مالک بن نویره: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(ویرایش)
سطر ۱: سطر ۱:
 
{{خوب}}
 
{{خوب}}
مالك بن نويرة بن حمزة يربوعى تميمى است و او و برادرش، متمم بن نويره ى شاعر، با هم اسلام آوردند.<ref>الاستيعاب، ابن عبدالبر/3: 1362 و اسدالغابه، ابن اثير/4: 78-277.</ref> در تاريخ، كنيه اش را ابا حنظله نقل كرده اند.<ref>الاصابه، ابن حجر/5: 506.</ref>
+
مالک بن نویرة بن حمزة یربوعى تمیمى است و او و برادرش، متمم بن نویره ى شاعر، با هم [[اسلام]] آوردند.<ref>[[الاستیعاب فی معرفة الأصحاب (کتاب)|الاستیعاب]]، ابن عبدالبر/۳: ۱۳۶۲ و [[اسد الغابه فی معرفه الصحابه (کتاب)|اسدالغابه]]، [[عزالدین ابن اثیر|ابن اثیر]]/۴: ۷۸-۲۷۷.</ref> در تاریخ، کنیه اش را ابا حنظله نقل کرده اند.<ref>الاصابه، ابن حجر/۵: ۵۰۶.</ref>
  
 
==اسلام آوردن مالک==
 
==اسلام آوردن مالک==
  
مالِكِ بنِ نوَيرَة الحنفى اليربوعى از ارداف ملوك و شجاعان روزگار و فصحاى شيرين گفتار و صحابه سيد مختار و مخلصان صاحب ذوالفقار بوده. قاضى نورالله در (مجالس) شطرى از احوال خير مآل او و شهادت يافتن او به سبب محبت [[اهل بيت]] در دست خالد بن وليد ذكر كرده و هم در احوال او گفته از برآء بن عازب روايت كرده‌اند كه گفت در اثناى آن كه حضرت رسالت صلى الله عليه و آله و سلم با اصحاب خود نشسته بودند، رؤساى [[بنى تميم]] كه يكى از ايشان مالك بن نوَيره بود درآمدند و بعد از اداى خدمت گفت: يا رسول الله! عَلِّمْنِى الايمانَ فَقالَ لَهُ رَسُولُ الله صلى الله عليه و آله و سلم: الايمان اَنْ تشهدَ اَنْ لااِلهَ اِلا اللّهُ وَ اَني رَسولُ اللّهِ وَ تُّصلِّىَ الْخمْسَ وَ تَصُومَ شَهْرَ رَمَضانَ وَ تؤَدِّىَ الزَّكوةَ وَتحجَّ الْبيتَ وَ تُوالى وَصِيّى هذا. وَ اَشارَ اِلى عَلِىّ بْنِ ابى طالب عليه السلام؛ مالك به حضرت رسالت گفت: مرا طريق [[ايمان]] بياموز، آن حضرت فرمود: ايمان آن است كه گواهى دهى به آن كه لا اِلهَ اِلا اللّه و به آن كه من رسول خدايم و [[نماز]] پنجگانه بگزارى و [[روزه]] ماه [[رمضان]] بدارى و به اداى [[زكات]] و [[حج]] خانه خداى روآورى و اين را كه بعد از من وصِى من خواهد بود، دوست دارى و اشاره به على بن ابى طالب عليه السلام كرد و ديگر آن كه خون ناحق نريزى و از دزدى و خيانت بپرهيزى و از خوردن مال يتيم و شُرْب خَمْر بگريزى و ايمان به [[احكام]] [[شريعت]] من بياورى و [[حلال]] مرا حلال و [[حرام]] مرا حرام دانى و حق‌گذارى ضعيف و قوى و صغير و كبير به جا آرى.
+
مالِک بنِ نوَیرَة الحنفى الیربوعى از ارداف ملوک و شجاعان روزگار و فصحاى شیرین گفتار و [[صحابی|صحابه]] سید مختار و مخلصان صاحب ذوالفقار بوده. [[قاضی نورالله شوشتری|قاضى نورالله]] در ([[مجالس المؤمنین|مجالس]]) شطرى از احوال خیر مآل او و شهادت یافتن او به سبب محبت [[اهل بیت]] در دست [[خالد بن ولید|خالد بن ولید]] ذکر کرده و هم در احوال او گفته از برآء بن عازب روایت کرده‌اند که گفت در اثناى آن که حضرت رسالت صلى الله علیه و آله و سلم با اصحاب خود نشسته بودند، رؤساى [[بنى تمیم]] که یکى از ایشان مالک بن نوَیره بود درآمدند و بعد از اداى خدمت گفت: یا رسول الله! عَلِّمْنِى الایمانَ فَقالَ لَهُ رَسُولُ الله صلى الله علیه و آله و سلم: الایمان اَنْ تشهدَ اَنْ لااِلهَ اِلا اللّهُ وَ اَنی رَسولُ اللّهِ وَ تُّصلِّىَ الْخمْسَ وَ تَصُومَ شَهْرَ رَمَضانَ وَ تؤَدِّىَ الزَّکوةَ وَتحجَّ الْبیتَ وَ تُوالى وَصِیى هذا. وَ اَشارَ اِلى عَلِىّ بْنِ ابى طالب علیه السلام؛ مالک به حضرت رسالت گفت: مرا طریق [[ایمان]] بیاموز، آن حضرت فرمود: ایمان آن است که گواهى دهى به آن که لا اِلهَ اِلا اللّه و به آن که من رسول خدایم و [[نماز]] پنجگانه بگزارى و [[روزه]] ماه [[رمضان]] بدارى و به اداى [[زکات]] و [[حج]] خانه خداى روآورى و این را که بعد از من وصى من خواهد بود، دوست دارى و اشاره به [[امام علی علیه السلام|على بن ابى طالب]] علیه السلام کرد و دیگر آن که خون ناحق نریزى و از دزدى و خیانت بپرهیزى و از خوردن مال یتیم و شُرْب خَمْر بگریزى و ایمان به [[احکام]] [[شریعت]] من بیاورى و [[حلال]] مرا حلال و [[حرام]] مرا حرام دانى و حق‌گذارى ضعیف و قوى و صغیر و کبیر به جا آرى.
  
