عقل: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
 
(۱۱ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
'''کلیدواژگان: عقل، عقل بالقوه، معقولات، انسان'''
+
'''«عقل»''' به معنای درک کامل چیزی، یکی از قوای [[انسان]] و ارزشمندترین نعمت الهی برای اوست که به واسطه آن خیر و شرّ و [[حق]] و [[باطل]] را از یکدیگر تشخیص می‌دهد و به همین جهت است که انسان، اشرف مخلوقات نامیده شده است. [[اسلام]] بیش از هر دینی انسانها را دعوت به [[تفکر]] و تعقّل کرده و از نظر [[قرآن مجید]] و روایات، یکی از بهترین و مطمئن‌ترین راه‌ها برای شناخت [[دین]] و رسیدن به مراتب بالای [[ایمان]]، نیروی عقل است. عقل در کنار [[قرآن]]، [[سنت]] و [[اجماع]]، یکی از منابع چهارگانه [[اجتهاد]] در [[فقه]] [[شیعه]] بشمار می‌رود.
----
 
  
 +
==مفهوم‌شناسی==
 +
عقل در لغت به معنای امساک و نگه‌داشتن، بستن و بند کردن، باز ایستادن و منع چیزی است. در بارۀ معنای لغوی عقل گفته شده است که عقل از «عِقال» گرفته شده است؛ و «عقال» به معنای طنابی است که به وسیلۀ آن زانوی شتر سرکش را می بندند و به این دلیل به عقل، عقل می گویند که این نیروی باطنی، [[شهوت رانی|شهوات]] و هواها و خواسته های [[شیطان|شیطانی]] درون انسان را به بند می کشد. به این مناسبت، ادراکی که [[انسان]] بر آن دل ببندد و چیزی را که با آن درک می کند «عقل» نامیده می شود. 
  
== واژه عقل ==
+
واژه «عقل» هم معنی مصدری دارد و آن عبارت است از درک کامل چیزی، و هم معنی اسمی دارد و آن حقیقتی است که خوب و بد و [[حق]] و [[باطل]] و راست و [[دروغ]] را تشخیص می دهد.
  
عقل هم معنی مصدری دارد و آن عبارت است از درک کامل چیزی . و هم معنی اسمی دارد و آن حقیقتی است که خوب و بد و حق و باطل و راست و دروغ را تشخیص می دهد.  
+
همچنین واژۀ عقل و مشتقات آن در لغت به معنای فهمیدن، دریافت کردن است؛<ref>محمد معین،‌ فرهنگ معین،‌ واژه عقل.</ref> چنانکه در [[قرآن کریم]] نیز بیشتر به معنای فهم و ادراک آمده است.<ref>سجادی،‌ سید جعفر،‌ فرهنگ علوم فلسفی و کلامی، ماده عقل.</ref> در روایات به معانی گوناگونی استعمال شده است که یکی از معانی آن، قوۀ تشخیص و ادراک و وادار کننده‌ انسان به نیکی و صلاح و بازدارندۀ وی از شر و فساد است. <ref>کلینی، اصول کافی، ج۱، ص ۱۱.</ref>
  
اصل در معنای عقل منع و بستن و نگهداشتن است و به این مناسبت ادراکی که انسان بر آن دل ببندد و چیزی را که با آن درک می کند «عقل» نامیده می شود. و همچنین قوه ای که گفته می شود یکی از قوای انسانی است و به واسطه آن خیر و شر و حق و باطل را از یکدیگر تشخیص می دهد عقل نام دارد و مقابل آن جنون و سفه و حمق و جهل است که هر کدام به اعتباری استعمال می شود. <ref> محمد قریب، نثر طوبی، واژه عقل </ref>  
+
در مقابل عقل، مفاهیمی چون جنون و سَفَه و حَُمق و [[جهل]] قرار دارد که هر کدام به اعتباری استعمال می شود.<ref> علامه شعرانی و محمد قریب، نثر طوبی، واژه عقل، انتشارات اسلامیه، ص۱۷۹. </ref>
  
== عقل از نظر فلسفه ==
+
شناخت حقایق و رسیدن به واقعیت با ابزارهاى گوناگونى -از جمله راه حس، راه دل و قلب و راه [[وحى]]- صورت مى‌پذیرد که از جمله ‌آنها، عقل مى‌باشد.<ref>ملکی اصفهانی، مجتبی، فرهنگ اصطلاحات اصول، ج ۲، ص ۲۱۶.</ref>
  
عقل از نظر فلسفی، جوهری است که هم ذاتاً مجرد است و هم فعلاً<ref> طباطبایی، محمدحسین؛ نهایه الحکمه، [[قم]]، نشر اسلامی، 1422 ق، چ شانزدهم، ص 117.</ref> یعنی نه خودش جوهری مادی و جسمانی است و نه برای انجام دادن کارهایش احتیاج به ارتباط با بدن یا جسمی همانند بدن دارد تا آن را به منزله ابزاری بکار گیرد. عقل، چه در طبیعت و چه در ماوراء طبیعت بدون هیچ ابزار مادی، ‌کارهایش را انجام می‌دهد. به این نوع مجرد «مجرد تام» می‌گویند.
+
عقل در اصطلاح [[فلسفه|فلسفی]] و [[منطق|منطقی]]، به‌معنای جوهر مجرّد به حسب ذات و فعل است و در دو مورد مشخص به‌کار رفته است:
 +
۱. عقل به معنای جوهر مستقل بالذات و بالفعل که اساس و پايه جهان ماوراء طبیعت و عالم روحانيت است.
 +
۲. عقل به همان معنای نفس که حاکم بر اعمال و رفتار انسان است و دارای اطلاقات مختلفی است.
 +
در اصطلاح فلاسفه، عقل جوهر بسیطی است که مردم به وسیله‌ آن واقعیت ها را دریافت می‌کنند. بنابراین، عقل دریافتن واقعیت است. علاوه بر دریافت حقایق، نگهدارنده‌ نفس ناطقه و شرف دهنده‌ آن نیز هست.<ref>علی کرجی، اصطلاحات فلسفی و تفاوت آنها با یکدیگر، ‌ص ۱۷۱-۱۷۲.</ref> عقل از نظر فلسفی، جوهری است که هم ذاتاً مجرد است و هم فعلاً؛<ref> طباطبایی، محمدحسین؛ نهایة الحکمه، قم، نشر اسلامی، ۱۴۲۲ ق، ص ۱۱۷.</ref> یعنی نه خودش جوهری مادی و جسمانی است و نه برای انجام دادن کارهایش احتیاج به ارتباط با بدن یا جسمی همانند بدن دارد تا آن را به منزله ابزاری بکار گیرد.
  
