قصیده مدارس آیات: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(صفحه‌ای جدید حاوی '{{نیازمند ویرایش فنی}} قصیده مدارس آیات قصیده ای است که دعبل خزائی برای اهل بیت ...' ایجاد کرد)
 
 
(۴ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
{{نیازمند ویرایش فنی}}
+
[[قصیده]] '''«مدارس آیات»''' یا قصیده '''«تائیه»'''، شعری است که [[دعبل خزاعی]] در مدح و منقبت [[اهل بیت]] (علیهم السلام) سرود و آن را به [[امام رضا]] (علیه السلام) تقدیم نمود. این قصیده مشهورترین و بلندترین [[شعر]] دعبل خزاعى است که هم از نظر صنایع لفظى و ادبى و هم از نظر محتواى غنى و عالمانه در نهایت زیبایى و قوت است.  
 
 
قصیده مدارس آیات  قصیده ای است که دعبل خزائی برای اهل بیت علیهم السلام سرود و آن را به امام رضا علیه السلام تقدیم نمود.
 
 
 
این قصیده مشهورترين و بلند ترين شعر دعبل خزاعى است و دعبل با اين قصيده، به جاودانگى و آوازه عالمگير دست يافت.  
 
  
 
==خصوصیات قصیده مدارس آیات==
 
==خصوصیات قصیده مدارس آیات==
اين قصيده، هم از نظر بافت كلامى و صنايع لفظى و معنوى و ادبى، در نهايت زيبايى و قوّت است و هم از نظر محتواى غنى و انديشورانه و عالمانه آن.
 
 
وزن عروضى قصيده (بحر طويل) (فَعُولُنْ مَفاعيلُنْ فَعُولُنْ مَفا§عِلُ) است; وزنى كه بسيار طبيعى و آهنگين و متناسب با محتواى بلند و حماسى قصيده است. شاعر, قصيده اش را از مطلع تا مقطع آن, در كمال ظرافت و استادى, با صنايع لفظى و معنوى بديعى و ادبى مانند حُسن مطلع, تشبيب و تغزل, جناس, مراعات النظير, طباق, توريه, ايهام, استعاره, كنايه, حُسن تعليل, حُسن تخلّص و… آراسته است. تعداد ابيات آن را بعضى از محققان تا 123 بيت نوشته اند.
 
  
از نظر محتوا نيز قصيده تائيه قابل توجه و درخور تفكر و تأمّل است. قصيده در مدح و منقبت و ثنا گسترى اهل بيتِ عصمت و طهارت سروده شده و به ذكر مصايب آنان پرداخته است و موضوعاتى همچون ولايت و خلافت على و فرزندان معصوم او {, عشق به آل محمّد {, بى وفايى وجفاكارى مردم نسبت به امام على و خاندان آن حضرت بعد از رحلت پيامبر و در طول دو قرن اوّل اسلام, جنايت هاى بنى اميه و بنى عباس, حادثه دلخراش كربلا, قيام هاى علويان در برابر خلافت اموى و عباسى, مسائل اعتقادى و تاريخى ديگر و… جانمايه فكرى و پيام اصلى قصيده مدارس آيات را تشكيل مى دهد. بدين خاطر اين چكامه بلند,از مدايح درخشان اهل بيت و از شاهكارهاى شعر عرب به شمار مى رود. در قصيده تائيه مدارس آيات, هنر و حماسه و عشق و ايمان و اخلاص و انديشه و تعهّد و عاطفه موج مى زند.
+
این [[قصیده]]، هم از نظر بافت کلامى و صنایع لفظى و معنوى و ادبى در نهایت زیبایى و قوت است و هم از نظر محتواى غنى و اندیشورانه و عالمانه آن. تعداد ابیات آن را بعضى از محققان تا ۱۲۳ [[بیت (شعر)|بیت]] نوشته اند.
  
==جریان تقدیم قصیده مدارس آیات به امام رضا علیه السلام==
+
وزن [[علم عروض|عروضى]] قصیده ([[بحر طویل|بحر طویل]]) (فَعُولُنْ مَفاعیلُنْ فَعُولُنْ مَفاعِلُ) است؛ وزنى که بسیار طبیعى و آهنگین و متناسب با محتواى بلند و حماسى قصیده است. شاعر قصیده اش را از [[مطلع]] تا مقطع آن در کمال ظرافت و استادى با صنایع لفظى و معنوى بدیعى و ادبى مانند حُسن مطلع، تشبیب و [[تغزل (شعر)|تغزل]]، جناس، مراعات النظیر، طباق، توریه، ایهام، استعاره، کنایه، حُسن تعلیل، حُسن تخلّص و... آراسته است.
  
شیخ عباس قمی درمنتهی الآمال جریان تقدم این قصیده به محضر ثامن الحجج علیه و علی آبائه اسلام را اینگونه آورده است: و از او[دعبل] در (كشف الغمه) نقل كرده كه چون قصيده موسومه به (مدارس آيات) را نظم نمودم قصد آن كردم كه به خدمت امام ابوالحسن على بن موسى الرضا عليه السلام به خراسان روم و آن قصيده را به عرض ايشان رسانم چون به خراسان رفتم و به خدمت آن حضرت مشرف شدم و قصيده را برايشان خواندم تحسين بسيار نمودند و فرمودند تا من تو را امر نكنم اين قصيده را به كسى مخوان، تا آن كه خبر آمدن من به مأمون رسيد و مرا به نزد خود طلبيده خبر را پرسيد آن‌گاه گفت، قصيده مدارس آيات را بر من بخوان! من انكار [[معرفت]] آن قصيده كردم پس به يكى از خادمان گفت كه حضرت [[امام رضا]] عليه السلام را طلب نمايد و بعد از ساعتى آن حضرت تشريف فرمودند پس مأمون به آن حضرت گفت كه از دعبل استدعا نموديم كه قصيده مدارس آيات را بر ما بخواند انكار معرفت آن نمود. آن حضرت به من امر فرمودند كه اى دعبل! آن قصيده را بخوان. پس بخواندم آن را و مأمون تحسين بسيار نمود و پنجاه هزار درهم كرم كرد و حضرت امام رضا عليه السلام به آن مبلغ انعام فرمود.
+
از نظر محتوا نیز قصیده تائیه قابل توجه و درخور تفکر و تأمّل است. قصیده در مدح و منقبت و ثناى [[اهل البیت|اهل بیت]] عصمت و طهارت سروده شده و به ذکر مصایب آنان پرداخته است و موضوعاتى همچون [[ولايت|ولایت]] و خلافت [[امام علی علیه السلام|امام على]] و فرزندان [[معصوم]] او، بى وفایى و جفاکارى مردم نسبت به امام على علیه السلام و خاندان آن حضرت بعد از رحلت [[پیامبر اسلام|پیامبر]] و در طول دو قرن اول [[اسلام]]، جنایت هاى [[بنی امیه|بنى امیه]] و [[بنى عباس]]، حادثه دلخراش [[کربلا]]، قیام هاى [[علویان|علویان]] در برابر خلافت [[بنی امیه|اموى]] و [[حکومت بنی عباس|عباسى]]، مسائل اعتقادى و تاریخى دیگر و... جانمایه فکرى و پیام اصلى قصیده مدارس آیات را تشکیل مى دهد. بدین خاطر این چکامه بلند، از مدایح درخشان اهل بیت و از شاهکارهاى [[شعر]] عرب به شمار مى رود. در قصیده تائیه (مدارس آیات)، هنر و حماسه و عشق و [[ایمان]] و [[اخلاص]] و اندیشه و تعهد و عاطفه موج مى زند.
  