آن‌گاه شرايع اسلام و احكام آن را بر او شمرد تا ياد گرفت. آن‌گاه مالك برخاست و از غايت نشاط دامن كشان مى‌رفت و با خود مى‌گفت: تَعَلَّمْتُ الايمانَ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ؛ به خداى [[كعبه]] كه [[احكام]] دين آموختم و چون از نظر حضرت رسالت صلى الله عليه و آله و سلم دور شد آن حضرت فرمودند كه: «مَنْ اَحَبَّ اَنْ يَنْظُرَ اِلى رَجُلٍ مِنْ اَهْلِ الجَنَّةِ فَلْيَنْظُرْ اِلى هذا الرّجُلِ».
+
آن‌گاه شرایع اسلام و احکام آن را بر او شمرد تا یاد گرفت. آن‌گاه مالک برخاست و از غایت نشاط دامن کشان مى‌رفت و با خود مى‌گفت: تَعَلَّمْتُ الایمانَ وَ رَبِّ الْکعْبَةِ؛ به خداى [[کعبه]] که احکام [[دین|دین]] آموختم و چون از نظر حضرت رسالت صلى الله علیه و آله و سلم دور شد آن حضرت فرمودند که: «مَنْ اَحَبَّ اَنْ ینْظُرَ اِلى رَجُلٍ مِنْ اَهْلِ الجَنَّةِ فَلْینْظُرْ اِلى هذا الرّجُلِ».
  
دو نفر از حضرت رسالت صلى الله عليه و آله و سلم دستورى طلبيده از عقب او رفتند و آن بشارت به وى رسانيدند و از او التماس نمودند كه چون حضرت رسالت صلى الله عليه و آله و سلم تو را از اهل جنت شمرده مى‌خواهيم كه جهت ما طلب مغفرت كنى، مالك گفت: لاغَفَرَاللّهُ لكُما؛ خداى تعاى شما را نيامرزد كه حضرت رسالت صلى الله عليه و آله و سلم كه صاحب شفاعت است مى‌گذاريد و از من درخواست مى‌كنيد كه جهت شما استغفار كنم!؟ پس آن دو نفر مكَدَّر بازگشتند چون حضرت رسالت صلى الله عليه و آله و سلم را نظر بر روى ايشان افتاد گفت كه فِى الْحَقِّ مَبْغضَةٌ؛ شنيدن سخن حق گاه است كه آدمى را خشمناك و مكَدَّر سازد.  
+
دو نفر از حضرت رسالت صلى الله علیه و آله و سلم دستورى طلبیده از عقب او رفتند و آن بشارت به وى رسانیدند و از او التماس نمودند که چون حضرت رسالت صلى الله علیه و آله و سلم تو را از اهل جنت شمرده مى‌خواهیم که جهت ما طلب مغفرت کنى، مالک گفت: لاغَفَرَاللّهُ لکما؛ خداى تعاى شما را نیامرزد که حضرت رسالت صلى الله علیه و آله و سلم که صاحب [[شفاعت]] است مى‌گذارید و از من درخواست مى‌کنید که جهت شما استغفار کنم!؟ پس آن دو نفر مکدَّر بازگشتند چون حضرت رسالت صلى الله علیه و آله و سلم را نظر بر روى ایشان افتاد گفت که فِى الْحَقِّ مَبْغضَةٌ؛ شنیدن سخن حق گاه است که آدمى را خشمناک و مکدَّر سازد.  
  