در نتیجه، عقل در موجودات طبیعت تأثیر می‌گذارد ولی خود به هیچ وجه از آن‌ها تأثیر نمی‌گیرد. اساساً مجرد تام، ثابت محض است و هیچ نوع تغییر و حرکتی در آن راه ندارد.
+
عقل در اصطلاح حکما دارای دو قسم است: ۱. عقل نظری: عقل نظری کارش درک و شناخت واقعیت‌ها و قضاوت در باره آنها است.<ref>مرتضی مطهری، ده گفتار، ص۴۶.</ref> ۲. عقل عملی: عقل عملی همان قوه ای است که کنش و رفتار آدمی را کنترل می کند.<ref>جوادی آملی، عبدالله، رحیق مختوم، ج۱، ص۱۵۳.</ref> یا کارش درک باید ها و نباید ها است و در واقع عقل عملی مبنای علوم زندگی می باشد و مورد قضاوت در عقل عملی این است که این کار را بکنم یا نه؟<ref>مرتضی مطهری، ده گفتار، ص۳۰-۳۱.</ref> عقل عملی به تعبیر [[امام صادق]] علیه السلام مرکز عبودیت انسان و سرمایه تحصیل [[بهشت]] از خداى سبحان است: «العقل ما عُبِد به الرحمن و اکتُسِب به الجِنان».<ref>کلینی، اصول کافی، ج۱،‌ ص ۱۱، ح ۳.</ref>
  
[[فیثاغورث]]، عقل را مظهر هدایت می‌دانسته است<ref> مطهری، مرتضی؛ درس‌های الهیات شفا، تهران، نشر حکمت، 1370 ش، چاپ دوم، ج 1، ص 348.</ref> و به نظر فلاسفه قدیم، اساساً جوهر انسان همان عقل اوست «من» واقعی همان عقل اوست. همچنان که بدن انسان جزء شخصیت انسان نیست. قوا و استعدادهای روحی و روانی مختلفی که انسان دارد، هیچ کدام جزء شخصیت واقعی انسان نیست.<ref> مطهری، ‌مرتضی؛ انسان کامل‌، تهران، نشر صدرا، 1373ش، چ یازدهم، ص 149.</ref>
+
[[علامه شعرانی]] درباره تفاوت عقل با حسّ می گوید: «فرق حسّ و عقل آن است که باید آنچه ما حس می کنیم مانند نور و حرارت و بو و غیر آن، از جسمی باشد که در یکی از جوانب ما قرار گرفته و در یکی از اعضای ما تأثیر کند، اگر چیزی فعلاً موجود نباشد حس نمی کنیم و اگر در اعضای بدن ما تأثیر نکند بسبب دوری یا حاجب نیز حس نمی کنیم و اگر جوارح و آلات حس ناقص باشد باز حس نمی کنیم. چون چیزی که نیست، تأثیر در بدن ندارد و عضو آفت‌ناک متأثر نمی شود. وقتی چیزی را حس کردیم همان یکی را حس کرده ایم در همان وقتی که حاضر بود و افراد دیگر احساس دیگر می خواهند و آن فرد هم در وقت دیگر همچنین. اما عقل منحصر به یک فرد و یک وقت نیست، هر معنی کلی را که ادراک کنیم شامل همه افراد در همه زمان می شود و گویند هر چه [[انسان]] در کودکی و بزرگی بیش از طفل نوزاد می داند زاید بر حس است زیرا که حس در طفل دو روزه و سه روزه هست و مادرش را می بیند و طعم شیر را می پسندد و از صدا می ترسد، اما معنی انسان که مادرش یک فرد آن است نمی داند. سخن گفتن از لوازم ادراک کلیات است، زیرا که کلمات در هر جمله کلی است و این نعمتی است که [[الله|خداوند]] خاص انسان فرمود تا علوم را فرا گیرد و از معلومات به مجهولات پی برد و دانش خویش را به دیگران بیاموزد و اگر حس تنها داشت، نمی توانست سخن بگوید و نه علم بیاموزد و این نخستین نعمت است که خدای به انسان داد؛ که فرمود: {{متن قرآن|«وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا...}}<ref>[[آیه 31 سوره بقره|سوره بقره، آیه ۳۱.]]</ref> ؛ همه نام ها را به [[آدم]] آموخت...». {{متن قرآن|«خَلَقَ الْإِنْسَانَ * عَلَّمَهُ الْبَيَانَ}}<ref>[[آیه 3و4 سوره الرحمن|سوره الرحمن، آیه ۳و۴.]]</ref> ؛ انسان را آفرید، به او سخن آموخت». {{متن قرآن|«عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ»}}<ref>[[آیه 5 سوره علق|سوره علق، آیه ۵.]]</ref>. باری، همه آنچه ما به حواس درک می کنیم همه حیوانات درک می کنند؛ علت آنکه علوم انسانی را استنباط نکرده اند آن است که حس برای استنباط علوم کافی نیست و نیروئی دیگر می خواهد».<ref> علامه شعرانی، نثر طوبی، واژه "انسان"، انتشارات اسلامیه، ص۴۸. </ref>
  
===دیدگاه ملاصدرا در عقل===
+
==جایگاه عقل در اسلام==
  
در مورد عقل و معقولات، [[ملاصدرا]] معتقد است که نفس در ابتدا امری مادی و جسمانی است که به تدریج کمال جوهری می‌یابد و به مرتبه حسّ و خیال و سپس به مرتبه عقل می‌رسد. طبق این نظریه، پیدایش تدریجی معقولات عین پیدایش و شکل‌گیری تدریجی کمال عقل و عاقله است. بنابراین عقل و ادراکات عقلی به تدریج شکل‌گیری و تکون می‌یابند.<ref>  مطهری، ‌مرتضی؛ [[اصول فلسفه و روش ریالیسم]]، تهران، نشر صدرا، 1368 ش، چ ششم، ج 2، ص 147.</ref>
+
[[اسلام]] بیش از هر دینی انسان را دعوت به [[تفکر]] و تعقّل کرده است. این حقیقت را به راحتی می توان با رجوع به ظواهر [[قرآن]] و روایات اسلامی دریافت. بسیاری از آیات قرآن و روایات بطور صریح انسان را دعوت به تفکر در آیات و نشانه های الهی می کنند.
  
