نابغه جعدی

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

«قيس بن عبدالله جعدی» معروف به «نابغه جعدی» از شاعران بزرگ‌ عصر جاهلی و اسلام است و از اصحاب پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) و امام علی(عليه‌السلام) به شمار می‌آید. او پیش از اسلام نیز به وحدانیت خدا معتقد بود و از شراب‌خواری و برخی دیگر از منکرات پرهیز داشت.

نابغه در عصر جاهلیت

در مورد نام نابغه جعدی بین مورخین اختلاف وجود دارد؛ برخی او را قیس بن عبدالله بن عدس بن ربیعه بن جعده بن کعب بن ربیعه بن عامر بن صعصعه معرفی می‌کنند. بعضی نام او را قیس نمی‌دانند و قائلند نام وی عبدالله بوده است. برخی وی را حبان بن قیس بن عمرو بن عدس عنوان می‌کنند؛ که قول اشهر بین مورخین، اولین مورد است. [۱] از ابیاتش به دست می‌آید که نام یکی از پسرانش محارب بوده است و این که مروان بن حکم، او را به علت این که شیعه امام علی(عليه ‌السلام) بوده بازداشت نموده است.[۲]

علت این که قیس بن عبدالله به نابغه لقب گرفت این بود که وی در دوران جاهلیت شعر می‌گفت؛ اما بعد از مدتی حدود سی سال شعر نگفت و بعد از سی سال دوباره شروع به سرودن شعر نمود و چون نبوغ شاعری وی دوباره خروشید، لذا لقب نابغه را به وی دادند.

از امام صادق عليه ‌السلام در سفینة البحار روایتی آمده در مدح نابغه جعدی که فرمود: قیس در عصر جاهلیت موحّد بود و از شراب خواری دوری می‌کرد و از بت و پلیدی‌ها اجتناب می‌ورزید و معتقد به دين حنيف ابراهيم خلیل عليه ‌السلام بود، استغفار می‌کرد، روزه می‌گرفت و از کارهای بیهوده دوری می‌جست.[۳]

نابغه در دوران پیامبر

در دوران رسول خدا(ص) سه شاعر بودند که به نابغه معروف بودند (نابغة بنى ذبیان، نابغة بنى شیبان و نابغة بنى جعدة) که به جهت افتخاراتی که در سرودن شعر به دست آوردند از آنان به نابغه یاد می‌شده است.[۴] او از نابغه ذبیانی و نابغه شیبانی مسن‌تر بوده است؛ اما از هر دوی آن‌ها بیشتر عمر کرد.[۵]

نابغه در سال نهم هجری به همراه قوم خود، به عنوان وفد خدمت پیامبر اکرم رسیده و اسلام آورد و ابیاتی زیبا برای رسول گرامی خواند که یکی از آن ابیات این است:

بلغنا السماء مجدنا وجدودنا * وانّا لنبغی فوق ذلک مظهرا[۶]

از شاهکارهای ادبی او خواندن دویست بیت در محضر رسول خدا(ص) بوده است که همه ابیاتش به حرف راء ختم شد و به همین علت به قصیده «رائیه» معروف شد. ترجمه دو بیت آن چنین است: نزد رسول خدا رفتم، چون هدایت آورده بود و کتابی که مثل بقعه نورانی آسمانی بود خواندم؛ رسیدم در مجد و بزرگی به آسمان‌ها و امید به بالاتر از آن (بهشت) داریم.

زیبایی اشعارش به حدی بود که مورد تحسین پیامبر اکرم قرار گرفت و ایشان در حق نابغه چنین دعا کردند: «لا یغضض الله فاکَ»؛ خداوند دهانت را نشکند، که کنایه از این است که همواره زبانت گویا و به کلام حق جاری باشد. نابغه نیز همیشه به این دیدار افتخار می‌کرد. نقل شده است که شخصى گفت: من نابغه را در سن هشتاد سالگى دیدم در حالى که دندان‌هایش براق و لطیف بود؛ هر وقت یکى از دندان‌هاى ثنایاى وى مى‌افتاد دندان دیگرى به جاى آن می‌روئید، او از لحاظ دندان از هر کس نیکوتر بود.[۷]

نابغه در دوران خلفا

نابغه در سال‌های آخر عمر پیامبر اکرم(ص)، به کوفه نقل مکان کرد و در آنجا به زندگی خود ادامه داد؛ اما با این وجود از دوستداران امام علی(ع) بوده است. چند روز بعد از رحلت پیامبر، وی در راه با عمران بن حصین و قیس بن حرمه دیدار کرد و جویای حال امام علی(ع) شد. به او گفتند علی(ع) مشغول تجهیز پیکر مطهر پیامبر(ص) است. در همین جا وی در وصف امام علی(ع) و در تقدم او در امر امامت و خلافت سه بیت شعر سرود که ترجمه آن چنین است:

ـ ای عمران و قیس اگر پیشانی سفید هاشمی (امام علی) را ملاقات کردید به او بگویید: ـ هرگاه قریش به فخر و عزت مسجل شد، تو به آن سزاوارتر و زعیم آن خواهی بود ـ اگر فردا به مقام امیرالمؤمنینی رسیدی، پس نباید آن را رها کنی.[۸]

در دوران حکومت عثمان، برخی اهالی بصره، تجمعاتی بر علیه خلیفه انجام دادند که نابغه نیز در این جمع بود. در آن زمان والی بصره، ابوموسی اشعری بود. او دستور دستگیری نابغه را داد و به او چند تازیانه زد.[۹]

