قاسم بن الحسن علیه السلام: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
 
(۶ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
قاسم فرزند [[امام حسن علیه السلام]]، یکی از شهدای کربلاست که به هنگام شهادت 13 سال سن داشت. در شب عاشورا وقتی حضرت قاسم از امام حسین علیه السلام سوال نمود که او نیز از شهدا خواهد بود یا خیر؟ امام نظر او را در مورد مرگ پرسید، و قاسم بن الحسن جمله معروف احلی من العسل (شیرین‌تر از عسل) را برای توصیف مرگ در نظر خود بر زبان آورد.
+
{{خوب}}
 +
قاسم فرزند [[امام حسن علیه السلام|امام حسن]] علیه السلام، یکی از [[شهدای کربلا]] است که به هنگام [[شهادت]] ۱۳ سال سن داشت. در [[شب عاشورا]] وقتی [[حضرت قاسم]] از [[امام حسین]] علیه السلام سوال نمود که او نیز از شهدا خواهد بود یا خیر؟ امام نظر او را در مورد مرگ پرسید، و قاسم بن الحسن جمله معروف «احلی من العسل» (شیرین‌تر از عسل) را برای توصیف مرگ در نظر خود بر زبان آورد.
  
 
==ولادت==
 
==ولادت==
قاسم فرزند امام حسن عليه السلام به سال 47 ه. ق در مدينه منوره ديده به جهان گشود. مادرش ام‌ ولدى  به نام «نفيله»  يا «رمله» يا «نجمه» بود. در دوسالگى پدر بزرگوارش را از دست داد؛ و تا هنگام شهادت در دامان پرمهر و عطوفت عموى گرامى خود، امام حسين عليه السلام، پرورش يافت؛ و در واقعه كربلا به اتفاق مادر و ديگر برادران و خواهران خود حضور داشت.<ref>پژوهشی پیرامون شهدای کربلا، جمعی از نویسندگان مرکز تحقیقات اسلامی، یاقوت، 1381، ص305.</ref>
+
قاسم فرزند [[امام حسن علیه السلام|امام حسن]] علیه السلام به سال ۴۷ ه. ق در [[مدینه]] منوره دیده به جهان گشود. مادرش ام‌ ولدى  به نام «نفیله» یا «رمله» یا «نجمه» بود. در دوسالگى پدر بزرگوارش را از دست داد؛ و تا هنگام شهادت در دامان پرمهر و عطوفت عموى گرامى خود، [[امام حسین علیه السلام|امام حسین]] علیه السلام، پرورش یافت؛ و در واقعه [[کربلا]] به اتفاق مادر و دیگر برادران و خواهران خود حضور داشت.<ref>پژوهشی پیرامون شهدای کربلا، جمعی از نویسندگان مرکز تحقیقات اسلامی، یاقوت، ۱۳۸۱، ص۳۰۵.</ref>
  
==قاسم بن الحسن در شب عاشورا==
+
==قاسم در شب عاشورا==
  
در شب [[عاشورا]] امام حسین علیه السلام، اصحاب خویش را پیرامون خود جمع نموده و خطابه معروف شب عاشورا را برای آن‌ها بیان فرمود. من جمله آنکه امام علیه السلام با آنها فرمود: ای مردم من فردا کشته می شوم و همه با من کشته شوید و از شما یک تن نماند.
+
در [[شب عاشورا]] امام حسین علیه السلام، اصحاب خویش را پیرامون خود جمع نموده و خطابه معروف شب عاشورا را برای آن‌ها بیان فرمود. من جمله آنکه امام علیه السلام با آنها فرمود: ای مردم من فردا کشته می شوم و همه با من کشته شوید و از شما یک تن نماند.
  
