آیه 94 سوره طه

از دانشنامه‌ی اسلامی
(تغییرمسیر از آیه ۹۴ طه)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
مشاهده آیه در سوره

قَالَ يَا ابْنَ أُمَّ لَا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلَا بِرَأْسِي ۖ إِنِّي خَشِيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي

مشاهده آیه در سوره


<<93 آیه 94 سوره طه 95>>
سوره : سوره طه (20)
جزء : 16
نزول : مکه

ترجمه های فارسی

هارون گفت: ای برادر مهربان (بر من قهر و عتاب مکن و) سر و ریش من مگیر، ترسیدم بگویی تو میان بنی اسرائیل تفرقه انداختی و به سخنم وقعی ننهادی.

گفت: ای پسر مادرم! نه ریش مرا بگیر و نه سرم را، من ترسیدم که بگویی: میان بنی اسرائیل تفرقه و جدایی انداختی و سفارش مرا [در حفظ وحدت بنی اسرائیل] رعایت نکردی.

گفت: «اى پسر مادرم، نه ريش مرا بگير و نه [موى‌] سرم را، من ترسيدم بگويى: ميان بنى‌اسرائيل تفرقه انداختى و سخنم را مراعات نكردى.»

گفت: اى پسر مادرم، چنگ به ريش و سر من مينداز. من ترسيدم كه بگويى: تو ميان بنى‌اسرائيل جدايى افكندى، و گفتار مرا رعايت نكردى.

(هارون) گفت: «ای فرزند مادرم! [= ای برادر!] ریش و سر مرا مگیر! من ترسیدم بگویی تو میان بنی اسرائیل تفرقه انداختی، و سفارش مرا به کار نبستی!»

ترجمه های انگلیسی(English translations)

He said, ‘O son of my mother! Do not grab my beard or my head! I feared lest you should say, ‘‘You have caused a rift among the Children of Israel and did not heed my word [of advice].’’’

He said: O son of my mother! seize me not by my beard nor by my head; surely I was afraid lest you should say: You have caused a division among the children of Israel and not waited for my word.

He said: O son of my mother! Clutch not my beard nor my head! I feared lest thou shouldst say: Thou hast caused division among the Children of Israel, and hast not waited for my word.

(Aaron) replied: "O son of my mother! Seize (me) not by my beard nor by (the hair of) my head! Truly I feared lest thou shouldst say, 'Thou has caused a division among the children of Israel, and thou didst not respect my word!'"

معانی کلمات آیه

ترقب: رقبه (به كسر اول) و رقوب: انتظار و حفظ. «لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي‏» دستور مرا مراعات نكردى.[۱]

تفسیر آیه

تفسیر نور (محسن قرائتی)


قالَ يا هارُونُ ما مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا «92»

(موسى در حالى كه موى سر و صورت برادر را گرفته بود به او) گفت: اى هارون! زمانى كه ديدى آنان گمراه شدند، چه چيز تو را بازداشت؟

أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَيْتَ أَمْرِي «93»

از اينكه مرا پيروى نكنى؟ (چرا براى نجات مردم فوراً به سراغ من نيامدى؟) آيا دستور مرا نافرمانى كردى؟

قالَ يَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَ لا بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي «94»

(هارون در جواب) گفت: (اى برادر و) اى فرزند مادرم! (موى) ريش و سر مرا (به مؤاخذه) مگير، همانا من ترسيدم (با برخورد تند من، آنها متفرّق شوند و) تو بگويى ميان بنى‌اسرائيل تفرقه انداختى و كلام مرا مراقبت نكردى!

نکته ها

هنگامى كه حضرت موسى عليه السلام از كوه طور بازگشت و قوم خود را منحرف ديد، سه گروه‌

جلد 5 - صفحه 380

رازير سؤال برد: الف: مردم‌ «يا قَوْمِ أَ لَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ»، ب: هارون عليه السلام‌ يا هارُونُ ما مَنَعَكَ‌ ...، ج: سامرى‌ «فَما خَطْبُكَ يا سامِرِيُّ».