پس من به آن حضرت گفتم كه توقع آن داشتم كه از جامه‌هاى بدن مبارك خود جامه‌اى به من كرم نمايى تا در وقت مردن كفن خود سازم، فرمودند كه چنين كنم و به من جامه‌اى بخشيدند كه خود آن حضرت آن حضرت را استعمال نموده بودند و منشفه<ref> [[علامه مجلسى]] فرموده كه (منشفه) دستمالى است كه به صورت و بدن می‌‌مالند، يعنى ترى صورت و بدن را به آن خشك می‌‌كنند. ([[شيخ عباس قمی]] ‌‌رحمه الله)</ref> لطيف نيز شفقت فرمودند و فرمودند كه اين را نگاه‌دار كه به بركت آن مصون و محفوظ خواهى بود و بعد از آن فضل بن سهل ذوالرياستين كه وزير مأمون بود صله‌اى نيكو به من داد، اسب تركى راهوار با زين و يراق به من فرستاد.
+
==تقدیم قصیده مدارس آیات به امام رضا==
  
و چون مدتى برآمد معاودت عراقى در خاطر جلوه‌گر آمد در اثناى راه بعض از قطاع الطريق بر ما بيرون آمدند و مرا و رفيقان مرا تمامی ‌‌غارت كردند چنان كه بر بدن من غير كهنه قبائى نگذاشتند و من تأسف بر هيچ چيز اسباب خود نمی‌‌خورم الا بر آن جامه و منشفه كه حضرت به من انعام فرمودند و تفكر می‌‌كردم در آن سخن كه به من گفته بودند كه اين جامه و منشفه را حفظ كن كه به بركت آن محفوظ خواهى بود كه ناگاه يكى از گروه حرامی ‌‌بر همان اسب كه فضل بن سهل ذوالرياستين به من داده بود سوار شده نزديك من آمد و اين مصرع شعر مرا را بخواند كه (مدارس آيات خلت من تلاوة) به گريه افتاد و چون من اين حالت از او مشاهده كردم تعجب نمودم كه در آن ميان شخصى شيعى ديدم و بنابراين طمع در استرداد جامه و منشفه حضرت امام نموده به آن شخص گفتم كه اى مخدوم! اين قصيده از كيست؟ گفت: تو را با اين چه كار است؟ گفتم: اين پرسش ‍ من سببى دارد كه تو را از آن خبر خواهم كرد، گفت: اين قصيده را شهرت او نسبت به صاحبش بيش از آن است كه مخفى ماند. گفتم: او كيست؟ گفت: دعبل بن على شاعر آل محمد عليهم السلام جزاء اللّه خيرا. پس گفتم: واللّه! دعبل منم و اين قصيده از من است، آن شخص از جاى درآمده گفت: اين چه سخن دور از كار است كه می‌‌گوئى؟
+
[[شیخ عباس قمی]] در «[[منتهى الآمال (کتاب)|منتهی الآمال]]» جریان تقدیم این قصیده به محضر [[ثامن الحجج]] علیه السلام را این گونه آورده است:  
  
گفتم: از اهل قافله تحقيق نمائيد. پس بفرستاد و جمعى از اهل قافله را حاضر ساخت و از حال من سؤال نمود، همگى گفتند كه اين دعبل بن على الخزاعى است چون مرا به يقين دانست كه دعبلم، گفت: جميع مال اهل قافله را به جهت خاطر تو بخشيدم آن‌گاه منادى ندا كرد در ميان اصحاب خود تا جميع اموال ما را دادند و ما را بدرقه شده به محل امن رسانيدند و سر آنچه حضرت امام عليه السلام از آن خبر داده بود به ظهور رسيد و جميع قافله به بركت جامه و منشفه آن حضرت مأمون ماندند.<ref> مجالس المؤمنين، 2/517، 518.</ref>
+
و از [[دعبل خزاعی|دعبل]] در «[[کشف الغمة (کتاب)|کشف الغمه]]» نقل کرده که چون قصیده موسومه به «مدارس آیات» را نظم نمودم قصد آن کردم که به خدمت امام ابوالحسن [[امام رضا علیه السلام|على بن موسى الرضا]] علیه السلام به [[خراسان]] روم و آن قصیده را به عرض ایشان رسانم. چون به خراسان رفتم و به خدمت آن حضرت مشرف شدم و قصیده را برایشان خواندم تحسین بسیار نمودند و فرمودند: تا من تو را امر نکنم، این قصیده را به کسى مخوان، تا آن که خبر آمدن من به [[مأمون]] رسید و مرا به نزد خود طلبیده خبر را پرسید، آنگاه گفت قصیده مدارس آیات را بر من بخوان!
  
و در كتاب ([[عيون اخبارالرضا]] عليه السلام) مذكور است كه چون دعبل از اين ورطه خلاصى يافت و به شهر [[قم]] رسيد [[شيعه]] قم به نزد او آمدند و از او التماس خواندن قصيده مذكور نمودند دعبل ايشان را همراه خود به مسجد جامع برد و بر منبر رفت و قصيده را برايشان خواند و اهل قم مال و خلعت بسيار بر او نثار كردند آن‌گاه چون خبر جبه مبارك آن حضرت كه به دعبل داده بود به گوش اهل قم رسيد از او التماس نمودند كه آن را به هزار دينار به ايشان بفروشد، دعبل از آن امتناع نمود. ديگر باره التماس نمودند كه پاره‌اى از آن را به ايشان به هزار دينار بفروشد آن نيز درجه قبول نيافت و چون دعبل از قم بيرون رفت بعضى از جوانان خودرأى كه به آن نواحى بودند خود را به او رسانيدند و جبه را به زور از او گرفتند. دعبل به قم بازگرديد و از اهل آنجا التماس نمود كه جبه را به او بدهند آن جوانان از او امتناع نمودند و امتثال امر مشايخ و اكابر خود نكردند، لاجرم دعبل را گفتند جبه به دست تو نمی‌‌آيد همان هزار دينار را بگير، دعبل قبول نكرد و آخر چون از آن نوميد گرديد التماس كرد كه پاره‌اى از آن جبه را به او دهند، آن جماعت قبول اين معنى نموده پاره‌اى از آن جبه با هزار دينار به او دادند.
+
من انکار معرفت آن قصیده کردم، پس به یکى از خادمان گفت که حضرت [[امام رضا]] علیه السلام را طلب نماید و بعد از ساعتى آن حضرت تشریف فرمودند. پس مأمون به آن حضرت گفت که از دعبل استدعا نمودیم که قصیده مدارس آیات را بر ما بخواند انکار معرفت آن نمود. آن حضرت به من امر فرمودند: که اى دعبل! آن قصیده را بخوان. پس بخواندم آن را و مأمون تحسین بسیار نمود و پنجاه هزار درهم کرم کرد و حضرت امام رضا علیه السلام به آن مبلغ انعام فرمود.
  
