یحیی بن زید: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
سطر ۱: سطر ۱:
----
+
«یحیی بن زید علیه‌السلام» (۱۰۷-۱۲۵ ق)، فرزند [[زید بن علی بن الحسین|زید بن علی بن الحسین]] (علیه‌السلام) است که پس از [[قیام زید بن علی بن حسین (ع)|قیام]] و [[شهادت در راه خدا|شهادت]] پدرش، با گروهی از [[شیعه|شیعیان]] علیه حکومت [[امویان|اموی]] قیام کرد و در صدد بیداری مردم و تشویق آنان به رهایی از ستم امویان بر آمد. او سرانجام در منطقه [[خراسان]] در سال ۱۲۵ هجری در زمان حکومت [[ولید بن یزید بن عبدالملک|ولید بن یزید]] به شهادت رسید. زیارتگاهی منسوب به او در ولایت جوزجان<ref> جوزجان یکی از ولایات شمال افغانستان است. با جرجان یا گرگان اشتباه نشود که برخی از نویسندگان معاصر دچار این اشتباه فاحش شده اند.</ref> [[افغانستان]]، قرار دارد.
يحيي بن زيد، آفتاب جوزجان<ref> جوزجان يكي از ولايات شمال افغانستان است. با جرجان يا گرگان اشتباه نشود كه برخي از نويسندگان معاصر دچار اين اشتباه فاحش شده اند.</ref>
+
[[پرونده:يحيی بن زيد.jpg|بندانگشتی|زیارتگاه یحیی بن زید، افغانستان]]
  
'''اشاره'''
+
== ولادت و خاندان ==
 +
حضرت یحیی فرزند ارشد [[زید بن علی بن الحسین|زید بن علی بن الحسین]] علیه السلام و نوه [[امام سجاد علیه السلام|امام سجاد]] علیه‌السلام است که در سال ۱۰۷ هجری در [[مدینه]] دیده به جهان گشود. مادرش «ریطه» از زنان قبیله نور بود و در [[کوفه|کوفه]]، در عصر حکومت سیاه [[یوسف بن عمر ثقفی|یوسف بن عمر]]، با وضع دلخراشی به [[شهادت در راه خدا|شهادت]] رسید.<ref> زیدالشهید، الموسوی المقرم، ص ۱۷۳.</ref> جد مادری وی «ابوهاشم» از تبار [[امام علی]] علیه السلام بود. وی در یک سفر زیارتی به «[[بیت المقدس]]» به وسیله [[سلیمان بن عبدالملک|سلیمان بن عبدالملک]] مظلومانه به شهادت رسید.<ref> همان، ص ۱۷۱؛ الکامل، ج ۵، ص ۲۷۲.</ref>
  
هزار و دويست و نود و سه سال از خاطره پرشكوه قيام تاريخي ريحانه باغ ولايت «قتيل جوزجان» امامزاده يحيي بن زيد بن علي ابن الحسين بن علي بن ابي طالب عليه السلام در ولايت سرپل افغانستان سپري مي گردد. بي ترديد، پس از قيام زيد بن علي عليه السلام، اين دومين انقلاب و رستاخيزي بود كه در قلب قاره «آسيا» (افغانستان امروز) در دفاع از حريم امامت و مسلمانان ستمديده خراسان تحقق يافت. اينك پس از دوازده قرن و اندي، ياد و خاطره سردار بزرگ خراسان آفتاب جوزجان را بازمي نگريم بدان اميد كه همواره انقلابي بمانيم و حسيني فكر كنيم.
+
== قیام یحیی بن زید ==
 +
یحیی بن زید، پس از شکست [[قیام زید بن علی بن حسین (ع)|قیام زید بن علی]] و شهادت او، با ده تن از [[شیعیان]] انقلابی شهر را به قصد [[خراسان]] ترک گفت.<ref> همان، ص ۲۷۱.</ref>
  
'''تبارنامه'''
+
او در این زمان، چهارده سال بیشتر نداشت؛ ولی در فهم دینی و سیاسی فوق العاده ورزیده و کارکشته به نظر می رسید. او راوی و امانتدار انجیل آل محمد صلی الله علیه وآله، «[[صحیفه سجادیه]]» بود. راوی صحیفه، عمیر بن متوکل بلخی از پدرش متوکل بن هارون داستان خروج یحیی از کوفه را چنین نقل می کند: «وی را در حالی ملاقات کردم که پس از شهادت پدرش متوجه خراسان بود. او از حال [[امام صادق]] علیه السلام عموزاده خود که در [[مدینه]] بودند، پرسید و گفت: آیا جعفر بن محمد علیهما السلام را ملاقات کردی؟ گفتم: آری. گفت: آیا چیزی درباره من فرمود؟ گفتم: آری، فرمود: تو بر دار آویخته می شوی...».
  
حضرت يحيي فرزند ارشد «زيد ابن علي عليهما السلام و نوه چهارمين اختر آسمان امامت و ولايت است. در سال 107 ق نوزادي در خانه «حليف القرآن» زيد ابن علي عليه السلام در محله بني هاشم ديده به جهان گشود. مادرش «ريطه» از زنان قبيله نور بود و در كوفه، در عصر حكومت سياه يوسف بن عمر، با وضع دلخراشي به شهادت رسيد.<ref> زيدالشهيد، الموسوي المقرم، ص 173.</ref> جد مادري وي «ابوهاشم» از تبار [[امام علی]] عليه السلام بود. وي در يك سفر زيارتي به «بيت المقدس» به وسيله سليمان بن عبدالملك مظلومانه به شهادت رسيد.<ref> همان، ص 171؛ الكامل، ج 5، ص 272.</ref>
+
هارون بلخی می گوید: «یحیی بن زید را در حالی ملاقات کردم که هیچ کس را در عقل و فضل مثل او ندیده بودم».<ref> مقدمه صحیفه سجادیه.</ref>
  
'''سفرنامه'''
+
«سَلَمة بن ثابت» می گوید: پس از شکست قیام زید در [[کوفه]]، به یحیی بن زید گفتم: اینک کجا خواهی رفت؟ فرمود: «[[بین النهرین|بین النهرین]]» (یعنی [[کربلا|کربلا]]). آن‌گاه گفتم: اکنون که چنین قصد کرده ای، بشتاب تا آسمان کوفه روشن نشده از شهر بیرون شوی. ما نیز همراه وی از شهر خارج شدیم، در حالی که صدای [[اذان]] از مناره های مساجد کوفه به گوش می رسید.<ref> زیدالشهید، الموسوی المقرم، ص ۱۷۵.</ref> بعد از آن که از کوفه خارج شد، برای وداع کنار تربت خونین [[امام حسین]] علیه السلام حضور یافت و پس از [[زیارت]] آن مکان مقدس، عازم «[[مداین|مدائن]]» شهر تاریخی [[عراق]]، گردید. در آن دیار، مدتی در منزل دهقانی از دوستان خاندان [[امام علی علیه السلام|امام علی]] علیه السلام به سر برد و قبل از دستگیری، به یاری والی مدائن از آن شهر خارج شد. اندکی بعد، خبر ورود یحیی به شهر تاریخی «ری» قلب شیعیان را شاد ساخت.
  
