قاسم بن الحسن علیه السلام: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
 
(۱۰ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
قاسم فرزند [[امام حسن علیه السلام]]، یکی از شهدای کربلاست که به هنگام شهادت 13 سال سن داشت. در شب عاشورا وقتی حضرت قاسم از امام حسین علیه السلام سوال نمود که او نیز از شهدا خواهد بود یا خیر؟ امام نظر او را در مورد مرگ پرسید، و قاسم بن الحسن جمله معروف احلی من العسل (شیرین‌تر از عسل) را در توصیف مرگ در نظر خود بر زبان خود بر زبان آورد.
+
{{خوب}}
 +
قاسم فرزند [[امام حسن علیه السلام|امام حسن]] علیه السلام، یکی از [[شهدای کربلا]] است که به هنگام [[شهادت]] ۱۳ سال سن داشت. در [[شب عاشورا]] وقتی [[حضرت قاسم]] از [[امام حسین]] علیه السلام سوال نمود که او نیز از شهدا خواهد بود یا خیر؟ امام نظر او را در مورد مرگ پرسید، و قاسم بن الحسن جمله معروف «احلی من العسل» (شیرین‌تر از عسل) را برای توصیف مرگ در نظر خود بر زبان آورد.
  
 
==ولادت==
 
==ولادت==
قاسم فرزند امام حسن عليه السلام به سال 47 ه. ق در مدينه منوره ديده به جهان گشود. مادرش ام‌ ولدى  به نام «نفيله»  يا «رمله» يا «نجمه» بود. در دوسالگى پدر بزرگوارش را از دست داد؛ و تا هنگام شهادت در دامان پرمهر و عطوفت عموى گرامى خود، امام حسين عليه السلام، پرورش يافت؛ و در واقعه كربلا به اتفاق مادر و ديگر برادران و خواهران خود حضور داشت.<ref>پژوهشی پیرامون شهدای کربلا، جمعی از نویسندگان مرکز تحقیقات اسلامی، یاقوت، 1381، ص305.</ref>
+
قاسم فرزند [[امام حسن علیه السلام|امام حسن]] علیه السلام به سال ۴۷ ه. ق در [[مدینه]] منوره دیده به جهان گشود. مادرش ام‌ ولدى  به نام «نفیله» یا «رمله» یا «نجمه» بود. در دوسالگى پدر بزرگوارش را از دست داد؛ و تا هنگام شهادت در دامان پرمهر و عطوفت عموى گرامى خود، [[امام حسین علیه السلام|امام حسین]] علیه السلام، پرورش یافت؛ و در واقعه [[کربلا]] به اتفاق مادر و دیگر برادران و خواهران خود حضور داشت.<ref>پژوهشی پیرامون شهدای کربلا، جمعی از نویسندگان مرکز تحقیقات اسلامی، یاقوت، ۱۳۸۱، ص۳۰۵.</ref>
  
==قاسم بن الحسن در شب عاشورا==
+
==قاسم در شب عاشورا==
  
در شب [[عاشورا]] که امام حسین علیه السلام، اصحاب خویش را پیرامون خود جمع نموده و خطابه معروف شب عاشورا را برای آن‌ها بیان فرمود. حضرت در خطابه خود به آنان تذکر داد که فردا روز فداکاری و شهادت است و به آنان فرمود که در رفتن یا ماندن مختارید  از تاریکی شب بهره گیرید؛ و هر یک دست برادری و فرزندی از آن من بگیرید و بروید. زیرا مقصود این جماعت کینه‌توز من می‌‌‌باشم و چون مرا یابند به شما تعرضی نرسانند. مورخین گزارشی از رفتن اصحاب ننوشته‌اند و جز اظهار فداکاری و پایداری از یاران امام چیزی نقل ننموده‌اند. و چون یاران و اصحاب بر آمادگی برای حماسه‌سازی و شهادت تاکید نمودند. امام به ترسیم حادثه بزرگ عاشورا پرداخت و فرمود هر کس می‌‌‌ماند بداند فردا چیزی جز شهادت نیست.
+
در [[شب عاشورا]] امام حسین علیه السلام، اصحاب خویش را پیرامون خود جمع نموده و خطابه معروف شب عاشورا را برای آن‌ها بیان فرمود. من جمله آنکه امام علیه السلام با آنها فرمود: ای مردم من فردا کشته می شوم و همه با من کشته شوید و از شما یک تن نماند.
  
