شهید نواب صفوی

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۱۵ آوریل ۲۰۱۴، ساعت ۰۶:۳۳ توسط عربصالحی (بحث | مشارکت‌ها) (افزودن 1 رده و محتوا به کمک منبع جدید)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

سید مجتبی میرلوحی معروف به نواب صفوی طلبه و مبارز اسلامی و بنیان‌گذار فدائیان اسلام است که در ترور حسین علاء و احمد کسروی نقش مستقیم داشت.

طلوع ستاره

سال 1303 هجری شمسی است. آفتاب در پس ابرهای سیاه ستم، آخرین نفس های خود را می‌كشد. نور كم سویی به زمین می‌رسد. پاها در بند است. دست ها رهایی ندارند و فریادها در گلو خفه می‌شوند. ناگاه صدای كودكی در فضای خانه می‌پیچد. ستاره‌ای به خانه كوچك آقا سید جواد قدم می‌نهد. نوای آسمانی دعا بر زبان پدر جاری می‌شود. آقا سید جواد میرلوحی نام فرزند را سید مجتبی می‌گذارد تا در لحظه لحظه زندگی به یاد خاندان پیامبر باشد.

سرود نور

سید مجتبی هنوز اندك سالی است كه با دنیای خردسالی فاصله گرفته است. او سوره‌های قرآن را به تشویق پدر و مادر خویش حفظ می‌كند و با پدر روحانی خود در مجالس پرنور قرائت قرآن شركت فعال دارد. قرآن مجید كتاب زندگی اوست و به آن عشق می‌ورزد. هفت ساله است كه راهی دبستان می‌شود و پس از اتمام دوره ابتدایی در «مدرسه حكیم نظامی» وارد مدرسه صنعتی آلمانی ها می‌گردد.

رضاخان كه به تازگی از طرف دولت استعمارگر انگلیس به سلطنت رسیده است از مخالفان سرسخت اسلام و روحانیت است. از نخستین كارهای او منع بكارگیری تاریخ هجری قمری است. تاریخ هجری شمسی جایگزین تاریخ قمری می‌شود و او نام این تهاجم وسیع بر ضد فرهنگ اسلامی را طرد یك سنت عربی تحمیل شده می‌نامد.

بعد از تغییر تاریخ، بر سر گذاشتن كلاه پهلوی شبیه كلاه سربازی، برای همه اجباری می‌گردد. چیزی نمی‌گذرد كه او مدارس را مختلط اعلام می‌كند و دختر و پسر را در كنار هم قرار می‌دهد. پسرها باید هنگام مدرسه رفتن، شلوار كوتاه بپا كنند و دخترها باید حجاب اسلامی را به كناری نهند. در این حال روحانیان بیدارگر با تهاجم فرهنگی استعمار و اسلام زدایی رضاخان به مبارزه برمی‌خیزند و بر ضد وی قیام های اصلاحی مختلفی را برپا می‌دارند. در چنین زمانی است كه آقا سید جواد میرلوحی، پدر سید مجتبی مجبور می‌گردد از پوشیدن لباس روحانیت صرف نظر كند. رضاخان دستور داده است تا مردم همه از لباس یك شكل استفاده كنند در این زمان آقا سید جواد از فرصت استفاده نموده، برای احقاق حقوق مظلومان، در دادگستری وكیل دعاوی می‌شود.[۱]

چندی نمی‌گذرد كه با داور وزیر دادگستری ـ سال 1315 یا 1314 ـ درگیر می‌شود و در پی گفتگوی اعتراض آمیز به نظام ستم شاهی پهلوی، گوش وزیر را با سیلی خود آشنا می‌سازد و خود روانه زندان می‌گردد. سه سال در زندان رضاخانی می‌ماند و بعد از سه سال به دیدار خدا می‌شتابد. با رحلت پدر، سید محمد نواب صفوی، دایی سید مجتبی سرپرستی خانواده ایشان را بر عهده می‌گیرد. سید مجتبی عشق و علاقه زیادی به دروس اسلامی دارد و مایل است به دروس حوزه بپردازد. لیكن دایی وی كه سرپرستی او را بر عهده گرفته و خود قاضی دادگستری است با سید مخالفت می‌كند.[۲]