دعبل به وطن خود معاودت نمود، چون به وطن رسيد ديد كه دزدان خانه او را بالتمام غارت كرده‌اند و چون در وقت مفارقت از حضرت [[امام رضا]] عليه السلام آن حضرت صره‌اى مشتمل بر صد دينار نيز به او داده بودند و فرموده بودند كه اين را نگاه‌دار كه به آن محتاج خواهى شد دعبل آن را به [[شيعه]] [[عراق]] هديه نمود و در عوض هر دينار صد درهم به او دادند چنانچه از آن صره ده هزار درهم به دست او آمد و مقارن اين حال چشم جاريه دعبل كه با او محبت عظيم داشت رمد عظيم پيدا كرد و طبيبان را بر سر او حاضر ساختند چون در چشم او نظر كردند گفتند كه چشم راست او معيوب شده است و ما علاج او نمی‌‌توانيم نمود و چشم چپ او را معالجه می‌‌كنيم و اميدواريم كه خوب شود.
+
پس من به آن حضرت گفتم که توقع آن داشتم که از جامه‌هاى بدن مبارک خود جامه‌اى به من کرم نمایى تا در وقت مردن [[کفن|کفن]] خود سازم، فرمودند که چنین کنم و به من جامه‌اى بخشیدند که خود آن حضرت آن حضرت را استعمال نموده بودند و منشفه<ref>[[علامه مجلسى]] فرموده: که «منشفه» دستمالى است که به صورت و بدن می‌‌مالند، یعنى ترى صورت و بدن را به آن خشک می‌‌کنند. (شیخ عباس قمی ‌‌رحمه الله)</ref> لطیف نیز شفقت فرمودند و فرمودند که این را نگاه‌دار که به برکت آن مصون و محفوظ خواهى بود و بعد از آن فضل بن سهل ذوالریاستین که وزیر مأمون بود صله‌اى نیکو به من داد، اسب ترکى راهوار با زین و یراق به من فرستاد.  
  
دعبل از اين سخن غمناك شد و كلفت بسيار يافت تا آن كه پاره جبه حضرت امام رضا عليه السلام كه همراه داشت او را به ياد آمد آن‌گاه آن را بر چشم جاريه ماليد و چشم او را از اول شب به عصابه‌اى از آن بست چون صبح شد به بركت آن چشم‌هاى او بهتر از ايام سابق شد.<ref> مجالس المؤمنين، قاضى نورالله، 2/519، 520.</ref>
+
و چون مدتى برآمد معاودت [[عراق]] در خاطر جلوه‌گر آمد. در اثناى راه بعض از قُطّاع الطریق بر ما بیرون آمدند و مرا و رفیقان مرا تمامی ‌‌غارت کردند چنان که بر بدن من غیر کهنه قبائى نگذاشتند و من تأسف بر هیچ چیز اسباب خود نمی‌‌خورم الا بر آن جامه و منشفه که حضرت به من انعام فرمودند و تفکر می‌‌کردم در آن سخن که به من گفته بودند که این جامه و منشفه را حفظ کن که به برکت آن محفوظ خواهى بود، که ناگاه یکى از گروه حرامی ‌‌بر همان اسب که فضل بن سهل ذوالریاستین به من داده بود سوار شده نزدیک من آمد و این [[مصراع|مصرع]] شعر مرا را بخواند که (مدارسُ آیات خَلَت من تلاوة) به گریه افتاد و چون من این حالت از او مشاهده کردم تعجب نمودم که در آن میان شخصى [[شیعه|شیعى]] دیدم و بنابراین طمع در استرداد جامه و منشفه حضرت امام نموده به آن شخص گفتم که اى مخدوم! این قصیده از کیست؟ گفت: تو را با این چه کار است؟ گفتم: این پرسش من سببى دارد که تو را از آن خبر خواهم کرد، گفت: این قصیده را شهرت او نسبت به صاحبش بیش از آن است که مخفى ماند. گفتم: او کیست؟ گفت: دعبل بن على شاعر آل محمد علیهم السلام جزاء اللّه خیرا. پس گفتم: واللّه! دعبل منم و این قصیده از من است، آن شخص از جاى درآمده گفت: این چه سخن دور از کار است که می‌‌گوئى؟
  
مؤلف گويد: كه آن صرّه صد دينار كه حضرت به دعبل مرحمت فرموده بود از آن پول‌هاى رضويه بود يعنى مسكوك به نام مبارك آن حضرت بود لهذا شيعيان هر دينار آن را به صد درهم خريدند، و چون قاضى نورالله روايت را بالتمام از (عيون اخبارالرضا) نقل نكرده بلكه اول آن را از ([[كشف‌الغمه]]) نقل كرده لاجرم ذكر جبه و صد دينار اجمال دارد و من اشاره می‌‌كنم به اول روايت موافق آنچه در (عيون) است:
+
گفتم: از اهل قافله تحقیق نمائید. پس بفرستاد و جمعى از اهل قافله را حاضر ساخت و از حال من سؤال نمود، همگى گفتند: که این دعبل بن على الخزاعى است. چون مرا به یقین دانست که دعبلم، گفت: جمیع مال اهل قافله را به جهت خاطر تو بخشیدم، آن‌گاه منادى ندا کرد در میان اصحاب خود تا جمیع اموال ما را دادند و ما را بدرقه شده به محل امن رسانیدند و سرّ آنچه حضرت امام علیه السلام از آن خبر داده بود به ظهور رسید و جمیع قافله به برکت جامه و منشفه آن حضرت مأمون ماندند.<ref>مجالس المؤمنین، ۲/۵۱۷، ۵۱۸.</ref>
  
[[شيخ صدوق]] به سند معتبر روايت كرده كه وارد شد دعبل بر حضرت امام رضا عليه السلام به مرو و عرض كرد: يابن رسول الله! من قصيده‌اى براى شما گفته‌ام و قسم خورده‌ام كه قبل از شما براى كسى نخوانم آن را، فرمود: بيار آن را پس خواند قصيده مدارس آيات را تا رسيد به اين شعر:
+
و در کتاب «[[عیون اخبارالرضا]] علیه السلام» مذکور است که چون دعبل از این ورطه خلاصى یافت و به شهر [[قم]] رسید، [[شیعه]] قم به نزد او آمدند و از او التماس خواندن قصیده مذکور نمودند. دعبل ایشان را همراه خود به [[مسجدجامع|مسجد جامع]] برد و بر منبر رفت و قصیده را برایشان خواند و اهل قم مال و خلعت بسیار بر او نثار کردند. آنگاه چون خبر جبّه مبارک آن حضرت که به دعبل داده بود به گوش اهل قم رسید از او التماس نمودند که آن را به هزار دینار به ایشان بفروشد، دعبل از آن امتناع نمود. دیگر باره التماس نمودند که پاره‌اى از آن را به ایشان به هزار دینار بفروشد، آن نیز درجه قبول نیافت و چون دعبل از قم بیرون رفت بعضى از جوانان خودرأى که به آن نواحى بودند خود را به او رسانیدند و جبه را به زور از او گرفتند. دعبل به قم بازگردید و از اهل آنجا التماس نمود که جبه را به او بدهند. آن جوانان از او امتناع نمودند و امتثال امر مشایخ و اکابر خود نکردند، لاجرم دعبل را گفتند: جبه بدست تو نمی‌‌آید همان هزار دینار را بگیر، دعبل قبول نکرد و آخر چون از آن نومید گردید التماس کرد که پاره‌اى از آن جبه را به او دهند، آن جماعت قبول این معنى نموده پاره‌اى از آن جبه با هزار دینار به او دادند.
  
اَرى فَيْئَهُمْ فى غَيْرِهِمْ مُتَقَسِّما × وَ اَيْدِيَهُمْ مِن فَيْئِهِمْ صَفَراتٍ.
+
دعبل به وطن خود معاودت نمود، چون به وطن رسید دید که دزدان خانه او را بالتمام غارت کرده‌اند و چون در وقت مفارقت از حضرت [[امام رضا]] علیه السلام آن حضرت صره‌اى مشتمل بر صد دینار نیز به او داده بودند و فرموده بودند که این را نگاه‌دار که به آن محتاج خواهى شد، دعبل آن را به شیعه [[عراق]] هدیه نمود و در عوض هر دینار صد درهم به او دادند چنانچه از آن صره ده هزار درهم بدست او آمد و مقارن این حال چشم جاریه دعبل که با او محبت عظیم داشت، رمد عظیم پیدا کرد و طبیبان را بر سر او حاضر ساختند چون در چشم او نظر کردند، گفتند که چشم راست او معیوب شده است و ما علاج او نمی‌‌توانیم نمود و چشم چپ او را معالجه می‌‌کنیم و امیدواریم که خوب شود.
  
