محمدجواد نجفی

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

آيت الله حاج شيخ محمدجواد، عالمى بود بى بديل در علم و دانش، مجاهدى بود بى همتا و عارفى بود ايستاده در آخرين پله كمال؛ اما داشتن اجازه اجتهاد از بزرگانى همچون آيات عظام «سيد محمدكاظم يزدى» و «سيد ابوالحسن اصفهانى»


ولادت و خاندان

محمدجواد نجفی حدود سال 1278 شمسى در نجف اشرف متولد شد. پدرش - مرحوم شيخ على محمد - از روضه خوان هاى نجف اشرف بوده و سال ها قبل از يزد به نجف مهاجرت كرده است.

مادر ايشان - بانو سلطان بيگم - علويه باكرامتى بوده كه با آيت الله سيد محمدكاظم يزدى نسبت داشته و آن مرجع بزرگ به كرامت و بزرگوارى اش اذعان داشته و آن بانو مشمول عنايات ايشان بوده است.

تحصیل و استادان

شيخ محمدجواد، از تولد تا حدود سال 1326 شمسى، در نجف اشرف و كربلاى معلا، براى نيل به كمالات اخلاقى و علمى تلاش نمود.

حضور در پاى درس بزرگانى همچون آيات عظام: سيد محمدكاظم يزدى و سيد ابوالحسن اصفهانى و پس از ورود به كربلا استفاده از محضر آيت الله حاج آقا حسين قمى، همچنين اجازه اجتهاد و اخذ وجوهات از همين بزرگواران و بزرگانى ديگر همچون آيات عظام: سيد عبدالهادى شيرازى، سيد محسن حكيم و سيد حسين بروجردى، دستاورد اين دوره از عمر مرحوم حاج شيخ محمدجواد است.

حاج شيخ محمدجواد، مورد توجه آيات عظام: سيد محمدكاظم يزدى و سيد ابوالحسن اصفهانى و حاج آقا حسين قمى - در برهه هاى مختلف زمانى - بوده است. چنان كه آيت الله سيد ابوالحسن اصفهانى، پس از رحلت آيت الله سيد محمدكاظم يزدى از مرحوم حاج شيخ محمدجواد خواستند كه ايشان به سامرا برود و در مدرسه اى كه متعلق به مرحوم حاج سيد محمدكاظم يزدى بوده است، تدريس نمايد.

تشكيل حوزه درسى در مدرسه هندى - در نجف اشرف - و تربيت شاگردان ديگر، دستاورد ارزشمند مرحله اول عمر او مى باشد.

حاج شيخ محمدجواد، 32 الى 33 سال پايانى عمر خود، يعنى از سال هاى 1325 يا 1326 لغايت 1358 شمسى، از طرف آيت الله بروجردى به ابرقوی یزد عزيمت نمود و در اين خطه به تبليغ دين، اقامه جماعت و تشكيل مجالس درس و روضه پرداخت.


فعاليت هاى اجتماعی


ویژگی های اخلاقی

چيزى كه باور مردم را نسبت به حاج شيخ محمدجواد روزبروز بيشتر و ارادت آنان را به آن مرحوم افزون تر مى ساخت، ويژگى هاى شخصيتى ايشان بود. آن چه مردم در وجود اين عالم پارسا مى ديدند، پرهيزكارى بود و دورى از زر و زيور دنيا؛ عشق و محبت به ثقلين يعنى قرآن و عترت علیهم السلام بود و بخشش و سخاوت؛ برخوردهاى بزرگوارانه بود و آزادگى و وارستگى.

حالات بكاء (گريه)

مرحوم آيت الله حاج شيخ محمدجواد، بسيار رقت قلب داشت. در جلساتى كه روضه خوانده مى شد و بيشتر بنده (آيت الله سيبويه) روضه خوان بودم، ايشان دست بر پيشانى مى گذاشت و باران اشك بود كه بر صورتش جارى مى شد.

تواضع و فروتنى

ايشان يك پارچه تقوا و پرهيزكارى بود. ذره اى هوا و هوس در وجود آن مرحوم نديديم، و بر اساس فرمايش امام حسن عسکری علیه السلام - در جواب جناب «ابن بابويه»: «شرط تبعيت و پيروى مردم از فقها، مخالفت آن ها با هواهاى نفسانى است».