سید مجتبی از عقیده خود دست برنمی‌دارد و در مسجدی كه در خانی آباد است، شروع به فراگیری درس های حوزه می‌كند و همزمان در مدرسه آلمانی ها به دروس جدید می‌پردازد. سید در عصری واقع شده است كه نظام آموزشی غرب در كشور به صورت نوشدارویی برای پیشرفت به مردم عرضه می‌شود. وی در یكی از مدارس غربی تحصیل می‌كند. در مدرسه چیزهایی مطرح است كه با آرمان های اسلامی وی سازگار نیست. او در فرصت های مناسب آن چه را فهمیده به همكلاسی های خویش می‌گوید و اوضاع سیاسی، فرهنگی و اقتصادی كشور را برای آنان شرح می‌دهد.

سید در 17 آذر 1321 ش. در یك سخنرانی پرشور از دانش‌آموزان می‌خواهد تا به سوی مجلس رفته، نسبت به هجوم اجانب و تهدید فرهنگ غرب اعتراض نمایند و در‌خواستشان را طرح كنند.[۳]

با سخنرانی سید دانش آموزان مدرسه دست به تظاهرات می‌زنند. از مدرسه آلمانی ها به مدرسه ایرانشهر و از آن جا به دارالفنون رفته، مدارس را تعطیل می‌كنند و با هم به طرف مجلس حركت می‌كنند. در بین راه از مردم هم افراد به آن ها می‌پیوندند. تظاهرات باشكوهی روی می‌دهد و با تیراندازی ماموران به سوی مردم دو نفر كشته می‌شوند و چیزی نمی‌گذرد كه دولت قوام سقوط می‌كند.

سید در 1321 هجری تحصیلات خود را به پایان برده، در خرداد 1322 در شركت نفت استخدام می‌گردد و بعد از مدت كوتاهی از تهران به آبادان انتقال می‌یابد. وضع نابسامان كارگران شركت، وی را رنج می‌دهد و دیگران را در حقوق خویش شریك می‌كند. علاقه‌ای بین كارگران شركت نفت و سید به وجود می‌آید. وی شب‌ها جلساتی برای آن ها دائر می‌كند و وظایف دینی و اجتماعی‌شان را گوشزد می‌نمایند.

وی در طی آموزش های خویش یادآور می‌شود كه نفت از آن ملت ایران است و خارجیان آمده‌اند تا برای ما كار كنند، نه این كه ما را زیر سلطه خود در‌آورند و قسمت هایی از آبادان را در اختیار گرفته، اجازه ورود به ما ندهند! سید سیمای زشت استعمار را در كارها و فعالیت های آن ها نشان می‌دهد. می‌گوید: این چیست كه در چند جای شهر نوشته‌اند «ورود ایرانی و سگ ممنوع»!! آن ها ایرانیان را در ردیف سگ قرار داده‌اند. در حالی كه خود مستخدم ما هستند.

شش ماه از ورود سید مجتبی به شركت نگذشته است كه یكی از انگلیسی‌ها به كارگری ایرانی حمله كرده، وی را زخمی می‌كند. همان شب جلسه‌ای تشكیل می‌شود و قرار می‌گذراند كه صبح قبل از شروع به كار در پالایشگاه جمع شوند. سید شروع به سخنرانی می‌كند و چنین می‌گوید: «چون ما مسلمان هستیم و قصاص یكی از احكام ضروری ماست یا باید آن انگلیسی این جا بیاید و در جلو جمع از این برادر ما پوزش بخواهد و یا اگر این كار را نكند، عین كتكی كه به آن زده یا عین جراحتی كه به او وارد كرده، ما به او وارد می‌كنیم».

