آیه 259 سوره بقره: تفاوت بین نسخهها
Heidariyan47 (بحث | مشارکتها) |
مهدی موسوی (بحث | مشارکتها) (←معانی کلمات آیه) |
||
(۱ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۱ کاربر نشان داده نشده) | |||
سطر ۴۱: | سطر ۴۱: | ||
</tabber> | </tabber> | ||
==معانی کلمات آیه== | ==معانی کلمات آیه== | ||
− | + | قريه: آبادى اعم از آنكه شهر باشد يا ده، «قرى» در اصل به معنى جمع كردن است، شهر را از آن قريه گويند كه خانه ها يا مردم را در يك جا جمع كرده است. اينكه قريه را ده معنى كرده اند غلط مشهور است (قاموس قرآن). | |
+ | |||
+ | خاوية: خالى. خواء در اصل به معنى خالى شدن است. به معنى سقوط و انهدام نيز آيد ولى در آيه معناى اول مراد است. | ||
+ | |||
+ | عروش: بناها. خانه ها. معناى اصلى عرش بلندى است، تخت، بنا، داربست انگور و خانه را به مناسبت بلندى عرش و عروش گفته | ||
+ | اند (قاموس قرآن). | ||
+ | |||
+ | لبثت: لبث به معنى درنگ و توقف است. | ||
+ | |||
+ | لم يتسنه: متغير نشده. اين لفظ از ماده «سنه» به معنى تغير است. | ||
+ | |||
+ | ننشزها: نشز در اصل به معنى بلند شدن است، مراد از آن در آيه زنده شدن استخوانها و سوار شدن بروى هم است. | ||
+ | |||
+ | نكسوها: كسا و اكساء به معنى پوشاندن لباس است، مراد در آيه پوشاندن گوشت بر استخوانهاست.<ref>تفسیر احسن الحدیث، سید علی اکبر قرشی</ref> | ||
== تفسیر آیه == | == تفسیر آیه == | ||
سطر ۳۰۹: | سطر ۳۲۲: | ||
</tabber> | </tabber> | ||
− | |||
− | |||
− | |||
==پانویس== | ==پانویس== | ||
<div style="font-size:smaller"><references/></div> | <div style="font-size:smaller"><references/></div> |
نسخهٔ کنونی تا ۹ ژانویهٔ ۲۰۱۹، ساعت ۱۱:۱۱
<<258 | آیه 259 سوره بقره | 260>> | |||||||||||||
|
محتویات
ترجمه های فارسی
یا به مانند آن کس (عزیر) که به دهکدهای گذر کرد که خراب و ویران شده بود، گفت: (به حیرتم که) خدا چگونه باز این مردگان را زنده خواهد کرد! پس خداوند او را صد سال میراند سپس زنده کرد و برانگیخت و بدو فرمود که چند مدّت درنگ نمودی؟ جواب داد: یک روز یا پارهای از یک روز درنگ نمودم، خداوند فرمود (نه چنین است) بلکه صد سال است که به خواب مرگ افتادهای، نظر در طعام و شراب خود بنما که هنوز تغییر ننموده، و الاغ خود را بنگر (که اکنون زندهاش کنیم تا احوال بر تو معلوم شود) و تا تو را حجت و نشانهای برای خلق قرار دهیم (که امر بعثت را انکار نکنند) و بنگر در استخوانهای آن که چگونه درهمش پیوسته و گوشت بر آن پوشانیم. چون این کار بر او روشن گردید، گفت: به یقین میدانم که خدا بر هر چیز قادر است.
یا چون آن کسی که به دهکده ای گذر کرد، در حالی که دیوارهای آن بر روی سقف هایش فرو ریخته بود [و اجساد ساکنانش پوسیده و متلاشی به نظر می آمد] گفت: خدا چگونه اینان را پس از مرگشان زنده می کند؟ پس خدا او را صد سال میراند، سپس وی را برانگیخت، به او فرمود: چه مقدار [در این منطقه] درنگ کرده ای؟ گفت: یک روز یا بخشی از یک روز درنگ کرده ام. [خدا] فرمود: بلکه صد سال درنگ کرده ای! به خوراکی و نوشیدنی خود بنگر که [پس از گذشت صد سال و رفت و آمد فصول چهارگانه] تغییری نکرده، و به دراز گوش خود نظر کن [که جسمش متلاشی شده، ما تو را زنده کردیم تا به پاسخ پرسشت برسی و به واقع شدن این حقیقت مطمئن شوی]، و تا تو را نشانه ای [از قدرت و ربوبیّت خود] برای مردم [در مورد زنده شدن مردگان] قرار دهیم، اکنون به استخوان ها [یِ دراز گوشت] بنگر که چگونه آنها را برمی داریم و به هم پیوند می دهیم، سپس بر آنها گوشت می پوشانیم. چون [کیفیتِ زنده شدنِ مردگان] بر او روشن شد، گفت: اکنون می دانم که یقیناً خدا بر هر کاری تواناست.
يا چون آن كس كه به شهرى كه بامهايش يكسر فرو ريخته بود، عبور كرد؛ [و با خود مى]گفت: «چگونه خداوند، [اهل] اين [ويرانكده] را پس از مرگشان زنده مىكند؟». پس خداوند، او را [به مدت] صد سال ميراند. آنگاه او را برانگيخت، [و به او] گفت: «چقدر درنگ كردى؟» گفت: «يك روز يا پارهاى از روز را درنگ كردم.» گفت: «[نه] بلكه صد سال درنگ كردى، به خوراك و نوشيدنى خود بنگر [كه طعم و رنگ آن] تغيير نكرده است، و به درازگوش خود نگاه كن [كه چگونه متلاشى شده است. اين ماجرا براى آن است كه هم به تو پاسخ گوييم] و هم تو را [در مورد معاد] نشانهاى براى مردم قرار دهيم. و به [اين ]استخوانها بنگر، چگونه آنها را برداشته به هم پيوند مىدهيم؛ سپس گوشت بر آن مىپوشانيم.» پس هنگامى كه [چگونگى زنده ساختن مرده] براى او آشكار شد، گفت: «[اكنون] مىدانم كه خداوند بر هر چيزى تواناست.»
