هجرت مسلمانان به حبشه

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۱۶ ژوئیهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۲:۳۹ توسط مرضیه الله وکیل جزی (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای جدید حاوی ' {{بخشی از یک کتاب}} <keywords content='کلید واژه: عمارة بن وليد، ابوحذيفه، ابوسبرة بن ابي...' ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon book.jpg

محتوای فعلی بخشی از یک کتاب متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)



منبع: تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت

نویسنده: علی دوانی

مهاجرت مسلمانان به حبشه

کلید واژگان: حبشه × نجاشي × مهاجرت به حبشه × درياي سرخ

پيش تر يادآور شديم كه چگونه نو مسلمانان به جرم مسلمانى تحت تعقيب و آزار متنفذان قريش قرار گرفتند و شكنجه ها ديدند و حتى بعضى جان عزيز خود را هم در اين راه از دست دادند.

همچنين خاطر نشان ساختيم كه نومسلمانان اگر از طبقه اشراف بودند، توسط كسان خود و بزرگان قبيله خويش تنبيه مى شدند، و تحت نظر قرار مى گرفتند. اينك براى آگاهى بيشتر به ذكر چند نمونه آن مبادرت مى ورزيم، سپس سرانجام كار آن ها را بازگو مى كنيم.

روزى گروهى از مردان قبيله معروف «بنى مخزوم» يكى از بزرگان خود به نام «هشام» پسر «وليد بن مغيره» را كه به تازگي برادرش «وليد بن وليد» مسلمان شده بود، ملاقات كردند و گفتند: ما قصد داريم جوانان قبيله خود را كه مسلمان شده اند و از جمله پسر خودت «سلمه» و «عياش بن ابى ربيعه» را دستگير ساخته و تنبيه كنيم.

زيرا اينان با مسلمان شدن خود، آشوبى برپا كرده اند و از آن بيم داريم كه ديگران را

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 181

هم به اسلام دعوت كنند، و كار بالا گيرد.

«هشام» گفت: برادرم را بخوانيد و سرزنش كنيد، ولى مواظب باشيد آسيبى به وى نرسد، و جانش به خطر نيفتد. سپس شعرى به اين مضمون خواند: «مبادا برادر خوش گذرانم كشته شود و تا ابد ميان ما نزاع و كشمكش باشد.» (الا لايقتلن اخى عييش فيبقى بيننا ابدا تلاحى)

از كشتن او پرهيز كنيد كه به خدا قسم اگر او را به قتل رسانيد من شريفترين مردان شما را به قتل مى رسانم. مردان قبيله هم وقتى چنين ديدند گفتند: مرگ بر او، چه كسى حاضر است كار به اين جا برسد كه به خاطر «وليد» بهترين مردان ما به قتل برسد؟ همين معنا باعث شد كه دست از وليد بردارند و او را به حال خود گذارند، و خداوند او را از شر آن ها حفظ كند. (سيره ابن هشام - جلد 1 ص 212)

ابوجهل كه از سران قريش و افراد با نفوذ و مال دار همين قبيله «بنى مخزوم» بود وقتى شنيد، يكى از جوانان فاميلش مسلمان شده است با درشتى و تحقير به وى مى گفت: دين پدرت كه بهتر از تو بود رها ساختى؟ خواهى ديد كه جوانى تو را تباه مى كنيم، و عقيده ات را فاسد مى گردانيم، و آبرويت را مى بريم، و چنان چه شخص مسلمان شده از بزرگان بود، مى گفت: بزودى تجارتت را بهم مى زنيم و اموالت را از ميان مى بريم، و اگر طرف ضعيف بود با تازيانه و سيلى به جان وى مى افتادند. (همان كتاب - جلد 2 ص 211)

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 182

يكى از نو مسلمانان كه از خاندان ثروتمند و اعيان مكه به شمار مى رفت، جوانى زيبا و خوش اندام به نام «مصعب بن عمير» بود. پدر و مادر اين جوان سخت او را دوست داشتند، مادرش بهترين لباس ها را براى او تهيه مى كرد.

مصعب از لحاظ طراوت جوانى و جمال و زيبائى و شيك پوشى و زلف خوش رنگ، در شهر مكه نظير نداشت. بيش از همه مردم شهر عطر استعمال مى كرد، به طورى كه وقتى از كوچه هاى شهر مى گذشت بوى خوش عطر بدن و لباسش فضاى كوچه را خوش بو مى ساخت!

«مصعب قبل از اين كه مسلمان شود از لحاظ زيبائى و چهره دلفريب، جوان نمونه قريش بود. (البته اين زيبائى و چهره دلفريب مصعب تا آخر عمر كوتاهش كه در 24 سالگى در جنگ احد به شهادت رسيد، باقى بود.) از نظر معيشت و زندگى بيش از همه متنعم بود. بيش از همه عطر استعمال مى كرد. او بهترين لباس ها را مى پوشيد. پدر و مادرش سخت او را دوست مى داشتند، به خصوص مادرش بيش از حد او را دوست مى داشت.

وقتي مسلمان شد پشت پا به همه اين تعينات زد، تا جائى كه پيغمبر به او نگاه مى كرد و مى گريست، زيرا او پوستينى به دوش گرفته بود، و پيغمبر به ياد زمانى مى افتاد كه او غرق ناز و نعمت بود و بهترين لباس ها را مى پوشيد». (ذيل تاريخ ابن اثير - جلد 2 ص 67)

او علاوه بر اين در نزد عموم طبقات با احترام زياد و ستايش فراوان مى زيست. همه او را به نيكى ياد مى كردند،و نام و نشانش نقل محافل و نقل مجالس بود. (اسدالغابه والاصابه در لفظ «مصعب بن عمير»)

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 183

مصعب مدتى به طور پنهانى به حضور پيغمبر صلى الله عليه و آله مى رسيد و تعاليم اسلام را از آن حضرت فرا مى گرفت، و سعى داشت بستگانش از راز او مطلع نگردند. ولى روزى «عثمان بن طلحه» ديد كه مصعب نماز مى خواند. عثمان آن چه را ديده بود به مادر و بستگان مصعب اطلاع داد. آن ها نيز كه سخت برآشفته شده بودند جوان برازنده خود را گرفتند و به جرم مسلمانى و پيروى از پيغمبر اسلام در خانه زندانى كردند.

مصعب كه در زير زمين خانه زندانى شده بود، مدت ها به همين گونه گذرانيد تا اين كه فرصت يافت بگريزد و با ساير مسلمانان به حبشه برود. آن گاه پس از چندى با گروهى از همراهان خود مراجعت كرد، به شرحى كه خواهيم گفت.(ماخذ سابق)

چون پيغمبر صلى الله و آله ديد كه نومسلمانان چه آن ها كه از خاندان اشراف بودند و چه افراد بى پناه، همگى به جرم مسلمانى سخت تحت تعقيب كسان خود و سران و سنگدلان قريش قرار دارند، و نمى تواند خطر را از آن ها برطرف سازد، دستور داد كه عرض درياى سرخ را پيموده، و قدم به خاك حبشه بگذارند كه سرزمين آرامى است. زيرا در آن مردى به نام «نجاشى» بر حبشه حكومت مى كرد كه مردى رئوف بود و به كسى ستم روا نمى داشت.

پيغمبر به نو مسلمانان فرمان داد چندان در حبشه بمانند تا گشايشى در كار اسلام پديد آيد، و خود آنان نيز خاطرات تلخ برخورد با قريش را فراموش كنند، و جانشان از آسيب آن ها در امان بماند.

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 184

پيش تر تذكر داديم كه بازرگانان قريش از راه دريا با حبشه تجارت داشتند. تجارت قريش با حبشه موجب شده بود كه تجار مكه و حبشه به قلمرو يكديگر آمد و رفت كنند، و در آن جا سود و منافعى به دست آورند. و حتى بردگان حبشى را از همين راه در بازارهاى حجاز در معرض داد و ستد قرار دهند. به طورى كه به موازات ظهور اسلام بسياى از غلامان حبشى در مكه و مدينه مى زيستند، و غلامان و كارگران رؤساي قبائل حجاز بودند. از جمله پدر و مادر بلال را بايد نام برد كه قبلا يادآور شديم و گفتيم خود بلال در مكه متولد شده بود.