===دیدگاه ارسطو در عقل===
+
کلمه «عقل» و مشتقات آن ۴۹ بار در [[قرآن]] تکرار شده است و اغلب آنها دربارۀ منافقین و کفار است که این دو گروه به عنوان کسانی توصیف شده اند که از نعمت عقل بهره نمی برند: {{متن قرآن|«إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لَا يَعْقِلُونَ»}}<ref>[[آیه 22 سوره انفال|سوره انفال، آیه ۲۲.]]</ref>
 +
و نیز از قول اهل [[دوزخ]] می فرماید: {{متن قرآن|«وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ}}<ref>[[آیه 10 سوره ملک|سوره ملک، آیه ۱۰.]]</ref> ؛ و گفتند: اگر گوش می‌داديم و می‌فهميديم در ميان اهل سعیر نمى‌بوديم‌».
  
[[ارسطو]] نیز‌، علاوه بر آن که در طبیعت قائل به اصل قوه و فعل است برای عقل نیز مرتبه قوه و فعلیت قائل است. او این مطلب را در کتاب «النفس» آورده است و هر چند مطالبش در این کتاب، دارای ابهام است ولی شرح و بسط‌هایی که از سوی شارحان اسکندرانی، خصوصاً دو حکیم معروف به نام‌های «ثامسطیوس» و «اسکندر افریدوسی» وجود دارد، مسلمانان را با مسائل عقل و معقول آشنا نمود.<ref> مطهری، مرتضی؛ مقالات فلسفی، تهران، ‌نشر [[حکمت]]، 1370ش، چ سوم، ج 1، ص 165.</ref>
+
عقل در کنار [[قرآن]]، [[سنت]] و [[اجماع]]، یکی از منابع چهارگانه [[اجتهاد]] در [[فقه]] [[شیعه]] است. حجیت عقل از نظر شیعه به این معنی است که اگر در موردی عقل یک حکم قطعی داشت، آن حکم به حکم اینکه قطعی و یقینی است، حجت است.<ref> آشنایی با علوم اسلامی ۳، شهید مرتضی مطهری.</ref> بنابراین بدیهی است کسی که اصلاً نمی اندیشد و از نعمت عقل استفاده نمی کند از نظر اسلام مطرود است و اگر به حکم ظاهر مسلمان باشد یقینا مؤمن نیست. [[رسول خدا]] صلی الله علیه وآله می فرماید: «قوام المرء عقله و لا دینَ لمن لا عقلَ له».<ref>منتخب میزان الحکمة، محمد ری شهری، ص ۳۵۶.</ref>
 +
و [[امام صادق]] علیه السلام می فرماید: «العقلُ دلیلُ المؤمن». زیرا عقل قدرت تمییز حق از باطل است و انسان بی ایمان، قدرت تمییز حق از باطل را ندارد.
  
اساس نظر ارسطو در باب علم و معرفت بر این مطلب است که [[روح]] در ابتدا در حد قوه و استعداد محض است و بالفعل دارای هیچ معلوم و معقولی نیست. پس از وی پیروان مکتبش، عقل را از لحاظ طی مراحل مختلف و درجاتی که در همین جهان در راه تحصیل معرفت می‌پیماید به درجاتی تقسیم نموده‌اند از جمله عقل بالقوه، بالملکة، بالفعل و بالمستفاد.<ref> اصول [[فلسفه]] و روش ریالیسم، ج 2، ص 13.</ref>
+
عقل مورد اشاره اسلام، عقلی است که انسان را به سوی [[دین]] که عهده دار سعادت بشری است راهنمایی می کند. بنابراین عقل از نظر اسلام برای رسیدن به مراتب کمال ضروری بوده و در نهایت مراتب نازله عقل در صورت متابعت از آن، انسان را به انوار [[وحی]] که خود مراتب بالاتری از عقل محسوب می شوند مرتبط می کند. به این ترتیب، هر مرتبه ای از عقل در محدوده خود دارای حجیت بوده و آنچه مذموم است تحکم و جمود در انکار حقایقی است که درک آنها نیاز به اتصال به مراتب بالاتری از معرفت دارد.
  
در مقابل این نظریه که مورد قبول اکثر حکمای اسلامی قرار گرفته است، دو نظر دیگر قرار دارد؛ افلاطون بنابر نظریه «مُثل» معتقد است که نفس در عالمی قبل از این عالم که «مُثل» است قرار داشته و در آنجا به حقایق آگاه شده ولی حجاب بدن مانع توجه نفس به معلومات و معقولات او شده است.<ref>مقالات فلسفی، ج 1، ص 166.</ref>
+
==اعتبار و گستره فعالیت عقل==
  
نظر دیگر متعلق به روانشناسان امروزی است که معتقدند، تعقل چیزی جز انفعال بدن یا نفس نیست و هنگام تعقل تحولی در نفس روی نمی‌دهد و فقط نقشی بر روی آن ترسیم می‌شود درست مانند ترسیم نقشی بر روی دیوار که موجب تحول در جوهر دیوار نمی‌شود.<ref> مطهری، مرتضی؛ درس‌های الهیات شفا، تهران، نشر حکمت، 1370 ش، چ اول، ج 2، ص 347.</ref>
+
اعتبار دینى عقل موجب شده است تا عقل به عنوان حجتى الهى در دامنه‌ ادراک و معرفت دینى از جایگاه معتبر و محترمى برخوردار باشد. عقل [[انسان]] می‌تواند جهان، ‌پدیده‌های آن،‌ قوانین حاکم بر آن را بشناسد و در آنها حکم و داوری کند.  
  