قاسم بن حسن که در این جمع نورانی حضور داشت از گفت و شنودهای بین عمو و اصحابش بر گویا در نظرش آمد که آیا او هم مشمول این وصال خواهد شد؟ از جای برخاست و رو به ابا عبدالله علیه السلام کرده عرض کرد عموجانم آیا من هم در زمره کشته‌شدگان خواهم بود؟ امام حسین علیه السلام پس از مواجهه با این سوال فرزند نوجوان برادر خویش، از وی پرسید [[مرگ]] در نظرت چگونه است. قاسم لحظات اضطراب و سکوت انتظار را شکست و عرض کرد: من مرگ را شیرین‌تر و گواراتر از شهد دلنشین و زندگی‌بخش می‌‌‌بینم و زیباتر از گردنبندی که دختران را آذین می‌‌‌بندد و اگر به من بگویید جزو شهیدان فردا هستم مژده‌ای داده‌اید که از شنیدن آن سراسر وجودم شور و نشاط می‌‌‌گردد.
+
قاسم بن حسن که در آن مجلس حضور داشت چون این را شنید به امام گفت: آیا من هم در کشته شدگانم؟ دل حسین علیه السلام بر او بسوخت و گفت: ای پسرک من مرگ نزد تو چگونه است؟ گفت: از عسل شیرین تر، گفت: آری به خدا سوگند عم تو فدای تو باد، تو یکی از آن مردانی که با من کشته شوند بعد از آن که شما را بلای عظیم رسد.<ref>دمع السجوم (ترجمه نفس المهموم)، شیخ عباس قمی، ترجمه ابوالحسن شعرانی، فصل هیجدهم: در ذکر وقایع شب عاشورا، در دسترس: [http://www.ghadeer.org/Book/652/103735 سایت غدیر]، بازیابی:۲۵ شهریور ۱۳۹۷</ref>
  
امام، درنگی کرد و دیدگان خود را به رخسار روشن قاسم دوخت و فرمود:  حضرت فرمود: آری، تو نیز فردا به [[شهادت]] خواهی رسید.<ref>غلامرضا گلی‌زواره، قاسم بن حسن(ع) اسوه نوجوانان، پاسدار اسلام، اردیبهشت 1378، شماره 209.</ref>
+
==شهادت قاسم علیه السلام==
 +
در کتاب «[[دمع السجوم (کتاب)|دمع السجوم]]» مقتل قاسم بن الحسن علیه السلام اینگونه آمده است:
  
==شهادت حضرت قاسم علیه السلام==
+
محمد بن ابى طالب گوید: چنین آمده است که چون حسین علیه السّلام او را دید به جنگ بیرون آمده در آغوشش گرفت و با هم گریستند چندان که بیهوش شدند و پس از آن که به هوش آمد از حسین علیه السّلام دستور [[جهاد]] خواست آن حضرت اذن نداد، پس آن جوان بر دست و پاى عمو افتاد و بوسه مى ‌داد تا اذن گرفت و به جنگ بیرون آمد و اشک بر گونه ‌هایش روان بود و مى‌ گفت:
در کتاب دمع السجوم مقتل قاسم بن الحسن علیه السلام چنین آمده است:
+
{{بیت|ان تنکرونى فانا ابن الحسن    |    سبط النّبىّ المصطفى المؤتمن‌}}  
محمد بن ابى طالب گويد: چنين آمده است كه چون حسين عليه السّلام او را ديد به جنگ بيرون آمده در آغوشش گرفت و با هم گريستند چندان كه بيهوش شدند و پس از آن كه به هوش آمد از حسين عليه السّلام دستور جهاد خواست آن حضرت اذن نداد پس آن جوان بر دست و پاى عمّ افتاد و بوسه مى ‌داد تا اذن گرفت و به جنگ بيرون آمد و اشك بر گونه ‌هايش روان بود و مى‌ گفت:
+
{{بیت|هذا حسین کالاسیر المرتهن    |  بین اناس لاسقوا صوب المزن‌}}
{{بیت|ان تنكرونى فانا ابن الحسن    |    سبط النّبىّ المصطفى المؤتمن‌}}  
+
پس جنگى سخت پیوست چنان که با خردى سى و پنج مرد بکشت. و در [[مناقب]] است که این رجز مى‌گفت:
{{بیت|هذا حسين كالاسير المرتهن    |  بين اناس لاسقوا صوب المزن‌}}
+
<center>{{بیت|انّى انا القاسم من نسل علىّ | }}
پس جنگى سخت پيوست چنان كه با خردى سى و پنج مرد بكشت. و در مناقب است كه اين رجز مى‌گفت:
+
{{بیت|نحن و بیت اللّه اولى بالنّبىّ|}}
<center>{{بیت|انّى انا القاسم من نسل علىّ | }}
 
