آیه 31 سوره یوسف
<<30 | آیه 31 سوره یوسف | 32>> | |||||||||||||
|
محتویات
ترجمه های فارسی
چون (زلیخا) ملامت زنان مصری را درباره خود شنید فرستاد و از آنها دعوت کرد و (مجلسی بیاراست و) به احترام هر یک بالش و تکیهگاهی بگسترد و به دست هر یک کاردی (و ترنجی) داد و (آن گاه با زیب و زیور یوسف را بیاراست و) به او گفت که به مجلس این زنان درآ، چون زنان مصری یوسف را دیدند بس بزرگش یافتند و دستهای خود (به جای ترنج) بریدند و گفتند حاش للّه که این پسر نه آدمی است بلکه فرشته بزرگ حسن و زیبایی است.
پس هنگامی که بانوی کاخ گفتارِ مکرآمیز آنان را شنید [برای آنکه به آنان ثابت کند که در این رابطه، سخنی نابجا دارند] به مهمانی دعوتشان کرد، و برای آنان تکیه گاه آماده نمود و به هر یک از آنان [برای خوردن میوه] کاردی داد و به یوسف گفت: به مجلس آنان در آی. هنگامی که او را دیدند به حقیقت در نظرشان بزرگ [و بسیار زیبا] یافتند و [از شدت شگفتی و حیرت به جای میوه] دست هایشان را بریدند و گفتند: حاشا که این بشر باشد! او جز فرشته ای بزرگوار نیست.
پس چون [همسر عزيز] از مكرشان اطلاع يافت، نزد آنان [كسى] فرستاد، و محفلى برايشان آماده ساخت، و به هر يك از آنان [ميوه و] كاردى داد و [به يوسف] گفت: «بر آنان درآى.» پس چون [زنان] او را ديدند، وى را بس شگرف يافتند و [از شدت هيجان] دستهاى خود را بريدند و گفتند: «منزه است خدا، اين بشر نيست، اين جز فرشتهاى بزرگوار نيست.»
چون افسونشان را شنيد، نزدشان كس فرستاد و براى هر يك تا تكيه دهد متكايى ترتيب داد و به هر يك كاردى داد، و گفت: بيرون آى تا تو را بنگرند. چون او را ديدند، بزرگش شمردند و دست خويش ببريدند و گفتند: معاذ اللّه، اين آدمى نيست، اين جز فرشتهاى بزرگوار نيست.
هنگامی که (همسر عزیز) از فکر آنها باخبر شد، به سراغشان فرستاد (و از آنها دعوت کرد)؛ و برای آنها پشتی (گرانبها، و مجلس باشکوهی) فراهم ساخت؛ و به دست هر کدام، چاقویی (برای بریدن میوه) داد؛ و در این موقع (به یوسف) گفت: «وارد مجلس آنان شو!» هنگامی که چشمشان به او افتاد، او را بسیار بزرگ (و زیبا) شمردند؛ و (بیتوجه) دستهای خود را بریدند؛ و گفتند: «منزّه است خدا! این بشر نیست؛ این یک فرشته بزرگوار است!»
ترجمه های انگلیسی(English translations)
معانی کلمات آیه
اعتدت: عتاد: آماده شدن. اعتاد: آماده كردن .«اعتدت» : آماده كرد آن زن.
متكئا: توكؤ: تكيه كردن. اتكاء: نشستن با اطمينان و آرامش «اتكا اتكاء: جلس متمكنا». «متكئا» : اسم مفعول است از اتكاء به معنى تكيه شده . خواه بالش باشد و خواه تختى كه بر آن مى نشينند. مراد از آن در آيه ، مجلسى است كه با اطمينان در آن مى نشينند . فيومى در مصباح ، مجلس معنى كرده است. بعضى آن را متكا بر وزن قفل خوانده اند كه ، به معنى ترنج است و بعضى متكا بدون همزه و با تشديد خوانده اند يعنى طعامى كه بريده مى شود.
