اصحاب القریه
«اَصحاب القَرْیَه» تعبیری قرآنی برگرفته از آیه 13 سوره یس، و اشاره به ساکنان شهرى است که در پى مخالفت با فرستادگان الهى عذاب شدند. بیشتر مورخان و مفسران بر آناند که مراد از قریه در آیه فوق، انطاکیه از شهرهاى روم است.
اصحاب القریه در قرآن
سرگذشت مردم «اَصحاب القَرْیَه» تنها در سوره یس گزارش شده است، از اینرو به ایشان «اصحاب یس»[۱] نیز مىگویند. خداوند به پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله فرمان داد تا زندگى مردم این شهر را براى مردم بازگو کند: «وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ» (سوره یس/۳۶،۱۳) و در پى آن فرمود: هنگامى که ما آن دو رسول را براى هدایت آنها فرستادیم پس آنان را تکذیب کرده ما رسول سوم را براى آنها فرستادیم.
فرستادگان همگى گفتند: ما فرستادگان خدا به سوى شما هستیم: «إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ فَقَالُوا إِنَّا إِلَيْكُمْ مُرْسَلُونَ»(یس/۳۶، ۱۴)؛ اما مردم این شهر از بندگى خداوند سر باز زده، آنها را دروغگو خطاب کردند با این استدلال که شما مانند ما انسان هستید و نمىتوانید فرستاده خدا باشید: «قَالُوا مَا أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنَا وَمَا أَنْزَلَ الرَّحْمَٰنُ مِنْ شَيْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَكْذِبُونَ». (سوره یس/۳۶، ۱۵)
در ادامه آیات به مناظره این فرستادگان با مردم مىپردازد و این که مردم آنان را به فال بد گرفته، وجود آنها را در میان خود شوم دانستند و آنان را به سنگسارشدن و شکنجه تهدید کردند: «قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ ۖ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ». (یس/۳۶، ۱۸)
فرستادگان خودِ آنان را مایه شومى و مردمى اسرافکار خطاب کردند: «قَالُوا طَائِرُكُمْ مَعَكُمْ ۚ أَئِنْ ذُكِّرْتُمْ ۚ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ». (یس/۳۶، ۱۹) در اینجا آیات به آمدنِ با شتاب شخصى از دورترین نقطه شهر اشاره دارد که به فرستادگان ایمان آورده و مردم را به پیروى از رسولان فرا مىخواند: «وَجَاءَ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَىٰ قَالَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ ».(سوره یس/۳۶، ۲۰)
این شخص که آیات به نام و شیوه ایمان آوردن او اشاره نمىکند، در ادامه با دلایلى مردم را به ایمان آوردن فرامىخواند: «اتَّبِعُوا مَنْ لَا يَسْأَلُكُمْ أَجْرًا وَهُمْ مُهْتَدُونَ». (یس/۳۶، ۲۱) سپس بدون واهمه به ایمان آوردن خویش اعتراف مىکند: «وَمَا لِيَ لَا أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ... إِنِّي آمَنْتُ بِرَبِّكُمْ فَاسْمَعُونِ». (یس/۳۶، ۲۲ـ۲۵)
از لحن ادامه آیات برمىآید که او به دست مردم کشته و به او وعده بهشت داده شد: «قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ ۖ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ ».(یس/۳۶،۲۶) خداوند پس از کشته شدن وى مردم را با صیحهاى آسمانى نابود کرد: «إِنْ كَانَتْ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ خَامِدُونَ ». (یس/۳۶،۲۹)
اصحاب القریه در منابع تفسیرى
بیشتر مورخان و مفسران بر آناند که مراد از قریه در آیه فوق، انطاکیه از شهرهاى روم است.[۲] اما در این که فرستادگان چه کسانى بودهاند، اختلاف است؛ برخى آنان را فرستادگان خداوند مىدانند[۳] که ظاهر آیات قرآن نیز به آن اشاره دارد: «إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ... فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ...» (سوره یس/۳۶، ۱۴) و برخى نیز رسولان را فرستادگان حضرت عیسى علیهالسلام مىدانند.[۴] جمع بین این دو قول چنین است که چون حضرت عیسى علیهالسلام پیامبر خدا بوده است، فرستاده وى را نیز مىتوان فرستاده خدا دانست.[۵]
خداوند دو رسول براى هدایت مردم این شهر فرستاد. آنان پیش از ورود به شهر به شخصى که خانهاش در انتهاى شهر بود، برخوردند و او را به پرستش خداوند فراخواندند. وى از ایشان معجزهاى خواست و ایشان فرزند او را که بیمار بود شفا دادند. او به خداوند یکتا ایمان آورد. مفسران نام آن مرد را حبیب نجار ذکر کرده[۶] و برخى وى را «صاحب یس» یا «مؤمن آلیاسین» نامیدهاند. این دو فرستاده پس از ورود به شهر مردم را به عبادت خداوند و ترک عبادت بتها فراخواندند؛[۷] اما پادشاه شهر آنها را در محل نگهدارى بتها زندانى کرد.[۸]
نام این دو فرستاده را صادق و صدوق یا پولس و یوحنا گفتهاند. نامهاى دیگرى هم براى آنان ذکر شده است.[۹] خداوند سومین رسول را براى هدایت مردم و نجات آن دو فرستاد. نام این شخص را برخى شمعون دانستهاند. نامهایى دیگر نیز براى وى ذکر شده است.[۱۰] شمعون در ابتدا کوشید تا خود را به پادشاه نزدیک کند و از نزدیکان وى گردد. پس از مدتى از پادشاه درباره آن دو زندانى سؤال کرد و پادشاه را به مناظره با آنان دعوت کرد.