هنوز سخنان سید به پایان نرسیده بود كه كارگران به خشم آمده، به سالن آن انگلیسی رفته، آن جا را خراب می‌كنند. پلیس دخالت می‌كند و فرد انگلیسی موفق به فرار می‌شود. چند نفر از كارگران دستگیر می‌گردند. سید به خانه یكی از دوستانش رفته، شبانه توسط یكی از لنج ها از آبادان راهی نجف می‌شود.[۴]

مهاجر عاشق

سید مجتبی تجربه‌های زیادی از زندگی آموخته و زندگی مردمان بسیاری را دیده و با شیوه زندگی آن ها آشنا شده است. اكنون در نجف اشرف برای انجام كاری آمده است و آن آموزش صحیح اسلام است، آن گونه كه بتواند مسیر حركت او را در این دنیای رنگارنگ مشخص نماید. هدف از زندگی چیست؟ سید در ضمن آموزش می‌خواهد جواب این سؤال را آن سان كه باید، دریابد. سعادت به استقبال سید آمده است. او می‌تواند در مدرسه قوام از مدارس حوزه علمیه نجف اقامت گزیند.

در همان روزها علامه امینی در یكی از حجره‌های فوقانی مدرسه كتابخانه‌ای دایر كرده و به تالیف «الغدیر» مشغول است. این امر سبب می‌شود كه مهاجر عاشق كه تازه از ایران رسیده است با حضرت علامه امینی آشنا گردد. سید كه علوم مقدماتی را در تهران به انجام رسانیده، در نجف به دنبال اساتیدی است كه سطوح عالی را از آن ها بیاموزد. از جمله اساتیدی كه وی از آن ها فقه و اصول، تفسیر قرآن و اصول سیاسی و اعتقادی را آموخت، نامبردگان ذیل‌اند:

  • 1. حضرت علامه نستوه آیت الله امینی؛
  • 2. حضرت آیت الله العظمی حاج آقا حسین قمی؛
  • 3. حضرت آیت الله آقا شیخ محمد تهرانی.

سید بزرگوار نواب از این سه استاد گرانقدر علاوه بر علوم متداول حوزه، اصول فلسفه سیاسی اسلام را آموخت و با فقه سیاسی اسلام آشنا شد. در همین زمان كه وی در نجف مشغول تحصیل است، یكی از كتاب های كسروی به دستش می‌رسد. نوشته‌ای كه مؤلف در آن به حضرت امام صادق علیه السلام توهین نموده است. ایشان كتاب را به چند تن از اساتید و مراجع تقلید نجف اشرف عرضه می‌دارد و حضرت آیت الله العظمی حاج آقا حسین قمی با صراحت حكم ارتداد نویسنده كتاب را اعلام می‌دارد.

جناب نواب به حكم وظیفه دینی خویش با تصمیمی قاطع رو به وطن خویش می‌گذارد تا آن نابخرد را بر سر عقل آورد. پیش از حركت او از نجف به ایران، مردم تبریز و مراغه و سران برخی روزنامه‌ها به مقابله با احمد كسروی برخاستند و از دولت وقت درخواست نمودند تا وی را به جرم انتشار كتب گمراه كننده محاكمه كند. دولت قدرت چندانی ندارد و از طرفی برنامه‌های پهلوی با كارهای كسروی چندان رو در رو نیست و در حقیقت هر دو در جهت اسلام زدایی گام برمی‌دارند و كارهای كسروی، فعالیت های دولت را تحت الشعاع قرار داده است. از این رو به مقابله با وی برنیامد.

ایرادهای وی به اسلام بیشتر از كتب مبلغین آمریكایی و مستشرقین اخذ شده بود و اشكال هایی را كه متوجه مذهب تشیع می‌ساخت، غالب آن ها را از علمای متعصب سنی مانند ابن حجر و موسی جارالله عالم سنی معاصر برگرفته بود.[۵]

نواب با قاطعیتی تمام وسائل زندگی را جمع كرده، به طرف ایران حركت می‌كند. وی كه در بین راه اطلاع یافته بود كه كسروی در آبادان است به آبادان می‌رود. در یكی از مساجد بزرگ شهر سخنرانی می‌كند و او را به مناظره می‌خواند. ولی كسروی به تهران رفته بود. او نیز به تهران می‌آید و با تنی چند از آقایان تماس می‌گیرد و پس از مشورت به این نتیجه می‌رسد تا با وی به بحث بنشیند. آیت الله طالقانی ایشان را تشویق می كند و جناب وی به كلوپ كسوری می‌رود.

