اعمش

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

«سلیمان بن مهران کوفى» معروف به «أعمش» (۱۴۸-۶۱ ق)، فقیه، قارى و محدث بزرگ تابعی در قرن دوم هجری است. اعمش کوفى از نظر اعتقادى امامی بود و با دانشمندان غیرشیعى معاصر خود مناظره‌هایى به عمل آورد. بسیاری از عالمان شیعه و سنی او را تمجید و توثیق کرده اند.

ولادت و وفات

ابومحمد سلیمان بن مهران اعمش کوفى، در سال ۶۰ و به روایتى در عاشوراى سال ۶۱ قمرى (روز شهادت امام حسین علیه‌السلام) دیده به جهان گشود. او به خاطر کم‌سو بودن دیدگانش و نابیناشدن در اواخر عمرش به «اعمش» معروف شد.

پدرش مهران از اهالى دماوند بود و به کوفه مهاجرت کرد و به روایتى جهت حضور در واقعه کربلا به کوفه رفت، ولى دانسته نشده که براى یارى امام حسین علیه‌السلام رفته بود و یا به اجبار حکومت، براى تقویت سپاه عمر بن سعد. به هر روى در آن هنگام همسرش حامله بود و پس از رسیدن به کوفه وضع حمل کرد و اعمش را شش ماهه به دنیا آورد.

اعمش کوفى هم عصر برخی از خلفای اموی و عباسی از جمله هشام بن عبدالملک و منصور دوانیقی بود و سرانجام در ۱۵ ربیع الاول سال ۱۴۸ یا ۱۴۷ قمرى وفات نمود و در شهر کوفه مدفون گردید.[۱]

فعالیت‌های علمی

اعمش در کوفه رشد یافت و از کودکى به یادگیرى معارف دینى علاقمند بود. شیخ طوسى او را از اصحاب امام صادق علیه السلام شمرده و ابن شهر آشوب او را از خواص اصحاب امام خوانده است. علماى عامه نیز او را از شاگردان امام صادق علیه السلام دانسته و برترى او را بر دیگران در قرائت قرآن و علم به فرائض و حفظ حدیث پذیرفته و تجلیل و تعظیم کرده‌اند.

اعمش پس از سال‌ ها تلاش و جدیت به مراتب علمى و معنوى بالایى دست یافت و در ردیف دانشمندان درجه اول عالم اسلام قرار گرفت. وى از عالمان و بزرگانى چون داوود بن سوید، ابو وائل، ابراهیم تمیمى، سعید بن جبیر، مجاهد و ابراهیم نخعى بهره یافت و بسیارى از بزرگان تابعین را دیدار کرد و از آنان کسب فیض نمود.

اعمش تا اواخر عمر بر آموزش قرائت قرآن مداومت ورزید؛ رسم سالیانۀ او در آن ایام چنین بود که در ماه شعبان محفلی عمومی برای قرائت دایر می‌کرد و خود روزانه بخشی از قرآن را به قرائت ابن مسعود (با گزینش خویش) می‌خواند و مردم فرصتی برای مقابله و اصلاح مصاحف خود می‌یافتند.

عالمان و محدثان فراوانى از او نقل حدیث کرده اند؛ حکم بن عتبه و ابواسحاق سبیعى و ابان بن تغلب و ابوحنیفه و اوزاعى و جریر بن عبدالحمید و حفص بن غیاث و سفیان بن عیینه و سفیان ثورى و یحیى بن سعید قطان و شعبة بن حجاج و ... از اعمش حدیث شنیده اند.

همچنین بخارى و مسلم و ترمذى و ابوداوود و نسائى و ابن ماجه در «صحاح سته» خود از او حدیث نقل کرده اند. اعمش خود به کتابت حدیث نمی‌پرداخت و تنها برخی از شاگردانش چون جریر، احادیث او را در جزوه‌هایی مکتوب ساخته بودند.[۲] ابن طولون شامی شامى کتابى در نقل لطائف و نوادر از اعمش نوشته و آن را «الزهر الانعش فی نوادر الاعمش» نام نهاده است.

ویژگی‌های اعمش

ابن ابى‌ لیلى، قاضى کوفه، اعمش را به عنوان «بزرگِ فقیهان» به والی عیسی بن موسى معرفی نموده است؛ و عجلى گوید: که او در عصر خود محدث کوفه بود و چهار هزار حدیث از او نقل شده، لیکن کتابى از وى در دست نیست. ذهبى از او به عنوان شیخ قاریان و شیخ محدثان نام مى‌برد و او را یکى از ائمه ثقات مى‌داند. ابن معین و نسائى و عجلى نیز او را توثیق نموده‌اند.

میرداماد در «الرواشح السماویه» به شرح حال او پرداخته و شیخ بهائى در «توضیح المقاصد» گوید: او از زهاد و فقهاى عصر خود بود و از تواریخ چنین برمى‌آید که او امامى است.

اعمش کوفى از نظر اعتقادى شیعه بود و با دانشمندان غیرشیعى معاصر خود مانند ابوحنیفه (یکى از پیشوایان مذهبى اهل سنت) مناظره و مباحثه‌ هایى به عمل آورد و در ایمان خویش راسخ و استوار ماند. با این حال بسیارى از دانشمندان و راویان اهل سنت از وى تجلیل کرده و او را ستوده اند.[۳]

در مباحث مربوط به جنگهای امام علی (علیه السلام)، اعمش دربارۀ جنگ صفین موضعی آشکار داشته، و این جنگ را به عنوان فتنه‌ای افروخته از سوی معاویه می‌شناخته است[۴] و احادیثی در نکوهش معاویه و عمرو عاص نیز از طریق اعمش در منابع گوناگون نقل شده است.[۵] در باب جنگ جمل نیز شماری از روایات از طریق اعمش، نشان از آن دارند که وی اصحاب جمل را در خروج بر امام علی (علیه السلام) بر خطا می‌دانسته است.[۶]

به گفته عیسى بن یونس اعمش با این که بسیار فقیر بود اما اغنیا و سلاطین در چشمش بسیار حقیر بودند. ابونعیم اصفهانی نام اعمش را در شمار اولیای اهل زهد و تصوف آورده، و فصلی را به احوال او اختصاص داده است. وى بسیار شوخ طبع بود و در این زمینه، داستان‌ هاى فراوانى از او نقل شده است.

پانویس

  1. وفیات الأعیان، ج ۱، ص ۳۸۰؛ وقایع الأیام، ص ۲۱۷.
  2. خطیب بغدادی، ۹ / ۱۰.
  3. وقایع الأیام، ص ۲۱۷؛ توضیح المقاصد، ص ۸.
  4. نک‍ : بخاری، صحیح، ۸ / ۱۴۸.
  5. نصر بن مزاحم، ۲۱۷-۲۲۰؛ ابن‌بابویه، الخصال، ۱۹۱.
  6. مفید، الجمل، ۱۴۶-۱۴۷؛ امالی، ۵۸-۵۹.

منابع