در دل او ياوه گردد شام و روم × مي‌نگنجد مسلم اندر مرز و بوم
+
پس از آن، قافله مهاجران، به سمنان رسید و در خانه [[شیعه]] مخلص آن سامان، زیاد بن ابی زیاد قشیری فرود آمد.<ref> همان، ص ۱۷۶.</ref> آوازه ورود ایشان، خراسان را جانی تازه بخشید. جاسوسان حکومت خراسان در تعقیب یحیی و انقلابیون همراهش بودند، ولی هرگز بر آنان دست نمی یافتند؛ زیرا مردم مسلمان منطقه نوادگان [[امام علی علیه السلام|علی]] (ع) را از چشم خود بیشتر دوست داشتند و از آن‌ها حمایت می کردند. آتش علاقه به خاندان [[پیامبر اسلام|پیامبر]] صلی  الله  علیه  وآله در جای جای خراسان بزرگ برافروخته شده بود و شیعه در خراسان، بیش از دیگر سرزمین ها نیرومند و بااقتدار جلوه می کرد.
  
معني هجرت غلط فهميده اند × قصه گويان حق زما پوشيده اند.
+
یحیی بن زید همراه یارانش در سرخس به خانه عمرو تمیمی و حکم بن زید، که از موالیان [[اهل البیت|اهل بیت]] بودند، وارد شد. از دوستداران خاندان پیامبر صلی  الله  علیه  وآله دسته دسته محضر آنان می رسیدند و از وی استمداد و یاری می طلبیدند. جمعی نیز به محضر وی شتافتند؛ ولی یحیی بن زید خواسته های این فرقه متحجر و متعصب را نپذیرفت و همکاری با آن‌ها را رد کرد.<ref> زیدالشهید، ص ۱۷۶.</ref>
  
«اقبال»
+
کاروان مهاجران کوفه در کاروانسرای «حفصه»، در چند متری کاخ حاکم خراسان نصر بن سیار، اردو زد. خبر ورود یحیی وحشتی عجیب در دل دولت [[بنی امیه|اموی]] ایجاد کرد. نصر بی درنگ گروهی را مأمور دستگیری وی کرد. عصمت، که فرمانده گروه بود، فرمان محاصره کاروانسرا را صادر کرد. خود کنار سکوی دروازه کاروانسرا قرار گرفت و دستور داد تمام مسافران خسته را از برابر چشمانش عبور دهند. ناگاه یحیی بن زید، با کلاه نمدی و لباس پشمین در برابر دیدگان حیرت زده عصمت طلوع کرد. عصمت، که مجذوب سیمای نورانی جوان چهارده ساله علوی شده بود، با دست بر پشت او زد و گفت: هر چه زودتر از این شهر خارج شو که جای دوستان نیست...!<ref> همان.</ref>
  
امامزاده يحيي بن زيد عليه السلام، پس از شكست قيام [[كوفه]] و بر دار رفتن پيكر خونين پدر، با ده تن از شيعيان انقلابي شهر را به قصد خراسان ترك گفت.<ref> همان، ص 271.</ref>
+
کاروان خسته پس از ساعت‌ها راهپیمایی، خود را از هُرم ریگزارهای تشنه مرو نجات داد و به شهر «بلخ» رسید. نگهبانان، در هفت برج، به انتظار ورود کاروان‌های تجارتی و سیاحتی نشسته بودند. بلخ شهرت جهانی داشت و بزرگان آن همه [[شیعه]] و از [[سادات]] حسینی شمرده می شدند. مهاجران مدینه در خانه یکی از شیعیان شهر به نام «جریش بن عبدالرحمن شیبانی» مسکن گرفتند.<ref> همان، ص ۲۷۸.</ref>
  
او در اين زمان، چهارده سال بيشتر نداشت؛ ولي در فهم و شعور ديني و سياسي فوق العاده ورزيده و كاركشته به نظر مي رسيد. او راوي و امانتدار «انجيل آل محمد صلی الله علیه و آله، [[صحيفه سجاديه]]» بود. راوي صحيفه عمير بن متوكل بلخي از پدرش متوكل بن هارون داستان خروج يحيي از كوفه را چنين نقل مي كند: وي را در حالي ملاقات كردم كه پس از شهادت پدرش متوجه خراسان بود. او از حال [[امام صادق]] عليه السلام عموزادگان خود، كه در [[مدينه]] بودند، پرسيد و گفت: آيا جعفر بن محمد عليهما السلام را ملاقات كردي؟
+
شهر بلخ میزبان محور ارتباطی مردان مجاهد [[علویان|علوی]] درآمده بود. دوستان [[اهل  بیت]] علیهم السلام از گوشه و کنار خراسان به بلخ می آمدند تا با یحیی دیدار کنند. او هنوز خاطره قیام پدرش زید را فراموش نکرده بود و نیک می دانست که داعیان [[حکومت بنی عباس|بنی عباس]] چگونه با نیرنگ در پی قدرت می دوند. او می خواست مردم را بیدار سازد تا فریب شعارهای دروغین جاه طلبان و دنیاپرستان را نخورند و [[عمرو بن عاص|عمروعاص]] ها و [[ابوموسی اشعری|ابوموسی]] ها پرچمداران مسلمین نگردند. بدین ترتیب، بلخ مرکز فرماندهی و ترویج نشر فرهنگ اهل  بیت علیهم السلام شد.
  
گفتم: آري.
+
هنوز زمینه قیام عمومی شیعیان فراهم نشده بود که حکم دستگیری یحیی  بن  زید به نصر بن سیار، حاکم بزرگ خراسان، ابلاغ شد. این حکم به وسیله والی کوفه [[یوسف بن عمر ثقفی|یوسف بن عمر]] صادر شده و به تمام ولایات خراسان ابلاغ گردیده بود. بزودی پیکی محرمانه نزد والی بلخ عقیل بن مَعقَل شتافت تا به هر طریق ممکن وی را دستگیر کند.<ref> الانتفاضات الشیعه، هاشم معروف الحسین، ص ۵۰۴.</ref>
  
گفت: آيا چيزي درباره من فرمود؟
+
عقیل بن معقل، حاکم مزدور بلخ که حیات ننگین خود را در نابودی جوانمردان علوی و شیعیان می دید، فرمان داد همه ساکنان کوچک و بزرگ شهر در [[مسجد جامع]] گرد آیند. حاکم تک تک اهالی را در برابر چشمان حیرت زده خانواده شان شلاق زد. مزدوران او با کمال وقاحت و بی‌شرمی ششصد تازیانه بر بازوان جریش بن عبدالرحمن شیبانی، میزبان یحیی، زدند. وی، در حالی که شکنجه را تحمل می کرد، گفت: «به خدا سوگند، حتی اگر یحیی بن زید زیر گام‌هایم باشد به شما نخواهم گفت.
  