احترام به سادات

روايات فراوانى در خصوص احترام به سادات وجود دارد، از جمله اين روايت است كه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «هر كس اولاد مرا ببيند و باعلاقه، بر من صلوات بفرستد، خداوند شنوايى گوش و بينايى چشم او را افزون فرمايد». علاقه مرحوم حاج شيخ محمدجواد به سادات، به حدى بود كه هرگاه ذريه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را مى ديد، به عنوان احترام، با تمام قامت از جا برمى خاست!


علاقه فراوان به ائمه علیهم السلام:

محبت و علاقه حاج شيخ محمدجواد به ائمه معصومين علیهم السلام - خصوصاً امام على علیه السلام - فراوان بود. خميرمايه و صفاى منبر حاج شيخ محمدجواد، مطالبى بود كه از عمق وجود، در باب فضايل ائمه علیهم السلام و مصايب آن بزرگواران بر زبان مى آورد. ارادت و علاقه آن مرحوم نسبت به عزادارى سالار شهيدان - حضرت امام حسين علیه السلام - به حدى بود كه با وجود سن بالا، پيشاپيش عزاداران و با پاى برهنه راه مى رفت.

توجه به مستحبات:

آن چه از حاج شيخ محمدجواد ملاحظه مى گرديد، علاوه بر اداى واجبات و ترك محرمات، اهتمام فراوان ايشان به انجام مستحبات و ترك مكروهات بود. وی به غسل جمعه اهتمام ويژه داشت. ضمناً اين روايت را متذكر مى شد كه: «هر كس به غسل جمعه مقيد باشد، بدنش از پوسيدن در امان خواهد ماند».

تلاوت قرآن:

ايشان مقيد بود كه روزانه در چند نوبت قرآن بخواند: صبح زود، حوالى ساعت 10 صبح و نيم ساعت مانده به غروب آفتاب. همچنين به سوره طه توجه بيشترى داشت، به طورى كه هر روز اين سوره مباركه را تلاوت مى نمود، دليل آن را اين مطلب عنوان مى كرد كه سوره «طه»، سوره «ولايت» است. همچنين مقيد بود در منبرها دو سوره فجر و سوره مزمل را تلاوت نمايد.

زيارت عاشورا:

حاج شيخ محمدجواد به خواندن زيارت «زيارت عاشورا» تقيد خاصى داشت. هيچ روزى نبود كه اين زيارت را نخواند. استمرار اين توفيق باعث شد تا ايشان لحظاتى پس از زمزمه اين زيارت، جان به جان آفرين هديه كند، كه در جاى خود اين مطلب خواهد آمد.

پرهيز از غيبت:

ايشان هرگز اجازه نمى داد كسى در حضورش از ديگرى بدگويى و غيبت كند. معمولاً اگر با چنين صحنه اى مواجه مى شد، مى گفت: «ايشان حضور ندارند، صحبتشان را نكنيد!».

احتياط در اخذ وجوهات:

با وجود اين كه، ايشان از مراجع بزرگى همچون حضرات آيات: سيد ابوالحسن اصفهانى و سيد حسين بروجردى رحمهما الله اجازه اخذ وجوهات داشت، در عين حال هرگاه كسى به منظور حساب و كتاب وجوهات، خدمت ايشان مى رسيد، با استقبال آن مرحوم مواجه نمى شد.[۱] همچنين آن مرحوم در خصوص اخذ وجوهات هيچ رودربايستى با كسى نداشت.

تقید به نماز جماعت و حضور در مجلس روضه:

هيچ عاملى نمى توانست از حضور ايشان براى اقامه جماعت و شركت در مجلس روضه جلوگيرى كند. گاه مى شد به خاطر بارش شديد برف و باران و كهولت سن كمتر كسى احتمال مى داد كه آن مرحوم براى نماز و يا خواندن روضه حاضر شود، حتى راننده اى كه ايشان را در اين برنامه ها تبرعاً خدمت مى كرد، دنبال ايشان نمى رفت، اما پس از دقايقى ديده مى شد كه آن مرحوم شخصاً براى اقامه جماعت و يا برگزارى مجلس روضه حضور يافته است. ايشان مى فرمود: «هرگاه براى نماز جماعت حاضر نشدم، تابوت برايم بياوريد. (بدانيد كه تنها مرگ مانع حضورم در نماز جماعت خواهد بود)».

بخشش فراوان:

اگر چه ايشان از لحاظ خوراك به حد ضرورت اكتفا مى كرد، اما در بذل و بخشش به كم قانع نبود. چيزهايى كه نذر ايشان مى شد و يا برخى از اهالى خدمت ايشان مى بردند، ديرى نمى گذشت كه به مستمندان و نيازمندان مى بخشيد.