يا مانند آن كس كه به دهى رسيد. دهى كه سقفهاى بناهايش فروريخته بود. گفت: از كجا خدا اين مردگان را زنده كند؟ خدا او را به مدت صد سال ميراند. آنگاه زندهاش كرد. و گفت: چه مدت در اينجا بودهاى؟ گفت: يك روز يا قسمتى از روز. گفت: نه، صد سال است كه در اينجا بودهاى. به طعام و آبت بنگر كه تغيير نكرده است، و به خرت بنگر، مىخواهيم تو را براى مردمان عبرتى گردانيم، بنگر كه استخوانها را چگونه به هم مىپيونديم و گوشت بر آن مىپوشانيم. چون قدرت خدا بر او آشكار شد، گفت: مىدانم كه خدا بر هر كارى تواناست.
یا همانند کسی که از کنار یک آبادی (ویران شده) عبور کرد، در حالی که دیوارهای آن، به روی سقفها فرو ریخته بود، (و اجساد و استخوانهای اهل آن، در هر سو پراکنده بود؛ او با خود) گفت: «چگونه خدا اینها را پس از مرگ، زنده میکند؟!» (در این هنگام،) خدا او را یکصد سال میراند؛ سپس زنده کرد؛ و به او گفت: «چهقدر درنگ کردی؟» گفت: «یک روز؛ یا بخشی از یک روز.» فرمود: «نه، بلکه یکصد سال درنگ کردی! نگاه کن به غذا و نوشیدنی خود (که همراه داشتی، با گذشت سالها) هیچگونه تغییر نیافته است! (خدایی که یک چنین مواد فاسدشدنی را در طول این مدت، حفظ کرده، بر همه چیز قادر است!) ولی به الاغ خود نگاه کن (که چگونه از هم متلاشی شده! این زنده شدن تو پس از مرگ، هم برای اطمینان خاطر توست، و هم) برای اینکه تو را نشانهای برای مردم (در مورد معاد) قرار دهیم. (اکنون) به استخوانها (ی مرکب سواری خود نگاه کن که چگونه آنها را برداشته، به هم پیوند میدهیم، و گوشت بر آن میپوشانیم!» هنگامی که (این حقایق) بر او آشکار شد، گفت: «میدانم خدا بر هر کاری توانا است».
ترجمه های انگلیسی(English translations)
معانی کلمات آیه
قريه: آبادى اعم از آنكه شهر باشد يا ده، «قرى» در اصل به معنى جمع كردن است، شهر را از آن قريه گويند كه خانه ها يا مردم را در يك جا جمع كرده است. اينكه قريه را ده معنى كرده اند غلط مشهور است (قاموس قرآن).
خاوية: خالى. خواء در اصل به معنى خالى شدن است. به معنى سقوط و انهدام نيز آيد ولى در آيه معناى اول مراد است.
عروش: بناها. خانه ها. معناى اصلى عرش بلندى است، تخت، بنا، داربست انگور و خانه را به مناسبت بلندى عرش و عروش گفته اند (قاموس قرآن).
لبثت: لبث به معنى درنگ و توقف است.
لم يتسنه: متغير نشده. اين لفظ از ماده «سنه» به معنى تغير است.
ننشزها: نشز در اصل به معنى بلند شدن است، مراد از آن در آيه زنده شدن استخوانها و سوار شدن بروى هم است.
نكسوها: كسا و اكساء به معنى پوشاندن لباس است، مراد در آيه پوشاندن گوشت بر استخوانهاست.[۱]
تفسیر آیه
تفسیر نور (محسن قرائتی)
«259» أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها قالَ أَنَّى يُحْيِي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ إِلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلى حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ
يا همانند كسى (عُزَير) كه از كنار يك آبادى عبور كرد، در حالى كه ديوارهاى آن بر روى سقفهايش فرو ريخته بود (و مردم آن مرده و استخوانهايشان در هر سو پراكنده بود، او با خود) گفت: خداوند چگونه اينها را پس از مرگ زنده مىكند؟
پس خداوند او را يك صد سال ميراند و سپس زنده كرد (و به او) گفت: چقدر درنگ كردى؟ گفت يك روز، يا قسمتى از يك روز را درنگ كردهام! فرمود: (نه) بلكه يكصد سال درنگ كردهاى، به غذا و نوشيدنى خود (كه همراه داشتى) نگاه كن (كه با گذشت سالها) تغيير نيافته است. و به الاغ خود نگاه كن (كه چگونه متلاشى شده است، اين ماجرا براى آن است كه هم به تو پاسخ گوييم) و (هم) تو را نشانه (رستاخيز) و حجتى براى مردم قرار مىدهيم. (اكنون) به استخوانها (ى مَركب خود) بنگر كه چگونه آنها را بهم پيوند مىدهيم و بر آن گوشت مىپوشانيم. پس هنگامى كه (اين حقايق براى آن مرد خدا) آشكار شد، گفت: (اكنون با تمام وجود) مىدانم كه خداوند بر هر كارى قادر و تواناست.
جلد 1 - صفحه 414
نکته ها
آيهى قبل گفتگوى حضرت ابراهيم با نمرود را بازگو كرد كه پيرامون توحيد گفتگو مىكردند و هدايت از طريق استدلال بود و ابراهيم با استدلال پيروز شد. نمونهى دوّم خروج از ظلمات به نور، در اين آيه است كه پيرامون معاد گفتگو مىشود و هدايت از طريق نمايش و به صورت محسوس و عملى صورت مىگيرد. در تفاسير و برخى روايات آمده است كه نام اين شخص «عُزير» بوده است. در تفسير الميزان مىخوانيم كه اين شخص بايد پيامبر باشد، زيرا خداوند با او سخن گفته است.
پیام ها
1- به تمدنهاى ويران شده گذشته، بايد به ديده عبرت نگريست و درسهاى تازه گرفت. «مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ»
2- هرچند مىدانيد، امّا باز هم علم خود را با تجربه و پرسيدن بالا ببريد. «أَنَّى يُحْيِي هذِهِ اللَّهُ»
3- صد سال مردن، براى يك نكته فهميدن بجاست. «فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ»
4- گذشت زمان طولانى، خللى در قدرت خداوند وارد نمىآورد. «فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ»
5- رجعت و زنده شدن مردگان در همين دنيا و قبل از قيامت قابل قبول است.
«فَأَماتَهُ ... بَعَثَهُ»
6- نمايش، از بهترين راههاى بيان معارف دينى است. «فَانْظُرْ إِلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ ... وَ انْظُرْ إِلى ... وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ ...»