 
==کشته شدن مالک به سبب ولایت علی بن ابی طالب علیه السلام==
 
==کشته شدن مالک به سبب ولایت علی بن ابی طالب علیه السلام==
رسول خدا مالك را براى جمع آورى صدقات و زكوات قوم خود مامور كرده بودند چون بعد از رسول خدا به مدينه آمد و خلافت را بر خلاف نص رسول خدا و وصيتى كه به او نموده بودند به دست ابو بكر ديد چون به قوم خود برگشت، از فرستادن صدقات به نزد ابو بكر خوددارى نمود و صدقات را بين قوم خود تفريق نمود.و خطاب به آنها گفت: اموال خود را كه صدقات باشد پس بگيريد و هيچ ترس نداشته باشيد و نه انتظار گزندى كه فردا به شما برسد.سپس اگر به اين دين مخلوط شده با كثافات صاحب اصلى آن قيام كرد، ما اطاعت نموده و زكات خود را پرداخته و مى‌گوئيم كه دين، دين محمد است‌».
+
رسول خدا مالک را براى جمع آورى صدقات و زکوات قوم خود مامور کرده بودند. چون بعد از [[پیامبر اسلام|رسول خدا]] به [[مدینه|مدینه]] آمد و [[خلافت]] را بر خلاف [[نص و ظاهر|نص]] رسول خدا و وصیتى که به او نموده بودند به دست [[ابوبکر|ابوبکر]] دید چون به قوم خود برگشت، از فرستادن صدقات به نزد ابو بکر خوددارى نمود و صدقات را بین قوم خود تفریق نمود و خطاب به آنها گفت: اموال خود را که صدقات باشد پس بگیرید و هیچ ترس نداشته باشید و نه انتظار گزندى که فردا به شما برسد. سپس اگر به این دین مخلوط شده با کثافات صاحب اصلى آن قیام کرد، ما اطاعت نموده و زکات خود را پرداخته و مى‌گوئیم که دین، دین محمد است‌».
  
ابو بكر خالد بن وليد را مامور نمود كه با لشكرى به بطاح بروند و با افرادى كه برخورد مى‌كنند اذان بگويند و اقامه نماز كنند. اگر آنان نيز اذان گفتند و اقامه نماز كردند با آنها جنگ نكنند و در اين حال از آنها فقط زكات طلب كنند و اگر ندادند فقط به غارت اموال آنها بپردازند و كسى را نكشند، و اگر از اذان و نماز خوددارى كردند آنها را بكشند چه به آتش زدن باشد و چه به غير از آن.
+
ابوبکر، [[خالد بن ولید|خالد بن ولید]] را مامور نمود که با لشکرى به بطاح بروند و با افرادى که برخورد مى‌کنند [[اذان]] بگویند و اقامه نماز کنند. اگر آنان نیز اذان گفتند و اقامه نماز کردند با آنها جنگ نکنند و در این حال از آنها فقط زکات طلب کنند و اگر ندادند فقط به غارت اموال آنها بپردازند و کسى را نکشند، و اگر از اذان و نماز خوددارى کردند آنها را بکشند چه به آتش زدن باشد و چه به غیر از آن.
  