حاش للَّه: حاش و حاشا هر دو كلمه استثنا هستند . «حاش للَّه» يعنى منزّه است خدا . در الميزان فرموده از ادب ملّيون است كه چون خواهند كسى را تبرئه و تنزيه كنند ، اول خدا را تبرئه و تنزيه مى كنند، زنان مصر چون خواستند يوسف را در جمال از انسان بودن تنزيه كنند ، اول خدا را تنزيه كردند..[۱]
تفسیر آیه
تفسیر نور (محسن قرائتی)
فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَ آتَتْ كُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّيناً وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ «31»
پس چون (همسر عزيز) نيرنگ (وبدگويى) زنان (مصر) را شنيد، (كسى را براى دعوت) به سراغ آنها فرستاد و براى آنان (محفل و) تكيهگاهى آماده كرد و به هر يك چاقويى داد (تا ميوه ميل كنند) و به يوسف گفت: بر زنان وارد شو. همين كه زنان او را ديدند بزرگش يافتند و دستهاى خود را (به جاى ميوه) عميقاً بريدند و گفتند: منزّه است خداوند، اين بشر نيست، اين نيست جز فرشتهاى بزرگوار.
نکته ها
«قَطَّعْنَ» از ريشهى «قطع»، به معناى بريدن است كه چون به باب تفعيل در آمده، اين معنا را نيز مىرساند كه زنان حاضر در جلسه چون يوسف را ديدند به قدرى مبهوت شدند كه
جلد 4 - صفحه 194
مواضع متعدّدى از دست خويش را بريدند و قطعه قطعه كردند.
«حاشا» به معنى در حاشيه و كنار بودن است. رسم بوده كه هرگاه مىخواستند شخصى را از عيبى منزه بدانند، اوّل خدا را تنزيه مىكردند سپس آن شخص را. «1»
همسر عزيز مصر زن سياستمدارى بود و با مهمانى دادن توانست مشت رقبا را باز كند و آنان را غافلگير نمايد.
پیام ها
1- گاهى هدف از بازگو كردن مسايل ديگران، دلسوزى نيست، بلكه حسادت و توطئه و نقشه عليه آنان است. «بِمَكْرِهِنَّ»
2- شايد زنان مصر با انتشار خبر عشق زليخا به يوسف عليه السلام مىخواستند بدين وسيله يوسف را مشاهده كنند. «بِمَكْرِهِنَّ»*
3- گاهى بايد پاسخ مكر را با مكر داد. (زنان با بازگوكردن راز همسر عزيز مصر، نقشه كشيدند و او با يك ميهمانى، نقشه آنان را پاسخ داد.) «أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ»
4- زليخا براى كنترل جوسازى عليه خود، اقدام به توجيه افراد عمدهاى كه در جوسازى و انتشار اخبار دخيل بودند پرداخت. (واضح است كه دعوت شدگان همهى زنان منطقه نبودند) «فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ»*
5- مجرم گاه براى تنزيه خود، جرم را گسترش مىدهد و آن را عادّى جلوه مىدهد. «فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ»*
6- سرويس جداگانه براى هر ميهمان كارى پسنديده و ارزشمند است. «آتَتْ كُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّيناً»*
7- اطاعت از مولى و صاحب تا وقتى معصيت نباشد لازم است. «قالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ»*
8- شنيدن كى بود مانند ديدن. «فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ»*
«1». تفسيرالميزان.
جلد 4 - صفحه 195
9- انسان به طور فطرى در برابر بزرگى و بزرگوارى، تواضع مىكند. «أَكْبَرْنَهُ»
10- زليخا خواست به زنان مصر تفهيم كند كه شما يك لحظه يوسف را ديديد، طاقت از كف داديد؛ او شبانه روز در خانه من است؟! «فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ»*
11- در انتقاد عجله نكنيد، شايد شما هم اگر به جاى او بوديد مثل او مىشديد.
«قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ» (انتقاد كنندگان وقتى يوسف را ديدند، همه مثل زن عزيز مصر گرفتار شدند)
12- انسان تا وقتى در معرض امتحان قرار نگرفته ادّعايى دارد؛ امّا گاهى كه مورد آزمايش قرار گرفت، ناخودآگاه ماهيّت خود را نشان مىدهد. «فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ»*
13- عشق كه آمد، انسان بريدن دست خودش را نمىفهمد. «قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ» (اگر شنيدهايد كه حضرت على عليه السلام به هنگام نماز، از پايش تير را كشيدند و متوجّه نشد، تعجّب نكنيد. زيرا اگر عشق سطحى دنيوى تا بريدن دست پيش مىرود، عشق معنوى و عميق به جمال واقعى، چه خواهد كرد!.)