«باهماد آزادگان، نام باشگاه کسروی است. نواب چند روزی در مورد دین و مسائل اجتماعی با وی بحث می‌نماید. لیكن او قانع نمی‌شود. دودستگی در جمع حاكم می‌شود. حرف آخر سید به كسروی این است كه: من به تو اعلام می‌كنم و تو را به عنوان یك مانع نسبت به مذهب، حتی نسبت به مملكتم می‌دانم».[۶]

«موقعی كه عضوی از پیكر انسانی چنان فاسد شود كه نه تنها موجب فساد دیگر اعضای آن پیكر گردد، بلكه تباهی خود آن عضو با مجموع اعضای دیگرش را نتیجه دهد، نباید در ریشه كن كردن آن هیچ گونه مسامحه‌ای رواداشت. زیرا این مسامحه چه ناشی از ترحم و مهر و محبت باشد و چه معلول بی توجهی به اهمیت حیاتی قضیه، موجب از ارزش افتادن و تباهی دیگر اعضای پیكر جامعه خواهد گشت».[۷]

نواب جوان در طی جلساتی دلایل و براهین لازم را برای كسروی عرضه می‌كند لیك دیگر گوش شنوایی برای وی باقی نمانده است. برای شاگرد مكتب توحید، مساله ارتداد وی مسلم می‌شود و به فكر مقابله با این عنصر فاسد می‌افتد. سید بزرگوار از حضرت آیت الله مدنی و آقا شیخ محمدحسن طالقانی برای تهیه اسلحه پول می‌گیرد و در ساعت 13 و 30 دقیقه روز بیست و سوم اردیبهشت سال 1324 كسروی در میدان حشمت الدوله هدف قرار می‌گیرد. اما به علت فرسودگی اسلحه موفقیت حاصل نمی‌شود. نواب به زندان می‌افتد و علمای ایران و نجف خواستار آزادی حضرت نواب می‌گردند و ایشان بعد از دو ماه با قید كفالت آزاد می‌گردد.

فدائیان اسلام

حضرت نواب با آزادی از زندان به فكر تشكیل «فدائیان اسلام» می‌افتد، تا به وسیله آن با عناصر فاسد در جامعه به مبارزه برخیزد و با انتشار اعلامیه‌ای موجودیت فدائیان اسلام را اعلان می‌دارد. او در برپایی این سازمان اسلامی می‌گوید: در خواب جدم سیدالشهداء‌ علیه السلام را دیدم كه بازوبندی به بازویم بست و روی آن نوشته شده بود «فدائیان اسلام».

انتشار اعلامیه مسلمانان غیور را متوجه فدائیان اسلام می‌نماید و افرادی به گروه او می‌پیوندند. ساعت 10 صبح روز بیستم اسفند ماه 1324 آیات قهر الهی آشكار می‌شود و كسروی توسط چهار تن از فدائیان اسلام سید حسین و سید علی امامی، جواد مظفری و علی فدایی از میان برداشته می‌شود تا جامعه اسلامی به حركت خود در مسیر الهی ادامه دهد.

فدائیان اسلام با بانگ تكبیر از محوطه دادگستری دور می‌شوند و در حین پانسمان زخم های خود در بیمارستان سینا دستگیر می‌گردند. رهبر فدائیان به مشهدالرضا علیه السلام می‌رود و از راه شمال به آذربایجان، همدان و كرمانشاه راهی می‌شود. در بین راه روحیه عشایر را مورد ارزیابی قرار می‌دهد و با علمای شهرستان ها تماس حاصل كرده، درخواست می‌كند تا برای آزادی فدائیان اسلام تلگراف هایی به دولت بفرستند و خود از همانجا به نجف اشرف می‌رود. در همین ایام حضرت آیت الله العظمی آقا سید ابوالحسن اصفهانی وفات می‌یابد. به همین مناسبت عده‌ای از دولتمردان ایران برای عرض تسلیت به مراجع نجف از طرف شاه راهی نجف می‌شوند.