مردم حجاز در مكه از بندر جده كه به گفته «جرجى زيدان» در آن موقع «شعيبه» نام داشت و در دوازده فرسخى شهر مكه است، و بندر «ينبع» در سى و دو فرسخى مدينه، به وسيله كشتى كه بيشتر توسط ملوانان مصرى و حبشى هدايت مى شد و تعلق به آن ها داشت، با حبشه آمد و رفت داشتند.

در آن اوقات كه مسلمانان در صدد سفر به حبشه بودند، دو كشتى آهنگ آن سرزمين داشت كه درست در آن سوى ساحل غربى از بحر احمر مقابل مكه واقع است.

مسلمانان كه به گفته ابن هشام حدود 83 تن بودند، شب هنگام تك تك و دسته دسته پياده و سواره با زن و فرزندان خود، به طور پنهانى از مكه خارج شدند. سپس دو كشتى را از قرار نفرى نيم دينار اجاره كردند و سوار شدند و به سوى حبشه شتافتند تا در آن جا با فراغت، دين و ايمان خود را نگاه دارند، و دور از آسيب مشركان مكه در انتظار آينده بهتر به سر برند.

بيشتر مهاجران را طبقه جوان تشكيل مى داد. بلكه مى توان گفت

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 185

عموم آن ها نسل جوان بودند! بعضى از آنان مجرد و برخى با همسر جوان و فرزند خود تن به آن سفر پرخطر داده بودند.

اين جوانان اغلب از خانواده هاى سرشناس شهر و پسران و دختران اعيان قريش بودند، و فقط روشن بينى و صفاى ذهن آن ها عامل جدائى ايشان از خانه و خانواده خود و عقايد خرافى و فساد اخلاق مردم محيط بود كه دست از همه چيز شستند و به عشق پيغمبر كه او را منادى حق و عدالت مى دانستند، دل به دريا زدند.

حركت آن ها چنان با احتياط و پنهانى صورت گرفت كه وقتى قريش در تعقيب آن ها به ساحل رسيدند، آن ها حركت كرده بودند. اين نخستين مهاجرت مسلمانان بود كه در سال پنجم بعثت اتفاق افتاد. مهاجرت اينان از مكه به حبشه، هجرت براى نجات جان خود و آزاد زيستن و حفظ عقيده و ايمان بود.

نخستين گروهى كه هجرت كردند.

کلید واژگان: ابوحذيفه × بني عبدالشمس × زبير بن عوام × مصعب بن عمير × بني عبدالدار × عثمان بن عفان × بني اسد بن عبدالعزي × عبدالرحمان بن عوف × بني زهره × ابوسلمه عبدالله بن عبدالاسد مخزومي × بني مخزوم × عثمان بن مظعون × عامر بن ربيعه × بني عدي × ابوسبرة بن ابي رهم × بني عامر × صهيب بن وهب بن ربيعه × بني حارث

نخستين دسته اى كه به منظور حفظ جان و عقيده خود مكه را ترك گفتند و تن به غربت دادند اين عده بودند كه بعضى از آن ها زن و فرزند خود را نيز همراه داشتند.

1- ابوحذيفه پسر عتبة بن ربيعه، از قبيله بنى عبدالشمس وى همسر خود «سهله» دختر سهيل بن عمرو از قبيله بنى عامر را نيز همراه داشت. پسر او محمد بن ابى حذيفه در حبشه متولد گرديد.

2- زبير بن عوام، زبير از جانب پدر برادرزاده حضرت خديجه از قبيله بني اسد بن عبدالعزى، و از طرف مادر عمه زاده پيغمبر از فاميل

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 186

بنى هاشم بود. زيرا مادر وى «صفيه» دختر عبدالمطلب بود.

3- مصعب بن عمير، از قبيله بنى عبدالدار كه گفتيم خود را از حبس و بند نجات داد و همراه ساير مسلمانان به حبشه هجرت كرد. مصعب در آن هنگام جوانى نوخاسته بود.

4- عثمان بن عفان، از قبيله بني اميه. عثمان همسر جوان خود «رقيه» دختر پيغمبر را نيز همراه داشت.

5-عبدالرحمان بن عوف، از قبيله بنى زهره كه از مال داران بزرگ عرب به شمار مى رفت.

6- ابو سلمه عبدالله بن عبدالاسد مخزومى. زن او هند معروف به «ام سلمه» كه بعدها پس از مرگ ابوسلمه به همسرى پيغمبر درآمد نيز با وى بود. ابوسلمه و همسرش هر دو از قبيله بنى مخزوم بودند. دختر ابوسلمه زينب نيز در حبشه متولد گرديد.

7- عثمان بن مظعون، از قبيله بنى جمح. اين مرد از نيكان مسلمانان نخستين بود، و بعدها برادر خوانده پيغمبر شد، و چون در مدينه بدرود حيات گفت پيغمبر در مرگش سخت اندوهگين گرديد.

8- عامر بن ربيعه، از قبيله بني عدى. كه با خاندان خطاب هم پيمان بود. عامر همسرش «ليلى» دختر ابوحثمة بن غانم را همراه داشت.

9- ابوسبرة بن ابي رهم، از قبيله بنى عامر. بعضى گفته اند: وى ابوحاطب بن عمرو بود و نخستين كسى است كه تن به هجرت داد.

10- صهيب بن وهب بن ربيعه، از قبيله بنى حارث.

اين ده نفر نخستين افراد مسلمانى بودند كه به حبشه مهاجرت كردند.

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 187

سركرده اينان «عثمان بن مظعون» بود. (سيره ابن هشام - جلد 1 صفحه 213)

اين عده پس از چند ماه كه در حبشه ماندند شنيدند كه بسيارى از قريش و كسان آن ها مسلمان شده اند. اين خبر بى اصل موجب گرديد كه عده اى از آن ها به مكه بازگردند، و چون متوجه شدند خبر دروغ بوده عده اى ناگزير در حمايت رجال قريش قرار گرفتند تا در امان بمانند، و دسته ديگر از پناه بردن به قريش امتناع ورزيدند و همين نيز باعث شد كه بار ديگر مسلمانان زجر بيشتر ببرند. سرانجام اكثر مسلمانان تن به مهاجرت دادند كه جمعا 83 يا 82 مرد، غير از زن و فرزندان خود بودند.

دومين گروه مهاجرين

کلید واژگان: جعفر بن ابي طالب × حبشه

پس از حركت ده نفر نامبرده كه شايد بيش از ديگران تحت فشار و تعقيب و سرزنش كسان و بستگان خود بودند، دسته ديگرى به سركردگى جعفر بن ابي طالب برادر بزرگ اميرمؤمنان على عليه السلام و عموزاده پيغمبر اسلام از مكه خارج شدند و روي به حبشه نهادند. همچنين افراد ديگرى به دنبال آن ها به طور آشكار يا دور از چشم قريش مكه را ترك گفتند و به حبشه رفتند و اينان:

11- جعفر بن ابیطالب از قبیله ی بنی هاشم که در آن موقع 24 سال داشت. همسرش «اسماء» دختر عمیس از قبیله خثعم که از زنان با فضیلت بشمار می رفت نیز همراه او بود. فرزند آن ها عبدالله بن جعفر نیز

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 188

در همین سفر حبشه در آن سرزمین متولد گردید.

12- عمر بن سعید بن عاص، از قبیله ی بنی امیه. وی زن خود «فاطمه» دختر صفوان بن امیه را نیز همراه داشت.

13- خالد بن سعید بن عاص برادر عمرو بن سعید. نامبرده به اتفاق همسرش «امینه» یا «همینه» دختر خلف بن اسعد از قبیله ی خزاعه بود. پسر و دختر خالد به نام های «خالد» و «آمنه» نیز در حبشه متولد شدند. آمنه بعدها شوهر کرد به زبیر بن عوام و از وی دو پسر آورد به اسانی «عمرو بن زبیر» و «خالد بن زبیر».

14- عبدالله بن جحش، از قبیله بنی اسد. که با برادرش عبدالله و دو تن بعدی هم پیمانان قریش بودند.

15- عبدالله بن جحش، برادر عبدالله نامبرده است. وی یکی از چند جوان زیبا و برازنده و خوش ترکیب قریش بود که خواهیم گفت همین زیبائی و تناسب اندام و برازندگی اش باعث ارتداد و انحراف او از اسلام شد. وی همسرش «امّ حبیبه» دختر ابوسفیان اموی را نیز همراه داشت.