گفتم: آري، فرمود: تو بردار آويخته مي شوي...
+
فرزند نوجوان او «قریش»، که هنوز لذت [[ایمان]] و مبارزه در راه خدا را نچشیده بود، با مشاهده وضع اسفناک پدر، صفوف فشرده جمعیت شکنجه دیده بلخ را گسست و پایگاه یحیی را نشان داد. بدین ترتیب، طرح قیام شکست خورد و یحیی دستگیر شد. او و همراهان دلیرش را به زنجیر کشیدند و به مرو اعزام کردند. یحیی مدت‌ها در سیاهچال‌های مرو به سر برد تا این که [[ولید بن یزید بن عبدالملک|ولید بن یزید]] بر اریکه قدرت تکیه زد و فرمان آزادی وی را صادر کرد.
  
هارون بلخي مي گويد: «يحيي بن زيد را در حالي ملاقات كردم كه هيچ كس را در عقل و فضل مثل او نديده بودم».<ref> مقدمه [[صحيفه سجاديه]].</ref>
+
حاکم خراسان، یک رأس اسب، یک جفت نعلین و مقداری توشه در اختیار یحیی نهاد و کسانی را گماشت تا وی را شهر به شهر تا [[عراق]] همراهی کنند. کاروان آزادگان وارد سرخس گردید. حاکم شهر بیش از یک ساعت به آنان اجازه توقف نداد. ناگزیر راه نیشابور پیش گرفتند. سرانجام قافله مجاهدان، که شمارشان به هفتاد نفر می رسید، وارد نیشابور شد. فرماندار شهر، عمر بن زراره، سراسیمه محل فرود کاروان را محاصره کرد و اعلام جنگ داد.<ref> الکامل، ج ۵، ص ۲۷۱.</ref>
  
'''از كوفه تا جوزجان'''
+
امیر کاروان اظهار داشت: «ما برای جنگ نیامده ایم و از زندان نیز نگریخته ایم. پس از تهیه توشه، شهر را ترک می کنیم و مسیر عراق پیش می گیریم.» آن‌ها به سخنان حضرت یحیی اعتنا نکردند و ارتش اموی آماده نبرد با هفتاد و دو مهاجر علوی شد. یحیی بن زید لباس رزم پوشید و به یاران خود فرمان داد تا آماده دفاع از کیان [[اسلام]] باشند. جنگ ناخواسته با پرتاب یک تیر آغاز شد. یاران دلیر یحیی بن زید به قلب اردوگاه دشمن یورش بردند و عمر بن زراره به دست ابوالفضل و ابراهیم که علمدار و برادران رضاعی یحیی بودند، به قتل رسید. سپاه پیروز اسلام با غنایم به دست آمده از ارتش شکست خورده حاکم نیشابور از عزیمت به عراق منصرف شد و دیگر بار آهنگ بلخ و جوزجان کرد.<ref> عمدة الطالب فی انساب آل ابی طالب، ج ۲، ص ۲۹؛ طبری، ج ۵، ص ۵۳۷.</ref>
  
«سَلَمة بن ثابت» مي گويد: پس از شكست قيام زيد در [[كوفه]]، به يحيي بن زيد گفتم: اينك كجا خواهي رفت؟ فرمود: «بين النهرين». يعني (كربلا) آن‌گاه گفتم: اكنون كه چنين قصد كرده اي، بشتاب تا آسمان كوفه روشن نشده از شهر بيرون شوي. ما نيز همراه وي از شهر خارج شديم، در حالي كه صداي [[اذان]] از مناره هاي مساجد كوفه به گوش مي رسيد.<ref> زيدالشهيد، الموسوي المقرم، ص 175.</ref> بعد از آن كه از كوفه خارج شد، براي وداع كنار تربت خونين قافله سالار [[كربلا]] [[امام حسين]] عليه السلام حضور يافت و پس از [[زيارت]] آن مكان مقدس عازم «مدائن»، شهر تاريخي [[عراق]]، گرديد. در آن ديار، مدتي در منزل دهقاني از دوستان خاندان علي عليه السلام به سر برد و قبل از دستگيري، به ياري والي مدائن از آن شهر خارج شد. اندكي بعد، خبر ورود يحيي به شهر تاريخي «ري» قلب شيعيان را شاد ساخت.
+
سپاه کفرستیز یحیی بن زید از مسیر جاده ابریشم وارد هرات شد. از راه مرغاب و میمنه عبور کرد و به انبار، خطه انقلابیون علوی و مرکز تابستانی حکام جوزجان که امروز «سرپل» خوانده می شود، رسید. هفتصد تن از جوانان مؤمن و مسلمان خراسان وی را همراهی می کردند و آماده بودند در برابر سپاه بیش از ده هزار نفری دشمن، از فرزند [[اهل بیت]] علیهم السلام دفاع کنند. هر چند سپاه اسلام برای جنگ آمادگی نداشت، ولی بزودی دو سپاه در دو سوی رودخانه ارغوی صف بستند و آتش جنگ زبانه کشید. اردوگاه مجاهد مردان علوی هدف تیرهای ستمگران قرار گرفت و در لحظات آغازین نبرد، دهها تن از یاران یحیی به شهات رسیدند.<ref> عمدة الطالب، ج ۲، ص ۲۹۰.</ref>
  
'''قومس'''
+
دشت سرسبز «ارغوی» سه روز صحنه کارزار بود. در این مدت، صدها تن از طرفین کشته شدند. دشمن هر لحظه بر جنایات خود می افزود. آن‌ها اسرا و مجروحان را مورد تهاجم قرار می دادند و حتی پیکرهای شهیدان را مُثله می کردند. در سومین روز نبرد، وقتی صدای مؤذن برخاست، قهرمانان قیام جوزجان اجازه اقامه [[نماز]] خواست و با یارانش به نماز ایستاد. پس از نماز ظهر و عصر، دوباره جنگ نابرابر آغاز شد. یحیی بن زید شجاعانه سمت دشمن یورش برد، در حال پیشروی بود که ناگاه تیری از سپاه [[کفر|کفر]] بر پیشانی اش اصابت کرد و چهره اش را غرق خون ساخت و سرانجام با شماری از یاران باوفایش در عصر جمعه [[شعبان]] سال ۱۲۵ هجری به [[شهادت در راه خدا|شهادت]] رسید.<ref> عمدة الطالب، ج ۲، ص ۲۹۰؛ آثار باستانی خراسان، ج ۱، ص ۴۱۸.</ref>
  