در لشكر خالد بن وليد، ابو قتاده كه اسمش حارث بود و عبد الله بن عمر نيز بودند. لشكر خالد چون به بطاح رسيد كسى را نيافت و لشكر در تاريكى شب بر بنى يربوع كه اقوام مالك بودند شبيخون زده و آنها را در تحت مراقبت گرفتند، مالك و ساير اقوامش با خود سلاح برداشتند.خالد و همراهانش گفتند: چرا سلاح برداشتيد؟ آنها گفتند: شما چرا سلاح برداشته‌ايد؟ اينها گفتند: ما مسلمانيم و تعدى نمى‌كنيم.آنها گفتند: ما نيز مسلمانيم.اينها گفتند: اگر مسلمانيد سلاح خود را كنار بگذاريد ما نماز مى‌خوانيم شما هم نماز بخوانيد، آنها سلاح خود را برداشته و نماز خواندند. در اين حال خالد دستور داد همه را اسير نموده و گردن بزنند. مالك بن نويره گفت: چرا ما را مى‌كشيد؟ ما مسلمانيم. قتاده و عبد الله بن عمر گفتند: اى خالد دست از كشتن مالك بدار او مسلمان است ما نماز او را ديديم، خالد گفت: بايد كشته شود.بين قتاده و خالد سخن بالا گرفت و قتاده عهد كرد با خدا كه ديگر در لشگرى كه خالد بن وليد است نرود و تحت لواى او نباشد[.
+
در لشکر خالد بن ولید، ابو قتاده که اسمش حارث بود و [[عبدالله بن عمر|عبد الله بن عمر]] نیز بودند. لشکر خالد چون به بطاح رسید کسى را نیافت و لشکر در تاریکى شب بر بنى یربوع که اقوام مالک بودند شبیخون زده و آنها را در تحت مراقبت گرفتند، مالک و سایر اقوامش با خود سلاح برداشتند. خالد و همراهانش گفتند: چرا سلاح برداشتید؟ آنها گفتند: شما چرا سلاح برداشته‌اید؟ اینها گفتند: ما مسلمانیم و تعدى نمى‌کنیم. آنها گفتند: ما نیز مسلمانیم. اینها گفتند: اگر مسلمانید سلاح خود را کنار بگذارید ما نماز مى‌خوانیم شما هم نماز بخوانید، آنها سلاح خود را برداشته و نماز خواندند. در این حال خالد دستور داد همه را اسیر نموده و گردن بزنند. مالک بن نویره گفت: چرا ما را مى‌کشید؟ ما مسلمانیم. قتاده و عبد الله بن عمر گفتند: اى خالد دست از کشتن مالک بدار او مسلمان است ما نماز او را دیدیم، خالد گفت: باید کشته شود. بین قتاده و خالد سخن بالا گرفت و قتاده عهد کرد با خدا که دیگر در لشگرى که خالد بن ولید است نرود و تحت لواى او نباشد.
مالك گفت: اى خالد تو مرا به نزد ابو بكر ببر خود در موضوع ما حكم شود.خالد گفت: ابدا تو را مهلت نمى‌دهم. چشم خالد كه به زوجه مالك افتاده و نام او ام تميم بود و در غايت‌حسن و جمال بود دل او را ربوده و قصد زناى با او داشت و كشتن مالك را مقدمه وصول به اين مقصد قرار مى‌داد.مالك در حضور خالد به زنش گفت: تو مرا به كشتن دادى و من در راه غيرت و حفظ ناموس بايد كشته شوم. بالاخره آنچه مالك گفت در دل خالد اثرى نكرد، مالك گفت: اى خالد تو براى انجام ماموريت ديگرى آمده‌اى كه جرم ما از آن بسيار كوچكتر است.
+
مالک گفت: اى خالد تو مرا به نزد ابو بکر ببر خود در موضوع ما حکم شود. خالد گفت: ابدا تو را مهلت نمى‌دهم. چشم خالد که به زوجه مالک افتاده و نام او ام تمیم بود و در غایت‌ حسن و جمال بود دل او را ربوده و قصد زناى با او داشت و کشتن مالک را مقدمه وصول به این مقصد قرار مى‌داد. مالک در حضور خالد به زنش گفت: تو مرا به کشتن دادى و من در راه غیرت و حفظ ناموس باید کشته شوم. بالاخره آنچه مالک گفت در دل خالد اثرى نکرد، مالک گفت: اى خالد تو براى انجام ماموریت دیگرى آمده‌اى که جرم ما از آن بسیار کوچکتر است.
  