{{بیت|نحن و بيت اللّه اولى بالنّبىّ|}}
 
 
{{بیت|من شمر ذى الجوشن او ابن الدّعىّ‌|}}</center>
 
{{بیت|من شمر ذى الجوشن او ابن الدّعىّ‌|}}</center>
 
   
 
   
و در امالى صدوق است كه پس از او يعنى پس از على اكبر، قاسم بن حسن به جنگ بيرون شد و مى‌گفت:
+
و در [[الأمالی شیخ صدوق (کتاب)|امالى صدوق]] است که پس از [[حضرت علی اکبر علیه السلام|على اکبر]]، قاسم بن حسن به جنگ بیرون شد و مى‌گفت:
{{بیت|لا تجزعى نفسى فكلّ فان | اليوم تلقين ذوى الجنان‌}}
+
{{بیت|لا تجزعى نفسى فکلّ فان | الیوم تلقین ذوى الجنان‌}}
  
و سه تن از آنها بكشت آنگاه او را از اسب بيفكندند- رضوان اللّه عليه- و فتّال نيشابورى‌ مانند اين گفته است.
+
و سه تن از آنها بکشت آنگاه او را از اسب بیفکندند -رضوان اللّه علیه- و [[فتال نیشابوری|فتّال نیشابورى‌]] مانند این گفته است.<ref>دمع السجوم (ترجمه نفس المهموم)، شیخ عباس قمی، ترجمه ابوالحسن شعرانی، صص۲۷۴.</ref>
ابو الفرج، ارشاد و طبرى از ابى مخنف از سليمان بن ابى راشد از حميد بن مسلم روايت كرده‌ اند كه گفت: پسرى به جنگ ما بيرون آمد گويى رويش پاره ماه بود شمشيرى در دست پيراهن و ازارى در بر و نعلين در پاى داشت كه بند يكى گسيخته بود فراموش نمى‌كنم كه آن نعل پاى چپ بود پس عمرو بن سعد بن نفيل ازدى- لعنه اللّه- گفت: به خدا سوگند كه بر او حمله كنم.
 
  
من گفتم: سبحان اللّه اين چه كار است كه تو خواهى كرد آن گروهى كه بر گرد وى‌‌اند وى را كفايت كنند. گفت: و اللّه بر وى حمله كنم پس حمله كرد و بتاخت ناگهان با شمشير بر آن جوان زد كه به روى افتاد و گفت: يا عمّاه. حميد بن مسلم گفت: پس حسين عليه السّلام سر برداشت و بدو تيز تيز نگريست چنان كه باز سر بر مى‌دارد و تيز مى‌نگرد آنگاه مانند شير خشمگين حمله كرد و عمرو را با شمشير بزد عمرو دست را سپر كرد و حسين عليه السّلام دست او را از مرفق جدا ساخت.
+
[[تاریخ طبری]] به نقل از [[حمید بن مسلم|حُمَید بن مسلم]] (یکی از راویان حاضر در واقعه کربلا) [[مقتل]] قاسم بن الحسن را چنین می آورد:
  