قافله مهاجران «قبله» آرام، آرام به سمنان، دروازه ورودي خراسان، رسيد و در خانه [[شيعه]] مخلص آن سامان زياد بن ابي زياد قشيري فرود آمد.<ref> همان، ص 176.</ref> آوازه ورود پرستوهاي مهاجر، خراسان را جاني تازه بخشيد. جاسوسان حكومت خراسان سايه به سايه در تعقيب يحيي و انقلابيون همراهش بودند، ولي هرگز بر آنان دست نمي يافتند؛ زيرا مردم مسلمان منطقه نوادگان علي را از چشم خود بيشتر دوست داشتند و از آن‌ها حمايت مي كردند.
+
یزیدیان زمان بر پیکر بی جان شهدای دشت ارغوی اسب تاختند. مردی شامی به نام عنزه سر مبارک یحیی بن زید را از پیکرش جدا ساخت و به عنوان هدیه به «مرو» فرستاد. امیر مرو سر را به [[دارالخلافه شام]] گسیل کرد. پیکر غرقه به خون حضرت یحیی را در دروازه جوزجان، محل فعلی بارگاه، به دار آویختند و چهار سال همچنان آویخته باقی گزاردند.<ref>به گفته مردم، چنار کهنی که هم اکنون نزدیک مرقد وی ایستاده است، همان چوبه‌ دار اوست.</ref>  
  
'''سرخس'''
+
در سال ۱۲۹ هجری وقتی داعیان [[حکومت بنی عباس|بنی عباس]] به قدرت رسیدند، [[ابومسلم خراسانى|ابومسلم خراسانی]] پیکر یحیی بن زید علیه السلام را از دار به زیر آورد؛ بر آن [[نماز میت|نماز]] گزارد و به خاک سپرد.<ref> عمدة الطالب، ج ۲، ص ۲۹۰.</ref> تا بدین وسیله مردم خراسان را به حمایت خویش برانگیزد.
  
زمان شتابان سپري مي شد و خراسان همچنان به حضور «مهتاب خاوران» افتخار مي كرد. آتش علاقه به خاندان پيامبر صلي  الله  عليه  و  آله در جاي جاي خراسان بزرگ برافروخته شده بود. و شيعه در خراسان، بيش از ديگر سرزمين ها نيرومند و بااقتدار جلوه مي كرد.
+
[[دعبل خزاعی]] در شعری به شهادت یحیی بن زید و مدفن او اشاره کرده است:
  
يحيي بن زيد همراه يارانش در سرخس به خانه عمرو تميمي و حكم بن زيد، كه از مواليان اهل بيت بودند، وارد شد. از دوستداران خاندان پيامبر صلي  الله  عليه  و آله دسته دسته محضر مهاجر قبله مي رسيدند و از وي استمداد و ياري مي طلبيدند. جمعي نيز به محضر وي شتافتند؛ ولي حضرت يحيي بن زيد خواسته هاي اين فرقه متحجر و متعصب را نپذيرفت و همكاري با آن‌ها را رد كرد.<ref> زيدالشهيد، ص 176.</ref>
+
و اُخری بأرض الجوزجان محلّها * و قبر بباخمری<ref>اشاره به «[[قیام ابراهیم بن عبدالله محض]]» است.</ref> لدی القُربات<ref> دیوان دعبل خزاغی، اشعار تائیه.</ref>
  
'''ام‌القراي خراسان'''
+
پس از خبر شهادت یحیی بن زید علیه السلام، سرزمین پهناور خراسان یکپارچه در شور و انقلاب فرو رفت؛ پرچم‌های فراوانی به علامت عزا در در خانه ها و [[مناره]] های [[مسجد|مساجد]] و قلل کوهها برافراشته شد؛ در خراسان هفت روز عزای عمومی اعلام گردید و مردم در سوگ وی سیاه‌پوش شدند. شیعیان، زنجیر پای وی را به عنوان [[تبرک]]، در میان خود توزیع کردند و از آن نگین انگشتر ساختند.<ref> الانتفاضات الشیعه، ص ۵۰۶؛ تاریخ سیاسی و اجتماعی خراسان، ص ۳۸.</ref>
  
از سرخس تا «مرو»، مركز حكومت خراسان، 180 كيلومتر بود. كاروان مهاجران كوفه در كاروانسراي «حفصه»، در چند متري كاخ حاكم خراسان نصر بن  سيار، اردو زد. خبر ورود يحيي وحشتي عجيب در دل دولت مروان اموي ايجاد كرد. نصر بي درنگ گروهي را مأمور دستگيري وي كرد. عصمت، كه فرمانده گروه بود، فرمان محاصره كاروانسرا را صادر كرد. خود كنار سكوي دروازه كاروانسرا قرار گرفت و دستور داد تمام مسافران خسته را از برابر چشمانش عبور دهند. ناگاه يحيي بن زيد، امير كاروان، با كلاه نمدي و لباس پشمين در برابر ديدگان حيرت زده عصمت طلوع كرد. عصمت، كه مجذوب سيماي نوراني جوان چهارده ساله علوي شده بود، با دست بر پشت او زد و گفت: هر چه زودتر از اين شهر خارج شو كه جاي دوستان نيست...!<ref> همان.</ref>
+
اکنون تربت مطهر امامزاده یحیی بن زید در هزار و پانصد متری شرق شهر سرپل در ولایت جوزجان قرار گرفته است و همه مذاهب و اقوام به مزار وی احترام بسیار می نهند. این بارگاه تنها امامزاده [[افغانستان]] است که با یک واسطه به امام [[عصمت|معصوم]] می رسد.  
 
+
==پانویس==
'''قبة الاسلام'''
 
 
 
كاروان خسته و سوخته دل [[مدينه]] پس از ساعت‌ها راهپيمايي، خود را از هُرم ريگزارهاي تشنه مرو نجات داد و به شهر «بلخ» رسيد. برج و باروي شهر از چند فرسخي پيدا بود. نگهبانان، در هفت برج، به انتظار ورود كاروان‌هاي تجارتي و سياحتي نشسته بودند. بلخ شهرت جهاني داشت و بزرگان آن همه [[شيعه]] و از سادات حسيني شمرده مي شدند. پرستوهاي مهاجر در خانه يكي از شيعيان شهر به نام «جريش بن عبدالرحمن شيباني» مسكن گرفتند.<ref> همان، ص 278.</ref>
 
 
 
'''بلخ، ميزبان مهتاب'''
 
 
 
شهر بلخ ميزبان مهتاب و محور ارتباطي مجاهد مردان علوي درآمده بود. دوستان [[اهل  بيت]] عليهم السلام از گوشه و كنار خراسان به بلخ مي آمدند تا با يحيي ديدار كنند. او هنوز خاطره قيام پدرش زيد را فراموش نكرده بود و نيك مي دانست كه داعيان بني عباس چگونه با نيرنگ در پي قدرت مي دوند. او مي خواست مردم را بيدار سازد تا فريب شعارهاي دروغين جاه طلبان و دنياپرستان را نخورند و عمروعاص ها و ابوموسي ها پرچمداران مسلمين نگردند. بدين ترتيب، بلخ مركز فرماندهي و ترويج نشر فرهنگ اهل  بيت عليهم السلام شد. هنوز زمينه قيام عمومي شيعيان فراهم نشده بود كه حكم دستگيري وي به نصر بن سيار، حاكم بزرگ خراسان، ابلاغ شد. اين حكم به وسيله والي كوفه يوسف بن عمر صادر و به تمام ولايات خراسان ابلاغ گرديده بود. بزودي پيكي محرمانه نزد والي بلخ عقيل بن مَعقَل شتافت تا به هر طريق ممكن يحيي  بن  زيد را دستگير كند.<ref> الانتفاضات الشيعه، هاشم معروف الحسين، ص 504.</ref>
 