16- قیس بن عبدالله، از قبیله بنی اسد بن خزیمه. همسر او «برکه» دختر یسار کنیز ابوسفیان اموی نیز با وی بود.

17- معیقیب بن ابی فاطمه، از قبیله دوس.

18- ابوموسی اشعری عبدالله بن قیس، از قبیله بنی عبدالشمس که با خاندان عتبه بن ربیعه هم پیمان بود.

19- عتبه بن غزوان، از قبیله نوفل.

20- اسود بن نوفل بن خویلد، از قبیله بنی اسد بن عبدالعزی.

21- یزید بن ربیعه بن اسود بن مطلل، از قبیله بنی اسد مذکور.

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 189

پیش تر گفتیم که جد وی «اسود بن مطلب» از کسانی بود که پیغمبر و مسلمانان را ریشخند می کرد، و به نفرین پیغمبر نابینا شد. و گفتیم که پسر وی زمعه نیز مشرک بود و در جنگ بدر به قتل رسید ولی می بینید که «یزید» پسر آن ها مسلمان شده و تن به هجرت داده است.

22- عمرو بن امیه نیز از قبیله بنی اسد بن عبدالعزی.

23- طلیب بن عمیر بن وهب، از قبیله بنی عبدالدار بن قصیّ.

24- سویبط بن سعد بن حرمله، از قبیله ی بنی عبدالدّار.

25- جهم بن قیس بن شرحبیل، از همین قبیله، که همسرش «ام حرمله» دختر عبدالاسد پسر حذیمه بن اقیش خزاعی را نیز همراه داشت.

26- عمرو بن جهم، پسر جهم نامبرده.

27- خزیمه بن جهم، پسر دیگر جهم.

28- ابوالروم بن عمیر، از همان قبیله ی بنی عبدالدّار.

29- فراس بن نضر بن حارث، نیز از همان قبیله. پیش تر گفتیم که نضر بن حارث یکی از مستهزئان پیغمبر بود و از افراد خطرناک و دشمنان سرسخت پیغمبر و اسلام بشمار می رفت، ولی پسرش از دلباختگان رهبر اسلام شد.

30- عامر بن ابی وقاّص از قبیله بنی زهره.

31- ابووقاّص، از همین قبیله.

32- مالک بن اهیب، از همین قبیله.

33- مطلب بن ازهر، نیز از قبیله بنی زهره که همسرش «رمله» دختر ابوعوف سهمی از قبیله بنی سهم با وی بود. عبدالله بن مطلب پسر او در حبشه متولد گردید.

34- عبدالله بن مسعود، از قبیله ی بنی هذیل و هم پیمانان قریش.

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 190

عبدالله بن مسعود که بعدها بیشتر او را خواهیم شناخت، از مردان نامی اسلام بود و یکی از مبلغان زبردست و قاری مشهور قرآن بشمار می رفت.

35- عتبه بن مسعود، برادر عبدالله بن مسعود.

36- مقداد بن عمرو، از قبیله بهراء. مقداد که بعدها از مردان کم نظیر اسلام بشمار آمد چون پسر خوانده ی اسود بن عبدیغوث بود، در جاهلیت به وی مقداد بن اسود می گفتند.

37- حارث بن خالد، از قبیله ی تیم که همسرش «ریطه» دختر حارث بن جبله بن عامر از همان قبیله تیم را نیز همراه داشت. پسر وی موسی بن حارث و دخترانش «عایشه» و «زینب» و «فاطمه» در حبشه متولد گردیدند.

38- عمرو بن عثمان بن کعب، نیز از قبیله تیم.

39-عثمان بن عثمان بن شرید شمّاس، از قبیله بنی مخزوم. شمّاس مبالغه در شمس ینی خورشید است. نظر به زیبائی وی او را بدین لقب خواندند. زیرا وقتی در زمان جاهلیت وارد مکه شد مردم از زیبائی او دچار شگفتی شدند. عتبه بن ربیعه که دائی او بود گفت: من زیباتر از شماّس (خورشید درخشان) به شما نشان می دهم و از این جا او را بدین لقب خواندند.

40- هبّار بن سفیان بن عبدالاسد، نیز از قبیله بنی مخزوم.

41- عبدالله بن سفیان، نیز از قبیله بنی مخزوم.

42- هشام بن ابی حذیفه، نیز از قبیله بنی مخزوم.

43- سلمه بن هشام بن مغیره، نیز از قبیله بنی مخزوم.

44- عیّاش بن ابی ربیعه بن مغیره، نیز از قبیله بنی مخزوم.

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 191

45- سائب بن مظعون، پسر عثمان بن مظعون، سابق الذکر از قبیله بنی جمح.

46- معتب بن عوف بن عامر، از قبیله خزاعه. هم پیمان قریش.

47- قدامه بن مظعون برادر عثمان بن مظعون.

48- عبدالله بن مظعون برادر دیگر عثمان.

49- حاطب بن حارث بن معمر، نیز از قبیله بنی جمع که همسرش «فاطمه» دختر مجلّل بن قیس، از قبیله بنی عامر را نیز همراه داشت.

50- محمّد بن حاطب، پسر حاطب مزبور و از همان فاطمه همسر وی.

51- حارث بن حاطب، پسر دیگر حاطب.

52- حطّاب بن حارث، برادر حاطب، نامبرده به اتفاق همسرش «فکیهه» دختر یسار.

53- سفیان بن معمر بن حبیب، نیز از بنی جمع با اتفاق همسرش «حسنه».

54- جابر بن سفیان پسر سفیان.

55- جنادﺓ بن سفیان پسر دیگر او.

56- شرحبیل بن عبدالله برادر مادری پسران سفیان که مادر هر سه نفر همان «حسنه» بوده است.

57- عثمان بن ربیعه، از همان قبیله بنی جمع که با عثمان بن مظعون جمعا 11 مرد بودند.

58- خنیس بن حذافه بن قیس، از قبیله بنی سهم.

59- عبدالله بن حارث بن قیس، برادر زاده خنیس.

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 192

60- هشام بن عاص بن وائل، نیز از بنی سهم. قبلا گفتیم که عاص بن وائل از دشمنان سرسخت پیغمبر اسلام بود، و درباره ی سخنان ناهنجار او بود که سوره کوثر نازل شد، ولی اینک می بینیم که پسر او دلداده ی اسلام و پیغمبر است.

61- قیس بن حذافه بن قیس، برادر خنیس بن حذافه نام برده.

62- ابوقیس بن حارث بن قیس، برادر عبدالله بن قیس نام برده.

63- معمر بن عبدالله بن نضله بن عبدالعزی از قبیله بنی عدی.

64- عروﺓ بن عبدالعزی بن حرثان.

65- عدی بن نضله بن عبدالعزی.

66- نعمان بن عدی پسر عدی نامبرده. چنان که می بینید این چهار تن از یک فامیل بودند.

67- عبدالله بن مخرمه بن عبدالعزی از قبیله بنی عامر.

68- عبدالله بن سهیل بن عمرو، نیز از بنی عامر. خواهران این عبدالله که زن ابوحذیقه بن عتبه و ابوسبرﺓ بن ابی رهم بود هم در این هجرت شرکت داشتند. ماجرای این عبدالله در بازگشت از حبشه با پدرش سهیل بن عمرو فداکاری وی در راه اسلام را ضمن وقایع بعدی در جلد دوم خواهیم دید.

69- شمس بن عبدود از همان قبیله.

70- سلیط بن عمرو بن شمس بن عبدود از همان قبیله.

71- سکران بن عمرو بن عبدشمس برادر سلیط که همسرش «سوده» دختر عمویش زمعه بن قیس نیز همراه او بود.

72- مالک بن زمعه بن قیس، برادر «سوده» به اتفاق همسرش «عمره» دختر سعدی بن وقدان بن عبدشمس.

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 193

73- حاطب بن عمرو بن عبدشمس.

74- سعد بن خوله که هم پیمان بنی عامر و از مردم یمن بود.

75- ابوعبیده جراح از قبیله ی بنی حارث. نامش عامر بن عبدالله بود.