خالد دستور داد به ضرار بن ازور كه گردن مالك را بزند، او مالك را صبرا كشت، و همان شب خالد با زوجه مالك ام تميم همبستر شد و دستور داد سرهاى كشتگان را به جاى سه‌پايه زير ديگ‌هاى غذاى خود گذاردند و آتش افروختند.مالك سر بزرگى داشت و بسيار پرمو بود قبل از آنكه آتش او را گداخته كند به واسطه سوختن موهاى فراوان غذا به جوش آمد و آماده شد. خالد دستور داد تمام زنها را به عنوان اسارت به مدينه حمل دادند و تمام اموال آنان را غارت نمود.
+
خالد دستور داد به ضرار بن ازور که گردن مالک را بزند، او مالک را صبرا کشت، و همان شب خالد با زوجه مالک ام تمیم همبستر شد و دستور داد سرهاى کشتگان را به جاى سه‌پایه زیر دیگ‌هاى غذاى خود گذاردند و آتش افروختند. خالد دستور داد تمام زنها را به عنوان اسارت به مدینه حمل دادند و تمام اموال آنان را غارت نمود.
  
اين قضيه بر مسلمين بسيار گران آمد.عمر به نزد ابا بكر آمده گفت: خالد مردم مسلمان را كشته، مالك بن نويره را كشته است و با زن مسلمان همبستر شده، و اموال مسلمين را غارت كرده بايد او را قصاص كنى و حد زنا بر او جارى كنى.
+
این قضیه بر مسلمین بسیار گران آمد. [[عمر بن خطاب|عمر]] به نزد ابوبکر آمده گفت: خالد مردم مسلمان را کشته، مالک بن نویره را کشته است و با زن مسلمان همبستر شده، و اموال مسلمین را غارت کرده باید او را قصاص کنى و حد زنا بر او جارى کنى.
  
چون خالد به مسجد مدينه داخل شد قبائى در بدن داشت كه مملو از آهن و تير بود و عمامه‌اى بر سر انداخت كه چوبه‌هاى تير را در آن فروبرده بود.عمر چون چشمش به خالد افتاد برخاست و چوبهاى تير را از عمامه او بيرون آورده و همه را شكست و گفت: الآن تو را مى‌كشم و رجم خواهم نمود، مرد مسلمان را كشتى و با زن او زن مسلمان همخوابگى نمودى؟! خالد هيچ نمى‌گفت چون احتمال مى‌داد اين نحو تغير عمر ناشى از ميل و رغبت ابو بكر باشد.چون خالد به ابو بكر وارد شد و مذاكراتى با هم نمودند از جمله آنكه گفت: علت كشتن من مالك را اين بود كه درباره تو چنين و چنان مى‌گفت.
+
چون خالد به مسجد مدینه داخل شد قبائى در بدن داشت که مملو از آهن و تیر بود و عمامه‌اى بر سر انداخت که چوبه‌هاى تیر را در آن فروبرده بود. عمر چون چشمش به خالد افتاد برخاست و چوبهاى تیر را از عمامه او بیرون آورده و همه را شکست و گفت: الآن تو را مى‌کشم و رجم خواهم نمود، مرد مسلمان را کشتى و با زن او زن مسلمان همخوابگى نمودى؟! خالد هیچ نمى‌گفت چون احتمال مى‌داد این نحو تغیر عمر ناشى از میل و رغبت ابو بکر باشد. چون خالد به ابو بکر وارد شد و مذاکراتى با هم نمودند از جمله آنکه گفت: علت کشتن من مالک را این بود که درباره تو چنین و چنان مى‌گفت. «مى‌گوید: مالک به من گفت: من از صاحب شما ابو بکر کناره‌گیرى نکردم مگر به علت آنکه چنین و چنان مى‌گفت‌». خالد در جواب او گفت: او ما تعده لک صاحبا؟ «آیا تو ابو بکر را صاحب خودت نمى‌شناسى‌» فلذا امر کردم گردن او را زدند.
 
 
«مى‌گويد: مالك به من گفت: من از صاحب شما ابو بكر كناره‌گيرى نكردم مگر به علت آنكه چنين و چنان مى‌گفت‌».خالد در جواب او گفت: او ما تعده لك صاحبا؟ «آيا تو ابو بكر را صاحب خودت نمى‌شناسى‌» فلذا امر كردم گردن او را زدند.
 