 
 
'''شانه هاي زخمي'''
 
 
 
عقيل بن معقل، حاكم مزدور بلخ كه حيات ننگين خود را در نابودي جوانمردان علوي و شيعيان مي ديد، فرمان داد همه ساكنان كوچك و بزرگ شهر در مسجد جامع گرد آيند. اهالي ستمديده بلخ در مسجد شهر گرد آمدند. حاكم تك تك اهالي را در برابر چشمان حيرت زده خانواده شان شلاق زد. مزدوران او با كمال وقاهت و بي‌شرمي ششصد تازيانه بر بازوان جريش بن عبدالرحمن شيباني، ميزبان يحيي، زدند. وي، در حالي كه شكنجه را تحمل مي كرد، گفت: «به خدا سوگند، حتي اگر يحيي بن زيد زير گام‌هايم باشد به شما نخواهم گفت!»
 
 
 
فرزند نوجوان او «قريش»، كه هنوز لذت [[ايمان]] و مبارزه در راه خدا را نچشيده بود، با مشاهده وضع اسفناك پدر صفوف فشرده جمعيت شكنجه ديده بلخ را گسست و پايگاه يحيي را نشان داد. بدين ترتيب، طرح قيام شكست خورد و يحيي دستگير شد. او و همراهان دليرش را به زنجير كشيدند و به مرو اعزام كردند. يحيي مدت‌ها در سياهچال‌هاي مرو به سر برد تا اين كه وليد بن يزيد بر اريكه قدرت تكيه زد و فرمان آزادي وي را صادر كرد.
 
 
 
حاكم خراسان، يك رأس اسب، يك جفت نعلين و مقداري توشه در اختيار يحيي نهاد و كساني را گماشت تا وي را شهر به شهر تا [[عراق]] همراهي كنند. كاروان آزادگان وارد سرخس گرديد. حاكم شهر بيش از يك ساعت به آنان اجازه توقف نداد. ناگزير راه نيشابور پيش گرفتند. سرانجام قافله مجاهدان، كه شمارشان به هفتاد نفر مي رسيد، وارد نيشابور شد. فرماندار شهر عمر بن زراره سراسيمه محل فرود كاروان را محاصره كرد و اعلام جنگ داد.<ref> الكامل، ج 5، ص 271.</ref>
 
 
 
'''دفاع مقدس'''
 
 
 
امير كاروان اظهار داشت: «ما براي جنگ نيامده ايم و از زندان نيز نگريخته ايم. پس از تهيه توشه، شهر را ترك مي كنيم و مسير عراق پيش مي گيريم.» آن‌ها به سخنان حضرت يحيی اعتنا نكردند و ارتش اموي آماده نبرد با هفتاد و دو پرستوي مهاجر شد. شيرمرد بيشه ولايت لباس رزم پوشيد و به ياران خود فرمان داد تا آماده دفاع از كيان اسلام باشند. جنگ ناخواسته با پرتاب يك تير آغاز شد. ياران دلير يحيي بن زيد به قلب اردوگاه دشمن يورش بردند و فرمانده سپاه شيطان عمر بن زراره به دست ابوالفضل و ابراهيم كه علمدار و برادران رضاعي يحيي بودند، به قتل رسيد. سپاه پيروز اسلام با غنايم به دست آمده از ارتش شكست خورده حاكم نيشابور از عزيمت به عراق منصرف شد و ديگر بار آهنگ بلخ و جوزجان كرد.<ref> عمدة الطالب في انساب آل ابي طالب، ج 2، ص 29؛ طبري، ج 5، ص 537.</ref>
 
 
 
'''انبار، شهر خون و قيام'''
 
 
 
سپاه كفرستيز يحيي بن زيد از مسير جاده ابريشم وارد هرات شد. از راه مرغاب و ميمنه عبور كرد و به انبار، خطه انقلابيون علوي و مركز تابستاني حكام جوزجان كه امروز (سرپل) خوانده مي شود، رسيد. هفتصد تن از جوانان مؤمن و مسلمان خراسان وي را همراهي مي كردند و آماده بودند در برابر سپاه بيش از ده هزار نفري دشمن از فرزند [[اهل بيت]] عليهم السلام دفاع كنند. هر چند سپاه اسلام براي جنگ آمادگي نداشت، ولي بزودي دو سپاه در دو سوي رودخانه ارغوي صف بستند و آتش جنگ زبانه كشيد. اردوگاه مجاهد مردان علوي هدف تيرهاي ستمگران قرار گرفت و در لحظات آغازين نبرد، دهها تن از ياران يحيي به ملكوت اعلي شتافتند.<ref> عمدة الطالب، ج 2، ص 290.</ref>
 
 
 
'''حماسه حسيني'''
 
 
 
دشت سرسبز «ارغوي»(××) سه روز صحنه كارزار بود. در اين مدت، صدها تن از طرفين كشته شدند. مردان و زنان مسلمان با تمام وجود از سربازان زخمي اسلام پذيرايي مي كردند. دشمن هر لحظه بر جنايات خود مي افزود. آن‌ها اسرا و مجروحان را مورد تهاجم قرار مي دادند و حتي پيكرهاي شهيدان را مثله مي كردند. در سومين روز نبرد، وقتي صداي مؤذن برخاست، قهرمانان قيام جوزجان اجازه اقامه [[نماز]] خواست و با يارانش به نماز ايستاد. پس از [[نماز ظهر]] و عصر دوباره جنگ نابرابر آغاز شد. شيرمرد علوي شجاعانه سمت دشمن يورش برد، در حال پيشروي بود كه ناگاه تيري از سپاه كفر بر سجده گاه حضرتش اصابت كرد و چهره اش را غرق خون ساخت. آسمان گريست؛ زمين خراسان لرزيد، فرياد وا مظلوما، وامصيبتاي مردم داغده انبار در غم مصيبت جانگاه شهيد جوزجان به آسمان برخاست و حضرتش با شماري از ياران باوفايش در عصر جمعه [[شعبان]] سال 125 هجري به شهادت رسيد.<ref> عمدة الطالب، ج 2، ص 290؛ آثار باستاني خراسان، ج 1، ص 418.</ref>
 
 
 
'''چوبه‌دار'''(×××)
 
 
 
يزيديان زمان بر پيكر بي جان شهداي دشت ازغوي اسب تاختند. مردي شامي به نام عنزه سر مبارك يحيي بن زيد را از پيكرش جدا ساخت و به عنوان هديه به «مرو» فرستاد. امير مرو سر را به دارالخلافه شام گسيل كرد. پيكر غرقه به خون حضرت يحيي را در دروازه جوزجان، محل فعلي بارگاه، به دار آويختند و چهار سال همچنان آويخته باقي گزاردند. در سال 129 ق وقتي داعيان بني عباس به قدرت رسيدند، ابومسلم خراساني پيكر يحيي بن زيد عليه السلام را از دار به زير آورد؛ بر آن [[نماز]] گزارد و به خاك سپرد.<ref> عمدة الطالب، ج 2، ص 290.</ref> تا بدين وسيله مردم خراسان را به حمايت خويش برانگيزد.
 