حضرت گريست و فرمود: راست گفتى اى خزاعى! پس چون رسيد به اين شعر:
+
دعبل از این سخن غمناک شد و کلفت بسیار یافت تا آن که پاره جبه حضرت [[امام رضا]] علیه السلام که همراه داشت او را به یاد آمد، آن‌گاه آن را بر چشم جاریه مالید و چشم او را از اول شب به عصابه‌اى از آن بست چون صبح شد به [[برکت]] آن چشم‌هاى او بهتر از ایام سابق شد.<ref>مجالس المؤمنین، قاضى نورالله، ۲/۵۱۹، ۵۲۰.</ref>
  
اِذا وُ تِرُوا مَدُّوا اِلى واتِريهِمُ × اَكُفّا عَنِ اْلاَوْتار مُنْقَبَضاتٍ.
+
مؤلف گوید: که آن صرّه صد دینار که حضرت به دعبل مرحمت فرموده بود، از آن پول‌هاى رضویه بود یعنى مسکوک به نام مبارک آن حضرت بود، لهذا [[شیعه|شیعیان]] هر دینار آن را به صد درهم خریدند.<ref>شیخ عباس قمی، منتهی الآمال، قسمت دوم، باب یازدهم.</ref>
  
حضرت تقليب كف كرد و فرمود: بلى، واللّه منقبضات، و چون رسيد به اين شعر:
+
===روایت دیگر از دیدار دعبل با امام رضا===
 +
(مرحوم [[حاج شیخ عباس قمی|شیخ عباس قمی]] گوید:) چون [[قاضی نورالله شوشتری|قاضى نورالله]] روایت را بالتمام از «[[عیون اخبارالرضا (کتاب)|عیون اخبارالرضا]]» نقل نکرده بلکه اول آن را از «[[کشف الغمة (کتاب)|کشف‌الغمه]]» نقل کرده لاجرم ذکر جبه و صد دینار اجمال دارد و من اشاره می‌‌کنم به اول روایت موافق آنچه در «عیون» است:  
  
لَقَدْ خِفْتُ فِى الدُّنْيا وَ اَيّامَ سَعْيِها × وَ اِنّى لاَرْجُو اْلاَمْنَ بَعْدَ وَفائى
+
[[شیخ صدوق]] به [[سند حدیث|سند]] معتبر روایت کرده که وارد شد دعبل بر حضرت [[امام رضا]] علیه السلام به مرو و عرض کرد: یابن رسول الله! من قصیده‌اى براى شما گفته‌ام و قسم خورده‌ام که قبل از شما براى کسى نخوانم آن را. فرمود: بیار آن را پس خواند قصیده مدارس آیات را تا رسید به این شعر:
 +
{{بیت|اَرى فَیئَهُمْ فى غَیرِهِمْ مُتَقَسِّما|وَ اَیدِیهُمْ مِن فَیئِهِمْ صَفَراتٍ}}
 +
حضرت گریست و فرمود: راست گفتى اى خزاعى! پس چون رسید به این شعر:
 +
{{بیت|اِذا وُ تِرُوا مَدُّوا اِلى واتِریهِمُ|اَکفّا عَنِ اْلاَوْتار مُنْقَبَضاتٍ}}
 +
حضرت تقلیب کف کرد و فرمود: بلى، واللّه منقبضات، و چون رسید به این شعر:
 +
{{بیت|لَقَدْ خِفْتُ فِى الدُّنْیا وَ اَیامَ سَعْیها|وَ اِنّى لاَرْجُو اْلاَمْنَ بَعْدَ وَفائى}}
 +
حضرت فرمود: ایمن گرداند خداوند تو را روز فزع اکبر، پس چون رسید به این شعر:
 +
{{بیت|وَ قَبْرٌ بِبَغْدادَ لِنَفْسٍ زَکیةٍ|تَضَمَّنَهَا الرَّحْمنُ فِى الْغُرُفاتِ}}
 +
فرمود: آیا ملحق نکنم به این موضع از قصیده تو دو بیتى که تمام قصیده تو به آن خواهد بود؟ عرض کرد: ملحق فرما یابن رسول اللّه، فرمود:
 +
{{بیت|وَ قَبْرٌ بِطُوسٍ یالَها مِنْ مُصیبَةٍ|اَلَحَّتْ عَلَى اْلاَحْشآءِ بِالزَّفَراتِ}}
 +
{{بیت|اِلَى الْحَشْرِ حَتّى یبْعَثَ اللّهُ قائِما|یفَرِّجُ عَنَّا الْهَمَّ وَالْکرُباتِ}}
 +
دعبل گفت: یابن رسول اللّه! این قبرى که فرمودید به طوس است قبر کیست؟! فرمود قبر من است! و ایام و لیالى منقضى نمی‌‌شود تا آن که می‌‌گردد طوس محل آمد و رفت [[شیعه]] زوار من، آگاه باش هر که [[زیارت]] کند مرا در غربت من به طوس، خواهد بود با من در درجه من روز [[قیامت]] آمرزیده باشد. پس چون دعبل از خواندن قصیده فارغ شد، حضرت فرمود: به او که جاى مرو و برخاست و داخل خانه شد و بعد از ساعتى خادمی ‌‌بیرون آمد و صد دینار رضویه آورد براى دعبل و گفت: مولایم فرموده که این را در نفقه خود قرار بده، دعبل گفت: به خدا قسم که من براى این نیامده‌ام و من این قصیده را براى طمع چیزى نگفته‌ام و آن صره پول را رد کرد و جامه‌اى از جامه‌هاى حضرت خواست که به آن [[تبرک]] جوید و تشرف پیدا کند، پس حضرت جبه خزى با صره براى او فرستاد و به خادم فرمود: به او بگو که بگیر این صره را که محتاج خواهى شد به آن و برنگردان آن را. پس دعبل صره و جبه را گرفت و با قافله از مرو بیرون آمد.
  
حضرت فرمود: ايمن گرداند خداوند تو را روز فزع اكبر، پس چون رسيد به اين شعر:
+
چون رسید به میان «قوهان»،<ref>«قوهان» شهرستانى است مابین هرات و نیشابور.</ref> دزدان برایشان ریختند و اهل قافله را گرفتند و کتف‌هاى آن‌ها را بستند و از جمله ایشان بود دعبل، پس دزدان مالک شدند اموال قافله را و مابین خودشان قسمت کردند. یکى از دزدان این شعر را از قصیده دعبل به مناسبت در این مقام خواند:
 +
{{بیت|اَرى فَیئَهُمْ فى غَیرِهِمْ مُتَقَسِّما|وَ اَیدِیهُمْ مِنْ فَیئِهِمْ صَفَراتٍ}}
  
وَ قَبْرٌ بِبَغْدادَ لِنَفْسٍ زَكِيَّةٍ × تَضَمَّنَهَا الرَّحْمنُ فِى الْغُرُفاتِ.
+
دعبل شنید گفت: این شعر از کیست؟ گفت: از مردى از خزاعه که نام او دعبل است، دعبل گفت: منم دعبل که قصیده‌اش را گفته‌ام. پس آن مرد رفت نزد رئیسشان و او بالاى تلى [[نماز]] می‌‌خواند و [[شیعه]] بود، پس او را خبر داد به قصه دعبل. رئیس دزدان آمد نزد دعبل و گفت: دعبل تویى؟ گفت: بلى، گفت: بخوان قصیده را، دعبل خواند قصیده را، پس امر کرد که کتف او را و کتف‌هاى جمیع اهل قافله را باز کردند و اموال ایشان به ایشان رد کردند به جهت کرامت دعبل.<ref>عیون اخبارالرضا علیه السلام، ۲/۲۶۳، ۲۶۶.</ref>
  