 
 
کاری که ابوبکر در این مورد انجام داد این بود که نظرى به خالد بن وليد كرد و گفت: به نظر من اى خالد، كار بدى انجام داده اى و در تشخيص وظيفه ات به خطا رفته اى، مبادا مجدّداً با اين زن همبستر شوى، بايد از او جدا شوى!
 
  
 +
کاری که ابوبکر در این مورد انجام داد این بود که نظرى به خالد بن ولید کرد و گفت: به نظر من اى خالد، کار بدى انجام داده اى و در تشخیص وظیفه ات به خطا رفته اى، مبادا مجدّداً با این زن همبستر شوى، باید از او جدا شوى!
  
 
==پانویس==
 
==پانویس==
<references/>
+
<references />
  
 
==منابع==
 
==منابع==
* حاج شیخ عباس قمی، منتهی الآمال، قسمت اول، باب اول: در تاريخ حضرت خاتم الانبياء.
+
 
* ماجرای قتل مالک بن نویره، [http://www.ashoora.ir/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%B9%D9%84%DB%8C-%D8%B9/article/2022.html پایگاه جامع عاشورا]، بازیابی: 15 اردیبهشت 1393.
+
*[[حاج شیخ عباس قمی|شیخ عباس قمی]]، [[منتهی الآمال]]، قسمت اول، باب اول: در تاريخ حضرت خاتم الانبياء.
*علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسيني طهراني، امام شناسی، ج2، ص 62 تا 66، در دسترس در [http://www.maarefislam.com/doreholomvamaarefislam/bookscontent/imamshenasi/imam2/imam2.3.htm#_ftn100 پایگاه معارف اسلام]، بازیابی:20 اردیبهشت 1393
+
*ماجرای قتل مالک بن نویره، [http://www.ashoora.ir/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%B9%D9%84%DB%8C-%D8%B9/article/2022.html پایگاه جامع عاشورا]، بازیابی: 15 اردیبهشت 1393.
 +
*علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسيني طهراني، امام شناسی، ج2، ص 62 تا 66، در دسترس در [http://www.maarefislam.com/doreholomvamaarefislam/bookscontent/imamshenasi/imam2/imam2.3.htm#_ftn100 پایگاه معارف اسلام]، بازیابی:20 اردیبهشت 1393.
  
 
[[Category:اصحاب اهل البیت علیهم السلام]]
 
[[Category:اصحاب اهل البیت علیهم السلام]]
 
[[رده:اصحاب امام علی علیه السلام]]
 
[[رده:اصحاب امام علی علیه السلام]]

نسخهٔ ‏۱۳ آوریل ۲۰۱۹، ساعت ۰۷:۴۲

مالک بن نویرة بن حمزة یربوعى تمیمى است و او و برادرش، متمم بن نویره ى شاعر، با هم اسلام آوردند.[۱] در تاریخ، کنیه اش را ابا حنظله نقل کرده اند.[۲]

اسلام آوردن مالک

مالِک بنِ نوَیرَة الحنفى الیربوعى از ارداف ملوک و شجاعان روزگار و فصحاى شیرین گفتار و صحابه سید مختار و مخلصان صاحب ذوالفقار بوده. قاضى نورالله در (مجالس) شطرى از احوال خیر مآل او و شهادت یافتن او به سبب محبت اهل بیت در دست خالد بن ولید ذکر کرده و هم در احوال او گفته از برآء بن عازب روایت کرده‌اند که گفت در اثناى آن که حضرت رسالت صلى الله علیه و آله و سلم با اصحاب خود نشسته بودند، رؤساى بنى تمیم که یکى از ایشان مالک بن نوَیره بود درآمدند و بعد از اداى خدمت گفت: یا رسول الله! عَلِّمْنِى الایمانَ فَقالَ لَهُ رَسُولُ الله صلى الله علیه و آله و سلم: الایمان اَنْ تشهدَ اَنْ لااِلهَ اِلا اللّهُ وَ اَنی رَسولُ اللّهِ وَ تُّصلِّىَ الْخمْسَ وَ تَصُومَ شَهْرَ رَمَضانَ وَ تؤَدِّىَ الزَّکوةَ وَتحجَّ الْبیتَ وَ تُوالى وَصِیى هذا. وَ اَشارَ اِلى عَلِىّ بْنِ ابى طالب علیه السلام؛ مالک به حضرت رسالت گفت: مرا طریق ایمان بیاموز، آن حضرت فرمود: ایمان آن است که گواهى دهى به آن که لا اِلهَ اِلا اللّه و به آن که من رسول خدایم و نماز پنجگانه بگزارى و روزه ماه رمضان بدارى و به اداى زکات و حج خانه خداى روآورى و این را که بعد از من وصى من خواهد بود، دوست دارى و اشاره به على بن ابى طالب علیه السلام کرد و دیگر آن که خون ناحق نریزى و از دزدى و خیانت بپرهیزى و از خوردن مال یتیم و شُرْب خَمْر بگریزى و ایمان به احکام شریعت من بیاورى و حلال مرا حلال و حرام مرا حرام دانى و حق‌گذارى ضعیف و قوى و صغیر و کبیر به جا آرى.