76- سهیل بن بیضاء از همان قبیله. بیضاء لقب مادر او «دعد» بوده است. که گویا به ملاحظه ی سفیدی اش بدین نام موسوم شده است. پدر سهیل، وهب بن ربیعه بوده، ولی بیشتر به نام مادرش از همان قبیله.

77- عمرو بن ابی سرح بن ربیعه از همان قبیله.

78- عیاض بن زهیر بن ابی شداد.

79- عمرو بن حارث بن زهیر، برادرزاده ی «عیاض» نام برده.

80- عثمان بن عبد غنم بن زهیر، پسر عموی «عمرو» نامبرده.

81- سعد بن قیس بن لقیط از همان قببیله.

82- حارث بن عبدقیس بن لقیط برادر «سعد» نامبرده.

83- عبدالله بن حذافه بن قیس سهمی از قبیله ی بنی سهم. این شخص همان سفیر معروف بعدی پیغمبر است که نامه ی رسول اکرم صلی الله علیه و آله را به دربار ایران و به دست خسرو پرویز داد و ابلاغ رسالت کرد.

84- حارث بن قیس از قبیله ی بنی سهم.

85- معمربن حارث بن قیس از قبیله ی سهم.

86- بشربن حارث بن قیس از قبیله بنی سهم.

87- سعید بن عمرو و برادر مادری او. مادر او از قبیله بنی تمیم بوده است.

88- سعید بن حارث بن قیس از قبیله ی بنی تمیم.

89- سائب بن حارث بن قیس از قببیله بنی تمیم.

90- عمیر بن رئاب بن حذیفه از قبیله بنی تمیم.

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 194

91- محمیه بنت جزء، از بنی زبید هم پیمان بنی سهم.

مهاجران حبشه به گفته ی ابن هشام گذشته از زنان و فرزندان خود که همراه داشتند، فرزندانی که در حبشه متولد شدند، جمعا (83) نفر بودند. (سیره ابن هشام – جلد 1 ص 213 تا 220 – در صورتی که عمار یاسر را جزو مهاجران به حبشه بدانیم 82 نفر خواهند بود.)

هیجده نفر از مهاجرین همسر داشتند و چهار تن دارای هفت اولاد ذکور بودند. زنان بعضی از آن ها نیز در حبشه چهار پسر و پنج دختر زائیدند.

زنان مهاجرین

در این جا مناسب می دانیم برای ادای حق زنان مسلمانی که همراه شوهران خداپرست خویش تن به هجرت و آن سفر پر خطر دادند و برخی از آن ها در حبشه و بازگشت به مدینه نقشی سازنده و سرنوشتی گوناگون داشته اند، اسامی آن ها را جداگانه در ستون مشخص بیاوریم، و اینان:

1. اسماء دختر عمیس همسر جعفر بن ابیطالب برادر بزرگتر علی علیه السلام و سردار معروف.

2. رقیه، دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله و همسر عثمان بن عفان.

3. فاطمه، دختر صفوان بن امیه همسر عمرو بن سعید بن عاص.

4. امینه، دختر خلف بن اسعد بن عامر همسر خالد بن سعید بن عاص.

5. ام حبیبه، دختر ابوسفیان همسر عبدالله بن جحش.

6. برکه، دختر یسار همسر قیس بن عبدالله.

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 195

7. ام حرمله، دختر عبدالاسود بن حذیمه همسر جهم بن قیس.

8. رمله، دختر ابوعوف بن خبیره، همسر مطلب بن ازهر.

9. ریطه، دختر حارث بن جبله، همسر حارث بن خالد.

10. ام سلمه، دختر ابوامیه بن مغیره، همسر عبدالله بن عمرو بن مخزوم.

11. فاطمه، دختر مجلل بن عبدالله همسر حاطب بن حارث.

12. فکیهه، دختر یسار، همسر حطاب بن حارث.

13. حسنه، همسر سفیان بن معمر.

14. ام کلثوم، دختر سهیل بن عمرو، همراه ابوسبرﺓ بن ابی رهم.

15. سوده، دختر زمعه بن قیس، همسر سکران بن عمرو.

16. عمره، دختر سعدی بن وقدان، همسر مالک بن زمعه.

17. لیلی، دختر ابوحثمه بن غانم، همسر عامر بن ربیعه.

18. سهله، دختر سهیل بن عمرو، همسر ابوحذیفه بن عتبه بن ربیعه.

فرزندان مهاجرین که همراه آن ها بودند.

چهار نفر از مهاجرين فرزندان خردسال خود را نيز همراه داشتند. فرزندان مهاجرين 7 نفر بوده اند. بعضي از اينان با مادران خود بوده اند، و فقط يكي با پدر بوده است. معلوم نيست كه آيا مادر او در گذشته بود يا چون مانند شوهر مسلمان نبوده، كسان او از هجرت وي با شوهر و فرزند مسلمانش امتناع ورزيده اند؟ يا اين كه مادر او هم بوده است ولي تاريخ

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 196

ثبت نكرده است. اينك اسامي اينان نيز جداگانه براي ثبت در تاريخ نگارش مي يابد؛ چه اينان در بازگشت از حبشه در سرنوشت مسلمين نقشي داشته اند، و به مناسبت از آن ها ياد مي شود، و اينان:

1. عمرو بن جهم بن قيس

2. خزيمه بن جهم برادر وي

3. سائب بن عثمان بن مظعون، از مادر او ذكري نشده است.

4. محمد بن حاطب بن حارث.

5. حارث بن حاطب، برادر وي.

6. جابر بن سفيان بن معمر.

7. جناده بن سفيان، برادر او.

آن ها كه در حبشه متولد شدند.

در خلال مطالب گذشته از فرزندان برخي از مهاجرين كه در حبشه متولد شدند ياد كرديم و اسامي آن ها را برشمرديم. ولي چون بعضي از اينان پس از بازگشت به مدينه نقشي مهم در تاريخ اسلام داشته اند، و از همه آن ها در موارد گوناگون نام برده مي شود، خوب است كه جداگانه نيز نام آن ها مسطور گردد، تا بهتر در خاطره ها بماند، و اينان:

1. عبدالله بن جعفر بن ابيطالب (به گفته یعقوبی فرزندان جعفر همگی در حبشه متولد شدند.)

2. سعيد بن خالد بن سعيد.

3. امه دختر خالد بن سعيد.

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 197

4. عبدالله بن مطلب بن ازهر.

5. موسي بن حارث بن خالد.

6. عايشه دختر حارث نامبرده.

7. زينب خواهر وي.

8. فاطمه خواهر ديگر او.

9. زينب دختر ابوسلمه بن عبدالاسد. (از 83 نفر مهاجران حبشه 8 مرد: عبیدالله جحش ، حاطب و حطاب و عبدالله فرزندان حارث، عروه بن عبدالعزی و عدی بن نضله، مطلب بن ازهر و عمرو بن امیه و سه زن: ام حرمله، فاطمه دختر صفوان بن امیه، و ریطه در حبشه وفات یافتند.)

مسلمانان مهاجر در حبشه

پس از آن كه مسلمانان وارد خاك حبشه شدند، به گفته خودشان كه در اشعار خويش يادآور شده اند، در آن سرزمين وسيع و دور از چشم قريش و آسيب كسان و همشهريان خود، زندگى آرامى را آغاز كردند.

آن جا براى آن ها ديگر كانون خطر نبود. هر چند در غربت و دور از وطن بسر مى بردند، ولى در عوض، اين لذت و خوبى را براى آنان داشت كه هم از نظر حفظ ايمان و عقيده شان در امان بودند، و هم از لحاظ شخص خود وزن و فرزندشان آرامش و آسايش كامل داشتند.

دورنمائى از وضع آن ها را به هنگام اقامت در حبشه مى توان در

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 198

سخنان ام سلمه يكى از بانوان مهاجر كه بعدها به همسرى رسول خدا درآمد ديد كه مى گويد: «ما چون در سرزمين حبشه فرود آمديم در پناه نجاشي كه بخوبى از ما حمايت مى كرد به سر برديم. در حفظ دين خود تامين داشتيم، و آزادانه خدا را پرستش مى كرديم. نه آزادى مى ديديم، و نه چيزى مى شنيديم كه باعث نارحتي مان شود». (لما نزلنا ارض الحبشه جاورنا خير جار النجاشى، امنا على ديننا، و عبدنا الله تعالى، لانؤذى و لانسمع شيئا نكرهه. سيره ابن هشام جلد 1 ص 222)

بعضى از مسلمانان چون در حبشه خود را در پناه امن و امان نجاشى آسوده خاطر يافتند، و ديدند كه در آن سرزمين پهناور به عكس محيط تنگ و پر اختناق مكه مى توانند با آزادى و فراغت بال خداى يگانه را پرستش كنند، و از كسى هم بيم نداشته باشند، احساسات خود را طى اشعارى سرودند كه در تاريخ به يادگار مانده است.