فرمود: آيا ملحق نكنم به اين موضع از قصيده تو دو بيتى كه تمام قصيده تو به آن خواهد بود؟ عرض كرد: ملحق فرما يابن رسول اللّه، فرمود:
+
ولادت دعبل در سال وفات حضرت [[امام صادق]] علیه السلام بوده و وفات کرد دعبل به شوش سنه دویست و چهل و ششم. [[ابوالفرج اصفهانی|ابوالفرج]] در «اغانى» گفته که دعبل بن على از [[شیعه]] مشهورین است به میل به [[امام علی علیه السلام|على]] علیه السلام و قصیده «مدارس آیات» او از احسن شعرها است و برابرى کرده در فخر بر تمام مدح‌هایى که گفته شده براى [[اهل البیت|اهل بیت]] علیهم السلام.<ref>الاغانى، ۲۰/۱۳۲.</ref>
  
وَ قَبْرٌ بِطُوسٍ يالَها مِنْ مُصيبَةٍ × اَلَحَّتْ عَلَى اْلاَحْشآءِ بِالزَّفَراتِ
+
پس ابوالفرج نقل کرده قصه ورود دعبل را بر حضرت [[امام رضا]] علیه السلام و صله دادن حضرت او را سى‌هزار درهم رضویه و خلعت دادن او را به جامه‌اى از جامه‌هاى خود و هم نقل کرده که دعبل نوشت قصیده مدارس آیات را به جامه و [[احرام|مُحرم]] شد در آن و امر کرد که آن را در [[کفن|اکفانش]] گذارند و دعبل پیوسته خائف بود از خلفاء زمان خود و فرارى و پنهان بود به واسطه هجوى که می‌‌گفت براى آن‌ها و از زبان او می‌‌ترسیدند.
  
اِلَى الْحَشْرِ حَتّى يَبْعَثَ اللّهُ قائِما × يُفَرِّجُ عَنَّا الْهَمَّ وَالْكُرُباتِ.
+
و حکایت شده از دعبل که گفت: زمانى که فرار کرده بودم از خلیفه، شبى را در نیشابور بیتوته کردم تنها و عزم کردم که قصیده‌اى به جهت عبدالله بن طاهر بگویم در آن شب. همین که در فکر آن بودم شنیدم در حالى که در را بسته بودم بر روى خود که صدایى بلند شد «اَلسَّلامُ علَیکمْ اَلِجْ یرْحمک اللّهُ» بدنم به لرزه درآمد و حال عظیمی ‌‌براى من روى نمود. پس صاحب آن صوت به من گفت: نترس عافاک اللّه! به درستى که من مردى هستم از برادران تو از [[جن]] از ساکنین [[یمن|یمن]]، بر ما وارد شد آینده‌اى از اهل [[عراق]] و خواند براى ما قصیده تو را (مدارس آیات) پس من دوست داشتم که آن قصیده را از خودت بشنوم.
  
دعبل گفت: يابن رسول اللّه! اين قبرى كه فرموديد به طوس است قبر كيست؟!
+
دعبل گوید که من قصیده را خواندم براى او و او گریست چندان که افتاد بر زمین پس گفت: خدا تو را رحمت کند آیا [[حدیث]] نکنم براى تو حدیثى که زیاد کند در نیت تو و یاورى کند تو را در تمسک به مذهبت؟ گفتم: بلى حدیث کن، گفت: مدتى بود می‌‌شنیدم ذکر [[جعفر بن محمد]] علیه السلام را پس رفتم به [[مدینه]] به خدمتش شنیدم که فرمود: حدیث کرد مرا پدرم از پدرش از جدش این که [[رسول خدا]] صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: عَلِىُّ وَ شیعَتُهُ هُمُ الْفائِزُون؛ [[امام علی علیه السلام|على]] و [[شیعه|شیعه]] او فیروز و رستگارند. پس وداع کرد با من و خواست برود من گفتم: خدا تو را رحمت کند، خبر ده مرا به اسم خود و گفت: منم ظبیان بن عامر.<ref>الاغانى، ۲۰/۱۵۵.</ref>
  
فرمود قبر من است! و ايام و ليالى منقضى نمی‌‌شود تا آن كه می‌‌گرد طوس محل آمد و رفت [[شيعه]] زوار من، آگاه باش هر كه [[زيارت]] كند مرا در غربت من به طوس، خواهد بود با من در درجه من روز [[قيامت]] آمرزيده باشد. پس چون دعبل از خواندن قصيده فارغ شد حضرت فرمود به او كه جاى مرو و برخاست و داخل خانه شد و بعد از ساعتى خادمی ‌‌بيرون آمد و صد دينار رضويه آورد براى دعبل و گفت مولايم فرموده كه اين را در نفقه خود قرار بده، دعبل گفت: به خدا قسم كه من براى اين نيامده‌ام و من اين قصيده را براى طمع چيزى نگفته‌ام و آن صره پول را رد كرد و جامه‌اى از جامه‌هاى حضرت خواست كه به آن تبرك جويد و تشرف پيدا كند، پس ‍ حضرت جبه خزى با صره براى او فرستاد و به خادم فرمود به او بگو كه بگير اين صره را كه محتاج خواهى شد به آن و برنگردان آن را، پس دعبل صره و جبه را گرفت و با قافله از مرو بيرون آمد. چون رسيد به ميان (قوهان)<ref> (قوهان) شهرستانى است مابين هرات و نيشابور.</ref> دزدان برايشان ريختند و اهل قافله را گرفتند و كتف‌هاى آن‌ها را بستند و از جمله ايشان بود دعبل، پس دزدان مالك شدند اموال قافله را و مابين خودشان قسمت كردند يكى از دزدان اين شعر را از قصيده دعبل به مناسبت در اين مقام خواند:
+
==پانویس==
 
 
اَرى فَيْئَهُمْ فى غَيْرِهِمْ مُتَقَسِّما × وَ اَيْدِيَهُمْ مِنْ فَيْئِهِمْ صَفَراتٍ.
 
 
 
دعبل شنيد گفت: اين شعر از كيست؟ گفت: از مردى از خزاعه كه نام او دعبل است، دعبل گفت: منم دعبل كه قصيده‌اش را گفته‌ام، پس آن مرد رفت نزد رئيسشان و او بالاى تلى [[نماز]] می‌‌خواند و [[شيعه]] بود پس او را خبر داد به قصه دعبل. رئيس دزدان آمد نزد دعبل و گفت: دعبل تويى؟ گفت: بلى، گفت: بخوان قصيده را، دعبل خواند قصيده را، پس امر كرد كه كتف او را و كتف‌هاى جميع اهل قافله را باز كردند و اموال ايشان به ايشان رد كردند به جهت كرامت دعبل.<ref> عيون اخبارالرضا عليه السلام، 2/263، 266.</ref>
 
 
 
ولادت دعبل در سال وفات حضرت [[امام صادق]] عليه السلام بوده و وفات كرد دعبل به شوش سنه دويست و چهل و ششم.
 
 
 
ابوالفرج در (اغانى) گفته كه دعبل بن على از [[شيعه]] مشهورين است به ميل به على عليه السلام و (قصيده مدارس آيات) او از احسن شعرها است و برابرى كرده در فخر بر تمام مدح‌هايى كه گفته شده براى اهل بيت عليهم السلام.<ref> الاغانى، 20/132.</ref>
 
 
 
پس ابوالفرج نقل كرده قصه ورود دعبل را بر حضرت [[امام رضا]] عليه السلام و صله دادن حضرت او را سى‌هزار درهم رضويه و خلعت دادن او را به جامه‌اى از جامه‌هاى خود و هم نقل كرده كه دعبل نوشت قصيده مدارس آيات را به جامه و محرم شد در آن و امر كرد كه آن را در اكفانش گذارند و دعبل پيوسته خائف بود از خلفاء زمان خود و فرارى و پنهان بود به واسطه هجوى كه می‌‌گفت براى آن‌ها و از زبان او می‌‌ترسيدند.
 