7- با اراده الهى استخوان محكم، متلاشى مىشود، ولى غذايى كه زود فاسد مىشود، صد سال سالم باقى مىماند. «لَمْ يَتَسَنَّهْ»
8- نمايش قدرت پروردگار براى ارشاد و هدايت مردم است، نه براى سرگرمى و يا حتّى قدرتنمايى. «وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ»
9- خداوند صحنهاى از قيامت را در دنيا آورده است. «فَأَماتَهُ ... ثُمَّ بَعَثَهُ ... وَ انْظُرْ إِلى
جلد 1 - صفحه 415
الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها»
10- معاد، جسمانى است. زيرا اگر معاد روحانى بود، سخن از استخوان به ميان نمىآمد. «وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ»
11- مشت نمونهى خروار است. خداوند گوشههايى از قدرت خود در قيامت را در دنيا به نمايش گذارده است. «فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها قالَ أَنَّى يُحْيِي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ إِلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلى حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (259)
أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ: يا خبر ندارى مثل آن كس را كه گذشت بر شهرى، وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها: در حالتى كه آن شهر افتاده بود بر سقفهاى خود، يعنى اول سقفها خراب شده بود بعد ديوارها، و اين نهايت خرابى است. اشهر آنست كه اين گذرنده بر اين شهر خراب، عزير پيغمبر عليه السّلام بود؛ چنانچه سؤال راهب از حضرت كاظم عليه السّلام و جواب آن حضرت دال است بر آن. پس از ملاقات، سؤال نمايد در بهشت درختى است طوبى، ما گوئيم در خانه عيسى عليه السّلام و شما مىگوئيد در خانه حضرت محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و شاخههاى آن در تمام خانههاى بهشت است مثال آن در دنيا چيست؟
فرمود: مثال آفتاب است كه صبح از مشرق ظاهر و چون به قطب فلك رسيد هيچ موضعى نباشد مگر شعاعى از آن در آنجا تابد.
راهب گفت: راست گفتى. پرسيد: اهل بهشت هر چند طعام مىخورند نقصان نيابد.
فرمود: مثال آن كتاب خدا است كه هر چه تلاوت نمايند و در انواع علوم آن از تفسير و تأويل و حدود و احكام حلال و حرام بيان كنند به عشرى از اعشار آن نمىرسند.
راهب گفت: راست گفتى. پرسيد: اهل بهشت طعاء و شربتها هر چه مىخورند بول و غايط ندارد مثال آن در دنيا چيست؟
تفسير اثنا عشرى، ج1، ص: 470
فرمود: جنين در رحم مادر هر چه مىخورد فضلات ندارد.
راهب گفت: راست گفتى پرسيد: كليد بهشت از طلا است يا نقره؟
حضرت فرمود: زبان مؤمن است به كلمه لا اله الا اللّه.
راهب گفت: راست گفتى. گفت: مسئلهاى پرسم كه درمانى.
حضرت فرمود: اگر جواب دهم ايمان آورى و به دين ما داخل شوى؟
گفت: بلى. و عهد نمودند. پرسيد: خبر ده مرا از آن توأم كه بيك شكم از مادر متولد شدند و چون مردند يكى را صد سال و ديگرى دويست سال عمر بود.
امام عليه السلام فرمود: عزيز و عزير بودند. توأم و در يكشب متولد و پنجاه سال با هم بودند، بعد عزير متوجه بيت المقدس شد به قريه ساباد رسيد؛ موضعى ديد ويران، اما درختان ميوه بسيار، قدرى انجير و انگور چيده در سايه درختى نشست، انجيرى چند بخورد، باقى را گذاشت و انگور را فشرده قدرى تناول و بقيه را در مشك ريخت، و الاغ خود را بسته تكيه به ديوارى نموده نظر مىكرد آن را خراب، و مردم را هلاك ديد. از روى تعجيب و سؤال از كيفيت بعث، قالَ أَنَّى يُحْيِي هذِهِ اللَّهُ: گفت چگونه و بر چه وجه زنده فرمايد خداوند اهل اين شهر را، بَعْدَ مَوْتِها: بعد از مردن آنها و انفصال، فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ، پس بميرانيد او را خداى تعالى صد سال، يعنى مدت صد سال او و الاغ او را مرده گذاشت، ثُمَّ بَعَثَهُ: پس زنده فرمود او را و در آن مدت او و مركوبش را از نظر مردم پوشانيد و از سباع محفوظ ماند. وقتى زنده شد آفتاب غروب نكرده بود ملكى از جانب خدا، قالَ كَمْ لَبِثْتَ: گفت چقدر درنگ كردى اينجا، قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ: عزير گفت درنگ نمودهام يك روز يا بعض از روز. قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ: ملك گفت: نه چنانست كه گمان بردهاى، بلكه درنگ كردهاى اينجا صد سال، يعنى در اين صد سال مرده بودى. عزير نگاه كرد اوضاع را طور ديگر ديد، تعجب او زياده شد ثانيا آن ملك گفت: فَانْظُرْ إِلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ: پس نظر كن به طعام خود كه انجير است و
تفسير اثنا عشرى، ج1، ص: 471
آشاميدنى خود كه آب انگور است، لَمْ يَتَسَنَّهْ: هيچ تغيير نيافته آن طعام و آب بمرور ايام، و حال آنكه سريع الفساد و قليل الدوام است. وَ انْظُرْ إِلى حِمارِكَ: و نظر كن به مركب خود دراز گوش كه استخوانهاى او باقيمانده و تمام اجزايش متفرق گشته و حال آنكه بالنسبه بقايش بيشتر و فسادش ديرتر مىباشد. وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ: و هر آينه قرار دهيم زنده شدن تو و مركب تو را بعد از صد سال نشانه و عبرت براى مردمان كه در حشر اجساد شك دارند. وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ: و نظر كن به استخوانهاى مركب خود تا ببينى كه به قدرت كامله، كَيْفَ نُنْشِزُها: چگونه بعضى بر بالاى بعضى مركب مىسازيم و به يكديگر وصل مىكنيم. ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً: پس بپوشانيم آن استخوانها را گوشتى. عزير در استخوانها نظر مىكرد، ندائى شنيد: اى گوشت و پوست ريخته و اجزاى متفرقه جمع شويد به قدرت ربانى. تمام اجزاى متشتته مجتمع شده صورت بدن او تسويه يافت و روح در جسدش داخل، فورا برجست و نعرهزدن گرفت؛ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ: پس چون ظاهر شد براى عزير نشانهها و آيات قدرت حق تعالى در زنده كردن مردگان به طريق معاينه، گفت: مىدانم حالا بالعيان چنانچه دانسته بودم قبل از اين به استدلال و بيان. أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ: بدرستى كه خداى تعالى بر همه چيز از ميراندن و زنده كردن و غير آن قادر و توانا است. پس عزير بر مركش سوار شده به شهر آمد و با برادر خود پنجاه سال ديگر بماند و در يك روز وفات كردند.