(ارشاد) پس فريادى زد كه سپاهيان شنيدند و حسين عليه السّلام كنارى رفت [2] سواران اهل كوفه تاختند تا عمرو را از دست حسين عليه السّلام برهانند.
+
«جوانى به سان پاره ماه شمشیر به دست، به سوى ما آمد. او پیراهن و بالاپوش و کفش هایى داشت که بند یک لِنگه اش پاره شده بود، و از یاد نبرده ام که لنگه چپ آن بود. عمرو بن سعد بن نُفَیل اَزْدى به من گفت: به خدا سوگند بر او حمله مى برم. به او گفتم : سبحان اللّه! از آن چه مى خواهى؟! کُشتن همین کسانى که گرداگردِ آنها را گرفته اند براى تو بس است. گفت: به خدا سوگند، به او حمله خواهم بُرد! آن گاه بر او حمله بُرد و باز نگشت تا با شمشیر بر سرش زد. آن جوان به صورت [بر زمین] افتاد و فریاد برآورد: عموجان! حسین علیه السلام  مانند باز شکارى نگاهى انداخت و مانند شیر شرزه به عمرو، یورش بُرد و او را با شمشیر زد. او ساعد دستش را جلوى آن گرفت امّا از آرنج، قطع شد. فریادى کشید و از امام علیه السلام کناره گرفت. سواران کوفه یورش آوردند تا عمرو را از دست حسین علیه السلام بِرَهانند؛ امّا عمرو در جلوى سینه مَرکب ها قرار گرفت و سواران با اسب بر روى او رفتند و وى را لگدمال کردند تا مُرد. غبار [ نبرد] که فرو نشست حسین علیه السلام بر بالاى سر جوان ایستاده بود و او پاهایش را از درد به زمین مى کشید. حسین علیه السلام فرمود: «از رحمت خدا دور باد گروهى که تو را کُشتند و کسانى که جدّ تو در روز [[قیامت]] دشمن آنهاست به سبب تو». سپس فرمود: «به خدا سوگند، بر عمویت گران مى آید که او را بخوانى و پاسخت را ندهد یا پاسخت را بدهد و سودى نداشته باشد؛ صدایى که ـ به خدا سوگند ـ جنایتکاران و تجاوزگران بر آن فراوان و یاورانش اندک اند». سپس او را بُرد و گویى مى بینم که پاهاى آن جوان بر زمین کشیده مى شود و حسین علیه السلام، سینه اش را بر سینه خود، نهاده است. با خود گفتم : با او چه مى کند؟ او را آورد و کنار فرزند شهیدش [[حضرت علی اکبر علیه السلام|على اکبر]] و کشتگان گِرد او ـ که از خاندانش بودند ـ گذاشت. نام آن جوان را پرسیدم. گفتند: قاسم بن حسن بن على بن ابى طالب است».<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۴۷</ref>
 
 
(ابو الفرج) و چون سواران تاختند سينه اسبان با عمرو برخورد و او بيفتاد و اسبان عمرو را لگدكوب كردند چيزى نگذشت [3] كه جان بداد لعنة اللّه و اخزاه. گرد فرو نشست حسين عليه السّلام را ديديم بر سر آن پسر ايستاده و او پاى بر زمين مى‌سود و حسين عليه السّلام مى‌گفت: دور باشند از رحمت اين قوم كه تو را كشتند و جدّ تو دشمن ايشان باد روز قيامت. آنگاه گفت: به خدا سوگند بر عمّ تو سخت گران آيد كه تو او را بخوانى و اجابت تو نكند يا اجابت او تو را سودى ندهد.
 
 
 
(ملهوف) امروز كينه جوى بسيار است و ياور اندك. پس او را برداشت بر سينه خود و گويى اكنون مى‌نگرم دو پاى آن پسر بر زمين كشيده مى‌شد.
 