14- يوسف در زيبايى بى نظير و در عين حال در عفت الگويى براى همگان است. فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ ... قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ*
15- جمال يوسف عليه السلام موجب گرفتارى او شد، ولى علم و تقوايش موجب نجات او گرديد. (آرى جمال معنوى مهمتر از جمال ظاهرى است)*
16- مردم مصر در آن زمان، به خداوند و فرشتگان ايمان داشتند. «حاشَ لِلَّهِ ... مَلَكٌ كَرِيمٌ»
تفسير نور(10جلدى)، ج4، ص: 196
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَ آتَتْ كُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّيناً وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلاَّ مَلَكٌ كَرِيمٌ (31)
فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَ: پس چون شنيد زليخا مكر ايشان را. تسميه قول ايشان به مكر به اعتبار آنست كه آن را از او پنهان مىداشتند، چنانچه ما كر، مكر خود را پنهان كند. يا آنكه غرض آنها اين بود كه يوسف را ببينند، چه يوسف هرگز از خانه بيرون نمىآمد. يا آنكه زليخا امر را مخفى مىنمود و آنها افشاى آن كردند.
حاصل آنكه چون زليخا سخن آنان را شنيد: أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَ: فرستاد به سوى ايشان و استدعاى آن نمود كه به دعوت او حاضر شوند. نزد بعضى چهل زن را طلبيد و آن پنج نفر در ميان ايشان بودند. پس چون به منزل او درآمدند مراسم اعزاز بجاآورد. وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً: و آماده نمود براى آنها تكيهگاه از بالش لطيف، يا مهيا گردانيد طعام پاكيزه، يا مجلس طعام مهيا ساخت. چه در خبر است كه ايشان تكيه نموده طعام مىخوردند و گويند «متّكا» طعامى باشد كه در خوردن احتياج به كارد و در حين بريدن آن منحنى شده به چيزى تكيه كنند مانند گوشت و اقسام ميوهجات (بنابراين تسميه متكا به طعام بر سبيل استعاره باشد).
به مجلس درآمدند. وَ آتَتْ كُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّيناً: و داد زليخا هر يكى
جلد 6 - صفحه 212
از زنان را كاردى تا ميوه با آن بريده تناول كنند. پس نزد يوسف آمده جامه ملمع و مرصعى در بر، و تاج مكلل بر سر او نهاد. نزد بعضى جامه سفيد به او پوشانيد تا زنان نگويند حسن يوسف به جهت جامههاى گرانمايه است. بنا بقولى زنان را در صفّه خانهاى بنشانيد كه يوسف در اندرون آن بود.
وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَ: و گفت زليخا به يوسف اگر من بر تو حقى دارم بيرون آى و بر اين زنان گذرى كن كه تو را زيانى نيست. نزد بعضى يوسف را كارى رجوع نمود كه از رهگذر ايشان او را ببينند و هريك را طرنجى به دست داده با كارد، يوسف خارج شد.
فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ: پس چون زنان يوسف را ديدند، بزرگ يافتند او را در جمال، يعنى حسن او در چشم ايشان گران آمد بيكبار همه از خود بيخود شدند.
از ابن عباس نقل است كه «1» مراد «اكبرن» حيض، يعنى از شدت شوق و فرط شهوت حايض گرديدند. وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَ: و بريدند دستهاى خود را. از وهب نقل است كه «2» از آن چهل نفر زن، نه نفر مردند و جمعى دستهاى خود را بريدند و چون به خود آمدند دست خود را بريده ديدند كه اصلا در آن حال درد آن را احساس نكردند. وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ: و گفتند از روى تعجب و زيادى تحير پاك است خداى تعالى از صفت عجز در آفريدن چنين مخلوقى. ما هذا بَشَراً:
نيست اين غلام از جنس آدمى. نزد بعضى معنى آنكه ما يوسف را از اين كار كه بر او تهمت مىنهند دور مىبينيم از آنچه در او ديديم از سيماى خير و علامت رشد و عفت و صلاح، چنين شخص غلام و بنده نباشد. إِنْ هذا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ: نيست اين مگر ملكى بزرگوار نزد خداى تعالى، چه جمال بدين زيبائى و كمال شايستگى و عصمتى بدين شايانى از خواص و آثار ملكيت است.
ابو سعيد خدرى روايت نموده «3» از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله كه فرمود: در آسمان دوم ديدم مردى را صورتش مانند شب چهارده. از جبرئيل پرسيدم، گفت:
«1» تفسير منهج الصادقين ج 5 ص 37.