چون پير راهب اين كلام را از حضرت كاظم عليه السّلام شنيد، گفت:
راست گفتى و من شهادت مىدهم خدا يك است و حضرت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پيغمبر او است به حق؛ پس آن جماعت كه پاى منبر بودند ايمان آوردند. «1» تنبيه: آيه شريفه را دلالاتى است:
«1» منهج الصادقين، جلد دوّم، صفحه 107 تا 110.
تفسير اثنا عشرى، ج1، ص: 472
اول: ثبوت قدرت تامه ذات سبحانى بر زنده نمودن مردگان روز قيامت براى پاداش اعمال.
دوم: دال است بر صحت رجعت آل محمّد عليهم السلام و مؤمنان در آخر الزمان، چنانچه عزير را بعد از صد سال خداوند دو مرتبه به دنيا عودت داد. اگر رجعت به دنيا بعد از موت محال بودى، هر آينه رجعت عزير واقع نشدى و حال آنكه صريح آيه شريفه و قابل انكار نخواهد بود.
سوم: دال است بر بطلان كسانى كه استبعاد نمايند از طول عمر مبارك حضرت حجة بن الحسن العسكرى عجل اللّه فرجه زيرا:
اولا- هرگاه حق تعالى طعام و شراب سريع التغير و الزوال را مدت صد سال از تغيير و تبديل نگاهدارد، چرا نشايد روح عالم امكان و قطب دائره زمان، وجود مبارك امام زمان را در كنف حمايت خود حفظ فرمايد كه آثار طبيعيه در آن حضرت تأثير نيابد؛ پس منكر آن، منكر قدرت سبحانى خواهد بود.
ثانيا- زمان را تأثير در اعمار نيست زياده و نقصان آن از افاعيل قادر متعال است، بنابر صلاحى كه مىداند. بلى، عادت به اقدار متقاربه جارى است اما اعمار متطاوله محال نيست و عادت هم در تحت قدرت الهى باشد، پس البته قدرت دارد بر آنكه يك نفر را براى بقاى نظام عالم برقرار بدارد.
ثالثا- امام زمان، قطب دائره امكان، و مدار چرخ، بىمحور محال است؛ بنابراين آن حضرت زنده و در پس پرده غيب مستور و حتما ظاهر خواهد شد و دنيا را پر از عدل و داد خواهد كرد.
تتمه: ابن عباس نقل نموده چون عزير عليه السّلام به شهر آمد، ديوارها و خانهها و اوضاع را برخلاف ديد. در خانه خود آمد در زد، كنيزكى در وقت رفتن بيست ساله بود در معاودت صد و بيست ساله و كور و زمين گير شده بود. صدا زد: كيست؟ گفت، من عزير هستم. عجوزه گفت: سبحان اللّه صد سال است مفقود شدهاى. عزير گفت: چنين است خدا مرا ميراند و
تفسير اثنا عشرى، ج1، ص: 473
اكنون زنده نمود. پيرزن گفت: عزير مستجاب الدعوه بود، اگر تو هستى دعا كن خدا چشمان مرا شفا دهد و به دعاى عزير شفا يافت دست او را گرفته به محافل بنى اسرائيل آمده گفت: مژده باد شما را كه عزير آمد. پسر عزير كه صد و هيجده سال و پير و ضعيف شده بود گفت: عزير را خالى در ميان كتفين بود او را مشاهده، ايمان آورد. قوم گفتند: تورات را عزير حفظ بود و تورات را آوردند. حضرت خواند مطابق بود همگى تصديق نمودند.
و از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام مروى است كه وقتى عزير از خانه بيرون آمد پنجاه ساله و عيالش حامله بود. پس از مراجعه پسرش صد ساله و خود پنجاه ساله بود اين از آيات الهى است. «1»
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها قالَ أَنَّى يُحْيِي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ إِلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلى حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (259)
ترجمه
يا مانند آنكس كه گذشت بر بلدى و حال آنكه ديوارهاى آن افتاده
جلد 1 صفحه 334
بود بر سقفهايش گفت چگونه زنده مىكند اهل اينرا خدا بعد از مردنشان پس ميراند او را خدا صد سال پس زنده كرد او را گفت چند زمان درنگ نمودى گفت درنگ كردم يك روز يا قسمتى از روز گفت بلكه درنگ كردى صد سال پس بنگر بخوردنى خود و آشاميدنى خود كه فاسد نشده است و ببين دراز گوشت را و اين براى آنست كه بگردانم تو را نشانه قدرت كامله خود براى مردم و بنگر به استخوانها چگونه برميداريم آنها را و مرتب مىكنيم پس ميپوشانيم آنها را گوشت پس چون آشكار شد از براى او گفت ميدانم كه خداوند بر همه چيز توانا است.