قاسم بن حسن که در آن مجلس حضور داشت چون این را شنید به امام گفت: آیا من هم در کشته شدگانم دل حسین علیه السلام بر او بسوخت و گفت: ای پسرک من مرگ نزد تو چگونه است؟ گفت: از عسل شیرین تر، گفت: آری به خدا سوگند عم تو فدای تو باد تو یکی از آن مردانی که با من کشته شوند بعد از آن که شما را بلای عظیم رسد. <ref>دمع السجوم (ترجمه نفس المهموم)، شیخ عباس قمی، ترجمه ابوالحسن شعرانی، فصل هیجدهم: در ذکر وقایع شب عاشورا، در دسترس: [http://www.ghadeer.org/Book/652/103735 سایت غدیر]، بازیابی:25 شهریور 1397
+
قاسم بن حسن که در آن مجلس حضور داشت چون این را شنید به امام گفت: آیا من هم در کشته شدگانم؟ دل حسین علیه السلام بر او بسوخت و گفت: ای پسرک من مرگ نزد تو چگونه است؟ گفت: از عسل شیرین تر، گفت: آری به خدا سوگند عم تو فدای تو باد، تو یکی از آن مردانی که با من کشته شوند بعد از آن که شما را بلای عظیم رسد.<ref>دمع السجوم (ترجمه نفس المهموم)، شیخ عباس قمی، ترجمه ابوالحسن شعرانی، فصل هیجدهم: در ذکر وقایع شب عاشورا، در دسترس: [http://www.ghadeer.org/Book/652/103735 سایت غدیر]، بازیابی:۲۵ شهریور ۱۳۹۷</ref>
</ref>
 
  
==شهادت حضرت قاسم علیه السلام==
+
==شهادت قاسم علیه السلام==
در کتاب دمع السجوم مقتل قاسم بن الحسن علیه السلام چنین آمده است:
+
در کتاب «[[دمع السجوم (کتاب)|دمع السجوم]]» مقتل قاسم بن الحسن علیه السلام اینگونه آمده است:
محمد بن ابى طالب گويد: چنين آمده است كه چون حسين عليه السّلام او را ديد به جنگ بيرون آمده در آغوشش گرفت و با هم گريستند چندان كه بيهوش شدند و پس از آن كه به هوش آمد از حسين عليه السّلام دستور جهاد خواست آن حضرت اذن نداد پس آن جوان بر دست و پاى عمّ افتاد و بوسه مى ‌داد تا اذن گرفت و به جنگ بيرون آمد و اشك بر گونه ‌هايش روان بود و مى‌ گفت:
+
 
{{بیت|ان تنكرونى فانا ابن الحسن    |    سبط النّبىّ المصطفى المؤتمن‌}}  
+
محمد بن ابى طالب گوید: چنین آمده است که چون حسین علیه السّلام او را دید به جنگ بیرون آمده در آغوشش گرفت و با هم گریستند چندان که بیهوش شدند و پس از آن که به هوش آمد از حسین علیه السّلام دستور [[جهاد]] خواست آن حضرت اذن نداد، پس آن جوان بر دست و پاى عمو افتاد و بوسه مى ‌داد تا اذن گرفت و به جنگ بیرون آمد و اشک بر گونه ‌هایش روان بود و مى‌ گفت:
{{بیت|هذا حسين كالاسير المرتهن    |  بين اناس لاسقوا صوب المزن‌}}
+
{{بیت|ان تنکرونى فانا ابن الحسن    |    سبط النّبىّ المصطفى المؤتمن‌}}  
پس جنگى سخت پيوست چنان كه با خردى سى و پنج مرد بكشت. و در مناقب است كه اين رجز مى‌گفت:
+
{{بیت|هذا حسین کالاسیر المرتهن    |  بین اناس لاسقوا صوب المزن‌}}
<center>{{بیت|انّى انا القاسم من نسل علىّ | }}
+
پس جنگى سخت پیوست چنان که با خردى سى و پنج مرد بکشت. و در [[مناقب]] است که این رجز مى‌گفت:
{{بیت|نحن و بيت اللّه اولى بالنّبىّ|}}
+
<center>{{بیت|انّى انا القاسم من نسل علىّ | }}
 +
{{بیت|نحن و بیت اللّه اولى بالنّبىّ|}}
 