«2» همان مصدر.
«3» تفسير مجمع البيان ج 3 ص 230 و 231.
جلد 6 - صفحه 213
برادرت يوسف باشد.
واحدى در وسيط به اسناد خود از جابر نقل نمايد كه «1» حضرت رسالت صلّى اللّه عليه و آله فرمود: جبرئيل بر من نازل و گفت: خداى تعالى تو را سلام مىرساند و مىفرمايد: اى حبيب من حسن روى تو را از نور عرش مقرر كردم، و حسن يوسف را از نور كرسى كسوت دادم، و خلق نكردم خلقى را نيكوتر از تو.
آن حضرت را كمال بود و يوسف را جمال، و در شهود جمال يوسف دستها بريده شد، و در ظهور كمال محمدى صلّى اللّه عليه و آله زنّارها قطع يافت.
در حقايق سلمى گويد: حق تعالى بدين آيه مدعيان محبت را سرزنش نمايد كه مخلوقى، در مشاهده مخلوقى به اين مرتبه مىرسد كه احساس الم قطع عضو خود ننمايد. شما كه مدعى شهود پرتو جمال خالق هستيد، هر آينه البته بايد از هيچ عنائى و بلائى متألم نشويد. «2»
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
وَ قالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا إِنَّا لَنَراها فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (30) فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَ آتَتْ كُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّيناً وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلاَّ مَلَكٌ كَرِيمٌ (31) قالَتْ فَذلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَ لَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ (32) قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَ إِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ (33) فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (34)
ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآياتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ (35)
ترجمه
و گفتند زنانى در آن شهر زن عزيز مراوده ميكند با غلام خود براى كامجوئى از او بتحقيق پر كرده است دل آنزن را از محبّت خود بدرستيكه ماهر آينه مىبينيم آنزن را در گمراهى آشكار
پس چون شنيد آنزن سخن مكر آميز آنها را دعوت نمودشان و مهيّا كرد براى آنها تكيه گاه و داد هر يك از آنها را كاردى و گفت وارد شو بر آنها پس چون ديدند او را بزرگ شمردند او را و بريدند دستهاى خودشان را و گفتند منزّه است خدا نيست اين آدمى نيست اين مگر فرشتهاى بزرگوار
گفت پس اينكه ديديد همانستكه ملامت كرديد مرا در دوستى او و هر آينه بتحقيق مراوده نمودم با او براى كامجوئى از او پس خود را نگاهداشت و هر آينه اگر بجا نياورد كاريرا كه امر ميكنم باو هر آينه محبوس شود البته و هر آينه خواهد شد از خوار- شدگان
گفت اى پروردگار من زندان محبوبتر است نزد من از آنچه ميخوانند مرا بسوى آن و اگر دفع نكنى از من مكر آنها را ميل ميكنم بسويشان و ميباشم از نادانان
پس اجابت كرد براى او پروردگارش و دفع نمود از او مكر آنها را همانا او است شنواى دانا
پس ظاهر شد رأى براى آنها بعد از آنكه ديدند نشانههاى پاكى را كه حبس كنند او را البتّه تا چندى.