===بساطت قوه عاقله===
+
در علم [[فقه]] نیز، ‌عقل به عنوان یکی از دلایل شناخت [[احکام]] قرار دارد و به عقل اعتماد می‌کنند. در [[علم اصول]] نیز در باب حسن و قبح عقلی ثابت است که لزوم اطاعت اوامر و نواهی شارع به حکم عقل است.<ref>ملکی اصفهانی، مجتبی، فرهنگ اصطلاحات اصول، ج ۲، ص ۲۷۹.</ref>
  
در مورد قوه عاقله مطلب مهم دیگر بساطت یا مرکب آن است. دو نظر در این زمینه وجود دارد، بوعلی سینا در رساله خویش در جواب پرسشی منسوب به [[ابوریحان]] می‌نویسد که چون جوهر عاقله، صورت‌های معقولات را به تدریج می‌پذیرد و عوارض مختلف را بالقوه دارا هست، نمی‌تواند بسیط باشد.
+
البته، گفتنی است در [[اسلام]] در دو حوزۀ [[عقاید]] (اصول) و [[احکام]] (فروعات)، بعضی از احکام و مسائل فوق عقل وجود دارد که عقل، گرچه مخالفتی با آنها ندارد، اما به کُنه آنها نمی رسد و نمی تواند آنها را درک کند؛ مانند مباحث مربوط به جزئیات [[معاد]]. به هر حال، عقل انسان تا این اندازه می‌فهمد که این جهان دارای خدایی است و آن خدا دارای صفات کمال و جلال است... تا این اندازه از شناخت وظیفه عقل است و توان آن را هم دارد و خداوند تا این حد عقل را منع نکرده،‌ اما بیش از این مقدار که همان شناخت کنه و حقیقت ذات و صفات باری تعالی باشد،‌ عقل انسان عاجز است و توان شناخت آن را ندارد.
  
در مقابل، عده‌ای معتقدند این حرف درست نیست زیرا نمی‌توان ادراک معقولات که به اعتراف فلاسفه مساوی است با تجرد (و تجرد نیز مساوی است با بساطت) را با عدم بساطت آن جمع نمود. اما با توجه به دو اصل مسلم فلسفی حرکت جوهری و اتحاد عاقل و معقول، نفس حقیقتی است دارای مراتب که هر مرتبه آن حکمی دارد. یک مرتبه بالقوه است و یک مرتبه بالفعل. گاهی مرکب است و گاهی بسیط. نفس در آن مرتبه که معقولات را تعقل می‌کند، عین معقولات است و جدای از آن‌ها نیست. در این مرتبه بسیط است و مجرد و از هر نوع قوه و آمیزش با ماده، مبرا و منزه است.<ref>مقالات فلسفی، ج 1، ص 188 و 189.</ref>
+
[[قرآن مجید]] و روایات [[اهل بیت|معصومان‌]] علیهم السلام، عقل را در شناخت پاره ‌اى از معارف و حقایق برتر، ناتوان دانسته، آن را نه تنها براى سعادت بشر کافى نمى‌داند، بلکه حتى فاقد فهم و درک همه ‌علومى مى‌داند که آدمى براى تدبیر زندگى این دنیایى، به آنها نیازمند است،<ref>عقل و ایمان و انسان ‌شناسى، ص ۱۶.</ref> بدین جهت [[وحی]] در بخشى از آموزه ‌هاى خود نقش تأییدى و ارشادى نسبت به عقل بشرى دارد و در بخشى دیگر به اظهار حقایقى مى‌پردازد که فهم و عقل بشر عادى را جز از طریق پیروى وحى بدان راهى نیست، مانند مواقف و مقاماتى که در صحنه‌ [[قیامت]] وجود دارد و در آیات و اخبار وارده از آنها خبر داده شده است.
 +
 
 +
همچنین بر اساس دلایل عقلی و نقلی، عقل در برخی از حوزه ها نمی تواند فعالیت کند و به نتیجه برسد؛ اسلام برای تعقل آدمی علاوه بر شرط تبعیت از حجت و هدایت الهی، محدودیت موضوعی نیز قائل است. مثلا عقل انسان توان شناخت ذات و کُنه خداوند و درک آن را ندارد؛ زیرا که هر پدیده‌ای به دلیل پدیده و حادث بودن نمی‌تواند نامحدود و بی‌نهایت باشد، عقل بشری چون پدیده و مخلوق خداست، ‌بنابراین، محدود است و محدود نمی‌تواند نامحدود و بی‌نهایت را بشناسد. در مقابل، انسان را دعوت به تفکر در مظاهر و آیات الهی می کند؛ قال النبی صلی الله علیه وآله: «تفکّروا فی خَلق الله و لا تفکّروا فی الله فإنکم لَن تقدروا قدرَه».<ref>مجموعه ورام، ص ۲۵۰.</ref>
 +
 
 +
با بیان فوق این حقیقت آشکار مى‌شود که وحى و [[دین]] با اشرافى که نسبت به ادراکات عقلى و حسّى بشر دارند، نه تنها آنها را تخطئه و انکار نمى‌نماید، بلکه همراه إِخبار غیبى از وقایعى که در هنگام حشر و نشر حاصل مى‌شود، از ضوابط، حدود و قواعدى که عقل آدمى در چهارچوب آن مشى مى‌نماید نیز خبر داده و ضمن تلاش براى بارورى دانسته‌هاى عقلى، با اخبار مفهومى از مکاشفات و دریافت ‌هاى الاهى مواد نوینى را براى داورى ‌هاى عقلانى فراهم مى‌آورد.
 +
حاصل این که گزاره‌ ها و قضایاى عقلى نیز به عنوان بخشى از گزاره‌ هاى دینى مورد اعتبار بوده و از این رو اظهارات دینى حتى آن گاه که از حقایق غیبى خبر مى‌دهند، گرچه مشتمل بر حقایق فوق عقلانى باشند، هرگز مخالف و رویاروى با دریافت ‌هاى عقلى نمى‌باشند.<ref>شریعت در آیینه معرفت، ص ۳۶۸.</ref>
 +
 