به گفته‌ى تفسير اطيب‌البيان، چون هارون عليه السلام پيامبر و معصوم است و به وظيفه‌ى نهى از منكر خود نيز عمل كرده است، مى‌توان مؤاخذه موسى عليه السلام را به اصطلاح يك جنگ زرگرى دانست كه به در مى‌گويد تا ديوار بشنود. به هارون مى‌گويد كه مردم حساب كار خود را بكنند.

در تفسير صافى به نقل از امام صادق عليه السلام آمده است‌كه توبيخ موسى عليه السلام براى آن بود كه چرا هارون عليه السلام به محض ديدن آن وضع، آن‌را فوراً به موسى اطلاع نداد.

در شيوه‌ى تبليغ گاه مى‌بايست براى تكان دادن افكار عمومى و ايجاد لرزه بر اندام مرده‌ى جامعه، دست به كار تازه‌اى زد. چنانچه موسى عليه السلام آن برخورد تند را با جانشين معصوم خويش انجام داد و يا حضرت على عليه السلام در هنگام خطبه خواندن سيلى محكمى به صورت خود زدند، تا مردم را توجّه دهند.

پیام ها

1- رهبران بايد پاسخگوى انحرافات مردم باشند. «يا هارُونُ ما مَنَعَكَ»

2- سكوت و بى‌تفاوتى مسئولين، مورد توبيخ است. «ما مَنَعَكَ»

3- بدعاقبتى، آفتى براى دينداران است. «رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا»

4- پيامبر مى‌تواند فرمان‌بَر پيامبر ديگر باشد. «أَ فَعَصَيْتَ أَمْرِي»

5- در جامعه بايد مديريت واحد حاكم باشد. «أَ فَعَصَيْتَ أَمْرِي»

6- براى خاموش كردن غضب ديگران، از كلمات عاطفى استفاده كنيم. «يَا بْنَ أُمَّ»

7- دين وديندارى مهم‌تر از فاميل‌دارى است. «لا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي»

8- غيرت و تعصّب دينى، لازمه‌ى پيامبرى است. «لا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي»

9- به متّهم فرصت دفاع بدهيم. «لا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي»

جلد 5 - صفحه 381

10- موى بلند وزلف داشتن براى مرد جايز است. «وَ لا بِرَأْسِي»

11- خطر تفرقه‌ى يك امّت، هارون پيامبر را نيز مى‌ترساند. «إِنِّي خَشِيتُ»

12- حفظ وحدت، مهم‌تر از نجات يك گروه است. إِنِّي خَشِيتُ‌ ... فَرَّقْتَ‌

13- در تصميم‌گيرى‌ها بايد به مسئله‌ى اهمّ ومهم توجّه كرد. «إِنِّي خَشِيتُ»

14- در برخوردهاى انقلابى بايد به عوارض كار توجّه كرد و نبايد يكسو نگر بود. إِنِّي خَشِيتُ‌ ...

15- خطر تفرقه‌افكنى مهم‌تر از خطر سكوت در برابر انحراف است. فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ‌ ...

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



قالَ يَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَ لا بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي (94)

قالَ يَا بْنَ أُمَ‌: گفت هارون در مقام ملاطفت و استعطاف، اى پسر مادر من. بنا به قول اشهر و اكثر، موسى عليه السلام برادر پدر و مادرى هارون بود، لكن ذكر مادر را نمود براى رقت دل موسى عليه السلام و به جهت رفق و ملايمت و تحريك شفقت و مرحمت موسى گفت: اى پسر مادر من. لا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَ لا بِرَأْسِي‌: مگير محاسن و نه سر مرا. چون در آن زمان عادت بود بجاى مصافحه و معانقه، اين كار مى‌نمودند، و منفور طباع نبود براى آنكه معتاد بود، و عادات به اختلاف ازمان و اشخاص و اماكن مختلف مى‌شود. يا اين را بر وجه كنايه گفته باشد، چنانكه يكى از ما گويد دست از سر و ريش من بدار كه من در اين كار بى‌جرم هستم و مرا به آن مؤاخذه منما.