تفسير
بعد از كشف قضيّه مذكور در آيات سابقه چند نفر از زنان مصر كه گفتهاند چهار يا پنج نفر از زنان اركان دولت بودند مطّلع شدند و براى ياوه گوئى كه عادت آنها است يا آنكه كاملا از قضيّه خبردار شوند يا يوسف را كاملا به بينند بين خودشان صحبت كردند كه زن عزيز سعى ميكند كه كام دل از غلام جوان خود بستاند و عشق او در سويداى قلبش جاى گير شده بطوريكه ديگر بهيچ كس و هيچ چيز توجّه ندارد چنانچه قمّى ره از امام باقر عليه السّلام نقل نموده كه مراد از شغفها حبّا آنستكه محبّت او حجاب قلب آن زن شده از مردم بطوريكه تعقل نميكند غير او را و شغاف حجاب قلب است و شعفها بعين مهمله نيز قرائت شده يعنى آتش زد دل او را از محبت خود و نسبت داده است اين قرائت را در مجمع و جوامع باهل بيت عليهم السّلام و نيز گفته شده است مراد آنستكه شكافت حجاب قلب آنزن را تا رسيد بسويدا
جلد 3 صفحه 139
و باطن دلش محبّت آن غلام خلاصه آنكه شيفته و واله و شيداى او شد و پس از اين نسبت تصديق نمودند كه اين بسيار كار بدى است و خطاى آشكارى است از راه صواب و چون اين صحبت را از راه دوستى با زليخا ننموده بودند بلكه غرض فاسدى داشتند در آيه نسبت مكر بآنها داده شده در هر حال چون خبر اين گفتگو بگوش زليخا رسيد فرستاد از آنها دعوت نمود و قمى ره فرموده اين خبر در مصر منتشر شد و زنها در مجالس خودشان اين قضيّه را نقل مينمودند و زليخا را ملامت ميكردند و بعضى گفتهاند مدعوّين چهل زن بودند از ملامت كنندگان و معلوم است اگر ملكه مصر يا زن شخص اوّل مملكت بعد از پادشاه مجلس مهمانى فراهم كند لوازم آنرا هم از قبيل و ساده و بالش و پشتى و متّكا و انواع اطعمه و اشربه تهيّه خواهد نمود و در اين جا بعضى متّكا را بوساده و پشتى و بعضى بطعام تفسير نمودهاند و در روايت سابقه از امام سجاد عليه السّلام در علل بهر دو اشاره شده گويا معمول بوده كه تكيه ميكردند براى صرف طعام و شراب بتكبّر و ناز و قمّى ره متكا را بترنج تفسير نموده گويا بسكون تاء و حذف همزه قرائت فرموده و بنابراين آيه سليم از تقدير خواهد بود چون مسلّما كارد بمهمانها داده شده بود كه با آن ميوهاى را ببرند و بخورند و در آيه ذكرى از آن نشده جز اين كلمه كه دلالت آن بر ميوه بنابر قرائت مشهوره بعيد است و كلام محتاج بتقدير ميشود و آن ميوه گفتهاند ترنج بوده و انتخاب آن در اين مجلس شايد براى آن بوده كه يكى از خواص اين ميوه آنستكه مسكّن شهوت زنان است و پس از تكميل مقدّمات زليخا بيوسف دستور داد كه وارد در مجلس شود و بعضى گفتهاند لباس تجمّل هم در برش نموده و پيرايهاى بر او بسته بودند و واضح است كه آن حضرت ظاهرا بنده و مجبور باطاعت بود ناچار وارد مجلس شد در حاليكه زنهاى اعيان و اشراف مملكت كاردها در دست داشتند و ميخواستند ميوه بخورند و چون چشمشان بجمال يوسفى افتاد بطورى متحيّر و مبهوت و مدهوش شدند كه بجاى ترنج دستها بريده شد و بطورى حضرت با حجب و حيا و غمض عين و طمأنينه و وقار وارد شد كه واضح شد بر تمام زنها بزرگى و بزرگوارى و پاكدامنى و عفت و عصمت و كمال و جمال بىمثال او لذا اوّل سخنى كه بعد از بهوش آمدن گفتند آن بود كه حاشا للّه كه چنين جوانى مرتكب چنين خطائى شود و منزّه است خدا از اينكه نتواند و عاجز باشد از آنكه جمع كند
جلد 3 صفحه 140
نهايت جمال و كمال را در بشرى و مردّد شدند در اينكه او بشر است يا ملك و ترجيح دادند ملك بودن آنرا و جازم شدند باين امر چون ديدند علاوه بر آنكه از شهوت مانند ملك مبرّى است مصوّر و مجسّم است بهمان صورت و اندامى كه از براى فرشته در ذهنشان منقوش بود لذا يكباره نفى بشريّت و اثبات ملكيّت و كرامت او را منحصرا نمودند تا تصوّر نشود كه ملكى است بصورت بشر يا بشرى است بسيرت ملك ولى در عين حال معلوم است كه اين كلام را بطور مبالغه و تشبيه ادا نمودند نه بطور حقيقت تا استدلال شود به بيان آنها و تقرير الهى بر افضليّت ملائكه از بشر چنانچه بعضى تصوّر نمودهاند و در مجمع از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت نموده كه در آسمان دوم مرديرا ديدم كه روى او مانند ماه شب چهارده بود از جبرئيل پرسيدم اين كيست گفت برادرت يوسف است و مراد شب معراج است و قمّى ره قريب باين معنى را از امام صادق عليه السّلام نقل نموده در هر حال در اين بين فرصت بدست زليخا آمد و بغرض خود از انعقاد مجلس نائل شد و رو بمهمانها كرد و گفت اين همان غلام كنعانى بود كه شما مرا در عشق او ملامت كرديد يعنى- گرش به بينى و دست از ترنج بشناسى روا بود كه ملامت كنى زليخا را- و الّا ناروا است و چون ديد زنها از حال آنحضرت برائت او را يافتهاند انصاف داد و صريحا اقرار نمود كه من خاطر خواه او شدم و عرض حاجت باو كردم و اجابت نفرمود و ضمنا ميخواست زنها را با خود همدست كند در رام كردن آنحضرت لذا تهديد نمود او را كه اگر مطلوب مرا روا نسازد او را بحبس مىاندازم و خوار و ذليل ميكنم چون ميدانست حضرت از بدنامى و ذلّت وحشت دارد و در حديث منقوله از امام سجاد عليه السّلام در علل ذكر شده كه هر يك از آن زنها محرمانه از حضرت تقاضاى مراوده نمودند و او ابا فرمود و متوسل بعنايت و كمك الهى شد و قمى ره نيز قريب باين معنى را نقل نموده و آنكه ديگر آنحضرت از آنخانه منزجر شد و روى نياز بدرگاه كارساز آورد و عرضه داشت پروردگارا زندان براى من گواراتر است از آنچه ميخوانند اين زنها مرا بآنچيز كه زنا باشد و اگر بعنايت خاصه با من كمك نكنى در ثبات قدم بر عفّت بمقتضاى طبع بشرى ميل ميكنم بآنها و ممكن است دامن عصمت من آلوده شود و جهالتى بوسوسه اينها از من بروز نمايد چون تمام موجبات
جلد 3 صفحه 141
ميل موجود و تمام وسائل انصراف مفقود بود و خداوند اجابت فرمود دعاء ضمنى آن حضرت را و صرف فرمود مكر آنها را از او و ثابت داشت آنحضرت را بحفظ عفّت و عصمت خود و آسان فرمود بر او تحمّل مشقت زندان را در جنب معصيت خود چون خداوند شنوا است دعاء و تضرّع داعيان را و دانا است باحوال آنها و مراتب اخلاصشان و صلاح حالشان و چون زليخا از تمكين آن حضرت مأيوس شد و زنها هم نتوانستند او را رام نمايند ناچار براى تسكين خاطر خود و اينكه شايد بتواند موفق بمقصود شود و يوسف را در نظر مردم متّهم نمايد تصميم بحبس او گرفت و زنها هم با او در اين رأى موافقت نمودند لذا بعزيز اظهار و اصرار نمود كه اين غلام كنعانى ما را مفتضح و رسوا نموده همه جا صحبت از ما است بايد چندى او را حبس كنى تا معلوم شود كه مجرم او بوده و حرفها تمام شود و عزيز قبول كرد لذا بدا در كلام خدا منسوب بجمع شده است و تذكير ضمير بمراعات تغليب است و قمى ره از امام باقر عليه السّلام نقل نموده كه آيات شهادت كودك و پيراهن دريده شده از پشت سر و سبقت گرفتن آنزن بدر خانه بود بطوريكه شنيد كشيدن زنش آنرا از پشت در ولى چون اطاعت آنزن را ننمود اصرار كرد بشوهرش تا او را حبس نمود و گفتهاند زندان نزديك منزل زليخا بود و هر وقت ميخواست او را ديدار ميكرد از دور و مدّت زندان را گفتهاند بخيال زليخا آن بود كه تا رام شود و بخيال عزيز تا حرفها تمام گردد و پنج سال و هفت سال هم گفتهاند و قمى ره از امام رضا عليه السّلام نقل نموده كه زندان بان بحضرت عرض كرد من تو را دوست دارم فرمود هر چه بسر من آمد از دوستى بود خالهام مرا دوست داشت دزديد مرا پدرم مرا دوست داشت برادرانم بمن حسد بردند زن عزيز مرا دوست داشت حبسم كرد و عياشى ره نيز اين معنى را نقل نموده ولى بجاى خاله عمّه ذكر كرده است و قمى ره علاوه فرموده كه شكايت كرد در زندان بخدا و عرضه داشت كه بچه تقصير من مستحق زندان شدم وحى رسيد كه تو خودت خواستى وقتى گفتى پروردگارا زندان محبوبتر است نزد من از آنچه آنها ميخوانند مرا بآن چرا نگفتى عافيت نزد من محبوبتر است و از چند روايت استفاده ميشود كه آن حضرت در زندان از فراق پدر گريه ميكرد تا جبرئيل بآنحضرت تعليم فرمود كه بعد از هر نماز بخواند اللهم اجعل لى فرجا و مخرجا و
جلد 3 صفحه 142
ارزقنى من حيث احتسب و حيث لا احتسب و اسناد قال بنسوة باعتبار تأنيث لفظى است ..