در یكی از مجالس كه فرستادگان شاه حضور دارند. جناب نواب منبر رفته، ضمن حمله شدید به دولت «قوام السلطنه» (نخست وزیر وقت) می‌گوید: چطور شما برای فوت یك نفر روحانی بزرگ به نجف آمده و به مقامات روحانی تسلیت می‌گویید در حالی كه روحانی دیگری همچون آیت الله سید ابوالقاسم كاشانی را در ایران به جرم دفاع از اسلام به زندان افكنده‌اید؟! ایشان آزادی حضرت آیت الله كاشانی و فدائیان اسلام را در جلسه مطرح می‌نماید و حوزه علمیه نجف اشرف آزادی زندانیان را از مقامات مسئول می‌خواهند و پس از چندی خواسته‌شان جامه عمل می‌پوشد.

بعد از آزادی آیت الله كاشانی دیدارهایی با ایشان صورت می‌گیرد. جناب نواب نظرات خود را به ایشان عرضه می‌دارد و اعلام می‌كند كه در صدد ایجاد حكومت اسلامی در ایران است، حضرت آیت الله كاشانی كه از مبارزان و مجاهدان بزرگ عصر خویش است و در گذشته در جنگ انگلیس با عراق شركت فعال داشته و در اثر همین فعالیت ها به ایران تبعید شده است اینك با نواب میثاق می‌بندد تا در ایران حكومت اسلامی بنا نهند.

منشور حكومت اسلامی

جناب نواب صفوی با تالیف كتابی تحت عنوان «جامعه و حكومت اسلامی» و انتشار آن در آبان سال 1329 روش صحیح حاكمیت را بیان می‌دارد. او معتقد است جز با حركت ریشه‌ای و تقویت فرهنگ اصیل اسلامی در جامعه با استكبار جهانی نمی‌توان مقابله كرد. این سید مجاهد به پیروی از نامه حضرت امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام به مالك اشتر، اصول سیاسی اسلام را به مردم بیان می‌كند و به شاه و غاصبان حكومت هشدار می‌دهد كه در صورت اجرا نكردن دستورهای اسلامی به دست فرزندان مقتدر و فداكار اسلام از بین خواهند رفت.

نواب صفوی در جهت نیل به حكومت اسلامی و استقرار مدینه قرآنی غدیر گام برمی‌دارد و خود را به قالب های نظام مشروطه محدود نمی‌سازد. در این مسیر وی علاوه بر استادش در نجف اشرف (علامه امینی)، از حضرت امام خمینی در حوزه علمیه قم منشور حكومت اسلامی را فرامی‌گیرد و بی محابا به برپایی آن نظام مقدس اقدام می‌نماید.

نواب در زندان مصدق

تیر ماه سال 1330 وقتی نواب از خانه یكی از افراد فدائیان اسلام خارج می‌شود، از سوی ماموران آگاهی دستگیر و زندانی می‌گردد. سید به خاطر سخنرانی دو سال پیش در آمل و شكستن شیشه مشروب فروشی به زندان می‌افتد. این در حالی رخ می‌دهد كه مصدق نخست وزیر این دوره است.[۸]