 +
==رابطه عقل و دین==
 +
 
 +
از نظر [[قرآن مجید]] و روایات، یکی از بهترین و مطمئن ترین راه ها برای شناخت [[دین]] و رسیدن به مراتب بالای [[ایمان]]، نیروی عقل است؛ به همین جهت [[اسلام]] ارزش فوق العاده عقل را در مناسبت هاى مختلف آشکار ساخته است. تا جایی که [[رسول خدا]] صلی الله علیه وآله فرمود: «کسی که عقل ندارد، دین هم ندارد».<ref>مستدرک‌الوسائل، ج ۱۱، ص ۲۰۹.</ref>
 +
 
 +
اما علت آن که در اندیشه و نظرگاه ما برخی احکام با عقل تعارض و مخالفت دارند، در دو چیز است:
 +
یک. آن که بسیاری از واقعیات بنیادین اسلامی با عقل جزئی و حسابگر قابل تحلیل و تبیین نیست.
 +
دو. می بایست بین عقل و وهم فرق نهاد، و همان گونه که بیان شد، ممکن است یافته های وهم، یافته های عقل پنداشته شود.
 +
 
 +
عقل و [[فطرت]] انسان، مانند مخزنی است که تمام حقایق و واقعیت‌ها در آن وجود دارد، ‌لذا پیامبران هرآنچه را که می‌گویند مطابق عقل و منطق است. در [[اصول فقه]] اصطلاحی است به نام «قاعده ملازمه» که می‌گوید: «کلّ ما حَکم به العقل حَکم به الشرع»؛<ref>مظفر،‌ محمدرضا، ‌اصول الفقه، ج ۱، ص ۲۱۷.</ref> هر چیزی را که عقل حکم می‌کند، [[شرع]] هم به آن حکم می‌کند. عکس آن هم صحیح است؛ یعنی «کلّ ما حکم به الشرع حکم به العقل». لذا یکی از مبانی احکام شرع عقل است.
 +
بنابراین، احکام پیامبران و شارع بر خلاف عقل نیست، ‌آنچه را که آنان می‌گویند همان مرتکزات عقل است که در اثر القائات [[شیطان|شیاطین]]، انسا‌ن‌ها از آنها غفلت کرده‌اند. پیامبران آمدند تا مرتکزات و دفائن عقول مردم را به آنان یادآوری کنند.
 +
 
 +
نتیجه آن که شرع و عقل با هم هماهنگ و توأمند و در شرع حکمی که واقعاً مخالف فطرت باشد وجود ندارد. به همین جهت است که انسان برای قبول هر چیزی به دنبال دلیل می‌رود که وجدان و ارتکازش را قانع سازد و زمانی که با دلیل حقیقتی روشن شد می‌پذیرد.  
 +
[[علامه طباطبایی]] در جواب پرسش‌ “هانری کُربن” فرانسوی که پرسید در صورت پیدایش اختلاف و تعارض میان عقل و کتاب و سنت و شرع چه می‌کنید؟ فرمود: در صورتی که کتاب (قرآن) صریحاً نظر عقل را امضا و تصدیق نمود و به آن حجیت داده است، ‌هرگز اختلاف نظر میان آنها پیدا نخواهد شد.<ref>محسن ‌کدیور، دفتر عقل، ص۱۱۵.</ref>
  
 
==پانویس==
 
==پانویس==
<references/>
+
<references />
  
 
==منابع==
 
==منابع==
حسن رضایی، (بخش فرهنگ علوم انسانی و اسلامی)، تاریخ بازیابی: 7 خرداد 1391، [http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=41102 سایت پژوهشکده باقرالعلوم علیه‌السلام]]
 
 
محمد قریب، نثر طوبی
 
  
[[رده: اخلاق فردی]]
+
*[http://www.pajoohe.ir "عقل"، حسن رضایی، دانشنامه پژوهه]، تاریخ بازیابی: ۷ خرداد ۱۳۹۱.
 +
*"عقل"، پایگاه مدیریت اطلاعات علوم اسلامی.   
 +
*"عقل"، پایگاه اسلام پدیا.   
 +
*[[نثر طوبی (کتاب)|نثر طوبی]]، علامه شعرانی و محمد قریب.
 +
*[[آشنایی با علوم اسلامی (کتاب)|آشنایی با علوم اسلامی]]، مرتضی مطهری.
 +
[[رده: واژگان قرآنی]][[رده: قوای انسان]][[رده:تعاریف کلی]]
 +
[[رده:منابع اجتهاد در فقه شیعه]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۴ دسامبر ۲۰۲۵، ساعت ۱۱:۴۷

«عقل» به معنای درک کامل چیزی، یکی از قوای انسان و ارزشمندترین نعمت الهی برای اوست که به واسطه آن خیر و شرّ و حق و باطل را از یکدیگر تشخیص می‌دهد و به همین جهت است که انسان، اشرف مخلوقات نامیده شده است. اسلام بیش از هر دینی انسانها را دعوت به تفکر و تعقّل کرده و از نظر قرآن مجید و روایات، یکی از بهترین و مطمئن‌ترین راه‌ها برای شناخت دین و رسیدن به مراتب بالای ایمان، نیروی عقل است. عقل در کنار قرآن، سنت و اجماع، یکی از منابع چهارگانه اجتهاد در فقه شیعه بشمار می‌رود.