ساده زيستى:

با اين كه وضع عمومى مردم در آن سال ها در حد نسبتاً خوبى بود، نذرهايى هم براى ايشان مى شد و برنامه هاى آن مرحوم نيز به گونه اى بود كه بتواند يك زندگى خوب براى خود فراهم كند؛ اما زندگى ايشان پايين تر از حد متوسط بود. وسايل موجود در اتاق مهمانخانه ايشان عمدتاً يك تكه گليم بود و يك منقل آتش و يك عدد پنكه. اصولاً آن مرحوم كسى نبود كه در پى جمع آورى ثروت دنيا باشد، و اگر چيزى هم به او مى رسيد، به مستمندان و نيازمندان مى بخشيد.

پرهيز از همنشینی با مال اندوزان:

از ويژگى هاى بارز حاج شيخ محمدجواد، پرهيز از مجالست با ثروتمندان و كسانى بود كه احتمال مى داد بخواهند از وجهه يا دست خط ايشان به نوعى استفاده كنند. بر عكس، دعوت مردم معمولى را قبول مى كرد. اين ويژگى به ايشان شجاعتى داده بود كه در مواقع حساس، بروز چشمگيرى پيدا مى كرد. ايشان اگر احتمال مى داد ملك يا زمينى مثلاً وقف مسجد است، از اين كه ساختمانى در آن بنا شود، هر چند عمومى، ممانعت مى كرد و تذكر مى داد.

دعا شیخ محمد جواد برای نزول باران

از ماه ها پيش آسمان بر زمين بخيل شده بود و ابرقو از نزولات آسمانى محروم. يكى دو ماه بيشتر به نوروز باقى نمانده بود و اگر وضع به همين منوال ادامه مى يافت، از ميوه و محصول خبرى نبود. اوضاع اقتصادى مردم هم اقتضا مى كرد كه آسمان چشمى از سر عنايات بر زمين بگشايد.

دل ها مضطرب بود، قلب ها پريشان و چشم ها نشسته در اشك. در اين حال عده اى از اهالى، عموماً از دامداران و كشاورزان خدمت حاج شيخ محمدجواد رسيدند، و پس از شرح اين كه دام ها و محصولاتشان تلف شده اند، از ايشان طلب دعاى باران كردند. آن مرحوم ابتدا گفت: «مصلحت خدا چنين است.» گويى مى خواست با اين جمله روح رضايت به امر پروردگار را در اينان برانگيزد.

از آن جا كه اين عده در خواسته خود پافشارى كردند، حاج شيخ محمدجواد فرمود: «به مردم بگوييد فردا صبح بعد از نماز در مسجد جامع براى دعا حاضر شوند».

ماه مبارك رمضان بود و ايشان پس از نماز صبح نيم ساعتى منبرى رفت. آن مرحوم طبق برنامه معمول به منبر رفت، در پايان منبر يكى از ارادتمندان، از پاى منبر مطلب ديروز را متذكر گرديد. ايشان هم پس از بيان اين جمله كه: «ما را نمى رسد بخواهيم در خصوص مشيت الهى بگوييم و خواست خدا هر چه باشد همان است».

از مردم خواستند يك صلوات بفرستند. سپس ايشان با توجهى خاص گفت: «خداوندا! گناهانى كه باعث شده اند تا از بارندگى و رحمت تو محروم شويم، عفو فرما». پس از آن گفتند: «عجالتاً، امروز هم كشاورزان به صحرا نروند».

ايشان به همين يك جمله اكتفا كرد، منبر به پايان رسيد و از منبر پايين آمد. همهمه اى در ميان مردم شروع شد مبنى بر اين كه اين چه دعايى بود؟ مگر قرار است با همين جمله مختصر باران ببارد؟! دقايقى گذشت و جمعيت متفرق شدند. هوا كه روشن شد، ابرى تيره آسمان را پوشاند و نم نم باران آغاز گرديد و كم كم بارش باران شدت گرفت!

اين بارندگى در همان يك روز تمام نشد، بلكه تا زمان درو گندم (حدود تيرماه سال بعد) به صورت پى در پى ادامه يافت، به طورى كه كشاورزان دربرداشت محصول گندم و جو با قدرى مشكل مواجه شدند.