از اين اشعار به خوبى پيداست كه به گفته ابن هشام، نجاشى مقدم آن ها را گرامى داشته، و دستور داده بود با اطمينان و بدون هيچ گونه نگرانى و تشويش خاطر در كشور او به سر برند.

«عبدالله بن حارث بن قيس بن عدى» از قبيله بنى سهم در اشعار خود مى گويد: اى رهگذر! پيام مرا به كسانى كه مى خواهند پيام خدا و دين او را بشنوند برسان، خاصه به آن دسته از بندگان خدا كه در شهر مكه با ناراحتى و شكنجه بسر مى برند.

به آن ها بگو كه ما سرزمين خدا را وسيع يافتيم، و مى توانيم از

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 199

خوارى و تحقير و نابسامانى در امان باشيم. پس شما به ما بپيونديد و تن به خوارى ندهيد، و با ذلت و ننگ نميريد. جرم ما اين بود كه از پيغمبر خدا پيروى كرديم، و آن ها سخن پيغمبر را نشنيده انگاشتند، و مسئوليت بيشترى را براى محاسبه روز بازپسين به عهده گرفتند.

اى خداى مهربان! عذاب خود را بر قريش فرود آور كه سركشى كردند. ما از اين كه كار آن ها بيش از اين بالا گيرد و بيشتر سركشى كنند، به تو پناه مى بريم.

«عبدالله بن حارث» كه خود را از تعقيب سنگدلان قريش در آرامش خاطر مى ديد، طى قطعه ديگرى از اين كه آن ها را ناگزير ساختند شهر و ديار خود را رها سازند، و تن به غربت دهند، سخت مى نالد، و برخى از سران فاميل خود را مورد نكوهش قرار مى دهد.

باز همين عبدالله بن حارث سران مشرك و بى رحم قريش را با خشم ياد مى كند و در قطعه ديگرى مى گويد: قريش با سرسختى حقى را كه خداى يگانه بر آن ها داشت انكار كردند، همان طور كه پيش از آن ها قوم عاد و مردم مدين و قوم حجر با خداى خود درافتادند.

اگر من ياد خدا را آشكار نسازم، چنان مى بينم كه هيچ زمين و دريائى جاى نشيمن من نيست.

در سرزمينى كه بنده خدا بسر مى برد، همين كه دعوت حق به من رسيد، من عقيده خود را آشكار ساختم.

«عثمان بن مظعون» نيز پسر عمويش «اميه بن خلف» را كه در ميان

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 200

فاميل خود بسيار متنفذ و سرشناس و او را به جرم مسلمانى سخت آزرده بود، در قطعه اى مورد سرزنش و توبيخ قرار داده و از جمله مى گويد:

تو باعث شدى من از شهر مكه محل امن خدا بيرون آيم، و در سرزمين غربت بسر برم.

تو با مردمى بزرگوار و عزيز درافتادى، و كسانى را كه از ايمانشان بيم داشتند به هلاكت رساندى.

اگر در آينده حوادث دنيا تو را باقى گذاشت، و اراذل و اوباش مكه را با خود همراه ديدى خواهى ديد كه چه عمل زشتى مرتكب شده اى. (سيره ابن هشام - جلد 1 ص 220-221)

نجاشی دستور داده بود مسلمانان كه براى نجات خويش روى به كشور او آورده اند، كاملا در امان باشند. حتى گاهى به جعفر بن ابيطالب پيغام مى داد كه اگر نيازى دارند تذكر دهند تا برايشان تامين كند.

نمايندگان قريش در تعقيب مهاجرين

کلید واژگان: عمرو بن عاص × عمارة بن وليد × حبشه × نجاشي × سوره مريم × حضرت عيسي ×‌ جعفر بن ابيطالب × بني مخزوم × عبدالله بن ابي ربيعه × زبير بن عوام

هنگامى كه قريش اطلاع يافتند مسلمانان و كسان و فرزندان آن ها در حبشه جاى امنى پيدا كرده اند و در آن جا سكنى گزيده اند و سخت مورد حمايت نجاشى مى باشند به چاره جويى برخواستند پس از مشورت و تبادل نظر به اين نتيجه رسيدند كه دو مرد سخنور و زبردست را به دربار نجاشى گسيل دارند تا آن ماموران كاركشته و دنيا ديده بتوانند با

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 201

چرب زبانى و نيرنگ و فريب ذهن نجاشى را نسبت به مسلمانان مشوب سازند و آن ها را به وطن بازگردانند تا به كيفر برسانند.

بعضى از تواريخ مانند سيره ابن هشام و كامل ابن اثير نام اين دو نفر را «عمرو بن عاص» پسر «عاص بن وائل» كه برادرش هشام بن عاص نيز از مهاجران بود و در حبشه بسر مى برد و «عبدالله بن ابى ربيعه مخزومى» دانسته اند. (ابن اثير نفر دوم را «عبدالله بن ابى اميه» ضبط كرده است كه اشتباه است.) ولى برخى ديگر از مآخذ مانند تاريخ يعقوبى نفر دوم را «عمارة بن وليد» دانسته اند.

جمع بين اين دو نظريه اين است كه نمايندگان اعزامى قريش را بايد سه تن دانست:

1- عمرو بن عاص

2- عبدالله بن ابى ربيعه

3- عمارة بن وليد

براى شناخت بيشتر اين سه تن مى گوييم: نفر نخست همان عمروعاص معروف است كه بعدها مسلمان شد و از سياستمداران معروف بشمار آمد و تا پايان عمر سال ها از جانب عمر و عثمان و معاويه بن ابوسفيان حكمران مصر بود.

عمروعاص در اين سفر زن خود «رابطه» دختر منبة بن حجاج سهمى را نيز همراه داشت.

نفر دوم يعنى عبدالله بن ابى ربيعه كه برادر مادرى ابوجهل بود نيز بعدها اسلام آورد و در زمان خلافت عمر و عثمان فرمانده سپاه آن ها بود، و هنگامى كه در محاصره خانه عثمان براى نجات او عازم مدينه بود از

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 202

مركب به زير افتاد و مرد.

سومين نفر يعنى عمارة بن وليد همان است كه گفتيم از جوانان زيبا و خوش اندام مكه بود، و قريش به ابوطالب پيشنهاد كردند او را به وى بسپارند، و ابوطالب در عوض، پيغمبر را به آن ها تسليم كند.

سران قريش اين افراد را با هداياى شايسته براى شخص نجاشى و نزديكان او روانه حبشه كردند. اين عده در ساحل دريا سوار كشتى شدند و رو به حبشه نهادند. در بين راه هيات اعزامى قريش به مي گسارى و خوشگذرانى پرداختند. همين كه سرها از شراب داغ شد، عمارة بن وليد كه جوانى عياش و زن پرست بود، رو كرد به عمروعاص و گفت: به زنت بگو مرا ببوسد!

عمروعاص گفت: به دختر عمويت مى گويى؟ ولى عماره كه مست بود گفت: او را وامى دارى يا با اين شمشير گردنت را بزنم؟ عمرو نيز كه جان خود را در خطر ديد، به زنش گفت: او را ببوس، زن هم پيش آمد و عماره را بوسيد.

عماره كه در حال مستى كينه عمروعاص را به دل گرفته بود به اين كار اكتفا نكرد، بلكه برخاست و دست و پاى عمرو را بست و او را به دريا انداخت، شايد به اين خيال كه زن او را تصاحب كند.

عمروعاص كه مى پنداشت عماره با او سر شوخى دارد، همان طور كه در ميان آب غلت مى خورد گفت: طناب بينداز تا پسر عمويت از آب بيرون بيايد، اين شوخى بى مورد است؟ عماره هم طناب انداخت و عمرو خود را به آن اويخت و او را بالا كشيد.