مفهوم‌شناسی

عقل در لغت به معنای امساک و نگه‌داشتن، بستن و بند کردن، باز ایستادن و منع چیزی است. در بارۀ معنای لغوی عقل گفته شده است که عقل از «عِقال» گرفته شده است؛ و «عقال» به معنای طنابی است که به وسیلۀ آن زانوی شتر سرکش را می بندند و به این دلیل به عقل، عقل می گویند که این نیروی باطنی، شهوات و هواها و خواسته های شیطانی درون انسان را به بند می کشد. به این مناسبت، ادراکی که انسان بر آن دل ببندد و چیزی را که با آن درک می کند «عقل» نامیده می شود.

واژه «عقل» هم معنی مصدری دارد و آن عبارت است از درک کامل چیزی، و هم معنی اسمی دارد و آن حقیقتی است که خوب و بد و حق و باطل و راست و دروغ را تشخیص می دهد.

همچنین واژۀ عقل و مشتقات آن در لغت به معنای فهمیدن، دریافت کردن است؛[۱] چنانکه در قرآن کریم نیز بیشتر به معنای فهم و ادراک آمده است.[۲] در روایات به معانی گوناگونی استعمال شده است که یکی از معانی آن، قوۀ تشخیص و ادراک و وادار کننده‌ انسان به نیکی و صلاح و بازدارندۀ وی از شر و فساد است. [۳]

در مقابل عقل، مفاهیمی چون جنون و سَفَه و حَُمق و جهل قرار دارد که هر کدام به اعتباری استعمال می شود.[۴]

شناخت حقایق و رسیدن به واقعیت با ابزارهاى گوناگونى -از جمله راه حس، راه دل و قلب و راه وحى- صورت مى‌پذیرد که از جمله ‌آنها، عقل مى‌باشد.[۵]

عقل در اصطلاح فلسفی و منطقی، به‌معنای جوهر مجرّد به حسب ذات و فعل است و در دو مورد مشخص به‌کار رفته است: ۱. عقل به معنای جوهر مستقل بالذات و بالفعل که اساس و پايه جهان ماوراء طبیعت و عالم روحانيت است. ۲. عقل به همان معنای نفس که حاکم بر اعمال و رفتار انسان است و دارای اطلاقات مختلفی است. در اصطلاح فلاسفه، عقل جوهر بسیطی است که مردم به وسیله‌ آن واقعیت ها را دریافت می‌کنند. بنابراین، عقل دریافتن واقعیت است. علاوه بر دریافت حقایق، نگهدارنده‌ نفس ناطقه و شرف دهنده‌ آن نیز هست.[۶] عقل از نظر فلسفی، جوهری است که هم ذاتاً مجرد است و هم فعلاً؛[۷] یعنی نه خودش جوهری مادی و جسمانی است و نه برای انجام دادن کارهایش احتیاج به ارتباط با بدن یا جسمی همانند بدن دارد تا آن را به منزله ابزاری بکار گیرد.

عقل در اصطلاح حکما دارای دو قسم است: ۱. عقل نظری: عقل نظری کارش درک و شناخت واقعیت‌ها و قضاوت در باره آنها است.[۸] ۲. عقل عملی: عقل عملی همان قوه ای است که کنش و رفتار آدمی را کنترل می کند.[۹] یا کارش درک باید ها و نباید ها است و در واقع عقل عملی مبنای علوم زندگی می باشد و مورد قضاوت در عقل عملی این است که این کار را بکنم یا نه؟[۱۰] عقل عملی به تعبیر امام صادق علیه السلام مرکز عبودیت انسان و سرمایه تحصیل بهشت از خداى سبحان است: «العقل ما عُبِد به الرحمن و اکتُسِب به الجِنان».[۱۱]

علامه شعرانی درباره تفاوت عقل با حسّ می گوید: «فرق حسّ و عقل آن است که باید آنچه ما حس می کنیم مانند نور و حرارت و بو و غیر آن، از جسمی باشد که در یکی از جوانب ما قرار گرفته و در یکی از اعضای ما تأثیر کند، اگر چیزی فعلاً موجود نباشد حس نمی کنیم و اگر در اعضای بدن ما تأثیر نکند بسبب دوری یا حاجب نیز حس نمی کنیم و اگر جوارح و آلات حس ناقص باشد باز حس نمی کنیم. چون چیزی که نیست، تأثیر در بدن ندارد و عضو آفت‌ناک متأثر نمی شود. وقتی چیزی را حس کردیم همان یکی را حس کرده ایم در همان وقتی که حاضر بود و افراد دیگر احساس دیگر می خواهند و آن فرد هم در وقت دیگر همچنین. اما عقل منحصر به یک فرد و یک وقت نیست، هر معنی کلی را که ادراک کنیم شامل همه افراد در همه زمان می شود و گویند هر چه انسان در کودکی و بزرگی بیش از طفل نوزاد می داند زاید بر حس است زیرا که حس در طفل دو روزه و سه روزه هست و مادرش را می بیند و طعم شیر را می پسندد و از صدا می ترسد، اما معنی انسان که مادرش یک فرد آن است نمی داند. سخن گفتن از لوازم ادراک کلیات است، زیرا که کلمات در هر جمله کلی است و این نعمتی است که خداوند خاص انسان فرمود تا علوم را فرا گیرد و از معلومات به مجهولات پی برد و دانش خویش را به دیگران بیاموزد و اگر حس تنها داشت، نمی توانست سخن بگوید و نه علم بیاموزد و این نخستین نعمت است که خدای به انسان داد؛ که فرمود: «وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا...[۱۲] ؛ همه نام ها را به آدم آموخت...». «خَلَقَ الْإِنْسَانَ * عَلَّمَهُ الْبَيَانَ[۱۳] ؛ انسان را آفرید، به او سخن آموخت». «عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ»[۱۴]. باری، همه آنچه ما به حواس درک می کنیم همه حیوانات درک می کنند؛ علت آنکه علوم انسانی را استنباط نکرده اند آن است که حس برای استنباط علوم کافی نیست و نیروئی دیگر می خواهد».[۱۵]

جایگاه عقل در اسلام

اسلام بیش از هر دینی انسان را دعوت به تفکر و تعقّل کرده است. این حقیقت را به راحتی می توان با رجوع به ظواهر قرآن و روایات اسلامی دریافت. بسیاری از آیات قرآن و روایات بطور صریح انسان را دعوت به تفکر در آیات و نشانه های الهی می کنند.