ده سال بعد

ده سال گذشت، دوباره خشكسالى چهره خشن خود را به اهالى ابرقو نشان داد. پدر نگارنده، ده روز در سال روضه خوانى داشت و دعوت از حاج شيخ محمدجواد براى پدرم از موضوعيتى خاص برخوردار بود. در يكى از اين روزها يكى از مستمعين كه از ارادتمندان ايشان بود، همان درخواستى را كرد كه ده سال قبل عده اى از اهالى ابرقو از حاج شيخ محمدجواد داشتند؛ ايشان هم با تواضع و توجه كاملاً محسوسى پس از يكى دو جمله مقدمه چينى، گفت: «خداوندا! گناهانى كه باعث شده اند تا از رحمت تو و از نزولات آسمانى محروم شويم، عفو فرما».

منبر تمام شد و روضه به اتمام رسيد، شب كه شد، ابرى آسمان را پوشاند، نم نم باران آغاز گرديد. باران روز بعد هم ادامه يافت و يكى از بارندگى هاى كم نظير ابرقو را رقم زد.

روز بعد راننده اى كه معمولاً ايشان را به مجالس مختلف مى برد، به خيال اين كه بارندگى موجب تعطيلى مجلس روضه شده است، دنبال ايشان نرفت، اما آن مرحوم به دليل تقيد فوق العاده در برگزارى نماز جماعت و مجالس روضه، شخصاً مبادرت به آمدن به مجلس كرد و چون كوچه ها آسفالت نبود، ايشان براى جلوگيرى از گل آلودشدن لباس ها، عبا و قبا را بالا زده بود و در مجلس حاضر شد، اما با لباس هاى خيس و گل آلود!

مردم كه احتمال نمى دادند ايشان را با چنين وضعى ببينند، به شوخى گفتند: «آقا! تقصير خود شماست! دعا كرديد باران آمد، حالا بايد با اين وضع و اين همه زحمت در مجلس روضه حاضر شويد».

عامل خشكسالى

اكنون كه اين سطور را مى نگارم، (سال 1378-1379 ش)، خشكسالى شاه بيت مجالس، محافل، مطبوعات و صدا و سيماست. بر اثر اين پديده، هكتارها زمين كشاورزى از بين رفته و ميلياردها ريال به كشاورزان و دامداران خسارت وارد شده است. بسيارى از مردم براى رفع اين محروميت، دعا كرده و در بسيارى از شهرها نماز باران خوانده اند اما... كاش يك چندم اين مقدار كه از اصل خشكسالى گفته مى شود، به اين نكته اختصاص داده مى شد كه علت اصلى اين پديده چيست؟

بر اساس روايات فراوانى كه از ناحيه معصومين علیهم السلام صادر شده است، عامل مهم محروميت از نزولات آسمانى را بايد در ارتكاب معاصى دانست؛ زيرا وعده الهى است كه بر پرهيزكاران بركات آسمان ها و زمين را نازل كند. اعتقاد حاج شيخ محمدجواد مبتنى بر همين اصل بود و اصولاً نمى توانست غير از اين باشد؛ لذا در هر دو مورد دقيقاً انگشت بر همين نكته گذاشت و از پروردگار آمرزش گناهانى را درخواست كرد كه سد راه نزولات آسمانى شده اند.

کرامات حاج شیخ محمد جواد

برخى از كرامات حاج شيخ محمدجواد به شفاى بيمارانى مربوط مى شود كه از ايشان التماس دعا داشتند، يا نباتى كه از روضه ايشان متبرك شده بود، مى خوردند. اين مطلب تا حدى به صورت رويه درآمده بود؛ به طورى كه مردم گاهى وقت ها تكه نباتى لاى پتو و يا زير منبرى مى گذاشتند كه ايشان روى آن روضه مى خواند. پس از اتمام روضه، آن را برداشته و به مريض خود مى دادند و بيمار بهبودى پيدا مى كرد. يكى از ارادتمندان ايشان مى گويد: «حتى اگر حيوانات ما هم مريض مى شدند، با استفاده از همين تكه نبات ها بهبودى مى يافتند!».

مورد اول :

يكى از معتمدين مى گويد: تاسوعاى يكى از سال ها در مجلس روضه شربتى خوردم، اما به دليل زمينه قبلى كه در بدن داشتم، مريض شدم. با وجود رغبت فراوان به مجلس روضه ايشان، نتوانستم شب را پاى منبر آن مرحوم بروم. به يكى از نزديكان گفتم: خدمت حاج شيخ محمدجواد برو و از ايشان تكه نباتى بگير تا حالم خوب شود. ايشان بر روى يك تكه نبات دعايى خوانده و به او گفته بود: اين نبات را در چاى بريزد و بخورد. امشب لازم نيست در مجلس يا هيأت شركت كند، فردا مانعى ندارد.