 
 
و حكايت شده از دعبل كه گفت: زمانى كه فرار كرده بودم از خليفه، شبى را در نيشابور بيتوته كردم تنها، و عزم كردم كه قصيده‌اى به جهت عبدالله بن طاهر بگويم در آن شب، همين كه در فكر آن بودم شنيدم در حالى كه در را بسته بودم بر روى خود كه صدايى بلند شد «اَلسَّلامُ علَيكمْ اَلِجْ يرْحمكَ اللّهُ» بدنم به لرزه درآمد و حال عظيمی ‌‌براى من روى نمود پس صاحب آن صوت به من گفت: نترس عافاك اللّه! به درستى كه من مردى هستم از برادران تو از [[جن]] از ساكنين يمن، بر ما وارد شد آينده‌اى از اهل [[عراق]] و خواند براى ما قصيده تو را مدارس آيات پس من دوست داشتم كه آن قصيده را از خودت بشنوم.
 
 
 
دعبل گويد كه من قصيده را خواندم براى او و او گريست چندان كه افتاد بر زمين پس گفت: خدا تو را رحمت كند آيا [[حديث]] نكنم براى تو حديثى كه زياد كند در نيت تو و ياورى كند تو را در تمسك به مذهبت؟ گفتم: بلى حديث كن، گفت: مدتى بود می‌‌شنيدم ذكر جعفر بن محمد عليه السلام را پس رفتم به [[مدينه]] به خدمتش شنيدم كه فرمود: حديث كرد مرا پدرم از پدرش از جدش اين كه [[رسول خدا]] صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: عَلِىُّ وَ شيعَتُهُ هُمُ الْفائِزُون؛ على و شيعه او فيروز و رستگارند. پس وداع كرد با من و خواست برود من گفتم: خدا تو را رحمت كند خبر ده مرا به اسم خود و گفت: منم ظبيان بن عامر.<ref> الاغانى، 20/155.</ref>
 
 
 
==پانویس ==
 
 
<references />
 
<references />
 +
==منابع==
 +
*مصطفی قلی زاده، "دعبل خزائی؛ شاعر دار بر دوش"، در دسترس در [http://library.tebyan.net/newindex.aspx?PageSize=1&NAVIGATEMODE=CommonLibrary&PARENTID=267224&PageIndex=33&CONTENT=&PERSONALID=0&METADATAID=31188&VOLUME=1&BOOKID=105898&PID=102834 کتابخانه تبیان]، بازیابی: ۲۱ شهریور ۱۳۹۲.
 +
*حاج شیخ عباس قمی، منتهی الآمال، قسمت دوم، باب یازدهم: در تاريخ حضرت امام رضا عليه السلام.
  
==منابع==
+
[[رده:دعبل خزاعی]]
* مصطفی قلی زاده، "دعبل خزائی؛شاعر دار بر دوش" در دسترس در [http://library.tebyan.net/newindex.aspx?PageSize=1&NAVIGATEMODE=CommonLibrary&PARENTID=267224&PageIndex=33&CONTENT=&PERSONALID=0&METADATAID=31188&VOLUME=1&BOOKID=105898&PID=102834  کتابخانه تبیان]، بازیابی:21 شهریور 1392   
 
* حاج شیخ عباس قمی, منتهی الآمال، قسمت دوم، باب یازدهم: در تاريخ حضرت امام رضا عليه السلام
 

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۵ ژوئیهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۰۵:۱۱

قصیده «مدارس آیات» یا قصیده «تائیه»، شعری است که دعبل خزاعی در مدح و منقبت اهل بیت (علیهم السلام) سرود و آن را به امام رضا (علیه السلام) تقدیم نمود. این قصیده مشهورترین و بلندترین شعر دعبل خزاعى است که هم از نظر صنایع لفظى و ادبى و هم از نظر محتواى غنى و عالمانه در نهایت زیبایى و قوت است.

خصوصیات قصیده مدارس آیات

این قصیده، هم از نظر بافت کلامى و صنایع لفظى و معنوى و ادبى در نهایت زیبایى و قوت است و هم از نظر محتواى غنى و اندیشورانه و عالمانه آن. تعداد ابیات آن را بعضى از محققان تا ۱۲۳ بیت نوشته اند.

وزن عروضى قصیده (بحر طویل) (فَعُولُنْ مَفاعیلُنْ فَعُولُنْ مَفاعِلُ) است؛ وزنى که بسیار طبیعى و آهنگین و متناسب با محتواى بلند و حماسى قصیده است. شاعر قصیده اش را از مطلع تا مقطع آن در کمال ظرافت و استادى با صنایع لفظى و معنوى بدیعى و ادبى مانند حُسن مطلع، تشبیب و تغزل، جناس، مراعات النظیر، طباق، توریه، ایهام، استعاره، کنایه، حُسن تعلیل، حُسن تخلّص و... آراسته است.

از نظر محتوا نیز قصیده تائیه قابل توجه و درخور تفکر و تأمّل است. قصیده در مدح و منقبت و ثناى اهل بیت عصمت و طهارت سروده شده و به ذکر مصایب آنان پرداخته است و موضوعاتى همچون ولایت و خلافت امام على و فرزندان معصوم او، بى وفایى و جفاکارى مردم نسبت به امام على علیه السلام و خاندان آن حضرت بعد از رحلت پیامبر و در طول دو قرن اول اسلام، جنایت هاى بنى امیه و بنى عباس، حادثه دلخراش کربلا، قیام هاى علویان در برابر خلافت اموى و عباسى، مسائل اعتقادى و تاریخى دیگر و... جانمایه فکرى و پیام اصلى قصیده مدارس آیات را تشکیل مى دهد. بدین خاطر این چکامه بلند، از مدایح درخشان اهل بیت و از شاهکارهاى شعر عرب به شمار مى رود. در قصیده تائیه (مدارس آیات)، هنر و حماسه و عشق و ایمان و اخلاص و اندیشه و تعهد و عاطفه موج مى زند.

تقدیم قصیده مدارس آیات به امام رضا

شیخ عباس قمی در «منتهی الآمال» جریان تقدیم این قصیده به محضر ثامن الحجج علیه السلام را این گونه آورده است:

و از دعبل در «کشف الغمه» نقل کرده که چون قصیده موسومه به «مدارس آیات» را نظم نمودم قصد آن کردم که به خدمت امام ابوالحسن على بن موسى الرضا علیه السلام به خراسان روم و آن قصیده را به عرض ایشان رسانم. چون به خراسان رفتم و به خدمت آن حضرت مشرف شدم و قصیده را برایشان خواندم تحسین بسیار نمودند و فرمودند: تا من تو را امر نکنم، این قصیده را به کسى مخوان، تا آن که خبر آمدن من به مأمون رسید و مرا به نزد خود طلبیده خبر را پرسید، آنگاه گفت قصیده مدارس آیات را بر من بخوان!

من انکار معرفت آن قصیده کردم، پس به یکى از خادمان گفت که حضرت امام رضا علیه السلام را طلب نماید و بعد از ساعتى آن حضرت تشریف فرمودند. پس مأمون به آن حضرت گفت که از دعبل استدعا نمودیم که قصیده مدارس آیات را بر ما بخواند انکار معرفت آن نمود. آن حضرت به من امر فرمودند: که اى دعبل! آن قصیده را بخوان. پس بخواندم آن را و مأمون تحسین بسیار نمود و پنجاه هزار درهم کرم کرد و حضرت امام رضا علیه السلام به آن مبلغ انعام فرمود.