 
 
(طبرى) و حسين عليه السّلام سينه او را بر سينه خود نهاده بود حميد گفت: من با خود گفتم: آيا مى‌خواهد چه كند؟ پس او را آورد و نزديك پسرش على بن الحسين عليه السّلام نهاد با كشتگان ديگر از اهل بيت خود كه برگرد او بودند پرسيدم اين پسر كيست؟ گفتند: قاسم بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السّلام.
 
 
 
و روايت شده است كه: حسين عليه السّلام گفت: خدايا شماره اينها را برگير و آنها را پراكنده ساز و بكش و هيچ از آنها باقى نگذار و هرگز آنها را نيامرز. اى عموزادگان من شكيبايى نماييد اى اهل بيت من صبر كنيد كه بعد از امروز ذلّت و خوارى نبينيد هرگز.<ref>دمع السجوم (ترجمه نفس المهموم)، شیخ عباس قمی، ترجمه ابوالحسن شعرانی، صص274-276.</ref>
 
 
 
==جریان عروسی قاسم بن الحسن==
 
 
 
در برخی منابع غیرمستند که متاسفانه عده‌ای بر آن‌ها اعتماد کرده و به پاره‌ای متون تاریخی و مقاتل [[کربلا]] راه یافته و مرثیه سرایان و تعزیه نویسان آن‌ها را ماخذ و منبع خویش قرار داده‌اند، آمده است: وقتی حضرت [[امام حسین]] علیه السلام از وصیت [[امام حسن]] علیه السلام نسبت به قاسم اطلاع یافت و آن را مشاهده فرمود خطاب به قاسم فرمود: من درباره تو نیز از پدرت وصیتی دارم و می‌‌‌خواهم به آن جامه عمل بپوشانم و بدین گونه مقدمات عروسی حضرت قاسم با فاطمه دختر امام حسین علیه السلام در آن صحرای غم و پس از آن همه مصیبت فراهم آمد. شگفت آن که طبق نقل این منابع مخدوش بر ماجرای ناکامی‌‌‌ و دامادنشدن حضرت علی‌اکبر علیه السلام خیلی تاکید شده است.
 
 
 
ماجرا آن قدر شگفت انگیز جلوه می‌‌‌نماید که قاسم می‌‌‌گوید در حالی که پیکر شهیدان [[بنی هاشم]] پاره پاره گشته و بر زمین قرار گرفته است، راه انداختن بساط عیش و عروسی روانمی‌‌‌باشد. جمع متضاد در این داستان مشاهده می‌‌‌گردد، زیرا خواهری که در سوگ شهادت برادر خود می‌‌‌خروشد و ناله سر می‌‌‌دهد در برابر پیکر غرق به خون حضرت علی‌اکبر علیه السلام آماده عروسی می‌‌‌گردد.
 
 
 
نقل می‌‌‌کنند علامه حاج شیخ جعفر شوشتری که از علمای طراز اول عصر خویش بشمار می‌‌‌آمد از وضع شبیه‌خوانی به خاطر راه یافتن این گونه داستان‌های موهوم به آن ناراضی بود و از دست اندرکاران خواست موارد وهن انگیز و خرافی را از تعزیه‌ها حذف کنند و اگر این کارها میسر نمی‌‌‌باشد، حداقل از اجرای تعزیه عروسی قاسم که خیلی مستهجن است، جلوگیری کنید.  
 
 
 
[[علامه مجلسی]] می‌‌‌نویسد: قصه دامادی حضرت قاسم را در کتب معتبر ندیده‌ام، [[محدث نوری]] صاحب آثاری چون [[مستدرک الوسائل]] در اثر معروفی که پیرامون آداب اهل منبر به نگارش درآورده در این باره اظهار داشته است: از اخبار موهونه و کتب غیرمعتمده که بزرگان علمای گذشته به آن‌ها اعتنا نکردند و مراجعه ننمودند...
 