{{بیت|من شمر ذى الجوشن او ابن الدّعىّ‌|}}</center>
 
{{بیت|من شمر ذى الجوشن او ابن الدّعىّ‌|}}</center>
 
   
 
   
و در امالى صدوق است كه پس از او يعنى پس از على اكبر، قاسم بن حسن به جنگ بيرون شد و مى‌گفت:
+
و در [[الأمالی شیخ صدوق (کتاب)|امالى صدوق]] است که پس از [[حضرت علی اکبر علیه السلام|على اکبر]]، قاسم بن حسن به جنگ بیرون شد و مى‌گفت:
{{بیت|لا تجزعى نفسى فكلّ فان | اليوم تلقين ذوى الجنان‌}}
+
{{بیت|لا تجزعى نفسى فکلّ فان | الیوم تلقین ذوى الجنان‌}}
  
و سه تن از آنها بكشت آنگاه او را از اسب بيفكندند- رضوان اللّه عليه- و فتّال نيشابورى‌ مانند اين گفته است.<ref>دمع السجوم (ترجمه نفس المهموم)، شیخ عباس قمی، ترجمه ابوالحسن شعرانی، صص274.</ref>
+
و سه تن از آنها بکشت آنگاه او را از اسب بیفکندند -رضوان اللّه علیه- و [[فتال نیشابوری|فتّال نیشابورى‌]] مانند این گفته است.<ref>دمع السجوم (ترجمه نفس المهموم)، شیخ عباس قمی، ترجمه ابوالحسن شعرانی، صص۲۷۴.</ref>
  
[[تاریخ طبری]] به نقل از [[حمید بن مسلم|حُمَید بن مسلم]] (یکی از راویان حاضر در واقعه کربلا) مقتل قاسم بن الحسن را چنین می آورد:
+
[[تاریخ طبری]] به نقل از [[حمید بن مسلم|حُمَید بن مسلم]] (یکی از راویان حاضر در واقعه کربلا) [[مقتل]] قاسم بن الحسن را چنین می آورد:
  