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 203

شعر ابوطالب در تشويق پادشاه حبشه

نسبت به مهاجرين

وقتى ابوطالب در مكه از كار قريش و انتخاب نمايندگان و اعزام آن ها با هدايا به سوى حبشه، آگاه شد، ابياتى چند مبنى بر تشويق نجاشى در حمايت از مسلمانان و دفاع از آن ها سرود و براى وى به حبشه فرستاد.

ترجمه ابيات اين است: اى كاش مى دانستم كه جعفر در آن نقطه دور چه مى كند، و عمروعاص و دشمنان ما مسلمانان چه خواهند كرد؟

نمى دانم جعفر و همراهان از حمايت نجاشى برخوردار شده اند، يا نجاشى آن ها را از نظر انداخته است؟

اى پادشاه حبشه! تو از هر نسبت ناپسند پيراسته اى.

تو مردى بزرگوار و گران قدرى، به همين جهت هر كس رو به تو آورد سختى نخواهد ديد.

بدان كه خداى جهان تو را با پناه دادن به كسان مؤمن و بى پناه بيش از پيش تاييد و تقويت خواهد كرد، و همه گونه اسباب خوش بختى را برايت فراهم مى آورد.

تو وجودى فيض بخشى كه فيضت عام و دوران و نزديكانت از فيض وجودت بهره مى گيرند. (سيره ابن هشام - جلد 1 ص 222)

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 204

گفتگوى هيات اعزامى قريش با نجاشى

نمايندگان اعزامى قريش وارد حبشه شدند. پس از آن كه اندكى آسوده روى به دربار نجاشى نهادند، و پس از كسب اجازه قدم به درون كاخ گذاردند...

آن ها نخست وزرا و ندما و نزديكان نجاشى را كه همگى از مقامات روحانى نصارا بودند، از هداياى خود برخوردار ساختند تا بدين گونه اطرافيان شاه، زمينه را براى ايفاى نقش آن ها، در انجام ماموريتى كه به عهده داشتند، مساعد سازند.

اين دستورى بود كه سران قريش در مكه موقع حركت اين عده به آن ها داده بودند، تا پيش از آن كه به حضور نجاشى بازيابند، نظر اطرافيان را به خود جلب كنند، و به موقع از حمايت ايشان برخوردار گردند.

نمايندگان قريش پس از تقديم هدايا به نزديكان نجاشى گفتند: «گروهى از جوانان نادان قوم ما از دين پدران خود روى برتافته، و گذشتگان خويش را به زشتى ياد كرده و خوار شمرده اند. خدايان ما را ريشخند كرده، و عقيده به دين ساختگى پيدا كرده اند كه نه مورد پذيرش ما و نه شماست.

اينك آن ها پس از اين اعمال زشت از چنگ ما گريخته اند و روى به ديار شما نهاده اند. از آن مى ترسم كه اگر آن ها را رها كنيم و به حال خود گذاريم، دين پادشاه شما را نيز تباه سازند.

اشراف و بزرگان و پدران و عموها و خانواده آن ها ما را به حضور پادشاه اعزام داشته اند تا آن ها را به ما تحويل دهد كه به وطن و نزد كسانشان بازگردانيم. در ضمن از شما هم انتظار داريم كه وقتى به

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 205

حضور سلطان رسيديم و راجع به آن ها سخن گفتيم به نفع ما نظر بدهيد تا قبل از آن كه سلطان با آن ها سخن بگويد فرمان اخراج آن ها را صادر كند. زيرا بزرگان آن ها بهتر از طرز تفكر و روحيات آن ها خبر دارند، و از هر مقامى ديگر آن ها را بهتر مى شناسند. وزرا و نزديكان نجاشى هم پذيرفتند و وعده مساعدت دادند.» (كامل ابن اثير - جلد 2 ص 54، سيره ابن هشام - جلد 1 ص 223، و تاريخ يعقوبى - جلد 2 ص 17)

جعفر بن ابي طالب؛ سخنگوى مسلمين در دربار نجاشى

هيات اعزامى قريش فرداى آن روز به حضور نجاشى بازيافتند و پس از تقديم هداياى خود گفتند: «پادشاها! گروهى از جوانان سبك مغز ما سر به نافرمانى بزرگان خود برداشته اند، و دين و خدايان ما را به باد دشنام و مسخره گرفته، و دم از آئينى مى زنند كه با دين رسمى شما هم مباينت دارد. هم اكنون آن ها در كشور شما بسر مى برند. بزرگان ما از پيشگاه شاهانه استدعا دارند آن ها را به اتفاق ما برگردانيد تا هر طور مصلحت مى دانند، با آن ها رفتار كنند».

درباريان هم طبق وعده اى كه داده بودند، پا در ميان نهادند و صلاح شاه را در اين ديدند كه مسلمانان را به نمايندگان قريش تسليم كند، تا آن ها را به نزديكان خود برگردانند. زيرا آن ها بهتر اينان را مى شناسند و از سبك سرى آن ها اطلاع دارند. نجاشى كه از طرز رفتار نمايندگان قريش و

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 206

هداياى آن ها و اصرار درباريان خود چيزى دستگيرش شده بود، در خشم رفت و خطاب به آن ها گفت: «نه به خدا، مردمى را كه پناه به من آورده اند، و در كشور من سكونت ورزيده، و از ميان پادشاهان جهان فقط مرا برگزيده اند، هرگز تسليم دشمن نمى كنم.

من آن ها را مى خوانم و آن چه را اينان مى گويند به اطلاع آن ها مى رسانم. اگر معلوم شد اين ها راست مى گويند، آن ها را به ايشان تسليم مى كنم، ولى اگر وضعى برخلاف سخنان اينان داشتند هرگز تسليم نخواهم كرد، و بيش از پيش در كنف حمايت خود مى گيرم.

نمايندگان قريش با حالى تباه از نزد پادشاه حبشه بيرون آمدند، و در انتظار نشستند تا نجاشى مسلمانان را فراخواند و نظر قطعى خود را به آگاهى ايشان برساند. روز ديگر نجاشى دستور داد مسلمانان را خبر كنند تا همگى در حضور او گردآيند و پس از روبرو كردن طرفين و استماع سخنان آن ها آن چه شايسته حق و عدالت است، درباره آن ها معمول دارد.

آن شب براى مسلمانان، شام شومى بود. ناراحتى آن ها از اين بود كه بت پرستان مكه و كسان مشرك آن ها حتى در كشور بيگانه هم دست از ايشان برنمى دارند. مخصوصا زنان و و فرزندان آن ها شب را با اندوه بسيار و اضطراب و پريشانى فراوان به صبح آوردند.

مسلمانان به اتفاق نظر دادند كه سخنگوى آن ها در حضور نجاشى جعفر بن ابيطالب باشد. زيرا جعفر در ميان آن ها از همه كس به پيغمبر نزديكتر و از لحاظ حسب و نسب و نفوذ كلام از همه شريف تر و برتر بود. وقتى مسلمانان به كاخ سلطنتى درآمدند و در جاى خود نشستند، نمايندگان قريش هم احضار شدند، و در جايگاهى كه براى آن ها در نظر گرفته بودند نشستند.

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 207

نجاشى دستور داد اسقف ها انجيل ها را بگشايند و در پيرامون او گردآيند.

همين كه مجلس از هر نظر آراسته شد، نجاشى كه مردى دادگر و رعيت پرور و مهربان و در دين خود سخت پاى بند بود، مسلمانان را مخاطب ساخت و گفت: «اين چه دين است كه به خاطر آن دست از كيش خود كشيده ايد، و نه شباهت به دين من دارد، و نه همانند ساير اديان است؟»

در اين هنگام جعفر بن ابيطالب بن ابيطالب در پاسخ نجاشى زبان به سخن گشود و گفت: «پادشاها! ما مردمى نادان و بت پرست بوديم. از خوردن مردار خوددارى نمى كرديم، و از فحشاء روگردان نبوديم. با خويشان خود به نيكى رفتار نمى كرديم، و احترام همسايگان را نگاه نمى داشتيم. اينان كه از جانب سران ما به منظور بازگرداندن ما به اين جا آمده اند خود و قوم ما پيرو بدترين آئين ها هستند.