همين كه نبات را در چاى ريختم و خوردم، حالم خوب شد به طورى كه همان شب هم مى توانستم در هيأت حاضر شوم، اما به خاطر حرف ايشان، شركت نكردم؛ فردا صبح در هيأت عزادارى توفيق حضور يافتم.

مورد دوم:

بر گونه راست يكى از برادران نگارنده، دملى چركين رشد كرده و درد شديد ايجاد كرده بود. مراجعه به دكترها هم تأثيرى در رفع آن نداشت. يكى از شب ها، برادرم را به نماز جماعت حاج شيخ محمدجواد برديم. قبل از برگزارى نماز، پدرم از ايشان خواست كه دستى بر صورت برادرم بكشند و دعايى بخوانند تا اين دانه و درد از بين برود. ايشان هم بلافاصله دست بر صورت برادرم كشيد. در اين باره برادرم نقل مى كند: پس از چند لحظه احساس كردم صورتم سبك مى شود و مثل اين كه چيزى از آن خارج مى گردد. همان شب درد و دمل از بين رفت و البته هنوز اثر آن دمل به اندازه يك عدس پيداست.

مورد سوم :

در ايام حج سال 1352 هجرى شمسى، عموى نگارنده قرار شد به سفر خانه خدا عزيمت كند. از چندى مانده به اعزام، هرگاه نام هواپيما و پرواز و حج نزد وى برده مى شد، به صورتى نگران كننده، مضطرب مى گرديد و مانند كسى كه شديداً ضعف كرده باشد، بى حال مى شد.

هر چه روز پرواز نزديكتر مى شد، نگرانى اطرافيان از اين كه احتمالاً سفر عمويم به مكه منتفى گردد، شديدتر مى گرديد. اقداماتى مانند مراجعه به چند دكتر در شيراز و يزد و همچنين مراجعه به برخى دعانويس ها و... هم صورت گرفت، اما اين كارها هيچ تأثيرى در قضيه نداشت.

شبى كه قرار بود صبح روز بعد به طرف شيراز - جهت عزيمت به مكه - حركت كنند، به فكر پدرم رسيد كه مسأله را با حاج شيخ محمدجواد در ميان بگذارد. به اتفاق عمويم، خدمت حاج شيخ محمدجواد رسيدند و پدرم مسأله را با ايشان در ميان گذاشت.

حاج شيخ محمدجواد آتشى تهيه كرد، چيزى در آتش ريخت، به عمويم فرمود كه شكم و سينه اش را روى آتش بگيرد، سپس دستى بر دل عمويم كشيد و دعايى خواند. ضمناً بازوبندى هم به پدرم داد و گفت كه اين بازوبند روى بازوى عمويم بسته شود، در ايام حج نيز همراه ايشان باشد و پس از بازگشت به ابرقو، آن را تحويل ايشان بدهند.

اين اقدام چون آبى بود بر آتش. از آن لحظه به بعد، ذره اى اضطراب و نگرانى باقى نماند؛ عمويم بدون كوچكترين دغدغه خاطر سفر حج را انجام داد و پس از بازگشت بازوبند مذكور به آن مرحوم تحويل داده شد.

مورد چهارم:

يكى از فرزندان مرحوم حاج شيخ محمدجواد نقل مى كند كه: در يكى از سال ها براى رسيدگى به ملكى كه به پدرم ارث رسيده بود، دادگاهى در اردكان يزد داشتيم. شبى كه فرداى آن روز دادگاه تشكيل مى شد، منزل يكى از روحانيون اردكان مهمان بوديم، به ناگاه ديديم كه صاحب خانه ما را تنها گذاشت، رفت و پس از چند دقيقه اى برگشت. دوباره همين كار را انجام داد. آن قدر اين عمل تكرار شد كه براى پدرم سؤال پيش آمد و علت رفت و آمد مكرر را از او پرسيد.

صاحب خانه گفت: مسأله اى نيست. اما پدرم اصرار كرد تا بداند كه قضيه از چه قرار است، اما چون اصرار را بى فايده ديد، ناراحت شد، عصا و عبا را برداشت كه از منزل خارج شود. صاحب خانه كه اين حالت راديد، گفت: بنشينيد تا علت را بگويم: «از صبح دخترم خونريزى بينى پيدا كرده و در درمانگاه بسترى است. تا حالا هم خون بينى او بند نيامده است و من مرتب در حال رفت و آمد به بيمارستان هستم، ولى فايده اى نكرده است».