آن‌گاه شرایع اسلام و احکام آن را بر او شمرد تا یاد گرفت. آن‌گاه مالک برخاست و از غایت نشاط دامن کشان مى‌رفت و با خود مى‌گفت: تَعَلَّمْتُ الایمانَ وَ رَبِّ الْکعْبَةِ؛ به خداى کعبه که احکام دین آموختم و چون از نظر حضرت رسالت صلى الله علیه و آله و سلم دور شد آن حضرت فرمودند که: «مَنْ اَحَبَّ اَنْ ینْظُرَ اِلى رَجُلٍ مِنْ اَهْلِ الجَنَّةِ فَلْینْظُرْ اِلى هذا الرّجُلِ».

دو نفر از حضرت رسالت صلى الله علیه و آله و سلم دستورى طلبیده از عقب او رفتند و آن بشارت به وى رسانیدند و از او التماس نمودند که چون حضرت رسالت صلى الله علیه و آله و سلم تو را از اهل جنت شمرده مى‌خواهیم که جهت ما طلب مغفرت کنى، مالک گفت: لاغَفَرَاللّهُ لکما؛ خداى تعاى شما را نیامرزد که حضرت رسالت صلى الله علیه و آله و سلم که صاحب شفاعت است مى‌گذارید و از من درخواست مى‌کنید که جهت شما استغفار کنم!؟ پس آن دو نفر مکدَّر بازگشتند چون حضرت رسالت صلى الله علیه و آله و سلم را نظر بر روى ایشان افتاد گفت که فِى الْحَقِّ مَبْغضَةٌ؛ شنیدن سخن حق گاه است که آدمى را خشمناک و مکدَّر سازد.

کشته شدن مالک به سبب ولایت علی بن ابی طالب علیه السلام

رسول خدا مالک را براى جمع آورى صدقات و زکوات قوم خود مامور کرده بودند. چون بعد از رسول خدا به مدینه آمد و خلافت را بر خلاف نص رسول خدا و وصیتى که به او نموده بودند به دست ابوبکر دید چون به قوم خود برگشت، از فرستادن صدقات به نزد ابو بکر خوددارى نمود و صدقات را بین قوم خود تفریق نمود و خطاب به آنها گفت: اموال خود را که صدقات باشد پس بگیرید و هیچ ترس نداشته باشید و نه انتظار گزندى که فردا به شما برسد. سپس اگر به این دین مخلوط شده با کثافات صاحب اصلى آن قیام کرد، ما اطاعت نموده و زکات خود را پرداخته و مى‌گوئیم که دین، دین محمد است‌».

ابوبکر، خالد بن ولید را مامور نمود که با لشکرى به بطاح بروند و با افرادى که برخورد مى‌کنند اذان بگویند و اقامه نماز کنند. اگر آنان نیز اذان گفتند و اقامه نماز کردند با آنها جنگ نکنند و در این حال از آنها فقط زکات طلب کنند و اگر ندادند فقط به غارت اموال آنها بپردازند و کسى را نکشند، و اگر از اذان و نماز خوددارى کردند آنها را بکشند چه به آتش زدن باشد و چه به غیر از آن.