سنگ ها را مى پرستند و براى بتان نماز مى گزارند، و پيوند خويشاوندان را مى گسلند و دست به ظلم و ستم مى زنند، محارم خود را حلال مى شمارند، زورمندان ما سعى در نابودي ضعفا دارند و حق يكديگر را رعايت نمى كنند. ما چنين بوديم تا در اين وضع اسف انگيز و موقعيت باريك و دنياى تاريك خداوند عالم پيغمبر در ميان ما برانگيخت كه نسب و صداقت و امانت و پاكى او را به خوبى مى شناختيم.

او ما را به پرستش خداوند يكتا و اطاعت او و ترك آن چه خود و پدرانمان مى پرستيم فراخواند. او ما را از پرستش سنگ ها و اجسام بى جان و قماربازى و ظلم و ستم و خون ريزى بى مورد و زنا و رباخوارى

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 208

و خوردن مردار و خون برحذر داشت، و به عدل و احسان و راستى و درستى و امانت دارى و نيكى نسبت به خويشان و همسايگان دعوت فرمود، و از خوردن مال يتيم و ارتكاب فحشاء و منكر و دروغ نهى كرد، و دستور داد خداى يگانه را پرستش كنيم و نماز بگزاريم و روزه (شايد منظور روزه استحبابى بوده است. چون روزه واجب در آن موقع هنوز تشريع نشده بود.) و زكات بدهيم...

ما نيز كه اين سخنان نغز و سنجيده را از وى شنيديم و خود او را در عمل چنين ديديم، به وى ايمان آورديم و گفته او را تصديق كرديم. هر چه را حلال كرده بود بر خود حلال كرده، و آن چه را حرام دانسته بود، حرام شمرديم.

قوم ما چون وضع را چنين ديدند، با ما به دشمنى برخاستند، و به آزار و شكنجه ما پرداختند، و سعى كردند ما را از اين تعاليم حيات بخش منصرف سازند، و بار ديگر به پرستش بت ها وادارند.

چون كار را بر ما تنگ گرفتند و مانع ديندارى ما شدند، به دستور پيغمبر رو به كشور شما آورديم تا در پناه عدل شما از آسيب آن ها، روزگارى چند در امان باشيم، و اميدواريم كه ديگر در اين جا ستمى نبينيم!»

نجاشى پرسيد: آيا چيزى از آن چه پيغمبر شما از نزد خدا آورده است، از حفظ دارى؟

جعفر بن ابيطالب آياتى چند از سوره مريم راجع به آبستن شدن مريم و تولد عيسى را قرائت كرد و به آن جا رسيد كه: «چون مريم با روح

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 209

خدا آبستن شد و با الهام غيبى از مردم فاصله گرفت، و به دنبال آن عيسى متولد شد، يهود زبان به سرزنش از وى گشودند و گفتند: دوشيزه شوهر نكرده اى كه پدر و مادرى پاكدامن داشته، اين بچه را از كجا آورده است؟

مريم اشاره كرد كه از خود طفل سؤال كنيد. گفتند: چگونه ما با كودكى كه در گهواره است سخن بگوييم؟ در اين هنگام عيسى نوزاد چند لحظه پيش، زبان گشود و گفت: من بنده خدايم. خدا كتاب آسمانى (معانى و علم به كتاب آسمانى، نه كتاب انجيل كه بعدها نازل شد.) به من داده و مرا پيغمبر كرده و پربركت گردانيده است، در هر كجا كه باشم، و تا موقعى كه زنده ام به خواندن نماز و دادن زكات و نيكى در حق مادرم سفارش كرده، و مرا ستمكار و شقى قرار نداده است.

سلام بر من روزى كه متولد شدم و روزى كه مى ميرم و روزى كه دوباره زنده و برانگيخته مى شوم. اين است سخن حق درباره عيسى بن مريم كه درباره (واقعيت او) شك داريد».

«(فاجائها المخاض الى جذع النخلة، قالت يا ليتنى مت قبل هذا و كنت نسيا منسيا فناديها من تحتها الا تحزنى قد جعل ربك تحتك سريا، و هزى اليك بجذع النخلة تساقط عليك رطبا جنيا، فكلى و اشربى و قرى عينا فاما ترين من البشر احدا فقولى انى نذرت للرحمن صوما فلن اكلم اليوم انسيا، فاتت به فومها تحمله قالوا يا مريم لقد جئت شيئا فريا، يا اخت هرون ما كان ابوك امرا سوء و ما كانت امك بغيا. فاشارت اليه قالو اكيف نكلم من كان فى المهد صبيا، قال انى عبدالله اتانى الكتاب و جعلنى نبيا. و جعلنى مباركا اين ما كنت و اوصينى بالاصلوة و الزكوة مادمت حيا. و برا بوالدتى و لم يجعلنى جبارا شقيا. والسلام على يوم ولدت و يوم ابعث حيا ذلك عيسى ابن مريم قول الحق فيه يمترون.» (سوره مريم آيات 23 تا 24))

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 210

اين آيات را كه جعفر بن ابيطالب با لحنى گرم و دلنشين قرائت كرد طورى در دل ها اثر بخشيد كه نجاشى و روحانيون و حضار مجلس را سخت تحت تاثير قرار داد، و همگى بى اختيار گريستند! و برآورنده و خواننده آن آفرين گفتند.

نجاشى چندان گريست كه ريشش از اشك چشمش خيس شد، و اسقف ها چنان گريستند كه انجيل ها تر شد. (گويا نجاشى و اسقف ها نظر به كثرت آمده و رفت مردم عرب به حبشه عربى مى دانسته اند زيرا در تاريخ نمى گويد، كه مترجمى بوده است.)

سپس نجاشى رو كرد به جعفر و گفت: به خدا آن چه تو گفتى و آن چه پيغمبر شما از جانب خدا آورده از يك جا سرچشمه گرفته است. آن گاه نمايندگان قريش را مخاطب ساخت و گفت: برويد كه به خدا هرگز اينان را به شما تسليم نخواهم كرد و شما نيز به آن ها دسترسى نخواهيد يافت.

عكس العمل سخنرانى جعفر بن ابيطالب

هنگامى كه نمايندگان قريش از نزد نجاشى بيرون رفتند، عمرو بن عاص به عبدالله بن ابى ربيعه گفت: فردا برمى گرديم و موضوعى را به اطلاع نجاشى مى رسانيم كه بر اثر آن همه مسلمين را نابود كند.

عبدالله بن ابى ربيعه كه مردى باملاحظه بود گفت: نه، اين كار را نكن زيرا در ميان مسلمانان افرادى هستند كه با ما خويشى دارند. مع الوصف عمروعاص (كه گفتيم برادرش هشام نيز در ميان مهاجرين بود) بدون اعتنا به عبدالله بن ابى ربيعه فرداى آن روز بار ديگر به دربار آمد و به نجاشى

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 211

گفت: اينان درباره مسيح عقيده نادرست دارند. اين ها مى گويند: مسيح بنده اى مملوك بوده است.

از اين سخن كه عمروعاص آن را با زيركى و چرب زبانى ادا كرد نجاشى به وحشت افتاد و دستور داد مسلمانان بار ديگر حضور يابند تا مطلبى را از آن ها جويا شود. ام سلمه كه بعدها به همسرى پيغمبر درآمد مى گويد چنان از اين پيشامد تكان خورديم كه تا آن موقع مانند آن را نديده بوديم.

مسلمانان گردآمدند تا راجع به پاسخى كه بايد به نجاشى بدهند تبادل نظر كنند. يكى پرسيد: اگر نجاشى از شما راجع به عيسي سؤال كرد چه مى گوييد؟ بقيه جواب دادند همان را مى گوييم كه خدا فرموده و پيغمبر آورده است، و هر چه باداباد!

ما كه دل و ديده به طوفان قضا × گو بيا سيل غم و خيمه ز بنياد ببر

پس از آن كه حضور يافتند نجاشى از جعفر پرسيد: شما درباره مسيح چه عقيده اى داريد؟

جعفر گفت: ما همان را مى گوييم كه پيغمبر از جانب خدا براى ما آورده است. عيسى بنده خدا و پيغمبر اوست و روح او و كلمه اوست كه به مريم دوشيزه پاكيزه القا كرد. نجاشى چون از زمين برداشت و گفت: ميان عقيده شما و آن چه ما اعتقاد داريم به قدر اين چوب فاصله نيست!