پدرم بازوبندى را به صاحب خانه دادند و گفتند: اين بازوبند را ببر، روى بازوى دخترت ببند و او را به خانه بياور! صاحب خانه شاد و خوشحال بازوبند را گرفت و رفت. آن را بر بازوى دخترش بست. بلافاصله خون بند آمد و دخترش را به خانه آورد. پدرم گفت: «شب هم اين بازوبند بر بازويش بسته باشد. صبح آن را به ما بده.» صبح كه شد بازوبند را گرفتيم و سراغ برنامه خودمان رفتيم.

رفع پوسيدگى از صيفى جات

يكى از معتمدترين اهالى ابرقو و از ارادتمندان مرحوم حاج شيخ محمدجواد نقل كرد كه چند سالى بود هر آن چه از صيفى جات در ابرقو كاشته مى شد، دچار آفت و پوسيدگى مى گرديد، و اين مسأله باعث ناراحتى كشاورزان و صيفى كاران شده بود. در يكى از اين سال ها، قبل از فصل برداشت محصول، اين فكر از ذهن من گذشت كه: «خداوندا! اگر ايشان (حاج شيخ محمدجواد) مرد باطن دار و آبرومندى نزد توست، امسال محصول من دچار آفت نشود، در عوض از بهترين قسمت صيفى جات بخشى را به ايشان مى دهم.» و اين مطلب را با كسى در ميان نگذاشتم.

در آن سال صيفى جات كشاورزان ديگر از بين رفت، اما محصولات من سالم ماند. اين امر موجب شگفتى ديگران گرديد؛ اين مطلب را با برادرم در ميان گذاشتم. در سال بعد، برادرم نيز همان گونه نذر كرد، لذا موقع برداشت محصول، صيفى جات من و برادرم از دستبرد آفت و پوسيدگى مصون ماند و شگفتى آنان زيادتر شد. كم كم ديگر كشاورزان و صيفى كاران هم بخشى اندك از محصول خود را نذر آن مرحوم كردند. از آن به بعد، محصولات آن ها دچار آفت و پوسيدگى نگرديد.

چرا از عارف گمنام تأليفى باقى نماند؟

در پاسخ بايد به اين نكته توجه داشت كه اصولاً همت علماى بزرگوار قديم بيش از آن چه صرف فعاليت هاى قلمى (تأليف، ترجمه، گردآورى و نگارش) گردد، صرف تدريس، تربيت شاگرد، تبليغ و منبر و امورى از اين دست مى شد. اگر چه در بين آن ها بزرگوارانى بوده اند كه تنوع و كيفيت بالاى تأليفات آن ها شگفت آور است.

البته حاج شيخ محمدجواد دو - سه تأليف داشته و مرحوم «حجت الاسلام والمسلمين سيد على محمد وزيرى» - كه از روحانيون برجسته يزد بوده و خدمات بسيار ارزشمندى در زمينه هاى علمى و عمرانى در اين استان انجام داده است. - چون از تأليفات حاج شيخ محمدجواد باخبر شد، چاپ آن ها را به ايشان پيشنهاد كرد. آن مرحوم هم قول داد كه پس از اصلاحات لازم، نوشته هاى خود را براى چاپ تحويل مرحوم وزيرى بدهد. در اين فاصله شخصى روحانى كه عرب زبان بوده و هويت او هرگز معلوم نگرديد، كتاب ها را به بهانه چاپ و يا احتمالاً تحويل به مرحوم وزيرى، از ايشان گرفت، اما پس از آن، نه از او خبرى شد و نه از كتاب ها! قابل ذكر است كه مرحوم وزيرى در همان زمان ها سفرى به ابرقو كرد و طى سخنانى از شخصيت ارزشمند مرحوم حاج شيخ محمدجواد، مطالبى بيان نمود.[۲]

كلام ايشان

هنوز هم در كوچه پس كوچه هاى ذهن برخى از ارادتمندان و مستمعين پروپاقرص منبرها و مجالس روضه حاج شيخ محمدجواد، ردپايى از روايات، جملات، پندها، نكات و حكايات تاريخى - كه از زبان ايشان شنيده اند. - وجود دارد؛ نكات و مطالبى كه تأثير آن ها به همان زمان محدود نگرديده و هنوز هم زينت بخش خاطرات معنوى آن هاست.