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
فَلَمّا سَمِعَت بِمَكرِهِنَّ أَرسَلَت إِلَيهِنَّ وَ أَعتَدَت لَهُنَّ مُتَّكَأً وَ آتَت كُلَّ واحِدَةٍ مِنهُنَّ سِكِّيناً وَ قالَتِ اخرُج عَلَيهِنَّ فَلَمّا رَأَينَهُ أَكبَرنَهُ وَ قَطَّعنَ أَيدِيَهُنَّ وَ قُلنَ حاشَ لِلّهِ ما هذا بَشَراً إِن هذا إِلاّ مَلَكٌ كَرِيمٌ (31)
پس چون شنيد مقاله زنها را که در اطراف نزد زنهاي ديگر دارند عيب او و مذمّت او را ميكنند و لو در ظاهر در حضور او جرئت اظهاري ندارند فرستاد آنها را دعوت كرد بضيافت و از براي آنها تكيهگاه قرار داد و بدست هر يك كارد داد براي قطع فواكه و ميوهها و مركبات و بيوسف امر كرد که بيايد در مجلس آنها براي خدمت و چون چشم آنها بيوسف افتاد بسيار او را بزرگ از حيث جمال و زيبايي ديدند و گفتند حاش للّه اينکه بشر نيست اينکه نيست مگر ملك بسيار محترمي و بجاي فواكه دستهاي خود را بريدند و مات و مبهوت او شدند (دست از ترنج بشناس وانگه ملامتم كن) فَلَمّا سَمِعَت بِمَكرِهِنَّ تعبير بمكر براي اينکه است که شخص مكّار در ظاهر اظهار محبت و وداد ميكند و صورت خوبي جلوه ميدهد و در باطن اذيّت ميكند و ضرر ميزند مثل منافقين که اظهار ايمان كردند و در زمره مؤمنين داخل
جلد 11 - صفحه 186
شدند و صورت عبادات مثل نماز و روزه و غير آنها را بجا ميآوردند و در باطن اعدي عدوّ دين و مؤمنين بودند و تمام مفاسد که در اسلام پيش آمد از آنها بود اينکه نسوه هم در ظاهر اظهار محبت و وداد ميكردند و در باطن عيب و نقص و مذمت و بدگويي ميكردند و زليخا چون خبر شد بمكر آنها که بعض مفتنين بگوش او رسانيدند.
أَرسَلَت إِلَيهِنَّ فرستاد آنها را بضيافت دعوت كرد که گفتند چهل نفر را دعوت كرد وَ أَعتَدَت لَهُنَّ مُتَّكَأً که يكي از تشريفات مجلس بود که بر هر يك تكيهگاه باصطلاح مختّأ و بالش که باو تكيه دهند مهيّا كرد و از فواكه و مركبات حضور آنها جلو هر يك قرار داد مخصوصا ترنج که اترجه گويند و در فواكه و مركبات بهتر از همه بود هم از حيث رنگ و هم از عطر و هم از حيث طعم و هم از حيث كبر.
وَ آتَت كُلَّ واحِدَةٍ مِنهُنَّ سِكِّيناً که پاره كنند و ميل كنند آنها مشغول شدند يك دست كارد و يك دست ترنج و در حال اشتغال آنها بيوسف که در مجلس نبود امر كرده و بر يوسف هم لازم بود بمقتضاي ظاهر غلامي که اطاعت اوامر او را كند وَ قالَتِ اخرُج عَلَيهِنَّ همين که حضرت يوسف وارد شد و چشم آنها بجمال زيبا و صورت مثل ماه شب چهارده افتاد.