تفسير
عطف شده است اين قصه بر قصه مذكوره در آيه سابقه يعنى يا نديدى مانند آنكس را كه گذشت بر قريه و چون اشخاصى كه تعجب از احياء موتى نمودند زيادند بخلاف مدعى خدائى كاف كه بمعنى مثل است در كلام داخل فرموده است و ا لم تر حذف شده براى دلالت آيه سابقه بر آن و محتمل است كاف زائده باشد و بنابر اين عطف است بر الذى حاج در آيه سابقه و معنى واضح است و اين شخص بنابر روايت قمى و عياشى و احتجاج و اكمال از حضرت صادق (ع) ارمياء پيغمبر بوده است و اجمال قصه آنست كه بعد از طغيان بنى اسرائيل و سركشى آنها از اوامر الهى و تغيير دادن آنها احكام شريعت را آنحضرت مأمور شد از طرف خداوند كه انذار نمايد ايشان را و از عاقبت وخيم كفران نعمت مطلع فرمايد كه دچار فتنه عظيمى خواهند شد كه عقول متحير خواهد گشت و خداوند مسلط مىفرمايد بر آنها شريرتر و پستترين آنها را كه بيت المقدس را خراب نمايد و مفاخر آنها را از بين ببرد و مردان آنها را بكشد و زنان و اطفال آنها را اسير نمايد و ارمياء پيغمبر مأموريت خود را انجام داد و در ابلاغ كوتاهى نفرمود آنها اشكال نمودند كه در ميان ما فقرا و ضعفا و بيگناهان زيادند وحى رسيد گناه آنها آنست كه منكر را ديدند و نهى ننمودند ارمياء (ع) از خداوند طلب نمود كه باو ارائه دهد آنكس را كه بر آنها مسلط خواهد شد تا از براى خود و اهل بيتش از او امان بگيرد و خداوند جاى او را بآن حضرت ارائه داد ارمياء آمد در آنمكان كاروانسرائى ديد كه در وسط آن مزبله است و پسرى در ميان آنمزبله جاى گرفته و زمينگير شده مادرى دارد كه نانهاى خورد شده را جمع مىنمايد و شيرى از خوك ميدوشد و آن را تريد نموده نزد او
جلد 1 صفحه 335
مىبرد و او مىخورد با خود گفت يقين اين پسر همان است كه خداوند نشانداده نزديك او آمد و اسمش را سؤال نمود جواب داد بخت نصر ارمياء پيغمبر او را معالجه فرمود تا زمنش رفع شد بعد فرمود مرا شناختى عرض كرد فهميدم كه مرد صالحى هستى فرمود من ارمياء پيغمبر هستم خداوند تو را بر بنى اسرائيل مسلط خواهد فرمود و من از آنها هستم ورقه امان نامه از تو مىخواهم بخت نصر تعجب نمود و امان نامه نوشت و تقديم آنحضرت كرد ارميا گرفت و مراجعت فرمود تا وقتى كه خداوند بخت نصر را بر بنى اسرائيل مسلط نمود بطوريكه سلاطين آنها را كشت و قتل عام نمود و بر صغير و كبير آنها رحم نكرد بيت المقدس را خراب كرد و براى خود شهر بابل را بنا نمود ارمياء پيغمبر در موقع خروج او بواسطه كثرت عساكر نتوانست خود را باو برساند ناچار امان نامه را بر چوبى نصب نموده ارائه داد و امان طلبيد بخت نصر او را امان داد ولى اهل بيتش را امان نداد و پس از فراغت از جنگ آن حضرت را گرفت و با شيرى در چاهى حبس نمود ولى آن شير بامر الهى بآنحضرت آزارى نرساند و از گل ته چاه ميخورد و شير ميداد و ارميا از آن شير ارتزاق مينمود تا آنكه بخت نصر خوابى ديد كه منجمين آنزمان از تعبيرش عاجز شدند و او در غضب شد و آنها را كشت و بعضى گفتند اگر كسى از عهده تعبير اين خواب برآيد ارمياء پيغمبر است و او هنوز زنده است و شير به او آزارى نرسانده بخت نصر ناچار آن حضرت را احضار نمود و از خواب خود سؤال كرد ارميا (ع) فرمود خواب ديدى كه سرت از آهن است و دو پايت از مس و سينهات از طلا است و تا سه روز ديگر كشته ميشوى بدست يكى از اهل فارس و سلطنت تمام ميشود بخت نصر آنحضرت را سه روز نزد خود توقيف فرمود كه بعد از آن سه روز اگر زنده باشد او را بكشد و با آنكه امر كرده بود كه هر كس از دروازه هر يك از هفت شهرى كه در اطراف پايتخت او بود وارد شود او را بگيرند بعد از اخبار ارميا (ع) از واقعه بطور حتم حكم قتل عام داد و نزديك غروب روز سوم هم و غم زيادى بر او مستولى شد شمشير خود را به پسرى از اهل فارس كه او را به پسرى براى خود برداشته بود داد و گفت هر كس را كه ديدى بكش اگرچه آنكس من باشم ولى نميدانست كه او اهل فارس است و از منزل خود بيرون آمد اتفاقا مصادف با آن پسر شد و او حسب الامر با شمشير او او را گشت و ارميا
جلد 1 صفحه 336
بعد از اينواقعه بر حمار خود سوار شد و از شهر بيرون آمد و براى توشه راه با خود قدرى انجير و قدرى آب انگور برداشت در بين راه ميديد كه حيوانات دريا و صحرا كشتهها را ميخورند قدرى با خود تفكر كرد و گفت چگونه خداوند زنده مىكند اين كشتهها را با آنكه درندهها آنها را خوردهاند خداوند فورا ميراند او را تا صد سال و پس از صد سال اول دو چشم او را زنده و روشن فرمود در پوست نازكى بعد باو وحى رسيد كه چه مقدار درنگ نمودى گفت يكروز بعد از آن ديد آفتاب بلند شده گفت يا پاره از روز خداوند فرمود بلكه صد سال درنگ نمودى و امر فرمود او را كه نگاه كند بطعام و شرابش كه تغيير نكرده و فاسد نشده و نظر كند بالاغش و ببيند كه چگونه استخوانهاى پوسيده و متفرق شده و گوشتهائيكه درندگان خوردهاند به سوى او مىآيند و بجاى خود مستقر مىشوند با نظم و ترتيب و با يكديگر ملتئم مىگردند و بصورت بدن درميايند و همچنين اعضاء خودش تا آنكه اعضاء هر دو تمام شد و برپا خواستند خودش و آن حيوان پس گفت ميدانم خداوند بر هر چيز توانا است با آنكه چون پيغمبر بوده لابد از ابتدا قدرت خدا را ميدانسته نهايت آن كه تعجب از چگونگى و كيفيت احياء نموده است و خداوند خواسته است مقام او را از علم اليقين بعين اليقين برساند و مردم به سبب اطلاع بر اين امر مطمئن بحشر و نشر و معاد شوند و از پيغمبر (ص) در ضمن دو روايت نقل شده كه خدا براى خونخواهى يحيى بن زكريا چهل و هفت سال بخت نصر را بر يهود مسلط فرمود كه مردان آنها را كشت و آنها صد هزار نفر بودند كه يكى از آنها از چنگ او خلاص نشد و اطفال آنها را اسير نمود كه از آن جمله عزير بود و اينواقعه براى او روى داد و از امير- المؤمنين (ع) نقل شده كه عزيز از خانهاش بيرون آمد در صورتى كه زنش آبستن بود و او پنجاه سال داشت پس خدا او را ميراند صد سال و زنده كرد و او مرد پنجاه ساله بود و پسرش صد سال داشت و اين از آيات الهى است و روايت شده است كه او وقتى وارد بر قومش شد سوار بر الاغش بود گفت من عزيزم قبول نكردند تا آنكه تورية را از حفظ خواند و چون كسى جز او تورية را حفظ نبود قبول كردند و به اينوسيله او را شناختند و گفتند عزيز پسر خدا است گويند وقتى وارد محل خود شد خانهاش را بحدس پيدا كرد اولادهايش پيرمرد بودند و او را نمىشناختند و او بالنسبه جوان
جلد 1 صفحه 337
بود تا آنكه پسر بزرگش بوسيله خالى كه ميان دو كتفش بود او را شناخت و وقتى صحبت ميكرد مىگفتند اينحرف صد سال پيش است فيض ره فرموده مقتضاى جمع بين اين روايات با روايات سابقه آنست كه اينواقعه از براى اين دو پيغمبر هر كدام در موقعى روى داده باشد و بنظر حقير مؤيد اين معنى است صدر آيه شريفه كه با آنكه عطف بر آيه سابقه است با لفظ كاف كه بمعنى مثل است ذكر شده است كه دلالت بر تعدد اين واقعه داشته باشد چنانچه اشاره شد و اگر اين نكته نبود انسب عدم ذكر كاف بود و به اين جهت بعضى احتمال زائده بودن آنرا دادهاند.