با به حکومت رسیدن امام علی(ع)، وی با ایشان بیعت کرد و همیشه ملازم ایشان بود. در برخی جنگ‌ها در کنار امام جنگید، به ویژه این که وی در جنگ صفین حضور داشت. امام وقتی از مدائن رهسپار صفین بود، نابغه را همراه خود برد که اشعار زیبایی در این سفر از او نقل شده است.[۱۰]

وی در دوران معاویه هم به سبب خواندن ابیاتی بر علیه حکومت مورد خشم و بی مهری قرار گرفت، و معاویه دستور داد اموال نابغه را ضبط کنند؛ اما وقتی معاویه با اشعار نابغه در حضور عبداللّه بن عامر و مروان بن حکم مورد نکوهش قرار گرفت، از ترس اینکه این جریان موضوع روایت راویان عرب گردد، دستور آزادی و بازپس دادن آنها را صادر کرد.[۱۱] معاویه بعدها او را به همراه یکی از والیانش به اصفهان فرستاد.

نابغه جعدی تا دوران خلافت عبدالله بن زبیر در مکه، در قید حیات بود و یک بار به جهت خواندن شعر در مسجدالحرام و در حضور ابن زبیر، مورد تقدیر ابن زبیر قرار گرفت و جوائزی از او دریافت کرد.[۱۲]

وی در زمان حکومت عبدالله بن زبیر (63-73 ق) در حالی که به سبب پیری چشمانش را از دست داده بود، در اصفهان در سال 70 هجری دار فانی را وداع گفت.[۱۳] اقوال مختلفی در مورد سن او در هنگام مرگ گفته اند؛ برخی سن او را 180 سال، یا 210 سال،[۱۴] و برخی آن را 220 سال نوشته‌اند.[۱۵]

شعر نابغه

در باب مقام ادبی نابغه آمده است: على بن سلیمان اخفش (م، 315 ق‌) از احمد بن یحیى و او از محمد بن سلام نقل کرده که این اشعار از نابغه جعدى است:

تلوم على هلک البعیر ظعینتی * و کنت على لوم العواذل زاریا

از فرزدق پرسیده شد اشعار نابغه جعدى چگونه بود؟ گفت: او داراى دو نوع شعر بود و مانند لباس فروشى بود که رداء خزّ هزار دینارى و روسرى یک درهمى می‌فروخت! سپس اصمعى می‌گوید: فرزدق راست گفته است، چون سخنان نابغه از یک طرف روان‌تر از آب زلال و از طرفى سخت‌تر از سنگ بود. سپس فرزدق این اشعار را از نابغه انشاد کرد:

سما لک همّ و لم تطرب * و بتّ ببثّ و لم تنصب‌

و قالت سلیمى ارى رأسه * کناصیة الفرس الأشهب‌

و ذلک من وقعات المنون * ففیئى الیک و لا تعجب‌[۱۶]

یعنى: رنج و محنت تو برخاست و تو خشنود نشدى، و با مشقت پى در پى بسر بردى؛ اما تو مشقت نکشیدى. سلیمى گفته است: سر او را مانند پیشانى اسب سفیدى که مایل به سیاهى باشد مى‌بینم. به او گفتم: این بواسطه جنگ‌هاى مرگ است که با من نموده. پس به جاى خود برگرد و تعجب مکن.

یکی از قصائد او در دوران جاهلی چنین است:

الحَمدُ لِلَهِ لاَ شَرِيكَ لَهُ * مَن لَم يَقُلها فَنَفسَهُ ظَلَما

و نیز در توصیف بهشت می گوید:

فلا لغو و لا تأثیم فیها * و ما فاهوا به لهم مقیم[۱۷]

نابغه با لیلی اخیلیه (م، 80 ق) معاصر بوده و با او مشاعره داشته است.[۱۸] «دیوان شعر» اثر برجای مانده از اوست.[۱۹]

پانویس

  1. ابن حجر عسقلانى، الإصابة فى تمییز الصحابة، ج 6، ص 305.
  2. ابن سلام، طبقات فحول الشعراء، ص 55.
  3. شیخ عباس قمی، سفینة البحار، نجف، مکتبه العلمیه، ج2، ص 569.
  4. سمعانى، الأنساب، ج 13، ص 2.
  5. ابن عبدالبر، الاستیعاب فى معرفة الأصحاب، ج 4، ص 1514.
  6. ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج 5، ص 8.
  7. علامه مجلسی، مهدی موعود، ترجمه بحارالانوار، ترجمه علی دوانی، ص 576-577.
  8. سید محسن امین، اعیان الشیعه، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، ج 8، ص 65.
  9. محمدتقی سپهر، ناسخ التواریخ، ج 4، ص 1993.
  10. ابن اثیر، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خلیلى، ج 10، ص 45.
  11. ابوالفرج اصفهانی، علی بن حسین، الاغانی، ج۵، ص۲۴-۲۵؛ سپهر، ناسخ التواریخ، ج 4، ص 1994.
  12. عسقلانی، پیشین، ج 6، ص 313.
  13. عسقلانی، پیشین، ج 6، ص 310.
  14. شمس الدین ذهبى، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، ج 5، ص 258.
  15. ابن عبدالبر، استیعاب، ج 4، ص 1515.
  16. علامه مجلسی، مهدی موعود، ترجمه بحار الانوار، ترجمه علی دوانی، تهران، اسلامیه، 1378، ص 579-581.
  17. مسعودی، مروج الذهب و معادن الجواهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج 1، ص 71-70.
  18. مدرس تبریزی، ریحانة الادب، ج۶، ص۸۶.
  19. ابن ندیم، الفهرست، ص۸۲.

منابع