فَلَمّا رَأَينَهُ أَكبَرنَهُ بسيار بزرگ آمد و چنان از خود بيخود شدند و شيفته جمال يوسفي شدند که هر كدام بتكيه گاه خود افتادند و بجاي ترنج وَ قَطَّعنَ أَيدِيَهُنَّ و مراد نه جدا كردن دست بود بلكه جراحتي بر دست وارد كردند که در السنه ميگويند دست خود را بريدند و حسّ الم آن را نميكردند وَ قُلنَ حاشَ لِلّهِ در مقام تنزيه پروردگار که خدا چه قدرت نمايي ميكند يعني از فكر بشر و خيال بيرون است مثل حواشي که بركنار است از متون
جلد 11 - صفحه 187
و شرح آنها را ميكند و قدرت الهي بركنار است از تصورات و تخيّلات بشري ما هذا بَشَراً اينکه بشر نيست زيرا در جميع افراد بشر هر خوش صورتي بگرد نعل اسب او نميرسد ان هذا نيست اينکه إِلّا مَلَكٌ كَرِيمٌ فرشته و ملك بسيار محترم است چون چنين شدند و چنين گفتند زبان زليخا باز شد.
برگزیده تفسیر نمونه
]
(آیه 31)- «هنگامی که همسر عزیز، از مکر زنان حیلهگر مصر، آگاه شد (نخست ناراحت گشت، سپس چارهای اندیشید و آن این بود که) به سراغشان فرستاد و از آنها دعوت کرد و برای آنها پشتی (گرانبها و مجلس باشکوهی) فراهم ساخت و به دست هر کدام چاقویی برای بریدن میوه داد» اما چاقوهای تیز، تیزتر از نیاز بریدن میوهها! (فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً وَ آتَتْ کُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکِّیناً).
و این کار خود دلیل بر این است که او از شوهر خود، حساب نمیبرد، و از رسوایی گذشتهاش درسی نگرفته بود.
«در این موقع (به یوسف) گفت: وارد مجلس آنان شو»! تا زنان سرزنش گر، با دیدن جمال او، وی را در این عشقش ملامت نکنند (وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ).
زنان مصر که طبق بعضی از روایات ده نفر و یا بیشتر از آن بودند، هنگامی که آن قامت زیبا و چهره نورانی را دیدند، و چشمشان به صورت دلربای یوسف افتاد، صورتی همچون خورشید که از پشت ابر ناگهان ظاهر شود و چشمها را خیره کند، در آن مجلس طلوع کرد چنان واله و حیران شدند که دست از پا و ترنج از دست، نمیشناختند «هنگامی که چشمشان به او افتاد، او را بسیار بزرگ و زیبا شمردند» (فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ).
و آنچنان از خود بیخود شدند که به جای ترنج «دستهایشان را بریدند» (وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ).
ج2، ص418
و هنگامی که دیدند، برق حیا و عفت از چشمان جذاب او میدرخشد و رخسار معصومش از شدت حیا و شرم گلگون شده، «همگی فریاد برآوردند که نه، این جوان هرگز آلوده نیست، او اصلا بشر نیست، او یک فرشته بزرگوار آسمانی است» (وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ).
سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید:
تفسیر های فارسی
ترجمه تفسیر المیزان
تفسیر خسروی
تفسیر عاملی
تفسیر جامع
تفسیر های عربی
تفسیر المیزان
تفسیر مجمع البیان
تفسیر نور الثقلین
تفسیر الصافی
تفسیر الکاشف
پانویس
- ↑ تفسیر احسن الحدیث، سید علی اکبر قرشی
منابع
- تفسیر نور، محسن قرائتی، تهران:مركز فرهنگى درسهايى از قرآن، 1383 ش، چاپ يازدهم
- اطیب البیان فی تفسیر القرآن، سید عبدالحسین طیب، تهران:انتشارات اسلام، 1378 ش، چاپ دوم
- تفسیر اثنی عشری، حسین حسینی شاه عبدالعظیمی، تهران:انتشارات ميقات، 1363 ش، چاپ اول
- تفسیر روان جاوید، محمد ثقفی تهرانی، تهران:انتشارات برهان، 1398 ق، چاپ سوم
- برگزیده تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازی و جمعي از فضلا، تنظیم احمد علی بابایی، تهران: دارالکتب اسلامیه، ۱۳۸۶ش
- تفسیر راهنما، علی اکبر هاشمی رفسنجانی، قم:بوستان كتاب(انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم)، 1386 ش، چاپ پنجم