کلمه «عقل» و مشتقات آن ۴۹ بار در قرآن تکرار شده است و اغلب آنها دربارۀ منافقین و کفار است که این دو گروه به عنوان کسانی توصیف شده اند که از نعمت عقل بهره نمی برند: «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لَا يَعْقِلُونَ»[۱۶]

و نیز از قول اهل دوزخ می فرماید: «وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ[۱۷] ؛ و گفتند: اگر گوش می‌داديم و می‌فهميديم در ميان اهل سعیر نمى‌بوديم‌».

عقل در کنار قرآن، سنت و اجماع، یکی از منابع چهارگانه اجتهاد در فقه شیعه است. حجیت عقل از نظر شیعه به این معنی است که اگر در موردی عقل یک حکم قطعی داشت، آن حکم به حکم اینکه قطعی و یقینی است، حجت است.[۱۸] بنابراین بدیهی است کسی که اصلاً نمی اندیشد و از نعمت عقل استفاده نمی کند از نظر اسلام مطرود است و اگر به حکم ظاهر مسلمان باشد یقینا مؤمن نیست. رسول خدا صلی الله علیه وآله می فرماید: «قوام المرء عقله و لا دینَ لمن لا عقلَ له».[۱۹] و امام صادق علیه السلام می فرماید: «العقلُ دلیلُ المؤمن». زیرا عقل قدرت تمییز حق از باطل است و انسان بی ایمان، قدرت تمییز حق از باطل را ندارد.

عقل مورد اشاره اسلام، عقلی است که انسان را به سوی دین که عهده دار سعادت بشری است راهنمایی می کند. بنابراین عقل از نظر اسلام برای رسیدن به مراتب کمال ضروری بوده و در نهایت مراتب نازله عقل در صورت متابعت از آن، انسان را به انوار وحی که خود مراتب بالاتری از عقل محسوب می شوند مرتبط می کند. به این ترتیب، هر مرتبه ای از عقل در محدوده خود دارای حجیت بوده و آنچه مذموم است تحکم و جمود در انکار حقایقی است که درک آنها نیاز به اتصال به مراتب بالاتری از معرفت دارد.

اعتبار و گستره فعالیت عقل

اعتبار دینى عقل موجب شده است تا عقل به عنوان حجتى الهى در دامنه‌ ادراک و معرفت دینى از جایگاه معتبر و محترمى برخوردار باشد. عقل انسان می‌تواند جهان، ‌پدیده‌های آن،‌ قوانین حاکم بر آن را بشناسد و در آنها حکم و داوری کند.

در علم فقه نیز، ‌عقل به عنوان یکی از دلایل شناخت احکام قرار دارد و به عقل اعتماد می‌کنند. در علم اصول نیز در باب حسن و قبح عقلی ثابت است که لزوم اطاعت اوامر و نواهی شارع به حکم عقل است.[۲۰]

البته، گفتنی است در اسلام در دو حوزۀ عقاید (اصول) و احکام (فروعات)، بعضی از احکام و مسائل فوق عقل وجود دارد که عقل، گرچه مخالفتی با آنها ندارد، اما به کُنه آنها نمی رسد و نمی تواند آنها را درک کند؛ مانند مباحث مربوط به جزئیات معاد. به هر حال، عقل انسان تا این اندازه می‌فهمد که این جهان دارای خدایی است و آن خدا دارای صفات کمال و جلال است... تا این اندازه از شناخت وظیفه عقل است و توان آن را هم دارد و خداوند تا این حد عقل را منع نکرده،‌ اما بیش از این مقدار که همان شناخت کنه و حقیقت ذات و صفات باری تعالی باشد،‌ عقل انسان عاجز است و توان شناخت آن را ندارد.

قرآن مجید و روایات معصومان‌ علیهم السلام، عقل را در شناخت پاره ‌اى از معارف و حقایق برتر، ناتوان دانسته، آن را نه تنها براى سعادت بشر کافى نمى‌داند، بلکه حتى فاقد فهم و درک همه ‌علومى مى‌داند که آدمى براى تدبیر زندگى این دنیایى، به آنها نیازمند است،[۲۱] بدین جهت وحی در بخشى از آموزه ‌هاى خود نقش تأییدى و ارشادى نسبت به عقل بشرى دارد و در بخشى دیگر به اظهار حقایقى مى‌پردازد که فهم و عقل بشر عادى را جز از طریق پیروى وحى بدان راهى نیست، مانند مواقف و مقاماتى که در صحنه‌ قیامت وجود دارد و در آیات و اخبار وارده از آنها خبر داده شده است.

همچنین بر اساس دلایل عقلی و نقلی، عقل در برخی از حوزه ها نمی تواند فعالیت کند و به نتیجه برسد؛ اسلام برای تعقل آدمی علاوه بر شرط تبعیت از حجت و هدایت الهی، محدودیت موضوعی نیز قائل است. مثلا عقل انسان توان شناخت ذات و کُنه خداوند و درک آن را ندارد؛ زیرا که هر پدیده‌ای به دلیل پدیده و حادث بودن نمی‌تواند نامحدود و بی‌نهایت باشد، عقل بشری چون پدیده و مخلوق خداست، ‌بنابراین، محدود است و محدود نمی‌تواند نامحدود و بی‌نهایت را بشناسد. در مقابل، انسان را دعوت به تفکر در مظاهر و آیات الهی می کند؛ قال النبی صلی الله علیه وآله: «تفکّروا فی خَلق الله و لا تفکّروا فی الله فإنکم لَن تقدروا قدرَه».[۲۲]