 
 
مرحوم [[محدث قمی‌]] ‌‌هم خاطر نشان نموده است. قصه دامادی قاسم در [[کربلا]] و تزویج فاطمه بنت الحسین برای او صحت ندارد. به علاوه حضرت [[امام حسین]] علیه السلام را دو دختر بوده یکی حضرت سکینه و دیگری فاطمه نام داشته است. اولی را سیدالشهدا علیه السلام به عقد [[ازدواج]] عبدالله درآورد که شوهرش در کربلا به شهادت رسید. و دومی ‌‌‌همسر حسن مثنی است که در کربلا حاضر بود.
 
 
 
شهید آیت الله قاضی طباطبائی داستان عروسی قاسم را فاقد اعتبار می‌‌‌داند و می‌‌‌افزاید [[علامه مامقانی]] در کتاب [[تنقیح المقال]] می‌‌‌گوید: آن چه در کتاب منتخب طریحی از قصه تزویج قاسم نقل شده من و سایر اهل تتبع در کتاب‌های سیره، تاریخ و مقاتل با اعتبار بر آن اطلاع نیافتیم، بسیار دور از اعتبار است که چنین قضیه‌ای روز عاشورا با آن اوضاع و احوال و شدت بلایا اتفاق افتد. به نظر می‌‌‌رسد که قصه عروسی قاسم که هنوز به حد بلوغ نرسیده بود اشتباه شده و داستان عروسی حسن مثنی بدین صورت در افواه اشتهار یافته است.
 
 
 
مقام معظم رهبری حضرت آیت الله العظمی ‌‌‌خامنه‌ای فرمودند: «نباید بوی ذلت و خاکساری نسبت به ائمه علیه السلام و شجاعان [[کربلا]] در اشعار استشمام شود، بعضی از روضه هایی که خلاف واقعه است و مشکوک است، انسان باید حتی المقدور از خواندن آن‌ها خودداری کند، برای مثال روضه دامادی حضرت قاسم علیه السلام چیزی است که قطعا یا به احتمال زیاد رد آن ثابت شده است... دختر امام حسین علیه السلام به نام فاطمه مشخص است که چه کسی است. چند سال عمر کرده. چند فرزند داشته و پدرش هم مشخص بود. [[سادات]] ابن حسن هم مشخص هستند و چیز مبهمی‌‌‌ در تاریخ وجود ندارد، حال بیاییم و پسر سیزده ساله امام حسن علیه السلام را در کربلا داماد کنیم. این چیزی است که غیرقابل قبول است...».
 
 
 
شهید آیت الله [[مرتضی مطهری]] در این باره می‌‌‌گوید: «...در همان گرماگرم روز عاشورا که می‌‌‌دانید مجال [[نماز]]خواندن هم نبود، امام نماز خوف خواند و با عجله هم خواند، حتی دو نفر از اصحاب آمدند و خودشان را سپر قرار دادند که امام بتواند این دو رکعت نماز خوف را بخواند... ولی گفته‌اند در همان وقت امام فرمود: حجله عروسی راه بیندازید، من می‌‌‌خواهم عروسی قاسم با یکی از دخترهایم را در این جا لااقل شبیه آن هم که شده ببینم! یکی از چیزهایی که از تعزیه خوان‌های ما هرگز جدا نمی‌‌‌شد عروسی قاسم نوکدخدا؛ یعنی نوداماد بود. در صورتی که این در هیچ کتابی از کتاب‌های تاریخی معتبر وجود ندارد».<ref>غلامرضا گلی‌زواره، قاسم بن حسن(ع) اسوه نوجوانان، پاسدار اسلام، اردیبهشت 1378، شماره 209.</ref>
 
  
 
==پانویس==
 
==پانویس==
 
{{پانویس}}
 
{{پانویس}}
 +
==پیوندها==
  
==منابع==
+
*[http://www.astanevesal.ir/Shrine-149-%D8%B4%D9%87%D8%A7%D8%AF%D8%AA%20%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA%20%D9%82%D8%A7%D8%B3%D9%85%20%D8%B9%D9%84%DB%8C%D9%87%20%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%20%D8%A8%D9%87%20%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA%20%DA%A9%D8%AA%D8%A8%20%D9%85%D8%AE%D8%AA%D9%84%D9%81%20%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE%DB%8C.html شهادت حضرت قاسم به روایت کتب مختلف]
* غلامرضا گلی‌زواره، قاسم بن حسن(ع) اسوه نوجوانان، پاسدار اسلام، اردیبهشت 1378، شماره 209.
+
*[http://ahlolbait.com/media/9751 قاسم بن الحسن در زیارت ناحیه مقدسه]
* پژوهشی پیرامون شهدای کربلا، جمعی از نویسندگان مرکز تحقیقات اسلامی، یاقوت، 1381، ص305.
 