جوانى به سان پاره ماه شمشیر به دست، به سوى ما آمد. او پیراهن و بالاپوش و کفش هایى داشت که بند یک لِنگه اش پاره شده بود، و از یاد نبرده ام که لنگه چپ آن بود. عمرو بن سعد بن نُفَیل اَزْدى به من گفت: به خدا سوگند بر او حمله مى برم. به او گفتم : سبحان اللّه! از آن چه مى خواهى؟! کُشتن همین کسانى که گرداگردِ آنها را گرفته اند براى تو بس است. گفت: به خدا سوگند، به او حمله خواهم بُرد! آن گاه بر او حمله بُرد و باز نگشت تا با شمشیر بر سرش زد. آن جوان به صورت [بر زمین] افتاد و فریاد برآورد: عموجان! حسین علیه السلام  مانند باز شکارى نگاهى انداخت و مانند شیر شرزه به عمرو، یورش بُرد و او را با شمشیر زد. او ساعد دستش را جلوى آن گرفت امّا از آرنج ، قطع شد. فریادى کشید و از امام علیه السلام کناره گرفت. سواران کوفه یورش آوردند تا عمرو را از دست حسین علیه السلام بِرَهانند؛ امّا عمرو در جلوى سینه مَرکب ها قرار گرفت و سواران با اسب بر روى او رفتند و وى را لگدمال کردند تا مُرد. غبار [ نبرد ] که فرو نشست حسین علیه السلام بر بالاى سر جوان ایستاده بود و او پاهایش را از درد به زمین مى کشید. حسین علیه السلام فرمود: «از رحمت خدا دور باد گروهى که تو را کُشتند و کسانى که جدّ تو در روز قیامت دشمن آنهاست به سبب تو». سپس فرمود: «به خدا سوگند ، بر عمویت گران مى آید که او را بخوانى و پاسخت را ندهد یا پاسخت را بدهد و سودى نداشته باشد؛ صدایى که ـ به خدا سوگند ـ جنایتکاران و تجاوزگران بر آن فراوان و یاورانش اندک اند». سپس او را بُرد و گویى مى بینم که پاهاى آن جوان بر زمین کشیده مى شود و حسین علیه السلام ، سینه اش را بر سینه خود ، نهاده است. با خود گفتم : با او چه مى کند؟ او را آورد و کنار فرزند شهیدش على اکبر و کشتگان گِرد او ـ که از خاندانش بودند ـ گذاشت. نام آن جوان را پرسیدم. گفتند: قاسم بن حسن بن على بن ابى طالب است.<ref>تاریخ طبری، ج5، ص447</ref>
+
«جوانى به سان پاره ماه شمشیر به دست، به سوى ما آمد. او پیراهن و بالاپوش و کفش هایى داشت که بند یک لِنگه اش پاره شده بود، و از یاد نبرده ام که لنگه چپ آن بود. عمرو بن سعد بن نُفَیل اَزْدى به من گفت: به خدا سوگند بر او حمله مى برم. به او گفتم : سبحان اللّه! از آن چه مى خواهى؟! کُشتن همین کسانى که گرداگردِ آنها را گرفته اند براى تو بس است. گفت: به خدا سوگند، به او حمله خواهم بُرد! آن گاه بر او حمله بُرد و باز نگشت تا با شمشیر بر سرش زد. آن جوان به صورت [بر زمین] افتاد و فریاد برآورد: عموجان! حسین علیه السلام  مانند باز شکارى نگاهى انداخت و مانند شیر شرزه به عمرو، یورش بُرد و او را با شمشیر زد. او ساعد دستش را جلوى آن گرفت امّا از آرنج، قطع شد. فریادى کشید و از امام علیه السلام کناره گرفت. سواران کوفه یورش آوردند تا عمرو را از دست حسین علیه السلام بِرَهانند؛ امّا عمرو در جلوى سینه مَرکب ها قرار گرفت و سواران با اسب بر روى او رفتند و وى را لگدمال کردند تا مُرد. غبار [ نبرد] که فرو نشست حسین علیه السلام بر بالاى سر جوان ایستاده بود و او پاهایش را از درد به زمین مى کشید. حسین علیه السلام فرمود: «از رحمت خدا دور باد گروهى که تو را کُشتند و کسانى که جدّ تو در روز [[قیامت]] دشمن آنهاست به سبب تو». سپس فرمود: «به خدا سوگند، بر عمویت گران مى آید که او را بخوانى و پاسخت را ندهد یا پاسخت را بدهد و سودى نداشته باشد؛ صدایى که ـ به خدا سوگند ـ جنایتکاران و تجاوزگران بر آن فراوان و یاورانش اندک اند». سپس او را بُرد و گویى مى بینم که پاهاى آن جوان بر زمین کشیده مى شود و حسین علیه السلام، سینه اش را بر سینه خود، نهاده است. با خود گفتم : با او چه مى کند؟ او را آورد و کنار فرزند شهیدش [[حضرت علی اکبر علیه السلام|على اکبر]] و کشتگان گِرد او ـ که از خاندانش بودند ـ گذاشت. نام آن جوان را پرسیدم. گفتند: قاسم بن حسن بن على بن ابى طالب است».<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۴۷</ref>
  
 
==پانویس==
 
==پانویس==
 
{{پانویس}}
 
{{پانویس}}
 +
==پیوندها==
  
{{ شناختنامه امام حسن (ع)}}
 
 
==پیوندها==
 
 
*[http://www.astanevesal.ir/Shrine-149-%D8%B4%D9%87%D8%A7%D8%AF%D8%AA%20%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA%20%D9%82%D8%A7%D8%B3%D9%85%20%D8%B9%D9%84%DB%8C%D9%87%20%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%20%D8%A8%D9%87%20%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA%20%DA%A9%D8%AA%D8%A8%20%D9%85%D8%AE%D8%AA%D9%84%D9%81%20%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE%DB%8C.html شهادت حضرت قاسم به روایت کتب مختلف]
 