با بیان فوق این حقیقت آشکار مى‌شود که وحى و دین با اشرافى که نسبت به ادراکات عقلى و حسّى بشر دارند، نه تنها آنها را تخطئه و انکار نمى‌نماید، بلکه همراه إِخبار غیبى از وقایعى که در هنگام حشر و نشر حاصل مى‌شود، از ضوابط، حدود و قواعدى که عقل آدمى در چهارچوب آن مشى مى‌نماید نیز خبر داده و ضمن تلاش براى بارورى دانسته‌هاى عقلى، با اخبار مفهومى از مکاشفات و دریافت ‌هاى الاهى مواد نوینى را براى داورى ‌هاى عقلانى فراهم مى‌آورد. حاصل این که گزاره‌ ها و قضایاى عقلى نیز به عنوان بخشى از گزاره‌ هاى دینى مورد اعتبار بوده و از این رو اظهارات دینى حتى آن گاه که از حقایق غیبى خبر مى‌دهند، گرچه مشتمل بر حقایق فوق عقلانى باشند، هرگز مخالف و رویاروى با دریافت ‌هاى عقلى نمى‌باشند.[۲۳]

رابطه عقل و دین

از نظر قرآن مجید و روایات، یکی از بهترین و مطمئن ترین راه ها برای شناخت دین و رسیدن به مراتب بالای ایمان، نیروی عقل است؛ به همین جهت اسلام ارزش فوق العاده عقل را در مناسبت هاى مختلف آشکار ساخته است. تا جایی که رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: «کسی که عقل ندارد، دین هم ندارد».[۲۴]

اما علت آن که در اندیشه و نظرگاه ما برخی احکام با عقل تعارض و مخالفت دارند، در دو چیز است: یک. آن که بسیاری از واقعیات بنیادین اسلامی با عقل جزئی و حسابگر قابل تحلیل و تبیین نیست. دو. می بایست بین عقل و وهم فرق نهاد، و همان گونه که بیان شد، ممکن است یافته های وهم، یافته های عقل پنداشته شود.

عقل و فطرت انسان، مانند مخزنی است که تمام حقایق و واقعیت‌ها در آن وجود دارد، ‌لذا پیامبران هرآنچه را که می‌گویند مطابق عقل و منطق است. در اصول فقه اصطلاحی است به نام «قاعده ملازمه» که می‌گوید: «کلّ ما حَکم به العقل حَکم به الشرع»؛[۲۵] هر چیزی را که عقل حکم می‌کند، شرع هم به آن حکم می‌کند. عکس آن هم صحیح است؛ یعنی «کلّ ما حکم به الشرع حکم به العقل». لذا یکی از مبانی احکام شرع عقل است. بنابراین، احکام پیامبران و شارع بر خلاف عقل نیست، ‌آنچه را که آنان می‌گویند همان مرتکزات عقل است که در اثر القائات شیاطین، انسا‌ن‌ها از آنها غفلت کرده‌اند. پیامبران آمدند تا مرتکزات و دفائن عقول مردم را به آنان یادآوری کنند.

نتیجه آن که شرع و عقل با هم هماهنگ و توأمند و در شرع حکمی که واقعاً مخالف فطرت باشد وجود ندارد. به همین جهت است که انسان برای قبول هر چیزی به دنبال دلیل می‌رود که وجدان و ارتکازش را قانع سازد و زمانی که با دلیل حقیقتی روشن شد می‌پذیرد. علامه طباطبایی در جواب پرسش‌ “هانری کُربن” فرانسوی که پرسید در صورت پیدایش اختلاف و تعارض میان عقل و کتاب و سنت و شرع چه می‌کنید؟ فرمود: در صورتی که کتاب (قرآن) صریحاً نظر عقل را امضا و تصدیق نمود و به آن حجیت داده است، ‌هرگز اختلاف نظر میان آنها پیدا نخواهد شد.[۲۶]

پانویس

  1. محمد معین،‌ فرهنگ معین،‌ واژه عقل.
  2. سجادی،‌ سید جعفر،‌ فرهنگ علوم فلسفی و کلامی، ماده عقل.
  3. کلینی، اصول کافی، ج۱، ص ۱۱.
  4. علامه شعرانی و محمد قریب، نثر طوبی، واژه عقل، انتشارات اسلامیه، ص۱۷۹.
  5. ملکی اصفهانی، مجتبی، فرهنگ اصطلاحات اصول، ج ۲، ص ۲۱۶.
  6. علی کرجی، اصطلاحات فلسفی و تفاوت آنها با یکدیگر، ‌ص ۱۷۱-۱۷۲.
  7. طباطبایی، محمدحسین؛ نهایة الحکمه، قم، نشر اسلامی، ۱۴۲۲ ق، ص ۱۱۷.
  8. مرتضی مطهری، ده گفتار، ص۴۶.
  9. جوادی آملی، عبدالله، رحیق مختوم، ج۱، ص۱۵۳.
  10. مرتضی مطهری، ده گفتار، ص۳۰-۳۱.
  11. کلینی، اصول کافی، ج۱،‌ ص ۱۱، ح ۳.
  12. سوره بقره، آیه ۳۱.
  13. سوره الرحمن، آیه ۳و۴.
  14. سوره علق، آیه ۵.
  15. علامه شعرانی، نثر طوبی، واژه "انسان"، انتشارات اسلامیه، ص۴۸.
  16. سوره انفال، آیه ۲۲.
  17. سوره ملک، آیه ۱۰.
  18. آشنایی با علوم اسلامی ۳، شهید مرتضی مطهری.
  19. منتخب میزان الحکمة، محمد ری شهری، ص ۳۵۶.
  20. ملکی اصفهانی، مجتبی، فرهنگ اصطلاحات اصول، ج ۲، ص ۲۷۹.
  21. عقل و ایمان و انسان ‌شناسى، ص ۱۶.
  22. مجموعه ورام، ص ۲۵۰.
  23. شریعت در آیینه معرفت، ص ۳۶۸.
  24. مستدرک‌الوسائل، ج ۱۱، ص ۲۰۹.
  25. مظفر،‌ محمدرضا، ‌اصول الفقه، ج ۱، ص ۲۱۷.
  26. محسن ‌کدیور، دفتر عقل، ص۱۱۵.

منابع

مسابقه از خطبه ۷۶ و ۲۳۰ نهج البلاغه