در طى مناظره شمعون از آنها خواست تا پسر پادشاه را که مدتى قبل درگذشته بود زنده کنند. آنها پس از عبادت خداوند دست به دعا برداشته، براى زنده شدن او دعا کردند و خداوند او را زنده کرد. فرزند پادشاه پس از زنده شدن به ایشان ایمان آورده و ماجراى زنده شدن خویش را بازگو کرد. پادشاه و جمع بسیارى به خداوند ایمان آوردند. برخى از بزرگان یهود که حکومت خویش را در خطر مىدیدند، تصمیم گرفتند شمعون و دو فرستاده دیگر را بکشند. در این هنگام حبیب نجار که به خداوند یکتا ایمان آورده بود مردم را به سوى حق دعوت مىکرد؛ اما مردم به سوى او هجوم آورده، او را کشتند. بعضى گفتهاند: سه فرستاده خداوند را نیز کشتند.[۱۱]
در چگونگى قتل حبیب نجار اختلاف است؛ برخى گفتهاند: او را سنگسار کردهاند.[۱۲] از عبدالله بن مسعود نقل شده است که وى را لگدکوب کردند تا کشته شد.[۱۳] از برخى نیز نقل شده که به گردن وى دستمالى بستند و او را خفه کردند.[۱۴] اقوال دیگرى نیز در قتل وى نقل شده است.[۱۵]
برخى مفسران ایمان آورندگان به فرستادگان را تنها یک تن (حبیب نجار) دانستهاند. برخى افزون بر وى پادشاه و گروهى از مردم این شهر را از ایمان آورندگان مىدانند. شاید بتوان بین تفاسیر چنین جمع کرد که در ابتدا فقط حبیب نجار به آنان ایمان آورد ولى پس از آمدن رسول سوم و مناظره بین پادشاه و رسولان، پادشاه و گروهى از مردم به آنان ایمان آوردند. پس از برخورد مردم با رسولان و کشته شدن حبیب به دست مردمِ شهر، خداوند عذاب خویش را بر مردم این شهر فرو فرستاد. خداوند یادآور مىشود که براى نابودى آنان هیچ نیازى به فرستادن لشکریان الهى (فرشتگان) از آسمان نبود، چنانکه براى هلاکت امتهاى پیشین نیز چنین نبود، بلکه تنها با فرود آوردن صیحهاى آسمانى آنان را نابود کردیم.[۱۶]
درباره چگونگى عذابشان نقل شده که جبرئیل با صیحهاى همه را نابود کرد.[۱۷] قرآن پس از گزارش سرگذشت آنان، بندگان سرکش را از آن رو که پیامبران الهى را به تمسخر گرفته و انکار کردند، سزاوار تأسف و حسرت مىداند: «يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ».(سوره یس/۳۶، ۳۰)
پانویس
- ↑ البدایة والنهایه، ج ۱، ص ۲۰۶.
- ↑ تاریخ طبرى، ج ۱، ص ۳۷۹؛ تاریخ یعقوبى، ج ۱، ص ۸۰؛ جامعالبیان، ج ۲۲، ص ۱۸۶؛ تفسیر قرطبى، ج ۱۵، ص ۱۱.
- ↑ تفسیر قمى، ج ۲، ص ۲۱۴؛ اعلام قرآن، ص ۱۶۳؛ تفسیر ابنکثیر، ج ۱، ص ۲۰۷.
- ↑ جامعالبیان، مج ۱۲، ج ۲۲، ص ۱۸۶؛ مجمعالبیان، ج ۸، ص ۶۵۴؛ تفسیر قرطبى، ج ۱۵، ص ۱۱.
- ↑ مجمع البیان، ج ۸، ص ۶۵۴؛ تفسیر قرطبى، ج ۱۵، ص ۱۱.
- ↑ مجمعالبیان، ج ۸، ص ۶۵۴؛ تفسیر قرطبى، ج ۱۵، ص ۱۲؛ تفسیر ابنکثیر، ج ۳، ص ۵۷۵.
- ↑ مجمعالبیان، ج ۸، ص ۶۵۴؛ تفسیر قرطبى، ج ۱۵، ص ۱۲؛ تفسیر ابنکثیر، ج ۳، ص ۵۷۵.
- ↑ تفسیر قمى، ج ۲، ص ۱۸۷.
- ↑ مجمعالبیان، ج ۸، ص ۶۵۵؛ تفسیرقرطبى، ج ۱۵، ص ۱۱؛ تفسیر ابنکثیر، ج ۳، ص ۵۷۴.
- ↑ تفسیر قمى، ج ۲، ص ۱۸۷؛ مجمعالبیان، ج ۸، ص ۶۵۵؛ تفسیر قرطبى، ج ۱۵، ص ۱۲.
- ↑ تفسیر قرطبى، ج ۱۵، ص ۱۲ـ۱۴.
- ↑ تفسیر قرطبى، ج ۱۵، ص ۱۲ـ۱۴.
- ↑ التبیان، ج ۸، ص ۴۵۲؛ تفسیر قرطبى، ج ۱۵، ص ۱۴.
- ↑ عرائس المجالس، ص ۳۶۵.
- ↑ التبیان، ج ۸، ص ۴۵۲ـ۴۵۳؛ تفسیر قرطبى، ج ۱۵، ص ۱۴؛ تفسیر ابنکثیر، ج ۳، ص ۵۷۵.
- ↑ تفسیر قرطبى، ج ۱۵، ص ۱۴؛ تفسیر ابنکثیر، ج ۳، ص ۵۷۶؛ تنویر المقباس، ص ۳۷۰.
- ↑ تفسیر ابن کثیر، ج ۳، ص ۵۷۶.
منابع
- دائرةالمعارف قرآن کریم، مرتضى اورعى، جلد ۳، صفحه ۴۴۲-۴۴۵.