حقیقت این است كه نواب صفوی خواستار اجرای احكام اسلامی و در مراحل بعد، تاسیس نظام اسلامی است لیكن مصدق و جبهه ملی موافق او نیست. پس از دستگیری نواب (رهبر فدائیان اسلام) افرادی كه پیش از وی دستگیر شده بودند، آزاد می‌شوند. سید محمد واحدی از آن جمله است. واحدی نامه‌ای به مصدق نوشته، خواستار آزادی رهبر فدائیان اسلام می‌گردد و با جواب نامساعد وی، در اواخر مرداد 1330 فدائیان اسلام اعلام برگزاری مراسم سخنرانی داده، در پی آن 38 نفر از آن ها بازداشت و تبعید می‌شوند. نواب صفوی با شنیدن این خبر اعتصاب غذا می‌كند و آیت الله سید محمدتقی خوانساری و آیت الله صدر طی نامه‌های جداگانه‌ای به آیت الله كاشانی و دادستان وقت آزادی رهبر فدائیان اسلام و تبعیدی ها را خواستار می‌شوند. پس از یكی دو روز تبعیدی ها بازمی‌گردند و نواب پس از سه ماه حبس در عصر مصدق آزاد می‌گردد.

كنگره اسلامی

شب معراج رسول اكرم صلی الله علیه و آله، 27 رجب 1350 ق. مطابق با 1931 م. است. از اندیشمندان اسلامی دورترین نقاط جهان دعوت به عمل آمده تا خشم امت اسلامی را در مورد انتقال اراضی مسلمانان به یهودی ها به معرض نمایش گذارند و نظرات خویش را برای آزادی قدس بیان دارند.

یازدهم شهریور 1332 مجاهد نستوه دست به این سفر مقدس می‌زند تا با حمایت از مردم مسلمان فلسطین، سیاست صهیونیستی انگلستان را محكوم سازد. مسیر حركت نواب از ایران به بغداد و از آن جا به بیروت و بیت المقدس است. وی در اولین جلسه از جلسات شش روزه كنگره عظیم اسلامی با نطق های حماسی خویش به زبان عربی، فریاد بیدار باش سر می‌دهد و زمانی كه برای تماشای بخش اشغالی قدس می‌روند با لحنی آمرانه همراهان را به نماز می‌خواند. نماز در مسجد مخروبه‌ای كه در یك كیلومتری شهر قدس قرار دارد. وی می‌گوید: هر كس آماده شهادت است، همراه ما شود.

تمامی اعضا به امامت آن سید مجاهد نماز می‌گزارند. سربازان اسرائیلی مسلح، دست روی ماشه مسلسل ها، از كار سید در حیرت می‌مانند. سید با این حركت یادآور می‌شود كه برای آزادی قدس باید با پرچم سرخ شهادت به میدان رفت.

تا بیكران‌ها

پس از پایان كنگره اسلامی، نماینده جمعیت اخوان المسلمین مصر با نواب صفوی آشنا می‌شود و شیفته وی می‌گردد و از او دعوت می‌كند تا به سفر خویش ادامه داده، از مصر هم دیدن نماید. نداشتن امكانات مالی این سفر را به تعویق می اندازد، تا حضرت علامه امینی زمینه سفر را آماده می‌سازد. دولت ژنرال نجیب بر سر كار است و در بین آن ها بر سر قدرت بین نجیب و عبدالناصر كشمكش وجود دارد. در این حال دو جوان از جمعیت اخوان المسلمین به شهادت رسیده‌اند و از نواب دعوت می‌شود تا در دانشگاه الازهر قاهره سخنرانی كند.

ماموران نظامی با شلیك تیر نظم مجلس را بر هم می‌‌زنند و چند نفر پلیس نواب را تحت الحفظ به وزارت كشور می‌برند و مورد بازجویی قرار می‌دهند. سید می‌گوید: در مصر باید احكام قرآن اجرا گردد. باید مصر وابستگی خود را قطع كند و كانال سوئز ملی شود.

دولت مصر جمعیت اخوان المسلمین را منحل اعلام می‌كند و اخراج فوری نواب را صادر می‌نماید. اما بعد دستور پذیرایی وی به حسن البائوری (وزیر اوقاف مصر) ابلاغ می‌شود. نواب طی ملاقات هایی با نجیب و جمال عبدالناصر، موقعیت اخوان المسلمین را برای تحكیم دولت انقلابی مصر یادآور می‌شود.