إِنِّي خَشِيتُ‌: بدرستى كه من ترسيدم اگر مقاتله كنم با آنها، يا ايشان را واگذارم و نزد تو آيم. أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ‌: اينكه تو گوئى جدائى انداختى ميان بنى اسرائيل به اين وجه كه سه دسته شوند: فرقه‌اى با من ملحق به‌

جلد 8 - صفحه 318

تو شوند، و فرقه‌اى پيروى سامرى كنند، و فرقه‌اى در امر خود شاك و متحير بمانند؛ با وجود بر اين، مأمون نبودم اگر واگذارم ايشان را منجر شود اختلاف آنها به خونريزى و شدت تصميم و ثبات بر پيروى سامرى. وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي‌: و گوئى نگاه نداشتى و رعايت نكردى وصيت مرا و عمل به آن ننمودى زمانى كه گفتم خليفه باش مرا در قوم من و اصلاح كن امر ايشان را. حاصل آنكه در ظهور اين داهيه، من اصلاح را در حفظ خون آنها و مدارات ديدم تا تو مراجعت كنى.

تبصره: 1- سيد مرتضى علم الهدى (رحمه اللّه) در تنزيه الانبياء در وجه صدور اين فعل از موسى عليه السلام فرمود: چنين حالت غيظ و غضب براى موسى حاصل شد به سبب استعظام آنچه از قوم ناشى گرديد، چنانكه گاهى انسان از فرط غيظ و شدت فكر، به سر خود مى‌زند و ريش خود را به دست مى‌گيرد يا انگشت و لب خود را به دندان گزيند. و چون موسى و هارون از يك پدر و مادر بودند، او را به منزله جان و نفس خود مى‌دانست، پس با او بجا آورد آنچه انسان در حالت غضب با نفس خود نمايد. و بعد از آن سيد فرموده: اين حال، مختلف الحكم شود به حسب، پس آنچه به جهت اكرام در محلى باشد همان كار در موضع ديگر استخفاف محسوب شود، و آنچه در محلى اهانت باشد در موضعى اكرام گردد «1».

2- شيخ مفيد اعلى اللّه مقامه فرموده: موسى عليه السلام خواست اظهار كند آنچه او را وارد شد از غيظ و غضب بر قوم براى صدور بزرگترين گناه كه كفر و ارتداد آنها باشد. پس صدور اين حالت تألم و رنج و تعب از آن حضرت، به سبب گمراهى آنها بود براى اعلام ايشان از بزرگى بدى حال و مآل در دنيا و عقبى، تا منزجر شوند از آن و ديگر چنين اقدامى ننمايند و متنبه گردند.

3- صدوق در وجه آن فرمايد: عادت متعارف است هر گاه انسان مغموم شود به سبب مصيبت بزرگى، دست به سر خود گذارد، و يا به جهت ورود داهيه عظيمه، ريش خود را به دست گيرد. پس موسى خواست دانا گرداند هارون را

«1» تنزيه الانبياء ص 81- 80، بيان الوجه فى اخذ موسى (ع) براس اخيه يجره.

جلد 8 - صفحه 319

به آنكه موقع اغتمام بود به آنچه قوم بجا آوردند، و لازم بود او را در اين مصيبت به آنچه متعاهد است، زيرا پيغمبر به منزله چوپان و امت به منزله رمه باشند، و سزاوار است چوپان را به اغتمام به سبب تفرقه و اهلاك گوسفندان. و چون او را به منزله خود قرار داده بود در ميان قوم براى حفظ و اصلاح آنها، لذا با او بجا آورد آنچه با خود بجا آورد، و عتاب و خطاب با او براى تنبيه امت است بر شدت عظمت امر «1».