در اين قسمت به چند نمونه اشاره مى شود:

يكى از ارادتمندان حاج شيخ محمدجواد مى گويد: روزى ايشان گفتند كه در نظر دارم نكته اى ارزشمند را مطرح كنم. چند روز گذشت و حرفى از آن مطلب به ميان نيامد. در حالى كه همه مشتاق شنيدن آن بوديم.

يك روز صبح بنده اصرار كردم تا مطلب مورد نظر را بگويند؛ ايشان اين حديث قدسى را مطرح فرمود: «هرگاه بنده اى وضو داشته باشد، وضوى او باطل شود و دوباره وضو نگيرد بر من جفا كرده است. اگر بنده اى وضو داشته باشد، وضويش باطل شود و دوباره وضو بسازد ولى دو ركعت نماز نخواند، بر من جفا كرده است. اگر بنده اى وضو داشته باشد، وضويش باطل شود، دوباره وضو بگيرد و دو ركعت نماز هم بخواند ولى دعا نكند، بر من جفا نموده است. اگر بنده اى وضو داشته باشد، وضوى او باطل شود، دوباره وضو بسازد، دو ركعت نماز خواند و دعا بكند، اما من دعايش را درباره آن چه از دنيا و آخرت از من خواسته است، اجابت نكنم، من به او جفا كرده ام و من پروردگار جفاكار نيستم».[۳]

يكى از روحانيون ابرقو از مرحوم حاج شيخ محمدجواد نشانه هاى عدالت را پرسيد. ايشان فرمود: نشانه عدالت سه چيز است: «صدق الحديث و اداء الامانة والمحافظة على الصلوة»؛ راستى در گفتار، اداى امانت و مواظبت بر نماز.

اگر كسى براى امام زمان علیه السلام دعا كند، آن بزرگوار هم براى او دعا مى فرمايند. دعاى ما ممكن است مستجاب نشود، اما دعاى آن حضرت به اجابت مى رسد.

از آن مرحوم سؤال شد: اهم مستحبات كدام است؟

ايشان جواب داد: بعد از نماز جماعت، از همه مهمتر، نافله شب است.

توجه شیخ نجفی به اماكن مقدسه و متروكه

حاج شيخ محمدجواد، فعاليت هاى خود را بر محور امور عمرانى قرار نداد، و اصولاً در وضعيتى نبود كه بتواند در اين زمينه اقدامات مؤثرى انجام دهد؛ مضافاً اين كه وضعيت اقتصادى مردم نيز چنان نبود كه اگر در اين مورد فعاليتى شروع شود، تضمينى به انجام آن وجود داشته باشد، در عين حال ايشان نسبت به برخى مساجد و اماكن مقدسه كه متروك شده بودند، توجهى خاص داشت. در اينجا به چند مورد اشاره مى شود: توجه به «مسجد بيرون»،[۴] «مسجد سيد حيدر» و «شهيدان».[۵] حاج شيخ محمدجواد، چند روزى يكبار در «مسجد بيرون» كه هنوز هم در حاشيه شهر قرار دارد، اقامه جماعت مى نمود.

همچنين مسجدى به نام «مسجد حاج سيد حيدر» كه بعضاً آن را محلى براى استفاده كارهاى شخصى از جمله پارچه بافى سنتى قرار داده بودند، به اهتمام آن مرحوم از اين حالت خارج شد. اماكن مقدسى همچون «شهيدان» كه به احتمال قوى مقبره دو تن از نوادگان امام باقر علیه السلام به نام هاى «مالك» و «محمود» است و در حاشيه شهر ابرقو قرار دارد، مورد توجه و رفت و آمد ايشان بود.

وفات حاج شیخ محمد جواد نجفی

نوروز سال 1358 هجرى شمسى، آخرين بهار را فراروى ديدگان حاج شيخ محمدجواد قرار داد. علاقه به ثامن الائمه - امام على بن موسى الرضا علیه السلام - آن مرحوم را به ارض اقدس طوس كشاند، تا براى آخرين بار ترجيع بند ارادت خود را ارزانى آن آستان كند.

همراه ايشان در اين سفر مى گويد: با اين كه هنوز بنا بود در مشهد بمانيم، اما برخلاف انتظار، ايشان گفتند: بايد برگرديم تهران! حاج شيخ محمدجواد در تهران به منزل فرزندش رفت و ما هم در شهر رى به خانه بستگانمان رفتيم.