 
 
'''مزار آفتاب'''
 
 
 
و اُخري بارض الجوزجان محلّه ها و قبر بباخمري لدي القربات.<ref> ديوان دعبل خزاغي، اشعار تائيه.</ref>
 
 
 
«دعبل»
 
 
 
اكنون تربت مطهر شهيد جوزجان، امامزاده يحيي بن زيد در هزار و پانصد متري شرق شهر سرپل در ولايت جوزجان قرار گرفته است. مزار وي چلچراغي است كه همه مذاهب و اقوام از آن نور مي گيرند و بدان احترام بسيار مي نهند. اين بارگاه تنها امامزاده افغانستان است كه با يك واسطه به امام معصوم عليه السلام مي رسد. امامزادگان ديگري نيز در افغانستان وجود دارند؛ ولي به عظمت و بزرگواري اين گوهر تابناك نمي رسند.
 
 
 
'''بازتاب قيام'''
 
 
 
پس از خبر شهادت يحيي بن زيد عليه السلام، سرزمين پهناور خراسان يكپارچه در شور و انقلاب فرو رفت؛ پرچم‌هاي بي شمار به علامت عزا در درخانه ها و مناره هاي مساجد و قلل كوهها برافراشته شد؛ در خراسان هفتاد روز عزاي عمومي اعلام گرديد و مردم در سوگ وي سياه‌پوش شدند. شيعيان زنجير پاي وي را به عنوان تبرك، در ميان خود توزيع كردند و از آن نگين انگشتر ساختند.<ref> الانتفاضات الشيعه، ص 506؛ تاريخ سياسي و اجتماعي خراسان، ص 38.</ref>
 
 
 
==پانویس ==
 
 
<references />
 
<references />
(××). گفتني است چنار كهني كه هم اكنون نزديك مرقد وي ايستاده است به گفته مردم همان چوبه‌دار اوست.
+
==منابع==
 
+
* "آفتاب جوزجان"، سید حسن احمدی‌نژاد بلخی، فرهنگ کوثر، شماره ۳۰، ۱۳۷۸.
(×××). نام برگزيده زندگاني يحيي بن زيد اثر نگارنده است كه چاپ شده است.
+
* "ﺑﺮرﺳی ﺗﺎرﻳﺨی زﻧﺪﮔﺎﻧی و ﻣﺪﻓﻦ ﻳﺤﻴی ﺑﻦ زﻳﺪ"، سید رضا هاشمی، پژوهشگاه علوم انسانی شماره ۴، ۱۳۹۳.
 
+
[[رده:خاندان اهل البیت علیهم السلام]][[رده:امامزادگان]]
 
 
===منبع===
 
 
 
سيد حسن احمدي‌نژاد بلخي, فرهنگ كوثر، شماره 30، صفحه 50-52، شهريور 1378
 
 
 
 
[[رده:اماکن مقدسه افغانستان]]
 
[[رده:اماکن مقدسه افغانستان]]

نسخهٔ ‏۲۲ مهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۴:۰۵

«یحیی بن زید علیه‌السلام» (۱۰۷-۱۲۵ ق)، فرزند زید بن علی بن الحسین (علیه‌السلام) است که پس از قیام و شهادت پدرش، با گروهی از شیعیان علیه حکومت اموی قیام کرد و در صدد بیداری مردم و تشویق آنان به رهایی از ستم امویان بر آمد. او سرانجام در منطقه خراسان در سال ۱۲۵ هجری در زمان حکومت ولید بن یزید به شهادت رسید. زیارتگاهی منسوب به او در ولایت جوزجان[۱] افغانستان، قرار دارد.

زیارتگاه یحیی بن زید، افغانستان

ولادت و خاندان

حضرت یحیی فرزند ارشد زید بن علی بن الحسین علیه السلام و نوه امام سجاد علیه‌السلام است که در سال ۱۰۷ هجری در مدینه دیده به جهان گشود. مادرش «ریطه» از زنان قبیله نور بود و در کوفه، در عصر حکومت سیاه یوسف بن عمر، با وضع دلخراشی به شهادت رسید.[۲] جد مادری وی «ابوهاشم» از تبار امام علی علیه السلام بود. وی در یک سفر زیارتی به «بیت المقدس» به وسیله سلیمان بن عبدالملک مظلومانه به شهادت رسید.[۳]

قیام یحیی بن زید

یحیی بن زید، پس از شکست قیام زید بن علی و شهادت او، با ده تن از شیعیان انقلابی شهر را به قصد خراسان ترک گفت.[۴]

او در این زمان، چهارده سال بیشتر نداشت؛ ولی در فهم دینی و سیاسی فوق العاده ورزیده و کارکشته به نظر می رسید. او راوی و امانتدار انجیل آل محمد صلی الله علیه وآله، «صحیفه سجادیه» بود. راوی صحیفه، عمیر بن متوکل بلخی از پدرش متوکل بن هارون داستان خروج یحیی از کوفه را چنین نقل می کند: «وی را در حالی ملاقات کردم که پس از شهادت پدرش متوجه خراسان بود. او از حال امام صادق علیه السلام عموزاده خود که در مدینه بودند، پرسید و گفت: آیا جعفر بن محمد علیهما السلام را ملاقات کردی؟ گفتم: آری. گفت: آیا چیزی درباره من فرمود؟ گفتم: آری، فرمود: تو بر دار آویخته می شوی...».

هارون بلخی می گوید: «یحیی بن زید را در حالی ملاقات کردم که هیچ کس را در عقل و فضل مثل او ندیده بودم».[۵]

«سَلَمة بن ثابت» می گوید: پس از شکست قیام زید در کوفه، به یحیی بن زید گفتم: اینک کجا خواهی رفت؟ فرمود: «بین النهرین» (یعنی کربلا). آن‌گاه گفتم: اکنون که چنین قصد کرده ای، بشتاب تا آسمان کوفه روشن نشده از شهر بیرون شوی. ما نیز همراه وی از شهر خارج شدیم، در حالی که صدای اذان از مناره های مساجد کوفه به گوش می رسید.[۶] بعد از آن که از کوفه خارج شد، برای وداع کنار تربت خونین امام حسین علیه السلام حضور یافت و پس از زیارت آن مکان مقدس، عازم «مدائن» شهر تاریخی عراق، گردید. در آن دیار، مدتی در منزل دهقانی از دوستان خاندان امام علی علیه السلام به سر برد و قبل از دستگیری، به یاری والی مدائن از آن شهر خارج شد. اندکی بعد، خبر ورود یحیی به شهر تاریخی «ری» قلب شیعیان را شاد ساخت.