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


قالُوا ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنا وَ لكِنَّا حُمِّلْنا أَوْزاراً مِنْ زِينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْناها فَكَذلِكَ أَلْقَى السَّامِرِيُّ (87) فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ فَقالُوا هذا إِلهُكُمْ وَ إِلهُ مُوسى‌ فَنَسِيَ (88) أَ فَلا يَرَوْنَ أَلاَّ يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلاً وَ لا يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً (89) وَ لَقَدْ قالَ لَهُمْ هارُونُ مِنْ قَبْلُ يا قَوْمِ إِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ وَ إِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونِي وَ أَطِيعُوا أَمْرِي (90) قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عاكِفِينَ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْنا مُوسى‌ (91)

قالَ يا هارُونُ ما مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا (92) أَلاَّ تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَيْتَ أَمْرِي (93) قالَ يَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَ لا بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي (94) قالَ فَما خَطْبُكَ يا سامِرِيُّ (95) قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها وَ كَذلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي (96)

ترجمه‌

گفتند تخلّف نكرديم وعده ترا باختيارمان ولى ما بار كرده شديم ببارهاى گران از زيور قوم پس انداختيم آنها را پس همچنين انداخت سامرى‌

پس بيرون آورد براى آنها گوساله‌اى، كالبدى كه بود مر او را بانگ گوساله پس گفتند اين است خداى شما و خداى موسى پس فراموش كرد

آيا پس نمى‌بينند آنكه بر نميگرداند بسوى آنها سخنى را و مالك نميباشد براى آنها زيانى و نه سودى را

و بتحقيق گفت مر ايشانرا هارون از پيش اى قوم جز اين نيست كه امتحان شديد بآن و همانا پروردگار شما خداى بخشنده است پس پيروى كنيد مرا و اطاعت نمائيد فرمان مرا

گفتند هميشه خواهيم بود بر او مقيمان تا بر گردد بسوى ما موسى‌

گفت اى هارون چه باز داشت تو را وقتى كه ديدى آنها را كه گمراه شدند

از آنكه متابعت كنى مرا آيا بيرون رفتى از فرمان من‌

گفت اى پسر مادر من مگير محاسنم و نه سرم را همانا من ترسيدم كه بگوئى جدائى افكندى ميان بنى اسرائيل و مراقبت نكردى سخن مرا

گفت پس چيست اين كار بزرگ تو اى سامرى‌

گفت بينا شدم بچيزى كه بينا نشدند بآن پس گرفتم مشتى از جاى پاى آن فرستاده پس انداختم آنرا و اين چنين كارى را خوب جلوه داد براى من نفسم.

تفسير

پس از آنكه حضرت موسى بقوم اعتراض فرمود بتقريب مذكور در آيات سابقه آنها در مقام معذرت خواهى عرضه داشتند ما باختيار تام و ميل طبيعى خودمان تخلّف از عهدى كه با شما كرده بوديم ننموديم ولى سامرى ما را فريب داد و بار گرانى بدوش ما گذارد كه زيور و زينتهاى طلاى قبطيانرا كه عاريه نموده بوديم و در وقت بيرون آمدن از مصر براى آنكه متوجّه بعزم حركت ما نشوند مسترد ننموديم در كوره آتش افروخته او انداختيم يا باز يورهائى كه از آنها آب دريا بيرون انداخته بود اين معامله را كرديم براى آنكه از گناه تصرف در آنها فارغ شويم و خود سامرى هم آنچه از آن زيورها داشت در آن گود ريخت پس از مجموع آنها گوساله‌اى كه عبارت از كالبد و جسدى بود داراى صوتى مانند صوت گوساله بيرون آورد براى قوم پس او و كسانيكه بدوا باو گرويده بودند گفتند اين گوساله خداى شما و خداى موسى است و آنهم بصوت خود تصديق مينمود و گفتند موسى فراموش كرد كه خدا اينجا است يا گم كرد راه وصول بحقّ‌