*[http://www.astanevesal.ir/Shrine-149-%D8%B4%D9%87%D8%A7%D8%AF%D8%AA%20%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA%20%D9%82%D8%A7%D8%B3%D9%85%20%D8%B9%D9%84%DB%8C%D9%87%20%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%20%D8%A8%D9%87%20%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA%20%DA%A9%D8%AA%D8%A8%20%D9%85%D8%AE%D8%AA%D9%84%D9%81%20%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE%DB%8C.html شهادت حضرت قاسم به روایت کتب مختلف]
 
*[http://ahlolbait.com/media/9751 قاسم بن الحسن در زیارت ناحیه مقدسه]
 
*[http://ahlolbait.com/media/9751 قاسم بن الحسن در زیارت ناحیه مقدسه]
 
  
 
[[رده:شهدای کربلا]]
 
[[رده:شهدای کربلا]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۳ اوت ۲۰۲۰، ساعت ۱۱:۳۲

قاسم فرزند امام حسن علیه السلام، یکی از شهدای کربلا است که به هنگام شهادت ۱۳ سال سن داشت. در شب عاشورا وقتی حضرت قاسم از امام حسین علیه السلام سوال نمود که او نیز از شهدا خواهد بود یا خیر؟ امام نظر او را در مورد مرگ پرسید، و قاسم بن الحسن جمله معروف «احلی من العسل» (شیرین‌تر از عسل) را برای توصیف مرگ در نظر خود بر زبان آورد.

ولادت

قاسم فرزند امام حسن علیه السلام به سال ۴۷ ه. ق در مدینه منوره دیده به جهان گشود. مادرش ام‌ ولدى به نام «نفیله» یا «رمله» یا «نجمه» بود. در دوسالگى پدر بزرگوارش را از دست داد؛ و تا هنگام شهادت در دامان پرمهر و عطوفت عموى گرامى خود، امام حسین علیه السلام، پرورش یافت؛ و در واقعه کربلا به اتفاق مادر و دیگر برادران و خواهران خود حضور داشت.[۱]

قاسم در شب عاشورا

در شب عاشورا امام حسین علیه السلام، اصحاب خویش را پیرامون خود جمع نموده و خطابه معروف شب عاشورا را برای آن‌ها بیان فرمود. من جمله آنکه امام علیه السلام با آنها فرمود: ای مردم من فردا کشته می شوم و همه با من کشته شوید و از شما یک تن نماند.

قاسم بن حسن که در آن مجلس حضور داشت چون این را شنید به امام گفت: آیا من هم در کشته شدگانم؟ دل حسین علیه السلام بر او بسوخت و گفت: ای پسرک من مرگ نزد تو چگونه است؟ گفت: از عسل شیرین تر، گفت: آری به خدا سوگند عم تو فدای تو باد، تو یکی از آن مردانی که با من کشته شوند بعد از آن که شما را بلای عظیم رسد.[۲]

شهادت قاسم علیه السلام

در کتاب «دمع السجوم» مقتل قاسم بن الحسن علیه السلام اینگونه آمده است:

محمد بن ابى طالب گوید: چنین آمده است که چون حسین علیه السّلام او را دید به جنگ بیرون آمده در آغوشش گرفت و با هم گریستند چندان که بیهوش شدند و پس از آن که به هوش آمد از حسین علیه السّلام دستور جهاد خواست آن حضرت اذن نداد، پس آن جوان بر دست و پاى عمو افتاد و بوسه مى ‌داد تا اذن گرفت و به جنگ بیرون آمد و اشک بر گونه ‌هایش روان بود و مى‌ گفت:

ان تنکرونى فانا ابن الحسن سبط النّبىّ المصطفى المؤتمن‌

هذا حسین کالاسیر المرتهن بین اناس لاسقوا صوب المزن‌

پس جنگى سخت پیوست چنان که با خردى سى و پنج مرد بکشت. و در مناقب است که این رجز مى‌گفت:

انّى انا القاسم من نسل علىّ

نحن و بیت اللّه اولى بالنّبىّ

من شمر ذى الجوشن او ابن الدّعىّ‌

و در امالى صدوق است که پس از على اکبر، قاسم بن حسن به جنگ بیرون شد و مى‌گفت:

لا تجزعى نفسى فکلّ فان الیوم تلقین ذوى الجنان‌

و سه تن از آنها بکشت آنگاه او را از اسب بیفکندند -رضوان اللّه علیه- و فتّال نیشابورى‌ مانند این گفته است.[۳]

تاریخ طبری به نقل از حُمَید بن مسلم (یکی از راویان حاضر در واقعه کربلا) مقتل قاسم بن الحسن را چنین می آورد:

«جوانى به سان پاره ماه شمشیر به دست، به سوى ما آمد. او پیراهن و بالاپوش و کفش هایى داشت که بند یک لِنگه اش پاره شده بود، و از یاد نبرده ام که لنگه چپ آن بود. عمرو بن سعد بن نُفَیل اَزْدى به من گفت: به خدا سوگند بر او حمله مى برم. به او گفتم : سبحان اللّه! از آن چه مى خواهى؟! کُشتن همین کسانى که گرداگردِ آنها را گرفته اند براى تو بس است. گفت: به خدا سوگند، به او حمله خواهم بُرد! آن گاه بر او حمله بُرد و باز نگشت تا با شمشیر بر سرش زد. آن جوان به صورت [بر زمین] افتاد و فریاد برآورد: عموجان! حسین علیه السلام مانند باز شکارى نگاهى انداخت و مانند شیر شرزه به عمرو، یورش بُرد و او را با شمشیر زد. او ساعد دستش را جلوى آن گرفت امّا از آرنج، قطع شد. فریادى کشید و از امام علیه السلام کناره گرفت. سواران کوفه یورش آوردند تا عمرو را از دست حسین علیه السلام بِرَهانند؛ امّا عمرو در جلوى سینه مَرکب ها قرار گرفت و سواران با اسب بر روى او رفتند و وى را لگدمال کردند تا مُرد. غبار [ نبرد] که فرو نشست حسین علیه السلام بر بالاى سر جوان ایستاده بود و او پاهایش را از درد به زمین مى کشید. حسین علیه السلام فرمود: «از رحمت خدا دور باد گروهى که تو را کُشتند و کسانى که جدّ تو در روز قیامت دشمن آنهاست به سبب تو». سپس فرمود: «به خدا سوگند، بر عمویت گران مى آید که او را بخوانى و پاسخت را ندهد یا پاسخت را بدهد و سودى نداشته باشد؛ صدایى که ـ به خدا سوگند ـ جنایتکاران و تجاوزگران بر آن فراوان و یاورانش اندک اند». سپس او را بُرد و گویى مى بینم که پاهاى آن جوان بر زمین کشیده مى شود و حسین علیه السلام، سینه اش را بر سینه خود، نهاده است. با خود گفتم : با او چه مى کند؟ او را آورد و کنار فرزند شهیدش على اکبر و کشتگان گِرد او ـ که از خاندانش بودند ـ گذاشت. نام آن جوان را پرسیدم. گفتند: قاسم بن حسن بن على بن ابى طالب است».[۴]

پانویس

  1. پژوهشی پیرامون شهدای کربلا، جمعی از نویسندگان مرکز تحقیقات اسلامی، یاقوت، ۱۳۸۱، ص۳۰۵.
  2. دمع السجوم (ترجمه نفس المهموم)، شیخ عباس قمی، ترجمه ابوالحسن شعرانی، فصل هیجدهم: در ذکر وقایع شب عاشورا، در دسترس: سایت غدیر، بازیابی:۲۵ شهریور ۱۳۹۷
  3. دمع السجوم (ترجمه نفس المهموم)، شیخ عباس قمی، ترجمه ابوالحسن شعرانی، صص۲۷۴.
  4. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۴۷

پیوندها

11.jpg
واقعه عاشورا
قبل از واقعه
شرح واقعه
پس از واقعه
بازتاب واقعه
وابسته ها