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
أَو كَالَّذِي مَرَّ عَلي قَريَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلي عُرُوشِها قالَ أَنّي يُحيِي هذِهِ اللّهُ بَعدَ مَوتِها فَأَماتَهُ اللّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَم لَبِثتَ قالَ لَبِثتُ يَوماً أَو بَعضَ يَومٍ قالَ بَل لَبِثتَ مِائَةَ عامٍ فَانظُر إِلي طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَم يَتَسَنَّه وَ انظُر إِلي حِمارِكَ وَ لِنَجعَلَكَ آيَةً لِلنّاسِ وَ انظُر إِلَي العِظامِ كَيفَ نُنشِزُها ثُمَّ نَكسُوها لَحماً فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ أَعلَمُ أَنَّ اللّهَ عَلي كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ (259)
اينکه آيه شريفه در بيان امكان معاد است در ردّ كساني که استبعاد ميكنند که انسان بعد از آني که پوسيده و ريسيده شد و اجزاء بدنش متفرّق شد چه نحوه
جلد 3 - صفحه 27
دو مرتبه مجتمع ميشود و صورت نوعيه ترابيه او تغيير ميكند و صورت انسانيت پيدا ميكند و گفتهاند که «اقوي ادلّه امكان وقوع شيئي است».
خداوند اثبات اينکه موضوع را ميكند که در دنيا واقع شده در موارد بسياري که از آن جمله اينکه مورد است لذا ميفرمايد:
أَو كَالَّذِي مَرَّ عَلي قَريَةٍ و ما مكرّر گفتهايم هم در مقدمات و هم در ضمن آيات که سياق در قرآن معتبر نيست زيرا که سور قرآنيه و آيات شريفه آنها باين نحوي که تدوين شده باين ترتيب مسلّما نازل نشده اينها متفرّقا و نجوما نازل شده باين نحو جمع آوري كردند لكن كلمه (او) در اينکه آيه البته مربوط است بآيه ديگري که در اينکه جهت نازل شده، و اينکه مناسبت با آيه قبل که محاجّه ابراهيم با نمرود که در مقام اثبات وجود بازي است ندارد و آنچه بنظر ميرسد و اللّه يعلم مناسبت با آيه بعد دارد که وَ إِذ قالَ إِبراهِيمُ الايه باشد و اينکه آيه پس از آن نازل شده که هر دو در مقام اثبات امكان معاد است، در تدوين تقديم و تأخير شده. و اختلاف است بين مفسّرين که مراد از كَالَّذِي مَرَّ كيست بعضي گفتند خضر است و بعضي ارمياء پيغمبر و بعضي عزير و اخبار در اينکه باب هم مختلف است چنانچه در بحار مجلّد پنجم در باب قصص ارميا و دانيال و عزير و بخت نصر ذكر فرموده، و همچنين مراد از قريه چه قريه است بيت المقدس است يا ارض المقدسه يا قريه که سابقا ذكر شد در آيه أَ لَم تَرَ إِلَي الَّذِينَ خَرَجُوا مِن دِيارِهِم وَ هُم أُلُوفٌ الآيه اختلاف است.
و همچنين اختلاف است در سبب هلاكت اهل اينکه قريه آيا بمرض طاعون بوده يا بتسلّط بخت نصر بر آنها و قتل آنها يا سبب ديگري داشته.
و همچنين در زمان وقوع اينکه قضيّه مقارب با زمان سليمان بوده يا بعد از قتل حضرت يحيي يا بعد از حضرت موسي اختلاف است.
جلد 3 - صفحه 28
لكن اينکه اختلافات در تعيين مورد و شأن نزول است مربوط بتفسير نيست و ما از اينکه اختلافات چيزي که موجب اطمينان باشد بدست نياورديم زيرا كلمات مفسّرين که اعتبار ندارد اخبار هم نوعا ضعيف است بلكه در بعض آنها تناقض و تنافي در صدر و ذيل آن پيدا ميشود. بلي حديث مفصّلي در كافي از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده که مختصر مفاد آن اينست که آصف بن برخيا وصي حضرت سليمان مدتي در بني اسرائيل بود پس از آن مدتي غائب شد باز ظاهر گرديد و مدتي بين آنها بود سپس با آنها وداع كرد و گفت ديگر ملاقات نزد صراط و بخت النصر بر بني اسرائيل مسلط شد و رجال آنها را كشت و اطفال را اسير كرد و از ابرار چهار نفر را براي خود انتخاب كرد که از آن جمله دانيال باشد و نود سال دانيال نزد بخت النصر بود بخت النصر ديد بني اسرائيل بدانيال نظر دارند او را در چاه انداخت و شيري هم در آن چاه انداخت که او را بدرد لكن شير متعرض او نشد و خداوند بتوسط يك نبي از انبياء بني اسرائيل براي او طعام و آب ميآورد تا شبي بخت النصر خواب ديد ملائكه بسيار در آن چاه نزول ميكنند و بدانيال بشارت فرج ميدهند بخت النصر از كرده خود پشيمان شد او را بيرون آورد و امور مملكت را باو محول كرد و امر قضاوت را باو واگذار نمود تا زماني که دانيال از دنيا رفت و جانشين خود عزير را معين كرد و عزير هم مدتي از ميان بني اسرائيل غائب شد و صد سال طول كشيد که شرح آن را در آيه متعرض ميشويم باز برگشت و تا زماني که رحلت نمود ديگر انبياء بعد از آن نتوانستند ميان بني اسرائيل بمانند از كثرت فساد و طغيان و كفر و شرك که در آنها پيدا شد و اينکه فساد در تزائد بود تا زماني که حضرت يحيي بدنيا آمد تا آخر حديث.