جلد 3 صفحه 521

را و بطلب او در كوه طور توقف نمود و بعضى گفته‌اند مراد آنستكه سامرى فراموش كرد عهد ايمان بخدا و پيغمبر او را و بنابراين جمله فنسى كلام مستقلى است از خداوند و بنابر قول اوّل جزء مقاله سامرى و اصحاب او است لذا خداوند در مقام ردّ آنها فرموده آيا نمى‌بينند كه اگر از آن گوساله سؤالى نمايند جواب نميدهد و نميتواند بآنها ضررى و نفعى برساند و تفصيل اين واقعه در سوره بقره ذيل آيه و إذ واعدنا موسى گذشت و از سعيد بن جبير نقل شده كه سامرى از اهل كرمان بوده و در بنى اسرائيل نفوذ كلمه داشته و بعضى گفته‌اند از خود آنها بوده ولى نفاق داشته و بعضى گفته‌اند قبلا در بلدى بوده كه اهل آن گاو پرست بودند و محبت آن در دل او جاى داشته لذا مرتكب اين امر شنيع شده در هر حال حضرت هارون قبل از مراجعت موسى عليه السّلام از كوه طور قوم را موعظه و نصيحت فرموده بود باين تقريب كه اى قوم من اين امتحان و ابتلائى است از جانب خداوند بسبب گوساله كه از شما شده گول سامرى و اتباع او را نخوريد و گوساله را پرستش ننمائيد خداوند و پروردگار شما همان خداى يكتاى بخشنده مهربان است كه حضرت موسى بشما معرفى كرده و چنانچه عهد كرديد در غيبت برادرم اطاعت و متابعت از من نمائيد ثابت و راسخ باشيد و دين حق را از دست ندهيد آنها در جواب گفتند ما دست از عبادت گوساله بر نميداريم تا موسى بسوى ما مراجعت نمايد و قمّى ره فرموده آنها اراده نمودند هرون را بكشند و او فرار كرد و قوم بكار خود ادامه دادند تا مدّت ميقات كه چهل شب بود بپايان رسيد و چون روز دهم ذو الحجّه شد خداوند الواح تورية را بموسى عليه السّلام عطا فرمود و باو وحى شد كه ما قوم تو را در فتنه انداختيم و سامرى آنها را گمراه كرد و گوساله پرست شدند و آن صداى گوساله كرد حضرت موسى عرض كرد پروردگارا گوساله را سامرى ساخت صدا را كه باو داد فرمود من دادم چون ديدم پشت بمن كردند و رو باو آوردند خواستم فتنه آنها را افزون كنم پس موسى عليه السّلام مراجعت نمود و هرون را مورد عتاب قرار داد و فرمود چه چيز باز داشت تو را چون ديدى قوم گمراه شدند بعبادت گوساله از آنكه متابعت كنى مرا در غضب براى خدا و مقاتله با اهل كفر و ارتداد يا چرا دنبال من نيامدى و مرا از اين واقعه خبردار ننمودى و در هر حال كلمه لا در ألّا زائده است آيا نافرمانى مرا