دام اهریمن

بعد از رخداد 28 مرداد 1333، سه پیشنهاد از طرف شاه، توسط امام جمعه به نواب داده شده. وی صد هزار تومان وجه نقد به همراه داشت تا با قبول پیشنهاد به نواب دهد. پیشنهادهای اهریمنی شاه كه برای به دام انداختن نواب چیده شده بود، عبارتند از:

  • 1. در یكی از كشورهای اسلامی به عنوان سفیر اعزام گردد.
  • 2. منزلی برای وی در نظر گرفته شود و محل جلوس ایشان باشد و ماهی ده هزار تومان حق سفره پرداخت شود.
  • 3. با همكاری شما یك حزب بزرگ اسلامی تشكیل شود و مخارج آن را دربار تامین نماید.

نواب با كمال قاطعیت به امام جمعه می‌گوید: «خجالت نمی‌كشی مرا به درگاه معاویه دعوت می‌كنی؟»! امام جمعه وجه نقد را برداشته، به سرعت می‌رود. پیش از آن برای رهبر فدائیان اسلام تولیت آستان قدس رضوی پیشنهاد شده و ایشان رد كرده بود.

پیمان شیطانی

پیمان شیطانی سنتو مساله‌ای است كه پس از آمدن نواب به ایران پیش آمده است. در این پیمان هشت ماده‌ای تلاش بر آن است تا امنیت خاورمیانه به سود امپریالیزم آمریكا و انگلیس تضمین گردد و با خطر كمونیزم مقابله شود. در واقع با وارد شدن ایران به این پیمان، ایران پایگاه نظامی آمریكا در منطقه شناخته خواهد شد. رهبر فدائیان اسلام با انتشار اعلامیه‌ای مخالفت خویش را ابلاغ كرد و گفت: «مصحلت مسلمین دنیا پیوستن و تمایل به هیچ یك از دو بلوك نظامی جهان و پیمان های دفاعی نبوده، باید برای حفظ تعادل نیروهای دنیا و استقرار صلح و امنیت یك اتحادیه دفاعی و نظامی مستقلی تشكیل دهند».

بدین وسیله نواب آشكارا در مقابل آمریكا و مهره‌های دست نشانده آن قرار گرفت و به آن ها اعلان جنگ داد. این زمانی است كه وی به همراه یارانش در این حركت الهی یكه تاز میدان نبرد با استكبار جهانی هستند. اعدام انقلابی حسین علا، نخست وزیر و طرف ایرانی در انعقاد پیمان سنتو مورد نظر رهبر فدائیان اسلام بود. یاران بسیج می‌شوند تا وی را قبل از خروج از ایران اعدام كنند. ذوالقدر در مسجد شاه و سید عبدالحسین واحدی در آبادان این مهم را بر عهده گرفتند. در این نبرد رهبر فدائیان اسلام و یاران ایثارگرش می‌دانستند كه با این اقدام مهر شهادت بر شناسنامه زندگی پربارشان خواهد خورد، از این رو مشتاقانه دست به این كار می‌زدند. آنان كسانی بودند كه سال ها چوبه دار بر دوش خویش حمل می‌نمودند و خونریز طلب می‌كردند تا با شهادت، سعادت ابدی را در آغوش كشند و به لقای محبوب رسند.

روز پنجشنبه 25/8/34 مجلس ترحیمی به مناسبت فوت مصطفی كاشانی فرزند ارشد آیت الله كاشانی در مسجد شاه منعقد بود. ساعت 45/3 بعد از ظهر حسین علا در مسجد حاضر شد. مظفر علی ذوالقدر به وی حمله برد ولی بعد از شلیك تیری، فشنگ دوم در لوله گیر كرد. وی تنها توانست علا را مجروح نماید و خودش به دست مأموران دستگیر شد.