پس من به آن حضرت گفتم که توقع آن داشتم که از جامه‌هاى بدن مبارک خود جامه‌اى به من کرم نمایى تا در وقت مردن کفن خود سازم، فرمودند که چنین کنم و به من جامه‌اى بخشیدند که خود آن حضرت آن حضرت را استعمال نموده بودند و منشفه[۱] لطیف نیز شفقت فرمودند و فرمودند که این را نگاه‌دار که به برکت آن مصون و محفوظ خواهى بود و بعد از آن فضل بن سهل ذوالریاستین که وزیر مأمون بود صله‌اى نیکو به من داد، اسب ترکى راهوار با زین و یراق به من فرستاد.

و چون مدتى برآمد معاودت عراق در خاطر جلوه‌گر آمد. در اثناى راه بعض از قُطّاع الطریق بر ما بیرون آمدند و مرا و رفیقان مرا تمامی ‌‌غارت کردند چنان که بر بدن من غیر کهنه قبائى نگذاشتند و من تأسف بر هیچ چیز اسباب خود نمی‌‌خورم الا بر آن جامه و منشفه که حضرت به من انعام فرمودند و تفکر می‌‌کردم در آن سخن که به من گفته بودند که این جامه و منشفه را حفظ کن که به برکت آن محفوظ خواهى بود، که ناگاه یکى از گروه حرامی ‌‌بر همان اسب که فضل بن سهل ذوالریاستین به من داده بود سوار شده نزدیک من آمد و این مصرع شعر مرا را بخواند که (مدارسُ آیات خَلَت من تلاوة) به گریه افتاد و چون من این حالت از او مشاهده کردم تعجب نمودم که در آن میان شخصى شیعى دیدم و بنابراین طمع در استرداد جامه و منشفه حضرت امام نموده به آن شخص گفتم که اى مخدوم! این قصیده از کیست؟ گفت: تو را با این چه کار است؟ گفتم: این پرسش من سببى دارد که تو را از آن خبر خواهم کرد، گفت: این قصیده را شهرت او نسبت به صاحبش بیش از آن است که مخفى ماند. گفتم: او کیست؟ گفت: دعبل بن على شاعر آل محمد علیهم السلام جزاء اللّه خیرا. پس گفتم: واللّه! دعبل منم و این قصیده از من است، آن شخص از جاى درآمده گفت: این چه سخن دور از کار است که می‌‌گوئى؟

گفتم: از اهل قافله تحقیق نمائید. پس بفرستاد و جمعى از اهل قافله را حاضر ساخت و از حال من سؤال نمود، همگى گفتند: که این دعبل بن على الخزاعى است. چون مرا به یقین دانست که دعبلم، گفت: جمیع مال اهل قافله را به جهت خاطر تو بخشیدم، آن‌گاه منادى ندا کرد در میان اصحاب خود تا جمیع اموال ما را دادند و ما را بدرقه شده به محل امن رسانیدند و سرّ آنچه حضرت امام علیه السلام از آن خبر داده بود به ظهور رسید و جمیع قافله به برکت جامه و منشفه آن حضرت مأمون ماندند.[۲]

و در کتاب «عیون اخبارالرضا علیه السلام» مذکور است که چون دعبل از این ورطه خلاصى یافت و به شهر قم رسید، شیعه قم به نزد او آمدند و از او التماس خواندن قصیده مذکور نمودند. دعبل ایشان را همراه خود به مسجد جامع برد و بر منبر رفت و قصیده را برایشان خواند و اهل قم مال و خلعت بسیار بر او نثار کردند. آنگاه چون خبر جبّه مبارک آن حضرت که به دعبل داده بود به گوش اهل قم رسید از او التماس نمودند که آن را به هزار دینار به ایشان بفروشد، دعبل از آن امتناع نمود. دیگر باره التماس نمودند که پاره‌اى از آن را به ایشان به هزار دینار بفروشد، آن نیز درجه قبول نیافت و چون دعبل از قم بیرون رفت بعضى از جوانان خودرأى که به آن نواحى بودند خود را به او رسانیدند و جبه را به زور از او گرفتند. دعبل به قم بازگردید و از اهل آنجا التماس نمود که جبه را به او بدهند. آن جوانان از او امتناع نمودند و امتثال امر مشایخ و اکابر خود نکردند، لاجرم دعبل را گفتند: جبه بدست تو نمی‌‌آید همان هزار دینار را بگیر، دعبل قبول نکرد و آخر چون از آن نومید گردید التماس کرد که پاره‌اى از آن جبه را به او دهند، آن جماعت قبول این معنى نموده پاره‌اى از آن جبه با هزار دینار به او دادند.

دعبل به وطن خود معاودت نمود، چون به وطن رسید دید که دزدان خانه او را بالتمام غارت کرده‌اند و چون در وقت مفارقت از حضرت امام رضا علیه السلام آن حضرت صره‌اى مشتمل بر صد دینار نیز به او داده بودند و فرموده بودند که این را نگاه‌دار که به آن محتاج خواهى شد، دعبل آن را به شیعه عراق هدیه نمود و در عوض هر دینار صد درهم به او دادند چنانچه از آن صره ده هزار درهم بدست او آمد و مقارن این حال چشم جاریه دعبل که با او محبت عظیم داشت، رمد عظیم پیدا کرد و طبیبان را بر سر او حاضر ساختند چون در چشم او نظر کردند، گفتند که چشم راست او معیوب شده است و ما علاج او نمی‌‌توانیم نمود و چشم چپ او را معالجه می‌‌کنیم و امیدواریم که خوب شود.

دعبل از این سخن غمناک شد و کلفت بسیار یافت تا آن که پاره جبه حضرت امام رضا علیه السلام که همراه داشت او را به یاد آمد، آن‌گاه آن را بر چشم جاریه مالید و چشم او را از اول شب به عصابه‌اى از آن بست چون صبح شد به برکت آن چشم‌هاى او بهتر از ایام سابق شد.[۳]

مؤلف گوید: که آن صرّه صد دینار که حضرت به دعبل مرحمت فرموده بود، از آن پول‌هاى رضویه بود یعنى مسکوک به نام مبارک آن حضرت بود، لهذا شیعیان هر دینار آن را به صد درهم خریدند.[۴]

روایت دیگر از دیدار دعبل با امام رضا

(مرحوم شیخ عباس قمی گوید:) چون قاضى نورالله روایت را بالتمام از «عیون اخبارالرضا» نقل نکرده بلکه اول آن را از «کشف‌الغمه» نقل کرده لاجرم ذکر جبه و صد دینار اجمال دارد و من اشاره می‌‌کنم به اول روایت موافق آنچه در «عیون» است:

شیخ صدوق به سند معتبر روایت کرده که وارد شد دعبل بر حضرت امام رضا علیه السلام به مرو و عرض کرد: یابن رسول الله! من قصیده‌اى براى شما گفته‌ام و قسم خورده‌ام که قبل از شما براى کسى نخوانم آن را. فرمود: بیار آن را پس خواند قصیده مدارس آیات را تا رسید به این شعر:

اَرى فَیئَهُمْ فى غَیرِهِمْ مُتَقَسِّما وَ اَیدِیهُمْ مِن فَیئِهِمْ صَفَراتٍ

حضرت گریست و فرمود: راست گفتى اى خزاعى! پس چون رسید به این شعر:

اِذا وُ تِرُوا مَدُّوا اِلى واتِریهِمُ اَکفّا عَنِ اْلاَوْتار مُنْقَبَضاتٍ

حضرت تقلیب کف کرد و فرمود: بلى، واللّه منقبضات، و چون رسید به این شعر:

لَقَدْ خِفْتُ فِى الدُّنْیا وَ اَیامَ سَعْیها وَ اِنّى لاَرْجُو اْلاَمْنَ بَعْدَ وَفائى

حضرت فرمود: ایمن گرداند خداوند تو را روز فزع اکبر، پس چون رسید به این شعر:

وَ قَبْرٌ بِبَغْدادَ لِنَفْسٍ زَکیةٍ تَضَمَّنَهَا الرَّحْمنُ فِى الْغُرُفاتِ

فرمود: آیا ملحق نکنم به این موضع از قصیده تو دو بیتى که تمام قصیده تو به آن خواهد بود؟ عرض کرد: ملحق فرما یابن رسول اللّه، فرمود:

وَ قَبْرٌ بِطُوسٍ یالَها مِنْ مُصیبَةٍ اَلَحَّتْ عَلَى اْلاَحْشآءِ بِالزَّفَراتِ

اِلَى الْحَشْرِ حَتّى یبْعَثَ اللّهُ قائِما یفَرِّجُ عَنَّا الْهَمَّ وَالْکرُباتِ

دعبل گفت: یابن رسول اللّه! این قبرى که فرمودید به طوس است قبر کیست؟! فرمود قبر من است! و ایام و لیالى منقضى نمی‌‌شود تا آن که می‌‌گردد طوس محل آمد و رفت شیعه زوار من، آگاه باش هر که زیارت کند مرا در غربت من به طوس، خواهد بود با من در درجه من روز قیامت آمرزیده باشد. پس چون دعبل از خواندن قصیده فارغ شد، حضرت فرمود: به او که جاى مرو و برخاست و داخل خانه شد و بعد از ساعتى خادمی ‌‌بیرون آمد و صد دینار رضویه آورد براى دعبل و گفت: مولایم فرموده که این را در نفقه خود قرار بده، دعبل گفت: به خدا قسم که من براى این نیامده‌ام و من این قصیده را براى طمع چیزى نگفته‌ام و آن صره پول را رد کرد و جامه‌اى از جامه‌هاى حضرت خواست که به آن تبرک جوید و تشرف پیدا کند، پس حضرت جبه خزى با صره براى او فرستاد و به خادم فرمود: به او بگو که بگیر این صره را که محتاج خواهى شد به آن و برنگردان آن را. پس دعبل صره و جبه را گرفت و با قافله از مرو بیرون آمد.

چون رسید به میان «قوهان»،[۵] دزدان برایشان ریختند و اهل قافله را گرفتند و کتف‌هاى آن‌ها را بستند و از جمله ایشان بود دعبل، پس دزدان مالک شدند اموال قافله را و مابین خودشان قسمت کردند. یکى از دزدان این شعر را از قصیده دعبل به مناسبت در این مقام خواند:

اَرى فَیئَهُمْ فى غَیرِهِمْ مُتَقَسِّما وَ اَیدِیهُمْ مِنْ فَیئِهِمْ صَفَراتٍ

دعبل شنید گفت: این شعر از کیست؟ گفت: از مردى از خزاعه که نام او دعبل است، دعبل گفت: منم دعبل که قصیده‌اش را گفته‌ام. پس آن مرد رفت نزد رئیسشان و او بالاى تلى نماز می‌‌خواند و شیعه بود، پس او را خبر داد به قصه دعبل. رئیس دزدان آمد نزد دعبل و گفت: دعبل تویى؟ گفت: بلى، گفت: بخوان قصیده را، دعبل خواند قصیده را، پس امر کرد که کتف او را و کتف‌هاى جمیع اهل قافله را باز کردند و اموال ایشان به ایشان رد کردند به جهت کرامت دعبل.[۶]

ولادت دعبل در سال وفات حضرت امام صادق علیه السلام بوده و وفات کرد دعبل به شوش سنه دویست و چهل و ششم. ابوالفرج در «اغانى» گفته که دعبل بن على از شیعه مشهورین است به میل به على علیه السلام و قصیده «مدارس آیات» او از احسن شعرها است و برابرى کرده در فخر بر تمام مدح‌هایى که گفته شده براى اهل بیت علیهم السلام.[۷]

پس ابوالفرج نقل کرده قصه ورود دعبل را بر حضرت امام رضا علیه السلام و صله دادن حضرت او را سى‌هزار درهم رضویه و خلعت دادن او را به جامه‌اى از جامه‌هاى خود و هم نقل کرده که دعبل نوشت قصیده مدارس آیات را به جامه و مُحرم شد در آن و امر کرد که آن را در اکفانش گذارند و دعبل پیوسته خائف بود از خلفاء زمان خود و فرارى و پنهان بود به واسطه هجوى که می‌‌گفت براى آن‌ها و از زبان او می‌‌ترسیدند.

و حکایت شده از دعبل که گفت: زمانى که فرار کرده بودم از خلیفه، شبى را در نیشابور بیتوته کردم تنها و عزم کردم که قصیده‌اى به جهت عبدالله بن طاهر بگویم در آن شب. همین که در فکر آن بودم شنیدم در حالى که در را بسته بودم بر روى خود که صدایى بلند شد «اَلسَّلامُ علَیکمْ اَلِجْ یرْحمک اللّهُ» بدنم به لرزه درآمد و حال عظیمی ‌‌براى من روى نمود. پس صاحب آن صوت به من گفت: نترس عافاک اللّه! به درستى که من مردى هستم از برادران تو از جن از ساکنین یمن، بر ما وارد شد آینده‌اى از اهل عراق و خواند براى ما قصیده تو را (مدارس آیات) پس من دوست داشتم که آن قصیده را از خودت بشنوم.

دعبل گوید که من قصیده را خواندم براى او و او گریست چندان که افتاد بر زمین پس گفت: خدا تو را رحمت کند آیا حدیث نکنم براى تو حدیثى که زیاد کند در نیت تو و یاورى کند تو را در تمسک به مذهبت؟ گفتم: بلى حدیث کن، گفت: مدتى بود می‌‌شنیدم ذکر جعفر بن محمد علیه السلام را پس رفتم به مدینه به خدمتش شنیدم که فرمود: حدیث کرد مرا پدرم از پدرش از جدش این که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: عَلِىُّ وَ شیعَتُهُ هُمُ الْفائِزُون؛ على و شیعه او فیروز و رستگارند. پس وداع کرد با من و خواست برود من گفتم: خدا تو را رحمت کند، خبر ده مرا به اسم خود و گفت: منم ظبیان بن عامر.[۸]

پانویس

  1. علامه مجلسى فرموده: که «منشفه» دستمالى است که به صورت و بدن می‌‌مالند، یعنى ترى صورت و بدن را به آن خشک می‌‌کنند. (شیخ عباس قمی ‌‌رحمه الله)
  2. مجالس المؤمنین، ۲/۵۱۷، ۵۱۸.
  3. مجالس المؤمنین، قاضى نورالله، ۲/۵۱۹، ۵۲۰.
  4. شیخ عباس قمی، منتهی الآمال، قسمت دوم، باب یازدهم.
  5. «قوهان» شهرستانى است مابین هرات و نیشابور.
  6. عیون اخبارالرضا علیه السلام، ۲/۲۶۳، ۲۶۶.
  7. الاغانى، ۲۰/۱۳۲.
  8. الاغانى، ۲۰/۱۵۵.

منابع

  • مصطفی قلی زاده، "دعبل خزائی؛ شاعر دار بر دوش"، در دسترس در کتابخانه تبیان، بازیابی: ۲۱ شهریور ۱۳۹۲.
  • حاج شیخ عباس قمی، منتهی الآمال، قسمت دوم، باب یازدهم: در تاريخ حضرت امام رضا عليه السلام.