جلد 3 صفحه 522

نمودى كه گفتم متعصّب در دين و مجاهد در راه حق باش و قمّى ره فرموده كه آنحضرت در اين حال چنان خشمگين شد كه الواح تورية را انداخت و ريش و سر برادر را گرفت و بجانب خود كشيد و كلام مذكور را فرمود و هرون براى تحريك حس عطوفت و مهربانى آنحضرت متذكر نسبت خود شد و عرضه داشت اى پسر مادر من ريش و سر مرا مگير من ترسيدم كه تو بفرمائى چرا جدائى و تفرقه انداختى ميان بنى اسرائيل چون اگر ميخواستم با آنها جنگ كنم يا از آنها كناره‌گيرى نمايم لابد يك دسته با من بودند و يكدسته بر من و قهرا دو دستگى و اختلاف روى ميداد ميان آنها و اگر ميخواستم بشما ملحق شوم و واقعه را عرضه بدارم ترسيدم بگوئى چرا از دستور من كه تو را خليفه قرار دادم و گفتم مشغول باصلاح امور آنها باش تخلّف نمودى چون اصلاح موقوف بود بآنكه در ميانشان باشم و نصيحت و دلالت نمايم و بمدارا رفتار كنم تا شما مراجعت نمائيد و تصميم خودتان را در باره آنها اتخاذ فرمائيد و در علل از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه چون پرسيدند از آنحضرت كه چرا موسى عليه السّلام سر و ريش برادرش را گرفت و بجانب خود كشيد با آنكه او تقصيرى نكرده بود جواب فرمود براى آنكه او مفارقت از قوم نكرد و ملحق بموسى عليه السّلام نشد ولى اگر از آنها جدا شده بود عذاب نازل ميشد حقير عرض ميكنم شايد مقصود اين باشد كه آنها مستحق عذاب بودند و نبايد مورد ترحّم شوند و حضرت موسى بالطّبع غيور و هارون مترحّم بود پس حضرت موسى روى بسامرى نمود و شديدا او را مورد عتاب قرار داد كه اين چه كارى بود كردى و چه وادار كرد تو را باين امر شنيع او گفت آنروز كه خداوند فرعون و فرعونيان را غرق نمود من در مقدّمه لشگر شما بودم و ديدم و متوجّه شدم كه هر جا مركوب جبرئيل پا ميگذارد زمين در زير پاى او حركت ميكند و كسى متوجّه باين امر نبود من مشتى از خاك زير پاى او برداشتم و نگهداشتم و در جوف گوساله ريختم او زنده شد و صدا كرد و اين عمل را نفس امّاره بسوء من در نظرم جلوه داد كه خوب كارى است و هنرمندى مرا نزد قوم آشكار ميكند و مرتكب شدم و شرح اين قضايا قبلا در سوره بقره و اعراف گذشته است و گفته‌اند تشدّد موسى عليه السّلام بهارون براى تنبه قوم بخطاء خودشان بود و الا او ميدانست كه ساحت هارون منزّه از تقصير است‌

جلد 3 صفحه 523

و كاملا بوظيفه خود عمل نموده است ..

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


قال‌َ يَا بن‌َ أُم‌َّ لا تَأخُذ بِلِحيَتِي‌ وَ لا بِرَأسِي‌ إِنِّي‌ خَشِيت‌ُ أَن‌ تَقُول‌َ فَرَّقت‌َ بَين‌َ بَنِي‌ إِسرائِيل‌َ وَ لَم‌ تَرقُب‌ قَولِي‌ (94)

‌گفت‌: هارون‌ بموسي‌ اي‌ پسر مادر ‌من‌ نگير بمحاسن‌ ‌من‌ و نه‌ برأس‌ ‌من‌ محققا ‌من‌ ترسيدم‌ اينكه‌ بگويي‌ متفرق‌ كردي‌ و تفرقه‌ انداختي‌ ‌بين‌ بني‌ اسرائيل‌ و مراقبت‌ نكردي‌ قول‌ مرا.

(قال‌َ يَا بن‌َ أُم‌َّ) تعبير ‌به‌ ‌ يا ‌ ‌بن‌ ام‌ ‌براي‌ فرو نشاندن‌ غضب‌ موسي‌ ‌بود‌ اشاره‌ ‌به‌ اينكه‌ ‌من‌ و تو ‌از‌ يك‌ پستان‌ شير خورده‌ايم‌ و ‌در‌ يك‌ دامن‌ پرورش‌ يافته‌ايم‌ نبايد بيكديگر ‌اينکه‌ نحوه‌ غضبناك‌ شويم‌.

(لا تَأخُذ بِلِحيَتِي‌ وَ لا بِرَأسِي‌) اشاره‌ بآيه شريفه‌ ‌است‌ (وَ أَخَذَ بِرَأس‌ِ أَخِيه‌ِ يَجُرُّه‌ُ إِلَيه‌ِ قال‌َ ابن‌َ أُم‌َّ إِن‌َّ القَوم‌َ استَضعَفُونِي‌ وَ كادُوا يَقتُلُونَنِي‌ فَلا تُشمِت‌ بِي‌َ الأَعداءَ وَ لا تَجعَلنِي‌ مَع‌َ القَوم‌ِ الظّالِمِين‌َ) اعراف‌ آيه 149 و سرّ ‌اينکه‌ قضيّه‌ اينست‌ ‌که‌ ‌بر‌ بني‌ اسرائيل‌ معلوم‌ شود ‌که‌ امر عظيمي‌ مرتكب‌ شدند ‌که‌ ‌با‌ برادرش‌ ‌اينکه‌ نحو تندي‌ و غضب‌ ميكند و سرّ جواب‌ هارون‌ ‌که‌ ‌گفت‌:

(إِنِّي‌ خَشِيت‌ُ أَن‌ تَقُول‌َ فَرَّقت‌َ بَين‌َ بَنِي‌ إِسرائِيل‌َ) اينست‌ ‌که‌ بايد تمام‌ افراد بني‌ اسرائيل‌ ‌با‌ ‌هم‌ متفق‌ باشند و يك‌دله‌ و يك‌ جهت‌ دست‌ ‌در‌ دست‌ يك‌ ديگر ‌تا‌ بتوانند ‌با‌ دشمنان‌ دين‌ مبارزه‌ كنند، چنانچه‌ دارد ‌که‌ صديقه طاهره‌ (ع‌) ‌به‌ امير المؤمنين‌ ‌عليه‌ ‌السلام‌ عرض‌ كرد

(اشتملت‌ شملة الجنين‌ و قعدت‌ حجرة الظنين‌)

‌تا‌ بيايند حق‌ فدك‌ مرا غصب‌ كنند و مرا ‌از‌ حقم‌ محروم‌ نمايند، حضرت‌ ‌در‌ جواب‌ فاطمه‌ عليها ‌السلام‌ قريب‌ باين‌ مفاد فرمود: ‌که‌ ‌اگر‌ بروم‌ و حق‌ ‌شما‌ ‌را‌ ‌پس‌ بگيرم‌ تفرقه‌ ‌در‌ مسلمين‌ مي‌ افتد و دشمنان‌ دين‌ مسلط ميشوند و دستگاه‌ اسلام‌ برچيده‌ ميشود و نام‌ پدر ‌شما‌ ديگر برفعت‌ ‌در‌ مناره‌ها برده‌ نميشود، چنانچه‌ عمل‌ ائمه اطهار ‌عليهم‌ ‌السلام‌ ‌بر‌ ‌اينکه‌

جلد 13 - صفحه 89

بوده‌ ‌هر‌ كدام‌ بمقتضاي‌ وقت‌ ‌که‌ ‌در‌ خبر دارد

(لولا صلح‌ الحسن‌ و حرب‌ الحسين‌ لاندرس‌ الدين‌).

(وَ لَم‌ تَرقُب‌ قَولِي‌) قول‌ نگهباني‌ بني‌ اسرائيل‌ ‌که‌ مفاد (هارُون‌َ اخلُفنِي‌ فِي‌ قَومِي‌) ‌است‌ سپس‌ موسي‌ متوجه‌ بسامري‌ شد.

برگزیده تفسیر نمونه


(آیه 94)- موسی با شدت و عصبانیت هر چه تمامتر این سخنان را با برادرش می‌گفت و بر او فریاد می‌زد، در حالی که ریش و سر او را گرفته بود و می‌کشید.

هارون برای این که او را بر سر لطف آورد، و از التهاب او بکاهد «گفت: ای فرزند مادرم! [ای برادرم] ریش و سر مرا مگیر، من (فکر کردم که اگر به مبارزه برخیزم و درگیری پیدا کنم تفرقه شدیدی در میان بنی اسرائیل می‌افتد، و از این) ترسیدم (به هنگام باز گشت) بگویی تو میان بنی اسرائیل تفرقه افکندی و سفارش مرا (در غیاب من) به کار نبستی»الَ یَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَ لا بِرَأْسِی إِنِّی خَشِیتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرائِیلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی)

.و به این ترتیب هارون بی‌گناهی خود را اثبات کرد.

ج3، ص140

سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید:

تفسیر های فارسی

ترجمه تفسیر المیزان

تفسیر خسروی

تفسیر عاملی

تفسیر جامع

تفسیر های عربی

تفسیر المیزان

تفسیر مجمع البیان

تفسیر نور الثقلین

تفسیر الصافی

تفسیر الکاشف

پانویس

  1. تفسیر احسن الحدیث، سید علی اکبر قرشی

منابع