رهبر فدائیان اسلام به همراه یارانش در منزل آیت الله طالقانی و پس از آن در خانه حمید ذوالقدر بسر می‌برند. مأموران عصر چهارشنبه 1/9/1334 به منزل ذوالقدر وارد می‌شوند و نواب صفوی و سید محمد واحدی را دستگیر می‌كنند. حسین علا با جراحتی كه دارد، راهی بغداد است. سید عبدالحسین واحدی و اسدالله خطیبی برای اعدام وی لحظه شماری می‌كنند تا در صورت عدم موفقیت ذوالقدر، وی را به هلاكت رسانند، لیكن در 1/9/34 شناسایی و دستگیر می‌گردند. عبدالحسین واحدی در اتاق تیمور بختیار به دست وی به شهادت می‌رسد و اعدام مهره استعمار با عدم موفقیت روبرو می‌شود. همزمان با دستگیری فدائیان اسلام، آیت الله كاشانی نیز بازداشت می‌گردد.

شهادت در نماز عشق

به او ندایی می‌رسد كه رفتنی است. وضوی عشق می‌سازد و به نماز می‌ایستد. نماز عشق. او به خون وضو می‌سازد تا نماز عشق راست آید. 25 دی ماه 1334 بیدادگاه دژخیم به سید مجتبی نواب صفوی و سه یار فداكارش حكم اعدام می‌دهد.[۹] آنان در 27 همان ماه مطابق با سالگرد شهادت صدیقه طاهره حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به خیل شهدا می‌پیوندند. وی به هنگام شهادت، در لحظه‌های آخر حیات با لحنی دلنواز آیاتی از قرآن كریم را تلاوت نموده، بانگ اذان سر می‌دهد و نزدیكی های طلوع فجر به آسمانیان می‌پیوندند. شهدا در مسگرآباد به خاك سپرده می‌شوند. وقتی تصمیم گرفته می‌شود تا آن جا پارك شهر شود شبانه از تهران به قم انتقال یافته و در «وادی الاسلام» جای می‌گیرند. شهید نواب صفوی كه در دی ماه 1326 با نیره السادات احتسام رضوی ازدواج كرده بود طی 8 سال زندگی با هم دارای سه فرزند دختر می‌شوند، تولد فرزند سوم پس از شهادت اوست.

پانویس

  1. سید مجتبی نواب صفوی، اندیشه‌ها، مبارزات و شهادت او، سید حسین خوش نیت، ص 14، انتشارات منشور برادری؛ همزمان با اسلام زدایی رضاخان، حضرت آیت الله حائری قدس سره، برخی از روحانیان شهرستان ها و شاگردان درس خود را فرمود تا با استخدام در وزارت دادگستری، مقام قضاوت را در دست روحانیت نگاه دارند، كه پدر نواب صفوی یكی از آن هاست و شاید به اشاره آیت الله حائری به این مهم اقدام كرده باشد.
  2. ناگفته‌ها، خاطرات شهید حاج مهدی عراقی، موسسه خدمات فرهنگی رسا، ص 20.
  3. ر.ك: همان ص 18؛ شهدای روحانیت شیعه، علی ربانی خلخالی، ج 1، ص 207.
  4. ناگفته‌ها، ص 21.
  5. رجال آذربایجان، مهدی مجتهدی، چاپخانه نقش جهان، فروردین 1327، ص 126ـ131 همچنین جلال آل احمد در كتاب «در خدمت و خیانت روشنفكران به كسروی» 422 و 322 و بازی اشاره كرده است. (ج 2، ص 35، 36، 157، 158).
  6. ناگفته‌ها، ص 25.
  7. ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، استاد محمدتقی جعفری، ج 22، ص 56.
  8. در این دوره است كه مصدق بر دست ثریا(زن دوم شاه) بوسه می‌زند و حتی مشروبات الكلی ممنوع نمی‌شود.
  9. آن سه تن عبارتند از: سید محمد واحدی، مظفر ذوالقدر و خلیل طهماسبی.

منابع

  • سيد عليرضا سيد كباري،تلخيص از كتاب گلشن ابرار، جلد 2.
  • مروري بر زندگينامه و مبارزات شهيد نواب صفوي،روزنامه رسالت ، شماره 6626، 2/11/87 ،صفحه 18، در دسترس در پایگاه اطلاعات نشریات کشور،بازیابی: 26 فروردین 1393.