* دمع السجوم (ترجمه نفس المهموم)، شیخ عباس قمی، ترجمه ابوالحسن شعرانی
 
 
 
 
 
{{ شناختنامه امام حسن (ع) }}
 
  
 
[[رده:شهدای کربلا]]
 
[[رده:شهدای کربلا]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۳ اوت ۲۰۲۰، ساعت ۱۱:۳۲

قاسم فرزند امام حسن علیه السلام، یکی از شهدای کربلا است که به هنگام شهادت ۱۳ سال سن داشت. در شب عاشورا وقتی حضرت قاسم از امام حسین علیه السلام سوال نمود که او نیز از شهدا خواهد بود یا خیر؟ امام نظر او را در مورد مرگ پرسید، و قاسم بن الحسن جمله معروف «احلی من العسل» (شیرین‌تر از عسل) را برای توصیف مرگ در نظر خود بر زبان آورد.

ولادت

قاسم فرزند امام حسن علیه السلام به سال ۴۷ ه. ق در مدینه منوره دیده به جهان گشود. مادرش ام‌ ولدى به نام «نفیله» یا «رمله» یا «نجمه» بود. در دوسالگى پدر بزرگوارش را از دست داد؛ و تا هنگام شهادت در دامان پرمهر و عطوفت عموى گرامى خود، امام حسین علیه السلام، پرورش یافت؛ و در واقعه کربلا به اتفاق مادر و دیگر برادران و خواهران خود حضور داشت.[۱]

قاسم در شب عاشورا

در شب عاشورا امام حسین علیه السلام، اصحاب خویش را پیرامون خود جمع نموده و خطابه معروف شب عاشورا را برای آن‌ها بیان فرمود. من جمله آنکه امام علیه السلام با آنها فرمود: ای مردم من فردا کشته می شوم و همه با من کشته شوید و از شما یک تن نماند.

قاسم بن حسن که در آن مجلس حضور داشت چون این را شنید به امام گفت: آیا من هم در کشته شدگانم؟ دل حسین علیه السلام بر او بسوخت و گفت: ای پسرک من مرگ نزد تو چگونه است؟ گفت: از عسل شیرین تر، گفت: آری به خدا سوگند عم تو فدای تو باد، تو یکی از آن مردانی که با من کشته شوند بعد از آن که شما را بلای عظیم رسد.[۲]

شهادت قاسم علیه السلام

در کتاب «دمع السجوم» مقتل قاسم بن الحسن علیه السلام اینگونه آمده است:

محمد بن ابى طالب گوید: چنین آمده است که چون حسین علیه السّلام او را دید به جنگ بیرون آمده در آغوشش گرفت و با هم گریستند چندان که بیهوش شدند و پس از آن که به هوش آمد از حسین علیه السّلام دستور جهاد خواست آن حضرت اذن نداد، پس آن جوان بر دست و پاى عمو افتاد و بوسه مى ‌داد تا اذن گرفت و به جنگ بیرون آمد و اشک بر گونه ‌هایش روان بود و مى‌ گفت:

ان تنکرونى فانا ابن الحسن سبط النّبىّ المصطفى المؤتمن‌

هذا حسین کالاسیر المرتهن بین اناس لاسقوا صوب المزن‌

پس جنگى سخت پیوست چنان که با خردى سى و پنج مرد بکشت. و در مناقب است که این رجز مى‌گفت:

انّى انا القاسم من نسل علىّ

نحن و بیت اللّه اولى بالنّبىّ

من شمر ذى الجوشن او ابن الدّعىّ‌

و در امالى صدوق است که پس از على اکبر، قاسم بن حسن به جنگ بیرون شد و مى‌گفت:

لا تجزعى نفسى فکلّ فان الیوم تلقین ذوى الجنان‌

و سه تن از آنها بکشت آنگاه او را از اسب بیفکندند -رضوان اللّه علیه- و فتّال نیشابورى‌ مانند این گفته است.[۳]

تاریخ طبری به نقل از حُمَید بن مسلم (یکی از راویان حاضر در واقعه کربلا) مقتل قاسم بن الحسن را چنین می آورد:

«جوانى به سان پاره ماه شمشیر به دست، به سوى ما آمد. او پیراهن و بالاپوش و کفش هایى داشت که بند یک لِنگه اش پاره شده بود، و از یاد نبرده ام که لنگه چپ آن بود. عمرو بن سعد بن نُفَیل اَزْدى به من گفت: به خدا سوگند بر او حمله مى برم. به او گفتم : سبحان اللّه! از آن چه مى خواهى؟! کُشتن همین کسانى که گرداگردِ آنها را گرفته اند براى تو بس است. گفت: به خدا سوگند، به او حمله خواهم بُرد! آن گاه بر او حمله بُرد و باز نگشت تا با شمشیر بر سرش زد. آن جوان به صورت [بر زمین] افتاد و فریاد برآورد: عموجان! حسین علیه السلام مانند باز شکارى نگاهى انداخت و مانند شیر شرزه به عمرو، یورش بُرد و او را با شمشیر زد. او ساعد دستش را جلوى آن گرفت امّا از آرنج، قطع شد. فریادى کشید و از امام علیه السلام کناره گرفت. سواران کوفه یورش آوردند تا عمرو را از دست حسین علیه السلام بِرَهانند؛ امّا عمرو در جلوى سینه مَرکب ها قرار گرفت و سواران با اسب بر روى او رفتند و وى را لگدمال کردند تا مُرد. غبار [ نبرد] که فرو نشست حسین علیه السلام بر بالاى سر جوان ایستاده بود و او پاهایش را از درد به زمین مى کشید. حسین علیه السلام فرمود: «از رحمت خدا دور باد گروهى که تو را کُشتند و کسانى که جدّ تو در روز قیامت دشمن آنهاست به سبب تو». سپس فرمود: «به خدا سوگند، بر عمویت گران مى آید که او را بخوانى و پاسخت را ندهد یا پاسخت را بدهد و سودى نداشته باشد؛ صدایى که ـ به خدا سوگند ـ جنایتکاران و تجاوزگران بر آن فراوان و یاورانش اندک اند». سپس او را بُرد و گویى مى بینم که پاهاى آن جوان بر زمین کشیده مى شود و حسین علیه السلام، سینه اش را بر سینه خود، نهاده است. با خود گفتم : با او چه مى کند؟ او را آورد و کنار فرزند شهیدش على اکبر و کشتگان گِرد او ـ که از خاندانش بودند ـ گذاشت. نام آن جوان را پرسیدم. گفتند: قاسم بن حسن بن على بن ابى طالب است».[۴]

پانویس

  1. پژوهشی پیرامون شهدای کربلا، جمعی از نویسندگان مرکز تحقیقات اسلامی، یاقوت، ۱۳۸۱، ص۳۰۵.
  2. دمع السجوم (ترجمه نفس المهموم)، شیخ عباس قمی، ترجمه ابوالحسن شعرانی، فصل هیجدهم: در ذکر وقایع شب عاشورا، در دسترس: سایت غدیر، بازیابی:۲۵ شهریور ۱۳۹۷
  3. دمع السجوم (ترجمه نفس المهموم)، شیخ عباس قمی، ترجمه ابوالحسن شعرانی، صص۲۷۴.
  4. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۴۷

پیوندها

11.jpg
واقعه عاشورا
قبل از واقعه
شرح واقعه
پس از واقعه
بازتاب واقعه
وابسته ها