شده بود، کوچکترین ادعایی نداشت و خود را هیچ می‌دید و خود را برتر نمی‌انگاشت و امتیازی از این جهت برای خود قائل نبود. متواضع بود و غالباً روی زمین یا زیلو می‌نشست. تنها ادعای او، حافظ قرآن بودنش بود.
  • او بیشتر مهمان طلبه‌ها می‌شد و هر غذایی جلویش می‌گذاشتند، می‌خورد و می‌گفت: «خانه غیر اهل علم نمی‌روم؛ چون هر وقت غذای شبهه‌ناک بخورم، یک پرده‌ای روی سینه و حافظه قرآنی‌ام می‌افتد و آن قدر باید انگشت در حلقم فروبرم تا قی کنم و آن غذا بیرون بیاید و دوباره صفحه دلم پاک گردد».
  • از این که این موهبت الهی درباره او انجام شده بود، سوء استفاده مادی نکرد و ثروتی نیندوخت. هرگز پولی از کسی قبول نمی‌کرد، مگر از مرحوم آیت الله حجت و برخی از علمای دیگر؛ آن هم به مقدار ناچیز.
  • کربلایی کاظم تصور می‌کرد که اگر از ناحیه حفظ قرآن استفاده مالی برد، از ثوابش کم می‌شود و می‌گفت: «من نمی‌خواهم این معجزه خدایی را به هیچ چیز دیگر بفروشم».
  • از دیگر خصوصیات او، مداومت در تلاوت قرآن بود. از زمانی که موهبت حفظ قرآن به کربلایی رسید، در هر شبانه‌روز حداقل یک بار ختم قرآن می‌کرد و نه تنها کارهای بدنی، بلکه کارهای فکری هم مانع قرآن خواندن او نمی‌شد.

مجموعه این خصوصیات و ویژگی‌های اخلاقی و فردی، این حقیقت را آشکار می‌کند که قرآن نور است و این نور جز در قلوب نورانی و پاک از جمیع پلشتی‌ها و رذالت‌ها قرار نمی‌گیرد و هر قلبی لیاقت و شایستگی پذیرش انوار حیات بخش قرآن کریم را ندارد. لذا وقتی از او سؤال می‌کنند که: آیا می‌شود که گاهی نتوانی قرآن بخوانی و آیات نورانی قرآن را ببینی؟ می‌گوید: «آری، هرگاه غذای شبهه‌ناک بخورم، تا مدتی که این غذا در بدنم هست، پرده و حجاب جلوی چشمانم را می‌گیرد و آن وقت آیات شریفه قرآن را هم مانند نوشته‌های دیگر می‌بینم».

پانویس

  1. یاد آوری این نکته لازم است که امامزاده ها در سه قسمت یک باغ مدفونند؛ به این ترتیب که شانزده تن از آنان که در قسمت غربی مدفون اند، مَرد هستند و چهل تن که در قسمت میانی دفن شده اند، چهل زن و دختر هستند و در قسمت شرقی باغ نیز پانزده مرد و یک زن مدفون هستند. بزرگِ امامزادگان قسمت غربی، امامزاده جعفر است و بزرگ امامزادگان شرقی، علی الصّالح عبدالله اصغر بن امام زین العابدین علیه السلام است که در آنجا یک نفر خانم - به نام نصرت خاتون - نیز دفن است.
  2. فعال عراقی، کربلایی کاظم ساروقی، ص۱۸۶۸.
  3. داستان کربلایی کاظم، هیئت تحریریه مؤسسه در راه حق، ص ۲۳.
  4. نقل مستقیم نگارنده از سید ابوالفضل تقوی که ایشان را ملاقات نموده است.
  5. داستان کربلایی کاظم، ص ۱۳، با تصرف.
  6. همان، ص ۴۱، با تصرف.
  7. داستان‌های شگفت، آیت الله دستغیب، ص ۶۶.
  8. گنجینه دانشمندان، شیخ محمد رازی، ج ۶، ص ۹، با تصرف.

منابع

  • محمد حاج‌اسماعیلی، "کربلایی کاظم فراهانی"، ستارگان حرم، جلد ۱۵، صفحه ۱۲۶-۱۴۵.
  • مجله فرهنگ کوثر، پاییز ۱۳۸۴، شماره ۶۳.

آرشیو عکس و تصویر