در لشکر خالد بن ولید، ابو قتاده که اسمش حارث بود و عبد الله بن عمر نیز بودند. لشکر خالد چون به بطاح رسید کسى را نیافت و لشکر در تاریکى شب بر بنى یربوع که اقوام مالک بودند شبیخون زده و آنها را در تحت مراقبت گرفتند، مالک و سایر اقوامش با خود سلاح برداشتند. خالد و همراهانش گفتند: چرا سلاح برداشتید؟ آنها گفتند: شما چرا سلاح برداشته‌اید؟ اینها گفتند: ما مسلمانیم و تعدى نمى‌کنیم. آنها گفتند: ما نیز مسلمانیم. اینها گفتند: اگر مسلمانید سلاح خود را کنار بگذارید ما نماز مى‌خوانیم شما هم نماز بخوانید، آنها سلاح خود را برداشته و نماز خواندند. در این حال خالد دستور داد همه را اسیر نموده و گردن بزنند. مالک بن نویره گفت: چرا ما را مى‌کشید؟ ما مسلمانیم. قتاده و عبد الله بن عمر گفتند: اى خالد دست از کشتن مالک بدار او مسلمان است ما نماز او را دیدیم، خالد گفت: باید کشته شود. بین قتاده و خالد سخن بالا گرفت و قتاده عهد کرد با خدا که دیگر در لشگرى که خالد بن ولید است نرود و تحت لواى او نباشد. مالک گفت: اى خالد تو مرا به نزد ابو بکر ببر خود در موضوع ما حکم شود. خالد گفت: ابدا تو را مهلت نمى‌دهم. چشم خالد که به زوجه مالک افتاده و نام او ام تمیم بود و در غایت‌ حسن و جمال بود دل او را ربوده و قصد زناى با او داشت و کشتن مالک را مقدمه وصول به این مقصد قرار مى‌داد. مالک در حضور خالد به زنش گفت: تو مرا به کشتن دادى و من در راه غیرت و حفظ ناموس باید کشته شوم. بالاخره آنچه مالک گفت در دل خالد اثرى نکرد، مالک گفت: اى خالد تو براى انجام ماموریت دیگرى آمده‌اى که جرم ما از آن بسیار کوچکتر است.

خالد دستور داد به ضرار بن ازور که گردن مالک را بزند، او مالک را صبرا کشت، و همان شب خالد با زوجه مالک ام تمیم همبستر شد و دستور داد سرهاى کشتگان را به جاى سه‌پایه زیر دیگ‌هاى غذاى خود گذاردند و آتش افروختند. خالد دستور داد تمام زنها را به عنوان اسارت به مدینه حمل دادند و تمام اموال آنان را غارت نمود.

این قضیه بر مسلمین بسیار گران آمد. عمر به نزد ابوبکر آمده گفت: خالد مردم مسلمان را کشته، مالک بن نویره را کشته است و با زن مسلمان همبستر شده، و اموال مسلمین را غارت کرده باید او را قصاص کنى و حد زنا بر او جارى کنى.

چون خالد به مسجد مدینه داخل شد قبائى در بدن داشت که مملو از آهن و تیر بود و عمامه‌اى بر سر انداخت که چوبه‌هاى تیر را در آن فروبرده بود. عمر چون چشمش به خالد افتاد برخاست و چوبهاى تیر را از عمامه او بیرون آورده و همه را شکست و گفت: الآن تو را مى‌کشم و رجم خواهم نمود، مرد مسلمان را کشتى و با زن او زن مسلمان همخوابگى نمودى؟! خالد هیچ نمى‌گفت چون احتمال مى‌داد این نحو تغیر عمر ناشى از میل و رغبت ابو بکر باشد. چون خالد به ابو بکر وارد شد و مذاکراتى با هم نمودند از جمله آنکه گفت: علت کشتن من مالک را این بود که درباره تو چنین و چنان مى‌گفت. «مى‌گوید: مالک به من گفت: من از صاحب شما ابو بکر کناره‌گیرى نکردم مگر به علت آنکه چنین و چنان مى‌گفت‌». خالد در جواب او گفت: او ما تعده لک صاحبا؟ «آیا تو ابو بکر را صاحب خودت نمى‌شناسى‌» فلذا امر کردم گردن او را زدند.

کاری که ابوبکر در این مورد انجام داد این بود که نظرى به خالد بن ولید کرد و گفت: به نظر من اى خالد، کار بدى انجام داده اى و در تشخیص وظیفه ات به خطا رفته اى، مبادا مجدّداً با این زن همبستر شوى، باید از او جدا شوى!

پانویس

  1. الاستیعاب، ابن عبدالبر/۳: ۱۳۶۲ و اسدالغابه، ابن اثیر/۴: ۷۸-۲۷۷.
  2. الاصابه، ابن حجر/۵: ۵۰۶.

منابع