و از اينکه حديث استفاده ميشود که اينکه قضايا مدتهاي مديد قبل از يحيي بوده تقريبا حدود چهار صد سال مربوط بخون يحيي نيست رجوع بتفسير كنيم.
جلد 3 - صفحه 29
وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلي عُرُوشِها خاوية از خوي بمعني سقوط، و عرش بمعني سقف است يعني سقف منازل قريه سقوط كرده بود يا جدار آن و ديوارها پس از سقوط سقف بر روي سقف سقوط كرده بود، اشاره به اينكه اينکه شهر بكلّي منهدم و خراب شده و تمام اهلش هلاك شده بودند که حضرت عزير بر اينکه شهر عبور كرد.
قالَ أَنّي يُحيِي هذِهِ اللّهُ بَعدَ مَوتِها انّي استفهام از نحوه آن است يعني چه نحوه خداوند زنده ميكند که اصل معاد را معتقد بود لكن نحوه آن را نميدانست مثل اينكه مايل بود مشاهده كند، و ممكن است از راه تعجب باشد که نحوه آن را هم ميدانست ولي تعجب ميكرد مثل اينكه بگويي خداوند چه قدرت نمايي كرده اينکه استخوانهاي پوسيده و اينکه ابدان خاك شده را دو مرتبه زنده ميكند و مشار اليه هذه و مرجع ضمير موتها قرية است لكن مراد اهل قريه است مثل وَ سئَلِ القَريَةَ الَّتِي كُنّا فِيها يوسف آيه 82، که مراد اهل قريه است، فَأَماتَهُ اللّهُ مِائَةَ عامٍ خودش مرد صد سال طول كشيد.
ثُمَّ بَعَثَهُ خداوند او را زنده كرد.
قالَ كَم لَبِثتَ قائل يا خداوند است بوحي الهي يا ملك است فرستاده او يا انسانيست که مشاهده كرده بود و ظاهر اول است.
قالَ لَبِثتُ يَوماً أَو بَعضَ يَومٍ در اخبار دارد زمان اماته اوائل روز بود و زمان احياء اواخر روز، تصوّر كرد که همان روز است گفت يك روز بعدا متوجه شد که هنوز چيزي از روز باقي مانده گفت بعض روز.
قالَ بَل لَبِثتَ مِائَةَ عامٍ در حديث است که موقع اماته پنجاه سال داشت و بهمان سنّ پنجاه سالگي مبعوث شد و در موقع اماته زوجه او حمل داشت و در موقع احياء فرزند او صد ساله بود و پسر پنجاه سال بزرگتر از پدر بود، و در بعض اخبار
جلد 3 - صفحه 30
برادري داشت که با هم بدنيا آمده بودند و با هم از دنيا رفتند پس از پنجاه سال بعد از احياء آن او صد سال داشت و برادر دويست سال.
فَانظُر إِلي طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَم يَتَسَنَّه و در مجمع نقل كرده که طعام او تين و عنب بود و شراب او عصير، و در بعض اخبار قتر بود طعامش که ظاهرا گوشت مطبوخ بوده و عصير شرابش بود و هر چه بوده بفساد نزديك بوده.
لَم يَتَسَنَّه بمعني عدم تغيّر که سنوات زياد که صد سال بوده در طعام و شراب تو تأثير نكرده و با كمال طراوت باقي مانده، و تعبير بمفرد با اينكه طعام و شراب دو چيز است باعتبار مجموع است که ذخيره كرده بود.
وَ انظُر إِلي حِمارِكَ که مركب سواري او بود، ممكن است که حمار او هم زنده بهمان حالت محفوظ مانده باشد و ممكن است او هم خاك شده باشد و زنده شده باشد و او مشاهده كرده، وَ لِنَجعَلَكَ آيَةً لِلنّاسِ که حضرتش بزرگترين دليل بوده بر اثبات معاد که پس از مردن زنده شده باشد و معجزه او بود که دليل بر صدق نبوّتش بود بلكه دليل قوي بر مسئله رجعتست و همين منشأ شد که ضعفاء يهود در او غلوّ كردند وَ قالَتِ اليَهُودُ عُزَيرٌ ابنُ اللّهِ و مثل نصاري که در عيسي غلوّ كردند وَ قالَتِ النَّصاري المَسِيحُ ابنُ اللّهِ توبه آيه 30، و مثل غلوّ در حقّ علي و ائمه طاهرين عليهم السلام بواسطه معجزات باهرات که از آنها صادر ميشد.
وَ انظُر إِلَي العِظامِ بعضي گفتند عظام خودش بود که اولا خدا چشم او را آفريد و نگاه ميكرد بعظام خود و بعضي گفتند عظام حمارش بود، لكن ظاهر آيه عظام اهل قريه است چون اينکه خطاب بعد از احياء او و بعد از نظر بطعام و شراب خود که تغيير نكرده و نظر بحمارش و اينكه وجودش آيت و دليل است بر ناس فرمود نظر بعظام كن و اصلا همين موضوع را طالب بود که چه نحوه خداوند اينها را
جلد 3 - صفحه 31
زنده ميكند بالعيان مشاهده كرد که اينکه عظام پوسيده را كَيفَ نُنشِزُها که ذرّات اجزاء بدنيه آنها بصورت لحميّت باطراف عظام احاطه نمود.