پس از يك روز، بيمارى مختصرى بر آن مرحوم عارض شد، پيغام داد: بليطى كه براى رفتن از تهران به ابرقو گرفته ايد، خودتان استفاده كنيد، مورد نياز من قرار نمى گيرد. (نقل به مضمون) و فرمود كه اين ها مورد استفاده ام قرار نمى گيرند. سپس ادامه داد: فردا اذان صبح به اين جا بيايد.

ما به شهر رى برگشتيم اما با كلى نگرانى. اصرار بر اين كه هر چه زودتر به تهران برويم، بيمارى ايشان، عدم ضرورت استفاده از بليط، اين كه فردا وقت اذان صبح ما را ببينند و... اين افكار تا ساعت 12 شب ما را به خود مشغول كرده بود. در اين ساعت فرزند ايشان تلفن كرد كه پدرمان به رحمت خدا رفتند. اين ها نشانه اى بر آگاهى آن مرحوم از نزديك شدن زمان رحلت خود بود.

فرزند ايشان مى گويد: حدوداً نيمه شب ملاحظه كردم كه پدرم آهسته چيزى مى خوانند. گوش خود را نزديك دهان ايشان بردم، ديدم مشغول خواندن زيارت عاشورا هستند. پس از چند دقيقه، شهادتين را بر زبان آوردند و ديگر چيزى نگفتند. ما ابتدا فكر كرديم كه ايشان خواب رفته اند، اما پس از چند دقيقه كه سراغشان رفتيم، ملاحظه كرديم در حالى كه رو به قبله خوابيده اند، از دنيا رحلت كرده اند. وقتى با ابرقو تماس تلفنى گرفتيم تا اين خبر را به اطلاع مردم برسانيم، ملاحظه كرديم كه برخى از دوستان و مأمومين از رحلت مرحوم پدرم اطلاع دارند!

قضيه از اين قرار است كه سيدى از ارادتمندان ايشان در عالم رؤيا مى بيند آجرى از زير گلدسته مسجد امامزاده فروافتاد. آن سيد خواب خود را به رحلت مرحوم پدرم تعبير مى كند و با عده اى نيز اين مطلب را در ميان مى گذارد، لذا وقتى كه با آنان تماس گرفتيم، اين خبر برايشان غيرمنتظره نبود.

محل دفن ایشان

پدرم براى دفن خود ما را بين سه مكان مخير كرده بود كه به ترتيب عبارت بودند از: حضرت عبدالعظيم حسنی علیه السلام، قبرستان بقيع قم و بهشت زهراى تهران، كه با توجه به جوانب قضيه، ايشان را در قبرستان بقيع قم در مسير جمكران به خاك سپرديم. گويى عارف گمنام بر آستان مقدس صاحب الزمان علیه السلام چشم دوخته و انتظار ديدار با آخرين يادگار پيامبران را دارد.

مردان الهى از دنيا نمى روند، بلكه از سراى فرش به عالم عرش نقل مكان مى كنند. كوته نگرى است اگر تربت كيميا اثر آنان را در دل زمين بجوييم، بايد به اندرون سينه مردان راه نقبى زد تا اشك ديده از مزار آنان متبرك سازيم.

بعد از وفات، تربت ما در زمين مجوى × در سينه هاى مردم عارف، مزار ماست.

پانویس

  1. حتى نسبت به درخواست برخى افراد كه مى دانست مراجعه آن ها براى حساب و كتاب، جهت رسيدن به مقاصد خاصى است، پاسخ منفى مى داد.
  2. مرحوم حجت الاسلام والمسلمين سيد على محمد وزيرى در سال 1270 ش. در يزد متولد شد. وى تحصيلات خود را در مدارس اين شهر آغاز كرد و در عتبات عاليات ادامه داد. اين واعظ گرانقدر از آيات عظام: بروجردى، حكيم، ميلانى، گلپايگانى و... اجازه اخذ وجوهات داشت و خدمات فرهنگى و عمرانى فراوانى در استان يزد انجام داد كه يكى از اين باقيات الصالحات، تأسيس «كتابخانه وزيرى» است. اين دانشمند پرتلاش سرانجام در سال 1356 از دنيا رحلت كرد.
  3. افضل الاعمال، ص 19.
  4. اين مسجد احتمالاً در قرن سوم هجرى بنا شده است كه در فاصله 250 مترى از مدخل دروازه «شفاآباد» ابرقو، قرار دارد.
  5. «شهيدون»: مقبره اى است كه در «كشتخوان فتح آباد» (واقع در جنوب ابرقو) قرار گرفته است.

منابع

ابوالفضل علي‌دوست ابرقويى, ستارگان حرم، جلد 10