درباريان و اسقف ها از گفتار نجاشى ناراحت شدند، ولى او گفت: على رغم شما موضوع همين است كه گفتم. سپس به مسلمانان گفت: شما آزاديد به جاى خود برگرديد و با كمال آسايش بسر بريد.

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 212

اگر كوهى از طلا به من بدهند تا به شما آسيب برسانم حاضر نيستم آن را بپذيرم.

سپس نمايندگان قريش را مخاطب ساخت و گفت: هديه خود را برداريد و از كشور بيرون برويد، خدا از من در مقابل اعطاى سلطنت بر حبشه رشوه نگرفته است، كه من هم از شما رشوه بگيرم. برويد كه شما مردم شومى هستيد!

نمايندگان قريش با سرشكستگى و خوارى از دربار خارج شدند. ولى مسلمانان با آزادى بيشتر در پناه نجاشى قرار گرفتند، و از اين كه ماجرا به سود ايشان تمام شد نفس راحتى كشيدند.

نيرنگى كه عمروعاص به كار برد.

عمروعاص كه سخنگوى اعزامى قريش بود، وقتى ديد از ماموريت خود نتيجه اى نگرفت و با دست خالى به مكه بازمى گردد، دست به دو نيرنگ جالب زد كه يكى به سود خود و ديگرى تا حدى براى انتقام از نجاشى بود.

دسيسه ي اول اين مرد حيله گر اين بود كه بيم داشت مبادا هنگام بازگشت و در ميان كشتى بار ديگر شيرين كارى عمارة بن وليد با او و زنش تجديد شود. به همين جهت وقتى خواست از دربار خارج شود متوجه شد كه زنان دربار تحت تاثير زيبايى عمارة قرار گرفته و فريفته او شده اند و به وى دل بسته اند. او نيز عماره را تحريك كرد كه با يكى از خانم ها تماس گرفته و هنگام عشق بازى از وى بخواهد شايد آن ها نزد نجاشى وساطت كنند.

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 213

عمارة نيز كه درآمد و رفت چند روزه به دربار نظر مساعد خانم هاى دربار و حتى ملكه را به خود جلب كرده و با آن ها تماس برقرار ساخته بود، چندان به آن ها نزديك شد و نظر آن ها را جلب كرد كه شيشه اى از عطر مخصوص پادشاه را به رسم هديه به او بخشيدند. عماره نيز آن را به عمروعاص نشان داد. عمروعاص با اطلاع از اين معنا بار ديگر از نجاشى وقت خواست و به او گفت: دوست من با ملكه رابطه برقرار ساخته تا جائى كه عطر خاص شخص شاه را براى او فرستاده است و هم اكنون در اختيار اوست.

نجاشى دستور داد تحقيق كنند و چون صحت موضوع مسلم شد، گفت: مجازات اين مرد خائن اين است كه او را با ماده سمى خاصى تنقيه كنند، تا عقل خود را از دست بدهد و ديوانه وار رو به بيابان ها بگذارد!

همين كار را كردند و عماره جوان زيبا و خوش قد و بالاى قريش و يكى از اعضاى هيات اعزامى مشركان ديوانه شد و رو به بيابان ها نهاد و با حيوانات وحشى مانوس گرديد. او به همين گونه بود تا جماعتى از قبيله او «بنى مخزوم» به حبشه آمدند و از نجاشى اجازه گرفتند او را پيدا كرده با خود به مكه بازگردانند.

وقتى او را يافتند، چندان در نزد آن ها بى تابى كرد تا جان داد. به دنبال دستگيرى عمارة بن وليد، عمروعاص و عبدالله بن ابى ربيعه نيز با سرشكستگى و بدون اخذ نتيجه به مكه و نزد مشركان بازگشتند. (تاريخ يعقوبى - جلد 2 ص 17)

كار ديگرى كه عمروعاص كرد و بايد آن را از دسيسه هاى او دانست اين بود كه سرانجام اذهان درباريان و اسقف هاى نجاشى را نسبت به او

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 214

مشوب ساخت. عمروعاص به آن ها وانمود كرد كه پادشاه حبشه تحت تاثير سخنان جعفر بن ابي طالب مسلمان شده است، و مانند مسلمانان عقيده دارد كه عيساى مسيح بنده خدا است، نه فرزند او، و بدان گونه كه نصارا مى پندارد.

اين معنا موجب شد كه مردى به دعوى سلطنت برخاست و بر ضد نجاشى شورش كرد و كار به جنگ كشيد. مسلمانان از اين پيشامد سخت ناراحت شدند، و براى اطلاع از سرانجام كار «زبير بن عوام» را كه جوان ترين افراد مهاجران و خود داوطلب شده بود، فرستادند تا ناظر جريان باشد و به آن ها خبر دهد.

زبير به طرز خاصى به ميان شورشيان راه يافت. زيرا آن ها در آن سوى رود نيل كه از حبشه مى گذرد، گردآمده بودند. زبير مشكى را باد كرد و آن را به سينه بست و خود را به نيل افكند و از آن سوى رود سر درآورد و به محل اجتماع دو جبهه رسيد. چيزى نگذشت كه زبير بازگشت و خبر داد كه در اين كشمكش نجاشى پيروز شده، و شورش را سركوب كرده است. (سيره ابن هشام - جلد 1 ص 221 و كامل بن اثير جلد 2 ص 55)

هنگامى كه ابوطالب آگاهى يافت نجاشى مسلمانان را به نيكى پذيرفته و تحت حمايت خود قرار داده است به نقل امين الدين طبرسى در «اعلام الورى» و سيد فخار موسوى در كتاب «ايمان ابوطالب» صفحه 18 ابيات زير را گفت و براى تشويق و تقدير از وى به حبشه فرستاد:

اى پادشاه حبشه! بدان كه محمد ما پيغمبريست مانند موسى بن

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 215

عمران و عيسى بن مريم.

محمد آئينى براى هدايت بندگان خدا آورده است، همانند دينى كه آن ها آوردند. بنابراين هر كدام آن ها مردم را هدايت مى كنند و از گمراهى نگاه مى دارند.

شما نام و نشان او را در كتاب آسمانى خود مى خوانيد، آن هم به عنوان داستانى راستين نه چون حديثى از روي وهم و گمان.

پس براى خدا شريكى قرار ندهيد و اسلام بياوريد كه راه حق تاريك نيست.

«تعلم مليك الجش ان محمدا × نبى كموسى والمسيح بن مريم × اتى بالهداى مثل الذى اتيابه × فكل بامرالله يهدي و يعصم × وانكم تتلونه فى كتابكم × بصدق حديث لاحديث المرجم × فلا تجعلو الله ندّا واسلموا × فان طريق الحق ليس بمظلم».

سرنوشت مسلمانان مهاجر

کلید واژگان: حبشه × فتح خيبر × جعفر بن ابيطالب × سال هفتم هجرت × مدينه × جنگ خيبر

مسلمانان سال ها در حبشه ماندند، و چنان كه گفتيم بعضى از فرزندان آن ها در آن جا متولد شدند. آن ها پس از مهاجرت پيغمبر به مدينه، به مرور ايام برگشتند و در مدينه به پيغمبر ملحق شدند. اقامت طولانى آن افراد باايمان در ديار غربت و سرزمين حبشه و حسن عمل آنان كه از تعاليم قرآنى و رهنمودهاى پيغمبر ختمى مرتبت سرچشمه گرفته بود موجب شد، كه به گذشت زمان مردم حبشه به دين اسلام بگروند.

امروز چند ميليون از مردم آن سرزمين كه در «اتيوپى» و شمال آن جا

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 216

«اريتره» و جنوب: سرزمين «اوگادن» و «سومالى» وجود دارند يادگار اقامت مهاجرين نخستين اسلام به حبشه بخصوص جعفر بن ابيطالب است، كه گويا بيش از ديگران در حبشه مانده باشد.

زيرا جعفر در سال هفتم هجرت كه پيغمبر از جنگ خيبر بازمى گشت از حبشه به مدينه آمد، و چون خبر ورود او را به پيغمبر دادند فرمود: «نمى دانم از كدام يك از دو خبر شاد شوم: از فتح خيبر، يا آمدن جعفر!»