نشز بمعني رفع چنانچه ميفرمايد وَ إِذا قِيلَ انشُزُوا فَانشُزُوا مجادله آيه 12، يعني نهوض و بلند شويد از مجلس نبيّ صلّي اللّه عليه و آله و سلّم.
و بمعاني ديگر هم در قرآن اطلاق شده مثل نشوز مرأة يعني مخالفت زوج وَ اللّاتِي تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ نساء آيه 38. و نشوز زوج بمعني ضربه وَ إِنِ امرَأَةٌ خافَت مِن بَعلِها نُشُوزاً الايه نساء آيه 127.
يعني عظام را از روي زمين بلند ميكنيم ثُمَّ نَكسُوها لَحماً كسوه لباس پوشش که لحوم پوشش و لباس عظام است.
فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ كيفيت احياء موتي را از احياء خود و حمارش و احياء عظام نخرة و اجساد باليه قال عزير يا ارميا که مرور بر قريه كرده بود اعلم بعين يقين که عينا مشاهده نمودم که مقام عين اليقين است.
أَنَّ اللّهَ عَلي كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ تفسيرش واضح است.
برگزیده تفسیر نمونه
(آیه 259)- در این آیه سرگذشت یکی دیگر از انبیاء پیشین بیان شده، که مشتمل بر شواهد زندهای بر مسائل معاد است.
آیه اشاره به سرگذشت کسی میکند که در اثنای سفر خود در حالی که بر مرکبی سوار بود و مقداری آشامیدنی و خوراکی همراه داشت از کنار یک آبادی گذشت در حالی که به شکل وحشتناکی در هم ریخته و ویران شده بود و اجساد و استخوانهای پوسیده ساکنان آن به چشم میخورد هنگامی که این منظره وحشتزا را دید گفت چگونه خداوند این مردگان را زنده میکند؟ شرح بیشتر این ماجرا را از
ج1، ص234
زبان قرآن بشنویم. میفرماید: «یا همانند کسی که از کنار یک آبادی عبور میکرد در حالی که دیوارهای آن به روی سقفها فرو ریخته بود، (و اجساد و استخوانهای اهل آن در هر سو پراکنده بود، او از روی تعجب با خود) گفت: چگونه خدا اینها را بعد از مرگ زنده میکند»! (أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلی قَرْیَةٍ وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلی عُرُوشِها قالَ أَنَّی یُحْیِی هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها).
در ادامه میفرماید: «خداوند او را یکصد سال میراند، سپس او را زنده کرد و به او گفت: چقدر درنگ کردی؟ گفت: یک روز یا قسمتی از یک روز، فرمود (نه) بلکه یکصد سال درنگ کردی» (فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ کَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ).
سپس برای این که آن پیامبر، اطمینان بیشتری به این مسأله پیدا کند، به او دستور داده شد که به غذا و نوشیدنی و همچنین مرکب سواریش که همراه داشته، نگاهی بیفکند که اولی کاملا سالم مانده بود و دومی به کلی متلاشی شده بود، تا هم گذشت زمان را مشاهده کند، و هم قدرت خدا را بر نگهداری هر چه اراده داشته باشد، میفرماید: به او گفته شد «پس حالا نگاه کن به غذا و نوشیدنیت (که همراه داشتی ببین که با گذشت سالها) هیچ گونه تغییر نیافته» (فَانْظُرْ إِلی طَعامِکَ وَ شَرابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ).
بنابراین، خدایی که میتواند غذا و نوشیدنی تو را که قاعدتا باید زود فاسد گردد، به حال اول نگهدارد، زنده کردن مردگان برای او مشکل نیست، زیرا ادامه حیات چنین غذای فاسد شدنی که عمر آن معمولا بسیار کوتاه است، در این مدت طولانی سادهتر از زنده کردن مردگان نیست.
سپس میافزاید: «ولی نگاه به الاغ خود کن (که چگونه از هم متلاشی شده برای این که اطمینان به زندگی پس از مرگ پیدا کنی) و تو را نشانهای برای مردم قرار دهیم» آن را زنده میسازیم (وَ انْظُرْ إِلی حِمارِکَ وَ لِنَجْعَلَکَ آیَةً لِلنَّاسِ).
به هر حال در تکمیل همین مسأله میافزاید: «به استخوانها نگاه کن (که از مرکب سواریت باقی مانده) و ببین چگونه آنها را بر میداریم و به هم پیوند میدهیم
ج1، ص235
و گوشت بر آن میپوشانیم» (وَ انْظُرْ إِلَی الْعِظامِ کَیْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَکْسُوها لَحْماً).
و در پایان آیه میفرماید: «هنگامی که با مشاهده این نشانههای واضح (همه چیز) برای او روشن شد گفت: میدانم که خدا بر هر کاری قادر است» (فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ).
در باره این که او کدامیک از پیامبران بوده مشهور و معروف این است که «عزیر» بوده و در حدیثی از امام صادق علیه السّلام این موضوع تأیید شده است.
سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید:
تفسیر های فارسی
ترجمه تفسیر المیزان
تفسیر خسروی
تفسیر عاملی
تفسیر جامع
تفسیر های عربی
تفسیر المیزان
تفسیر مجمع البیان
تفسیر نور الثقلین
تفسیر الصافی
تفسیر الکاشف
پانویس
- ↑ تفسیر احسن الحدیث، سید علی اکبر قرشی
منابع
- تفسیر نور، محسن قرائتی، تهران:مركز فرهنگى درسهايى از قرآن، 1383 ش، چاپ يازدهم
- اطیب البیان فی تفسیر القرآن، سید عبدالحسین طیب، تهران:انتشارات اسلام، 1378 ش، چاپ دوم
- تفسیر اثنی عشری، حسین حسینی شاه عبدالعظیمی، تهران:انتشارات ميقات، 1363 ش، چاپ اول
- تفسیر روان جاوید، محمد ثقفی تهرانی، تهران:انتشارات برهان، 1398 ق، چاپ سوم
- برگزیده تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازی و جمعي از فضلا، تنظیم احمد علی بابایی، تهران: دارالکتب اسلامیه، ۱۳۸۶ش
- تفسیر راهنما، علی اکبر هاشمی رفسنجانی، قم:بوستان كتاب(انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم)، 1386 ش، چاپ پنجم