پس از آن، قافله مهاجران، به سمنان رسید و در خانه شیعه مخلص آن سامان، زیاد بن ابی زیاد قشیری فرود آمد.[۷] آوازه ورود ایشان، خراسان را جانی تازه بخشید. جاسوسان حکومت خراسان در تعقیب یحیی و انقلابیون همراهش بودند، ولی هرگز بر آنان دست نمی یافتند؛ زیرا مردم مسلمان منطقه نوادگان علی (ع) را از چشم خود بیشتر دوست داشتند و از آن‌ها حمایت می کردند. آتش علاقه به خاندان پیامبر صلی الله علیه وآله در جای جای خراسان بزرگ برافروخته شده بود و شیعه در خراسان، بیش از دیگر سرزمین ها نیرومند و بااقتدار جلوه می کرد.

یحیی بن زید همراه یارانش در سرخس به خانه عمرو تمیمی و حکم بن زید، که از موالیان اهل بیت بودند، وارد شد. از دوستداران خاندان پیامبر صلی الله علیه وآله دسته دسته محضر آنان می رسیدند و از وی استمداد و یاری می طلبیدند. جمعی نیز به محضر وی شتافتند؛ ولی یحیی بن زید خواسته های این فرقه متحجر و متعصب را نپذیرفت و همکاری با آن‌ها را رد کرد.[۸]

کاروان مهاجران کوفه در کاروانسرای «حفصه»، در چند متری کاخ حاکم خراسان نصر بن سیار، اردو زد. خبر ورود یحیی وحشتی عجیب در دل دولت اموی ایجاد کرد. نصر بی درنگ گروهی را مأمور دستگیری وی کرد. عصمت، که فرمانده گروه بود، فرمان محاصره کاروانسرا را صادر کرد. خود کنار سکوی دروازه کاروانسرا قرار گرفت و دستور داد تمام مسافران خسته را از برابر چشمانش عبور دهند. ناگاه یحیی بن زید، با کلاه نمدی و لباس پشمین در برابر دیدگان حیرت زده عصمت طلوع کرد. عصمت، که مجذوب سیمای نورانی جوان چهارده ساله علوی شده بود، با دست بر پشت او زد و گفت: هر چه زودتر از این شهر خارج شو که جای دوستان نیست...![۹]

کاروان خسته پس از ساعت‌ها راهپیمایی، خود را از هُرم ریگزارهای تشنه مرو نجات داد و به شهر «بلخ» رسید. نگهبانان، در هفت برج، به انتظار ورود کاروان‌های تجارتی و سیاحتی نشسته بودند. بلخ شهرت جهانی داشت و بزرگان آن همه شیعه و از سادات حسینی شمرده می شدند. مهاجران مدینه در خانه یکی از شیعیان شهر به نام «جریش بن عبدالرحمن شیبانی» مسکن گرفتند.[۱۰]

شهر بلخ میزبان محور ارتباطی مردان مجاهد علوی درآمده بود. دوستان اهل بیت علیهم السلام از گوشه و کنار خراسان به بلخ می آمدند تا با یحیی دیدار کنند. او هنوز خاطره قیام پدرش زید را فراموش نکرده بود و نیک می دانست که داعیان بنی عباس چگونه با نیرنگ در پی قدرت می دوند. او می خواست مردم را بیدار سازد تا فریب شعارهای دروغین جاه طلبان و دنیاپرستان را نخورند و عمروعاص ها و ابوموسی ها پرچمداران مسلمین نگردند. بدین ترتیب، بلخ مرکز فرماندهی و ترویج نشر فرهنگ اهل بیت علیهم السلام شد.

هنوز زمینه قیام عمومی شیعیان فراهم نشده بود که حکم دستگیری یحیی بن زید به نصر بن سیار، حاکم بزرگ خراسان، ابلاغ شد. این حکم به وسیله والی کوفه یوسف بن عمر صادر شده و به تمام ولایات خراسان ابلاغ گردیده بود. بزودی پیکی محرمانه نزد والی بلخ عقیل بن مَعقَل شتافت تا به هر طریق ممکن وی را دستگیر کند.[۱۱]

عقیل بن معقل، حاکم مزدور بلخ که حیات ننگین خود را در نابودی جوانمردان علوی و شیعیان می دید، فرمان داد همه ساکنان کوچک و بزرگ شهر در مسجد جامع گرد آیند. حاکم تک تک اهالی را در برابر چشمان حیرت زده خانواده شان شلاق زد. مزدوران او با کمال وقاحت و بی‌شرمی ششصد تازیانه بر بازوان جریش بن عبدالرحمن شیبانی، میزبان یحیی، زدند. وی، در حالی که شکنجه را تحمل می کرد، گفت: «به خدا سوگند، حتی اگر یحیی بن زید زیر گام‌هایم باشد به شما نخواهم گفت.

فرزند نوجوان او «قریش»، که هنوز لذت ایمان و مبارزه در راه خدا را نچشیده بود، با مشاهده وضع اسفناک پدر، صفوف فشرده جمعیت شکنجه دیده بلخ را گسست و پایگاه یحیی را نشان داد. بدین ترتیب، طرح قیام شکست خورد و یحیی دستگیر شد. او و همراهان دلیرش را به زنجیر کشیدند و به مرو اعزام کردند. یحیی مدت‌ها در سیاهچال‌های مرو به سر برد تا این که ولید بن یزید بر اریکه قدرت تکیه زد و فرمان آزادی وی را صادر کرد.

حاکم خراسان، یک رأس اسب، یک جفت نعلین و مقداری توشه در اختیار یحیی نهاد و کسانی را گماشت تا وی را شهر به شهر تا عراق همراهی کنند. کاروان آزادگان وارد سرخس گردید. حاکم شهر بیش از یک ساعت به آنان اجازه توقف نداد. ناگزیر راه نیشابور پیش گرفتند. سرانجام قافله مجاهدان، که شمارشان به هفتاد نفر می رسید، وارد نیشابور شد. فرماندار شهر، عمر بن زراره، سراسیمه محل فرود کاروان را محاصره کرد و اعلام جنگ داد.[۱۲]

امیر کاروان اظهار داشت: «ما برای جنگ نیامده ایم و از زندان نیز نگریخته ایم. پس از تهیه توشه، شهر را ترک می کنیم و مسیر عراق پیش می گیریم.» آن‌ها به سخنان حضرت یحیی اعتنا نکردند و ارتش اموی آماده نبرد با هفتاد و دو مهاجر علوی شد. یحیی بن زید لباس رزم پوشید و به یاران خود فرمان داد تا آماده دفاع از کیان اسلام باشند. جنگ ناخواسته با پرتاب یک تیر آغاز شد. یاران دلیر یحیی بن زید به قلب اردوگاه دشمن یورش بردند و عمر بن زراره به دست ابوالفضل و ابراهیم که علمدار و برادران رضاعی یحیی بودند، به قتل رسید. سپاه پیروز اسلام با غنایم به دست آمده از ارتش شکست خورده حاکم نیشابور از عزیمت به عراق منصرف شد و دیگر بار آهنگ بلخ و جوزجان کرد.[۱۳]

سپاه کفرستیز یحیی بن زید از مسیر جاده ابریشم وارد هرات شد. از راه مرغاب و میمنه عبور کرد و به انبار، خطه انقلابیون علوی و مرکز تابستانی حکام جوزجان که امروز «سرپل» خوانده می شود، رسید. هفتصد تن از جوانان مؤمن و مسلمان خراسان وی را همراهی می کردند و آماده بودند در برابر سپاه بیش از ده هزار نفری دشمن، از فرزند اهل بیت علیهم السلام دفاع کنند. هر چند سپاه اسلام برای جنگ آمادگی نداشت، ولی بزودی دو سپاه در دو سوی رودخانه ارغوی صف بستند و آتش جنگ زبانه کشید. اردوگاه مجاهد مردان علوی هدف تیرهای ستمگران قرار گرفت و در لحظات آغازین نبرد، دهها تن از یاران یحیی به شهات رسیدند.[۱۴]

دشت سرسبز «ارغوی» سه روز صحنه کارزار بود. در این مدت، صدها تن از طرفین کشته شدند. دشمن هر لحظه بر جنایات خود می افزود. آن‌ها اسرا و مجروحان را مورد تهاجم قرار می دادند و حتی پیکرهای شهیدان را مُثله می کردند. در سومین روز نبرد، وقتی صدای مؤذن برخاست، قهرمانان قیام جوزجان اجازه اقامه نماز خواست و با یارانش به نماز ایستاد. پس از نماز ظهر و عصر، دوباره جنگ نابرابر آغاز شد. یحیی بن زید شجاعانه سمت دشمن یورش برد، در حال پیشروی بود که ناگاه تیری از سپاه کفر بر پیشانی اش اصابت کرد و چهره اش را غرق خون ساخت و سرانجام با شماری از یاران باوفایش در عصر جمعه شعبان سال ۱۲۵ هجری به شهادت رسید.[۱۵]

یزیدیان زمان بر پیکر بی جان شهدای دشت ارغوی اسب تاختند. مردی شامی به نام عنزه سر مبارک یحیی بن زید را از پیکرش جدا ساخت و به عنوان هدیه به «مرو» فرستاد. امیر مرو سر را به دارالخلافه شام گسیل کرد. پیکر غرقه به خون حضرت یحیی را در دروازه جوزجان، محل فعلی بارگاه، به دار آویختند و چهار سال همچنان آویخته باقی گزاردند.[۱۶]

در سال ۱۲۹ هجری وقتی داعیان بنی عباس به قدرت رسیدند، ابومسلم خراسانی پیکر یحیی بن زید علیه السلام را از دار به زیر آورد؛ بر آن نماز گزارد و به خاک سپرد.[۱۷] تا بدین وسیله مردم خراسان را به حمایت خویش برانگیزد.

دعبل خزاعی در شعری به شهادت یحیی بن زید و مدفن او اشاره کرده است:

و اُخری بأرض الجوزجان محلّها * و قبر بباخمری[۱۸] لدی القُربات[۱۹]

پس از خبر شهادت یحیی بن زید علیه السلام، سرزمین پهناور خراسان یکپارچه در شور و انقلاب فرو رفت؛ پرچم‌های فراوانی به علامت عزا در در خانه ها و مناره های مساجد و قلل کوهها برافراشته شد؛ در خراسان هفت روز عزای عمومی اعلام گردید و مردم در سوگ وی سیاه‌پوش شدند. شیعیان، زنجیر پای وی را به عنوان تبرک، در میان خود توزیع کردند و از آن نگین انگشتر ساختند.[۲۰]

اکنون تربت مطهر امامزاده یحیی بن زید در هزار و پانصد متری شرق شهر سرپل در ولایت جوزجان قرار گرفته است و همه مذاهب و اقوام به مزار وی احترام بسیار می نهند. این بارگاه تنها امامزاده افغانستان است که با یک واسطه به امام معصوم می رسد.

پانویس

  1. جوزجان یکی از ولایات شمال افغانستان است. با جرجان یا گرگان اشتباه نشود که برخی از نویسندگان معاصر دچار این اشتباه فاحش شده اند.
  2. زیدالشهید، الموسوی المقرم، ص ۱۷۳.
  3. همان، ص ۱۷۱؛ الکامل، ج ۵، ص ۲۷۲.
  4. همان، ص ۲۷۱.
  5. مقدمه صحیفه سجادیه.
  6. زیدالشهید، الموسوی المقرم، ص ۱۷۵.
  7. همان، ص ۱۷۶.
  8. زیدالشهید، ص ۱۷۶.
  9. همان.
  10. همان، ص ۲۷۸.
  11. الانتفاضات الشیعه، هاشم معروف الحسین، ص ۵۰۴.
  12. الکامل، ج ۵، ص ۲۷۱.
  13. عمدة الطالب فی انساب آل ابی طالب، ج ۲، ص ۲۹؛ طبری، ج ۵، ص ۵۳۷.
  14. عمدة الطالب، ج ۲، ص ۲۹۰.
  15. عمدة الطالب، ج ۲، ص ۲۹۰؛ آثار باستانی خراسان، ج ۱، ص ۴۱۸.
  16. به گفته مردم، چنار کهنی که هم اکنون نزدیک مرقد وی ایستاده است، همان چوبه‌ دار اوست.
  17. عمدة الطالب، ج ۲، ص ۲۹۰.
  18. اشاره به «قیام ابراهیم بن عبدالله محض» است.
  19. دیوان دعبل خزاغی، اشعار تائیه.
  20. الانتفاضات الشیعه، ص ۵۰۶؛ تاریخ سیاسی و اجتماعی خراسان، ص ۳۸.

منابع

  • "آفتاب جوزجان"، سید حسن احمدی‌نژاد بلخی، فرهنگ کوثر، شماره ۳۰، ۱۳۷۸.
  • "ﺑﺮرﺳی ﺗﺎرﻳﺨی زﻧﺪﮔﺎﻧی و ﻣﺪﻓﻦ ﻳﺤﻴی ﺑﻦ زﻳﺪ"، سید رضا هاشمی، پژوهشگاه علوم انسانی شماره ۴، ۱۳۹۳.